فصل دهم و يازدهم
جبن و شجاعت
اشاره
ديگر از رذايل اخلاقى ترس بيجاست كه مايه ذلت و زبونى و عقب افتادگى انسانها مىباشد،نيروهاى بالفعل و بالقوه او را بر باد مىدهد، و دشمن را بر انسان مسلط مىسازد.
نقطه مقابل آن شجاعت و شهامت است كه مهمترين كليد پيروزى و اساسىترين پايهسربلندى و عظمت انسانهاست، نه تنها در ميدان جنگ كه رد ميدانهاى سياست و اجتماع وحتى مباحث علمى، شجاعت نقش كليدى را دارد، و به همين دليل علماى اخلاق به طورگسترده از «جبن» و «شجاعت» سخن گفتهاند و عوامل و نتايج و آثار و پيامدهاى هر يك رامورد تحليل و بررسى قرار دادهاند.
در كتب پيشينيان علم اخلاق، شجاعتيكى از اركان چهارگانه فضايل، و ترس يكى از رذايلچهارگانه شمرده شده است.
در تاريخ انبياى بزرگ، و پيروان راستين آنها مظاهر شجاعتبه خوبى نمايان است، آرى آنهااسطورههاى مقاومت و شجاعتبودند و سرمشق خوبى براى همه انسانها.
با اين اشاره به قرآن مجيد بازمىگرديم و جلوههاى اين فضيلت اخلاقى و مظاهر شوم آنرذيله اخلاقى را در لا به لاى آيات، و در جاى جاى قرآن مجيد مورد بررسى قرار مىدهيم:
1- در داستان ابراهيم(ع) چنين مىخوانيم:
«و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين × اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيلالتى انتم لها عاكفون × قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين × قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلالمبين × قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبين × قال بل ربكم رب السماوات و الارض الذىفطرهن و انا على ذلكم من الشاهدين × و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين ×فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون (سورهانبياء،آيات51تا58)
2- در مورد موسى بن عمران7 چنين مىخوانيم:
...يا موسى لاتخف انى لايخاف لدى المرسلون (سورهنمل،آيه10)
3- در باره قوم طالوت و سربازان شجاع قومش چنين مىخوانيم:
«...فلما جاوزه هو و الذين آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا اليوم بجالوت و جنوده قال الذين يظنونانهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين × و لما برزوالجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين(سورهبقره،آيات249و250)
4- در مورد ياران پيامبر اسلام(ص) و شجاعان با ايمان و مدعيان دروغين ترسو نيز چنينمىخوانيم:
«و اذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا و يستاذن فريق منهم النبى يقولونان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا × و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ماوعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما (سورهاحزاب،آيات13و22)
5- و در جاى ديگر در همين زمينه آمده است:
قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عندهاو بايدينا فتربصوا انا معكم متربصون (سورهتوبه،آيه52)
6- در باره گروهى از ياران پيامبر(ص) مىفرمايد:
الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله ونعم الوكيل × انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه فلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين(سورهآلعمران،آيات173و175)
7- الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا(سورهاحزاب،آيه39)
ترجمه
1- ما وسيله رشد ابراهيم(ع) را از قبل به او داديم، و از(شايستگى) او آگاه بوديم- آن هنگامكه به پدرش(آزر) و قوم او گفت: «اين مجسمههاى بى روح چيست كه شما همواره آنها راپرستش مىكنيد؟!» - گفتند: «ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مىكنند» - گفت:«مسلما هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بودهايد!» - گفتند: «آيا مطلب حقى براىما آوردهاى يا شوخى مىكنى؟! - گفت: (كاملا حق آوردهام) پروردگار شما همان پروردگارآسمانها و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من بر اين امر از گواهانم! - و به خدا سوگند درغياب شما نقشهاى براى نابودى بتهايتان مىكشم! - سرانجام(با استفاده از يك فرصتمناسب) همه آنها - جز بتبزرگشان - را قطعه قطعه كرد تا شايد سراغ او بيايند(و او حقايقرا بازگو كند)!
2- «... اى موسى! نترس كه رسولان در نزد من نمىترسند»!
3- «... سپس هنگامى كه او(طالوت) و افرادى كه با او ايمان آورده بودند(و از بوته آزمايش،سالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند(از كمى نفرات خود ناراحتشدند و عدهاى) گفتند:«امروز ما توانايى مقابله با «جالوت» و سپاهيان او را نداريم» اما آنها كه مىدانستند خدا راملاقات خواهند كرد(و به روز رستاخيز ايمان داشتند) گفتند: «چه بسيار گروههاى كوچكىكه به فرمان خدا، بر گروههاى عظيمى پيروز شدند! و خداوند با صابران(و استقامتكنندگان) است» - و هنگامى كه در برابر «جالوت» و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند:«پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابتبدار! و ما را برجمعيت كافران پيروز بگردان»!
4- و(نيز) به خاطر آوريد زمانى را كه گروهى از آنها(منافقان) گفتند: «(اى اهل يثرب) اىمردم مدينه! اينجا جاى توقف شما نيست، به خانههاى خود بازگرديد!» و گروهى از آنان ازپيامبر اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند: «خانههاى ما بى حفاظ است!» در حالى كه بىحفاظ نبود، آنها فقط مىخواستند(از جنگ) فرار كنند - (اما) مؤمنان وقتى لشكر احزاب راديدند گفتند: «اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده داده و خدا و رسولش راستگفتهاند!» و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنان نيفزود.
5- بگو آيا در باره ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد(يا بر شما پيروز مىشويم و ياربتشهادت مىنوشيم) ولى ما انتظار داريم كه خداوند، عدهاى از سوى خودش(در آن جهان) به شما برساند يا(در اين جهان) به دست ما(مجازات شديد) اكنون كه چنين استشماانتظار بكشيد ما هم با شما انتظار مىكشيم!
6- اينها كسانى بودند كه(بعضى از) مردم به آنها گفتند: (لشكر دشمن) براى(حمله به) شمااجتماع كردهاند، از آنها بترسيد، اما اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را كافىاست و او بهترين حامى ماست - اين فقط شيطان است كه پيروان خود را(با سخنان و شايعاتبى اساس) مىترساند، از آنها نترسيد! و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد!
7- (پيامبران پيشين) كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مىكردند و(تنها) از اومىترسيدند و از هيچ كس جز خدا واهمه نداشتند و همين بس كه خداوند حسابگر(و پاداشدهنده اعمال آنها) است.
تفسير و جمعبندى
پيامبران خدا ترسو نيستند
در نخستين آيات مورد بحثشجاعتبى نظير قهرمان توحيد ابراهيم(ع) در برابر بتپرستانلجوج و متعصب و خشن به خوبى منعكس شده است و نشان مىدهد كه اين پيغمبر بزرگالهى، چگونه در مبارزه با بتپرستى در عين تنهايى و نداشتن يار و ياور، و در برابر انبوهدشمان خشمگين و خطرناك كه حكومت وقت آنها را پشتيبانى مىكرد كمترين سستى بهخود راه نداد.
آيات فوق مىگويد: «ما وسيله رشد ابراهيم(ع) را از قبل به او داديم و از(شايستگى) او آگاهبوديم»، (و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين) (1)
در واقع خداوند استعدادهاى شايان توجهى را به ابراهيم(ع) داده بود، ولى بى شكابراهيم(ع) كه در بهرهگيرى از اين استعدادها آزاد بود از آن بهترين بهرهگيرى را كرد، و بهمبارزه با عامل اصلى بدبختى انسانها يعنى بتپرستى برخاست و چنانكه در ادامه اين آياتآمده استبا قوت و قدرت و صراحت، نخست از عمويش آزر شروع كرد، و گفت: «اينمجسمههاى بىروحى را كه پرستش مىكنيد چيست؟!»
و هنگامى كه «آزر» به او جواب داد: «اين رسم و سنت نياكان ماست گفت: به يقين هم شما وهم پدران و نياكانتان در گمراهى آشكارى بوديد»!
«آزر» هنوز باور نمىكرد كه ابراهيم با اين صراحتبه طور جدى به مبارزه با بتها كه آن همهخواهان داشتبرخيزد، پرسيد: آيا شوخى مىكنى؟! و ابراهيم(ع) در جواب گفت: اين يكمطلب كاملا جدى است، پروردگار شما همان آفريننده زمين و آسمان است... سپس افزود:«به خدا سوگند من نقشهاى براى نابودى اين بتها در غياب شما مىكشم!»، (و تالله لاكيدناصنامكم بعد ان تولوا مدبرين) (2)
و سرانجام به گفته خود عمل كرد و با استفاده از يك فرصت مناسب همه آنها را جز بتبزرگآنها قطعه قطعه كرد شايد به هنگامى كه به سوى آن باز مىگردند از آن عبرت گيرند، (فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون) (3)
در اينكه مرجع ضمير «اليه» در بخش اخير آيه چيست؟ مفسران احتمالات زيادى دادهاند:بعضى گفتهاند ضمير به «كبيرهم» برمىگردد، يعنى به سوى بتبزرگ برگردند و از او سؤالكنند چه حادثهاى سبب شسكستن ساير بتها شده و چه عاملى سبب نجات او گرديده است وطبيعى استبت از پاسخ به آن عاجز است و از اينجا بى اعتبارى بتها را دريافت.
احتمال ديگر اينكه ضمير به «ابراهيم» بازمىگردد، يعنى بتپرستان به سراغ ابراهيم(ع)آيند، و از او در باره انگيزه بتشكنيش سؤال كنند و او حقايق را براى آنان بازگو كند(البته دراين صورت جمله الا كبيرا لهم تاثيرى در مفهوم آيه نداردبخلافتفسير قبل).
احتمال سوم اينكه ضمير به «خداوند متعال» برمىگردد، يعنى مشاهده ضعف و زبونى بتهادر مقابل يك انسان سبب شود كه آيين بتپرستى را رها كنند و به سوى خدا بازگردند(اينتفسير نيز اشكال سابق را دارد).
و از همه مناسبتر همان تفسير اول است.
به هر حال آيه نشان مىدهد كه يكى از فضايل بزرگ پيامبران اولواالعزم شجاعتبىنظير آنهابوده است، آنها از غير خدا نمىترسيدند، و در راه خدا كمترين سستى به خود راه نمىدادند واز جبن و ترس كه يك رذيله بزرگ اخلاقى است پاك و مبرا بودند و به همين دليل يك تنه دربرابر انبوه دشمنان مىايستادند و پيروز مىشدند.
بى شك اگر رذيله اخلاقى ترس و جبن بر آنها مسلط مىشد هرگز نه قادر به انجامسالتخويش بودند، و نه بر دشمنان پيروز مىشدند.
در دومين آيه مخاطب موسى بن عمران7 است، آنجا كه براى نخستين بار مخاطب بهخطاب وحى شد و به او دستود داده شد عصايش را بيفكند، و عصا به اعجاز الهى به مارعظيمى تبديل شد، موسى وحشت كرد و فرار نمود. در اينجا نخستين درس اخلاقى بهموسى(ع) داده شد كه: «اى موسى! نترس كه رسولان در نزد من نمىترسند»! (...يا موسىلاتخف انى لايخاف لدى المرسلون) (4)
و با توجه به اينكه تمام عالم محضر خداست و همه جا ذات پاكش حاضر و ناظر است مؤمناندر هيچ حال و در هيچ جا نبايد بترسند، بلكه بر ذات پاك او توكل كنند و با شجاعت وشهامتبه سوى اهداف مقدسى كه دارند پيش بروند.
مطابق آنچه در سوره قصص آيه 31 آمده است، به موسى(ع) گفته شد: «اى موسى! نترس وپيش بيا كه تو در امن و امانى»! (يا موسى اقبل و لاتخف انك من الآمنين)
موسى با اين خطاب الهى آرامش خود را بازيافت و در اينجا دستور مهمترى به او داده شد وآن اينكه نه تنها از آن مار عظيم نبايد بترسد بلكه بايد به سوى آن پيش برود، و آن را باستخود بگيرد! تا عصا به حالت اول بازگردد! (قال خذها و لاتخف سنعيدها سيرتها الاولى) (5)
به يقين اين كار براى موسى(ع) بسيار شاق و سنگين بود ولى آن را انجام داد و بر آن پيروزشد.
آرى موسى(ع) بايد اين تجربه بزرگ را در محضر الهى فراگيرد تا بتواند در برابر اژدهاىديگرى همچون فرعون و فرعونيان بايستد، و حكومت و ملك آنها را در واقع عصاى دستخودكند!
بسيارى از مفسران «جان» را كه در آيه بالا آمده به معنى مار كوچك و باريك كه بارعتحمله مىكند تفسير كردهاند، در حالى كه در جاى ديگر كه موسى عصا را در برابرفرعون انداخت تعبير به «ثعبان» شده كه به معنى اژدهاى عظيم است، به همين دليل بعضىاحتمال دادهاند عصا در آغاز كار مبدل به مار كوچكى شد و تدريجا به صورت اژدهاى عظيمىدر آمد!
بعضى نيز گفتهاند «عصا» مبدل به مار عظيمى شد، ولى از نظر سرعت همچون مارهاىكوچك حركت مىكرد!
جالب اينكه در قرآن مجيد نه بار جمله «لاتخف» (نترس) آمده است كه در پنج مورد،مخاطب موسى بن عمران است، شايد به اين جهت كه موسى(ع) دشمن بسيار بزرگ وخطرناكى همچون فرعون داشت، و بايد با اين خطابهاى الهى براى مبارزه با او آمادهمىشد.
سومين بخش از اين آيات در باره قوم «طالوت» است همان مردى كه از سوى پيامبرزمان(اشموئيل) به عنوان زمامدار و فرمانده لشكر بنى اسرائيل براى مبارزه با«جالوت»بيدادگر انتخاب شده بود.
او هنگامى كه مىخواستبراى مبارزه با جالوت قيام كند، آزمونى براى لشكر خود ترتيبداد، تا سره از ناسره جدا شود، و سست عنصران ترسو كه وجود آنها در يك لشكر سببسستى ديگران مىشود، بازشناخته شوند.
آرى آنها را در حالى كه شديدا تشنه بودند به وسيله نهر آبى آزمود، و گفت هر كس از آنبنوشد از ما نيست، و آنان كه مقاومت كنند و ننوشند و فقط گلويى تر كنند از ما هستند.اكثريت لشكر كه افرادى سست و كم مقاومتبودند از عهده اين امتحان برنيامدند، تنها گروهاندكى باقى ماندند، ولى شجاع و نيرومند كه قرآن در باره آنان مىگويد: «هنگامى كه لشكرطالوت در برابر جالوت قرار گرفت، شجاعان نخبه با اين سخن كه چه بسيار گروه اندكى كهبه فرمان خدا بر گروه كثيرى پيروز شدهاند به ديگران دلدارى داده و سپس افزودند: «...ربناافرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين; پروردگارا! صبر و استقامت را بر مافروريز و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان»! (6)
خداوند به بركتشجاعت و پايمردى همين گروه اندك آنان را بر آن لشكر عظيم و سر تا پامسلح طالوت پيروز كرد.
در آيات بعد سخن از ترس و جبن گروهى از منافقان و افراد ضعيف الايمان عصر پيامبر(ص)و در جنگ احزاب، و نيز سخن از شجاعت و پايمردى و ثبات قدم مؤمنان راستين است.
نخست مىفرمايد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها(منافقان) گفتند: اى مردممدينه! اينجا(ميدان جنگ احزاب) جاى توقف نيست، به خانههاى خود بازگرديد، و گروهىاز آنان از پيامبر(ص) اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند: خانههاى ما بدون حفاظ است،در حالى كه بدون حفاظ نبود بلكه(اينها بهانه بود، به خاطر ترس و وحشت) مىخواستندفرار كنند»! (و اذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا و يستاذن فريق منهمالنبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا) (7)
البته ميدان جنگ احزاب آنچنان به خاطر فزونى لشكر دشمن و تجهيزات زياد آنهاوحشتناك بود كه افراد سست و ترسو هرگز تاب مقاومت نداشتند.
ولى چنانكه در آيه 22 همين سوره آمده «مؤمنان راستين نه تنها از مشاهده لشكر احزابهراسى به دل راه ندادند، بلكه آن را دليل بر صدق وعدههاى الهى و پيامبر دانستند، و برايمان و تسليم و پايمرديشان افزوده شد»! (و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللهو رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما) (8)
جالب اينكه از بعضى روايات استفاده مىشود كه پيامبر(ص) به منافقان و افراد ضعيفالايمان و ترسو اجازه بازگشتبه مدينه را داد، چرا كه اگر مىماندند نه تنها كارى از آنهاساخته نبود، بلكه بذر ضعف و سستى را در دل ديگران مىپاشيدند!
به همين دليل آيه47 سوره توبه در باره جمعى از اين گونه افراد مىخوانيم: «لو خرجوا فيكمما زادوكم الا خبالا...; اگر آنها همراه شما(به سوى ميدان جهاد) خارج مىشدند جز اضطرابو ترديد، چيزى بر شما نمىافزودند»!
بايد توجه داشت كه «خبل» و «خبال» به معنى اضطراب و ترديدى است كه از ضعف عقل وعدم قدرت بر تصميمگيرى حاصل مىشود كه يكى از عوامل آن ترس و وحشت زياد است كهموجب مىشود انسان تعادل فكرى خود را از دستبدهد.
در پنجمين آيه با چهره ديگرى از شجاعتياران پيامبر(ص) رو به رو مىشويم، شجاعتى كه ازمنطق ايمان سرچشمه مىگرفت، آنها به خوبى مىديدند كه در ميدان نبرد بر سر دو راهىقرار دارند كه هر دو به سوى بهشت و خشنودى خدا مىرود: راهى به سوى «شهادت» پيشمىرود كه نهايت آن سعادت است و راهى به سوى زنده ماندن و پيروز شدن بر دشمن، كه آنهم باعث افتخار در دنيا و آخرت است اين در حالى است كه دشمن در هر صورت محكوم بهشكست استيا مرگ ذلتبار در اين دنيا يا عذاب پروردگار در آخرت.
بديهى است كسى كه چنين درك و ديدى داشته باشد هرگز ترس و سستى به خود راهنمىدهد، و از اين رذيله بزرگ اخلاقى بركنار است (قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين ونحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده او بايدينا فتربصوا انا معكم متربصون) (9)
و به گفته بعضى از دانشمندان عامل اصلى پيروزى مسلمانان همين شجاعت زاييده از ايمانو منطق قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين) بود.
در ششمين آيه، با چهره ديگرى از شجاعت اين دينباوران شجاع در جنگ احد روبرومىشويم:
مىدانيم در احد مسلمانان بر اثر غفلت گروهى از افراد دنياپرست كه سنگرهاى حساس خودرا رها كردند و به جمع غنايم پرداختند گرفتار شكستسختى شدند، و ضايعات فراوانى به بارآمد، و طبق آنچه در تواريخ آمده است دشمن پيروزمند به هنگام بازگشت از ميدان جنگ دراثناى راه مكه از بازگشتخود پشيمان شد و با يكديگر توافق كردند كه به مدينه بازگردند و ازفرصتبه دست آمده استفاده كنند و ضربه نهايى را بر مسلمين وارد كنند.
هنگامى كه پيامبر اسلام(ص) از اين مساله آگاه شد ابتكار مهمى به خرج داد، دستور دادلشكر اسلام حتى كسانى كه جراحتى در ميدان احد بر تن داشتند به استقبال لشكر دشمنبروند.
اين دستور بسيار مؤثر واقع شد و وحشت و اضطرابى در لشكر دشمن افكند به گونهاى كهترجيح دادند، پيروزى نسبى خود را با حمله مجدد به خطر نيفكنند و به مكه بازگشتند.
آيه مورد بحثبه اين معنى اشاره كرده، و شجاعت مسلمانان و عدم ترس آنها را از دشمنمىستايد، مىفرمايد: «آنها كه دعوت خدا و پيامبر(ص) را پس از آنكه جراحاتى به آنها رسيدهبود اجابت كردند(و در حالى كه هنوز زخمهاى ميدان احد التيام نيافته بود، به سوى ميدانحمراء الاسد شتافتند آرى) كسانى از آنها كه نيكى كردند و تقوا پيش گرفتند پاداش بزرگىدارند»، (الذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للذين احسنوا منهم و اتقوا اجرعظيم) (10)
سپس ايمان و شهامت را چنين مىستايد: «آنها كسانى بودند كه مردم به آنان گفتند:مردم(لشكر دشمن) براى حمله به شما اجتماع كردهاند، از آنان بترسيد، اما(نه تنهانترسيدند بلكه) بر ايمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را كافى است و بهترين حامى ماست»! (الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله ونعم الوكيل) (11)
در كجاى دنيا ديده شده است كه مجروحان جنگى فورا به ميدان بازگردند و در صفوف مقدمجاى گيرند، آرى اين شجاعت و شهامتبى نظير بود كه وسوسههاى دشمن را خنثى كرد، و باچنين حضورى در ميدان جنگ او را مايوس و ناكام نمود.
به هر حال حمراء الاسد صحنه عجيبى بود كه طعم پيروزى موقت احد را در كام قريش تلخكرد، و به آنها نشان داد كه مسلمانان اگر چه بر اثر اشتباه گروهى موقتا عقب نشستند ولىابتكار عمل را از دست ندادهاند، و دشمن بايد منتظر ضربات آينده مسلمين باشد.
به اين ترتيب نه تنها از يك شكستخطرناك پيشگيرى كردند بلكه پايه پيروزيهاى آينده رانهادند و آثار منفى شكست را از دل دوستان خود زدودند و با توكل بر پروردگار چراغ اميد رادر قلبها فروزان ساختند.
از آيه فوق استفاده مىشود كه سخنان وحشتانگيز بعضى از شياطين كه مسلمانان را ازاجتماع لشكر قريش مىترساندند، نه تنها ترس و وحشتى در آنها ايجاد نكرد، بلكه برايمانشان افزود، و ميزان توكل آنها را بالا برد، اين به خاطر آن بود كه متذكر وعدههاى الهى وصدق گفتار پيامبر(ص) شدند كه اگر در ميدان احد به دستور حضرتش عمل مىكردند،هرگز آن شكست نيز به وجود نمىآمد.
از شگفتىهاى اين جنگ آن است كه پيامبر(ص) فرمود: «تنها كسانى كه در احد شركتكردند به ميدان حمراء الاسد بيايند، و به ديگران اجازه نداد كه در اين پيكار شركت جويند، تابه دشمن بفهماند لشكر احد حتى با وجود آن همه مجروحان جنگى باز نيرومند و آمادهپيكار است، و به هيچ وجه ضعف و فتورى در آن راه نيافته، و اين همان است كه دشمن را بهشدت مضطرب ساخت.
در ادامه اين آيات، در آيه 175 همين سوره به تفاوت ميان افراد جبان و ترسو و شجاعان مؤمناشاره مىكند، و چنين مىفرمايد: «اين فقط شيطان است كه پيروان خود را مىترساند، ازآنها نترسيد و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد»، (انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائهفلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين) (12)
از اين تعبير به خوبى استفاده مىشود كه اين گونه ترسها جنبه شيطانى دارد و هدفشتضعيف روحيه مؤمنان و كشاندن آنها به موضع انفعالى است تا از زير بار مسئوليتها فراركنند، در حالى كه مؤمنان راستين هيچ گونه ترس و وحشتى جز از خدا ندارند!
مطابق اين تعبيرات، ترس و جبن ريشه شيطانى دارد، در حالى كه شجاعت و شهامت داراىريشه ايمانى است، آرى شجاعت از آثار ايمان است، چرا كه مؤمن با اتكاء به خدا كه قدرتش مافوق همه قدرتهاستخود را در همه صحنهها پيروز مىبيند و افراد ضعيف الايمان با اتكاء بهقدرت خود كه به هر حال شكستپذير استخويش را ناتوان مشاهده مىكنند و به هميندليل ترس و وحشت در صحنههاى مهم زندگى بر آنها چيره مىشود.
در داستان غزوه «حمراء الاسد» شياطين انس و جن دستبه دست هم دادند تا قدرت لشكرقريش را بزرگ نشان دهند، و مؤمنان را از رويارويى با آنها بترسانند، در حالى كه به تعبيرقرآن تنها اولياى شيطان و دوستان او از اين گونه امور مىترسند، و اولياء الله وحشتى به خودراه نمىدهند. (13)
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحثيكى از صفات ويژه مبلغان رسالتهاى الهى پاك بودن ازرذيله ترس از غير خدا ذكر شده، مىفرمايد: «آنها كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى رامىكردند و از او مىترسيدند و از هيچ كس جز خدا ترسى به خود راه نمىدادند و همين بسكه خداوند حسابگر است»! (الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله وكفى بالله حسيبا) (14)
تبليغ رسالات الهى مهمترين وظيفه پيامبران خداست، و شرط اصلى آن خالى بودن از رذيلهخوف و ترس است.
اين آيه كه ناظر به پيامبران پيشين استبه پيامبر اسلام(ص) در درجه اول و در درجه بعد بههمه پيروان راستين او هشدار مىدهد كه در مقام ابلاغ رسالتهاى الهى از هيچ چيز و هيچكس جز خدا ترس و واهمهاى نداشته باشند و مفهوم اين سخن آن است كه افراد جبان وترسو نه شايسته اداى اين رسالتند و نه قادر بر اين كار!
بعضى از مفسران معتقدند كه اين آيه دليل بر اين است كه پيامبران الهى در مقام تبليغرسالت الهى نبايد تقيه كنند، ولى اين سخن در صورتى صحيح است كه تقيه به معنى ترس ووحشت از مخالفين باشد، در حالى كه تقيه هميشه ناشى از ترس نيست، بلكه گاه هدف جلبو جذب مخالفين و رساندن آنها به اهداف الهى به صورت تدريجى است، و شايد گفتار ابراهيم«هذا ربى» در برابر ستارهپرستان و ماهپرستان و خورشيدپرستان از اين باب بوده است(دقتكنيد).
نتيجه نهايى
از آيات قرآن مجيد كه نمونههاى روشنى از آن در بالا آمد، اهميتشجاعت و شهامت و نقشاين فضيلت اخلاقى در سرنوشت معنوى و مادى انسانها روشن از يك سو، و آثار سوء رذيلهترس و جبن از سوى ديگر آشكار مىشود.
درست است كه در اين آيات، شجاعت و ترس به طور مستقل و مستقيم مورد بحث واقعنشده ولى به طور ضمنى با بيان گويا نقش هر دو در زندگى انسانها تبيين گرديده است.
جبن و ترس در روايات اسلامى
در احاديث اسلامى نكوهش از اين رذيله اخلاقى بازتاب گستردهاى دارد از جمله:
1- امام باقر(ع) مىفرمايد: «لايكون المؤمن جبانا و لاحريصا و لاشحيحا; انسان با ايمان نهترسوست و نه حريص و نه بخيل»! (15)
از اين تعبير به خوبى استفاده مىشود كه «ترس» و «حرص» و «بخل» با روح ايمان سازگارنيست، چرا كه مؤمن، متكى به خداست، و آن كس كه چنين تكيهگاهى دارد ترسى به خودراه نمىدهد، و نه بخيل و حريص است زيرا او به فضل و كرم الهى اميدوار مىباشد، و با اينحال حرص و بخلى به او راه نمىيابد.
2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) مىخوانيم: «الجبن و الحرص و البخل غرائز سوءيجمعها سوء الظن بالله سبحانه; ترس و حرص و بخل، صفات زشتى است كه در سوء ظن بهخداوند سبحان خلاصه مىشود»! (16)
اين حديث توضيح ديگرى استبر آنچه در حديثبالا آمد، و ريشه اصلى اين صفات رذيله راتبيين مىكند.
3- اميرمؤمنان على(ع) دوستان خود را از مشورت با افراد ترسو نهى مىكند، چرا كه ترسآنها از آفات مشورت است مىفرمايد: «لاتشركن فى رايك جبانا يضعفك عن الامر و يعظمعليك ما ليس بعظيم; هرگز با انسان ترسو مشورت نكن چرا كه تو را از كارهاى مهمبازمىدارد، و موضوعات كوچك را در نظر تو كوچك جلوه مىدهد»! (17)
همين معنى در عهدنامه مالك اشتر به شكل ديگرى مطرح شده است، امام(ع) مالك را ازمشورت با بخيلان و ترسوها و حريصان نهى مىكند. (18)
4- اين موضوع به قدرى مهم است كه در حديثى از رسول خدا(ص) مىخوانيم كه دستورمىداد افراد ترسو در جنگهاى اسلامى شركت نكنند(مبادا مايه تضعيف روحيه ديگرانبشوند) مىفرمايد: «من احس من نفسه جبنا فلايغز; كسى كه در خود ترسى احساس مىكنددر جنگ شركت نكند»!
5- در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(ع) حديثبالا را شكافته و با صراحت مىگويد:«لايحل للجبان ان يغزو، لانه ينهزم سريعا و لكن لينظر ما كان يريد ان يغزو به فليجهز بهغيره; جايز نيست افراد ترسو در جنگ شركت كنند چرا كه به سرعت فرار مىكنند(و مايهتضعيف ديگران مىشوند) ولى لازم است صلاح و تجهيزات خود را در اختيار ديگران قراردهند». (19)
1- ترس معقول و نامعقول
بى شك منظور از جبن و ترس در اينجا جبن و ترس معقول نيستبلكه جبن و ترس نامعقولاست، توضيح اينكه:
ترس از امورى كه واقعا خطرناك استيكى از پديدههاى روحى و طبيعى و از نعمتهاىبزرگ خداست، چرا كه اگر انسان از هيچ چيز خطرناكى نترسد، به زودى زندگى خود را ازدست مىدهد، اين همان چيزى است كه از آن تعبير به تهور و بىپروايى در مقابل خطرمىكنند، مانند كسى كه بى خيال و بدون نگاه كردن به اين طرف و آن طرف، از يك خيابانپر رفت و آمد مىگذرد، چنين كسى به يقين در معرض حوادث خطرناك رانندگى قرار دارد.
اين گونه ترسها خواه در زندگى عادى روزانه باشد يا در مورد مواد غذايى مشكوك يا مسائلاقتصادى و سياسى و غير آن كاملا منطقى است و سبب نجات از خطراتى است كه انسان راتهديد مىكند.
ترس مذموم آن است كه انسان از عواملى بترسد كه در خور ترسيدن نيست، هر خطرموهومى را جدى بگيرد، و هر دشمن خيالى را مايه وحشت قرار دهد، از همه چيز و بهاصطلاح از سايه خودش نيز بترسد، و از ورود در هر كارى به احتمال عدم موفقيت واهمهداشته باشد، چنين ترسى مايه عقب ماندگى و بدبختى و ناكامى است، مايه شكست و ذلت وزبونى است.
اين جهان در همه ابعادش همچون يك ميدان نبرد است، موانع، مشكلات و خطرها هميشهوجود داشته و دارد، و تا انسان با آنها دست و پنجه نرم نكند و خود را به طور جدى آمادهمقابله با آنها نسازد موفق نخواهد شد.
غالبا ممكن نيست ما دستبه كارى بزنيم كه پيروزى در آن صد در صد تضمين شده باشد، ياهيچ گونه خطرى در آن وجود نداشته باشد، اين يك خيال محال و يك پندار باطل است.اينجاست كه نقش شجاعت و شهامت روشن مىشود و آثار منفى صفت رذيله ترس و جبنخود را نشان مىدهد.
هر كشاورزى احتمال خشكسالى و آفت را مىدهد، هر تاجرى احتمال نوسان قيمتها ودگرگونى وضع بازار را مىدهد، هر مسافرى احتمال تصادف و خطرات ديگر را مىدهد، و درهر عمل جراحى احتمال خطر وجود دارد، اگر به اين احتمالات ترتيب اثر داده شود بايددست روى دستبگذاريم و هيچ كارى نكنيم و فقط در انتظار مرگ باشيم.
به يقين در اين گونه موارد بايد خطرات جدى را پيشبينى كرد و راه مقابله با آن را شناخت، واز بى پروايى و تهور پرهيز نمود، در عين حال احتمالات نسنجيده و نامعقول و يا احتمالاتىكه هميشه و در هر حال وجود دارد نبايد سد راه انسان شود.
اين روشنترين تعريفى است كه براى مساله شجاعتبه عنوان يكى از صفات فضيله و ترس بهعنوان يكى از صفات رذيله مىتوان كرد.
در حديثى از امام حسن مجتبى7 در تعريف جبن چنين مىخوانيم: «الجراة على الصديق والنكول عن العدو; جبن آن است كه در برابر دوستان جسور و در برابر دشمنان ناتوان باشى»! (20)
و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مىخوانيم كه در پاسخ از سؤال در باره معنى شجاعتفرمود: «موافقة الاقران و الصبر عند الطعان; هماهنگى با اقران و ايستادگى در برابر ضرباتدشمن». (21)
قرآن مجيد در يك جا مىفرمايد: «و لاتلقوا بايديكم الى التهلكة; با دستخود خويشتن را بههلاكت نيفكنيد»! (22)
و در جاى ديگر در وصف مؤمنان راستين مىگويد: «...اشداء على الكفار...; آنها در برابر كافرانسخت و شديدند(و ترس و واهمهاى به خود راه نمىدهند)». (23)
از آنچه در بالا گفته شد به خوبى مىتوان نتيجه گرفت كه شجاعتبه عنوان يك فضيلتحدوسطى است در ميان «تهور» و «جبن».
2- آثار منفى جبن و ترس در زندگى فردى و اجتماعى
اين صفت رذيله آثار نامطلوب بسيار زيادى در سراسر زندگى انسانها دارد و به يقين يكى ازعوامل قطعى شكست و زبونى و ذلت است.
ملتهاى بسيارى را در طول تاريخ مىشناسيم كه با داشتن عده و عده فراوان سالها گرفتارزبونى و اسارت بودند، ولى به محض اينكه رهبرى شجاع و فرماندهى با شهامت پيدا كردندتمام توان آنها بسيجشد و به سرعت عقبماندگى خود را جبران كردند و به اوج عزت وعظمت رسيدند.
شجاعت پيامبر اسلام(ص) به هنگام هجرت در ميدان بدر و احد، و در ميدان احزاب و درساير غزوات يكى از مهمترين عوامل پيروزى و پيشرفتسريع اسلام بود.
به همين دليل در احاديث اسلامى از امام على(ع) آمده است كه فرمود: «الشجاعة عز حاضر والجبن ذل ظاهر; شجاعت عزت حاضر است و جبن ذلت آشكار»! (24)
و در جاى ديگر فرمود: «الشجاعة نصرة حاضرة و فضيلة ظاهرة; شجاعتيارى حاضر و فضيلتآشكار است».
يكى ديگر از آثار منفى اين رذيله اخلاقى اين است كه انسان را از كارهاى بزرگ بازمىدارد،زيرا كارهاى بزرگ هميشه با مشكلات بزرگ رو به روست، و انسانهايى را مىطلبد كه بتواننداز سد مشكلات عبور كنند، و اين كار از افراد ترسو ساخته نيست.
بنابراين چنين افرادى به فرض كه در زندگى توفيقى نصيبشان شود ناچيز و محدود خواهدبود، و هرگز نمىتوانند دستبه كارهاى مهم اجتماعى خواه جنبه انقلابى داشته باشد يااصلاحى بزنند!
اين مساله تا آنجا پيش مىرود كه در اسلام از مشورت مديران موفق جامعه در كارهاى مهمبا افراد جبان و ترسو نهى شده است، چرا كه آنها هميشه آيه ياس مىخوانند و مديران را ازانجام كارهاى مهم بازمىدارند!
اميرمؤمنان على(ع) به مالك اشتر دستور داد كه افراد ترسو را در شوراى خود نپذيرد، چراكه آنها سبب تضعيف او مىشوند، لاتدخلن فى مشورتك... جبانا يضعفك عن الامور. (25)
و در جاى ديگر آمده است: «و يعظم عليك ما ليس بعظيم; و موضوعات كوچك را در نظر توبزرگ نشان مىدهند».
3- ريشههاى جبن
1- ضعف ايمان و سوء ظن به خدا، زيرا افراد با ايمان داراى توكل و اميد به لطف خداوند واعتقاد به وعدههاى او هستند، و چنين كسانى هرگز سست و زبون نخواهند شد، و از حوادثهر قدر بزرگ باشد نمىترسند، اين همان است كه در فرمان معروف مالك اشتر آمده استكه امام(ع) مىفرمايد: «ان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله; بخلو ترس و حرص، غرائز و تمايلات متعددى هستند كه جامع آنها سوء ظن به خداى بزرگاست»!
2- احساس كمبود شخصيت و عقده حقارت يكى ديگر از دلايل جبن و ترس است، به هميندليل هر اندازه به افراد شخصيت داده شود بر شجاعت آنها افزوده مىشود و از همين رو درحديث امام اميرمؤمنين آمده است كه: «شدة الجبن من عجز النفس و ضعف اليقين; شدتترس از ناتوانى روحى و ضعف يقين سرچشمه مىگيرد»! (26)
3- «عدم آگاهى و جهل» در بسيارى از اوقات سبب ترس مىشود، انسان از اشخاص وجانداران و موجوداتى كه درست آنها را نمىشناسد مىترسد، ولى هنگامى كه به قدر كافىآگاهى مىيابد ضعف او زايل مىشود.
4- «عافيتطلبى» يكى ديگر از اسباب ترس است، چرا كه هميشه شجاعت در عين اينكهپيروزى مىآفريند مشكلات و ناراحتىهايى را نيز ممكن استبه همراه داشته باشد كه بابطبع عافيتطلبان ترسو نيست.
5- بروز حوادث تلخ و ناگوار غالبا سبب مىشود كه انسانها به نوعى ترس گرفتار شوند، زيرااين حوادث تلخ ذهنيتهاى ترسآلودى در انسان به وجود مىآورد كه گاه تا آخر عمر با اوستو جز با روانكاوى صحيح برطرف نمىگردد.
6- افراط در احتياط مىتواند ناشى از ترس باشد و يا عاملى براى ايجاد ترس، چرا كه بهانسان مىگويد از هر احتمال خطرى بايد پرهيز كرد، و اين يكى از ريشههاى اصلى ترس است.
7- انكار نمىتوان كرد كه ساختمان روحى و جسمى افراد نيز در بروز اين پديده شوم مؤثراست، گروهى از افراد را مىبينيم كه به خاطر ضعف قلب يا ناتوانى اعصاب، يا ضعفهاى ديگرجسمانى، از همه چيز مىترسند، در حالى كه از اين حالت متنفرند ولى نمىتوانند آن را ازخود دور سازند.
آنها مىگويند: چه كنيم اين ترس دستخودمان نيست، و بى اختيار بر ما تحميل مىشود،ولى چنان نيست كه اين حالت از طريق روان درمانى قابل تغيير نباشد.
4- طرق درمان و پيشگيرى
يكى از طرق اصلى درمان اين رذيله اخلاقى - همانند درمان ساير رذايل - از يكسو انديشيدندر ثمرات شوم و آثار زيانبار آن است. هنگامى كه افراد جبان و ترسو آثار نكبتبار و ذلت وزبونى ناشى از ترس بىجا و عقب ماندگى و محروميتحاصل از آن را در زندگى خود ياديگران مشاهده كنند غالبا به فكر تجديد نظر در برنامه اخلاقى خود و دور ساختن اين رذيلهمىافتند.
پرداختن به قطع ريشهها راه مهم ديگر درمان آن است، هنگامى كه ابرهاى تيره و تار سوءظن بالله از آسمان قلب انسان كنار رود، و خورشيد توكل بر جان او نور افشان شود ظلماتخيالات واهى كه انسان را به ترس بى جا مىكشاند برچيده خواهد شد، ولى اين كار احتياجبه مطالعه و دقت فراوان دارد.
يكى ديگر از طرق درمان اين رذيله اخلاقى ورود در صحنههاى رعبآور و تكرار آن است، فىالمثل بعضى هستند كه از خوردن دارو يا تزريقات مختلف وحشت دارند ولى هنگامى كهچند بار تكرار شود وحشت آنها فرومىريزد.
بعضى ديگر از سفرهاى دريايى يا هوايى سخت متوحش مىشوند ولى با تمرين و تكرار اينوحشت از بين مىرود، بعضى از سخن گفتن يا سخنرانى در حضور جمع مىترسند ولى غالبااين ترس با تمرين و تكرار از ميان خواهد رفت.
يكى از فلسفههاى تمرينها و مانورهاى نظامى زدودن آثار ترس از جنگ از دلهاى سربازان وافسران و فرماندهان است.
در كلمات قصار اميرمؤمنان(ع) اين معنى به صورت زيبايى بيان شده مى فرمايد: «اذا هبتامرا فقع فيه، فان شدة توقيه اعظم مما تخاف منه; هنگامى كه از چيزى مىترسى خود را درآن بيفكن كه آن ترس از خود آن سختتر و وحشتناكتر است»! (27)
مرحوم علامه خويى; در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين جمله مىگويد:
بسيار مىشود كه براى انسان كارى پيش مىآيد كه به خاطر جبن و جهل از آن وحشتمىكند... و اين وحشت ناشى از جبن، مانع پيشرفت كارها مىشود. در اينجا امام(ع) تشويقبه دور ساختن ترس از خود مىكند چرا كه در بسيارى از اوقات تحمل ترس ناشى از ترديد ودو دلى، سختتر از افتادن در آن امر خوفناك است.
سپس مىافزايد: مكتشفان و محققان جهان با عمل به اين دستور به افتخارات بزرگى نايلشدند، آنها درون جنگلها و صحراهاى آفريقا و بيابانهاى پراكنده وارد شدند و به سير درياهاپرداختند، و به درون جزاير دور دست نفوذ كردند، و از اين طريق هم ثروت فراوانى به دستآوردند و هم شهرت جهانى به علاوه به علم و دانش بشرى خدمات قابل ملاحظهاى كردند وبه گفته شاعر:
چو ترسى ز امرى بينداز خويشدر آن و بپيراى تشويش خويشدو دل بودن و خود نگهداشتنبسى سختتر مىكند قلب ريش (28)
آرى اين يك واقعيت است كه ترديدها و دو دلىها و ترس از عواقب خطرناك يك كار غالبابيش از خود آن انسان را رنج مىدهد.
در زبان عرب ضرب المثلهاى جالبى در اين زمينه ديده مىشود از جمله:
«ام المقتول تنام و ام المهدد لاتنام; مادر مقتول به خواب مىرود، ولى مادر كسى كه تهديدبه مرگ شده به خواب نمىرود»!
و نيز گفتهاند: «كل امر من خير او شر فسماعه اعظم من عيانه; هر كار خير و شرى شنيدنشاز ديدنش بزرگتر است». (29)
يكى ديگر از طرق درمان جبن و ترس، پاك بودن و پاك زيستن است; زيرا افراد آلوده غالبا ازنتيجه اعمال خود بيمناكند و از آنجا كه اعمال آنها روزى آفتابى و برملا شود در هراسند، بههمين دليل در حديث معروف علوى آمده است: «ما اشجع البرئ و اجبن المريب; چه شجاعاست انسان پاكدامن و چه ترسوست انسان مسالهدار»! (30)
در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: «لو تميزت الاشياء لكان الصدق مع الشجاعة وكان الجبن مع الكذب; اگر اشياء از هم جدا شوند(و گروهبندى گردد) صدق و راستى همراهشجاعتخواهد بود و ترس همراه دروغ»! (31)
5- آثار شجاعت در زندگى انسانها
نقطه مقابل صفت رذيله جبن و ترس همان شجاعت و دليرى است كه بحثهاى مربوط به آندر لا به لاى مباحث جبن و ترس آمد و هر يك از اين دو به قرينه مقابله در غالب بحثهاروشن مىشود، شناخت مفهوم جبن و ترس بدون شناخت مفهوم شجاعت مشكل است،همان گونه كه شناخت مفهوم شجاعتبدون شناخت جبن و ترس دشوار مىباشد.
با اين حال براى تكميل بحثهاى گذشته لازم به نظر مىرسد كه توضيحات بيشترى در بارهشجاعت و آثار و پيامدهاى آن به ويژه از ديدگاه اخبار و احاديث اسلامى داشته باشيم.
1- در فرمان مالك اشتر كه «جامعترين فرمان الهى سياسى» براى كشوردارى است در مواردمتعددى به اين مساله اشاره فرموده است. در يك جا به مالك هشدار مىدهد كه افراد ترسو وحريص را جزء مشاوران خود قرار ندهد.
در جاى ديگر در مورد فرماندهان بزرگ لشكر(يا همه معاونان و كارگزاران) مىفرمايد: «ثمالصق بذوى المروآت و الاحساب و اهل البيوتات الصالحة و السوابق الحسنة ثم اهل النجدة والشجاعة و السفىء و السماحة، فانهم جماع من الكرم و شعب من العرف; رابطه خود را با افرادبا شخصيت و اصيل و خاندانهاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز، سپس با افراد شجاع و باشهامت و سخاوتمند و بزرگوار همكارى داشته باش، چرا كه آنها كانون بزرگوارى و مركزنيكى هستند»! (32)
در اينجا امام(ع) مساله شجاعت و شهامت را از اصول اساسى صفات برجسته انسانى وفرماندهان لشكر يا كارگزاران به طور عام شمرده است.
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مىخوانيم: «الشجاعة زين، الجبن شين; شجاعت زينتاست و ترس عيب است». (33)
3- و نيز همان حضرت در حديث ديگرى مىفرمايد: «السخاء و الشجاعة غرائز شريفة يضعهاالله سبحانه فى من احبه و امتحنه; سخاوت و شجاعت صفات شريفى است كه خداوند سبحانآن را در وجود كسانى كه دوستشان دارد و آزموده است قرار مىدهد». (34)
4- پيغمبر اكرم(ص) در مقام ذكر افتخارات اهل بيتش هفت صفت را ذكر مىكند كه يكى ازآنها شجاعت است. (35)
و در جاى ديگر افتخارات خود و خاندانش را در دو چيز خلاصه مىكند كه باز يكى از آنهاشجاعت است. (36)
5- در حديث ليلة المبيت(شبى كه على(ع) به جاى پيامبر(ص) در بسترش خوابيد تا آنحضرت هجرت به مدينه را آغاز كند) مىخوانيم: صبحگاهان هنگامى كه محاصره كنندگانخانه پيامبر(ص) به درون خانه ريختند و به سوى بستر حمله كردند، على(ع) را به جاىپيامبر(ص) در بستر ديدند و با سخنان زشتى نسبتبه مقام والاى على(ع) اهانت كردند،امام(ع) فرمود: اين سخنان را در باره من مىگوييد در حالى كه خداوند افتخارات بزرگى بهمن داده - و از جمله آنها - اين افتخار را ذكر فرمود: «و من الشجاعة ما لو قسم على جميعجبناء الدنيا لصاروا به شجعانا; خداوند آن قدر شجاعتبه من عطا فرموده كه اگر بر تمام افرادترسو و جبان دنيا تقسيم شود همه شجاع خواهند شد»! (37)
6- در خطبه معروف امام سجاد على بن الحسين(ع) در شام نيز مىخوانيم كه امام در آغازخطبه تكان دهنده و تاريخيش فرمود: «ايها الناس: اعطينا ستا و فضلنا بسبع اعطينا العلم والحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة فى قلوب المؤمنين; اى مردم! خداوند ششموهبتبه ما عطا فرموده و به هفت چيز ما را برترى داده است. آن شش موهبت عبارت استاز علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبوبيت در دلهاى مؤمنان»! (38)
7- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق(ع) پايان مىدهيم - هر چند سخن در اينزمينه بسيار است - فرمود: گروهى از اسيران را خدمت پيامبر(ص) آوردند پيامبر(ص)(بهخاطر جناياتى كه آنها انجام داده بودند) دستور قتل آنها را صادر كرد به استثناى يك نفر، آنفرد تعجب نمود و عرض كرد چگونه مرا از ميان همه آنها آزاد كردى؟! فرمود: جبرئيل ازسوى خدا اين خبر را به من داده است كه تو داراى پنج صفت هستى كه خدا و پيامبرش(ص)آن را دوست دارند; «الغيرة الشديدة على حرمك، و السخاء، و حسن الخلق، و صدق اللسان والشجاعة; غيرت شديد نسبتبه ناموست، و سخاوت، و خسن خلق، و راستگويى و شجاعت»!
هنگامى كه آن مرد اسير آزاد شده اين سخن را شنيد اسلام آورد و در زمره مسلمانانشايسته قرار گرفت. (39)
از احاديثبالا و روايات متعدد و آياتى كه در بحثبالا داشتيم ارزش والاى اين فضيلت اخلاقىكاملا روشن مىشود، و اهميتى را كه اسلام براى آن قائل است در لا به لاى اين روايات واحاديث نمايان است.
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مىرسد كه «شجاعت» معنى وسيع و گستردهاى دارد كهدليرى در ميدان نبرد يكى از شاخههاى آن است. شجاعت در ميدان سياست، در مسائلعلمى، و ابراز و اظهار نظرات جديد منطقى و نوآوريها، و شجاعت در مقام قضاوت و داورى ومانند آن هر كدام يكى از شاخههاى مهم شجاعت محسوب مىشود، لذا در بعضى از رواياتمىخوانيم: «الصبر شجاعة; صبر نوعى شجاعت است». (40)
در حديث ديگرى از على(ع) آمده است: «اشجع الناس اسخاهم; شجاعترين مردم كسى استكه از همه با سخاوتتر باشد»! (41)
و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مىخوانيم: «لو تميزت الاشياء لكان الصدق مع الشجاعةو كان الجبن مع الكذب; هرگاه اشياء از هم جدا شوند، صدق و راستى در كنار شجاعت و ترسدر كنار دروغگويى قرار خواهد گرفت». (42)
اين احاديث هر كدام به يكى از شاخههاى شجاعت اشاره مىكند كه در مفهوم جامع اين واژهدرج شده است(دقت كنيد).
پىنوشتها:
1- انبياء، 51.
2- همان،57.
3- انبياء، 58.
4- نمل، 10.
5- طه، 21.
6- بقره، 250.
7- احزاب،13.
8- احزاب، 22.
9- توبه، 52.
10- آل عمران، 172.
11- همان،173.
12- آل عمران، 175.
13- در تركيب جمله «انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه» دو عقيده در ميان مفسران وجوددارد كه در مفهوم آيه بسيار اثر مىگذارد، بعضى «اولياء» را فاعل(يا به منزله فاعل با تقدير مناوليائه) دانستهاند، مطابق اين تفسير پيروان شيطان بودند كه به تهديد و ارعاب مردمپرداختند، در حالى كه بعضى ديگر براى «اولياء» معنى و مفعولى قائلند همان گونه كه ظاهرآيه شريفه، طبق قرائت مشهور دلالت دارد، بنابراين مطابق اين نظر معنى آيه چنين مىشود: «شيطان تنها مىتواند در پيروانش مانند منافقين نفوذ كند و آنها را بترساند نه در مؤمنين».
14- احزاب،39.
15- بحارالانوار، جلد 72، صفحه 301.
16- غررالحكم.
17- غررالحكم، حديث10349.
18- نهج البلاغه، نامه53.
19- بحارالانوار، جلد97، صفحه49.
20- ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 370; تحف العقول، كلمات امام مجتبى7 حديث 1.
21- همان مدرك، جلد 2، صفحه 1412.
22- بقره، 195.
23- فتح،29.
24- هر دو حديث در شرح فارسى غرر و درر آمدى جلد7 صفحه 171 آمده است.
25- نهج البلاغه، نامه53.
26- شرح فارسى غررالحكم، جلد 4، صفحه 185.
27- كلمات قصار، جمله 175.
28- منهاج البراعة، جلد 21، صفحه 252.
29- شرح نهج البلاغه، جلد 18، صفحه177.
30- غررالحكم، شماره9626.
31- شرح فارسى غررالحكم، جلد7، صفحه 172.
32- نهج البلاغه، نامه53.
33- شرح فارسى غررالحكم، جلد7، صفحه 171.
34- غررالحكم، شماره 1820.
35- بحارالانوار، جلد26، صفحه 265.
36- همان مدرك، صفحه 244.
37- بحارالانوار، جلد19، صفحه83.
38- بحارالانوار، جلد 45، صفحه 138.
39- بحارالانوار، جلد 18، صفحه 108.
40- نهج البلاغه، حكمت 4.
41- غررالحكم، شماره2899.
42- شرح فارسى غرر، جلد 5، صفحه 118، حديث7597.