بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شهادت عبدالرحمن بن عقيل
و ديگر از شهداء اهل بيت عليه السّلام عبدالرحمن بنعقيل است كه به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:
شعر :

اَبى ، عَقيلٌ فَاعْرفوُا مَكانى
مِنْ هاشِمٍ وَ هاشِمٌ اِخْوانى
كُهُولُ صِدْقٍ سادَةُ الاَْقرانِ
هذا حُسَيْنٌ شامِخُ اْلبُنْيانِ
وَ سَيّدُ الشَّيْبِ مَعَ الشُبّانِ
پس هفده تن از فُرْسان لشكر را به خاك هلاك افكند، آنگاه به دست عثمان بن خالد جُهَنىبه درجه رفيعه شهادت رسيد. (235)
طبرى گفته كه گرفت مختار در بيابان دو نفرى را كه شركت كرده بودند در خونعبدالرحمن بن عقيل و در برهنه كردن بدن او پس گردن زد ايشان را،آنگاه بدن نحسشان رابه آتش سوزانيد.
و ديگر جعفربن عقيل است رحمه اللّه كه به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:
شعر :
اَنَا اْلغُلامُ اْلاَبْطَحِىُّ الطالِبّى
مِنْ مَعْشَرٍ فى هاشِمٍ مِنْ غالِبٍ
وَنَحْنُ حَقّاً سادَةُ الذَّوائِبِ
هذا حُسَيْنٌ اَطْيَب اْلاَطايِبِ
پس دو نفر و به قولى پانزده سوار را بهقتل رسانيد و به دست بُشْرِ بن سَوْطِ هَمدانى بهقتل رسيد. (236)
شهادت عبداللّه الاكبر بن عقيل
و ديگر عبداللّه الاكبر بن عقيل كه عثمان بن خالد و مردى از همدان او را بهقتل رسانيدند. و محمّد بن مسلم بن عقيل رحمة اللّه را اَبو مَرهم اَزْدى و لَقيطْ بْن اياس جُهنىشهيد كرد.
شهادت عمر بن ابى سعيد بن عقيل
و محمّدبن ابى سعيد بن عقيل رحمه اللّه را لَقيط بن ياسر جُهنى به زخم تير شهيد كرد.
مؤ لف گويد: كه بعد از شهادت جناب علىّ اكبر عليه السّلام ذكر شهادت عبداللّه بنمسلم بن عقيل شد، پس آنچه از آل عقيل در يارى حضرت امام حسين عليه السّلام به رواياتمعتبره شهيد شدند با جناب مسلم هفت تن به شمار مى رود، و سليمان بن قَتَّه نيز عدد آنهارا هفت تن ذكر كرده ، چنانچه گفته در مرثيه امام حسين عليه السّلام :
شعر :
عَينُ جُودي بِعَبْرةٍ وَ عَويلٍ
فَانْدُبى اِنْ بَكَيْتِ آلَ اَلرّسُولِ
سِتَّة كُلُّهُمْ لِصُلْبِ عَلِي
قَدْ اُصيبُوا وَسَبْعَةٌ لِعَقيلٍ
شهادت جناب قاسم بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام
شعر :
زبرج خيمه بر آمد چو قاسم بن حسن
سُهيل سر زده گفتى مگر زسمت يمن
زخيمگاه به ميدان كين روان گرديد
رخ چو ماه تمام و قدى چون سرو چمن
گرفت تيغ عدو سوز را به كف چو هلال
نمود در بر خود پيرهن به شكل كفن
قاسم بن الحسن عليهماالسّلام به عزم جهاد قدم به سوى معركه نهاد، چون حضرتسيّدالشهداء عليه السّلام نظرش بر فرزند برادر افتاد كه جان گرامى بر كف دستنهاده آهنگ ميدان كرده ، بى توانى پيش شد و دست به گردن قاسم در آورد و او را در بركشيد و هر دو تن چندان بگريستند كه روايت وارد شده حَتّى غُشِىَ عَلَيْهِما، پس قاسم بهزبان ابتهال و ضراعت اجازت مبارزت طلبيد، حضرت مضايقه فرمود، پس قاسم گريستو دست و پاى عمّ خود را چندان بوسيد تا اذنحاصل نمود، پس ‍ جناب قاسم عليه السّلام به ميدان آمد در حالى كه اشكش به صورتجارى بود و مى فرمود:
شعر :
اِنْ تُنْكرُونى فَاَنَا اْبنُ اْلحَسَنِ
سِبْطِ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى اْلمؤ تَمَنِ
هذا حُسَيْنٌ كَالاَْسيِر اْلمُرْتَهَنِ
بَيْنَ اُناسٍ لا سُقُوا صَوْبَ الْمَزَنِ (237)
پس كارزار سختى نمود و به آن صِغَر سنّ و خرد سالى ، سى و پنج تن را به دركفرستاد. حُمَيْد بن مسلم گفته كه من در ميان لشكر عمر سعد بودم پسرى ديدم به ميدانآمده گويا صورتش پاره ماه است و پيراهن و ازارى در برداشت و نَعْلَينى در پا داشت كهبند يكى از آنها گسيخته شده بود و من فراموش نمى كنم كه بند نعلين چپش بود، عمروبن سعد اَزدى گفت : به خدا سوگند كه من بر اين پسر حمله مى كنم و او را بهقتل مى رسانم ، گفتم : سُبحان اللّه ! اين چه اراده است كه نموده اى ؟ اين جماعت كه دور اورا احاطه كرده اند از براى كفايت امر او بس است ديگر ترا چه لازم است كه خود را در خوناو شريك كنى ؟ گفت : به خدا قسم كه از اين انديشه بر نگردم ، پس اسب بر انگيخت ورو بر نگردانيد تا آنگاه كه شمشيرى بر فرق آن مظلوم زد و سر او را شكافت پسقاسم به صورت بر روى زمين افتاد و فرياد برداشت كه يا عمّاه ! چون صداى قاسمبه گوش حضرت امام حسين عليه السّلام رسيدتعجيل كرد مانند عقابى كه از بلندى به زير آيد صفها را شكافت و مانند شير غضبناكحمله بر لشكر كرد تا به عمرو قاتل جناب قاسم رسيد، پس تيغى حواله آن ملعون نمود،عمرو دست خود را پيش داد حضرت دست او را از مرفق جدا كرد پس آن ملعون صيحه عظيمىزد. لشكر كوفه جنبش كردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام عليه السّلامبربايند همين كه هجوم آوردند بدن او پا مال سُمّ ستوران گشت و كشته شد. پس چونگرد و غبار معركه فرو نشست ديدند امام عليه السّلام بالاى سر قاسم است و آن جوان درحال جان كندن است و پاى به زمين مى سايد و عزم پرواز به اَعلْى علّييّن دارد و حضرتمى فرمايد: سوگند به خداى كه دشوار است بر عمّ تو كه او را بخوانى و اجابتنتواند و اگر اجابت كند اعانت نتواند و اگر اعانت كند ترا سودى نبخشد، دور باشند ازرحمت خدا جماعتى كه ترا كشتند. هذا يَوْمٌ وَ اللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.
آنگاه قاسم را از خاك برداشت و در بر كشيد و سينه او را به سينه خود چسبانيد و بهسوى سراپرده روان گشت در حالى كه پاهاى قاسم در زمين كشيده مى شد. پس او را برددر نزد پسرش على بن الحسين عليه السّلام در ميان كشتگاناهل بيت خود جاى داد، آنگاه گفت : بارالها تو آگاهى كه اين جماعت ما را دعوت كردند كهيارى ما كنند اكنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما يار شدند، اى داور داد خواه !اين جماعت را نابود ساز و ايشان را هلاك كن و پراكنده گردان و يك تن از ايشان را باقىمگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شاملحال ايشان مگردان .
آنگاه فرمود: اى عموزادگان من !(238) صبر نمائيد اىاهل بيت من ، شكيبائى كنيد و بدانيد بعد از اين روز، خوارى و خذلان هرگز نخواهيدديد.(239)
مخفى نماند كه قصّه دامادى جناب قاسم عليه السّلام در كربلا و تزويج او فاطمه بنتالحسين عليه السّلام را، صحّت ندارد ؛ چه آنكه در كتب معتبره به نظر نرسيده و بعلاوهآنكه حضرت امام حسين عليه السّلام را دو دختر بوده چنانكه در كتب معتبره ذكر شده ، يكىسكينه كه شيخ طبرسى فرموده : سيّد الشّهداء عليه السّلام او را تزويج عبداللّه كردهبود و پيش از آنكه زفاف حاصل شود عبداللّه شهيد گرديد.(240) و ديگر فاطمه كهزوجه حسن مُثَنّى بوده كه در كربلا حاضر بود چنانكه دراحوال امام حسن عليه السّلام به آن اشاره شد، و اگر استناداً به اخبار غير معتبره گفتهشود كه جناب امام حسين عليه السّلام را فاطمه ديگر بوده گوئيم كه او فاطمه صغرىاست و در مدينه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن عليهماالسّلام عقد بست واللّه تعالىالعالم .
شيخ اجلّ محدّث متتبّع ماهرثقة الا سلام آقاى حاج ميرزا حسين نورى - نَوَّرَ اللّه مَرْقَدَهُ- دركتاب (لؤ لؤ و مرجان ) فرموده به مقتضاى تمام كتب معتمده سالفه مؤ لّفه در فنّحديث و اَنساب و سِير نتوان براى حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام دخترقابل تزويج بى شوهرى پيدا كرد كه اين قضيه قطع نظر از صحّت و سقم آن به حسبنقل وقوعش ممكن باشد.
امّا قصّه زبيده و شهربانو و قاسم ثانى در خاك رى و اطراف آن كه در السنه عوام دائرشده ، پس آن خيالات واهيه است كه بايد در پشت كتاب (رموز حمزه ) وساير كتابهاىمجعوله نوشت ، و شواهد كذب بودن آن بسيار است ، و تمام علماى انساب متّفق اند كهقاسم بن الحسن عليه السّلام عقب ندارد انتهى كلامه رفع مقامه .(241)
بعضى از ارباب مَقاتل گفته اند كه بعد از شهادت جناب قاسم عليه السّلام بيرون شدبه سوى ميدان ، عبداللّه بْن الحَسَن عليه السّلام و رَجَز خواند:
شعر :
اِنْ تُنْكِرُونى فَاَنَاَ ابْنُ حَيْدَرَهْ
ضْرغامُ آجامٍ(242) وَ لَيْثٌ قَسْوَرَهْ
عَلَى الْاَعادى مِثْلَ ريحٍ صَرْصَرةٍ
اَكيلُكُمْ بالسّيْف كَيْلَ السَّنْدَرة (243)
و حمله كرد و چهارده تن را به خاك هلاك افكند، پس هانى بن ثُبَيْت حضرمى بر وىتاخت و او را مقتول ساخت پس صورتش سياه گشت .(244)
و ابوالفّرج گفته كه حضرت ابوجعفر باقر عليه السّلام فرموده كه حرملة بنكاهل اسدى او را به قتل رسانيد.(245)
مؤ لف گويد: كه ما مَقْتَل عبداللّه را در ضمنمقتل جناب امام حسين عليه السّلام ايراد خواهيم كرد ان شاءاللّه تعالى .
شهادت ابوبكر بن حسن عليه السّلام
و ابوبكر بن الحسن عليه السّلام كه مادرش اُمّ وَلَد بوده و با جناب قاسم عليه السّلامبرادر پدر مادرى (246) بود، عبداللّه بن عُقبه غَنَوىّ او را بهقتل رسانيد. و از حضرت باقر عليه السّلام مروى است كه عقبه غَنَوى او را شهيد كرد، وسليمان بن قَتّه اشاره به او نموده در اين شعر:
شعر :
وَ عِنْدَ غَنِىٍّ قَطْرَةٌ مِنْ دِمائِنا
وَ فى اَسَدٍ اُخْرى تُعَدُّ وَ تُذْكَرُ
مؤ لّف گويد: كه ديدم در بعضى مشجّرات نوشته بود ابوبكربن الحسن بن على بنابى طالب عليه السّلام شهيد گشت در طفّ و عقبى براى او نبود و تزويج نموده بود امامحسين عليه السّلام دخترش سكينه را به او و خون او در بنى غنى است .
شهادت اولاد اميرالمومنين عليه السّلام
جناب ابوالفضل العبّاس عليه السّلام چون ديد كه بسيارى از اهلبيتش ‍ شهيد گرديدندرو كرد به برادران خود عبداللّه و جعفر و عثمان فرزندان اميرالمومنين عليه السّلام از خودامّ البنين و فرمود:
تَقَدَّموُا بِنَفسى اَنْتُمْ فَحاموُاعَنْ سَيِّدِ كُمْ حَتّى تَموُتوُا دُونَهُفَتَقَدَّموُا جَميعاً فَصارُوااَمامَ اْلحُسَيْنِ عليه السّلام يَقُونَهُمْ بِوُجُوهِهِمْ وَنُحُورِهِمْ؛يعنى جنابابوالفضل عليه السّلام با برادران خويش فرمود: اى برادران من ! جان من فداى شماهاباشد پيش بيفتيد و برويد در جلو سيّد و آقايتان خود را سپر كنيد و آقاى خود را حمايتكنيد و از جاى خود حركت نكنيد تا تمامى در مقابل او كشته گرديد. برادرانابوالفضل عليه السّلام اطاعت فرمايش ‍ برادر خود نموده تمامى رفتند در پيش روى امامحسين عليه السّلام ايستادند و جان خود را وقايه جان آن بزرگوار نمودند، و هر تير ونيزه و شمشير كه مى آمد به صورت و گلوى خويش خريدند.
فَحَمَلَ هانىُ بْنُ ثُبَيْتِ الحَضْرَمِىِّ عَلى عبداللّه بْنِ عَلِىّ عليه السّلام فَقَتَلَهُ ثُمَّحَمَلَ عَلى اَخيهِ جَعْفَربْن عَلِىّ عليه السّلام فَقَتَلَهُ اَيْضَاً وَرَمى يَزيدُ الاَصْبَحِىُعُثْمانَ بْنَ عَلِىّ عليه السّلام بِسَهْمٍَفقَتَلَهُ ثُمَّ خَرَج اِلَيْهِ فَاحْتَزَّ رَاْسَهُ و بَقَى اْلعبّاسُبْنُ عَلِىّ قائماً اَمامَ اْلحُسَيْنِ يُقاتِلُ دُونَهُ و يَميلُ مَعَهُ حَيْثُ مالَ حَتّى قُتِلَ. سلام اللّهعليه .
مؤ لّف گويد:اين چند سطر كه در مقتل اولاد اميرالمومنين عليه السّلامنقل كردم از كتاب ابوحنيفه دينورى بود(247) كه هزارسال بيشتر است آن كتاب نوشته شده ولكن درمقاتل ديگر است كه عبداللّه بن على عليه السّلام تقّدم جست و رجز خواند:
شعر :
اَنا ابْنُ ذى النَّجْدَةِ و الاِفضالِ
ذاكَ علىُّ الخَيْر ذُوالْفِعالِ
سَيْفُ رسولِ اللّهِذوالنِّكالِ
فى كلِّ يَوْمٍ ظاهِرُ الاَهوالِ (248)
پس كارزار شديدى نمود تا آنكه هانى بن ثبيت حضرمى او را شهيد كرد بعد از آنكه دوضربت مابين ايشان ردّ و بدل شد. و ابوالفرج گفته كه سن آن جناب در آن روز بهبيست و پنج سال رسيده بود.(249)
پس از آن جعفر بن على عليه السّلام به ميدان آمد و رجز خواند:
شعر :
اِنّى اَنا جَعْفَرُ ذُوالْمَعالى
ابْنُ عَلِىّ الخَيْرِ ذُوالنَّوالِ
حَسْبى بعَمّى جَعْفَر وَ الْخالِ
اَحْمي حُسَيْناً ذِى النَّدىَ الْمِفْضالِ (250)
هانى بن ثُبَيْت بر او حمله كرد و او را شهيد نمود. و ابن شهر آشوب فرمود كه خولىاصبحى تيرى به جانب او انداخت و آن بر شقيقه يا چشم او رسيد.(251) و ابو الَفرَجاز حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه خولى ، جعفر را شهيد كرد.(252)
پس عثمان بن على عليه السّلام به مبارزَت بيرون شد و گفت :
شعر :
اِنى اَنَا عُثْمانُ ذُوالْمَفاخِرِ
شَيْخى عَلِىُّ ذُوالْفِعالِ الطّاهِرِ
هذا حُسَيْنٌ سَيّدُ الا خايِرِ
وَ سَيّدُ الصّغارِ وَ الا كابِرِ(253)
و كارزار كرد تا خولى اصبحى تيرى بر پهلوى او زد و او را از اسب به زمين افكند،پس مردى از (بنى دارم ) بر او تاخت و او را شهيد ساخت رحمه اللّه و سر مباركش را ازتن جدا كرد و نقل شده كه سن شريفش در آن روز به بيست و يكسال رسيده بود و وقتى كه متولّد شده بود اميرالمومنين عليه السّلام فرمود كه او را بهنام برادر خود عثمان بن مَظْعون نام نهادم .
علت نام گذارى على عليه السّلام فرزندش را به نام (عثمان )
مؤ لف گويد: عثمان بن مظعون (به ظاء معجمه و عين مهمله ) يكى از اجلاء صحابه كبار واز خواصّ حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم است و حضرت او را خيلى دوست مىداشت و بسيار جليل و عابد و زاهد بوده به حدّى كه روزها صائم و شبها به عبادت قائم، و جلالت شاءنش ‍ زياده از آن است كه ذكر شود، در ذى الحجّه سنه دو هجرى در مدينهطيبه وفات كرد، گويند او اوّل كسى است كه در بقيع مدفون شد. و روايت شده كهحضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بعد از مردن او، او را بوسيد، و چون ابراهيمفرزند آن حضرت وفات كرد فرمود: ملحق شو به سلف صالحت عثمان بن مظعون .
سيّد سَمهُودى در (تاريخ مدينه ) گفته : ظاهر آن است كه دختران پيغمبر صلى اللّهعليه و آله و سلّم جميعاً در نزد عثمان بن مظعون مدفون شده باشند؛ زيرا كه حضرتپيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم در وقت دفن عثمان بن مظعون سنگى بالاى سر قبرشبراى علامت گذاشت و فرمود: به اين سنگ نشان مى كنم قبر برادرم را و دفن مى كنم درنزد او هر كدام كه بميرد از اولادم انتهى .(254)
شهادت ابوبكر بن على عليه السّلام
اسمش معلوم نشده ،(255) مادرش ليلى بنت مسعود بن خالد است و در (مناقب ) گفتهكه به مبارزت بيرون شد و اين رَجَز خواند:
شعر :
شَيْخى عَلِىٌ ذوالفِخارِ الاَطْوَلِ
مِنْ هاشِمِ الْخَيْرِ الْكَريمِ الْمُفْضِل (256)
هذا حُسَيْنُ بْنُ النَّبِىّ الْمُرْسَلِ
عَنْهُ نُحامى بِالْحُسامِ الْمُصْقَلِ
تَفْديهِ نَفسى مِنْ اَخٍ مُبَجَّلِ
و پيوسته جنگ كرد تا زحربن بدر و به قولى عُقْبَه غَنَوىّ او را شهيد كرد(257)رحمه اللّه و از مدائنى نقل شده كه كشته او را در ميانه ساقيه اى (258) يافتند وندانستند چه كسى او را به قتل رسانيد.
سيّد بن طاوس رحمه اللّه روايت كرده كه حسن مُثَنى در روز عاشورامقابل عمويش امام حسين عليه السّلام كارزار كرد و هفده نفر از لشكر مخالفين بهقتل رسانيد و هيجده جراحت بر بدنش وارد آمد روى زمين افتاد، اسماء بن خارجه خويش مادرىاو، او را به كوفه برد و زخمهاى او را مداوا كرد تا صحّت يافت سپس او را به مدينهحمل نمود.(259)
شهادت طفلى از آل امام حسين عليه السّلام
ارباب مَقاتل گفته اند كه طفلى از سراپرده جناب امام حسين عليه السّلام بيرون شد كهدو گوشواره از دُرّ در گوش داشت و از وحشت و حيرت به جانب چپ و راست مى نگريست وچندان از آن واقعه هولناك در بيم و اضطراب بود كه گوشواره هاى او از لرزش سر وتن لرزان بود. در اين حال سنگين دلى كه او را هانى بن ثُبَيت مى گفتند بر او حمله كردو او را شهيد نمود. و گفته اند كه در وقت شهادت آنطفل شهربانو مدهوشانه به او نظر مى كرد و ياراى سخن گفتن و حركت كردن نداشت لكنمخفى نماند كه اين شهربانو غير والده امام زين العابدين عليه السّلام است ؛ چه آن مخدّرهدر ايّام ولادت فرزندش وفات كرد.
و ابوجعفر طبرى شهادت اين طفل را به نحو اَبْسَط نوشته و ما عبارت او را بِعَيْنها دراينجا درج مى كنيم : رَوى اَبُو جَعْفَرِ الطَّبَرىُّ عنْ هشام الْكَلْبِىِّ قالَ: حدَّثَنى ابُوهُذَيْلٍرَجُلٌ مِنَ السَّكُونِعَنْ هانِىِ بْنِ ثُبَيْتِ الْحَضْرَمِىِّ قالْ رَاَيْتُهُ جالِساً فى مَجْلِسِالْحَضْرَمِيّينَ فى زَمانِ خالِدِبْنِ عبداللّه وهُوَ شَيْخ كَبير قالَ: فَسَمِعْتُهُ وُهُوَ يَقولُ كُنْتُمِمَّنْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَيْنِ عليه السّلام قالَ: فَوَاللّهِ!اِنّى لَواقِفُ عاشِرُ عَشَرَةٍ لَيْسَ مِنّارَجُلٌ الاّ عَلى فَرَسٍ وَقَدْ جالَتِ الْخَيْلُ و تَصَعْصَعَتْ اِذْخَرَجَ غُلامٌ مِنْآل الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَ هُوَ مُمْسِكٌ بِعُودٍ مِنْ تِلْكَ اَلْاَبْنِيةِ عَلَيْهِ اِزارٌ وَ قَميصٌ وَ هُوَمَذْعُور يَلْتَفِتُ يَميناً وَ شِمالاً فَكَانّى اَنْظُرُ إ لى دُرَّتَينِ فى ذَبانِ كُلَّما الْتَفَتَ اِذْاَقْبَلَ رَجُلٌ يَرْكُضُ حَتّى اِذا دَنى مِنْهُ مالَ عَنْ فَرَسِه ثُمَّ اقْتَصَد الْغُلامَ فَقَطَعهُبِالسَّيْفِ قالَ هشامُ قالَ السَّكُونىّ هانى بْنِ ثُبَيْت هُو صاحِبُ الغُلامِ فلَمّا عُتِبَ عَلَيْهِكَنّى عَنْ نَفْسِهِ.(260)
شهادت حضرت ابوالفضل العبّاس عليه السّلام
حضرت عبّاس عليه السّلام كه اكبر اولاد اُمُّالبَنين وپسر چهارم اميرالمؤ منين عليه السّلامبود و كُنْيَتش ابوالفضل و مُلَقّب به (سقّا)(261) و صاحب لواى امام حسين عليهالسّلام بود، چنان جمال دل آرا و طلعتى زيبا داشت كه او راماه بنى هاشم مى گفتند و چندانجسيم و بلند بالا بود كه بر پشت اسب قوى و فربه بر نشستى پاى مباركش بر زمينمى كشيدى . او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچ كدام را فرزندنبود.ابوالفضل عليه السّلام ، اوّل ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را ببيند و ادراكاجر مصائب ايشان فرمايد.
پس از شهادت ايشان به نحوى كه ذكر شد بعضى از اربابمقاتل گفته اند كه چون آن جناب تنهائى برادر خود را ديد به خدمت برادر آمده عرض ‍كرد: اى برادر! آيا رخصت مى فرمائى كه جان خود را فداى تو گردانم ؟ حضرت ازاستماع سخن جانسوز او به گريه آمد و گريه سختى نمود، پس فرمود: اى برادر! توصاحب لواى منى چون تو نمانى كس با من نماند.ابوالفضل عليه السّلام عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگانى دنيا سير گشته امو اراده كرده ام كه از اين جماعت منافقين خونخواهى خود كنم . حضرت فرمود: پسالحال كه عازم سفر آخرت گرديده اى ، پس طلب كن از براى اين كودكان كمى از آب ،پس حضرت عبّاس عليه السّلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ايستاد و لواىنصيحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصيحت كرد و كلمات آن بزرگوار اصلاًدر قلب آن سنگدلان اثر نكرد.
لاجرم حضرت عبّاس عليه السّلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر ديد به عرضبرادر رسانيد. كودكان اين بدانستند بناليدند و نداى العَطَش العَطَش در آوردند، جنابعبّاس عليه السّلام بى تابانه سوار بر اسب شده و نيزه بر دست گرفت ومَشْگىبرداشت و آهنگ فرات نمود شايد كه آبى به دست آورد. پس چهار هزار تن كهموكّل بر شريعه فرات بودند دور آن جناب را احاطه كردند و تيرها به چلّه كمان نهادهو به جانب او انداختند، جناب عبّاس عليه السّلام كه از پستان شجاعت شير مكيده چون شيرشميده بر ايشان حمله كرد و رجز خواند:
شعر :
لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِالْمَوْتُ زَقَا(262)
حَتّى اُوارى فى الْمصاليتِ(263)لِقا
نَفْسى لِنَفْس الْمُصْطَفَى الطُّهْروَقا
انّى اَنَا الْعبّاس اَغْدُوا بِالسَّقا
ولا اَخافُ الشَّرَ يوْمَ الْمُلْتقى (264)
و از هر طرف كه حمله مى كرد لشكر را متفرّق مى ساخت تا آنكه به روايتى هشتاد تن رابه خاك هلاك افكند، پس وارد شريعه شد و خود را به آب فرات رسانيد چون از زحمتگير و دار و شدّت عطش جگرش ‍ تفته بود خواست آبى به لب خشك تشنه خود رسانددست فرا برد و كفى از آب برداشت تشنگى سيّدالشهداء عليه السّلام و اهلبيت او را يادآورد آب را از كف بريخت :
شعر :
پركرد مَشْك و پس كفى از آب برگرفت
مى خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار
آمد به يادش از جگر تشنه حُسين
چون اشك خويش ريخت زكف آب و شد سوار
شد با روان تشنه زآب روان روان
دل پرزجوش و مشك به دوش آن بزرگوار
كردند حمله جمله بر آن شبل مرتضى
يك شير در ميانه گرگان بى شمار
يك تن كسى نديده و چندين هزار تير
يك گل كسى نديده و چندين هزار خار
مشك را پر آب نمود و بر كتف راست افكند و از شريعه بيرون شتافت تا مگر خويش رابه لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمت تشنگى برهاند. لشكر كه چنينديدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه كردند، و آن حضرت مانند شير غضبانبر آن منافقان حمله مى كرد و راه مى پيمود. ناگاهنوفل الا زرق و به روايتى زيدبن ورقاء كمين كرده از پشت نخلى بيرون آمد و حكيم بنطفيل او را معين گشت و تشجيع نمود پس تيغى حواله آن جناب نمود آن شمشير بر دستراست آن حضرت رسيد و از تن جدا گرديد، حضرتابوالفضل عليه السّلام جلدى كرد و مشك را به دوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ داد وبر دشمنان حمله كرد و اين رجز خواند:
شعر :
واللّهِ اِنْ قَطَعْتُمُ يَمينى
اِنّى اُحامى اَبَداً عَنْ دينى
وعَنْ اِمامٍ صادِقِ اليَقين
نَجْلِ النَّبِىّ الطّاهِرِ الاَمينِ
پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن جناب شد، ديگر بارهنوفل و به روايتى حكيم بن طفيل لعين از كمين نخله بيرون تاخت و دست چپش ‍ را از بندبينداخت ، جناب عبّاس عليه السّلام اين رجز خواند:
شعر :
يانَفْسُ لا تَخْشَي منَ الْكُفّارِ
واَبْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ
مع النَّبِىّ السَّيّدِ الْمخْتارِ
قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيهِمْ يَسارى
فَاَصْلِهِمْ يا رَبِّ حَرَّ النّارِ(265)
و مشك را به دندان گرفت و همّت گماشت تا شايد آب را به آن لب تشنگان برساند كهناگاه تيرى بر مشك آب آمد و آب آن بريخت و تير ديگر بر سينه اش رسيد و از اسب درافتاد.
شعر :
عمُّوهُ بِالنَّبْلَ وَالسُّمْرِ الْعَواسِل والْ‍
‍بَيْض الْفَواصِلِ مِنْ فَرْقٍ اِلى قَدَمٍ
فَخَرَّ لِلاَرْضِ مَقْطُوعَ الْيَدَيْنِ لَهُ
مِنْ كُلِّ مَجْدٍ يَمينٌ غَيْرَ مُنْجَذِمٍ شعر :
پس فرياد برداشت كه اى برادر، مرا درياب به روايت (مناقب )(266) ملعونىعمودى از آهن بر فرق مباركش زد كه به بال سعادت به رياض جنّت پرواز كرد.
چون جناب امام حسين عليه السّلام صداى برادر شنيد، خود را به او رسانيد ديد برادر خودرا كنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دستهاى مقطوع بگريست و فرمود: اَلا نَاِنْكَسَرَ ظَهْرى وقَلَّتْ حيلَتى .
اكنون پشت من شكست و تدبير و چاره من گسسته گشت و به روايتى اين اشعار انشاءفرمود:
شعر :
تَعَدَّيْتُمُ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيِكُمْ
وَخالَفْتُمُوا دينَ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ
اَماكانَ خَيْرُ الرُّسُلِ وَصّاكُمُ بنا
اَمانَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِىّ الْمُسَدَّدِ
اَماكانَتِ الزَّهراءُ اُمِّىَ دُونَكُمْ
اَماكانَ مِنْ خَيْرِ الْبَريَّةِ اَحْمَدُ
لُعِنْتُم وَ اُخْزيتُمْ بِماقَدْ جَنَيْتُمُ
فَسَوْفَ تُلاقُوا حرَّنارٍ تُوَقَّدُ(267)
در حديثى از حضرت سيّد سجاد عليه السّلام مروى است كه فرمودند: خدا رحمت كند عمويمعبّاس را كه برادر را بر خود ايثار كرد و جان شريفش را فداى او نمود تا آنكه در يارىاو دو دستش را قطع كردند و حقّ تعالى در عوض دو دست او دوبال به او عنايت فرمود كه با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز مى كند و ازبراى عبّاس عليه السّلام در نزد خداى منزلتى است در روز قيامت كه مغبوط جميع شهداءاست و جميع شهداء را آرزوى مقام اوست .(268)
نقل شده كه حضرت عبّاس عليه السّلام در وقت شهادت سى و چهار ساله بود و آنكه اُمُّالْبنَين مادر جناب عبّاس عليه السّلام در ماتم او و برادران اعيانى او بيرون مدينه دربقيع مى شد و در ماتم ايشان چنان ندبه و گريه مى كرد كه هر كه از آنجا مى گذشتگريان مى گشت . گريستن دوستان عجبى نيست ، مروان بن الحكم كه بزرگتر دشمنىبود خاندان نبوّت را چون بر امّ البنين عبور مى كرد از اثر گريه او گريه مىكرد!(269)
اين اشعار از امّ البنين در مرثيه حضرت ابوالفضل عليه السّلام و ديگر پسرانشنقل شده :
شعر :
يامَنْ رَاَى العبّاس كَرَّعَلى جَماهيرِالنَّقَدِ
وَ وَراهُ مِنْ ابْناءِ حيْدرَكُلُّ ليْثٍ ذى لَبَدٍ
اُنْبِئْتُ اَنَّ ابْنى اُصيبَ بِرَاْسِهِ مَقْطُوعَ يَدٍ
وَ يْلى عَلى شِبْلى اَمالَ بِراْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ
لَوْكانَ سَيْفُكَ فى يَدَيْكَ لَمادَنى مِنْهُ اَحَدٌ
وَلها اَيْضاً.
شعر :
لا تَدْ عُونّى وَيْكِ اُمّ اَلْبنينَ
تُذَكّرينى بِلُيُوثِ العَرينِ
كانَتْ بَنُونَ لى اُدْعى بِهِمْ
وَاْلَيوْمَ اَصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنينِ
اَرْبعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبى
قَدْ وَاصَلوُا الْمَوتَ بِقَطْعِ الْوَتينِ
تَنازَعَ الخِرْصانُ اَشْلابَهُمْ
فَكُلُّهُمْ اَمْسى صريعاً طَعين
يا لَيْتَ شِعْرى اَكما اَخْبرَوُا
بِاَنَّ عبّاساً قَطيعُ الَيمينِ
بدان كه در (فصل مراثى ) بيايد ان شاء اللّه اشعارى در مرثيه حضرتابوالفضل عليه السّلام ، و شايسته است در اينجا اين چند ذكر شود:
شعر :
وَمازالَ فى حَرْبِ الطُّغاةِ مُجاهِداً
اِلى اَن هَوى فَوْقَ الصَّعيد مُجدَّلاً
وَقدْ رَشَقوُهُ بِالِنّبالِوخَرَّقوُا
لَهُ قِرْبَةَ اْلماءِ الذَى كانَ قَدْمَلاً
فَنادى حُسَيْناً والدّموُعُ هَوامِلُ
اَيَابن اَخى قَدْخابَ ما كنْتُ آملاً
عَلَيْكَ سَلامُ اللّهِ يَابْنَ مُحَمَّد
عَلَى الرَّغْمِ مِنّى يا اَخى نَزَلَ اْلبَلا
فَلمّارَاهُ السِّبْطُ مُلْقىً عَلَى الثَّرى
يُعالِجُ كَرْبَ المْوتِ وَ الدَّمْعُ اُهْمِلا
فَجاء اِلَيْهِ واْلفُوادُ مُقَرَّحٌ
وَنادى بِقَلْبٍ باْلهُمُوم قَدِامْتَلا
اَخى كُنْتَ عَوْنى فى اْلاُمُورِ جَميعِها
اَبَا الفَضْل يا مَنْ كانَ لِلنَّفْس باذِلاً
يَعِزُّ عَلَيْنا اَنْ نَراكَ عَلَى الثَّرى
طَريحاً وَ مِنْكَ الْوَجْهُ اَضْحى مُرَمَّلاً

next page

fehrest page

back page