بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق در قرآن کریم (ج 2), آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     fehrest -
 

 

 
 

تكبر در روايات اسلامى

در منابع حديث، روايات زيادى در باره مذمت كبر و تفسير حقيقت آن و علاج و آثار آن آمدهاست، كه نقل همه آنها در اين مختصر نمى‏گنجد، ولى از آنها گلچينى در هر قسمت كرده، درذيل از نظر خوانندگان عزيز اين بحث مى‏گذرانيم:

1- در حديثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم: «اياكم و الكبر فان ابليس حمله الكبر على انلايسجد لآدم; از تكبر بپرهيزيد كه ابليس به خاطر تكبر از سجده كردن بر آدم خوددارىكرد(و براى هميشه مطرود درگاه الهى شد)». (26)

2- همين معنى به تعبير ديگرى در خطبه‏هاى نهج‏البلاغه آمده است، در خطبه قاصعه كهبخش عظيمى از آن در باره «تكبر ابليس‏» و پيامدهاى آن مى‏باشد مى‏خوانيم: «فاعتبروا بماكان من فعل الله بابليس اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد... عن كبر ساعة واحدة فمن ذابعد ابليس يسلم على الله بمثل معصيته; عبرت بگيريد از كارى كه خدا با ابليس كرد; زيرااعمال طولانى و كوششهاى فراوان او را(در مسير عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتىتكبر نابود ساخت، چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان گناه را مرتكب شود، ولىسالم بماند»؟! (27)

تعبيرات كوبنده فوق به خوبى نشان مى‏دهد كه تكبر و خودخواهى حتى در لحظات كوتاهچه پيامدهاى خطرناكى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مى‏تواند حاصل يك عمرطولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاكستر كند و شقاوت ابدى و عذاب جاويدان را نصيبصاحبش سازد.

3- در حديث ديگرى از همان حضرت(ع) مى‏خوانيم: «احذر الكبر فانه راس الطغيان ومعصية الرحمن; از تكبر بپرهيزيد كه سرآغاز طغيانها و معصيت و نافرمانى خداوند رحماناست‏»! (28)

حديث‏بالا اين واقعيت را روشن مى‏سازد كه سرچشمه بسيارى از گناهان مساله كبر و خودبرتربينى است.

4- در حديث ديگرى از امام باقر(ع) مى‏خوانيم: «ما دخل قلب امرء شئ من الكبر الا نقصمن عقله مثل ما دخله من ذلك! قل ذلك او كثر; در قلب هيچ انسانى چيزى از كبر واردنمى‏شود مگر اينكه به همان اندازه از عقلش كاسته خواهد شد، كم باشد يا زياد»! (29)

5- در اصول كافى از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: «اصول الكفر ثلاثة، الحرص والاستكبار و الحسد، فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة حمله الحرص على ان اكلمنها، واما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لآدم فابى، واما الحسد فابنا آدم، حيث قتلاحدهما صاحبه; ريشه‏هاى كفر(منظور از كفر در اينجا عصيان و نافرمانى خدا به معنى اعماست) سه چيز مى‏باشد: حرص و تكبر و حسد.

اما «حرص‏» به خاطر آن است كه هنگامى كه آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص اورا وادار كرد كه از آن بخورد و اما استكبار، نمونه آن ابليس بود كه مامور به سجده براى آدمشد، ولى او سرپيچى كرد، اما حسد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد كه يكىديگرى را به قتل برساند». (30)

بنابراين نخستين گناهان در روى زمين از اين سه نشات گرفت.

6- در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق‏8 چنين آمده است: «لايدخل الجنة من فىقلبه مثقال حبة من خردل من كبر; كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبرباشد هرگز داخل در بهشت نخواهد شد»! (31)

7- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: «اقبح الخلق التكبر; زشت‏تريناخلاق(بد) تكبر است‏»! (32)

با اينكه احاديث در كتب اسلامى در اين زمينه بسيار فراوان است، ولى همين چند حديث كهدر آمد به قدر كافى گوياست و زشتى فوق‏العاده اين صفت رذيله را روشن مى‏سازد.

در اين احاديث كبر سرچشمه گناهان ديگر و نقصان عقل و بر باد رفتن سرمايه‏هاى سعادت وزشت‏ترين رذايل اخلاقى و سبب محروم شدن از ورود در بهشت‏شمرده شده است. كه هر يكاز اين امور به تنهايى مى‏تواند عامل مؤثر بازدارنده‏اى بوده باشد و نشان دهد كه تا چه حداين صفت مذموم در انحطاط مقام انسانى و مقام مؤمن مؤثر است.

تكبر در منطق عقل

اضافه بر آيات و روايات، «تكبر و استكبار» از نظر منطق عقل نيز بسيار نكوهيده است، چراكه همه انسانها بندگان خدا هستند و هر كس در وجود خود استعدادها و نقطه‏هاى روشن ومثبتى دارد، همه از يك پدر و مادر آفريده شده‏اند و همه از نظر آفرينش يكسانند، دليلىندارد كه انسانى خود را از ديگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى كند و او را تحقير نمايد!گيرم خداوند موهبتى به او داده باشد اين موهبت‏بايد سبب شكر و تواضع گردد نه سبب كبرو غرور.

زشتى اين صفت از بديهيات كه هر كس وجدان بيدارى داشته باشد به آن اعتراف مى‏كند بههمين دليل افرادى كه به هيچ مذهبى پايبند نيستند تكبر و خود برتربينى را ناخوشمى‏دارند و آن را از زشت‏ترين صفات مى‏شمرند.

در واقع بخش مهمى از مساله حقوق بشر كه بوسيله جمعى از متفكران غير مذهبى تنظيمشده نيز ناظر به مساله مبارزه با استكبار است، هرچند در عمل گاه نتيجه معكوس دادهاست و به صورت ابزارى در دست مستكبران براى كوبيدن ديگران در آمده است.

اصولا چگونه انسان مى‏تواند رداى تكبر را بر دوش بيفكند، در حالى كه به گفته اميرمؤمنانعلى(ع) در آغاز نطفه(بى ارزشى) بود و سرانجام مردار(متعفنى) مى‏شود و درون وجود اومملو از آلودگى‏هاست! (33)

انسانى كه آن‏قدر ضعيف و ناتوان است كه يك پشه ناچيز او را آزار مى‏دهد و حتى كوچكتر ازپشه يعنى ميكروبى كه با چشم هرگز ديده نمى‏شود، او را بيمار مى‏سازد و در بستر بيمارىمى‏افكند، انسانى كه از مختصر گرمى هوا بى‏طاقت مى‏شود و از مختصر سرما رنج مى‏برد،اگر باران نيايد بيچاره است، اگر كمى بيش از حد ببارد باز هم بيچاره است، كمى فشار خوناو بالا مى‏رود حيات او به خطر مى‏افتد و كمى پايين مى‏آيد باز جانش در خطر است! ازسرنوشت‏خويش در يك ساعت آينده با خبر نيست و لحظه پايان عمر خود را هرگز نمى‏داند،نزديك‏ترين دوستانش گاه قاتل او مى‏شوند و عزيزترين عزيزانش، دشمن جان او مى‏گردند،آبى كه مايه حيات اوست گاه موجب مرگ او مى‏شود و نسيمى كه به او حيات و نشاطمى‏بخشد اگر كمى سريعتر بوزد مبدل به تندبادى مى‏شود كه خانه و كاشانه‏اش را بر سرشويران مى‏كند.

از امورى كه نشانه ناتوانى فوق‏العاده انسان است‏بيماريهايى است كه دامن او را مى‏گيرد وغالبا از ميكروبها و ويروسها كه موجودات بسيار كوچكى هستند كه از خردى به چشم ديدهنمى‏شوند ناشى مى‏گردد و انسانهاى نيرومند و قوى‏پيكر و قهرمان را به زانو در مى‏آورد!

بيمارى وحشتناك سرطان كه در عصر و زمان ما بيشترين كشتار را مى‏كند و تلاش و كوشششبانه‏روزى هزاران دانشمند و صرف ميلياردها پول براى درمان آن به جايى نرسيده است ازكجا سرچشمه مى‏گيرد؟ از اينكه يك سلول كوچك بدن كه تنها با ذره‏بين قابل رؤيت است‏بهطغيان و استكبار برمى‏خيزد و بدون هيچگونه نظم و برنامه‏اى شروع به تكثير مثل مى‏كند،به گونه تصاعدى افزايش مى‏يابد و در زمان كوتاهى تشكيل غده سرطانى مى‏دهد.

بسيارى از فرماندهان بزرگ و سران زورمند جهان را كه داراى ارتشهاى عظيمى بوده‏اندهمين بيمارى از پاى در آورده است، يعنى ارتش عظيم ميليونى آنها نتوانسته است جلوسركشى يك سلول كوچك را بگيرد!

آرى چنين است ضعف و ناتوانى ذاتى انسان، با اين حال چگونه مى‏تواند دعوى بزرگى كند ولباس استكبار بر تن بپوشد، عظمت و بزرگى تنها از آن خداست و غير او ضعيف و ناتوانند!

اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على(ع) كه اين بحث منطقى را به صورت فشرده و زيبابيان فرموده است‏به پايان مى‏بريم:

«مسكين بن آدم مكتوم الاجل، مكنون العلل، محفوظ العمل، تؤلمه البقة و تقتله الشرقة، وتنتنه العرقة; بيچاره فرزند آدم، سرآمد زندگيش نامعلوم، عوامل بيماريش ناپيدا وكردارش(نزد خدا و در نامه اعمالش) محفوظ است، پشه‏اى او را آزار مى‏دهد، مختصر آبى ياغذايى گلوگيرش مى‏شود و او را مى‏كشد و مختصر عرقى او را متعفن و بدبو مى‏سازد»! (34)

آيا با اين حال سزاوار است‏خود را بزرگ ببيند و به ديگرى فخرفروشى كند؟

نكته‏ها

در اينجا مسائل مهمى باقى مانده است كه تحت نه عنوان تشريح مى‏شود.

1- تعريف و حقيقت تكبر

بزرگان اخلاق گفته‏اند: اساس تكبر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببينداحساس آرامش كند، بنابراين تكبر از سه عنصر تشكيل مى‏شود: نخست اينكه براى خودمقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود رابرتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند.

از همين رو گفته‏اند تكبر(خود برتربينى) با عجب(خود بزرگ بينى) تفاوت دارد، در عجبهيچ گونه مقايسه‏اى با ديگرى نمى‏شود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتىعبادت، خود را بزرگ مى‏بيند، هر چند فرضا كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبر حتماخود را با ديگرى مقايسه مى‏كند و برتر از او مى‏بيند.

واژه «كبر و تكبر» گاه به آن حالت نفسانى كه در بالا اشاره شد گفته مى‏شود و گاه به عمل ياحركتى كه ناشى از آن است، مثلا چنان مى‏نشيند يا راه مى‏رود و سخن مى‏گويد كه نشانمى‏دهد خود را برتر از همه اطرافيانش مى‏بيند، اين اعمال و حركات را نيز تكبر مى‏نامند كهريشه اصليش همان حالت‏باطنى و درونى است.نشانه‏هاى تكبر، بسيار زياد است، از جملهاينكه افراد متكبر انتظارات زيادى از مردم دارند، انتظار دارند ديگران به آنها سلام كنند،كسى پيش از آنها وارد مجلس نشود، هميشه در صدر مجلس جاى گيرند، مردم در برابر آنهاكوچكى كنند، كسى از آنان انتقاد نكند و حتى پند و اندرز نگويد، همه براى آنها امتيازىقائل شوند و حريمى نگه دارند، مردم در برابر آنها دست‏به سينه باشند و هميشه از عظمتآنان سخن بگويند.

بديهى است ظهور و بروز اين حالات تابع درجه شدت و ضعف تكبر است، در بعضى همه ايننشانه‏ها ظاهر مى‏شود و در بعضى قسمتى از اينها!

اين حالات و حركات ريشه‏هاى درونى دارد، گاه بسيار ضعيف و پنهان است‏به طورى كهممكن است افراد در برخوردهاى نخستين هرگز متوجه آن نشوند و حتى اين صفت مذموم رابا نقطه‏هاى مثبت و قوت(مانند اعتماد به نفس و بزرگى شخصيت) اشتباه كنند و گاه بهقدرى آشكار است كه هر كس از دور متوجه آن مى‏شود.

2- شاخه‏هاى تكبر

در اينجا مفاهيم متعددى وجود دارد كه گاه تصور مى‏شود همه با هم مترادف و يكسانند درحالى كه تفاوتهاى ظريفى با هم دارند هر چند ريشه همه آنها به «تكبر» باز مى‏گردد، ولى اززاويه‏هاى مختلف به آن نگاه مى‏شود.

«خود برتربينى‏»، «خود محورى‏»، «خودخواهى‏»، «برترى جويى‏» و «فخرفروشى‏»، همه ازمفاهيمى هستند كه ريشه آنها «تكبر» است، هر چند از زواياى مختلف ديده مى‏شود.

كسى كه صرفا خود را بالاتر از ديگران مى‏بيند، «خود برتربين‏» است.

كسى كه به خاطر اين خود برتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همهچيز را قبضه كند، «خود محور» است.

كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصا به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خودبينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه‏» است.

كسى كه سعى مى‏كند سلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قراربدهد، گرفتار «برترى جويى‏» است.

بالاخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رخ ديگران بكشد«فخرفروش‏» است.

بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبر است هر چند در چهره‏هاى مختلفظاهر مى‏گردد.

3- تكبر در برابر چه كسى؟

علماى اخلاق تكبر را به سه بخش تقسيم كرده‏اند:

تكبر در برابر خدا!

تكبر در برابر پيامبران.

تكبر در مقابل خلق خدا.

منظور از تكبر در برابر خداوند كه بدترين نوع تكبر است و از نهايت جهل و نادانى سرچشمهمى‏گيرد، اين است كه انسان ضعيف ادعاى الوهيت كند، نه تنها خود را بنده خدا نداند بلكهسعى كند مردم را به بندگى خود دعوت نمايد، يا همچون فرعون «...انا ربكم الاعلى; منپروردگار برتر شما هستم!» بگويد (35) و يا از «...ما علمت لكم من اله غيرى...; من خدايى جزخودم براى شماسراغ ندارم‏» (36) دم بزند.

بسيار بعيد به نظر مى‏رسد كه افرادى همچون «فرعون‏» كه سالها بر كشور پهناور مصرحكومت مى‏كرد آنقدر كم عقل و بى هوش باشد كه خود را واقعا «رب اعلى‏» و تنها معبودبزرگ در جهان هستى بداند. بلكه بيشتر به نظر مى‏رسد كه او و افرادى امثال او براى تحميقتوده‏هاى ساده لوح اين گونه ادعاها را مى‏كردند تا پايه‏هاى حكومت‏خود را از طريق ادعاىالوهيت محكم سازند.

شكل ديگرى از تكبر در برابر خدا، تكبر ابليس و پيروان اوست كه از اطاعت‏خداوند سر باززدند و تشخيص خود را برتر شمردند و به حكمت پروردگار خرده گرفتند و گفتند: چرا ابليسكه از آتش آفريده شده است در برابر يك موجود خاكى سجده كند؟ و گفت: «...لم اكن لاسجدلبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون; من هرگز براى بشرى كه از گل خشكيده‏اى، كه ازگل بدبويى گرفته شده است آفريده‏اى، سجده نخواهم كرد»، (37) «... قال انا خير منه خلقتنىمن نار و خلقته من طين; ... من از او بهترم! مرا از آتش آفريده‏اى و او را از گل‏»! (38)

آرى گاه حجاب ضخيم كبر و غرور چنان جلو چشم عقل و هوش انسان را مى‏گيرد كه موجودضعيفى، خود را آگاه‏تر از حكيم على الاطلاق مى‏پندارد.

قسم دوم تكبر، تكبر در برابر انبياء و پيامبران است كه در ميان امتهاى پيشين بسيار ديدهشده است، گروهى از مستكبران در اين امتها، از اطاعت پيامبران الهى سر باز مى‏زدند و ازروى كبر و غرور همچون فرعونيان مى‏گفتند: «...انؤمن لبشرين مثلنا...; آيا ما به دو انسان كههمانند خودمان هستند(يعنى موسى و برادرش هارون) ايمان بياوريم‏»؟ (39)

و گاه همانند قوم نوح به يكديگر مى‏گفتند: «و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون; واگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد به يقين زيانكاريد». (40)

و گاه به بهانه‏جويى‏هاى كودكانه مى‏پرداختند و از سر لجاجت مى‏گفتند: «چرا فرشتگان برما نازل نمى‏شوند؟ چرا ما خدا را نمى‏بينيم؟; و قال الذين لايرجون لقائنا لو لاانزل عليناالملائكة او نرى ربنا».

قرآن در ادامه اين آيه مى‏گويد: «لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوا كبيرا; آنها در باره خودتكبر ورزيدند و طغيان كردند». (41)

قسم سوم، تكبر در برابر بندگان خداست‏به گونه‏اى كه خود را بزرگ بشمرد و ديگران راكوچك و خوار و بى مقدار، زير بار هيچ كس نرود، خود را از همه برتر ببيند و حق هيچصاحب حقى را محترم نشمرد و دائما منتظر باشد كه ديگران براى او عظمت قائل شوند.

اين نوع از كبر نمونه‏هاى فراوانى دارد كه نياز به شرح آن نيست، و گاه به حد اعلا مى‏رسد وبه تكبر در برابر پيامبران و خداوند منتهى مى‏گردد.

آرى آتش كبر و غرور، نخست از تكبر در برابر بندگان خدا سر مى‏زند، سپس به استكبار دربرابر انبياء و رسولان پروردگار مى‏رسد و سرانجام به تكبر در برابر ذات پاك خداوندگارمى‏انجامد!

4- انگيزه‏هاى تكبر

تكبر اسباب زيادى دارد و همه آنها به اين باز مى‏گردد كه انسان در خود كمالى تصور كند و براثر حب ذات، بيش از حد آن را بزرگ نمايد و ديگران را در برابر خود كوچك بشمرد.

بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فيض كاشانى‏» در «المحجة البيضاء» اسباب كبر رادر هفت چيز خلاصه كرده‏اند، نخست اسباب دينى كه «علم‏» و «عمل‏» است، و اسباب دنيوىكه «نسب‏»، «زيبايى‏»، «قوت‏»، «مال‏» و «فزونى ياران و ياوران‏» مى‏باشد و در باره هر كدام ازاينها شرحى دارد كه به طور خلاصه در ذيل از نظر خوانندگان عزيز مى‏گذرد، مى‏گويد:

نخستين اسباب تكبر «علم‏» است و چه زود علم سبب غرور گروهى از علما و دانشمندانمى‏گردد، همان‏گونه كه در حديث نبوى آمده است: «آفت‏بزرگ علم، تكبر است; آفة العلمالخيلاء».

بعضى از افراد آنچنان كم ظرفيتند كه وقتى چند بابى از علم را مى‏خوانند خود را بزرگ وديگران را كوچك مى‏شمرند، بلكه با نظر تحقير به ديگران مى‏نگرند و از همه انتظار احترام وخدمت و تواضع و كرنش دارند.

در حالى كه عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده مى‏شود، خود را نادان‏تر مى‏بينند، چراكه خود را در برابر اقيانوس عظيمى مشاهده مى‏كنند كه تنها قطراتى از آن را در اختياردارند.

آنها به خاطر همان مقدار علمى كه به دست آورده‏اند مسؤوليت‏خود را سنگين‏تر مى‏بينند وخوف آنها بيشتر مى‏شود كه گفته‏اند: «من ازداد علما ازداد خوفا; هر كس بر علمش افزودهشود، بر خوف او افزوده مى‏شود».

سبب دوم، اعمال نيك و عبادت است كه موجب كبر و غرور بسيارى از نيكوكاران و عبادتكنندگان مى‏شود، چرا كه از اين رهگذر، خود را برتر از ديگران مى‏پندارند و انتظار دارندمردم به ديدار آنها بشتابند و مشكلات آنها را حل كنند، در مجالس احترام خاصى براى آنهاقائل شوند و از نيكوكارى و زهد و ورع و تقواى آنها سخن بگويند، گويى عبادت خود را منتىبر ديگران مى‏پندارند، اين در جهات دنيوى.

و در جهات دينى خود را اهل نجات و ساير مردم را اهل هلاك مى‏شمرند و اين امور سببمى‏شود كه امتياز فوق‏العاده‏اى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر ديگران به طورآشكار و پنهان و يا نيمه آشكار بپردازند و در حالى كه خود بر لب پرتگاه خطرناكى قرارگرفته‏اند مردم را چنين فكر مى‏كنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!

در حديثى از پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم: «اذا سمعتم الرجل يقول هلك الناس فهو اهلكهم;هنگامى كه شنيديد كسى مى‏گويد: مردم(به خاطر اعمالشان) هلاك شدند بدانيد خود اوهلاكتش از آنان شديدتر است‏»!

در حديث ديگرى از همان حضرت(ص) مى‏خوانيم: «كفى بالمرء شرا ان يحقر اخاه المسلم;براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و خفيف بشمرد»!

مرحوم «فيض كاشانى‏» در «المحجة البيضاء» بعد از ذكر اين سخن مى‏افزايد: چه‏قدر فرقاست‏بين كسى كه عالم يا عابدى را به خاطر علم و عبادتش بزرگ مى‏شمرد، به او احتراممى‏گذارد و خود را در برابر او ناچيز مى‏بيند و آن عالم و عابدى كه شخص مزبور را كوچكمى‏داند و دوست دارد از او دور شود! (42)

او در بخش ديگرى از سخنانش مى‏افزايد: اين آفتى است كه كمتر عابدى از آن در امانمى‏ماند، هرگاه كسى به او بى احترامى كند يقين دارد كه بى احترامى كننده مبغوض درگاهالهى است و بعيد مى‏داند كه خدا او را ببخشد، در حالى كه اگر خودش به ديگرى چنينآزارى را برساند اين قدر اهميت‏به آن نمى‏دهد و اين نوعى جهل و نادانى است و جمع ميان«عجب‏» و «تكبر» و «غرور» است و اگر در چنين حالى شخص مزبور گرفتار ناراحتى شود آن رااز كرامات خويش مى‏پندارد و انتقام الهى مى‏شمرد!

چه قدر فرق است‏بين چنين افراد نادان و مغرور و بعضى از عابدان هوشيار متواضع كه يكنمونه آن اين است: يكى از بزرگان عباد، از عرفات در ايام حج‏بازمى‏گشت گفت: «اگرمن(گنهكار) در ميان آنان نبودم اميد مى‏رفت كه خدا همه را ببخشد و رحمت كند»!

اين سخن را با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(ص) به پايان مى‏بريم: در روايتى آمده است كهدر محضر آن حضرت(ص) از خوبى و پرهيزكارى كسى سخن گفتند، هنگامى كه از دورنمايان شد عرض كردند: اى رسول خدا! اين همان كسى است كه توصيف او را به شما عرضكرديم! پيغمبر(ص) نگاهى به چهره او افكند و فرمود: «من در صورت او تاريكى شيطان رامى‏بينم! آن مرد نزديك آمد و سلام كرد و در برابر پيامبر(ص) و يارانش ايستاد، پيامبر(ص)فرمود: «اسئلك بالله حدثتك نفسك ان ليس فى القوم افضل منك؟ فقال اللهم نعم!; فرمودتو را به خدا سوگند آيا در دل نمى‏گفتى كه در ميان اين جمعيت كسى برتر از تو نيست؟عرض كرد: آرى‏» (43) اصحاب فهميدند تاريكى شيطان كه پيامبر(ص) با نور نبوت آن رامشاهده كرده است همين عجب و كبر و غرور بوده است.

عامل سوم، نسب و حسب عالى است.

به اين گونه كه كسانى در يك خانواده شريف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگوارى وسخاوت متولد شده‏اند، اين را براى خود امتياز بزرگى مى‏شمرند و ديگران را كه ازخانواده‏هاى پايين‏ترى هستند كوچك و بى‏ارزش مى‏پندارند، در حالى كه مى‏دانيم حسب ونسب در اسلام مطرح نيست، همه مردم بندگان خدا هستند و از يك پدر و مادر آفريدهشده‏اند و امتيازى جز از طريق تقوا بر يكديگر ندارند.

اين مساله به قدرى مهم است كه پيشوايان بزرگ اسلام كمترين تعبيراتى را كه در آن نشاناز برترى جويى از نظر حسب و نسب بود تحمل نمى‏كردند، از جمله در حديثى مى‏خوانيم كه«ابوذر» در حضور پيامبر(ص) به كسى گفت «يابن السوداء...!; اى فرزند زن سياه!» پيامبر(ص)فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، كسى كه مادرش سفيد پوست است‏بر كسى كه مادرشسياه پوست است هيچ برترى ندارد!

ابوذر مى‏گويد: من(كه متوجه اشتباه خود شدم براى جبران اين خطا) روى زمين درازكشيدم و به آن مرد گفتم: برخيز و پايت را به روى صورت من بگذار! (44)

به هر حال همانطور كه بارها شنيده‏ايم قرآن و روايات اسلامى به ما مى‏گويد هيچ انسانى برانسان ديگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اينها يك سلسله امور اعتبارى است كه دربيرون وجود انسان است، ارزش و شخصيت انسان به امتيازات معنوى و درونى اوست و بهفرض كه حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضى از بزرگان سبب فضيلتى شود نبايد اينفضيلت موجب كبر و غرور گردد و صاحب نسب شريف بر ديگران فخرفروشى كند.

اگر مى‏بينيم اميرمؤمنان على(ع) در خطبه نهج البلاغه، يا امام سجاد7 در خطبه معروفشام، به حسب و نسبشان افتخار مى‏فرمودند، نه براى برترى‏جويى بود، بلكه هدف ديگرىداشتند، آنها مى‏خواستند رسالت امامت و رهبرى خود را براى ناآگاهان از اين طريق تبيينكنند. درست مثل اينكه فرمانده لشكر براى معرفى خود و دعوت لشكريان به پيرويش، مقامو موقعيت‏خويش را شرح مى‏دهد.

چهارمين اسباب تكبر و تفاخر، جمال و زيبايى و حسن ظاهر است، به اين ترتيب كه شخصخوش قد و قامت و زيبا، ديگران به ويژه كسانى را كه در اندام خود داراى عيب و نقصىهستند، مورد تحقير قرار دهد و نسبت‏به آنها فخرفروشى كند.

اين عامل در تمام كسانى كه بهره‏اى از جمال دارند ممكن است ظاهر شود، ولى بيشتر درزنان است كه زيبايى خود را به رخ ديگران مخصوصا كسانى كه داراى عيب و نقصى هستندمى‏كشند.

در حديثى مى‏خوانيم كه زن(كوتاه قامتى) خدمت پيامبر(ص) رسيد(و مسائل خود راپرسيد) عايشه مى‏گويد: هنگامى كه آن زن بيرون رفت من با دست اشاره‏اى به قد و قامت اوكردم(يعنى چقدر كوتاه است) پيامبر(ص) فرمود: «غيبتش كردى‏»!

مرحوم فيض بعد از ذكر اين حديث مى‏گويد: «منشا اين كار تكبر بود; زيرا اگر خود او همكوتاه قد بود، چنين چيزى را در باره آن زن نمى‏گفت و اين غيبت از غرور و تكبر سرچشمهمى‏گرفت.

پنجمين اسباب تكبر، داشتن مال و ثروت فراوان است كه غالبا در پادشاهان و سرمايه‏دارانبزرگ و صاحبان اراضى وسيع كشاورزى و كارخانه‏ها ديده مى‏شود.

آنها كه غالبا از لباسهاى گرانقيمت و پر زرق و برق و مركب‏هاى سوارى گرانبها و خانه‏هاىوسيع و قصرهاى مجلل استفاده مى‏كنند، افرادى را كه فاقد اين امورند مورد تحقير قرارمى‏دهند و نسبت‏به آنها فخرفروشى مى‏كنند و اين از زشت‏ترين و كثيف‏ترين انواع تكبر است.

گاه اين گونه متكبران آن قدر گزافه‏گويى مى‏كنند كه به مؤمنان فقير صالح خطاب كردهمى‏گويند: بيچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را مى‏خرم و آزاد مى‏كنم! تو چى هستى وچه ارزشى دارى؟ مخارج يك روز منزل من به اندازه مخارج يك سال يا تمام عمر توست! وامثال اين ترهات.

قرآن مجيد نمونه‏هايى از اين نوع تكبر و عاقبت آن را بيان كرده است، از جمله در داستانقارون مى‏خوانيم: او براى برترى‏جويى بر بنى اسرائيل به نمايش ثروت خود پرداخت و دريكى از روزها او با تمام زينت‏خود در برابر قومش(بنى اسرائيل) ظاهر شد تا آنجا كه صبر وطاقت را از بينندگان ربود و بسيارى از دنيا پرستان آرزو كردند كه اى كاش همانند ثروتقارون را داشتند، (فخرج على قومه فى زينته قال الذين يريدون الحياة الدنيا يا ليت لنا مثلما اوتى قارون...) (45)

در تواريخ آمده است كه او با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل ظاهر گشتدر حالى كه همه آنها بر اسبهاى گرانقيمت‏با پوشش‏هاى سرخ سوار بودند، كنيزان زيباىسفيد رو را با خود بيرون آورد كه روى زينهاى طلا كه بر استرهاى سفيد رنگ قراراشت‏سوار بودند و همه غرق زينت آلات بودند!

ولى اين تكبر و برترى جويى چندان نپاييد، چيزى نگذشت كه زمين به فرمان خدا او و تمامقصرها و ثروتهايش را در كام خويش فرو برد و زندگى اين ثروتمند خودخواه مستكبر و مغرور، درس عبرتى براى تمام انسانها در طول تاريخ شد. (46)

عامل ششم، قدرت و نيروى جسمانى يا موقعيت‏سياسى و اجتماعى است كه غالبا درزورمندان و امراء ديده مى‏شود، خود را موجودى برتر و گاه ظل الله فى الارضين; سايه خدادر سراسر زمين! مى‏پندارند، و انتظار دارند ديگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنانتعظيم كنند، هر گاه كمترين سخن و حركتى كه لايق شان و مقام كبريايى آنها نباشد ازكسى صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.

در حالات بعضى از سلاطين پيشين نقل كرده‏اند كه هر وقت مردم وارد مجلس آنهامى‏شدند بايد دهان خود را با چيزى بپوشانند مبادا فر و شكوه سلطانى آنان با بخار و بوىدهان رعايا آلوده شود و همين كبر و غرور فوق العاده غالبا منشا اشتباهات بزرگ آنها ومحاسبه‏هاى نادرست و در نتيجه سبب سرعت‏سقوطشان مى‏شد.

هفتمين سبب، فزونى ياران و مددكاران و شاگردان و پيروان و فرزندان و قوم و قبيله است،پادشاهان به لشكرهايشان افتخار مى‏كردند، بعضى از علما ممكن است‏به خاطر فزونىشاگردان يا مريدان و پيروان و تابعان گرفتار تكبر شوند، شيوخ قبايل به كثرت و قوت قبيلهخود بر ديگران فخر مى‏فروشند، حتى گاه بعضى از فاسقان وقيح و بى شرم افتخار به كثرتگناهان و شرب خمر و فجور با زنان و كودكان مى‏كنند!

اين امور هفتگانه، امورى است كه افراد به سبب همه يا بعضى از آنها ممكن است‏به ديگرانفخرفروشى كنند و البته منحصر به اينها نيست، هر نقطه كمال و قوت معنوى يا مادى،صورى و يا حتى خيالى و پندارى ممكن است‏سبب غرور و استكبار صاحبش شود.

مفهوم اين سخن آن نيست كه انسان براى پرهيز از تكبر و غرور از اسباب كمال فاصله بگيردو اين امور را در خود بميراند تا منشا غرور او نشود، بلكه هدف اين است كه هر قدر بر علم وعبادت و قوت و قدرت و ثروت او افزوده مى‏شود، سعى كند متواضع‏تر و خاضع‏تر گردد وبينديشد كه هيچ يك از اينها پايدار نيست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسيار ناچيز وبى ارزش است.

5- ريشه‏يابى تكبر

صفت رذيله تكبر مانند ساير رذايل اخلاقى، ريشه‏هايى دارد كه بايد آنها را جستجو كرد ودقيقا شناخت، در غير اين صورت ريشه‏كن كردن اين صفت رذيله غير ممكن است.

بعضى از بزرگان مانند مرحوم «فيض كاشانى‏» در «المحجة البيضاء» چهار ريشه براى «تكبر»ذكر كرده است: عجب، كينه، حسد و ريا.

او معتقد است تكبر درونى ريشه‏اش «عجب‏» - خود بزرگ‏بينى - است، اين خود بزرگ‏بينىسبب مى‏شود كه خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى كند و ريشه‏هاى ديگرى داردكه يكى از آنها «كينه‏» است كه نسبت‏به شخص خاصى پيدا مى‏كند و همين امر سبب مى‏شودكه امتيازات واقعى يا پندارى خود را به رخ او بكشد، و ديگر «حسد» است كه سبب بروز اينرذيله اخلاقى مى‏گردد و ديگرى «رياكارى‏» است كه سبب مى‏شود شخص رياكار امتيازاتخود را به ديگران ارائه دهد.

اين ريشه‏هاى چهارگانه، ريشه‏هاى اصلى تكبر را تشكيل مى‏دهد.

ولى ظاهر اين است كه ريشه‏ها منحصر به اين چهار صفت نيست، بلكه امور ديگرى نيزمى‏تواند ريشه تكبر گردد.

6- آثار و نشانه‏ها

بيماريهاى اخلاقى مانند بيماريهاى درونى و جسمانى هميشه همراه با آثارى در برون استهمان گونه كه يك بيمارى كبدى علايم مختلفى بر پوست‏بدن، چهره، رنگ چشم، زبان ومانند آن دارد، كسى كه به يك بيمارى سخت اخلاقى گرفتار است آثار و نشانه‏هايش در اعمالو سخنان او ظاهر مى‏شود.

بزرگان اخلاق آثار كبر را به طور مشروح و گسترده شمرده‏اند، اين آثار گاه در چهره ظاهرمى‏شود، مثل اينكه شخص متكبر در برابر اشخاص مختلف چهره در هم مى‏كشد و نگاه‏هاىتحقير آميزى مى‏كند حتى حاضر نيست‏با تمام صورت با افراد روبرو شود.

گاه آثار اين خوى نكوهيده در سخنانش آشكار مى‏گردد، تعبيرهايى كه از خود مى‏كندمبالغه آميز است و پيوسته ضميرهاى جمع در باره خود به كار مى‏برد، حتى تن صداى اونشان مى‏دهد كه آدم مغرور و متكبرى است.

در ميان حرف اين و آن مى‏دود و به كسى اجازه سخن گفتن نمى‏دهد، به سخنان مردم گوشنمى‏دهد ولى انتظار دارد همه به سخنانش گوش فرا دهند، سخنان كوتاه ديگران را طولانىمى‏شمرد و سخنان طولانى و بى محتواى خودش را كوتاه و لازم و واجب مى‏داند!

گاه آثار آن در حركات و اعمال، ظاهر مى‏شود، دوست دارد ديگران در برابر او بايستند و اونشسته باشد، هنگامى كه وارد مجلس مى‏شود همه براى او قيام كنند، ولى او براى كسىقيام نكند!

در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: «من اراد ان ينظر الى رجل من اهل النارفلينظر الى رجل قاعد و بين يديه قوم قيام!; كسى كه مى‏خواهد به يكى از دوزخيان نگاهكند، نگاه به كسى كند كه نشسته است و مردم در برابر او ايستاده‏اند»! (47)

و نيز دوست دارد در كوچه و بازار تنها نباشد و فرد يا گروهى پشت‏سر او حركت كنند.

در حديثى آمده است: «كان رسول الله فى بعض الاوقات يمشى مع الاصحاب فيامرهمبالتقدم و يمشى فى غمارهم!; پيامبر اكرم گاه با يارانش حركت مى‏كرد به آنها دستور مى‏دادبر او تقدم جويند و او در لا به لاى آنها راه مى‏رفت‏»! (48)

دوست دارد كه ديگران به ديدن او آيند بى آنكه او به ديدن ديگران برود، از همنشينى بافقيران و مستمندان و كسانى كه ظاهر نامرتبى دارند پرهيز مى‏كند و اگر گرفتار چنينافرادى شود سعى دارد در نخستين فرصت از كنار آنان برخيزد يا آنها را از خود دور سازد!

دوست دارد هرگز چيزى براى اهل خانه با دست‏خود خريدارى نكند و در خانه كمترينكارى انجام ندهد، زن و فرزند و خدمتكار دست‏به سينه در برابر او براى انجام حوائج‏حاضرباشند و او به آنها فرمان دهد!

گاه آثار تكبر در طرز پوشيدن لباس، مخصوصا لباسهاى گرانقيمتى كه جلب توجه مى‏كند، يامركب سوارى، خانه و وسايل زندگى، مركز كسب و كار و تجارت و يا حتى طرز لباس وزندگى فرزندان و بستگان و منتسبين به او آشكار مى‏گردد و در همه اين موارد هدفش ايناست كه قارون‏وار ثروت خود را به رخ ديگران بكشد و به گمان خود برترى خويش را نسبت‏بهسايرين ثابت نمايد.

البته اين سخن بدان معنى نيست كه انسان از پوشيدن لباس خوب خوددارى كند ولباسهاى مندرس و پاره در تن نمايد، بلكه همانطور كه در حديث نبوى وارد شده، عمل نمايد: «كلوا واشربوا والبسوا و تصدقوا فى غير سرف و لامخيلة; بخوريد و بياشاميد و بپوشيد و درراه خدا صدقه دهيد بى آنكه اسراف كنيد يا تكبر و برترى‏جويى نماييد». (49)

كوتاه سخن اينكه ظهور و بروز خوى نكوهيده «تكبر و برترى‏جويى‏» در تمام شؤون زندگىانسان امكان پذير است و ممكن نيست كسى اين صفت رذيله را به صورت شديد يا خفيفداشته باشد و در چهره و سخن و اعمال او ظاهر نگردد.

7- مفاسد و پيامدهاى تكبر و استكبار

اين خوى زشت - همانگونه كه در سابق اشاره شد - آثار بسيار مخربى در روح و جان واعتقادات و افكار افراد و نيز در سطح جوامع انسانى دارد، به گونه‏اى كه مى‏توان گفت هيچبخش از زندگى فردى و اجتماعى از مصايب آن در امان نيست كه به چند قسمت از آن در ذيلاشاره مى‏شود:

1- نخستين مفسده آن كه از همه خطرناك‏تر است آلودگى به شرك و كفر است!

آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتى اعتراض او بر حكمت پروردگار سرچشمه‏اىجز كبر داشت؟

آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى الهىسرباز زدند دليلى جز تكبر داشت؟

تكبر به انسان اجازه نمى‏دهد كه در برابر حق تسليم گردد، چرا كه كبر و غرور حجابسنگينى در برابر چشم انسان مى‏افكند و او را از ديدن چهره زيباى حق محروم مى‏كند، بلكهگاهى فرشته حق را به صورت هيولاى وحشتناك مى‏بيند! و اين بالاترين ضرر و زيان تكبراست.

شايد به همين دليل است كه در حديثى مى‏خوانيم كه راوى از امام صادق(ع) در باره كمتريندرجه «الحاد» سؤال كرد، امام(ع) فرمود: «ان الكبر ادناه!; كمترين درجه كفر و الحاد، تكبراست‏»! (50)

2- محروم شدن از علم و دانش

يكى ديگر از پيامدهاى شوم كبر است، زيرا انسان وقتى به حقيقت علم و دانش مى‏رسد كه آنرا در هر جا و نزد هر كس ببيند همچون گوهر گمشده‏اى بربايد، حال آنكه اشخاص متكبر بهآسانى حاضر نمى‏شوند بهترين علوم و دانشها و برترين و والاترين حكمت‏ها را از افرادهمرديف و يا زير دست‏خود بپذيرند.

آنها علوم و دانشهايى را قبول دارند كه از فكر خودشان بجوشد در حالى كه صفت كبر و غروراجازه نمى‏دهد مطلب مهمى از كبر آنان بجوشد، به همين دليل در حديث معروف «هشام بنحكم‏» از امام كاظم(ع) مى‏خوانيم: «ان الزرع ينبت فى السهل و لاينبت فى الصفا فكذلكالحكمة تعمر فى قلب المتواضع و لاتعمر فى قلب المتكبر الجبار، لان الله جعل التواضع آلةالعقل و جعل التكبر من آلة الجهل!; زراعت در زمينهاى نرم و هموار مى‏رويد و روى سنگهاىسخت هرگز رويش ندارد، همين گونه دانش و حكمت در قلب انسان متواضع رويش دارد، وقلب متكبر جبار هرگز آباد نمى‏گردد; زيرا خداوند تواضع را وسيله عقل و تكبر را از ابزار جهلقرار داده است‏»! (51)

3- تكبر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان است

گاه در حالات افراد حسود، حريص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقت مى‏كنيم مى‏بينيمسرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبر تشكيل مى‏دهد.

آنها هيچگاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبتو موفقيتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مى‏ورزند.

آنها براى تحكيم پايه‏هاى برترى‏جويى خود حريص در جمع‏آورى مالند.

آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجاز مى‏دهند كه سايرين را تحقير كنند و با هتك وتوهين و صب و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرونشانده و خويش را اشباع كنند.

در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم كه فرمود: «الحرص و الكبر و الحسد دواع الىتقحم فى الذنوب; حرص و تكبر و حسد سبب مى‏شود كه انسان در انواع گناهان فرو رود». (52)

در حديث ديگرى از آن حضرت(ع) مى‏خوانيم: «التكبر يظهر الرذيلة; تكبر رذايل اخلاقى راظاهر مى‏سازد». (53)

4- تكبر مايه تنفر و پراكندگى مردم است

از بلاهاى مهمى كه بر سر متكبران وارد مى‏شود انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم ازاطراف آنهاست، چرا كه شرف هيچ انسانى اجازه نمى‏دهد تسليم برترى‏جوييهاى افراد متكبرو مغرور شود، به همين دليل به زودى حتى نزديك‏ترين دوستان و بستگان از آنها فاصلهمى‏گيرند و اگر به حكم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى كنند، در دل از آنانمتنفرند!

در حديثى از امام اميرالمؤمنين(ع) مى‏خوانيم: «من تكبر على الناس ذل; كسى كهفخرفروشى كند، ذليل مى‏شود». (54)

در حديث ديگرى از امام صادق(ع) مى‏خوانيم كه از رسول خدا(ص) فرمود: «امقت الناسالمتكبر; منفورترين مردم، متكبر است‏». (55)

در حديث ديگرى از على(ع) آمده است: «ثمرة الكبر المسبة; ميوه درخت تكبر بدگويى مردماست‏». (56)

اين تعبير كه در حديثى از اميرمؤمنان(ع) رسيده است نيز بسيار عبرت انگيز است: «ليسللمتكبر صديق; براى متكبر دوستى باقى نمى‏ماند»! (57)

در حديث ديگرى فرمود: «ما اجتلب المقت‏بمثل الكبر; چيزى مانند تكبر خشم مردم رابرنمى‏انگيزد»! (58)

5- تكبر سبب از دست دادن امكانات زندگى است

انسان در صورتى در زندگى موفق خواهد بود كه بتواند همكارى ديگران را جلب كند، افرادمنزوى كه تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد يا شكست مى‏خورند و يا موفقيت ناچيزىنصيبشان مى‏شود و از آنجا كه تكبر انسان را به انزوا مى‏كشاند طبعا موفقيت او را در صحنهزندگى ناچيز مى‏كند.

در حديثى از امام اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: «بكثرة التكبر يكون التلف; فزونى تكبرمايه اتلاف(اسباب موفقيت) است‏». (59)

اين سخن را به گونه ديگرى نيز مى‏توان تفسير كرد و آن اينكه بسيارى از جنگها وخونريزى‏ها و ويرانى‏ها از تكبر و استكبار سرچشمه مى‏گيرد، گروهى خودخواه زمام اموركشورهاى جهان را به دست مى‏گيرند و هر يك مى‏خواهد بر ديگران برترى‏جويى كند وهمين امر سبب درگيرى ميان آنان مى‏گردد، خونهاى بى گناهان در اين راه ريخته مى‏شود وخانه‏ها ويران مى‏گردد.

گاه تكبر به صورت گروهى ظاهر مى‏شود و نژاد خود را برتر از نژادهاى ديگر مى‏پندارد وهمين برترى‏جويى نژادى يكى از اسباب مهم جنگها در طول تاريخ بوده است.

برترى‏جويى نژاد ژرمن يكى از علل عمده بروز جنگهاى جهانى بود كه ميليونها كشته ومجروح و ميلياردها ميليارد، زيان و ضرر به جاى گذاشت.

كوتاه سخن اينكه: اگر ضايعات تكبر را در روح و جسم انسان و در زندگى فردى و اجتماعى اومورد بررسى قرار دهيم خواهيم ديد كه هيچ صفتى از صفات ذميمه، تا اين حد ويرانگر نبودهو پيامدهاى شوم نداشته است.

8- درمان تكبر

بزرگان اخلاق در باره راه درمان تكبر، بحثهاى بسيار مشروح دارند كه غالب آنها بر اين محوردور مى‏زند كه راه درمان تكبر، دو راه است: راه «علمى‏» و راه «عملى‏».

اما راه علمى، به اين صورت است كه افراد متكبر در باره خود بينديشند كه كيستند وچيستند؟ و كجا بودند؟ و به كجا مى‏روند؟ و سرانجام كار آنها چه خواهد شد؟

و نيز در باره عظمت‏خداوند بينديشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببينند.

تاريخ سراسر عبرت جهان را بررسى كنند، در باره سرنوشت فرعونها و نمرودها و كسراها وخاقانها و قيصرها و سرانجام كار هريك كمى مطالعه كنند تا بدانند پيروزى‏هاى زودگذرجهان چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه كرد و آن را نشانه بزرگى شمرد.

انسانى كه در آغاز، نظفه بى ارزشى بوده و در پايان مردار گنديده‏اى مى‏شود و چند روزى كهدر ميان اين دو زندگى مى‏كند، چيزى نيست كه به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نمايد.

در ابتداى تولد نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان است كه قدرت بر كمترين كارى ندارد و حتىنمى‏تواند آب دهانش را به كمك لبها حفظ كند و در دوران پيرى چنان ضعيف و ناتوانمى‏شود كه اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پيمودن راه كوتاهى چندين بار بايدبنشيند و نفس تازه كند و برخيزد و با قامت‏خميده عصازنان بقيه راه را طى كند و اگر دستو پاى سالم نداشته باشد يا گرفتار عوارض پيرى كه براى غالب اشخاص پيش مى‏آيد بشودبايد او را به وسيله چرخ به اين طرف و آن طرف ببرند!

در حديثى از امام باقر(ع) مى‏خوانيم: «عجبا للمختال الفخور و انما خلق من نطفة ثم يعودجيفة و هو فيما بين ذلك لايدرى ما يصنع به; از متكبر فخرفروش در شگفتم! او در آغاز ازنطفه بى ارزشى آفريده شده و در پايان كار مردار گنديده‏اى خواهد بود و در اين مياننمى‏داند به چه سرنوشتى گرفتار مى‏شود و با او چه مى‏كنند». (60)

اگر سرى به بيمارستانها بزنيم و افراد نيرومند و قوى پيكرى را كه بر اثر يك حادثه يا يكبيمارى به روى تخت‏بيمارستان افتاده‏اند و قدرت بر حركت ندارند مشاهده كنيم مى‏دانيمقوت و قدرت جسمانى چيزى نيست كه انسان به آن فخر كند.

اگر به ثروتمندان معروفى كه با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنيا گرفتار ورشكستگىعظيم شده و بر خاك سياه نشسته‏اند بنگريم خواهيم ديد ثروت نيز چيزى نيست كه انسانبر آن تكيه كند و به آن فخر نمايد.

و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگريم كه با دگرگونيهاى وضع سياسى در چند روز به كلى ازقدرت سقوط كردند يا پشت ميله‏هاى زندان قرار گرفتند، يا اعدام شدند، خواهيم دانست كهقدرت ظاهرى نيز قابل اعتماد نيست.

پس انسان به چه چيزش مى‏نازد؟ و به چه چيز افتخار مى‏كند؟ و بر ديگران فخرفروشىمى‏كند؟!

در حديثى از امام زين العابدين‏7 آمده است كه «ميان سلمان فارسى و مرد خودخواه ومتكبرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سلمان گفت تو كيستى؟(و چه كاره‏اى؟!)سلمان گفت: اما آغاز من و تو هر دو نطفه كثيفى بوده و پايان كار من و تو مردار گنديده‏اىاست، هنگامى كه روز قيامت‏شود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر كس ترازوى عملشسنگين باشد كريم و با شخصيت و بزرگوار است و هر كس ترازوى عملش سبك باشد پست وبى مقدار است‏»! (61)

كوتاه سخن اينكه انسان هرگاه در اين گونه امور بيشتر بينديشد از مركب كبر و غرور پيادهمى‏شود.

و اما درمان تكبر از طريق عملى به اين طريق حاصل مى‏شود كه سعى كند اعمال متواضعانرا انجام دهد تا اين فضيلت اخلاقى در اعماق وجود او ريشه بدواند، در برابر خداوند و خلق اوتواضع كند، سر به سجده و بر روى خاك نهد و لااله الا الله حقا حقا سجدت لك تعبدا و رقا لامستنكفا و لامستكبرا و مانند اين جمله‏ها را تكرار كند.

لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان يا كارگرانش بر سر يك سفره بنشيند، درسلام كردن بر ديگران تقدم جويد، صدر مجلس ننشيند و در راه رفتن بر ديگران پيشىنگيرد.

با كوچك و بزرگ گرم بگيرد و از همنشينى با افراد متكبر و مغرور بپرهيزد و در عملامتيازى براى خود بر ديگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع يا از مظاهر آن است درعمل و سخن به كار بندد و سعى كند حالت و عادت و سپس ملكه او گردد.

در حالات پيامبر اسلام(ص) آمده است كه روى زمين مى‏نشست و غذا ى‏خورد و مى‏فرمود:«انما انا عبد آكل كما ياكل العبد; من بنده‏اى هستم مانند غلامان غذا مى‏خوردم‏». (62)

غالبا اين حديث معروف را در باره على(ع) شنيده‏ايم كه روزى دو پيراهن خريد يكى به چهاردرهم و ديگرى به سه درهم، سپس به غلامش قنبر فرمود: يكى از اين دو را انتخاب كن، قنبرپيراهن چهار درهمى را انتخاب كرد و امام پيراهن سه درهمى را پوشيد. (63)

در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است كه امام(ع) در باره پيامبر اكرم(ص) چنين مى‏فرمايد:«و لقد كان ياكل على الارض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله، و يرقع بيده ثوبه ويركب الحمار العارى و يردف خلفه; پيامبر اكرم(ص) روى زمين(بدون فرش) مى‏نشست وغذا مى‏خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مى‏كرد و با دست‏خود كفش خويش را وصلهمى‏كرد و بر مركب برهنه سوار مى‏شد و حتى كسى را پشت‏سر خويش سوار مى‏كرد».

البته با تغيير شرايط زمان بسيارى از اين امور، امروز معمول نيست و انجام آن توصيهنمى‏شود، هدف اين است‏با مطالعه حالات پيشوايان بزرگ و توجه به مقام والاى تواضع آنهادرس بگيريم و كبر و غرور را از خود دور سازيم.

اينها همه از يك سو و از سوى ديگر:

از آنجا كه تكبر اسباب و عللى دارد كه در سابق به هفت قسمت از اسباب آن اشاره شد بزرگاناخلاق براى از ميان بردن هريك از اين اسباب هفتگانه تمهيداتى ارائه كرده‏اند كه بسيار قابلتوجه است، از جمله:

آنها كه به خاطر نسب خود بر ديگران فخر مى‏فروشند بايد در اين حقيقت‏بينديشند كه اولاافتخار به كمالات ديگران عين جهالت است و اگر پدر كسى فاضل بوده، ولى خودش بى بهرهاست، از علم پدر حاصلى ندارد و ارزشى براى او ايجاد نخواهد شد و ثانيا اگر نيك بينديشد،پدر او نطفه است و جد اعلايش خاك و اينها امورى نيستند كه انسان به سبب آنها افتخار كندو براى خود امتيازى قائل باشد.

در حديثى آمده است كه لقمان حكيم به فرزندش گفت: «يا بنى ويل لمن تجبر و تكبر، كيفيتعظم من خلق من طين، و الى طين يعود؟ لايدرى الى ماذا يصير؟ الى الجنة فقد فاز او الىالنار فقد خسر خسرانا مبينا!; واى بر كسى كه تكبر و برترى‏جويى مى‏كند، چگونه خود رابزرگ مى‏پندارد كسى كه از خاك آفريد شده و به خاك برمى‏گردد؟ نمى‏داند به كجا مى‏رود؟به سوى بهشت تا رستگار باشد يا به سوى دوزخ تا گرفتار خسران آشكارى گردد»!

اما كسانى كه به خاطر جمال و زيبايى گرفتار كبر و غرور مى‏شوند بايد در اين معنىبينديشند كه با يك بيمارى، مخصوصا بيماريهاى پوستى، تمام اين جمال و زيبايى بر بادمى‏رود و اگر بيماريها آن را بر باد ندهد چند روزى كه گذشت گرد و غبار پيرى بر سر وصورتش مى‏نشيند و آن جوان زيباى راست قامت ديروز به پيرمرد خميده ناتوانى كه صورتشپر از چين و چروك پيرى است مبدل مى‏شود! چيزى كه به اين سرعت قابل زوال استچگونه مى‏تواند سبب غرور و برترى‏جويى بر ديگران شود؟

و اگر سبب تكبر او قوت و قدرت جسمانى است‏بايد فراموش نكند كه گاه با يك عارضهكوچك قلبى يا مغزى تمام يا قسمتى از بدن فلج مى‏شود و به كلى از كار مى‏افتد، به گونه‏اىكه نتواند حتى مگسى را از خود دور كند؟ اگر خار و يا سوزنى به پاى او رود و نتواند آن رابيرون بياورد پيوسته معذب است.

اما آنها كه به سبب ثروت و فزونى اموال و كثرت ياران و انصار گرفتار غرور و تكبر مى‏شونداولا بايد به اين نكته توجه كنند كه اينها امورى است از بيرون وجود انسان و چيزى كه بيرونوجود انسان است نمى‏تواند مايه مباهات او گردد، چگونه انسان داراى شخصيت، به اسب واستر، اتومبيل و خانه‏اش افتخار مى‏كند؟ و چگونه شرف و شخصيت‏خود را در اين امورمى‏پندارد؟ امورى كه مى‏تواند در دست پست‏ترين خلق خدا نيز باشد، امورى كه بسيارى ازآنها را دزدان به آسانى مى‏ربايند. چه بى ارزش است‏شرفى كه دزد آن را مى‏ربايد و صاحبش رافاقد آن مى‏كند!

از اين گذشته همه مى‏دانيم اموال و ثروت‏هاى دنيوى دائما دست‏به دست مى‏گردد،ثروتمندان بزرگ روزى فقير مى‏شوند و كاخ نشينان، خاك نشين مى‏گردند.

چيزى كه اين قدر ناپايدار و قرار است چگونه ممكن است اين همه مايه غرور و غفلت گردد.

اگر سبب كبر و غرور او علم و دانش فراوان است كه متاسفانه از بدترين آفات نفسانى است وبه همين نسبت درمانش سخت‏تر و پيچيده‏تر است‏به خصوص اينكه در فضيلت علم آن قدرآيات و روايات وارد شده كه مطالعه آنها ممكن است انسان را گرفتار كبر و غرور كند، بايدعالمان بينديشند كه قرآن مجيد در آيه 5 سوره جمعه عالمان بى عمل را به خزانى تشبيهكرده كه بارى از كتاب بر پشت دارند و نيز بينديشند كه شخص عالم به همان نسبت كه برديگران برترى علمى دارد مسؤوليتش سنگين‏تر است، ممكن است‏خداوند از هفتاد گناهجاهل بگذرد پيش از آنكه از يك گناه عالم بگذرد.

نبايد فراموش كنند كه حساب آنها در قيامت از ديگران بسيار مشكل‏تر است، با اين حالچگونه مى‏توانند به ديگران فخرفروشى كنند؟!

و سر انجام اگر سرچشمه تكبر انواع عبادت و طاعات الهى است كه انسان متكبر انجام دادهبايد به اين واقعيت‏بينديشد كه خداوند تنها عبادتى را مى‏پذيرد كه از هرگونه عجب و كبرپاك باشد و به يقين گناهكاران نادم و پشيمان به نجات نزديكترند تا عابدان مغرور!

بخصوص اينكه از نشانه‏هاى قبولى عبادت اين است كه انسان خود را كوچك و حقير و بىمقدار بداند و اگر تمام عبادت جن و انس را انجام دهد باز از خوف خدا غافل نشود.

9- آزمايشهاى درمانى!

پيش از اين گفته‏ايم بيماريهاى اخلاقى شباهت زيادى به بيماريهاى جسمانى دارد و بامقايسه آن دو با يكديگر بسيارى از مشكلات حل مى‏شود از جمله اينكه طبيب پس از درمانبيمارى جسمانى بار ديگر بيمار را به آزمايشگاه مى‏فرستد تا از بهبودى كامل او مطمئن شودو اگر آثارى از بيمارى را در او ببيند به درمان خود ادامه مى‏دهد تا بيمارى به كلى ريشه كنشود.

بزرگان علم اخلاق در برخورد با بيمارى خطرناك «تكبر» نيز همين روش را پيشنهاد كرده‏اند، به اين گونه كه وقتى انسان به درمان تكبر مى‏پردازد براى اطمينان به ريشه كن شدن آنبايد خود را در معرض آزمايش جديد قرار دهد تا از ريشه كن شدن اين بيمارى مطمئن شود.

مرحوم فيض كاشانى با استفاده از «احياء العلوم‏» آزمايشهايى را در اين زمينه پيشنهادمى‏كند كه جالب توجه است از جمله:

1- با بعضى از اقران و همرديفان به مناظره مشغول شود و ببيند اگر حق از زبان دوستشظاهر شد آيا حاضر است‏به راحتى آن را بپذيرد و حتى از او تشكر كند؟ يا هنوز براى اوپذيرش حق از دوست همرديف يا از شاگردش سنگين است؟ در صورت اول كبر ريشه كنشده و در صورت دوم هنوز ريشه‏هاى آن باقى است!

2- با دوستان و همرديفانش در مجالس شركت كند و آنها را بر خود مقدم دارد و پشت‏سرآنها وارد مجلس شود و پايين‏تر از آنان بنشيند، اگر براى او سخت و ناگوار نبود تكبر از وجوداو رخت‏بر بسته و اگر احساس ناراحتى و سنگينى مى‏كند بداند هنوز ريشه‏هاى آن باقى است!

ولى گاه در اينجا شيطان دامى بر سر راه انسان مى‏افكند و براى اين كه خود را در انظارمردم، انسان خوب و متواضع جلوه دهد به او مى‏گويد در پايين‏ترين نقطه مجلس بنشين ودر ميان افراد عادى قرار بگير و تصور مى‏كند اين نوعى تواضع است در حالى كه هدفش ايناست از اين طريق بزرگى شخصيت‏خود را نشان دهد و نظرها را به سوى خود جلب كند كهدر واقع نوع تكبر آميخته با رياكارى است.

3- اگر شخص فقير و مستمندى از او دعوتى به عمل بياورد دعوتش را با ميل بپذيرد، يا اگردوستى نيازى داشت‏براى انجام حوائج او مثلا به بازار رود، اگر اين‏گونه كارها بر او سنگيننبود كبر ريشه كن شده، و الا بايد به درمان ادامه دهد!

4- براى خريد نيازهاى زندگى شخصا به بازار برود، اگر براى او سخت‏بود هنوز ريشه‏هاىتكبر باقى است و اگر مايل بود مردم او را در اين حال ببينند و به تواضعش آفرين بگويند بازمتكبر رياكارى است!

به يقين نمى‏توان انكار كرد كه اين امور در همه محيطها و همه زمانها يكسان نيست، گاهمى‏شود كه براى بعضى اشخاص بعضى از اين كارها عيب است و اگر چنين كارى را كنندضربه اخلاقى براى مردم حاصل مى‏شود، لذا در حديثى مى‏خوانيم امام صادق(ع) مردى ازاهل مدينه را ديد كه چيزى براى خانواده‏اش خريده و به سوى خانه مى‏برد، هنگامى كهچشم امام(ع) به او افتاد شرمنده شد، امام(ع) فرمود(نگران نباش) چيزى است كه براىخانواده‏ات خريده‏اى و به سوى آنها مى‏برى، به خدا سوگند اگر مردم مدينه بر من عيبنمى‏گرفتند من هم دوست داشتم اشيايى از بازار براى خانواده‏ام بخرم و خودم براى آنانببرم، اين در حالى است كه جدش اميرمؤمنان على(ع) اين كار را مى‏كرد و كسى در آن زمانبر آن حضرت(ع) خرده نمى‏گرفت، هدف اين است كارهاى متواضعانه بر او گران نباشد.

5- لباسهاى ساده و كم ارزش بپوشد،اگر احساس ناراحتى نكرد تكبر از وجودشخت‏بربسته و در غير اين صورت هنوز گرفتار است، در حديث آمده است كه پيغمبر اكرمفرمود: «من اعتقل البعير و لبس الصوف فقد برئ من الكبر!; كسى كه پاى شتر را شخصاببندد و لباس پشمينه بپوشد(و احساس ناراحتى نكند) از كبر پاك شده است‏»!

ولى مبادا انجام اين كارها براى خودنمايى و ابراز تواضع باشد كه خود نوعى تكبر توام بارياكارى محسوب مى‏شود.

باز تكرار مى‏كنيم كه زمانها و مكانها و اشخاص همه يكسان نيستند، بايد بدون تعصب شرايطرا در نظر گرفت و بدون فريب دادن خويشتن، مقتضاى زمان و مكان و موقعيت هر شخص رامشخص نمود و براى اين كه در اين گونه موارد گرفتار خودفريبى نشويم بايد از قضاوتديگران نيز استفاده كنيم.

راستى چرا بسيارى از مردم به طب جسمانى فوق‏العاده اهميت مى‏دهند و بارها و بارها بهانواع آزمايشها مى‏پردازند تا از سلامت‏خود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقىكه ضامن سعادت جاويدان و نجات جان انسان است و به مضمون آيه «الا من اتى الله بقلبسليم; تنها راه خوشبختى داشتن «قلب سليم‏» است‏» اهميتى قائل نيستند؟!

پى‏نوشتها:

1- بقره آيه 34

2- نهج البلاغه خطبه 192.

3- بقره آيه 34

4- حجر،33.

5- حجر،29.

6- نهج البلاغه، خطبه 192.

7- همان مدرك.

8- نوح آيه‏7

9- هود آيه 38

10- فصلت آيه 15

11- اعراف آيه 88

12- عنكبوت آيه‏39

13- مائده، 82

14- مدثر، 24تا22

15- تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه‏6866; شبيه همين معنى در بسيارى از تفاسير و كتبديگر نيز نقل شده است.

16- مؤمن، 35

17- زمر، 72

18- اعراف،146

19- اقتباس از تفسير الميزان، جلد 8، صفحه‏246، (ذيل آيه.)

20- نحل،23

21- نساء، 72

22- نساء،73

23- اعراف، 40

24- «جمل‏» در لغت‏به معنى شترى است كه تازه دندان در آورده و يكى از معانى جمل،طنابهاى محكمى است كه كشتى‏ها را با آن مهار مى‏كنند(تاج العروس و قاموس).

25- مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.

26- كنزالعمال، حديث 7734.

27- نهج البلاغه، خطبه 192(خطبه قاصعه).

28- غررالحكم،2609.

29- بحار الانوار، جلد 75، صفحه‏186.

30- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏289، حديث 1.

31- اصول كافى، جلد 2، صفحه 310.

32- غررالحكم، 2898.

33- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 234.

34- نهج البلاغه، كلمات قصار،419.

35- نازعات، 24.

36- قصص، 38.

37- حجر،33.

38- اعراف، 12.

39- مؤمنون،47.

40- همان سوره، 34.

41- فرقان، 21.

42- اقتباس از المحجة البيضاء، جلد3، صفحه‏269.

43- المحجة البيضاء، جلد6، صفحه 240.

44- المحجة البيضاء، جلد6، صفحه‏243.

45- قصص،79.

46- براى توضيح بيشتر و براى اطلاع از وضع قارون، به جلد 18 تفسير نمونه ذيل آيات بالامراجعه نماييد.

47- بحار الانوار، جلد 70، صفحه‏206، چاپ آخوندى.

48- مسند الفردوس ديلمى، مطابق نقل المحجة البيضاء، جلد6، صفحه‏247.

49- سنن ابن ماجه، شماره حديث 3605.

50- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏309(باب الكبر، حديث 1).

51- بحار الانوار، جلد 1، صفحه‏153.

52- نهج البلاغه، حكمت 371.

53- غررالحكم، حديث‏523.

54- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 235.

55- همان، جلد 70، صفحه 231.

56- غررالحكم، حديث 4614.

57- همان مدرك، حديث 7162.

58- همان مدرك، حديث‏7167.

59- غررالحكم، حديث‏7169.

60- بحار الانوار، جلد 70، صفحه‏229.

61- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 231 (حديث 24).

62- محجة البيضاء، جلد6، صفحه‏256.

63- بحار الانوار، جلد76، صفحه 310.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation