بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق در قرآن کریم (ج 2), آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     fehrest -
 

 

 
 

فصل اول

تكبر و استكبار

اشاره

نخستين صفت از صفات رذيله كه در داستان انبياء و آغاز خلقت انسان به چشم مى‏خورد واتفاقا به اعتقاد بسيارى از علماى اخلاق، ام المفاسد و مادر همه رذايل اخلاقى و ريشه تمامبدبختيها و صفات زشت انسانى است، تكبر و استكبار مى‏باشد كه در داستان شيطان بههنگام آفرينش آدم(ع) و امر به سجود فرشتگان و همچنين ابليس براى او آمده است.

داستانى است‏بسيار تكان دهنده و عبرت انگيز، داستانى است‏بسيار روشنگر و هشدار دهنده، براى همه افراد و همه جوامع انسانى.

قابل توجه اينكه پيامدهاى سوء تكبر و استكبار نه تنها در داستان آفرينش آدم ديده مى‏شودكه در تمام طول تاريخ انبياء - طبق آياتى كه خواهد آمد - نيز نقش بسيار مخرب آن آشكاراست.

امروز نيز در جوامع انسانى مساله استكبار، سخن اول را در مفاسد جهانى و نابسامانى‏هاىاجتماعى بشر مى‏زند و بلاى بزرگ بشريت در عصر ما نيز همين استكبار است كه بدبختانههمه در آتش آن مى‏سوزند و فرياد مى‏كشند، ولى كمتر كسى در فكر چاره است!

با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى‏گرديم و آيات قرآن را در اين زمينه مرور مى‏كنيم، از آياتمربوط به آدم گرفته تا خاتم مورد بحث و بررسى قرار مى‏دهيم.

1- و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين(سوره‏بقره،آيه‏34)

2- قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين (سوره‏اعراف،آيه‏13)

3- وانى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصرواواستكبروا استكبارا (سوره‏نوح،آيه‏7)

4- فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشد منا قوة اولم يروا ان الله الذىخلقهم هو اشد منهم قوة و كانوا بآياتنا يجحدون (سوره‏فصلت،آيه‏15)

5- قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا اولتعودن فى ملتنا قال اولو كنا كارهين (سوره‏اعراف، آيه‏88)

6- و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الارض و ما كانواسابقين (سوره‏عنكبوت،آيه‏39)

7- لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذينآمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون (سوره‏مائده،آيه‏82)

8- ثم عبس و بسر × ثم ادبر واستكبر × فقال ان هذا الا سحر يؤثر (سوره‏مدثر،آيه‏22تا24)

9- الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم كبر مقتا عندالله و عند الذين آمنوا كذلكيطبع الله على كل قلب متكبر جبار (سوره‏مؤمن،آيه‏35)

10- قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين (سوره‏زمر،آيه‏72)

11- ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آية لايؤمنوا بها و انيروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتناو كانوا عنها غافلين (سوره‏اعراف،آيه‏146)

12- لاجرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه لايحب المستكبرين (سوره‏نحل،آيه‏23)

13- لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادتهو يستكبر فسيحشرهم الله جميعا × فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم ويزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروا فيعذبهم عذابا اليما و لايجدون لهم مندون الله وليا و لا نصيرا (سوره‏نساء،آيه‏172-173)

14- ان الذين كذبوا بآياتنا واستكبروا عنها لاتفتح لهم ابواب السماء و لايدخلون الجنة حتىيلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين (اعراف، 40)

ترجمه

1- و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده و خضوع كنيد!» همگىسجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد (و به خاطر نافرمانى و تكبرش) از كافرانشد!

2- گفت: «از آن(مقام و مرتبه‏ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبر كنى!بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى!

3- (در داستان نوح آمده است): «و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) توآنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خودپيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند»!

4- (در مورد قوم عاد مى‏خوانيم): «اما قوم عاد بناحق در زمين تكبر ورزيدند و گفتند: «چهكسى از ما نيرومندتر است؟! آيا نمى‏دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است؟و (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى‏كردند!»

5- (در داستان شعيب آمده است): «اشراف زورمند و متكبر از قوم او گفتند: «اى شعيب‏» بهيقين تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده‏اند از شهر و ديار خود بيرون خواهيم كرد يا به آيين مابازگرديد!» گفت: «آيا (مى‏خواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه ما مايل نباشيم؟!»

6- (در داستان موسى(ع) آمده است): «و «قارون و فرعون‏» و «هامان‏» را نيز هلاك كرديم،موسى با دلايل روشن به سراغشان آمد، اما آنان در زمين برترى‏جويى كردند، ولى نتوانستندبر خدا پيشى گيرند!»

7- (و در باره مسلمانان و عصر پيامبر(ص) مى‏خوانيم): «بطور مسلم، دشمن‏ترين مردمنسبت‏به مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت و نزديكترين دوستان به مؤمنان را كسانىمى‏يابى كه مى‏گويند «ما نصارى هستيم‏» اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى عالم وتارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق) تكبر نمى‏ورزند».

8- بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دست‏به كارشد - سپس پشت (به حق) كرد و تكبرورزيد - و سرانجام گفت: (اين قرآن) چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينياننيست!

9- همانها كه در آيات خدا بى آنكه دليلى براى آنها آمده باشد به مجادله برمى‏خيزند (اينكارشان) خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آورده‏اند بار مى‏آورد، اين گونهخداوند بر دل هر متكبر جبارى مهر مى‏نهد!»

10- به آنان گفته مى‏شود: «از درهاى جهنم وارد شويد جاودانه در آن بمانيد، چه بد جايگاهىاست جايگاه متكبران!»

11- به زودى كسانى را كه در روى زمين بناحق تكبر مى‏ورزند از (ايمان به) آيات خودمنصرف مى‏سازم! آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه‏اى را ببينند به آن ايمان نمى‏آورند، اگرراه هدايت را ببينند آن را راه خود انتخاب نمى‏كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند آن را راهخود انتخاب مى‏كنند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافلبودند!

12- قطعا خداوند از آنچه پنهان مى‏دارند و آنچه آشكار مى‏سازند با خبر است، او مستكبرانرا دوست نمى‏دارد!

13- هرگز مسيح از اين ابا نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرب او (از اين ابا دارند)و آنها كه از عبوديت و بندگى او روى برتابند و تكبر كنند به زودى همه آنها را(در قيامت) نزدخود جمع خواهدكرد; اما آنها كه ايمان آوردندو اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طوركامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و آنها را كه ابا كردند و تكبرورزيدند مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهنديافت!

14- كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند(هرگز) درهاى آسمان بهرويشان گشوده نمى‏شود و(هيچگاه) داخل بهشت نخواهد شد مگر اينكه شتر از سوراخسوزن بگذرد! اين گونه گنهكاران را جزا مى‏دهيم!

تفسير و جمع‏بندى

بلاى بزرگ در طول تاريخ بشر

آيات قرآن مجيد مملو است از بيان مفاسد استكبار و بدبختى‏هاى ناشى از تكبر و مشكلاتىاست كه در طول تاريخ بشر از اين صفت مذموم در جوامع انسانى به وجود آمده، تاثير اينصفت رذيله در پيشرفت و تكامل انسان در جهات معنوى و مادى بر هيچ كس پوشيده نيستو آنچه در آيات بالا آمده در واقع گلچينى از آيات ناظر به اين موضوع است.

در آيه اول و دوم سخن از ابليس و داستان معروف او به ميان آمده، در آن هنگام كه خداوندبه همه فرشتگان دستور داد كه به خاطر عظمت آفرينش آدم(ع) سجده كنند - و ابليس درآن زمان به خاطر مقام والايش در صف فرشتگان جاى گرفته بود - همگى سجده كردند جزابليس كه در برابر اين فرمان خدا سرپيچى كرد و استكبار ورزيد و از كافران شد، و به دنبالاين سرپيچى صريح و آشكار و حتى آميخته به اعتراض نسبت‏به اصل فرمان خدا، فرمود از آنمقام و مرتبت فرود آى! تو حق ندارى در آن جايگاه تكبر كنى! بيرون رو كه از افراد پست وحقير خواهى بود. (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان منالكافرين... قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين) (1)

در حقيقت اين نخستين گناهى است كه در جهان به وقوع پيوست، گناهى كه سبب شدفردى همچون ابليس كه ساليان دراز - و به تعبير امير مؤمنان على(ع) در خطبه قاصعهشش هزار سال خدا را عبادت كرده بود - به خاطر تكبر يك ساعت تمام اعمال و عبادات او برباد رفت(و از آن مقام والا كه همنشين با فرشتگان و مقام قرب خدا بود يكباره سقوط نمود).

(اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد، و كان قد عبدالله ستة آلاف سنة... عن كبر ساعةواحدة) (2)

در اين داستان عبرت‏انگيز نكات بسيار مهمى در باره خطرات تكبر نهفته شده و از آن بهخوبى استفاده مى‏شود ككه اين صفت رذيله ممكن است‏سرانجام به كفر و بى‏ايمانى منتهىگردد، چنانكه در آيات بالا آمده بود ابى واستكبر و كان من الكافرين. (3)

همچنين اين داستان نشان مى‏دهد كه ابليس به خاطر حجاب خطرناك كبر و غرور ازواضحترين مسائل بى‏خبر ماند، چرا كه هنگامى كه زبان به اعراض در برابر خداوند سبحانگشود عرض كرد: قال لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون; «گفت: منهرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيده‏اى كه از گل بد بويى گرفته شده است آفريده‏اى،سجده نخواهم كرد»! (4)

در حالى كه پر واضح است كه شرف آدم به خاطر آفرينش از گل بدبو نبود، بلكه به خاطرهمان روح الهى بود كه قرآن در سه آيه قبل از آيه فوق به آن اشاره كرده است: فاذا سويته ونفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين; «هنگامى كه (آفرينش آدم را نظام بخشيدم) و كار اورا به پايان بردم و در وى از روح خود(يك روح شايسته و بزرگ) دميدم، همگى براى او سجدهكنيد». (5)

حتى ابليس نتوانست‏برترى خاك را از آتش درك كند، خاكى كه منبع تمام بركات و پيدايشحيات و محل زندگى انسانها و انواع معادن و منابع و حتى منبع ذخيره آب و ذخيره موادآتش زاست، لذا با خيره‏سرى گفت: «خلقتنى من نار و خلقته من طين; (من چگونه او راسجده كنم در حالى كه) مرا از آتش آفريده‏اى و او را از خاك‏»!

اضافه بر اين، بسيارى از افراد هستند كه گرفتار لغزش و خطا مى‏شوند، ولى هنگامى كه بهاشتباه خود پى بردند باز مى‏گردند و توبه و اصلاح مى‏كنند، ولى تكبر و استكبار، از امورىاست كه حتى اجازه بازگشت‏بعد از بيدارى را نيز به انسان نمى‏دهد، به همين دليل شيطانهنگامى كه متوجه خطاى خود شد توبه نكرد، زيرا كبر و غرور به او اجازه نداد سر تسليم وتعظيم در برابر پديده بزرگ آفرينش(انسان) فرود آورد، بلكه بر لجاجت‏خود افزود و سوگندياد كرد كه همه انسانها را - جز عباد مخلصين خداوند - گمراه سازد و به اين نيز بسنده نكرد،از خدا عمر جاويدان خواست تا اين برنامه زشت و انحرافى را تا پايان جهان ادامه دهد!

به اين ترتيب كبر و خودخواهى و خود برتر بينى مايه لجاجت، حسد، كفر، ناسپاسى در برابرحق و ويرانگرى و فساد خلق خدا شد.

و به اين ترتيب، شيطان - همان گونه كه مولاى متقيان امير مؤمنان على(ع) در خطبهقاصعه مى‏فرمايد - پايه استكبار و تعصب را در زمين گذاشت و با عظمت‏خداوند به مبارزهبرخاست! «فعدو الله امام المتعصبين و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصبية و نازعالله رداء الجبرية وادرع لباس التعزز، و خلع قناع التذلل; اين دشمن خدا پيشواى متعصبان وسرسلسله مستكبران جهان است كه اساس تعصب را پى‏ريزى كرد و با خداوند در مقام جبر وتيتش به ستيز و نزاع پرداخت و لباس استكبار را بر تن پوشيد و پوشش تواضع و فروتنى رافروگذارد». (6)

و درست‏به همين دليل خدا او را ذليل و خوار و پست كرد، همان گونه كه امير مؤمنانعلى(ع) در ادامه همان خطبه مى‏فرمايد: «الا ترون كيف صغره الله بتكبره و وضعه بترفعهفجعله فى الدنيا مدحورا، و اعد له فى الآخرة سعيرا؟!; آيا نمى‏بينيد چگونه خداوند او را بهخاطر تكبرش، تحقير كرد و بر اثر بلند پروازى بى دليلش، وى را پست و خوار نمود، از همينرو او را در دنيا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت براى او مهيا نمود». (7)

كوتاه سخن اينكه: هر قدر بيشتر در داستان ابليس و پيامدهاى تكبر او انديشه مى‏كنيم بهنكات مهمترى در باره خطرات تكبر و استكبار دست مى‏يابيم.

در سومين آيه به داستان نوح(ع) كه نخستين پيامبر اولوا العزم و صاحب شريعت‏بودمى‏رسيم، اين داستان نيز نشان مى‏دهد كه سرچشمه كفر و لجاجت و بت‏پرستان زمان اومساله استكبار بود.

هنگامى كه شكايت آنها را به درگاه خدا مى‏برد عرض مى‏كند: (بارلها!) من هر زمان آنها رادعوت كردم كه ايمان بياورند تا آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشهاى خود قرار داده ولباسهايشان را به خود پيچيدند و در مخالفت لجاجت ورزيدند و به شدت استكبار نمودند.(وانى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروااستكبارا) (8)

باز در اينجا مى‏بينيم كه استكبار و خود برتر بينى سرچشمه كفر و لجاجت و دشمنى با حقگرديد.

بلاى استكبار در ميان آنها به حدى بود كه از شنيدن سخنان حق كه احتمالا مايه بيدارى آنهامى‏شد وحشت داشتند، انگشت در گوشها مى‏گذاردند و لباس به سر مى‏كشيدند، مباداامواج صوتى نوح(ع) وارد گوش آنها شود و مغزشان را بيدار كند! اين دشمنى و عداوت باسخن حق دليلى جز تكبر شديد نداشت.

همانها بودند كه به نوح(ع) خرده گرفتند و گفتند: چرا گروهى از جوانان با ايمان و تهيدستاطراف تو را گرفته‏اند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسانهاى بى سر و پا ياد كردند و گفتند: تااينها در اطراف تو هستند، ما به تو نزديك نمى‏شويم!

آرى تكبر و خودخواهى بلاى عجيبى است، همه فضايل را مى‏سوزاند و خاكستر مى‏كند.

در واقع صفت رذيله استكبار عامل اصلى اصرار و لجاجت آنها بر كفر همان تكبر و خود برتربينى بود تا آنجا كه از ترس تاثير سخنان نوح(ع) انگشت در گوششان مى‏كردند و جامه بر سرمى‏افكندند مبادا حرف حق را بشنوند.

جالب اينكه اين عمل دليل بر آن بود كه آنها به حقانيت دعوت نوح(ع) و تاثير سخنان وىايمان داشتند، وگرنه دليلى نداشت كه انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپيچند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه پيچيدن لباس بر خود براى اين بود كه نه آنها نوح(ع) راببينند و نه نوح آنها را، مبادا ديدن آن پيامبر موجب تمايل به او گردد و مشاهده آنها به وسيلهنوح موجب شناسايى آنها براى تكرار دعوت گردد.

بالاخره حالت «عجب‏» و «خود بزرگ بينى‏» موجب شد كه هشدارهاى نوح(ع) را تا آخرينلحظات كه فرصتى براى نجات داشتند ناديده بينگارند و حتى كمترين احتمال صدق رابراى گوينده اين هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامى كه نوح(ع) كشتى مى‏ساخت گروه گروهكه از كنار او مى‏گذشتند او را به باد تمسخر مى‏گرفتند، ولى نوح(ع) باز به آنها هشدار داد وگفت: «...ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون; اگر (شما امروز) ما را مسخره‏مى‏كنيد،ما همين‏گونه در آينده شما را مسخره خواهيم كرد(ولى در آن روز كه در ميان امواج طوفانسراسيمه به هر سو مى‏رويد و فرياد مى‏كشيد و التماس مى‏كنيد و هيچ پناهگاهى نداريد!» (9)

اصولا يكى از نشانه‏هاى مستكبران اين است كه هميشه مسائل جدى را كه در مسيرخواسته‏ها و منافع آنان نيست‏به بازى و شوخى مى‏گيرند و هميشه مسخره كردن مستضعفانجزئى از زندگى آنان را تشكيل مى‏دهد و بسيار ديده‏ايم كه در مجالس پر گناه خود به دنبالفرد با ايمان تهيدستى مى‏گردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مضحكه خود سازند و بدينوسيله تفريح كنند!

آنها به خاطر همين روح استكبار، خود را عقل كل مى‏پندارند و به گمان اينكه ثروت انبوهآنان كه از طرق حرام به دست آمده، نشانه هوشيارى و كاردانى و لياقت آنان است‏به خوداجازه مى‏دهند ديگران را تحقير كنند.

در چهارمين آيه زمان نوح(ع) را پشت‏سر مى‏گذاريم، به عصر قوم عاد و پيامبرشان حضرتهود(ع) مى‏رسيم، در اينجا باز مى‏بينيم عامل اصلى بدبختى، همان استكبار است، مى‏فرمايد: «اما قوم عاد بناحق در زمين استكبار جستند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است؟ آياآنها نمى‏دانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنان قوى‏تر است؟! آنها(به خاطر اين پندار)پيوسته آيات ما را انكار مى‏كردند»،(فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق و قالوا من اشدمنا قوة اولم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة و كانوا بآياتنا يجحدون) (10)

باز مى‏بينيم در اينجا صفت رذيله استكبار سبب شد كه به راستى خود را قوى‏ترين موجودجهان بدانند و حتى قدرت خدا را فراموش كنند و در نتيجه آيات الهى را انكار نمايند و ميانخود و حق مانع بزرگى ايجاد كنند.

جالب اينكه آيه بعد از آن(آيه 16 سوره فصلت) نشان مى‏دهد كه خدا براى تحقير اينمتكبران لجوج آنها را به وسيله تندبادى شديد و هول‏انگيز در روزهاى شوم پرغبارى(كهاجساد آنها را مانند پر كاه به اين سو و آن سو پرتاب مى‏كرد) مجازات نمود!

آرى تكبر، حجابى است كه به انسان اجازه نمى‏دهد حتى برترى قدرت خدا را بر نيروىناچيز خودش ببيند و باور كند!

تعبير «بغير الحق‏» در واقع قيد توضيحى است، چرا كه تكبر و استكبار براى انسانها در هرحال حق نيست و سزاوار نمى‏باشد، اين قبايى است كه بر قامت انسانها نارساست، بزرگى تنهابه خدا مى‏برازد و بس!

در پنجمين آيه به زمان «شعيب‏»(ع) مى‏رسيم، در آنجا نيز مى‏بينيم عامل اصلى بدبختى وگمراهى قوم شعيب استكبار بود، مى‏فرمايد: «زورمندان قوم شعيب كه تكبر مى‏ورزيدندگفتند: اى شعيب! سوگند ياد مى‏كنيم كه تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده‏اند از شهر وآبادى خود بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به آيين ما بازگرديد»، (قال الملا الذين استكبروامن قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن فى ملتنا قال اولو كناكارهين) (11)

چرا شعيب به افرادى كه به او ايمان آورده بودند و راه خداپرستى و تقوا را پيش گرفتند بايداز شهر و ديار خود تبعيد شوند؟ آيا دليلى جز اين داشت كه زورمندان و ثروتمندان متكبر كهايمان آوردن به شعيب و ملحق شدن به مؤمنان را براى خود كوچك مى‏شمردند، به مقابله بااو برخاستند؟!

اينكه مى‏گفتند: او لتعودن فى ملتنا (يا اينكه به آيين ما بازگرديد) نه به خاطر اين بود كه بهآيين خود ايمان داشتند، بلكه به خاطر اين بود كه منسوب به آنها و متعلق به آنها بود و تكبرو حب ذات ايجاب مى‏كرد كه آنچه متعلق به آنهاست، مورد علاقه آنها باشد!

آيه ششم ناظر به عصر موسى و فرعون و قارون است، در داستان آنها نيز عامل اصلى انحرافو گمراهى و بدبختى - يا يكى از عوامل اصلى - تكبر ذكر شده، مى‏فرمايد: ما «قارون‏» و«فرعون‏» و «هامان‏» را نيز هلاك كرديم، موسى با دلايل روشن به سراغ آنها آمد ولى آنها درزمين استكبار و برترى‏جويى كردند(به همين دليل تسليم حق نشدند و ما آنها را هلاككرديم) و آنها نتوانستند بر خدا پيشى گيرند(و از چنگال عذاب الهى فرار كنند)، (و قارون وفرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبينات فاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين) (12)

قارون مرد ثروتمندى بود كه ثروت باد آورده‏اش را دليل بر عظمت‏خود در پيشگاه خدامى‏پنداشت و معتقد بود بر اثر لياقتش داراى اين ثروت عظيم شده، پيوسته به خود مى‏باليدو با كبر و غرور خوشحالى مى‏كرد و اصرار داشت‏با نمايش ثروت، فقيران و تهيدستان را هرچه بيشتر تحقير كند، هر چه به او نصيحت كردند كه اين ثروت را وسيله‏اى براى وصول بهسعادت اخروى قرار دهد در او اثر نكرد، چرا كه غرور و كبر اجازه نمى‏داد واقعيتهاى زندگىرا ببيند و اين امانت‏هاى الهى را كه چند روزى در دست اوست‏به صاحبانش بسپارد!

فرعون كه بر تخت‏سلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تكبر بيشترى بود او حتى قانع به ايننبود كه مردم او را پرستش كنند، مايل بود كه او را «رب اعلى‏» (خداى بزرگ) بدانند!

«هامان‏» وزير مقرب فرعون كه در تمام مظالم و ستمها يار و ياور او بود بلكه اين امور به دستاو انجام مى‏شد نيز به تصريح قرآن گرفتار كبر و غرور شديدى بود.

و هر سه دست‏به دست هم دادند و با پيامبر بزرگ خدا موسى(ع) به مبارزه برخاستند و درزمين فساد كردند و سرانجام گرفتار شديدترين عذاب الهى شدند، فرعون و هامان در ميانامواج نيل كه سرمايه اصلى قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهايش در زمين فرورفت.

در هفتمين آيه سخن از قوم عيسى بن مريم(ع) است و تفاوت ميان آنها و قوم يهود را بيانمى‏كند، مى‏فرمايد: «به يقين يهود و مشركان را دشمن‏ترين مردم نسبت‏به مؤمنان خواهىيافت و نزديكترين آنها را از نظر دوستى و محبت‏به مؤمنان كسانى مى‏يابى كه مى‏گويند مانصرانى هستيم‏»، (لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا و لتجدناقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهملايستكبرون) (13)

سپس به دليل و علت اين تفاوت اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اين به خاطر آن است كه در ميانآنها(مسيحيان) افرادى دانشمند و تارك دنيا، هستند و آنان تكبر نمى‏ورزند»، (ذلك بانمنهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون)

از اين تعبير به خوبى روشن مى‏شود كه يكى از عوامل اصلى عداوت يهود نسبت‏به اهل ايمانتكبر و استكبار آنان بود، در حالى كه يكى از دلايل محبت گروهى از نصارى نسبت‏به اهلايمان عدم استكبار آنها بود.

افراد مستكبر خواهان اين هستند كه ديگران در مقابل آنها ذليل و حقير و فقير و ناتوانباشند، به همين دليل اگر آنان از نعمتى برخوردار شوند به عداوت و ستيز با آنانبرمى‏خيزند، آرى «استكبار» سبب «حسد» و «كينه‏» و «عداوت‏» مى‏شود.

درست است كه اين سخن در باره همه نصارى نيست‏بلكه بيشتر ناظر به نجاشى و قوم او درحبشه است كه از مسلمانان مهاجر استقبال كردند و به توطئه‏ها و وسوسه‏هاى نمايندگانقريش بر ضد آنان وقعى ننهادند و همين امر سبب شد كه مسلمانان پناهگاهى مطمئن درسرزمين حبشه براى خود يافتند و خود را از شر مشركان قريش كه سخت كينه‏توز بودندحفظ كردند، ولى به هر حال اين آيه نشان مى‏دهد كه استكبار خمير مايه عداوت و دشمنى باحق و پيروان حق است در حالى كه تواضع مايه محبت و دوستى و خضوع در برابر حق وپيروان حق است.

هشتمين آيه بر اين معنى تاكيد مى‏كند كه «استكبار» سبب «كفر و بى‏ايمانى و لجاجت وانعطاف ناپذيرى در برابر حق‏» است، در اينجا سخن از عصر پيامبر(ص) و زمان ظهور اسلاماست. سخن از وليد بن مغيره مخزومى است، كه مى‏فرمايد: سپس چهره در هم كشيد و باعجله دست‏به كار شد، آنگاه پشت‏به حق كرد و تكبر ورزيد و گفت: «اين(قرآن) چيزى جز يكسحر جالب همچون سحرهاى پيشينيان نيست‏»! (ثم عبس و بسر× ثم ادبر واستكبر × فقالان هذا الا سحر يؤثر) (14)

تعبير به «سحر» به خوبى نشان مى‏دهد كه «وليد» اين واقعيت را پذيرفته بود كه قرآن تاثيرفوق العاده‏اى در افكار و دلها مى‏گذارد و جاذبه عجيبى دارد كه دلها را به سوى خودمى‏كشاند، اگر «وليد» به ديده حق‏طلبانه در آن مى‏يگريست، اين تاثير فوق‏العاده را دليل براعجاز قرآن مى‏شمرد و ايمان مى‏آورد، ولى چون با ديده غرور و استكبار به آن نگاه كرد قرآنرا به صورت سحرى همچون سحرهاى پيشينيان مشاهده كرد.

آرى هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوهمى‏كند.

مشهور است كه «وليد» به قدرى مغرور و خودخواه بود كه مى‏گفت: «انا الوحيد بن الوحيد،ليس لى فى العرب نظير، و لا لابى نظير!; من منحصر به فردم! پدر من نيز منحصر به فردبود! در ميان عرب همانندى ندارم، پدر من نيز همانند نداشت!».

اين در حالى است كه «وليد» نسبت‏به مردم آن محيط فرد دانشمندى محسوب مى‏شد وعظمت قرآن را به خوبى دريافته بود و جمله عجيب او در باره قرآن كه محرمانه به طايفه بنىمخزوم گفت‏شاهد اين مدعاست: «ان له لحلاوة، و ان عليه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر و ان اسفلهلمغدق، و انه ليعلو و لايعلى عليه; گفتار او(قرآن) شيرينى خاص و زيبايى و طراوت ويژه‏اىدارد، شاخه‏هايش پرميوه و ريشه‏هايش قوى و نيرومند است، سخنى است كه از هر سخنىبالاتر مى‏رود و هيچ سخنى بر آن برترى ندارد!» (15)

اين تعبير نشان مى‏دهد كه او بيش از هر كس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولى كبرو غرورش اجازه نمى‏داد كه آفتاب عالمتاب حق را ببيند و در برابر آن تسليم گردد!

در نهمين آيه كه به دنبال سخنان مؤمن آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او ويا جمله مستقل معترضه‏اى از آيات قرآن مجيد باشد مى‏خوانيم: «(اسرافكاران وسوسه‏گر)كسانى هستند كه در آيات الهى به مجادله برمى‏خيزند بى‏آنكه حجتى براى آنها آمده باشد»!(الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم) (16)

سپس مى‏افزايد: «اين كار(يعنى جدال بى‏اساس در مقابل حق) خشم عظيمى(براى آنها نزدخدا و كسا4نى كه ايمان آورده‏اند بر مى‏انگيزد»، (كبر مقتا عندالله و عند الذين آمنوا)

و در پايان آيه در واقع به دليل اين اعمال يعنى عدم تسليم آنها در برابر حق اشاره كرده،مى‏فرمايد: «اين گونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى‏نهد»، ( كذلك يطبع الله علىكل قلب متكبر جبار)

«يطبع‏» از ماده «طبع‏» در اين گونه موارد به معنى مهر نهادن است و اشاره به كارى است كهدر گذشته و حال انجام مى‏شود كه هرگاه بخواهند چيزى دست نخورده باقى بماند و دخل وتصرفى در آن نشود، آن را محكم مى‏بندند و گره مى‏زنند و روى آن گره را ماده چسبنده‏اىگذاشته و بر آن مهر مى‏نهند كه اگر كسى بخواهد در آن تصرفى كند مجبور است مهر رابشكند، در نتيجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقيب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروزاز آن تعبير به «لاك و مهر» يا «سيم و سرب‏» مى‏كنند.

بنابراين، مهر نهادن بر دلهاى متكبران جبار اشاره به اين است كه لجاجتها و دشمنى‏ها دربرابر حق چنان پرده ظلمانى بر فكر آنها مى‏اندازد كه به هيچوجه قادر به درك حقيقتىنيستند، تنها خودشان را مى‏بينند و منافعشان و هوا و هوسهايشان را، فكر آنها به صورتظرف دربسته‏اى در مى‏آيد كه نه محتواى فاسد را مى‏توان از آن بيرون كرد و نه محتواىصححيح را وارد آن ساخت، اين نتيجه «تكبر» و «جباريت‏» است كه در واقع صفت دوم نيز ازصفت اول متولد مى‏شود; زيرا «جبار» در اين گونه موارد به معنى كسى است كه از روى خشمو عضب، مخالفان خود را مى‏زند و مى‏كشد و نابود مى‏كند و پيرو فرمان عقل نيست، و بهتعبير ديگر كسى است كه به خاطر خودمحورى و خود بزرگ‏بينى، ديگران را مجبور بهپيروى از خود مى‏كند(بنابراين جباريت ثمره شوم تكبر است).

البته اين واژه(جبار) گاهى بر خداوند اطلاق مى‏شود كه مفهوم ديگرى دارد و به معنىشخص جبران كننده نقايص و اصلاح كننده شكستگى‏ها و كاستى‏هاست.

در دهمين آيه به يك اصل كلى اشاره شده است كه مخصوص به گروه معينى نيست و آناينكه هنگامى كه كافران را به كنار دوزخ مى‏برند: «به آنها گفته مى‏شود از درهاى جهنم واردشويد و جاودانه در آن بمانيد» سپس مى‏افزايد: «چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران!»،(قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين) (17)

شبيه همين معنى در آيات متعدد ديگرى نيز آمده است، از جمله در آيه 60 سوره زمرمى‏خوانيم: «اليس فى جهنم مثوى للمتكبرين; آيا در جهنم جايگاه خاصى براى متكبراننيست؟!»

اين نكته قابل توجه است كه از ميان تمام صفات رذيله دوزخيان، تكيه بر تكبر آنها شده استو اين نشان مى‏دهد تا چه حد اين صفت رذيله در سقوط و بدبختى انسان مؤثر است، تا آنجاكه انسان را به دوزخ مى‏كشاند و در دوزخ نيز جايگاه ويژه‏اى كه عذابى سخت‏تر و دردناكتردارد براى او مهيا مى‏سازد.

اين نكته نيز شايان دقت است كه «مثوى‏» از ماده «ثوى‏» به معنى قرارگاه و محل استقرار و يااقامت توام با استمرار است، اشاره به اينكه آنها خلاصى از دوزخ ندارند.

در يازدهمين آيه باز به صورت يك اصل كلى سخن از متكبران به ميان آمده مى‏فرمايد: «بهزودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر ورزيدند از ايمان به آيات خود روى‏گردانمى‏سازيم، به گونه‏اى كه هر آيه و نشانه‏اى را(از حق) ببينند به آن ايمان نمى‏آورند، اگر راههدايت را ببينند آن را انتخاب نمى‏كنند و اگر راه ضلالت را مشاهده كنند، آن را راه خودبرمى‏گزينند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل ماندند»،(ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق و ان يروا كل آية لايؤمنوا بها و انيروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا ذلك بانهم كذبوا بآياتناو كانوا عنها غافلين) (18)

تعبيرات تكان‏دهنده اين آيه از عمق مصايبى كه متكبران به آن گرفتار مى‏شوند خبر مى‏دهد، خداوند اين گونه افراد را چنان مجازات مى‏كند كه در برابر حق نفوذ ناپذير شوند، به گونه‏اىكه اگر تمام آيات الهى و معجزات گوناگون را ببينند باز ايمان نمى‏آورند، اگر راه راست رامقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمى‏روند و اگر طريق گمراهى را مشاهده كنند فورا آن را بهعنوان طريق و مسلك خود مى‏پذيرند.

تعبير به «بغير الحق‏» در واقع قيد توضيحى است، چرا كه عظمت و كبريايى تنها خدا رامى‏سزد كه وجودش بى‏نهايت در بى‏نهايت است، اما براى انسان كه ذره ناچيز و بى‏مقدارى درپهنه عالم هستى است هرگونه خود بزرگ‏بينى غلط و ناحق است.

بعضى آن را به اصطلاح قيد احترازى شمرده‏اند و گفته‏اند تكبر دو گونه است، تكبر در مقابلاولياء الله «ناحق‏» است، ولى در مقابل دشمنان خدا «حق‏» است.

اما با توجه به جمله «يتكبرون فى الارض; آنها در روى زمين تكبر مى‏ورزند» روشن مى‏شودكه اين تفسير مطابق محتواى آيه نيست; (19) زيرا تكبر در زمين(استكبار در روى زمين و دربرابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نكوهيده است.

به هر حال در ادامه اين آيه به يكى از مهمترين آثار زيان‏بار تكبر اشاره كرده مى‏فرمايد: «آنهاهر آيه و نشانه‏اى را از حق ببينند به آن ايمان نمى‏آورند و به عكس اگر راه ضلالت و گمراهىرا مشاهده كنند فورا به آن متمايل مى‏شوند».

آرى كبر و غرور حجابى است كه سبب مى‏شود انسان حق را باطل و باطل را حق ببيند،حجابى كه شاهراه‏هاى سعادت را از نظر پنهان مى‏كند و كوره راه‏هاى خطرناك ضلالت راشاهراه سعادت نشان مى‏دهد، چه بدبختى از اين بالاتر كه انسان تمام نشانه‏هاى حق راناديده بگيرد و قدم در راه ضلالت‏بگذارد و گمان كند در مسير سعادت گام برمى‏دارد.

در دوازدهمين آيه مى‏فرمايد: «به يقين خداوند از آنچه آنها پنهان مى‏كنند يا آشكار مى‏سازندبا خبر است او مستكبران را دوست نمى‏دارد»، (لاجرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون انهلايحب المستكبرين) (20)

شبيه اين تعبير در قرآن مجيد كرارا ديده مى‏شود مانند:

«والله لايحب الظالمين; خدا ظالمان را دوست ندارد» (آل عمران، 140)

«والله لايحب المفسدين; خداوند مفسدان را دوست ندارد» مائده، 64)

«ان الله لايحب المعتدين; خداوند تجاوزگران را دوست ندارد» (مائده، 87)

«انه لايحب المسرفين; خداوند اسرافكاران را دوست ندارد» (انعام، 141)

«ان الله لايحب الخائنين; خداوند خائنان را دوست ندارد» (انفال، 58)

«ان الله لايحب الفرحين; خداوند شادى كنندگان مغرور و سركش را دوست نمى‏دارد»(قصص، 76)

در آيه مورد بحث مى‏فرمايد: «انه لايحب المستكبرين‏».

دقت در اين گونه تعبيرات نشان مى‏دهد كه رابطه خاصى در ميان آنها وجود دارد.

مى‏توان گفت قدر مشترك ميان صفات رذيله‏اى كه در آيات هفتگانه بالا آمده، همان حبذات و خود بزرگ‏بينى است كه سرچشمه «ظلم‏» و «فساد» و «اسراف‏» و «فخرفروشى‏» برديگران مى‏شود.

اينكه مى‏فرمايد: خدا اين گروه‏هاى هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش اين است كه آنها را ازساحت قدسش طرد مى‏كند; چرا كه بدترين و خطرناكترين رذايل اخلاقى كه مانع قرب الىالله است‏بر وجود آنها حاكم است.

در سيزدهمين آيه مورد بحث كه طبق شان نزولى كه مفسران ذكر كرده‏اند ناظر به گفتگوىگروهى از مسيحيان نجران است، مى‏فرمايد: «مسيح هرگز از اين استنكاف نداشت كه بندهخدا باشد و نه فرشتگان مقرب او(از بندگى خدا استنكاف دارند) و آنها كه از عبوديت وبندگى او خوددارى كنند و تكبر ورزند به زودى همه آنها را در قيامت محشور خواهد كرد(ومجازاتشان مى‏كند)»، (لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون و منيستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم الله جميعا) (21)

در آيه بعد به عنوان تاكيد بيشتر بر اين اصل مهم سرنوشت‏ساز، مى‏فرمايد: «اما آنها كه ايمانآوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور كامل خواهد داد و از فضلش بر آنهاخواهد افزود و آنها را كه استنكاف كردند و تكبر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد نمود(و دربرابر اين مجازات سخت الهى) براى خود غير از خدا يار و ياورى نخواهند يافت!»، (فاما الذينآمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اما الذين استنكفوا و استكبروافيعذبهم عذابا اليما و لايجدون لهم من دون الله وليا و لا نصيرا) (22)

اين آيات ناظر به ادعاهاى بى‏اساس گروهى از مسيحيان است كه به الوهيت مسيح(ع) قائلبودند و تصور مى‏كردند اگر كسى مسيح(ع) را از مقام خدايى پايين آورد و او را بنده خدابداند اهانتى به مقام والاى او نموده است.

قرآن مى‏گويد: نه مسيح و نه هيچ‏يك از فرشتگان مقرب خدا چنين مقامى براى خود قائلنبوده و نيستند، همه خود را بنده خدا مى‏دانند و در برابر ساحت مقدسش خاضعند و رسمعبوديت‏بجا مى‏آورند. سپس به عنوان يك اصل كلى مى‏گويد: هر كس - حتى پيامبران بزرگالهى يا فرشتگان - از عبوديت او روى برگردانند و به استكبار روى آورند، مجازات دردناكىخواهند ديد و هيچ كس نمى‏تواند در برابر اين مجازات آنها را يارى دهد.

قابل توجه اينكه: در آيه اخير، ايمان و عمل صالح در نقطه مقابل استكبار و خودبرتربينىقرار گرفته است و از آن به خوبى مى‏توان نتيجه گرفت آنها كه راه استكبار را در پيشمى‏گيرند نه ايمان درستى دارند و نه عمل صالحى!

استنكاف در اصل از ماده «نكف‏» (بر وزن نصر) در اصل به معنى پاك كردن قطرات اشك ازصورت به وسيله انگشتان است، بنابراين استنكاف از عبوديت‏خداوند به معنى دور شدن وفاصله گرفتن از اوست كه ممكن است منشاهاى گوناگونى از قبيل جهل و نادانى، سستى وتنبلى و غير آن داشته باشد، ولى هنگامى كه جمله «استكبروا» بعد از آن قرار مى‏گيرد، اشارهبه استنكافى است كه سرچشمه آن كبر و غرور است و ذكر اين جمله پشت‏سر يكديگر اشاره بههمين نكته لطيف است(دقت كنيد).

به هر حال تعبيرات كوبنده اين آيات دليل بر اهميت‏خطراتى است كه صفت زشت استكباربراى هر انسانى به بار مى‏آورد و اين همان چيزى است كه ما به دنبال آن هستيم.

در چهاردهمين و آخرين آيه مورد بحث‏به يكى ديگر از پيامدهاى دردناك استكبار اشارهكرده، مى‏فرمايد: «كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبر ورزيدند، درهاىآسمان به روى آنان گشوده نمى‏شود و هرگز داخل بهشت نمى‏شوند، مگر اينكه شتر از سوراخسوزنى بگذرد! اين چنين ظالمان را كيفر مى‏دهيم!»، (ان الذين كذبوا بآياتنا واستكبروا عنهالاتفتح لهم ابواب السماء و لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزىالمجرمين) (23)

در اين آيه اولا «تكذيب آيات الهى‏» در كنار «استكبار» قرار گرفته، و همان‏گونه كه سابقا نيزاشاره شد يكى از علل مهم انكار آيات خدا و قيام در برابر پيامبران، مساله «استكبار» بودهاست، گاه مى‏گفتند: اين پيامبر(ص) چه برترى بر ما دارد؟ چرا آيات الهى بر ما نازل نشدهاست؟ و گاه مى‏گفتند: گرداگرد او را گروهى از جوانان فقير و تهيدست گرفته‏اند! ما اجازهنمى‏دهيم آنها با ما در يك صف قرار گيرند، اگر پيامبر(ص) اين مؤمنان فقير را كنار نزندشركت ما در مجلس او امكان‏پذير نخواهد بود! و به اين بهانه‏ها و امثال آن از پذيرش آياتخداوند سر باز مى‏زدند.

تعبير به لايدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط كه تنها در همين مورد در قرآنمجيد آمده است، تاكيد واضحى است‏بر عظمت گناه استكبار و برترى‏جويى، يعنى همان‏گونهكه عبور شتر(يا مطابق تفسير ديگرى طناب ضخيم (24) ) از سوراخ سوزن خياطى غير ممكناست، ورود افراد متكبر در بهشت پر نعمت الهى نيز محال مى‏باشد; گويى راه بهشت‏به قدرىباريك است كه تشبيه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها كه خود را كوچكمى‏شمرند قادر بر عبور از آن نيستند.

جمله «لاتفتح لهم ابواب السماء»، (درهاى آسمان براى آنان گشوده نمى‏شود) اشاره بهمطلبى است كه در احاديث اسلامى نيز وارد شده و آن اينكه هنگامى كه مؤمنان از دنيامى‏روند، روح و اعمال آنها را به سوى آسمانها مى‏برند و درهاى آسمانها به روى آنان گشودهمى‏شود(و فرشتگان از آنان استقبال مى‏كنند) اما هنگامى كه روح و اعمال كافران(و متكبران) را به سوى آسمانها مى‏برند درها به روى آنان گشوده نمى‏شود و منادى صدا مى‏زند آن رابرگردانيد و به سوى جهنم ببريد! (25)

نتيجه نهايى

از آنچه در آيات بالا آمد نتيجه مى‏گيريم كه قرآن مجيد «تكبر و استكبار» را از زشت‏ترينصفات و بدترين اعمال و نكوهيده‏ترين خصلت‏هاى انسانى مى‏شمرد، صفتى كه مى‏تواندسرچشمه انواع گناهان و حتى سرچشمه كفر گردد، و آنها كه در اين خصلت زشت غوطه‏ورگردند، هرگز روى سعادت را نخواهند ديد و راه به سوى قرب خدا پيدا نمى‏كنند. بنابراينسالكان الى الله و راهيان راه حق، قبل از هر كار بايد ريشه استكبار و خودخواهى و خودبرتربينى را در وجود خود بخشكانند كه بزرگترين مانع راه آنهاست.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation