علی أنا أثبتنا وجود كثير منها فی المحسوس " . [ فصل سوم : در ابطال نظريه تعليميات و مثل میباشد ] . اگر برایتعليمی محسوس تعليمی مفارق و غير محسوس هم داشته باشيم ، يا چنين استكه به ازاء آن تعليمی مفارق تعليمی محسوس وجود دارد يا ندارد ، اگر درميان محسوسات تعليمی نداشته باشيم لازم است كه مربع و دايره و معدودمحسوس نداشته باشيم ، و اگر چيزی از اين امور محسوس نباشند ، راهی برایاثبات وجود آنها نبود بلكه حتی ما تصور آنها را هم نمیتوانستيم بكنيم ،زيرا " من فقد حسا فقد علما " [ به درستی كه مبدأ تخيل اين امور مفارق، موجودات محسوس است ، بطوری كه اگر فرض كنيم كه شخصی هيچيك از اينامور را به حس در نيافته باشد ، حكم خواهيم كرد كه آن شخص در تخيل وتعقل خود نيز فاقد آنهاست ، علاوه بر اينكه ما وجود تعداد زيادی از اينتعليميات محسوس را با دليل اثبات كردهايم ] . " و ان كانت طبيعه التعليميات قد توجد أيضا فی المحسوسات فيكونلتلك الطبيعه بذاتها اعتبار ، فتكون ذاتها اما مطابقه بالحد والمعنیللمفارق أو مباينه له ، فان كانت مفارقه له فتكون التعليميات المعقولهامورا غير التی نتخيلها ونعقلها ونحتاج فی اثباتها الی دليل مستأنف ، ثمنشتغل بالنظر فی حال مفارقتها فلا يكون ما عملوا عليه من الاخلاد الیالاستغناء عن اثباتها والاشتغال بتقديم الشغل فی بيان مفارقتها عملا يستناماليه " . [ و اگر طبيعت اين تعليميات در محسوسات هم يافت شود ] برای همينطبيعت محسوس بما هو هو هم يك اعتباری هست ، همين طبيعتی كه در محسوسهست ، يك اعتبار بما هو هو دارد . البته اين " فاء " در " فيكونلتلك الطبيعه بذاتها " تقريبا زائد است . حالا كه مطلب معلوم شد كهاين طبيعت يك فردی دارد ، به هر حال اين طبيعت به ذات خودش يكاعتباری دارد ، قطع نظر از اينكه محسوس باشد يا معقول ، اين ديگر قهراهمين جور است ، طبيعتی كه فردی محسوس و فردی معقول دارد بما هو هو يكاعتباری دارد كه ما میتوانيم بگوئيم بما هو هو لوازمی و عوارضی دارد وامثال اينها . پس اين " فاء " را به اين معنا نبايد |