به هيچ وجه مدركی ارائه نمیدهد و چيزی نقل نمیكند كه روشن گردد آيا اشراقافلاطونی چيزی است كه از راه مجاهدت نفس و تصفيه آن پيدا میشود و ياهمان است كه مولود يك عشق به زيبائی است . تحقيق بيشتر نيازمند بهمطالعه مستقيم در همه آثار افلاطون است . در مورد فيثاغورس شايد بتوان قبول كرد كه روش اشراقی داشته است وظاهرا اين روش را از مشرق زمين الهام گرفته است . راسل كه روش افلاطونرا اشراقی میداند مدعی است كه افلاطون در اين جهت تحت تأثير فيثاغورسبوده است . در ميان آراء و عقائد افلاطون ، خواه او را از نظر روش اشراقی بدانيميا نه ، سه مسأله است كه اركان و مشخصات اصلی فلسفه افلاطون را تشكيلمیدهد و ارسطو در هر سه مسأله با او مخالف بوده است .1 - نظريه مثل : طبق نظريه مثل ، آنچه در اين جهان مشاهده میشود ، اعماز جواهر و اعراض ، اصل و حقيقتشان در جهان ديگر وجود دارد و افراد اينجهان به منزله سايهها و عكسهای حقايق آن جهانی میباشند . مثلا افراد انسانكه در اين جهان زندگی میكنند همه دارای يك اصل و حقيقت در جهان ديگرهستند و انسان اصيل و حقيقی ، انسان آن جهانی است . همچنين ساير اشياء .افلاطون آن حقايق را " ايده " مینامد . در دوره اسلامی پاورقی : ( 1 ) برای مطالعه فلسفه فيثاغورسی رجوع شود به جلد دوم ملل و نحلشهرستانی و جلد اول تاريخ فلسفه برتراند راسل . |