جهانگرد ايتاليائى اسلام مىآورد
يكروز جهانگردى ايتاليائى و مسيحى با حالتى پرهيجان نزد ما آمد؛ و از نظر ظاهرى بسيار عصبانى مزاج بود، اين جهانگرد از يكى از خدام حرم امام حسين(ع) خواسته بود كه او را نزديك عالم مسلمان بياورند تااز او مسائلى بپرسد؛ خادم او را بمنزل ما آورد؛ سه ساعت بغروب مانده بود، اين جهانگرد بزبان انگليسى حرف مىزد، يكى از دوستان را خواستم كه مترجم او باشد.
ايتاليائى گفت: من شنيده بودم كه مسلمانان وحشى هستند، اما باور نمىكردم كه تا اين حد وحشى باشند!
گفتم: آيا شما تمام مسلمانان را ديدهاى؟
گفت: نه خير:
گفتم: بنا بر اين نگو: تمام مسلمين وحشى هستند شايد بعضى از آنها وحشى باشند.
گفت: فكر مىكنم كه حق با شما است.
گفتم: اجازه مىفرمائيد پيش از آنكه شما مسئله خودتان را بپرسيد من از شما چيزهائى بپرسم؟
گفت: بفرمائيد.
گفتم: استاد از كجا هستند؟
گفت: از ايتاليا.
گفتم: چه دينى داريد؟
گفت: مسيحى هستم.
گفتم: ميزان تحصيلات شما تا چه مقدار است؟
گفت: فارغالتحصيل دانشكده فلان هستم.
گفتم: حال بفرمائيد بپرسيد.
گفت: برخى از مسلمانان در اين شهر بىنهايت وحشى هستند.
گفتم: چرا؟
گفت: براى آنكه من مىخواستم وارد موزه حسين بشوم مانع شدند، همينكه علت آنرا پرسيدم؟ گفتند: براى آنكه تو نجس هستى آيا اينهم منطق است؟ آيا ممكن است انسان نجس باشد؟!
گفتم: خيلى ناراحت نشويد، آيا آنكسى كه اين حرف را بشما گفته عالم بوده است يا جاهل؟
گفت: لابد اين شخص نادان بوده است.
گفتم: آيا شما مسيحيان در ايتاليا مردم نادان نداريد؟
گفت: چرا.
گفتم: خوب ديگر اين اندازه لازم نيست عصبانى بشويد.
گفت: درست است، و چون شما در اين شهر معلوم مىشود كه عالم بزرگى هستيد و از شما شنوائى دارند، دستور بدهيد كه مرا بدرون موزه (منظورش حرم امام(ع) بود) حسين راه بدهند؟
گفتم: نمىتوانم.
با كمال تعجب گفت: چرا نمىتوانيد؟
گفتم: امام حسين صاحب اين خانه است كه فعلا خودش در آن خوابيده است، صاحب خانه اجازه نمىدهد كه شما وارد منزلش بشويد.
با تعجب گفت: چرا بمن اجازه نمىدهد؟
گفتم: براى آنكه شما در دينى هستيد كه پيروان آن بحسين(ع) و جدش و نزديكانش حمله مىكنند.
گفت: مسيحيان حمله مىكنند؟
گفتم: بله.
گفت: چگونه؟
گفتم: براى آنكه مسيحيان محمد جد حسين(ع) را كه ادعاى پيامبرى كرده است دروغگو مىدانند، و لذا بعنوان يك پيامبر پس از مسيح به او ايمان نمىآورند، اگر شما از ورود شخصى كه به شما حمله مىكند به خانهات جلوگيرى كردى، آيا حق داشتهاى يا نه؟
جهانگرد سر بزير انداخت مقدارى در فكر فرو رفت سپس آهى كشيده بمن گفت: تو نيز همان حرفى را كه آن شخص بمن گفته بود كه نجس هستى گفتى، ولى شما الفاظ و عبارات را طور ديگرى ادا كردى، من چگونه مىتوانم داخل اين موزه شوم؟
گفتم: به اين طريق كه اعتراف كنى جد حسين(ع) محمد(ص) در ادعاى پيامبرى راستگو بوده است.
گفت: درست است، اما من چگونه ايمان پيدا كنم كه محمد(ص) پيامبر بوده با اينكه دليلى بر پيامبرى او ندارم؟
گفتم: حالا آمديم سر منطق و استدلال، حرف شما حق است: شما اينك از من دليل بر پيامبرى محمد مىخواهيد؟ و به او گفتم همان دليلى كه بر پيامبرى حضرت عيسى(ع) دلالت داشته همان دليل هم دلالت بر پيامبرى حضرت محمد دارد.
گفت: دليل پيامبرى حضرت عيسى آن بود كه او پسر خدا بود.
گفتم: آيا شما واقعا از روى ايمان مىگوئيد: مسيح پسر خدا است؟ آيا براستى خداوند مسيح را متولد ساخته است؟ شما كه انسان تحصيل كردهاى هستيد، چگونه اين حرف را مىزنيد؟
گفت: منظورم اين نيست كه مسيح واقعا پسر خدا باشد كه خدا او را بوسيله آميزش با زنى متولد ساخته باشد، بلكه از نظر شرافت پسر خدا است، يعنى به خدا نسبت دارد.
گفتم: بسيار خوب. حال بفرمائيد كه چرا مسيح اين نسبت و اين شرافت را دارا شده است؟
گفت: براى اينكه مسيح بدون پدر متولد شده است.
گفتم: بنا بر اين چرا به حضرت آدم نمىگوئيد پسرخدا، با اينكه او نه تنها بدون پدر، بلكه حتى بدون مادر نيز بدنيا آمده است؟
مقدارى فكركرد و پاسخى بنظرش نرسيد... گفت من مىگويم مسيح پيامبر است بدليل آنكه معجزاتى آورده است.
گفتم: محمد هم معجزاتى آورده است.
گفت: معجزات محمد چيست؟
گفتم: خداوند بخاطر او كره ماه را بدو نيم كرد.
گفت: اوه! اين خرافهاى است كه يكى از پدران كليسا براى من تعريف كرده است كه مسلمانها مىگويند ماه دو نيم شده و فرود آمده؛ و در آستين محمد وارد شده است، آيا معقول است كه كره ماه به اين بزرگى وارد آستين انسانى شود؟
گفتم: اولا: من نگفتم كه: ماه داخل آستين محمد شده است، بلكه اين قسمت را شما اضافه كرديد.
در ثانى چه مانعى دارد كه خداوند ماه را در فضا دو نيم كند، و اجزائى از آن جدا شود، و هنگاميكه قسمتى از آن اجزاء بزمين برسد بهمان حجمى باشد كه ما هماكنون ماه را مشاهد مىكنيم؛ و با همين حجم كوچك قطعاتى از ماه وارد آستين پيامبر شده باشد؛ و سپس اين قطعات به جاى اول خودش باز گشته و به همديگر پيوسته تا بصورت اول خود در آمده است؟
گفت: اين تأويل است، اينرا رها كنيم، عقل انسان آنرا باور نمىكند.
گفتم: چطور است كه شما مىتوانيد كلام نا معقولى را باور كنيد، و اما نمىتوانيد كلامى معقول را بپذيريد؟
گفت: چطور ما كلام نامعقولى را پذيرفتهايم؟
گفتم: شقالقمر با اين بيان كه من گفتم كه چگونه پارههاى ماه آمده وارد آستين محمد شدند اين كلام معقول است، ولى گفتار شما مسيحيان كه مىگوئيد: اقانيم (سه است؛ و يك است) در همان حال كه سه است يك است، اين سخن نامعقول است، آيا ممكن است كه اين انگشتان (و به سه انگشت خود اشاره كردم) در آن واحد هم يكى باشند و هم سه تا باشند؟
گفت: اين مانند مثلث خواهد بود، در عين حال كه داراى سه ضلح است يك مثلث بيش نيست.
گفتم: يعنى: خداوند يكى است و داراى سه طرف مىباشد؟
گفت: نه.
گفتم: پس تشبيه به مثلث چه معنائى دارد؟
مقدارى سربزير انداخته گفت: پدران كليسا مىگويند: تثليث مافوق عقل است.
گفتم: بنا براين ما هردو قبول كرديم كه سخن شما معقول نيست. اينجا ساكت شد.
گفتم: بنا بر اين محمد(ص) معجز آورده است كه (شقالقمر) باشد، همانگونه كه حضرت مسيح نيز معجزاتى آورده است.
گفت: از كجا ثابت مىكنيد كه معجز آورده است؟
گفتم: قرآن مجيد مىگويد: (ساعت نزديك شد و ماه دو نيم گرديد)(1) اگر اين سخن دروغ بود جهان معاصر حضرت، او را تكذيب مىكردند، اينكه انكار نكردهاند دليل بر آنستكه اين معجزه واقع شده است.
گفت: من نمىتوانم بقرآن ايمان بياورم.
گفتم: چرا؟
گفت: زيرا قرآن به مسيحيان دشنام مىدهد.
گفتم: قرآن در چه جايى به مسيحيت دشنام داده است؟
گفت: زيرا قرآن ما را كافر مىنامد.
گفتم: آيا شما معنى كافر را مىدانيد؟
گفت: كافر دشنام است.
گفتم: كافر كسى را گويند كه خدا را انكار نمايد، يا منكر يكى از پيامبران الهى، يا منكر روز قيامت شود، و چون مسيحيان به حضرت محمد ايمان نمىآورند، كافر ناميده مىشوند، و اين دشنام نيست، بلكه بيان يك واقعيت است سپس گفتم: وقتيكه شما بقرآن ايمان نمىآوريد بخاطر آنكه مسيحيان را دشنام داده است، پس چگونه به كتاب مقدس و تورات و انجيل ايمان داريد با اينكه بخود حضرت مسيح دشنام داده است.
گفت: كتاب مقدس مسيح را دشنام مىدهد؟!
گفتم: بله.
گفت: در چه جاى كتاب مقدس؟
گفتم: آنجائيكه يونس به اهل غلاطيه مىگويد: (مسيح ملعون است)(2).
گفت: اين سخن دروغ است، كتاب مقدس اين حرف را نمىزند.
گفتم: بله ميگويد، و فورا كتاب مقدس را باز كردم، و محل آن مطلب را به او نشان دادم، و مترجم برايش ترجمه كرد، تعجب بسيار كرد و گفت: تابحال اين مطلب را اصلا نشنيده بودم.
سپس به او گفتم: آيا شما از يهوديان مىخواهيد كه به انجيل ايمان بياورند؟
گفت: بله.
گفتم: ولى يهود بشما مىگويند: بكتابى كه ما را دشنام داده است ايمان نمىآوريم، زيرا انجيل يهوديان را فرزندان افعى (مار) ناميده است(3) شما چه پاسخى به آنان خواهى داد، حال فرض كنيم قرآن مسيحيان را دشنام داده است؛ ولكن وقتى قرآن حق داشت به آنان ناسزا بگويد، لازم است بر طرف كه راه خود را درست پيمايد، نه آنكه سركشى كند و بقرآن ايمان نياورد.
حضرت محمد(ص) پيامبرى همانند حضرت عيسى(ع) است همانگونه كه به مسيح ايمان آوردهاى لازم است كه هم اكنون هم به محمد ايمان بياورى، سپس در باره اخلاق حضرت محمد(ص) و علوم و جهادش در راه خدا و در راه انسانيت برايش بطور مفصل بيان كردم، مقدارى در گفتههايم جنبه عاطفى بخرج دادم، احساساتش تحريك شد و قطرات اشك بر گونههايش جارى گرديد سپس گفت اگر من اسلام آوردم، وقتى از من بپرسند كه چرا اسلام آوردهام چه بگويم؟
گفتم بگو من دريافتم همانگونه كه حضرت مسيح و موسى و ديگر پيامبران، پيامبر خدا هستند، حضرت محمد نيز پيامبر است؛ ولذا اسلام آوردم.
گفت: اين سخن مردم را قانع نمىكند.
گفتم: بر انسان واجب است كه وجدان خودش را قانع كند، نه آنكه مردم را قانع سازد، آيا هماكنون شما قانع شدهاى كه محمد پيامبر خداست؟
گفت: آرى
گفتم: بنا بر اين ايمان بياور و كارى بكار مردم نداشته باش.
ساكت ماند.
گفتم: شنيدهايد كه در ايتاليا حزبى هست بنام حزب كمونيست.
گفت: بله.
گفتم: آيا كمونيستها به مسيح ايمان دارند؟
گفت: نه.
گفتم: شما آن وقتى كه ايمان به مسيح آوردى پاسخ كمونيستها را چه مىدادى؟ و آيا سخن شما آنان را قانع مىكرد؟
گفت: نه.
گفتم: بنا بر اين كار بكار مردم نداشته باش، از مردم هم نترس تنها همت تو در درجه اول خوشنودى خداوند باشد و در درجه دوم قانع ساختن وجدانت، سپس مقدارى به او جرأت دادم كه اسلام بياورد، اسلام آورد، و يك قرآن بزبان انگليسى، و چند شمارهاز مجله (مبادى الاسلام) كه در كربلاى مقدسه آنروزها بزبان انگليسى منتشر مىشد به او اهدا نمودم؛ سپس به خادم گفتم همراه او بحمام بروند (چون بعض از فقها احتياط مىكنند) و پس از حمام او را به زيارت حرم حسين بن على(ع) ببرند، برخاست و رفت و اين جلسه تا نزديكى غروب طول كشيد.
1 ـ سوره انشقاق: (اقتربت الساعة وانشق القمر) در باره شقالقمر محققين اسلام با توجه بكشفيات روز در جاى خود امكان عقلى آنرا ثابت كردهاند.
2 ـ انجيل رساله پولس بغلاطيان باب3 آيه : (مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد، چونكه در راه ما لعنت شد، چنانكه مكتوب است ملعونست هركه بردار آويخته شود) حال منشأ اين اين استنباط غلط پولس از كجا است؟
تورات سفر تثنيه باب21 آيه : (و اگر كسى گناهى را كه مستلزم موت است كرده باشد، و كشته شود و او را بدار كشيده باشى، بدنش در شب بردار نماند، او را البته در همان روز دفن كن، زيرا آنكه بردار آويخته شود ملعون خدا است، تا زمين را كه يهوه خدايت ترا به ملكيت مىدهد نجس نسازى).
3 ـ انجيل متى باب3 آيه : (و چون بسيارى از قريشيان و صدوقيان (يهود) را ديد كه بجهت تعميد وى مىآيند به ايشان گفت: اى افعى زادگان...).