بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فصل دوم : در كيفيّت دفن اجساد طاهره شهداء
چون عمر سعد از كربلا به سوى كوفه روان گشت جماعتى از بنى اسد كه در اراضىغاضريّه مسكن داشتند، چون دانستند كه لشكر ابن سعد از كربلا بيرون شدند بهمقتل آن حضرت و اصحاب او آمدند و بر اجساد شهداء نماز گزاشتند و ايشان را دفن كردندبه اين طريق كه امام حسين عليه السّلام را در همين موضعى كه اكنون معروف است دفننمودند و على بن الحسين عليه السّلام را در پايين پاى پدر به خاك سپردند، و از براىساير شهداء و اصحابى كه در اطراف آن حضرت شهيد شده بودند حُفره اى در پايينپا كندند و ايشان را در آن حفره دفن نمودند،و حضرت عبّاس عليه السّلام را در راهغاضريّه در همين موضع كه مرقد مطهّر او است دفن كردند.
و ابن شهر آشوب گفته كه از براى بيشتر شهداء قبور ساخته و پرداخته بود و مرغانسفيدى در آنجا طواف مى دادند(334).
و نيز شيخ مفيد در موضعى از كتاب (ارشاد) اسامى شهداءاهل بيت را شمار كرده پس از آن فرموده كه تمام اينها در مشهد امام حسين عليه السّلام پايينپاى او مدفونند مگر جناب عبّاس بن على عليهماالسّلام كه در مُسَناة راه غاضريّه درمقتل خود مدفون است و قبرش ظاهر است ، ولكن قبور اين شهداء كه نام برديم اثرش معلومنيست بلكه زائر اشاره مى كند به سوى زمينى كه پايين پاى حضرت حسين عليه السّلاماست و سلام بر آنها مى كند و على بن الحسين عليه السّلام نيز با ايشان است (335).
و گفته شده كه آن حضرت از ساير شهداء به پدر خود نزديكتر است .
و امّا اصحاب حسين عليه السّلام كه با آن حضرت شهيد شدند درحول آن حضرت دفن شدند، و ما نتوانيم قبرهاى ايشان را به طور تحقيق وتفصيل تعيين كنيم كه هر يك در كجا دفن اند، الا اين مطلب را شكّ نداريم كه حاير بر دورايشان است و به همه احاطه كرده است . رَضِىَ اللّه عَنْهُمْ وَاَرْضاهُمْ وَاَسْكَنَهُمْ جَنّاتِ النَّعيمِ.
مؤ لف گويد: مى توان گفت كه فرمايش شيخ مفيد رحمه اللّه در باب مدفن شهداء نظربه اغلب باشد پس منافات ندارد كه حبيب بن مظاهر و حُرّ بن يزيد، قبرى عليحده ومدفنى جداگانه داشته باشند.
صاحب كتاب ( كامل بهائى ) نقل كرده كه عمر بن سعد روز شهادت را در كربلا بودتا روز ديگر به وقت زوال و جمعى پيران و معتمدان را بر امام زين العابدين و دختراناميرالمؤ منين عليهماالسّلام و ديگر زنان موكّل كرد و جمله بيست زن بودند. و امام زينالعابدين عليه السّلام آن روز بيست و دو ساله بود و امام محمّدباقر عليه السّلام چهارساله و هر دو در كربلا حضور داشتند و حقّ تعالى ايشان را حراست فرمود.
چون عمر سعد از كربلا رحلت كرد قومى از بنى اسد كوچ كرده مى رفتند چون بهكربلا رسيدند و آن حالت را ديدند امام حسين عليه السّلام را تنها دفن كردند و على بنالحسين عليه السّلام را پايين پا او نهادند و حضرت عبّاس عليه السّلام را بر كنارفرات جائى كه شهيد شده بود دفن كردند و باقى را قبر بزرگ كندند ودفن كردند وحرّ بن يزيد را اقرباء او در جائى كه به شهادت رسيده بود دفن نمودند. و قبرهاىشهداء معيّن نيست كه از آن هر يك كدام است اِلاّ اينكه لا شكّ، حائر محيط است بر جمله . انتهى(336).
و شيخ شهيد در (كتاب دروس ) بعد از ذكرفضائل زيارت حضرت ابوعبداللّه عليه السّلام فرموده : و هرگاه زيارت كرد آن جنابرا پس زيارت كند فرزندش على بن الحسين عليهماالسّلام را و زيارت كند شهداءعليهماالسّلام را و برادرش حضرت عبّاس عليه السّلام را و زيارت كند حرّ بن يزيدرحمه اللّه را الخ (337).
اين كلام ظاهر بلكه صريح است كه در عصر شيخ شهيد، قبر حُرّ بن يزيد در آنجامعروف و نزد آن شيخ جليل به صفت اعتبار موصوف بوده و همين قدر در اين مقام ما راكافى است .
وصلٌ: مستور نماند كه موافق احاديث صحيحه كه علماى اماميّه به دست دارند بلكه موافقاصول مذهب ، امام را جز امام نتواند متصدّى غسل و دفن و كفن شود، پس اگر چه به حسبظاهر طايفه بنى اسد حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام را دفن كردند امّا در واقعحضرت امام زين العابدين عليه السّلام آمد و آن حضرت را دفن كرد؛ چنانچه حضرت امامرضا عليه السّلام در احتجاج با واقفيّه تصريح نموده بلكه از حديث شريف (بصائرالدرجات ) مروى از حضرت جواد عليه السّلام مستفاد مى شود كه پيغمبر اكرم 6 در هنگامدفن آن حضرت حاضر بوده و همچنين امير المؤ منين و امام حسن و حضرت سيد العابدينعليهماالسّلام با جبرئيل و روح و فرشتگان كه در شب قدر بر زمين فرود مىآيند(338).
در (مناقب ) از ابن عبّاس نقل شده كه رسول خدا6 را در عالم رؤ يا ديد بعد از كشتهشدن سيّد الشهداء عليه السّلام در حالى كه گرد آلود و پابرهنه و گريان بود، وَقَدْضَمَّم حِجْزَ قَميصِه اِلى نَفْسِهِ؛ يعنى دامن پيراهن را بالا كرده و بهدل مبارك چسبانيده مثل كسى كه چيزى در دامن گرفته باشد و اين آيه را تلاوت مىفرمود:
(وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّه غافِلا عَمّا يَعْمَلُ الظّالِمُونَ)(339)
و فرمود رفتم به سوى كربلا و جمع كردم خون حسينم را از زمين و اينك آن خونها در دامنمن است و من مى روم براى آنكه مخاصمه كنم با كشندگان او نزد پروردگار(340).
روايت شده از سلمه : گفت داخل شدم بر اُمّ سَلَمَه رحمه اللّه در حالى كه مى گريست ، پسپرسيدم از او كه براى چه گريه مى كنى ؟ گفت : براى آنكه ديدمرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب و بر سر و محاسن شريفش اثر خاكبود گفتم : يا رسول اللّه ! براى چيست شما غبار آلوده هستيد؟ فرمود: در نزد حسين بودمهنگام كشتن او و از نزد او مى آيم (341).
در روايت ديگر است كه صبحگاهى بود كه اُمّ سلمه مى گريست ، سبب گريه او راپرسيدند خبر شهادت حسين عليه السّلام را داد و گفت : نديده بودم پيغمبر صلى اللّهعليه و آله و سلّم را در خواب مگر ديشب كه او را با صورت متغيّر و با حالت اندوهملاقات كردم سبب آن حال را از او پرسيدم فرمود: امشب حفر قبور مى كردم براى حسين واصحابش (342).
از (جامع ترمذى )(343) و (فضائل سمعانى )(344)نقل شده كه امّ سلمه پيغمبر خدا6 را در خواب ديد كه خاك بر سر مبارك خود ريخته ،عرضه داشت كه اين چه حالت است ؟ فرمود: از كربلا مى آيم ! و در جاى ديگر است كه آنحضرت گرد آلود بود و فرمود: از دفن حسين فارغ شدم (345). و معروف است كهاجساد طاهره سه روز غير مدفون در زمين باقى ماندند. و از بعضى كتبنقل شده كه يك روز بعد از عاشورا دفن شدند، و اين بعيد است ؛ زيرا كه عمر بن سعدروز يازدهم در كربلا بودند براى دفن اجساد خبيثه لشكر خود. واهل غاضريّه شب عاشورا از نواحى فرات كوچ كردند از خوف عمر سعد و به حسب اعتباربه اين زودى جرئت معاودت ننمايند.
از مقتل محمّدبن ابى طالب از حضرت باقر از پدرش امام زين العابدين عليهماالسّلامروايت شده :
مردمى كه حاضر معركه شدند و شهداء را دفن كردند بدن جَون را بعد از ده روز يافتندكه بوى خوشى مانند مُشك از او ساطع بود(346). و مؤ يد اين خبر است آنچه در(تذكره سبط) است كه زُهير با حسين عليه السّلام كشته شد، زوجه اش به غلام زُهيرگفت : برو و آقايت را كفن كن ! آن غلام رفت به كربلا پس ديد حسين عليه السّلام رابرهنه ، با خود گفت : كفن آقاى خود را و برهنه بگذارم حسين عليه السّلام را! نه به خداقسم ، پس آن كفن را براى حضرت قرار داد و مولاى خود زهير را در كفن ديگر كفنكرد.(347)
از (امالى ) شيخ طوسى رحمه اللّه معلوم شود در خبر ديزج كه به امرمتوكّل براى تخريب قبر امام حسين عليه السّلام آمده بود، كه بنى اسد بوريائى پارهآورده بودند و زمين قبر را با آن بوريا فرش كرده و جسد طاهر را بر روى آن بورياگذارده و دفن نمودند(348).
فصل سوم
در بيان ورود اهل بيت اطهار عليهماالسّلام به كوفه
و ذكر خبر مسلم جصّاص
چون ابن زياد را خبر رسيد كه اهل بيت عليهماالسّلام به كوفه نزديك شده اند، امر كردسرهاى شهدا را كه ابن سعد از پيش فرستاده بود باز برند و پيش روىاهل بيت سر نيزه ها نصب كنند و از جلو حمل دهند و به اتّفاقاهل بيت به شهر در آورند و در كوچه و بازار بگردانند تا قهر و غلبه و سلطنت يزيدبر مردم معلوم گردد و بر هول و هيبت مردم افزوده شود، و مردم كوفه چون از وروداهل بيت عليهماالسّلام آگهى يافتند از كوفه بيرون شتافتند.
مرحوم محتشم در اين مقام فرموده :
شعر :

چون بى كسان آل نبى در به در شدند
در شهر كوفه ناله كنان نوحه گر شدند
سرهاى سروران همه بر نيزه و سنان
در پيش روى اهل حرم جلوه گر شدند
از ناله هاى پردگيان ساكنان عرش
جمع از پى نظاره بهر رهگذر شدند
بى شرم امّتى كه نترسيد از خدا
بر عترت پيمبر خود پرده در شدند
دست از جفا نداشته بر زخم اهل بيت
هر دم نمك فشان به جفاى دگر شدند
از مسلم گچكار روايت كرده اند كه گفت : عبيداللّه بن زياد مرا به تعميردار الا مارةگماشته بود هنگامى كه دست به كار بودم كه ناگاه صيحه و هياهوئى عظيم از طرفمحلاّت كوفه شنيدم ، پس به آن خادمى كه نزد من بود گفتم كه اين فتنه و آشوب دركوفه چيست ؟ گفت : همين ساعت سر مردى خارجى كه بر يزيد خروج كرده بود مى آورند واين انقلاب و آشوب به جهت نظاره آن است . پرسيدم كه اين خارجى كه بوده ؟ گفت : حسينبن على عليهماالسّلام !؟ چون اين شنيدم صبر كردم تا آن خادم از نزد من بيرون رفت آنوقت لطمه سختى بر صورت خود زدم كه بيم آن داشتم دو چشمم نابينا شود، آن وقت دستو صورت را كه آلوده به گچ بود شستم و از پشت قصر الا ماره بيرون شدم تا بهكناسه رسيدم پس در آن هنگام كه ايستاده بودم ومردم نيز ايستاده منتظر آمدن اسيران وسرهاى بريده بودند كه ناگاه ديدم قريب بهچهل محمل و هودج پيدا شد كه بر چهل شتر حمل داده بودند و در ميان آنها زنان و حَرَمحضرت سيّد الشهداء عليه السّلام و اولاد فاطمه بودند، و ناگاه ديدم كه على بن الحسينعليه السّلام را بر شتر برهنه سوار است و از زحمت زنجير خون از رگهاى گردنشجارى است و از روى اندوُه و حُزن شعرى چند قرائت مى كند كهحاصل مضمون اشعار چنين است :
اى امّت بدكار خدا خير ندهد شما را كه رعايت جدّ ما در حق ما نكرديد و در روز قيامت كه ما وشما نزد او حاضر شويم چه جواب خواهيد گفت ؟ ما را بر شتران برهنه سوار كرده ايد ومانند اسيران مى بريد گويا كه ما هرگز به كار دين شما نيامده ايم و ما را ناسزا مىگوئيد و دست برهم مى زنيد و به كشتن ما شادى مى كنيد، واى بر شما مگر نمى دانيد كهرسول خدا و سيّد انبياء صلى اللّه عليه و آله و سلّم جدّ من است .
اى واقعه كربلا! اندوهى بر دل ما گذاشتى كه هرگز تسكين نمى يابد.
مسلم گفت كه مردم كوفه را ديدم كه بر اطفالاهل بيت رقّت و ترحّم مى كردند و نان و خرما و گردو براى ايشان مى آوردند آناطفال گرسنه مى گرفتند، امّ كلثوم آن نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهانكودكان مى ربود و مى افكند، پس بانگ بر اهل كوفه زد و فرمود: يا اَهْلَ الْكُوفَة ! اِنَّالصَّدَقَةَ عَلَيْنا حَرامٌ؛ دست از بذل اين اشياء بازگيريد كه صدقه بر مااهل بيت روا نيست .
زنان كوفيان از مشاهده اين احوال زار زار مى گريستند، امّ كلثوم سر ازمحمل بيرون كرد، فرمود: اى اهل كوفه ! مردان شما ما را مى كشند و زنان شما بر ما مىگريند، خدا در روز قيامت ما بين ما و شما حكم فرمايد.
هنوز اين سخن در دهان داشت كه صداى ضجّه و غوغا برخاست و سرهاى شهداء را بر نيزهكرده بودند آوردند، و از پيش روى سرها(349)، سر حسين عليه السّلام راحمل مى دادند وآن سرى بود تابنده و درخشنده ، شبيه ترين مردم بهرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و محاسن شريفش سياهيش مانند شَبَه (350)مشكى بود و بن موها سفيد بود؛ زيرا كه خضاب از عارض آن حضرت جدا شده بود وطلعتش چون ماه مى درخشيد وباد، محاسن شريفش را از راست و چپ جنبش مى داد، زينب را چوننگاه به سر مبارك افتاد جبين خود را بر چوب مقدّممحمل زد چنانچه خون از زير مقنعه اش فرو ريخت و از روى سوزدل با سر خطاب كرد و اشعارى فرمود كه صدر آن اين بيت است :
شعر :
يا هِلالاً لَمَّا اسْتَتَمَّ كَمالاً
غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدى غُروبا(351)
مؤ لف گويد: كه ذكر محامل و هودج در غير خبر مسلم جصّاص نيست ، و اين خبر را گرچهعلاّمه مجلسى نقل فرموده لكن ماءخذ نقل آن (منتخب طُريحى ) و كتاب (نورالعين ) استكه حال هر دو كتاب بر اهل فن حديث مخفى نيست ، و نسبت شكستن سر به جناب زينبعليهاالسّلام و اشعار معروفه نيز بعيد است از آن مخدره كه عقيله هاشميين و عالمه غيرمُعَلّمه و رضيعه ثدى نبوّت وصاحب مقام رضا و تسليم است .
و آنچه از مقاتل معتبره معلوم مى شود حمل ايشان بر شتران بوده كه جهاز ايشان پَلاس ورو پوش نداشته بلكه در ورود ايشان به كوفه موافق روايت حذام (يا حذلم ) ابن ستيركه شيخان نقل كرده اند به حالتى بوده كه محصور ميان لشكريان بوده اند چون خوففتنه و شورش مردم كوفه بوده ؛ چه در كوفه شيعه بسيار بوده و زنهائى كه خارجشهر آمده بودند گريبان چاك زده و موها پريشان كرده بودند و گريه و زارى مىنمودند و روايت حذام بعد از اين بيايد.
بالجمله ؛ فرزندان احمد مختار و جگر گوشه حيدر را چون اُسراى كفّار با سرهاى شهداءوارد كوفه كردند، زنهاى كوفيان بر بالاى بامها رفته بودند كه ايشان را نظارهكنند. همين كه ايشان را عبور مى دادند زنى از بالاى بام آواز برداشت :
مِنْ اَىِّ الاُْسارى اَنْتُنَّ؟ شما اسيران كدام مملكت و كدام قبيله ايد؟ گفتند: ما اسيرانآل محمّديم ، آن زن چون اين بشنيد از بام به زير آمد و هر چه چادر و مقنعه داشت جمع كردو بر ايشان بخش نمود، ايشان گرفتند و خود را به آنها پوشانيدند(352).
مؤ لف گويد: كه شيخ عالم جليل القدر مرحُوم حاج ملا احمد نراقى - عطّر اللّه مرقده - دركتاب (سيف الامّة ) از (كتاب ارمياى پيغمبر)نقل كرده كه در اخبار از سيّد الشهداء عليه السّلام درفصل چهارم آن فرموده آنچه خلاصه اش اين است كه چه شد و چه حادثه اى روى داد كهرنگ بهترين طلاها تار شد، و سنگهاى بناى عرش الهى پراكنده شدند، و فرزندان بيتالمعمور كه به اولين طلا زينت داده شده بودند و از جميع مخلوقات نجيب تر بودند چونسفال كوزه گران پنداشته شدند در وقتى كه حيوانات پستانهاى خود را برهنه كرده وبچه هاى خود را شير مى دادند، عزيزان من در ميان امت بى رحمدل سخت چوب خشك شده در بيابان گرفتار مانده اند، و از تشنگى زبانطفل شيرخواره به كامش چسبيده ، در چاشتگاهى كه همه كودكان نان مى طلبيدند چونبزرگان آن كودكان را كشته بودند كسى نبود كه نان به ايشان دهد.
آنانى كه در سفره عزّت ، تنعّم مى كردند در سر راهها هلاك شدند، پس ‍ واى بر غريبىايشان ، بر طرف شدند عزيزان من به نحوى كه بر طرف شدن ايشان از بر طرف شدنِقوم سدوم عظيم تر شد؛ زيرا كه آنها هر چند بر طرف شدند امّا كسى دست به ايشاننگذاشت ، اما اينها با وجود آنكه از راه پاكى و عصمت مقدّس بودند و از برف سفيدتر واز شير بى غش تر و از ياقوت درخشانتر رويهاى ايشان از شدّت مصيبتهاى دوران متغيّرگشته بود كه در كوچه ها شناخته نشدند؛ زيرا كه پوست ايشان به استخوانها چسبيدهبود(353).
فقير گويد: كه اين فقره از كتاب آسمانى كه ظاهرا اشاره به همين واقعه در كوفهباشد معلوم شد سِرّ سؤ ال آن زن مِنْ اَىّ الاُسارى اَنْتُنَ . و اللّه العالم .
شيخ مفيد و شيخ طوسى از حذلم بن ستير روايت كرده اند كه گفت : من در ماه محرمسال شصت و يكم وارد كوفه گشتم و آن هنگامى بود كه حضرت على بن الحسينعليهماالسّلام را با زنان اهل بيت به كوفه وارد مى كردند و لشكر ابن زياد بر ايشاناحاطه كرده بودند و مردم كوفه از منازل خود به جهت تماشا بيرون آمده بودند؛ چوناهل بيت را بر آن شتران بى رو پوش و برهنه وارد كردند، زنان كوفه بهحال ايشان رقّت كرده گريه و ندبه آغاز نمودند. در آنحال على بن الحسين عليه السّلام را ديدم كه از كثرت علّت مرض رنجور و ضعيف گشته و(غل جامعه ) بر گردنش نهاده اند و دستهايش را به گردنمغلول كرده اند و آن حضرت به صداى ضعيفى مى فرمود كه اين زنها بر ما گريه مىكنند پس ما را كه كشته است ؟!
و در آن وقت حضرت زينب عليهاالسّلام آغاز خطبه كرد، و به خدا قسم كه من زنى با حيا وشرم ، اَفْصَح و اَنْطَق از جناب زينب دختر على عليه السّلام نديدم كه گويا از زبانپدر سخن مى گويد، و كلمات امير المؤ منين عليه السّلام از زبان او فرو مى ريزد، درميان آن ازدحام واجتماع كه از هر سو صدائى بلند بود به جانب مردم اشارتى كرد كهخاموش باشيد، در زمان نفسها به سينه برگشت و صداى جَرَسها ساكت شد(354) آنگاهشروع در خطبه كرد و بعد از سپاس يزدان پاك و درود بر خواجه لَوْلاك فرمود:
اى اهل كوفه ، اهل خديعه و خذلان ! آيا بر ما مى گرييد و ناله سر مى دهيد هرگز بازنايستد اشك چشم شما، و ساكن نگردد ناله شما، جز اين نيست كهمثل شمامثل آن زنى است كه رشته خود را محكم مى تابيد و باز مى گشود چه شما نيزرشته ايمان را ببستيد و باز گسستيد و به كفر برگشتيد، نيست در ميان شما خصلتى وشيمتى جز لاف زدن و خود پسندى كردن و دشمن دارى و دروغ گفتن و به سَبْك كنيزانتملّق كردن و مانند اَعدا غمّازى كردن ، مَثَل شمامَثَل گياه و علفى است كه در مَزْبَله روئيده باشد يا گچى است كه آلايش قبرى به آنكرده شده باشد پس بد توشه اى بود كه نفسهاى شما از براى شما در آخرت ذخيرهنهاده و خشم خدا را بر شما لازم كرد و شما را جاودانه در دوزخ جاى داد از پس آنكه ما راكشتيد بر ما مى گرييد. سوگند به خدا كه شما به گريستن سزاواريد، پس بسياربگرئيد و كم بخنديد؛ چه آنكه ساحت خود را به عيب و عار ابدى آلايش داديد كه لوث آنبه هيچ آبى هرگز شسته نگردد و چگونه توانيد شست و با چه تلافى خواهيد كردكشتن جگر گوشه خاتم پيغمبران و سيّد جواناناهل بهشت و پناه نيكويان شما و مَفْزَع بليّات شما و علامت مناهج شما و روشن كننده محجّهشما و زعيم و متكلّم حُجَج شما كه در هر حادثه به او پناه مى برديد ودين و شريعت رااز اومى آموختيد. آگاه باشيد كه بزرگ وِزْرى براى حشر خود ذخيره نهاديد، پس هلاكت ازبراى شما باد و در عذاب به روى در افتيد و از سعى و كوشش خود نوميد شويد ودستهاى شما بريده باد و پيمان شما مورث خسران و زيان باد، همانا به غضب خدابازگشت نموديد و ذلّت و مسكنت بر شما احاطه كرد، واى بر شما آيا مى دانيد كه چهجگرى از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شكافتيد و چه خونى از او ريختيد و چهپردگيان عصمت او را از پرده بيرون افكنديد، امرى فظيع و داهيه عجيب به جا آورديد كهنزديك است آسمانها از آن بشكافد و زمين پاره شود و كوهها پاره گردد و اين كار قبيح ونا ستوده شما زمين و آسمان را گرفت ، آيا تعجّب كرديد كه از آثار اين كارها از آسمانخون باريد؟ آنچه در آخرت بر شما ظاهر خواهد گرديد از آثار آن عظيم تر و رسواترخواهد بود؛ پس بدين مهلت كه يافتيد خوشدل و مغرور نباشيد؛ چه خداوند به مكافاتعجلت نكند، و بيم ندارد كه هنگام انتقام بگذرد و خداوند در كمينگاه گناهكاران است .
راوى گفت : پس آن مخدّره ساكت گرديد و من نگريستم كه مردم كوفه از استماع اين كلماتدر حيرت شده بودند و مى گريستند و دستها به دندان مى گزيدند.
و پيرمردى را هم ديدم كه اشك چشمش بر روى و مو مى دويد و مى گفت :
شعر :
كُهُولُهُمْ خَيْرُ الْكُهُولِ وَنَسْلُهُمْ
اِذا عُدَّ نَسْلٌ لايَخيبُ وَلايَخْزى (355)
و به روايت صاحب (احتجاج )در اين وقت حضرت على بن الحسين عليه السّلام فرمود: اىعمّه ! خاموشى اختيار فرما و باقى را از ماضى اعتبار گير و حمد خداى را كه تو عالمىمى باشى كه معلم نديدى ، و دانايى باشى كه رنج دبستان نكشيدى ، و مى دانى كهبعد از مصيبت جزع كردن سودى نمى كند، و به گريه و ناله آنكه از دنيا رفته بازنخواهد گشت (356).
و از براى فاطمه دختر امام حسين عليه السّلام و امّ كلثوم نيز دو خطبهنقل شده لكن مقام را گنجايش نقل نيست .
سيّد بن طاوس بعد از نقل آن خطبه فرموده كه مردم صداها به صيحه و نوحه بلند كردندو زنان گيسوها پريشان نمودند و خاك بر سر مى ريختند و چهره ها بخراشيدند وطپانچه ها بر صورت زدند و نُدبه به ويل و ثبور آغاز كردند و مردان ريشهاى خود راهمى كندند و چندان بگريستند كه هيچگاه ديده نشد كه زنان و مردان چنين گريه كردهباشند.
پس حضرت سيّد سجاد عليه السّلام اشارت فرمود مردم را كه خاموش ‍ شويد و شروعفرمود به خطبه خواندن پس ستايش كرد خداوند يكتا را و درود فرستاد محمّد مصطفىصلى اللّه عليه و آله و سلّم را پس از آن فرمود كه :
ايّها النّاس ! هركه مرا شناسد شناسد و هر كس نشناسد بداند كه منم على بن الحسين بنعلى بن ابى طالب عليهماالسّلام منم پسر آن كس كه او را در كنار فرات ذبح كردند بىآنكه از او خونى طلب داشته باشند، منم پسر آنكه هتك حرمت او نمودند و مالش را بهغارت بردند و عيالش را اسير كردند، منم فرزند آنكه او را بهقتل صَبْر كشتند(357) و همين فخر مرا كافى است . اى مردم ! سوگند مى دهم شما رابه خدا آيا فراموش كرديد شما كه نامه ها به پدر من نوشتيد چون مسئلت شما را اجابتكرد از در خديعت بيرون شديد، آيا ياد نمى آوريد كه با پدرم عهد و پيمان بستيد و دستبيعت فرا داديد آنگاه او را كشتيد و مخذول داشتيد، پس هلاكت باد شما را براى آنچه براىخود به آخرت فرستاديد، چه زشت است راءيى كه براى خود پسنديديد، با كدام چشمبه سوى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نظر خواهيد كرد هنگامى كه بفرمايدشماها را كه كشتيد عترت مرا و هتك كرديد حرمت مرا و نيستيد شما از امّت من .
چون سيّد سجاد عليه السّلام سخن بدين جا آورد صداى گريه از هر ناحيه و جانبى بلندشد، بعضى بعضى را مى گفتند هلاك شويد و ندانستيد. ديگرباره حضرت آغاز سخن كردو فرمود:
خدا رحمت كند مردى را كه قبول كند نصحيت مرا و حفظ كند وصيّت مرا در راه خدا ورسول خدا و اهل بيت او؛ چه ما را با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم متابعتىشايسته و اقتدائى نيكو است .
مردمان همگى عرض كردند كه يابن رسول اللّه ! ما همگى پذيراى فرمان توئيمونگاهبان عهد و پيمان و مطيع امر توئيم و هرگز از تو روى نتابيم و به هر چه امرفرمائى تقديم خدمت نمائيم و حرب كنيم با هر كه ساخته حرب تست و از در صلح بيرونشويم با هر كه با تو در طريق صلح و سازش است تا هنگامى كه يزيد را ماءخوذ داريمو خونخواهى كنيم از آنانكه با تو ظلم كردند و بر ما ستم نمودند حضرت فرمود:
هيهات ! اى غدّاران حيلت اندوز كه جز خدعه و مكر خصلتى به دست نكرديد ديگر من فريبشماها را نمى خورم مگر باز اراده كرده ايد كه با من روا داريد آنچه با پدران من به جاآورديد، حاشا و كلاّ به خدا قسم هنوز جراحاتى كه از شهادت پدرم در جگر ودل ما ظاهر گشته بهبودى پيدا نكرده ؛ چه آنكه ديروز بود كه پدرم بااهل بيت شهيد گشتند.
و هنوز مصائب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و پدرم و برادرانم مرا فراموشنگشته و حُزن و اندوه بر ايشان در حلق من كاوش مى كند و تلخى آن در دهانم و سينه امفرسايش مى نمايد، و غصّه آن در راه سينه من جريان مى كند، من از شما همى خواهم كه نهبا ما باشيد و نه برما، و فرمود:
شعر :
لا غَرْوَ اِنْ قُتِلَ الحُسَيْنُ فَشَيْخُهُ
قَدْ كانَ خَيْرا مِنْ حُسَيْنٍ وَاَكْرَما
فَلا تَفْرَحُوا يا اَهْلَ كُوفانَ بِالَّذى
اُصيبَ حُسَيْنٌ كانَ ذلِكَ اَعْظَما
قَتيلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحى فِداؤُهُ
جَزَاءُ الَّذى اَرْداهُ نارُجَهَنَّما
ثُمَّ قالَ:
شعر :
رَضينا مِنْكُمْ رَاءْسا بِرَاءْسٍ
فَلا يَوْمٌ لَنا ولايَوْمٌ عَلَيْنا(358).
يعنى ما خشنوديم از شما سر به سر، نه به يارى ما باشيد ونه به ضرر ما.

next page

fehrest page

back page