بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بـاب هـفتم : در تاريخ حضرت ابوجعفر محمّد بن على بن الحسين ، باقرالعلوم الا ولين والا خرين عليه السلام
فصلاول : در بيان ولادت و اسم و كنيت آن حضرت است
بـدان كـه ولادت بـا سـعـادت آن حـضـرت روز دوشـنـبـه سـوم صـفـر يـا در غـرّه رجـبسـال پـنجاه و هفت در مدينه منوره واقع شد و آن حضرت در واقعه كربلا حضور داشت و درآن وقت چهار سال از سن مباركش گذشته بود، والده ماجده اش حضرت فاطمه دختر امام حسنمـجـتبى عليه السلام بود كه او را امّ عبداللّه مى گفتند و آن حضرت ابن الخيرتين و علوىبين علويين بود.
از ( دعوات راوندى ) نقل است كه روايت شده از حضرت امام محمدباقر عليه السلامكه فرمود:
( روزى مادرم در زير ديوارى نشسته بود كه ناگاه صدايى از ديوار بلند شد و از جاكـنده شد خواست كه بر زمين افتد مادرم به دست خود اشاره كرد به ديوار و فرمود نبايدفـرود آيـى ، قسم به حق مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلم كه حق تعالى رخصت نمىدهـد تـو را در افـتـادن ؛ پـس آن ديوار معلق در ميان زمين و هوا باقى ماند تا آنكه مادرم ازآنـجـا بـگـذشت ، پس پدرم امام زين العابدين عليه السلام صد اشرفى براى او تصدّقداد. ) (1)
و نيز راوى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه روزى آن جناب ياد كرد جده اشمـادر حضرت امام محمدباقر عليه السلام را و فرمود: ( كانَتْ صِدّيقَةً لَمْ يُدْرَكْ فى آلِالْحـَسـَنِ عـليـه السـام مـِثـْلُهـا ) ؛ جـده ام صـديـقـه بـود و درآل حضرت حسن عليه السلام زنى به درجه و مرتبه او نرسيد.(2)
و بـه اسـاتـيـد مـعـتـبـره از حـضـرت صـادق عـليـه السـلاممـنـقـول است كه چون يكى از مادران ائمه عليهم السلام به يكى از ايشان حامله مى شود درتـمـام آن روز او را سـسـتـى و فـتورى حاصل مى شود مانند غش ، پس مردى را در خواب مىبـيند كه او را بشارت مى دهد به فرزند داناى بردبارى ، چون از خواب بيدار مى شوداز جانب راست خود از كناره خانه صدايى مى شنود و گوينده آن را نمى بيند كه مى گويدحامله شدى به بهترين اهل زمين و بازگشت تو به سوى خير و سعادت است و بشارت بادتـو را بـه فـرزنـد بـردبـار دانـا. پـس ديـگـر در خـودثـقل و گرانى نمى يابد تا آنكه نه ماه از حمل او مى گذرد، پس صداى بسيار از ملائكهاز خـانـه خـود مـى شـنـود، چـون شـب ولادت مـى شـود نورى در خانه خود مشاهده مى كند كهديـگـرى آن نـور را نـمـى بـيـنـد مـگـر پدران امام ، پس امام مربع نشسته از مادر پديد مىگـردد، سـرش بـه زيـر نـمـى آيـد چـون بـه زمـيـن مـى رسـد روى بـه جـانـبقـبـل ، مـى گرداند و سه مرتبه عطسه مى كند و بعد از عطسه حمد حق تعالى مى گويد وخـتـنـه كرده و ناف بريده متولد مى شود و آلوده به خون و كثافت نمى باشد و دندانهاىپـيـشين همه روييده مى باشد، و در تمام روز و شب از رو و دستهاى او نور زردى مانند طلاساطع مى شود.(3)
اسم شريف آن حضرت محمّد و كنيت آن جناب ابوجعفر و القاب شريفه اش باقر و شاكر وهادى است و مشهورترين لقبهاى آن حضرت باقراست و اين لقبى است كه حضرت رسالتصـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم آن جناب را به آن ملقب فرموده چنانچه به روايت سفينه ازجابر بن عبداللّه منقول است كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم به من فرمود:اى جـابـر! اميد است كه تو در دنيا بمانى تا ملاقات كنى فرزندى از من كه از اولاد حسينخـواهـد بـود كـه او را مـحـمـّد نامند يَبْقَرُ عِلْمَ الدّينِ بَقْرا؛ يعنى او مى شكافد علم دين راشكافتنى ، پس هرگاه او را ملاقات كردى سلام مرا به او برسان .(4)
شـيـخ صـدوق رحـمـه اللّه روايـت كـرده از عـمـر بـن شـمـر كـه گـفـت : سـؤال كـردم از جـابـر بـن يـزيـد جـعـفـى كـه براى چه امام محمدباقر عليه السلام را باقرنـامـيـدنـد؟ گـفت : به علت آنكه بَقَرَ الْعِلْمَ بَقْرَا اى شَقَّهُ وَ اَظْهَرَهُ اَظْهارا؛ شكافت علم راشـكـافـتـى و آشـكـار و ظاهر ساخت آن را ظاهر كردنى ، به تحقيق حديث كرد مرا جابر بنعـبـداللّه انـصـارى كـه شـنـيـد از رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و سلم كه فرمود: اىجابر! تو زنده مى مانى تا ملاقات مى نمايى پسرم محمّد بن على بن الحسين بن على بنابـى طـالب عـليـهـم السـلام را كـه معروف است در تورات به باقر، پس هرگاه ملاقاتكردى او را از جانب من او را سلام برسان ، پس جابر بن عبداللّه رحمه اللّه آن حضرت رادر يكى از كوچه هاى مدينه بديد و گفت : اى پسر! تو كيستى ؟ فرمود: محمّد بن على بنالحـسـين بن على بن ابى طالب هستم . جابر گفت : اى پسرك ! با من روى كن ، آن حضرتبـه او روى كرده گفت روى واپس كن چنان كرد، عرض كرد: سوگند به پروردگار كعبهكـه ايـن شـمـايـل و خـصـال رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم اسـت ، اى فـرزند!رسـول خـدايـت سـلام رسـانـيـد. فـرمـود: مـادام كـه آسـمان و زمين بر جاى باشد سلام بررسـول خـدا بـاد و بـر تو باد اى جابر كه تبليغ سلام آن حضرت نمودى ، آنگاه جابربـه آن حـضـرت عـرض كـرد: ( يـا بـاقـِرُ اَنْتَ الْباقِرَ حَقَّا اَنْتَ الَّذى تَبْقَرُ الْعِلْمبَقْرا. ) (5)
عـلمـا گـفـتـه انـد كـه آن حـضرت را باقر گفتند ( لِتَبقُّرِهِ فِى الْعِلْمِ وَ هُوَ تَفَجُّرهُ وَتـَوَسَّعـُهُ ) چه آن حضرت شكافنده علوم اولين و آخرين و دلش بحر پهناور و چشمهجوشنده علم و دانش بود.
در ( تـذكـره سـبـط ابـن الجـوزى ) مسطور است كه آن حضرت را باقر ناميدند ازكـثـرت سـجـود آن حـضـرت ( بَقَرَ السُّجُودُ جَبْهَتَهُ، اَى فَتَحَها وَ شَقّها ) ؛ يعنىگشاده كرد سجود جبين او را. ( وَ قيلَ لِغزارَةِ عِلْمِهِ ) ؛ يعنى گفته اند كه آن حضرترا به سبب غزارت و كثرت علمش باقر لقب كرده اند. (6) و ابن حجر هيتمى باكثرت نصب و عنادش در ( ضواعق محرقه ) گفته :
( اَبُوجَعْفِرٍ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ عليه السلام سُمِّىَ بِذلِكَ مِنْ بَقَرَ الاَرْضَ، اَىْ شَقَّها وَ اَثارَمـُخـْبـئاتـِهـا وَ مـَكـامـِنـَها فَلِذلِكَ هُوَ اَظْهَرُ مِنْ مُخْبَئاتِ كُنُوزِ الْمَعارِفِ وَ حَقائِقِ الاَحْكامِ وَاللَّطـائِف مـا لا يَخْفى اِلاّ عَلى مُنْطَمِسِ الْبَصيرَةِ اَوْ فاسِدِ الطَّويَّةِ وَ السَّريرَةِ وَ مِنْ ثُمَّقيلَ هُوَ باقِرُ الْعِلْمِ وَ جامِعُهُ وَ شاهِرُ عِلْمِهِ وَ رافِعُهُ الخ . ) (7)
و نـقـش نـگـيـن آن حـضرت ( اَلْعِزَّة للّهِ ) يا ( اَلْعِزَّةِ للّهِ جَميعا ) بوده ، و بهروايت ديگر انگشتر جد خود حضرت امام حسين عليه السلام را در دست مى كرد و نقش آن (اِنَّ اللّهَ بالِغُ اَمْرِهِ ) بوده و غير اين نيز روايت شده و منافاتى بين اين روايات نيست ؛چه ممكن است آن حضرت را انگشترهاى متعدد بوده كه بر هر كدام نقش معينى باشد.(8)
فصل دوم : مختصرى از فضائل و مناقب و مكارم اخلاق حضرت باقر عليه السلام
بـر هـيچ متاءمل منصفى پوشيده و مخفى نيست كه آنچه از اخبار و آثار در علوم دين و تفسيرقـرآن و فـنـون آداب و احـكـام از آن حـضـرت روايـت شـده زيـاده از آن اسـت كـه در حـوصـلهعـقل بگنجد و بقاياى صحابه و وجوه و اعيان تابعين و روساء و فقهاء مسلمين پيوسته ازعـلم آن جـنـاب اقـتـبـاس مـى نـمـودنـد و بـه كـثـرت عـلم وفضل آن حضرت مثل مى زدند:

ياَ باقِرَ الْعِلْمِ لاَهْلِ التُّقى
وَ خَيْرَ مَنْ لَبّى عَلَى الاَجْبُلِ(9)
شـيخ مفيد مسندا از عبداللّه بن عطاء مكى روايت كرده كه مى گفت : هرگز نديدم علما را نزداحدى احقر و اصغر چنانكه مى ديدم آنها را در نزد حضرت امام محمدباقر عليه السلام و هرآيـنـه ديـدم حـكم بن عتيبه را با آن كثرت علم و جلالت شاءن كه در نزد مردم داشت هنگامىكـه در نـزد آن جـنـاب بود چنان مى نمود كه طفل دبستانى است در نزد معلم خود نشسته . وجـابر بن يزيد جعفى هرگاه از آن حضرت روايتى مى كرد مى گفت : حديث كرد مرا وصىاوصـياء و وارث علوم انبياء محمّد بن على بن الحسين صلوات اللّه عليهم اجمعين .(10)
شيخ كشّى از محمّد بن مسلم روايت كرده كه گفت : در هر امر مشكلى كه رو مى كرد از حضرتامـام مـحـمـدبـاقـر عـليـه السـلام سـؤ ال مـى كـردم تـا آنـكه سى هزار حديث از آن حضرتسوال كردم و از حضرت صادق عليه السلام شانزده هزار حديث .(11)
از حبّابه والبيّه روايت شده كه گفت : ديدم مردى را در مكه در وقت عصر در ملتزم يا مابينبـاب كـعـبـه و حـجـر كـه مـردمـان بـه حـضـرتـش اجـتـمـاع كـردنـد و از مـعـضـلاتمسائل سؤ ال كردد و باب مشكلات را استفتاح نمودند، و آن حضرت با آن زمان اندك از جاىبـرنـخـاسـت تـا در هـزار مـسـاءله ايـشـان را فـتـوى داد آنـگـاه بـرخـاسـت و روى بـهرحل خود نهاد و منادى با صوت بلند ندا بركشيد:
اَلا اِنَّ هذا النّورُ الاَبْلَجُ المُسَرَّجُ وَ النَّسيمُ الاَرِجُ وَ الْحَقُّ الْمَرِجُ؛
يعنى بدانيد اين است نور روشن و درخشان كه بندگان را به طريق دلالت فرمايد: و ايناست نسيم خوشبوى وزان كه جان جهانيان را به نسايم معرفت و دانش معطر گرداند، و ايناسـت آن حقى كه قدرش در ميان مردمان ضايع مانده است يا از خوف دشمنان مضطرب است وجماعتى را نگران شدم كه مى گفتند كيست اين شخص ؟ در جواب ايشان گفتند محمّد بن علىباقر و شكافنده غوامض علوم ناطق از فهم محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالبعليهم السلام .(12)
ابـن شـهـر آشـوب گفته : كه گفته اند از هيچ كس از فرزندان حسن و حسين عليهم السلامظـاهـر نـگـرديـد آنـچـه ظـاهـر شـد از آن حـضـرت تـفـسـيـر و كـلام و فـتـاوى و احـكـامحـلال و حـرام ، و حـديـث جـابـر رضـى اللّه عـنه درباره آن حضرت مشهور است و معروف وفقهاء مدينه و عراق به تمامت مذكور داشته اند و خبر داده است مرا جدم شهر آشوب و منتهىبـن كـيـابـكـى الحـسـيـنى به طرق كثيره از سعيد بن مسيّب و سليمان بن اعمش و ابان بنتغلب و محمّد بن مسلم و زرارة بن اعين و ابوخالد كابلى كه جابر بن عبداللّه انصارى درمسجد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم مى نشست و همى گفت :
( يـا بـاقـِرُ يـا بـاَقـِرَ الْعـِلْمِ ) ، مردم مدينه مى گفتند، جابر پريشان سخن مىگـويـد، جـابـر رحـمـه اللّه مـى فـرمـو: سوگند به خداى كه من بيهوده و پريشان سخننـگـويم لكن شنيدم از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم كه فرمود: اى جابر! همانادرك خـواهـى نـمـود مـردى از اهـل بـيـت مـرا كـه نـام او نـام مـن وشـمـائل او شـمـائل من باشد بشكافد علم را شكافتنى پس اين فرمايش پيغمبر صلى اللّهعليه و آله و سلم واداشت مرا به آنچه مى گويم .(13)
و نـيـز گـفـتـه كـه ابـوالسـعـادات در ( كـتـابفـضـايـل الصـحـابـه ) گـويـد كـه جـابـر انـصـارى رحـمـه اللّه سـلامرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم را به جناب محمدباقر عليه السلام تبليغ نمودآن حـضـرت فـرمـود: وصـيت خويش بگذار چه تو به سوى پروردگار خويش مى شوى ،جـابـر بـگـريست و عرض كرد: يا سيدى ! تو اين از كجا دانستى چه اين عهدى است كه ازرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم با من معهود است ؟ فرمود:
وَاللّهِ! يا جابِرُ لَقَدْ اَعْطانِىَ اللّهُ عِلْمَ ما كانَ وَ ما هُوَ كائِنٌ اِلى يَوْمِ الْقيامَةِ؛
سوگند به خداى ! اى جابر! همانا عطا فرموده است مرا خداى تعالى علم آنچه بوده و علمآنـچـه خـواهـد بـود تـا روز قـيـامـت ؛ پـس جـابـر وصـيـت خـويـش گـذارد و وفـات او دررسـيـد.(14) و روايـت شـده از حـضـرترسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلم كه فرمود: هرگاه حسين عليه السلام از دنيا بيرونرود قـائم بـه امـر بـعـد از او، عـلى پـسـرش ‍ اسـت و او است حجت و امام ، و بيرون آورد حقتـعالى از صلب على فرزندى كه همنام من و شبيه ترين مردم باشد به من ، علم او علم منو حكم او حكم من است ، او است امام و حجت بعد از پدرش .(15)
صـاحـب ( كـشـف الغـمـّه ) روايت كرده از يكى از غلامان حضرت امام محمدباقر عليهالسـلام كـه گـفـت : وقـتـى در خـدمـت آن حـضـرت بـه مـكـه رفـتـيـم پـس ‍ چـون آن حـضرتداخـل مـسـجـد شد و نگاهش به خانه كعبه افتاد گريست به حدى كه صداى مباركش در ميانمـسـجـد بـلنـد شـد، مـن گـفـتـم : پـدر و مـادرم فـداى تـو شـود و چـون مـردم شـما را بدينحـال نـظـاره مـى كنند خوب است كه فى الجمله صداى مبارك را از گريه كوتاه فرماييد،فرمود: واى بر تو !پ به چه سبب گريه نكنم همانا اميد مى رود كه حق تعالى به سببگـريـسـتـن مـن نـظـر رحـمتى بر من فرمايد و به آن سبب من فردا در نزد او رستگار بودهبـاشـم ، پـس آن حـضرت دور خانه طواف فرمود، پس از آن در نزد مقام به نماز ايستاد وبـه ركـوع و سـجـود رفـت و چـون سـر از سـجـده بـرداشت موضع سجده آن حضرت از آبديدگانش تر شده بود. و از حالات آن جناب آن بود كه هرگاه خنده مى كرد مى گفت : (اَللّهُمَّ لاتَمْقُتْنى ) ؛ يعنى خدايا مرا دشمن مدار.(16)
و روايـت شـده كـه آن حضرت در دل شب در تضرع خويش به درگاه پروردگار مى گفت :( اَمَرْتَنى فَلَمْ اَئْتَمِرْ وَ نَهَيْتَنى فَلَمْ اَنْزَجِرْ فَها اَنَاذا عَبْدُكَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ لااَعْتَذِرُ.) (17)
و روايت شده كه آن حضرت در هر جمعه يك دينار تصدّق مى كرد و مى فرمود:
صدقه در روز جمعه مضاعف مى شود.(18)
و شـيـخ كـلينى روايت كرده از حضرت صادق عليه السلام كه مى فرمود: هرگاه پدرم راامـرى مـحـزون مـى كـرد زنـهـا و اطـفـال خـود را جـمـع مى كرد و دعا مى كرد و ايشان آمين مىگـفـتـنـد.(19) و نيز از آن حضرت روايت كرده كه پدرم كثير الذّكر بود و بهحـدى ذكـر مـى كـرد كه گاهى كه با او راه مى رفتيم مى ديدم كه ذكر خدا مى كند و با اوطعام مى خورديم و او ذكر خدا مى كرد و با مردم حديث مى كرد و ذكر مى كرد و پيوسته مىديدم زبان مباركش را كه به كام شريفش چسبيده و مى گفت : لا اِلهَ اَلا اللّهُ و ما را نزد خودجـمـع مـى كـرد و مـى فـرمود كه ذكر كنيم تا طلوع آفتاب ، و پيوسته امر مى فرمود بهقـرائت قـرآن از اهـل بـيـت آنـان را كـه قـرائت مـى تـوانستند كرد و آنهايى كه قرائت نمىتـوانستند كرد امر مى كرد به ذكر كردن .(20) و روايت شده كه آن حضرت درمـيـان خـاصـه و عـامـه ظـاهـرالجـود و بـه كـرم و فـضـل و احـسـان مـعـروف بـود بـا آنـكـهعيال بسيار داشت و از اهل بيت خود مال و دولتش كمتر بود.(21)
و سـلمـى مـولاة آن حـضـرت گـفـتـه كـه اخـوان آن حـضرت در خدمتش حضور مى يافتند و ازحـضـرتـش بـيـرون نـمـى شـدنـد تـا ايـشـان را بـر خـواننـوال و بـساط نعمت و احسان مى نشاند و از اطعمه طيّبه و ثياب حسنه و دراهم كثيره بهرهور مى گردانيد.(22) و حكايت شده كه روزى كميت در خدمت حضرت امام محمدباقرعليه السلام رفته ديد كه آن حضرت به اين بيت مترنّم است :
ذَهَبَ الَّذينَ يُعاشُ فِى اَكْنافِهِمُ
لَمْ يَبْقَ اِلاّ شامِتٌ اَوْ حاسِدٌ
پس كميت در بديهه اين بيت ادا نمود:
وَ بَقى عَلى ظَهْرِ الْبَسيطَةِ واحِدٌ
فَهُوَ الْمُرادُ وَ اَنْتَ ذاكَ الواحِدُ
و روايـت شـده كـه جـايـزه آن حـضـرت از پـانـصـد درهـم بـود تـا شـشـصـد هـزار درهـم وملول نمى شد از صله اخوان و احسان كسانى كه به اميد و رجاء قصد آن حضرت كرده اند،و نـقـل شـده كـه هـرگـز از سـراى آن حـضـرت در جـوابسـائل شـنـيـده نـمـى شـد كـه بـگـويـنـد يـا سـائل ، يـعـنـى از روى خـفـّت و حـقـارت نـامسـائل نـمـى بردند و آن حضرت فرموده بود: ( سَمُّوهُمْ بِاَحْسَنِ اَسْمائِهم ) ؛ يعنىسائلين را به بهترين اسامى ايشان نام بر دار كنيد.(23)
و در ( جنات الخلود ) در ذكر اخلاق حميده آن حضرت گفته كه اكثر اوقات از خوفالهى گريستى و صدا به گريه بلند كردى و متواضع ترين خلايق بودى ، و مزارع واملاك و مواشى و مراعى و غلامان بسيار داشتى و خود بر سر املاك خود رفته كار كردى وروزهـاى گرم غلامانش زير بغلش را گرفته و بردندى و آنچه به هم رسانيدى صرفراه خـدا نـمـودى و سـخـى ترين مردم بودى و هركس نزد وى آمدى علمش در نزد علم وى چونقـطـره بـودى در پـيـش دريـا و چـون جـد خـود اميرالمؤ منين عليه السلام چشمه هاى حكمت ازاطرافش جوشيدى و در نزد جلالت وى هر جليلى صغير بودى .(24)
ابن حجر سنّى متعصب در ( صواعق ) گفته :
) هـُوَ بـاقِرُ الْعِلْمِ وَ جامِعُهُ وَ شاهِرُ عِلْمِهِ وَ رافِعُهُ صَفا قَلْبُهُ وَ زَكى عِلْمُهُ وَ عَمَلُهُ وَطـَهـُرَتْ نَفْسُهُ وَ شَرُفَتْ خَلْقُهُ وَ عَمَرَتْ اَوقاتِهِ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَهُ مِنَ الرُّسُوخِ فى مقاماتِالْعـارِفـيـنَ مـايـَكـِلُّ عـَنـْهُ اَلْسِنَةُ الْواصِفينَ وَ لَهُ كَلَماتٌ كَثيرَةٌ فِى السُّلُوكِ وَ الْمَعارِفِلاتَحْتَمِلُها هذِهِ العِجالَةُ. ) (25)
مـؤ لف گـويـد: كه شايسته ديدم در اين مقام به ذكر چند خبر در مناقب و مفاخر حضرت اماممحمدباقر عليه السلام كتاب خود را زينت دهم .
اول ـ در زحمت كشيدن آن حضرت است در تحصيل معاش :
شيخ مفيد و ديگران از حضرت ابوعبداللّه الصادق عليه السلام روايت كرده اند كته محمّدبـن مـنـكـدر مى گفت كه گمان نمى كردم كه مثل على بن الحسين عليه السلام بزرگوارىخـلفـى چـون خـود به يادگار گذارد تا هنگامى كه محمّد بن على را ملاقات كردم كه همىخـواسـتـم او را مـوعـظـتـى نـمايم او مرا موعظت فرمود: اصحابش گفتند: به چه چيز تو راموعظت كرد؟ گفت : در ساعتى بس گرم به يكى از نواحى مدينه بيرون شدم ، و محمّد بنعلى را كه فربه و تناور بود ملاقات كردم و آن حضرت بر دوش دو غلام سياه خود تكيهكـرده مـى آمـد بـا خـويشتن گفتم شيخى از شيوخ قريش ‍ در اين ساعت و چنين حالت در طلبدنـيـا بـيـرون شده است گواه باش كه من او را موعظت خواهم كرد، پس به آن حضرت سلامكـردم ، نـفـس زنـان و عـرق ريزان سلام مرا پاسخ راند، گفتم : ( اَصْلَحَكَ اللّهُ! )خـوب اسـت شـيـخـى از اشياخ قريش ‍ با چنين حالت در طلب دنيا باشد اگر مرگ بيايد وتو بر اين حال باشى كار چگونه كنى ؟ آن حضرت دست از دوش غلامان برداشت و تكيهكـرد و فـرمـود: بـه خـدا سـوگـنـد اگـر بـيـايـد مـرگ و مـن در ايـنحال باشم آمده است مرگ در حالتى كه من در طاعتى از طاعات خدا بوده ام كه باز داشته امخـود را از حـاجـت بـه تـو و مـردم ، و مـن وقـتـى از آمدن مرگ ترسانم كه فرا رسد مرا درحالتى كه در معصيتى از معاصى الهى بوده باشم ، محمّد بن منكدر مى گويد گفتم : (يـَرْحـَمـُكَ اللّهُ! ) مـن خـواستم تو را موعظه نمايم تو مرا موعظت فرمودى .(26)
مـؤ لف گـويـد: آنـچـه بـر مـن ظاهر شده آن است كه محمّد بن منكدر يكى از متصوّفان عامهبـاشـد مانند طاوس و ابن ادهم و امثال ايشان كه اوقات خود را مصروف عبادات ظاهر كرده ودسـت از كـسـب بـرداشـتـه و خـود را كـلّ بـر مـردم كـرده . صـاحـب ( مـسـتـطـرف )نقل كرده كه محمّد بن منكدر شبها را بر خود و مادر و خواهر خود قسمت كرده بود كه هر كداميك ثلث از شب را عبادت مى كردند، چون خواهرش وفات كرد شب را با مادرش تقسيم كردهبود، چون مادرش وفات كرد، محمّد تمام شبها را به عبادت قائم بود.(27)
فـقـيـر گـويـد: مـحـمـّد بـن مـنـكـدر ظـاهـرا ايـن كـار را ازآل داود اخذ كرده بود؛ چه آنكه روايت شده كه حضرت داود عليه السلام تمام ساعات شب وروز را بـر اهـل خـود قـسـمت كرده بود پس نمى گذشت ساعتى مگر آنكه يكى از اولاد او درنماز بود! قالَ اللّهُ تَعالى : ( اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْرا ) (28)
و بـالجمله ؛ فرمايش حضرت امام محمدباقر عليه السلام كه اگر بيايد مرگ و من در اينحـال بـاشـم آمـده است در حالتى كه من در طاعتى از طاعات خدا بوده ام الخ . تعريض براوسـت و مـؤ يـد ايـن مطلب است آنچه صاحب ( كشف الغمّه ) روايت كرده از شقيق بلخىكـه گـفـت : در سنه صد و چهل و نه براى حج حركت كردم چون به قادسيه رسيدم نظرىكـردم بـه مـردم و زيـنـت و كـثرت ايشان ، نظرم افتاد به جوان خوش صورت گندم گونپيچيده و نعلين بر پاى داشت و از مرمدم كناره كرده و تنها نشسته بود، با خود گفتم كهايـن جـوان از صـوفـيـه اسـت و مـى خـواهـد در راه كلّ بر مردم باشد، مى روم نزد او و او راتـوبيخ مى كنم . (و بقيه خبر ان شاء اللّه در باب تاريخ حضرت موسى بن جعفر عليهالسـلام بـيايد.) و غرض از اين خبر همين بود كه معلوم شود متصوّفه آن زمان كلّ بر مردمبـودنـد، لاجـرم روايـات بـسـيـار از صـادقـيـه عـليـهـمـا السلام وارد شده كه امر به كسبفـرمـودنـد و نـهـى از آنـكـه آدمـى كـلّ بـر مـردم شـود، و آن كـسـى كـهمشغول عبادت شود و ديگرى قوت او را دهد، آنكه قوت او را دهد عبادتش از عبادت او محكمتراسـت ، بـلكـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام از حـضـرترسـول صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل فرموده كه آن حضرت فرمود: ملعون من القى كلّهعلى الناس .(29)
دوم ـ از حـضـرت امـام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه فرمود استرى از پدرم مفقودشد فرمود: اگر خداى تعالى اين استر را بازگرداند او را به سپاسى ستايش ‍ فرستمكـه خـشـنـود گـردد، چـيـزى نـگـذشـت كه آن استر را با زين و لجام بياوردند، چون سوارگرديد و راست بنشست و جامه هاى مبارك را به خود فراهم كرد سر به آسمان بر كشيد وعـرض كـرد: الحـمدللّه ! سپاس مخصوص خداوند است و از اين افزون چيزى نفرمود، آنگاهفـرمـود: هـيـچ چـيـز از مـراسم حمد و مراتب محمّدت فرو گذار نكردم و به جاى نگذاشتم وتـمـام مـحـامـد را مـخصوص خداوند عزّ و جلّ نمودم ، همانا هيچ حمد و سپاسى نيست جز اينكهداخل اين حمدى است كه به جاى آوردم ، و چنين است كه آن حضرت فرمود چه ( الف و لام) در الحمداللّه از براى استغراق است يعنى تمام جنس خود را فرا مى گيرد و متفرّد مىگرداند خداى تعالى را به حمد و سپاس و بس .(30)
سوم ـ از ( كتاب بيان و تبين جاحظ ) نقل شده كه گفته :
( قَدْ جَمَعَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام صَلاحَ حالِ الدُّنْيا بِحَذافيرِهافِىكـَلِمـَتـَيـْنِ فـَقـا لَ عليه السلام : صَلاحَ جَميعِ الْمَعايِشِ وَالتَّعاشُرِ مِلاءُ مِكْيالٍ ثُلثانِفِطْنَةٌ وَ ثُلْثٌ تَغافُلٌ. ) (31)
و گفته كه مردى نصرانى از روى جسارت در حضرتش عرض كرد: اَنْتَ بَقَرٌ فرمود: نهچنين است بلكه من باقر مى باشم ، عرض كرد: تو پسر طبّاخه مى باشى ، فرمود: (ذاكَ حـِرْفـَتـُهـا ) ، آن حرفه او بود، عرض كرد: تو پسر كنيز سياه بذيّه بدزبانهـسـتـى ، فـرمود: ( ان اِنْ كُنْتَ صَدَقْتَ غَفَرَاللّهُ لَها وَ اِنْ كُنْتَ كَذَبْتَ غَفَرَ اللّهُ لَكَ؛)
اگـر آنچه گفتى به حقيقت و راستى آراستى خداى از وى در گذرد و او را بيامرزد و اگردر آنچه گويى دروغ مى گويى خداى از معصيت تو درگذرد و آمرزيده ات دارد.(32) و بـالجـمـله ؛ راوى مى گويد: چون مرد نصرانى اين حلم و بردبارى و بزرگى وبزرگوارى را كه از طاقت بشر بيرون است نگران شد مسلمانى گرفت :
مـؤ لف گـويـد: كـه اقـتـدا كـرد بـه آن حـضرت در اين خلق شريف جناب سلطان العلماء والمـحـقـقـيـن افضل الحكماء و المتكلّمين ذوالفيض القدّوسى جناب خواجه نصيرالدّين طوسىقـدس سـره نـقـل شده كه روزى كاغذى به دستش رسيد از شخصى كه در آن كلمات زشت وبـدگـويـى بـه ايـشـان داشـت از جمله اين كلمه قبيحه در آن بود كه ( يا كلب بن كلبعـ( محقق مذكور چون اين كاغذ را مطالعه فرمود جواب آن به متانت و عبارات خوش مرقومداشـت بـدون يـك كـلمـه زشـتـى از جـمـله مـرقـوم فـرمـود كـهقـول تو خطاب به من ( اى سگ ) ، اين صحيح نيست ؛ زيرا كه سگ به چهار دست وپـا راه مـى رود و نـاخـنـهـايش طويل و دراز است و لكن من منتصب القامه ام و بشره ام ظاهر ونـمـايـان اسـت نه آنكه مانند كلب پشم داشته باشم و ناخنهايم پهن است و ناطق و ضاحكمپـس ايـن فـصـول و خـواصـى كـه در مـن اسـت بـخـلاففصول و خواص كلب است و به همين نحو جواب كاغذ او را نگاشت و او را در غيابت جبّ مهانتگذاشت .(33)

next page

fehrest page

back page