بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان حسین بن علی (ع), حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HOSEIN00 -
     HOSEIN01 -
     HOSEIN02 -
     HOSEIN03 -
     HOSEIN04 -
     HOSEIN05 -
     HOSEIN06 -
     HOSEIN07 -
     HOSEIN08 -
     HOSEIN09 -
     HOSEIN10 -
     HOSEIN11 -
     HOSEIN12 -
     HOSEIN13 -
     HOSEIN14 -
     HOSEIN15 -
     HOSEIN16 -
     HOSEIN17 -
     HOSEIN18 -
     HOSEIN19 -
     HOSEIN20 -
     HOSEIN21 -
     HOSEIN22 -
     HOSEIN23 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

خبر رسول اكرم صلى الله عليه وآله از شهادت عمار ياسر  
عمار ياسر از اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه وآله است او در دوران زندگى خود ازمشركان صدمات بسيار ديد و با حوادث سختى رو به رو شد عماى در جنگ صفين ازسربازان اميرالمومنين عليه السلام بود و در همان جنگ به شهادت رسيد پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله دو خبر درباره عمار داده بود كه پس از گذشت ساليان دراز هر دوخبر جامه عمل پوشيد نخست آن كه خبر داده عمار ياسر به دست جمعيت ستمكار و ظالم كشتهمى شود و اين خبر را مردم زيادى بى واسطه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله حكايتتا جايى كه بعضى از افراد مى دانستند گروه حق وباطل در جنگ صفين قرار دارند.
خزيمة بن ثابت در جنگ جمل حاضر بود، ولى دست به شمشير نزد در جنگ صفين نيزحاضر بود و نجنگيد نكرد و مى گفت جنگ نمى كنم تا عمار كشته شد و ببينم كدام گروهاو را مى كشند، زيرا من خود از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله شنيده ام كه فرمود:كشنده عمار ياسر جمعيتى ستمكارند.پس از آن كه عمار به دست لشكر معاويهكشته شد خزيمه گفت : اينك گروه گمراه را شناختم دست به شمشير برد و به لشكرمعاويه حمله كرد تا كشته شد.
خبر غيبى دوم كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله درباره عمار داده بود آخرين سهم او ازدنيا بود عمار ياسر در روز صفين آب خواست ، برايش ‍ شير آوردند گفت : پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله به من فرموده : آخرين نوشيدنى كه از دنيا مى نوشى شير استسپس به ميدان جنگ رفت و كشته شد اين دو خبر غيبى در علم بارى تعالى وجود داشت وخداوند پيغمبر اسلام را از آن آگاه كرد.(224)
تعبير خواب هند جگر از زبان رسولخدا صلى الله عليه وآله
در مدينة المعاجز آمده است : هند جگر خوار معاويه صبحگاهى به خانهرسول خداصلى الله عليه وآله در آمد و به عايشه گفت : جوابى عجيب ديدم ، به عرضرسول خدا صلى الله عليه وآله برسان و تعبير آن را بپرس و مرا آگهى ده ، در خوابديدم خورشيدى تابان بر همه جهان مشرف بود و از آن خورشيد ماهى توليد شد كهجهان را در نور خود فرا گرفت و از آن قمر دو ستاره روشن زاييد كه نور آنها از مشرقتا مغرب را فرا گرفت آن گاه سحابى تاريك چون شبى ظلمانى متولد شد از آن ابرظلمانى ، مارى سياه به وجود آمد كه نرم نرم به سوى آن دو ستاره همى مى رفت تا هر دورا بلعيد مردمان در حرمان آن دو ستاره تابان بگريستند و قرين حزن و اسف شدند عايشهرا به حضرت رسول صلى الله عليه وآله معروض داشت رنگ و رخسار آن حضرتدگرگون گشت و سخت بگريست و فرمود: اى عايشه ، آفتاب روشن منم ، و ماه ، فاطمهدختر من است و دو ستاره ، حسن و حسين اند و ابر سياه معاويه است ، و مار سياه يزيد است.(225)
خبرهاى غيبى حضرت على عليه السلام  
1- خبر از سلطنت معاويه پس از مرگش .
2- حكومت حجاج بن يوسف ثققى .
3- داستان خوارج و جنگ نهروآن
4- تعيين كسانى از اصحاب خويش كه كشته ، يا به دار آويخته مى شوند.
5- پيكار با عهد شكنان و منحرفان و بدعت گذاران : ناكثين ، قاسطين ، مارقين .
6- شمار كسانى كه از كوفه براى نصرت در جنگ هااهل بصره مى آيند.
7- سرگذشت عبدالله بن زبير و تعبير از او به مرد فريب كار و حيله گر و كه بدوندرك مقصد هميشه اقدام مى كد و با چنگ زدن به ريسمان ديانت ، دنياطلبى رادنبال كرده و سرانجام به دار آويخته مى شود.
8- پيدا شدن پرچم هاى سياه از خراسان و تصريح به كسانى كه از اهالى خراسان بهطرفدارى از حكومت عباسيان به پا مى خيزند و معروف به بنى رزيق اند.
9- رهبرانى از نسل او در طبرستان ، چون الناصر والداعى و غير آن دو .
10- كشته شدن نفس زكيه در مدينه و اظهار آن كهمحل كشته شدن نزديك احجار زينت است و نيز خبر از كشته شدن برادر او در باب حمزه پساز آن ه پيروز مى شود و دوباره شكست مى خورد.
11- تصريح به داستان فرزند اسماعيل بن جعفر بن محمد عليهماالسلام و تعبير از اوبه ذوالبداء و المسجى بالرداء.
توضيح آن كه در بعضى روايات آمده است در امامتاسماعيل بدا شد و امامتى كه به مشيت حق بنا بود به وى رسيد تغيير كرد نيز در هنگاممرگ اسماعيل ، امام جعفر صادق عليه السلام ردايى روى او كشيد و به شمارى ازبزرگان شيعه او را در بستر مرگ نشان داد تا همه يقين كنند كهاسماعيل مرده است .
12- اشاره به سلطنت بنى بويه با بن گفتار: از ديليمان بنوصياد خروج مىكنند تعبر آن حضرت به بنوصياد براى آن بود كه پدر ايشان مايه صيد مى كرد و بافروش آن زندگى مى كرد و همچنين خبر داد كه بنى بويه زوارء را تصرف مى كنند وخلفا را كنار مى زنند و در آن هنگام كه درباره على عليه السلام سخن مى گفت مردىپرسيد: حكومت آنان چه مدت طول مى كشد ؟حضرت فرمود: صدسال يا كمى بيش .
13- خبر دادن از اين كه فرزندان عبدالله بن عباس حكومت رااشغال خواهند كرد.
ابن ابى الحديد گواهى مى دهد كه اميرالمومنين على عليه السلام حوادث تا قيامت را مىدانست و پديده هايى كه در پيش پاى مسلمانان نمايان خواهد شد درك مى كرد و آنچه پيشبينى مى نمود همان بود كه او تصريح كرد بنابراين صحيح است كه فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى .(226)
غيبگويى امام على عليه السلام  
علامه حلى رحمه الله از پدرش نقل مى كمند: علت اين كه در فتنهمغول ، اهل كوفه و حله و كربلا و نجف قتل و عام نشدند، و از هجوم سربازان هلاكو مصونماندند اين بود كه وقتى هلاكو به خارج بغداد رسيد و هنوز شهر را فتح نكرده بود
بيشتر اهالى حله از ترس خانه هاى خود را ترك گفتند و به بطايح گريختند و تعدادىدر شهر باقى ماندند از جمله پدرم و سيد بن طاووس و فقيه بن ابى العز، اين سه نفرتصميم گرفتند به هلاكو نامه بنويسند و صريحا اطاعت خود را از وى اعلام كنند نامهنوشتند و به وسيله يك فرد غير عرب فرستادند هلاكو پس از دريافت نامه فرمانى بهنام ايشان صادر كرد و گفت : به كسانى كه نامه نوشتند بگوييد اگر نامه را از صميمقلب نوشته ايد و دلهاى شما با نوشته تان مطابق است نزد ما بياييد.
فرستادگان هلاكو به حله آمدند و پيا هلاكو را ابلاغ كردند اينان از ملاقات هلاكوبيمناك بوند زيرا نمى دانستند پايان كار چه خواهد شد.
پدرم به آن دو نفر گفت : اگر من به تنهايى نزد هلاكو بيايم كافى است ؟
گفتند: آرى در معيت فرستادگان هلاكو حركت كرد در آن موقع هنوز بغداد فتح نشده بود وخليفه عباسى را نكشته بود وقتى پدرم به حضور هلاكو بار يافت به او گفت : چطورعباسى را نكشته بودند وقتى پدرم به حضور هلاكو بار يافت به او گفت : چطور بهمكاتبه با من اقدام كرديد و چگونه به ملاقات من آمدى پيش از آن كه بدانى كار من وخليفه به كجا مى كشد ؟از كجا اطمينان پيدا كردى كه كار من خليفه و به صلح نمىانجامد و ما او را ترك نمى گوييم ؟
پدرم در پاسخ گفت : اقدام به ما نوشتن نامه و آمدن من به حضور شما بر اساسىروايتى است كه از اميرالمومنين على عليه السلام به ما رسيده است .
حضرت على عليه السلام در خطبه زوراء فرموده است : چه مى دانى زوراء چيست ؟سرزمينوسيعى است كه در آن بناهاى محكم پايه گذارى مى شود مردم بسيارى در آن مسكن مىگزينند.روسا و ثروت اندوزان در آن اقامت مى كنند.
بنى عباس آن جا را مقر خود و جايگاه ثروت هاى خويش قرار مى دهند زوراء براى بنىعباس خانه بازى و لهو است .
آن جا مركز ستم ستمكاران و كانون ترس هاى دهشت زاست .جاى پيشوايان گناهكار و اميرانفاسق و فرمانروايان خائن است و جمعى از فرزندان فارس ‍ و روم به آنان خدمت مى كننددر اين محيط تيره و گناه آلود و در شرايط ننگين و شرم آور، اندوه عمومى و گريه هاىطولانى و شرور و بدبختى دامن گير مردم زوارء مى شود و گرفتار هجوم اجانب نيرومندمى گردند اينان ملتى هستند كه حدقه چشمشان كوچك است صورت هاى آنان مانند سپرطوق شده و لباسهايشان زره آهنين است سيماى جوانى دارند و پيشانى آنها فرمانروايىست كه از سرزمين اصلى خود آمده است او صدايى بلند و سطوتى نيرومند و همتى عالىدارد و هيچ شهرى نمى گذرد مگر آن كه فتح كند و هيچ علمى در مقابلش برافراشته نمىشود مگر آنكه سرنگونش ‍ مى سازد بلا و عذاب بزرگ براى كسى است كه به مخالفتشبرخيزد او همچنان صاحب قدرت و نيرو است تا پيروزى نهايى نصيبش شود.
پدر علامه حلى پس از قرائت خطبه به هلاكو گفت : على عليه السلام اوصافى را درخطبهع ذكر كرده و ما تمام آن را در شما مى يابيم و به پيروزى شما اميدواريم به همينجهت نامه نوشتم و من به حضور شما آمده ام هلاكو انديشه و فكر آقايان را به پاكى وحسن قبول تلقى كرد و فرمانى به نام پدر علامه نوشت و در آن مردم حله را مودر عنايتمخصوص قرار داد.طولى نكشيد كه هلاكو بغداد را فتح كرد و آخرين خليفه عباسى (مستعصم ) را به قتل رساند، به طورى كه دائرة المعارف بستانىنقل كرده متجاوز از دو ميليون نفر در اين حادثه خونين كشته شدنداموال فراوانى به غارت رفت و خانه هاى زيادى طعمه حريق شدو سرانجام آشكار شد كهعلماى حلى خطبه على عليه السلام را به خوبى فهميده و به درستى آن را با هلاكو ولشكريانش تطبيق داده بودند تشخيص صحيح و اقدام به موقع آنان جان مردم حله و كوفهنجف و كربلا را از خطر مرگ قطعى نجات داد و از كشتار دسته جمعى آنان جلوگيرى كرد.
فتح بغداد  
شهر بغداد را منصور دوانيقى ( از خلفاى عباسى ) بنا كرد او درسال 145 ق ساختمان شهر را آغاز كرد و هزاران مهندس و معمار و بنا و كاگر فنى در آنبه كار گمارده و در سال 149 ق ساختمان شهر پايان پذيرفت .
خبر دادن امام على عليه السلام ازپانصدسال بعد
هجوم هلاكو خان و لشكريانش به شهر بغداد و سقوط شهر به دست آنان بهسال 656 ق اتفاق افتاد و در واقع بين بناى شهر بغداد به فرمان منصور دوانيقى وفتح بغداد به دست هلاكو و لشكريانش متجاوز از پنج قرن فاصله بوده است .
على عليه السلام در سال 39 هجرى به شهادت رسيد و اگر فرض كنيم آن خطبه درسال آخر عمر خود القا كرده باشد بايد گفت : اميرالمومينى عليه السلام درسال 39 ضمن سخنان خود از فاجعه خونين و حادثه وحشت زايى خبر داده است كه 617سال بعد به وقوع مى پيوندد.
اگر قلم به دست بگيريد و با دقت حضرت على عليه السلام را تجزيه كنيد، مى بيندكلام آن حضرته حاوى چندين خبر غيبى است او پيش از آن كه از هجوم هلاكو و سقوط بغدادخبر بدهد از خبرهاى غيبى ديگرى كه قبلا واقع خواهد شد خبر داده است شهد بغداد در زمينزوراء تاسيس مى شود، عمارات ، محكمى در آن بنا مى گردد، بنى عباس آن را اقامتگاه خودقرار مى دهند مردم زيادى در آن سكونت مى كنند، روسا و ثروتمندان در آن جمع مى شوند وگناه و ناپاكى در آن جا شايع مى گردد خلاصه اين خطبه مجموعه اى از اخبار غيبى است .
اين واقعيت و حقايق غيبى در علم الهدى وجود دارد و از راهتحصيل علوم دانشگاهى نمى توان بر آن دست يافت اين خداوند است كه با مشيت اختصاصىخود به هر كسى كه بخواهد اين دانش را افاضه مى كند و او را به پاره اى از اخبار غيبىواقف مى سازد.(227)
على عليه السلام عالم به تمام دانش هاست  
امام حسين عليه السلام فرمود: وقتى كه آيه (وكل شى ء احصيناه فى امام مبين )(228) نازل شد اصحاب گفتند: يارسول الله ، مراد از امام مبين تورات است يا انجيل يا قرآن ؟فرمود: هيچ كدام آن گاه متوجهپدرم شده فرمود: اين امامى است كه خدا همه علوم را در او قرار داده است . (229)
با اين كه فضايل و مناقب فراوانى درباره على عليه السلام و فرزندان عزيزش ‍نقل شده است آيا براى انسان منصف و با ايمان جاى شك باقى مى ماند كه ائمه عليهمالسلام علم نداشتند !؟
فصل دوم : بحثى درباره علم امام عليه السلام  
از علامه سيد محمد حسين طباطبائى صاحب تفسير الميزان درباره علم امام سوالى شده وايشان با دلايلى كافى پاسخ داده است . در اين جا متنسوال و جواب را ملاحظه كنيد:
بسم الله الرحمن الرحيم
سوال : آيا حضرت سيد الشهداء عليه السلام در مسافرتى كه از مكه به سوى كوفهمى كرد مى دانست كه شهيد خواهد شد يا نه ؟ و به عبارت ديگر آيا آن حضرت به قصدشهادت رهسپار عراق شد يا به قصد تشكيل يك حكومت عادلانه صد در صد اسلامى ؟
جواب : سيد الشهداء عليه السلام به عقيده شيعه اماميه امام مفترض الطاعه و سومينجانشين از جانشينان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و صاحب ولايت كلمه مى باشد، وعلم امام عليه السلام به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع طبق آنچه از ادله نقليه و براهينعقليه در مى آيد دو قسم و از دو راه است .
قسم اول از علم امام  
امام عليه السلام به حقايق هستى ، در هر گونه شرايطى وجود داشته باشند، به اذن خداواقف است ، اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند، و آنها كه بيرون از دايره حس مى باشند،مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقايع آينده ،دليل اين مطلب :
راه اثبات علم  
از راه نقل روايات متواتره اى است كه در جوامع حديث شيعه مانند كتاب كافى و بصائر وكتب صدوق و كتاب بحار و غير آنها ضبط شده .
به موجب اين روايات كه به حد و حصر نمى آيد، امام عليه السلام از راه موهبت الهى نه ازراه اكتساب ، به همه چيز واقف و از همه چيز آگاه است و هر چه را بخواهد به اذن خدا، بهادنى توجهى مى داند.
البته در قرآن كريم آياتى داريم كه علم غيب را مخصوص ذات خداى متعالى و منحصر درساحت مقدس او قرار مى دهد ولى استثنايى كه در آيه ترجمه (عالم الغيب فلا يظهر علىغيبه احد الا من ارتضى من رسول )(230) وجود دارد، نشان مى دهد كه اختصاص علم غيببه خداى متعال به اين معناست كه غيب را مستقلا و از پيش خود (بالذات )كسى جز خداوندنداند، ولى ممكن است پيغمبران پسنديده به تعليم خدايى بدانند و ممكن است پسنديدگانديگر نيز به تعليم پيغمبران آن را بدانند چنان كه در بسيارى از اين روايات وارد استكه پيغمبر و نيز هر امامى در آخرين لحظات زندگى خود علم امامت را به امام پس از خود مىسپارد.
و از راه عقل براهينى است كه به موجب آن ها امام عليه السلام به حسب مقام نورانيت خودكامل ترين انسان عهد خود و مظهر تام اسماء و صفات خدايى وبالفعل ، به همه چيز عالم و به هر واقعه شخصى آشناست و به حسب وجود عنصرى خودبه هر سوى توجه كند، براى وى حقايق روشن مى شود.
ما تقرير اين براهين را نظر به اين كه به يك سلسلهمسايل عقلى پيچيده متوقف و سطح آنها از سطح اين مقاله بالاتر است بهمحل مخصوص آنها احاله مى دهيم .
اين علم تاثيرى در عمل و ارتباطى با تكليف ندارد.
نكته اى كه بايد به سوى آن عطف توجه كرد اين است كه اين گونه علم موهبتى به موجبادله عقلى و نقلى كه آن را اثبات مى كند، قابل هيچ گونه ، تخلف نيست و تغيير نمىپذيرد و سر مويى به خطا نمى رود و به اصطلاح علم است به آنچه در لوح محفوظ ثبتشده است و آگاهى است از آنچه قضاى حتمى خداوندى به آن تعلق گرفته .
و لازمه اين مطلب اين است كه هيچگونه تكليفى به متعلق اين گونه علم (از آن جهت كهمتعلق اين گونه است ، حتمى الوقوع مى باشد ) تعلق نمى گيرد و همچنين قصد وطلبىاز انسان ها با او ارتباط پيدا نمى كند زيرا تكليف همواره از راه امكان بهفعل تعلق مى گيرد و از اين راه كه فعل ترك هر دو اختيار مكلف اندفعل يا ترك خواسته مى شود وامام از جهت ضرورى الوقوع و متعلق قضاى حتمى بودن آنمحال است مورد تكليف قرار گيرد.
مثلا صحيح است خدا به بنده بفرمايد: فلان كارى را كهفعل و ترك آن براى تو ممكن است و در اختيار تو است بكن ، ولىمحال است بفرمايد فلان كارى را كه به موجب مشيت تكوينى و قضاى حتمى من ، البتهتحقق خواهد يافت و بر و برگرد ندارد بكن يا مكن ، زيرا چنين امر و نهى لغو و بى اثرمى باشد.
و همچنين انسان مى تواند امرى را كه امكان شدن و نشدن دارد اراده كند، براى خود مقصد وهدف قرار داده ، براى تحقق دادن آن تلاش و كوشش ‍ بپردازد ،ولى هرگز نمى تواندامرى را كه به طور يقين (بى تغيير و تخلف )و، به طور قضاى حتمى ، شدنى است ارادهكند و آن را مقصد خود قرار داده و تعقيب كند زيرا اراده و عدم اراده و قصد و عدم قصد انسانكمترين تاثيرى در امرى كه به هر حال شدنى است و از آن جهت كه شدنى است ندارد.
مثلا اگر كسى علم پيدا كند كه اگر سر ساعت فلان از روز فلان در نقطه معينى از فلانخيابان شهر باشد، حتما زير ماشين رفته هلاك خواهد شد (علمى است مشروط و مقيد )البتهتا مى تواند در وقت مفروض در نقطه مفروض حاضر نمى شود و از اين راه جان خود راحفظ مى كند و پر روشن است كه نرفتن از روز فلان در فلان نقطه از خيابان شهر حتمازير ماشين خواهد رفت و اين علم هيچ گونه تخلف ندارد، و هيچ تلاشى جلو اين خطر رانمى تواند بگيرد (علم به قضاى حتمى )بديهى است كه اين شخص با وجود علم بهخطر، براى رفع خطر دست به هيچ تلاشى نخواهد زد، زيرا مى داند كه سودى ندارد وفايده اى نخواهد بخشيد و اين همان است كه گفته شد: علم به قضاى حتمى تاثير درزندگى علمى انسان ندارد و تكليف آور نيست
. اين شخص با وجود علم به خطرزندگى عادى خود را ادامه مى دهد اگر چه منتهى به خطر خواهد شد ومشمول آيه 192 سوره مباركه (لا تلقوا بايديكم الى التهلكه )نيست زيرا در تهلكهواقع شده نه اين كه خود را به تهلكه انداخته برخلاف شخص مفروض اولى كه مكلفاست تا مى تواند براى نجات از خطر چاره اى بينديشد و خود را به تهلكه نيندازد و ازاين بيان روشن مى شود كه :
1- اين علم موهبتى امام عليه السلام اثرى در اعمال او ارتباطى با تكاليف خاصه او نداردو اصولا هر امرى مفوض از آن جهت كه متعلق قضاى حتمى و حتمى الوقوع است متعلق امر ونهى يا اراده و قصد انسانى نمى شود.
آرى ، متعلق قضاى حتمى و مشيت قاطعه حق متعال ، مورد رضا به قضاست ، چنان كهسيدالشهداء عليه السلام در آخرين ساعت زندگى در ميان خاك و خون مى گفت : رضا بقضاء ك و تسلميا لامرك لا معبود سواك و همچنين در خطبه اى كه هنگامبيرون آمدن از مكه خواند فرمود: رضاالله رضانااهل البيت .
2- ممكن است كسى تصور كند كه علم قطعى غيرقابل تغيير متسلزم جبر است مثلا اگر فرض شود كه امام علم داشته كه فلان شخص درفلان وقت و فلان مكان با شرايط معينى او را خواهد كشت و اين حادثه به هيچ وجهقابل تغيير نيست لازمه اين فرض اين است كه تركقتل در اختيار قاتل نبوده براى وى مقدور نمى باشد، يعنىقاتل مجبور به قتل باشد و با فرض ‍ مجبوريت ، براى شخص مجبور تكليفى نيست .
و اين تصورى است بى پايه زيرا:
اولا:اين اشكال در حقيقت اشكال است ،به عموميت تعلق قضاى الهى
به افعال اختيارى انسان (نه به علم امام ) و طبق ايناشكال طايفه معتزله از سنى ها مى گويد: تقدير خداوندى نمى تواند بهفعل اخيتارى اسنان متعلق شود و انسان مستقلا آفريدگارفعل خودش مى باشد و در نتيجه انسان خالقافعال و خود خدا خالق بقيه اشياء است در حالى كه به نص صريح قرآن و اخبار متواترهپيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام همه موجودات و حوادث جهانبدون استثناء متعلق قضا و قدر خداوندى عز اسمه است .
از راه بحث عقلى نيز مطلب روشن و آفتابى است اگر چه به واسطه وسعت اطراف آن نمىتوانيم آن را در اين مقاله مختصر بگنجانيم آنچه به طوراجمال مى شود گفت اين است كه در جهان هستى كه آفرينش خدا است چيزى جز با مشيت و اذنخداوندى به وجود نمى آيد و مشيت خداوندى بهافعال اختيارى انسانى از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است ، مثلا خداوند خواسته كهانسان فلان فعل اختيارى را از راه اراده و اختيار انجام دهد و البته بديهى استفعل با اين وصف لازم التحقق خواهد بود و با اين همه اختيارى است ، زيرا اگر اختيارىنباشد اراده خداوند از مرادش تخلف مى كند (و ما تساوون الا ان يشاء الله رب العالمين ).(سوره تكوير، آيه
29 ).
و ثانيا: با صرف نظر در تعلق فضا و قدر بهفعل اختيارى انسان به نص صريح كتاب و سنت و متواتره ، خداوند لوح محفوظى خلقفرموده كه همه حوادث گذشته و آينده جهان را در آن ثبت كرده و هيچ گونه تغييرى در آنراه ندارد و خود نيز به آنچه در آن است عالم است آيا خنده دار نيست بگوييم كه ثبت حوادثغير قابل تغيير در لوح محفوظ و علم قبلى خداوند به آنهاافعال انسان را جبرى نمى كند، ولى اگر امام به برخى از آنها يا به همه علم رساند،افعال اختيارى انسان و من جمله فعل قاتل امام جبرى مى شود ؟
3- اين كه ظواهر اعمال امام عليه السلام را كهقابل تطبيق به علل و اسباب ظاهرى است نبايددليل نداشتن اين علم موهبتى و شاهد جهل به واقع گرفت مانند اين كه گفته شود: اگرسيدالشهداء علم به واقع داشت چرا مسلم را به نمايندگى خود به كوفه فرستاد ؟چراتوسط صيدواى نامه به اهل كوفه نوشت ؟چرا خود از مكه رهسپار كوفه شد ؟چرا خود رابه هلاكت انداخت و حال آنكه خدا مى فرمايد ( و لا تقلوا بايديكم الى التهلكه )(231)چرا و چرا ؟
پاسخ همه اين پرسش ها از اين نكته اى كه تذكر داديم روشن است و امام عليه السلام دراين موارد و نظاير آنها به علومى كه از مجارى عادت و از شواهد و قرائن به دست مى آيدعمل فرموده و براى رفع خطر واقعى كه مى دانست هيچ گونه اقدامى نكرده ، زيرا مىدانست كه تلاش سودى ندارد و قضا حتمى و تغييرپذير نيست ، چنان كه خداىمتعال در كلام خود در سوره آل عمران در برابر آن كه در جنگ احد گفته بودند اگر يارانكشته شده پيش ما بودند نمى مردند و كشته نمى شدند مى فرمايد:
(قل لو كنتم فى بيوتكم لبريز الذين كتب عليهمالقتل الى مضاجعهم ). (232)
بگو: اگر در خانه هايتان نيز بوديد كسانى كه برايشانقتل نوشته شده به سوى خوابگاههاى خود بيرون مى آمدند .
قسم دوم از علم امام : علم عادى  
پيغمبر صلى الله عليه و آله به نص قرآن كريم و همچينن امام عليه السلام (از عترتپاك او ) بشرى است همانند ساير افراد بشر و اعمالى كه در مسير زندگى انجام مى دهدمانند اعمال ساير افراد بشر در مجراى اختيار و بر اساس علم عادى قرار داد. امام عليهالسلام نيز مانند ديگران خير و شر و نفع و ضرر كارها را از روى علم عادى تشخيص دادهو آنچه را شايسته اقدام مى بيند اراده كرد، در انجام آن به تلاش و كوشش مى پردازد، درجايى كه علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجى و موافق مى باشد و به هدف اصابت مىكند و در جايى كه اسباب و شرايط مساعدت نكنند از پيش ‍ نمى ورد.
و اين كه امام عليه السلام به اذن خدا به جزئيات همه حوادث ، چنان كه شده و خواهد شدواقف است ، تاثيرى در اين اعمال اختياريه وى ندارد - چنان كه گذشت .
امام عليه السلام مانند ساير افراد انسانى بنده خدا و به تكاليف مقررات دينى مكلف وموظف مى باشد و طبق سرپرستى و پيشوايى كه از جانب خدا دارد با موازين عادى انسانىبايد انجام دهد و آخرين تلاش و كوشش ‍ را در احياى كلمه حق و سرپا نگهداشتن دين و آيينبنمايد.
نهضت سيد الشهداعليه السلام و هدف آن  
با يك سير اجمالى در وضع عمومى آن روز مى توان نسبت به تصميم و اقدامسيدالشهداء عليه السلام روشن شد.
تيره ترين و تاريك ترين روزگارى كه در جريان تاريخ اسلام به خانواده رسالت وشيعيانشان گذشته دوره حكومت بيست ساله معاويه بود.
معاويه پس از آن كه خلافت اسلام را با هر نيرنگ بود به دست آورد و فرمانرواى بىقيد و شرط پنهاور اسلامى شد همه نيروى شگرف خود را صرف تحكيم و تقويتفرمانروايى خود و نابود ساختن اهل بيت رسالت مى نمود نه تنها، در اين كه آنان رانابود كند بكله مى خواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از ياد مردم محو كند.
جماعتى از صحابه پيغمبر را كه مورد احترام و اعتماد مردم بودند از هر اره بود با خودهمراه و با ساختن احاديث به نفع صحابه و ضرراهل بيت به كار انداخت و به دستور او در منابر اسلامى در سرتاسر بلاد اسلامى بهاميرالمومنين عليه السلام - مانند يك فريضه دينى - سب و لعن مى شد.
به وسيله ايادى خود مانند زياد بن اميه و سمرة بن جندب و بسر بن ارطاة وامثال ايشان هر جا از دوستان اهل بيت سراغ مى كرد به زندگى اش خاتمه مى داد و در اينراه ها از زر و از زور، ا ز تطميع ، از ترغيب ، از تهديد، تا آخرين حد توانايى استفادهمى كرد.
در چنين محيطى كه طبعا كار به اين جا مى كشد كه عامه مردم از بردن نام على وآل على علهيم السلام نفرت كنند و كسانى كه از دوستىاهل بيت رگى در دل دارند از ترس جان و مال و عرض خود هر گونه رابطه خود را بااهل بيت قطع كنند.
واقع امر را از اين جا مى توان به دست آورد كه امامت سيدالشهداء عليه السلام تقريبا دهسال طول كشيد كه در همه اين مدت (جز چند ماه اخير ) معاصر معاويه بود درطول اين مدت از آن حضرت كه امام وقت و مبين معارف و احكام دين بود در تمام فقه اسلامىحتى يك حديث نقل نشده است (منظور روايتى است كه مردم از آن حضرتنقل كرده باشند كه شاهد مراجعه و اقبال مردم است نه روايتى كه ازداخل خاندان آن حضرت مانند ائمه بعدى رسيده باشد ).
و از اين جا معلوم مى شود كه آن روز، درب خانهاهل بيت عليهم السلام به كلى بسته شده ، واقبال مردم به حد صفر رسيده بوده است .
اختناق و فشار روز افزون كه محيط اسلامى را فرا گرفته بود به حضرت امام حسينعليه السلام اجازه ادامه جنگ با قيام عليه معاويه را نداد و كمترين فايده اى هم نداشت ،زيرا اولا معاويه از وى بيعت گرفته بود و با وجود بيعت كسى با وى همراهى نمى كرد.
و ثانيا: معاويه خود را يكى از صحابه كبار پيغمبر صلى الله عليه و آله كاتب وحى ومورد اعتماد و دست راست سه نفر از خلفاى راشدين به مردم شناسانده بود و نامخال المومنين را به عنوان لقبى مقدس بر خود گذاشته بود.
و ثالثا: با نيرنگ مخصوص به خودش به آسانى مى توانست حضرت امام حسين عليهالسلام را به دست كسان خودش بكشد و بعد به خونخواهى وى برخيزد و از قاتلين وىانتقام بكشد و مجلس عزا نيز برايش برپا كند و عزادار شود.
معاويه وضع زندگى امام حسن عليه السلام را به جايى كشانيده بود كه كمترين امنيتىحتى در داخل خانه شخصى خودش نداشت ، و بالاخره نيز وقتى كه مى خواست براى يزيداز مردم بيعت گيرد آن حضرت را به دست همسر خودش مسوم كرده شهيد ساخت .
همان سيدالشهداء عليه السلام كه پس از درگذشت معاويه بى درنگ عليه يزيد قيام كردو خود و كسان خود حتى بچه شير خواره خود را در اين راه فدا كرد در همه مدت امامت خود -كه معاصر معاويه بود - به اين فداكارى نيز قادر نشد، زيرا در برابر نيرنگ هاىصورتا حق به جانب معاويه و بيعتى كه از وى گرفته شده بود قيام و شهادت اوكمترين اثرى نداشت .
اين بود خلاصه وضع ناگوارى كه معاويه در محيط اسلامى به وجود آورد و درب خانهپيغمبر صلى الله عليه و آله را به كلى بسته ،اهل بيت را از هر گونه اثر و خاصيت انداخت .
درگذشت معاويه و خلافت يزيد  
آخرين ضربت كارى وى كه به پيكر اسلام و مسلمين وارد ساخت اين بود كه خلافت اسلامىرا به سلطنت استبدادى موروثى تبديل نمود و پسر خود يزيد را به جاى خود نشانيد درحالى كه يزيد هيچ گونه شخصيت دينى (حتى به طور تزوير و تظاهر )نداشت و همهوقت خود را علنا با ساز و نواز و باده گسارى و شاهد بازى و ميمون رقصانى مىگذرانيد واحترامى به مقررات دينى نمى گذاشت و گذشته از همه اينها اعتقادى به دين وآيين نداشت چنان كه وقتى كه اسيران اهل بيت و سرهاى شهيدان كربلا را وارد دمشق مىكردند و به تماشاى آنها بيرون آمده بانگ كلاغى به گوشش رسيد گفت :

نعب الغراب فقلت قل اولا نقل
فقد اقتضيت من الرسول ديونى (233)
و همچنين هنگامى كه اسيران اهل بيت و سر مقدس سيدالشهداء عليه السلام را به حضورآوردند ابياتى سرود كه يكى از آنها اين بيت بود:
لعبت هاشم بالمللك فلا
خبر جاء ولا وحى نزل
زمام دارى يزيد كه توام با ادامه سياسيت معاويه بود تكليف اسلام و مسلمينن را روشن مىكرد و من جمله وضع رابطه اهل بيت رسالت را با مسلمانان و شيعيانشان (كه مى بايستبه دست فراموشى مطلق سپرده شود و بس ) معلوم مى ساخت .
در چنين شرايطى يگانه وسيله و موثرترينعامل براى قطعيت يافتن سقوط اهل بيت و درهم ريختن بنيان حق و حقيقت اين بود كهسيدالشهداء عليه السلام با يزيد بيعت كند و او را خليفه و جانشين مفترض الطاعهرسول خدا بشناسد.
امام عليه السلام و بيعت با يزيد  
سيد الشهدا عليه السلام نظر به پشوايى و رهبرى واقعى كه داشت نمى توانست بايزيد بيعت كند و چنين قدم موثرى در پايمال ساختن دين و آيين بردارد و تكليفى جز امتناعاز بيعت نداشت و خدا جز اين از وى نمى خواست .
اثر امتناع از بيعت  
از آن طرف امتناع از بيعت اثرى تلخ و ناگوار داشت ، زيرا قدرت هولناك و مقاومتناپذير وقت با تمام هستى خود بيعت مى خواست (بيعت مى خواست ياسر ) و به هيچ چيزديگر قانع نبود و از اين روى كشته شدن امام عليه السلام در صورت امتناع در بيعتقطعى و لازمه لاينفك امتناع بود.
سيد الشهداء عليه السلام نظر بر رعايت مصلحت اسلام و ملسمين تصميم قطعى بر امتناعاز بيعت و كشته شدن گرفت و بى محابا مرگ را بر زندگى ترجيح داد و تكليف خدايىوى نيز امتناع از بيعت و كشده شدن بود.
و اين است معناى آنچه در برخى روايات وارد است كهرسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب به او فرمود: خدا مى خواهد تو را كشته ببيندو نيز آن حضرت به بعضى از كسانى كه از نهضت منعش مى كردند فرمود: خدا مى خواهدمرا كشته ببيند و به هر حال مراد مشيت است نه مشيت تكوينى ، زيرا چنانكه سابقا بيانكرديم مشيت تكوينى خدا تاثيرى در اراده و فعل ندارد.
ترجيح مرگ بر زندگى  
آرى سيد الشهداء عليه السلام تصميم بر امتناع از بيعت و در نتيجه كشته شدن گرفت ومرگ را بر زندگى ترجيح داد و جريان حوادث نيز اصابت نظر آن را به ثبوترسانيد، زيرا شهادت وى با آن وضع دلخراش حضرت مظلوميت و حقانيتاهل بيت را مسجل ساخت و پس از شهادت تا دوازدهسال نهضت ها و خونريزى ها ادامه يافت و پس از آن همان خانه اى كه در زمان امام پنجمبه وجود آمد شيعه از اطراف و اكناف مانند سيل به در همان خانه مى ريختند و پس از آنروز به روز به آمار شيعيان اهل بيت افزود و حقانيت و نورانيتشان در هر گوشه و كنارجهان به تابش و تلالو پرداخت ، و پايه استوار آن حقانيت توام با مظلوميتاهل بيت عليهم السلام مى باشد و پيشتاز اين ميدان سيدالشهداء عليه السلام بود.
حلا مقايسه وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حيات آن حضرت باوضعى كه پس از شهادت وى در مدت چهارده قرن پيش آمد وسال به سال تازه تر و عيمق تر مى شود اصابت نظر آن حضرت را آفتابى مى كند وبيتى كه آن حضرت (بنا به بعضى از روايات )انشاد فرمود اشاره به همين معناست :
و ما ان طبنا جبن و لكن
منايانا و دوله آخرينا
و به همين نظر بود كه معاويه به يزيد اكيدا وصيت كرده بود كه اگر حسين بن علىعليه السلام از بيعت با وى خوددارى كند او را بهحال خود رها كند و هيچ گونه معترض وى نشود معاويه نه از راه اخلاص و محبت اين وصيترا مى كرد بلكه مى دانسته كه حسين بن على عليهماالسلام بيعت كننده نيست و اگر بهدست يزيد كشته شود اهل بيت مارك مظلوميت به خود مى گيرندد و اين براى سلطنت اموىخطرناك و براى اهلى بيت عليهم السلام بهترين وسيله تبليغ و پيشرفت است .
اشاره هاى مختلف امام عليه السلام به وظيفه خود  
سيدالشهداء عليه السلام به وظيفه خدايى كه امتناع از بيعت بود آشنا بود و بهتر ازهمه به قدرت بيكران و مقاومت ناپذير بنى اميه و روحيه يزيد پى برده بود و مىدانست كه لازم لاينفك خوددارى از بيعت ، كشته شدن اوست و انجام وظيفه خدايى شهادت رادر دارد. و از اين معنا در مقامات مختلف با تعبيرات گوناگون كشف مى فرمود.
در مجلس حاكم مدينه كه از وى بيعت مى خواست فرمود:مثل من با مثل يزيد بيعت نمى كند. هنگامى كه شبانه از مدينه بيرون مى رفت از جدش ‍رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل فرمود كه در خواب به وى فرموده خدا خواسته(يعنى به عنوان تكليف ) كه كشته شوى .
در خطبه اى كه هنگام حركت از مكه خواند و در پاسخ كسانى كه مى خواستند آن حضرت رااز حركت به سوى عراق منصرف سازند، همان مطلب را تكرار فرمود.
در پاسخ يكى از شخصيت هاى اعراب كه در راه اصراد داشت كه آن حضرت از رفتن بهكوفه منصرف شود و گرنه قطعا كشته خواهد شد فرمود: اين راى بر من پوشيده نيست ،ولى اينان از من دست بردار نيستند و هر جا بروم و هر جا باشم مرا خواهند كشت .
برخى از روايات اگر چه معارض دارد يا از جهت سند خالى از ضعف نيست ولى ملاحظهاوضاع و احوال روز و تجربه و تحليل قضايا آنها را كاملا تاييد مى كند.
اختلاف روش امام حسين عليه السلام درخلال مدت قيام خود
البته مراد از اين كه مى گوييم مقصد امام عليه السلام از قيام خود شهادت بود و خداشهادت او را خواسته بود اين نيست كه خدا از وى خواسته بود كه از بيعت يزيد خوددارىنمايد آن گاه دست روى دست گذاشته به كسان يزيد اطلاع دهد كه بياييد مرا بكشيد وبدين طريق خنده دار وظيفه خود را انجام دهد و نام قيام روى آن بگذارد بلكه وظيفه امامعليه السلام اين بود كه عيله خلافت شوم يزيد قيام كرده از بيعت با او امتناع خود را كهبه شهادت منتهى خواهد شد از راه هر ممكن به پايان رساند.
از اين جاست كه مى بينيم روش امام عليه السلام درخلال مدت قيام به حسب اختلاف اوضاع و احوال مختلف بوده در آغاز كار كه تحت فشارحاكم مدينه قرار گرفت شبانه از مدينه حركت كرده به مكه كه حرم خدا و مامن دينى بودپناهنده شد و چند ماهى در مكه در حال پناهندگى گذارنيد.
در مكه تحت مراقبت سرى مامورين آگاهى خلافت بود تا تصميم گرفته شد توسطگروهى اعزامى در موسم حج كشته شود يا گرفته شود به شام فرستاده شود و ازطرف ديگر سيل نامه از جانب عراق به سوى آن حضرت باز شده در صدها و هزار نامهوعده يارى و نصرت داده او را به عراق دعوت كردند و در آخرين نامه كه صريحا بهعنوان اتمام حجت (چنان كه بعضى از مورخين نوشته ) ازاهل كوف رسيد، آن حضرت تصميم به حركت و قيام خونين گرفت ،اول به عنوان اتمام حجت مسلم بن عقيل را به عنوان نماينده خود فرستاد و پس از چندى نامهمسلم مبنى بر مساعد بودن اوضاع نسبت به قيام به آن حضرت رسيد.
امام عليه السلام به ملاحظه دو عامل كه گفته شده ، يعنى ورود مامورين سرى شام بهمنظور كشتن ياد گرفتن وى و حفظ حرمت خانه خدا و مهيا بودن عراق براى قيام به سوىكوفه رهسپار شد.
سپس در اثناى راه كه خبر قتل فجيع مسلم و هانى رسيد، روش قيام و جنگ تهاجمى را بهقيام دفاعى تبديل فرموده به تصفيه جماعت خود پرداخت و تنها كسانى را كه تا آخرينقطره خون خود از يارى وى دست بردار نبودند نگهداشته رهسپار مصرح خود شد .
محمد حسين طباطبائى
سخنى از علامه امينى رحمة الله عليه  
علامه فقيد معاصر امينى صاحب كتاب بسيار نفسى الغدير در كتاب ارزنده سيرتنا وسنتنا سيرة نبينا سخنى است كه ترجمه اش نقل مى شود پس از بيانى درباره حباهل بيت مى فرمايد:
ما كه نشاختيم و ما در دهر نيز نشاخت كسى را كه بتواند به همه اين جهات احاطهيافته و همه مواهبى را كه خداوند به خاندان پيغمبرش عطا فرموده است ، ازعوامل دوستى و تمامى اصول ولايت همه شوون خلافت و امامت بتواند درك كند و ارزش ومقدار آن را بيابد تا بتواند محبتى را كه سزاوار چنين كسان است داشته باشد.
و چون هيچ يك از اين جهاتى كه گفته شد و مخصوص خاندان پاك پيغمبر استقابل درك نيست و ده ها مانند اين جهات هست كه آن طور كه بايد و شايد گفته نشده است ومقدار و خصوصيتش بيان نشده است قول در محبت آنان حرف ياوه اى بيش نيست كه اصلا معناو مفهومى ندارد، زيرا غلو - چنان كه گفتيم - آن است كه از حد تجاوز شود و تجاوز از حدلا محاله مى بايست پس از شناختن حد و قياس باشد كجا ما مى توانيم حد و اندازه آنان رادرك كنيم تا چه رسد بر آنكه تجاوز كنيم (قل هلم شهداء كم الذين يشهدون ان الله حرمهذا ). (سوره انعام ، آيه 150 ).
علاوه بر اين ، آنچه درباره عترت طاهره بگوييم از علم و اراده و قدرت و تصرف و رضاو غضب و حلم و عفو و رحمت و تفصل و تكرم و ديگرفضايل به هر اندازه كه برسد و گوينده هر چه مبالغه كند همگى تا سر حد امكان خواهدبود و ميان صفات ممكن و صفات واجب هيچ گونه شباهت و هم شكلى وجود ندارد و سنخيت ميانآنها از اصلى متنفى است كجا توان مقايسه نمود ماين صفت ذاتى مطلق و صفت عرض ميانآنچه كه هيچ كيفيت ندارد و هيچ زمان او را فرا نمى گيرد و با آنچه به هزار كيفيت پابندو در دست زمان گرفتار است ميان خود اصيل استقلالى و وجود تبعى كه هستى اش ازديگرى است ميان ذات ازلى ابدى و ذات حادث معتبر با اين همه فرق ها كه لازمه صفاتممكن است هيچ گونه شرك و غلوى هرگز متصور نيست . (234)
يك فتواى فقهى از مرجع تقليد  
در كتاب سالار شهيدان كه حضرت استاد جناب آقاى حاج سيد احمد فهرى كه زنجانى آنرا تاليف نموده اند، آمده است :
چنان كه در اول اين بحث اشاره كرديم اخيرا زمزمه هاى سنى گردى و دعوت به مراممبتدع وهابى از بعض افراد ناشناخته شده در كشور امام صادق عليه السلام بلند شدهاست البته علما و دانشمندان كشور تشيع با نوشتن مطالب اساسى مشت هاى تحكم به دهاناين ياوه سرايان زده اند و اگز ياوه گويى ادامه پيدا كند بيش از پيش به وظيفه دفاعاز حرمى مقدس ‍ ولايت خواهند پرداخت .
ان عادة العقرب عدونا
و انما النعل لها حاضرة
ولى افراد متدين و علاقه مند به خاندان عصمت و طهارت از طبقه شيعه و سنى مقلد كه ازاين اهانت هاى نابخردانه بر اهل بيت سخت ناراحت بودند براى تعيين تكليف شرعى خودبه وسيلعه جمعى از فضلا به يكى از مراجع عالى قدر شيعه مراجعه نمودند و ايشانفتوا و نظريه خود را مرقوم داشتند كه عين سوال و جواب بدون اظهار نظر براى ثبت درتاريخ درج مى گردد:
محضر مبارك حضرت مستطاب آية الله العظمى آقاى حاج سيد محمد هادى الميلانى دامتبركاته .
با كمال احترام استدعا داريم به سوالات ذيل صريحا جواب مرقوم فرماييد:
1- كسى كه عقيده به اصول دين و اصول مذهب دارد و فقط نسبت به امامت معتقد است كهدوازده نفر از اوصياى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله خلفاى معصومين و امامان مفترصالطاعه و حجج الله فى ارضه و از طرف خداوند داراى كرامات و معجزات مى باشد وولايت تشريعى بر جمع بشر داشته و دارند آيا نقصى در اسلام و ايمان و تشيع وى بهنظر مباكر مى رسد يا خبر ؟
2- آيا انبيا و اوصيا از طرف پروردگار عالم ولايت كليه تتكويينه دارند يا خير ؟ درصورتى كه چنين مقامى را دارا باشند متمنى استدليل آن را بيان فرماييد و مستدعى آن كه معنى ولايت كليه تكوينينه را توضيحفرماييد.
3- در ايجاد مكمنات آيا ائمه اطهار عليهم السلام علت فاعلى موجودات مى باشند يا علتغايى عالم هستند ؟
امضا
نه نفر از فضلا و طلاب مشهد
26 جمادى اولالى 1390 ق
جواب : 1- ولايت تشريعى به داشتن حق تصرف است در امورات مردم و اداره آنها مانندولايت فقيه بر نصب و قيم براى اداره امور ايتام و نصب متولى براى اوقافى كه متولىندارد و غير ذلك ، و گاهى ولايت تشريعى حق تصديع قانون گذارى را گويند چنان كهسنى ها در حق برزگانشان قايلند، و به همين مناسبت است كه برايشان تكتف در نماز ونافله ضحى و غير آنها را تشريع كرده اند.
2- ولايت تكوينيه ، يك قسمتى از آن عبارت است از مجراى فيض بودن نسبت به كائناتفى الجمله كه عموم انبيا و اوصيا عليهم السلام داشته اند و قسم ديگر عبارت است ازولايت كليه تكوينيه كه مجراى فيض بودن است نسبت به جميع عالم امكان كه در حقپيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام ثابت شده ودليل آن عبارت است از گفته خود صاحبان ولايت كه بيش از حد تواتر به ما رسيده است ودروغ و جزاف نفرموده اند زيرا آن بزرگواران صادق و مصدق مى باشد و ايندليل بر هر كس كه به كتب احاديث معتبره از رسول اكرم صلى الله عليه و آله وائمهاطهار عليهم السلام مراجعه نمايند روشن است علاوه بر ادله عقليه غيرقابل رد كه در جاى خود مذكوراست و انكار اين مقام نقص است از نظر مذهب جعفرى .
3- اين بزرگواران چنانچه علت غايى عالم مى باشند و عالم براى وجود آنها آفريدهشده واسطه و مجراى فيض نيز مى باشند كه فيض وجود از آنان مرور كرده و به اذن خدابه ديگران مى رسد و اين اصطلاحا فاعل ما به الوجود مى گويند و غير ازفاعل ما منه الوجود است كه بعضى آفريننده و وجود دهنده مى باشد كه جز خداىمتعال آفريننده اى نيست و آفرينش ‍ منحصر به ذات مقدس پروردگار است .
و به جهت مثال براى واسطه بودن آفتاب است نسبت به نشو نماى اجسام كه ما به الوجوددر اين مرحله است و آفرينش و وجود دهنده خداست و بس .
الحاصل در آفريدن ، و وجو دادن كه منحصر به خداىمتعال مى باشد هيچ كس شركت ندارد ، زيرا كسى از خود چيزى ندارد و موجوديت هر چيزبدون استنثا از خداست و بس و ائمه اطهار عليهم السلام به حسب مفام نورانيتشان به اذن واراده خدا واسطه فيض مى باشند و كمال قرب و رفعت و مقامشان به همين جهت است كهخودشان بلاد واسطه فيض مى گيرند و ديگران به جهت نداشتن اين استعداد نياز بهواسطه دارند.
در خاتمه دو مطلب گفته مى شود:
اولا: اين كه انسان نبايستى به هر موهوماتى گوش دهد و عقيده مند شود، خداوندمتعال مى فرمايد:
(و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و الصر والفوادكل اولئك كان عنه مسولا ). (سوره اسراء، آيه 36 ).
ثانيا، مسلمانان با همديگر حسن معاشرت داشته باشند و در گفت و شنود از هوا و هوسبپرهيزند و غرض نفسانى نداشته باشند و به وحدت كلمه اهميت بدهند كه خداوندمتعال مى فرمايد:
(و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا )(سورهآل عمران ، آيه 103 )
پس نبايتسى با دستور قرآنى مخالفت نمود و التاييد منه سبحانه و تعالى .
سيد محمد هادى الحسينى الميلانى
محل مهر مبارك

next page

fehrest page

back page