بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 12, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     hs~FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
     TAFSIR18 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اكـنـون ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كه نسيان مگر براى پيامبر ممكن است در حالى كه اگرنـسـيـان بـه فـكـر او راه يـابـد مـردم بـه گـفـتـار واعـمـال او اعـتـمـاد كـامـل نـمـى تـوانـنـد داشـتـه بـاشـنـد، و هـمـيـن اسـتدليل معصوم بودن پيامبران و امامان از خطا و نسيان حتى در موضوعات .
امـا با توجه به اينكه در بسيارى از آيات قرآن ديده ايم روى سخن به پيامبران است امامـقـصـود و مـنـظـور تـوده مـردم هـسـتـنـد، پـاسـخ ايـن سـؤال روشـن مـى شود، و طبق ضرب المثل عرب از باب اياك اعنى و اسمعى يا جاره است يعنىروى سخنم با تو است اى كسى كه نزد من هستى اما همسايه ، تو بشنو.
بـعـضـى از مـفـسـران بـزرگ پـاسـخ ديـگـرى بـه ايـن سـؤال گفته اند كه ما ذيل آيه سوره انعام آورده ايم (تفسير نمونه جلد 5 صفحه 289)
آيه و ترجمه


و لبثوا فى كهفهم ثلثمائة سنين و ازدادوا تسعا(25)
قـل الله اعـلم بـمـا لبـثـوا له غـيب السموات و الارض ابصر به و اسمع ما لهم من دونه منولى و لا يشرك فى حكمه احدا(26)
و اتل ما اوحى اليك من كتاب ربك لا مبدل لكلماته و لن تجد من دونه ملتحدا(27)


ترجمه :

25 - آنـهـا در غـار خـود سـيـصـد سـال درنـگ كـردنـد، و نـهسال نيز بر آن افزودند.
26 - بـگـو خـداوند از مدت توقفشان آگاهتر است ، غيب آسمانها و زمين از آن او است راستىچـه بـيـنـا و چـه شنوا است ؟ آنها هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند، و هيچكس در حكم اوشريك نيست .
27 - آنـچـه بـتـو از كـتـاب پـروردگـارت وحـى شـده تـلاوت كـن ، هـيچ چيز سخنان او رادگرگون نمى سازد، و ملجا و پناهگاهى جز او نمى يابى !.
تفسير:
خواب اصحاب كهف
از قـرائن مـوجـود در آيات گذشته اجمالا بدست آمد كه خواب اصحاب كهف يك خواب بسيارطـولانـى بـود، اين موضوع حس ‍ كنجكاوى هر شنونده اى را برمى انگيزد و مى خواهد دقيقابـدانـد آنـهـا چند سال در اين خواب طولانى بوده اند؟ در آخرين آيات اين داستان كه آياتمورد بحث است شنونده را از ترديد بيرون
مى آورد و مى گويد:
(آنـهـا در غـار خـود سـيـصـد سـال درنـگ كـردنـد و نـهسال نيز بر آن افزودند)! (و لبثوا فى كهفهم ثلاث ماءة سنين و ازدادوا تسعا).
بـنـابـرايـن مـجـمـوع مـدت تـوقـف و خـواب آنـهـا در غـار سـيـصـد و نـهسال بود.
جـمـعـى مـعـتـقـدنـد ايـن تـعـبـيـر كـه بـجـاى 309 سـال ، فـرمـوده اسـت 300سـال و نـه سـال بر آن افزودند، اشاره به تفاوت سالهاى شمسى و قمرى است چرا كهآنـهـا بـه حـسـاب سـالهاى شمسى سيصد سال توقف كردند، و با محاسبه سالهاى قمرىسـيـصـد و نـه سـال ، و اين از لطائف تعبير است كه با يك تعبير جزئى در عبارت واقعيتديگرى را كه نياز به شرح دارد بازگو كنند.
سـپـس بـراى ايـنـكه به گفتگوهاى مختلف مردم در اين باره پايان دهد مى گويد: (بگوخداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است ) (قل الله اعلم بما لبثوا).
چـرا كـه (غـيـب آسـمـانـهـا و زمـيـن از آن او اسـت )، و او از هـر كـس بـهحال آنها آگاهتر مى باشد (له غيب السماوات و الارض ).
كـسـى كـه از پـنـهان و آشكار، در مجموعه جهان هستى با خبر است چگونه ممكن است از مدتتوقف اصحاب كهف آگاه نباشد.
(راستى او چه بينا و چه شنوا است ) (ابصر به و اسمع ).
(بـه همين دليل ساكنان آسمانها و زمين هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند) (مالهم مندونه من ولى ).
در ايـنـكـه ضـمـيـر (مـالهـم ) به چه كسانى برمى گردد در ميان مفسران گفتگو است ،جمعى معتقدند كه اشاره به ساكنان زمين و آسمان است ، ولى بعضى ديگر آنرا اشاره به(اصـحـاب كـهـف ) مـى دانـند، يعنى اصحاب كهف ولى و سرپرستى جز خدا نداشتند، اوبود كه در اين ماجرا همه جا با آنها بود و از آنان حمايت مى كرد.
ولى بـا تـوجـه بـه جـمـله قـبـل از آن كـه از غـيـب آسـمـانـها و زمين سخن مى گويد تفسيراول صحيحتر به نظر مى رسد.
و در پايان آيه اضافه مى كند (و هيچكس در حكم خداوند شريك نيست ) (و لا يشرك فىحكمه اءحدا).
در حقيقت اين تاءكيدى است بر ولايت مطلقه خداوند كه نه شخص ديگرى بر جهانيان ولايتدارد، و نـه كـسـى شـريـك در ولايـت او اسـت ، يـعـنـى نـهبالاستقلال و نه مشتركا شخص ديگرى در ولايت جهان نفوذ ندارد.
در آخـريـن آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و مى گويد:(آنـچـه بـه تـو از كـتـاب پـروردگـارت وحـى شـده تـلاوت كـن ) (واتل ما اوحى اليك من كتاب ربك ).
و اعتنا به گفته هاى اين و آن كه آميخته به دروغ و خرافات و مطالب بى اساس است مكن، تكيه گاه بحث تو در اين امور تنها بايد وحى الهى باشد.
چـرا كـه هـيـچ چيز سخنان او را دگرگون نمى كند و (در گفتار (و معلومات ) او تغيير وتبديل راه ندارد) (لا مبدل لكلماته ).
كـلام و عـلم او هـمچون علم و كلام بندگان نيست كه هر روز بر اثر كشف و آگاهى تازه اىدستخوش تغيير و تبديل شود، و به همين جهت صددرصد نتوان بر آن اعتماد نمود.
روى همين جهات (هيچ ملجاء و پناهگاهى جز او نمى يابى ) (و لن تجد من دونه ملتحدا).
(مـلتحد) از ماده (لحد) (بر وزن مهد) به معنى حفره اى است كه از وسط به يكى ازدو طـرف مـايـل شـده بـاشـد (هـمـانـنـد لحـدى كـه بـراى قـبـر مـى سـازند) و به همين جهت(مـلتـحـد) بـه جـائى گـفـتـه مـى شـود كـه انـسـانتمايل به آن پيدا مى كند، و سپس به معنى (ملجاء و پناهگاه ) آمده است .
شايان توجه اينكه دو آيه اخير از چندين راه ، احاطه علمى خداوند را به همه موجودات عالمبيان كرده است :
- نـخـسـت مـى گـويـد: غـيـب آسـمـانـهـا و زمـيـن از آن او اسـت ، و بـه هـمـيـندليل او از همه آنها آگاه است .
- سپس اضافه مى كند: او چه بينا و چه شنوا است ؟!
- باز مى گويد: تنها ولى و سرپرست او است ، و او از همه آگاهتر است .
- و نيز اضافه مى كند: هيچكس در حكم او شركت ندارد تا علم و دانش او محدود شود.
- سـپـس مى فرمايد: در علم و كلام او تغيير و تبديلى پيدا نمى شود تا از ارزش و ثباتآن بكاهد.
- و در آخرين جمله مى گويد: تنها پناهگاه در عالم او است ، و طبعا او از
تمام پناهندگان خويش آگاهى دارد.
نكته ها:
1 - داستان اصحاب كهف در احاديث اسلامى
دربـاره اصـحـاب كهف روايات فراوانى در منابع اسلامى ديده مى شود كه بعضا از نظراسـنـاد قـابـل اعـتـمـاد نمى باشند، و به همين دليل در ميان بعضى از آنها تضاد و اختلافوجود دارد.
از مـيان روايات ، روايتى كه على بن ابراهيم قمى در تفسيرش آورده از نظر متن و مضمونو هماهنگى با آيات قرآن بهتر به نظر مى رسد كه خلاصه اش چنين است :
امـام صـادق (عـليـه السـلام ) در مـورد (اصحاب كهف و رقيم ) چنين فرمود: آنها در زمانپـادشـاه جبار و گردنكشى بودند كه اهل كشور خود را به پرستش بتها دعوت مى كرد، وهـر كـس دعـوت او را اجابت نمى نمود به قتل مى رساند، اين گروه (اصحاب كهف ) جمعيتىبـا ايـمان بودند كه پرستش خداوند بزرگ مى كردند (ولى ايمان خود را از دستگاه شاهجبار مكتوم مى داشتند).
شـاه جـبـار مـاءمـورانـى بـر دروازه پـايتخت گماشته بود و هر كس مى خواست بيرون رودمجبور بود بر بتانى كه در آنجا قرار داشت سجده كند.
اين گروه با ايمان هر طور بود - به عنوان صيد كردن - از شهر بيرون آمدند (و تصميمداشتند به شهر خود كه محيط بسيار آلوده اى بود ديگر باز نگردند).
در مـسـيـر خود به چوپانى برخورد كردند كه او را دعوت به خداوند يگانه نمودند و اونپذيرفت ، ولى عجيب اينكه سگ چوپان به دنبال آنها به راه افتاد،
و هرگز از آنان جدا نشد آنها كه از آئين بت پرستى فرار كرده بودند در پايان روز بهغـارى رسـيـدنـد، و تصميم گرفتند مقدارى در غار استراحت كنند، خداوند خواب را بر آنهاچيره كرد، همانگونه كه در قرآن مى فرمايد (سالها آنها را در خواب فرو برديم ).
آنـهـا آن قـدر خـوابـيـدند كه آن شاه جبار مرد، و مردم شهر نيز يكى پس از ديگرى از دنيارفتند، و زمان ديگر و جمعيت ديگرى جاى آنها را گرفتند.
اصـحـاب كـهـف پس از اين خواب طولانى بيدار شدند و از يكديگر درباره مقدار خواب خودسئوال كردند، نگاهى به خورشيد كردند ديدند بالا آمده گفتند: يك روز يا بخشى از يكروز خوابيده ايم !.
سـپـس به يك نفر از خودشان ماموريت دادند و گفتند اين سكه نقره را بگير و به صورتنـاشناس داخل شهر شو، و براى ما غذائى تهيه كن ، اما مواظب باش تو را نشناسند، زيرااگـر از وضـع مـا آگـاه شـونـد يـا مـا را بـه قـتـل مـى رسـانند و يا به آئين خود باز مىگردانند.
آن مـرد وارد شـهـر شـد امـا منظره شهر را بر خلاف آنچه بخاطر داشت مشاهده كرده و جمعيتغير از آن جمعيتى بودند كه او مى شناخت ، اصولا لغت آنها را درست نمى فهميد، همانگونهكـه آنها نيز زبان او را درست درك نمى كردند، به او گفتند تو كيستى و از كجا مى آئى؟!
او سـرانـجـام پـرده از روى اسرارش برداشت ، پادشاه آن شهر (كه در آن زمان خداپرستبـود) بـا يـارانش همراه آن مرد به سوى غار حركت كردند، هنگامى كه به در غار رسيدندبـه درون نـگـاه مى كردند، بعضى مى گفتند اينها سه نفر بيشتر نيستند كه چهارمين سگآنـهـا اسـت ، بعضى مى گفتند پنج نفرند كه ششمين سگ آنهاست ، و بعضى مى گفتند هفتنفرند كه هشتمين سگ آنها است .
در اين حال خداوند آنها را در حجابى از رعب قرار داده بود به گونه اى
كـه هـيچيك جرات داخل شدن در غار را، جز همان فردى كه از آنها بود، نداشتند، هنگامى كهرفيقشان وارد غار شد آنها را وحشت زده ديد، زيرا گمان مى كردند كه جمعيت حاضر بر درغـار يـاران (دقـيـانوس ) پادشاه جبار بت پرست هستند، ولى او آنها را از ماجراى خوابطولانيشان آگاه ساخت ، و به آنها گفت خداوند آنانرا آيتى براى مردم قرار داده است .
آنـهـاخـوشـحـال شـدنـد، و اشـك شـادى فـرو ريـخـتـنـد و از خـدا خـواسـتـنـد كـه آنـهـا را بـهحال سابق بازگرداند.
امـا پـادشـاه آن زمان گفت سزاوار است كه ما در اينجا مسجدى بسازيم ، زيرا آنها گروهىباايمان بودند.
در ايـنـجـا امـام اضافه فرمود كه آنها در هر سال دو بار پهلو به پهلو مى شدند و سگآنها بر در غار دست خود را بر زمين گسترده (و مراقب ) بود)
در حـديث ديگرى از على (عليه السلام ) شرح مبسوطى درباره اصحاب كهف مى خوانيم كهخـلاصـه اش چـنـيـن اسـت : (آنـهـا در آغـاز شـش نفر بودند كه دقيانوس آنانرا به عنوانوزراى خود انتخاب كرده بود، و هر سال يك روز را براى آنها عيد مى گرفت .
در يكى از سالها در حالى كه روز عيد بود، فرماندهان بزرگ لشگر در طرف راست ، ومـشـاوران مـخـصـوص در طـرف چپ او قرار داشتند، يكى از فرماندهان به او آگاهى داد كهلشـگـر ايـران وارد مرزها شده است ، او آنچنان از شنيدن اين خبر غم انگيز، ناراحت شد كهبـر خـود لرزيـد و تـاج از سـرش فـرو افـتاد، يكى از اين وزيران كه (تمليخا) نامداشت در دل گفت اين مرد گمان مى كند خدا است ، اگر چنين است پس چرا اين چنين غم زده شدبه علاوه او تمام صفات بشرى را دارد؟!
وزراى شـش گـانـه او هـر روز در مـنزل يكى جمع مى شدند، و آن روز نوبت (تمليخا)بود.
او غـذاى خـوبـى بـراى دوسـتـان تـهـيـه ديـد، ولى بـا ايـنحال پريشان به نظر مى رسيد (و دست به سوى غذا دراز نمى كرد، دوستان از او جوياىحال شدند) او گفت مطلبى در دل من افتاده كه مرا از غذا و آب و خواب انداخته است ، آنها ازماجرا سئوال كردند.
او گفت : من در اين آسمان بلند پايه كه بدون ستون برپا است و كسى كه خورشيد و ماهرا بـه صـورت دو نـشـانـه روشـن در آن به حركت واداشته ، و آن كس كه صفحه آن را باسـتـارگـان زينت بخشيده ، بسيار انديشه و مطالعه كردم ، سپس به اين زمين نگاه كردم وبـا خـود گـفـتـم چـه كسى آن را از آب بيرون آورد و گسترده ساخت ؟ و چه كسى اضطرابآنـرا بـا كـوه ها آرامش بخشيد؟ سپس در حال خودم به انديشه فرو رفتم ، و با خود گفتمچـه كسى مرا از حالت جنينى به بيرون رحم مادر فرستاد؟ چه كسى به من از پستان مادرشير گوارا بخشيد و تغذيه نمود؟ و بالاخره چه كسى مرا پرورش داد؟.
از مـجـمـوع ايـن مسائل فهميدم كه همه اينها سازنده و آفريدگار و مدبرى دارد كه او حتماغير از (دقيانوس ) است ، هم او مالك الملوك است و حاكم بر آسمانها.
هـنـگـامـى كـه اين سخنانرا با صراحت و خلوص ادا كرد، آنچه از دلش برخاسته بود بردل يـاران نـشـسـت ، نـاگـهـان همگى بر پاى او افتادند و بوسه زدند و گفتند: الله بهوسيله تو ما را از ضلالت به هدايت دعوت كرد اكنون بگو چه كنيم ؟!.
(تـمـليـخـا) بـرخـاست مقدارى خرما از باغستانى كه داشت به سه هزار درهم فروخت وپولها را برداشت ، و بر اسبها سوار شدند، و از شهر بيرون راندند.
هـنـگـامـى كه سه ميل راه رفتند (تمليخا) به آنها گفت : برادران ! پادشاهى و وزارتگذشت ، راه خدا را با اين اسبهاى گران قيمت نمى توان پيمود، پياده شويد تا پياده اينراه را طى كنيم ، شايد خداوند گشايشى در كار فرو بسته ما كند.
آنـهـا اسـبـهـا را رهـا كـردنـد، و پـياده به راه افتادند، هفت فرسخ در آن روز با سرعت راهرفتند، اما پاهاى آنها مجروح شد، و خون از آن مى چكيد!.
چـوپـانـى بـه اسـتـقبال آنان آمد، گفتند اى چوپان آيا جرعه شير يا آب دارى ما را ميهمانكنى ؟ چوپان گفت آنچه دوست داريد دارم ، ولى من چهره هاى شما را چهره شاهان مى بينم !اينجا چرا؟ من فكر مى كنم ، شما از دقيانوس پادشاه فرار كرده ايد.
گـفـتـند: اى چوپان ! حقيقت اين است كه ما نمى توانيم دروغ بگوئيم ، ولى آيا اگر راستبگوئيم دردسرى براى ما نمى آفرينى ؟ سپس سرگذشت خود را شرح دادند.
چـوپـان خـود را بـر دسـت و پـاى آنـهـا افـكـنـد و بـوسـيـد و گـفـت : بـرادران ! آنـچه دردل شـمـا افـتـاده ، در دل مـن هـم افـتـاده اسـت ولى اجـازه دهـيـد گـوسفندان را به صاحبانشبـرسـانـم ، و به شما ملحق شوم ، آنها قدرى توقف كردند تا او گوسفندان را رسانيد وبازگشت در حالى كه سگ او همراهش بود...
ايـن جـوانـان نگاه به سگ كردند بعضى گفتند ترس اين هست كه او با سر و صداى خودراز ما را فاش كند، اما هر قدر خواستند او را از خود دور كنند حاضر نشد، گوئى مى گفتبگذاريد من شما را از دشمنان محافظت كنم ، (من هم رهرو اين راهم !...).
ايـن هـفـت نـفـر بـه راه خـود ادامـه دادنـد در حـالى كـه سـگ بـهدنـبـال آنـهـا روان بود تا از كوهى بالا رفتند و در كنار غارى قرار گرفتند، بر در غارچشمه ها و درختان ميوه اى يافتند، از آن خوردند و سيراب شدند، تاريكى شب فرا رسيد
آنـهـا بـه غـار پـنـاه بـردند، و سگ بر در غار دستهاى خود را گشود و مراقب بود، در اينحال خداوند به فرشته مرگ دستور قبض ‍ ارواح آنها داد) (و خواب عميقى شبيه مرگ برآنها مسلط شد).
در مـورد دقـيـانـوس بـعـضـى از مـفـسـران چـنـيـن مـى گـويـنـد: او امـپـراطـور روم بـود و ازسـال 249 تـا 251 مـيلادى حكومت كرد، سخت دشمن مسيحيان بود، و ايشانرا آزار و شكنجهمى داد، پيش از اينكه دولت روم دين عيسى را بپذيرد.
2 - كهف در كجا بوده است ؟
در اينكه اصحاب كهف در كدام منطقه از روى زمين زندگى مى كردند و اين غار در كجا قرارداشته ؟ در ميان دانشمندان و مفسران گفتگو بسيار است .
گـر چـه پـيـدا كـردن دقـيـق مـحـل ايـن مـاجـرا تـاثـيـر زيـادى دراصل داستان و نكات تربيتى آن و اهميت تاريخيش نمى گذارد و اين تنها ماجرائى نيست كهما اصل داستانش را شناخته ايم ولى از پاره اى از جزئياتش اطلاع كافى نداريم ، اما مسلمادانستن محل اين حادثه مى تواند كمك به فهم بيشتر خصوصيات آن كند.
بـه هـر حـال در مـيـان احـتـمـالات و اقـوالى كـه در ايـن زمـيـنـه وجـود دارد دوقول صحيحتر به نظر مى رسد:
نـخـسـت ايـنـكه اين حادثه در شهر (افسوس ) واقع شده و اين غار در نزديكى آن قرارداشته است .
ويرانه هاى اين شهر هم اكنون در نزديكى (ازمير) در (تركيه ) به چشم مى خورد،و در كنار قريه (اياصولوك ) در كوه (ينايرداغ ) هم اكنون غارى ديده مى شود كهفاصله چندانى از (افسوس ) ندارد.
ايـن غار، غار وسيعى است كه مى گويند آثار صدها قبر در آن بچشم مى خورد و به عقيدهبسيارى ، غار اصحاب كهف همين است .
بـطـورى كـه اربـاب اطـلاع نـقـل كـرده انـد دهـانـه ايـن غـار بـه سـوىشـمـال شـرقـى است ، و همين سبب شده كه بعضى از مفسران بزرگ در اصالت آن ترديدكـنـنـد، در حالى كه اين وضع مويد اصالت آن است ، زيرا قرار گرفتن آفتاب به هنگامطـلوع در سـمـت راسـت غـار و در هـنـگـام غروب در سمت چپ ، مفهومش آن است كه دهانه غار بهسوى شمال و يا اندكى متمايل به شمال شرقى باشد.
عـدم وجـود مـسجد و معبدى در حال حاضر در كنار آن دليلى بر نفى اصالت آن نيز نخواهدبود، چه اينكه ممكن است با گذشتن حدود 17 قرن آثار آن معبد از بين رفته باشد.
دومـيـن غار، غارى است كه در نزديكى پايتخت (اردن ) يعنى شهر (عمان ) واقع شدهاست ، در نزديكى روستائى بنام (رجيب ).
در بالاى اين غار آثار صومعه اى ديده مى شود كه طبق پاره اى از قرائن مربوط به قرنپـنـجـم مـيـلادى اسـت كـه بـعـد از غـلبـه مـسـلمـيـن بـر آنـجـاتبديل به مسجد شده و محراب و ماءذنه دارد.
3 - جـنـبـه هـاى آمـوزنـده اين داستان - اين ماجراى عجيب تاريخى كه قرآن آنرا خالى از هرگـونه خرافه و مطالب بى اساس و ساختگى آورده است ، مانند همه داستانهاى قرآن مملواز نكات سازنده ى تربيتى است كه در لابلاى تفسير آيات به آنها اشاره شد، ولى لازممـى دانـيـم در ايـنـجـا نـيز به عنوان جمعبندى به آنها اشاره كنيم تا به هدف اصلى قرآننزديكتر شويم .
الف : نـخـسـتـيـن درس ايـن داسـتـان همان شكستن سد تقليد و جدا شدن از همرنگى با محيطفاسد است ، جوانمردان اصحاب كهف همانگونه كه ديديم
استقلال فكرى خود را در برابر اكثريت گمراه محيط از دست ندادند، و همين امر سبب نجاتو رستگاريشان شد،
اصـولا انـسـان بـايـد (سـازنـده محيط) باشد نه (سازش كار با محيط) و به عكسآنـچـه سـسـت عنصران فاقد شخصيت مى گويند (خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو)افراد باايمان و صاحبان افكار مستقل مى گويند (همرنگ جماعت شدنت رسوائى است !)
ب : (هجرت ) از محيطهاى آلوده درس ديگرى از اين ماجراى عبرت انگيز است ، آنها خانههـاى شـاهـانـه و مرفه و مملو از نعمتهاى مادى را رها كردند و به انواع محروميتها در غارىكـه فاقد همه چيز بود تن در دادند، تا ايمان خود را حفظ كنند و تقويت دستگاه ظلم و جورو كفر و شرك ننمايند.
ج : (تـقـيه ) به معنى سازنده اش درس ديگر اين داستان است ، آنها اصرار داشتند كهوضـعـشـان بـراى مـردم شـهـر روشـن نـشـود و هـمچنان در پرده اسرار بماند، مبادا بيهودهجـانـشـان را از دسـت دهـنـد، و يا به اجبار آنها را به همان محيط فاسد بازگردانند، و مىدانيم تقيه چيزى جز اين نيست كه انسان موضع واقعى خود را در جائى كه افشاگرى بىنـتـيـجـه است مكتوم دارد تا نيروى خود را براى موقع مبارزه و ضربه زدن بر دشمن حفظكند.
د: عـدم تـفاوت در ميان انسانها در مسير الله و قرار گرفتن (وزير) در كنار (چوپان) و حتى سگ پاسبانى كه راه آنها را مى سپرد، درس ديگرى در اين
زمينه است ، تا روشن شود امتيازات دنياى مادى ، و مقامات مختلف آن كمترين تاثيرى در جداكـردن صـفوف رهروان راه حق ندارد كه راه حق راه توحيد است و راه توحيد راه يگانگى همهانسانها است .
ه‍: امدادهاى شگفت آور الهى به هنگام بروز بحرانها نتيجه ديگرى است كه به ما مى آموزد،ديـديـم كـه چـگـونه خداوند اصحاب كهف را براى نجات از آن شرائط نامطلوب اجتماعى ،سـالهـا در خـواب عميق فرو برد، و در زمان مساعدى از خواب بيدار كرد، زمانى كه از آنهابـه عـنوان جمعى از قهرمانان راه توحيد قدردانى كردند، و نيز ديديم در اين مدت چگونهبـدنـهاى آنها را از گزند حوادث حفظ كرد، و رعب و وحشت را سپرى براى محافظت آنها درمقابل مهاجمين قرار داد.
و: آنها در اين داستان درس (پاكى تغذيه ) حتى در سختترين شرائط را به ما آموختند،چـرا كـه غـذاى جـسـم انسان اثر عميقى در روح و فكر و قلب انسان دارد، و آلوده شدن بهغذاى حرام و ناپاك انسان را از راه خدا و تقوى دور مى سازد.
ز: لزوم تـكيه بر مشيت خدا، و استمداد از لطف او، و گفتن (انشاء الله ) در خبرهائى كهاز آينده مى دهيم ، درس ديگرى بود كه در ضمن اين داستان آموختيم .
ح : ديـديـم كـه قـرآن از آنها به عنوان (جوانمردان ) (فتية ) ياد مى كند، در حالى كهطـبـق بـعـضـى از روايـات آنـهـا از نـظـر سـن ، جـوان نـبـودنـد، و اگـرقـبـول كـنـيـم كـه آنـهـا در آغـاز وزيران شاه جبار بودند نيز مى توان پذيرفت كه سن وسـالى داشـتـنـد، ايـن نـشـان مـى دهـد كـه مـنـطـق قـرآن در مـورد جـوانـى هـمـان رعـايـتاصول جوانمردى ، يعنى پاكى ، گذشت ، شهامت و رشادت است .
ط: لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان درس آموزنده ديگر اين داستان است ، چرا كهآنها به هنگامى كه مى خواستند آئين شرك آلود محيطشان
را مورد انتقاد قرار دهند به دلائل منطقى متوسل مى شدند كه نمونه هائى از آن را در آيات15 و 16 همين سوره خوانديم .
اصـولا اساس كار همه پيامبران و رهبران الهى در برخورد با مخالفان بحث آزاد و منطقىبـوده ، و تـوسـل بـه زور، آنهم براى خاموش ‍ كردن آتش فتنه منحصر به مواردى بودهكه بحث منطقى موثر نمى افتاد، يا مانع بحثهاى منطقى مى شدند.
ى : بـالاخـره مـسـاله امـكـان مـعـاد جـسـمانى و بازگشت انسانها به زندگى مجدد به هنگامرستاخيز: آخرين و دهمين درسى است كه اين ماجرا به ما مى دهد كه شرح آنرا در مباحث آيندهبه طور مبسوط مطالعه خواهيم كرد.
نـمـى گـوئيم نكات آموزنده اين داستان منحصر به اينها است ، ولى حتى يكى از اين (دهدرس آمـوزنـده ) بـراى نـقـل چـنين داستانى كافى به نظر مى رسد تا چه رسد به همهآنها.
بـه هـر حـال ، هـدف سـرگـرمـى و داسـتـان سـرائى نـيـسـت ، هدف ساختن انسانهاى مقاوم ،بـاايـمـان ، آگـاه و شـجـاع اسـت ، كـه يـكـى از طـرق آن نـشـان دادن الگـوهـاىاصيل در طول تاريخ پرماجراى بشرى است .
آيا داستان اصحاب كهف علمى است ؟
سرگذشت اصحاب كهف مسلما در هيچيك از كتب آسمانى پيشين نبوده است (اعم از كتب اصلى وكـتـب تـحـريـف يـافـتـه كـنـونـى ) و نـبـايـد هـم بـاشـد، زيـرا طـبـقنقل تاريخ ، اين حادثه مربوط به قرون بعد از ظهور مسيح (عليه السلام ) است .
ايـن جـريـان مربوط به زمان (دكيوس ) (كه معرب آن (دقيانوس ) است ) مى باشد،كه در عصر او مسيحيان تحت شكنجه سختى قرار داشتند.
و بـه گـفته مورخان اروپائى اين حادثه ميان سالهاى 49 تا 251 ميلادى روى داده است ،اين مورخان مدت خواب آنها را 157 سال مى دانند، و آنها را
بـه عـنـوان (هـفـت تـن خـفـتـگـان افسوس ) مى شناسند در حالى كه در ميان ما به عنوان(اصحاب كهف ) شناخته مى شوند.
اكـنـون بـبـينيم (افسوس ) كجاست و نخستين دانشمندانى كه در زمينه داستان اين خفتگانكتاب نوشته اند چه كسانى ، و در چه قرنى بوده اند:
(افـسـوس ) يـا (افـسـس ) (بـه ضـم الف و سـيـن ) يكى از شهرهاى آسياى صغير(تـركـيه كنونى كه قسمتى از روم شرقى قديم است ) بوده و در نزديكى رود كاستر درحـدود 40 مـيـلى جـنـوب شـرقـى (ازمـيـر) قرار داشته كه پايتخت پادشاه (الونى )محسوب مى شده است .
(افـسـوس ) بـخـاطـر مـعـبد معروف و بتخانه (ارطاميس ) كه از عجائب هفتگانه جهانبوده نيز معروفيت جهانى دارد.
مى گويند داستان اصحاب كهف براى نخستين بار در قرن پنجم ميلادى به وسيله يكى ازدانـشـمـنـدان مـسـيحى بنام (ژاك ) كه خليفه كليساى سوريه بود در رساله اى كه بهزبـان سـريـانـى نـوشـتـه اسـت تـشـريـح گـرديـد، سـپـس شـخـص ديـگـرى بـه نـام(گـوگـويـوس ) آن رسـاله را بـه لاتـيـنـى تـرجـمـه نـمـود و نـام(جـلال شهداء) را بر آن گذاشت و اين خود مى رساند كه اين حادثه يكى دو قرن پيشاز ظـهـور اسـلام در مـيـان مـسـيـحـيـان شـهـرت داشـتـه ، و مـورد تـوجـهمحافل كليسائى بوده است .
البـتـه همانطور كه اشاره شد پاره اى از مشخصات آن - از جمله مقدار مدت خواب آنها - باآنـچـه در مـنـابـع اسـلامـى آمـده تـفـاوت دارد زيـرا قـرآن صريحا مدت خواب آنها را 309سال ذكر كرده است .
از طرفى طبق نقل (ياقوت حموى ) در كتاب (معجم البلدان ) (جلد
دوم صـفـحـه 806) و (ابـن خرداد) به در كتاب (المسالك و الممالك ) (صفحه 106تا 110) (و ابوريحان بيرونى ) در كتاب (الاثار الباقيه ) (صفحه 290) جمعىاز جـهـانـگـردان قـديـم در شهر (آبس ) غارى يافته اند كه در آن چندين جسد خشك شدهوجود داشته است ، و احتمال مى دهند كه اين موضوع مربوط به همين داستان باشد.
از لحـن آيـات قـرآن در سـوره كهف ، و شاءن نزولهائى كه در اين زمينه در منابع اسلامىبـراى آيـات مزبور وارد شده ، استفاده مى شود كه حادثه مزبور در ميان دانشمندان يهودنـيـز بـعـنـوان يك حادثه تاريخى مشهور بوده است : و به اين ترتيب مسلم مى گردد كهماجراى اين خواب طولانى در منابع تاريخى اقوام مختلف آمده است .
در مـورد خـواب طـولانـى خـفـتـگـان شـهـر افـسـوس (اصـحـاب كـهـف ) كـه سـاليـان درازىبطول انجاميده ممكن است افرادى ترديد كنند و آنرا با موازين علمى سازگار ندانند و لذاآنرا در رديف (اسطوره ها و افسانه ها) فرض كنند زيرا:
اولا: چـنـين عمر طولانى چند صد ساله براى افراد بيدار بعيد است تا چه رسد به افرادخواب !
ثانيا: اگر قبول كنيم كه در بيدارى چنين عمرى امكان پذير است براى كسى كه در خواببـاشـد امـكـان ندارد، زيرا مشكل غذا و آب پيش مى آيد كه چگونه ممكن است انسانى در چنانمـدتـى بـدون غـذا و آب زنده بماند، و اگر براى هر روز فرضا يك كيلو غذا و يك ليترآب در نـظر بگيريم براى عمر اصحاب كهف بيش از يكصد تن غذا و يكصد هزار ليتر آبلازم است كه ذخيره كردن آن در خود بدن معنى ندارد.
ثـالثـا: اگـر از هـمـه ايـنـهـا صـرف نـظـر كـنـيـم بـاز ايـناشكال پيش مى آيد كه
مـانـدن بـدن در شـرايـط يـكنواخت ، براى چنان مدت طولانى ، به ارگانيزم آن صدمه مىزند. ضايعات فراوانى بار خواهد آورد.
ايـن ايـرادهـا مـمـكـن اسـت در بـدو نـظـر بـن بـسـتـهـا و مـوانـع غـيـرقابل عبورى بر سر راه اين مساله مجسم كند، در حالى كه چنين نيست زيرا:
اولا: مـسـاله عـمـر دراز مـدت ، يـك مـسـاله غـيـر عـلمـى نـيـسـت ، چـه ايـنـكـه مـى دانـيـمطول عمر هيچ موجود زنده اى - از نظر علمى - ميزان ثابت و معينى ندارد كه با فرا رسيدنآن مرگ حتمى باشد.
به عبارت ديگر درست است كه نيروهاى جسمى انسان هر چه باشد بالاخره محدود و پايانپـذيـر اسـت ، امـا ايـن سـخـن بـه آن مـعـنى نيست كه بدن يك انسان ، يا موجود زنده ديگر،تـوانـائى زيـست بيشتر از مقدار عادى را ندارد، و مثلا همانطور كه در طبيعت هنگامى كه آببـه يـكـصـد درجـه حرارت رسيد مى جوشد و در درجه صفر يخ مى زند، انسان هم كه بهيـكـصـد و يـا يـكـصـد و پنجاه سال رسيد قلب او الزاما متوقف مى گردد و مرگ او فرا مىرسد.
بـلكـه مـيـزان طـول عـمـر مـوجـودات زنده بستگى زيادى با وضع زندگى آنها دارد و باتـغـيـيـر شـرايـط كاملا تغيير پذير است گواه زنده اين سخن اين است كه از يك طرف مىبـيـنـيـم هـيچيك از دانشمندان جهان ميزان معينى براى عمر انسان تعيين نكرده اند، و از سوىديـگر توانسته اند در آزمايشگاه ها گاهى طول عمر بعضى از موجودات زنده را به دو ياچند برابر، و گاهى به 12 برابر و بيشتر برسانند، و حتى امروز به ما اميدوارى مىدهـنـد كـه در آيـنـده بـا پيدا شدن (روشهاى نوين عملى ) عمر انسان به چندين برابرفـعـلى افـزايـش خـواهـد يـافـت ، ايـن دربـاره اصـل مـسـالهطول عمر.
ثـانيا: در مورد آب و غذا در اين خواب طولانى اگر خواب عادى و معمولى باشد، مى توانحـق را بـه ايـراد كـنـنـده داد كـه ايـن مـوضـوع بـااصـول عـلمـى سـازگـار نـيست ، زيرا سوخت و ساز بدن به هنگام خوابهاى گر چه عادىكـمـى از حـال بيدارى كمتر است ولى رويهمرفته براى سالهاى متمادى بسيار زياد خواهدبود،
امـا بايد توجه داشت كه خوابهائى در جهان طبيعت وجود دارد كه مصرف غذاى بدن در آنهابسيار ناچيز است مانند زمستانخوابى
زمستانخوابى :
بـسـيـارى از جانداران هستند كه در سرتاسر زمستان در خواب فرو مى روند و باصطلاحعلمى (زمستان خوابى ) دارند.
در ايـن نـوع خـوابـهـا فـعـاليـتـهـاى حـياتى تقريبا متوقف مى گردد، و تنها شعله بسيارضـعـيـفـى از آن روشـن اسـت ، (قـلب ) تـقـريـبـا از ضـربـان مـى افتد و يا به تعبيرصـحـيـحـتـر ضـربـان آن بـقـدرى خـفـيـف مـى شـود كـه ابـداقابل احساس نيست .
در اين گونه موارد، بدن را مى توان به كوره هاى عظيم تشبيه كرد كه به هنگام خاموشكردن آنها (شمعكى ) از آن در حال اشتعال است ، واضح است كه مقدار خوراكى را كه آنكوره در يك روز از مواد نفتى (مثلا) مى طلبد تا شعله هاى عظيم خود را به آسمان بفرستدممكن است خوراك دهها يا صدها سال آن در حالاشـتـعـال شـمـعـك بـسـيـار كـوچـك بـاشـد (البـتـه ايـن بـسـتـگـى بـه شـعـله هـاى عـظـيـمحال بيدارى كوره ، و حال شمعك آن دارد).
دانشمندان در مورد زمستانخوابى بعضى از جانداران چنين مى گويند:
(اگـر وزغـى را كه در حال زمستانخوابى است از جايش بيرون آوريم ، به نظر مرده مىرسـد، در شـشهاى او هوا نيست ، ضربان قلبش چنان ضعيف است كه نمى توان به آن پىبـرد، در ميان حيوانات خونسرد كه زمستانخوابى دارند بسيارى از پروانه ها و حشرات وحـلزونهاى خاكى و خزندگان را مى توان نام برد. بعضى از پستانداران (خونگرم ) نيززمـسـتانخوابى دارند، در دوران زمستانخوابى ، فعاليتهاى حياتى بسيار كند مى شود، وچربى ذخيره بدن آنها به تدريج مصرف مى گردد).
مـنـظـور ايـن اسـت كـه يـك نـوع خـواب داريـم كـه در آن نـيـاز بـه غـذا، فـوق العـادهتـقليل پيدا مى كند و فعاليتهاى حياتى نزديك به صفر مى رسد، و اتفاقا همين موضوعكـمـك بـه جلوگيرى از فرسودگى اعضا و طول عمر اين گونه جانداران مى كند. اصولازمـسـتـانـخـوابـى بـراى ايـن حـيـوانـات كـه احـتـمـالا قـادر بـرتحصيل غذاى خود در زمستان نيستند فرصت بسيار گرانبهائى است .
نمونه ديگر: دفن مرتاضان
در مورد مرتاضان نيز ديده شده است كه بعضى از آنها را در برابر چشمان حيرتزده عدهاى از افـراد ديـربـاور، در تـابوت گذارده و گاهى براى مدت يك هفته در زير خاك دفنكـرده انـد، و پـس از تمام شدن مدت مزبور بيرون آورده و ماساژ و تنفس مصنوعى داده اندتا كم كم به حال عادى بازگردد.
مساله نياز به غذا در اين مدت اگر مهم نباشد: مساله نياز به اكسيژن هوا بسيار مهم است .زيرا مى دانيم حساسيت سلولهاى مغز مخصوصا در برابر اكسيژن . و نيازشان به اين مادهحـياتى به قدرى زياد است كه اگر چند دقيقه از آن محروم بمانند ضايع مى شوند. حالاچـطـور اسـت كـه جـنـاب مـرتـاض كـمـبـود اكـسـيـژن را مـثـلا بـراى مـدتى در حدود يك هفتهتحمل مى كند؟
پـاسـخ ايـن سـئوال بـا تـوجـه بـه تـوضـيـحـى كـه داديـم چـنـدانمـشـكـل نـيـسـت ، در ايـن مـدت فـعـاليـت حـياتى بدن مرتاض (تقريبا) متوقف مى گردد،بـنـابـرايـن نـيـاز سـلولهـا بـه اكـسـيـژن و مـصـرف آن فـوق العـادهتـقـليل مى يابد، بطورى كه در اين مدت همان هواى محفظه تابوت براى تغذيه يك هفتهسلولهاى تن او كافى است !.
منجمد ساختن بدن انسان زنده
در مـورد مـنـجـمـد سـاخـتن بدن جانداران و حتى بدن انسان (براى طولانى ساختن عمر آنها)امـروز تـئوريـهـا و بـحـثـهـاى فـراوانـى وجـود دارد كـه قـسـمـتـى از آن جـامـهعمل به خود پوشيده است .
طـبـق اين تئوريها، ممكن است با قرار دادن بدن انسان يا حيوانى در سرماى زير صفر طبقروش خاصى حيات و زندگى او را متوقف ساخت ، بدون اينكه واقعا بميرد، و پس از مدتىكـه لازم بـاشـد او را در حـرارت مـنـاسـبـى قـرار دهـنـد و دوبـاره بـهحال عادى بازگردد!.
بـراى مـسـافـرتـهـاى فـضـائى بـه كـرات دور دسـت كـه احـتـمـالا صـدهـا يـا هـزارانسـال طـول مـى كـشـد طـرحـهـائى پـيـشـنـهـاد شـده كـه يكى از آنها همين طرح است كه بدنفضانورد را در محفظه خاصى قرار دهند، و آنرا منجمد سازند، و پس از ساليان دراز بههـنـگـام نـزديـك شدن به كرات مورد نظر، با يك سيستم خودكار، حرارت عادى به محفظهبرگردد، و آنها بحال عادى در آيند، بدون آنكه در حقيقت عمرى تلف كرده باشند!
در يـكـى از مـجـلات عـلمـى ايـن خبر انتشار يافت كه در سالهاى اخير كتابى درباره منجمدساختن بدن انسان بخاطر يك عمر طولانى به قلم (رابرت نيلسون ) منتشر شده كه درجهان دانش انعكاس وسيع و دامنه دارى داشته است .
در مـقـاله اى كـه در مـجـله مـزبور در اين زمينه تنظيم شده بود تصريح شده كه اخيرا يكرشـته خاص علمى ، در ميان رشته هاى علوم نيز به همين عنوان به وجود آمده است . در مقالهمزبور چنين مى خوانيم :
(زنـدگـى جاويدان در طول تاريخ همواره از روياهاى طلائى و ديرينه انسان بوده ، امااكـنـون ايـن رويـا بـه حـقـيقت پيوسته است ، و اين امر مديون پيشرفتهاى شگفت انگيز علمنـوينى است كه (كريونيك ) نام دارد) (علمى كه انسان را به عوالم يخبندان مى بردو از او هـمـچـون بدن منجمد شده اى نگهدارى مى كند، به اميد روزى كه دانشمندان او را بهزندگى دوباره بازگردانند).
آيا اين منطق باور كردنى است ؟ بسيارى از دانشمندان برجسته و ممتاز، از جهات ديگر بهاين مساله مى انديشند و نشرياتى چون (لايف ) و (اسكواير)
و همچنين روزنامه هاى سراسر جهان شديدا به بحث درباره اين مهم پرداخته اند، و از همهمهمتر اينكه برنامه اى هم اكنون (در اين زمينه ) در دست اجرا است .
چندى قبل نيز در جرائد اعلام شده بود كه در ميان يخهاى قطبى كه به گواهى قشرهاى آن، مربوط به چند هزار سال قبل بوده ، ماهى منجمدى پيدا شد كه پس از قرار دادن آن در آبملايم زندگى را از سر گرفت !! و در مقابل ديدگان حيرت زده ناظران شروع به حركتكرد!.
روشـن اسـت كـه حـتـى در حـال انـجـمـاد دسـتـگـاهـهـاى حـيـاتـى هـمـانـنـدحال مرگ بطور كامل متوقف نمى گردند، زيرا در آن صورت بازگشت به حيات ممكن نبودهبلكه فوق العاده كند مى شود.
از مجموع اين گفتگوها نتيجه مى گيريم كه متوقف ساختن يا كند كردن فوق العاده حيات ،امـكـان پـذيـر اسـت ، و مطالعات مختلف علمى ، امكان آن را از جهات گوناگون تاييد كردهاست .
و در ايـن حـال مـصـرف غذاى بدن تقريبا به صفر مى رسد، و ذخيره ناچيز موجود در بدنمى تواند براى زندگى بطى ء آن در سالهاى دراز كافى باشد.
اشتباه نشود هرگز نمى خواهيم جنبه اعجاز خواب اصحاب كهف را با اين سخنان انكار كنيمبلكه مى خواهيم آنرا از نظر علمى به ذهن نزديك نمائيم .
زيـرا مـسـلما خواب اصحاب كهف يك خواب عادى و معمولى ، مانند خوابهاى شبانه ، ما نبودهاسـت ، خـوابـى بـوده كـه جـنـبه استثنائى داشته است ، بنابراين جاى تعجب نيست كه آنها(بـه اراده خـداونـد) در خـواب طـولانـى فـرو رونـد، نـه گـرفـتـار كمبود غذا شوند و نهارگانيزم بدن آنها صدمه ببيند!
جالب اينكه از آيات سوره كهف درباره سرگذشت آنها برمى آيد كه طرز
خواب آنها با خوابهاى معمولى فرق بسيار داشته است :
و تـحـسـبـهم ايقاظا و هم رقود ... لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا (آيه18 ).
(آنـهـا چـنـان بـه نـظـر مـى رسيدند كه گويا بيدارند (چشمشان باز بود) اگر آنها رامـشـاهـده مـى كـردى از وحشت فرار مى نمودى و ترس سراسر وجود تو را فرا مى گرفت).
ايـن آيـه گـواه بر آن است كه آنها يك خواب عادى نداشته اند، بلكه خوابى شبيه حالتيك مرده - با چشم گشوده ! - داشته اند.
بـعـلاوه قـرآن مـى گـويـد: (نور آفتاب بدرون غار آنها نمى تابيد) و با توجه بهايـنـكـه غار آنها احتمالا در يكى از ارتفاعات آسياى صغير در منطقه سردى بوده ، شرايطاستثنائى خواب آنها واضحتر مى شود، از سوى ديگر قرآن مى گويد:
(و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال ) (كهف آيه 18)
(مـا آنـهـا را بـه سـوى راسـت و چـپ بـرمى گردانيديم ) و اين نشان مى دهد كه آنها درحـال يـكـنـواخـتـى كـامـل نـبـوده اند، و عوامل مرموزى كه هنوز براى ما ناشناخته مانده است !(احـتـمـالا در هر سال يكبار) آنها را به سمت راست و چپ مى گردانده است تا به ارگانيزمبدن آنها صدمه اى وارد نشود.
اكـنـون كه اين بحث علمى به قدر كافى روشن شد نتيجه گيرى از آن ، در بحث معاد نيازبه گفتگوى زيادى ندارد، زيرا بيدار شدن پس از آن خواب طولانى بى شباهت به زندهشدن پس از مرگ نيست و امكان و تحقق معاد را به ذهن نزديك مى كند.
آيه و ترجمه


و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهمتـريـد زيـنـة الحـيـوة الدنـيـا و لا تـطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هوئه و كان امرهفرطا(28)
و قـل الحق من ربكم فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهمسـرادقـهـا و ان يـسـتـغـيـثـوا يـغـاثـوا بـمـاء كالمهل يشوى الوجوه بئس الشراب و ساءتمرتفقا(29)
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا(30)
اولئك لهـم جـنـات عـدن تـجـرى مـن تـحـتهم الانهار يحلون فيها من اساور من ذهب و يلبسونثيابا خضرا من سندس و استبرق متكين فيها على الارائك نعم الثواب و حسنت مرتفقا(31)


ترجمه :

28 - بـا كـسـانـى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها ذات او رامـى طـلبند، هرگز چشمهاى خود را، بخاطر زينتهاى دنيا، از آنها برمگير، و از كسانى كهقـلبـشـان را از يـاد خـود غـافـل سـاخـتـيم اطاعت مكن ، همانها كه پيروى هواى نفس كردند، وكارهايشان افراطى است .
29 - بـگـو ايـن حـق اسـت از سـوى پـروردگارتان ، هر كس مى خواهد ايمان بياورد (و اينحـقـيقت را پذيرا شود) و هر كس مى خواهد كافر گردد، ما براى ستمگران آتشى آماده كردهايـم كـه سـراپـرده اش آنـها را از هر سو احاطه كرده است ، و اگر تقاضاى آب كنند آبىبـراى آنـهـا مـى آورنـد هـمـچـون فـلز گـداخـتـه كـه صـورتـها را بريان مى كند، چه بدنوشيدنى است و چه بد محل اجتماعى ؟!
30 - مسلما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ما پاداش نيكوكاران را ضايعنخواهيم كرد.
31 - آنـهـا كـسـانـى هستند كه بهشت جاودان از آنشان است ، باغهائى از بهشت كه نهرها اززيـر درخـتـان و قـصـرهـايـش جـارى اسـت ، در آنـجـا بـا دسـتـبندهائى از طلا آراسته اند، ولبـاسـهاى (فاخرى ) به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى كنند، در حالى كهبر تختها تكيه كرده اند، چه پاداش خوبى و چه جمع نيكوئى ؟!
شاءن نزول :
مفسران در شان نزول بخشى از آيات فوق چنين نوشته اند: جمعى از ثروتمندان مستكبر واشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند، ودر حـالى كـه اشـاره بـه مـردان با ايمانى همچون سلمان ، ابوذر، صهيب ، و خباب و مانندآنها
مى كردند گفتند: اى محمد اگر تو در صدر مجلس بنشينى ، و اين گونه افراد كه بوىآنـها مشام انسان را آزار مى دهد، و لباسهاى خشن و پشمينه در تن دارند، از خود دور سازى(و خلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصيتها! بشود) ما نزد تو خواهيم آمد، درمـجـلست خواهيم نشست و از سخنانت بهره مى گيريم ولى چكنيم كه با وجود اين گروه جاىما نيست !
در ايـن هـنگام آيات فوق نازل شد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور دادكـه هـرگـز تـسـليـم ايـن سـخنان فريبنده تو خالى نشود و همواره در دوران زندگى باافـراد بـاايـمـان و پـاكدلى چون سلمانها و ابوذرها باشد هر چند دستشان از ثروت دنياتهى و لباسشان پشمينه است .
و بـه دنـبـال نـزول آيـات پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جستجوى اين گروهبـرخـاست (گويا با شنيدن اين سخن ناراحت شدند و به گوشه اى از مسجد رفتند و بهعـبـادت پـروردگـار پـرداخـتـنـد) سـرانـجام آنها را در آخر مسجد در حالى كه به ذكر خدامـشـغول بودند، يافت ، فرمود: حمد خدا را كه نمردم تا اينكه او چنين دستورى بمن داد كهبـا امـثـال شـمـا بـاشـم ، (آرى زنـدگى با شما، و مرگ هم با شما خوش است )! (معكمالمحيا و معكم الممات )!
تفسير:
پاكدلان پابرهنه !
از جـمـله درسـهـائى كـه داسـتـان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيار ارزش انسانهاپـسـت و مـقـام ظـاهرى و ثروتشان نيست ، بلكه آنجا كه راه خدا است وزير و چوپان در يكصـفـنـد، آيـات مـورد بـحث نيز در حقيقت همين مساله مهم را تعقيب مى كند و به پيامبر (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن دسـتـور مـى دهـد: (بـا كـسـانـى بـاش كـه صبحگاهان وعصرگاهان پروردگار خود را مى خوانند و تنها ذات پاك او را مى طلبند)
(و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوة و العشى يريدون وجهه ).
تعبير به (و اصبر نفسك ) (خود را شكيبا دار) اشاره به اين واقعيت است كه پيغمبر(صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از ناحيه دشمنان مستكبر و اشراف آلوده در فشار بود كهگـروه مـؤ مـنان فقير را از خود براند، لذا خداوند دستور مى دهد كه در برابر اين فشارفزاينده ، صبر و استقامت پيشه كن ، و هرگز تسليم آنها مشو.
تـعـبـيـر بـه (صـبـح و شـام ) اشـاره بـه ايـن اسـت كـه در هـمـهحال و تمام عمر به ياد خدا هستند.
و تـعـبـيـر بـه (يـريـدون وجـهـه ) (ذات او را مـى طـلبـنـد)دليـل بـر اخـلاص آنـهـا اسـت ، و اشاره به اينكه آنها از خداوند خود او را مى خواهند، حتىبـخـاطـر بـهـشـت (هـر چـنـد نـعمتهايش بزرگ و پرارزش است ) و بخاطر ترس از دوزخ ومجازاتهايش (هر چند عذابهايش دردناك است ) بندگى خدا نمى كنند، بلكه فقط به خاطرذات پـاك او، او را مـى پـرسـتـنـد كـه (مـا از تـو، به غير از تو، نداريم تمنا)! و اينبالاترين درجه اطاعت و بندگى و عشق و ايمان به خدا است .
سـپـس بـه عـنـوان تـاكـيد ادامه مى دهد (هرگز چشمهاى خود را از اين گروه باايمان ، اماظـاهـرا فقير، برمگير، و به خاطر زينتهاى دنيا به اين مستكبران از خدا بيخبر، ديده ميفكن) (و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا).
باز براى تاءكيد فزونتر اضافه مى كند: (و از آنها كه قلبشان را از ياد
خود غافل ساختيم اطاعت مكن ) (و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا).
(از آنها كه پيروى هواى نفس كردند) (و اتبع هواه ).
(و هـمـانها كه همه كارهايشان افراطى است و خارج از رويه و تواءم با اسرافكارى )(و كان امره فرطا).
جالب اينكه قرآن صفات اين دو گروه را در مقابل يكديگر چيده است :
مؤ منان راستين اما تهيدست ، قلبى مملو از عشق خدا دارند، هميشه به ياد او هستند، و او را مىطلبند.
اما ثروتمندان مستكبر به كلى از ياد خدا غافلند، و جز هواى نفس چيزى نمى طلبند، و همهچيز آنها از حد اعتدال بيرون و در مسير افراط و اسراف است .
اهـمـيـت موضوع فوق بقدرى است كه قرآن در آيه بعد با صراحت به پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) چنين مى گويد: (بگو اين برنامه من است و اين حقيقتى است از سوىپـروردگـارتـان ، هـر كس مى خواهد ايمان بياورد و اين حقيقت را پذيرا شود، و هر كس مىخواهد كافر گردد) (و قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر).
امـا بـدانـيـد ايـن ظـالمـان دنـيـاپـرست كه با زندگى مرفه و زرق و برق و زينتهايشانلبخند تمسخر به لباس پشمينه سلمانها و بوذرها مى زنند عاقبت شوم و تاريكى دارندچـرا كـه : (مـا براى اين ستمگران آتشى فراهم كرده ايم كه سراپرده اش آنها را از هرسو احاطه كرده است ) (انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها).
آرى آنـهـا در ايـن زنـدگـى دنـيا هر گاه تشنه مى شدند صدا مى زدند، و خدمتكاران انواعنوشابه ها را در برابرشان حاضر مى كردند (ولى در جهنم
هـنگامى كه تقاضاى آب مى كنند آبى براى آنها مى آورند همچون فلز گداخته ! كه اگرنـزديـك صـورت شـود صـورتـهـا را بـريـان مـى كـنـد)! (و ان يـسـتـغيثوا يغاثوا بماءكالمهل يشوى الوجوه ).
(چه بد نوشيدنى است )؟! (بئس الشراب )!
(و دوزخ چه بد جايگاه محل اجتماعى است )؟! (و سائت مرتفقا).
فـكـر كـنـيـد آبـى كـه اگـر نـزديك صورت شود حرارتش صورت را بريان مى كند آياقـابـل خـوردن اسـت ؟ ايـن بـه خـاطر آنست كه در دنيا انواع نوشابه هاى گوارا و خنك مىنوشيدند، در حالى كه آتش به دل محرومان و مستضعفان مى زدند، اين همان آتش است كه دراينجا بدين صورت تجسم يافته است !.
عـجـيـب ايـنـكـه قـرآن در ايـنـجـا بـراى ثـروتـمـنـدان ، ظـالم و دنـيـاپرستان بى ايمان ،تـشـريـفـاتـى در جـهـنـم هـمـانـنـد تـشـريـفـات ايـن جـهـانقـائل شـده اسـت ولى بـا ايـن تـفـاوت كـه در دنـيـا (سـرادق ) يـعـنـى خـيـمه هاى بلند((سـرادق ) در اصـل از كـلمـه فارسى سراپرده گرفته شده است ) و اشرافى دارندكـه فـقـيـران را در آن راهـى نيست و محل عيش و نوش و باده گسارى است ولى در آنجا خيمههاى عظيمشان (از شعله هاى آتش سوزان دوزخ است )!
در ايـنـجـا در سراپرده هايشان انواع مشروبات وجود دارد، همين كه ساقى را صدا مى كنندجـامـهـائى از شـرابـهاى رنگارنگ پيش روى آنها حاضر مى نمايند، در دوزخ نيز ساقى وآورنده نوشيدنى دارند، اما چه آبى ؟ آبى همچون
فلز گداخته ! آبى به داغى اشك سوزان يتيمان و آه آتشين مستمندان ! آرى هر چه آنجا استتجسمى است از آنچه اينجا است ! (پناه بر خدا).
و از آنجا كه روش قرآن يك روش آموزنده تطبيقى است پس از بيان اوصاف و همچنين كيفردنـيـاپـرستان خودخواه ، به بيان حال مؤ منان راستين و پاداشهاى فوق العاده ارزنده آنهامى پردازد نخست : به صورت مختصر و بعد نسبتا مشروح و چنين مى گويد:
(آنـهـا كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيمكـرد) كـم بـاشـد يـا زيـاد، كـلى بـاشـد يـا جـزئى ، از هـر كـس ، در هـر سـن وسال ، و در هر شرايط (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا).
(آنان كسانى هستند كه بهشتهاى جاويدان از آن آنها است ) (اولئك لهم جنات عدن ).
(باغهائى از بهشت كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است ) (تجرى من تحتهمالانهار).
(آنها با دستبندهائى از طلا آراسته اند) (يحلون فيها من اساور من ذهب ).
(و لبـاسـهـاى فـاخـرى بـه رنـگ سـبـز از حـريـر نـازك و ضخيم در بر مى كنند) (ويلبسون ثيابا خضرا من سندس و استبرق ).
(در حالى كه بر تختها و كرسيها تكيه زده اند) (متكئين فيها على
الارائك ).
(وه ! چه پاداش خوبى است )؟ (نعم الثواب ).
(و چه جمع نيكوئى از دوستان )؟! (و حسنت مرتفقا).
نكته ها:
1 - روح طبقاتى مشكل بزرگ جامعه ها
نه تنها آيات فوق ، با تقسيم جامعه به دو گروه اشراف و فقراء مبارزه مى كند، بلكهدر بـسـيارى از آيات قرآن كه قبلا از آن گذشته ايم و يا بعدا به آن مى رسيم روى اينمطلب تاكيد شده است .
اصـولا جـامعه اى كه گروهى از آن (كه طبعا اقليتى خواهند بود) مرفه ترين زندگى راداشـتـه باشند، در ناز و نعمت غوطه ور، و در اسراف و تبذير غرق باشند، و به موازاتآن آلوده انـواع مـفـاسـد گـردنـد، در حـالى كـه گـروه ديـگـرى كـه اكـثـريـت راتـشـكيل مى دهند از ابتدائى ترين و ساده ترين وسيله زندگى انسانى محروم باشند چنينجامعه اى نه جامعه اى است كه اسلام آن را بپسندد و نه رنگ جامعه انسانى دارد.
چـنـيـن مـجـتـمعى هرگز روى آرامش نخواهد ديد، ظلم و ستم ، خفقان و سلب آزادى ، استعمار واسـتـكـبـار، حـتما بر آن سايه خواهد انداخت ، جنگهاى خونين غالبا از جامعه هائى كه داراىچنين بافتى هستند برخاسته ، و ناآراميها در چنين جوامعى هرگز پايان نمى گيرد.
اصولا چرا اينهمه مواهب الهى بى دليل در اختيار يك عده معدود قرار گيرد و اكثريت در ميانانواع محروميتها، درد و رنجها، گرسنگى و بيماريها دست و پا بزنند.
چنين جامعه اى قطعا مملو از كينه و دشمنى و حسادت و كبر و غرور و ظلم و ستم و خودكامگىو استكبار، و هر گونه عوامل تباهى است ، و اگر مى بينيم همه پيامبران بزرگ مخصوصاپـيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با چنين نظامى شديدا مبارزه پيگير و مستمرداشته ، به همين دليل است .
در اين گونه جوامع اشرافى جلسات اشراف ، هميشه از مجالس تهيدستان جدا بوده است ،مـحـله هـاى آنـهـا جـدا، مـراكـز تـفريح و اجتماع آنها جدا (اگر فقراء مركز تفريحى داشتهباشند) آداب و رسومشان كاملا متفاوت ، و حتى قبرستانهايشان هم از هم جدا بوده است !.
ايـن جـدائى كـه بر خلاف روح بشريت ، و روح تمام قوانين آسمانى است ، براى هيچ مردالهـى قـابل تحمل نبوده و نيست در جامعه جاهلى عرب اين وضع به شدت حكومت مى كرد تاآنـجـا كـه گاهى بزرگترين عيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را اين مى دانستندكه سلمانها و ابوذرهاى پابرهنه و تهيدست (اما با دلهائى مملو از ايمان و عشق به خدا وشهامت و ايثار) دور او را گرفته اند.

next page

fehrest page

back page