بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

يـعـنـى درخـتـانـى كـه مـيـوه هايش فصلى نيست و مانند درختان دنيا نيست كه در زمستان بارنداشته باشد، ممنوعه هم نيست نه از ناحيه خود بهشتيان ، كه مثلا از آن سير و خسته شدهبـاشـنـد، و نـه از نـاحـيـه خـارج از خـودشـان ، كـه مـثـلا دورىمحل و يا وجود خارهاى شاخه كه نگذارد ميوه آن را بچينند و يا مانعى ديگر.


و فرش مرفوعة



كـلمـه (فـرش ) جمع فراش است ، كه به معناى گستردنى ها است ، و كلمه (مرفوعة) به معناى عالى و بلند است .
بـعـضـى از مـفـسـريـن مـراد از فـرش مـرفـوعـه را زنـان ارجـمـنـدى دانـسـتـه انـد كـه درعـقـل و جـمـال و كـمـال قـدر و مـنـزلتـى بـلنـد دارنـد، واسـتـدلال كـرده انـد بـه ايـن كـه : كـلمـه فـراش در مـورد زنـان نـيـزاسـتـعـمـال دارد، و اتـفاقا آيه بعدى هم كه مى فرمايد: (انا انشا ناهن انشاء...) با اينوجه تناسب دارد.


انا انشا ناهن انشاء فجعلنا هن ابكارا عربا اترابا



يـعـنـى مـا آن زنـان را ايجاد و تربيت كرديم ، ايجادى خاص و تربيتى مخصوص . در اينآيـه اشـاره اى هـم بـه ايـن نـكـتـه هـسـت كـه وضع زنان بهشتى از نظر جوانى و پيرى وزيبايى و زشتى اختلاف ندارد، و معناى اين فرمود: (فجعلنا هن ابكارا) اين است كه : مازنـان بـهـشـتـى را هميشه بكر قرار داده ايم ، به طورى كه هر بار كه همسران ايشان باآنان بياميزند ايشان را بكر بيابند.
كلمه (عرب ) جمع عروب است ، و عروب به معناى زنى است كه شوهرش عشق مى ورزد،و يا حداقل او را دوست بدارد و در برابرش ناز و كرشمه داشته باشد،و كلمه (اتراب) جـمـع تـرب - بـه كـسـره تـاء و سـكـون راء - مـعـنـاىمـثـل اسـت ، مـى فـرمـايـد: مـا زنـان بـهـشـتـى را امـثال يكديگر كرديم ، و يا از نظر سن وسال ، هم سن شوهرانشان كرديم .


لاصحاب اليمين ثلة من الاولين و ثلة من الاخرين



مـعـناى اين آيه از آنچه گذشت استفاده مى شود، احتياج به توضيح مكرر ندارد، چيزى كهدر ايـنـجـا بـايـد گـفت اين است كه : از اين آيات استفاده مى شود اصحاب يمين در اولين وآخـريـن جـمـعـيـتى كثير هستند، به خلاف سابقين مقربين كه در اولين ، بسيار بودند، و درآخرين وعده اى كمتر.
دسته سوم (اصحاب الشمال ) و بيان وصعيت آنها در قيامت


و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال



ايـن جـمـله مـركـب اسـت از مـبـتـداى (اصـحـاب الشـمـال )، و خـيـر (مـا اصـحـابالشـمـال )، و اسـتـفـهـام در جـمـله دوم اسـتـفـهـام شـگـفـت انـگـيـزى وهـول انـگـيـزى اسـت ، و اگـر اصـحـاب مـشـئمـه در آيـاتقبل را در اين آيات اصحاب شمال خواند، براى اين بود كه اشاره كند به اين كه اصحابمـشـئمـه در قـيـامت نامه هاى اعمال شاءن به دست چپشان داده مى شود، همچنان كه نظيرش دراصحاب يمين گذشت .


فى سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا كريم



كـلمـه (سـموم ) - به طورى كه در كشاف آمده - به معناى حرارت آتش است ، كه درمـسـام بـدن فـرو رود، و كـلمـه (حـمـيم ) به معناى آب بسيار داغ است ، و تنوين در آخرسـمـوم و حميم عظ مت آن دو را مى رساند. (در فارسى هم وقتى مى خواهيم بفهمانيم فلانىشـجـاعـت عـجـيـبـى بـه خـرج داد، مـى گوييم : فلانى شجاعتى كرد، يعنى شجاعتى وصفناپذير)، و كلمه يحموم به معناى دود سياه است ، و ظاهرا دو كلمه (لا بارد و لا كريم )دو صـفـت بـاشـد بـراى ظـل نـه بـراى يـحـمـوم ، چـونظـل اسـت كـه از آن انـتـظـار بـرودت مـى رود، و مـردم بدان جهت خود را به طرف سايه مىكـشـانـنـد، كـه خـنـك شـونـد، و اسـتراحتى كنند و هرگز از دود انتظار برودت ندارند، تابفرمايد يحمومى كه نه خنك است و نه كريم .
مـــقـــصـــود از (اتـــراف ) در تـــعـــليـــل اســـتـــقـــراراصـحـابشمال در عذاب به اينكه آنان مترف بودند


انهم كانوا قبل ذلك مترفين



اين آيه علت استقرار اصحاب شمال در عذاب را بيان مى كند، و اشاره با كلمه (ذلك )بـه هـمـان عـذاب آخـرتـى اسـت كـه قـبـلا ذكـر كـرده بـود، و (اتراف ) كه مصدر كلمه(مترفين ) است به معناى آن است كه نعمت ، صاحب نعمت را دچار مستى و طغيان كند، كسىنـعـمـت چـنـيـنـش كـنـد مـى گـويـنـد او اتـراف شده ، يعنى سرگرمى به نعمت آنچنان او رامـشـغـول كـرده كـه از مـاوراى نـعـمـت غـافـل گـشـتـه ، پـس مـتـرف بـودن انـسـان به معناىدل بـسـتـگـى او بـه نعمت هاى دنيوى است ، چه آن نعمتهايى كه دارد، و چه آن هايى كه درطلبش ‍ مى باشد، چه اندكش و چه بسيارش .
ايـن را بـدان جـهـت گـفـتـيـم كـه ديـگـر اشـكـال نـشـود بـه ايـن كـه بـسـيـارى از اصحابشـمـال از مـتـمـوليـن و داراى نـعـمـت هـاى بـسـيـار نـيـسـتـنـد، چـون نـعـمـت هاى همه در داشتنمـال خـلاصه نمى شود، مال يكى از آن نعمت ها است ، و آدمى غرق در انواع نعمت هاى خدايىاست ، ممكن است مردى تهى دست به يكى ديگر از آن نعمت ها دچار طغيان بشود.
و بـه هـر حـال مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : اگـر گـفـتـيـم مـا اصـحـابشـمـال را بـه فـلان عـذاب گـرفـتـار مـى كـنـيـم ، عـلتـش ايـن اسـت كـه آنـانقبل از اين در دنيا دچار طغيان بودند، و به نعمت هاى خدا اتراف شده بودند.
اقـــوال مـــخـــتـــلف دربـــاره مـــقـــصـــود از (حـــنـــث عـــظـــيـــم ) كـــهاصـحـابشمال بر آن اصرار مى ورزيدند


و كانوا يصرون على الحنث العظيم



در مـجـمـع البـيـان مـى گـويـد: كـلمـه (حـنـث ) به معناى شكستن عهد و پيمان مؤ كد بهسـوگـنـد اسـت ، و اصـرار درشـكـسـتـن چـنـيـن عـهـدى بـه ايـن اسـت كـه : بـه ايـنعمل ناستوده همچنان ادامه دهد، و به هيچ وجه دست از آن برندارد.
و شـايـد ايـن مـعـنـا از سـيـاق استفاده بشود كه اصرار بر حنث عظيم عبارت است از اين كهاستكبار از پرستش و بندگى پروردگار خود دارند، عبادتى كه بر حسب فطرت بر آنپـيـمـان بـسـتـه بـودنـد، و در عـالم ذر بـر طـبق آن ميثاق داده بودند، و در عين سپردن چنينپيمانى فطرى غير پروردگار خود را اطاعت كنند، و اين پيمان شرك مطلق است .
بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: اصـلا كلمه (حنث ) به معناى گناه عظيم است ، و اگر با اينحال كلمه مذكور را وصف عظيم توصيف كرده ، با اين كه عظيم در معناى خود كلمه خوابيده ،براى مبالغه است ، و منظور از حنث عظيم شرك به خدا است .
بعضى ديگر گفته اند: حنث عظيم به طور كلى به معناى هر گناه كبيره است .
بـعضى هم گفته اند: سوگند خوردن بر اين ادعا است كه قيامت دروغ است ، و اين سوگنددر آيـه شـريـفـه (و اقـسـموا باللّه جهد ايمانهم لا يبعث اللّه من يموت ) حكايت شده مىفـرمـايـد: مـشـركين سوگندهاى غلاظ و شدادى خدا مى خورند كه خدا مردگان را زنده نمىكـنـد، ولى لفظ آيه مورد بحث مطلق است ، نه از آن خصوص عهد شكنى متبادر است ، و نهشـرك بـه خـدا، و نـه گـناهان كبيره ، و نه سوگند بر نبودن معاد، و چون آيه مطلق استپس با احتمال ما بهتر مى سازد كه گفتيم : عبارت است از اطاعت غير خدا كه نيز مطلق استو شامل همه آن احتمالات مى شود.


و كانوا يقولون ءاذامتنا و كنا ترابا و عظاماء انا لمبعوثون او اباونا الاولون )



سـخـنـى اسـت از مـنـكـريـن مـعـاد كه ريشه و اساسى به جز استبعاد ندارد، و به همين علتاستبعاد حشر خود را با حشر پدران خود تاءكيد كردند، چون حشر پدران پوسيده به نظرآنـان بـعـيـدتـر است ، و تقدير كلام (او اباونا الاولون مبعوثون ) است ، يعنى آباء وپدران گذشته ما نيز مبعوث مى شوند؟
پـــاســـخ خـــداونـــد بـــه اســـتـــبـــعـــاد مـــعـــاد مـــشـــركـــيـــن وبـيـانحال و وضعشان در قيامت


قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم



در ايـن آيـه خـداى تـعـالى به رسول گرامى خود دستور مى دهد از استبعاد آنان نسبت بهمـعاد پاسخ داده ، آن را تثبيت كند، و آنگاه به ايشان خبر دهد كه در روز قيامت چه زندگيىدارند، طعام و شرابشان چيست ؟ طعامشان زقوم و شرابشان حميم است .
و حـاصل پاسخ اين است كه : اولين و آخرين هر دو دسته به سوى ميقات روزى معلوم جمعمى شوند، و اين كه بين خود و اولين فرق گذاشتند بعث خود را امرى بعيد و بعث آنان رابعيدتر دانستند صحيح نيست .
و كلمه (ميقات ) به معناى وقت معينى است ،امرى را با آن تحديد كنند، و منظور از (يوممـعـلوم ) روز قـيامت است كه نزد خدا معلوم است ، پس اضافه ميقات به كلمه (يوم معلوم) با اين كه گفتيم خود ميقات به معناى وقت معين است اضافه اى است بيانى .


ثم انكم ايها الضالون المكذب ون لاكلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون



اين آيات تتمه كلامى است كه گفتيم رسولخـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) مـاءمور بوده با منكرين معاد در ميان بگذارد، و دراينآيات از مال كار آنان در روز قيامت و وضعى كه آن روز دارند، و طعام و شرابى كه دارندخبر مى دهد.
و اگر آنان را به خطاب ضالين و مكذبين مخاطب كرد، براى اين بود كه به علت شقاوتو مـلاك خـسـرانشان در روز قيامت اشاره كرده باشد، و آن ملاك اين است كه : ايشان از طريقحـق گـمراه بودند، و اين گمراهى در اثر استمرارى كه در تكذيب و اصرارى كه بر حنثداشـتند در دلهايشان رسوخ كرده ، و اگر تنها گمراه بودند و ديگر تكذيب نمى داشتند،اميد آن مى رفت نجات يابند، و هلاك نگردند اما دردشان تنها گمراهى نبود.
و كـلمـه (من ) در جمله (من شجر) ابتدايى است ، ودر جمله (من زقوم ) بيانيه است .احتمال هم دارد من (زقوم ) بدل باشد از (من شجر). و ضمير (منها) به شجر و يابه ثمر برمى گردد، و اين دو نام هم جايز است ضمير مونث به آن برگردد و هم ضميرمـذكـر، و بـخـاطـر هـمين در اينجا ضمير مونث به آن برگردانيده ، و در آيه بعدى ضميرمذكر آورده ، فرموده : (فشاربون عليه )، و بقيه الفاظ آيه روشن است . مى فرمايد:سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده از درختى (و يا از ميوه درختى ) از زقوم خواهيد خورد، وشكمها از آن پر خواهيد كرد.


فشاربون عليه من الحميم فشاربون شرب الهى م



كـلمـه (عـلى ) در (عـليـه ) استعلاء را مى رساند در مورد اين آيه مى فهماند منظورنوشيدن بلافاصله بعد از خوردن است ،
(در فـارسـى هـم مـى گـويـيـم روى غـذا آب نـوشـيـد) و كـلمه (هيم ) جمع هيماء است ، و(هـيماء) آن شترى را گويند كه مبتلا به بيمارى هيام - به ضمه هاء - شده باشد،و بيمارى (هيام ) آفتى است كه شتران بدان مبتلا مى شوند، مانند بيمارى استسقاء (درآدمـيـان ) كـه حـيـوان از شـدت عـطـش آب مى خورد، ولى رفع عطش نمى شود، و همچنان مىنـوشد تا بميرد، و يا به معناى درد شديدى است كه بدان مبتلا مى گردد، و از شدت دردمى ميرد.
بعضى گفته اند: منظور از هيم ، ريگزار است كه هيچ وقت از آب سير نمى شود.
و مـعـنـاى آيـه اين است كه : شما اى گمراهان تكذيب كننده ، پس از خوردن از درخت زقوم ازآبى جوشان خواهيد نوشيد، مانند نوشيدن شتر هيماء، و يا نوشيدن ريگزار كه هرگز ازنـوشـيـدن سـيـراب نـمـى شـود. ايـن جـمـله آخـريـن جـمـله اى اسـت كـهرسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) ماءمور شد كفار را به آن مخاطب سازد.


هذا نزلهم يوم الدين



ايـن اسـت پـذيـرايـى از ايـشـان در روز ديـن ، يـعـنـى روز جـزا، و كـلمـه(نـزل ) بـه مـعـنـاى هـر خـوردنـى و نـوشيدنى است كه ميزبان وسيله آن از ميهمان خودپذيرايى مى كند و حرمتش را پاس مى دارد.
و معناى آيه اين است كه : اينها كه درباره طعام و شراب آنان گفتيم ، پذيرايى گمراهانتكذيب گر است . پس در اين كه عذاب آماده شده آنان را، پذيرايى خوانده ، نوعى تهكم وطـعـنـه زدن اسـت ، و آيـه شـريـفـه كـلام خـداى تـعـالى اسـت خـطـاب بـهرسـول گـرامـيـش ، چـون اگر اين جمله نيز كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )بـود، و خطاب در آن به ضالين بود، بايد مى فرمود: هذا نزلكم - اين است پذيرايىاز شما ولى مى بينيم كه فرموده : اين است پذيرايى از ايشان .
بحث روايتى
در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن مـردويه و ابن عساكر از طريق عروه بن رويم از جابر بنعـبـدالله روايـت كـرده كـه گـفـت : وقـتـى سـوره واقـعـهنازل شد و در آن آمده : (ثله من الاولين و قليل من الاخرين ) عمر عرضه داشت :
يـا رسـول الله جـمـعـى كـثـيـر از اوليـن ، و انـدكـى از آخـريـن ؟رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) فـرمـود : بـيـا و بـشـنـو كـه ايـن آيـه هـمنازل شده : (ثله من الاولين و ثلة من الاخرين ).
آگاه باش كه از آدم تا من جزء ثله اولين است ، و امت من ثله آخرين است ، و ما هنوز ثله خودرا تـكـمـيـل نـكـرده ايـم ، وقـتـى تـكميل مى شود كه بتوانيم شتران خود را در بيابان هاىسـودان بـچـرانـيـم . (و يـا سـودانـيـان مـا را در چـراندن شتران كمك كنند) در حالى كه ازگـويـنـدگـان لا اله الا اللّه بـاشند، و شهادت دهند كه براى خدا شريكى نيست . سيوطىبـعـد از نقل اين حديث مى گويد: ابن ابى حاتم اين حديث را به وجهى ديگر و بدون سنداز عروه بن رويم نقل كرده است .
و در هـمـان كتاب آمده كه ابن مردويه از ابو هريره روايت كرده كه گفت : وقتى آيه (ثلهمـن الاوليـن و قـليـل مـن الاخـريـن ) نـازل شـد، اصـحـابرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اندوهناك شدند، و پيش خود فكر كردند كه بهجـز انـدكـى از مـا از امت محمد نيست (چون مى فرمايد: مقربون جمع كثيرى از گذشتگان ، وانـدكى از آيندگانند، و ما آيندگان آن گذشتگانيم ) و به همين جهت ظهر همان روز اين آيهنازل شد كه : (ثلة من الاولين و ثلة من الاخرين )، تا ثله اولين و ثله آخرين اندازه هم ومـقـابـل هـم شـونـد، در نـتـيـجـه آيـه (ثـلة مـن الاوليـن وقليل من الاخرين ) نسخ شد.
تـــوضـــيـــحـــى راجـــع بـــه روايـــتـــى كـــه بـــر نــسـخ آيـه : (ثـلة مـن الاوليـنوقـليـل مـن الاخـريـن ) بـا آيـه : (ثـلة مـن الاوليـن و ثـلة مـن الاخـريـن ) دلالتدارد
مـؤ لف : زمـخـشـرى در كشاف در تفسير اين آيه مى گويد: اگر بگويى كه در حديث آمدههـمـيـن كـه ايـن آيـه نـازل شـد مـسـلمانان ناراحت شدند، و همچنان اظهار ناراحتى مى كردند،رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليه و آله وسلم ) به طور مداوم به پروردگار خود مراجعه مىكـرد، تـا آيـه (ثـلة مـن الاوليـن و ثـلة مـن الاخـريـن )نـازل شـد، در پـاسـخ مـى گـويـم : ايـن حـديـث بـه دودليـل درسـت نـيـسـت ، اول ايـن كـه ايـن آيـه شـريـفـه بـاكـمـال وضـوح دربـاره سـابـقـين است ، كه مى فرمايد: در اولين زياد بودند، و در آخرينكـمـتـر. و آيـه دوم كه مصاديق خود را در اولين و آخرين بسيار دانسته مربوط به اصحابيمين است ، و لذا مى بينيد كه اين طبقه را و وعده اى را كه به ايشان داده با حرف (واو)بـر طـبـقه سابقين و وعده اى كه به ايشان داده عطف كرده است (و اگر هر دو آيه راجع بهيك طايفه بود، حاجت به عطف نداشت ، و ذكر آن طايفه عنوان اصحاب يمين تقريبا تكرارىمى بود).
ترجمه الميز ان ج : 19 ص : 219
دليـل دوم اين است كه : نسخ در مورد احكام است ، كه ممكن است حكمى از احكام تا مدتى موقتمـصـلحـت داشـتـه بـاشـد، و بعد از آن مدت حكمى ديگر آن را نسخ كند، و اما خبر دادن از يكجريان و يا يك داستان چيزى نيست كه نسخ بپذيرد، و آيات مورد بحث دارد از آينده سابقينو اصحاب يمين خبرهايى مى دهد، اينجا چه جاى نسخ است ؟.
بـعـضـى ديـگـر از ايـن اشـكـال پـاسـخ داده انـد كـه : مـمـكـن اسـت روايـت راحمل كرد بر اين كه وقتى اصحاب ، آيه اولى را كه بين اولين و آخرين فرق مى گذاشتشنيدند، گمان كردند امت اسلام هم چنين وضعى دارند، يعنى اصحاب يمين از اين امت اندكىاز ايـشـان اسـت ، در نـتـيجه رستگاران به بهشت درامت كمتر از بهشتيان در امت هاى گذشتهاسـت ، لذا آيـه شـريـفـه (ثـلة مـن الاوليـن و ثـلة مـن الاخـريـن )نـازل شـده ، انـدوه آنـان را از بـين برد، و اين كه در حديث آمده كه آيه بعدى آيه قبلى رانـسـخ كـرد، مـنـظـورش هـمـيـن بـوده كـه آيـه دوم آن پـنـدارى رامـسـلمـانـان نـامـبـرده از آيهاول داشتند از بين برد.
ليكن خواننده عزيز توجه دارد كه حمل مذكور هيچ شاهد و دليلى در لفظ آيه ندارد، علاوهبـر ايـن ، لفـظ آيـه بـا آن مـنـافـات دارد، و مـخـصـوصـا ايـن كـهحـمـل كـردنـد نـسـخ را بـر ازاله پـنـدار، عـبـارت خـود حـديـث آن راتـحـمـل نـمـى كـنـد، حـال روايـت اولى هـم مـخـصـوصـا از جـهـت ذيـلشحال همين روايت است .
و در مـجمع البيان در ذيل آيه (يطوف عليهم ولدان مخلدون ) مى گويد در معناى ولداناخـتـلاف اسـت ، بـعـضـى گـفـتـه انـد هـمـان فـرزنـداناهل دنيا هستند، كه (به خاطر كوچكى سن ) نه حسناتى دارند تا مستقلا براى خود پاداشىداشـتـه بـاشـنـد، و نـه گـنـاهـانـى تـا عـقـاب شـونـد، نـاگـزيـر ايـن پـسـت را به آنانمحول كرده اند.
آنـگـاه مـى گـويـد: از رسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم روايت شده كه وقتىپـرسـيـدنـد اطـفـال مـشـركـيـن در آخـرت چـه وضـعـى دارنـد؟ فـرمـود: خـدمـتـگـزاراناهل بهشتند.
مـؤ لف : ايـن روايـت را الدر المـنـثـور هـم از حـسـن نـقـل كـرده ، ليـكـن روايـتش ضعيف و غيرقابل اعتماد است .
رواياتى در ذيل آيات مربوط به بهشت و نعمت هاى بهشتى
و در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا دركتاب (صفه الجنه )، و بزار، ابن مردويه، و بـيـهـقـى در كـتـاب (البـعـث )، از عـبـداللّه بـن مـسـعـود روايـت كـرده انـد گـفـت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به من فرمود: همين كه در بهشت نگاهت به مرغىبـيفتد و هوس ‍ بريان شده آن را بكنى ، همان مرغ در حالى كه بريان شده پيش رويت مىافتد.
مـؤ لف : در ايـن مـعـنـا روايـات بسيارى رسيده و در بعضى از آنها آمده كه هوس هر چيز رابـكـنـد بـرايـش حـاضـر مـى شـود، و او از آن چـيـز مـى خـورد، و بـقيه اش به همان حالتاول بـر مـى گـردد، مـثـلا اگـر مـرغ بـاشـد بـه سـوىمحل خود پرواز مى كند، و تازه در بين مرغان افتخار هم مى كند.
و در تـفسير قمى در ذيل آيه شريفه (لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما) امام فرموده :لغو و تاثيم عبارت است از فحش و دروغ و غنا.
مـؤ لف : شـايد مراد از (غنا)، لهو باشد، و ممكن هم هست كلمه غنا تصحيف شده (خناء)باشد، يعنى ناقل حديث آن را درست ننوشته باشد و خناء معناى ناسزاگويى و فحش است.
و نـيـز در هـمـان كـتـاب در ذيـل آيـه (و اصـحـاب اليـمـيـن مـا اصـحـاب اليـمـيـن )نقل مى كند كه امام فرمود: اصحاب يمين عبارتند از على بن ابى طالب و شيعيان او.
مـؤ لف : ايـن روايـت نـظـر دارد روايـاتـى كـه در تـفـسـيـر آيـه (يـوم نـدعـواكـل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه ) وارد شده ، كه در آن روايات كلمه يمين بهامـام حق معنا شده . و معناى روايت قمى اين مى شود كه : يمين ، على (عليه السلام ) است ، واصـحـاب يـمـيـن اصـحـاب آن جـنـاب و شـيـعـيـان او هـسـتـنـد. و بـه هـرحـال روايـت از بـاب نـشـان دادن مـصـداق بـارز آيه است ، نه اين كه بخواهد بفرمايد آيهشـريـفـه در خـصـوص عـلى (عـليـه السـلام ) و شـيـعـيـانـشنازل شده .
بـاز در آن كـتـاب در ذيـل آيـه (فـى سدر مخضود) آمده كه اين سدر درختى است كه نهبرگ دارد و نه خار، و وقتى امام صادق (عليه السلام ) آيه (و طلح منضود) را تلاوتكرد، در معنايش فرمود يعنى رويهم چيده شده .
و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته )، و بيهقى در كتاب البعث ، ازابـى امـامـه روايـت كـرده انـد كه گفت : اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )هـمـواره مى گفتند خداى تعالى هميشه ما را به وسيله دهاتيها سود مى رساند، دهاتيها بهشـهـر مـى آيـنـد و از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) مسائلى مى پرسند و مااسـتـفـاده مـى كـنـيـم ، هـمـچـنـان كـه روزى يـك اعـرابـى نـزدرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) شـد و عـرضـه داشـت : يـارسول الله قرآن كريم نام درختى موذى را برده ، و ما انتظار نداشتيم كه در بهشت درختىمـوذى وجود داشته باشد، و صاحبش را اذيت كند. حضرت پرسيد: كدام درخت است ؟ اعرابىگـفـت : درخـت سدر، كه داراى خار است . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فر مود:مـگـر قـرآن نـفـرمـوده : (فى سدر مخضود)؟ خودش ‍ فرموده كه خدا آن را خضد مى كند،يـعـنـى خـارش را از آن مـى گيرد، و به جاى دانه دانه هاى خارش ميوه به آن مى دهد، آرىسـدر بـهـشـتـى مـيـوه اى مـى آورد وقـتـى آن را مـى شـكـافـنـد هـفـتـاد و دو رقـم طـعـامداخل آن است ، طعامهايى كه هيچ يك رنگ ديگرى نيست .
و در مجمع البيان مى گويد: عامه از على (عليه السلام ) روايت كرده اند كه شخصى نزدآن جـناب اين آيه را خواند (و طلح منضود) حضرت فرمود: طلح نيست بلكه آيه شريفه(طـلع مـنـضـود) اسـت ، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر فـرمـوده : (ونـخـل طـلعـهـا هـضـيم )، شخصى عرضه داشت : چرا پس قرآن را تغيير نمى دهيد، تا همهبخوانند (و طلع )؟ فرمود: قرآن امروز به هم خورده نمى شود، اين روايت را فرزند آنجـنـاب حـسـن بـن عـلى (عـليـهـمـاالسـلام ) و قـيـس بـن سـعـد نـيـز از آن جـنـابنقل كرده اند.
و در الدر المـنـثور است كه : عبدالرزاق ، فاريابى ، هناد، عبد بن حميد، و ابن مردويه ، ازعـلى بـن ابـى طـالب روايت كرده اند كه در ذيل آيه (و طلح منضود) فرمود: منظور موزاست .
و در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه : در خبر آمده كه در بهشت درختى است كه يك نفر سواره اگربـخـواهـد سايه آن را طى كند، و صد سال راه برود باز هم آن را طى نخواهد كرد، و شمااگر خواستيد بخوانيد (و ظل ممدود). و نيز در خبر آمده كه هواى بهشت همواره مانند هواىصبحگاهان تابستان نه سردو نه گرم .
مـؤ لف : روايـت اولى در الدر المـنـثـور از ابـى سـعـيـد و انـس و غـيـر آن دو ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل شده .
و در روضـه كـافى سندى كه به على بن ابراهيم دارد، از او، از ابن محبوب ، از محمد بناسـحـاق مـدنـى ، از امـام ابـى جـعـفـر (عـليـه السـلام ) ازرسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده كه در ضمن حديثى كه در آن وصفبـهشت و اهل بهشت را توصيف كرده ، فرموده : اهل بهشت به زيارت يكديگر مى روند، و دربـهـشـت هـمگى در زير سايه هاى كشيده شده اى كه هوايش و روشنيش مانند هوا و روشنى مابين طلوع فجر و طلوع خورشيد، و بلكه پاكيزه تر از آن است متنعم مى شوند.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (انا انشا ناهن انشاء فرموده : منظور حور العين در بهشت است، (فجعلناهن ابكارا عربا) فرمود: يعنى جز به زبان عربى سخن نمى گويند.
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : ابـن ابـى حـاتـم ، از جـعـفـربن محمد، از پدرش روايت كردهفـرمـود: رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در معناى كلمه (عربا) فرمود: كلامحوريان بهشت عربى است .
مـؤ لف : و در روايـاتـى ديگرآمده كه كلمه (عرب ) جمع عروب است ، كه به معناى زنبا ناز و كرشمه است .
و نـيـز در هـمـان كـتاب است كه مسدد در مسند خود، و ابن منذر و طبرانى و ابن مردويه ، بهسند حسن از ابى بكره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده اند كه درتـفسير آيه (ثلة من الاولين و ثلة من الاخرين ) فرمود: اين دو گروه هر دو در اين امتند ومنظور، اولين اين امت و آخرين آنند.
مؤ لف : اين معنا در روايات بسيارى وارد شده و ليكن ظاهر آيات اين سوره اين است تقسيمبندى آن مربوط به تمام بشر است ، نه مخصوص به اين امت و شايد مراد اين روايات اينبـاشـد كـه در ايـن امـت نـيـز از هـر قـسـمـى مـصـداقـى هـسـت ، هـر چـنـد كـه ايـناحتمال از ظاهر روايات بعيد است ،
و هـمـچـنـيـن مـراد از روايـاتـى كـه وارد شـده كـه اصـحـاب يمين اصحاب امير المؤ منينند، ورواياتى كه دارد اصحاب شمال دشمنان آل محمدند، خواسته اند بيان مصداق كنند.
و در مـحـاسـن بـه سـند خود از معاوية بن وهب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهگفت : از آن جناب از نوشيدن به يك نفس ‍ پرسيدم ، حضرتش آن را مكروه دانست و فرمود:اين شرب ، شرب هيم است ، پرسيدم هيم چيست ؟ فرمود شتر.
و نيز در آن كتاب به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه گفت: آن جـنـاب كـراهـت داشـت از ايـن كه مردم شبيه به هيم باشند، و آنگاه گفت : پرسيدم : هيمچيست ؟ فرمود: ريگ .
مؤ لف : اين هر دو معنا در رواياتى ديگر نيز آمده .
آيات 96 - 57 سوره واقعه


نـحـن خـلقـنـاكـم فـلولا تصدقون (57) افرايتم ما تمنون (58) ءانتم تخلقونه ام نحنالخـالقـون (59) نـحـن قـدرنـا بـيـنـكـم المـوت و مـا نـحـن بـمـسـبـوقـيـن (60) عـلى اننـبـدل امـثـالكم و ننشئكم فيما لا تعلمون (61) و لقد علمتم النشاءة الاولى فلولا تذكرون(62) افرايتم ما تحرثون (63) ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون (64) لو نشاء لجعلناهحـطـامـا فـظـلتـم تـفـكـهـون (65) انـا لمـغـرمـون (66)بـل نـحـن مـحـرومون (67) افرايتم الماء الذى تشربون (68) ءانتم انزلتموه من المزن امنـحـن المـنـزلون (69) لو نـشـاء جـعـلنـاه اجاجا فلولا تشكرون (70) افرايتم النار التىتـورون (71) ءانـتـم انـشـاتـم شـجـرتها ام نحن المنشون (72) نحن جعلناها تذكرة و متاعاللمـقـويـن (73) فـسـبـح بـاسـم ربك العظيم (74) فلا اقسم بموقع النجوم (75) و انهلقـسـم لو تـعـلمـون عظيم (76) انه لقران كريم (77) فى كتاب مكنون (78) لا يمسه الاالمـطـهـرون (79) تـنـزيـل مـن رب العلمين (80) افبهذا الحديث انتم مدهنون (81) و تجعلونرزقكم انكم تكذبون (82) فلولا اذا بلغت الحلقوم (83) و انتم حينئذ تنظرون (84) و نحناقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون (85) فلولا ان كنتم غير مدينين (86) ترجعونها ان كنتمصـادقين (87) فاما ان كان من المقربين (88) فروح و ريحان و جنت نعيم (89) و اما ان كانمـن اصـحـاب اليـمـيـن (90) فـسـلام لك مـن اصـحـاب اليـمـين (91) و اما ان كان من المكذبينالضالين (92) فنزل من حميم (93) و تصلية جحيم (94) ان هذا لهو حق اليقين (95) فسبحباسم ربك العظيم (96).



ترجمه آيات
ما شما را آفريده ايم ، پس چرا تصديق نمى كنيد (57).
به من خبر دهيد آيا نطف هاى كه در رحمها مى ريزيد (58).
آيا شما آن را مى آفرينيد و يا ما خالق آنيم ؟ (59).
ايـن مـايـيـم كـه مرگ را بين شما مقرر كرده ايم ، و كسى نيست كه از تقدير ماسبقت بگيرد(60).
مـا بـر ايـن اسـاس مـقـدر كـرده ايم كه جماعتى مثل شما جايگزين شما شوند، و شما را بهخلقتى ديگر كه از آن خبر نداريد ايجاد كنيم (61).
و شما با اين كه نشاءه نخستين را ديديد، چرا متذكر نمى شويد؟! (62).
آيا هيچ درباره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟ (63).
آيا شما آن را مى رويانيد، و يا روياننده اش ماييم ؟ (64).
و اگـر بـخـواهـيـم مى توانيم آن را بوته خشكى كنيم ، و شما از شدت حادثه تعجب كنيد(65).
(و به يكديگر بگوييد) در خسارت سنگينى قرار گرفتيم (66).
بلكه به كلى از رزق محروم شديم (67).
آيا درباره اين آب (تصفيه شده و شيرين آسمانى ) كه مى نوشيد انديشيده ايد؟ (68).
شما آن را از تصفيه خانه ابر نازلكرديد، و يا نازل كننده اش ماييم ؟ (69).
و اگـر مـى خـواسـتيم (مانند قبل از تصفيه و همانند آب درياها) تلخ و شورش مى كرديم ،پس چرا هنوز هم شكر نمى گزاريد (70).
آيا درباره آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد؟ (71).
آيا درختش را كه بعدا هيزم شد شما ايجاد كرديد، و يا پديد آورنده اش ما بوديم ؟ (72).
ما آن را مايه تذكر و وسيله زندگى شما مردم تهيدست بيكس قرار داديم (73).
پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح كن (74).
مطلب آنقدر روشن استحاجت نيست به اين كه به سقوط ستارگان سوگند ياد كنيم (75).
(ولى ياد مى كنيم ) و اين سوگند اگر بدانيد بسيار عظيم است (76).
كه اين قرآنى است ارجمند (77).
(كه قبلا) در كتابى پنهان از بشر بود (78).
كه جز پاكان كسى از آن آگاه نيست (79).
تنزيلى از ناحيه رب العالمين است (80).
آيا هنوز هم به اين امر مهم بى اعتنايى و سهل انگارى مى كنيد؟ (81).
و بهره خود را در تكذيب آن قرار مى دهيد (82).
پـس چـرا وقـتـى جـان يـكـى از شـمـا بـه حـلقـوم مـى رسـد (توانايى بازگرداندن آن رانداريد؟) (83).
و در آن هـنـگـام همه تماشا مى كنيد كه او دارد از دستتان مى رود (و كارى از دستتان ساختهنيست ) (84).
در حالى كه ما از شما به او نزديك تريم ، ولى شما نمى بينيد (85).
پس چرا اگر روز جزايى نداريد (86).
جان او را بر نمى گردانيد اگر راست مى گوييد؟ (87).
(پـس بـدانـيـد كـه روز جزايى داريد، و شما مردم در آن روز هم سه طايفه هستيد. مقربين واصحاب يمين و مكذبين )، اگر آنكه جانش به حلقوم رسيده از مقربين باشد (88).
راحتى و رزق و جنت نعيم دارد (89).
و اما اگر از اصحاب يمين باشد (90).
اى پيامبر! در آن روز به تو سلام خواهد كرد (91).
و اما اگر از تكذيب گران و گمراهان باشد (92).
پذيرايى وى از آب جوشان (93).
و حرارت آتش خواهد بود (94).
به درستى كه اين همان حق اليقين است (95).
پس به نام پروردگار عظيمت تسبيح گوى (96).
بيان آيات
بعد از آنكه رشته كلام خداى سبحان منتهى شد به بيان عاقبت امر طوايف سه گانه ، كهآخـرين ايشان اصحاب شمال بود، و فرمود: عاملى كه ايشان را به چنين سرنوشتى سوقداد يـكـى شـكـسـتـن عـهدى بود كه در ازل سپرده بودند كه به مراسم عبوديت قيام كنند، وديـگـرى تـكـذيـب بـعـث و جـزا بـود، و نـيـز بـعـد از آنـكـهرسـول گـرامـى خود را دستور داد به اين كه گفتار آنان را با تقرير بعث و جزا و بيانكيفرها و پاداشهاى قيامت رد كند،
ترجمه الميز ان ج : 19 ص : 227
ايـنك در اين آيات ايشان را بر سر اين كه معاد و جزا را انكار كردند توبيخ مى كند، بهايـن كـه آورنـده خـبر بعث و جزا خدا است ، كه آفريدگار ايشان و مدبر امر ايشان و كسىاسـت كـه مرگ و ايجاد بعد از مرگ را برايشان مقدر كرده ، او مى داند كه از آغاز خلقتشانتـا مـنـتـها اليه امرشان چه حوادثى بر آنان جريان مى يابد، و نيز توبيخ مى كند بهايـن كـه آن كـتـابى كه ايشان را از معاد خبر مى دهد قرآن كريم است ، كه از بازيچه دستشيطان ها شدن و اولياى گمراه آنان مصون است .
سـپـس دوبـاره بـر سـر سخن شده حال طوايف سه گانه را يك بار ديگر بيان مى كند، وخـاطـر نـشان مى سازد كه اختلاف احوالى كه اين طوايف دارند، از روز مرگشان شروع مىشود.
و در اينجا سوره خاتمه مى يابد.
بـــيـــان جـــهـــت ايـــنـــكـــه لازمـه اعـتقاد به آفريدگار تصديق قيامت و معاد است (نحنخلقناكمفلولا تصدقون )


نحن خلقناكم فلولا تصدقون



سـيـاق ايـن آيـه سـيـاق گـفـتـگو درباره قيامت و جزا است ، در زمينه اى سخن مى گويد كهمـشـركـيـن قـيـامـت و جـزا را انـكـار و تـكـذيب كرده بودند، و در چنين زمينه اى جمله (فلو لاتـصـدقـون ) تـحـريـك و تـشويق به تصديق مساءله معاد و ترك تكذيب آن است ، و بهطـورى كـه از حـرف (فـاء) كـه بـر سـر جـمله مذكور درآمده استفاده مى شود جمله قبلىتـعـليـل ايـن جـمله است ، و خلاصه مى فهماند اين كه شما را تشويق مى كنيم به تصديقمـعاد، و دست برداشتن از تكذيب و انكار آن ، علتش اين است كه آخر ما خالق شما هستيم ، (ماشما را آفريده ايم ، پس چرا گفته ما را درباره معاد تصديق نمى كنيد؟).
خـواهـيـد گـفت : به چه جهت خلقت خدا ايجاب مى كند كه مردم جزا و آمدن قيامت و وجود معاد راتصديق كنند؟ جواب مى گوييم به دو جهت :
اول ايـن كـه : وقـتى خداى تعالى پديد آورنده انسان ها از هيچ و پوچ باشد او مى تواندبـراى بـار دوم هـم ايـشـان را خـلق كـنـد، هـمـچـنـان كه در جاى ديگر همين مطلب را آورده مىفـرمـايـد: (قـال مـن يـحـيـى العـظـام و هـى رمـيـم قـل يـحـيـيـهـا الذى انـشـاءهـااول مرة و هو بكل خلق عليم ).
جـهـت دوم ايـن كـه : وقـتـى پـديـد آورنـده مـردم و مـدبر امورشان و كسى كه خصوصيات وامـرشـان را او تـقـدير و اندازه گيرى مى كند خداى تعالى است ، پس او به آنچه با آنهامى كند
و حـوادثـى كـه بـرايشان پيش مى آورد داناتر است ، و چون داناتر است وقتى به ايشانخـبـر مـى دهـد كـه بـه زودى مـبعوثشان مى كند، و بعد از مردن بار ديگر زنده شان نمودهجـزاى اعمالشان را چه خير و چه شر مى دهد، ديگر چاره اى جز تصديقش ندارند، پس هيچعـذرى براى تكذيب كنندگان خبرهايى كه او در كتابش داده باقى نمى ماند، و يكى از آنخـبرها بعث و جزا است ، همچنان كه خودش ‍ فرمود: (الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير)و نيز فرموده : (كما بدانا اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلين ).
پـس حـاصـل مـفـاد آيه اين شد كه : ما شما را خلق كرده ايم ، و مى دانيم كه با شما چه مىكـنـيـم ، و بـه زودى آنچه بنا داريم درباره شما انجام خواهيم داد، و اينك به شما خبر مىدهيم كه به زودى زنده تان مى كنيم ، و در برابر آنچه مى كرديد جزايتان خواهيم داد، بااين حال چرا خبرهايى را كه در كتاب نازل بر شما به شما مى دهيم تصديق نمى كنيد؟
در اين آيه و آيات بعديش التفاتى از غيبت به خطاب بكار رفته ، چون مردم غايب فرضشـده بـودنـد، مى فرمود: (هذا نزلهم يوم الدين -پذيرايى از ايشان است در روز جزا،ولى در ابـتـداى آيـات مورد بحث مردم مخاطب قرار گرفته اند، روى سخن به ايشان كردهمى فرمايد: (نحن خلقناكم )، و اين دگرگون كردن سياق براى اين بوده كه در آياتمـورد بـحـث بـنـاى تـوبـيخ آنان را داشته ، و در توبيخ ، خطاب موكدتر از غيبت است ، وگفتن اينكه شما چنين و چنانيد موثرتر از گفتن ايشان چنين و چنانند مى باشد.


افرايتم ما تمنون



كـلمـه (تـمـنـون ) مضارع جمع حاضر از مصدر (امناء) است ، و امناء به معناى ريختننـطـفـه است ، كه منظور از آن در اينجا ريختن در رحم زنان است ، و معناى آيه اين است كه :به من خبر دهيد در خلقت انسان ها شما پدران و مادران غير از ريختن نطفه چه نقشى داريد؟


ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون



آيا شما آن نطفه را به صورت انسانى مثلخـود در مـى آوريـد، يا خالق آن ماييم و تبديلش به صورت بشر به دست ما صورت مىگيرد؟
مـــرگ تـــقـــديـــر شـــده اســـت و نـــاشـــى از غـــلبـــهاسـبـابزوال بر قدرت و اراده خداوند نيست


نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين



آرى تدبير امور خلق به جميع شؤ ون و خصوصياتش از لوازم خلقت و افاضه وجود است، وقـتـى خـداى تـعـالى بـه انـسان هستى مى دهد، هستى محدود مى دهد، از همان اولين لحظهتـكـويـنـش تـا آخـريـن لحـظـه زنـدگـى دنـيـائيـش ، و تـمـامـى خـصـوصـيـاتـى كـه درطول اين مدت به خود مى گيرد و رها مى كند، همه از لوازم آن محدوديت است ، و جز و آن حداسـت و بـه تـقـديـر و انـدازه گـيـرى و تـحـديـد خـالق عـزوجـلش اسـت ، كـه يـكـى از آنخصوصيات هم مرگ او است ، پس مرگ انسان مانند حياتش به تقديرى از خدا است ، نه كهخدا نتوانسته انسان را براى هميشه آفريده باشد، و چون او از چنين خلقتى عاجز بوده ، وقـدرتـش هـمـيـن قـدر بـوده آفـريده اش مثلا هفتاد سال دوام داشته باشد، قهرا بعد از هفتادسال دستخوش مرگ شود (العياذ باللّه ).
و نـه ايـن كـه خـدا او را بـراى هـمـيـشـه زنـده مـانـدن خـلق كـرده بـاشـد، و ليكن اسباب وعـوامـل مـخـرب و ويـرانگر بر اراده خداى عزوجل غلبه كرده ، و مخلوق او را بميراند، چونلازمـه ايـن دو فـرض ايـن اسـت كـه : قدرت خداى تعالى محدود و ناقص باشد، در فرضاول نـتـوانـسـتـه بـاشـد دوام بيشترى به مخلوق زنده اش بدهد، و در فرض دوم نتوانستهبـاشـد از هـجـوم عـوامـل ويـرانـگـر جـلوگـيـرى كـنـد، و ايـن در مـورد خـداى تـعـالىمحال است ، براى اين كه قدرت او مطلق و اراده اش شكست ناپذير است .
از اين بيان روشن شد كه منظور از جمله (نحن قدرنا بينكم الموت )است كه بفهماند اولامـرگ حـق اسـت ، و در ثانى مقدر از ناحيه او است ، نه اين كه مقتضاى نحوه وجود يك موجودزنـده باشد، بلكه خداى تعالى آن را براى اين موجود مقدر كرده ، يعنى او را آفريده تافلان مدت زنده بماند، و در راس آن مدت بميرد.
و نـيـز روشن گرديد كه مراد از جمله (و ما نحن بمسبوقين ) - با در نظر گرفتن اينكه كلمه سبق به معناى غلبه و مسبوق به معناى مغلوب است - اين است كه : ما در عروضمرگ بر يك مخلوق زنده از عوامل ويرانگر شكست نمى خوريم ،
و چـنـان نـيـسـت كه حياتى دائمى به شما افاضه كنيم ، ولى آن اسباب بر اراده ما غلبهكـنـنـد، و حـيـاتـى را كـه مـا خـواسـتـه ايـم هـمـيـشـه بـاشـد،باطل سازند.
حـكـمـت و غـرض از تـقـديـر مـرگ : تـبـديـلامثال ، و انشاء مجدد اموات


على ان نبدل امثالكم و ننشئكم فيما لا تعلمون



كـلمـه (عـلى ) مـتـعـلق اسـت بـه جـمـله (قـدرنا)، و جمله جار (على ) و مجرور (اننـبـدل ) در واقـع حال است براى (قدرنا)، و معنايش است كه : ما مرگ را بين شما مقدركـرديـم ، در حـالى كـه آن مـرگ بـراسـاس تـقـديـر شـد كـه جـا بـراىامـثـال شـمـا بـاز شود، و ديگران جاى شما را بگيرند، و شما را در خلقتى ديگر كه نمىدانيد در آوريم .
و كـلمـه (امـثـال ) جـمـع مـثـل - بـه كـسـره مـيـم و سـكـون ثـاء - اسـت ، ومـثـل هـر چـيـزى عـبـارت است از چيزى كه در نوعيت با آن يكى باشد، و ساده تر بگويم :فـردى ديـگـر از نـوع آن بـاشـد مـانـند زيد كه مثل عمرو است ، يعنى فردى ديگر از نوعانـسـان اسـت ، و مـراد از جـمـله (ان نـبـدل امـثـالكـم )است كه : شما را با امثالى از بشرتـبـديـل كـنـيـم ، و يـا امـثـال شـمـا را بـجـاى شـمـا تـبـديـل كـنـيـم ، و بـه هـرحـال مـعـنـاى آن اين است كه : جماعتى از بشر را با جماعتى ديگر، نسلى را با نسلى ديگرعوض و تبديل كنيم ، اخلاف بيايند و جاى اسلاف را بگيرند.
كلمه (ما) در جمله (و ننشئكم فيما لا تعلمون ) موصوله است ، و مراد از آن خلقت است ،و جـمـله عـطـف اسـت بـر جـمـله (نـبـدل )، و تـقـديـر كـلام چـنـيـن اسـت : (عـلى اننـبـدل امـثـالكـم و عـلى ان نـنشئكم ) يعنى ما مرگ را بر اين اساس مقدر كرديم كه نسلىديـگـر مـثل شما را جايگزين شما كنيم ، و بر اين اساس كه به شما خلقتى ديگر دهيم كهنـمـى دانـيـد چـگـونـه اسـت ، و آن خلقت ديگر عبارت است از هستى آخرتى كه از جنس هستىناپايدار دنيا نيست .
و حـاصـل معناى دو آيه اين است كه : مرگ در بين شما به تقديرى از ما مقدر شده ، نه اينكـه نـاشـى از نـقـصـى در قـدرت ما باشد، به اين معنا كه ما نتوانيم وسيله ادامه حيات رابـراى شـمـا فـراهـم كنيم و نه اين كه اسباب ويرانگر و مرگ و ميرآور بر اراده ما غالبشـده ، و مـا را در حـفـظ حـيـات شـمـا عـاجز كرده باشد، بلكه خود ما شما را بر اين اساسآفـريـديـم كـه پـس از اجـلى مـعـيـن بـمـيـريـد، چـون خـلقـت مـا بـر اسـاس ‍تـبـديـل امـثـال اسـت يعنى طبقه اى بميرند، و جا براى طبقه اى ديگر باز كنند، اسلاف رابـمـيـرانيم و اخلاف را به جاى آنان بگذاريم ، و نيز بر اين اساس است كه بعد از مردنشـمـا خـلقـتـى ديـگر وراى خلقت ناپايدار دنيوى به شما بدهيم ، پس مرگ عبارت است ازانـتـقـال از خـانـه اى بـه خـانه اى ديگر، و از خلقتى به خلقتى بهتر، نه اين كه عبارتباشد از انعدام و فناء.
بـعـضـى از مـفـسـريـن احـتـمـال داده انـد كـلمـه (امـثـال ) در آيـه شـريـفـه جـمـعمـثـل - بـه دو فـتـحـه - بـاشـد، بـه مـعـنـاى وصـف است ، و در نتيجه دو جمله (على اننـبـدل ) و (ننشئكم ...) هر دو يك معنا را افاده كنند، و آن اين است كه ما مرگ را بر ايناسـاس مـقدر كرده ايم كه اوصافتان را دگرگون سازيم ، و در آخرت به خلقتى شما رامـبـعـوث كـنـيـم كـه خـودتـان نـمـى دانـيـد، مـثـلا بـعـضـى از شـمـا را بـه صـفـت وشـكـل سـگ مـحـشـور كـنـيـم ، بـعـضـى ديـگـر را صـورت خـوك و يـااشكال و صور ديگر، بعد از آنكه در دنيا بر صفت انسان بوديد، ولى معناى قبلى جامعترو پرفايده تر است .
تـوضـيـح ايـنـكـه چـگـونـه عـلم بـه دنـيـا و خصوصيات آن مسلتزم اذعان به معاد است


و لقد علمتم النشاءة الاولى فلولا تذكرون



مراد از (نشاءه اولى ) دنيا است ، و مراد از (علم به آن )، علم به خصوصيات آن است، كـه مـسـتـلزم اذعـان بـه نـشـاه اى ديـگـر و جـاودانـه اسـت ، نـشـاءه اى كـه در آن بـهاعـمـال جزا مى دهند، براى اين كه از نظام حيرت انگيز عالم دنيا اين معنا به طور يقين بهدسـت مـى آيد كه لغو و باطلى در عالم هستى نيست ، و قطعا براى اين نشاءه فانى غايت وهدفى است باقى ، و نيز از ضروريات نظام دنيا اين است مى بينيم هر موجودى به سوىسـعـادت نـوعـيـه اش هـدايـت شـده ، و انـسـان هـا هـم بـايـد از طـريـق بـعـثرسـل و تـشريع شرايع و توجيه امر و نهى به سوى سعادتشان هدايت شوند، و اين نيزصـورت نـمـى گـيـرد مـگـر ايـن كـه در بـرابـر اعـمـال نـيـك پـاداشـى و درمـقـابـل اعـمال زشت كيفرى مقرر شود، و چون دنيا براى پاداش و كيفر تنگ است ، ناگزيربـايـد در عـالمـى ديـگـر كه همان نشاءه آخرت است صورت بپذيرد (به آيه 27 و 28 ازسوره ص مراجعه شود).
و امـا ايـن كـه چـگـونـه مـمـكـن اسـت انـسـان هـايـكـبـار ديـگـر زنـده شـونـد،دليـل امـكـان نيز در همين نشاءه دنيا است ، چون در اين نشاءه ديدند و فهميدند كه آن خدايىكه اين عالم را از كتم عدم به هستى آورد، و چنين قدرتى داشت ، او بر ايجاد بار دومش نيزقـادر اسـت : (قـل يحييها الذى انشاءها اول مرة ) و اين خود برهانى است بر امكان معاد، وبر طرف كردن استبعاد منكرين آن .
و كـوتـاه سخن اين كه : با علم نشاءه دنيا براى انسان ها علمى نيز به مبادى برهان پيدامـى شـود، بـرهـانى كه امكان بعث را اثبات مى كند، و استبعادى را كه منكرين نسبت به آندارند برطرف مى سازد،
پس با اثبات امكان ديگر استبعاد معنايى ندارد.
و ايـن بـرهـان - بـه طـورى كـه ملاحظه كرديد - برهان بر امكان حشر بدنها است ، وحـاصـلش ايـن اسـت كـه : بـدنـى كـه در قـيـامـت زنـده مـى شود، و پاداش يا كيفر مى بيندمـثـل بـدن دنيوى است ، و وقتى جايز باشد بدنى دنيايى خلق شود و زنده گردد، بدنىاخـروى نـيـز مـمـكـن اسـت خـلق و زنـده گـردد، چـون ايـن بـدنمثل آن بدن است ، و حكم امثال در جواز و عدم جواز، يكى است .
بـيـان ايـنـكـه آيـه : (و لقـد عـلمـتم النشاة الاولى فلولا تذكرون ) مبتنى بر قياس>نيست
و تـعجب از زمخشرى است كه در تفسير اين آيه گفته است : اين آيه دلالت دارد بر اين كهقـيـاس ، عـمـلى اسـت صـحـيـح ، بـراى اين كه منكرين معاد را توبيخ مى كند كه چرا قياسنكرديد، و با مقايسه نشاءه آخرت به نشاءه دنيا به امكان آن پى نبرديد؟.
و تعجب ما از اين جهت است كه وى ميان قياس برهانى و قياس فقهى فرق نگذاشته ، آنچهدر آيـه شـريـفـه آمـده قـيـاسـى اسـت بـرهـانـى و مـنـطـقـى ، و آنـچـه وى بـرايـشاسـتـدلال كـرده قـيـاسـى است فقهى كه (اولا آيه شريفه هيچ دلالتى بر حجيت و اعتبار آننـدارد، و ثـانـيا قياس ‍ برهانى مفيد علم است ، و قياس فقهى ) مفيد ظن است ، و هيچ ربطىبهم ندارند.
در روح المـعـانـى در ذيـل آيـه شـريـفـه كه فرموده : (افلا تذكرون ) مى گويد: چرامـتـوجـه نـمـى شـويـد، كـه آن كـس كـه قـادر بـر خـلقـت نـشـاءهاول اسـت نسبت به نشاءه دوم قادرتر است ، براى اين كه صنع آن كمتر است و كار كمترىمى برد، زيرا در نشاءه اول چيزى در دست نبود، ولى در نشاءه دوم مواد اصلى در دست است، و هـر مـوجودى فرمولش معين شده و الگويش مشخص گشته ، و بنابر اين استدلالى كهبـا آيـه شـريـفـه كـرده انـد بـراى اعـتـبـار قـيـاس درسـت مـى شـود، و ليـكـن بـعـضـىاشـكـال كـرده انـد كـه آيـه تنها دلالت دارد بر قياس اولويت ، نه بر قياس اصطلاحى ،چـون آنچه در آيه آمده قياس اولويت است . ساده تر اين كه : آيه تنها مى فرمايد خدا بهطريق اولى قادر بر بعث است .
هـمـان اشـكـالى كـه بـه زمـخـشـرى وارد بـود بـه وى نـيـز وارد اسـت ، بـه اضـافـهاشكال كه قياس در آيه ، قياس اولويت هم نيست ، زيرا جامع بين نشاءه اولى و نشاءه آخرتايـن اسـت كـه : ايـن دو نـشـاءه مـثـل هـمـنـد، و مـبـداء قـيـاس اسـت كـه حـكـمامثال در جواز و عدم جواز يكى است .
و امـا ايـن كـه گـفـت بـپـا كـردن نـشـاءه قـيـامـت كـار كـمـتـرى مـى بـرد، چـون مواد اصلى وفـرمـول هـر مـوجود در دست است ، اين نيز ممنوع است ، چون مواد اصلى همان طور كه پديدآمـدنـش احـتـيـاج به افاضه وجود دارد، بقايش نيز محتاج به افاضه وجود است ، و همچنينفرمول هر موجود همان طوراصل پديده اش احتياج به افاضه الهى دارد، بقايش نيز محتاجافـاضـه او اسـت ، پـس بـراى خـداى تـعـالى نـشـاءهاول و دوم هيچ فرقى ندارد، اينجاست كه بطلان قياس اولويت هم روشن مى شود.
و امـا ايـن كـه گـفت : نشاءه اول بدون الگو بود، و نشاءه دوم الگو دارد، اين نيز صحيحنـيـسـت ، و در حـقـيـقـت ميان مثل و مثال خلط كرده ، چون بدن آخرتى از اين نظر كه بدن استمـثل بدن دنيوى است ، نه مثال آن ، وقتى مثال آن مى شود كه همه آن خصوصيات و اجزا كهبدن دنيوى داشت از سلولها و گلبولها و ساير مواد داشته باشد، و در آن صورت ديگربـدن اخـروى نـمـى شود، بلكه همان بدن دنيوى است ، و فرض ما اين است كه بدن در آنروز بدنى است اخروى ، چيزى كه هست مثل بدن دنيوى است .
حـال اگـر بـگـويـى : اگـر بـدن اخـروى مـثل بدن دنيوى باشد، با در نظر گرفتن كهمـثـل هـر چـيـزى غـيـر آن چـيـز اسـت بـايـد انـسـان در آخـرت غـير انسان در دنيا باشد، چونمثل آن است نه عين آن .
در پاسخ مى گوييم : در مباحث سابق مكرر گذشت كه شخصيت انسان به روح او است ، نهبـه بـدنـش ، و روح هم با مرگ منعدم نمى شود، آنچه با مرگ فاسد مى شود بدن است ،كه اجزايش متلاشى مى گردد، پس اگر همين بدن براى نوبت دوم ساخته و پرداخته شد،مـثـل هـمـان بـدنى كه در دنيا بود، و روح آدمى بدان متعلق گشت ، انسان عين انسانى خواهدشـد كـه در دنـيـا مـى زيـسـت ، هـمـچـنـان كـه مـى بـيـنـيـم زيـد درحـال پـيـرى عـيـن زيـد در حال جوانى است ، با اين كه از دوره جوانيش تا دوره پيريش چندبـار بـدنـش عوض شده و هر لحظه در حال عوض شدن است ، و اين وحدت شخصيت را همانروح او حفظ كرده است .


ا فرايتم ما تحرثون ... محرومون



اثـبـات ربـوبـيـت پـروردگار با بر شمردن سه تا از مهمترين حوائج مردم : زراعت ،آبو آتش
بـعـد از آنكه منكرين معاد را به كيفيت خلقتشان و تقدير مرگ و مير در بينشان تذكر داد، وفـرمـود كه : همه اينها مقدمه است براى معاد و جزا، و نيز همه اينها از لوازم ربوبيت خداىتـعـالى اسـت ، از ايـن آيـه بـه بعد شروع مى كند به شمردن سه تا از مهمترين حوايجزنـدگـيـشان : يكى مساءله زراعتى است كه با آن قوت خود را فراهم مى كنند، دوم آب استكه آن را مى نوشند، و سوم آتش است كه با آن گرم مى شوند و بسيارى از حوايج خود رابه وسيله آن فراهم مى سازند،
و بـه ايـن وسـيـله ربوبيت خود را براى آنان اثبات مى كند، پس ربوبيت چيزى ، به جزتدبير مالك امور ملك خود را نمى باشد.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (افـرايـتـم مـا تـحـرثـون ) كـلمـه (حـرث ) كـه مـصـدرفـعـل (تـحـرثـون ) اسـت مـعـنـاى كـار كـردن در زمـين يعنى شخم و پاشيدن بذر است .(ءانـتـم تـزرعـونه ) آيا اين شماييد كه آن را مى رويانيد و رشد مى دهيد به حدى كهدانـه بـدهـد؟ (يـا كـار شما تنها افشاندن تخم است )، و ضميرها در جمله (تزرعونه )بـه بـذر و يا به زراعت بر مى گردد، و در سابق كلمه بذر و نيز كلمه زراعت ذكر نشدهبـود، تـا ضمير به آن برگردد، ولى از زمينه كلام معلوم است (و اين تنها در اينجا نيستكـه ضـمـيـر به چيزى برگشته كه در كلام نيامده ، در قرآن كريم موارد نظير آن بسياراسـت ) (ام نـحن الزارعون )، و يا اين كه ما افشانده شما را مى رويانيم و نمو مى دهيم ،تـا بـه حدى كه كامل شود، و دانه دهد، (لو نشاء لجعلناه حطاما) و اگر نمى خواستيمشـمـا را روزى دهـيـم ، و زراعـت را به ثمر برسانيم ، مى توانستيم آن را گياهى به دردنـخـور كـرده ، قـبـل از رسيدن به ثمر بخشكانيم ، و با وزش بادها خرد و متلاشى كنيم ،(فظلتم ) آن وقت است كه از سرنوشت خود (تفكهون ) تعجب مى كرديد، و از آفتىكـه بـه زراعتتان رسيده افسوس مى خورديد، و ماجرا را براى يكديگر بازگو نموده مىگـفـتيد: (انا لمغرمون )، به راستى در غرامت و خسارت سنگينى واقع شديم ، مالمان ازدسـت رفـت ، و وقـتـمـان تـلف شـد، و زحـمـاتـمـان هـدر گـشـت ،(بـل نـحـن مـحـرومـون )، هـمـه ايـنـهـا به جهنم ، اين را چه كنيم كه ديگر چيزى نداريمبخوريم ، و يا بفروشيم و حوايج زندگى خود را فراهم سازيم .
در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه : چطور در اين آيه زراعت را از مردم نفى كرده و به خدانـسـبـت داده ، بـا ايـن كـه دخـالت مـردم و اسـبـاب طـبـيـعـى در رويـش و نـمـو زرعقـابـل انـكـار نـيست ؟ در پاسخ مى گوييم هم آن درست است ، و هم اين ، و هيچ منافاتى دربـيـن نـيـسـت ، چـون زمـيـنـه گـفـتـار ايـن نـيـسـت كـه بـخـواهـد تـاثـيـرعوامل طبيعى را انكار كند، بلكه مى خواهد بفرمايد: آيا تاثير اين اسباب از خود آنها است ويـا از خـدا است ؟ و اثبات كند كه اگر اسباب طبيعى سببيت و تاثيرى دارند، خدا اين موهبترا به آنها داده ، و همچنين خود اسباب را خدا آفريده ، و نيز اسباب و عواملى كه اين اسبابرا پـديد مى آورند، هم خودشان و هم اثرشان آفريده خدا هستند، و بالاخره سر نخ تمامىاثرها و موثرها به خدا منتهى مى گردد.


افرايتم الماء الذى تشربون ... فلولا تشكرون



كـلمـه (مـزن ) بـه مـعـنـاى ابـر اسـت ، و جمله (فلو لا تشكرون - پس چرا شكر نمىگزاريد)تحريك بر شكرگزارى است ،
و شـكـرگـزارى خـدا بـه ايـن اسـت كـه بـه زبـان وعـمل اظهار كنى كه اين نعمت ها از خداست ، و اين همان عبادت است ، و بقيه الفاظ آيه روشناست .


افرايتم النار التى تورون ... و متاعا للمقوين



next page

fehrest page

back page