بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق در قرآن کریم (ج 2), آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     fehrest -
 

 

 
 

فصل نهم

تعصب و لجاج

اشاره

بى ترديد اساسى‏ترين پايه عبوديت و بندگى خدا تسليم و تواضع در برابر حق است و به عكسهرگونه تعصب و لجاجت مايه دورى از حق و محروم شدن از سعادت است.

تعصب به معنى «وابستگى غير منطقى به چيزى‏» تا آنجا كه انسان حق را فداى آن كند ولجاجت‏به معنى اصرار بر چيزى است‏به گونه‏اى كه منطق و عقل را زير پا بگذرار، ثمره اين دوشجره خبيثه نيز «تقليد كوركورانه‏» است كه سد راه پيشرفت و تكامل انسانهاست.

هنگامى كه به تاريخ انبياى بزرگ بازمى‏گرديم و علل انحراف و گمراهى اقوام پيشين را موردبررسى قرار مى‏دهيم به خوبى مى‏توان دريافت كه اين سه امر(تعصب و لجاجت و تقليدكوركورانه) نقش اصلى را در انحراف آنها داشته است و قرآن مجيد پر است از اشارات روشنبه اين مساله كه در يك بررسى فشرده در اينجا به سراغ آن مى‏رويم:

از قوم نوح(ع) آغاز مى‏كنيم، قرآن مجيد مى‏گويد:

1- و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصرواواستكبروا استكبارا (نوح،7)

2- و قالوا لاتذرن آلهتكم و لاتذرن ودا و لاسواعا و لايغوث و يعوق و نسرا (نوح،23)

سپس به داستان هود نگاه مى‏كنيم، قرآن در باره آنها مى‏گويد:

3- قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين(سوره‏اعراف،آيه‏70)

سپس نوبت‏به داستان ابراهيم(ع) مى‏رسد، قرآن در اين زمينه مى‏گويد:

4- اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون × قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين(سوره‏انبياء،آيات‏52 و53)

5- قال هل يسمعونكم اذ تدعون × او ينفعونكم او يضرون × قالوا بل وجدنا آبائنا كذلكيفعلون (سوره‏شعراء،آيات‏72تا74)

سپس نوبت‏به قوم موسى و فرعون مى‏رسد، مى‏فرمايد:

6- قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه آبائنا و تكون لكما الكبرياء فى الارض و ما نحن لكمابمؤمنين (سوره‏يونس،آيه‏78)

سپس به عصر پيامبر گرامى اسلام بازمى‏گرديم و همين معنى را در سخنان و اعمال دشمنانآن حضرت نمايان مى‏بينيم:

7- و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا اولو كان آبائهم لايعقلونشيئا و لايهتدون (سوره‏بقره،آيه‏170)

8- اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فانزل الله سكينته على رسوله وعلى المؤمنين و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها و اهلها و كان الله بكل شيئ عليما(سوره‏فتح،آيه‏26)

9- و نيز مى‏فرمايد: و لو نزلناه على بعض الاعجمين × فقراه عليهم ما كانوا به مؤمنين(سوره‏شعراء،آيات‏198و199)

گاه تعصب اقوام را بر ضد ديگر بيان مى‏كند و مى‏فرمايد:

10- و قالت اليهود ليست النصارى على شيئ و قالت النصارى ليست اليهود على شيئ و هميتلون الكتاب كذلك قال الذين لايعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوافيه يختلفون (سوره‏بقره،آيه‏113)

در جاى ديگر مساله تقليد كوركورانه و تعصب و لجاجت را به عنوان يك برنامه عمومى همهاقوام گمراه شمرده، مى‏فرمايد:

11- و كذلك ما ارسلنا من قبلك من قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امة وانا على آثارهم مقتدون (سوره‏زخرف،آيه‏23)

12- و يقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون (سوره‏صافات،آيه‏36)

ترجمه

1- و من(نوح) هر زمان آنها را دعوت كردم كه(ايمان بياورند) تو آنها را بيامرزى، انگشتانخويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرارورزيدند و به شدت استكبار كردند.

2- و(قوم نوح) گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد(به خصوص) بتهاى «ود»،«سواع‏»، «يغوث‏»، «يعوق‏» و «نسر» را رها نكنيد!

3- گفتند: آيا به سراغ ما آمده‏اى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم و آنچه را پدران مامى‏پرستيدند، رها كنيم؟! پس اگر راست مى‏گويى آنچه را(از بلا و عذاب الهى) به ما وعدهمى‏دهى، بياور(ما آماده‏ايم)!

4- (به ياد بياور ابراهيم را) آن هنگام كه به پدرش(آزر) و قوم او گفت: «اين مجسمه‏هاى بىروح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى‏كنيد»؟! گفتند: «ما پدران خود را ديديم كهآنها را عبادت مى‏كنند»!

5- گفت: «آيا هنگامى كه آنها را مى‏خوانيد صداى شما را مى‏شنوند؟! يا سود و زيانى به شمامى‏رسانند»؟! گفتند: «ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مى‏كنند».

6- (فرعونيان به موسى) گفتند: «آيا آمده‏اى كه ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيممنصرف سازى و بزرگى(و رياست) در روى زمين، از آن شما دو تن(موسى و هارون)باشد؟!ما(هرگز) به شما ايمان نمى‏آوريم‏»!

7- و هنگامى كه به آنها گفته شود: «از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد!» مى‏گويند: (نه) ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى‏نماييم‏» آيا اگر پدران آنها چيزى نمى‏فهميدندو هدايت نيافتند(باز از آنها پيروى خواهند كرد)؟!

8- (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند

(در مقابل) خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤمنان نازل فرمود و آنها رابه حقيقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر كس شايسته‏تر و اهل آن بودند و خداوند به همه چيزداناست.

9- هرگاه ما قرآن را بر بعضى از عجم‏ها(غير عرب) نازل مى‏كرديم - و او آن را بر ايشانمى‏خواند(به خاطر تعصب و لجاج) به آن ايمان نمى‏آوردند!

10- يهوديان گفتند: «مسيحيان هيچ موقعيتى(نزد خدا) ندارند» و مسيحيان نيز گفتند:«يهوديان هيچ موقعيتى ندارند(و بر باطلند)» در حاليكه هر دو دسته كتاب آسمانى رامى‏خوانند(و بايد از اين گونه تعصب‏ها بركنار باشند) افراد نادان(ديگر، همچون مشركان) نيز، سخنى همانند سخن آنها داشتند خداوند، روز قيامت در باره آنچه در آن اختلاف داشتندداورى مى‏كند.

11- و اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذار كننده‏اى نفرستاديم مگر اينكهثروتمندان مست و مغروران گفتند: «ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدامى‏كنيم‏»!

12- و پيوسته مى‏گفتند: «آيا ما معبودان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها كنيم‏»؟!

تفسير و جمع‏بندى

برنامه عمومى اقوام منحرف!

همان‏گونه كه در بالا اشاره شد اين رذايل سه‏گانه اخلاقى يعنى «تعصب‏» و «لجاجت‏»و «تقليدكوركورانه‏» يك برنامه عام براى همه اقوام زشتكار پيشين بوده است، آنها به خاطر وابستگىشديد به افكار و برنامه‏هاى خرافى، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پيروىنياكانشان ادامه مى‏دادند و به اين طريق، خرافات بى‏اساس از نسلى به نسل ديگر منتقلمى‏شد، وصداى دلنشين مردان الهى كه براى هدايت آنها آمده بودند، در ميان نعره‏هاىجاهلانه آنان گم مى‏شد.

نخست از داستان نوح(ع) شروع مى‏كنيم مى‏بينيم كه بت‏پرستان عصر آن پيامبر اولوالعزمبه قدرى لجوج و متعصب بودند كه حتى از شنيدن صداى اين منادى توحيد وحشت داشتند، همان گونه كه در نخستين آيه مورد بحث از زبان نوح(ع) مى‏خوانيم: «و من هر زمان آنها رادعوت كردم كه ايمان بياورند، و تو(اى خدا) آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشها قرارداده و لباسهايشان را بر سر و صورت مى‏پيچيدند و در مخالفت‏با حق اصرار ورزيدند و شديداتكبر كردند»! (و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم واصروا واستكبروا استكبارا) (1)

آرى تعصب و لجاج آنها به قدرى شديد بود كه اجازه نمى‏دادند ذره‏اى از امواج صوتى نوح(ع)كه حامل پيام حقيقت‏بود به گوش آنها برسد، و يا چهره او را ببينند و اين گونه گريز ازحقيقت‏به راستى عجيب و خطرناك است.

در آيه بعد چهره ديگرى از همين رذايل اخلاقى در قوم نوح(ع) به چشم مى‏خورد، قرآن درباره آنها مى‏گويد: «آنها گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد مخصوصا بتهاى(بزرگ) «ود»، «سواع‏»، «يغوث‏»، «يعوق‏» و «نسر» را رها نكنيد»، (و قالوا لاتذرن آلهتكم و لاتذرن ودا ولاسواعا و لايغوث و يعوق و نسرا) (2)

اما چرا و به چه دليل دست از اين بت‏هاى رنگارنگ كه ساخته و پرداخته دست‏خودشان بودبرندارند و آنها را بر مقدرات جهان هستى، و هم بر مقدرات سازندگانش حاكم بدانند؟! هيچدليلى بر آن جز تعصب و تقليد كوركورانه نداشتند.

در سومين آيه كه از قوم عاد و گفتگوى پيامبرشان هود(ع) با آنها سخن مى‏گويد، مى‏فرمايد:«قوم عاد به قدرى لجوج و متعصب و جاهل بودند كه در برابر دعوت آن حضرت به توحيدخالص و ناب گفتند: آيا به سراغ ما آمده‏اى كه تنها خداى يكتا را بپرستيم و آنچه را پدران مامى‏پرستيدند رها كنيم؟(ما هرگز چنين كارى نخواهيم كرد، هر كارى از دست تو ساختهاست انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مى‏دهى بياور اگر راست مى‏گويى‏»!(قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين) (3)

به اين ترتيب بر اثر تعصب و لجاج و تقليد كوركورانه، توحيد خالص كه روح جهان هستىاست در نظر آنها امرى وحشتناك، و پرستش بت‏هاى بى عقل و شعور امرى شايسته و باارزش جلوه مى‏كرد، و حتى برخلاف قانون دفع ضرر محتمل كه عقل حاكم به آن استكمترين اعتنايى به احتمال عذاب الهى نمى‏كردند و مصرا از او مى‏خواستند كه به تهديدهاىخود جامه عمل بپوشاند، اين خيره‏سرى چيزى جز محصول تعصب و لجاج نبود.

آرى آنها براى فرار از حق و ادامه تقليد كوركورانه به سوى عذاب الهى شتافتند و سرانجامخود را در آتش عذاب سوزاندند، و اين است نتيجه لجاجت و تعصب خشك و تقليد غلط!

در چهارمين آيه، سخن از پيامدهاى شوم اين رذايل اخلاقى درباره «نمرود» و نمروديان است،مى‏فرمايد: «هنگامى كه ابراهيم به پدرش(عمويش آزر) و قوم او گفت اين مجسمه‏هاىبى‏روحى را كه شما همواره پرستش مى‏كنيد چيست‏»؟ (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيلالتى انتم لها عاكفون) (4)

ولى آنها جوابى نداشتند جز اينكه «گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادتمى‏كنند»، (قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين) (5)

و هنگامى كه ابراهيم(ع) با صراحت‏به آنها گفت كه هم خودتان و هم نياكانتان در گمراهىآشكارى بوده‏ايد بيدار نشدند، ابراهيم(ع) بى اعتبار بودن اين خدايان ساختگى و بى ارزش رااز طريق بت‏شكنى به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نيامدند، بلكه ابراهيم بيدارگر و پارهكننده پرده‏هاى جهل و تعصب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهديد كردند، و به تهديدخود جامه عمل پوشاندند و او را در ميان دريايى از آتش پرتاب كردند، و هنگامى كه آتش برابراهيم(ع) سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترين معجزه الهى در برابر چشمانشان بهوقوع پيوست‏باز هم اين اسيران زنجيرهاى جهل و تعصب و لجاج به بهانه‏هاى ديگرىهمچون سحر به راه خود ادامه دادند.

اينها همه نشان مى‏دهد كه تا چه حد اين رذايل اخلاقى خطرناك و مانع از آزاد انديشى ورسيدن به حق است، و آنها كه در چنگال آن گرفتار مى‏شوند تن به هر ذلت و حقارتىمى‏دهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم مى‏شكنند ولى تسليم حق نمى‏شوند.

در پنجمين آيه نيز اشاره به بت‏پرستى لجوجانه قوم «نمرود» مى‏كند، هنگامى كه ابراهيم(ع)با دليل بسيار روشن و قاطع، بت‏پرستى را ابطال مى‏نمايد و به آنها مى‏گويد: «آيا آنها را كهمى‏خوانيد صداى شما را مى‏شنوند؟ يا سود و زيانى به شما مى‏رسانند»؟ (قال هل يسمعونكماذ تدعون × او ينفعونكم او يضرون) (6)

آنها هيچ پاسخ منطقى در برابر اين گفتار روشن نداشتند، جز اينكه پناه به تقليد كوركورانهببرند و بگويند: «ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مى‏كردند»، (قالوا بل وجدنا آبائناكذلك يفعلون) (7)

در حالى كه اگر انسان مى‏خواهد تقليد كند حد اقل بايد از عالم و دانشمندى تبعيت كند كهاو را به واقعيت‏ها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهى بدتر از خود! ولى اين حجاب تعصب ولجاج به قدرى ضخيم است كه اجازه نمى‏دهد كمترين نور آفتاب هدايت و منطق و دليلعقل در آن نفوذ كند، و ماوراى آن را روشن سازد.

در ششمين آيه سخن از لجاجت فرعونيان در برابر معجزات روشن حضرت موسى(ع) است،آنها بر آيين بت‏پرستى نياكانشان لجاجت و اصرار ورزيدند و گفتند: «(اى موسى) آيا آمدى كهما را از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم منصرف سازى؟ و بزرگى(و رياست) در روى زمينفقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ايمان نمى‏آوريم‏»! (قالوا اجئتنا لتلفتنا (8) عماوجدنا عليه آبائنا و تكون لكما الكبرياء فى الارض و ما نحن لكما بمؤمنين) (9)

آنها هرگز از خود سؤال نمى‏كردند كه آيين موسى(ع) حق است‏يا باطل و در برابر آييننياكانشان چه امتيازى دارد؟ سخن آنها فقط اين بود كه ما بايد آيين نياكان خود را حفظكنيم، خواه حق باشد يا باطل! ارزش واقعى براى ما همين است و بس، سپس آن را با سوءظن نيز آميختند و گفتند آنچه را موسى(ع) به عنوان آيين الهى ارائه مى‏دهد در واقعمقدمه‏اى است‏براى رسيدن به مقاصد سياسى و حكومت‏بر مردم، نه خدايى در كار است و نهوحى آسمانى! اين بدبينى نيز از آثار همان تعصب و لجاج بود كه جهت فرار از حق، عذر وبهانه‏هاى واهى براى خود مى‏تراشيدند.

و شايد آنها از اين بيم داشتند كه اگر نور هدايت از طريق آيين موسى(ع) بر افكار مصريانبيفتد، هم آيين خرافى نياكانشان را از دست مى‏دهند، و هم حكومتى را كه بر اساس آنبنيان نهاده بودند. به همين دليل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصبو لجاجت تشويق كردند و از آنجا كه درباريان فرعون همه چيز را براى ادامه حكومت‏خودمى‏خواستند، تصورشان اين بود كه موسى و هارون نيز همه چيز را ابزار وصول به حكومتكرده‏اند.

اين رشته در طول تاريخ همچنان ادامه مى‏يابد تا عصر رسول خدا(ص) مى‏رسد.

در هفتمين آيه نيز مى‏بينيم كه عامل اصلى انحراف مشركان عرب تقليد كوركورانه و تعصباست كه درهاى معرفت و شناخت را از هر سو به روى صاحبان اين صفات رذيله مى‏بندد،مى‏فرمايد: «هنگامى كه به آنها(مشركان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروىكنيد مى‏گويند: ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى‏نماييم‏»، (و اذا قيل لهم اتبعواما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا...) (10)

و قرآن بلافاصله در پايان اين آيه جواب دندان شكنى به آنها مى‏دهد و مى‏گويد: «مگر نه ايناست كه پدران آنها چيزى نمى‏فهميدند و هدايت نيافتند»؟ (...اولو كان آبائهم لايعقلون شيئاو لايهتدون) (11)

تعبيرات آيه نشان مى‏دهد كه آنها انكار نمى‏كردند كه آنچه را پيغمبر آورده «ما انزل الله‏» وفرمان الهى است، بلكه به قدرى گرفتار جهل و تعصب بودند كه آيين نياكانشان را بر آن مقدممى‏شمردند، نياكانى كه واقف به جهل و گمراهيشان بودند.

به اين ترتيب جهل و تعصب سبب مى‏شود كه انسان به راحتى ما انزل الله را رها سازد وشت‏به حق كند و رو به باطل نمايد، هر چند حق را از باطل بشناسد!

در هشتمين آيه خداوند مسلمانان را به ياد ماجراى حديبيه مى‏اندازد كه كفار با ديدن آنهمه آيات و نشانه‏هاى حقانيت پيامبر اكرم(ص) به خاطر تعصب‏هاى جاهلى ايمان نياورند واين رذيله اخلاقى آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، مى‏فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى راكه كافران در دلهاى خود خشم و نفرت جاهليت داشتند(به همين دليل نه تنها ايماننياوردند بلكه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سكينه را بر رسولخود و مومنان نازل فرمود(تا با رعايت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصببايستد، و آنها را به كلمه تقوا ملزم ساخت كه از هر كس شايسته‏تر و اهل آن بودند و خداوندبر هر چيز غالب است‏»، (اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فانزل اللهسكينته على رسوله و على المؤمنين و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها و اهلها و كان اللهبكل شيئ عليما) (12)

حميت از ماده حمى(بر وزن حمد) به معنى حرارتى است كه بر اثر عوامل خارجى در بدنانسان يا اشياى ديگر به وجود مى‏آيد، به همين دليل به حالت تب، حمى(بر وزن كبرى) گفتهمى‏شود.

سپس به حالات روحى همچون خشم و تكبر و تعصب، حميت اطلاق شده است، چرا كه همهاينها حالتى آتشين در انسان ايجاد مى‏كند.

جالب اينكه در اين آيه حميت‏به جاهليت اضافه شده كه اشاره‏اى به تعصب‏هاى برخاسته ازجهل و نادانى، و سكينه كه نقطه مقابل آن است‏به خدا نسبت داده شده است كه آرامشىاست آگاهانه و برخاسته از ايمان.

در بحث‏هاى آينده پيرامون تعصب منفى و مثبت نكته اضافه شدن حميت‏به جاهليتروشن‏تر خواهد شد.

× × × در نهمين آيه اشاره به نكته ديگرى شده است كه پرده از روى تعصب شديد مشركانعرب در عصر جاهليت‏برمى‏دارد، مى‏فرمايد: «هرگاه قرآن را بر بعضى از عجم‏ها (غير عربها)نازل مى‏كرديم و او آن را به ايشان مى‏خوانده، به آن ايمان نمى‏آوردند»، (و لو نزلناه على بعضالاعجمين × فقراه عليهم ما كانوا به مؤمنين) (13)

يعنى نژادپرستى و تعصب قومى آنها به قدرى شديد بود كه اگر قرآن با تمام معارف عالى وفصاحت و بلاغت فوق‏العاده و محتواى بى نظير بر فردى غير عرب نازل مى‏شد، تعصب ولجاجت هرگز به آنها اجازه نمى‏داد كه آن را پذيرا شوند!

اين تعبير قاطع به خوبى نشان مى‏دهد كه رذيله اخلاقى «تعصب و لجاج‏» تا چه حد مى‏تواندانسان را از درك حقيقت و رسيدن به مقصود بازدارد.

گرچه بعضى از مفسران براى اين آيه تفسيرهاى ديگرى ذكر كرده‏اند ولى روشن‏ترين ومناسب‏ترين تفسير همان است كه در بالا ذكر شد.

روى همين اصل در بعضى از روايات اسلامى پيغمبر اكرم(ص) افراد متعصب و لجوج را درسرنوشت‏شوم اعراب جاهلى شريك مى‏شمرد و مى‏فرمايد: «من كان فى قلبه حبة من خردلمن عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية; هر كس در دلش به اندازه دانه خردلىعصبيت‏باشد، خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور مى‏كند»، (دانه خردل دانهبسيار ريزى است كه همواره به عنوان ضرب المثل براى خردى ذكر مى‏شود). (14)

در دهمين آيه، چهره ديگرى از اين رذيله اخلاقى در اقوام مختلف ديده مى‏شود و آن اينكههر گروهى به خاطر تعصب و لجاج، خود را بهترين مى‏داند، و ديگران را نفى مى‏كند گويىتنها بندگان برگزيده خدا آنها هستند و ديگران هيچ، و همين امر سبب درگيرى مستمر درميان اقوام مى‏شود، مى‏فرمايد: «يهود گفتند مسيحيان(نزد خدا) هيچ ارزشى ندارند، ومسيحيان نيز گفتند: يهوديان ارزشى ندارند، در حالى كه هر دو گروه، كتاب آسمانى رامى‏خواندند(كه به آنها دستور مى‏داد بايد از اين‏گونه تعصب‏ها به كنار باشند) آرى افرادنادان(از مشركان عرب) نيز سخنى همانند آنها داشتند، خداوند روز قيامت در باره اختلافآنها داورى خواهد كرد»، (و قالت اليهود ليست النصارى على شيئ و قالت النصارى ليستاليهود على شيئ و هم يتلون الكتاب كذلك قال الذين لايعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهميوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون) (15)

از تعبيرات اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه اين گونه تعصب‏ها و خودبينى‏ها از جهل ونادانى سرچشمه مى‏گيرد، و هر قوم جاهل و بى خبر گرفتار اين رذيله اخلاقى خواهد شد.

تعبير به «الذين لايعلمون‏» (كسانى كه نمى‏دانند) مفهوم وسيع و گسترده‏اى دارد كهمشركان عرب يكى از آن بودند و لذا بعضى از مفسران آن را به قوم نوح، يا همه امت‏هاىپيشين كه بر اثر جهل و نادانى گرفتار تعصب و لجاجت‏بودند، تفسير كرده‏اند.

در يازدهمين آيه سخن از يك حكم كلى و عمومى است و نشان مى‏دهد كه در تمام طولتاريخ تعصب و لجاجت نقش اصلى را در ادامه كفر و توحيدستيزى ايفا مى‏كرده است،مى‏فرمايد: «اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم، مگراينكه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم و به آثار و روشآنها اقتدا مى‏كنيم‏»! (و كذلك ما ارسلنا من قبلك من قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدناآبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون) (16)

اين تعبير نشان مى‏دهد كه هميشه مهمترين مانع در برابر ايمان به آيين پيامبران الهىهمان تعصب و تقليد كوركورانه ناشى از جهل بوده است.

و از اينجا خطر اين رذيله اخلاقى آشكارتر مى‏شود.

در دوازدهمين و آخرين آيه مى‏خوانيم كه اقوام جاهلى به خاطر تعصب و لجاج بزرگ‏ترينانبياى الهى و عقل كل را متهم به جنون مى‏كردند و آن را بهانه مخالفت‏خود با آيين آنها قرارمى‏دادند، مى‏فرمايد: «آنها پيوسته مى‏گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعرى ديوانهرها كنيم‏»؟ (و يقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون) (17)

عجب اينكه آنها به قدرى در حجاب تاريك جهل و تعصب گرفتار بودند كه نمى‏فهميدند اينسخن يك گفتار ضد و نقيض است، «شاعر بودن‏» احتياج به تفكر و ذوق سليم و آگاهى كافى ازدقايق سخن دارد(توجه داشته باشيد كه شاعر از ماده شعور گرفته شده است) و اين بامجنون بودن هرگز سازگار نيست.

همچنين گاه آنها را متهم به «سحر» و «جنون‏» مى‏كردند در حالى كه سحر نيز احتياج بهآگاهى قابل ملاحظه‏اى نسبت‏به بخشى از علوم و دانشها دارد، و هوشيارى خاصى رامى‏طلبد، و اين با جنون سازگار نيست، اين سخنان ضد و نقيض ناشى از جهل و تعصب بود.

نتيجه نهايى

يك نگاه اجمالى به آيات گذشته كه اشباه و نظاير ديگرى نيز در قرآن مجيد دارد اين حقيقترا اثبات مى‏كند كه از مهمترين موانع معرفت و شناخت، تقليدهاى كوركورانه‏اى است كه ازتعصب و لجاجت و وابستگى بى قيد و شرط نسبت‏به امورى كه با تمايلات نفسانى و هوا وهوسهاى انسان مى‏سازد ناشى مى‏شود.

ضايعات و آثار زيانبار اين رذيله اخلاقى صفحات تاريخ بشريت را سياه كرده و پيامبران الهى رابا مشكل‏ترين موانع رو به رو ساخته، و خونهاى زيادى بر خاك ريخته است و همين معنىبراى پى بردن به آثار زيانبار آن كافى است.

اگر اين رذيله اخلاقى در درون جان انسانها نبود، تاريخ بشريت چهره ديگرى داشت وپيشرفت تكامل تمدنها شتاب ديگرى پيدا مى‏كرد، و نيروهاى خلاق در مسير سعادت انسانهابه كار مى‏افتاد، و به جاى اينكه به صورت سيل ويرانگرى در آيد، نهرهاى منظمى از معارفالهيه را تشكيل مى‏داد كه همه جا مايه عمران و آبادى قلوب بود.

تعصب و لجاجت در احاديث اسلامى

پيش از آنكه به تحليل معنى تعصب و سرچشمه و انگيزه‏ها و آثار زيانبار آن بپردازيم لازماست نگاهى به احاديث اسلامى كه در اين زمينه وارد شده است‏بيفكنيم، چرا كه بسيارى ازمسايل مورد نظر در لا به لاى اين احاديث‏به صورت اجمالى مطرح شده است.

احاديث در اين زمينه فراوان است كه در ذيل به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏كنيم:

1- در حديثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم: «من كان فى قلبه حبة من خردل من عصبيةبعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية; هر كسى در دلش به اندازه دانه خردلى عصبيت‏باشدخداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور مى‏كند». (18)

اين تعبير نشان مى‏دهد كه اين رذيله اخلاقى به قدرى خطرناك است كه پايين‏ترين درجاتآن نيز با ايمان خالص سازگار نيست.

2- در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: «ان الله يعذب الستة بالستة، العرببالعصبية، و الدهاقين بالكبر، و الامراء بالجور، والفقهاء بالحسد، و التجار بالخيانة، و اهلالرساتيق بالجهل; خداوند شش گروه را به خاطر شش چيز عذاب مى‏كند: عرب را به خاطرتعصب، و اربابان را به خاطر تكبر، و حاكمان را به خاطر ستم، و فقيهان را به خاطر حسد، وتجار را به خاطر خيانت، و اهل روستاها را به خاطر جهل و نادانى‏»! (19)

جالب اينكه تعصب را نخستين امر از امور ششگانه ذكر فرموده، در حالى كه همه آنها ازگناهان بزرگ است.

3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم: «ليس منا من دعا الى عصبية، و ليسمنا من قاتل على عصبية، و ليس منا من مات على عصبية; كسى كه مردم را دعوت به تعصبكند از ما نيست، و كسى كه به خاطر تعصب بجنگد از ما نيست، و كسى كه با تعصب بميرد ازما نيست‏»! (20)

4- اميرمؤمنان على(ع) در خطبه معروف «قاصعه‏» كه اساس آن بر نفى تكبر و تعصب استعامل اصلى انحراف و بدبختى ابليس را تعصب و تكبر مى‏شمرد، و مى‏فرمايد: «هنگامى كهخداوند به فرشتگان دستور داد براى آدم(ع) سجده كنند، همگى اطاعت كردند جز ابليس‏»سپس مى‏افزايد: «اعترضته الحمية فافتخر على آدم بخلقه و تعصب عليه لاصله فعدو الله امامالمتعصبين، و سلف المستكبرين الذى وضع اساس العصبية; تكبر و تعصب به او دست داد، وبر آدم(ع) به خاطر خلقت‏خويش افتخار كرد، و از جهت اصل و ريشه خود نسبت‏به او تعصبورزيد، به همين دليل اين دشمن خدا پيشواى متعصبان، و سر سلسله مستكبران است، وكسى است كه بناى تعصب را پى ريزى كرد»! (21)

5- در حديث ديگرى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم: «من تعصب او تعصب له فقد خلع ربقالايمان من عنقه; هر كس تعصب بورزد، يا ديگران به خاطر او تعصب بورزند، رشته‏هاى ايمانرا از گردن خود بازگردانده است‏». (22)

مى‏دانيم «تعصب‏» و «لجاجت‏» لازم و ملزوم يكديگرند، و به همين دليل ما هر دو را تحت‏يكعنوان آورديم، در رابطه با نكوهش رذيله لجاج نيز روايات زيادى داريم از جمله:

1- در حديثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم: «اياك و اللجاجة، فان اولها جهل و آخرها ندامة;از لجاجت‏بپرهيزيد كه آغازش جهل و پايانش پشيمانى است‏»! (23)

2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) آمده است كه فرمود: «اللجاج اكثر الاشياء مضرةفى العاجل و الآجل; لجاجت در دنيا و آخرت از همه چيز زيانبارتر است‏». (24)

3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: «اللجاج بذر الشر; لجاجت‏بذر شر و بدىاست‏»! (25)

4- در نهج البلاغه آمده است كه فرمود: «اللجاجة تسل الراى; لجاجت آراء انسان را سست، واو را به خطا مى‏افكند». (26)

5- و نيز از همان حضرت آمده است: «ليس للجوج تدبير; لجوج مديريت و تدبير ندارد». (27)

با توجه به رواياتى كه در بالا آمد تاثير تخريبى اين دو رذيله اخلاقى(تعصب و لجاج) در زندگىفردى و اجتماعى انسانها روشن مى‏شود تا آنجا كه انسان را از ايمان و اسلام بيگانه ساخته، وبه سوى كفر و شرك و اقتداى به شيطان و رها كردن رشته محكم ايمان سوق مى‏دهد كهدلايل آن را در بحث‏بعد خواهيد خواند.

1- مفهوم تعصب و انگيزه‏هاى آن

«تعصب‏» از ماده «عصب‏» در اصل به معنى رشته‏هايى است كه مفاصل استخوانها و عضلات رابه هم پيوند مى‏دهد، سپس اين ماده به معنى هر نوع وابستگى شديد فكرى و عملى آمدهاست كه غالبا بار منفى دارد هر چند وابستگى‏هاى مثبت نيز در مفهوم آن افتاده است كهشرح آن در بحث‏هاى آينده به خواست‏خدا خواهد آمد.

بديهى است وابستگى‏هاى غير منطقى نسبت‏به شخص يا عقيده و يا چيزى انسان را بهلجاجت و تقليد كوركورانه نسبت‏به آن وادار مى‏كند، و سرچشمه بسيارى از كشمكشها وجنگ‏ها و خونريزيها و اختلافات مستمر است.

هرگاه اين گونه تعصب‏ها از ميان جامعه انسانى برود و مردم تسليم منطق و حرف حسابباشند بسيارى از اختلافات برچيده مى‏شود و آرامش بر جوامع بشرى حاكم مى‏شود.

چنين تعصبى كه نتيجه مستقيم آن لجاج و تقليد كوركورانه است از امور زير سرچشمهمى‏گيرد:

1- حب ذات و علاقه شديد به نياكان - حب ذات افراطى سبب مى‏شود كه انسان نسبت‏به هرچيزى كه به او ارتباط و پيوند دارد دلباختگى و دلدادگى نشان دهد از جمله نسبت‏به پدر ونياكان و آيين و رسوم آنها.

اين وابستگى شديد عامل انتقال بسيارى از خرافات و زشتى‏ها به بهانه حفظ آداب و سنن، ازنسلى به نسل ديگر مى‏باشد، و حجابى در برابر معرفت و شناخت‏حق است.

دفاع و طرفدارى شديد از قوم و قبيله گاه به جايى مى‏رسد كه بدترين افراد قبيله وزشت‏ترين آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصب بسيار زيبا جلوه مى‏كند در حالى كهبهترين افراد قبايل ديگر و عالى‏ترين آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بى معنى است!

2- پايين بودن سطح فكر فرهنگ - هر قدر سطح فكر مردم كوتاه‏تر و فرهنگ آنها ضعيف‏ترباشد، تعصب‏هاى جاهلانه و لجوجانه و تقليدهاى كوركورانه در ميان آنها بيشتر است، بهعكس هر قدر سطح فكر بالاتر رود و فرهنگ كامل‏تر شود توجه او به منطق و استدلال و نفىتعصب و لجاجت و جانشين ساختن تحقيق به جاى تقليد كوركورانه بيشتر مى‏شود.

3- شخصيت‏زدگى عامل ديگرى براى تعصب و تقليد كوركورانه است - گاه شخصى در نظرانسان چنان قداست پيدا مى‏كند كه گفتار و رفتار او از دايره نقد خارج مى‏شود هر چند ازنظر علمى و اخلاقى در سطح پايينى قرار داشته باشد و همين امر سبب مى‏شود كه عده‏اىچشم و گوش بسته به دنبال او بيفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دست‏بدهند، بىآنكه در محتواى سخنان و رفتار او كمترين انديشه كنند!

4- انزواى اجتماعى و فكرى يكى ديگر از اسباب تعصب است - وقتى انسان در خودش ومحيط فكرى و اجتماعيش فروبرود و از جوامع و افراد ديگر و افكار آنها بيخبر بماند نسبت‏بهآنچه در اختيار اوست‏سخت وابسته مى‏شود، و در برابر آن تعصب مى‏ورزد، در حالى كه اگر باديگران بنشيند و فكر خود را با افكار ديگران مقايسه كند نقطه‏هاى قوت و ضعف و مثبت ومنفى به زودى آشكار مى‏گردد، و به او اجازه مى‏دهد بهترين انتخاب را داشته باشد.

2- آثار و پيامدهاى منفى تعصب و لجاجت

تعصب و لجاج، آثار منفى شديدى دارد كه در زندگى انسانهاى متعصب و لجوج به زودىظاهر مى‏شود.

1- تعصب يعنى وابستگى غير منطقى به شخص يا عقيده يا عادت و رسم خاصى، همان گونهكه قبلا نيز اشاره شد، حجاب ضخيمى بر ديده عقل انسان مى‏افكند، و او را از درك حقايق وخير و شر و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پيدا كردن راه چاره محروم مى‏سازد.

به همين دليل در احاديث‏سابق خوانديم كه لجوج مديريت و تدبير ندارد، و در حالاتشيطان ديديم كه به خاطر تعصب از درك بديهيات واماند، و رشته عبوديت و بندگى را ازگردن خويش برداشت و براى هميشه رانده درگاه الهى شد.

2- تعصب و لجاجت آتش سوزانى است كه پيوندهاى وحدت و اتحاد را در جامعه بشرىمى‏سوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان افراد مى‏پاشد و نيروهايى را كه بايد صرفپيشرفت جوامع انسانى شود، به جنگ و ستيز با يكديگر وامى‏دارد، به همين دليل در حديثىاز اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: «اللجاج ينتج الحروب و يوغر القلوب; لجاجت آتش جنگهارا روشن مى‏سازد و دلها را پر از كينه و دشمنى مى‏كند». (28)

3- تعصب و لجاج سبب مى‏شود كه دوستان از هم دور شوند و محبت‏ها به عداوت‏ها مبدلگردد.

4- تعصب و لجاج يكى از عوامل مهم كفر است، و بسيارى از امت‏هاى پيشين تنها به ايندليل راه كفر را پيش گرفتند كه تعصب و لجاج نسبت‏به آيين نياكانشان مانع پذيرش حقشد(شرح اين معنى را در تفسير آيات گذشته خوانديم).

5- تعصب و لجاج مايه درد و رنج و زحمت و ناراحتى است، چرا كه سبب مى‏شود انسانمدتها، و گاه ساليان دراز، در بيراهه سرگردان شود و چون به بن بست مى‏رسد سرانجامخسته و وامانده از راهى كه رفته است‏بازمى‏گردد.

روى همين معنى در حديثى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: «ثمرة اللجاج العطب; ثمرهلجاجت‏شكست‏خوردن و هلاكت است‏». (29)

و به همين دليل غالبا مايه ندامت و پشيمانى است همان گونه كه در احاديث گذشته به آناشاره شده بود كه «آغاز لجاجت، جهل است و پايان آن ندامت‏»!

6- تعصب و لجاجت در بسيارى از مواقع، كنترل امور را از اختيار انسان خارج مى‏سازد و او رابه جاهايى مى‏كشاند كه هرگز مايل به آن نبوده است، روى اين جهت در بعضى از احاديثاسلامى از اميرمؤمنان على(ع) نقل شده است كه مى‏فرمايد: «لامركب اجمح من اللجاج;هيچ مركبى سركش‏تر از مركب لجاجت نيست‏»! (30)

7- و بالاخره تعصب و لجاجت هم دنياى انسان را بر باد مى‏دهد و هم آخرت او را، چرا كه دردنيا سرچشمه عداوت‏ها و جدايى‏ها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش مى‏شود و درآخرت سبب دورى از رحمت‏خدا، و اين همان است كه در روايت اميرمؤمنان على(ع)خوانديم: «اللجاج اكثر الاشياء مضرة فى العاجل و الآجل; لجاجت از همه چيز زيانبارتر استدر دنيا و آخرت‏»!

بار ديگر لازم است اين نكته را يادآور شويم كه اين سه رذيله اخلاقى(تعصب و لجاجت و تقليدكوركورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولى چون رابطه بسيار نزديكى باهم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم يكديگرند هر سه را با هم عنوان كرديم.

انگيزه‏هاى تعصب و لجاجت نيز روشن است، زيرا: تعصب‏هاى كور و مخرب قبل از هر چيزبرخاسته از جهل و نادانى است، به همين دليل هر قومى جاهل‏تر باشند، تعصب ووابستگيش به آنچه دارد بيشتر است، تا آنجا كه حاضر نيستند از طريق ايجاد تحول در وضعخود، گامهايى به سوى تكامل بردارند، و همين تعصب و لجاجت عامل عقب ماندگى آنهامى‏شود.

در اخبار گذشته نيز خوانديم كه پيغمبر اكرم(ص) مى‏فرمود: «از لجاجت‏بپرهيزيد كه آغازآن جهل و پايان آن پشيمانى است‏»!

عامل ديگر تعصب و لجاج، خودخواهى است، چه اينكه افراد خودخواه به آنچه دارند سختعلاقه‏مند و وابسته‏اند، هر چند آيين غلط و رسوم و آداب نادرستى باشد، همين كه احساسمى‏كنند مربوط به قوم و قبيله و نياكانشان است، آن را پذيرا مى‏شوند و چشم و گوش خود رابر همه چيز مى‏بندند.

گاه راحت‏طلبى و تنبلى نيز انگيزه تعصب و لجاجت مى‏شود، زيرا انتقال از وضع موجود بهوضعى ديگر در بسيارى از اوقات نياز به تلاش و كوشش و پيكار با موانع دارد و افراد عافيتطلب حاضر به استقبال اين امور نيستند، به همين دليل آنچه را دارند سخت مى‏چسبند، و ازآن جدا نمى‏شوند.

3- تعصب مذموم و ممدوح

«تعصب‏» و «حميت‏» و «تقليد» سه مفهوم نزديك به هم هستند كه شاخه مذموم و شاخهممدوح دارند هرچند غالبا واژه تعصب در بخش مذموم به كار مى‏رود.

به طور كلى اگر وابستگى انسان به امور نادرست و غير منطقى باشد تعصب مذموم است، واين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن به عنوان «تعصب جاهليت‏» ياد شده است، و اگروابستگى به امور مثبت و مفيد و سازنده و از روى علم و آگاهى باشد تعصب مثبت و ممدوحاست.

امام اميرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره مى‏فرمايد:

در يك جا مى‏گويد: «فاطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبية، و احقاد الجاهلية، فانماتلك الحمية تكون فى المسلم من خطرات الشيطان و نخواته و نزعاته و نفثاته; شراره‏هاىتعصب و كينه‏هاى جاهليت را كه در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازيد كه اين نخوتو تعصب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهى‏ها و فساد و وسوسه‏هاى شيطان است‏». (31)

و در همين خطبه كه اساس آن بركوبيدن كبر و غرور و تعصب و لجاج است در جاى ديگرىمى‏فرمايد: «فان كان لابد من العصبية فليكن تعصبكم لمكارم الخصال، و محامد الافعال، ومحاسن الامور التى تفاضلت فيها المجداء و النجداء من بيوتات العرب... فتعصبوا لخلال الحمد، من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذمام، و الطاعة للبر، و المعصية للكبر، و الاخذ بالفضل، و الكفعن البغى...; اگر قرار است تعصبى در كار باشد، تعصب خود را در اخلاق پسنديده، افعال نيكو، كارهاى خوب، و اعمال و امورى كه افراد باشخصيت و شجاع از خاندان‏هاى(برجسته) عربداشتند قرار دهيد... تعصب شما در راه حفظ صفات با ارزش همچون حفظ حقوق همسايگان،وفاى به عهد، اطاعت از نيكيها، سرپيچى از تكبر، جود و بخشش و خوددارى از ستم باشد»! (32)

به اين ترتيب امام(ع) به هر دو شاخه «تعصب‏» در اين خطبه اشاره فرموده، و فرزندش امامسجاد(ع) در برابر اين سؤال كه عصبيت چگونه است، هر دو شاخه را در برابر يكديگر قرارداده چنين مى‏فرمايد: «العصبية التى ياثم عليها صاحبها ان يرى الرجل شرار قومه خيرا منخيار قوم آخرين! و ليس من العصبية ان يحب الرجل قومه و لكن من العصبية ان يعين قومهعلى الظلم; تعصبى كه دارنده آن مرتكب گناه مى‏شود اين است كه انسان بدان طايفه خود رااز نيكان طوايف ديگر بهتر بداند(و به خاطر تعصب بدان را بر نيكان مقدم بشمرد) ولىتعصب اين نيست كه انسان به طايفه خود علاقه و محبت داشته باشد تعصب آن است كه آنهارا در ظلمشان يارى دهد». (33)

مطابق اين حديث وابستگى به قوم و طايفه تا آن حد كه به آنها علاقه داشته باشد و دركارهاى خير آنان را يارى دهد نكوهيده نيست، چرا كه اين وابستگى نه تنها او را به انجام كارخلافى دعوت نكرده، بلكه تشويق به پيوندهاى محبت آميز و سازنده نموده است، تعصبنكوهيده آن است كه انسان به خاطر وابستگى‏هاى قومى و مانند آن حق و عدالت را زير پابگذارد و حتى بدان وابسته را بر نيكان غير وابسته مقدم بشمرد.

در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: «لم يدخل الجنة حمية غير حمية حمزة ابنعبدالمطلب، و ذلك حين اسلم غضبا للنبى فى حديث السلا (34) الذى القى على النبى‏9; هيچتعصبى وارد بهشت نمى‏شود جز تعصب حمزة بن عبدالمطلب (35) و اين زمانى بود كه اسلامآورد و به خاطر(بى احترامى به پيامبر(ص) از جهت) بچه‏دان حيوانى كه بر آن حضرتفكنده شده بود خشمگين گشت(و به يارى آن حضرت شتافت و اسلام را پذيرا شد)». (36)

بديهى است تعصب حمزه در دفاع از پيغمبر اكرم(ص) در مقابل مشركان كثيف و ننگين و بىمنطق چيزى جز دفاع از حق و عدالت نبود، و اين تعصب ممدوح است، اگر حمزه(ع) بهخاطر تعصب چيزى بر خلاف حق و عدالت انجام مى‏داد مذموم بود.

4- تقليد سازنده و كوركورانه

«تقليد» نيز همانند «تعصب‏» داراى دو شاخه است: شاخه مثبت، و شاخه منفى، و به تعبيردقيق‏تر براى تقليد چهار قسم تصور مى‏شود كه سه قسم آن منفى است و يك قسم آن مثبت.

نخست «تقليد جاهل از جاهل‏» است كه گروهى نادان چشم و گوش بسته از گروه نادانديگرى تبعيت كنند و اعتقادات و رسوم و سنت‏هاى غلط آنان را پذيرا گردند، اين گونه تقليداست كه در آيات قرآن شديدا از آن مذمت‏شده و از اسباب لجاجت و تعصب و گاه از آثارمحسوب مى‏شود و سبب انتقال خرافات از قومى به قوم ديگر، و ايستادن در برابر انبياى الهىو داعيان به سوى حق است.

دوم «تقليد عالم از جاهل‏» است كه بدترين نوع تقليد مى‏باشد و آن اينكه انسان آگاهى بهخاطر گرفتار شدن در چنگال تعصب، علم خود را رها ساخته و چشم و گوش بسته به دنبالجاهلان بيفتد.

مساله عوام‏زدگى و تسليم دانشمندان قوم در برابر عوام نوعى تقليد عالم از جاهل است.

سوم «تقليد عالم از عالم ديگر» است‏به اين صورت كه انسان آگاه، زحمت‏بحث و بررسى وتحقيق در باره بعضى از مسائل را به خودندهد و چشم و گوش بسته به دنبال عالمى بيفتد،روشن است كه اين تقليد نيز نكوهيده است، هر چند مانند قسم اول و دوم نيست، زيرا برعلما و دانشمندان هر امت لازم است‏به تحقيق و بررسى مسائل بپردازند و با داشتنسرمايه‏هاى علمى در برابر تقليد كوركورانه تسليم نشوند، به همين دليل در فقه اسلامى آمدهاست كه تقليد كردن بر مجتهد حرام است، و يكى از تعبيرهاى معروفى كه در اجازه‏هاىاجتهاد نوشته مى‏شود «يحرم عليه التقليد» مى‏باشد، مگر اينكه رشته تخصصى آن دو عالم ازهم جدا باشد(مانند طبيب متخصص قلب كه مثلا در بيمارى چشم خود به متخصصانچشم‏پزشكى مراجعه مى‏كنند) و يا متخصصى كه به استاد خود رجوع مى‏كند كه در واقع هردو از قبيل قسم چهارم است كه به آن اشاره خواهد شد.

نوع چهارم «تقليد جاهل از عالم‏» در آنچه مربوط به علم اوست، و به تعبير ديگر مراجعه غيرمتخصصين به متخصصين هر فن، و باز به تعبير ديگر آنچه را انسان نمى‏داند از كسانى كهآگاه و اهل خبره آنند فراگيرد و به آن عمل كند(درست مانند مراجعه بيماران به اطباء دربيمارى‏هاى مختلف) اين مساله پايه زندگى فردى و اجتماعى انسان را تشكيل مى‏دهد.

توضيح اينكه: علوم و فنون و دانشها به حدى وسيع و گسترده است كه يك انسان هرگزنمى‏تواند در همه آنها صاحب نظر و اهل اطلاع باشد، از قديم الايام چنين بوده و در عصر ماكه علوم به شاخه‏هاى بسيار متعدد و پيشرفته‏اى تقسيم شده اين مساله ظاهرتر و آشكارتراست تا آنجا كه حتى يك انسان نمى‏تواند مثلا در تمام رشته‏هاى پزشكى يا راه و ساختمانصاحب نظر باشد، تا چه رسد به رشته‏هاى ديگر.

با اين حال چاره‏اى جز اين نيست كه افراد ناآگاه به آگاهان هر رشته مراجعه كنند، اين يكاصل مسلم است كه از سوى تمام عقلاى جهان به رسميت‏شناخته شده است و رها كردن آنسبب از هم پاشيدگى تما پيوندهاى اجتماعى مى‏شود.

در مسائل معنوى و اخلاقى و علوم دينى نيز همين گونه است، هرگز نمى‏توان انتظار داشتكه همه مردم در همه رشته‏هاى علوم اسلامى صاحب نظر باشند، بعضى از اين رشته‏ها بهاندازه‏اى وسيع و گسترده است كه بعد از پنجاه سال نيز احتياج به بحث و بررسى بيشتردارد(مانند علم فقه).

طبيعى است كه در اين گونه علوم نيز افراد غير وارد به آگاهان اين علوم مراجعه كنند.

ولى البته در مورد اصول دين كه پايه‏هاى اصلى دين را تشكيل مى‏دهد و هر كس به فراخورحالش مى‏تواند در باره آن تحقيق كند بايد دليلى متناسب با فكر و فهم خود به دست آورد، وتقليد در آن جايز نيست، بايد تحقيق كرد و آن را از روى دليل شناخت.

به هر حال اين قسم تقليد مذموم و نكوهيده حساب نمى‏شود، اين مصداق ...انا وجدنا آبائناعلى امة و انا على آثارهم مقتدون (37) نيست‏بلكه مصداق ...فاسئلوا اهل الذكر ان كنتملاتعلمون (38) است.

تعصب مذموم كه سبب لجاجت و تقليد كوركورانه است، ارتباطى با اين مساله ندارد.

5- طرق درمان

راه علاج اين رذيله اخلاقى مانند ساير رذايل اخلاقى در درجه اول توجه به انگيزه‏ها و ريشه‏هاو از بين بردن آن است، و با توجه به اينكه ريشه تعصب، حب ذات افراطى، پايين بودن سطحفرهنگ، شخصيت‏زدگى، و انزواى اجتماعى و فكرى است، براى از ميان بردن اين صفت رذيلهبايد سطح آگاهى افراد بالا رود، با اقوام و ملل ديگر و گروه‏هاى مختلف اجتماعى بياميزند،حب ذات در آنها تعديل گردد، و گرايشهاى زيانبار قومى و قبيلگى از ميان آنها برچيده شود تاپايه‏هاى تعصب و لجاجت و تقليدهاى كوركورانه برچيده شود.

همچنين بايد به آثار و پيامدهاى زيانبار آن توجه شود، كه اين خود عامل ديگرى براى ازميان بردن اين رذيله اخلاقى است.

هنگامى كه انسان توجه داشته باشد كه تعصب و لجاج، پرده‏اى بر فكر و عقل او مى‏اندازد و اورا از درك صحيح بازمى‏دارد، و نيز پيوندهاى وحدت و اتحاد را در جامعه بشرى پاره مى‏كند،و بذر نفاق و اختلاف را در ميان آنها مى‏پاشد، و مايه درد و رنج انسانها مى‏گردد، و حتى گاه اورا به پرتگاه‏هايى كه هرگز انتظار آن را نداشته است مى‏كشاند، به يقين توجه به اين امور، او رااز مركب سركش تعصب و لجاج پايين مى‏آورد، و از بيراهه‏هاى خطرناك به شاهراه سعادت وخوشبختى رهنمون مى‏گردد.

يكى ديگر از طرق درمان رذايل اخلاقى تغيير شكل و تعويض محتواى آن است‏به اين معنىكه انگيزه‏ها را از بخشهاى منفى به بخشهاى مثبت هدايت كنيم:

مثلا كسى كه داراى تعصب شديد نسبت‏به مسائل نادرستى است، به جاى اينكه انگيزهتعصب را در او بميرانيم، تعصب او را به امور مثبت متوجه سازيم.

اين همان چيزى است كه در سخنان نورانى اميرمؤمنان على(ع) در خطبه قاصعه خوانديمكه مى‏فرمايد: «اگر بنا هست تعصب داشته باشيد سعى كنيد تعصب شما به خاطر مكارماخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد». (39)

يعنى اگر بناست وابستگى توام با اصرار نسبت‏به چيزى داشته باشيد اين وابستگى راسبت‏به فضايل اخلاقى قرار دهيد.

6- تسليم در برابر حق

نقطه مقابل «تعصب‏» و «لجاج‏» و «تقليد كوركورانه‏» تسليم در برابر حق است كه از فضايلمهم اخلاقى محسوب مى‏شود، يعنى انسان حق را نزد هركس، حتى دورترين و كوچكترينافراد ببيند، در برابر آن تسليم شود و آن را با آغوش باز پذيرا گردد.

اين فضيلت اخلاقى سبب پيشرفت علم و دانش انسان و پرهيز از گمراهى‏ها و گام نهادن درصراط مستقيم است.

اين فضيلت اخلاقى جز براى مؤمنان و صالحان و كسانى كه از حب ذات افراطى دورند و ازوابستگى‏هاى تعصب آلود قومى و گرايشهاى گروهى بركنارند حاصل نمى‏شود.

تسليم در برابر حق نشانه ايمان، سلامت فكر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذيب نفساست. قرآن مجيد خطاب به پيامبر اسلام(ص) چنين مى‏فرمايد:

«فلا و ربك لايؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مماقضيت و يسلموا تسليما; به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اينكه دراختلافاتشان، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند وكاملا تسليم باشد»! (40)

و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكونلهم الخيرة من امرهم...; هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرىرا لازم بدانند اختيارى(در برابر فرمان خدا) داشته باشند...». (41)

البته تسليم - به عنوان يك فضيلت اخلاقى - به دو معنى استعمال مى‏شود، يكى تسليم دربرابر حق كه نقطه مقابل تعصب و لجاجت و تقليد كوركورانه است و ديگر تسليم در برابر قضاو قدر الهى و خواسته‏هاى او، در برابر اعتراض و نارضايى و ناشكرى.

موضوع بحث ما در اينجا معنى اول است و معنى دوم به خواست‏خدا در بحث «رضا و تسليم‏»خواهد آمد.

پى‏نوشتها:

1- نوح،7.

2- همان،23.

3- اعراف، 70.

4- انبياء، 52.

5- انبياء،53.

6- شعراء،73 ، 72.

7- شعراء، 74.

8- «لتلفتنا» از ماده «لفت‏»(بروزن نفت) به معنى منصرف ساختن است، و التفات نيز ازهمين ماده گرفته شده و به معنى توجه به چيزى بعد از انصراف از چيز ديگر است.

9- يونس، 78. شده و به معنى توجه به چيزى بعد از انصراف از چيز ديگر است.

10- بقره، 170.

11- همان.

12- فتح،26.

13- شعراء،199 - 198.

14- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308، باب العصبية، حديث‏3.

15- بقره،113.

16- زخرف،23.

17- صافات،36.

18- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبية).

19- كافى، جلد 8، صفحه 162، حديث‏17.

20- سنن ابى داوود، حديث 5121، طبق نقل ميزان الحكمه.

21- نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه 192.

22- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308، حديث 2.

23- ميزان الحكمة، جلد 4، صفحه 2770(ماده لجاجه).

24- همان مدرك.

25- همان مدرك.

26- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره‏179.

27- غررالحكم.

28- غررالحكم(طبق نقل ميزان الحكمة، باب اللجاجة).

29- همان مدرك.

30- همان مدرك(ماده لجاجت).

31- نهج البلاغه، خطبه 192 از بند 22 تا23.

32- همان مدرك، بند76 تا79.

33- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبية، حديث‏7).

34- بچه‏دان حيوان.

35- منظور از وارد شدن تعصب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است.

36- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308.

37- زخرف،23.

38- نحل،43.

39- نهج البلاغه، خطبه 192.

40- نساء، 65.

41- احزاب،36.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation