بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 10, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page



و استغفروا ربكم ثم توبوا اليه ان ربى رحيم ودود



در سابق درباره جمله (و استغفروا ربكم ثم توبوا اليه ) بحث كرديم كه مىفرمايد: از خداى تعالى درباره گناهان خود طلب مغفرت كنيد و با ايمان آوردن به او وبه رسول او بسويش برگرديد زيرا خداى تعالى داراى رحمت و مودّت است و استغفاركنندگان و تائبين را رحم مى كند و دوست مى دارد.
در اين آيه نخست فرمود: (استغفروا ربكم ) كه كلمه رب را به آنان منسوب كرده و بهضمير آنان اضافه نمود، آنگاه در مقام تعليل آن فرمود: براى اينكه رب من رحيم و ودوداست ، ولى در اين جمله كلمه (رب ) را به ضمير خودش اضافه كرد، بايد ديد چراچنين كرده ؟ در آنجا گفته است رب شما و در اينجا گفته است رب من ؟ شايد وجه آن اينباشد كه در جمله اول در اين مرحله بود كه مردم را از طرف خداى سبحان به استغفار وتوبه امر كند و لازم بود در اين مرحله از ميان صفات خدايى ، صفت ربوبيت او را ذكركند، چون ربوبيت صفتى است كه عبادت بندگان كه استغفار و توبه نيز نوعى از آناست با آن صفت ارتباط دارد و اين ربوبيت خداى تعالى را به ضمير آنان اضافه كرد وگفت : (ربكم - رب شما) تا ارتباط و عبادت آنان به ربوبيت خدا را تاءكيد كردهباشد و نيز اشاره كرده باشد به اينكه رب آنان تنها خداى تعالى است نه آناربابهايى كه به جاى خدا براى خود گرفته اند.
خوب در اينجا حق كلام اين بود كه در تعليل جمله مذكور نيز كلمه رب را به ضمير آناناضافه نموده و بگويد: (استغفروا ربكم ان ربكم رحيم ودود) ليكن از آنجايى كه اينتعليل ، ثنايى بود براى خداى تعالى و قبلا اثبات كرده بود كه او رب آنان است لذابار ديگر لازم نبود آن را تكرار كند، بنابراين كلمه رب را بر ضمير خودش اضافهكرد تا مجموع كلام بفهماند خداى تعالى كه هم رب شما است و هم رب من خدايى است رحيمو ودود.
علاوه بر اين ، اضافه دومى معناى معرفت و خبرگى را مى رساند و صحت گفتاراول را بهتر بيان مى كند چون برگشت معناى كلام به اين مى شود كه : (از پروردگارخود طلب مغفرت كنيد چون او رحيم و ودود است و چگونه چنين نباشد با اينكه او رب من استو من او را به داشتن اين دو صفت مى شناسم .
و كلمه (ودود) بر وزن فعول از اسماى خداى تعالى است و از ماده (ود) اشتقاقيافته و كلمه : (ود) با كلمه (حب ) به يك معنا است الا اينكه از موارداستعمال اين دو كلمه بر مى آيد كه ود نوع خاصى از حب است و آن حبى است كه آثار و پىآمدهايى آشكار دارد مثل ، الفت و آمد و شد و احسان به آيه زير توجه فرماييد: (و منآياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها وجعل بينكم مودة و رحمة ).
و اگر خداى تعالى را ودود خوانده به همين جهت است كه او بندگان خود را دوست مى دارد وآثار محبت خود را با افاضه نعمتهايش ‍ بر آنان ظاهر مى سازد آن هم چه نعمتهايى كه هيچكس نمى تواند عدد آنها را بشمارد، همچنانكه خودش فرمود: (و ان تعدوا نعمة اللّه لاتحصوها)، پس به اين دليل خداى تعالى نسبت به انسانها ودود است .


قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول و انا لنريك فينا ضعيفا...


آوردن كلمه (فقه) در اينجا بليغ ‌تر از كلمه (فهم ) و قويتر از آن است و كلمه (رهط) به معناىقوم و عشيره است . و بعضى گفته اند: اين كلمهشامل سه نفر تا هفت و يا تا ده نفر مى شود، پس ‍ اينكه كلمه (رهط) را آوردند اشارهكرده اند به كمى قوم و خويش شعيب و اينكه قوم و خويش آن جناب كارى از دستشان برنمى آيد و كلمه (رجم ) به معناى سنگباران كردن كسى است .
بعد از آنكه جناب شعيب (عليه السلام ) با مردم خود اجتماع كرده و آنان را با حجت خودمجاب كرد مردم ديدند در مقابل گفتار منطقى او هيچ حرف حسابى ندارند و به هيچ وجهنمى توانند از راه استدلال او را ساكت كنند لا جرم نخست گفتند كه : بسيارى از گفته هاىاو براى آنان نامفهوم است و معلوم است كه اگر به راستى كلام گويندهاى براى شنوندهاش مفهوم نباشد قهرا كلامى لغو و بى اثر خواهد بود و اين سخن آنان كنايه از اين بودكه اى شعيب ! تو حرفهايى مى زنى كه هيچ فايده اى در آن نيست .
هشدار شعيب (ع ) بعد از درماندن در مقابل او، به او گفتند: تو را ضعيف و بى ياورمىبينيم ، و او را تهديد به قتل كردند!
آنگاه دنبال آن گفتند: (و انا لنريك فينا ضعيفا - و ما تو را در بين خود ضعيف مى بينيم)
يعنى اگر تو شخص نيرومندى بودى ما ناگزير مى شديم به فهم خود فشار بياوريمتا كلام نامفهوم تو را بفهميم ولى تو در بين ما نيرومند نيستى و ما مجبور نيستيم كلامنامفهوم تو را بفهميم و به فهميدن آن اهتمام ورزيم و آن را بشنويم وقبول كنيم ، بلكه ما تو را در بين خود فردى ضعيف مى دانيم كه نه به دستوراتشاعتنايى هست و نه به سخنانش .
و آنگاه تهديدش كردند كه : (و لو لا رهطك لرجمناك ) يعنى اگر ملاحظه اين عدهقليل از بستگانت نبود تو را بطور يقين سنگسار مى كرديم ، ولى ما ملاحظه جانب اين چندنفر خويشان تو را مى كنيم و متعرض تو نمى شويم . و اگر بستگان او را رهط (يعنىعده اى كم ) خواندند براى اين بوده كه اشاره كرده باشند به اينكه اگر روزى بخواهنداو را به قتل برسانند هيچ باكى از بستگان او ندارند و اگر تاكنون دست به چنين كارىنزده اند در حقيقت نوعى احترام به بستگان او كرده اند.
سپس دنبال آن تهديد اضافه كردند كه : (و ما انت علينا بعزيز) تا آن تهديد يعنىجمله (لو لا رهطك ) را تاءكيد كرده ، فهمانده باشند كه تو در بين ما قوى نيستى ومقامى منيع ندارى ، آنقدر محترم نيستى كه رعايت جانبت از كشتنت باز بدارد نه ، اگربخواهيم به بدترين وجه كه همان سنگسار باشد تو را مى كشيم و تنها چيزى كهتاكنون ما را از اين كار باز داشته رعايت جانب بستگان تو بوده ، پس ‍ خلاصه گفتاراهل مدين اين شد كه خواسته بودند جناب شعيب را اهانت نموده بگويند: ما هيچ اعتنايى بهتو و سخنان تو نداريم و تنها بخاطر رعايت جانب بستگانت تاكنون متعرض تو نشده ايم.


قال يا قوم ارهطى اعز عليكم من اللّه و اتخذتموه وراءكم ظهريا


كلمه : (ظهرى )منسوب به ظهر - به فتحه ظاى نقطه دار - است (همچنانكه در فارسى كلمه پشتى منسوببه پشت است ) چيزى كه هست وقتى از كلمه (ظهر) منسوب مى سازند ظاى آن را كسرهمى دهند و اين كلمه به معناى هر چيزى است كه انسان آن را پشت سر قرار دهد و به آن پشتكند بطورى كه بكلى از يادش ‍ ببرد، وقتى مى گويند: (فلان اتخذ فلانا وراءظهريا) معنايش اين است كه فلانى فلان شخص را فراموش كرد و اصلا به يادشنماند و اعتنايى به وضع او نكرد.
و جمله مورد بحث سخن شعيب (عليه السلام ) است كه گفتار مردم را نقض كرده ، آنها گفتند:(اگر قوم و خويش تو نبود ما تو را سنگسار كرده بوديم ) و وى در نقض گفتار آنانفرموده : چطور قوم و خويش مرا عزيز و محترم مى شماريد و جانب آنان را رعايت مى كنيدولى خداى تعالى را عزيز نمى داند و جانبش را محترم نمى شماريد با اينكه اين منم كهاز جانب او شما را بسوى او دعوت مى كنم آيا قوم و خويش من در نظر شما عزيزتر ازخداى تعالى هستند و آيا شما خداى را پشت سر انداخته بكلى فراموشش ‍ كرده ايد؟ شمانبايد چنين كنيد و حق نداريد كه چنين كنيد زيرا پروردگار من بدانچه مى كنيد محيط است آنهم احاطه اى كه تمامى اشياى عالم را فرا گرفته ، هم به حسب وجود و هم به حسب علم وقدرت . اين بود معناى آيه و در اين آيه به راءى مردم مدين طعنه زده و طرز فكر آنان راسفيهانه خوانده در مقابل آنان كه در آيه قبلى طرز فكر شعيب را سست و غيرقابل اعتنا دانستند.


و يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل ...



در مجمع البيان گفته است كلمه (مكانت ) به معناى آن حالتى است كه انسان داراىمكانت با داشتن آن حالت مى تواند كارى را كه مى خواهد انجام بدهد. ولىاصل اين معنا (بطورى كه گفته است ) از ماده (مكان ) است و وقتى مى گوييم : (من مكنمكانة ) مثل اين است كه گفته باشيم : (ضخم ضخامة ) يعنى فلان كس نيرومند برعمل شد، نيرومندى كه مافوقش تصور نمى شود و چون گفته مى شود: (تمكن من كذا)معنايش اين است كه نيروى فلانى بر فلانعمل احاطه داشت .
و جمله مورد بحث تهديدى است از جانب شعيب (عليه السلام ) به مردم مدين به شديدترينتهديدها، چون سخن او اشعار دارد بر اينكه نسبت به گفتار و تهديدش اطمينانكامل دارد و هيچ قلق و اضطرابى از كفر مردم به وى و تمردشان از دعوت وى ندارد، پس ‍مردم با همه نيرو و تمكنى كه دارند كارى را كه مى خواهند بكنند او نيز كار خود راآنچنان ادامه مى دهد ولى چيزى نخواهد گذشت كه بطور ناگهانى و بدون خبر قبلىعذابى بر سرشان مى آيد كه در آن هنگام مى فهمند عذاب ، چه كسى را خواهد گرفت ،آنان را و يا شعيب را؟ پس مردم در انتظار باشند او نيز با آنان در انتظار مى نشيند و ازآنان جدا نمى شود.


و لما جاء امرنا نجينا شعيبا... جاثمين



در سابق بيانى كه معناى اين آيه را روشن سازد گذشت .


كان لم يغنوا فيها الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود



وقتى گفته مى شود: (فلان غنى فى المكان ) معنايش اين است كه فلانى در فلانمكان اقامت گزيد و جمله (الا بعدا لمدين ...) متضمن معناى لعنت است ، در حقيقت فرمودهلعنت بر قوم مدين همچنانكه ثمود لعنت شدند و از رحمت خدا دور گشتند و ما در داستانهاىقبل
از اين داستان مطالبى ايراد كرديم كه اين داستان نيزمشمول آن هست و معناى آيه اين است كه وقتى عذاب ما آمد، شعيب و مؤ منين به وى را بهرحمتى كه به آنها داشتيم نجات داديم و عذاب صيحه ، مردم مدين را بگرفت و صبحكردند در حالى كه جسمانى بى روح بودند و تو گويى اصلا در اين سرزمين زندگىنمى كردند فرمان ما رسيد كه لعنت بر مردم مدين ، همانطور كه ثمود لعنت شدند.
بحث روايتى  
(رواياتى در ذيل آيات مربوط به شعيب (ع ) و قوم او)  
در تفسير قمى آمده كه معصوم (عليه السلام ) فرمود: خداى تعالى حضرت شعيب (عليهالسلام ) را بسوى مدين مبعوث كرد - و مدين قريه اى بوده در سر راه شام - ولى مردمشبه وى ايمان نياوردند.
و در تفسير عياشى از احمد بن محمد بن عيسى از بعضى اصحابش از امام صادق روايتآورده كه در تفسير جمله (انى اراكم بخير) فرمود: مردم مدين در فراوانى نعمت به سرمى بردند بطورى كه قيمت اجناس پايين بود (و احتياجى به كم فروشى نداشتند).
و در همان كتاب از محمد بن فضيل از حضرت رضا (صلوات اللّه عليه ) روايت آمده كه محمدگفت : من از آن جناب از مساءله انتظار فرج سؤال كردم ، حضرت با تعجب فرمود: (اوليس تعلم ان انتظار الفرج من الفرج - مگر نمىدانى كه انتظار فرج خود مرحله اى از فرج است ؟) آنگاه فرمود: خداى تبارك و تعالىمى فرمايد: (و ارتقبوا انى معكم رقيب ).
مؤ لف : تعبير: (ليس تعلم ) به معنى نمى دانى است كه تعبير لغوى و مطابق لغتنيست بلكه تعبيرى است مولّد، (مولّد به معناى عربى غير خالص است ).
مؤ لف : كتاب معانى الاخبار به سند خود از عبد اللّه بنفضل هاشمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : به آن حضرت عرضهداشتم : (با در نظر داشتن اينكه علل و اسباب در كار ما مؤ ثرند) معناى اينكه خداىتعالى در يكجا (از قول شعيب حكايت كرده كه گفت :)، (و ما توفيقى الا باللّه ) و درجايى ديگر خودش فرموده : (ان ينصركم اللّه فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذا الذىينصركم من بعده چيست ؟
امام (عليه السلام ) در جواب فرمود: وقتى بنده خدا آنچه كه خدا به وى امر كرده اطاعتكند عملش موافق امر خداى است و بدين جهت آن عبد را موفق مى نامد (چون گفتيم كارش موافقامر خداى عز و جل است ) و هر گاه بنده خدا بخواهدداخل پاره اى از گناهان شود و خداى تعالى بين او و آن گناهحايل گردد و در نتيجه بنده آن گناه را مرتكب نشود ترك گناهش به توفيق خداى تعالىصورت گرفته و هر زمان كه او را به حال خود بگذارد و بين او و معصيتحايل نشود و در نتيجه مرتكب گناه گردد در آن صورت خدا او را يارى نكرده و موفقننموده است ، (چون كارش موافق دستور خدا انجام نشده ).
روايتى درباره توفيق الهى و توضيح مراد از آن  
مؤ لف : حاصل بيان امام (عليه السلام ) اين شد كه توفيق خداى تعالى و خذلان (توفيقندادن و يارى نكردن ) او از صفات فعلى خداى تعالى است نه از صفات ذاتش ، پستوفيق ، عبارت از اين است كه خداى تعالى اسباب را طورى رديف كند كه قهرا بنده رابسوى عمل صالح بكشاند و يا بعضى از مقدماتى كه در ارتكاب گناه لازم است براى اوفراهم نكند در نتيجه بنده آن كار واجب را انجام دهد و اين كار حرام را ترك كند، و خذلانبر خلاف اين است .
پس بنابراين ، متعلق توفيق ، عبارت از آن اسباب است چون گفتيم توفيق عبارت است ازايجاد توافق بين آن اسباب ، پس اسبابند كه متصف به توفيق مى شوند و اگر انسانموفق را موفق مى ناميم در حقيقت توصيف به حال متعلق كرده ايم .
و در تفسير الدر المنثور است كه ابو نعيم در كتاب (الحليله ) از على روايت كرده كهگفت : به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتم : مرا توصيه كنحضرت فرمود: بگو: (پروردگارم اللّه است و بهدنبال آن استقامت بورز و به پاى گفته ات بايست ). عرضه داشتم : (پروردگارماللّه است و جز بوسيله او مرا توفيقى نيست ، بر اوتوكل مى كنم و بسوى او رجوع مى نمايم ).رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: گوارا باد تو را اين علم اى ابو الحسن، به راستى كه تو علم را نوشيده اى آن هم چه نوشيدنى و تو علم را، همه اش را يكبارهفرا گرفته اى و آن هم چه فرا گرفتنى .
مؤ لف : در سابق ما به پاره اى از مطالب در معناى جمله (شربت العلم شربا و نهلتهنهلا) اشاره كرده ايم .
و در همان كتاب است كه واحدى و ابن عساكر از شداد بن اوس روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: شعيب (عليه السلام ) از عشق به خداآنقدر گريست تا كور شد و خداى تعالى دوباره چشمش را به او برگردانيد و به وىوحى فرستاد: اى شعيب ! اين چه گريه اى است كه مى كنى ؟ آيا از شوق به بهشت است ويا ترس از دوزخ ؟ شعيب عرضه داشت : نه ، و ليكن حب تو در دلم گره خورده ، وقتى بهتو نظر كنم ديگر باكى از آن ندارم كه تو با من چه معامله اى خواهى كرد؟ پس خداىتعالى به وى وحى فرستاد كه : اى شعيب ! اگر اين گفته تو حق باشد پس گوارا بادتو را لقاى من ، اى شعيب ! به همين جهت من موسى بن عمران را خادم تو كردم با اينكه اوحكيم و هم سخن من است .
مؤ لف : مراد از اينكه آن جناب در پاسخ خداى تعالى عرضه داشت : (وقتى به تونظر كنم )، نظر قلبى است نه نگاه كردن با چشم سر، تا مستلزم جسمانيت خدا باشدچون خداى متعال منزه از جسمانى بودن است و ما در تفسير آيه (و لما جاء موسىلميقاتنا) در جلد ششم اين كتاب توضيحى در اين باره داديم .
و در همان كتاب است كه ابو الشيخ از على بن ابيطالب (رضى اللّه عنه ) روايت كرده كهروزى در خطبه اش اين آيه را كه راجع به شعيب است تلاوت كرد كه قوم او به او گفتند:(و انا لنريك فينا ضعيفا)، آنگاه فرمود: شعيب (عليه السلام ) نابينا شده بود، بدينجهت او را ضعيف شمرده و نسبت ضعف به او دادند، و در تفسير جمله (و لو لا رهطك ) علىفرمود: (به خدايى سوگند كه جز او معبودى نيست آنها ازجلال و عظمت پروردگارشان هيچ پروايى نكرده اند و جز از قوم و عشيره از هيچ چيز هيبتنمى بردند.
گفتارى پيرامون داستان شعيب (ع ) و قوم او در قرآن كريم . 
شعيب ، سومين پيامبر عرب  
1 - شعيب (عليه السلام ) سومين پيامبر عرب بود: منظور اين است كه آن جناب سومينپيامبر عربى است كه نام شريفشان در قرآن كريم آمده و پيامبران عرب عبارتند از: هود وصالح و شعيب و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، كه پاره اى از سرگذشت هاىزندگى شعيب (عليه السلام ) در سوره هاى اعراف و هود و شعراء و قصص و عنكبوت آمدهاست .
شعيب (عليه السلام ) از اهل مدين بوده (و مدين شهرى بوده در سر راه شام ، راهى كه ازشبه جزيره عربستان به طرف شام مى رفته ) و آن جناب با موسى بن عمران (عليهالسلام ) معاصر بوده و يكى از دو دختر خود را در برابر هشتسال خدمت به عقد آن جناب در آورده و اگر موسى خواست دهسال خدمت كند خودش داوطلب شده و اين دو سال جزء قرار داد نبوده ، موسى (عليه السلام) ده سال وى را خدمت كرد و سپس از آن جناب خدا حافظى نموده ، با خانواده اش از مدين بهطرف مصر رهسپار شد.
و قوم اين پيغمبر يعنى اهل مدين بت مى پرستيدند، مردمى برخوردار از نعمتهاى الهىبودند. امنيت و رفاه و ارزانى قيمت ها و فراوانى نعمت داشتند ولى فساد در بينشان شيوعيافت مخصوصا كم فروشى و نقص در ترازو و قپان ، لذا خداى تعالى شعيب را بسوىآنها مبعوث كرد و دستور داد تا مردم را از پرستش بتها و از فساد در زمين و نقص كيلها وميزانها نهى كند و آن جناب مردم را بدانچه ماءمور شده بود دعوت كرد، اندرزشان داد،انذارشان كرد، بشارتشان داد، و مصايبى كه به قوم نوح ، قوم هود، قوم صالح و قوملوط رسيده بود به يادشان آورد، و در احتجاج عليه كارهاى زشتشان و در موعظه واندرزشان سعى بليغ كرد اما جز بيشتر شدن طغيان و كفر و فسوق در آنان نتيجه اىنگرفت .
مردم مدين بجز چند نفر به وى ايمان نياوردند بلكه در عوض شروع به اذيت او و مسخرهكردن و تهديدش نموده ، مردم ديگر را از پيروى آن جناب بر حذر داشتند، بر سر هرراهى كه به جناب شعيب منتهى مى شد مى نشستند و رهگذران را از اينكه نزد شعيب بروندمى ترساندند و كسانى كه به وى ايمان آورده بودند را از راه خدا منع مى كردند و راهخدا را كج و معوج نشان مى دادند و مى خواستند هر چه بيشتر اين راه را زننده در نظرهاجلوه دهند.
و سپس شروع كردند به تهمت زدن ، گاهى او را ساحر خواندند و زمانى كذابش معرفىكردند و خود آن جناب را تهديد كردند كه اگر دست از دعوتت برندارى سنگسارت خواهيمكرد و بار ديگر او و گروندگان به او را تهديد كردند كه از شهر بيرونتان مى كنيممگر اينكه به كيش بتپرستى ما برگرديد.
و به اين رفتار خود همچنان ادامه دادند تا آنكه آن حضرت از ايمان آوردنشان بكلىماءيوس گرديد و بناچار رهايشان كرده بهحال خودشان واگذار نمود و در آخر دعا كرد و از خداى تعالى درخواست فتح نموده ،عرضه داشت : (ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين ).دنبال اين دعا خداى تعالى عذاب يوم الظله رانازل كرد، روزى كه ابر سياه همه جا را تاريك كرد و بارانىسيل آسا بباريد، اهل مدين آنجناب را مسخره مى كردند كه اگر از راستگويانى قطعه اى ازطاق آسمان را بر سر ما ساقط كن ، پس ‍ صيحه آسمان آنها را بگرفت در نتيجه در خانههايشان صبح كردند در حالى كه به زانو در آمده و مرده بودند و خداى تعالى شعيب و مؤمنين به وى را نجات داد، پس شعيب پشت به آن قوم مرده كرده ، گفت : چقدر در ابلاغرسالت پروردگارم به شما كوشيدم و چقدر نصيحتتان كردم حالا چگونه مى توانمدرباره سرنوشت شوم مردمى كافر اندوهناك باشم .
2 - شخصيت معنوى شعيب (ع ) 
2 - شخصيت معنوى شعيب (عليه السلام ): شعيب (عليه السلام ) از زمره پيغمبرانمرسل و محترم خداى تعالى بود و خداى عزوجل آن جناب را در ستايش هايى كه از انبياىگرام خود نموده و در ثناى جميلى كه قرآن آن را در اين باره آورده شركت داده و قرآنكريم در آيات شريفه اش و مخصوصا در سوره اعراف و هود و شعراء از آن جناب مقدارزيادى از حقايق معارف و علوم الهى و ادب خيره كننده اى كه نسبت به پروردگارش و نسبتبه مردم داشته حكايت كرده است .
و او خود را رسولى امين و مصلح و از صالحين شمرده و خداى تعالى همه اينها را از آنجناب حكايت كرده و امضاء و تصديق نموده و در شخصيت معنوى آن جناب همين بس كه كليمخدا، موسى بن عمران (عليه السلام ) نزديك به دهسال او را خدمت كرده است سلام اللّه عليه .
3 - نظر تورات درباره آن حضرت  
3 - نظر تورات درباره آن حضرت : در تورات داستان شعيب و قوم او نيامده ، تنها يادىكه از آن جناب كرده اين است كه در اصحاح دوم از سفر خروج گفته : بعد از آنكه موسى(عليه السلام ) آن مرد قبطى را كشت از مصر به مدين فرار كرد (تا آخر داستان ) و درآنجا شخصى را ذكر كرده به نام اعوئيل كاهن مديان (و يا به عبارتى ديگر عالم دينىشهر مدين ).
آيات 99 - 96 سوره هود  


لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين (96) الى فرعون و ملايه فاتبعوا امرفرعون و ما امر فرعون برشيد(97) يقدم قومه يوم القيمة فاوردهم النار و بئس الوردالمورود(98) و اتبعوا فى هذه لعنة و يوم القيمة بئس الرفد المرفود(99)



ترجمه آيات  
ما موسى را با معجزاتمان و با برهانى روشن فرستاديم . (96)
بسوى فرعون و درباريانش ولى مردم راه و روش فرعون را پيروى كردند با اينكهروش فرعون كسى را بسوى حق هدايت نمى كرد بلكه زير بنايش جهالت و گمراهىبود.(97)
او در روز قيامت پيشرو قوم خود خواهد بود و آنان را بسوى لبه آتش مى برد كه چه بدجايگاهى است براى ورود. (98)
(و چون روش فرعون را پيروى كردند) لعنت خدا نيز در دنيا و روز قيامت ، آنان را پيروىكرده و خواهد كرد و چه بد عطايى است كه داده شدند.(99)
بيان آيات  
اين آيات به داستان موسى كليم اللّه (عليه السلام ) اشاره دارد و نام آن جناب در قرآنكريم بيش از ساير انبياء برده شده يعنى نزديك به صد و سى و چند جاى قرآن اسمشبرده شده و
در سى و چند سوره به داستانهايش اشاره شده است و قرآن كريم اعتناى بيشترى بهشرح زندگى آن حضرت نسبت به ساير انبياء دارد، منتهى چيزى كه هست خداى تعالى درخصوص اين سوره سخن از آن جناب را بطور مجمل آورده و به اشاره اى اجمالى اكتفاءنموده است .


و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين



مراد از ارسال موسى (ع ) با آيات و سلطان مبين  
حرف (باء) در كلمه (باياتنا) براى مصاحبت آمده و آيه را چنين معنا مى دهد: (بهتحقيق ما موسى را همراه با آيات خود فرستاديم )، توضيح اينكه افرادى كه خداىتعالى به عنوان پيامبران و رسل مبعوث كرده و آنان را با آيات معجزه آسا تاءييد نمودهدو دسته اند: بعضى از آنان معجزه اى با خود نياوردند ولى هر زمان كه امتشان از آنانمعجزه اى خواسته اند، آن معجزه را آورده اند مانند معجزه ناقه كه نبوت صالح را تاءييدكرد، و دسته ديگر در همان آغاز بعثتشان با معجزه اى معين مبعوث شدند مانند موسى وعيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كما اينكه خداى تعالى درباره موسى مىفرمايد: (اذهب انت و اخوك باياتى ) و درباره عيسى (عليه السلام ) مى فرمايد: (ورسولا الى بنى اسرائيل انى قد جئتكم باية من ربكم ...) و درباره محمد (صلى اللّهعليه و آله و سلم ) فرموده : (هو الذى ارسل رسوله بالهدى ).
و منظور از اين هدايت ، قرآن است به دليل اينكه دراول قرآن كريم در آغاز سوره بقره فرموده : (ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين ).
و نيز فرموده : (و اتبعوا النور الذى انزل معه ).
بنابراين موسى (عليه السلام ) رسولى است كه همراه با آيات و سلطانى (برهانى )روشنگر فرستاده شده بود، و روشن است كه مراد از اين آيات ، امور خارق العاده اى استكه به دست وى جارى مى شود، دليل بر اين معنا هم داستانهايى است كه از آن جناب درقرآن كريم آمده است .
و اما منظور از كلمه (سلطان ) آن برهان و حجتى است كه بگومگو را قطع كرده و برعقول و افهام مردم تسلط پيدا مى كند، بنابراين كلمه (سلطان )، همشامل معجزه مى شود و هم
حجت عقليه اى كه بر عقل بشر چيره مى گردد وعقل را ناگزير از پذيرفتن مدعاى طرف مى سازد، و بر فرض كه منظور از سلطان چنينمعناى وسيعى باشد قهرا عطف كلمه (سلطان ) بر كلمه (آيات ) ازقبيل عطف عام بر خاص خواهد بود.
و بعيد نيست كه مراد از ارسال موسى با سلطان مبين اين باشد كه خداى سبحان آن جناب رابر اوضاع جارى بين او و بين آل فرعون مسلط كرده بود، آن جبارى كه هيچ پيغمبرى غيراز آن جناب به مثل چنان جبارى مبتلا نبود و ليكن خداى تعالى موسى را بر او غالبگردانيد تا جايى كه او و لشكريانش را غرق نمود و بنىاسرائيل را به دست او نجات داد، آيه شريفه زير به همين معنا اشعار دارد كه مى فرمايد:(قالا ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا او ان يطغىقال لا تخافا اننى معكما اسمع و ارى ). و نيز اين آيه كه به موسى مى فرمايد: (لاتخف انك انت الاعلى ).
در اين آيه و در نظاير آن دلالتى است روشن بر اينكه رسالت موسى (عليه السلام )اختصاصى به قوم خود كه از بنى اسرائيل بودند نداشته بلكه آن جناب بر بنىاسرائيل و بر ساير اقوام و ملل مبعوث بوده است .


الى فرعون و ملائه فاتبعوا امر فرعون و ما امر فرعون برشيد



در اين جمله رسالت موسى (عليه السلام ) را بخصوص فرعون و ملاء او نسبت داده - وكلمه (ملاء) به معناى اشراف و بزرگان قوم است كه با هيبت خوددل مردم را پر مى كنند - نه به همه قوم ، كه شايد به كار بردن اين كلمه براى اشارهبه اين معنا باشد كه عامه مردم هميشه دنباله رو اشراف و بزرگانند و از خود هيچ راءيىندارند، راءى آنها همان تصميمى است كه اشراف برايشان بگيرند.
و ظاهرا مراد از كلمه (امر) در جمله (فاتبعوا امر فرعون - امر فرعون را پيروىكردند) معنايى باشد اعم از قول و فعل ، همچنانكه خداى تعالى از فرعون حكايت كردهكه گفت : (ما اريكم الا ما ارى و ما اهديكم الا سبيل الرشاد)، در نتيجه كلمه (امر)منطبق مى شود بر سنت و طريقه اى كه فرعون آن را اتخاذ كرده بود و مردم را با آن امرمى كرد، و گويا آيه مورد بحث كه مى فرمايد:
(و ما امر فرعون برشيد)، محاذى و مقابل گفتار فرعون است كه سوره مؤ من آن راحكايت كرد كه ادعا مى كرد من شما را به راه رشد هدايت مى كنم ، و آيه مورد بحث مى خواهداين ادعا را باطل و فرعون را در اين ادعا تكذيب كند و كلمه (رشيد) بر وزنفعيل صفت مشبهه از رشد است و رشد خلاف غى و گمراهى است ، يعنى : امر فرعون داراىرشد نيست تا بتواند به سوى حق هدايت كند بلكه داراى غى و جهالت است ، ولى بعضىاز مفسرين گفته اند : (رشيد) در اينجا به معناى مرشد است .
و در اين جمله يعنى جمله (و ما امر فرعون برشيد) اسم ظاهر در جاى ضمير به كاررفته چون مى توانست بفرمايد: (فاتبعوا امر فرعون و ما امره برشيد) و شايدفايده تكرار كلمه فرعون براى آن معنايى بوده كه خود اين كلمه داشته چون هر كسى ازاين كلمه معناى تفرعن و طغيان را مى فهمد و در نتيجه از همين كلمه مى فهمد كه صاحب ايناسم نمى تواند داراى امرى رشيد باشد و معلوم است كه اين استفاده به هيچ وجه درضمير راجع به اين كلمه نيست .


يقدم قومه يوم القيامة فاوردهم النار و بئس الورد المورود



يعنى فرعون در روز قيامت پيشاپيش قوم خود مى آيد زيرا در دنيا او را پيروى كردند ودر نتيجه او به عنوان امامى از ائمه ضلالت ، پيشوايشان شده بود، در جاى ديگر قرآن(نيز) سخن از اين پيشوايان ضلالت آمده و فرموده : (و جعلناهم ائمة يدعون الىالنار).
جمله (فاوردهم النار) به دليل اينكه حرف (فاء) بر سر آن آمده تفريع و نتيجهگيرى از جمله قبل است و معناى مجموع دو جمله اين است كه : فرعون در قيامت پيشاپيشپيروان خود آمده و در نتيجه همه آنان را به لب آتش برده است . و اگر مطلب آينده را بهلفظ ماضى تعبير كرده ، براى اين است كه يقينى بودن وقوع آن را افاده كند و بفهماندكه آمدن قيامت و پيشوا شدن فرعون براى قومش و رفتنشان در آتش آنقدر حتمى و يقينىاست كه گويا واقع شده و شنونده آن را انجام شده حساب مى كند.
و چه بسا بعضى گفته اند كه : جمله مورد بحث تفريع بر جمله (فاتبعوا امر فرعون) مى باشد و در اين صورت معناى آن چنين مى شود كه : (اتبعوا امر فرعون فاوردهمالاتباع النار - مردم (آن زمان ) امر فرعون را پيروى كردند و همين پيروى كردن ، آنان راوارد آتش كرد.
و بعضى در تاءييد اين قول استدلال كرده اند به آيه شريفه (و حاقبال فرعون سوء العذاب النار يعرضون عليها عدوا و عشيا و يوم تقوم الساعة ادخلواآل فرعون اشد العذاب )، چون اين آيات دلالت دارد كه خداى تعالىآل فرعون را از همان حين مردنشان و قبل از آنكه قيامت به پا شود عذاب مى كند، ليكن برخواننده پوشيده نيست كه اين آيات در خلاف آن منظورى ظهور دارد كه مفسرين نامبردهبراى اثبات آن به اين آيات استدلال كرده اند، به علت اينكه تعبير اين آيات در عذابقبل از قيامت و عذاب بعد از قيامت دو جور است ، درباره عذابقبل از قيامت فرموده : (عرضه بر آتش مى شوند) يعنى صبح و شام آتش را به آناننشان مى دهند، و درباره عذاب روز قيامت فرموده : (فرمان مى رسد كهآل فرعون را در شديدترين عذاب داخل سازيد).
معناى جمله : (بئس الورد المورود) كه فرعون ، پيروان خود را بدان وارد مىكند
(بئس الورد المورود)، كلمه (ورد) به معناى آبى است كه انسان و حيوانات تشنهبه لب آن مى آيند و از آن مى نوشند، راغب در مفردات گفته : كلمه (ورد) دراصل لغت به معناى قصد رفتن بسوى آب است و به تدريج در چيزهاى ديگراستعمال شده ، مثلا گفته اند: (وردت الماء - به لب آب رفتم ) و يا (ارد الماء - بهلب آب مى روم )، مصدر آن ورود و اسم فاعلش وارد و اسم مفعولش مورود است و نيز مىگويند: (و قد اوردت الابل الماء - به تحقيق شتران به لب آب رسيدند)، خداىتعالى نيز در قرآن آن را استعمال نموده ، درباره مسافرت موسى (عليه السلام ) بهطرف مدين و رسيدنش به لب آب آن محل فرموده : (و لما ورد ماء مدين - همينكه به لبآب مدين رسيد) و كلمه (ورد) به معناى آبى است كه پس از تلاش انسان و حيوان وچرخيدنش به دنبال آن به گلويش مى ريزد.
و بنا به گفته وى در جمله مورد بحث استفاده و مجازگويى لطيفى به كار رفته چون آنهدف نهايى كه جنس انسان در تلاشهاى خود منظور دارد را تشبيه كرده به آبى كهانسانهاى لب تشنه به دنبالش مى چرخند و در نتيجه گوارايى سعادت و شيرينىرسيدن به هدف تشبيه شده به آن آبى كه پس از تلاش بسيار به گلوى لب تشنه مىرسد و معلوم است كه سعادت نهايى انسان عبارت است از رضوان الهى و خشنودى خدا وبهشت او، و ليكن پيروان فرعون بعد از آنكه در اثر پيروى امر آن طاغى گمراه شدند،
راه رسيدن به سعادت حقيقى خود را گم كردند و نتيجه قهرى گم شدن راه اين شد كهبه راهى افتادند كه منتهى به آتش دوزخ مى شد، پس آتش دوزخ همان وردى است كهورودشان به آن ورد خواهد بود كه چه بسيار بد مورودى است براى اينكه گوارايى وردو شيرينى آن براى اين است كه حرارت جگر را مى نشاند و اندرون تفته عطشان را خنك مىكند و چنين وردى آب گوارا است نه آتش ، آن هم آتش دوزخ ، پس اگر آب خنك و گوارامبدل به عذاب آتش شود، مورود (راه ورودى به لب آب ) وردى بسيار بد خواهد بود.


و اتبعوا فى هذه لعنة و يوم القيامة بئس الرفد المرفود



مراد از: (و اتبعوا فى هذه لعنة و يوم القيمة بئس الرفد المرفود) 
يعنى قوم فرعون امر فرعون را متابعت كردند، لعنت خدايى هم آنان را متابعت كرد و لعنتخدا عبارت است از رحمت او و رانده شدن از ساحت قرب او كه به صورت عذاب غرق تجسميافت ، ممكن هم هست بگوييم : لعنت ، حكمى است مكتوب از خداى تعالى در نامه اعمالشانبه اينكه از رحمت الهى دور باشند كه اثر اين دورى از رحمت ، غرق شدن در دنيا و معذبشدن در آخرت باشد.
(و يوم القيامة بئس الرفد المرفود)، كلمه (رفد) به معناى عطيه (بخشش ) است واصل در معناى (رفد) عون (ياور) بوده و اگر عطيه را نيز رفد و مرفود خوانده اندبه اين مناسبت بوده كه عطيه ، گيرنده را در برآوردن حوائجش يارى مى دهد و معناى جملهمورد بحث اين است كه آن عطيه اى كه در قيامت به آنان داده مى شود عطيه بدى است و آنآتش است كه اينان در آن افروخته مى شوند و اين آيه نظير آيه زير است كه مى فرمايد:(و اتبعناهم فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة هم من المقبوحين ).
و چه بسا مفسرينى كه كلمه (يوم القيامة ) را در آيه شريفه ظرفى متعلق به جمله(اتبعوا) و يا به كلمه (لعنة ) گرفته اند نظير كلمه (فى هذه ) كه آن را نيزمتعلق به آن يا اين دانسته و گفته اند معناى آيه چنين است كه خداى تعالى در دنيا و آخرتلعنت را دنبالشان قرار داد و يا چنين است كه خداى تعالى دنبالشان قرار داد لعنت دنيا وآخرت را، آنگاه سخن را از نو آغاز كرده و فرموده : (بئس الرفد المرفود) يعنى بداست آن عطيه اى كه داده شده ، يعنى آن لعنتى كه اينان متبوع آن شدند و يا آن عطيه اى كهداده شدند و عبارت بود از اتباع به لعن .
و الحمد لله رب العالمين

fehrest page

back page