جوان آمريكائى مسلمان مىشود
يكروز به همراهى جوانى كربلائى يك جوان غربى بصورت هيپيها وارد منزل ما شد؛ از جوان كربلائى پرسيدم كه اين جوان غربى را كجا ديدى؟
گفت: او خودش از من درخواست كرد كه او را نزد يك عالم اسلامى ببرم تا در باره اسلام مسائلى بپرسد، من نيز او را نزد شما آوردم، به جوان غربى خوش آمد گفتم، و از او نامش و نام مملكتش و علت عراق آمدنش را پرسيدم، و پرسيدم كه چرا بكربلا آمده است، و از ميزان تحصيلات و اطلاعات فرهنگىاش جويا شدم.
در پاسخ من گفت كه: جوانى است آمريكائى كه در باره تمام اديان و مذاهب مطالعاتى كرده؛ و فارغالتحصيل يكى از دانشگاهها است، و بقصد جهانگردى بعراق آمده و همانند يكى از شهرهاى عراق بكربلا هم آمده است، سپس اضافه كرد كه اسلام را دوست دارد، زيرا اسلام را از ساير اديان به عقل نزديكتر ديده است، اما در باره اسلام پرسشهائى دارد كه اگر قانع شود مسيحيت را ترك نموده به اسلام مىگرود.
به او گفتم: چرا مسيحيت را ترك ميكنى؟
گفت: بيشتر جوانان مسيحى در آمريكا از صميم دل به مسيحيت ايمان ندارند؛ مخصوصا آنانكه داراى اطلاعات و معلومات عاليه هستند، زيرا آنان در مسيحيت مراسم دينى بىمغزى مشاهده مىكنند، و مىبينند كه بعضى از بزرگان و رجال مذهبى افراد خوب و سالمى نيستند (و در مورد مسيحيت و مسيحيان تعبيرات بسيار زنندهاى داشت).
گفتم: اگر اينطور است كه شما توصيف مىكنيد، پس چرا جوانان مسيحى مسيحيت را دور نمىاندازند؟
گفت: اولا بسيارى از جوانان، مسيحيت را بدور انداختهاند.
در ثانى: آندسته هم كه هنوز مسيحيت را ترك نكردهاند بخاطر يكى از اين دو مطلب اغلب در مسيحيت ماندهاند: يا بخاطر تقليد و پيروى از روش پدران، يا از ترس كفر و كمونيست است كه مىترسند با ترك مسيحيت كمونيسم در بلاد آنان نفوذ كند، زيرا آنان مسيحيت را تنها مانع مردم در برابر طوفان كمونيسم مىشناسند؛ زيرا كه اين مرام همه چيز را تهديد مىكند از حكومت تا اقتصاد تا آزادى و نظام موروثى ممالك ما را.
گفتم: پس چرا اسلام را دين خود قرار نمىدهند؟
گفت: براى آنكه اسلام در نظر آنان بدقواره و مسخ شده جلوه كرده است و در آمريكا مبلغينى كه بتوانند اسلام را بصورت صحيح معرفى كنند وجود ندارد.
گفتم: شما بزيبائى اسلام اعتراف دارى؟
گفت: آرى، اما زيبائى اسلام آلوده است.
گفتم: چه آلودگى در جمال اسلام هست؟
گفت: براى همين منظور نزد شما آمدهام تا از شما مطالبى بپرسم.
گفتم: آيا تا بحال از شخصى از علماى اسلام پرسشى در باره اسلام كردهاى؟
گفت: بسيار پرسش كردهام، اما تا بحال مرا قانع نكردهاند.
گفتم: آيا شما پيش از اين مرا مىشناختهاى؟
گفت: نه اما در خيابان ديدم اين اين جوان كربلائى سايه بسايه من مىآيد، به او گفتم: عالمى داريد كه بتواند به پرسشهاى من پاسخ بدهد؟ پاسخ مثبت داد، و لذا بنزد شما آمدهام.
جوان آمريكائى زبان عربى را مانند يك فرد مبتدى مىدانست، و لذا من خودم بدون واسطه مترجم به پرسشهايش پاسخ مىگفتم، مگر در بعضى از قسمتها و لغات كه در اين حالت دوستانى كه انگليسى را خوب مىدانستند به او جواب مىگفتند.
گفتم: بفرمائيد بپرسيد.
گفت: به چه دليل مىگوئيد: خدا موجود است؟
گفتم: بدليل آثار وجودش؛ زيرا هر اثرى دلالت بر مؤثرى دارد، سپس گفتم: شما مىدانيد كه آمريكا سيصد هزار دانشمند را براى مسائل فضائى (ناسا) اختصاص داده است و سالانه صدها ميليون دلار بودجه براى ساختن اقمار مصنوعى تعيين كرده است، آيا مىتوانيد بگوئيد كه اين اقمار مصنوعى در آمريكا سازنده دارد؛ اما اين ماه شب افروزى كه ميليونها برابر از قمر مصنوعى بزرگتر است سازندهاى ندارد؟
اين جواب برايش قانع كننده بود، اما گفت: پس چرا ما خدا را نمىبينيم؟
گفتم: مگر هرچيزيكه موجود است ديده مىشود؟
گفت: من ايمان به محسوسات دارم.
گفتم: اينطور نيست شما هم به حس ايمان داريد، و هم به عقل ايمان داريد.
گفت: چگونه؟
گفتم: آيا شما به وجود عقل، روح، نيروى جاذبه و... ايمان داريد؟
گفت: بله به اينها ايمان دارم.
گفتم: آيا عقل را ديدهايد؟ و آيا روح را ديدهايد؟ و آيا نيروى جاذبه را ديدهايد؟
گفت: نه.
گفتم: بنا بر اين شما به چيزهائى كه حس آنرا درك نمىكند ايمان داريد، و تنها حس شما آثار اين اشياء را درك مىكند.
گفت: پاسخ نيكوئى بود.
سپس گفت: با اينكه به ظاهر محمد پيامبر نبوده است شما به چه دليل به پيامبرى او ايمان داريد؟
گفتم: شما چگونه استدلال مىكنيد بر اينكه محمد پيامبر نبوده است؟
گفت: بدليل آنكه محمد با شمشير قيام كرد؛ و روشن است كه خداى مهربان شمشير را برسر بندگانش مسلط نمىفرمايد.
گفتم: اولا: آيا شما به نبوت موسى عليهالسلام ايمان داريد؟
گفت: بله ايمان دارم.
گفتم: همانگونه كه در تورات است حضرت موسى با چيزى بدتر از شمشير قيام كرده است، زيرا طبق اعتراف تورات خداوند موسى را فرمان داده است شهرهائى را كه بر آنها پيروز مىگردد به آتش كشد، و حتى حيوانات آنها را نيز قتل عام كند!(1).
گفت: همينها موجب شده است كه من بيايم و براى خودم دين ديگرى انتخاب كنم، زيرا در كتاب مقدس ما از اينگونه خرافات بسيار است!
گفتم: در ثانى: آيا شما جنگهاى پيامبر اسلام را مطالعه كردهايد، و آيا اين را مىدانيد كه تمام جنگهاى صدر اسلام جنبه دفاعى داشته، و حتى پيامبر اسلام يك جنگ تهاجمى هم نداشته است؟
گفت: اين مطلب را براى اولين بار است كه از شما مىشنوم!
گفتم: به تاريخ صحيح مراجعه كنيد تا اين حقيقت براى شما روشن گردد. سپس كتاب (فىظلال الاسلام)(2) را دادم كه مطالعه كند، زيرا ما در يكى از بخشهاى اين كتاب به طور مختصر جنگهاى پيامبر اكرم را بيان كردهايم، جوان مسيحى شروع به مطالعه اين بخش از كتاب نموده، و يكى از رفقا بعنوان مترجم در مطالعه كتاب به او كمك مىكرد.
در اين فرصت با برخى از مؤمنين كه به ملاقات ما آمده بودند مشغول مذاكرده شديم...
پس از مدتى با تعجب فراوان از اينكه تاريخ اسلام را چگونه در نظر آنان آلوده و مسخ كردهاند گفت:
پس از آنكه من ايمان پيدا كردم كه محمد با شمشير قيام نكرده؛ از كجا ثابت مىكنيد كه او پيامبر بوده است؟
گفتم: شما مسيحيان از كجا ثابت مىكنيد كه حضرت عيسى(ع) پيامبر بوده است؟
گفت: راستش من دليلى براثبات نبوت مسيح ندارم، زيرا من عقيده به مسيحيت ندارم.
گفتم: بنا براين لازم است ميزانى براى معرفت پيامبر تعيين كنيم، تا كسانى را كه پيامبراند، با كسانى كه به دروغ دعوى نبوت مىكنند بشناسيم.
با شوق عجيبى گفت: اين خود يكى از پرسشهاى اساسى من است.
گفتم: از كجا شما پى مىبريد كه فلان كس (دكتر) است، و فلانى (مهندس) مىباشد؟
گفت: يا بوسيله گواهينامه ايكه از يك مركز طبى و دانشگاهى صادر شده است، يا با تجربه، مثل اينكه بچشم خود به بينم بيمارى را با داروئى شفا بدهد؛ يا بهبينم كه شخص مهندس نقشههاى درستى براى ساختمانى كشيده است.
گفتم: پيامبرى هم همينطور است، بوسيله گواهى خداوند معلوم خواهد شد كه او پيامبر خدا است.
گفت: چه كسى خداوند را مىبيند تا گواهى بدهد كه محمد پيامبر است؟
گفتم: گواهى خداوند عبارتست از اعطاى معجزه به كسى كه از طرف او پيامبر شده است.
گفت: چگونه معجزه گواهى خداوند خواهد بود.
گفتم: نقض نواميس جهان جز از طرف خداوند عالم امكانپذير نيست، پس هرگاه خداوند جهان اين هنر را به كسى عطا فرمود، دليل بر آنستكه اين انسان از جانب خداوند پيامبر مىباشد.
گفت: بسيار استدلال عالى است؛ من اين سئوال را از جماعتى از علماى مسيحى و مسلمان پرسيده بودم، اما تا بحال پاسخ قانعكننده و كافى نشنيده بودم.
سپس گفت: حال وقت آن رسيده است ثابت كنيد كه محمد مجهز به معجزه بوده است؟
گفتم: معجزه محمد(ص) براى من ثابت شده است؛ و من خودم با چشم معجزه او را ديدهام.
گفت: آيا شما خودت معجزه محمد را ديدهاى؟
گفتم: بله.
گفت: اين معجزه چگونه است؟
گفتم: همين قرآن (و اشاره به قرآن موجودى كردم) معجزه محمد است.
گفت: چگونه قرآن معجزه محمد است؟
گفتم: زيرا محمد، جهان بشريت را رسما دعوت كرد كه يك سطر مانند آن بياورند، اما بشر در طول اين چهارده قرن نتوانست مانند قرآن نثرى انشاء كند و حتى امروزه نمىتوانند مانند قرآن نثرى بياورند.
گفت: چه كسى به شما گفت كه: محمد بشر را به چنين اقدامى دعوت كرده است؟ و چه كسى گفت كه بشر نتوانستهاند مانند قرآن نثرى بسازند؟
آيه (فأتو بسورة) را آورده گفتم: اين آيه بمن گفته كه حضرت محمد مردم را دعوت به اين مسابقه ادبى نموده است، اما بشر نتوانسته است كه نثرى مانند قرآن بياورد، زيرا اگر توانسته بودند جريان آن در تاريخ براى ما نقل مىشد، و آيا شما در طول مطالعات خود جائى برخورد كردهاى كه كسى مانند قرآن نثرى آورد باشد؟
گفت: نه خير!
گفتم: بنا بر اين ثابت شد كه بشر نتوانسته است مانند قرآن بياورد.
گفت: اگر اسلام حق است پس چرا مسلمين عقب افتادهاند؟
گفتم: براى آنكه مسلمانان به اسلام عمل نمىكنند؟
گفت: با اينكه مسلمان هستند چگونه عمل به اسلام نمىكنند؟
گفتم: آيا آمريكائيها مسيحى هستند يانه؟
گفت: بله مسيحى هستند.
گفتم: آيا همه آنان به مسيحيت عمل مىكنند؟
گفت: نه.
گفتم: مسلمانان نيز همينطورند به اسلام عمل نمىكنند و لذا عقب افتادهاند، و در صدر اسلام چون به دستورات اسلام عمل مىكردند پيشرفته بودند.
گفت: اينك شما چگونه مرا دعوت به دينى مىكنيد كه اهل آن عقب افتاده هستند؟
گفتم: اگر شما جاده مستقيمى را دريافتى، اما مشاهده كردى كه عابرين آن بچپ و راست انحراف دارند؛ آيا شما در اينراه قدم خواهى گذشت، يا آنكه مىگوئى چون عابرين آن خود را بهلاكت مىاندازند من در اين راه مستقيم قدم نخواهم گذاشت؟
گفت: حتما قدم در راه مستقيم خواهم گذاشت و كارى به عابرين بىانضباط ندارم.
گفتم: من اينگونه شما را براه مستقيم اسلام دعوت مىكنم، و شما كارى به مسلمانان عقبافتاده يا پيش رفته ندارى.
گفت: پاسخى نيكوست؛ سپس گفت: من چند پرسش در باره برخى از آيات قرآن دارم، آيا اجازه مىدهيد پرسش كنم؟
گفتم: بفرمائيد.
گفت: در قرآن آيهاى هست (دفترچهاى در آورد تا آيه را بخواند): (الله لطيف بعباده)(3) در اين آيه لطيف به چه معنائى است؛ با اينكه من شنيدهام كه مسلمانان مىگويند: خداوند جسم نيست؟
گفتم: اين يكنوع تشبيه است، همانگونه كه اجسام لطيف مانند آب در هرچيزى نفوذ مىنمايند دانش خداوند هم در هرچيزى نفوذ مىكند، و قدرت او نيز در هرچيزى نفوذ دارد، علماى اسلام مىگويند: (مقدمات را رها كن و به نتيجه را درياب) اين جمله را هم برايش معنى كردم. از اين پاسخ هم شاد شد.
گفت: در سوره فتح خداوند مىفرمايد: (تا خداوند گناهان گذشته و آيندهات را ببخشد)(4) آيا شخص گناهكار مىتواند پيامبر باشد؟
گفتم: آرى پيامبر در نظر اهل مكه گناهكار بود؛ گناهانى كه قبل از فتح مكه و پس از فتح مكه در حق آنان كرده بود (از اهانت به بتها و شكستن آنها) همينكه خداوند مكه را برايش فتح فرمود گناهانش بخشيده شد، زيرا هنگاميكه انسان بزرگ شد و همگى در برابرش تسليم شدند، مردم ديگر به كارهاى او توجه نمىكنند، با اينكه قبلا بسيارى از كارهاى او را گناه مىشمردند؛ و لذا خداوند مىفرمايد: (ما براى تو فتح آشكارى نموديم تا گناهانت را خدا ببخشد) پس فتح سبب آمرزش است، و اينرا كه مىگويم در تفسير علماى بزرگ و مفسرين قرآن موجود است، و اگر اين نبود كه شما قبلا گفتهايد كه به تورات و انجيل ايمان نداريد، براى شما از تورات و انجيل دليل مىآوردم كه در اين كتاب به پيامبران نسبت گناه و كفر داده شده است.
گفت: بله، من به تورات و انجيل ايمان ندارم، سپس گفت: من در آمريكا به افرادى برخورد كردم كه داراى مذهب (قاديانى) بودند. و مرا دعوت بدين خود كردند و مىگفتند كه قاديانى دينى است بعد از اسلام كه آنرا شخصى بنام (غلام احمد قاديانى) آورده است؛ و او ادعاى پيامبرى نموده است، آيا شما به اين دين ايمان داريد؟
گفتم: نه.
گفت: چرا؟
گفتم: اولا براى آنكه پيامبر اسلام فرموده است (پس از من پيامبرى نيست) بنا بر اين هركس پس از پيامبر اسلام ادعاى پيامبرى كند ادعايش باطل است، وگرنه لازم مىآيد كه خداى ناخواسته پيامبر درغگو باشد، و اگر درغگو باشد پيامبر نيست، با اينكه دانستيم كه او پيامبر خدا است.
در ثانى: غلام احمد تنها ادعاى نبوت كرده است، معجزهاى نشان نداده، اگر نبوت تنها با ادعا ثابت مىشد در عالم هزاران پيامبر درست مىشد، و فردا شما و ديگران هم مىتوانستيد ادعاى نبوت كنيد، آيا به صرف ادعاى پيامبرى كسى پيامبر خواهد شد؟
با خنده گفت: نه خير! سپس گفت: ولى قاديانيها در تبليغ نسبت به دينشان بسيار كوشا و جدى هستند.
گفتم: آيا كوشش و جديت در تبليغ دليل بر حقانيت است؟ اگر اينطور باشد، بايد بگوئيم: فاشيستها، كمونيستها و صاحبان مكتبهاى مختلف كه در تبليغ مكتب خود جدى و كوشا هستند، بر حق مىباشند؟!
گفت: در قرآن آيهاى هست كه مىگويد: خير و شر همه از جانب خدا است چون مىگويد: (قل كل من عند الله )(5) يعنى بگو: (همه از جانب خداست) اگر شر هم از جانب خدا باشد پس چگونه مردم براى انجام آن عذاب خواهند شد؟
گفتم: منظور از شر چيزهائى است كه از قدرت انسان خارج باشد مانند مرگ ناگهانى، يا بيمارى كه انسان موجوب آنرا فراهم نكرده است؛ قحطى، سيلها، طوفانهاى نابودكننده، و آفتهائى شبيه اين، و لذا خداوند در جاى ديگر مىفرمايد (هر نيكى كه بتو رسد از جانب خداوند است، و هر مصيبتى كه بتو رسد از جانب خودت مىباشد).
گفت: در دانشگاه مىخوانديم كه مسلمانان عقيده به قضا و قدر دارند، و استاد ما قضا و قدر را اينطور براى ما معنا مىكرد كه مسلمانان عقيده دارند كه هرچيزى با قضا و قدر الهى تحقق مىيابد، و لذا مسلمانان كوشش نمىكنند، و همين امر موجب عقب افتادگى آنان شده است، آيا اين مطلب درست است؟
گفتم: نه اصلا درست نيست، (قضا) بمعنى حكم است يعنى حكم خدا، و خداوند بچيزهائى حكم مىكند كه در آن صلاح بشريت و خير آنان است، و (قدر) بمعنى: اندازهگيرى، و مهندسى جهان آفرينش است كه خداوند جهان را مطابق حكمت خود مىآفريند، همانگونه كه يك مهندس نقشه ساختمانى را روى اسلوب دقيق و صحيحى طرح مىكند.
و قاعده كلى در اين مورد اينست كه هرچيزى كه در اختيار انسان است، و انسان مىتواند آنرا انجام دهد، خداوند در آن اجبارى ندارد، بلكه انسان آنرا به اختيار خود بجا مىآورد، اگر خير باشد عمل خوبى انجام داده، اگر شر باشد عمل زشتى انجام داده است؛ و هرچيزى كه از قدرت و اختيار انسان خارج باشد با تقدير و اراده الهى انجام گرفته، و انسان در آن مورد مسئوليت و عذابى نخواهد داشت، مانند طوفانها و بلاها و...
اما گفتار استاد شما كه گفته است مسلمانان عقيده به قضا و قدر دارند، و لذا كار نمىكنند، بايد به ايشان بگوئيد: اگر سخن شما راست است چرا مسلمانان صدر اسلام كار كردند و پيشرفت نمودند؟
اينجا بود كه جوان آمريكائى دست خود را بلند كرده خواستار شد كه اسلام را بر او عرضه كنم تا ايمان بياورد، شهادتين را به ضميمه شهادت بر ولايت على(ع) برايش گفتم؛ او هم گفت، قبلا شهادتين را ياد گرفته بود، اما على و ائمه معصومين عليهمالسلام را نمىشناخت، ائمه اطهار(ع) را نيز به او معرفى كردم، و اسلام آورد.
جلسه ما در اين بحث از صبح تا نزديك مغرب طول كشيد، باستثناى نماز ظهر و عصر و يك وعده غذا كه صرف شد.
1 ـ تورات سفر اعداد باب31 آيه7 ـ 22.
2 ـ اين كتاب در ايران بوسيله ما ترجمه شده و بنام (در پرتو اسلام) بوسيله انتشارات علامه (قم خيابان حضرتى) چاپ شده است، و فعلا نسخههاى آن كمياب است (مترجم).
3 ـ سوره شورى آيه19 اين آيه مخصوصا جائى براى اشكال ندارد زيرا نسبت لطافت بذات خداوند داده نشده بلكه بفعل خداوند داده شده به اين معنى كه (خداوند در كار بندگانش دقيق است) ولى جاى سؤال در آيات ديگرى است نظير آيه16 از سوره لقمان (ان الله لطيف خبير). براى پاسخ به اين شبهه روايت جالبى از حضرت رضا(ع) در اصول كافى آمده است كه قسمتى از آنرا براى شما نقل مىكنيم:.
اصول كافى مترجم ج1 ص160 فتح بن يزيد جرجانى از حضرت رضا(ع) راجع به صفت لطيف جويا مىشود حضرت مىفرمايد:
(اينكه گفتيم: لطيف، براى خلقت لطيف او است، و براى آنكه عالم است به اشياء لطيف) و جالب دراين روايت قسمت بعدى آنستكه حضرت اشاره به موجودات لطيف خلقت و به ساختمان دقيق ميكرب و حيوانات ذرهبينى فرموده سپس مىفرمايد: (و از حيوانات ريزه و از پشهها و... و چيزهائى از آنهم ريزتر حيواناتيكه بچشم ديده نخواهد شد... با آفرينش اين موجودات مىدانيم كه آفريدگار اين موجودات لطيف است).
4 ـ اول سوره فتح: (انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر).
5 ـ سوره نساء آيه : (وان تصبهم حسنة يقولون هذا من عند الله و ان تصبهم سيئة يقولون هذه من عندك قل كل من عند الله ).