بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 9, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد 9
     10 - عرفان اسلامي جلد 9
     11 - عرفان اسلامي جلد 9
     12 - عرفان اسلامي جلد 9
     13 - عرفان اسلامي جلد 9
     14 - عرفان اسلامي جلد 9
     15 - عرفان اسلامي جلد 9
     2 - عرفان اسلامي جلد 9
     3 - عرفان اسلامي جلد 9
     4 - عرفان اسلامي جلد 9
     5 - عرفان اسلامي جلد 9
     6 - عرفان اسلامي جلد 9
     7 - عرفان اسلامي جلد 9
     8 - عرفان اسلامي جلد 9
     9 - عرفان اسلامي جلد 9
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد9
 

 

 
 

عنايت حق به وقت سلوك سالك تجلّى مى كند

چون سالك به نقص و عيب خود واقف شود ، و با پيمودن راه دوست با كمك خضر راه كه پيامبر يا امام يا عالم ربّانى است به رفع عيوب و نقائص بپردازد ، عنايت رحمت حق ، بصورت عشق به عبادت و ترك گناه و شوق كثير نسبت به عمل تجلّى مى كند ، و اين جلوه باطن و ظاهر انسان را روشن نموده ، آدمى را به سوى مقام قرب و لقا و نقطه با عظمت وصال حركت مى دهد .

صاحب نفخة الروح در اين زمينه مى فرمايد :

بدان وفّقك الله توفيق اهل عنايته وأوقفك على سرّ هدايته كه سلوك طيقو وصول و حصول جز به توفيق و عنايت نيست ، و علامت عنايت و توفيق كه رفيق سالك گردد ، آن است كه حق تعالى پيش از همه نفس سالك را انتباه بخشد ، و انتباه حالتى است كه نفس را از دل در آخر درجات نفس لوّامه حاصل شود ، تا از خواب غفلات امّارگى و لوّامگى بيدار شود ، و بر مخازى مجارى امور نفس در تبعيّت هوا تنبّهى و اطّلاعى و اقلامى حاصل شود ، و بر نباهت مكانت و شرف منزلت كه نفس را در تبعيّت روح و عقل و شرع است واقف گردد ، و اين حالت را كه انتباه است ، اهل طريق اوّل مقامات شمرده اند ، به نسبت با آنان كه در آن ايست كنند .

و اگر ديگر باره غفلت فرو نگيرد يقظت باشد ، و يقظت بيدارى نفس است با دل كه ديگر غافل نشود ، و چون به اين يقظت تحقّق بايد و بر مخازى و مساوى نفس مطّلع گردد و عزم جزم بر ترك اتباع هوا ، و نيّت اتّباع و طلب حق كند ، نورى از رغبت يا رهبت يا محبّت چنان كه ذكر رفت ، از حق در دل او افتد ، موجب انابت گردد ، كه عبارت است از رجوع بنده از مخالفات و معاصى به باطن و دل به سوى حق تعالى ، و باز آمدن دل از خود و غير خود و هر چه ما سوى الله گويند ، و چون بنده به باطن رجوع كند ، به حق از غير حق علامت صحّت انابت او توبه باشد .

و توبه عبارت است از رجوع بنده به ظاهر ، از مخالفات و ترك معاصى و مناهى و منكرات فى حاضر الحالات و ندامت بر تقصير على ما فرّط وفات ، و علامت صحت توبه و ندامت حزن است و اندوه بر ضياع انفاس و اوقات و تقويت فريض طاعات وقت استطاعات در مخالفات .

و حزن حالتى است كه چون بر سالك غالب شود ، و قايم گردد او را غير حق و اشتغال به غير فانى گرداند و نتيجه آن اشفاق است .

و خوف حالتى است كه بر اثر فوت كلّى غلبه كند ، چون حزن بر فوت وقت ماضى است در مخالفت ، و خوف بر قوت وقت مستقبل ، و چون خوف بر فوات اوقات مستقبل است ، منتج استيحاش است از اغيار و ماسوى الله .

و استيحاش وحشت و ملامت يافتن است از اغيار و ما سوى الله ، و از مشغولى به غير حق و آن منتج احوال بسيار است ، هم چون زهد كه عبارت است از عدم رغبت فيما سوى الله ، و فرار كه گريختن است از غير حق و ذهاب كه استمرار فرار است ، و انزعاج كه موجب فرار است ، و ذهاب و ماشا كل ذلك من الاحوال ، و چون وحشت بايد از خلق و به حق گريزد طلب خلوت كند . و خلوت موجب فكر است در سبب حصول وصول و موجبات آن ، و فكر منتجّ ذكر است ، و ذكر موجب حضور به مذكور ، و دوام ذكر موجب حضور و دوام حضور موجب دوام مراقبت ، و چون دايم الحضور و المراقبه شود ، حقيقت حيا از حق در مخالفت و معصيت به نفس قائم شود ، و حياى حقيقى چون به نفس قائم گردد به حقيقت ادب مع الله تحقق يابد ، و ادب موجب رعايت حدود شرعى است و مخالفت بر اوامر مرعى ، و انتها از جمله معاصى اصلى و فرعى .

و مراعات حدود منتج قرب است ، و غايت قرب منتج وصال ، و وصال منتج انس ، و انس را نتيجه اذلال است ، و اذلال منتج سؤال ، و سؤال درديش از جواد قادر موجب اجابت و اسعاف(1) قال الله تعالى :

) ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ((2) .

فيض آن سالك مسلك عشق ، و راهرو راه عرفان ، وسائل حريم حرم دوست مى گويد :

هيچيم ما بخويش و نمودار ما توئى *** ما صورتيم و معنى هشيار ما توئى
هم گوش و هم سماع توئى در سر و دماغ *** هم چشم ما تو مغنى ديدار ما توئى
هم تو زبان بيان تو تنطق تو مى كنى *** هم در دهان زبان تو و گفتار ما توئى
هم دست ما تو معنى نازش زتست هم *** هم پاى ما تو قوت رفتار ما توئى
ديدار توست هر چه درآيد به چشم ما *** بيننده هم تو ديده و ديدار ما توئى
داعى تو و مجيب توئى در سؤال ما *** گر دل شود غمين زتو غم خوار ما توئى
هر كس به سوى سبزه و گلشن رود به سير *** ما را تو سير سبزه و گلزار ما توئى
بازاريان به سود و زيان متاع در *** سود و زيان ما تو و بازار ما توئى
عرض كمال بهر خريدار مى كنند *** ما عرض نقص كرده خريدار ما توئى
بنشسته درد كان زپى كسب و كار خلق *** دكان ما تو كسب تو و كار ما توئى
قومى به ميكده زپى باده مى روند *** ما را محبتت مى و خمّار ما توئى
فيض از تو است و حاصل معناى شعر تو *** انديشه ها همه زتو گفتار ما توئى

چون انسان در وادى معرفت قدم بزند ، يعنى معلّم زندگى خويش را انبيا و امامان و عالم واجد شرايط قرار دهد ، و آن معرفت را به عمل تبديل كند ، دست توفيق دستش را گرفته از دام هوا و هوس رهائيش دهد ، و نفس او را در برابر حق تسليم نموده از دام هر نوع غرور آزادش نمايد ، در اين وقت است ، كه از معامله آخرت به دنيا كه بدترين و خسارت بارترين معامله است دورى جسته و به قول حضرت صادق (عليه السلام) در ابتداى روايت باب غرور افضل را به ادنى معامله نمى كند .

امام صادق (عليه السلام) در دنباله روايت كه اصل آن را در صفحات گذشته ملاحظه كرديد مى فرمايد :

در نفس ، خودبين مباش و بر خويش به ديده عجب نظر مكن ، چه بسا كه به مال و ثروت و صحت و سلامتت مغرور شوى و از ياد مرگ و انتقال از اين عالم به عالم ديگر غافل گردى ، كه اين غفلت ريشه بسيارى از امراض روحى و علّت بسيارى از گناهان و معاصى است .

و چه بسا كه بر اثر بى خبرى از خويش و اعجاب نسبت به نفس به طول عمر و داشتن اولاد و يار و رفيق مغرور گشته و تصور كنى نجاتت و راحت و لذت در داشتن اولاد و يار است ، در حالى كه اينطور نيست چه بسيار مردمى كه بر اثر اولاد و رفيق اهل جهنم شدند !

و بسا باشد كه فريفته به حال و مال و آزرو گردى ، و بخاطر رسيدن به پاره اى از آمال و آرزوهايت گمان كنى به مقصود رسيده و سلوكت سلوك صادقانه بوده ، در حالى كه هر حالى و هر مالى و هر آرزوئى آراسته به حقيقت نيست ، مگر آن كه هماهنگ با واقعيات الهيه باشد .

و چه بسا فريفته شوى به آنچه ديگران به تو گمان دارند ، كه تو خوف الهى دارى و اظهار ندامت و پشيمانى مى كنى ، در حالى كه حضرت حق در دل تو خلاف آن بيند و ملاحظه كند آنچه از تو بروز مى كند از صميم قلب نيست ، آه كه اين غرور به آنچه واقعيت ندارد و خالص نيست چه غرور بدى است و چه حال خطرناكى است ! !

و چه بسا كه خود را به زور و جبر و از روى بى ميلى به عبادت وادار كنى ، در حالى كه حضرت حق از تو عبادت با شوق و خالصانه خواسته ، و توبه آن عبادت زورى مغرور شوى ، و تصور كنى در درگاه حضرت دوست كارى كرده اى ، راستى اين غرور چه نفعى به حال تو دارد ، آيا از اين حال غير خسارت در دنيا و آخرت چيز ديگرى نصيب تو خواهد شد !

و چه بسيار كه به دانش و نسب خود افتخار كنى و از عيوبى كه در درياى وجودت موج مى زند و خدا بر آن آگاه است غافل باشى و خلاصه تصور كنى خيلى شايسته اى در حاليكه حق مى داند خيلى بد و آلوده اى ! !

و چه بسا باشد در حال دعا باشى و بخيال خود خدا را مى خوانى در حالى كه منظورت غير است و به اين دعاى دور از حقيقت مغرور شوى و تصور كنى اهل دعائى در حالى كه اهل ريائى ! !

كه با دل آلوده و قلب تاريك و خدعه و نيرنگ آن هم در حريم حرم دوست كسى بجائى نرسد ، بلكه به هلاكت و بدبختى خود كمك مى كند .

حاصل آن كه ، چنان كه كوفته هاى مزمن بى قلبع ماه به اصلاح نمى آيد ، امراض روحانى هم بى رادع قوى از نفس سلب نمى شود ، چنان كه اين ضعف از مؤمنى شنيدم كه مى گفت :

از من در اوايل سنّ خلاف شرعى واقع شد و از آن عمل توبه كردم و بعد از چند شب بخواب ديدم كه كسى نامه عمل را به من مى نماياند ، و آن عمل در آنجا نوشته است ; من بخود گفتم سبحان الله من از آن عمل توبه كردم چرا در اينجا

باشد ، آن شخص گفت كه : اگر تو اين فرشته را مى توانى محو كرد به حيثيّتى كه اثر از او نباشد ، توبه تو قبول است ، وگرنه ، نه ، و اين كنايه از گريه و استغاثه است چنان كه مذكور شد .

و چه بسا باشد كه تو نصيحت كنى مردم را و به اعتقاد خود كار خوب مى كرده باشى و در باطن غرض تو جلب قلوب ايشان باشد نه تخويف الهى ! !

محققين گفته اند ، اگر واعظ از متابعت اقوال و افعال انبيا محروم باشد و مقصود او از وعظ طلب شهرت و اظهار فضل خود باشد سخن او در صورت و معنى مؤثر نيايد ، بلكه باطن مستمع را از كدورت غفلت او آفت هاى عظيم رسد !

عزيزا ، علماى حقيقى و مشايخ معنوى چون قدم مبارك بر منبر وعظ نهند ، جبّه و دستار عرض ندهند ، و هر طاعت كه اداى آن بر خلق مستحب است بر خود سنّت دانند ، چنان كه در شأن اهل كتاب آمده :

) أَتَأْمُرُونَ الْنَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ ((1) .

و اين امت نيز در اين معنا داخلند ، بعضى به صورت علما به زرق و ريا آستين افشان و دامن كشان بر سر چوپ پاره برآيند و براى جرّ منفعت از طريق تلبيس خود را مضحكه ابليس سازند ، و بعضى در لباس فقر به جهل و تقليد سجاده بر دوش و از غايت غفلت بى عقل و هوش .

عزيز من كاملى بايد كه ناقصان را وعظ گويد ، بيدارى بايد كه خفتگان را برانگيزد ، ندانسته اى كه نابينا ، راهبرى را نشايد و از بيماران طبيبى نيايد !

الهى ما را از مهالك حفظ كن ، باطن و ظاهر ما را به نور رحمت و عنايتت صفا ده ، ما را پائى براى حركت نيست ، اگر دست ما را نگيرى ، در چاه بدبختى افتيم و درِ نجات به روى ما بسته خواهد شد .

الهى باز من را ده پر راز *** كه بنمايم به سمت دوست پرواز
مرا ده طعمه از تيهوى تقدير *** ميفكن رشته ام بر دست كمپير(1)
كه برّد چنگل و منقارم اين زن *** چو عصفورم بريزد مشت ار زن
اگر از ارزنش جويم كرانه *** زند بر فرق و گويد حيف دانه
دگر ره رحمت آرد بر من آن زال *** دهد تتماج و گويد حال كن حال
چو نبود باز را تتماج در خور *** زند مشتى چنان كم بشكند پر
زبال دل پر آمال مشكن *** زشاهين حقيقت بال مشكن
هماى معرفت را خسته مپسند *** پر باز ولايت بسته مپسند
مكن بيگانه از خود آشنا را *** خدا را آشنائى كن خدا را
بوحدت نوبت اندر چاز حد زن *** ازل را كوس بر بام ابد زن
به آب نفى زن خشت مكان را *** بريز از هم زمين و آسمان را
كتاب هستى امكان ورق كن *** بهر باطل كه چشم افتاد حق كن
حقيقت را بحق كن آشكارا *** كه دل بى دوست نتواند مدارا
به عيسى روح قدسى هم عنان ساز *** رفيق مهدى صاحب زمان ساز

فرياد از دست مغرورانى كه دزد راه انسانيّت اند

يك بار ديگر فراز بالا را بخوانيد ، و در آن با عمق جان انديشه كنيد ، آه از دست كسانى كه در راه نيستند ، و براى آنان نسبت به حقايق عرفانى نيست ، هدفى جز شهرت و شكم براى آنان وجود ندارد ، با اين همه حال به لباس دانائى و از همه بدتر معلّمى جلوه كرده ، و با مشتى ادعاى دور از حقيقت به دعوت انسانها برمى خيزند ، و در راه ساده دلان دام گسترده ، آنان را فريب مى دهند ، تا بوسيله آنان به نان و نوائى برسند ، و در جهت شكم و شهوت و تخيّلات شيطانى دلى از عزا درآورند ، اينان دين خدا و آيات قرآن و روايات و اخبار را ملعبه دست قرار داده ، و انسان و انسانيت را با تمام وجود به مسخره گرفته اند .

جاهلند و مى گويند عالميم ، اسيرند و مى گويند آزاديم ، آلوده اند و مى گويند وارسته ايم ، بدبخت اند و مى گويند خوشبختيم ، محتاج به معلم اند و مى گويند استاديم ، نيازمند به موعظه اند و مى گويند ، واعظيم ، اهل ضلالت اند و مى گويند داراى هدايتيم ، بساطى از خدعه و مكر و غلّ و غش پهن كرده و به صيد آدميان پرداخته ، و پس از صيد عباد حق بيش از پيش دچار غرور شده ، و چند اسبه بسوى گمراهى و گمراه كردن مى تازند ، على (عليه السلام) آن كانون معرفت ، و قلّه مرتفع عشق ، و حقيقت ايمان در باره اين نابكاران پست مى فرمايد :

وَآخَرُ قَدْ تَسَمّى عالِماً وَلَيْسَ بِهِ ، فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهّال وَاَضاليلَ مِنْ ضُلاّل ، وَنَصَبَ لِلنّاسِ اَشْراكاً مِنْ حَبائِلِ غُروُر وَقَوْلِ زُور . .(1) .

انسان ديگرى نيز وجود دارد كه نام عالم به خود گرفته و او عالم نيست اين نابخرد ، نادانى هائى را از نادان و گمراهى هائى را از گمراهان كسب كرده ، دام هائى از طنابهاى فريبا و گفتار بى اساس پيش پاى مردم گسترده است .

دانشمند بزرگ آقاى جعفرى در شرح جمله بالا و چند جمله بعد از آن مى فرمايد : كوشش ها كرده و تقلاّها براه انداخته ، و شب و روزها را براى اثبات اين كه او مى داند و عالم است و بايد از او فرا گرفت سپرى كرده است . زيرا آن نابخرد هدف حيات خود را در « به به » و « احسنت » و شنيدن صداى پاى پيروان در پشت سرش ، و حيران ماندن و به شگفتى درآمدن مردم در باره عظمت او دريافته است ! !

اصطلاحاتى چند از آن كتاب و الفاظى خوشايند از اين رساله اداى قيافه

و حركات چشم و ديگر نمودهاى عارف مآبانه از اساتيدى چند بدست آورده ، نه تنها علوم اوّلين و آخرين و معرفت هستى را در انحصار خود مى بيند ، بلكه اگر از طعنه آگاهان و هشياران نترسد ، نخست خود را شاگرد خدا در ايجاد هستى معرّفى مى كند ، و تدريجاً اگر روزگار امان بدهد و مراقبان معرفت بگذارند دعواى من خدا من خدا من خدايم را هم راه خواهد انداخت ! !

اين شكارچى ها گاهى مهارت زيادى بدست مى آورند ، بطورى كه براى تحميل خواسته هاى خود چنان چهره جالبى از علم و معرفت نشان مى دهند كه ساده لوحان به مجرّد مشاهده آن چهره ، دامن از دست مى دهند و تخدير مى شوند ، و خود را بكلّى مى بازند ، در اين هنگام كه دكّان آن دكّاندار نابكار رونق مطلوب را بدست آورده است تدريجاً و با گذشت زمان ساده لوحان فراوانى را در دام خود مى بيند ، خودش هم به يقين باور مى كند كه آرى اگر من در اين دنيا خلق نشده بودم حكمت اعلاى هستى محقّق نمى گشت ! ! راستى خداوند متعال همه بيماران را لباس عافيت بپوشاند ; آمين يا ربّ العالمين .

قَدْ حَمَلَ الْكِتابِ عَلى آرائِهِ ، وَعَطَفَ الْحَقَّ عَلى أهْوائِهِ ، يُؤمِنْ النّاسَ مِنَ الْعَظائِمِ ، وَيُهَوِّنُ كَبيرَ الْجَرائِمِ .

كتاب الهى را بر نظريات باطل خود حمل و تأويل نموده و حق را بر هواهاى خويش برمى گرداند و مردم را از حوادث و يا خطاهاى بزرگ آسوده خاطر مى نمايد ، و گناهان بزرگ را براى آنان ناچيز جلوه مى دهد . اگر آن منحرف از مسير حق به محدوديت علم و انديشه خود اعتراف نمايند ، حتماً دامى كه پيش پاى مردم گسترده است ، جالب بودن و فريبندگى خود را از دست خواهد داد ، پس چه بايد كرد ؟ خيلى روشن است كه چه بايد كرد ، بايد نخست عقل و وجدان خود را از كار انداخت و نگذاشت كه آن دو وسيله آگاهى و عمل كه

مستند به حكمت هدايت انسانهاست ، وارد ميدان كار شوند و سپس قرآن و سنّت و هر منبع الهى ديگر را مانند موم به هر شكلى كه هوا و هوسش مى خواهد در آورد ، و خود را به معارف قرآن ، دانا معرّفى نمايد و بدين طريق همگان را نيازمند درگاه خود بسازد ! !

البته بيان اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين مورد با گروهى از صيادان جوامع است كه دام هاى مخصوص براى صيد كردن ساده لوحان تهيّه مى نمايند .

گروه هاى بسيار فراوانى وجود دارند كه امتيازات و تكيه گاه هاى ديگرى را كه مردم آنها را پذيرفته اند بصورت تورهاى متنوع درمى آورند و براى وصول به مقاصد حيوانى خود آنها را پيش پاى ساده لوحان مى گسترانند : علم ، فلسفه ، هنر ، سياستمدارى ، قضا ، حتى منش عرفان بخود بستن همه و همه اينها با كميّت ها و كيفيّت هاى گوناگون در شرايط مختلف وسائلى براى شكار بينوايان بى اطلاع بوده است اين نابخردان نمى دانند كه :

) وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالاَْرْضُ وَمَن فِيهِنَّ ((1) .

اگر حق از هواها و تمايلات آنان پيروى كند ، آسمانها و زمين و هر چه كه در آنها وجود دارد فاسد مى گردد .

يُؤمِنُ النّاسَ مِنَ الْعَظائِمِ ، وَيُهَوِّن كَبيرَ الْجَرائِمِ .

مردم را از حوادث يا خطاهاى بزرگ ايمن نموده و گناهان بزرگ را بر آنان ناچيز جلوه مى دهند .

اينان همواره مردم را از بُعْد اميال آنان به خود جلب مى نمايند ، ميل و رغبت مردم بر اين است كه در اين دنيا زندگى خوشايند و مقرون به لذت داشته باشند

و هرگز در حوادث بزرگ از پاى در نيايند ، و گناهانى را كه مرتكب مى شوند ، بهر طريقى كه ممكن است تفسير و توجيهش كنند ، و اهميّت آنها را ناديده بگيرند و در آن هنگام كه توانستند از عهده تفسير و توجيه آنها برآيند به ياد رحمت و عنايت ربانى بيفتند ، البته روحيه خوش بينى و مخصوصاً اميد به الطاف و عنايات الهى بسيار مطلوب است ، و آيات و روايات وارده در باره هر دو موضوع فراوان است و نيازى به ذكر و تفصيل آنها در اين مبحث نيست ، ولى آنچه كه مهم است اين است كه رحمت و لطف خداوندى براى بازسازى خرابى هائى است كه آدمى در شخصيت خود بوجود آورده است .

اگر گناهانى كبيره را مرتكب شود و يا گناهانى را اگر چه كوچك باشند ، با بى اعتنائى به خدائى كه معصيت او را انجام مى دهد ، مرتكب شود ، مصالحى در ساختمان شخصيت آدمى نمى ماند تا قابل بازسازى بوده باشد ، مانند شرك و تجرّى به مقام شامخ ربوبى و قتل نفس بى علت و غير ذلك ، وانگهى آيات و روايات بسيار فراوانى وجود دارند كه نتايج اعمال زشت و گناهان را مانند معلول هائى كه دنبال علل خود بطور ضرورى بوجود مى آيند گوشزد مى كنند مانند :

) فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ ((1) .

هر كس به مقدار وزن ذرّه اى كار خير انجام دهد آن را خواهد ديد ، و هر كس كه به مقدار وزن يك ذره كار شرّ و ناشايست انجام دهد آن را خواهد ديد .

با نظر به مجموع منابع اسلامى ، آنچه كه به عنوان اصل اساسى مى تواند ، پذيرفته شود اين است كه رحمت و الطاف خفيّه و جلّيه پروردگارى همه هستى را كه انسان هم جزئى از آن است فرا گرفته است .

) وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء ((1) .

از طرف ديگر ضرورت نگهدارى حقيقى ، از موجوديّت است كه بتواند استعداد پذيرش آن رحمت واسعه را داشته باشد ، بنابراين مربيان و معلمان جامعه بايستى هر دو عنصر اصل مزبور را براى مردم بيان كنند نه فقط يك عنصر آن را كه يا خلاف آن گروه از آيات و روايات باشد كه مفاد آنها عموميّت رحمت و لطف و عنايت پروردگارى است و يا مخالف آن گروه از آيات و روايات باشد كه مفاد آنها ضرورت بروز نتايج اعمال است ، اين همان اصل معروف به « اصل خوف و رجا » است .

يَقُولُ : اَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهاتِ ، وَفيها وَقَعَ ; وَيَقُولُ : اَعْتَزِلُ الْبِدَعَ ، وَبَيْنَهَا اضْطَجَعَ .

ادعا مى كند كه در شبهات توقف مى كنم در حالى كه در همان شبهات غوطه مى خورد ، و مى گويد از بدعت گذارى ها كناره گيرى مى كنم در صورتى كه در ميان بدعت ها مى آرامد .

صيّادان نابكار انسانها ادعائى دارند كه مخصوص تهذّب يافتگان و كمال جويان مى باشد ، آنان خود را از ورود جسورانه به موارد شبهه تبرئه مى نمايند ، تا خود را حتى از گروه كسانى كه به جهت ورود در شبهات مورد عتاب قرار خواهند گرفت خارج معرّفى كنند !

و نمى خواهند بدانند كه جرئت و بى پروائى آنان به ارتكاب اعمال زشت كه بدتر از ورود در شبهات است ، براى آنان حيا و امتناع از ورود در شبهات باقى نمى گذارد ، لذا با چنين ادعائى كه ما هرگز مرتكب شبهات هم نمى شويم منصرف ساختن ذهن مردن از توجه به گناهان صريحى است كه آنان مرتكب مى گردند .

آنان داخل كردن آنچه را كه از دين نيست در دين ، و خارج كردن آنچه را كه از دين است « بدعت » منكر مى شوند و خود را از اين وقاحت تبرئه مى نمايند ، در صورتى كه دين به معناى حقيقى آن از ديدگاه آن دور است ، و آنچه كه براى آنان اصالت و اهميت دارد دكّان خودفروشى و دامى است كه در پيش پاى مردم مى گسترانند ، لذا توجّه و اهميتى به آن نمى دهند ، كه كدامين عقيده يا حكم داخل در دين است و كدامين عقيده و حكم خارج از آن مى باشد .

فَالصُّورَةُ صَورَةُ إنْسان ، وَالْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوان ، لا يَعْرِفُ بابَ الْهُدى فَيَتَّبِعَهُ وَلا بابَ الْعَمى فَيَصُدَّ عَنْهُ ، وَذلِكَ مَيِّتُ الاْحْياءِ .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد :

صورتش صورت انسان و قلبش قلب حيوان است ، او نه درِ هدايت را مى شناسد تا از آن پيروى كند و نه درِ ضلالت و نابينائى را تشخيص مى دهد كه از ورود به آن امتناع بورزد و اوست مرده اى در ميان زندگان ! !

تشابه در نمود و صورت همواره سدّ راه آن جويندگان حقيقت بوده است كه در آغاز مراحل بوده و هنوز نتوانسته اند صورت را از معنى و ظاهر را از باطن تفكيك نمايند ، و به همين جهت فريب صورت هاى آراسته ديوسيرتان را خورده و سعى و كوششان به نتيجه اى نرسيده است .

حيوانات انسان نما گاهى از انسانهاى حقيقى هم آراسته تر و وارسته تر مى نمايند ، و دايه هائى مهربان تر از مادر و كاسه هائى داغ تر از آش و كاتوليك هائى كاتوليك تر از پاپ و مسلمانانى مسلمان تر از على ابن ابى طالب مى نمايند .

در اين موارد خدا به داد حقيقت جويان ساده لوح برسد كه هنوز توانائى تفكيك صورت از معنى را ندارند .

عارف رومى مى فرمايد :

جمله عالم زين سبب گمراه شد *** كم كسى زابدال حق آگاه شد
همسرى با انبيا برداشتند *** اوليا را هم چو خود پنداشتند
گفته اينك ما بشر ايشان بشر *** ماوايشان بسته خوابيم و خور
اين ندانستند ايشان از عمى *** هست فرقى در ميان بى منتهى
هر دو گون زنبور خوردند از محل *** ليك شد زان نيش و زين ديگر عسل
هر دو گون آهو گيا خوردند و آب *** زين يكى سرگين شد و زان مشك ناب
هر دو نى خوردند از يك آب خور *** اين يكى خالى و آن پر از شكر
صد هزاران اين چنين اشباه بين *** فرقشان هفتاد ساله راه بين
اين خورد گردد پليدى زوجدا *** وان خورد گردد همه نور خدا
اين خورد زايد همه بخل و حسد *** وان خورد گردد همه نور خدا
اين زمين پاك و آن شور است و بد *** اين فرشته پاك و آن ديو است و دد
هر دو صورت گر بههم ماند رواست *** آب تلخ و آب شيرين را صفاست
جز كه صاحب ذوق كش فاسد به باب *** او شناسد آب خوش از شوره آب
جز كه صاحب ذوق نشناسد طعوم *** شهد را ناخورده كى داند زموم
سحر را با معجزه كرده قياس *** هر دو را بر مكر پندارد اساس
ساحران با موسى از استيزه را *** برگرفته چون عصاى او عصا
زين عصا تا آن عصا فرقيست ژرف *** زين عمل تا آن عمل راهى شگرف
لعنت الله اين عمل را در قفا *** رحمت الله اين عمل را در وفا
كافران اندر مرى بوزينه طبع *** آفتى آمد درون سينه طبع
هر چه مردم مى كند بوزينه هم *** آن كند كزمرد بيند دمبدم
او گمان برده كه من كرده چو او *** فرق را كى داند آن استيزه خو
اين كند ار امر و آن بهر ستيز *** بر سر استيزه خويان خاك بيز
آن منافق با موافق در نماز *** از پى استيزه آيد بى نياز
در نماز و روزه و حجّ و زكات *** با منافق مؤمنان در برد و مات
مؤمنان را برد باشد عاقبت *** بر منافق مات اندر آخرت

آسيبى كه از حيوانات انسان نما بر ارزش هاى والاى انسانى وارد شده ، و اوراق تاريخ را سياه كرده و حقوق انسانها را ضايع نموده ، و باطل ها را با ظواهرى آراسته به خورد مردم صاف دل و ساده لوح داده است ، خيلى بيش از آسيبى است كه از حيوانات حيوان نما براى بشريّت وارد آمده است .

هيچ تعبير در باره آن صيّادان مناسب تر از اين تعبير :

« مردگانى در ميان زندگان » پيدا نمى شود ، امّا با قرينه ديگر جملات اميرالمؤمنين بايد گفت :

« نه مردگان بى طرف و پوسيده ، بلكه مردگان موذى و مضرّ كه بوى عفونى لاشه پليد آنان به جهت مردن عقل و وجدان در درونشان مشام انسانهاى گلشن جو را مى آزارد .

وقتى كه خرد و وجدان در درون يك انسان نابود شد ، عاملى براى تشخيص حق و باطل و هدايت و ضلالت در وجود او نيست كه بتواند با بينائى و روشن بينى در اين دنيا حركت كند ، از اينجاست كه بايد گفت : نمايش حيات ، يا حيات نمايشى غير از حيات حقيقى است ، زيرا ركن اساسى حيات حقيقى ، يا حيات معقول خرد و وجدان آدمى است و با رفتن آن دو حيات حقيقى و حيات معقول وجود ندارند(1) .

دائم در حال دعا باشيد ، كه خداوند عزيز ما را يك آن بخود وامگذارد ، و دست گدائى و نيازمندى ما را از دامن رحمت و لطفش جدا نكند ، كه اگر به اين بلا دچار شويم ، مخرّب وجود و شخصيّت الهى خود گشته و سدّ راه عباد خدا خواهيم شد ، و اين همه محصول تلخ غرور و عجب و خودبينى است ، اگر دائم در حال خدابينى و خداگوئى باشيم از شرّ اين صفت شيطانى در امان خواهيم بود .

امام صادق (عليه السلام) دنباله روايت غرور را اين چنين دنبال مى كند :

چه بسا كه از نفس خود مذمّت كنى ولى در حقيقت قصد تو از اين مذمّت مدح و تعريف خود باشد و اين نيز از نتايج غرور است .

بدون شك از كدورتهاى غرور و فريب شيطان و آرزوهاى غلط نفس نجات نخواهى يافت مگر با انابه صادقانه و رجوع و بازگشت به حضرت احديّت و زارى و تضرّع بردن به پيشگاه مقدس او و شناختن عيوب نفس و طرق فريب او كه در غايت پنهانى و دقت است ، طرقى كه موافق عقل و علم و دين و شريعت و سنن و طريقت نيست .

اگر تو با وجود اين همه خطرات و عيوب نفس ، راضى از خود باشى ، و از خويش سلب تقصير كنى زهى خفّت عقل و سبكى رأى كه حاكم بر توست ، و زهى شقاوت و بدى نفس تو كه در اين مدت مديد و عهد بعيد راه به نفس خود نبرده و منجيات و مهلكات را نشناخته اى !

بدان كه كسى عمرش ضايع تر از تو نشده ، و حسرتى چون حسرتت در قيامت براى كسى نيامده است .

غرور يا بدترين حجاب بين انسان و بين حقايق

در اين زمينه هيچ جمله اى رساتر و عالى تر از حكمت دويست و هفتاد و يكم نهج البلاغه نيست ، معدن علم ، منبع نور ، ريشه حقيقت ، خورشيد هدايت ، كشتى نجات وجود مقدس حضرت مولى الموحّدين اميرالمؤمنين (عليه السلام)مى فرمايد :

بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجابٌ مِنَ الْغِرَّةِ .

نهج البلاغه خوئى در توضيح اين جمله مى فرمايد :

غرور و غفلت از بافته هاى خطرناك شهوت و عشق به دنيا و متابعت هوا ، و سستى از بدست آوردن واقعيات و خلاصه محصوللى از رذائل اخلاقى است .

اگر انسان در شئون زندگى صرفاً بدنبال غرائز جسمى و حيوانى باشد ، بر قلبش پرده كدورت افتد ، و چشم بصيرتش بسته شود ، در آن هنگام از ديدن حقيقت عاجز شود ، گرچه صداى حقيقت در اعلا مرتبه بلند شود ، و داعيان حقيقت جهان را پر كنند ، ضخامت اين حجاب گاهى بحدى مى شود ، كه قلب از تنفس كردن هواى حقيقت بازمانده و مى ميرد و صاحبش به موجودى بى شعور تبديل شده ، از درك حقيقت دور مى افتد چنان كه قرآن مى فرمايد :

) فَإِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ ((1) .

از داستان عجيب زير عبرت بگيريد

شرح نهج البلاغه خوئى در جلد بيست و يكم مى گويد :

منصور دوانيقى شبى در طواف خانه كعبه بود ، گوينده اى را شنيد كه چنين مى نالد :

بار خدايا به درگاه تو شكايت آرم از ظهور ستم و تباهى ، و از طمعى كه ميان مردم و حق سايه افكنده ، منصور از مطاف بدر آمده و در گوشه اى از مسجد نشست و بدنبال آن مرد فرستاد و او را پذيرفت .

آن مرد نماز خواند و پس از استلام حجر نزد منصور آمد و سلام كرد ، منصور بدو گفت : اين فرياد كه از ظهور ستم و بيدادت از تو بگوشم رسيد چه بود ؟ و مقصودت از طمع كار حائل ميان مردم و حق كه بود ، بخدا هر چه گوش دادم از درد و الم سخن گفتى .

گفت منصور اگر بر جانم امان بخشى از ريشه هر كارت آگاه سازم و گرنه از اظهار حقيقت دريغ نمايم و خود را نگهدارم كه با خود كارها دارم .

منصور گفت : جان تو در امان است ، هر چه دارى بگو ، در پاسخ گفت :

آن كه طمعش ميان مردم و حق حائل است و از اصلاح ستم و تباهى مانع ، خودت هستى ، منصور گفت واى بر تو چگونه طمع به من آيد كه همه سيم و زر جهان در دست دارم ، و هر ترش و شيرينم فراهم است ، در پاسخ گفت : هيچ كس را چون تو طعمه در نگرفته ، فعلاً قدرت تو را سرپرست جان و مال مسلمانان ساخته و تو از كارهاى آنان به غفلت اندرى ، و به چپاول اموالشان چيره و خودسر ، در اين ميان پرده ها از گچ و آجر برآوردى و درهاى آهنين بر آنها نهادى ، و دربانان مسلّح برگماشتى و خويش را در درون آن زندانى ساختى ، و كارمندانت را به گرد آوردن اموال و انباشتن آن گسيل نمودى ، و با اسلحه و دژبانانِ وسائل نقليه نيرومندشان ساختى ، و دستور دادى جز فلان و فلان كه نام برده اى به حضورت نرسند و از پذيرش ستم ديده و درمانده و گرسنه و درويش و ضعيف و برهنه دريغ دارى و اينان كه حق در بيت المال دارند دور نگهداشتى !

هميشه آن چند نفر مخصوصانت كه از همه رعيت برگزيده داشتى و حجاب از پيش آنان برداشتى ، اموال را بگيرند و گرد كنند و انباشته و پس انداز خويش سازند .

گويند : اين مرد ، خود به خدا خائن است ، چرا ما به او خيانت نكنيم با اينكه مسخّر او شديم ، اينان ميان خود سازش كردند ، نگذارند وضع مردم و احوال آنان به تو گوشزد شود ، مگر آنچه را بخواهند و به سود خود دانند ، و هر كار گذارى از درت برآيد و با آنان مخالفت آغازد ، او را پيش تو مبغوض سازند و از در برانند و براى او پرونده بسازند تا از نظر بيفتد و خوار گردد .

چون اين وضع ميان تو و آنان گوشزد همگان شده مردم آنان را بزرگ شمارند و از آنها بهراسند و نخستين دسته اى كه به سازش با آنها بشتابند كارگذاران تو باشند ، كه بدانها هديه برند و رشوه دهند تا دست ستمشان بر سر رعايا باز باشد و سپس مردم با نفوذ و ثروتمند از طبقه رعيت با آنها سازش كنند تا بر ديگران ستم نمايند و سراسر بلاد خدا پر از طمع و ستم و تباهى شود .

اين چند نفر با تو شريك سلطنت شده و تو در غفلت اندرى . اگر دادخواهى بدرگاه آيد نگذارند بر تو درآيد ، اگر خواهد هنگام خروج از خانه ات به تو شكايت برد مانع گماشتى ، بهانه اين كه براى مردم بازرس مظالم مقرّر داشتى ، و چون متظلّمى آيد هم آنان به بازرسى مظالم فرستند كه به شكايت او گوش ندهد و عرض حالش را بتو نرساند و بازرس از بيم آنان و ترس تو بپذيرد ، و پيوسته مظلوم بيچاره نزد او رفت و آمد كند و بدو پناه برد و استغاثه نمايد و او امروز و فردا كند و بهانه بتراشد و چون به جان آيد و تو بيرون آئى برابرت فرياد كشد و ناله سر دهد ، دربانانت او را به سختى بزنند و برانند تا عبرت ديگران شود ، و تو به چشم بنگرى و مانع نشوى ، با اين وضع چگونه مسلمانى بيايد .

من در روزگار جوانى به چين مسافرت مى كردم ، در يك سفرى پادشاهشان به كرى دچار شده بود و سخت مى گريست ، نديمانش او را دلدارى مى دادند و به شكيبائى مى كشانيدند ، گفت :

من از درد به خود گريه ندارم ولى بر مظلومان دربارم گريه مى كنم كه مى نالند و آواز ناله شان را نمى شنوم ، سپس گفت : اگر گوشم رفته چشمم برجاست ، ميان مردم جار بزنيد كه جز مظلوم جامه سرخ نپوشد ، و هماره بامداد و پسين بر فيل سوار مى شد و گردش مى كرد تا مظلومى را به چشم خود بيند و دادخواهى كند .

اين مردى است مشرك به خدا ، كه با مشركان چنين مهربان است و از خود دريغمند و نگران ، تو مردى هستى خداپرست و از خاندان نبوت ، مهر تو بر مسلمانان جلو خود خواهيت را نبايد بگيرد ؟

اگر براى فرزندانت مال جمع مى كنى خدا به تو نموده است ، كه كودكى از شكم مادر درافتد ، در روزى زمين پشيزى ندارد ، و بر هر مالى دست بخيلى گذاشته است كه نگهش دارد ، ولى خدا پيوسته لطفه خود را شامل حال كودك سازد ، تا مردم را بدو راغب كند ، تو نيستى كه عطا مى كنى ، ولى خداست كه هر چه به هر كه خواهد عطا مى كند و اگر بگوئى جمع مال براى تقويت سلطنت توست ، خدا براى تو وسيله عبرت از بنى اميه فراهم كرده است ، كه جمع زر و سيم و آماده كردن ساز و برگ و لشگر و اسب و استر و شتر در برابر اراده الهى به زوال ملكشان فائده نداشت .

و اگر بگوئى جمع مال براى يك هدف عالى تر از مقامى است كه دارى بخدا بالاتر از مقام تو مقامى هست ولى ادراك آن ميسر نيست مگر از راهى كه مخالف راه توست .

تو نگاه كن آيا مخالف خود را به بدتر از كشتن مجازات توانى كرد ؟ گفت نه ، در پاسخ گفت : آن پادشاهى كه به تو عطا كرده است آنچه عطا كرده ، گنه كار را به كشتن شكنجه ندهد .

او بخوبى مى داند چه در دل دارى و در چه كارى ، چشمت به كجا است و دستت چه كار مى كند ، و پايت به چه سوى مى رود ، بنگر كه هر آنچه از دنيا را خاص خود كردى ، چون از دستت گرفت چه فايده اى برايت دارد در موقعى كه تو را پاى حساب كشيد !

منصور گريست و گفت : كاش آفريده نبودم ، واى بر تو چگونه چاره كار خود كنم !

گفت : همه مردم را رهبرانى است كه در ديانت خود بدانها پناهنده و به گفتارشان رضا دهند ، تو آنان را محرمان خود بساز تا راه بتو بنمايند و در كارهايت با آنها مشورت كن ، منصور گفت : من بدنبال آنان فرستادم از من گريختند گفت : آرى ترسيدند آنها را به راه خودت ببرى ، ولى در خانه ات را باز گذار و حجاب را بردار و هموار ساز تا مظلوم را باشى و ظالم را از بن براندازى ، صدقات را از راه حلال و پاك بگير و به حق و عدالت بر مستحقانش پخش كن ، در اين صورت من ضامنم كه رهبران حق و مخلص نزد تو آيند و در اصلاح كار امت به تو كمك كنند .

مؤذنان سر رسيدند و سلامش دادند و اعلام به نماز كردند ، برخاست نماز گذارد و بجاى خود برگشت و هر چه آن مرد را جستند نيافتند .

خوانندگان عزيز ، اين موعظه بليغ و نصيحت عميق كه به گوش منصور خوانده شد ، اگر به كوه خوانده مى شد از كوه جز گرد و غبارى باقى نمى ماند ، اما اين مرد پليد به بغداد برگشت و به ظلم خود ادامه داد و از خون بى گناهان جويها به راه انداخت و دست به كشش حضرت صادق (عليه السلام) آلوده كرد ميليون ميليون درهم و دينار از حق مردم محروم سرقت كرد و براى بازماندگان ظالم تر از خودش بجاى گذاشت ، آرى غرور اين صفت زشت و پليد به قول على (عليه السلام)حجاب بين مغرور و موعظه الهى است ! !

باب سى و هفتم :در صفات منافق است

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

ألْمُنافِقُ قَدْ رَضِىَ بِبُعْدِهِ عَنْ رَحْمَةِ اللهِ تَعالى لإنَّه يَأتَى بِأعْمالِهِ الظّاهِرَةِ شَبيهاً بِالشَّريعَةِ وَهُوَلاه لاغ باغ بِالْقَلْبِ عَنْ حَقِّها مُسْتَهْزِءٌ فيهِ .

وَعَلامَةُ النِّفاقِ قِلَّةُ الْمُبالاةِ بِالْكِذْبِ ، وَالْخِيانَةُ ، وَالْوَقاحَةُ ، وَالدَّعْوى بِلا مَعْنىً ، وَسُخْنَة الْعَيْنِ ، وَالسَّفَةُ ، وَقِلَّةُ الْحَياءِ ، وَاسْتِصْغارُ الْمَعاصى ، وَاسْتيضاع اَرْبابِ الدّينِ ، وَاسْتِخْفافُ الْمَصائِبِ فِى الدّينِ ، وَالْكِبْرُ ، وَحُبُّ الْمَدْحِ ، وَالْحَسَدُ ، وَاسْتيثارُ الدُّنْيا عَلَى الاْخِرَةِ ، وَالشَّرِّ عَلَى الْخَيْرِ ، وَالْحَثُّ عَلَى النَّميمَةِ ، وَحُبُّ اللَّهْوِ ، وَمَعُونَةُ اَهْلِ الْفِسْقِ وَالْبَغْىِ ، وَالتَّخَلُّفُ عَنِ الْخَيْراتِ ، وَتَنَقُّصُ أهْلِها ، وَاسْتِحْسانُ ما يَفْعَلُهُ مِنْ سُوء ، وَاسْتِفْتاحُ ما يَفْعَلُهُ غَيْرُهُ مِنْ حَسَن ، وَأمْثالُ ذلِكَ كَثيرَةٌ .

وَقَدْ وَصَفَ اللهُ الْمُنافِقينَ فى غَيْرِ مَوْضِع ، فَقالَ عَزَّ مِنْ قائِل :)  وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللهَ عَلَى حَرْف فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ ( .

وَقالَ عَزَّ مِنْ قائِل أيْضاً فى صِفَتِهِمْ : وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ امَنّا بِاللهِ وَبِالْيَوْمِ الاْخِرِ وَما هُمْ بِمُؤمِنينَ ، يُخادِعُونَ اللهَ وَالَّذينَ آمَنُوا وَما يَخْدَعُونَ إلاّ أنْفُسَهُمْ وَما يَشْعُرُونَ . في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضاً :

وَقالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : ألْمُنافِقُ إذا وَعَدَ أخْلَف ، وَإذا فَعَلَ أفشى ، وَإذا قالَ كَذَبَ ، وإذا ائْتُمِنُ خانَ ، وإذا رُزِقَ طاشَ ، وَإذا مُنِعَ غاشَ :

وَقالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) أيضاً : مَنْ خالَفَ سَريرَتُهُ عَلانِيَتَهُ فَهُوَ مُنافِقٌ كائِناً مَنْ كانَ وَحَيْثُ كانَ وَفى أيّ زَمان كانَ وَفى أيِّ رُتْبَة كانَ :قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

ألْمُنافِقُ قَدْ رَضِىَ بِبُعْدِهِ عَنْ رَحْمَةِ اللهِ تَعالى لإنَّه يَأتَى بِأعْمالِهِ الظّاهِرَةِ شَبيهاً بِالشَّريعَةِ وَهُوَلاه لاغ باغ بِالْقَلْبِ عَنْ حَقِّها مُسْتَهْزِءٌ فيهِ .

امام ششم حضرت صادق (عليه السلام) در اين باب چهره پليد و كثيف منافق را معرفى مى كند ، منافق آن انسان خبيثى كه نظير او نيست ، و تاريخ بشر شريرتر و مضرتر و آلوده تر و ظالم تر از او را بياد ندارد .

منافق چندرو ، جاسوس ، عامل بيگانه ، خائن ، ستمكار ، و انسانى بى دين و موجودى تبهكار و حيوانى بسيار خطرناك در لباس آدمى است .

منافق از كافر بدتر ، از مشرك نجس تر ، از حيوان وحشى درنده تر ، و از هر خائنى خائن تر است .

منافق انسانى سالوس ، متقلّب ، دغل باز ، اهل غش ، حيله گر ، جانى ، پست ، بى كرامت ، بى اصل ، بى ارزش ، و مغضوب حق و اولياء الهى است .

نفاق خطّى خطرناك ، چهره اى بى باك ، صفتى ناپاك ، و حالتى دردناك است .

ايشان با حيله و نيرنگ ، و با قيافه اى آراسته ، و چهره اى مذهبى ، و در لباسى دلسوزانه ، جهت پيشبرد اهداف پليد و كثيف خود ، و خدمت به اربابان طاغوتى خويش ، و كمك به شياطين و ابليسان ، خود را در جامعه اسلامى جا زده و از ضربه زدن به ملت اسلام و شئون فرهنگى ، و اقتصادى ، و اجتماعى و دينى و دنيائى و آخرتى مردم ، به هيچ عنوان باك ندارند .

اينان در زمان رسول گرامى اسلام بوده ، و براى اينكه شناخته نشوند خود را زير پرده دين و ديندارى پنهان مى كردند .

شما در همين زمان فعلى يعنى از سال 1357 شمسى كه انقلاب اسلامى ايران به رهبرى نايب بر حق حضرت مهدى ( عج ) وجود مقدس امام خمينى پيروز شد تا هنگام نوشتن اين باب كه سال 1365 شمسى است ، شاهد بوديد كه خط نفاق و سردمداران حزب نفاق با اين ملّت مظلوم چه كردند ؟ ! !

انقلاب اسلامى و الهى ايران به رهبرى مرجع شيعه حضرت امام خمينى و كمك مردم مؤمن و جوانان مؤدّب به آداب الهى با گذراندن سختى ها و مشقت ها و مصائب فراوان از قبيل تبعيد و زندانى شدن آزادگان و كشته شدن هفتاد هزار مرد و زن بى گناه و معلول و مصدوم شدن صد هزار جوان مؤمن به پيروزى رسيد و دست آمريكا و هفتاد هزار مستشار نظامى آمريكائى و انگليس و فرانسه و شوروى و نوكرانشان را از اين مملكت و فرهنگ و منابع آن كوتاه كرد .

انقلاب دين اسلام و قرآن را از خطر حتمى نجات داد ، انقلاب شرّ بسيار خطرناك سازمانهاى جاسوسى را از سر مردم كوتاه كرد ، انقلاب كناره هاى دريا را از هزاران زنا در شبانه روز نجات داد ، انقلاب آموزش و پرورش مملكّ ايران را از دست سفارت آمريكا آزاد كرد ، و به عمر نهادهاى آمريكائى و طاغوتى پايان بخشيد .

انقلاب ناموس مردم را از دست اوباش آمريكائى و غرب زدگان پست و شرق گرايان بى حيا آزاد كرد ، و فرهنگ كشور را به فرهنگ الهى مبدل ساخت .

انقلاب مساجد را آباد كرد ، باعث بپا شدن نماز جمعه در سراسر كشور شد ، كتب درسى را تغيير داد ، ريشه سلطنت فردى را از بيخ و بن بركند ، محرومين را از محروميت بدر آورد ، سواد آموزى را به سراسر كشور كشاند ، و اهداف الهى خود را يكى پس از ديگرى دنبال كرد ، ولى قبل از حمله آمريكا و شوروى و انگليس و فرانسه با دست عراق خائن و صدام كثيف ، كه جنگ سنگين و گسترده اى را بر اين ملّت مظلوم تحميل كرد و سه استان كشور را ويران و هزاران مرد و زن و كوچك و بزرگ و صدها جوان مؤدب به اخلاق را به آتش اسلحه هاى گوناگون سوزاند ، منافقين رذل و پست به اين انقلاب و ملّت رها شده از استعمار و استثمار حمله كردند .

شايعه ها عليه انقلاب و ملّت و رهبرى آن پخش كردند ، كه جز دروغ و پخش كذب چيزى نبود .

رسانه هاى تبليغى كفر و شرك را با اعمالشان عليه انقلاب و مردم مظلوم ايران تغذيه كردند .

اموال عمومى را نابود و احياناً بسرقت بردند ، با ادعاى طرفدارى از خلق بجان مردم بى گناه حملهور شدند .

به لباس رياست جمهورى و وزارت و وكالت و رئيس و مدير و نگهبان و پاسدار درآمده و از اين طريق ضربه هاى مهلك تر از ضربه هاى طاغوت و طاغوتيان به ملّت زدند .

چهره آنان در نهادها و مراكز حساس دولتى و مردمى ناشناخته بود ، همه تصور مى كردند اينان از بهترين مردم اند ، در حاليكه بدتر از آنان در تاريخ بشر نبود .

امثال فيلسوف بزرگ ، متفكّر بى نظير ، عالم عابد ، زاهد با ورع ، متقى روشن دل مطهرى عزيز را بخاك و خون كشيدند .

اساتيد علم و تربيت را كشتند ، در ايجاد انفجارى در هفتم تير هفتاد و دو نفر از بهترين دلسوزان و معلمان و وكلاى مردم و وزراى خدمتگذار و در رأس آنان بهشتى مظلوم را قطعه قطعه كردند ، چند ماه بعد محبوبترين رئيس جمهور و نخستوزير دانشمندش را سوزاندند ! ! در همه جا پاسداران انقلاب را سر بريدند ، گنبد قابوس ، بلوچستان ، تركمن صحرا و بخصوص كردستان را به آتش كشيدند ، و در اين مراكز جان هزاران انقلابى و مؤمن و پاسدار دين را به آتش نفاق سوزاندند ، و داغ ها بر دل ملّت مظلوم و پدران و مادران و همسران و فرزندان گذاشتند .

اتوبوس ها را با اهلش منفجر كرده آتش زدند ، به اول افطار به خانه هاى اهل دين حمله برده و جلوى چشم وحشت زده فرزندان پدران و مادران را با اسلحه گرم كشته ، سپس بدن آنان را با نارنجك منفجر ; آنگاه جنازه ها را سوزاندند و بچه ها را پس از ديدن آن وقايع عجيب سر بريدند .

هر كس را در لباس اهل علم هر كجا يافتند كشتند ، جوانان پر شور و دلسوز را با سنگ سر بريده و گاهى افراد را گرفته و زنده زنده پوست از بدن آنان كندند و استخوانهاى آنان را شكسته و بند از بندشان جدا كردند .

با پشت سر گذاشتن اين جنايات كه يك هزارمش را قلم و بيان نمى تواند شرح دهد به نزد دشمن ملّت يعنى فرانسه كافر فرار كردند ، چون آنجا از تبليغات سوء و حركات شيطانى طرفى نيستند به عراق آمده و دست كثيف ترين حيوان تاريخ صدام قاتل را بوسه زده و به اميد ضربه زدن به اسلام و ايران اسلامى در توطئه شدند و هم اكنون كه اين سطور را مى نگارم در آنجا اقامت گزيده و بخيال خودشان در تدارك نابودى اسلام و مسلمين هستند ، امّا اراده حضرت حق اجازه چنين جسارتى در همه تاريخ به كفر و شرك و نفاق نداده است .

آرى اين است نفاق و منافق ، اكنون ترجمه گفتار حضرت صادق در اول روايت باب نفاق را دقت كنيد :

منافق با عقيده پليد و عمل كثيف و عمل و اخلاقش دور ماندن از رحمت واسعه الهيه را نسبت به خود رضايت داده ، زيرا اين چهره پليد اعمال ريائى و فريبكارانه و شيطانى خود را بصورت اعمال شرعى انجام مى دهد ، تا كسى از هدف ابليسى او مطلع نشود .

منافق فردى بازيگر ، بيهوده كار ، و متجاوز از حدود الهى است ، او قلب حقيقت كرده و زحمات تمام انبياء و ائمه و اولياء و صلحا و مربيان دلسوز را به مسخره گرفته است ، غافل از اينكه پايان اين خط ننگين غضب و سخط حق ، و دور ماندن از رحمت ، و افتادن در بدترين دركات جهنّم است .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation