بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شخصیت و قیام زید بن علی (ع), سید ابوفاضل رضوى اردکانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     ZEID0001 -
     ZEID0002 -
     ZEID0003 -
     ZEID0004 -
     ZEID0005 -
     ZEID0006 -
     ZEID0007 -
     ZEID0008 -
     ZEID0009 -
     ZEID0010 -
     ZEID0011 -
     ZEID0012 -
     ZEID0013 -
     ZEID0014 -
     ZEID0015 -
     ZEID0016 -
     ZEID0017 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فصل هشتم : قيام و شهادت زيد 
(( ان اللّه اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فىسبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة والانجيل و القرآن ، و من اوفى بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به ، و ذلكهو الفوز العظيم )). )) (365)
ترجمه : همانا، خداوند خريد از مؤ منان جان و اموالشان را، به اينكه براى آن است بهشت، كسانى كه در راه خدا پيكار مى كنند و مى كشند و كشته مى شوند، وعده اى است حق ، برخدا، در تورات و انجيل و كيست وفا كننده تر به عهد، چون خدا پس به اين معامله تان شادباشيد، و اين همان كاميابى بزرگ است .
كوفه آبستن انقلاب  
بازگشت زيد بن على (عليهماالسلام ) به كوفه ، چهره شهر را عوض كرد، شهرى كهدر موقع خروج زيد (عليه السلام ) افسرده و خاموش بود، اكنون مركز جنب و جوش عجيبىشده است .
زيد بن على در ماه شوال سنه 120 هجرى قمرى به قصد قيام و نهضت بر ضد دستگاهبنى اميه وارد كوفه شد، او براى موفقيت كار خويش و حفاظت جان خود و يارانش و خنثىكردن توطئه هاى عمال حكومت براى درهم شكستن نهضت ، مخفيانه و با احتياط و تاكتيك واردكوفه شد.
جز ياران وفادار و طرفداران وى محل سكونت و مخفيگاه او را نمى دانستند، زيد (عليهالسلام ) در خانه يكى از شيعيان و ارادتمندانش به سر مى برد و آنجا را سنگر انقلابقرار داد و گاه گاهى جاى خود را عوض ‍ مى كرد.
در اين ايام يوسف بن عمر، استاندار كوفه در (حيره ) (366) به سر مى برد و مردىبنام حكم بن صلت معاون و جانشين وى عامل او بود.
زيد مدت 5 ماه در كوفه و بصره ، مردم را به نهضت و قيام و بيعت با خود دعوت مى كرد،و مردم فوج فوج و گروه گروه به محل سكونت وى مى رفتند و با او بيعت مى كردند ودست وى را به عنوان كمك و پشتيبانى او مى فشردند. (367) او هنگام بيعت هدف خود راچنين بيان مى كرد:
((من شما را به كتاب خدا و سنت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كنم كه بهآن عمل كنيم و با ستمگران و ظالمان نبرد كنيم و از مظلومان و ستمديدگان دفاع نماييمحقوق از دست رفته خويش را بازيابيم و ثروت مسلمين را با عدالت و تساوى بين آنانتقسيم نماييم ، از حريم مقدس ‍ خاندان پيامبر دفاع كنيم آيا با اين شرائط با من بيعت مىكنيد؟!)).(368)
رؤ ساى قبائل و شخصيتهاى عراق دست خود را به عنوان بيعت با زيد (عليه السلام ) دردست او مى گذاشتند و او دست آنان را مى گرفت و براى تحكيم هدف خويش مى فرمود: آيابا خدا و پيامبر پيمان مى بنديد كه : پايبند عهد خويش و به گفته خود وفادار مانيد وبا دشمنان خدا جنگ كنيد يا نه ؟!
هرگاه طرف مقابل اظهار وفادارى و عمل به پيمان مى نمود، زيد بن على (عليهماالسلام )دست او را مى فشرد و مى گفت : (خدايا ترا بر اين قوم گواه مى گيرم ) (369) البتهبيعت با احتياط و مخفيانه صورت مى گرفت . (370) چند نفر از طرف زيد (عليهالسلام ) ماءمور بودند كه نام بيعت كنندگان و هم پيمانان را بنويسند و در مدت كوتاهىتعداد اين گروه به پانزده هزار نفر فقط از كوفيان افزايش يافت . (371) و زيد دراين مدت براى ادامه فعاليت خود به نحوى سرى و تقيه مكان خود را تغيير مى داد و هرچند شبى را در جايى به سر مى برد.(372)
ازدواج در كوفه 
در تاريخ طبرى مى گويد: زيد در ايام اقامت خود در كوفه دختر يعقوب بن عبداللّه سلمىو دختر عبداللّه بن ابى الغيس ازدى را به عقد خويش درآورد و علت آن اين بود كه اين دوزن از خاندان شيعه و طرفدار اهل بيت بودند. طبرى مطالبى در اين زمينه دارد كه ماتفصيل آنرا در اينجا لازم ندانستيم .(373)
فرستادگان زيد براى دعوت مردم به قيام 
زيد بن على (عليه السلام ) علاوه بر كوفه كه در آن عصر مركز عراق بود به ديگرشهرها و بخش هاى مهم عراق و حتى مراكز دور دست ، دعات و فرستادگانىگسيل داشت تا براى او از مردم بيعت بگيرند، و هدف او را براى ملت روشن سازند و بااين نقشه قيام زيد از مراكز عراق به ساير بلاد مسلمين ، توسعه يافت و جمع زيادى ازمردم مسلمان به عنوان پشتيبانى از خاندان پيامبر و اصلاح وضع حكومت و ريشه كن كردندودمان كثيف بنى اميه و برگرداندن مسير خلافت و حكومت به مجراى اصلى خود به نهضتزيد (عليه السلام ) پيوستند.(374)
زيد افراد با لياقت و برجسته اى را از ميان ياران خود انتخاب كرد و به شهرها وقصبات براى اخذ بيعت روانه كرد، از جمله :
1 - يزيد بن ابى زياد، را به طرف (رقه ) (375) فرستاد و او در آنجا مردم را بهبيعت زيد و نبرد با حكومت شام دعوت كرد.
سراج جرمى ، يكى از پيروان زيد، مى گويد، من در رقه به دعوت يزيد بن ابى زيادبه زيد پيوستم . و جمع زيادى از همشهريان من با فرستاده زيد بيعت كردند تا بهيارى زيد (عليه السلام ) بروند.(376)
2 - سالم بن ابى الحديد، ((سالم بن ابى الحديد در بعضى از نسخ آمده ليكن وى سنه100 فوت كرده است .)) مى گويد من از جمله فرستادگان زيد بودم و او مرا به سوىزبيد ايامى فرستاد تا او را به جهاد و همكارى وى دعوت كنم .(377)
3 - زيد (عليه السلام ) دو نفر را به سوى خراسان فرستاد به نام عبدة كثير جرمى وحسن بن سعد كه خود مردى دانشمند و عالم بود و به فقيه معروف بود كه مردم را بهيارى و بيعت با او دعوت كنند.(378)
4 - عثمان بن عمير ابويقظان فقيه نيز از جمله دعات زيد بود او از جمله روات حديث است.(379)
مردى به نام شريك مى گويد: من نزد (اعمش ) (380) نشسته بودم و در آن مجلس عمروبن سعيد برادر سفيان بن سعيد ثورى هم حاضر بود. در آنحال عثمان بن عمر معروف بن ابويقظان فقيه نزد اعمش آمد و به او گفت : يك سخنمحرمانه با شما دارم .
اعمش گفت : بگو، اينها همه از خودند و اين شريك است و آن هم عمرو بن سعيد هر دو محرمراز منند، سخنت را بگو.
عثمان گفت : زيد بن على (عليه السلام ) مرا به سوى تو فرستاده تا ترا به يارى اوو جهاد در راه خدا دعوت كنم و تو خود مقام زيد را مى دانى !
اعمش گفت : بله ، چنين است من او را به بزرگوارى مى شناسم .
سلام مرا به او برسان و به او از جانب من بگو: اعمش مى گويد:
قربانت گردم ، من اين مردم را مى شناسم و به آنان اطمينان ندارم ، و اگر ما سيصد مردمورد اعتماد را براى شما يافتيم همه را به نفع تو وارد كارزار خواهيم كرد.(381)
5 - فضيل بن زبير: از جمله دعات زيد بود و او ماءموريت داشت پيام و نامه هاى زيد (عليهالسلام ) را براى شخصيتهاى برجسته و بزرگان و فقهاء و قضات ببرد و آنان را بهبيعت و جهاد با زيد دعوت كند، فضيل از اصحاب امام باقر و از روات مى باشد (دربعضى نسخ فضل آمده است .)(382)
شخصيت هاى معروفى كه به زيد (ع ) پيوستند 
در ميان بيعت كنندگان چهره هاى برجسته و شخصيت هاى معروفى بودند كه دست زيد رابه عنوان يارى او و جهاد در راه خدا فشردند.
در ميان ياران زيد فقهاء و محدثين و روات و شعراء و دانشمندان به نام بودند كه هر يكخود مقامى ارجمند و مرتبه اى رفيع داشتند. به طورى كه ابوالفرج اصفهانى صاحبكتاب ارزنده (( مقاتل الطالبيين )) (383) فصلى در كتاب خود در باب حالات زيدبن على (عليه السلام ) باز كرده به عنوان :
(( (تسمية من عرف ممن خرج مع زيد بن على مناهل العلم و نقلة الاثار و الفقهاء). ))(نام شخصيت هاى معروفى كه با زيد قيام كردند از دانشمندان و محدثين و فقهاء).
و اينك به عنوان نمونه اسامى جمعى از آنان را در اينجانقل مى كنيم :
1 - ((عبداللّه بن شبرمة بن طفيل ))
(او از قضات معروف بود و شاعرى توانا و مورد احترام مردم بود) (384) (متوفاى144 ه‍ ق ) او از فقهاء و محدثين بود. او از فقهاء و محدثين بود.(385)
2 - ((اعمش سليمان بن مهران كوفى كاهلى ، احد شيوخ الشيعه و اثبات المحدثين ))،
او يكى از بزرگان شيعه و از ثقات آنهاست . (386) كنيه او ابومحمّد و از محدثينكوفه بود، او مردى شيعه و در دين خود با استقامت وفاضل و دانشمند بود، و علماى عامه با اينكه به تشيع او معترفند او را با احترام وتجليل ياد مى كنند. (387) در (( الغدير )) (ج 3 ص 110) نام او در عدد بزرگانشيعه آمده است .
3 - ((سليمان بن خالد)):
(ابو ربيع هلالى از اصحاب امام صادق (عليه السلام ) او هميشه مصاحب قرآن بود ويوسف بن عمر دست او را قطع كرد و از جمله مجاهدين در ارتش زيد (عليه السلام ) بود(388) (او با اذن امام صادق در جهاد زيد (عليه السلام ) شركت كرد).
4 - ((منصور بن معتمر (بن عبداللّه ابوعتاب سلمى ) كان من اصحاب الباقر و الصادق(عليهماالسلام ))).
علامه حلى در (( خلاصة الرجال )) گويد: اين مرد از اصحاب امام باقر (عليهالسلام ) است وى مذهب زيديه را داشت و از فرقه ابتريه است ، ابتريه يكى از فرقهزيديه است كه قائل به صحت خلافت ابوبكر و عمرند و مى گويند:
گرچه امت اسلام در انتخاب آن خطا رفتند و با وجود على (عليه السلام ) آن دو را خليفهمسلمين دانستند و درباره عثمان توقف دارند.
ابن قتيبه - در ((معارف )) او را از رجال شيعه مى داند. و حق آن است كه او ازرجال و زهاد آنان بود و مرحوم سيد شرف الدين در كتاب (( (المراجعات ) )) حالات اورا متذكر شده .(389)
اردبيلى در (( (جامع الرواة ) )) گفته : او از راوياناهل سنت است و كوفى مى باشد.(390)
عقلانى در (( (تهذيب التهذيب ) )) او را عنوان كرده و بسيار ستايش ‍ نموده است .
ابونعيم ، گويد: منصور از دعات و فرستادگان زيد بود كه مردم را به بيعت باحضرتش مى خواند ولى او در ماءموريت خود كندى كرد و در موقع جنگ و شهادت زيد (عليهالسلام ) در معركه نبود. و اين قدر از اين پيش آمد نگران و ناراحت شد كهيكسال تمام به خاطر كفاره گناه خويش روزه گرفت بلكه خداوند او را ببخشد.(391)
بعدا او در قيام معاوية بن عبداللّه بن جعفر شركت كرد. او درسال 132 ق از دنيا رفت .(392)
ابن سعد در (طبقات ) گويد: (( انه عمش من البكاء خشية من اللّه )). ))او از خوف خدا آنقدر گريست تا چشمش ضعيف شد.(393)
5 - ((مسعد بن كدام )):
او از جمله شخصيتهايى بود كه در قيام زيد به كمك حضرتش شتافت . (394) وى ازراويان حديث است و در كتاب (كافى ) باب (( (مجالسة العلماء) حديثى از امام باقر(عليه السلام ) نقل كرده است .(395)
6 - ((يزيد بن ابى زياد)):
كوفى كنيه او (ابوعبداللّه ) قبلا نام وى گذشت ، از دانشمندان بنامى بود كه به نهضتزيد پيوست و از جمله داعيان حضرتش بود. او مردم (رقه ) را به نهضت زيد دعوت كرد وجمعيت كثيرى به او پيوستند. (396) او مردىفاضل و از روات و محدثين است ، او در (كافى ) و (تهذيب ) روايت دارد.(397)
وى از بزرگان و معاريف شيعيان بود. (398) مرحوم سيد شرف الدين شرححال مختصر او را در (( المراجعات )) ص 130نقل كرده است و در (( الغدير )) ج 3 ص 94 او را از بزرگان شيعه كه مورد اعتماداهل سنت است نقل مى كند.
7 - ((قيس بن ربيع )):
از جمله دانشمندانى است كه با زيد بيعت كرد، امّا به يارى او نرفت .(399)
او معروف به (قيس جوان ) نيز مى باشد. او بعدا از طرف ابوجعفر منصور، دومين خليفهعباسى والى و حاكم مدائن گشت ، وى مرد خشك مقدس و با وجود داشتن علم و دانش ، قشرى ومتعصب بود، او از روى تقدسى كه داشت ، حدود و مجازات اسلامى را درباره مجرمين بهنحو اشد و تا اندازه اى خارج از دستور اسلام اجراء مى كرد. گويند، وى زنان بدكاره رااز پستان مى آويخت و زنبورها را بر سر آنان مى شوراند، و روى همين كارها و سختگيريهايش مردم نسبت به او نفرت داشتند.
او مذهب (زيديه ) داشت و از طايفه اسدى كوفه است ، ابان بن تغلب كه از مشاهير شيعه واز اصحاب امام صادق است از او نقل كرده و بعضى درباره قيس گفته اند او از اصحاب امامباقر (عليه السلام ) بود و محبت زيادى به اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) داشت.(400)
8 - ((ابوحصين ، عثمان بن عاصم :))
او از فقهاى بنامى بود كه با زيد بيعت كرد. وى كوفى اسدى است ، ابن حجر عسقلانى ،در (( (تهذيب التهذيب ) )) به تفصيل از او ياد كرده است .
ابوحصين ، قيس بن ربيع را به خاطر آنكه با زيد بيعت كرده و به ياريش ‍ نرفت بسيارسرزنش نمود.(401)
9 - حجاج بن دينار:
او از جمله فقهاء و بزرگان بود كه به نهضت زيد پيوست .(402)
او مرام زيديه داشت و به امامت زيد معتقد بود (403) و بعضى او را از مرجثه مى دانند.
(404) امّا حق آنست ، كه اين مرد از شيعيان اماميه است و از علاقه منداناهل بيت بود و نسبت به زيد (عليه السلام ) احترام خاصىقائل بود و در نهضت به وى پيوست ، و دليل در تشيع او اين است كه :
ذهبى گفته : (( صدوق فى ثقه ، لكنه رافضى بغيض )) او ذاتا مرد درستى استليكن او مردى رافضى (شيعه ) بود كه نسبت به خلفاى غاصب واهل سنت بغض و عداوت داشت .(405)
و ابن معين گويد: (( من الغالية فى التشيغ ))، )) او در مذهب تشيع خويش غلو مىكرد.(406)
مرحوم سيد شرف الدين او را از بزرگان شيعه توصيف مى كند.(407)
و علامه امينى در (( الغدير)) وى را از علماى شيعه مى داند كه مورد اعتماداهل سنت است .(408)
10- هارون بن سعد عجلي كوفي
او از بزرگان و فقهاي كوفه بود كه به زيد پيوست
او مرام زيديه داشت و به امامت زيد معتقد بود و بعضي او را مرجثه مي دانند اما حق انست كه اين مرد از شيعيان اماميه است و از علاقه مندان به اهل بيت بود و نسبت به زيد احترام خاصي قايل بود و در نهضت به وي پيوست و دليل در تشيع او اين است كه:ذهبي گفته : ((صدوق في ثقه لكنه رافضي بغيض )) او ذاتا مرد درستي است ليكن او مردي رافضي )شيعه( بود كه نسبت به خلفاي غاصب و اهل سنت بغض و عداوت داشت
و ابن معين گويد: ((من الغايه في التشيع)) او در مذهب تشيع خويش غلو مي كرد
مرحوم سيد شرف الدين او را از بزرگان شيعه توصيف مي كرد
و علامه اميني در ((الغدير)) وي را از علماي شيعه مي داند كه مورد اعتماد اهل سنت است
11 - محمّد بن عبدالرحمن :
قاضى كوفه كنيه او ابوليلى . وى از فقهاى معروف و منصب قضاوت كوفه را داشت . اومردى عالم و درستكار بود، (409) او دست بيعت و يارى به دست زيد داد. (410) وىدر سال 148 ق از دنيا رفت . (411) از گفته هاى او درباره امام عصر عج است كهگويد: به خدا قسم مهدى موعود از دودمان حسين (عليه السلام ) است .(412)
12 - زبيد بن حارث بن عبدالكريم امامى (ايامى ):
صحيح (يامى ) كوفى است كنيه او عبدالرحمن ، او از بزرگان و محدثين كوفه بود ودرباره اش گفته اند: (( كان من عباد الكوفه و محدثيها )) او از پارسايان و محدثينكوفه بود.(413)
زيد بن على (عليه السلام ) سالم بن ابى الحديد را نزد او فرستاد، تا وى را بهشركت در جهاد و بيعت با خويش دعوت كند، او به نهضت زيد پيوست (414) او ازبزرگان شيعه است كه ائمه اهل سنت از وى روايت دارند و او از ثقات تابعين داشت.(415)
13 - هلال بن خباب ، قاضى مدائن :
او از فقهاء و محدثين بود (416) كه در مدائن قضاوت مى كرد، زيد بن على (عليهالسلام ) به وسيله نامه او را به كمك خويش دعوت كرد، و او با زيد بيعت نمود.(417)
14 - ابوهاشم زمانى :
نام وى يحيى بن دينار، و از اهل واسط است ، او به اعتراف ابوحنيفه از فقهاى بزرگ بودكه به زيد پيوست ، منصور بن معتمر از او روايت دارد، ابن جبان وى را از ثقات عامه مىداند، او در سال 142 ق وفات يافت .(418)
15 - هاشم بن زيد:
كنيه اش ابوعلى و كوفى است احمد حنبل گويد: (( (فيه تشيعقليل ) )) او كمى شيعه بود وى در كافى و تهذيب روايت دارد، او از بزرگان شيعهاست كه مورد اعتماد اهل سنت نيز مى باشد.(419)
او از دانشمندان به نام بود فضل بن زبير او را از فقهاء معروف نام مى برد.(420)
16 - سلمة بن كهيل :
ابوالفرج اصفهانى ، او را در شمار فقهاى همراه زيد نام مى برد، و ابوحنيفه به فقاهتو دانش او اعتراف داشت (421) و او از جمله كسانى بود كه زيد را از خروج منع مى كرد ومعتقد بود كه مردم كوفه به او خيانت مى كنند همانطور كه با اميرالمؤ منين و امام حسن و امامحسين (عليهم السلام ) خيانت كردند و گفتگوى مفصلى با حضرت زيد (عليه السلام ) داشتولى بعدا با او بيعت كرد.(422)
17 - عبدة بن كثير جرمى :
او نيز از دانشمندان معروف عراق بود و از جانب زيد به طرف خراسان رفت تا مردم را باهدف زيد (عليه السلام ) آشنا سازد.(423)
18 - حسن بن سعد:
او در عداد دعات زيد بود قبلا متذكر شديم .
19 - سفيان ثورى :
از جمله كسانى است كه به زيد گرويد و با او بيعت كرد بعضى مى گويند او مسلكزيديه را براى خويش انتخاب نمود.
سفيان در سال 97 متولد شد و در سال 161 ه‍ ق از دنيا رفت .(424)
20 - يحيى بن دينار واسطى : از بزرگان و محدثين بود.(425)
از جمله شخصيتهاى علوى معروفى كه به زيد پيوستند (غير از توده مردم ) محمّد بنعبداللّه بن حسن معروف به (نفس زكيه ) (426) (اين سخنمحل ترديد است ) و عبداللّه بن على بن الحسين (427) و جمعى از طالبين .
پشتيبانى ابوحنيفه ، فقيه عراق (428)  
ابوحنيفه ، امام فرقه حنفى ها كه هم اكنون ميليونها نفر از مسلمانان عامه پيرو مذهب فقهىاو مى باشند.
او يكى از شاگردان زيد بن على (عليه السلام ) و علوم و معارف اسلامى را به مدت بيشاز دو سال در محضر زيد در كوفه استفاده مى كرد، و بعدا خود داراى راءيىمستقل و مجزا از مكتب اهل بيت شد.
ابوحنيفه در ميان عامه مسلمين داراى موقعيتى خاص بوده است و در زمان قيام زيد از جملهفقهاى برجسته زمان خويش بود و پيروان زيادى داشت .
نظر به اينكه زيد (عليه السلام ) قصد داشت تمام فرق مسلمين در ريشه كن كردن ظلم ونابودى بنى اميه با او همراه باشند و يك صفمتشكل و واحد و ارتش قوى از مسلمانان عموما (اعم از شيعه و سنى و ديگر فرقه هاىاسلامى ) تشكيل دهد لذا نامه اى را توسط يكى از ياران نزديك و مورد اعتمادش به نام(فضل بن زبير) براى ابوحنيفه فرستاد و او را به كمك خود و جهاد بر ضد حكومت بنىاميه دعوت نمود.
زيد (عليه السلام ) مى ديد كه ابوحنيفه و امثال وى افراد زيادى را تحت نفوذ خويشدارند و در صورت هماهنگى و اتحاد آنان قوائى عظيم به وجود مى آمد به همين منظور زيدبن على (عليه السلام ) ابوحنيفه را به يارى خويش دعوت نمود.
پاسخ ابوحنيفه 
موقعى فضل بن زبير، پيام زيد را براى ابوحنيفه آورد، وى پرسيد:
بگو ببينم از فقهاء و علماء چه كسانى با زيد بيعت كرده اند و به او پيوسته اند.
گفتم : سلمة بن كهيل ، يزيد بن ابى زياد، هارون بن سعد، هاشم بن بريد، ابوهاشمزمانى و حجاج بن دينار و عده اى ديگر از علماء و فقهاء در اين نهضت با زيد همراهند.
ابوحنيفه ، زيد را با عظمت ياد كرد و قيام وى را بجا و لازم توصيف نمود ولى گفت منبه مردم كوفه اعتماد ندارم ، همانطورى كه پدران او را تنها گذاشتند، با او هم چنين مىكنند، اگر چنين نبود، من به كمك او قيام مى كردم و او را با جان خود يارى مى دادم ، چونمى دانم دعوت و نهضت او حق است . آنگاه بهفضل گفت :
از قول من به زيد (عليه السلام ) بگو، من كمك مالى به شما مى دهم ، و در راه جهاد بادشمنانت تو را با امكانات خود يارى مى كنم ، و نزد من اموالى است كه در راه اين نهضتبه تو مى سپارم . و شما تا مى توانيد اسب و اسلحه تهيه كنيد و قدرت ارتش خويش راافزايش دهيد.
آنگاه ابوحنيفه رفت و سى هزار درهم آورد و به من داد و گفت :
اين را به زيد بده . و به نقلى ده هزار درهم ازاموال خصوصى خويش به زيد بخشيد. (429) من هم آناموال را به زيد دادم و او قبول كرد.(430)
مروان بن معاويه گويد: از محمّد بن جعفر بن محمّد (431) در دارالاماره شنيدم كه مى گفت: (( رحم اللّه اباحنيفه ، لقد تحققت مودته لنا فى نصرته زيد بن على ، وفعل بابن المبارك فى كتمانه فضائلنا، ودعى عليه )). ))خدا رحمت كند ابوحنيفه را، او دوستى و علاقه اش را به ما به خاطر پشتيبانى اش از زيد،ثابت كرد.
او ابن مبارك (432) را به خاطر كتمان كردنفضائل اهل بيت ، مؤ اخذه و نفرين كرد.(433)
نهضت زيد عمومى بود 
ممكن است بعضى سؤ ال كنند، چرا زيد (عليه السلام ) در نهضت خويش به تمام فرقاسلامى تكيه كرد و حتى آن كسانى كه در عقيده و فكر درمسائل مهم اسلامى مانند مسئله خلافت و امامت با او همراه نبودند به پيوستن به نهضت دعوتمى كرد.
از برنامه قيام زيد (عليه السلام ) معلوم مى شود كه هدف زيد (عليه السلام ) در قيامشتشكيل يك نيروى عظيم و ارتشى قوى از تمامملل اسلامى آن روز بود، تا بتواند در مقابل ارتش عظيم دشمن و قدرت امويون مقاومت كنندو پيروز شوند، هدف زيد ايجاد يك وحدت سياسى و قدرت واحد در بطن جامعه اسلامى آنروز بود، تا بلكه بتواند ريشه ظلم را از بن بركند به همين منظور او اعتقادات واقعىخود را در خيلى از مسائل مهم اسلامى مخصوصا مساءله خلافت كه مورد اختلاف مسلمين بود ازمردم مخفى مى كرد حتى بسيارى از پيروان او نيز اين مطلب آگاه نبودند.
و اگر زيد (عليه السلام ) رسما و علنا اعتقادات خود را در آن بحبوحه بيعت و پيوستنمردم به نهضت بيان مى كرد شكاف و اختلاف مهمى بين گروههاى مختلف مسلمين به وجودمى آمد كه ديگر گردهمائى آنان و تشكيل يك نبردى واحد قوى درمقابل دشمن مشكل و يا محال بود.
زيد (عليه السلام ) مى خواست يك نيروى عظيم اسلامى را با تمام اختلافات كه در ميانآنان بود بوجود آورد و همه تحت برنامه قرآن و پيامبر به فرمان او با دشمن و قدرتاموى بجنگند.
و اين يك تاكتيك بسيار ارزنده و عاقلانه اى بود و اينجا جاى تقيه و حفظ بود كه مبادااين لشكر انبوه به هم بپاشد و دشمن به آسانى انقلابيون واقعى را كشته و تار و ماركند زيد (عليه السلام ) با اين سياست مديرانه توانست وحدتى بى سابقه و يكهماهنگى ارزنده اى را در ميان گروه هاى مختلف مسلمين به وجود آورد، (( فكانت البيعةتشمل فرق الامة كلها، )) بيعت زيد شامل تمام فرق اسلامى مى شد.(434)
علامه شهيد قاضى نوراللّه شوشترى ، صاحب كتاب ارزنده (( (احقاق الحق ) )) دركتاب (( (مجالس المؤ منين ) )) مى فرمايد:
((... او به هر راهى كه ممكن بود، مى خواست مردم مسلمان را به گرد خود جمع كند تا بهدفع و نابودى دشمنان خود و خاندان پيامبر بپردازد و هر كسى از بدان و خوبان و سنىو شيعه و معتزلى و... با او همراه شد.))(435)
سؤال بيجا 
در آن بحبوحه حساسى كه زيد (عليه السلام ) مردم مسلمان را با تمام اختلافاتشان بهگردهم جمع كرده بود، بعضى از كوته نظران ساده لوح علنا از مساءله خلافت (مهمترين مساءله مورد اختلاف مسلمين ) و عقيده او نسبت به ابوبكر و عمر سؤال مى كنند.
معلوم است زيد (عليه السلام ) در اين شرايط حساس ، نمى تواند علنا اعتقاد واقعى خودرا در مساءله خلافت و عقيده اش درباره عمر و ابوبكر را بيان كند اين نادانان گمراه در آنوقت غير مناسب از او پرسيدند عقيده ات در مساءله خلافت و راجع به ابوبكر و عمر چيست ؟
زيد (عليه السلام ) با احتياط و تقيه به آنان گفت من آن دو را بد نمى دانم و اين جوابرا از روى تقيه و حفظ وحدت بيعت كنندگان و اتحاد پيروان خود بيان كرد.
آنان باز اصرار كردند كه آن دو را علنا لعن كن .
زيد (عليه السلام ) مى داند اگر چنين كند عده زيادى از اطراف او پراكنده مى شوند و الان هم مورد و جاى اين سؤ ال نيست ، از لعن و سب خلفاء خوددارى كرد.
آن ساده دلان گفتند، تو سنى هستى و او را رفض كردند. و اين دسته از اين به بعد اززيد جدا شدند و خود را شيعه مى دانستند به رافضه معروف شدند (436) (ما در همينكتاب فصل زيديه علل پيدايش رافضه و زيديه را نگاشته ايم . و درفصل (علل شكست و قيام ) مفصلا اين گفتگوها و سؤال و جواب ها را يادآور شده ايم .)
دشمن آگاه شد 
انقلابى كه در كوفه شكل مى گرفت شهر را به يك منطقه انفجارآميزتبديل كرده بود و آمد و رفت و فعاليت هاى مرموز هر انسان عادى را هم نيز مشكوك مى كرد،گرچه زيد بن على (عليه السلام ) برنامه خود را با طرزى صحيح و محتاطانه شروعكرده بود امّا كثرت استقبال مردم و آمد و رفت شبانه روزى آنان در كوچه ها و تجمع مختلفانقلابيون در خانه ها قابل تقيه و حفاظت نبود، ديگر كوفه به يك شهر انقلابمبدل شده بود و مردم به خود نويد پيروزى مى دادند وخوشحال بودند كه مردى نمونه و فداكار و شجاع چون زيد بن على (عليه السلام )رهبرى آنان را در اين نبرد مقدس به عهده گرفته است .
گزارش هاى مختلف و گوناگون به استاندار كوفه در حيره مى رسد و هر آن او رابيشتر متوحش مى سازد.
هشام از اوضاع كوفه مطلع شد 
جنب و جوش عظيمى كه شهر كوفه و نواحى آنرا فرا گرفته ، كوفه را به يك شهرانقلاب مبدل ساخته بود. و مردم همه منتظر واقعه مهمى بودند كه بالاخره پيش آمد.
از آن طرف جاسوسان بنى اميه نيز بى كار نبودند و اين جريانات را بهشكل مبهم به مركز گزارش مى دادند و هر روز اوضاع عراق وخيم تر مى شد، و گزارشهايى از اوضاع كوفه به مركز مى رسيد.
هشام خليفه وقت كه بيش از همه كس از اوضاع كوفه متوحش شده بود و از وقتى كه زيد ازشام به كوفه آمده بود فكر راحتى نداشت نامه هاى متعددى را براى استاندار كوفه بهحيره فرستاد و او را از وخامت اوضاع مطلع كرده بود.
گرچه خود يوسف بن عمر والى عراق كه آن روزها را در حيره به سر مى برد و ازگزارش ماءموران خود وضع كوفه را به دست آورده بود امّا نامه هاى شديد اللحن خليفهاموى او را مجبور كرد كه مجدانه به سركوبى نهضت زيد و يارانش بپردازد و انقلاب رادر نطفه خفه سازد.
نامه هشام 
نامه تند هشام به اين مضمون در حيره به دست استاندار رسيد:
(( ... امّا بعد، فان رجلا من بنى اميه كتب الى باجتماعاهل الكوفه على زيد و لقد تعجبت من غفلتك ، و جهلك ، و زيد غارز ذنبه بالكوفة يبايعله فاذا لم تستطيع من اخراجه منها فقاتله )): ))پس از احوالپرسى ، مردى از بنى اميه ، برايم نوشته كه مردم كوفه دور زيد راگرفته اند به او پيوسته اند. من از غفلت و بى خبرى تو تعجب مى كنم ، و زيد در آنجادم خود را محكم كرده و برايش بيعت مى گيرند اگر نمى توانى او را از كوفه بيرونكنى با او بجنگ .
نامه هشام به استاندار كوفه ، سبب شد كه وى با جديت تمام اوضاع كوفه را تعقيب كندو گزارش هاى صحيح از آنجا به دست آورد.
يوسف نامه اى براى عامل خود حكم بن صلت در كوفه نوشت و در آن نامه تاءكيد كرد كه: كاملا مراقب اوضاع باشد، مخفيگاه زيد را كشف كند، و افراد وابسته به او را بشناسد وگزارش دهد. زيد در آن موقعيت حساس يك فرماندهى سرى بهشكل سيار تشكيل داده بود و با مشاورين و رفقاى خود هر شبى را در جايى بسر مىبردند.
در جستجوى خانه امن 
موقعى نامه استاندار به حكم بن صلت رسيد، او تصميم گرفت مخفيگاه زيد را كشف كندو خانه امن كه زيد و يارانش در آن بسر مى بردند محاصره نمايد، دستيابى بهمحل اختفاء زيد بسيار مشكل بود و شيعيان با يك برنامه تاكتيكى و محتاطانه ردپايى بهجاى نمى گذاشتند و سعى داشتند تا روز نبرد جايگاه زيد را از دشمن مخفى نگهدارند.
حاكم كوفه ناچار متوسل به يكى از جاسوسان زبردست شد، او برده اى ازاهل خراسان بود و لكنت زبانى هم داشت ، از جانب حكم بن صلت با يك نقشه دقيقجاسوسى ماءمور گشت ، جايگاه مخفى زيد را كشف كند، انتخاب اين غلام خراسانى براىاين ماءموريت خطير بسيار مهم بود زيرا او كمتر مورد سوء ظن مردم قرار مى گرفت بهجهت اينكه او مى گفت من از شيعيان خراسانى هستم و او با نقشه دقيقى خود را در سنگطرفداران و شيعيان زيد قلمداد كرده بود.
و به اين بهانه كه من ، جوانى از اهل خراسان و از ارادتمندان به خاندان پيامبر و ازمريدان زيد مى باشم و براى يارى زيد و زيارت او به كوفه آمده ام ، در جرگهسربازان زيد (عليه السلام ) درآمد و مى گفت منپول زيادى را از شيعيان براى رهبر انقلاب زيد (عليه السلام ) آورده ام بعضى ازشيعيان ساده لوح فريب اين جاسوس حرامزاده را خوردند و او را به مخفيگاه زيد راهنمائىكردند.
او مبلغ پنجهزار درهم كه از عامل كوفه گرفته بود و براى رفع سوء ظن زيد نسبت بهخودش به نزد زيد برد و پولها را به او تحويل داد.(437)
كشف مخفيگاه 
بدين طريق اين جاسوس پست نهاد، موفق شد جايگاه زيد را كشف كند و مستقيما جريان رابه حاكم كوفه يوسف بن عمر گزارش داد.
از آن طرف مردى به نام سليمان بن سراقه بارقى ، كه شايد ماءموريت جاسوسى داشتنزد يوسف رفت و گفت : دو مرد را از طرفداران زيد مى شناسم كه به مخفيگاه زيد آمد ورفت مى كنند، و آن و را به نام (عامر) و (طعمه )* معرفى نمود. و گفت شايدمنزل اين دو مخفيگاه زيد باشد.(438)
شهادت دو تن از ياران زيد (عليه السلام ) 
موقعى كه اين گزارش به يوسف رسيد به عامل خود حكم بن صلت دستور داد فورا ايندو نفر را دستگير كرده به نزد او بفرستد و براى پيدا كردن زيد خانه هاى آن دو راجستجو كنند، امّا آنان زيد را در خانه آن دو نيافتند، حكم ، چند نفر ماءمور جلب فرستاد واين دو را دستگير كرده و به نزد وى آوردند آنگاه آنها را به نزد يوسف فرستاد.
يوسف اين دو را شخصا محاكمه كرد، و از فعاليتهاى زيد (عليه السلام ) آگاه شد وموقعى دانست اين دو تن از ياران زيدند به جلادان خويش دستور داد گردن آن دو را زدند واين دو شهيدان پيشگام نهضت بودند.(439)
خبر شهادت اين دو نفر، رهبر انقلاب را سخت متاءثر نمود و دانست كه دشمن سرسختانهآنان را به تعقيب خواهد كرد، از آن طرف ماءموران و جاسوسان يوسف در كوفه شديدا بهجستجوى زيد (عليه السلام ) پرداخته بودند.
زيد بن على زودتر از روز موعود روزى كه وعده جنگ و قيام بود روز چهارشنبهاول صفر وقتى كه براى رزمندگان مقرر داشته بود و آن روز مى بايست جنگ شروعشود، براى آنكه دشمن فرصت غافلگير كردن و محاصره آنان را نيابد به ياران واطرافيانش دستور داد، از كوفه خارج شوند و بيرون از شهر درمحل هاى مناسب سنگربندى كنند.(440)
اميد به پيروزى 
روز به روز تعداد رزمندگان و بيعت كنندگان با زيد افزايش مى يافت نه تنها اينافرا از كوفه بودند، بلكه مردم زيادى از بصره و مدائن وموصل و خراسان و رى به نهضت مقدس زيد پيوسته بودند به طورى كه تعداد آنانبالغ بر چهل هزار مرد جنگى شد.
اين استقبال با شكوه مردم و گرويدن و پيوستن به نهضت زيد روح اميد را در رهبر انقلابو مردم كوفه دميد و اين ارتش داوطلب روز به روز فشرده تر و بيشتر مى گرديد، ومردم گمان مى كردند وقت آن فرا رسيده كه غاصبين خلافت را از اريكه قدرت پائين كشندو حق را به صاحبان واقعى آن محول سازند.(441)
زيد، به سربازان و طرفداران خود هشدار داد كه هر آن ممكن است ما غافلگير شويم ازاين جهت در آماده باش كامل بسر بردند و هميشه گوش به فرمان وى باشند، و البتهعامل كوفه مراقب اين جنب و جوش ها و سر و صداها بود، و منتظر دستور از طرف يوسفاستاندار كوفه بود.(442)
تاريخ شروع قيام 
همان طور كه قبلا اشاره شد، زيد بن على (عليه السلام ) تاريخ قيام را شب چهارشنبهاول صفر سال 121 ه‍ ق (و به قولى 122) قرار داده بود.
امّا شهادت دو تن از ياران زيد به دستور استاندار كوفه واحتمال حمله غافلگيرانه دشمن سبب شد كه زيد (عليه السلام ) و يارانش زودتر دست بهكار شوند و قبل از هجوم دشمن مواضع خود را مستحكم كنند و رسما آماده نبرد گردند.(443) آنان هفت روز مانده به آخر محرم چهارشنبه ، شب هنگام از شهر خارج شدند و خودرا براى جنگ مهيا ساختند.
البته اين قول در تاريخ طبرى آمده و ابوالفرج اصفهانى در ((مقاتل الطالبيين )) از آنجا نقل كرده است . كه آنان تقريبا يك هفتهقبل از موعد قيام خروج نمودند، و اين فاصله با موقعيت قيام و حمله دشمن از تاريخاستشمام نمى شود، امّا آنچه به نظر صحيح مى رسد اين است كه زيد (عليه السلام ) وياران در همان شب چهارشنبه اول صفر براى نبرد خارج شده باشند چون طبق شهادت خودطبرى و ابوالفرج جنگ به طور رسمى روز چهارشنبه آغاز شد و سه روز ادامه يافت تاروز جمعه 3 صفر رهبر انقلاب حضرت زيد بن على (عليه السلام ) به شهادت رسيد. وجنگ پايان گرفت .(444)
اعلام حكومت نظامى در كوفه 
حكم بن صلت عامل يوسف بن عمر در كوفه يك روزقبل از خروج زيد (عليه السلام ) و يارانش از جانب استاندار كوفه ماءموريت يافت . دركوفه اعلام حكومت نظامى كند و همه مردم را در مسجد اعظم كوفه جمع نمايد و شهر راكاملا در كنترل شرطه و ماءموران خود قرار دهد.
جارچى حكومت ، در بالاى ماءذنه يا پشت بام فرياد مى زد:
(( ايما رجل من العرب و الموالى ادركناه فى رحلةالليل فقد برئت ذمته ، ائتوا المسجد الاعظم )). ))هر كس از عرب و غير عرب را امشب در حركت و بيرون رفتن بيابيم ذمه او برى مى شود وخون و مال او هدر است ، به مسجد اعظم بيائيد.
اين فرياد از حلقوم ماءموران حكومت دلهاى بزدلان را لرزاند، و مردم متحير نمى دانند چهكنند، اگر به مسجد نروند خون و جان و مالشان هدر است اگر بروند پس چه كسى زيدرا يارى كند.
اينجا مرحله ايمان است اينجا جاى امتحان است اينجا آن شعار و سخن هايى كه به زيد گفتندمعلوم شد، بالاخره ترسويان همه به مسجد رفتند و شهر كاملا دركنترل دشمن درآمد و رفت و آمد كاملا تحت نظر قرار گرفت و نظاميان و شرطه ها وجاسوسان در كوچه ها و ميدان ها و پشت بام ها موضع گرفته بودند و يك حالت حكومتنظامى در شهر به چشم مى خورد.(445)
خيانت مردم در كوفه 
تاريخ تكرار مى شود، مردم كوفه همان كسانى بودند كه در اواخر حكومت اميرالمؤ منينقلب حضرتش را پر از خون نمودند، و هر چه آن امام معصوم آنان را به جهاد با دشمندعوت مى نمود، آنان از مسؤ وليت شانه خالى مى كردند.(446)
گرچه اين مردم در اوائل حكومت حضرتش واقعا وى را كمك كردند و در چندين جبهه مردانه درراه خدا جنگيدند و كشته دادند و حماسه ها از شجاعت و دلاورى خويش به يادگار نهادند. واميرالمؤ منين در جنگهاى بسيارى با كمك آنان پيروز شد، و گاهى امام رضايت خود را ازجانبازى و فداكارى مردم كوفه اظهار مى داشت مخصوصا بعد از پيروزى در جنگجمل امام با خرسندى و رضايت آنان را چنين ستايش كرد:
(( جزاكم اللّه عن اهل بيت نبيكم احسن ما يجزى العاملين بطاعته و الشاكرين لنعمته ، فقدسمعتم و اطعتم و دعيتم فاجبتم )). ))(خداوند از جانب خاندان پيامبران به شما مردم كوفه پاداش نيكوتر از آنچه بهعمل كنندگان به طاعت و شكرگزاران به نعمتش عنايت كند، شما امر مرا شنيديد و اطاعتكرديد. و دعوت مرا پذيرفتيد) (447) امّا چه شد كه اين مردم روحيه خود را باختند وپس از جنگ صفين و قضيه حكميت ديگر آن سلحشوران و مبارزان قبلى نبودند.
شايد علت همين پيشامد بود، در جنگ صفين آنها فريب خورند و روحيه خود را باختند و بعدبنى اميه كاملا بر اوضاع مسلط شدند و همين مردم ديگر نتوانستند جلوى تهاجمات آنان رابگيرند و مرتب ضرباتى از دشمن به آنان وارد مى شد و آن روح دفاع و جنگ را از دستداده بودند.
و در زمان امام مجتبى هم همين طور بود معاويه كاملا بر اوضاع مسلط شده بود و حجاز وعراق و بالا خص شام را در قبضه قدرت گرفته بود و بنى اميه يكه تاز ميدان حكومت وسياست شده بودند و در آن وقت هم آنان اميد به پيروزى نداشتند و زود خود را باختند وبه يارى امام حسن (عليه السلام ) نرفتند واقعه كربلا و آمدن مسلم بنعقيل و پيش آمدن اوضاع كوفه و مسلط شدن ابن زياد از طرف حكومت شام بر آنان سبب شدكه آنان را از يارى امام حسين باز دارد و ترس و وحشت آنان را فرا گيرد و بعد از شهادتحضرتش ‍ نيز روحيه آنان ضعيف تر شد.
البته اين عموميت نداشت و در ميان همين كوفيان سليمان بن صرد و مختار و ياران جنگجوىعراق نيز به چشم مى خورند.
و آنان بودند كه تا سرحد جان از حريم مقدساهل بيت پاسدارى كردند و تا اندازه اى انتقام خود و خون شهيدان را از بنى اميه گرفتند.
ولى اى كاش همه كوفيان چنين بودند، و آنان در موقع قيام زيد همان طور كه گفتند ووعده مى دادند عمل مى كردند.
امّا پس از حكومت نظامى كوفه و ايجاد رعب و وحشت جمعيت زيادى از آنان روحيه خود راباختند و دست از يارى زيد كشيدند، (448) و ما درفصل (علل شكست نهضت ) اين مطلب را به طور مشروح متذكر شده ايم .
محاصره مردم در مسجد
جمعيت با ترس و وحشت فوج فوج به طرف مسجد اعظم كوفه مى روند و نمى دانند چهخواهد شد و زيد (عليه السلام ) كجاست ، و بعضىاحتمال مى دادند ممكن است صحن مسجد و بازار ميدان جنگ گردد و بالاخره آنان بتوانند بهيارى زيد بروند.
امّا يوسف بن عمر براى حكم بن صلت پيام داد كه مردم را در مسجد محاصره كند و درهاىمسجد و بازار را ببندد و از خانه هايشان براى آنان غذا ببرند تا اينكه كسى نتواند ازچنگ ما فرار كند و به زيد بپيوندد.
و دستور داد موقعى كه مردم در مسجد زندانى شدند مخفيگاه زيد را محاصره كن و او رادستگير نما و اگر در مقابل تو مقاومت كرد با او بجنگ و غائله را پايان ده .(449)
در جستجوى زيد (ع ) 
ماءموران خانه به خانه به جستجوى زيد (عليه السلام ) پرداختند امّا اثرى از وىنيافتند آنان خيال مى كردند زيد (عليه السلام ) در خانه معاوية بن اسحق فرزند زيد بنحارثه يكى از ياران وفادارش باشد امّا اين خانه را هم گشتند و زيد را نيافتند.
زيرا آن شب زيد (عليه السلام ) و يارانش از شهر خارج شده بودند و در بيابان به سربردند.
آن شب شبى سرد و وحشتناكى بود، شبى كه اهريمنان حكومت شام ، شهر را محاصره كردهو مردم را در مسجد زندانى نموده ، و مى خواهند زيد و ياران فداكارش را دستگير نمايند.
به نقل تاريخ طبرى و ديگر مورخين آن شب ، شب چهارشنبهاول صفر بود، شبى سرد و طافت فرسا.
زيد و عده معدود رزمندگان با وفايش در بيابان آتش افروختند و در كنار آتش آن شب راتا به صبح بيدار ماندند. و اين آتش خود علامت آمادگى نبرد بود.(450)
شعار ياران زيد (ع ) 
اگر كسى آن شب از كنار آن بيابان مى گذشت ، صحنه جالبى مى ديد شعله هاى آتشصورتهاى افروخته و مصمم مبارزين بزرگ را گرم كرده بود و درمقابل اين شعله ها، شعله هاى جهاد و انتقام و دفاع از حريم قرآن و عترت از قلب آنرادمردان زبانه مى كشيد.
زيد (عليه السلام ) و ياران فداكارش با اراده اى آهنين و عزمى جزم خود را براى نبرد،نبرد در راه حق ، نبرد در راه شرافت و آزادى ، نبرد در راه فضيلت و نبرد در راه نجاتمحرومان و انتقام خون شهيدان آماده مى ساختند.
آنان دسته هاى شمشير را مى فشردند و دندان ها را به هم مى چسباندند و صداى (( اللّهاكبر )) و شعار اصحاب بدر، و فريادشان به شعاررسول اللّه ، (يا منصور امت ) بلند بود.(451)
ياران كجا رفتند 
زيد (عليه السلام ) فرزند حسين با قلبى سرشار از عشق به خدا و اميد به لقاى دوستدر كنار دوستانى با وفا و رزمنده به سر مى برد او هيچ نگرانى ندارد اين سرنوشتاوست و او به استقبال آن مى شتابد.
تنها ناراحتى زيد، از اين جهت بود كه چگونه مردم به او خيانت كردند و هم اكنون او راتنها با عده كم در مقابل دشمن قرار داده اند زيد نگاهى به صورت برافروخته يارانكه شعله هاى آتش آن را روشن كرده است مى كند و مى گويد: (( سبحان اللّه ، فاينالناس )) سبحان اللّه تعجب مى كند پس ‍ مردم كجايند.(452)
از آن چهل هزار نفرى كه با او بيعت كرده اند تنها دويست و هجده نفر اطراف او را گرفتهاند. و همه خود را براى فردا، فردا روز جنگ روز سرنوشت و بالاخره روز شهادت آماده مىكنند.(453)
او مى گويد پس كو آن كسانى كه با ما بيعت كردند.
گفتند: فرزند پيغمبر، مردم را در مسجد زندان كرده اند، او با حالت تاءسف و ناراحتىفرمود: (( لا واللّه ما هذا لمن بايعنا بعذر)) نه ، به خدا سوگند اين براى آنان كهبا ما بيعت كردند عذر نمى شود.(454)
تب جنگ بالا گرفت  
روز جنگ فرا رسيد، در اين لحظات حساس و اوضاع دگرگون كوفه ، موقعى كه تب جنگبه شدت بالا گرفته بود، استاندار عراق يوسف بن عمر در شهر مجاور كوفه (حيره )به سر مى برد و اوضاع مركز استان (كوفه ) وى را سخت نگران ساخته بود و مرتببه وسيله عامل خود حكم بن صلت در كوفه جريان پيشامدهاى كوفه را تعقيب مى كرد، وموقعى به او خبر دادند كه زيد و يارانش در شب چهارشنبه در بيابان آتش ها به پاكردند و تا به صبح در كنار شعله هاى آتش رجزخوانى و حماسه سرايى داشته اند،سخت به وحشت افتاد و تصميم گرفت شخصا در نبرد شركت كند و براى سركوبىنهضت از حيره خارج شود.
و مقدمةً براى اينكه موقعيت زيد و تعداد سربازان وى را به دست آورد و از اوضاع آنانبه دقت اطلاعاتى كسب كند، به اطرافيان خود گفت :
چه كسى حاضر است به كوفه برود (( فيقرب هؤ لاء فياءتينا بخبرهم ))، )) و ازنزديك از آنها خبرى براى ما بياورد، مردى به نام عبداللّه بن عباس متنوف همدانى ، گفت :من براى شما اين ماءموريت را انجام مى دهم .
او با پنجاه سوار به طرف كوفه حركت كردند، تا نزديك مقر فرماندهى زيد (عليهالسلام ) كه محله اى بود به نام جبانه سالم رسيدند، و وضعيت و عده ياران زيد را ازنزديك مشاهده كردند و به طرف حيره بازگشتند و يوسف بن عمر را در جريان اوضاعقرار دادند.(455)

next page

fehrest page

back page