باب نود و يكم در صبر است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلصَّبْرُ يُظْهِرُ ما فى بَواطِنِ الْعِبادِ مِنَ النّورِ وَالصَّفاءِ ، وَالْجَزَعُ يُظْهِرُ ما فى بَواطِنِهِمْ مِنَ الظُّلْمَةِ وَالْوَحْشَةِ .
وَالصَّبْرُ يَدَّعيهِ كُلُّ اَحَد وَما يَثْبُتُ عِنْدَهُ اِلاَّ الْمُخْبِتونَ . وَالْجَزَعُ يُنْكِرُهُ كُلُّ اَحَد وَهُوَ اَبْيَنُ عَلَى الْمُنافِقينَ لاَِنَّ نُزولَ الْمِحْنَةِ وَالْمُصيبَةِ يُخْبِرُ عَنِ الصّادِقِ وَالْكاذِبِ .وَتَفْسيرُ الصَّبْرِ ما يُسْتَمِرُّ مَذاقُهُ ، وَما كانَ عَنِ اضْطِراب لا يُسَمّى صَبْراً . وَتَفْسيرُ الْجَزَعِ اضْطِرابُ الْقَلْبِ وَتَحَزُّنُ الشَّخْصِ وَتَغْييرِ اللَّوْنِ وَتَغْييرِ الْحالِ .
وَكُلُّ نازِلَة خَلَتْ اَوائِلُها مِنَ الاِْخْباتِ وَالاِْنابَةِ وَالتَّضَرُّعِ اِلَى اللهِ فَصاحِبُها جَزوعٌ غَيْرُ صابِر .وَالصَّبْرُ ما اَوَّلُهُ مُرٌّ وَآخِرُهُ حُلْوٌ لِقَوْم ، وَلِقَوْم اَوَّلُهُ وَآخِرُهُ حُلْوٌ ، فَمَنْ دَخَلَهُ مِنْ اَواخِرِهِ فَقَدْ دَخَلَ ، وَمَنْ دَخَلَهُ مِنْ اَوائِلِهِ فَقَدْ خَرَجَ .
وَمَنْ عَرَفَ قَدْرَ الصَّبْرِ لا يَصْبِرُ عَمّا مِنْهُ الصَّبْرُ ، قالَ اللهُ تَعالى فى قِصَّةِ موسى وَالْخِضْرِ عَلى نَبيِّنا وَعَلَيْهِمَا السَّلامُ : وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلى مالَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً .فَمَنْ صَبَرَ كُرْهاً وَلَمْ يَشْكُ اِلَى الْخَلْقِ وَلَمْ يَجْزَعْ بِهَتْكِ سِتْرِهِ فَهُوَ مِنَ الْعامِّ وَنَصيبُهُ ما قالَ اللهُ تَعالى : وَبَشِّرِ الصّابِرينَ اَىْ بِالْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ .
وَمَنِ اسْتَقْبَلَ الْبَلاءَ بِالرَّحْبِ وَصَبَرَ عَلى سَكينَة وَوَقار فَهُوَ مِنَ الْخاصِّ وَنَصيبُهُ ما قالَ اللهُ تَعالى : ( إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ )(13) .قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
اَلصَّبْرُ يُظْهِرُ ما فى بَواطِنِ الْعِبادِ مِنَ النّورِ وَالصَّفاءِ . . .مسئله ى با عظمت صبر
در اين فصل حضرت صادق (عليه السلام) به يكى از مهم ترين مسائل روحى كه ضامن حفظ فضائل و زحمات عبادى انسان در راه خدا است ، يعنى صبر اشاره مى فرمايند .
گرچه دشمنان اسلام و در رأس آنان استعمارگران پليد از صدها سال پيش سعى كردند مفهوم اين واقعيت و بسيارى از واقعيّت ها را تغيير داده و از اين راه ضربه هاى هولناك به پيكر اسلام و مسلمين بزنند ، ولى گمان نمى رود كسى كه اندك تأمّل در آيات قرآن و روايات بنمايد ، معناى حقيقى اين حقيقت بر او پوشيده بماند .
قرآن مجيد صبر را در آيات مربوط به جهاد و عبادات و ترك محرّمات ، و هجوم مصائب و سختى ها استعمال كرده ، و آن را از مهمترين عوامل فلاح و پيروزى و علّت تحصيل تقواى الهى مى داند .
بنابراين ، صبر يعنى پايدارى در راه خدا براى حفظ شخصيّت انسانى خويش ، و پايدارى در برابر دشمنان براى تداوم فرهنگ الهى ، و ايستادگى در برابر تمايلات و شهوات غلط جهت حفظ حالات الهى ، و پايدارى در هر كار مثبتى كه به نفع انسان و خانواده و جامعه اوست ، و همچنين به معناى تحمّل و خوددارى در برابر آزار كم ظرفيّت ها مانند اقوام و دوستان و ساير مردم است ، تا از اين راه و بخصوص عفو و گذشت از آنان جهت تأديب ايشان و متخلّق شدنشان به اخلاق اولياء عاشقان .
بايد گفت ردّ پاى صبر را در همه ى طاعات و عبادات و ترك گناهان ، و تحمّل شداود و مصائب كه بخاطر رشد شخصيّت و شكوفائى استعدادها از جانب حضرت حق به انسان مى رسد مى توان ديد .
كسى كه صبر ندارد ، و از تحمّل روحى نسبت به طاعات و ترك محرمات و برخورد با شدائد و مصائب بر كنار و عارى است ، از عنايات دنيائى و آخرتى حضرت دوست بى بهره و محروم و از فيوضات ربانيه و نفحات الهيه ممنوع است .
صبر و مقاومت را در تمام زمينه هاى حيات بايد از انبياء و ائمه و اولياء آموخت كه آن بزرگواران بهترين معلّم و راهنما در تمام امور ، بخصوص حسنات اخلاقى و مخصوصاً در مسئله ى صبرند .
در حدّى كه اين مختصر اجازه مى دهد ، صبر را از نظر قرآن و روايات و مباحث عرفانى لازم است مورد بررسى قرار داد ، باشد كه از اين منابع فيض الهى چنان كه بايد نصيبى عايد و واصل ما مهجوران شود ، و از اين طريق به عنايات و الطاف خاصّه حضرت يار برسيم .
آثار صبر در منطق قرآن مجيد
قرآن كريم مى فرمايد : براى دست يافتن به روح تحمّل در برابر حوادث سخت و طوفانهاى شكننده درونى و برونى ، و مصائب كمرشكن ، و آنچه كه براى دين و ايمان و شخصيّت شما ضرر دارد ، از صبر و نماز كمك بخواهيد ، صبر و حوصله در برابر طاعات و عبادات و ترك محرمات و حوادث به تدريج در انسان حالتى قوى ايجاد مى كند در حدّى كه مانند كوه استوار گردد ، و نماز روح و انديشه و قلب را ملكوتى نموده و آدمى را به معراج عشق و صفا و قرب و وصال مى برد ، و انسان را از ميدان فحشا و منكرات دور نموده ، به عرصه ى فضائل و معنويات نزديك و بلكه در درياى حسنات غرق مى نمايد .
( وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ ).قرآن عظيم مى فرمايد : خداوند مهربان در همه جا و در همه حال با صبركنندگان است ، و اين معيّت حق با صابران واقعاً مسئله ى بزرگ و عظيمى است ، و نعمتى است كه شكرش از عهده ى هيچ كس برنمى آيد .
( إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ).از مفهوم آيات كتاب استفاده مى شود ، كه عمده ى مشكلاتى كه در راه خدا و بخصوص به هنگام جنگ با دشمنان توليد مى شود ، ترس و گرسنگى و از بين رفتن اموال و نفوس آدمى و اولاد اوست .
در آيات صد و پنجاه و هفت به بعد سوره ى بقره كه مسائل بالا در آن ذكر شده ، بحث از صابران را به ميان آورده ، براى اينكه اولاً به آنها بشارت دهد ، ثانياً كيفيّت صبر را به آنها بياموزد ، و ثالثاً نكته ى اصلى لزوم صبر را روشن سازد ، و رابعاً جزاى عمومى آن ، كه درود و رحمت و هدايت خداست براى آنها شرح دهد .
ابتدا به پيامبرش دستور مى دهد ، كه صابران را بشارت دهد ، اما به چه چيز بشارت دهد ؟ اين معنا در آيه ى ذكر نشده و سربسته گذارده شده است ، براى اينكه عظمت آن را بيشتر مجسم سازد ، زيرا هرچه هست بالاخره از طرف خداست و حتماً خوب و عالى است و خداوند هم آن را تضمين نموده ، سپس صابران را معرفى مى كند كه آنها اشخاصى هستند كه هنگام مصيبت مى گويند :
( إِنَّا للهِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ ).بديهى است كه منظور تنها گفتن اين جمله نيست ، همچنان كه منظور تنها عبور دادن معنى آن از خاطر نمى باشد ، بلكه مقصود متلبّس شدن به حقيقت معنى آن است ، يعنى انسان خود را مملوك واقعى حق بداند و معتقد باشد كه بازگشت او به سوى خداست ، البته كسى كه واقعاً به اين دو حقيقت ايمان دارد عالى ترين درجات صبر را در برابر حوادث بدست خواهد آورد و جزع و بى تابى و غفلت بكلّى از كانون دل او ريشه كن مى شود .
( أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ) .قرآن مجيد صبر در پيش آمدها مانند سختى و مرض و صبر هنگام جنگ و جهاد را از علائم صادقان و پرهيزكاران مى داند ، و آنان را كه در تمام پيش آمدها كم حوصله و از جبهه فرارى اند بى حقيقت مى داند .
( وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوْا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ) .قرآن حكيم خداوند مهربان را عاشق و محّب اهل صبر مى داند :
( وَاللهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ ) .قرآن مجيد مى فرمايد : در برابر حوادث و پيش آمدها ، براى حفظ خود از خطرات دنيا و آخرت صبر كنيد و به فرائض الهى با كمال حوصله و استقامت روى آريد ، و با ائمه ى معصومين رابطه ى سخت قلبى و عملى برقرار كنيد :
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا ) .قرآن مجيد مى فرمايد : احسان و عنايت كامل خدا و پيروزى حتمى از آن مؤمنان صابر و مردم با استقامت است .
( وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا ) .قرآن عزيز صبر را منبع و علّت تقوا دانسته و فرجام پاك را از آن نيكوكاران مى داند :
( فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ ) .قرآن كريم از صبركنندگان به عنوان محسنين و نيكوكاران ياد كرده و اعلام مى دارد اجر اينگونه بندگان ضايع شدنى نيست :
( إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُـحْسِنِينَ ) .قرآن مجيد مى فرمايد : صابران در روز قيامت ، بخاطر صبر و تحملشان در برابر حوادث و مصائب و برخورد به گناهان داراى دو اجرند :
( أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا ) .دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند *** واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بى خود از شعشعه ى پرتو ذاتم كردند *** باده از جام تصلّى صفاتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى *** آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
بعد از اين روى من و آينه وصف جمال *** كه در آنجا خبر از جلوه ى ذاتم دادند
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب *** مستحق بودم و اينها بركاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده اين دولت داد *** كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
اين همه شهد و شكر كز سخنم مى ريزد *** اجر صبريست كزان شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحر خيزان بود *** كه ز بند غم ايّام نجاتم دادند
صبر در آئينه ى روايات
در زمينه ى صبر در كتب با عظمت روائى بقدرى روايت وارد شده ، كه ذكر همه ى آنها كتابى جداگانه مى خواهد ، در اين قسمت به ذكر چند روايت اكتفا مى شود ، باشد كه همان روايات چراغى فروزان در راه زندگى ما و راهنمائى در سير و سلوك ما گردد . مجموع روايات باب صبر را مى توانيد در « كافى » ، « بحار » ، « مستدرك » ، و « وافى » فيض ببينيد .
عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ :اَلصَّبْرُ رَأْسُ الاْيمانِ .
امام صادق (عليه السلام) فرمود :
صبر سر ايمان است .
و در روايت ديگر بدينگونه مطلب را دنبال مى كند :
صبر از ايمان چون سر است به تن ، هرگاه سر برود ، تن هم مى رود ، همچنان صبر كه برود ايمان از دست خواهد رفت .
ابوبصير مى گويد از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم مى فرمود : به راستى آزاده در هرحال آزاد است ، اگر گرفتارى برايش رخ دهد در برابر آن صبر كند ، و اگر مصائب بر او هجوم آورند او را نشكنند و اگر چه اسير و مقهور گردد و به جاى رفاه او سختى رسد ، چنانچه يوسف صديق امين چنين بود ، اينكه او را به بردگى گرفتند و اسير و مقهور شد آزاديش را لكه دار نكرد ، و تاريكى چاه و هراس آن به او زيانى نرساند ، تا اينكه خدا بر او منّت نهاد و آن جبّار سركش را بنده ى او ساخت پس از آنكه مالك او بود ، وى را رسول خود نمود و بوسيله ى او بر امّتى رحم كرد ، آرى اينچنين است صبر كه خير به دنبال دارد ، شما هم صبر كنيد و به آن دل دهيد تا اجر ببريد .
عَنْ اَبى جَعْفَر (عليه السلام) قالَ :اَلْجَنَّةُ مَحْفوفَةٌ بِالْمَكارِهِ وَالصَّبْرِ ، فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمَكارِهِ فِى الدُّنْيا دَخَلَ الْجَنَّةَ . وَجَهَنَّمُ مَحْفوفَةٌ بِاللَّذّاتِ وَالشَّهَواتِ فَمَنْ اَعْطى نَفْسَها لَذَّتَها وَشَهْوَتَها دَخَلَ النّارَ .
امام باقر (عليه السلام) فرمود :
بهشت در ميان ناگواريها و صبر است ، هركس در دنيا بر ناگواريها صبر كرد به بهشت مى رود ، و دوزخ در ميان لذّات و شهواتِ غلط است هركه به دنبال شهوت و لذت رود اهل جهنّم است .
امام صادق (عليه السلام) فرمود :
امير المؤمنين (عليه السلام) به مسجد آمد ، مردى را بر مسجد غمناك و سر به گريبان ديد ، فرمود چرا ناراحتى ؟ عرضه داشت پدر و مادر و برادرم مرده اند و من مى ترسم زهر ترك شوم ، حضرت به او فرمود : بر تو باد به تقوا و به صبر ، تا فردا پيش وى روى ، صبر در امور چون سر است از تن ، چون سر از تن جدا شود ، تن فاسد گردد و چون در كارها صبر نباشد همه ى كارها فاسد شود .
قالَ اَميرُالْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) :اَلصَّبْرُ صَبْرانِ : صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصيبَةِ حَسَنٌ جَميلٌ ، وَاَحْسَنُ مِنْ ذلِكَ الصَّبْرُ عِنْدَ ما حَرَّمَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَيْكَ . وَالذِّكْرُ ذِكْرانِ ذِكْرُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ عِنْدَ الْمُصيبَةِ ، وَاَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ ذِكْرُ اللهِ عِنْدَما حَرَّمَ عَلَيْكَ فَيَكونَ حاجِزاً .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
صبر دو صبر است ، صبر در مصيبت كه خوب و خوشايند است و بهتر از آن صبرى است كه در برابر حرام الهى به خرج دهى . و ذكر دو ذكر است : ذكر در وقت مصيبت ، و برتر از آن ذكر خدا در برابر حرام است به نحوى كه بين تو و حرام مانع شود و تو بوسيله ى آن ذكر پاكدامن بمانى .
رسول خدا فرمود :
صبر بر سه مرحله است : صبر بر مصيبت ، و صبر بر طاعت ، و صبر بر گناه .
هركه در مصيبت صبر كند تا آن را به تسلى خوب پاسخ گويد ، خداوند برايش سيصد درجه بنويسد كه ميان هر درجه تا درجه ى ديگر به مانند آسمان تا زمين است .
هركه بر طاعت صبر كند برايش ششصد درجه نويسد كه ميان درجه اى تا درجه ى ديگر از عمق زمين است تا عرش .
و هركه در برابر معصيت صبر كند ، يعنى خويشتن را از گناه حفظ كند برايش نهصد درجه نويسد كه ميان هر درجه تا درجه ى ديگر از عمق زمين تا پايان عرش است .
قالَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) :
اِنَّ الصَّبْرَ وَحُسْنَ الْخُلْقِ وَالْبِرَّ وَالْحِلْمَ مِنْ اَخْلاقِ الاَْنْبياءِ .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :
به حقيقت صبر و خوش اخلاقى و نيكى و حلم از اخلاق پيامبران است .
وَعَنْهُ (عليه السلام) :لا يَذوقُ الْمَرْءُ مِنْ حَقيقَةِ الاْيمانِ حَتّى يَكونَ فيهِ ثَلاثُ خِصال : اَلْفِقْهُ فِى الدّينِ ، وَالصَّبْرُ عَلَى الْمَصائِبِ ، وَحُسْنُ التَّقْديرِ فِى الْمَعاشِ .
و نيز آنجناب فرمود :
مرد از حقيقت ايمان نمى چشد مگر سه خصلت در او باشد : دين شناسى ، صبر بر مصائب ، اندازه نيكو نگاه داشتن در زندگى .
وَعَنْهُ (عليه السلام) :صَبْرُكَ عَلى مَحارِمِ اللهِ اَيْسَرُ مِنْ صَبْرِكَ عَلى عَذابِ الْقَبْرِ ، مَنْ صَبَرَ عَلَى اللهِ وَصَلَ اِلَيْهِ .
و نيز آن حضرت فرمود :
ايستادگى و صبرت بر محرمات آسانتر از صبرت بر عذاب قبر است ، اينجا مى توان با كمى صبر از گناه مصون ماند ، آنجا نمى توان با تمام تحمل بر عذاب خدا صبر كرد ، هركس براى او صبر كند به او مى رسد .
دلا موافق آن زلف عنبرافشان باش *** سياه روز و سراسيمه و پريشان باش
به معنى ار نتوانى به رنگ ياران شد *** برو به عالم صورت شبيه ايشان باش
بخر به جان گرانمايه وصل جانان را *** وگرنه تا به ابد مستعد هجران باش
به عمر اگر عملى غير عشق كردستى *** كنون ز كرده ى بى حاصلت پشيمان باش
غلام عالم تركيب تا به كى باشى *** طلسم را بشكن شاه عالم جان باش
به زير بار طبيبان شهر نتوان رفت *** به درد خو كن و آسوده دل ز درمان باش
نظر به دامن گلچين نمى توان كردن *** به خار سر كن و فارغ ز سير بستان باش
نصيب خضر خدا كرد آب حيوان را *** بگو سكندر ظلمت دويده حيران باش
صبر در آئينه ى عرفان
صبر بر سه نوع باشد :
اوّل صبر عام و آن جنس نفس باشد بر سبيل تجلّد و اظهار ثبات در تحمّل ، تا ظاهر حال او به نزديك عاقلان و عموم مردمان مرضى باشد .
دوّم صبر زهاد و عبّاد و اهل تقوا و ارباب حلم از جهت توقع ثواب آخرت .
سيّم صبر عارفان ، چه بعضى از ايشان التذاذ يابند به مكروه از جهت تصور آنكه معبود ايشان را به آن مكروه از ديگر بندگان خاص گردانيده و ملحوض نظر او شده اند .
و علامت صبر حبس نفس است ، و استحكام درس و مداومت بر طلب انس و محافظت بر طاعات و استقصاء در واجبات و صدق در معاملات و طول قيام در مجاهدات و اصلاح جنايات و ترك شكايات و فرو خوردن تلخيها و روى ترش ناكردن .
و صبر آن است كه فرق نكند ميان حال نعمت و محنت و سكون نفس در بلا ، و بلا را به همت توان كشيد .
بايد اگر بلاى كَونَين بر تو گمارند در آن آه نكنى و اگر محنت عالَمَين بر تو فرود آيد بجز كوى صبر نجويى ، و در بلا درآمدن همچنان باشى كه از بلا بيرون آمدن .
صبر بايد مرد را در هرچه هست *** تا تواند بر در شادى نشست
گوشمال نفس تو صبر است و بس *** جوهر عقل است صبر اى بوالهوس
صابر اندر صبر بودن مشكل است *** اين سخن نى لايق هر غافل است
مرد عامى چون ز كار آگاه نيست *** گه مر او را صبر هست و گاه نيست
در بلا صابر شده مردان خاص *** لكن از درگاه حق جسته خلاص
خاص خاص از كار خود پرداخته *** با بد و نيك دو عالم ساخته
راحت از ميلى گرفته در بلا *** بى تغيّر گفته غم را مرحبا
صبر بايد در همه رنج و بلا *** تا به ملك فقر گردى پادشا
( وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُك إِلاَّ بِاللهَ )(25) .صبر را روى حالات صابران و نحوه ى صبر آنها به چند قسم تقسيم كرده اند :
صبر لله ، صبر فى الله ، صبر مع الله ، صبر عن الله ، صبر بالله .
1 ـ صبر لله : عبارت از حبس نفس از جزع است در موقع وقوع در امرى مكروه ، يا موقع فوت شدن امرى مطلوب .
2 ـ صبر فى الله : ثبات و استقامت در راه حق متعال است به جهت تحمّل بليّات ، ترك لذّات ، و دفع موانع .
3 ـ صبر مع الله : صبر اهل دل و اهل حضور است كه در وقت بروز موانع و ظهور آثار نفس براى آنان پيش مى آيد .
4 ـ صبر عن الله : به دو قسمت تقسيم شده يكى اختصاص به فسّاق دارد ، يكى اختصاص به عشّاق دارد ، در قسم اوّل حكايت از بُعد و دورى مى كند ، در قسم دوّم حكايت از قرب . در معنى اوّل هرچه فاسق در فسقش صابرتر باشد بدحال تر است ، در معنى دوّم هرچه عاشق صابرتر باشد مقرّب تر است ، صبر در معنى اوّل مربوط به اهل جفا و حجاب است و در معنى دوّم مربوط به اهل عيان و مشاهده .
5 ـ صبر بالله : صبر موحّدين و صبر اهل تمكين است كه در مقام استقامت در امر حق متعال پيش مى آيد .
خواجه مى فرمايد : صبر عبارتست از حبس نفس از جزع كه اظهار آن دالّ شِكوه و شكايت است . صبر براى عامّه سخت ترين منزل ، براى اهل محبّت ، مخوف ترين مقام و براى موحّدين نازل ترين موقف است و بر سه درجه است :
درجه ى اوّل از صبر ، صبر از معصيت است كه براى بقاء ايمان و دورى از عذاب است و با مطالعه ى وعيد الهى حاصل مى گردد ، در اين مقام اگر موجبات صبر انفعال و شرمندگى باشد و حياء از حق موجب شود كه سالك از معاصى كناره گيرى نمايد اين نحوه ى صبر عالى تر است .
درجه ى دوّم از صبر ، صبر بر طاعت است كه به محافظت طاعت ، رعايت طاعت و به تقسيم طاعت حاصل است .
تحصين طاعت به علم ، رعايت طاعت به اخلاص و محافظت طاعت به دوام طاعت است .
درجه ى سوّم از صبر ، صبر در بلايا و مصائب است كه براى رسيدن به حسن جزاء الهى است ، تحمّل اين صبر با انتظار فرج از طرف حق متعال سهل و آسان مى گردد . سبك گردانيدن مصائب و سهل شمردن آنها با ياد خدا و متذكر شدن نعم اوست ، آنكه متذكّر حق متعال است زير بار مصائب احساس ناراحتى نمى كند(26) .
در پايان اين بخش به ترجمه ى اصل روايات كتاب شريف « مصباح الشريعه » عنايت كنيد ، امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
صبر آنچه را كه در باطن انسان از صفات نيكو و نورانيّت و صفاست آشكار مى كند ، و جزع آنچه را در قلب آدمى است از ضعف و تاريكى و اضطراب و وحشت بروز مى دهد .
همه ادعا مى كنند صابرند ، و جزع و فزع را از خود نفى مى كنند ، اما صابر كسى است كه در مقابل عظمت حق و فرمان او گردن نهاده . مفهوم جزع را در منافقين بهتر مى توان ديد ، چون ابتلائى براى آنان پيش آيد اضطراب و ترديد و وحشت و تيرگى باطن آنان ظاهر مى شود ، در قدم اول اطمينان و تظاهر به ايمان و ثبات قدم را از دست مى دهند و دروغ بودن ادّعايشان آشكار مى شود .
حقيقت صبر آنكه در پيش آمدن تلخى و سختى بر قرار و ثابت قدم باشد ، پس قيد سختى و قبول آن در مفهوم صبر مأخوذ است ، در صورتى كه امرى ناگوار نباشد ، يا روى اضطراب و ناراحتى بر امرى ايستادگى كند از مفهوم صبر خارج است .
جزع برعكس صبر است ، ادامه دادن امرى يا حالتى است كه توأم با اضطراب و اندوه و ناراحتى قلب و متغير شدن حالت و رنگ و سيماست .
معلوم شد كه صبر ممدوح آغاز آن قرينِ خضوع و خشوع و تسليم و توجه به حق و سپس ادامه دادن آن عادت روحى است و چون توأم با اين قيود نگردد جزع است .
صبر براى جمعى آغاز آن تلخ است و پايانش شيرين و براى جمعى ديگر اوّلش و آخرش تلخ است ، پس كسى كه وارد مسير صبر مى شود و پايان و نتيجه ى آن را در نظر مى گيرد به طور مسلّم از صابرين است و توفيق بدست آوردن نتيجه ى مطلوب به صبر را پيدا خواهد كرد .
كسى كه توجّه او به تلخى آغاز و ابتداء آنست هرگز مصداق صابر و صبر نيست ، و چون كسى مقام و منزلت اين كار را شناخت هرگز راضى نخواهد بود كه در موجبات صبر توقف و تسامح ورزيده و خود را آماده نسازد .
خداوند متعال در قصه ى موسى و خضر مى فرمايد : چگونه مى توانى صبر كنى برآنچه احاطه ندارى ؟
پس آن كسى كه روى كراهت و ناچارى صبر ورزيده و در عين حال مواظب است كه گله و شكايتى نكند و باطن خود را با اضطراب و جزع آشكار ننمايد از صبركنندگان عمومى است و از جهت نصيب و حظ مشمول فرمايش خداست كه مى فرمايد : بشارت بده صابرين را به بهشت و مغفرت و رحمت .
اما اگر از جان و دل به استقبال بلا رفت و بدون كمترين جزع و فزعى صبر كرد ، و با كمال اطمينان خاطر و آرامش دل و وقار و ثبات استقامت ورزيد از خواص صابران به حساب آيد ، و مشمول قول حق قرار خواهد گرفت كه فرمود :
( إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ )(27) .داستانى عجيب از صبر براى خدا
از يكى از بزرگان دين نقل شده : كه از گورستانى مى گذشتم ، زنى را ديدم ميان چند قبر نشسته و اشعارى مى خواند بدين مضمون :
صبر كردم در حالى كه عاقبت صبر را مى دانم عالى است ، آيا بى تابى بر من سزاوار است كه من بى تابى كنم ؟
صبر كردم بر امرى كه اگر قسمتى از آن به كوههاى شرورى وارد مى شد متزلزل مى گرديد . اشك به چشمان وارد شد ، سپس آن اشك ها را به ديدگان خود بر گرداندم و اكنون در قلب گريانم .
آن مرد دين مى گويد : از آن زن پرسيدم بر تو چه شده و چه مصيبتى وارد گرديده كه مى گويى صبرى كه كردم در عهده ى همه كس نيست .
در جواب گفت : روزى شوهرم گوسپندى را براى كودكانم ذبح نمود و پس از آن كارد را به گوشه اى پرتاب كرد و از منزل خارج شد ، يكى از دو فرزندم كه بزرگ تر بود به تقليد شوهرم دست و پاى برادر كوچك خود را بسته و خوابانيد و به او گفت مى خواهم به تو نشان دهم كه پدرم اينطور گوسپند ذبح كرد ، در نتيجه برادر بزرگ تر سر برادر كوچك تر را بريد و من پس از اينكه كار از كار گذشته بود فهميدم ، از دست پسرم سخت خشمگين شدم به او حمله بردم كه وى را بزنم به بيابان فرار كرد ، چون شوهرم به خانه برگشت و از جريان آگاه شد به دنبال پسر رفت و او را در بيابان دچار حمله حيوانات ديد كه مرده است ، جنازه او را به زحمت به خانه آورد و از شدّت عطش و رنج جان سپرد ، من خود را سراسيمه به جنازه ى شوهر و پسرم رساندم ، در اين اثنا كودك خردسالم خود را به ديگ غذا كه در حال جوش بود مى رساند و ديگ به روى او واژگون شده او را مى كشد . خلاصه من در ظرف يك روز تمام اعضاى خانواده ام را از دست دادم ، در اين حال فكر كردم كه اگر براى خدا در اين حوادث عظيم صبر كنم مأجور خواهم بود . آنگاه دنباله ى اشعار شعرى را به مضمون زير خواند :
تمام امور از جانب خداست و واگذار به اوست و هيچ امرى واگذار به عبد نيست(28) .
باب نود و دوّم در حزن و اندوه است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلْحُزْنُ مِنْ شِعارِ الْعارِفينَ لِكَثْرَةِ وارِداتِ الْغَيْبِ عَلى اَسْرارِهِمْ وَطولِ مُباهاتِهِمْ تَحْتَ سِرِّ الْكِبْرياءِ .وَالْمَحْزونُ ظاهِرُهُ قَبْضٌ وَباطِنُهُ بَسْطٌ ، يَعيشُ مَعَ الْخَلْقِ عَيْشَ الْمَرْضى وَمَعَ اللهِ عَيْشَ الْقُرْبى .
وَالْمَحْزونُ غَيْرُ الْمُتَفَكِّرِ لاَِنَّ الْمُتَفَكِّرَ مَتَكَلِّفٌ وَالْمَحْزونُ مَطْبوعٌ ، وَالْحُزْنُ يَبْدَو مِنَ الْباطِنِ وَالْفِكْرُ يَبْدَو مِنْ رُؤْيَةِ الْمُحْدَثاتِ وَبَيْنَهُما فَرْقٌ . قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ فى قِصَّةِ يَعْقوبَ (عليه السلام) : ( إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللهَ وَأَعْلَمُ مِنَ اللهَ مَا لاَ تَعْلَمُونَ )(29)وَقيلَ لِرَبيعِ بْنِ خُثَيْم : ما لَكَ مَهْموماً ؟ قالَ : لاَِنّى مَطْلوبٌ . وَيَمينُ الْحُزْنِ الاِْنْكِسارُ وَشِمالُهُ الصَّمْتُ ، وَالْحُزْنُ يَخْتَصُّ بِهِ الْعارِفونِ للهِِ تَعالى ، وَالتَّفَكُّرُ يَشْتَرِكُ فيهِ الْخاصُّ وَالْعامُّ .وَلَوْ حُجِبَ الْحُزْنُ عَنْ قُلوبِ الْعارِفينَ ساعَةً لاَسْتَغاثوا ، وَلَوْ وُضِعَ فى قُلوبِ غَيْرِهِمْ لاَسْتَنْكَروهُ ، فَالْحُزْنُ اَوَّلُ ثانيهِ الاَْمْنُ وَالْبِشارَةُ وَالتَّفَكُّرُ ثان اَوَّلُهُ تَصْحيحُ الاْيمانِ وَثالِثُهُ الاِْفْتِقارُ اِلَى اللهِ تَعالى بِطَلَب النَّجاةِ .
وَالْحَزينُ مُتَفَكِّرٌ وَالْمُتَفَكِّرُ مُعْتَبِرٌ . وَلِكُلِّ واحِد مِنْهُما حالٌ وَعِلْمٌ وَطريقٌ وَعِلْمٌ وَمَشْرَبٌ .مسئله ى با قيمت حزن
حزن اگر بخاطر فوت شدن امور ظاهر و برنامه هاى مادى باشد ، از نظر قرآن مجيد مردود و صاحبش از فيوضات محروم است .
منظور از اين حزن و اندوه در روايت مورد ترجمه حزنى است كه از احساس كوچكى خود نسبت به عظمت حضرت حق به انسان دست مى دهد ، و حزنى است كه بر اثر رسيدن به مقام شهود نسبت به واقعيّات و اينكه چرا آدمى در عين آنهمه ايمان و عمل باز فوق العاده حقير و فقير است عارض انسان مى گردد ، و حزنى است كه از معاينه ى قيامت و حساب و كتاب و هول نسبت به آن روزگار به انسان متوجه مى شود ، و اين حزن كه خود علّت حركت و سير و سلوك بيشتر به سوى حضرت يار است حزنى است پسنديده و محمود و از اوصاف عارفان بالله است .
در طول مجلدات سابق بهر مناسبتى كه پيش آمد در اين زمينه سخن بميان آمده ، در اينجا احتياج به شرح مفصل نمى بينم تنها به ترجمه ى اصل روايت اكتفا مى شود .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
حزن و اندوه شعار اهل عرفان است و آن بر اثر واردات غيبى بر قلوب ايشان ، و به سبب امتداد افتخار درك سايه و پوشش عنايت و بزرگوارى حق بر آنان است .
شخص محزون از لحاظ ظاهر گرفته ، ولى در باطن داراى عالمى وسيع و گسترده است ، او با مردم چون بيماران و بى حالان زندگى مى كند و با خداى خود همانند اهل قرب و بدون قيد و خلاصه خصوصى و عاشقانه .
شخص محزون با متفكر فرق دارد ، متفكّر با زحمت در قلب خود ايجاد فكر مى كند ، ولى حزن جوشش درون است ، ديگر آنكه حزن از باطن در ظاهر خودنمائى مى كند ، ولى تفكّر در اثر برخورد با امور خارجى محقق مى شود .
خداوند متعال در جريان قصه يعقوب از زبان او نقل مى كند ، من شدت حزن و اندوه خود را به پيشگاه پروردگارم اظهار داشته و به او شكايت مى برم و آنچه را من از جانب او آگاهم شما اى فرزندان من آگاه نيستيد .
به ربيع بن خثيم گفتند : چرا محزون و مهمومى ؟ گفت : به خاطر اينكه مسئوليّتى بزرگ بر عهده ى من است ، و پيوسته من مورد درخواست و بازخواستم .
جانب راست حزن فروتنى در برابر حق ، و جانب چپ آن خاموشى است و حقيقت حزن بدون اين دو صفت ميسّر نمى شود .
حزن صفتى است مخصوص به اهل معرفت ، ولى تفكّر مشترك ميان عارف و عامى است .
اگر حزن نسبت به حضرت حق ساعتى از قلوب عارفين برداشته شود هر آينه به ناله و استغاثه برخيزند ، و هرگاه به ديگرى عطا شود ، بخاطر فقدانش در وجودشان به كراهت آيند .
حزن در حقيقت مقامى است كه نيتجه ى آن امن از قهر و غضب الهى و بشارت به رحمت و فيوضات معنوى است .
تفكّر در پشت سر ايمان واقعى و اعتقاد ثابت پيدا شده و نتيجه ى تفكّر ، احساس فقر و احتياج و نيازمندى به درگاه او وسبب درخواست نجات و استخلاص از جناب اوست و هر شخص محزونى قهراً متفكّر است و هر متفكّرى عبرت آموزست .
براى هريك از اين دو دسته حالات مخصوص و معارف و علوم و روش مشرب خاصىّ است .
احولى كه اختصاص به صاحب حزن دارد عبارتست از :
1 ـ وصول به مرتبه ى يقين .
2 ـ معاينه ى ديدن احوال قيامت از سؤال و كتاب و حشر و نشر .
3 ـ آگاهى صاحب حزن از علّت است به معلول ، از حق است به مخلوق .
4 - علم صاحب حزن گاهى عطائى است .
5 ـ مشرب محزون سوز و گداز و درد و نياز است .
فيض آن بلبل خوش نواى باغ عشق مى گويد :
راه حق را مرد بايد مرد كو *** توشه ى آن درد بايد درد كو
چهره ى گلگون در اين ره كى خرند *** زرد بايد روى روى زرد كو
اشك بايد گرم باشد آه سرد *** اشك گرم اى جان و آه سرد كو
فرد مى بايد شدن از غير او *** سالكى از ما سوى الله فرد كو
در ره او گرد مى بايد شدن *** آن كه گردد در ره او گرد كو
يارَكى همدرد بايد راه را *** اى دريغا يار كى همدرد كو
پرورش يابد ز عشق دوست جان *** فيض را آن عشق جان پرورد كو
باب نود و سوّم در حياء است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلْحَياءُ نورٌ جَوْهَرُهُ صَدْرُ الاْيمانِ وَتَفْسيرُهُ التَّثَبُّتُ عِنْدَ كُلِّ شَىْء يُنْكِرُهُ التَّوْحيدُ وَالْمَعْرِفَةُ ، قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله) : اَلْحَياءُ مِنْ الاْيمانِ وَالاْيمانُ بِالْحَياءِ .وَصاحِبُ الْحَياءِ خَيْرٌ كُلُّهُ ، وَاِنْ تَعَبَّدَ وَتَوَرَّعَ ، وَاِنَّ خُطْوَةً تُتَخَطّا فى ساحاتِ هَيْبَةِ اللهِ بِالحَياءِ مِنْهُ اِلَيْهِ خَيرٌ مِنْ عِبادَةِ سَبْعينَ سَنَةً . وَالْوَقاحَةُ صَدْرُ النِّفاقِ الْكُفْرُ . قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اِذا لَمْ تَسْتَحِ فَاعْمَلْ ما شِئْتَ . اَىْ اِذا فارَقْتَ الْحياءَ فَكُلُّ ما عَمِلْتَ مِنْ خَيْر وَشَرّ فَاَنْتَ بِهِ مُعاقَبٌ .
وَقُوَّةٌ الْحَياءِ مِنَ الْحُزْنِ وَالْخَوْفِ . وَالْحَياءُ مَسْكَنُ الْخَشيَةِ وَالْحَياءُ اَوَّلُهُ الْهَيْبَةُ وَصاحِبُ الْحَياءِ مُشْتَغِلٌ بِشَأْنِهِ ، مُعْتَزِلٌ مِنَ النّاسِ مُزْدَجِرٌ عَمّا هُمْ فيهِ وَلَوْ تُرِكَ صاحِبُ الْحَياءِ ما جالَسَ اَحَداً . قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اِذا اَرادَ اللهُ بِعَبْد خَيْراً اَلْهاهُ عَنْ مَحاسِنِهِ وَجَعَلَ مَساويهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَكَرَّهَهُ مُجالَسَةَ الْمُعرِضينَ عَنْ ذِكْرِ اللهِ تَعالى . وَالْحَياءُ خَمْسَةُ اَنْواع : حَياءُ ذَنْب ، وَحَياءُ تَقْصير وَحَياءُ كَرامَة ، وَحَياءُ حُبٍّ ، وَحَياءُ هَيْبَة ، وَلِكُلَّ واحِد مِنْ ذلكَ اَهْلٌ ، وَلاَِهْلِهِ مَرْتَبَةٌ عَلى حِدَة .قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
اَلْحَياءُ نورٌ جَوْهَرُهُ صَدْرُ الاْيمانِ
مسئله ى با اهميّت حياء
حيا حالتى است معنوى و ملكوتى كه بر اثر معرفت انسان به حضرت حق و توجّه به اسماء و صفات جناب او در وجود آدمى پديد مى آيد ، و باعث حفظ انسان از گناه ، و علّت حركت به سوى طاعت و عبادت است .
حياداران عالم ، از وقار و سكون ، ادب و عظمت ، تربيت و عبادت ، آگاهى و دانش ، صفا و بينش برخوردارند .
حياداران ، نسبت به حقايق چشمى باز ، و قلبى آگاه ، و روحى در حال پرواز دارند ، و اگر آنان را ذرّه ذرّه كنند ، محال است در محضر دوست كه خود را هميشه در آن محضر حاضر مى دانند دست به آلودگى بزنند ، و از عبادت و اطاعت جناب حق كم بگذارند .
در مجلّدات گذشته ى « عرفان » به هر مناسبتى كه پيش آمده به مسئله ى حيا اشاره رفته و تا جائى كه لازم بوده به شرح اين حقيقت عالى اقدام شده ، در اين جا فقط به چند روايت و ترجمه ى اصل متن اكتفا مى شود .
عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) :اَلْحَياءُ مِنَ الاْيمانِ وَالاْيمانُ فِى الْجَنَّةِ .
امام صادق (عليه السلام) فرمود :
حيا معلول ايمان است ، و ايمان در بهشت است .
قالَ اَبوعَبْدِاللهِ (عليه السلام) :اَلْحَياءُ وَالْعِفافُ وَالْعَىُّ ـ اَعْنى عَىَّ اللِّسانِ لا عَىَّ الْقَلَْبِ ـ مِنَ الاْيمانِ .
امام صادق (عليه السلام) فرمود :
حيا و عفت و كم گوئى ـ يعنى كندى زبان نه كندى دل ـ همه از ايمان است .
عَنْ اَحَدِهِما (عليهما السلام) قالَ :اَلْحَياءُ وَالاْيمانُ مَقْرونانِ فى قَرن فَاِذا ذَهَبَ اَحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ .
يكى از دو امام ( حضرت باقر و امام صادق ) فرمود :
حيا و ايمان همراهند و در يك رشته بسته اند ، چون يكى از آنها برود ، ديگرى هم مى رود .
عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ :
لا ايمانَ لِمَنْ لا حَياءَ لَهُ .
امام صادق (عليه السلام) فرمود :
ايمان نيست براى كسى كه حياء ندارد .
عَنْ اَبى عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ :قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فيهِ وَكانَ مِنْ قَرْنِهِ اِلى قَدَمِهِ ذُنوباً بَدَّلَهَا اللهُ الْحَسَناتِ : الصِّدْقُ وَالْحَياءُ وَحُسْنُ الْخُلْقِ وَالشُّكْرُ(30) .
امام صادق (عليه السلام) فرمود :
رسول خدا گفت : چهارند در هركس باشد و از سر تا پايش را گناه گرفته باشد ، خداوند همه ى آن گناهان را به حسنه تبديل كند ، راستگوئى و حيا و خوش خلقى و شكرگزارى .
مجلسى مى فرمايد : در اين تبديل سيّئه به حسنه وجوهى ذكر شده :
1 ـ گناهان پيشين به توبه محو شود و بجاى آنها طاعت آينده آيد .
2 ـ روحيه ى گناهكارى از آنها محو شود و روحيه ى طاعت بجاى آن نشيند .
3 ـ خدا توفيق كارهائى به او دهد كه ضدّ كارهاى پيشين او باشد .
4 ـ بجاى هر كيفرى ثوابى براى او ثبت كند .
داستانهاى مهمّى از اهل حيا در قسمت هاى گذشته نقل شده ، مى توانيد به آنها مراجعه كنيد .
در اينجا ذكر اين مطلب لازم است كه حيا و شرم در امور مثبته حالتى است احمقانه و ضربه ى مهلكى است بر سعادت دنيا و آخرت انسان ، و بايد توجه داشت كه حيا در هنگام گناه و طاعت بايد بكار گرفته شود به اين معنى كه اگر زمينه ى منكر و فحشائى براى انسان فراهم شد ، از حضرت حق خجالت كشيده و از گناه كناره گيرد ، و چون زمينه عبادت پيش آيد از ترك آن شرم كند .
در روايت بسيار مهّمى كه اكثر كتب حديث از جمله « كافى » ، « تحف العقول » ، « بحار » ، نقل كرده اند ، وجود مقدّس حضرت موسى بن جعفر حيا را از جنود عقل معرّفى كرده اند ، و رسول خدا در حديث پرمايه اى فرموده اند : هركجا عقل باشد حيا و ايمان همانجاست .
انسان وقتى در سايه ى معرفت به حق و مسائل الهى به تقويت عقل و در نتيجه به رشد ايمان و حيا برخيزد ، در ميدان صفا و عرصه ى طاعت و عبادت و خدمت به خلق قرار مى گيرد و از خود موجودى الهى و با بركت خواهد ساخت . و مصداق حقيقى خليفة الله و انسان كامل خواهد شد ، و در اين وقت است كه از عقل و حيا و ايمان آتش عشق و شوق شعلهور گشته ، و جز با رسيدن به مقام لقا و وصل آدمى قانع نخواهد شد .
آشتى ده در ميان عقل و دل *** تا برون آئى ز بند آب و گل
مغز و دل با يكديگر انباز كن *** عقل را با عشق هم راز كن
يك دل و يك مغز و يك آهنگ شو *** فارغ از هر قيل و قال و جنگ شو
از دوئى خيزد همه جنگ و ستيز *** در پناه امن يكتائى گريز
چون حقيقت يك بود اى راه جو *** هم تو يك شو تا بيابى ره بدو
اين حقيقت همچو خورشيد جهان *** نور و گرمى بخشدت هر دم به جان
نور اين خورشيد عقل دوربين *** گرمى او سوز عشق آتشين
عشق نيرو ، عقل بينائى دهد *** جان ز سستى وز تاريكى دهد
نور عقل و سوز عشق بى ريا *** مى رسانندت به كاخ كبريا
امام صادق (عليه السلام) در متن روايت باب حياء مى فرمايد :
حيا نورى است كه جوهر آن نور و حقيقت ذاتش صدر ايمان است به اين معنى كه عمده ى اجزاى ايمان حياست ، و ايمان كامل معلول آن صفت معنوى و ملكوتى است .
معناى حيا توقّف در هر كارى است كه منافى توحيد و معرفت است ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : حيا از ايمان است و استحكام ايمان از حياست .
هركه صاحب حيا و آزرم است دارنده ى همه ى خوبيهاست ، وهركه از اين حقيقت محروم است صاحب همه ى بديهاست ، هرچند اهل عبادت و ورع باشد .
يك گام كه صاحب حيا مى گذارد ، در فضاى هيبت الهى و در پيشگاه حق عزيزتر است از هفتاد سال عبادت كه بدون حيا باشد .
بى حيائى اساس و بنيان هر نفاق اصل و ريشه ى كفر است ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله)فرمود : هرگاه حالت حيا كه بهترين مانع از گناه است در تو نباشد ، پس هرچه خواهى كن كه گويا از دفتر بندگى حق بيرونى و خوبى و بديت بخاطر فقد صفت حيا موجب عقاب الهى است .
آنكس كه حزن و اندوه برگذشته و بر تقصيرش در بندگى ، و خوف از عاقبت و عذاب قوى تر است حيايش بيشتر است ، حيا عرصه گاه خشيت و ابتدايش تجلّى هيبت و عظمت او در قلب است .
صاحب حيا به خود و به كار خود كه همه طاعت و بندگيست مشغول است و هرگز از ياد حق غافل نيست ، از مردمى كه هيچ سود نسبت به امور معنوى ندارند كناره گير است ، و از كارهاى غير الهى مردم سخت متنفّر است ، و اگر وى را به حال خود گذارند هيچ رغبتى به همنشينى كسى ندارد .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : هرگاه خداوند براى كسى خير بخواهد ، خوبى هايش را از چشم او بپوشد و بديهايش را در ميدان مغزش رژه دهد و همنشينى با اهل غفلت را به نظر او ناپسند نمايد .
حيا را پنج مرحله است :
1 ـ حيائى كه مانع از گناه است و اين مرتبه نازله ى حيا و بلكه حياء عوام النّاس است .
2 ـ حياى تقصير است به اين معنى كه شرمش آيد مرتكب كارى شود كه مشتمل بر تقصير است هرچند ترك اولى باشد .
3 ـ حياى كرامت است ، يعنى بزرگوارى و عزت حضرت دوست مانع اين است كه مرتكب خلاف رضاى او شود .
4 ـ حياى محبّت است ، يعنى انوار محبّت حضرت او چنان بر سراسر وجودش تابيده كه مجال مخالفتى براى عاشق در جنب معشوق نگذاشته .
5 ـ حياى هيبت است و اين حيا علت خشيت است چنانچه حياى محبّت باعث اميد و رجاست .
و هريك از اين پنج مرحله را مقامى است كه شرحش موكول به جزوه اى جداگانه است .
الهى به انوار جلال و اوصاف جمال ، و ذات مستجمع جميع صفات كمالت ما را به اين مراتب عاليه از حيا آراسته فرما ، و تمام تقصيرات و گناهان گذشته ما را كه معلول غفلت و جهل بوده ببخش و بيامرز .