بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 9, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد 9
     10 - عرفان اسلامي جلد 9
     11 - عرفان اسلامي جلد 9
     12 - عرفان اسلامي جلد 9
     13 - عرفان اسلامي جلد 9
     14 - عرفان اسلامي جلد 9
     15 - عرفان اسلامي جلد 9
     2 - عرفان اسلامي جلد 9
     3 - عرفان اسلامي جلد 9
     4 - عرفان اسلامي جلد 9
     5 - عرفان اسلامي جلد 9
     6 - عرفان اسلامي جلد 9
     7 - عرفان اسلامي جلد 9
     8 - عرفان اسلامي جلد 9
     9 - عرفان اسلامي جلد 9
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد9
 

 

 
 

شيطان دشمن سر سخت مراقبت

از آن وقتى كه سالك به مراقبه برمى خيزد ، رقيب سرسخت او نيز مراقبه را شروع مى كند ، مراقبه در حقيقت يك نوع مبارزه است .

مراقب مى خواهد در تمام حالات حق را منظور بدارد ، رقيب اين مراقبه مى خواهد حق را از نظر سالك دور سازد .

مراقب در سير بسوى حق است ، رقيب در اين خيال است كه سالك را از طريق حق منحرف سازد .

مراقب به طاعات و عبادات روى مى آورد ، رقيب او را به سوء و فحشا امر مى كند ، او رو به عفاف و كفاف مى رود ، اين به فقر و تنگدستى او را مى ترساند .

سالك مى خواهد بياد حق متذكر باشد ، رقيب او را به فراموشى مى كشاند ، او از وعده غرور و مكر كنار مى كشد ، اين به مكر و وعده و غرور او را مى فريبد ، و بالاخره اين جنگ و گريز هست تا يكى از اين دو به ديگرى غالب شود ، اگر هوا ، نفس و شيطان غالب شود كار سالك زار است .

) فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُبِيناً ((1) .

اگر سالك غالب گردد .

) فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِيماً ((2) .

نوعاً اشخاصى كه از دست رقيب زبردست خود جان سالم بدر نمى برند ، در مراقبه اوّل هستند ، علّتش اين است كه در پى مشتهيات نفس بوده و هر چه مى خواهند براى خود مى خواهند و خود را منظور دارند ، چون از خودپرستى خلاص نشده و خواسته آنها نفسانى است رقيب بر آنها غالب مى گردد ، آنهائى كه از مراقبه اوّل خارج شده در مراقبه دوم واقعند از آن جهت كه از آنها سلب

اراده شد و نظر خود را كنار گذارده اند رقيب نمى تواند بر آنها غلبه كند ، چه اينها جزء احزاب الهى هستند ، و حزب الهى در همه جا غالب است .

احزاب الهى دوستان خدا هستند ، كسانى هستند كه عشق و محبت حق ساحت دل آنها را فرا گرفته است ، دل آنها در تصرف حق است ، دلى كه در تصرف حق باشد رقيب نمى تواند در دل آنها راه يابد .

عاشقان در كمين معشوقند *** ساكنان زمين معشوقند
عاشقان را زدوست نگريزد *** بلبل اندر هواى گل ميرد
اندرين ره اگر مقامى هست *** هست ماواى عاشقان الست
چون كه حسن آمد از عدم بوجود *** عشق در نور او ملازم بود
جان چو مأمور شد به امر احد *** منتظر يافت عشق بر سر حد
گر تو از عشق فارغى بارى *** من ندارم بغير از اين كارى
هست جانم چنان به عشق غريق *** كه ندارد گذر به هيچ طريق

اهل محبت و عشق كسانى هستند كه در بحر غرق مى شوند اماتر نمى شوند ، با همه نوع افراد در تماس هستند ، اما از كسى رنگ نمى گيرند ، با همه روبرو مى شوند اما تحت تأثير هواى كسى قرار نمى گيرند ، در دل نورى دارند با آن نور كه به ميدان مى روند فاتح و غالب برمى گردند .

گر نور عشق بدل و جانت اوفتد *** بالله كز آفتاب فلك خوبتر شوى
يكدم غريق بحر خدا شو گمان مبر *** كز آب هفت بحر به يك موى تر شوى

خطرى كه از رقيب مخالف ممكن است متوجه سالك گردد اولاً در مرحله اوّل از مراقبه است ، در ثانى در وقتى است كه هنوز دل به تصرف حق بيرون نيامده و به نيروى عشق مجهّز نيست ، دزد به جائى مى رود كه در آنجا متاعى باشد ، و سالك عاشق چه متاعى دارد كه دزد بتواند بدان دستبرد زند ؟(1) !

استقامت

لازمه سلوك اعتدال است ، اگر سالك در راه حق از اعتدال خارج گردد ، خروجه او از اعتدال سبب انحراف و دو رويى او از حق است ، آن سالكى كه در امور خود رعايت اعتدال را مى نمايد او در طريق حق استقامت مىورزد ، و مصداق آيه شريفه ) فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ ((1) قرار مى گيرد .

چنانچه ما بخواهيم پايه و ستونى را در جائى نصب كنيم كه استقامت آن زياد باشد ، آن را بايد بطور مستقيم نصب نمائيم . در حال استقامت و اعتدال مقاومت پايه زياد است ، هر فشارى را كه بر آن وارد گردد تحمل مى كند .

در حال استقامت و اعتدال نيروى مقاومت پايه در يك جهت متمركز است ، علّت ايستادگى و مقاومت همين تمركز قوا است . چنانچه مايل شود نيروى آن تجزيه مى شود و مقاومت اوليه را از دست مى دهد .

امرى كه در مورد استقامت به ما رسيده به همين منظور است ، كه اعتدال از دست نرود ، منحرف نشويم ، نيروى ما تجزيه نشود .

آن كه خلاف راه حق در پيش دارد ، از اعتدال خارج شده زير فشار هواهاى نفسانى خوابيده است .

نحوه استقامت در مراحل سلوك مختلف است ، در بدايت استقامت متضمّن معنى توجه داشتن به اوامر و احكام است ، در نهايت متضمن معنى عدم توجه به غير ، در مقام جمع دال است بر معنى تبليغ احكام و اوامر .

خواجه هرات در مبحث استقامت معنى دوم را منظور دارد ، مى گويد : جار و مجرور « اليه » در آيه شريفه ) فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ ( اشاره است به ذات فرد يگانه احدى ، مفهوم آن اين است رو به ذات اقدس الهى كنيد ، غير او را منظور مداريد حافظ مى فرمايد :

گفتى بيار رخت اقامت بكوى ما *** من خود بجان تو كه از اين كوى نگذرم

خواجه استقامت را به روح تشبيه كرده مى گويد : همانطورى كه روح موجب بقاء بدن است ، احوال ساكنين نيز با روح استقامت باقى و پايدار است .

استقامت برزخ است بين پرتگاه هاى مخوف عالم تفرق و سدره المنتهاى عالم جمع .

همانطورى كه استقامت موجب فزونى و زيادتى عمل عامّه است ، روحى است كه احوال سالكان بدان زنده و باقى است و بر سه درجه است .

سالك اگر از طريق اعتدال و استقامت خارج گردد ، در وادى مخوف مشتهيات نفس واقع شده ، گرفتار مشكلات عالم تفرق مى شود ، از مسير اصلى منحرف گشته به مقام جمع راه نخواهد يافت .

استقامت سالك در درجه اول ، اجتهاد در اقتصاد است ، يعنى سعى در ميانه روى و اعتدال دارد ، اين كوشش براى اين است كه سالك بر رسم علم تعدى نكند ، از حدّ اخلاص تجاوز ننمايد و بر خلاف دستور قدم برندارد .

سالك اگر تعدى از رسم علم كند ، تعدى از رسم استاد كرده ، آن كه از دستور استاد سرپيچى كند راه به جائى نمى برد و در صراط مستقيم قرار نمى گيرد .

دستورات شرع مقدس از عالم وحى و الهام است ، روى اصل صحيحى است ، مبتنى بر سير و دفع موانع از افراد است ، دوائى است كه از روى بصيرت و حكمت تركيب يافته جهت رشد و كمال و خلاصى از امراض نفسانى است ، سرپيچى از دستورات سبب مى گردد ، شخص در امراض مهلكه خودپرستى باقى بماند ، به ستايش حق و حق پرستى نرسد .

چون سالك از حدّ اخلاص تجاوز نمايد ، عملش روى ريا انجام مى گيرد ، عمل در اين صورت يا براى عوض است ، يا براى اجرت و يا غرضى از اغراض ديگر ، در هر صورت عمل بدين ترتيب ارزشى ندارد ، اثرى بر آن مترتّب نيست .

استقامت در درجه دوم در احوال است ، استقامت در اين مقام مشاهده حقيقت است نه به طريق كسب ، تركيب ادعاست نه به سبب علم ، باقى بودن با نور يقظه است نه بوجه تحفّظ .

شرح اين داستان بدين قرار است : مشاهده حقيقت به طريق كسب بمانند ديدن جائى است بوسيله فيلم يا عكس ، در مقام مشهود آن كه اظهار حقيقى مى كند بايد خود او بدان رسيده باشد ، مأخذ گفتارش بيان اين و آن و يا ديدن عكس عالم حقيقت باشد ، بيانش مستند به شهود نيست ، شخص بايد خود به مقام شهود رسيده باشد و اظهار حقيقت كند حافظ مى فرمايد :

اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى *** ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست

به طريق علم نيز سالك ممكن است ترك ادعا يا رفض دعوا نمايد ، ولى اين سلب انانيت علمى است ، تا شهود فاصله اش زياد است وقتى اين پندار تحقق مى يابد كه حقيقت ) لَيْسَ لَكَ مِنَ الاَْمْرِ شَيْءٌ ((1) با تجليات ذاتى در باطن سالك به ظهور برسد . سالكى كه واجد حال مراقبه است ، و از مراقبه به يقظه و تنبيه مى رسد ، يقظه او در اين حال يا بوجه تحفّظ براى او باقى است ، يا بوجه تلطّف ، تحفّظ باشد . خود او سعى دارد آن را حفظ كند ، تلّطف باشد لطف ازلى موجب بقاء آن است ، اولى تحفظّى است ، دومى تحقّقى ، اولى در عداد استقامت در احوال نيست ، دوّمى هست ، اولى را خواجه مطرود مى داند ، دومى را مقبول .

در درجه سوم استقامت با ترك رؤيت استقامت و با گذشت از طلب استقامت

است ، با شهود اقامه استقامت در نفس از طرف حق و بقاء به بقاءِ حق عزّاسمه .

كمال استقامت به ترك طلب استقامت و بعدم رؤيت استقامت است ، سالك وقتى وجود خود را قابم به حق ديد و دريافت كه حق عزّاسمه در باطن كارفرما و كارگذار است ، روح استقامت تخيّلى او از او سلب مى گردد ، در اين حال نمى تواند به استقامت تكيه ، يا با استقامت پيشروى نمايد ، استقامت بدين معنى اختصاص بزمان تفرقه دارد ، در مقام جمع كه سلب انانيت از سالك شده استقامت بدان معنا كه گذشت مفهومى ندارد ، استقامت در اين مقام از آن حق متعال است .

در مقام فنا هنگامى كه از سالك سلب انانيت مى شود ، همه آن امورى كه به او انتساب دارند از او سلب مى شوند ، و استقامت نيز از آن امورى است كه از دست سالك بدر مى رود ، حضرت شعيب به قوم خود مى گفت :

) وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللهَ ((1) .

توفيقى كه نصيب من شده از عنايت حق متعال است ، همين جمله را ما هم مى گوئيم ، فرقى در عبارت ما و او نيست ، فرق در اين است كه او به شهود اين حقيقت را دريافته و آن را اظهار مى كند ، ما در نيافته بلكه از پس چندين حجاب آن را عنوان مى كنيم ، او به حقيقت مى گويد ما به مجاز ، استقامت نيز همينطور است ، حقيقتش از آن كسانى است كه به نعمت وصال نائل آمده اند .

سالك در سير بسوى حق با نور توحيد و جذبات ذوقى عوالم شهود ، راه سلوك را مى پيمايد(2) .

وَاعْتَبِرْ بِما فَعَلَ بِنَفْسِهِ مِنَ الاِْغْواءِ وَالاِْسْتِكْبارِ حَيْثُ غَرَّهُ وَأعْجَبَهُ عَمَلُهُ وَعِبادَتُهُ وَبَصيرَتُهُ وَجُرْأتُهُ عَلَيْهِ ، قَدْ أوْرَثَهُ عِلْمُهُ وَمَعْرِفَتُهُ وَاسْتِدْلالُهُ بِمَعْقُولِهِ اللَّعْنَةَ عَلَيْهِ إلَى الاْبَدِ فَما ظَنُّكَ بِنَصيحَتِهِ وَدَعْوَتِهِ غَيْرَهُ .

از آنچه شيطان در باره خود كرده درس بگير ، آن بدبخت ازل و ابد بدون جهت به غرور و كبر آسوده شد . موجودى كه عمل و عبادت و بصيرت و جرأت و جسارتش موجب مغرور شدن و فريفته شدنش گشت و علم و معرفت و استدلال عقلى او باعث معلول شدنش شد ، چگونه مى توان به او اطمينان پيدا كرد ، و به نصيحت و صلاح ديد او اعتماد نمود ؟ !

فَاعْتَصِمْ بِحَبْلِ اللهِ الاْوْثَقِ وَهُوَ الاِْلْتِجاءُ وَالاْضْطِرارُ بِصِحَّةِ الاْفْتِقارِ إلَى اللهِ في كُلِّ نَفَس ، وَلا يَغُرَّنَّكَ تَزْيينُهُ الطّاعاتِ عَلَيْكَ فَإنَّهُ يَفْتَحُ لَكَ تِسْعَةً وَتِسْعينَ باباً مِنَ الْخَيْرِ لِيَظْفَرَ بِكَ عِنْدَ تَمامِ الْمِائَةِ ، فَقابِلْهُ بِالخِلافِ وَالصَّدِّ عَنْ سَبيلِهِ وَالْمُضادَّةِ بِأهْوائِهِ .

پس چنگ زن به بند الهى ، كه محكم ترين بندهاست ، و آن پناه بردن به جناب احديت و اعتراف نمودن به عجز و قصور خود در هر لحظه بلكه در هر نفس است .

چون اين دشمن خطرناك با انواع وسوسه ها طاعات و اعمالت را براى تو جلوه دهد هرگز مغرور و فريفته مشو ، زيرا ممكن است نود و نه باب از خير و نيكى به رويت باز كند تا در قدم صدم بر تو غالب گردد ، بنابراين در مرحله مخالفت با او تا هستى ثابت قدم باش ، و راه نفوذ و فريب او را ببند و با ميل و مقاصد او با تمام وجود مبارزه كن .

الهى ما را از شر اين دشمن خطرناك امان بده ، اعمال ما را خالص گردان و دست ما را از دامن لطف و كرامتت تا به وقت رسيدن به وصالت كوتاه مكن ، محتاجان و نيازمندان را از درگاهت مران ، و اميد اميدواران را قطع منما ، كه ما جز وجود مقدس تو معبودى نداشته و نداريم ، و غير پيشگاه لطفت براى ما پيشگاهى وجود ندارد ، اگر ما گدايان را از در خانه محبتت برانى دنيا و آخرت ما بر باد خواهد رفت .

بقول فيض آن شوريده گلزار عشق :

گوشه چشمى بسوى دردمندان كن بناز *** تا به بينى روى ناز خود بمرآت نياز
آنكه از خود رفت از ديدار تو باز از رخت *** باز مى آيد بخود چشمى كند گر باز باز
ناز كن هر چند بتوانى كه عاشق مى كشد *** عاشقان را مغتنم باشد زاهل نازناز
چون بخاطر بگذرانى اينكه راهى سردهى *** در زمان آن ناز را آيند جانها پيشواز
مست بيرون آى و از مستان عشقت جان طلب *** تا كند جانها بسويت بهر سبقت تركتاز
چشم مستت را بگو تا بنگرد از هر طرف *** چون گذر آرى به عمرى بر اسيران نياز
چون گذر آرى بر اهل دل توقف كن دمى *** تا شود چشم نظر بازان بر آن رخساره باز
بر درت خوار ايستاده از تو خواهم يك نظر *** اى بصد تمكين نشسته بر سر عزّو به ناز
آن كه رويت ديد يكبار ديگر بنماش روى *** تا كند چشمى بروى دلگشايت باز باز
چند باشم در اميد و بيم وصل و هجر تو *** دل مبر يا جان ببر اى دلنواز جان گداز
در فراق خود مسوزانم بده كامم زوصل *** رحم كن بر زاريم جز تو ندارم چاره ساز
روى آتشناك بنما تا بسوزد بيخ غم *** در فراقت فيض را تا چند دارى درگذر
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation