بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و خـلاصـه ، خـواست بفرمايد كاهن نبودن و مجنون نبودن ، اختصاص به تو ندارد، بيشترمـردم هـمـيـنـطـورنـد، ولى در تو نعمت خاصى است كه نمى گذارد در معرض چنين صفاتىقرار بگيرى .
و كـوتـاه سـخـن ايـن كـه : كـهـانـت و ديـوانـگـى و امـثـال آن از تـومحال است ، بخلاف ساير مردم كه در معرض آن هستند.


ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون



كـلمـه (ام مـنـقـطـعـه ) و به معناى (بلكه ) است ، نه متصله و به معناى (و يا). وكلمه (تربص ) به معناى انتظار است .
در مـجـمع البيان مى گويد: تربص به معناى انتظار مخصوص است ، و آنكه فلان چيزىكه مورد تربص ما است دچار انقلاب و دگرگونى شده ،
حـالش بـه حـالى مخالف ، برگردد، و كلمه (منون ) و نيز كلمه (منيه )، هر دو بهمعناى مرگ است ، و كلمه (ريب ) به معناى قلق و اضطراب است ، و در نتيجه ريب المنونبه معناى اضطراب مرگ است .
و حـاصـل مـعـنـا ايـن اسـت كـه : بـلكـه مـى گـويـنـد او يـعـنـىرسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شاعر است و ما منتظر مرگ او هستيم ، تا بعد ازمردنش يادش از دلها برود و اسم و رسمش فراموش شود، و ما از دست او راحت شويم .


قـلتربصوا فانى معكم من المتربصين



در ايـن آيـه ، رسـول گـرامى خود را دستور مى دهد كه به ايشان بگو: همان طور كه خودبـراى خـود پـسـنـديده ايد، منتظر باشيد. و اين امرى است تهديدى و مى رساند كه در اينمـيـان آيـنـده اى هـسـت كـه جـا دارد مـنـتـظـر وقـوعـش بـاشـنـد. و مـن نـيـزمـثـل شـمـا منتظر آن هستم ،اما آنكه مى آيد، عليه شما و به نفع من است ، و آن عبارت است ازهلاكت شما و وقوع عذاب بر شما.


ام تاءمرهم احلامهم بهذا



كـلمـه (احـلام ) جـمـع (حـلم ) اسـت كـه بـه مـعـنـاىعـقـل اسـت ، و كـلمـه (اءم ) در ايـنـجـا مـنقطعه است ، و استفهامى در تقدير است ، و اشاره(هـذا) بـه سـخنانى است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى گفتند ومنتظرش بودند.
و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : بلكه آيا عقول خود آنان به ايشان دستور مى دهد چنين چيزى رابـگـويـنـد و مـنـتـظـر مـرگ خـود بـاشـنـد؟ كـدام عـقـلى حـق را رد مـى كـنـد و بـه ايـنـگونهاباطيل اجازه مى دهد آن را دفع كند؟!


ام هم قوم طاغون



يعنى ، نه ، عقل ايشان چنين دستورى نمى دهد، بلكه داعى آنان درسخنان اين است كه ايشانمردمى طاغى هستند.


ام يقولون تقوله بل لا يومنون



در مـجـمع البيان مى گويد: كلمه (تقول ) به معناى اين است كه آدمى بخواهد چيزى رابه زحمت بگويد، و تنها در مورد دروغگويى استعمال مى شود، چون دروغگو مى خواهد بهزحمت ، باطل را به صورت حق جلوه دهد، و به اين منظور خود را به زحمت مى اندازد.
و مـعـناى آيه اين است كه بلكه مى گويند: قرآن ،ساخته و پرداخته خود او است ، كه بهدروغ به خدا نسبت مى دهد،
و بـه او افـتـراء مى بندد، نه ، بلكه از آنجا كه ايمان ندارند قرآن را با چنين سخنانىمنسوب مى دارند.


فلياءتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين



ايـن جـمـله ، پـاسـخ از سـخن ايشان است كه مى گفتند: (تقوله )، مى فرمايد: اگر اينقـرآن ، كـلام رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بود، بايد كلامى بشرى و نظيرساير كلامها مى بود، و ساير كلامها مثل آن بودند، در نتيجه بايد ساير مردم هم بتوانندسخنى مثل آن بياورند، و ما در سابق - در تفسير آيه 23 سوره بقره - بحثى پيراموناعجاز قرآن گذرانديم ، و در آنجا مفصل صحبت كرديم .
مـمـكـن هـم هـسـت آيـه شـريـفـه را رد هـمـه مـطـالب گـذشـتـه كـفـار بـگـيـريـم مـى گـفـتـندرسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مجنون يا شاعر است ، يا مى گفتند: اين سخنانرا خـود او درسـت كـرده و بـه خـدا نـسـبـت مـى دهـد، و آن وقت بگوييم آيه شريفه در رد اينسـخـنـان مى گويد، عجز بشر از آوردن مثل آن اجازه نمى دهد كه قرآن كلام غير خدا باشد.ولى ظهور آيه در آنچه به نظر ما رسيد بيشتر است .


ام خلقوا من غير شى ء ام هم الخالقون



ايـن كـه در ايـن آيـه كـلمـه (شـى ء) بـدون الف و لام و بـه اصطلاح ، نكره آمده ، بهتقدير صفتى است كه مناسب با مقام باشد، مثلا بگوييم تقدير كلام اينطور است : (و ياايشان از غير آن چيزى كه ديگران از آن خلق شده اند، خلق شده اند).
و مـعـنـاى آيـه چـنـيـن است : بلكه مى پرسيم : آيا اين تكذيب كنندگان از غير آن چيزى كهسـايـر افـراد بـشـر از آن آفـريده شده اند، خلق شده اند؟ و در نتيجه ساير افراد بشرصـلاحـيـت دارنـد كـه خـدا رسـولانـى بـه سـويـشـان بـفـرستد و آن رسولان به سوى حقدعـوتـشـان بـكـنـنـد و ايـشان با عبوديت خدا به كمال مطلوب خود برسند، و اما اين تكذيبكـنـنـدگـان بـه خـاطـر اين كه خلقتشان از چيزى ديگر است اصلا تكليفى ندارند، و امر ونهيى متوجهشان نمى شود و ثواب و عقابى در كارشان نيست ؟
چند وجه در معناى آيه : (ام خلقوا من غير شى ء...)
مـفـسـرين در معناى آيه ، اقوالى ديگر دارند، كه ذيلا از نظر خواننده مى گذرد: 1 - آياايـن مـكـذبـيـن ، بـدون خـالقى خلق شده اند و بدون مقدرى اين چنين تقديرى بديع و محيرالعـقـول بـه خود گرفته اند تا احتياجى به خالق و مدبرى كه امورشان را تدبير كندنداشته باشند؟.
2 - آيـا ايـن تـكـذيـب كـنـنـدگـان ، بـدون مـبـداء حـيـاتـى ومثل جمادات خلق شده اند تا امر و نهى و تكليفى متوجهشان نباشد؟.
3 - آيـا ايـنان بدون علّت و پديد آورنده اى ، و بدون غرض و هدفى ، و بدون ثواب وعقابى خلق شده اند كه به سخنان قرآن گوش ‍ نمى دهند؟.
4 - آيا اينان به باطل خلق شده اند تا حساب و كتاب و امر و نهيى در كارشان نباشد؟.
اين وجوهى بود كه در معناى آيه ذكر كرده اند، ولى وجهى كه ما آورديم هم به لفظ آيهنـزديـكتر است ، و هم عمومى تر است ، چون تكذيب كنندگان ، نسبت به عموم بشر بافتهاى جدا تافته ، فرض مى شوند.
(ام هم الخالقون ) - و يا اين كه خودشان خود را آفريده اند؟ و در نتيجه مخلوق خداىسبحان نيستند تا خدا به تربيت آنان پرداخته با اوامر و نواهى خود، امورشان را تدبيركند؟


ام خلقوا السموات و الارض بل لا يوقنون



يعنى نه ، بلكه اينطور مى پرسيم كه : مگر اين آقايان همه عالم را آفريده اند؟
و در نـتـيـجـه خـودشـان اربـاب و آلهـه عـالم هـسـتـنـد، و در نـتـيـجـه شـاءنـشـاناجـل از ايـن شـده كـه كس ديگرى را بندگى كنند و زير بار تكاليف عبوديت بروند، نه ،هيچ يك از اينها نيست ، بلكه تنها مرضشان اين است كه مردمى بى يقين هستند.


ام عندهم خزائن ربك ام هم المصيطرون



يـعـنى نه ، باز هم طور ديگر مى پرسيم ، و آن اين است كه مى گوييم : نكند خزانه هاىپروردگار تو نزد ايشان است كه هر كسى را كه ايشان پيغمبر كنند پيغمبر است ، و چونتو را پيغمبر نمى دانند تو پيغمبر نيستى ؟!
(ام هـم المـصـيـطـرون ) - اصـل كـلمـه (مصيطرون ) از سيطره - با سين - است ،چـيـزى كـه هـسـت گاهى سين آن را به صاد قلب مى كنند و(سيطره ) به معناى غلبه وقـهـر اسـت ، و مـعـناى جمله اين است كه : نه ، اين بار مى گوييم نكند اين تكذيب كنندگانبـر خـدا هـم غـالبـنـد، و آن چنان بر او سيطره دارند كه اگر او نبوت و رسالت به توروزى كرده مى توانند آن را از تو سلب كنند؟


ام لهم سلم يستمعون فيه فلياءت مستمعهم بسلطان مبين



كلمه (سلم ) به معناى نردبان چند پله است كه به وسيله آن به بام و يا هر نقطه اىبـلنـد، بـالا مـى رونـد. و كـلمه (استماع ) در اينجا متضمن معناى صعود هم هست ، و كلمه(سلطان ) به معناى حجت و برهان است .
و مـعـنـاى آيه اين است كه : نه ، بلكه مى گوييم نكند اينان نزد خود نردبانى دارند كهبـا آن بـه آسـمـان صعود مى كنند، و با صعود خود، وحى آسمان را مى شنوند، آنچه بهخـودشـان وحـى مى شود مى گيرند و آنچه به تو و ديگران وحى شده رد مى كنند و نمىپـذيـرنـد، پس اگر چنين نردبانى دارند، بگو آن شخصى كه با آن نردبان بالا آمده ومدعى شنيدن وحى است ، دليل خود را بياورد.


ام له البنات و لكم البنون



بـعـضـى گفته اند: منظور از اين جمله اثبات بى عقلى ايشان است كه همان چيزى را كه ازخدا نفى مى كردند به او نسبت مى دهند.


ام تسئلهم اجرا فهم من مغرم مثقلون



راغـب مـى گويد : كلمه (غرم ) - به ضمه غين و سكون راء - ضرر و خسارتى استكـه انـسـان بـدون ايـن كـه جـنـايـت و يـا خـيـانـتـى مـرتـكـب شـده بـاشـد، ازمـال خـود بـپـردازد (در نـتـيـجـه كـلمـه مـغـرم بـه مـعـنـاى چـنـيـن كـسـى خـواهد بود). و كلمه(اثـقـال ) - بـه كـسـر هـمـزه - مـصـدر بـابافـعـال اسـت كـه اسـم مـفـعـول آن (مـثـقـل ) و جـمـع ايـن كـلمـه (مـثـقـلون ) مـى آيـد واثقال به معناى تحميل ثقل ، و كنايه است از مشقت .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : نـه ، بـلكـه مـى پـرسـيـم نـكـنـد تو از ايشان دستمزدى درمـقـابـل تـبـليـغ رسـالتـت مـطـالبـه كـرده اى ، و ايـشـان بـراىتحمل اين خسارتى بدون جرم بايد بپردازند به زحمت افتاده اند؟
معناى آيه : (ام عندهم الغيب فهم يكتبون ) و (ام يريدون كيدا)


ام عندهم الغيب فهم يكتبون



بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: مراد از (غيب )، لوح محفوظ است ، كه همه غيبها در - آننـوشـتـه شـده ، و معنايش اين است كه : نه ، بلكه مى گوييم نكند لوح محفوظ نزد ايشانباشد، و از آن نسخه بردارى نموده به مردم خبر مى دهند، و از آن جمله اين حرفهايى استكه به تو مى زنند؟
و خلاصه شاعر و يا مجنون بودن تو هم از غيب هايى است كه هيچ ترديدى در آن نيست .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از غيب ، علم غيب ، و مراد از (كتابت )، اثبات است ، و معناىجـمـله ايـن اسـت كـه : نـه ، بـلكه مى گوييم نكند علم غيب نزد ايشان باشد، و آنچه را مىدانند به عنوان شرع براى مردم اثبات مى كنند، و بر مردم واجب است كه ايشان را در آنچهاثبات كرده اند اطاعت كنند.
و بـعضى ديگر گفته اند: معناى جمله (يكتبون ) (يحكمون ) است ، يعنى بدانچه ازغيب مى دانند حكم مى كنند.


ام يريدون كيدا فالذين كفرواهم المكيدون



كلمه (كيد) به طورى كه راغب مى گويد: به معناى نوعى حيله گرى است . ولى صاحبمجمع البيان آن را به مكر معنا كرده . بعضى ديگر گفته اند: كيد به معناى هر عملى استكه مايه خشم پنهانى گردد.
از ظـاهـر سـيـاق بـر مـى آيـد كـه مـراد از كـيـد مـكـذبـيـن ، مـكـرى اسـت كـه بـارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مى كردند، و نسبتهايى است كه به آن جناب مىدادنـد، از قـبـيـل : كـهـانـت ، جـنـون ، شـاعـر بـودن ، وتـقـول ، تا به وسيله مردم را از روى آوردن به وى روگردان كنند، و از او دور سازند، وايـن وسـيـله دعـوتـش بـاطـل و بـى اثـر و نـورش خـاموش شود، و اين كيد (با همه ماهرانهبـودنـش ) كـيـد بـه خـودشـان بـود، چـون در مـرحـلهاول خود را از سعادت ابدى و از افتادن به راه حق محروم مى سازند، بلكه مى توان گفت :(هـر چـنـد پـيش خود خيال مى كنند كه عليه آن جناب نقشه مى ريزند ولى خبر ندارند كه )ايـن خـداسـت كه به دست خودشان توفيق را از ايشان سلب نموده ، دارد مهر بر دلهايشانمى زند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كيدى كه در اين آيه آمده ، خصوص آن عملى است كه دردارالندوه انجام دادند، و مراد از (الذين كفروا) هم كه از آنان به مكذبين تعبير فرموده ،هـمان افراد دارالندوه اند كه خدا كيدشان را درست عليه خود آنان به جريان انداخت ، و درجنگ بدر به كشتنشان داد.
و بـنـا بـه گـفـته اين مفسر، آيه شريفه يكى از پيشگوييهاى قرآن مى شود، چون سورهطور خيلى قبل از جنگ بدر نازل شده ،
ولى چه كنيم كه از سياق آيات دور است .


ام لهم اله غير اللّه سبحان اللّه عما يشركون



نـه ، بـلكـه مـى گـوييم : نكند معبودى به غير از خدا سراغ دارند - سبحان اللّه - خدامـنـزه اسـت از آنـچـه مـشـركين برايش درست مى كنند، چون اگر غير از خدا معبودى ديگر مىداشـتـنـد بـايـد هـمـان معبود، خالق و مدبر ايشان باشد، و ديگر احتياجى به خداى سبحاننـداشـتـه بـاشـنـد، تـا چـه رسـد بـه ايـن مـحـتـاج بـه پـذيـرفـتـن دعـوترسول او باشند، و بايد آلهه آنان عذابى را خدا مكذبين را با آن تهديد كرده و رسولشبدان انذار كرده از ايشان دفع كنند.
و جـمـله (سـبـحـان اللّه عـمـا يـشـركـون )، تنزيه خداى تعالى است از اين كه شريكىبـرايش باشد، آن چنان كه مشركين ادعا مى كنند، و كلمه (ما) در جمله (ما يشركون )،مصدريه است ، و به جمله چنين معنا مى دهد: خداى تعالى منزه از شرك ايشان است .
مثالى براى بيان ميزان عناد كفار و اصرارشان بر تكذيب دعوت حق


و ان يروا كسفا من السماء ساقطا يقولوا سحاب مركوم



كلمه (كسف ) - به كسره كاف و سكون سين - به معناى قطعه است ، و كلمه (مركوم) به معناى غليظ و متراكم است كه روى هم افتاده باشد. و معناى آيه اين است كه : كفرىكه دارند و اصرارى كه بر تكذيب دعوت حقه مى ورزند، به حدى رسيده كه اگر قطعهاى از آسمان را ببينند كه دارد بر سرشان فرود مى آيد مى گويند: نه ، اين آسمان نيست، بـلكـه ابرى است غليظ و روى هم افتاده ، به هيچ وجه نشانه عذاب نيست . بنابر اين ،آيـه مـورد بـحـث نـظـيـر آيـه (و لو فـتـحـنا عليهم بابا من السماء فظلوا فيه يعرجونلقالوا انما سكرت ابصارنا) خواهد بود.
آيات 49 - 45 سوره طور
فـذر هـم حتى يلاقوا يومهم الذى فيه يصعقون (45) يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هميـنـصـرون (46) و ان للذيـن ظـلمـوا عذابا دون ذلك و لكن اكثرهم لا يعلمون (47) و اصبرلحـكـم ربـك فـانـك بـاعـيـنـنـا و سـبـح بـحـمـد ربـك حـيـن تـقـوم (48) و مـناللّيل فسبّحه و ادبار النّجوم (49).
ترجمه آيات
حـال كـه با هيچ برهانى به راه نمى آيند رهايشان كن ، تا روز خود را ديدار كنند، روزىكه در آن هلاك مى شوند (45).
روزى كـه نـقـشه آنان دردى از ايشان را دوا نخواهد كرد، و نه كسى را دارند ياريشان كند(46).
و بـه درسـتـى بـراى كـسـانـى كـه ظلم كردند عذابى جلوتر از عذاب قيامت هست ، و ليكنبيشترشان نمى دانند (47).
و تـو در برابر حكم پروردگارت صبر كن ، كه تو در تحت نظر مايى و پروردگارترا هنگامى كه بر مى خيزى با حمدش تسبيح گوى (48).
و (همچنين ) پاره اى از شب و هنگام صبح كه ستارگان پنهان مى شوند (49).
بيان آيات
ايـن آيـات ، سـوره را خـتـم مـى كـنـد، و در آن رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم )رادستور مى دهد كه مكذبين را به حال خودشان واگذارد و متعرض ايشان نشود،
و در بـرابـر حـكـم پـروردگـار خـود صـبـر كـنـد و او را بـا حـمد تسبيح گويد. و در عينحـال در بـيـن اين مطالب مكذبين را تهديد مى كند به همان عذابى كه در آغاز سوره با آنتهديد مى كرد، و آن عبارت بود از عذابى واقع كه دافعى برايش نيست ، و در اين آيات ،يك تهديد ديگر هم بر آن تهديد اضافه كرده براى ستمكاران .


فذرهم حتى يلاقوا يومهم الذى فيه يصعقون



كـلمـه (ذرهـم ) امـر اسـت ، و مـعـنـاى (اتـركـهـم ) را مـى دهـد، يـعـنـى رهايشان كن ، وفعل مذكور فعلى است كه از ميان همه مشتقاتى كه يك ماده دارد - يعنى ماضى و مضارع وامـر و نـهـى و جـحـد و نـفـى و اسـتـفـهـام و اسـم فـاعـل و اسـممـفـعـول - تـنـهـا مـضـارع و امـر دارد، و بـقـيـه را نـدارد، و كـلمـه (يـصـعـقـون )،مجهول مضارع از مصدر (اصعاق ) به معناى ميراندن است .
بـعـضـى هـم گـفته اند: ثلاثى مجرد آن يعنى (صعق ) نيز معناى ميراندن را مى دهد، وكلمه مورد بحث از همين ثلاثى مجرد است .
تـــوضـــيـــحـــى دربــاره تـهـديـد مـكـذبين در آيه :(فذرهم حتى يلاقوا يومهم الذىفيهيصعقون )
خـداى سـبـحـان بـعـد از آنكه مكذبين دعوتش را به عذابى واقع و بدون شك انذار كرد، وتـمـامى عذرهايى كه مى آورند و يا ممكن بود آنها را بهانه قرار دهند رد نمود، و نيز بعداز آنـكـه بـه رسـول گـرامـيـش فـرمـود: ايـنـان در اصـرار بـربـاطـل بـه حـدى رسيده اند كه اگر آيت حق را به چشم ببينند باز هم مى كنند، اينك در اينآيـه بـه آن جـنـاب دسـتـور مـى دهـد رهـايـشـان كـنـد و بـهحـال خـودشـان وابـگـذارد، و ايـن خـود بـه طور كنايه تهديدى است به اين اگر به همينحال بمانند عذاب شاملشان خواهد شد.
و مـراد از يـومـى كـه در آن يـوم هـلاك مى شوند، روز نفخه صور است كه تمامى موجوداتزنـده در آسـمـانها و زمين مى ميرند، و خود يكى از علامتهاى قيامت است ، همچنان كه در جايىديگر فرموده : (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض ).
مـؤ يـد ايـن مـعـنـا آيـه بـعـدى اسـت كه مى فرمايد: (يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هميـنـصـرون - روزى كـه كـيـدشـان كـارى بـرايـشـان نـمى سازد و هيچ كس هم ندارند كهياريشان كند) چون به درد نخوردن كيد، و نيز ياور نداشتن از خواص روز قيامت است كهدر آن روز تمامى سببها از كار مى افتند، و امر در آن روز تنها به دست خدا است .
بـعـضـى از مـفسرين به اين آيه اشكال كرده اند كه در روز نفخه صور كسانى مى ميرندكـه زنـده باشند، و مكذبين معاصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آن روز زندهنيستند تا بميرند.
جـواب اين اشكال اين است كه در آن روز همه زندگان در زمين و در عالم برزخ مى ميرند، واين مكذبين در آن روز اگر روى زمين زنده نيستند در عالم برزخ زنده هستند.
عـلاوه بـر ايـن مـمـكـن اسـت ضـمـير در (يصعقون ) را به زندگان آن روز برگردانيموتهديد را عبارت بدانيم از عذابى كه در همين دنيا بر سرشان آمد.
بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: (مـراد از ايـن روز، روز بـدر اسـت )، ولى ايـناحتمال بعيد است .
بعضى ديگر گفته اند: (مراد از آن ، روز مرگ است ).
ايـن نـيـز درسـت نيست ، زيرا با سياق آيه كه ظاهر است در تهديد به همان عذابى كه دراول سـوره تـهـديـد كـرده بـود كـه همان عذاب روز قيامت باشد نمى سازد، و نمى توانيمبگوييم مراد از آن عذاب روز مرگ است .


و انّ للّذين ظلموا عذابا دون ذلك و لكنّ اكثرهم لا يعلمون



بـعيد نيست كه مراد از (عذاب غير از آن عذاب )، عذاب قبر باشد و جمله (و لكن اكثرهملا يـعـلمـون ) اشـعـارى دارد بـه ايـن كـه در بـين كفار و مكذبين كسانى بوده اند كه بهحقانيت دعوت اسلام و به اين كه ستمكاران عذاب دارند، آگاه بودند، و ليكن در عين آگاهى، بر كفر و تكذيب خود اصرار مى ورزيدند، اين بود نظر ما درباره عذاب ديگر.
بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـراد از آن عـذاب روز بـدر اسـت ؛ و ليـكـنذيـل آيـه كـه مـى فـرمايد: بيشترشان نمى دانند آنطور كه بايد با اين تفسير سازگارنـيـسـت ؛ (بـراى ايـن كـه از كـفـار هـيـچ كـس نمى دانست جنگ بدرى پيش مى آيد و فلانى وفلانى كشته مى شوند).
امـــر بـــه پـــيـــامـــبـــر(ص ) بـه صبر (و اصبر لحكم ربك ) و تاءكيد آن به اينكهفرمود:(فانك باعيننا)


و اصبر لحكم ربّك فانّك باعيننا



ايـن آيـه عـطف است به جمله (فذرهم ) و از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از حكم ، حكمخـداى تـعـالى دربـاره مـكـذبين است كه ايشان را مهلت داد و بر دلهايشان مهر نهاد، و حكمخـداى تـعالى درباره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) كه ماءمورش كرده مردم رابـه سـوى حـق دعـوت كند، دعوتى مستلزم تحمل اذيت ها و آزارها است در راه خدا، پس مراد ازاين كه فرمود:
(فانّك باعيننا) اين است كه : تو زير نظر ما هستى ، ما تو را مى بينيم به طورى هيچچـيـزى از حـالت بـر مـا پـوشـيـده نـيـسـت و مـا از تـوغـافـل نـيـسـتـيـم . پـس ايـن كـه دسـتـور بـه صـبـر را بـا چـنـيـن بـيـانـىتعليل كرده ، در حقيقت آن دستور را تاءكيد و آن خطاب را تشديد مى كند.
بعضى هم گفته اند: (مراد از جمله (فانّك باعيننا) اين است كه تو در حفظ و حراست مايى؛ چـون كـلمـه (عـيـن چـشـم ) بـه طـور مـجـاز و كـنـايـه در حـفـظاستعمال مى شود).
ولى بـعـيـد نيست كه معناى قبلى با سياق مناسب تر باشد (چون از زمينه كلام بر مى آيدكـه اذيـت و آزار حـتـمى و قهرى است ، و به همين جهت فرموده : (صبر كن ) و اگر خداىتعالى او را از اذيت دشمن حفظ مى كرد، ديگر امر صبر آنطور كه بايد معنا نمى داشت ).
وجـــود مـــتـــعـــدد در مـــعـــنـــاى آيـــه : (و ســـبـــح بـــحـــمـــد ربـــك حـــيــن تـقـوم ومـنالليل فسبحه و ادبار النجوم )


و سبّح بحمد ربّك حين تقوم و من اللّيل فسبّحه و ادبار النّجوم



حـرف (بـاء) در جـمـله (بـحمد ربّك ) باء مصاحبت است ، و آيه را چننن معنا مى دهد: وپـروردگـارت را تـسـبيح گوى ، و او را منزه بدار، اما در حالى تسبيحت مقارن با حمد خداباشد.
و مـراد از جـمـله (حـيـن تـقـوم ) - بـه قـول بـعـضى - هنگام برخاستن از خوابست . وبـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـنـظـور بـرخـاسـتـن از خـواب قـيـلوله ، يـعـنـى خـوابقـبـل از ظـهر است ، و در نتيجه منظور از تسبيح در هنگامى كه از خواب برمى خيزى ، نمازظـهـر خـواهـد بـود. بعضى ديگر گفته اند: مراد از قيام در آيه ، برخاستن از مجلس است ،بـعـضـى گـفـتـه اند: مراد مطلق برخاستن است . و بعضى ديگر گفته اند: مراد برخاستنبـراى نـمـاز واجـب اسـت . بـعـضـى هم گفته اند: مراد از آن برخاستن براى هر نماز است .بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از آن ، دو ركـعـت نـافـله نـمـاز صـبـح اسـت كـهقـبـل از نـمـاز آن را مـى خـوانـنـد. و ايـن هـفـت قـول اسـت كـه مـرحـوم طـبـرسـى آن رانقل كرده .
(ومن اللّيل فسبّحه ) - يعنى در پاره اى از شب ، پروردگار خود را تسبيح گوى . ومراد از اين تسبيح نماز شب است . و بعضى هم گفته اند: مراد از آن نماز مغرب و عشاء است.
(و ادبـار النـّجوم ) - بعضى گفته اند: مراد از اين جمله ، وقت ادبار نجوم است ، و آنهـنـگـامـى اسـت كـه سـتـارگـان در اثر روشنى صبح از نظر ناپديد مى شوند، و مراد ازتـسـبـيـح در ايـن هـنـگـام دو ركـعـت نـمـاز مـسـتـحـبـى اسـت كـهقـبـل از نـمـاز صـبـح خوانده مى شود. بعضى گفته اند: مراد از آن ، خود نماز صبح است .بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد اين است كه صبح و شام و بدون غفلت خداى تعالى راتسبيح گويد.
بحث روايتى
(رواياتى درباره مراد از آيه : (و سبح بحمد ربك حين تقوم ...)
در تفسير قمى در ذيل جمله (و سبّح بحمد ربّك حين تقوم ) آمده كه امام فرمود: منظور ازآن ، تسبيح در نماز شب ، و منظور از جمله (فسبّحه ) خود نماز شب است .
مـؤ لف : ايـن مـعـنـا در مـجـمع البيان از زرارة و حمران و محمدبن مسلم از امام باقر و از امامصادق (عليه السلام ) روايت شده .
و نـيز در همان كتاب به سند خود از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:مـنـظور از ادبار سجود، چهار ركعت نافله اى است كه بعد از نماز مغرب خوانده مى شود، ومـنـظـور از ادبـار نـجـوم دو ركـعـت نـافـله اى اسـت كـهقبل از نماز صبح خوانده مى شود.
مـؤ لف : ذيـل ايـن روايـت در مـجـمع البيان از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آمده وقمى هم آن را به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) آورده است .
و از طـرق اهـل سـنـت هـم در عـده اى از روايـات آمـده كـه :رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) هر وقت از جاى خود برمى خاست خدا را حمد وتسبيح مى كرد و مى فرمود: اين كفاره مجلس است ، ليكن تفسير بودن معنا براى آيه خيلىروشن نيست .
رجمه الميزان ج : 19 ص : 39
سوره نجم ، آيات 1 - 18
سوره نجم مكى است و شصت و دو آيه دارد
بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحيم و النّجم اذا هوى (1) ما ضلّ صاحبكم و ما غوى (2) و ما ينطق عنالهـوى (3) ان هـو الا وحـى يـوحـى (4) عـلّمـه شـديـد القوى (5) ذو مرّة فاستوى (6) و هوبـالافـق الاعلى (7) ثمّ دنا فتدلّى (8) فكان قاب قوسين او ادنى (9) فاوحى الى عبده مااوحـى (10) مـا كـذّب الفـؤ اد مـا راءى (11) افتمارونه على ما يرى (12) و لقد راه نزلةاخرى (13) عند سدرة المنتهى (14) عندها جنّة الماءوى (15) اذ يغشى السّدرة ما يغشى (16)ما زاغ البصر و ما طغى (17) لقد راءى من ايات ربّه الكبرى (18).
ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . سوگند به اجرام آسمانى هنگامى كه غروب مى كنند (1).
كه هرگز همنشين و دوست شما (محمد) نه عمدا از صراط مستقيم منحرف شده ، و نه به خطا(2).
و هرگز از روى هوى و هوس سخن نمى گويد (3).
آنچه مى گويد به جز وحيى كه به وى مى شود نمى باشد (4).
اسرارى است كه جبرئيل شديد القوى به وى آموخته است (5).
كسى كه به خاطر راءى و عقل كاملش بر چنين مقامى رسيده (6).
و در بلندترين افق جاى گرفته (7).
و در عين بلندى رتبه اش به خدا نزديك و نزديك تر شده (8).
او رسول را آنقدر بالا برد بيش از دو كمان و يا كمتر فاصله نماند (9).
در آنجا بود كه جبرئيل به بنده خدا وحى كرد آنچه را كه كرد (10).
قلب پيامبر آنچه كه ديده بود صادق بود (11).
بـا ايـن كه خدا بر صدق او شهادت مى دهد شما مشركين مى خواهيد با اصرار خود او را درآنچه ديده در شك بيندازيد؟! (12).
با اين كه او را يك بار ديگر ديده بود(13).
نزد سدره منتهى (14).
كه جنت الماءوى آنجاست (15).
و هنگامى ديده بود كه آنچه بر سدره احاطه داشت آنرا پوشانده بود (16).
چشم او نه به كجى گراييده بود، و نه در ديدن طغيان كرده بود، (تا در نتيجه چيزى راديده باشد كه حقيقت نداشته باشد) (17).
و چـطـور مـمـكن است چشم او دچار كژبينى و طغيان شده باشد با اينكه آيات چندى از آياتكبراى پروردگارش را ديده بود (18).
اشاره به غرض ومحتويات سوره مباركه نجم و مكى بودن آن
بيان آيات
غرض اين سوره يادآورى اصول سه گانه اسلام ، يعنى وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت، مـعـاد و نـبـوت اسـت ، ولى اول بـه مـسـاءله نـبـوت پـرداخـتـه ، وحـيـى را كـه بـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) شده تصديق و توصيف نموده ، آنگاه متعرضمـسـاءله توحيد مى شود، و بتها و شركاى مشركين را به بليغ ‌ترين وجهى نفى مى كند،آنـگاه به مساءله سوم پرداخته وضع منتهى شدن خلقت و تدبير عالم به خداى تعالى وزنـده كـردن مـردگـان و خـنـدانـدن و گـرياندن و اغناء و اقناء و تعذيب و دعوت و انذار راتوصيف نموده ، گفتار را با اشاره به مساءله معاد و امر به سجده و عبادت ختم مى كند.
و ايـن سـوره بـه شـهـادت سـيـاق آيـاتش در مكّه نازل شده ، و نبايد به سخن بعضى كهگـفـتـه انـد: بـعـضـى از آيـاتـش و يـا هـمـه آنـهـا در مـديـنـهنـازل شـده ، گـوش داد. ايـن حـرف كـجـا و آن كـجا كه بعضى گفته اند: اين سوره اولينسوره اى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
مـاءمـور شـد آن را عـلنـى بـخواند، و آن جناب آن را براى مؤ منين و هم براى مشركين قرائتكرد.
و آيـاتـى كـه از ايـن سـوره آورده ايـم فـصـل اول ازفـصـول سـه گـانـه آيـات سـوره اسـت آيـاتـى اسـت كـه وحـيـى را كـه بـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) مى شود تصديق و توصيف مى كند، ليكن درايـنـجـا روايـات بسيار زيادى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) صادر شده كه به صراحتفـرمـوده انـد: مـراد از ايـن آيات اين نيست كه مطلق وحى را بيان و توصيف كند، بلكه مرادبيان يك قسم وحى است ، و آن وحى بطور مشافهه و رو در رو است ، كه در شب معراج خداىسبحان با رسول گراميش داشت .
پـس ايـن آيـات مـى خـواهـد داستان معراج را بيان كند، و ظاهر آيات هم خالى از تاءييد اينروايـات نـيـسـت ، و از كـلمـات بـعـضـى از اصـحـاب ازقـبـيـل ابـن عـبـاس و انـس و ابـى سـعـيـد خـدرى ، و غـيـر ايشان - به طورى كه از ايشاننقل شده - نيز همين معنا استفاده مى شود، و بنابر همين معنا گفتار مفسرين جريان يافته ،هر چند كه در تفسير مفردات و جملات اين آيات اختلافى شديد دارند.


و النّجم اذا هوى



چند قول درباره مراد از (نجم ) در آيه : (و النجم اذا هوى )
ظـاهـر ايـن آيـه چـنـيـن مى نمايد كه مراد از (نجم ) مطلق جرمهاى روشن آسمانى است ، وخـداى تعالى در كتاب مجيدش به بسيارى از مخلوقات خود سوگند خورده ، از آن جمله بهچند عدد از اجرام سماوى از قبيل خورشيد، ماه ، و ساير ستارگان سوگند خورده ، و بنابراين ، مراد از (هوىّ نجم )، سقوط و افتادن آن در كرانه افق براى غروب است .
و بعضى گفته اند: مراد از نجم ، (قرآن ) است چون قرآن به طور نجومى (تدريجى )نازل شده . و بعضى گفته اند: مراد از نجم ، ستاره (ثريا)و بعضى ديگر گفته اند:مراد از آن ستاره (شعرى ) است .
و بـعـضـى از مفسرين گفته اند: منظور از اين نجم ، ستارگان نيستند، بلكه شهابى استكـه بـه وسـيـله آنها شياطين جن رانده مى شوند، و عرب اين شهاب را نجم مى نامد. و كلمه(هـوى ) هـم بـا ايـن قـول مـى سـازد، و هـم بـاقول قبلى ، ولى لفظ آيه با هيچ يك از معانى مساعد نيست .


ما ضلّ صاحبكم و ما غوى



كـلمـه (ضـلال ) بـه مـعـنـاى خـروج و انـحـراف از صراط مستقيم است ، و كلمه (غىّ)مـعـنـايى دارد مخالف با معناى كلمه (رشد) و چون رشد به معناى آن است كه انسان بهواقع مسائل برسد، در نتيجه غى عبارت است از اين كه انسان به خلاف واقع بيفتد.
راغـب مـى گـويـد: (غـىّ) بـه مـعـنـاى جـهلى است كه ناشى از اعتقاد فاسد باشد، چونگاهى اوقات جهل آدمى ناشى از نداشتن عقيده است ، چه عقيده صحيح و چه فاسد، و گاهىهـم نـاشى مى شود از اعتقاد به چيزى كه فاسد است ، و كلمه (غىّ) به معناى آن جهلىاسـت كـه نـاشـى از داشـتـن عقيده فاسد باشد، نه از بى اعتقادى ، و در قرآن كريم آمده :(ما ضلّ صاحبكم و ما غوى ).
و مراد از كلمه (صاحبكم رفيقتان ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : هـمـنـشين شما از آن طريقى كه او را به غايت و هدف مطلوبشبرساند بيرون نشده ، و در اعتقاد و راءيش از آن طريقه خطا نرفته . و خلاصه كلام اينكه او نه در آن هدف مطلوب يعنى سعادت بشرى همان عبوديت خداى تعالى است خطا رفته، و نه در طريقى كه به آن هدف منتهى مى شود.
مقصود از اينكه فرمود: (و ما ينطق عن الهوى ...)


و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى



منظور از كلمه (هوى ) هواى نفس و راءى و خواسته آن است ، و جمله (ما ينطق ) هر چندمطلق است ، و در آن نطق به طور مطلق نفى شده ، و مقتضاى اين اطلاق آن است كه هواى نفساز مـطـلق سـخـنـان پـيـغـمـبـر نـفـى شـده بـاشـد (حـتـى در آن سـخـنـان روزمـره اى كـه درداخـل خـانه اش دارد)، و ليكن از آنجايى كه در اين آيات خطاب (صاحبتان ) به مشركيناسـت ، مـشـركـيـنـى كـه دعـوت او را و قـرآنـى را كـه بـرايـشـان مـى خـوانـد دروغ وتـقـوّل و افـتـراى بـر خـدا مـى پـنداشتند، لذا بايد به خاطر اين قرينه مقامى بگوييم :منظور اين است كه آن جناب در آنچه كه شما مشركين را به سوى آن مى خواند، و آنچه كهاز قـرآن بـرايـتـان تـلاوت مـى كـنـد، سخنانش ناشى از هواى نفس نيست ، و به راءى خودچـيزى نمى گويد، بلكه هر چه در اين باب مى گويد وحيى است كه خداى تعالى به اومى كند.


علّمه شديد القوى



ضـمـيـر در (علّمه ) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برمى گردد، كه دراين صورت مفعول دوم تعليم كه يا قرآن است و يا مطلق وحى حذف شده ،
و تـقـديـر آن (عـلمه القرآن اوالوحى قرآن يا وحى را به او تعليم كرده ) مى باشد،مـمـكـن هـم هـسـت ضـمـيـر در جـمـله مـذكـور بـه قـرآن و يـا مطلق وحى برگردد، و در نتيجهمـفـعول اول كه ضميرى است راجع به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) حذف شدهتـقـديـر آن چـنـيـن بـاشد (علم القرآن ) و يا (علم الوحى اياه ). يعنى خداى تعالىقرآن و يا وحى را به آن جناب تعليم كرده .
و مـراد از كـلمـه (شـديـد القـوى ) - بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد -جـبـرئيـل اسـت ، چـون خـداى سـبحان او را در كلام مجيدش به اين صفت ياد كرده و فرموده :(انـّه لقول رسول كريم ذى قوّة عند ذى العرش مكين )، بعضى هم گفته اند: مراد از آنخود خداى سبحان است .
وجـــوه مـــخـــتـــلف در مـــعـــنـــاى آيات : (ذو مرة فاستوى و هو بالافق الا على ثم دنافتدلى...)


ذو مرّة فاستوى



كـلمـه (مـرّة ) - بـه كـسـره مـيـم و تـشـديـد راء - بـه مـعـنـاى شـدت و يـا پـخـتگىعقل و راءى است ، و يا از ماده مرور گرفته شده ، و قيافه كلمه ، قيافه بناى نوع است ،و مـفـسـريـن آيـه را بـه هـر سـه مـعـنـا تـفـسـيـر كرده اند، البته آنهايى كه آيه را وصفجـبـرئيـل دانـسـتـه انـد، در نـتـيـجـه ايـن طـور مـعـنـايـش كـرده انـد: (هـمـانجـبـرئيـل در راه خـدا شـدت بـه خـرج مـى دهـد، يـا آن جـبـرئيـلى كه عقلى پخته دارد، يا آنجـبرئيلى كه به نوعى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مرور و عبور مى كند،با اين كه خودش در هواست ).
بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـراد از (ذو مـرّة ) خـودرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) اسـت ، او اسـت كـه درمـقـابـل دسـتـورات الهـى شـديـد و سـخـت اسـت ، و يـا داراىعـقل و راءيى محكم است . و يا داراى نوعى مرور و عبور است كه با داشتن آن مى تواند بهمعراج برود.
(فـاسـتـوى ) - ايـن كـلمـه بـه مـعـنـاى اسـتـقـامـت و مـسـلط شـدن بـر كـار اسـت ، وفاعل اين فعل جبرئيل است ، و ضمير فاعل آن به وى برمى گردد، و معنايش اين است كه :جبرئيل به همين صورت اصليش كه به آن صورت خلق شده در آمده . همچنان كه در روايتهم آمده كه جبرئيل براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به صورتهاى مختلفىظـاهـر مـى شد، و تنها دو نوبت به صورت اصليش ‍ خود را به آن جناب نشان داد. ممكن همهست معنايش اين باشد كه جبرئيل با قوت خود مسلط شد بر آنچه ماءمور انجامش شده بود.
همه اينها در صورتى است كه فاعلجـمـله را جـبـرئيـل بـدانـيـم ، و اگـر فـاعل آن را رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )بدانيم ، معنايش ‍ اين مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) استقامت ورزيدو بر انجام ماءموريت خود مستقر شد.


و هو بالافق الاعلى



كلمه افق به معناى ناحيه است .
بـعـضـى گـفته اند: مراد از افق اعلا، ناحيه شرقى از آسمان است ، براى اين در كره زمينافـق مشرق مافوق و بلندتر از افق مغرب است ، اين كه گفتيم در كره زمين براى اين بودكه در فضا مشرق و مغرب يكسانند.
ولى ايـن حرف درست نيست ، و ظاهرا مراد از آن افق اعلاى آسمان است ، بدون اعتبار اين كهطرف شرقى آن باشد.
ضـمـيـر (هـو) در ايـن آيـه بـه جـبـرئيـل و يـا بـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـر مـى گـردد، و جـمـلهحال از ضمير در (استوى ) است .


ثم دنا فتدلى



كلمه (دنّو) كه مصدر فعل (دنى ) است به معناى نزديكى است ، و كلمه (تدلى )مـصـدر فـعل تدلى است ، به معناى بسته شدن و آويزان گشتن به چيزى است ، ولى بهطور كنايه در شدت نزديكى استعمال مى شود.
بـعـضى گفته اند: به معناى امتداد به طرف پايين است ، چون از واژه (دلو) - براىانداختن در چاه ساخته شده - گرفته شده است .
و مـعـنـاى آيـه بـنـابـر ايـن كـه هـر دو ضـمـيـر بـهجـبـرئيـل بـرگـردد ايـن اسـت كـه : جـبـرئيـل سـپـس نـزديـكرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شد و به دامن وى دست آويخت تا با آن جناب بهآسمان ها عروج كند.
و بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : جـبـرئيـل از افـق اعـلا پـايـيـن آمـد ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نزديك شد تا آن جناب رامعراج ببرد.
و امـا بـنـابـر ايـن كـه دو ضـمير به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برگرددمعنايش اين مى شود كه :
رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـه خداى تعالى نزديك شد، و قرب خود رازياد كرد.


فكان قاب قوسين او ادنى



در مـجـمـع البـيـان مـى گـويـد: كـلمـه (قـاب ) و كـلمه (قيب ) مانند كلمه (قاد) و(قيد) معناى مقدار هر چيز است .
و كـلمـه (قـوس ) بـه مـعـنـاى كـمـان اسـت كـه در تـيـرانـدازىاسـتـعـمـال مـى شـود، البـتـه ايـن كـلمـه - بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد - در لغـتاهـل حـجـاز بـر ذراع اطـلاق مـى شـود، و معناى جمله اين است كه دورى او بقدر دو قوس و يابقدر دو ذراع و يا كمتر از آن بود.
بـعـضى هم گفته اند: كلمه (قاب ) به معناى فاصله ميان دستگيره كمان و زه آن است ،پس در كلام قلب شده ، معناى اصلى آن دو قاب قوس بوده .
بـعـضـى ديـگر به اين سخن اعتراض كرده اند كه : دو قاب قوس و قاب دو قوس فرقىبا هم ندارند، هر دو به يك معنا هستند، پس ديگر جهت ندارد بگوييم قلب شده .


فاوحى الى عبده ما اوحى



ضمير در هر دو (اءوحى ) به جبرئيل بر مى گردد، البته اين در آن فرضى است كهضـمـيـرهـاى گـذشـتـه هـم بـه او بـرگـردد، آن وقـت مـعـنـاى جـمـله چـنـيـن مـى شـود كـه :جـبرئيل وحى برد نزد بنده خدا كه همان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد،آنچه را كه وحى برد.
بعضى گفته اند: هيچ مانعى ندارد كه ما اين دو ضمير را به خداى تعالى برگردانيم ،و اگـر كـسـى بـگـويـد: آخـر بـايـد قبلا نامى از خدا برده شده باشد. مى گوييم اين درجـايى است كه مخاطب و يا خواننده به اشتباه بيفتد اما در جايى كه واضح باشد كه مرجعضمير كيست لازم نيست آن مرجع قبلا ذكر شده باشد، ممكن هم هست هر سه ضمير را به خداىتـعـالى بـرگـردانـيـم و بـگـويـيـم مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه خـداى تعالى به توسطجبرئيل وحى كرد به بنده خود آنچه را كه وحى كرد.
هـمـچـنـان كـه مـمـكـن اسـت بـگـويـيـم : ضـمـيـر اول بـهجـبـرئيـل و دومـى و سـومـى خـدا بـر مـى گـردد، و مـعـنـاى عـبـارت ايـن اسـت كـه :جبرئيل آنچه را كه خدا به وى وحى كرده بود به سوى بنده خدا وحى كرد.
و امـا بـنـابـر آن فـرض ديـگـر كـه ضـمـائر قـبـلى بـهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) برگردد، بايد بگوييم :
ايـن سـه ضمير به خدا برمى گردد، و معناى عبارت اين است كه : خداى تعالى وحى كردبه بنده اش آنچه را كه وحى كرد، و اين معنا از معناى سابق به ذهن نزديك تر است ، چونآن معنا را ذوق سليم نمى پسندد، هر چند كه صحيح هم باشد.
شرح مفاد آيه : (ما كذب الفؤ اد ما راءى )


ما كذب الفواد ما راى



كـلمـه (كـذب ) مـخـالف (صـدق ) را مـعـنا مى دهد، گفته مى شود (كذب فلان فىحـديـثـه - فـلانـى در سـخـنـش مـرتـكب كذب شد)، به عبارت هم گفته مى شود: كذبهالحـديـث - بـه او سـخـنـى دروغ گـفـت ، كـه در ايـن عـبـارتفـعـل (كـذب ) دو مـفـعـول گـرفـتـه اسـت ، و كـلمـه كـذب هـمـان طـور كـه در سـخـناسـتـعمال مى شود در خطاى قواى مدركه هم به كار مى رود، مثلا گفته مى شود: (كذبتهعينه - چشم او به وى دروغ گفت )، و منظور است كه ديدش به خطا رفت .
و در جـمـله مـورد بـحـث هـم كـه از قـلب نـفـى كـذب كـرده بـه هـمـيـن عـنـايـت بـوده ،حـال چه اين كه كلمه كذب را لازم بگيريم و بگوييم معنايش ‍ اين است فؤ اد در آنچه ديدهبـود دروغ نـگـفـت ، كـه در ايـن صـورت هـيـچ مـفـعـول نـگـرفـته ، و يا آن را متعدى به دومـفـعـول بـگـيـريـم كـه مـفـعـول دومـش كـلمـه مـا و مـفـعـول اولشرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـاشـد، و مـعـنـا چـنـيـن بـاشـد كـه فـؤ ادرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) دروغ نـگـفـت بـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) آنچه را كه ديده بود. و خلاصه رؤ يت فوادرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در آنچه كه ديد رويتى صادق بود.
و بـنـابـر ايـن ، مراد از فؤ اد، فواد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و ضميرفاعلى در راى هم به فواد آن جناب بر مى گردد، و رؤ يت هم رؤ يت فؤ اد او خواهد بود.
و اين تازگى ندارد كه رويت را كه در اصلبه معناى ديدن چشم است به فواد نسبت داده شود، چون براى انسان يك نوع ادراك شهودىهـسـت كـه وراى ادراكـهـايى است كه با يكى از حواس ظاهرى و يا باطنى خود دارد، ادراكىاسـت كـه نـه چـشـم و گـوش و سـايـر حـواس ظـاهـرى واسـطـه انـد، و نـهتـخـيـل و فكر و ساير قواى باطنى ، مانند اين كه مشاهده مى كنيم كه ما موجودى هستيم كهمـى بينيم كه در اين درك عيانى و شهودى نه چشم ما واسطه است و نه فكر ما، و همچنين ازخـود مـى بـيـنـيـم كـه مـا مـى شـنـويـم و مـى بـويـيـم و مـى چـشـيـم و لمـس مـى كـنـيـم وخـيال مى كنيم و فكر مى كنيم ، كه در هيچ يك از اين ادراكهاى شهودى ما با اين كه رويت وشهود است ، اما نه چشمى در كار است و نه هيچ حواس ظاهرى و باطنى ديگر.
آرى مـا همان طور كه محسوسات هر يك از اين حواس ظاهرى و باطنى را درك مى كنيم اين راهم درك مى كنيم كه فلان محسوس را با فلان حس درك مى كنيم ،
و ايـن درك ديگر ربطى به آن حس ندارد، بلكه كار نفس است كه قرآن كريم از آن تعبيربه فؤ اد فرموده .
و در آيـه شريفه هيچ دليلى كه دلالت كند بر اينكه متعلق رؤ يت خداى سبحان است و خدابوده كه مرئى براى آن جناب واقع شده ، نيست بلكه آنچه مرئى آن جناب واقع شده همانافـق اعـلى و دنـو و تـدلى بـوده است . و نيز اين بوده كه آنچه به وى وحى مى شود خداوحـى كرده ، و اين نامبرده ها همان هايى است كه در آيات قبلى آمده بود كه همه اش از سنخآيـات خـدايى براى آن جناب بوده ، مؤ يد اين گفتار ما آيه شريفه (ما زاغ البصر و ماطـغـى لقـد راى مـن ايـات ربـه الكبرى ) است ، كه مى فرمايد آنچه ديده بود، از آياتكبراى پروردگارش بود.
عـلاوه بـر ايـن اگـر هـم فـرض كـنيم كه منظور ديدن خود خداى تعالى است باز اشكالىنـدارد، چـون ديدن خدا را به قلب نسبت داده ، و ديدن قلب غير از ديدن چشم است ، كه تنهامـربـوط بـه اجـسـام اسـت و تـعـلقـش بـه خـداى تـعـالىمحال است ، و ما در سوره اعراف آيه 143 گفتارى درباره رويت قلب گذرانديم .
گفتار بعضى مفسرين در تفسير (ماكذب الفواد ما راى )
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: ضـمـيـر در جـمـله (مـا راى ) بـهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بر مى گردد نه به فواد، و معناى آيه اين استكـه : فـؤ اد رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) بعد از آنكه آن جناب با چشم خودديـد آنـچـه را كـه ديـد، نـگفت من تو را نمى شناسم ، چون اگر مى گفت دروغ گفته بود.بـراى ايـن كه آن جناب همان طور كه چشمش ديد قلبش هم شناخت ، و خلاصه كلام اين مفسرآن است كه فواد رسول خدا (ص ) چشم آن جناب را در آنچه ديد تصديق كرد.
بـعـضـى ديـگـر گـفته اند : معنايش اين است كه قلب آن جناب چشمش را تكذيب نكرد بلكهچـشـم او را در آن چـه ديد تصديق كرد، و بدان معتقد شد، مويد اين معنا قرائت آن كسى استكـه آيـه را بـه صـورت (مـا كـذب ) - بـا تـشـديـدذال - خوانده .
و اشكالى كه متوجه اين دو مفسر است اين است كه : آنچه از سياق آيات بر مى آيد اين استكـه خـداى تـعـالى خـواسـته است صدق آن جناب را در آنچه ادعا مى كند يعنى وحى و رويتآيـات كـبـراى خـدا تـاءيـيـد كـنـد، و اگـر ضـمـيـر در جـمـله (مـا راى ) بـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـرگـرددحاصل معنا اين مى شود كه مى خواهد بر صدق رويت آن جناب احتجاج كند، به اين كه چونقلبش به آنچه چشمش ديده بود معتقد شد،
و ايـن مـعـنـا از داءب قـرآن بـعـيد است ، چون داءب قرآن همواره اين است كه : خدا را شاهد ومصدق دعوت انبياء بگيرد، نه فواد و مثل آن را.
بـه خـلاف ايـن كـه ضمير در جمله (ما راى ) را به فؤ اد برگردانيم ، كه درصورتحاصل معنايش تصديق خدا خواهد بود فواد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را درآنچه كه ديده ، نه تصديق فؤ اد رويت آن جناب را، و كلام هم بر طبق همان سياق سابقش ‍كه از جمله (ما ضل صاحبكم و ما غوى ان هو الا وحى يوحى ...) شروع مى شد جارى شدهاست ، كه همواره خدا آن جناب را تصديق مى كرده است .
حـال اگـر بـگـويـى : خـير، همين ادعا را قبول نداريم ، براى اين كه در آيه بعدى براىاثبات صدق ادعاى آن جناب استدلال مى كند به رؤ يت خود آن جناب ، چه مانعى دارد كه درآيه مورد بحث هم استدلال كند به اعتقاد فوادش .
در پـاسـخ مـى گـويـيم : در آيه بعدى احتجاجى در كار نيست و نمى خواهد صدق ادعاى آنجـنـاب را اثـبـات كـنـد، بلكه مى خواهد مشركين را در بگو مگو كردن ملامت كند، و بفرمايد:دربـاره چـيـزى كـه او مـى گويد: من به چشم خود ديده ام ، و شما نمى توانيد ببينيد، چرابـگـو مـگو مى كنيد؟ آخر، ممارات و مجادله - كه همان بگو مگو كردن باشد - اگر كاردرسـتـى بـاشـد در جـايى درست است كه در مساءله فكرى و نظرى باشد، و اما در مساءلهديـدنـيـهـا، جايى براى ممارات و بگو مگو نيست ، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم )دارد خـبـر مى دهد كه من آن را به عيان و با دو چشم خود ديدم ، نه اين كه فكرم و عقلم چنينحكم كرد.


ا فتما رونه على ما يرى



ايـن اسـتـفـهـام تـوبـيـخـى اسـت ، و خـطـابـش بـه مـشـركـيـن اسـت ، و ضـمـيـر در آنرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) بـر مـى گـردد و مـمـارات بـه معناى اصرارورزيدن بر مجادله است .
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كه : آيا براى اين در جدال خود اصرار مى ورزيد كه آن جناب بهخلاف آنچه ادعاى ديدنش را مى كند و از ديدنش به شما خبر مى دهد معتقد شود؟
مـقـصـود از (نـزلة اخـرى ) و رؤ يـت رسـول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) درآيه: (و لقد رآه نزلة اخرى )


و لقد راه نزله اخرى



كـلمـه (نـزله ) بـه مـعـنـاى يـك دفـعـه نـزول اسـت ، و مـعـنـاى آننـزول واحـد اسـت ، و اين آيه دلالت مى كند بر اين كه از اين آيه به بعد مى خواهد از يكنزول ديگر غير آن نزولى كه در آيات سابق حكايت شده بود خود خبر دهد.
و بـا در نـظـر داشـتـن ايـن كـه مـفـسـريـن فـاعـل (راه ) رارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )
دانـسـته و ضمير مفعولى در آن را به جبرئيل بر گردانده اند، قهرا منظور از (نزلة )نـازل شـدن جـبـرئيـل بر آن جناب خواهد بود، نازل شدنش براى اين كه آن جناب را معراجبـبـرد. و جـمـله (عـنـد سـدرة المـنـتـهـى ) ظـرف بـراى رويـت اسـت ، نـه بـراىنـازل شـدن ، و مـراد از رويـت هـم رويـت آن جـنـاب اسـتجـبـرئيـل را بـه صـورت اصـليـش . و مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـه :جـبـرئيـل يـك بـار ديـگـر بـه صـورت اصـليـش در بـرابـررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در آمد، تا معراجش ببرد، و اين جريان كنار سدرةالمنتهى واقع شد.
پـس از آنـچـه كـه گـذشت صحت اين نظريه هم روشن شد كه بگوييم ضمير مفعولى بهخـداى تـعـالى بـرگـردد. و مـراد از رويـت هـم رويـت قـلبـى ، و مـراد از نـزله اخـرى هـمنـازل شـدن رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) در مـعراج در كنار سدرة المنتهىبـاشد، آن وقت مفاد آيه چنين مى شود كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) يكبارديـگر نزد سدرة المنتهى نازل شد، ووقتى بود كه به معراج مى رفت ، و در آن نزله خدارا مانند نزله اول با قلب خود ديدار كرد.
(سدرة المنتهى ) چيست ؟


عند سدرة المنتهى عندها جنة الماوى اذ يغشى السدرة ما يغشى



كـلمـه (سـدر) بـه مـعناى جنس درخت سدر، و كلمه سدره به معناى يك درخت سدر است ، وكلمه (منتهى ) - گويا - نام مكانى است ، و شايد مراد از آن ، منتهاى آسمان ها باشدبه دليل اين كه مى فرمايد: جنت ماوى پهلوى آن است ، و ما مى دانيم كه جنت ماوى در آسمانها است ، چون در آيه فر موده : (و فى السماء رزقكم و ما توعدون ).
و اما اين كه اين درخت سدره چه درختى است ؟ در كلام خداى تعالى چيزى كه تفسيرش كردهبـاشـد نيافتيم ، و مثل اين كه بناى خداى تعالى در اينجا بر اين است كه به طور مبهم وبـا اشـاره سـخـن بـگـويد، مؤ يد اين جمله (اذ يغشى السدره ما يغشى ) است ، كه در آنسـخـن از مـسـتورى رفته است ، در رو ايات هم تفسير شده به درختى كه فوق آسمان هفتمقرار دارد، و اعمال بندگان خدا تا آنجا بالا مى رود، كه بزودى بعضى از اين روايات ازنظر خواننده خواهد گذشت .
(عـنـدهـا جـنـه المـاوى ) - يـعـنـى بـهـشـتـى كـه مـؤ مـنـيـن بـراى هـمـيـشـه در آنمنزل مى كنند، چون بهشت ديگرى هست موقت ، و آن بهشت برزخ ‌مدتش تا روز قيامت تمام مىشود، و جنت ماوى بعد از قيامت است . همچنان فرموده : (فلهم جنات الماوى نزلا بما كانوايعملون )،
و نيز فرموده : (فاذا جاءت الطامة الكبرى ... فان الجنة هى الماوى )، و اين جنت الماوىبه طورى كه آيه 22 سوره ذاريات دلالت مى كرد، در آسمان واقع است . ولى بعضى ازمفسرين آن را به جنت برزخى تفسير كرده اند.
و در جـمـله (اذ يـغـشـى السـدره مـا يـغـشـى ) مصدر غشيان به معناى احاطه است ، و كلمه(ما) در اين آيه موصوله است .
و معناى آيه اين است كه : آن زمان كه احاطه مى يابد به سدره ، آنچه احاطه مى يابد. درايـنـجـا هـم خداى تعالى مطلب را مبهم گذاشته نفرموده چه چيز به سدره احاطه مى يابد،چون گفتم بناى خداى تعالى بر ابهام است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation