بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

معناى (ما زاع البصر و ما طغنى )


ما زاغ البصر و ما طغى



كـلمـه (زيـغ ) كـه مـصـدر فـعـل (زاغ ) اسـت بـه مـعـنـاى انـحـراف از حـالتتـعـادل و اسـتـقـامـت اسـت ، و كـلمـه طـغـيـان كـه مـصـدرفـعـل (طـغـى ) اسـت ، در هـر عـمـلى مـعـنـاى تـجـاوز از حـد در آنعمل است ، و (زيغ بصر) به معنا است چشم آدمى چيزى را به آن صورت كه هست نبيند،و طـورى ديـگـر بـبـيـنـد، و (طغيان بصر) به اين معنا است كه چيزى را ببيند كه حقيقتندارد، و منظور از (بصر) چشم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است .
و مـعـنـاى آيه اين است كه : چشم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آنچه را كه ديدبر غير صفت حقيقيش نديد، و چيزى را هم كه حقيقت ندارد نديد، بلكه هر چه ديد درست ديد،و مراد از اين ديدن رويت قلبى است نه رويت با ديده سر، چون مى دانيم منظور از اين ديدنهمان حقيقتى كه در آيه (و لقد راه نزلة اخرى ) منظور است ، چون صريحا مى فرمايد:رؤ يـت در ايـن نـزله كه نزله دومى است مثل رؤ يت در نزله اولى بود، و رؤ يت نزله اولىرؤ يت با با فواد بود، كه درباره اش فرمود: (ما كذب الفواد ما راى افتمارونه على مايرى ) - دقت بفرماييد و غفلت نورزيد.


لقد راى من ايات ربه الكبرى



كلمه (من ) تبعيض را مى رساند، و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم او بعضىاز آيات پروردگارش را ديد،
و با ديدن آنها مشاهده پروردگارش برايش تمام شد. چون مشاهده خدا قلب با مشاهده آياتاو دست مى دهد، زيرا آيت بدان جهت كه آيت به جز صاحب آيت را حكايت نمى كند، و از خودشهيچ حكايتى ندارد، و گرنه از جهت خودش اگر حكايت كند ديگر آيت نمى شود.
و امـا ديـدن ذات مـتـعـاليـه حـق بـدون حـجـاب ، يـعـنـى بـدون وسـاطـت آيـت ، اءمـرى اسـتمحال ، همچنان كه خودش فرمود: (و لا يحيطون به علما).
بحث روايتى
چـــنـــد روايـــت دربـــاره مـــراد از نـــجـــم در (و النـــجـــم اذا هـــوى )، و روايـاتـىدرذيـل آيـات مـربـوط بـه مـعـراج پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله و سلم )51
در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيه (و النجم اذا هوى )، امام (عليه السلام ) فرموده : نجم ،رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) است ، و منظور از جمله (اذا هوى ) سرازيرشدن آن جناب است در هنگامى كه به معراج رفته بود.
مولف : قمى روايتى ديگر به سند خود از پدرش از حسين بن خالد از حضرت رضا (عليهالسـلام ) نـقل كرده كه در آن هم نجم به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) تفسيرشده ، و البته اين تفسير به باطن است نه اين به معناى نجم بودن آن جناب باشد.
و در كـافى از قمى از پدرش از ابن ابى عمير از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت : بهامـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) عـرضـه داشـتـم : مـعـنـاى آيـاتـى كـه نـظـيـر آيـه (والليـل اذا يـغـشـى ) و (و النـجـم اذا هـوى ) اسـت چـيـسـت ؟ فـرمـود: خـداىعـزوجـل بـه هـر چـه از مـخلوقات خود خواسته سوگند ياد كرده ، ولى بندگان او جز بهخود او نبايد سوگند ياد كنند.
مـؤ لف : و در كـتـاب فـقـيـه از عـلى بـن مهزيار از ابى جعفر دوم امام جواد (عليه السلام )نظير اين حديث آمده .
و در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه : عامه از جعفر بن محمد الصادق روايت كرده اند فرمود: محمد(صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در شـب مـعـراج از آسـمـان هـفـتـمنازل شد، و وقتى اين سوره نازل شد و خبر معراج بگوش عتبه بن ابولهب رسيد،
نـزد آن جـنـاب آمده ، دختر آن جناب را طلاق داد، و آب دهان به روى حضرتش انداخت و گفت :بـه رب نـجـم سـوگـنـد كـه بـه نـجـم كـافـر شـدى ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) او را نفرين كرد و عرضه داشت : بار الها سگىاز سگها را بر او مسلط كن .
ايـن بـود تـا آنـكـه عـتـبـه به شام سفر كرد، در يكى از منزلها پياده شد، و خداى تعالىوحـشـتـى در دلش بـيـفكند، به رفقايش گفت : شب هنگام مرا در وسط خود بخوابانيد، آناننـيـز چـنـيـن كـردنـد، ولى بـا هـمـه ايـن مـراقبت ها در نيمه شب شيرى آمد و او را كه در بينرفقايش ‍ بود پاره پاره كرد.
مـؤ لف : طـبـرسـى بـعـد از نـقـل ايـن حـديـث اشـعـارى را كـه حـسـان در ايـن بـاره سـرودهنقل مى كند. الدر المنثور هم اين قصه را به طرقى مختلف روايت كرده .
و در كـافـى بـه سـنـد خـود از هـشام و حماد و غيره روايت كرده كه گفته اند: از امام صادق(عـليـه السـلام ) شـنيديم كه فرمود: حديث من حديث پدر من است ، و حديث پدرم حديث جد مناست ، و حديث جدم (زين العابدين ) حديث حسين بن على است ، و حديث حسين حديث حسن است ، وحـديـث حـسـن حـديـث امـيـرالمـؤ مـنـيـن اسـت ، و حـديـث امـيـرالمـؤ مـنـيـن حـديـثرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) اسـت ، و حـديـثرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) سـخـن خـداىعزوجل است .
روايـــاتـــى در ذيــل (قاب قوسين ) و(ثم دنى فتدلى ) در نزديكى پيامبر با خداونددرشب معراج
و در تـفـسـيـر قـمـى به سند خود از ابن سنان روايت آورده كه در ضمن آن گفته است : امامصـادق (عـليـه السـلام ) در مـعـنـاى (قـاب قـوسـيـن ) فـرمـود: چـون آن جـنـاب ، يـعـنىرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم )، نـزديـك تـريـن خلائق بود به خدا، و آنقدرنـزديـك بـود كـه در شـب مـعـراج وقـتـى بـه آسـمـان بـالا مـى رفـتـنـدجـبـرئيـل مـرتب مى گفت : جلوتر برو اى محمد، برو كه در جايى قدم نهاده اى كه نه هيچملكى مقرب قدم نهاده و نه هيچ رسولى مرسل . و اگر روح و جان آن حضرت نمونه اى ازآن عـالم نـبود، هرگز نمى توانست به آنجا برسد، و در نزديكى به خدا به حدى رسيدكـه خـداى تـعـالى دربـاره اش فـرمود: (قاب قوسين ) او ادنى يعنى بلكه كمتر از دوقوس .
و در احـتـجـاج از عـلى بـن الحـسـيـن (عـليـهم السلام ) روايتى طولانى آورده كه در ضمن آنفـرمـود: من فرزند ك سى هستم كه بلند مرتبه بود، و بلند مرتبه مى شد، تا آنجا كهاز سـدرة المـنـتهى گذشت و نسبت به خداى تعالى آنقدر نزديك شد كه بيش از دو قوس وبلكه كمتر فاصله نماند.
مؤ لف : اين معنا در روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بسيار آمده .
و در الدرالمـنـثور است كه ابن منذر و ابن مردويه ، از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كهگـفت : آن هنگام كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را شبانه به معراج بردند،آنقدر به پروردگارش نزديك شد كه فاصله نزديكى اش قاب دو قوس و بلكه نزديكتر شد، و آيا مى دانى كه قوس به (زه ) آن چقدر نزديك است ، بلكه از آن هم نزديكتر شد.
و نـيـز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه ، از ابن عباس روايتكـرده انـد كـه در تـفـسـيـر آيـه (ثـم دنـى فـتـدلى ) فـرمـود: مـنـظـوررسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) است كه به پروردگارش نزديك شد، و سپسسرازير گرديد.
و در مـجـمـع البـيـان اسـت كـه انـس در روايـتـى كـهاوائل سـنـدش ذكـر نـشـده گـفـتـه اسـت : رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) درذيل آيه (قاب قوسين او ادنى ) فرمود: يعنى بقدر دو ذراع يا كمتر از دو ذراع .
و در تفسير قمى ذيل آيه (فاوحى الى عبده ما اوحى ) فرمود: اين وحى ، وحى رو در روبود، (به اين معنا كه كسى بين كسى خدا و آن جناب واسطه نبود).
روايـــاتـــى دربـــاره رؤ يـــت قـــلبـــى رسـول الله (صـلى الله عليه و آله و سلم )خداوندسبحان را
و در توحيد به سند خود از محمد بن فضيل روايت كرده كه گفت : من از حضرت ابى الحسن(عـليـه السـلام ) پـرسـيـدم : آيا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پروردگارشعـزوجـل را ديـد؟ فـرمـود: بـله امـا بـا قـلب خـود ديـد، مـگـر كـلام خـداىعـزوجل را نشنيدى كه مى فرمايد: (ما كذب الفواد ما راى ) پس به حكم اين آيه خدا رابا چشم نديد، بلكه با قلب ديد.
و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن منذر و ابن ابى حاتم ، از محمد بن كعب قرظىاز بـعـضـى از اصـحـاب رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) روايـت كرده اند كهپرسيدند:
يـا رسول اللّه آيا پروردگار خود را ديده اى ؟ فرمود: با چشم خود نديدم ، ولى با فؤآدم دو بار ديدم ، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: (ثم دنى فتدلى ).
مـؤ لف : ايـن مـعـنـا را نـسـائى هـم از ابـوذر - بـه طـورى كـه در الدر المـنـثـور آمـده -نـقـل كـرده ، و عبارتش چنين است : (رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پروردگارخود را با قلب خود ديد نه با چشم خود).
و از صـحـيـح مـسـلم و تـرمـذى و ابـن مـردويـه ، از ابـوذر روايـت كـرده كـه گـفـت : مـن ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) پـرسـيدم : آيا پروردگار خود را ديده اى ؟فرمود: (نورانى مى بينم او را).
مـؤ لف : كـلمه (نورانى ) منسوب به نور است كه بر طبق قاعده بايد بشود (نورى) ولى بر خلاف قاعده و قياس نورانى مى گويند، مانند جسمانى منسوب به جسم است .
بـعـضـى هـا عـبارت مذكور را به صورت (نورانى اراه ) - با تنوين و كسره همزه وتشديد نون و سپس ياى متكلم - خوانده اند، يعنى نورى كه من آن را مى بينم ، ولى ظاهراعـبـارت روايـت دسـت خـورده شـده بـاشـد، هـر چـنـد روايـتـى ديـگـر كـه ذيـلانـقل مى كنيم آن را تاءييد كند، و آن روايت اين است كه : مسلم در صحيح خود، و ابن مردويهاز ابـوذر نـقـل كـرده انـد كـه از رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) پرسيده : آياپروردگارت را ديده اى ؟ فرمود: نورى را ديدم .
چون به هر تقدير ظاهر روايت قابلقبول نيست ، مگر اين كه بگوييم مراد از رؤ يت ، رؤ يت قلب است ، در نتيجه نه رؤ يت ، رؤيت حسى است و نه نور، نور حسى است .
و در كـافـى بـه سـند خود از صفوان بن يحيى روايت كرده كه گفت : ابو قره محدث از منخـواهـش كـرد او را نـزد ابـى الحـسـن رضا (عليه السلام ) ببرم ، من از آن جناب براى وىاجازه ملاقات خواستم ، آن حضرت اجازه دادند، ابوقره بر آن حضرت وارد شد و مسائلى ازحـلال و حـرام در احـكـام از او پـرسـيـد تـا رسيد به اينجا كه ابوقره گفت : خداى تعالىفـرمـوده : (و لقد راه نزله اخرى ) اين چه معنا دارد؟ حضرت ابوالحسن (عليه السلام )پاسخ دادند كه بعد از اين آيه ، آيه اى ديگر هست كه مى فهماند آن جناب چه ديده ، و آنآيه (ما كذب الفواد ما راى ) است ، مى فرمايد: فؤ اد محمد آنچه را كه چشمهايش ديد وزبانش از آنچه ديد خبر داد تكذيب نكرد، و اما اين چه ديده ؟
آيـه (لقـد راى مـن ايات ربه الكبرى ) - از آيات كبراى پروردگارش بديد پاسخمـى دهـد، و مـعـل وم مـى شـود كه منظور از جمله (ما راى ) آيات پروردگار است ، و آياتپروردگار غير خود اوست .
مـؤ لف : عـلى الظـاهـر مـنظور امام اين بوده كه ابوقره را ساكت كرده باشد، چون در آغازقبول مى كند كه منظور از اين ديدن ، ديدن حسى است ، آنگاه چنين ساكتش مى كند كه منظوراز آن ، ديدن آيات خدا است ، و آيات خدا غير خدا است ، و بنابر اين ديگر نبايد به روايتاشـكـال كـرد كـه چـرا فـرموده آيات خدا غير خدا است ، با اين كه ديدن آيات خدا بدان جهتآيات او است در حقيقت ديدن خود او است ، زيرا همان طور كه گفتيم و در عده اى از روايات همآمده بود ديدن خدا مربوط به قلب است ، و ديدن آياتش مربوط به چشم .
و صاحب تفسير قمى مى گويد: پدرم از ابن ابى عمير از هشام از امام صادق (عليه السلام) بـرايـم حديث كرد كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرموده : من (درشب معراج ) به سدرة المنتهى رسيدم ، و ديدم هر يك برگش سايه بر امتى از امت ها دارد،آنجا بود كه نسبت به مقام پروردگارم مانند فاصله دو قوس يا كمتر قرار گرفتم .
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه احـمـد و ابـن جـريـر از انـس روايـت كـرده انـد كـه گـفـت :رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) فـرمود: به سدرة المنتهى رسيدم ، ديدم كهبـارش مـانـنـد مـلخ درشـت و پـر پـشـت و بـرگـهـايـش چـون گـوشفـيـل اسـت ، هـمـيـن كـه جـلوه اى از امـر خـدا آن را پـوشـانـد بـصـورت يـاقـوت و زمـرد ومثل آن در آمد.
و در تـفـسـيـر قـمـى به سند خود از اسماعيل جعفى از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايتكـرده كـه در ضـمـن حديثى طولانى فرمود: و چون آن جناب را به سدرة المنتهى رساندندجـبـرئيل ديگر همراهيش نكرد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: آيا در چنينمـقـامـى مـرا تـنـها مى گذارى ؟ گفت : تو همچنان پيش برو، به خدا سوگند تو به حدىپـيـش رفـتـه اى احـدى از خـلق خدا كه قبل از تو بودند، به اين حد پيش نرفتند، در آنجابـود كـه نـورى از نـاحـيـه پـروردگـارم ديـدم ، و سـبـحـه بـيـن مـن و اوحائل گرديد.
را وى مى گويد: عرضه داشتم : فدايت شوم (سبحه ) چيست ؟ حضرت روى خود را بهطـرف زمـيـن خـم كـرد بـا دسـت بـه آسـمـان اشـاره نـمـوده سـه مـرتـبـه فـرمـود:جلال پروردگارم ، جلال اما اين كه چه ديده ؟ پروردگارم .
مـؤ لف : سـبـحـه هـمـان طـور كـه در حـديـث تـفـسـيـر شـده عـبـارت اسـت ازجـلال ، و چـيـزى اسـت كه بر تنره خداى تعالى از نواقص خلقش ‍ دلالت مى كند برگشتايـن نـيـز به همان جلال است ، و حاصل ذيل روايت اين است كه : آن حضرت پروردگار خودرا از راه مشاهده آياتش بديد.
و نـيـز در همان كتاب در ذيل آيه (و لقد راه نزله اخرى عند سدرة المنتهى ) آمده كه امامفرمود در آسمان هفتم .
بـاز در آن كـتـاب در ذيـل آيـه (اذ يغشى السدرة ما يغشى ) امام فرمود: وقتى حجاب ازبين خداى تعالى و بين رسول گراميش برداشته شد، نور سدره پوشيده گشت .
اشـاره بـه اختلاف درباره اينكه معراج پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) جسمانىوروحانى يا فقط روحانى بوده .
مـؤ لف : و در مـطـالب گـذشـتـه روايـاتـى ديـگـر نـيـز هـسـت ، و مـا دراول تـفـسـيـر سـوره اسـراء روايـاتـى را كـه جـامـع داسـتـان مـعـراج اسـتنقل كرديم .
و در آ نـجـا در ذيـل هـمـان روايـات اخـتـلافـى را كـه عـلمـاء در مـعـراج آن حـضرت كرده اندنـقـل نـمـوديم كه : بعضى گفته اند: در خواب صورت گرفته ، و بعضى گفته اند: دربيدارى بوده ، آنهايى هم كه گفته اند در بيدارى بوده ، اختلاف كرده اند كه آيا با روحو بـدن مـاديـش هـر دو بـه مـعراج رفته و يا تنها با روحش ، و از ابن شهر آشوب (صاحبمـنـاقـب ) نقل كرديم كه گفته است : اعتقاد شيعه اين است كه معراج از مسجد الحرام تا مسجداقصى با روح و جسم هر دو بوده ، و آيه اسراء هم بر همين مقدار دلالت دارد، و اما از مسجداقصى تا آسمان ها، بعضى از علماى اسلام گفته اند: آن نيز با جسم و روح هر دو بوده ،و بـسـيارى از علماى شيعه نيز با ايشان موافقت كرده اند، و بعضى ديگر گفته اند كه :از مـسـجـد اقـصـى تـا آسـمـان تـنـهـا روحـانـى بـوده ، و بـعـضـى از عـلمـاى مـتـاخـر نـيـزمتمايل به اين قول شده اند.
و بـه نـظر ما عيبى در اين قول نيست - البته اگر قرائنى كه همراه با آيات و رواياتهـست آن را تاءييد كند - چيزى كه هست در اين صورت لازم جنت الماوى در آيه (عندها جنهالمـاوى ) را حـمـل بـر جـنت برزخ كنيم ، و بگوييم : منظور از اين كه فرمود: جنت الماوىنزد سدره بود، اين بهشت برزخى با سدره المنتهى نوعى ارتباط و بستگى دارد، همچنانكـه در روايـات آمـده كه قبر انسانها يا باغى از باغهاى بهشت ، و يا حفره اى از حفره هاىدوزخ است كه از آن مى فهميم
مـنـظور وجود نوعى ارتباط يا با بهشت ، و يا با دوزخ است ) و يا بالاخره آيات معراج راطورى توجيه كنيم كه با روحانى بودن معراج به آسمان منافات پيدا نكند.
و امـا ايـن كـه مـعراج در خواب بوده باشد، در تفسير سوره اسراء گفتيم : سخنى است كهاصلا نبايد به آن توجه شود.
بـعـضـى هـم احـتـمـال داده انـد، و خواسته اند معراج به آسمان ها را تطبيق دهند با گردششـبانه در كرات ديگر آسمان ، كراتى كه جزو منظومه شمسى ما هستند، يا آنهايى كه درمـنظومه هاى ديگرند، و يا كراتى كه در كهكشانى غير از كهكشان ما قرار دارند. ولى ايناحـتـمـال هـا بـا اخـبـارى كه درباره جزئيات اين داستان وارد شده به هيچ وجه نمى سازد،بلكه با مفاد آيات قبلى همين سوره نيز وفق نمى دهد.
آيات 32 - 19 سوره نجم
افرايتم اللات و العزى (19) و منوة الثالثه الاخرى (20) الكم الذكر و له الانثى (21)تـلك اذا قـسـمـه ضـيـزى (22) ان هـى الا اسـمـاء سـمـيـتـمـوهـا انـتـم و ابـاوكـم مـاانـزل اللّه بها من سلطان ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس و لقد جاءهم من ربهم الهدى(23) ام للانـسـان مـا تـمـنى (24) فلله الاخرة و الاولى (25) و كم من ملك فى السموت لاتـغـنى شفاعتهم شيئا الا من بهد ان ياذن اللّه لمن يشاء و يرضى (26) ان الذين لا يومنونبـالاخـرة ليـسمون الملائكة تسمية الانثى (27) و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و انالظـن لا يـغـنـى مـن الحـق شـيـا(28) فـاعـرض عـن مـن تـولى عـن ذكـرنـا ولم يرد الا الحيوةالدنـيـا(29) ذلك مـبـلغـهـم مـن العـلم ان ربـك هـو اعـلم بـمـنضـل عـن سـبـيـله و هـو اعـلم بـمـن اهتدى (30) ولله ما فى السموت وما فى الارض ليجزىالذين اساوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى (31) الذين يجتنبون كبائر الاثم والفوحش الا اللمم ان ربك واسع المغفرة هو اعلم بكم اذ انشاكم من الارض و اذ انتم اجنة فىبطون امهاتكم فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى (32).
ترجمه آيات
و با اين كه دعوت او حق و نبوتش صدق است آيا هنوز هم معتقديد كه لات و عزى (19)
و سومى يعنى منات (به گمان شما دختران خدايند)(20).
آيا پسران مال شما و براى خدا دختران است ؟(21).
چه تقسيم جائرانه و غير عادلانه اى (22).
ايـن بـت ها هيچ حقيقتى به جز اين ندارند كه نام هايى از طرف شما و پدران تان بر آنهانـهـاده شـده ، و خـداى تـعـالى هـيـچ مـدركـى بـر الوهـيـت آنـهـانازل نكرده ، اى پيامبر اينان به جز خيال و پندارى دلخواه را پيروى نمى كنند.
با اين كه از ناحيه پروردگارشان هدايت برايشان آمده (23).
راسـتـى انـسان ها چنين قدرتى دارند كه هر چه را آرزو كنند به صرف آرزو مالك شوند؟(24).
نه ، دنيا و آخرت تنها ملك خدا است (25).
و چـه بـسـيار فرشته در آسمان كه شفاعتشان هيچ دردى را دوا نمى كند، مگر بعد از آنكهخدا اذن دهد، و براى هر كس كه بخواهد و بپسندد اجازه دهد (26).
كـسـانـى كـه به آخرت ايمان نمى آورند براى ملائكه نامهاى زنان مى گذارند و آنان رازن مى پندارند (27).
بـا ايـن كـه هـيـچ دليـلى عـلمـى بـر گـفـتـه خـود نـدارنـد، و جـزخـيـال و گـمـان دنـبـال نـمـى كـنـند، در حالى كه خيال و گمان هيچ دردى را دوا ننموده ، درتشخيص حق جاى علم را نمى گيرد (28).
پـس تـو اى پـيـامبر از هر كسى كه از ياد ما روگردان است و جز زندگى دنيا نمى خواهدروى بگردان (29)
علمشان تا همينجا كارگر است ، و تحقيقا پروردگار تو بهتر مى داند كه چه كسى از راهاو گمراه شده ، و چه كسى راه يافته است (30).
و بـراى خـدا اسـت آنـچـه در آسـمـان هـا و آنـچـه در زمـيـن هـسـت (آن وقـت چـگـونـه مـمكن استحـال ايـن دو طايفه را نداند، و اين كه گفتيم از آنان روى بگردان براى اين بود كه ) تاخـدا آنـهـايـى را كـه بـا اعـمـال خـود بدى كردند، و آنهايى را كه با نيكى هاى خود نيكىنمودند، جزا بدهد (31).
و اما كسانى كه از گناهان كبيره و خيلى زشت پروا كرده اند، و گناهانى كوچك مرتكب شدهانـد، پـروردگـار تو مغفرتى وسيع دارد، او به وضع شما آگاه است ، چه آن زمانى كهشـمـا را از زمـيـن پـديـد مـى آورد، و چه آن زمانى كه در شكم مادران تان چنين بوديد، پسبيهوده خويشتن رانستاءييد كه او بهتر مى داند چه كسى با تقوا است (32).
بيان آيات
ايـن آيـات قـسـمـتـى از آيـات فـصـل دوم سـوره اسـت ، كـه گـفـتـيـم در سـهفصل خلاصه مى شود،
خـداى تـعـالى در ايـن آيـات بـه مساءله بت ها و بت پرستى ها پرداخته شديدترين وجهريشه اين ادعا را مى زند كه بت ها به زودى ايشان را شفاعت مى كنند، و در اين آيات اشارهاى هم به مساءله معاد كه از مطالب فصل سوم سوره است دارد.
احتجاج عليه بت پرستى و اعتقاد به اينكه ملائكه دختران خدا و شفعايند


ا فرايتم اللات و العزى و منوه الثالثة الاخرى



بـعـد از آنـكـه در آيـات قـبـلى راسـتـگـويـى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) رامسجل كرد، و ثابت نمود كه سخنان او حقايقى است آسمانى كه به وى وحى مى شود، و ازآن حـقـانـيـت نـبـوتـش را نـتـيجه گرفت ، نبوتى كه بر اساس توحيد و نفى شركاء پىريزى شده به عنوان تفريع و نتيجه گيريم ساله بت ها پرداخت (لات ) و (عزى )و (منات ) كه بت هاى مشركين بودند، و مشركين آنها را تمثالى از ملائكه مى پنداشتند،و ادعا مى كردند ملائكه به طور كلى از جنس زنانند، و بعضى از مشركين بعضى از بت هارا تـمـثـال مـلائكـه بـعـضـى ديـگـر را تـمثالى از انسان ها مى دانستند، چون بت پرستانقـائل به الوهيت و ربوبيت خود بت ها بودند، بلكه ارباب آنها را كه همان ملائكه باشدمستقل در الوهيت و ربوبيت و انوثيت و شفاعت مى دانستند، آيات مورد بحث اشاره به حقايقىديگر كه منتج معاد و جزاى اعمال است دارد.
و كـلمـات (لات ) و (عـزى ) و (مـنـات ) نـام سـه بـت اسـت كـه مـعـبود عرب جاهليتبـودنـد، و در ايـن كـه ايـن سـه بـت چه شكلهايى داشتند و در كجا منصوب بودند و هر يكمـعـبـود كـدام طـايـفـه از عرب بود و در اين كه چه چيز باعث شد كه آن بتها مورد پرستشقـرار گـيـرنـد؟ اقـوال عـلمـاء مـخـتـلف و مـتـنـاقـض اسـت ، بـه طورى كه به هيچ يك از آناقوال نمى توان اعتماد كرد، تنها چيزى كه درباره اين بت ها اتفاق كلمه هست همينهايى استكه ما آورديم .
و معناى آيه اين است كه : وقتى مطلب بدين قرار بود كه گفتيم ، يعنى دعوت پيامبر حق ،و گفتارش كه همه وحى و رسالت و از ناحيه خداى سبحان است صدق بود، پس ، از لات وعـزى و مـنـات كـه سومى آن دو بت است و از ساير بتها به من خبر دهيد، همان بت هايى كهآنها را صنم ها و تمثالهاى ملائكه مى خوانيد، ملائكه اى كه مى گوييد دختران خدايند.


الكم الذكر و له الانثى تلك اذا قسمة ضيزى )



(آيا راستى پسران از شما و دختران از خدايند، در اين صورت چه تقسيمى ظالمانه داريد)اسـتـفـهـام در آيـه انكارى و آميخته با استهزاء است ، و (قسمه ضيزى ) به معناى قسمتجائرانه و غير عادلانه است .
و معناى آيه اين است كه : وقتى مطلب از اين قرار باشد، و ارباب اين بت ها يعنى ملائكهدخـتـران خـدا بـاشـند، با اين كه خود شما دختر را براى خود نمى پسنديد و جز به پسررضـايـت نـمـى دهـيـد، آيـا ايـن قـسـمـت درسـت پـسـران مـال شـمـا و دخـتـرانمال خدا باشد؟ چه قسمتى جائرانه و غير عادلانه (البته فراموش نشود كه گفتيم اساساين استفهام استهزاء است ، و گرنه خدا نه پسر دارد و نه دختر).
مشركين هيچ دليلى بر الوهيت آلئه خود ندارد


ان هـى الا اسـمـاء سـمـيـتـمـوهـا انـتـم و ابـاوكـم مـاانزل اللّه بها من سلطان ...



ضمير (هى ) به بت هاى مذكور يعنى لات و عزى و منات برمى گردد، و يا آنها از اينجـهـت كـه اصنامند، (تا شامل همه بت ها شود) و ضمير در (سميتموها) به اسماء بر مىگردد، و (تسميه اسماء) به معناى اسم قرار دادن آنها است ، و منظور از (سلطان )،برهان و دليل است .
و مـعـنـى آيـه ايـن اسـت كـه : اين اصنام كه شما الهه خود گرفته ايد چيزى به جز مشتىاسماء نيستند، كه شما و پدران تان آن سنگ و چوب ها را به آن اسماء نامگذارى كرده ايد،و مـاوراى ايـن اسـمـاء مـصـاديـق و مسميات واقعى كه خداى تعالى برهانى بر اله بودن وربوبيت آنها نازل كرده باشد ندارند.
و حـاصـل آيـه ايـن اسـت كـه : مـى خـواهـد گـفـتـار مـشـركـيـن را بـه ايـندليـل مـدركـى بـر الوهـيـت آلهه خود ندارند رد كند. و كلمه (ما) در جمله (ان يتبعون الاالظـن و مـا تـهـوى الانـفـس ) مـوصول است ، و ضميرى كه بايد از جمله به آن برگرددحذف شده ، تقديرش (و ما تهواه الانفس - و آنچه نفسها هوسش را مى كنند) است .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: ما مصدريه است ، كه جمله بعد را به صورت مصدر درمى آورد،و تقدير كلام : (ان يتبعون الا الظن و هوى الانفس - پيروى نمى كنند مگر پندارو خـواسته نفس را مى باشد)، و كلمه (هوى ) به معناى خواهش هاى شهوانى نفس ‍ استو جـمـله مـورد بـحـث هـم در مـقـام مـذمـت مـشـركـيـن اسـت كـهباطل را پيروى مى كنند، و هم مطالب قبل است مى فرمود: برهانى بر عقايد خود ندارند.
و جـمله (و لقد جاءهم من ربهم الهدى ) هم كه جمله اى است حاليه ، آن مطالب را تاءكيدمـى كـنـد، و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : ايـن مـشـركـيـن در امـر خـدايـان خـود بـه جـزباطل متابعتى ندارند تنها پيرو باطل و هواهاى شهوى نفس هستند، آرى اينها را پيروى مىكنند در حالى كه از ناحيه خداپروردگارشان است
هـدايـتـى بـه سـويشان آمد و آن عبارت بود از دعوت حقه پيامبر و يا قرآنى به سوى حقهدايت مى كند.
در اين آيه التفاتى از خطاب قبلى به كار رفته تا به اين نكته اشاره كرده باشد كهمردمى كه چنين هستند كوتاه فهم تر از آنند كه مخاطب به اين كلام قرار گيرند، علاوه برايـن استعداد آن را ندارند كه در كلامى برهانى مخاطب قرار گيرند، و كسانى كه پيروانظن و هوى هستند چه مى فهمند كه برهان چيست .
انسان به صرف آرزو مالك آرزويش نمى شود


ام للانسان ما تمنى



كـلمـه (ام ) مـنـقطعه است ، و استفهام در جمله انكارى است ، و سياق گفتار سياق نفى اينمعنا است كه انسان مالك آرزوهايش باشد، مى فرمايد صرف اين كه انسان آرزويى در سربـپـروراند مالك آن آرزو نمى شود، تا مشركين هم به صرف اين كه آرزوى شفاعت ملائكهرا داشـتـه بـاشـنـد مـالك شفاعت آنها بشوند ملائكه اى كه به گمان آنها ارباب اصنام ودخـتـران خـدا هـسـتـنـد. و يا به صرف اين كه آرزوى الوهيت آلهه خود كنند به آرزوهايشانبرسند.
البـتـه در ايـن كـلام اشـاره اى هـم بـه ايـن نـكـتـه هـسـت كـه مـشـركين به جز اين آرزو هيچدليل قابل قبولى بر الوهيت آلهه خود و شفاعت آنها ندارند، و با آرزو هم كسى مالك چيزىنمى شود.


فلله الاخرة و الاولى



حـرف فـاء كـه بـر سـر جـمـله آمـده جـمـله را فـرع جـمـله سابقش مى كند و آن را علت همانمـعـلول مـى سـازد تـا بـفهماند بين دو جمله ارتباط مستقيم هست . و اين جمله علّت مضمون جملهقـبـل است ، و مى فهماند كه انسان به صرف آرزو مالك آرزويش نمى شود، به خاطر اينكـه دنـيـا و آخرت تنها و تنها از آن خداى سبحان است ، و او هيچ شريكى در ملك خود نداردتا آرزوهاى خام شما هم يكى از آن شركاء باشد.


و كـم مـن مـلك فـى السـمـوات لا تغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن اللّه لمن يشاء ويرضى



فـرق مـيـان (اذن ) و (رضـا) ايـن اسـت كه رضا امرى است باطنى ، و عبارت است ازحـالت مـلايـمـت نـفـس راضى ، با آنچه از آن راضى است ، ولى اذن امر ظاهرى است و اعلامصـاحـب اذن اسـت ، صـاحـب اذن مـى خـواهـد اعـلام كـنـد ازقـبل من هيچ مانعى نيست كه تو فلان كار را بكنى ، و اين ، هم با داشتن رضاى باطنى مىسـازد و هـم بـا نـبـودن آن ، ولى رضـا بـدون اذن نـمـى سـازد،حال چه رضاى بالقوه و چه بالفعل .
شفاعت ملائكه مشروط به اذن و رضاى خداى سبحان است
و اين آيه در صدد اين است كه بفرمايد: ملائكه از ناحيه خود مالك هيچ شفاعتى نيستند، بهطـورى كـه در شـفـاعـت كـردن بـى نـيـاز از خـداى سبحان باشند، آن طور كه بت پرستانمعتقدند، چون تمامى امور به دست خداست ، پس اگر هم شفاعتى براى فرشته اى باشد،بعد از آن است كه خدا به شفاعتش راضى باشد و اذنش داده باشد.
و بـنابر اين مراد از جمله (لمن يشاء) ملائكه است ، و معناى آيه اين است كه : چه بسياراز فـرشـته در آسمان ها هستند كه شفاعتشان هيچ اثرى ندارد، مگر بعد از آنكه خدا به هريك از ايشان كه بخواهد و راضى باشد اجازه شفاعت داده باشد.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله مذكور انسان است ، و معناى آيه اين است كه :ملائكه شفاعت نمى كنند مگر انسانى را كه خدا خواسته باشد شفاعت شود، و به آن راضىباشد چگونه راضى مى شود و اجازه شفاعت به ملائكه مى دهد درباره كسانى كه به وىكـفـر مـى ورزنـد و غـيـر او را مـى پـرسـتـنـد؟ و بـه هـرحـال از ايـن آيـه ايـن مـعـنـا بـه طـور مـسـلم بـر مـى آيـد كـه بـراى مـلائكـه شـفـاعـتـىقائل است ، چيزى كه هست شفاعت ملائكه را مقيد به اذن و رضايت خداى سبحان كرده است .


ان الذين لا يومنون بالاخرة ليسمون الملائكة تسميه الانثى



ايـن آيه عقيده مشركين را بر اين كه ملائكه از جنس زنانند رد مى كند، همان طور كه در آيهقـبـلى اعـتـقـاد بـه شـفـاعت ملائكه به طور مطلق را رد مى كرد، و مراد از (تسميه مشركينملائكه را تسميه انثى ) همين است مى گفتند: ملائكه دختران خدايند، پس مراد از كلمه انثىجنس زن است كه اعم از يكى و بيشتر است .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: كلمه (ملائكه ) در معناى استغراق مفرد است ، در نتيجهتـقدير كلام (ليسمون كل واحد من الملائكة تسمية الانثى ) است ، مشركين تك تك ملائكهرا بـه نـام زن نـامـگـذارى مى كنند، يعنى آنها را دختر مى نامند، پس اين كلام بر وزن اينجـمله است كه مى گوييم : (كسانا الاميرحلة - امير به ما خلعت پوشانيد) يعنى به يكيك ما پوشانيد.
بـعـضى از مفسرين گفته اند: اين كه نامگذارى مشركين را وابسته نداشتن ايمان به آخرتدانسته و فرموده : آنهايى كه ايمان به آخرت ندارند چنين نامگذاريها دارند، خود اشاره اىاست به شناعت و زشتى اين عمل ، وكه چنين عملى مستتبع عقوبت است ،
و كـسـى مـرتـكـب آن نـمـى شـود مـگر آن كه از بيخ و بن ايمانى به آخرت و عقوبت در آننداشته باشد.
مـقـصـود از ايـنـكـه فـرمـود مـشـركـيـن بـدانچه مى گويند علم ندارند و جز (ظن ) راپيروىنمى كنند...


و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا



كـلمـه (عـلم ) بـه مـعـنـاى تـصـديـقـى است صد در صد كه مانع از تصديق به ضدشبـاشـد، بـه خـلاف كـلمـه (ظـن ) كـه بـه مـعـنـاى تـصـديـق مـثـلا شـصـت درصـد است ،چهل درصد احتمال خلاف آن نيز هست ، كه اين چهل درصد و يا كمتر را وهم مى گويند (و امااحـتـمالى كه با احتمال مخالفش پنجاه ، پنجاه باشد شك و ترديد است )، و اعتقاد به زنبـودن فـرشـتگان همان طور كه براى مشركين معلوم و تصديقى صد درصد نيست ، همچنينمـظـنـون و شـصـت درصـد هـم نـيـسـت ، زيـرا ده درصـد اضـافـىدليـل مـى خـواهـد، كـه نداشتند، ولى از آنجايى كه اين اعتقاد موافق با هواى نفسشان بودههـمـيـن هـواى نفس آن را در دلهايشان رسوخ داده ، و زينت داده بود و همين باعث شد كه متوجهخـلاف آن نـشـونـد و هـر قدر احتمال خلاف آن به ايشان گوشزد شود از آن اعراض كنند وبـه هـمـان چـيزى كه دوست مى داشتند بچسبند، و به همين جهت قرآن كريم آن را ظن ناميده وگـرنـه (اگـر بـه واقـع مـطـلب بـنـگـرى اعـتـقاد شرك اصلا اعتقاد نيست ، نه تنها علم واحـتـمـال صـد درصـد نـيـست ، و نه تنها مظنه و احتمال شصت درصد و بالاتر نيست ، و نهتـنـهـا احـتـمـال مـسـاوى يـعـنـى شـك نـيـسـت ، و نـه تـنـهـااحـتـمـال مـرجـوح يعنى و هم و چهل درصد و پائين تر نيست ، بلكه فقط و فقط) تصورىاست بدون تصديق .
بـا ايـن بيان درستى گفتار آن مفسر كه گفته : ظن در اين آيه و در آيه سابق مى فرمود:(ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس ) به معناى توهم نه اعتقاد راجح ، روشن مى شود.و گفتار خود را به آنچه از كلام راغب به دست مى آيد تاءييد كرده است ، چون راغب گفته: بسيار مى شود كه كلمه (ظن ) بر توهم هم اطلاق مى شود.
(ان الظـن لا يـغـنـى من الحق شيئا) - كلمه (حق ) به معنى واقعيت هر چيز است ، و همهمـى دانيم كه واقعيت هر چيزى جز به علم يعنى اعتقاد مانع از نقيض ، و يا به عبارت ديگراحتمال صد درصد درك نمى شود، و غير علم كه يا ظن است و يا شك و يا وهم ، واقعيت چيزىرا نـشـان نـمـى دهـد، پـس هيچ مجوزى نيست كه انسان در درك حقايق به آن اعتماد كند، خداىتعالى هم فرموده : (و لا تقف ما ليس لك به علم ).
و اما اين كه در احكام عملى دينى به مظنه عمل مى كنيم ، از اين جهت كه در خصوص اين مورددليلى از ناحيه شارع رسيده ،
كـه اطـلاق آيـه شـريـفه را مقيد كرده ، از خصوص اين يك مورد گذشته در هيچ يك از اموراعتقادى نمى توانيم ظن را پيروى كنيم ، چون اطلاق آيه در آن باره محفوظ است .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: اين كه در آيه مورد بحث به جاى اكتفاء به ضمير، اسمظـاهـر را آورده ، و بـا ايـن كـه مى توانست بفرمايد: (امه لا يغنى من الحق شيئا) دوبارهكلمه (ظن ) را آورده براى اين بود كه جمله مذكور به عنوان مثلى آورده شود.


فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه الدنيا



ايـن جمله بخاطر حرف فاء كه بر سر دارد، تفريع و نتيجه گيرى از پيروى مشركين ازظن و از هواى نفس مى باشد، پس اين كه دستور مى دهد از آنان اعراض كن نتيجه همانست كهمـشـركـيـن تـابع و پيرو حق و علم نبوده اند، و اگر نفرمود: (فاعرض عنهم - از ايشاناعـراض كـن )، و بـجـاى آن فـرمود: (فاعرض عن من تولى عن ذكرنا - از كسى كه ازذكـر مـا رويـگـردان اعراض كن ) براى اين بوده كه بفهماند علت اين دستور چيست ، پسگـويـا فـرمـوده : اين مشركين علم را رها كرده دنبال ظن را گرفته اند، و تابع هواى نفسخـويـشـنـد و اگـر چـنـيـنـنـد بـراى اين است كه از ذكر ما رويگردان هستند، و تنها هم شاءنزنـدگـى دنـيـا اسـت و بـس ، بـنـابـر ايـن ، بـهـره شـان از عـلم مـنـحـصـرمـسـائل مـادى دنـيـوى اسـت ، و چـون چـنين است تو نيز از آنان اعراض كن ، براى كه ايشانگمراهند.
و مراد از ذكر در اين آيه ، يا قرآن است كه پيروان حق را به سوى حق صريح هدايت نمودهو بـا حـجـت هاى قاطع و براهين روشن كه جاى ترديد در آنها نيست به سوى سعادت خانهآخرت كه وراى دنيا است ارشاد مى نمايد.
و يـا مـراد از آن يـاد خدا است كه در مقابل غفلت از او به كار مى رود، و از كسى كه از چنينذكرى رويگردان است نيز بايد اعراض كرد، براى اين كه ياد خدا به نحوى كه لايق بهذات مـتـعـاليـه او باشد، يعنى ياد خدا به اسماء و صفات خدا، بشر را به سوى حقايقىعـلمـى دربـاره مـبـداء و مـعـاد هـدايـت مـى كند، هدايتى علمى كه باز جاى ترديد باقى نمىگذارد.


ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى



اشاره با كلمه ذلك به امر دنيا است كه هر چند كلمه امر دنيا در آيه سابق نيامده بود،
ترجمه ال ميزان ج : 19 ص : 66
بلكه كلمه (حيوة الدنيا) آمده بود، ولى امر دنيا از آن آيه استفاده مى شد، و تعبير بهاينكه (اين است مقدار رسايى علم آنان ) تعبيرى است استعاره اى ، گويا علم به سوىمـعـلوم مـى رود تـا به آن برسد، و علم مشركين در مسير خود به دنيا مى رسد، و همانجا ازحـركـت بـاز مى ماند، و ديگر از آنجا به طرف آخرت نمى رود، و لازمه اين توقف علم ، آناسـت كـه تـنـهـا دنيا هدف نهايى اراده و طلب آنان باشد، و توسن هم شان تا همانجا پيشبرود، و ديگر دل بغير دنيا نبندند، و جز به سوى آن روى نياورند.
(ان ربك هو اعلم ...) - اين جمله مضمون جمله قبلى را تاءكيد مى كند، و شهادتى است ازخداى تعالى بر صحت آن .


ولله مـا فـى السـمـوات و مـا فى الارض ليجزى الذين اساوابما عملوا و يجزى الذيناحسنوا بالحسنى



وجه تفريع جزاء بد كاران و نكوكاران بر مالكيت خداى سبحان
مـمكن است بگوييم : صدر آيه شريفه حال باشد از جمله (اعلم ) كه در آيه قبلى بود،و كـلمه (واو) در ابتداى آن واو حاليه و معنا چنين باشد: (به درستى پروردگار تواعلم و داناتر به حال دو طايفه ضالين و مهتدين است ، در حالى داناتر است كه مالك همهچـيـرهـايـى اسـت كـه در آسـمـان و زمـيـن اسـت ، ديـگـر چـگـونـه مـمـكـن اسـت اعـلم بـهحال آن دو طايفه نباشد، با اين كه مالك ايشان است ).
و بـنـابـر ايـن احـتمال ، ظاهر چنين به نظر مى رسد كه : جمله (ليجزى ...) متعلق جملهسابق باشد كه مى فرمود: (فاعرض عن من تولى ...) آن وقت معناى مجموع دو جمله چنينمى شود كه از ايشان اعراض كن و امرشان را به خدا واگذارنما تا جزايى چنين و چنانشانداده و تو را و نيكوكاران را چنين و چنان پاداش دهد.
ممكن هم هست بگوييم جمله (و لله ما فى السموات ...) كلامى استينافى باشد و بخواهدبفهماند دستورى كه به تو داديم كه از ايشان اعراض كن ، براى اين نبود كه ما دست ازايـشان برداشته ايم و رهايشان كرده ايم ، بلكه براى اين بود كه خواستيم هر طايفه رادر بـرابـر عملش جزا دهيم ، اگر عملش بد بوده جزاى بد، و اگر خوب بوده جزاى خوبدهـيـم . و اگـر با اين مى توانست بفرمايد: (و له ما فى السموات ...) به جاى ضميردوبـاره اسـم جـلاله (اللّه ) را آورد، بـراى ايـن بـود كـه ازكمال عظمت خداى سبحان خبر داده باشد.
(ولله ما فى السموات و ما فى الارض ) - اين جمله به مالكيت خداى تعالى نسبت بهتـمـامـى عـالم اشـاره مى كند، و معنايش اين است كه : هستى تمامى موجودات قائم به خداىتـعـالى اسـت ، چـون خـدا خـالق و پـديد آورنده آنها است ، پس ملكيت ناشى از خلقت او خودعلاوه بر اين ،
مـنـشـاء تـدبـيـر هم هست . بنابر اين جمله مورد بحث بر خلقت و تدبير دلالت دارد، گويافرموده : خلقت و تدبير عالم از خداست .
جـمله (ليجزى ...) هم كه لامش لام غايت است متعلق به همين مطلب است ، و معنايش اين استكـه خـلقـت و تـدبير عالم از آن خداست ، غايت و نتيجه اش هم اين است كه كسانى را كه بدمـى كنند جزا دهد...، و مراد از جزا همان شؤ ون و خصوصيات قيامت است ، كه قرآن كريم ازآن خـبـر داده ، و مـراد از اسـاثـه و احـسـان ، مـعـصـيـت و طـاعـت اسـت و تـقـديـر جـمـله مـاعـمـل وا جـمـله جزاء ما عملوا است ، ممكن هم هست خود ما (عملوا) باشد، و معنا چنين باشد كهجـزاى اعمالشان را خود همان اعمال را مى دهد، و مراد از حسنى هم همينطور، يعنى (يا) مثوبتحسنى است (و يا خود حسنى ).
و مـعناى آيه اين است كه : تا خدا كسانى را كه معصيت كرده اند معصيتشان ، و يا به جزاىمـعـصـيـتـشـان كـيـفر دهد، و كسانى را كه اطاعت كردند مثوبتى حسنى (و يا به خود حسنى )پـاداش دهـد، مـفـسـريـن در ايـن آيـه احـتـمـالات ديـگـرى داده انـد كـهاحتمال ما از همه بهتر به ذهن مى رسد و روشن تر است .


الذين يجتنبون كبائرالاثم و الفواحش الا اللمم ان ربك واسع المغفره ...



كلمه اثم به معناى گناه است ، و اصل آن - به طورى كه راغب گفته -معناى عملى بودهكه دير به نتيجه و ثواب برسد.
و مـنـظـور از كـبـائر الاثـم ، گـنـاهـان كـبـيـره اسـت كـه بـه طـورى كـه در روايات ثوابالاعـمـال از عـباد بن كثير النوا از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده ، عبارت از هر گناهىاسـت كه قرآن مرتكبش راتهديد به آتش دوزخ كرده باشد. و در تفسير آيه شريفه (انتجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم ...) بحثى پيرامون آن كرده ايم .
و كـلمـه فـواحـش بـه مـعـناى گناهانى است كه خيلى شنيع و رسوا باشد، از آن جمله خداىتـعـالى زنا و لواط را دانسته ، ولى بعيد نيست از ظاهر آيه برآيد كه در اينجا فواحش وكبائر يكى باشد.
مـقـصـود از اسـتـثناى (الا اللمم ) در آيه : (الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحشالااللمم ...)
و اما درباره معناى كلمه (لمم ) اختلاف كرده اند:
بـعضى گفته اند: منظور از آن گناهان صغيره است . و اگر منظور اين باشد بايد گفت :استثناء در آيه منقطع و نظير استثناى (همه پسرانم آمدند مگر پسر همسايه ) است .
بـعـضـى گـفـتـه اند: (لمم ) عبارت از اين است كه كسى تصميم بر گناه بگيرد ولىانجام ندهد. كه در اين صورت نيز استثناء منقطع خواهد بود.
بـعـضـى گـفـتـه اند: لمم ، گناهى است كه گهگاه ارتكاب شود، و مرتكب آن عادت بر آننـكـرده بـاشـد. كـه در ايـن صـورت لمـم هـم شـامـل گناهان كبيره مى شود و هم صغيره ، ومضمون آيه با مضمون آيه شريفه (والذين اذا فعلو افاحشه او ظلموا انفسكم ذكروا اللّهفاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا اللّه و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون )كه در وصف متقين و محسنين است منطبق مى شود، و مضمون همان را مى گويد، چون اين آيه مىفـرمـايـد: مـتـقـيـن و نـيـكـوكـاران كـسـانـى هـسـتـنـد كـه اگـرعـمـل زشـتـى مـى كـنـنـد، و يا به خود ستمى روا مى دارند، بسيار به ياد خدا مى افتند، وبـراى گناهان خود طلب مغفرت مى كنند، چون مى دانند غير از خدا كسى نيست كه گناهان رابيامرزد، و كسانى هستند كه هرگز بر آنچه كرده اند عالما عامدا اصرار نورزيده اند.
و در روايـات اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) بـه مـعـنـاى سـوم تـفـسـيـر شـده ، مـثـلا دراصول كافى از ابن عمار از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: لمم اين استكه كسى بر گناهى تصميم بگيرد و بعد استغفار كند.
و نـيـز بـه سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:لمم اين است كه انسان گاهى گناهى را مرتكب شود، و ديگر تا مدتى پيرامون آن نگردد،و باز بار ديگر مرتكبش شود.
و بـاز بـه سند خود از ابن عمار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده فرمود: لمام آنبـنـده اى است كه پشت سر هم گناه مى كند، اما طبعش خواهان آن نيست (در هيچ يك از اين سهروايت كلمه لمم به گناه صغيره معنا نشده ).
و آيـه شـريـفـه مـطـلب آيه قبلى را كه مى فرمود: (الذين احسنوا) تفسير مى كند و مىفرمايد: همينها هستند كه از گناهان كبيره اجتناب دارند و از فواحش دورى مى كنند، و در عينحال ممكن هم هست از ايشان سر بزند.
و جـمله (ان ربك واسع المغفرة ) ايشان را تطميع مى كند تا به اميد آمرزش خدا توبهكنند.
(هو اعلم بكم اذ انشاكم من الارض ) - راغب مى گويد: ماده (نشاء) و (نشاءة ) بهمـعـنـاى احـداث چيزى و تربيت آن است . پس ‍ بنابر اين ، اين كه فرمود: او شما را از زمينانـشـاء كـرد، مـعـنـايش اين است كه : او بود كه شما را در آغاز خلقتتان حالهاى گوناگونمـتحول كرد، از مواد عنصرى زمينتان بگرفت و در آخر به صورت نطفه تان در آورده ، درداخل رحم ها وارد كرد.
(واذ انـتم اجنة فى بطون امهاتكم ) - كلمه (اجنة ) جمع (جنين ) است ، و اين جملهعـطـف است بر جمله قبلى ، چون بر سر هر دو كلمه اذ آمده ، و معنايش اين است كه او داناتربـه شـمـا اسـت ، آن زمـان كه چه و چه بوديد و اين زمان كه شما جنين هايى در رحم مادرانتـان هـسـتـيـد، او مـى دانـد حـقـيـقـت شـما چيست ، و چه حال و وضعى داريد، و چه اسرارى درنـهـانـتـان هست ، و مال كارتان به كجا مى انجامد. و جمله (فلا تزكوا انفسكم ) تفريعبـر هـمـان عـلم خـداسـت ، مـى فـرمـايـد: وقتى كه خداى تعالى شما را بهتر از هر كس ‍ مىشـناسد، و از آغاز خلقتتان و سرانجام آن باخبر است ، پس ديگر بيهوده خود را به پاكىنستاءييد، و او بهتر مى داند پاك و با تقوا كيست .
آيات 62 - 33 سوره نجم
افرايت الذى تولى (33) و اعطى قليلا و اكدى (34) اعنده علم الغيب فهويرى (35) ام لميـنبا بما فى صحف موسى (36) وابراهيم الذى وفى (37) الا تزر وازرة وزراخرى (38)وان ليـس للانـسن الا ما سعى (39) وان سعيه سوف يرى (.4) ثم يجزيه الجزاء الاوفى(41) و ان الى ربك المنتهى (42) و انه هو اضحك و ابكى (43) و انه هو امات و احيا (44)وانـه خـلق الزوجـين الذكر و الانثى (45) من نطفه اذا تمنى (46) و ان عليه النشاة الاخرى(47) و انه هو اغنى و اقنى (48) و انه هو رب الشعرى (49) و انه اهلك عادا الاولى (.5) وثمودا فما ابقى (51) و قوم نوح من قبل انهم كانوا هم اظلم و اطغى (52) و المؤ تفكه اهوى(53) فـغـشـيها ما غشى (54) فباى الاء ربك تتمارى (55) هذا نذير من النذر الاولى (56)ازفـت الازفـه (57) ليـس لهـا مـن دون اللّه كـاشفه (58) افمن هذا الحديث تعجبون (59) وتضحكون و لا تبكون (.6) و انتم سامدون (61) فاسجدوا لله و اعبدوا (62).
ترجمه آيات
آيا آن كس را كه از انفاق روى گردان شد مشاهده كردى ؟ (33).
مـخـتـصـرى انـفـاق كـرد و (بـه خـاطـر گفتار رفيقش كه گفت ترك انفاق كردى گناهت بهگردن من ) ترك انفاق نمود (34)
آيا او علم غيب دارد و مى داند (كه رفيقش گناهش را گردن مى گيرد) (35).
يا از آن سفارش ها كه در تورات درباره دادن حق شده باخبر نشده ؟ (36).
و در صحف ابراهيمى كه حق را به حد تمام ادا كرد (37).
و نـمـى دانـد كـه هـيـچ گـنـهـكـارى گـنـاه ديـگـرى راتحمل نمى كند، و به گردن نمى گيرد؟ (38).
و اين كه انسان به جز كار و تلاشش سرمايه اى ندارد؟ (39).
و اين كه نزد وى سعى خود را خواهد ديد؟ (.4).
و سپس جزاى آن به كاملترين وجهش داده مى شود (41).
و اين كه انتهاى سيرشان به سوى پروردگار تو است (42).
و اين كه او است كه اسباب خنديدن و گريستن را فراهم كرده (43).
و اين كه او است كه مى ميراند و زنده مى كند (44).
و اين كه او است كه جفت نر و ماده را آفريده (45).
از نطفه اى كه در رحم ريخته مى شود (46).
و اين كه بر خداست كه نشاءه آخرت را پديد آورد (47).
و ايـن كـه خـود او اسـت كـه بـا امـوالمنقول و غير منقول بندگان خود را بى نياز مى كند (48).
و اين كه او رب كوكب شعرى است كه بعضى آن را رب خود مى پندارند (49).
و اين كه او نسل پيشين عاد را هلاك كرد (.5).
و ثمود را كه حتى يك نفر از ايشان باقى نگذاشت (51).
و قوم نوح را كه قبل از آنان ، و ستمكارتر و ياغى تر از آنان بودند (52).
و شهرهاى قوم لوط را كه زير و رو كرد و از عذاب آنچه متوجه آنان ساخت (53).
ازهر سو احاطه شان كرد (54).
پس ديگر در كدام يك از نعمت هاى پروردگارت مى توانى ترديد كنى (55 ).
اين پيامبر، بيم رسانى است از سنخ بيم رسانان گذشته (56).
قيامت نزديك شد (57).
و براى آن به غير از خدا پرده بردارى نيست (58).
آيا از اين مطالب تعجب مى كنيد؟ (59).
و مى خنديد و گريه نمى كنيد؟ (.6).
و همچنان سرگرم بازى خود هستيد؟ (61).
پس براى خدا سجده كنيد و به عبادت او بپردازيد (62).
بيان آيات
اشاره به مطالب و محتويات اين قسمت از سوره مباركه نجم
سـيـاق نـه آيـه از آيـات اول ايـن فـصـل روايـاتـى را كـه در شـاءننـزول وارد شـده تـصـديـق مـى كـنـد، در آن روايـات آمـده كـه مـردى از مـسـلمـانـانامـوال خـود را در راه خـدا انـفـاق كرد، مردم او را سرزنش كردند كه انفاق در راه خدا هم حدىدارد و او را از فـنـاى مـالش زنـهار داده و از گرفتار شدن به فقر ترساندند، و به اوكـه زيـر بـار نـمـى رفـت گـفـتـنـد: اگـر تـرك انفاق گناه داشت به گردن ما، آن مرد همپـذيـرفـت و ديـگـر انـفـاق نـكـرد، و بـه مـنـاسـبـت ايـن واقـعـه آيـات نـه گـانـه مـذكـورنازل شد.
كـه خـداى سـبحان به طور اشاره به اين داستان متعرض آن شده ، و به منظور بيان حقيقتمـطـلب در ايـن مـسـاءله مـطـالبـى از صـحـف ابـراهـيـم و مـوسـىنـقـل كـرده ، و نـيـز حـق صـريـح و پـوسـت كـنـده را در ردابـاطـيـل مـشـركـين كه در آيات گذشته بود بيان نموده ، فرمود: آنها مى گويند: اگر مابـتـها را مى پرستيم براى اين است كه بتها تمثالهاى فرشتگان است كه دختران خدايند،مـى پـرسـتـيـم تـا مـا را نـزد خـداى سـبـحـان شـفـاعـت كـنـنـد. آيـاتفـصـل قـبـلى هـم بـا روشـن تـريـن بـيـان ايـن مـسـاله راابطال كرده بود.
ولى در ايـن آيـات حـق مطلب در مساءله ربوبيت و الوهيت را روشن كرده مى فرمايد: خلقت وتدبير تنها از آن خدا است ، و تمامى آن به خدا منتهى مى شود، و خداى سبحان هر چه خلقكـرده و تـدبـيـر نـمـوده طـورى خـلق و تـدبـيـر كـرده كـه نـشـاءه اى ديـگـر رادنـبـال داشـتـه بـاشـد، تا در آن نشاءه جزاى كافر و مؤ من و مجرم و متقى را بدهد، و لازمهچـنـيـن خـلقـتـى تـشـريـع ديـن است ، بايد بندگان را به تكاليفى مكلف كند، و كرده ، وشـاهـدش هـم همين است كه امتهاى گذشته را كه يكى پس از ديگرى آمدند و زير بار دين وتكاليف او نرفتند هلاك كرد، مانند قوم نوح و عاد و ثمود ومؤ تفكه .
آنـگـاه بـعـد از نـقل اين داستانها از صحف انبياى گرامى خاطر نشان كرده كه اين نذير -رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) - هم از همان نذيران امت هاى گذشته است ، وايـن كـه قـيـامـت نزديك است ، و سپس در آخر سوره روى سخن را متوجه به ايشان نموده كهبراى خدا سجده و عبادت كنيد.
و ايـن سـوره بـه شهادت سياق آياتش در مكّه نازل شده ، و از جمله آيات برجسته اش آيهشـريـفـه (و ان الى ربـك المنتهى )، و آيه شريفه (وان ليس للانسان الا ما سعى )است .
بـيـان آيـات مـربـوط به شخصى كه از انفاق در راه خدا اعراض كرد و دست نگه داشت


ا فرايت الذى تولى و اعطى قليلا و اكدى



كلمه (تولى ) (با ياء كه مصدر فعل تولى ، با الف ، است ) به معناى اعراض است، و مـراد از آن در ايـنـجـا بـقـريـنـه آيـه بـعـدى اعـراض از انـفـاق در راه خـداسـت ، و كلمه(اعـطـاء) بـه مـعـنـاى انـفـاق و كـلمـه (اكـداء) - مـصـدرفـعـل اكـدى - بـه مـعـنـاى قـطـع اعـطـا و ترك انفاق است ، و حرف فاء كه بر سر جمله(افـرايت ) در آمده به خاطر همان مطلبى است كه قبلا خاطرنشان ساختيم و گفتيم آياتايـن فـصـل فـرع و نتيجه گيرى از آيات فصل قبلى است . و معناى آيه مورد بحث اين استكـه : بـه مـن خـبـرده از آن كـسـى كـه ازاعـراض كـرد، ومال اندكى انفاق نموده و ديگر از انفاق دست برداشت .


اعنده علم الغيب فهويرى



next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation