بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 19, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مخاطب در آيه : (فباءى الاء ربكما تكذبان ) جن و انس است


فباىّ الاء ربّكما تكذّبان



كـلمـه (آلاء) جـمع الى (بر وزن شنى ) است ، كه به معناى نعمت است ، و خطاب در آيهمـتـوجه عموم جن و انس است ، به دليل اين كه در آيات بعد كه مى فرمايد: (سنفرغ لكمايـّهـا الثـّقـلان ) و (يـا مـعـشـر الجـنّ و الانـس ...)، و(يرسل عليكما شواظ...)، صريحا خطاب را متوجه جن و انس كرده .
پس نبايد به گفته بعضى از مفسرين گوش داد كه گفته اند: خطاب در آيه متوجه مرد وزن از بنى آدم است . و يا بعضى ديگر گفته اند: خطاب در (ربكما) در حقيقت دو خطاببـه يـك طـايـفـه اسـت ، و دو بـار انسان را خطاب كرده فرموده (ربّك ربّك ) يعنى اىانـسـان بـه كـدام يـك از نـعـمـت پـروردگـارت پـروردگـارت تـكـذيـب مـى كـنـى .مـثل اين كه به دو پليس دستور دهند: (اضربا عنقه - بزنيد گردنش را) كه در حقيقتبه منزله آنكه گفته باشى : (اضرب عنقه اضرب عنقه ).
وجـه ايـنـكـه در ضـمـن شـمـارش نـعم الهى از شدائد و نقمت هاى قيامت خبر داده شده است
و بـه خـاطـر هـمـيـن كـه خـطـاب را مـتـوجـه كـل جـن و انـس نـمـوده تـوانـسـتـه درخـلال بـر شـمـردن نـعـمـتـهـا و آلاى رحـمـان از شـدايـد روز قـيـامـت و عـقـوبـتـهاى مجرمين واهـل آتـش خـبر دهد، و آنها را هم جزو نعمتها بر شمارد، آرى همين شدايد و عقوبتها وقتى باكل انس و جن مقايسه شود نعمت مى شود، چون در نظام هستى (بين دوغ و دوشاب فرق نهادنو) بـدكـاران و اهـل شـقـاوت را بـه سـرنـوشـتـى كـه مـقـتـضـاىعـمـل ايـشـان و اثر كردار خود آنان باشد سوق دادن ، از لوازم صلاح و نظام عام جارى دركـل و حـاكـم بـر جـمـيـع اسـت ، و خـود نـعـمـتـى نـسـبـت بـهكـل عـالم جـن و انـس اسـت ، هـر چـنـد كـه نسبت به طايفه اى خاص يعنى مجرمين نقمت و عذابباشد.
و ايـن نـظـيـر هـمان سنتها و قوانينى است كه مى بينيم در جوامع بشرى جريان دارد، و همهجـوامـع در ايـن مـعـنـا اذعـان دارنـد كـه سـخـت گـيـرى دربـارهاهـل بـغـى و فـسـاد شرط قوام زندگى جامعه و بقاى آن است ، و فايده اين كار تنها عايداهـل صـلاح نـمـى شـود و هـمـچـنـيـن عـكـس قـضـيـه ، يـعـنـى فـايـده مـدح و پـاداشاهـل صـلاح تـنـهـا عـايـد اهـل صـلاح نـمـى شـود، بـلكـه مـايـه قـوام زنـدگـىكل جامعه و بقاى آن است .
پـس آنچه از عذاب و عقاب كه در آتش براى اهل آتش است ، و آنچه از كرامت و ثواب كه دربـهـشـت بـراى اهـلش آمـاده شـده ، هـر دو نـوع آلاء و نـعـمـتـهـاى خـدا اسـت بـراىكـل جـن و انـس همانطور كه خورشيد و قمر و آسمان بلند و ز مين پست و نجم و شجر و غيراينها آلاء و نعمتهايى براى اهل دنيا.
و از ايـن آيـه بـر مـى آيـد كـه جـن هـم مانند انس فى الجمله از نعمتهاى مذكور بهره مند مىشود، چون اگر چنين نبود نمى بايست جن را هم در ملامتهايى كه كرده شريك انسان ها نموده، هـر دو را مـلامـت كـنـد، و از اول سـوره تـا بـه آخـر يـكسره بفرمايد: (فباى آلاء ربّكماتكذّبان ).


خلق الانسان من صلصال كالفخّار



كـلمـه (صـلصـال ) به معناى گل خشكيده اى است وقتى زير پا مى ماند صدا مى كند، وكلمه (فخار) به معناى سفال است .
و مـراد از (انـسـان ) در ايـنـجـا نوع آدمى است ، و منظور از (خلقت انسان از صلصالىچون سفال ) اين است كه : خلقت بشر بالاخره منتهى به چنين چيزى مى شود.
بعضى هم گفته اند: مراد از انسان شخص آدم (عليه السلام ) است .


و خلق الجانّ من مارج من نار



كلمه (مارج ) به معناى زبانه خالص و بدون دود از آتش است .
و بعضى گفته اند: به معناى زبانه آميخته با سياهى است .
و مـراد از (جـان ) نـيـز مـانـند انس نوع جن است ، و اگر جن را مخلوق از آتش دانسته بهاعتبار اين است كه خلقت جن منتهى به آتش ‍ است .
و بـعـضـى گـفـتـه اند: مراد از كلمه جان پدر جن است ، (همان طور كه گفتند: مراد از انس ،پدر انسان ها، آدم (عليه السلام ) است ).
مقصود از مشرقين و مغربين و معناى آيه : (مرج البحرين يلتقيان ...)


رب المشرقين و رب المغربين



مـنـظـور از (دو مشرق )، مشرق تابستان و مشرق زمستان است ، كه به خاطر دو جا بودنآن دو چهار فصل پديد مى آيد، و ارزاق روزى خواران انتظام مى پذيرد.
بـعضى هم گفته اند: مراد از دو مشرق ، مشرق خورشيد و مشرق ماه است ، و مراد از دو مغربهم دو مغرب آن دو است .


مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان



كـلمـه (مـرج ) - بـا سـكـون راء - كـه مـصـدرفعل ماضى (مرج ) است به معناى مخلوط كردن و نيز به معناى رها و روانه كردن است ،هـم مـوقـعـى كـه مـى خـواهـى بـه طـرف بفهمانى كه فلانى فلان چيز را مخلوط كرد، مىگويى (مرجه )، و هم هنگامى كه مى خواهى بفهمانى فلان چيز را رها و يا روانه كرد،مـى گـويـى (مـرجـه )، ولى در آيـه مـورد بـحـث مـعـنـاىاول روشـن تر به ذهن مى رسد و ظاهرا مراد از (بحرين - دو دريا) دريايى شيرين وگـوارا، و دريـايـى شـور و تـلخ اسـت ، هـم چـنـان كـه در جـايى ديگر ازدو دريا ياد كردهفـرمـوده : (و مـا يـسـتـوى البـحـران هـذا عـذب فـرات سـائغ شرابه و هذا ملح اجاج و منكل تاكلون لحما طريا و تستخرجون حليه تلبسونها).
و قابلقبول ترين تفسيرى كه درباره اين دو آيه كرده اند اين كه : مراد از دو دريا دو درياى معيننـيـسـت ، بلكه دو نوع دريا است ، يكى شور كه قريب سه چهارم كره زمين را در خود فروبرده ،
كه بيش تر اقيانوسها و درياها را تشكيل مى دهد، و يكى هم درياهاى شيرين است كه خداىتعالى آنها را در زير زمين ذخيره كرده و به صورت چشمه ها از زمين مى جوشد، و نهرهاىبزرگ را تشكيل مى دهد، و مجددا به درياها مى ريزد، اين دو جور دريا يعنى درياهاى روىزمـيـن و درياهاى داخل زمين همواره به هم اتصال دارند، هم در زير زمين و هم در روى زمين ، ودر عـيـن ايـن كـه (يـلتقيان - برخورد و اتصال دارند) نه اين شورى آن را از بين مىبرد و نه آن شيرينى اين را، چون بين آن دو حاجز و مانعى نمى گذارد در وضع يكديگرتـغـييرى بدهند، و آن مانع ، خود مخازن زمين و رگه هاى آن است ، كه نه مى گذارد درياىشـور بـه دريـاى شـيـريـن تـجـاوز نـمـوده ، و آن رامـثـل خـود شـور كـنـد، و در نتيجه جانداران راتهديد نمايد، و نه درياى شيرين به درياىشـور تـجـاوز نـموده بيش از اندازه از زمين بجوشد، و زياده از اندازه به دريا بريزد، ودريـا را شـيرين سازد، و در نتيجه مصلحتى را كه در شورى آب درياها است كه يا تصفيههوا است و يا مصالحى ديگر از بين ببرد.
و نـيـز به طور دائم درياهاى شور، درياهاى شيرين را از اين راه كمك مى كند، كه آب خودرا بـه ابـرهـا داده ، و ابـرهـا آن را بـر زمـين مى بارد، و زمين باران را در خود فرو بردهمـخـازن خـود را پـر مـى كـنـنـد، و همين مخازن هم درياهاى شور را كمك نموده ، همان طور كهگفتيم از زمين مى جوشد و به صورت نهرهاى كوچك و بزرگ به دريا مى ريزد.
پس معناى اين دو آيه - و خدا داناتر است - اين است كه : خداى تعالى دو درياى شيرينو گوارا و شور و تلخ را مخلوط كرده ، در عين اين كه تلاقى آن دو دائمى است ، به وسيلهمـانـعى كه بين آن دو قرار داده نمى گذارد كه يكديگر را در خود مستهلك كنند، و اين صفتگوارايى آن را از بين ببرد و آن صفت شورى اين را، و در نتيجه نظام زندگى جانداران وبقاى آن را تهديد كنند.


يخرج منهما اللولو و المرجان



يعنى از اين دو درياى گوارا و شور، (لولو) و (مرجان ) بيرون مى آيد، و اين خوديـكـى از فوايدى است كه انسان از آن بهره مند مى شود، و ما درباره تفسير اين آيه آنچهرا كـه گـفـتنى است در تفسير آيه 12 از سوره فاطر گفته ايم .


و له الجوار المنشئاتفى البحر كالاعلام



كـلمـه (جـوارى ) جمع جاريه است ، كه به معناى كشتى است ، و كلمه (منشئات ) اسممـفـعـول از مـاده انـشـاء است ، و انشاء هر چيز معناى احداث و ايجاد و تربيت آن است ، و كلمه(اعلام ) جمع (علم ) - فتحه عين و لام - است كه به معناى كوه است .
و اگر كشتى ها را ملك خداى تعالى دانسته با اين كه كشتى را انسان ها مى سازند، بدينجـهـت اسـت كـه تـمـامـى سبب هايى كه در ساختن كشتى دخالت دارند، از چوب و آهن و سايراجـزايـى كشتى از آن تركيب مى يابد، و انسانى كه اين اجزا را تركيب مى كند، و صورتكشتى به آن مى دهد، و نيز شعور اين انسان و فكر و اراده اش همه مخلوق خدا و مملوك اوست،نتيجه عمل انسان هم كه يا كشتى است و يا چيز ديگر ملك خداى تعالى است .
پـس مـنـعـم حـقيقى كشتى ها به انسان ، خدا است ، چون خداى تعالى به انسان ها الهام كردچـگـونـه كـشتى بسازند و اين كه چه منافع و آثارى مترتب بر اين صنع هست ، و نيز راهاستفاده از منافع بسيار آن را او الهام فرمود.
مـــراد از فـــنـــاى هـــر كه بر زمين است و وجه اينكه آن را از جمله نعمتهاى الهى شمردهاست


كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام



ضـمـيـر (عـليـهـا) بـه زمـيـن بـر مـى گـردد، و معناى آيه اين است كه : هر جنبنده داراىشـعـورى كـه بـر روى زمـيـن اسـت بـه زودى فـانـى خـواهـد شـد، و ايـن آيـه مـسـاءلهزوال و فـنـاى جـن و انـس را مـسـجـل مـى كـنـد، و اگـر فـرمـود:(كـل مـن عـليـهـا - هـر كـس بـر روى زمـيـن اسـت ) و نـفـرمـود(كـل مـا عـليـهـا - هـر چـيـز كـه بـر روى زمـيـن اسـت ) و خـلاصـه اگـر مـسـاءله فنا وزوال را بـه صـاحـبـان شـعـور اخـتـصاص داد، نه از اين جهت بوده كه موجودات بى شعورفـانـى نـمـى شوند، بلكه از اين بابت بوده كه زمينه كلام زمينه شمردن نعمت هايى استكـه بـه صـاحـبان شعور ارزانى داشته ، نعمتهاى دنيايى و آ خرتى ، و معلوم است كه درچنين زمينه اى مناسب همان است كه درباره فناى اين طبقه سخن بگويد.
در ضـمن با توجه به اين كه كلمه (فان - فانى ) ظهور در آينده دارد، و سياق آيهنـيـز ظـهـور در ايـن دارد كـه از آيـنـده اى خـبـر مـى دهـد، از جـمـله(كـل مـن عـليـهـا فـان ) ايـن نـكـتـه هـم بـه طـور اشـاره اسـتـفـاده مـى شـود كـه مـدت واجـل نـشـاءه دنـيـا بـا فـنـاى جن و انس به سر مى آيد و عمرش پايان مى پذيرد، و نشاءهآخـرت طـلوع مى كند، و هر دو مطلب يعنى فناى جانداران صاحب شعور زمين ، و طلوع نشاءهآخـرت كـه نـشـاءه جزا است ، از نعمتها و آلاى خداى تعالى است ، چون زندگى دنيا حياتىاسـت مـقـدمـى بـراى غـرض آخـرت و مـعـلوم اسـت كـهانتقال از مقدمه به غرض و نتيجه ، نعمت است .
بـا ايـن نـكته گفتار بعضى از مفسرين پاسخ داده مى شود كه گفته اند: فناء چه نعمتىهست كه آيه شريفه آن را از آلاء و نعمتهاى الهى شمرده ؟
و حاصل جواب اين است كه :
ترجمه المى زان ج : 19 ص : 169
حقيقت اين فنا انتقال از دنيا به آخرت ، و رجوع به خداى تعالى است ، همچنان در بسيارىاز آيـات كـريـمـه قـرآن اين فناء به انتقال مذكور تفسير شده و فهمانده كه منظور از آنفناى مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست .
مقصود از وجه خدا و بقاى آن ، و معناى (ذوالجلال و الاكرام )
(و يـبقى وجه ربك ) - وجه هر چيزى عبارت است از سطح بيرونى آن ، (و از آنجايىكـه خـداى تـعـالى مـنزه است از جسمانيت و داشتن حجم و سطح ، ناگزير معناى اين كلمه درمـورد خـداى تـعـالى بـعد از حذف محدوديت و نواقص امكانى عبارت مى شود از نمود خدا) ونمود خدا همان صفات كريمه او است ، بين او و خلقش واسطه اند، و بركات و فيض او بهوسـيـله آن صـفـات بـر خـلقـش نـازل مـى شود، و خلايق آفرينش و تدبير مى شوند، و آنصـفـات عـبـارتـنـد از عـلم و قـدرت و شـنـوايـى و بـيـنـايـى و رحـمـت و مـغـفـرت و رزق وامـثـال ايـنها، و ما در تفسير سوره اعراف در اين كه صفات خداى تعالى واسطه هاى فيضاويند بحثى گذرانديم .
(ذوالجـلال و الاكـرام ) - در مـعـناى كلمه (جلال ) چيزى از معناى اعتلا و اظهار رفعتخـوابـيـده ، البـته رفعت و اعتلاى معنوى در نتيجه جلالت با صفاتى كه در آن بويى ازدفع و منع هست سر و كار و تناسب دارد، مانند صفت علو، تعالى ، عظم ت ، كبرياء، تكبر،احاطه ، عزت ، و غلبه .
خـوب وقـتـى هـمه اين معانى در كلمه جلال خوابيده ، بايد ديد براى كلمه (اكرام ) چهبـاقـى مـى ماند؟ براى اين كلمه از ميان صفات ، آن صفاتى باقى مى ماند كه بويى ازبـهاء و حسن مى دهد، بهاء و حسنى كه ديگران را واله و مجذوب مى كند، مانند صفات زير:عـلم ، قـدرت ، حـيـات ، رحـمـت ، جـود، جـمـال ، حـسـن ، و از ايـنقـبـيـل صـفـات كـه مـجـمـوع آنـهـا را صـفـات جـمـال مـى گـويـنـد، هـمـچـن ان كـه دسـتـهاول را صـفـات جـلال مى نامند، و اسماى خدايى را به اين دو قسمت تقسيم نموده ، هر يك ازآنـهـا كه بويى از اعتلا و رفعت دارد صفت جلال ، و هر يك كه بويى از حسن و جاذبيت داردصفات جمال مى نامند.
بـنـابـراين ، كلمه (ذوالجلال و الاكرام ) نامى از اسماى حسناى خدا است ، كه به مفهومخود تمامى اسماى جلال و اسماى جمال خدا را در بر مى گيرد.
و مـسـمـاى بـه اين نام در حقيقت ذات مقدسه خدايى است ، همچ نان كه در آخر همين سوره خودخـداى تـعـالى را بـه ايـن اسـم نـامـيـده و فـرمـوده : (تـبـارك اسـم ربـك ذىالجـلال و الاكـرام )، و ليـكـن در آيـه مـورد بـحـث نـام وجـه خـدا شـده ،حـال يـا بـه خـاطـر اين بوده كه در خصوص اين جمله از معناى وصفيت افتاده ، و صفت وجهواقـع نـشده ، و بلكه مدح و ثناى رب قرار گرفته ، و تقديرش (و يبقى وجه ربك هوذوالجـلال و الاكـرام - و تـنـهـا وجـه پـروردگـارت كـه او دراراىجلال و اكرام باقى مى ماند مى باشد،)
و يا اين كه مراد از وجه همانطور كه گفتيم صفت كريمه و اسم مقدس خداى تعالى است ، ومعلوم است كه برگشت اجراى اسم بر اسم ، اجراى آن بر ذات است .
و مـعناى آيه شريفه بنابر اين منظور از وجه اسم بوده باشد، و با در نظر گرفتن اينكه بقاى اسم يعنى آن ظهورى كه اسم لفظى ، از آن حكايت مى كند فرع بقاى مسمى استچـنـيـن مـى شـود: (و پـروردگـارت - عـز اسـمـه - بـا هـمـهجـلال و اكـرامـش بـاقـى مـى مـانـد، بـدون ايـن كـه فـنـاى مـوجـودات اثرى در خود او و يادگرگونى در جلال و اكرام او بگذارد).
و بـنـابـر ايـن كـه مـراد از وجـه خدا هر چيزى باشد كه ديگران رو به آن دارند كه قهرامصداقش عبارت مى شود از تمامى چيرهايى كه به خدا منسوبند، و مورد نظر هر خداجويىواقع مى گردد، مانند انبيا و اولياى خدا و دين او و ثواب و قرب او و ساير چيزهايى كهاز ايـن قـبـيـل بـاشـنـد مـعناى آيه چنين مى شود: (همه زمينيان فانى مى گردند، و بعد ازفـنـاى دنـيـا آنـچـه نـزد او و از نـاحـيـه او اسـت ، ازقـبـيـل انـواع جزا و ثواب و قرب به او باقى مى ماند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده :(ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق ).
در سابق هم در تفسير آيه شريفه (كل شى ء هالك الا وجهة )، مطالبى گفتيم كه بهدرد اينجا هم مى خورد.
مـــنـــظــور از سـؤ ال هـر كـه در آسـمـان و زمين است از خدا، و معناى اينكه خدا در هر روزدرشاءنى است


يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شاءن



مـنـظـور از درخـواسـت تمامى آسمانيان و زمينيان درخواست به زبان نيست ، بلكه درخواستبـه احـتـيـاج اسـت ، چـون احـتـيـاج خودش ‍ زبان است ، و معلوم كه موجودات زمين و آسمان ازتـمـامـى جـهـات وجـودشـان ، مـحـتـاج خـدايـنـد، هـسـتـيـشـان بـسـتـه بـه خـدا، و مـتـمـسك بهذيـل غـنـاى وجود اويند، همچنان كه فرمود: (انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى ) ونـيـز در ايـن كه منظور از درخواست ، درخواست زبانى نيست ، بلكه درخواست حاجتى است ،فرموده : (و اتيكم من كل ما سالتموه ).
(كـل يـوم هـو فى شان ) - اگر كلمه (شان ) را در اينجا نكره يعنى بدون الف ولام آورد، بـراى ايـن بـود كـه تـفـرق و اخـتلاف را برساند درنتيجه معناى جمله چنين شود:خـداى تـعـالى در هـر روزى كـارى دارد، غـيـر آن كـارى كـه در روزقـبل داشت ، و غير آن كارى كه روز بعدش دارد، پس هيچ يك از كارهاى او تكرارى نيست ، وهـيچ شاءنى از شؤ ون او از هر جهت مانند شاءن ديگرش نيست ، هر چه مى كند بدون الگوو قـالب و نـمونه مى كند، بلكه به ابداع و ايجاد مى كند، و به همين جهت است كه خود رابديع ناميده ، فرموده : (بديع السموات و الارض )
البـتـه ايـن را هـم بـگـويـيـم كـه : مـنـظـور از كـلمـه (يـوم ) در جـمـله(كـل يـوم - هـر روز) احـاطـه خـداى تـعـالى در مـقـامفـعـل و تـدبـيـر اشـيـاء اسـت ، در نـتـيجه او در هر زمانى هست ولى در زمان نيست ، و در هرمكانى هست ليكن در مكان نمى گنجد، و با هر چيزى هست ليكن نزديك به چيزى نيست .
بحثى روايتى
(رواياتى در ذيلبرخى آيات گذشته )
در كـافـى مـى گـويـد: مـحـمـد بـن مـنكدر از جابر بن عبداللّه روايت كرده كه گفت : وقتىرسـول خـدا (صـلى اللّه عليه و آله وسلم ) سوره الرحمن را براى مردم خواند، مردم چيزىنـگـفـتند، حضرتش فرمود: پاسخ و عكس العمل جن در برابر اين سوره بهتر بود از عكس ‍العمل شما، براى اين كه وقتى جن اين آيه را شنيد: (فباى الاء ربكما تكذبان ) گفتند:(لا و لا بشى ء من الاء ربنا نكذب - نه ، به هيچ يك از آلاى پروردگارمان تكذيب نمىكنيم ).
مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور هم از عده اى از اصحاب حديث و صاحبان جوامع اخبار روايتشـده ، و صـاحـب الدر المـنـثـور نـقـل آن را از پـسـر عـمـر ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقلى صحيح دانسته .
و در عـيـون بـه سـنـد خـود از حـضـرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: مردىشـامى در ضمن سوالاتى كه از على (عليه السلام ) كرد پرسيد: نام پدر بزرگ طايفهجن چيست ؟ فرمود:
شومان و اين شخص همان كسى است كه خداى تعالى او را از آتشى خالص بيافريد.
و در احـتـجـاج از عـلى (عـليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: و اما اين كهفـرمـوده : (رب المـشرقين و رب المغربين ) منظور از آن مشرق زمستان عليحده ، و مشرقتابستان عليحده است ، آيا اين (مطلب ) را از دورى و نزديكى خورشيد نمى شناسى ؟
مؤ لف : اين معنا را قمى هم در تفسير خود آورده ، و ليكن سند آن را ذكر نكرده ، و نام على(عليه السلام ) را نبرده ، بلكه فرموده : از آن جناب .
دو دريـا عـلى و فـاطـمـه عـليـه السـلام و لؤ لؤ و مـرجان حسن و حسين عليه السلام اند
و در الدر المـنثور است كه : ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه (مرجالبـحـريـن يلتقيان ) گفته : منظور از دو دريا على و فاطمه است ، و منظور از برزخ وحـائل ميان آن دو رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، و در تفسير آيه (يخرجمنهما اللولو و المرجان ) گفته است : منظور از لولو و مرجان حسن و حسين است .
مـؤ لف : نـظير اين حديث را الدر المنثور از ابن مردويه از انس بن مالك و نيز صاحب مجمعالبـيـان از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان ثورى روايت كرده اند، چيزى كه هستبـايـد دانـسـت كـه ايـن تـفـسـيـر، تـفسير به باطن است نه اين كه بخواهد بفرمايد: معناىبحرين و برزخ و لولو و مرجان است .
و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه (كـل مـن عـليـهـا فـان ) آمـده كـه امـام در بـيـان جـمـله(كـل مـن عـليـهـا فان ) فرموده :هر كس كه بر روى زمين قرار دارد، و در معناى جمله (ويـبـقى وجه ربك ) فرموده : منظور از وجه پروردگار دين او است ، و امام على بن الحسينفرموده : وجه خدا كه مردم رو به سوى آن مى آيند ماييم .
و در مـنـاقب ابن شهر اشوب در ذيل آيه (و يبقى وجه ربك ) آمده كه : امام صادق (عليهالسلام ) فرمود: وجه اللّه ماييم .
مؤ لف : و در معناى اين دو روايت رواياتى ديگر نيز هست ، و ما در سابق بيانى داشتيم كهتفسير وجه اللّه ، به دين و امام را توجيه مى كند.
و در كـافـى در خـطـبـه اى كـه از عـلى (عـليـه السـلام )نـقـل كـرده آمـده كـه فـرمـود: (الحـمـد لله الذى لا يـمـوت و لا يـنـقـضـى عـجـائبـه لانـهكل يوم هو فى شاءن من احداث بديع لم يكن ).
و در تـفـسـير قمى در ذيل همين آيه آمده كه امام فرمود: يعنى زنده مى كند و مى ميراند زيادمى كند و كمى و نقصان مى آورد.
و در مـجـمـع البـيان از ابو درداء از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت آوردهكـه در ذيـل جـمـله (كـل يـوم هو فى شان ) فرمود: يك شاءن او اين است كه گناهانى رابـيـامـرزد، يـكـى ديـگر اين كه در اندوه و گرفتارى ها فرج و گشايش دهد، يكى اين كهمردمى را بلند كند، مردمى ديگر را از بالا به پايين آورد.
مـؤ لف : ايـن روايـت را الدر المـنـثـور هـم از آن جـنـابنقل كرده ، و در معناى آن حديثى از ابن عمر از آن جناب به اين عبارت آورده فرمود: گناهىرا بيامرزد و اندوهى را برطرف سازد.
آيات 78 - 31 سوره الرحمن


سنفرغ لكم اية الثقلان (31) فباى الاء ربكما تكذبان (32) يا معشر الجن و الانس اناسـتطعتم ان تنفذوا من اقطار السموت و الارض ‍ فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان (33) فباىالاء ربـكـمـا تكذبان (34) يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران (35) فباىالاء ربـكـمـا تـكذبان (36) فاذا انشقت السماء فكانت وردة كالدهان (37) فباى الاء ربكماتـكـذبـان (38) فـيـومـئذ لا يسل عن ذنبه انس ولا جان (39) فباى الاء ربكما تكذبان (40)يـعـرف المـجـرمـون بـسـيمهم فيوخذ بالنوصى و الاقدام (41) فباى الاء ربكما تكذبان(42) هذه جهنم التى يكذب بها المجرمون (43) يطوفون بينها و بين حميم ان (44) فباىالاء ربـكما تكذبان (45) و لمن خاف مقام ربه جنتان (46) فباى الاء ربكما تكذبان (47)ذواتـا افـنـان (48) فـباى الاء ربكما تكذبان (49) فيهما عينان تجريان (50) فباى الاءربكما تكذبان (51) فيهما من كل فاكهة زوجان (52) فباى الاء ربكما تكذبان (53) متكينعـلى فـرش بـطـائنـهـا من استبرق و جنى الجنتين دان (54) فباى الاء ربكما تكذبان (55)فيهن قاصرت الطرف لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان (56) فباى الاء ربكما تكذبان (57)كـانـهـن اليـاقـوت و المـرجـان (58) فـبـاى الاء ربـكـمـا تـكـذبـان (59)هـل جـزاء الاحـسـان الا الاحـسان (60) فباى الاء ربكما تكذبان (61) و من دونهما جنتان (62)فـباى الاء ربكما تكذبان (63) مدهامتان (64) فباى الاء ربكما تكذبان (65) فيهما عيناننـضـاخـتـان (66) فـبـاى الاء ربـكـمـا تـكـذبـان (67) فـيـهـمـا فـاكـهـة ونـخل و رمان (68) فباى الاء ربكما تكذبان (69) فيهن خيرت حسان (70) فباى الاء ربكماتـكـذبان (71) حور مقصورت فى الخيام (72) فباى الاء ربكما تكذبان (73) لم يطمثهنانـس قـبـلهم و لا جان (74) فباى الاء ربكما تكذبان (75) متكين على رفرف خضر و عبقرىحـسـان (76) فـبـاى الاء ربـكـمـا تـكـذبـان (77) تـبـارك اسـم ربـك ذىالجلال و الاكرام (78).



ترجمه آيات
به زودى اى جن و انس به حسابتان خواهيم رسيد (31).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (32).
اى گـروه جـن و انـس اگـر مـى تـوانـيـد از كـرانـه هـاى آسـمـان و زمـين راه فرارى يافتهبـگـريـزيد اين كار را بكنيد، ليكن از حساب ما و عذاب ما گريزى نداريد، مگر با حجت وعذر موجه (33).
پس ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگار خود را تكذيب مى كنيد؟ (34). آتشى بدون دود وآتـشـى ديـگـر بـا دود بـر شـما مسلط مى كند، و ديگر نمى توانيد يكديگر را يارى كنيد(35).
پس كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (36).
پس روزى كه آسمان شكافته شود، آن وقت مانند روغن مذاب سرخ مى گردد (37).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (38).
در آن روزنه ز انس و گناهش سوال مى شود و نه از جن (39).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (40).
مجرمين از چهره شان شناخته مى شوند، و موى سر و پاهايشان را مى گيرند و در آتش مىافكنند (41).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (42).
اين همان جهنمى است كه مجرمين تكذيبش مى كردند (43).
بين آن و بين آبى در نهايت جوش ، آمد و شد دارند (44).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (45).
و آن كسى كه از مقام پروردگارش بيمناك است دو بهشت دارد (46).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد (47).
بهشت هايى كه انواع ميوه ها دارند (48).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (49).
در آن دو بهشت دو چشمه جارى است (50).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (51).
در آن دو از هر ميوه دو صنف شناخته و ناشناخته هست (52).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (53).
در حـالى كه بر فرشهايى تكيه كرده اند كه آسترش از ابريشم است و ميوه هاى رسيدهآن دو باغ در دست رس است (54).
ديگر كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (55).
در آنـهـا هـمـسـرانـى هست كه چشم به غير از شوهران نيفكنده نه انسى قبلا با آنان تماسگرفته و نه جنى (56).
ديگر كداميك از نعمتهاى پر وردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (57).
آنها همچون ياقوت و مرجانند (58).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (59).
آرى مگر جزاى احسان جز احسان مى تواند باشد؟ (60).
ديگر كداميك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (61).
قبل از آن دو بهشت ، دو بهشت ديگر دارند (62).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (63).
بهشت ها كه از شدت سبزى ميل به سياهى دارند (64).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (65).
در آن دو نيز دو چشمه چون فواره هست (66).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (67).
در آن دو ميوه و نخل و انار است (68).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (69).
درآنها همسرانى خوش صورت و نيكو سيرت است (70).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (71).
سياه چشمانى كه هرگز از خيمه ها بيرون نمى شوند (72).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (73).
زنانى كه قبلا نه انسانى با آنها تماس گرفته و نه جنى (74).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (75).
در حـالى كه بر بالش هاى سبز رنگ ابريشمين تكيه كرده اند كه بهترين بافت را داردو بسيار زيبا است (76).
ديگر كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ (77).
چـه پـر بـركـت اسـت نـام رحـمـان خـدا كـه پـروردگـار تـو و داراى صـفـاتجلال و جمال است (78).
بيان آيات
ايـن آيـات فصل دوم از آيات سوره است ، كه نشاءه دوم جن و انس را توصيف مى كند، نشاءهاى كـه بـه سـوى خـدا بـر مـى گـردنـد و بـه جـزاىاعمال خود مى رسند و آلاء و نعمتهايى را كه خدا در آن نشاءه به ايشان ارزانى مى دارد برمـى شـمـارد، هـمـچـنـان كـه در فـصـل گـذشـتـه نـشـاءهاول را توصيف مى كرد، آلاى خدا در آن نشاءه را بر مى شمرد.
مـــعـــنـاى جـمـله (سـنـفرغ لكم ايها الثقلان ) و عدم منافات آن با (لا يشغله شاءنعنشاءن )


سنفرغ لكم ايه الثقلان



وقـتـى مـى گـويـنـد: فـلانـى بـراى فـلان كـار فـارغ شـد مـى فـهـمـانـد كـه قـبـلامشغول كارى ديگر بوده ، آن را به خاطر اين كار رها كرده ، چون اين كار را مهمتر دانسته .
و بـنـابـر ايـن ، مـعـنـاى جـمله (سنفرغ لكم ) اين مى شود كه ما به زودى بساط نشاءهاول خـلقـت را در هـم مـى پـيـچـيـم ، و بـه كـار شـمـامـشـغـول مـى شـويـم . آنـگـاه آيـات بـعـدى بـيـان مـى كـنـد كـه مـنـظـور ازمـشـغـول شـدن خـدا بـه كـار جن و انس اين است كه ايشان را مبعوث نموده ، و به حسابشانرسيدگى نموده ، و بر طبق اعمالشان جز ايشان مى دهد، خير باشد خير و شر باشد شر،پـس فـراغ بـراى جـن و تـعـبـيـرى اسـت اسـتـعـاره بـه كـنـايـه ازتبدل نشاءه دنيا به نشاءه آخرت .
مـمـكـن اسـت در ايـنـجا اين شبهه به ذهن خواننده عزيز برسد كه اگر منظور از فراغ چنينمـعـنـايـى بـاشد، آيه شريفه با آيه اى ديگر كه مى فرمايد: (هيچ كارى خدا را از كارديگر باز نمى دارد) منافات خواهد داشت ، ولى شبهه وارد نيست ، براى اين فراغ مذكورتنها ناظر به تبدل نشاءه است ، و اما آن دليل كه مى فرمايد: (لا يشغله شاءن عن شاءن- هيچ كارى او را از كارهاى خدا باز نمى دارد
نـاظـر اسـت به اين كه قدرت خداى تعالى مطلق و وسيع است ، و اين دو مطلب ربطى بههم ندارد، تا منافات داشته با شد.
و هـمـچـنـيـن هـيـچ مـنـافـاتـى مـيـان جـمـله (كـل يـوم هـو فـى شـاءن ) بـادليل مذكور كه مى گفت : هيچ كارى او را از كار ديگر باز نمى دارد وجود ندارد.
و مـنظور از (ثقلان ) جن واست ، و ضمير جمع در كلمه (لكم ) و كلمه (استطعتم )و غـيـر ايـن دو كـلمـه به همان ثقلان بر مى گردد، با اين كه كلمه مزبور تثنيه است ، وعلى القاعده بايد ضمير تثنيه به آن برگردد، و بفرمايد: (لكما) و (استطعتما)،و اگـر ضـمـيـر جمع برگردانده ، بدين جهت است كه هر چند جن و انس دو طايفه از خلقند،ليكن افراد اين دو طايفه بسيارند.
معناى اينكه خطاب به جن و انس فرمود نمى توانيد بگريزيد جز به سلطان


يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا...)



خـطـاب بـه گروه جن و انس در اين آيه شريفه به طورى كه از سياق استفاده مى شود ازخطابهاى روز قيامت است ، و خطابى است تعجيزى ، يعنى مى خواهد بفرمايد: روز قيامت هيچكارى نمى توانيد بكنيد.
و مـراد از استطاعت ، قدرت ، و مراد از نفوذ از اقطار، فرار از كرانه هاى محشر است ، چونكـلمه اقطار جمع قطر است كه به معناى ناحيه است و معناى آيه اين است كه : اى گروه جنو انـس - در ضمن بايد دانست اين كه جن را جلوتر از انس آورد، براى اين بود كه طايفهجـن در حـركـات سـريـع تـوانـاتـر از انـسـان - اگـر تـوانـسـتيد از حساب و كتاب قيامتبـگـريزيد، اين شما و اين نواحى آسمان ها و زمين ، ولى به هر طرف بگريزيد بالاخرهبه ملك خدا گريخته ايد، و شما نمى توانيد از ملك خدا درآييد، و از مواخذه او رها شويد.
(لا تنفذون الا بسلطان ) - يعنى قادر بر نفوذ نخواهيد بود، مگر با نوعى سلطه كهشـما فاقد آن هستيد. و منظور از سلطان ، قدرت وجودى است ، و سلطان به معناى برهان ويا مطلق حجت است ، و سلطان به معناى ملك نيز هست .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از نفوذى كه در اين آيه نفى شده نفوذ علمى در آسمان هاو زمـيـن ، و دسـت يابى به اقطار آن دو است (و نتيجه گرفته اند آيه شريفه پيشگويىاز ايـن آينده است كه روزى بشر قدرت نفوذ علمى پيدا مى كند، و به اقطار آسمان ها دستمى يابد)
ليـكـن هـمـانـطـور كـه ملاحظه فرموديد: سياق آيه با اين معنا سازگار نيست (چون در اينآيـات گـفـتـگـو دربـاره قـيـامـت است ، و در وسط چنين گفتگويى ناگهان به مساءله اى ازمسائل دنيا پرداختن درست به نظر نمى رسد).


يرسل عليكما شواظ من نار ونحاس فلا تنتصران



كلمه (شواظ) طورى كه راغب گفته به معناى شعله بى دود آتش است . مجمع البيان همآن را بـه شـعـله سـبـز رنـگى معنا كرده كه از آتش برمى خيزد، واين معنا نزديك به همانمعنايى است كه راغب كرده ، و كلمه (نحاس ) به معناى دود است ، و راغب آن را به شعلهبـى دود مـعـنـا كـرده ، مـى فـرمـايـد: آتـشـى سـبـز رنـگ و بـدون دود، و يـا بـهشكل دود بر شما مسلط مى كند، و آن وقت ديگر نخواهيد توانست يكديگر را يارى كنيد.
(فـلا تـنـتـصـران ) - اين كلمه از باب افتعال است ، كه وقتى تثنيه و دو طرفى مىشود معناى باب تفاعل تناصر را مى دهد، كه اصلا براين بنا شده ، كه عملى طرفينى راتـفـهـيـم كـنـد، پـس جمله (لا تنتصران ) معناى (لا تتناصران ) را مى دهد، يعنى نمىتـوانـيد يكديگر را نصرت دهيد، و بلا را از يكديگر برطرف نموده ، در نتيجه همگى ازرنج آن رهايى يابيد، براى اين كه آن روز همه اسباب از كار مى افتند، و هيچ حافظى ازامر خدا وجود ندارد.


فاذا انشقت السماء فكانت وردة كالدهان



يعنى ناگهان آسمان شكافته مى شود، و چون چرمى سرخ رنگ قرمز مى شود.
آيـــه (فـــيـــومــئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان ) سرعت حساب را افاده مى كند و باآيه(وقفوهم انهم مسؤ ولون ) و امثال آن منافات ندارد


فيومئذ لايسئل عن ذنبه انس ولاجان



از ايـن آيـه تـا بـه آخـر سـوره وضـع حـسـاب و جـزا وحـال مـجـرمـيـن و مـتـقـيـن را كـه در دنـيـا از مـقـام پـروردگـار خـود پـروا داشـتـنـد و نـيـزمال كار آنان را بيان مى كند.
سـپـس آيـه شـريـفـه سرعت حساب را بيان مى كند، (و مى فرمايد: حساب رسى او اين قدرسـريـع اسـت كـه از هـيـچ جـن و انـسـى نـمى پرسند چه گناهى كرده اى ) و در جاى ديگرصريحا فرموده : (و اللّه سريع الحساب ) و مراد از كلمه (يومئذ) روز قيامت است .
و سـوالى كـه در آيـه نـفـى شـده و فـرمـوده : از كـسـىسـوال نـمـى شود سوال به طور معمول و مالوف در بين خود ما انسانها است ، چنين سوالىرا نفى كرده ، پس اين آيه منافاتى با آيه
(و قـفـوهـم انـهم مسئولون ) و آيه (فو ربك لنسئلنهم اجمعين ) ندارد، براى اين كهروز قـيـامـت مـواقـف مـخـتـلفـى دارد، در بعضى از آن مواقف مردم باز خواست مى شوند، و دربـعـضـى ديـگـر مـهـر بـر دهـانـهـايشان زده مى شود، و در عوض اعضاى بدنشان سخن مىگويد، و در بعضى مواقف ديگر از سيماشان شناخته مى شوند.


يعرف المجرمون بسيماهم فيوخذ بالنواصى و الاقدام



ايـن آيـه در مقام پاسخ از پرسشى تقديرى است ، گويا كسى مى پرسد: خوب وقتى ازگـنـاهـشـان پـرسـش نمى شوند پس از كجا معلوم مى شود گنهكارند؟ در پاسخ فرموده :(مـجـرمـيـن از سيمايشان شناخته مى شوند...)، و به همين خاطر جمله مورد بحث را با واوعـاطـفـه عـطـف بـه مـا قـبـل نـكـرد، و نـفـرمـود: (در آن روز كـسـى از جـن و انـس از گـنـاهشسـوال نـمـى شـود، و مـجـرمـيـن از سـيـمـايشان شناخته مى شوند) بلكه بدون واو عاطفهفـرمـود: (مـجـرمين ...) تا بفهماند اين جمله پاسخ از سوالى است كه در كلام نيامده ، ومنظور از سيما نشانه اى است كه از چهره مجرمين نمودار است .
(فـيـوخـذ بـالنـواصـى و الاقـدام ) - ايـن جـمله به خاطر اين كه حرف (فاء) برسـرش در آمـده ، فـرع و نتيجه شناسايى مذكور است ، و كلمه (نواصى ) جمع ناصيهاسـت ، كـه بـه مـعـنـاى مـوى جـلو سـر اسـت ، و كـلمـه (اقـدام ) جـمـع قـدم اسـت ، و جـمله(بـالنـواصـى ) نـائب فاعل جمله (يوخذ) است ، معناى تحت اللفظى آن (موى جلوسرها گرفته مى شود است ).
و مـعـنـاى آيـه ايـن است كه : احدى از گناهش پرسش نمى شود - مجرمين با علامتى كه درچـهرهاشان نمودار مى گردد شناخته مى شوند، در نتيجه موى جلو سرشان و پاهايشان رامى گيرند و در آتش مى اندازند.


هذه جهنم التى يكذب بها المجرمون يطوفون بينها و بين حميم ان



ايـن دو آيـه حـكـايـت گـفـتارى است در آن روز به مجرمين گفته مى شود، چيزى كه هست جمله(يـقـال - گـفـتـه مـى شـود) از ابـتـداى آن حـذف شـده ، و تـقـديـر كـلام(يـقـال هـذه جـهـنـم التـى ...) است ، يعنى آن روز به مجرمين گفته مى شود: اين است آنجهنمى مجرمين تكذيبش مى كردند.
مـرحـوم طـبـرسـى در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه : مـمـكـن اسـت خـطـاب در ايـن جـمـله بـهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) باشد،
بـعـد از آنـكـه خـبـر داد كـه مـجـرمـيـن بـه زودى بـاز خـواسـت مى شوند، و موى پيشانى وپـاهـايـشـان را گـرفـتـه در آتـش مـى انـدازنـد، در ايـن آيـه روى سـخـنرسـول گـرامـى خود كرده فرموده باشد، اين آن جهنمى كه مجرمين از قوم تو آن را تكذيبمـى كردند، و به زودى وارد آن خواهند شد، و بايد كه سرنوشت آنان در نظرت بى اهميتباشد.
و كـلمـه (حـميم ) به معناى آب داغ است ، و كلمه (ان ) كه اصلش (انى ) است بهمعناى داغى است كه داغيش به نهايت رسيده باشد. و بقيه الفاظ آيه روشن است (و معنايشاين است كه : اين است آن جهنمى كه مجرمين آن را دروغ مى شمردند، اينك بين اين آتش و بينآبى به نهايت داغ مى آيند و مى روند).
مراد از مقام پروردگار در آيه : (و لمن خاف مقام ربه جنتان )


و لمن خاف مقام ربه جنتان



از ايـن آيـه بـه بـيـان اوصـاف و احـوال سـعداى از جن و انس شروع نموده ، موضوع بحثكـسـانـى را قـرار مى دهد كه از مقام پروردگارشان پروا داشتند، و كلمه (مقام ) مصدرمـيـمـى و بـه مـعـناى قيام است ، كه به فاعل خودش يعنى كلمه (رب ) اضافه شده ، ومراد از قيام خداى تعالى عليه وى ،است : كه خداوند در هنگامى كه بنده اش عملى انجام مىدهـد بـالاى سـرش ايـسـتـاده و ناظر عمل او است ، اما نه ايستادن يك كارفرما و سركارگربالاى سركارگر، بلكه معناى قيام خدا احاطه و علم خداست به آنچه بنده مى كند، و ضبطعـمل بنده و جزا دادن به وى است ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (افمن هو قائم علىكل نفس بما كسبت ...).
مـمـكـن اسـت كـلمـه (مـقـام ) را اسـم مـكـان و بـه مـعـنـاىمـحـل قـيـام بـگـيريم ، و اضافه شدن آن بر كلمه (رب ) را لاميه بدانيم ، كه معنايش ‍(مـقـام بـراى خدا) مى شود،و بگوييم منظور از مقامى كه براى رب است مقامى كه خداىتـعـالى نـسـبـت به بن ده اش دارد، و آن مقام اين است كه خدا رب او است ، كسى است كه امربنده را تدبير مى كند، و يكى از تدابير او اينكه وى را به زبان رسولانش سوى ايمانو عـمـل صـالح دعوت مى كند، و چنين قضا رانده كه او را بر طبق عملش جزا دهد، خير باشدخـيـر و شـر باشد شر. علاوه بر اين خداى تعالى محيط به او و با او است ، و آن چه وىمى گويد او مى شنود، و آنچه وى انجام مى دهد او مى بيند،
و او لطيف و با خبر است .
اشـاره به اقسام و مراحل خوف از مقام پروردگار و بيان اينكه مقصود از خائنان در آيه:(و لمن خاف ...) مخلصين است
و امـا ايـن كـه خوف از مقام پروردگار چيست ؟ بايد بگوييم : خوف هم مانند عبادت مراحلىدارد، بـعـضى ها از عقاب خدا مى ترسند، و از ترس عذاب او كفر نمى ورزند و گناه نمىكنند، قهرا لازمه چنين خوفى اين است كه عبادت صاحبش عبادت كسى باشد كه از عذاب خدامـى تـرسد، عبادت مى كند تا گرفتار عذاب او نگردد، در نتيجه عبادتش محضا براى خدانباشد، وقسم عبادت عبادت بردگان است كه موالى خود را از ترس سياست و شكنجه اطاعتمى كنند، همچنان كه بعضى ديگر او را به طمع ثواب و پاداشش بندگى مى كنند، عبادتمـى كـنـنـد تا به رسيدن به آنچه دلخواهشان است رستگار گردند، اينان هم عبادت خدا رامحضا لله انجام نمى دهند، عبادتشان يك قسم تجارت است ، همچنان كه در رواياتى هم آمده، و بعضى از آنها در سابق نقل شد.
و خـوف در جـمـله (و لمـن خـاف مـقـام ربـه ) ظهور در هيچ يك از اين دو قسم خوف ، يعنىخوف از عذاب و خوف از فوت لذتهاى نفسانى در بهشت ندارد، چون اين دو نوع خوف غيراز خوف از قيام و آگاهى خدا نسبت به اعمال بندگان است ، و نيز غير از خوف از مقامى استكـه خـداى تـعـالى نـسـبـت بـه بـنـده اش دارد، چـون خـوف از آگـهـى خـدا و نـيز خوف مقامپروردگار تاثر خاصى است كه براى بنده بدانكه بنده است ، در برابر ساحت عظمت وكبريائى مولايش حقير و ذليل است دست مى دهد، و باعث مى شود آثارى از مذلت و خوارى واندكاك در قبال عزت و جبروت مطلقه خداى تعالى از او ظهور كند.
و عبادت خداى تعالى از ترس او - البته ترس به اين معنا - عبارت است از خضوع دربـرابـر او بـديـن جـهـت كه او الله است ، ذو الجلال و الاكرام است ، نه بدين جهت كه جهنمدارد، و نـه بدين جهت كه بهشت دارد، وقتى عبادت به اين انگيزه انجام شود خالصا لوجهاللّه صورت مى گيرد.
و اين معناى از خوف ، همان خوفى است كه خداى تعالى ملائكه مكرمين خود را بدان ستوده ،وگرنه اگر خوف منحصر در خوف از عذاب و ترك ثواب مى بود، با در نظر داشتن اينكـه مـلائكه معصوم و ايمن از عذاب مخالفت و تبعات معصيتند نبايد آنان را به داشتن خوفبستايد، ولى مى بينيم ستوده و فرموده : (يخافون ربهم من فوقهم ).
پـس از آنـچـه گذشت روشن گرديد آن كسانى از جن و انس كه جمله (و لمن خاف )اشارهبه ايشان است ،
عـبـارتـنـد از اهـل اخـلاص ، آنـهـايـى كـه خـاضـع در بـرابـرجلال خداى تعالى هستند، و او را بدين جهت عبادت مى كنند كه او اللّه (عز اسمه ) است ، نهبدين جهت كه جهنم دارد، و نه به طمع بهشت و ثوابى كه مى دهد، و بعيد نيست اين طايفههـمـان كـسـانـى بـاشند كه در سوره بعدى بعد از آنكه مردم را سه دسته مى كند، دربارهدسته سوم مى فرمايد: (و السابقون السابقون اولئك المقربون ).
اقوال مختلف درباره اينكه خائف از مقام رب دو بهشت دارد
و امـا ايـنكه فرموده : اين خائفان دو بهشت دارند، مفسرين در معنايش حرفها زده اند: بعضىگـفـتـه انـد: يـك بـهـشت منزل شخصى او است ، كه دوستان ش در آنجا زيارتش مى كنند، ويـكـى هـم مـنـزل خـدمـتكاران و همسران او(به عبارت ساده تر منظور از دو بهشت بيرونى واندرونى است ).
بـعضى ديگر گفته اند: منظور از دو بهشت باغى است كه بيرون قصر دارد، و باغى كهداخـل قـصـرش دارد (بـاز نـظـيـر تـوانـگـران دنـيـا كـه يـك بـاغـچـه درمـنـزل دارنـد، و در آن گـلكارى مى كنند، و باغى در بيرون شهر و در ييلاق دارند، كه درآنجا انواع ميوه ها و چمن زارها درست مى كنند).
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه : در آخرت دو بهشت جداى از هم دارد، تا هرگاهاز ايـن بـهـشـت خـسـتـه شـد بـه آن بـهـشـت ديـگـر رود، تـا لذتـش بـه حـدكمال برسد.
بعضى ديگر گفته اند: يك بهشت در برابر عقايد حقه اش به او مى دهند، و بهشتى ديگردر برابر اعمال صالحى كه كرده .
بـعـضى ديگر گفته اند: يك بهشت در برابر اعمال صالحه و اطاعتهايى كه كرده ، و يكبهشت ديگر در برابر ترك گناهانى كه مى توانسته است مرتكب شود.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: يـك بـهـشـت جـسـمـانـى اسـت و يـكـى روحـانـى ،واقـوال به طورى كه ملاحظه مى فرماييد اقوالى است كه هيچ دليلى در آيه مورد بحث ويا در سراسر قرآن كريم بر آنها وجود ندارد، (و در حقيقت از مقايسه آخرت با وضع دنياناشى شده است ).
بعضى هم گفته اند: يك بهشت را به خاطر استحقاقى كه دارد به او مى دهند، و يك بهشتديـگـر را فـقـط بـه عنوان تفضل ارزانيش ‍ مى دارد. در بين همه اقوالى كه ملاحظه كرديدمـمـكـن اسـت بـگـويـيم اين قول بهتر است ، چون آيه شريفه (لهم ما يشاون فيها و لدينامزيد)
هم اشعارى بدان دارد، البته آنطور كه ما تفسيرش كرديم اين اشعار را دارد.
وصف آن دو بهشت


ذواتا افنان



كـلمـه (ذواتـا) تـثـنـيـه ذات (داراى ) اسـت ، و در خـصـوص كـلمـه (افـنـان ) دواحـتمال هست يكى اين كه جمع فن باشد كه معناى نوع را مى دهد، و معناى جمله اين است كه :آن دو به شت داراى انواعى از ميوه ها و ساير لذاتند. و يكى ديگر اين كه جمع (فنن )يعنى شاخه تر و نرم باشد، كه درصورت معناى جمله اين مى شود كه : آن دو بهشت داراىدرختانى نرم هستند.


فيهما عينان تجريان



در اين جمله كلمه (عينان ) نكره و بدون الف و لام و بدون توضيح آمده ، تا دلالت كندبر عظمت امر آن دو چشمه كه در آن دو بهشت است .


فيهما من كل فاكهة زوجان



يعنى در آن دو بهشت از هر ميوه اى دو زوج هست ، و منظور از دو زوج دو صنف است .
و بعضى از مفسرين درباره اين دو صنف ميوه گفته اند: يك صنف از آن ميوه هايى است كه آنرا مـى شـنـاسـنـد، چـون آنـهـا را در دنـيـا ديـده بـودنـد، و صـنف ديگرى هست كه آن را نمىشناسند، چون در دنيا نبوده و نديده بودند. بعضى ديگر وجوهى ديگر گفته اند ولى درخود آيه شريفه هيچ دليلى بر هيچ يك از آن وجوه نيست .


متكئين على فرش بطائنها من استبرق ...



كلمه (فرش ) - به ضمه فاء و راء - جمع فراش است ، و كلمه (بطائن ) جمعبـطـانـه اسـت ، كـه بـه مـعـنـاى بـاطـن و جـوف هـر چـيـز اسـت ، درمـقـابل آن ظهائر كه جمع ظهاره است به معناى ظاهر و سطح بيرونى آن است . (و لذا آسترجـامـه را بـطـانه و رويه آن را ظهاره مى گويند)، و كلمه (استبرق ) به معناى پارچهابريشمين درشت باف است .
در مجمع البيان مى گويد: اگر در آيه شريفه بطانه يعنى آستر فراش را نام برد، واز ظهاره يعنى رويه آن نا مى نبرد، براى اين بود كه معمولا آستر جامه و فراش پست تراست از رويه آن ، و وقتى فراشى آسترش از ابريشم باشد هر كسى مى فهمد كه رويهآن گران بهاتر و
مـافـوق اسـتـبـرق اسـت (مـثـلا حـريـر است يعنى جامه اى ابريشمين ريز بافت ). (و جنىالجـنـتـيـن دان ) - كلمه (جنى ) به معناى ميوه رسيده اى كه وقت چيدنش شده باشد، وكـلمـه (دان ) (كـه در اصـل دانـى بـوده ) اسـمفـاعـل از مـصـدر (دنـو) - بـا ضـمـه دال و نـون و تشديد واو - است ، كه به معناىنـزديـكى است ، پس دانى نزديك ، و معناى جمله اين است كه ميوه هاى چيدنى درختان بهشتىنزديك و در دسترس است .
وصف حوريان بهشتى


فيهن قاصرات الطرف ...



ضمير جمع مونث به فراشها بر مى گردد، و معنايش اين است كه : در آن بسترها همسرانىچـنـين و چنان هستند. بعضى هم احتمال داده اند ضمير مذكور به جنان يعنى جنت ها برگردد،هـر چـنـد كـلمه جنان قبلا در سخن نيامده بود، ولى وقتى براى هر يك از اولياى خدا دو تاجنت باشد، قهرا در آخرت جنت هاى بسيارى خواهد بود، پس به اين قرينه مى شود ضميرجمع به آن برگردانيد، و كلمه (طرف ) به معناى كاسه چشم است ، و مراد از كوتاهىطـرف ايـن اسـت كـه : هـمـسـران بهشتى به شوهران خود اكتفاء مى كنند، و چشم داشتى بهديگران ندارند.
(لم يـطـمـثـهـن انـس قـبـلهـم و لا جـان ) - كـلمـه (طـمـث ) كـهفـعـل (لم يـطـمـث ) از آن مـشـتـق شـده ، بـه مـعـنـاى ازاله بـكـارت و نـكاحى است كه باخونريزى همراه باشد.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : حـوريـان بـهـشـتـى دسـت نـخـورده انـد، وقبل از همسران هيچ جن و انسى ازاله بكارت از ايشان نكرده .


كانهن الياقوت و المرجان



همسران نامبرده در صفاى رنگ و بهاء و تلالو چون ياقوت و مرجانند، (لبها چون ياقوتو چهره چون مرجان ).


هل جزاء الاحسان الا الاحسان



ايـن اسـتـفهام انكارى است ، و مى خواهد احسانى را كه خدا با دادن دو بهشت به اولياى خودكـرده بـود و نـعـمـت هـاى گـونـاگـونـى كـه در آن بـهـشـت هـا قـرار داده بـودتـعـليـل كـنـد، و بـفـرمـايـد عـلت ايـن احـسـان هـا آن بـود ايـشـان نـيـزاهل احسان بودند، يعنى با ترس از مقام پروردگارشان هر چه مى كردند احسان بود.
البـتـه ازايـن آيـه شريفه تنها اين مقدار استفاده مى شود كه احسان بنده بدون تلافى وجـبـران نـيـسـت ، خداوند پاداش آن را به احسانى نظير آن مى دهد. و اما نكته ديگرى كه ازآيـات ديـگـر استفاده مى شود كه احسان خدا بيش از احسان بنده است ، و اضافه بر جزاىاعـمـال او اسـت ، در ايـن آيـات مـتعرضش نشده ، مگر اين كه بگوييم : احسان از ناحيه خداىتـعـالى وقـتى تمام مى شود بيشتر از احسانى باشد كه محسنين و نيكوكاران در راه او مىكنند، پس جمله (الا الاحسان ) دلالت بر اين زيادتى هم دارد.
مراد از (و من دونهما جنتان )


و من دونهما جنتان



ضـمـيـر تـثـنيه به دو جنتى بر مى گردد كه در آيات گذشته توصيف شد، و معناى جمله(مـن دونـهـما) اين است كه : دو بهشت ديگر نيز هست كه هر چند محتوى و نعمتهايى كه درآنـهـا اسـت شـبـيـه دو بـهـشـت اول اسـت ، ولى از نـظـر درجـهفـضـل و شـرف پـايـيـن تـر از آن دو است ، در سابق هم گفتيم كه : آن دو بهشت مخصوصاهـل اخـلاص است ، كه ترسشان از عذاب خدا و از فوت ثوابهاى او نيست ، بلكه از مقام اواسـت ، پـس ايـن دو بـهـشـت مـخصوص مؤ منينى است كه درجه ايمان شان پايين تر از درجهايمان اهل اخلاص است ، مؤ منينى كه خداى سبحان را به اين عبادت مى كنند كه از آتش او مىترسند، و يا به ثواب و بهشت او طمع دارند، و اين دسته از مؤ منين همان اصحاب يمين درسو ره واقعه اند.
بـعـضـى از مـفـسـريـن جـمـله (مـن دونـهـمـا) را بـه نـزديـكـى دو بـهـشـتاول مـعـنـا كـرده انـد، و اگـر چنين باشد از سياق استفاده مى شود كه اين دو بهشت هم از آنصـاحـبـان دو بـهـشـت اول اسـت . بـلكـه بـعـضـى ادعـا كـرده انـد كـه ايـن دو بـهـشـتافـضـل و بـهتر از دو بهشت سابقند، و صفاتى كه در آن دو بود به درجه عالى ترى دراين دو بهشت هست .
ليـكـن خـوانـنـده عـزيـز اگـر در بـيـان سـابـق مـا كـه درذيـل آيـه (و لمـن خاف مقام ربه جنتان ) داشتيم دقت فرمايد، و نيز آيات سوره واقعه رادر نـظـر بـگـيـرد، كـه اهـل بـهـشـت را دو صـنـف مـى كـنـد، يـكـى مـقـربـيـن كـهاهل اخلاصند، و يكى هم اصحاب يمين ، آن وقت متوجه مى شود كه وجه قبلى قوى تر است .


مدهامتان



كلمه (ادهيمام ) كه مصدر باب افعيلال است ، از ثلاثى مجرد (دهمة ) گرفته شده ،و دهـمـة بـه مـعـنـاى سـبـز پـر رنـگ اسـت ، بـه طـورى كـه از شـدت سـبـزى رنـگـشمتمايل به سياهى شده باشد
(و شايد در فارسى بتوان رنگ يشمى را مصداق آن دانست )، در اين جمله در وصف دو بهشتمذكور مى فرمايد: آن قدر سبز است سبزيش و غرور و ابتهاج درختانش به نهايت رسيده ،و برگ ها متمايل سياهى شده .


فيهما عينان نضاختان



يـعـنـى در آن دو بهشت دو چشمه هست كه چون فواره با شدت مى جوشند.


فيهما فاكهة ونخل و رمان



next page

fehrest page

back page