بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فصل چهارم : در بيان شهادت حضرت مجتبى عليه السّلام و ذكر خبر جناده
بدان كه در يوم شهادت آن امام مظلوم اختلاف است ، بعضى در هفتم صفرسال پنجاهم هجرى و جمعى در بيست و هشتم آن ماه گفته اند و در مدّت عمر گرامى آن جنابنيز اختلاف است و مشهور چهل و هفت سال است ، چنانچه صاحب (كشف الغمّه ) به روايتابن خشّاب از حضرت باقر و صادق عليهماالسّلام روايت كرده است كه مدّت عمر شريف امامحسن عليه السّلام در وقت وفات چهل و هفت سال بود و ميان آن حضرت وبرادرش جناب امامحسين عليه السّلام به قدر مدّت حمل فاصله بود و مدّتحمل امام حسين عليه السّلام شش ماه بود و امام حسن عليه السّلام با جدّ خودرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم هفت سال ماند و بعد از آن با حضرت اميرالمومنينعليه السّلام سى سال ماند و بعد از شهادت پدر بزرگوار خود دهسال زندگانى كرد.(37)
قطب راوندى رحمه اللّه از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت امامحسن عليه السّلام به اهل بيت خود مى فرمود كه من به زهر شهيد خواهم شد مانندرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم ، پرسيدند كه خواهد كرد اين كار را؟ فرمود كهزن من جَعْدَه دختر اَشْعَث بن قيس ، معاويه پنهان زهرى براى او خواهد فرستاد و امر خواهدكرد او را كه آن زهر را به من بخوراند. گفتند: او را از خانه خود بيرون كن و از خود دورگردان ، فرمود كه چگونه او را از خانه بيرون كنم هنوز كارى از او واقع نشده است ،اگر او را بيرون كنم كسى به غير او مرا نخواهد كشت و او را نزد مردم عذرى خواهد بودكه بى جرم و جنايت مرا اخراج كردند.
پس بعد از مدّتى معاويه مال بسيارى با زهر قاتلى براى جعده فرستاد و پيغام داد كهاگر اين زهر را به حسن عليه السّلام بخورانى من صد هزار درهم به تو مى دهم و ترابه حباله پسر خود يزيد در مى آورم ؛ پس آن زن تصميم عزم نمود كه آن حضرت رامسموم نمايد.
روزى جناب امام حسن عليه السّلام روزه بود و روز بسيار گرمى بود و تشنگى بر آنجناب اثر كرده و در وقت افطار بسيار تشنه بود، آن زن شربت شيرى از براى آنحضرت آورد و آن زهر را داخل در آن كرده بود و به آن حضرت بياشاميد، چون آن حضرتبياشاميد و احساس سمّ فرمود كلمه استرجاع گفت و خداوند را حمد كرد كه از اين جهانفانى به جنان جاودانى تحويل مى دهد و جدّ و پدر و مادر و دو عمّ خود جعفر و حمزه راديدار مى فرمايد، پس روى به جعده كرد و فرمود: اى دشمن خدا! كشتى مرا، خدا بكشدترا، به خدا سوگند كه خلفى بعد از من نخواهى يافت ، آن شخص ترا فريب داده خداترا و او را هر دو را به عذاب خود خوار فرمايد؛ پس آن حضرت دو روز در درد و اَلَم ماندو بعد از آن به جدّ بزرگوار و پدر عالى مقدار خود ملحق گرديد.
معاويه از براى آن ملعونه وفا به عهدهاى خود نكرد و به روايتى آن مالى كه وعده كردهبود به او داد وليكن او را به حباله يزيد درنياورد و گفت : كسى كه با حسن عليهالسّلام وفا نكرد با يزيد وفا نخواهد كرد.(38)
وشيخ مفيد رضى اللّه عنه نقل كرده كه چون مابين امام حسن عليه السّلام و معاويه مصالحهشد، آن حضرت به مدينه رفت و پيوسته كظم غيظ فرموده و ملازمتمنزل خويش داشت و منتظر امر پروردگار خود بود تا آنكه دهسال از مدّت امارت معاويه بگذشت و معاويه عازم شد كه بيعت بگيرد از براى فرزند خوديزيد و چون اين خلاف شرايط معاهده و مصالحه بود كه با امام حسن عليه السّلام كردهبود، لاجرم بدين سبب و هم به ملاحظه حشمت وجلال امام حسن عليه السّلام و اقبال مردم به آن جناب از آن حضرت بيم داشت پس يكدل و يك جهت تصميم عزم قتل آن حضرت نمود و زهرى از پادشاه روم طلبيد با صد هزاردرهم براى جعده دختر اشعث بن قيس فرستاد و ضامن شد اگر جعده آن حضرت را مسمومنموده و به زهر شهيد كند او را در حباله يزيد درآورد، لاجرم جعده به طمعمال و آن وعده كاذبه ، امام حسن عليه السّلام را به شربتى مسموم ساخت و آن حضرتچهل روز به حالت مرض ‍ مى زيست و پيوسته زهر در وجود مباركش اثر مى كرد تا در ماهصفر سال پنجاهم هجرى از دنيا رحلت فرمود و سنّ شريفش بهچهل و هشت سال رسيده بود و مدّت خلافتش ده سالطول كشيد و برادرش امام حسين عليه السّلام متولّى تجهيز وتغسيل و تكفين او گشت و در نزد جدّه اش فاطمه بنت اسد عليهاالسّلام در بقيع مدفونشد.(39)
و در كتاب (احتجاج ) روايت شده كه مردى به خدمت امام حسن عليه السّلام رفت و گفت :يابن رسول اللّه ! گردنهاى ما را ذليل كردى و ما شيعيان را غلامان بنى اميّه گردانيدى ،حضرت فرمود: به چه سبب ؟ گفت : به سبب آنكه خلافت را به معاويه گذاشتى .حضرت فرمود: به خدا سوگند كه ياورى نيافتم و اگر ياورى مى يافتم شب و روز بااو جنگ مى كردم تا خدا ميان من و او حكم كند وليكن شناختماهل كوفه را و امتحان كردم ايشان را و دانستم كه ايشان به كار من نمى آيند عهد و پيمانايشان را وفائى نيست و برگفتار و كردار ايشان اعتمادى نيست ، زبانشان با من است ودل ايشان با بنى اميّه است ، آن حضرت سخن مى گفت كه ناگاه خون از حلق مباركش فروريخت طشتى طلب كرد و در زير آن خونها گذاشت و پيوسته خون از حلق شريفش مى آمدتا آنكه آن طشت مملوّ از آن خون شد. راوى گفت گفتم : يابنرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ! اين چيست ؟ فرمود كه معاويه زهرى فرستادهبود و به خورد من داده اند آن زهر به جگر من رسيده است و اين خونها كه در طشت مى بينىقطعه هاى جگر من است ؛ گفتم : چرا مداوا نمى كنى ؟ حضرت فرمود كه دو مرتبه ديگرمرا زهر داده و مداوا شده اين مرتبه سوم است وقابل معالجه و دوا نيست .(40)
و صاحب (كفاية الاثر) به سند معتبر از جنادة بن ابى اميّه روايت كرده است كه در مرضحضرت امام حسن عليه السّلام كه به آن مرضارتحال فرمود به خدمت او رفتم ديدم در پيش روى او طشتى گذاشته بودند و پاره پارهجگر مباركش را در آن طشت مى ريخت پس گفتم : اى مولاى من ! چرا خود را معالجه نمى كنى ؟فرمود: اى بنده خدا! مرگ را به چه چيز علاج مى توان كرد؟ گفتم :
اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. پس به جانب من ملتفت شد و فرمود كه خبر داد ما رارسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه بعد از او دوازده خليفه و امام خواهند بود،يازده كس ايشان از فرزندان على و فاطمه باشند و همه ايشان به تيغ يا به زهر شهيدشوند، پس طشت را از نزد آن حضرت برداشتند حضرت گريست ، من گفتم : يابنرسول اللّه ! مرا موعظه كن ! قال نعم : اِسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَحَصِّلْ زادَك قَبْلَ حُلُولِ اَجَلِكَ.
فرمود كه مهياى سفر آخرت شو و توشه آن سفر را پيش از رسيدناجل تحصيل نما و بدان كه تو طلب دنيا مى كنى و مرگ ترا طلب مى كند و بار مكن اندوهروزى را كه هنوز نيامده است بر روزى كه در آن هستى ؛ و بدان كه هر چه ازمال تحصيل نمائى زياده از قوت خود بهره نخواهى داشت و خزينه دار ديگرى خواهى بود؛و بدان كه در حلال دنيا حساب است و در حرام دنيا عقاب و مرتكب شبهه هاى آن شدن موجبعتاب است ، پس دنيا را نزد خود به منزله مردارى فرض كن و از آن مگير مگر به قدرآنچه ترا كافى باشد كه اگر حلال باشد زهد در آن ورزيده باشى و اگر حرام باشددر آن وِزْر و گناهى نداشته باشى ؛ زيرا كه آنچه گرفته باشى بر توحلال باشد چنانچه ميته حلال مى شود در حال ضرورت و اگر عتابى باشد عتاب كمترباشد و از براى دنياى خود چنان كار كن كه گويا هميشه خواهى بود(41) و براىآخرت خود چنان كار كن كه گويا فردا خواهى مرد و اگر خواهى كه عزيز باشى بىقوم و قبيله ، و مهابت داشته باشى بى سلطنت و حكمى ، پس بيرون رو از مذلّت معصيتخدا به سوى عزّت اطاعت خدا و از اين نوع مواعظ و سخنان اعجاز نشان فرمود تا آنكه نفسمقدسش منقطع گشت و رنگ مباركش زرد شد. پس حضرت امام حسين عليه السّلام با اسود بنابى الا سود از در درآمد برادر بزرگوار خود را در برگرفت و سر مبارك او را و ميان دوديده اش را بوسيد و نزد او نشست و راز بسيار با يكديگر گفتند پس اسود گفت : اِنّا للّهوَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. گويا كه خبر فوت امام حسن عليه السّلام به او رسيده است ، پسحضرت امام حسين عليه السّلام را وصىّ خود گردانيده اسرار امامت را به او گفت و ودائعخلافت را به او سپرد و روح مقدّسش به رياض قدس پرواز كرد در روز پنجشنبه آخر ماهصفر در سال پنجاهم هجرى و عمر مباركش در آن وقتچهل و هفت سال بود و در بقيع مدفون گرديد(42).
و موافق روايت شيخ طوسى و ديگران ، چون امام حسن عليه السّلام مسموم شد و آثارارتحال از دنيا بر آن جناب ظاهر گشت ، امام حسين عليه السّلام بر بالين آن حضرتحاضر شد و گفت : اى برادر! چگونه مى يابى خود را؟ حضرت فرمود كه مى بينم خودرا در اوّل روزى از روزهاى آخرت و آخر روزى از روزهاى دنيا و مى دانم كه پيشى براجل خود نمى گيرم و به نزد پدر و جدّ خود مى روم و مكروه مى دارم مفارقت تو و دوستان وبرادران را و استغفار مى كنم از اين گفتار خود بلكه خواهان رفتنم براى آنكه ملاقات جدّخود رسول خدا و پدرم اميرالمؤ منين و مادرم فاطمه زهرا و دو عمّ خود حمزه و جعفر را(صلوات اللّه و سلامه عليهم ) خدا عوض هر گذشته است و ثواب خدا تسلى دهنده هرمصيبت است و تدارك مى كند هرچه را فوت شده است ، همانا ديدم اى برادر، جگر خود را درطشت و دانستم كدام كس اين كار با من كرده است و اصلش از كجا شده است اگر به توبگويم با او چه خواهى كرد؟ حضرت امام حسين عليه السّلام گفت : به خدا سوگند! او راخواهم كشت . امام حسن عليه السّلام فرمود: پس ترا خبر نمى دهم به او تا آن كه ملاقاتكنم جدّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را وليكن اى برادر، وصيّت نامه مرابنويس به اين نحو:
وصيّت نامه امام حسن عليه السّلام
(اين وصيّتى است از حسن بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام به سوى برادر خودحسين بن على عليه السّلام . وصيّت مى كنم كه گواهى مى دهم به وحدانيّت خدا كه درخداوندى شريك ندارد و اوست سزاوار پرستيدن ودر معبوديت شريك ندارد و در پادشاهىكسى شريك او نيست و محتاج به معين و ياورى نيست و همه چيز را او خلق كرده است و هر چيزرا او تقدير كرده و او سزاوارترين معبودين است به عبادت و سزاوارترين محمودين استبه حمد و ثنا هر كه اطاعت كند او را رستگار مى گردد و هركه معصيت و نافرمانى كند اورا گمراه مى شود و هر كه توبه كند به سوى او هدايت مى يابد، پس وصيّت و سفارشمى كنم ترا اى حسين در حق آنها كه بعد از خود مى گذارم ازاهل خود و فرزندان خود و اهل بيت تو، كه درگذرى از گناهكاران ايشان وقبول كنى احسان نيكوكاران ايشان را و خَلَف من باشى نسبت به ايشان و پدر مهربانباشى براى آنها، و آنكه دفن كنى مرا با حضرت رسالت پناه صلى اللّه عليه و آله وسلّم همانا من اَحقّم به آن حضرت و خانه او از آنهائى كه بى رخصت اوداخل خانه او شده اند و حال آنكه حق تعالى نهى كرده است از آن ، چنانچه در كتاب مجيدخود فرموده : (يا اَيُّهاَ الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلوُا بُيُوتَ النَّبِىِّ اِلاّ اَنْ يُوءْذَنَ لَكُم .)(43)
پس به خدا سوگند كه حضرت رسولصلى اللّه عليه و آله و سلّم رخصت نداد ايشان را در حيات خود كه بى اذنداخل در خانه او شوند و هم رخصتى به ايشان نرسيد بعداز وفات آن حضرت ولكن ماماءذونيم و رخصت داريم تصّرف نمائيم در آنچه از آن حضرت به ميراث به ما رسيده است؛ پس اى برادر، اگر آن زن مانع شود سوگند مى دهم ترا به حق قرابت و رحم كهنگذارى در جنازه من به قدر محجمه از خون بر زمين ريخته شود تا حضرت رسالت صلىاللّه عليه و آله و سلّم را ملاقات كنم و نزد او مخاصمه نمايم و شكايت كنم به آن حضرتاز آنچه بعد از او از مردم كشيدم (44). و موافق روايت (كافى ) وغيره فرمود: پسجنازه مرا حمل دهيد به بقيع و در نزد مادرم فاطمه عليهاالسّلام مرا دفن كنيد.(45) چوناز وصاياى خويش فارغ گرديد دنيا را وداع كرده به سوى بهشت خراميد.
ابن عبّاس گفت كه چون آن حضرت به عالم بقا رحلت فرمود، امام حسين عليه السّلام مرا وعبداللّه بن جعفر و على پسر مرا طلبيد و آن حضرت راغسل داد و خواست كه در روضه منوره حضرترسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم را بگشايد آن حضرت راداخل كند، پس ‍ مروان و آل ابى سفيان و فرزندان عثمان جمع گشتند ومانع شدند و گفتند:عثمان شهيد مظلوم به بدترين مكانها در بقيع دفن شود و حسن عليه السّلام بارسول خدا، اين هرگز نخواهد شد تا نيزه ها و شمشيرها شكسته شود و جعبه ها از تيرخالى شود!؟ امام حسين عليه السّلام فرمود به حق آن خداوندى كه مكّه را حرم محترمگردانيده كه حسن فرزند على و فاطمه اَحَقّ است بهرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و خانه او از آنها كه بى رخصتداخل خانه او گرديده اند، به خدا سوگند كه او سزاوارتر است ازحمّال خطاها كه ابوذر را از مدينه بيرون كرد و با عمار و ابن مسعود كرد آنچه كرد و قُرُقكرد اطراف مدينه و چراگاه آن را و راندگانرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را پناه داد(46).
و موافق مضامين روايات ديگر، مروان بر استر خود سوار شد، به نزد آن زن رفت و گفت :حسين عليه السّلام برادر خود حسن عليه السّلام را آورده است كه با پيغمبر صلى اللّهعليه و آله و سلّم دفن كند، بيا و مانع شو، گفت : چگونه مانع شوم ؟ پس مروان از استربه زير آمد و او را بر استر سوار كرده به نزد قبر حضرترسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آورد و فرياد مى كرد و تحريص مى نمود بنى اميّه راكه مگذاريد حسن عليه السّلام را در پهلوى جدّش دفن كنند.
ابن عبّاس گفت : در اين سخنان بوديم كه ناگاه صداها شنيديم و شخصى را ديديم كهاثر شر و فتنه از او ظاهر است مى آيد، چون نظر كردم ديدم فلانه است باچهل كس سوار است و مى آيد و مردم را تحريص برقتال مى كند، چون نظرش بر من افتاد مرا پيش طلبيد و گفت : يابن عبّاس ! شما بر منجرئت به هم رسانيده ايد هر روز مرا آزار مى كنيد مى خواهيد كسى راداخل خانه من كنيد كه من او را دوست نمى دارم و نمى خواهم ، من گفتم : واسَوْاَتاه ! يكروز(47) بر شتر سوار مى شوى و يك روز بر استر و مى خواهى نور خدا رافرونشانى و با دوستان خدا جنگ كنى و حايل شوى ميانرسول خدا و حبيب و دوست او؛ پس آن زن به نزد قبر آمد و خود را از استر افكند و فريادزد به خدا سوگند كه نمى گذارم حسن عليه السّلام را در اين جا دفن كنيد تا يك مو درسر من هست .(48)
و به روايت ديگر جنازه آن حضرت را تير باران كردند تا آنكه هفتاد تير از جنازه آنجناب بيرون كشيدند! پس بنى هاشم خواستند شمشيرها بكشند و جنگ كنند، حضرت امامحسين عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند مى دهم شما را كه وصيّت برادرم را ضايعنكنيد و چنين مكنيد كه خونى ريخته شود، پس به ايشان خطاب كرد كه اگر وصيّتبرادرم نبود هر آينه مى ديد چگونه او را نزد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم دفنمى كردم و بينى هاى شما را برخاك مى ماليدم ؛ پس جنازه آن حضرت را برداشتند وبهجانب بقيع حمل دادند و نزد جدّه او فاطمه بنت اسد عليهاالسّلام دفن كردند.(49)
و ابوالفرج روايت كرده وقتى كه جنازه امام حسن عليه السّلام را به سمت بقيع حركتدادند و آتش فتنه مُنطَفى گشت ، مروان نيز مشايعت كرد و سرير امام حسن عليه السّلام رابر دوش كشيد، امام حسين عليه السّلام فرمود كه آيا جنازه امام حسن عليه السّلام راحمل مى كنى و حال آنكه به خدا قسم پيوسته درحال حيات برادرم دل او را پر از خون نمودىولايزال جرعه هاى غيظ به او مى خورانيدى ، مروان گفت كه من اين كارها را با كسى بهجا آوردم كه حلم و بردبارى او با كوهها معادل بود!(50)
و ابن شهر آشوب روايت كرده هنگامى كه بدن امام حسن عليه السّلام را در لحد نهادند امامحسين عليه السّلام اشعارى بگفت كه از جمله اين دو بيت است :
شعر :

ياءَ اَدْهَنُ رَاْسى اءمْ اَطيبُ مَحاسَنى
وَرَاْسُكَ مَعْفُورٌ وَاَنْتَ سَليبٌ
بُكائى طَويلٌ وَالدُّمُوعُ غَزيرَة
وَاَنتَ بَعيدٌ وَالمَزارُ قَريبٌ
و در فضيلت گريه بر آن حضرت و زيارت آن بزرگوار از ابن عبّاس ‍ روايت شده كهحضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه چون فرزندم حسن را به زهرشهيد كنند ملائكه آسمانها هفتگانه بر او گريه كنند و همه چيز بر او بگريد حتى مرغانهوا و ماهيان دريا و هركه بر او بگريد ديده اش كور نشود روزى كه ديده ها كور مىشود؛ وهر كه بر مصيبت او اندوهناك شود، اندوهناك نشوددل او در روزى كه دلها اندوهناك شوند، و هركه در بقيع او را زيارت كند قدمش برصراط ثابت گردد در روزى كه قدم ها بر آن لرزان است .(51)

next page

fehrest page

back page