بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 12, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     hs~FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
     TAFSIR18 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در جامعه جاهلى زمان نوح (عليه السلام ) نيز اشراف بت پرست به نوح همين ايراد را مىكـردنـد كـه چـرا بـه تـعـبـيـر آنـهـا (اراذل )! از تـو پـيـروى كـرده انـد؟(اراذل بـمـعـنـى پـسـتـها! چرا كه اين كوردلان مقياس بزرگى و پستى را درهم و دينار مىپنداشتند) (فقال الملا الذين كفروا من قومه ما نراك الا بشرا مثلنا و ما نراك اتبعك الا الذينهم اراذلنا - هود آيه 27).
و ديـديـم كـه چـگـونـه گـروهـى از ايـن خـودپـرسـتـان بـى ايمان حتى از نشستن در كنارتهيدستان با ايمان ، و لو براى چند لحظه ، ابا داشتند، و نيز در تاريخ
اسـلام خـوانـده ايـم كه چگونه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با كنار زدن گروهاول و مـيـدان دادن بـه گـروه دوم جـامـعـه اى سـاخت به معنى واقعى كلمه ، (توحيدى )،جـامـعـه اى كـه اسـتـعـدادهـاى نـهفته در آن شكوفا گشت و ملاك ارزش و شخصيت ، نبوغها وارزشـهـاى انـسـانـى و تـقـوا و دانـش و ايـمـان و جـهـاد وعمل صالح بود.
و امـروز هـم تـا كوشش براى ساختن چنين جامعه اى نكنيم ، و با الگو گرفتن از برنامهپيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فكر طبقاتى را از طريق تعليم و تربيت وتـنـظـيـم قـوانـيـن صـحيح و اجراى دقيق آنها از مغزها بيرون نكنيم - هر چند استكبار جهانىنپسندد و با آن به مخالفت برخيزد - جامعه سالم و انسانى هرگز نخواهيم داشت .
2 - مقايسه زندگى اين جهان و آن جهان
بـارهـا گـفـتـه ايـم تـجـسـم اعـمـال يـكـى از مـهـمـتـريـنمـسـائل مـربـوط بـه رسـتاخيز است ، بايد بدانيم آنچه در آن جهان است بازتاب وسيع وگـسـتـرده و تكامل يافته اى از اين جهان است ، اعمال ، افكار، روشهاى اجتماعى ما و خوهاىمختلف اخلاقى در آن جهان تجسم مى يابند، و هميشه با ما خواهند بود.
آيات فوق ترسيم زنده اى از همين حقيقت است ، ثروتمندان ستم پيشه و انحصارگرى كهدر اين جهان در سراپرده ها تكيه مى كردند و سرمست از باده ها بودند و سعى داشتند همهچـيـزشان از مؤ منان تهيدست جدا باشد در آنجا هم (سرادق ) و سراپرده اى دارند اما ازآتش سوزان ! چرا كه ظلم در حقيقت آتش سوزانى است كه خرمن زندگى و اميد مستضعفان رامحترق مى كند.
در آنجا هم نوشابه هائى دارند كه تجسمى است از باطن شراب دنيا و نوشابه هائى كهاز خـون دل مـردم محروم فراهم شده است ، نوشابه اى كه به اين ظالمان در آن جهان هديهمى شود نه تنها امعاء و احشاء را مى سوزاند بلكه همچون
فـلز گـداخـتـه اسـت كـه پيش از نوشيدن ، هنگامى كه به دهان و صورت نزديك مى شودچهرهاشان را برشته مى كند!
امـا بـه عـكـس ، آنـهـا كـه بـراى حـفـظ پـاكـى و رعـايـتاصـول عـدالت پـشـت پـا بـه ايـن مـواهـب زدنـد و بـه زنـدگـى سـاده اى قـنـاعت كردند، ومـحـرومـيـتـهـاى ايـن دنـيـا را بـراى اجـراى اصـول عـدالت بـخـاطـر خـداتـحمل نمودند، در آنجا باغهائى از بهشت با نهرهائى از آب جارى ، و بهترين لباسها وزيـنـتـهـا، و شوق انگيزترين جلسات در انتظارشان خواهد بود، و اين تجسمى است از نيتپاك آنها كه مواهب را براى همه بندگان خدا مى خواستند.
3 - رابطه هواپرستى و غفلت از خدا
روح آدمـى را يـا خـدا پـر مـى كـنـد و يـا هـوا، كـه جـمـع ميان اين دو ممكن نيست ، هواپرستىسـرچـشـمـه غـفـلت از خـدا و خـلق خـدا اسـت ، هـواپـرسـتـىعامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است ، و بالاخره هواپرستى انسان را در خويشتن فرومى برد، و از همه حقايق جهان دور مى سازد.
يـك انـسـان هـواپـرسـت جـز به اشباع شهوات خويش نمى انديشد آگاهى ، گذشت ، ايثارفداكارى و معنويت براى او مفهومى ندارد.
رابـطـه اين دو با هم در آيات فوق بخوبى بازگو شده است ، آنجا كه مى گويد: (و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا)
در ايـنـجـا نخست غفلت از خدا مطرح است و به دنبال آن پيروى از هوا، و جالب اينكه نتيجهآن افراطكارى آنهم به طور مطلق ذكر شده است .
چـرا هـواپـرست هميشه گرفتار افراط است ، شايد يك دليلش اين باشد كه طبع آدمى درلذتهاى مادى هميشه رو به افزون طلبى مى رود كسى كه ديروز از فلان مقدار مواد مخدرنشئه مى شد امروز با آن مقدار نشئه نمى شود، و بايد
تدريجا بر مقدار آن بيفزايد، كسى كه ديروز يك قصر مجهز چند هزار مترى او را سير مىكـرد امـروز بـراى او يـك امـر عادى است ، و به همين ترتيب در همه شاخه هاى هوا و هوس ،دائما رو به افراط گام برمى دارند تا خود را هلاك و نابود كنند.
4 - لباسهاى زينتى در جهان ديگر
اين سؤ ال ممكن است براى بسيارى پيدا شود كه خداوند در قرآن مجيد از زرق و برق دنيانكوهش كرده ، ولى وعده اين گونه چيزها را به مؤ منان در آن جهان مى دهد، زينت آلات طلا،پارچه هاى ابريشمين ، نازك ، ضخيم ، اريكه ها و تختهاى زيبا و مانند آن .
در پـاسـخ ايـن سؤ ال قبلا توجه به اين نكته را لازم مى دانيم كه ما هرگز مانند توجيهگـرانـى كـه هـمه اين الفاظ را كنايه از مفاهيم معنوى مى دانند اين گونه آيات را تفسيرنـمـى كـنـيـم ، چـرا كـه از خـود قـرآن آمـوخـتـه ايـم كـه مـعاد هم جنبه (روحانى ) دارد هم(جسمانى ) و به اين ترتيب لذات آن جهان بايد در هر دو بخش باشد كه البته بدونشك لذات روحانيش قابل مقايسه با لذات جسمانى نيست .
ولى در عـين حال اين حقيقت را نمى توان كتمان كرد كه ما از نعمتهاى آن جهان شبحى از دورمى بينيم ، و سخنانى به اشاره مى شنويم ، چرا كه آن جهان نسبت به اين عالم همچون ايندنـيا است نسبت به شكم مادر و حالت جنينى ، همانگونه كه (مادر) اگر بتواند رابطهاى بـا جـنـيـن خـود بـرقـرار كـند جز با اشارات نمى تواند زيبائيهاى اين دنيا را: آفتابدرخشان ، ماه تابان ، چشمه سارها، باغها و گلها و مانند آنرا براى كودكى كه در شكم اواسـت بـيـان كـند، چرا كه الفاظ كافى براى بيان اين مفاهيم كه كودكش بتواند آنرا درككند در اختيار ندارد، همچنين نعمتهاى مادى و معنوى قيامت را براى ما محاصره شدگان در رحمدنيا بازگو كردن آنهم بطور كامل ممكن نيست .
بـا روشـن شـدن ايـن مـقـدمـه بـه سـراغ پـاسـخ سـؤال مـى رويـم : اگـر خدا زندگى پر زرق و برق اين جهان را نكوهش كرده به خاطر آنستكه محدوديت اين جهان سبب مى شود فراهم كردن چنان زندگانى با انواع ظلم و ستم توامباشد، و بهره گيرى از آن با غفلت و بى خبرى .
تـبـعـيـضـهائى كه از اين رهگذر پيدا مى شود مايه كينه ها، حسادتها، عداوتها و سرانجامخونريزيها و جنگها است .
امـا در آن جـهـان كـه هـمـه چـيـزش گـسـتـرده اسـت نـهتحصيل اين زينتها مشكل ايجاد مى كند، نه سبب تبعيض و محروميت كسى مى شود، نه كينه ونـفـرتـى بـرمـى انـگـيـزد، و نـه در آن مـحـيـط مـمـلو از مـعـنـويـت انـسـان را از خـداغـافـل مـى سازد، نه نياز به زحمت حفظ و حراست دارد، و نه در رقبا ايجاد حسادت مى كند،نه مايه كبر و غرور است و نه موجب فاصله گرفتن از خلق خدا و خدا.
چـرا بـهـشـتـيـان از چنين مواهبى محروم باشند كه لذتى است جسمانى در كنار مواهب بزرگمعنوى بدون هيچ واكنش نامطلوب .
5 - نزديك شدن به ثروتمندان به خاطر ثروتشان
نـكـتـه ديـگـرى كـه آيـات فـوق بـه ما مى آموزد اين است كه ما نبايد از ارشاد و هدايت اينگـروه و آن گـروه بـه خاطر آنكه ثروتمندند. يا زندگى مرفهى دارند پرهيز كنيم ، وبـه اصـطـلاح قـلم سـرخـى دور آنـها بكشيم ، بلكه آنچه مذموم است آنست كه ما به خاطربهره گيرى از دنياى مادى آنها به سراغ آنها برويم و به گفته قرآن مصداق (تريدزيـنـة الحـيـاة الدنـيـا) بـاشـيـم ، اما اگر هدف هدايت و ارشاد آنها و حتى بهره گيرى ازامـكـانـاتـشـان براى فعاليتهاى مثبت و ارزنده اجتماعى باشد تماس با آنها نه تنها مذمومنيست بلكه لازم و واجب است .
آيه و ترجمه


و اضـرب لهـم مـثـلا رجـليـن جـعـلنـا لاحـدهـمـا جـنـتـيـن مـن اعـنـاب و حـفـفـنـاهـمـابنخل و جعلنا بينهما زرعا(32)
كلتا الجنتين اتت اكلها و لم تظلم منه شيا و فجرنا خلالهما نهرا(33)
و كان له ثمر فقال لصاحبه و هو يحاوره انا اكثر منك مالا و اعز نفرا(34)
و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبيد هذه ابدا(35)
و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا(36)


ترجمه :

32 - بـراى آنـهـا مـثـالى بـيان كن ، داستان آن دو مرد را كه براى يكى از آنها دو باغ ازانـواع انـگـورهـا قـرار داديـم ، و در گـرداگـرد آن درخـتـاننخل و در ميان اين دو زراعت پربركت .
33 - هـر دو بـاغ مـيوه آورده بودند (ميوه هاى فراوان ) و چيزى فروگذار نكرده بودند، وميان آن دو نهر بزرگى از زمين بيرون فرستاديم .
34 - صـاحب اين باغ درآمد قابل ملاحظه اى داشت به همين جهت به دوستش در حالى كه بهگـفـتگو برخاسته بود چنين گفت من از نظر ثروت از تو برترم ، و نفراتم نيرومندتراست !.
35 - و در حـالى كـه بـه خـود سـتـم مـى كرد در باغش گام نهاد و گفت من گمان نمى كنمهرگز اين باغ فانى و نابود شود.
36 - و بـاور نـمـى كـنـم قـيـامت برپا گردد و اگر به سوى پروردگارم بازگردم (وقيامتى در كار باشد) جايگاهى بهتر از اينجا خواهم يافت !
تفسير:
ترسيمى از موضع مستكبران در برابر مستضعفان
در آيات گذشته ديديم كه چگونه دنياپرستان سعى دارند در همه چيز از آن مردان حق كهتهيدستند فاصله بگيرند، و سرانجام كارشان را در جهان ديگر نيز خوانديم .
آيات مورد بحث با اشاره به سرگذشت دو دوست يا دو برادر كه هر كدام الگوئى براىيـكـى از ايـن دو گـروه بـوده انـد طـرز تـفـكـر و گفتار و كردار و موضع اين دو گروه رامشخص مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: اى پـيـامـبـر (داسـتـان آن دو مـرد را، بـه عـنـوان ضـربالمـثـل ، بـراى آنـها بازگو كن كه براى يكى از آنها، دو باغ از انواع انگورها قرار دادهبوديم ، و در گرداگرد آن ، درختان نخل سر به آسمان كشيده بود، و در ميان اين دو باغزمين زراعت پر بركتى وجود داشت ) (و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعنابو حففناهما بنخل و جعلنا بينهما زرعا).
باغ و مزرعه اى كه همه چيزش جور بود، هم انگور و خرما داشت و هم
گندم و حبوبات ديگر، مزرعه اى كامل و خودكفا.
(ايـن دو بـاغ از نـظـر فـرآورده هـاى كـشـاورزىكـامـل بـودنـد درخـتـان بـه ثـمر نشسته ، و زراعتها خوشه بسته بود، و هر دو باغ چيزىفروگذار نكرده بودند) (كلتا الجنتين آتت اكلها و لم تظلم منه شيئا).
از هـمـه مـهـمـتـر آب كـه مايه حيات همه چيز مخصوصا باغ و زراعت است ، به حد كافى دردسـتـرس آنـهـا بـود چـرا كـه (مـيـان ايـن دو بـاغ نهر بزرگى از زمين بيرون فرستادهبوديم ) (و فجرنا خلالهما نهرا).
بـه ايـن تـرتـيـب (صـاحب اين باغ و زراعت هر گونه ميوه و درآمدى در اختيار داشت ) (وكان له ثمر).
ولى از آنـجـا كـه دنـيا به كام او مى گشت و انسان كم ظرفيت و فاقد شخصيت هنگامى كههـمـه چـيز بر وفق مراد او بشود غرور او را مى گيرد، و طغيان و سركشى آغاز مى كند كهنخستين مرحله اش مرحله برترى جوئى و استكبار بر ديگران است ، صاحب اين دو باغ بهدوسـتـش رو كـرد و در گـفتگوئى (با او چنين گفت : من از نظر ثروت از تو برترم ، وآبـرو و شـخـصـيـت و عـزتـم بـيـشـتـر و نـفـراتـم فـزونـتـر اسـت )(فقال لصاحبه و هو يحاوره انا اكثر منك مالا و اعز نفرا).
بـنـابـرايـن هـم نـيـروى انـسـانـى فـراوان در اخـتـيـار دارم ، و هـممـال و ثـروت هنگفت ، و هم نفوذ و موقعيت اجتماعى ، تو در برابر من چه مى گوئى ؟ و چهحرف حساب دارى ؟!
كـم كـم اين افكار - همانگونه كه معمولى است - در او اوج گرفت ، و به جائى رسيد كهدنيا را جاودان و مال و ثروت و حشمتش ‍ را ابدى پنداشت : (مغرورانه
در حـالى كـه در واقـع بـه خـودش سـتـم مـى كـرد در باغش گام نهاد، (نگاهى به درختانسرسبز كه شاخه هايش از سنگينى ميوه خم شده بود، و خوشه هاى پردانه اى كه به هرطرف مايل گشته بود انداخت ، و به زمزمه نهرى كه مى غريد و پيش مى رفت و درختان رامـشـروب مـى كـرد گـوش فـرا داد، و از روى غـفـلت و بى خبرى ) گفت : من باور نمى كنمهـرگـز فـنـا و نـيـسـتـى دامـن بـاغ مـرا بـگـيـرد) (ودخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبيد هذه ابدا).
باز هم از اين فراتر رفت ، و از آنجا كه جاودانى بودن اين جهان با قيام رستاخيز تضاددارد بـه فـكـر انـكـار قـيـامـت افـتـاد و گـفت (من هرگز باور نمى كنم كه قيامتى در كارباشد) (و ما اظن الساعة قائمة ).
اينها سخنانى است كه گروهى براى دلخوش كردن خود به هم بافته اند.
سـپـس اضـافـه كـرد (گـيـرم كـه قـيـامتى در كار باشد، من با اينهمه شخصيت و مقام )(اگـر بـه سـراغ پروردگارم بروم مسلما جايگاهى بهتر از اين خواهم يافت ) (و لئنرددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا).
او در ايـن خـيـالات خام غوطه ور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازه اى بر نامربوطهاىگـذشـتـه مى افزود كه رفيق با ايمانش به سخن درآمد و گفتنيها را كه در آيات بعد مىخوانيم گفت .
آيه و ترجمه


قال له صاحبه و هو يحاوره اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سوك رجلا(37)
لكنا هو الله ربى و لا اشرك بربى احدا(38)
و لو لا اذ دخـلت جـنـتـك قـلت مـا شـاء الله لا قـوة الا بـالله ان تـرن انـااقل منك مالا و ولدا(39)
فـعـسـى ربـى ان يـؤ تـيـن خـيـرا مـن جنتك و يرسل عليها حسبانا من السماء فتصبح صعيدازلقا(40)
او يصبح ماؤ ها غورا فلن تستطيع له طلبا(41)


ترجمه :

37 - دوسـت (بـا ايـمـان )ش در حـالى كـه بـا او بـه گفتگو پرداخته بود گفت : آيا بهخـدائى كـه تـو را از خـاك و سـپس از نطفه آفريد، و بعد از آن تو را مرد كاملى قرار دادكافر شدى ؟!
38 - ولى مـن كـسـى هـسـتـم كـه (الله ) پـروردگـار مـن اسـت ، و هـيـچـكـس را شـريـكپروردگارم قرار نمى دهم .
39 - تـو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته ؟ قوت (ونـيـروئى ) جـز از نـاحـيـه خـدا نـيـسـت ، امـا اگـر مـى بـيـنـى مـن از نـظـرمال و فرزند از تو كمترم (مطلب مهمى نيست ).
40 - شـايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد، و مجازات حساب شده اى از آسمانبـر بـاغ تـو فـرو فـرسـتـد، آنـچـنـانـكـه آنـرا بـه زمـيـن بـى گـيـاه لغـزنـده اىتبديل كند!
41 - و يـا آب آن در اعـمـاق زمـيـن فـرو رود، آنچنانكه هرگز قدرت جستجوى آنرا نداشتهباشى !
تفسير:
اينهم پاسخ مستضعفان
ايـن آيـات رد بافته هاى بى اساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضى و بى ايمان استكه از زبان دوست مؤ منش مى شنويم :
او كه تا آن موقع دم فرو بسته بود و به سخنان اين مرد سبك مغز گوش فرا مى داد تاهـر چـه در درون دارد برون ريزد، سپس يكجا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد (و به او گفتآيـا كـافـر شـدى بـه خدائى كه تو را از خاك آفريد و سپس از نطفه و بعد از آن تو رامـرد كـاملى قرار داد)؟! (قال له صاحبه و هو يحاوره اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم مننطفة ثم سويك رجلا).
در ايـنـجـا يـك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه در سخنان آن مرد مغرور كه در آيات گذشتهآمده بود چيزى صريحا در زمينه انكار وجود خدا ديده نمى شد، در حالى كه ظاهر پاسخىكـه مـرد مـوحـد به او مى دهد و نخستين مطلبى كه بخاطر آن وى را سرزنش ‍ مى كند مسالهانكار خدا است .
لذا او را از طـريـق مـسـاله آفـريـنـش انـسـان كـه يـكـى از بـارزتـريـندلائل توحيد است متوجه خداوند عالم و قادر مى كند.
خـدائى كـه انـسان را در آغاز از خاك آفريد، مواد غذائى كه در زمين وجود داشت جذب ريشههـاى درخـتـان شـد، و درخـتـان بـه نـوبـه خـود غذاى حيوانات شدند، و انسان از آن گياه وگـوشـت ايـن حـيـوان اسـتـفـاده كـرد، و نـطـفـه اش از ايـنـهـاشـكـل گـرفـت ، نـطـفـه در رحـم مـادر مـراحـل تـكـامـل را پـيـمـود تـا بـه انـسـان كـامـلىتبديل
شـد، انـسـانى كه از همه موجودات زمين برتر است ، مى انديشد، فكر مى كند، تصميم مىگـيـرد و هـمـه چـيـز را مـسـخـر خـود مـى سـازد، آرى تـبديل خاك بى ارزش به چنين موجودشـگـرفـى بـا آنـهـمـه سـازمـانـهـاى پـيـچـيـده اى كـه در جـسـم و روح او اسـت يـكـى ازدلائل بزرگ توحيد است .
در پاسخ اين سؤ ال مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:
1 - گـروهـى گـفـتـه انـد از آنـجـا كـه اين مرد مغرور صريحا معاد را انكار كرد و يا موردترديد قرار داد لازمه آن انكار خداست ، چرا كه منكران معاد جسمانى در واقع منكر قدرت خدابـودند و باور نمى كردند كه خاكهاى متلاشى شده بار ديگر لباس حيات بپوشند، لذاآن مـرد بـاايـمـان بـا ذكـر (آفـريـنـش نـخـسـتـيـن ) انـسـان از خـاك ، و سـپـس نـطفه ، ومـراحـل ديـگـر، او را مـتـوجه قدرت بى پايان پروردگار مى كند، تا بداند مساله معاد راهمواره در صحنه هاى همين زندگى با چشم خود مى بينيم .
2 - بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه شـرك و كـفـر او بـخاطر اين بود كه براى خويشتناستقلالى در مالكيت قائل شد و مالكيت خود را جاودانى پنداشت .
3 - احـتمال سومى نيز بعيد به نظر نمى رسد كه او در قسمتى از سخنانش كه قرآن همهآنـرا بـازگـو نـكـرده اسـت بـه انـكـار خـدا بـرخاسته بود، كه به قرينه سخنان آنمردبـاايمان روشن مى شود، لذا در آيه بعد مشاهده مى كنيم كه آنمرد با ايمان مى گويد تواگر انكار خدا كردى و راه شرك پوئيدى من هرگز چنين نمى كنم .
بـه هـر حـال ايـن احـتـمـالات سه گانه كه در تفسير آيه فوق گفته شد بى ارتباط بايكديگر نيست ، و مى تواند سخن آنمرد موحد اشاره اى بهمه اينها باشد.
سـپـس ايـن مـرد بـاايـمان براى درهم شكستن كفر و غرور او گفت : (ولى من كسى هستم كهالله پروردگار من است ) من با اين عقيده افتخار و مباهات مى كنم
(لكنا هو الله ربى ).
تو افتخار به اين مى كنى كه باغ و زراعت و ميوه و آب فراوان دارى ، ولى من افتخار مىكنم كه پروردگار من خدا است ، خالق من ، رازق من او است ، تو به دنيايت مباهات مى كنى ،من به عقيده و ايمان و توحيدم !
(و من هيچكس را شريك پروردگارم قرار نمى دهم ) (و لا اشرك بربى احدا).
بعد از اشاره به مساءله توحيد و شرك كه مهمترين مساله سرنوشت ساز است ، مجددا او رامورد سرزنش قرار داده مى گويد: (تو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتىاسـت كـه خـدا خـواسـتـه )، چـرا همه اينها را از ناحيه خدا ندانستى و شكر نعمت او را بجانـياوردى ؟! (و لو لا اذ دخلت جنتك قلت ما شاء الله ) (چرا نگفتى هيچ قوت و قدرتى جزاز ناحيه خدا نيست ) (لا قوة الا بالله ).
اگـر تـو زمـيـن را شـكـافـتـه اى ، بـذر پـاشـيـده اى ،نـهال غرس كرده اى ، درختان را بر داده اى ! و به موقع به همه چيز آن رسيده اى تا بهايـن پـايه رسيده است ، همه اينها با استفاده از قدرتهاى خداداد، و امكانات و وسائلى استكه خدا در اختيار تو قرار داده ، تو از خود هيچ ندارى و بدون او هيچ هستى !.
سـپـس اضـافـه كـرد: (اگـر مـى بـيـنـى مـن از نـظـرمـال و فـرزنـد از تـو كـمـتـرم ) (مـطـلب مـهـمـى نـيـسـت ) (ان تـرن انـااقل منك مالا و ولدا).
(خـدا مى تواند بهتر از باغ تو را در اختيار من بگذارد) (فعسى ربى ان يؤ تين خيرامن جنتك ).
نـه تـنـهـا بهتر از آنچه تو دارى به من بدهد بلكه : (خداوند صاعقه اى از آسمان برباغ تو فرستد و در مدتى كوتاه اين سرزمين سرسبز و خرم را به سرزمين بى گياه ولغزنده اى تبديل كند) (و يرسل عليها حسبانا من السماء فتصبح صعيدا زلقا).
يـا بـه زمـيـن فـرمـان دهـد تـكـانـى بخورد (و اين چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فروبـرود، آنـچـنـان كـه هـرگز قدرت جستجوى آنرا نداشته باشى ) (او يصبح ماؤ ها غورافلن تستطيع له طلبا).
(حـسـبـان ) (بـر وزن لقـمان ) در اصل از ماده حساب گرفته شده است ، سپس به معنىتـيـرهائى كه به هنگام پرتاب كردن آنرا شماره مى كنند آمده ، و نيز به معنى مجازاتىاست كه روى حساب دامنگير اشخاص مى گردد، و در آيه فوق منظور همين است .
(صعيد) به معنى قشر روى زمين است (در اصل از ماده (صعود) گرفته شده ).
(زلق ) بـه مـعـنـى سرزمينى است صاف و بدون هيچگونه گياه آنچنان كه پاى انسانبر آن بلغزد (جالب توجه اينكه امروز براى اينكه شنهاى روان را ثابت كنند و از فرورفـتـن آبـاديـهـا در زيـر طـوفـانـهـاى شـن جـلوگـيـرى بـهعمل آورند سعى مى كنند گياهان و نباتات و درختانى در آنها برويانند و به اصطلاح ازآن حالت زلق و لغزندگى بيرون آيد و مهار شود).
در واقـع آن مـرد بـا ايـمـان و مـوحـد رفـيـق مـغـرور خـود را هـشـدار داد كـه بـر ايـن نـعمتهادل نبندد چرا كه هيچكدام قابل اعتماد نيست .
در واقـع او مـى گـويـد: بـا چـشـم خـودت ديـده ، و يـالااقـل بـا گـوش شـنـيـده اى كه صاعقه هاى آسمانى گاهى در يك لحظه كوتاه ، باغها وخـانـه هـا و زراعـتـهـا را بـه تـلى از خـاك ، يـا زمـيـنـى خـشـك و بـى آب و عـلفتبديل كرده است .
و نـيـز شنيده يا ديده اى كه گاهى يك زمين لرزه شديد قناتها را فرو مى ريزد، چشمه هارا مى خشكاند، آنچنان كه قابل اصلاح و مرمت نيستند.
تو كه اينها را مى دانى اين غرور و نخوت براى چيست ؟! تو كه اين صحنه ها را ديده اىايـنـهـمـه دلبـسـتـگـى چرا؟! چرا ميگوئى باور نمى كنم اين نعمتها هرگز فانى بشوند،بلكه جاودانه خواهند ماند، اين چه نادانى و ابلهى است ؟!.
آيه و ترجمه


و احـيـط بـثـمـره فـاصـبـح يـقـلب كـفـيـه عـلى مـا انـفـق فـيـهـا و هـى خاوية على عروشها ويقول يا ليتنى لم اشرك بربى احدا(42)
و لم تكن له فئة ينصرونه من دون الله و ما كان منتصرا(43)
هنالك الولاية لله الحق هو خير ثوابا و خير عقبا(44)


ترجمه :

42 - (بـه هـر حـال عـذاب خـدا فرا رسيد) و تمام ميوه هاى آن نابود شد، او مرتبا دستهاىخـود را - بـخـاطـر هـزيـنه هائى كه در آن صرف كرده بود - بهم مى ماليد، در حالى كهتـمـام بـاغ بـر پايه ها فرو ريخته بود، و مى گفت ايكاش كسى را شريك پروردگارمقرار نداده بودم !
43 - و گـروهى ، غير از خدا، نداشت كه او را يارى كنند، و نمى توانست از خويشتن يارىگيرد.
44 - در ايـن هـنـگـام ثـابـت شـد كـه ولايـت (و قـدرت ) از آن خـداونـد حـق اسـت ، او است كهبرترين ثواب و بهترين عاقبت را (براى مطيعان ) دارد.
تفسير:
و اينهم پايان كارشان
سـرانـجام گفتگوى اين دو نفر پايان گرفت بى آنكه مرد موحد توانسته باشد در اعماقجان آن ثروتمند مغرور و بى ايمان نفوذ كند، و با همين روحيه و طرز فكر به خانه خودبازگشت .
غافل از اينكه فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سرسبزش صادر شده است، و بـايـد كـيفر غرور و شرك خود را در همين جهان ببيند و سرنوشتش درس عبرتى براىديگران شود.
شـايـد در هـمـان لحـظـه كـه پـرده هـاى سياه شب همه جا را فرا گرفته بود، عذاب الهىنازل شد، به صورت صاعقه اى مرگبار، و يا طوفانى كوبنده و وحشتناك ، و يا زلزلهاى ويـرانـگـر و هـول انـگـيـز، هـر چـه بود در لحظاتى كوتاه اين باغهاى پرطراوت ، ودرخـتـان سر به فلك كشيده ، و زراعت به ثمر نشسته را در هم كوبيد و ويران كرد: (وعـذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه و نابود ساخت ) (و احيطبثمره ).
(احـيـط) از ماده (احاطه ) است و در اينگونه موارد به معنى (عذاب فراگير) استكه نتيجه آن نابودى كامل است صبحگاهان كه صاحب باغ با يك سلسله رؤ ياها به منظورسركشى و بهره گيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد، همين كه نزديك شد بامنظره وحشتناكى روبرو گشت ، آنچنان كه دهانش از تعجب بازماند، و چشمانش بيفروغ شدو از حركت ايستاد.
نمى دانست اين صحنه را در خواب مى بيند يا بيدارى ؟! درختان همه
بـر خـاك فـرو غـلطـيـده بـودنـد، زراعـتها زير و رو شده بودند، و كمتر اثرى از حيات وزندگى در آنجا به چشم مى خورد.
گـوئى در آنجا هرگز باغ خرم و زمينهاى سرسبزى وجود نداشته ، و ناله هاى غم انگيزجغدها در ويرانه هايش طنين انداز بوده است ، قلبش به طپش افتاد، رنگ از چهره اش پريد،آب در دهـانـش خـشـكـيـد، و آنـچـه از كـبـر و غـرور بـردل و مغز او سنگينى مى كرد يكباره فرو ريخت !
گوئى از يك خواب عميق و طولانى بيدار شده است : (او مرتبا دستها را به هم مى ماليدو در فـكـر هـزيـنه هاى سنگينى بود كه در يك عمر از هر طرف فراهم نموده و در آن خرجكـرده بـود، در حـالى كه همه بر باد رفته و بر پايه ها فرو ريخته بود) (فاصبحيقلب كفيه على ما انفق فيها و هى خاوية على عروشها).
درسـت در ايـن هـنـگـام بـود كـه از گـفـتـه هـا و انـديـشـه هـاى پـوچ وبـاطل خود پشيمان گشت (و مى گفت اى كاش احدى را شريك پروردگارم نمى دانستم ، واى كـاش هـرگـز راه شـرك را نـمـى پـوئيـدم ) (ويقول يا ليتنى لم اشرك بربى احدا).
اسـف انـگيزتر اينكه او در برابر اينهمه مصيبت و بلا، تنهاى تنها بود (كسانى را جزخدا نداشت كه او را در برابر اين بلاى عظيم و خسارت بزرگ يارى دهند) (و لم تكن لهفئة ينصرونه من دون الله ).
و از آنجا كه تمام سرمايه او همين بود چيز ديگرى نداشت كه بجاى آن بنشاند، (و نمىتوانست از خويشتن يارى گيرد) (و ما كان منتصرا).
در حـقـيـقـت تـمـام پـنـدارهـاى غـرور آمـيـزش در ايـن مـاجـرا بـهـم ريـخـت وباطل گشت ، از يكسو مى گفت من هرگز باور نمى كنم اين ثروت و سرمايه عظيم فنائىداشته باشد، ولى به چشم خود فناى آن را مشاهده كرد.
از سوى ديگر به رفيق موحد و با ايمانش كبر و بزرگى مى فروخت و مى گفت
مـن از تـو قـويـتـر و پريار و ياورترم ، اما بعد از اين ماجرا مشاهده كرد كه هيچكس يار وياور او نيست .
از سـوى سوم او به قدرت و قوت خويش متكى بود و نيروى خود را نامحدود مى پنداشت ،ولى بـعـد از ايـن حادثه و كوتاه شدن دستش از همه جا و همه چيز، به اشتباه بزرگ خودپـى بـرد، زيرا چيزى كه بتواند گوشه اى از آن خسارت بزرگ را جبران كند در اختيارنداشت .
اصـولا يار و ياورانى كه بخاطر مال و ثروت همانند مگسهاى دور شيرينى اطراف انسانرا مـى گـيـرنـد، و گاه انسان آنها را تكيه گاه روز بدبختى خود مى پندارد، به هنگامىكه آن نعمت از ميان برود يكباره همگى پراكنده مى شوند، چرا كه دوستى آنها به صورتيك پيوند معنوى نبود، پشتوانه مادى داشت كه با از ميان رفتنش از ميان رفت .
ولى هـر چـه بـود ديـر شـده بـود، و ايـن گـونـه بـيـدارى اضـطـرارى كـه بـه هـنـگـامنـزول بـلاهـاى سـنـگين ، حتى براى فرعونها و نمرودها پيدا مى شود بى ارزش است ، وبه همين دليل نتيجه اى بحال او نداشت .
درسـت اسـت كـه او در ايـنجا جمله (لم اشرك بربى احدا) را بر زبان جارى كرد، همانجـمـله اى كـه دوسـت بـاايـمـانـش قـبـلا مـى گـفـت ولى او درحال سلامت گفت و اين در حال بلا!
(و در اين هنگام بود كه اين حقيقت بار ديگر به ثبوت پيوست كه ولايت و سرپرستى وقدرت از آن خدا است خداوندى كه عين حق است ) (هنالك الولاية لله الحق ).
آرى در اينجا كاملا روشن گشت كه همه نعمتها از او است و هر چه اراده او باشد آن مى شود،و جز به اتكاء لطف او كارى ساخته نيست .
آرى (او اسـت كـه بـرتـريـن پـاداش را دارد و او اسـت كه بهترين عاقبت را براى مطيعانفراهم مى سازد) (هو خير ثوابا و خير عقبا).
پـس اگـر انـسـان مى خواهد به كسى دل به بندد و بر چيزى تكيه كند و اميد به پاداشكـسـى داشـته باشد چه بهتر كه تكيه گاهش خدا و دلبستگى ، و اميدش به لطف و احسانپروردگار باشد.
نكته ها:
1 - غرور ثروت در اين داستان ترسيم زنده اى از آنچه ما غرور ثروتش مى ناميم ، مشاهدهمى كنيم ، و به سرانجام اين غرور كه پايانش شرك و كفر است آشنا مى شويم .
انسانهاى كم ظرفيت هنگامى كه بجائى رسيدند و برترى مختصرى از نظر مقام و ثروتبـر ديـگران يافتند، غالبا گرفتار بلاى غرور مى شوند، نخست سعى مى كنند امكاناتخـود را بـه رخ ديـگـران بـكشند، و آنرا وسيله برترى جوئى قرار دهند، جمع شدن مگس ‍صـفـتـان را دور ايـن شـيـريـنى دليل بر نفوذ خويشتن در دلها قرار دهند، اين همان است كهقرآن با جمله (انا اكثر منك مالا و اعز نفرا) در آيات فوق از آن ياد كرده است .
عـشـق و عـلاقـه آنـهـا بـه دنـيا كم كم پندار جاودانگى آنرا در نظرشان مجسم مى سازد، وفرياد (ما اظن ان تبيد هذه ابدا) را سر مى دهند!
ايمان به جاودانگى دنياى مادى چون تضاد روشنى با رستاخيز دارد نتيجتا به انكار معادبرمى خيزند (و ما اظن الساعة قائمة ) مى گويند.
خـودبـيـنـى و خـودپـسـنـديـشـان سـبـب مـى شـود كـه بـرتـرى مـادى رادليـل بـر قرب در درگاه پروردگار بدانند، و براى خويشتن مقام فوق العاده اى نزد اوقائل شوند، و بگويند اگر به سوى خدا بازگرديم و معاد و آخرتى در كار باشد جاىما در آنجا
از اينجا هم بهتر است !! (و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا).
اين مراحل چهارگانه كم و بيش در زندگى قدرتمندان دنياپرست با تفاوتهائى ديده مىشود در واقع خط سير انحرافى آنها از دنياپرستى شروع ، و به شرك و بت پرستى وكفر و انكار معاد ختم مى گردد، چرا كه قدرت مادى را همچون بتى مى پرستند و غير آن رابدست فراموشى مى سپرند.
2 - ايـن سـرگـذشـت عـبـرت انگيز در عين فشردگى ، علاوه بر اين درس بزرگ درسهاىديگرى نيز بما مى آموزد.
الف - نعمتهاى دنياى مادى هر قدر وسيع و گسترده باشد نامطمئن و ناپايدار است ، برقصـاعـقـه اى مـى تـوانـد در يـك شـب و يـا حـتـى چـنـد لحظه كوتاه باغها و زراعتهائى كهمـحـصـول سـالهاى دراز از عمر انسان است به تلى از خاك و خاكستر و زمين خشك و لغزندهتبديل كند.
زمـيـن لرزه مـخـتصرى چشمه هاى جوشانى را كه مبدء اينهمه حيات و بركت بود در كام خودفرو كشد آنگونه كه حتى قابل ترميم نباشد.
ب - دوستانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور انسان حلقه مى زنند آنچنان بى اعتبار وبـى وفـا هـستند كه در همان لحظاتى كه اين نعمتها از انسان جدا مى شوند با او وداع مىگويند، گوئى تصميم آنرا از قبل گرفته بودند (و لم تكن له فئة ينصرونه من دونالله ).
ايـن گونه ماجراها كه نمونه هايش را بارها شنيده و يا ديده ايم ثابت مى كند كه جز برخـدا نـمى توان دل بست ، دوستان باوفا و راستين انسان تنها كسانى هستند كه پيوندهاىمـعـنـوى ارتـبـاط آنـهـا را بـرقـرار مـى سـازد، ايـنـهـا دوسـتـانحـال ثـروت ، تـنگدستى ، پيرى و جوانى ، تندرستى و بيمارى ، و عزت و ذلتند، حتىرابطه هاى مودتشان بعد از مرگ نيز تداوم دارد.
ج - بـيـدارى بـعـد از بـلا غـالبـا بـيـهـوده است - بارها گفته ايم بيدارى اضطرارى نهدليـل بـر انـقـلاب درونـى و تـغـيـيـر خـط و مـسـيـر انـسان است ، و نه نشانه پشيمانى ازاعـمـال گـذشـته ، بلكه هر انسانى چشمش به چوبه دار، و يا امواج بلا و طوفان بيفتد،مـوقـتـا تحت تاءثير قرار مى گيرد، و در لحظاتى كوتاه كه عمرش بيش از عمر آن بلانـيـسـت تـصـمـيـم بـر تغيير مسير خود مى گيرد اما چون ريشه اى در اعماق جانش ندارد باخـامـوش شـدن آن طـوفـان ايـن تـفـكـر نـيـز خـامـوش مـى شـود، و درسـت بـخـطاول باز مى گردد.
اگر در سوره نساء آيه 18 مى خوانيم كه به هنگام مشاهده نشانه هاى مرگ درهاى توبهبـه روى انـسـان بـسـتـه مـى شود نيز دليلش ‍ همين است ، و اگر مى بينيم قرآن در آياتسـوره يـونس (آيه 90 و 91 ) درباره فرعون مى گويد: هنگامى كه غرق او نزديك شد ودر مـيـان امـواج مـى غـلطـيـد صـدا زد مـن بـه خـداى يـگـانـه ، خـداى بـنـىاسـرائيـل ، ايـمـان آوردم ، امـا ايـن تـوبـه هـرگـز از اوقبول نشد، آن نيز دليلش همين است .
د - نـه فقر دليل ذلت است و نه ثروت دليل عزت - اين درس ديگرى است كه آيات فوقبه ما مى آموزد.
البـتـه در جـوامع مادى و مكتبهاى ماده گرا، غالبا اين توهم پيش مى آيد كه فقر و ثروتدليـل ذلت و عـزت اسـت بـه هـمـيـن دليل مى بينيم مشركان عصر جاهليت از يتيم بودن و ياتـهـيـدستى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تعجب مى كردند و مى گفتند چراايـن قـرآن بـر يـكـى از ثـروتـمـنـدان مـكـه و طـائفنازل نشده ؟ لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم (آيه 31 سوره زخرف ).
ه‍ - راه شـكـسـتـن غـرور - يـك انـسـان آزاده هـنـگـامـى كـه وسـوسـه هـاى غـرور بـخـاطـرمـال و مـقـام در اعـمـاق دلش جـوانـه مـى زنـد بـايد ريشه آنرا با توجه به تاريخچه ىپيدايش خودش قطع كند، آنروز كه خاك بى ارزش بود، آنروز كه نطفه ناتوانى
بـود، آنـروز كـه بـه صـورت نـوزادى ضـعـيف و غير قادر بر حركت از مادر متولد گشت ،هـمـانـگـونـه كه قرآن در آيات فوق براى شكستن غرور آن ثروتمند بى ايمان او را بهگذشته اش باز مى گرداند، و از زبان آن مرد باايمان مى گويد (اكفرت بالذى خلقكمن تراب ثم من نطفة ثم سواك رجلا).
و - جـهـان طـبـيـعـت بـه مـا درس مـى دهد - جالب اينكه در آيات فوق هنگامى كه توصيف آنبـاغـهـاى پـربـركت را مى خوانيم مى گويد: (و لم تظلم منه شيئا) آن باغها هيچگونهسـتـمـى در تـقـديـم ثـمرات خود به جهان انسانيت نداشتند ولى درباره صاحب آن باغ مىگـويـد: (و دخـل جـنـته و هو ظالم لنفسه ). يعنى اى انسان نگاهى به جهان آفرينش كنببين اين درختان پرثمر و زراعتهاى پربركت ، چگونه هر چه دارند در طبق اخلاص گذارده، و بـه تـو تـقـديـم مـى دارنـد نـه از انـحـصـارطـلبـى آنـهـا خـبـرى اسـت ، و نـه ازبـخـل و حـسـد اثـرى ، جـهـان آفـريـنـش صـحـنـه ايـثـار اسـت وبـذل و بخشش ، زمين آنچه را در اختيار دارد به گياهان و حيوانات ايثارگرانه تقديم مىكـنـد، و درخـتـان و گـيـاهـان تـمـام مـواهـب خـويـش را در اخـتيار انسانها و جانداران ديگر مىگـذارند، قرص خورشيد روز به روز لاغرتر مى شود و نور افشانى مى كند، ابرها مىبارند و نسيمها مى وزند و امواج حيات را در همه جا مى گسترانند، اين نظام آفرينش است .
ولى تـو اى انـسـان چـگـونـه مـى خـواهـى گـلسـرسـبـد ايـن جـهـان بـاشـى و روشنترين قوانين آنرا زير پا بگذارى ؟! وصله ناهمرنگبراى عالم خلقت شوى ، همه مواهب را به خويش اختصاص دهى و حق ديگران را بربائى ؟!
آيه و ترجمه


و اضـرب لهـم مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبحهشيما تذروه الرياح و كان الله على كل شى ء مقتدرا(45)
المـال و البـنـون زيـنـة الحـيوة الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خيراملا(46)


ترجمه :

45 - زنـدگـى دنـيـا را براى آنها به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم ، وبه وسيله آن گياهان زمين ، سرسبز و درهم فرو مى روند، اما بعد از مدتى مى خشكند، بهگونه اى بادها آنها را به هر سو پراكنده مى كنند، و خداوند بر هر چيز توانا است
46 - مـال و فـرزنـدان ، زيـنـت حـيات دنيا هستند، و باقيات صالحات (ارزشهاى پايدار وشايسته ) ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميد بخش تر است .
تفسير:
آغاز و پايان زندگى در يك تابلو زنده
در آيـات گذشته سخن از ناپايدارى نعمتهاى جهان ماده بود، و از آنجا كه درك اين واقعيتبراى يك عمر طولانى به مدت 60 يا 80 سال براى افراد عادى كار آسانى نيست ، قرآندر آيات مورد بحث ضمن يك مثال بسيار زنده و گويا اين صحنه را كاملا مجسم مى كند، تاغـافـلان مـغـرور بـا مـشاهده آن كه در عمرشان بارها و بارها تكرار شده و مى شود از اينغرور و غفلت بيدار شوند.
مـى گـويـد: (بـراى آنـهـا زنـدگـى دنـيـا را بـه قـطـره هـاى آب بـاران كـه از آسـمـاننازل مى كنيم تشبيه كن ) (و اضرب لهم مثل الحياة الدنيا كماء انزلناه
من السماء).
ايـن قـطـره هـاى حـيـات بـخش بر كوه و صحرا مى ريزد، دانه هاى آماده اى كه در زمين هاىمستعد نهفته است ، با ريزش آن جان مى گيرد و حركت تكاملى خود را آغاز مى كند.
پوست سخت و پرمقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مى شود، و به جوانه گياه اجازهعبور مى دهد، سرانجام جوانه نورس از دل خاك سر برمى دارد، آفتاب مى درخشد نسيم مىوزد، مـواد غـذائى زمـيـن كـمـك مـى كـنـد، و ايـن جـوانـه نـورس بـا نيرو گرفتن از همه اينعـوامـل حـيـات بـه رشد و نمو خود ادامه مى دهد، آنچنان كه (بعد از مدت كوتاهى گياهانزمين سر بر سر هم مى گذارند و درهم فرو مى روند) (فاختلط به نبات الارض ).
صـفـحـه كـوه و صـحرا يك پارچه جنبش و حيات مى شود، شكوفه ها و گلها و ميوه ها يكىبـعـد از ديـگـرى زيـنـت بخش شاخه ها مى شوند، گوئى همه مى خندند، فرياد شادى مىكشند، به وجد و رقص درآمده اند.
ولى ايـن صـحـنـه دل انگيز ديرى نمى پايد، بادهاى خزان شروع مى شود و گرد و غبارمـرگ بـر سر آنها مى پاشد هوا به سردى مى گرايد، آبها كم مى شود (و چيزى نمىگـذرد كـه آن گياه خرم و سرسبز و خندان به شاخه ها و برگهاى پژمرده و بى فروغتبديل مى شوند) (فاصبح هشيما).
آن برگهائى كه در فصل بهار آنچنان شاخه ها را چسبيده بودند كه قدرت هيچ طوفانىنـمـى توانست آنها را جدا كند آنقدر سست و بيجان مى شوند كه (هر باد و نسيمى آنها راجدا كرده با خود به هر سو مى برد) (تذروه الرياح ).
(آرى خـداونـد بـر هـر چـيـزى تـوانـا بـوده و هـسـت ) (و كـان الله عـلىكل شى ء مقتدرا).
آيـه بـعـد مـوقـعيت مال و ثروت و نيروى انسانى را كه دو ركن اصلى حيات دنياست در اينمـيـان مـشـخـص مـى كـنـد، و مـى گـويـد (امـوال و فـرزنـدان زيـنـت حـيـات دنـيـا هـسـتـند)(المال و البنون زينة الحيوة الدنيا).
شـكـوفـه هـا و گـل هـائى مـى بـاشـند كه بر شاخه هاى اين درخت آشكار مى شوند، زود،گذرند، كمدوامند و اگر از طريق قرار گرفتن در مسير (الله ) رنگ جاودانگى نگيرندبسيار بى اعتبارند.
در حـقيقت در اين آيه انگشت روى دو قسمت از مهمترين سرمايه هاى زندگى دنيا گذارده شدهاسـت كه بقيه به آن وابسته است ، (نيروى اقتصادى ) و (نيروى انسانى ) چرا كهبـراى رسـيـدن بـه هـر مـقـصـودى از مـقـاصـد مـادى حـتما اين دو نيرو لازم است ، و به هميندليل آنها كه بر تخت قدرت مى نشينند سعى در جمع آورى اين دو نيرو مى كنند، مخصوصادر زمـانـهـاى گـذشته هر كس ‍ فرزندان بيشترى داشت خود را نيرومندتر احساس مى كرد،چـرا كـه آنـهـا يـكـى از دو ركـن اصـلى قـدرت او راتـشـكـيـل مـى دادنـد، در آيـات گـذشـتـه نـيـز ديـديـم كـه آن مـرد ثـروتـمـنـد بـى ايـمـاناموال و نفرات خود را به رخ ديگران مى كشيد و مى گفت (انا اكثر منك مالا و اعز نفرا).
و لذا روى (بـنـون ) كـه جـمـع (ابـن ) به معنى پسر است تكيه شده ، چرا كه آنهاپسران را سرمايه و نيروى فعال انسانى مى دانستند، نه دختران .
بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه ديـديـم پـابـرجـاتـريـناموال كه عبارت از باغ و زمين زراعتى و چشمه آب بود چگونه در چند لحظه نابود شد، درمـورد فـرزنـدان نـيز گذشته از آنكه حيات و سلامتشان هميشه آسيب پذير است گاهى بهصورت دشمنانى
درمى آيند كه به جاى كمك بودن مزاحم سرسختى خواهند شد!
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد (بـاقـيـات صـالحات يعنى ارزشهاى پايدار و شايسته ، نزدپروردگارت ثوابش بهتر و اميدبخش تر است ) (و الباقيات الصالحات خير عند ربكثوابا و خير املا).
گـر چـه جـمـعـى از مـفسران خواسته اند مفهوم (باقيات صالحات ) را در دائره خاصىمـانـند نمازهاى پنجگانه ، يا ذكر سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر، وامثال آن محدود كنند ولى روشن است كه مفهوم اين تعبير آنچنان وسيع و گسترده است كه هرفـكـر و ايـده و گـفـتـار و كـردار صالح و شايسته اى كه طبعا باقى مى ماند و اثرات وبـركـاتـش در اخـتـيـار افـراد و جـوامـع قـرار مـى گـيـردشامل مى شود.
اگـر مـى بـيـنـيـم در بـعـضـى از روايـات بـه نـمـاز شـب ، و يـا مـودتاهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) تـفسير شده بدون شك منظور بيان مصداقهاى روشن است ، نهمنحصر ساختن مفهوم در اين امور، به خصوص اينكه در پاره اى از اين روايات (من ) كهدلالت بر تبعيض ‍ مى كند بكار رفته است .
مـثـلا در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: (لا تستصغر مودتنافـانـهـا من الباقيات الصالحات ): (دوستى ما را كوچك مشمر كه از باقيات صالحاتاست ).
و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: از گفتنتسبيحات اربع مضايقه نكنيد كه آنها از باقيات صالحات است ).
حـتى اگر همان اموال ناپايدار و فرزندانى كه گاهى فتنه و مايه آزمايش هستند در مسيرالله قرار بگيرند آنها هم به رنگ باقيات صالحات درمى آيند، چرا كه ذات پاك خداوندجاودانى است و هر چيزى براى او و در راه او قرار گيرد
جاودانه خواهد بود.
نكته ها:
1 - زرق و برق ناپايدار
بـار ديـگـر در آيـات فـوق بـا نـقـش سـازنده مثال در تجسم معانى روبرو مى شويم كهچگونه قرآن مجيد، حقايق عميق عقلى را كه شايد درك آن براى بسيارى از مردم به آسانىامكانپذير نيست با ذكر يك مثال زنده و روشن در آستانه حس آنها قرار مى دهد.
بـه انـسـانـهـا مـى گـويـد آغـاز و پـايـان زنـدگـى شـمـا هـمـهسـال در بـرابـر چـشـمـانـتـان تـكـرار مـى شـود، اگـر شـصـتسال عمر كرده ايد شصت سال اين صحنه را تماشا نموده ايد.
در بـهـاران گـامـى بـه صـحـرا بـگـذاريـد و آن صـحـنـه زيـبـا ودل انـگـيـز را كـه از هر گوشه اش آثار حيات و زندگى نمايان است بنگريد، در پائيزنيز به همان صحراى سرسبز فصل بهار گام بگذاريد و ببينيد چگونه آثار مرگ از هرگوشه اى نمايان است .
آرى شما هم يك روز كودكى بوديد همچون غنچه نوشكوفه ، بعد جوانى مى شويد همچونگـلى پـرطـراوت ، سـپـس پـيـر و نـاتـوان مـى شويد، به مانند گلهاى پژمرده خشكيده وبـرگـهـاى زرد و افـسرده ، و سپس طوفان اجل ، شما را درو مى كند و بعد از چند صباحىخاكهاى پوسيده شما به كمك طوفانها به هر سو پراكنده مى گردد.
ولى ايـن مـاجـرا گـاهـى بـه صـورت غـيـر طبيعى است و در نيمه راه زندگى ، صاعقه ياطـوفـانـى آنـرا پـايـان مـى دهـد، آنـگـونـه كـه در آيـه 24 سـوره يـونـس آمـده اسـت انـمامثل الحياة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما
يـاءكـل النـاس و الانعام حتى اذا اخذت الارض زخرفها و ازينت و ظن اهلها انهم قادرون عليهااتـاهـا امـرنـا ليـلا او نـهـارا و جعلناها حصيدا كان لم تغن بالامس : (زندگى دنيا همانندآبـى اسـت كـه از آسـمـان نـازل كـرده ايـم كـه بـر اثر آن گياهان گوناگون كه مردم وچـهـارپـايـان از آن مـى خـورنـد مـى رويـد، تـا زمـانـى كـه روى زمين زيبائى خود را از آنگـرفـتـه ، و اهـل آن مـطمئن مى شوند، ناگهان فرمان ما شب هنگام يا در روز فرا مى رسد(سـرمـا يـا صـاعـقه اى را بر آن مسلط مى سازيم ) و آنچنان آنرا درو مى كنيم كه گوئىهرگز نبوده است )!.
ولى بـسـيـار مـى شـود كـه حـوادث نـيمه راه زندگى باعث نابودى آن نمى گردد و مسيرطـبـيـعى خود را طى مى كند ولى پايان آن نيز پژمردگى و پراكندگى ، و فنا و نيستىاست ، همانگونه كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده است .
بـنـابـرايـن زنـدگـى دنـيـا چه راه طبيعى خود را طى كند و چه نكند، دير يا زود دست فنادامانش را خواهد گرفت .
2 - عـوامـل غـرورشـكـن - گـفـتـيم بسيارى از مردم با پيدا كردن امكانات مادى و رسيدن بهمـال و مـقـام مـغـرور مى شوند و اين غرور دشمن بزرگى براى سعادت انسانها است ، و درآيات فوق ديديم كه چگونه غرور سر از شرك و كفر درمى آورد؟!
به همين دليل قرآن كه يك كتاب عالى تربيتى است از طرق مختلف براى درهم شكستن اينغرور استفاده مى كند:
گاه فنا و نيستى و ناپايدار بودن سرمايه هاى مادى را مجسم مى كند (همچون آيات فوق).
و گاه هشدار مى دهد كه همين سرمايه هاى شما ممكن است دشمن جانتان
شود (مانند آيه 55 سوره توبه ).
گاهى با ذكر سرنوشت مغروران تاريخ ، همچون قارونها و فرعونها به انسانها بيدارباش مى دهد.
و گـاهـى دسـت انـسـان را گـرفـتـه و به گذشته زندگى او يعنى زمانى كه نطفه بىارزش و يـا خـاك بـى مـقـدارى بـود مـى بـرد، و يـا آينده او را كه نيز همين گونه است دربـرابـر چـشـمـانش مجسم مى سازد، تا بداند در ميان اين دو ضعف و ناتوانى ، غرور، كاراحمقانه اى است (مانند آيه 6 سوره طارق - آيه 8 سوره سجده ، و 38 سوره قيامت ).
و بـه ايـن تـرتـيـب از هـر وسـيـله اى بـراى درهـم شـكـسـتـن ايـن خـوى شـيـطـانـى كـه درطول تاريخ سرچشمه جنايات بزرگى شده است بهره مى گيرد.
ولى مـسـلم اسـت افـراد بـاايـمـان و پـرظرفيت و واقع بين هرگز با رسيدن به مقام و ياثـروتـى گـرفـتـار اين خوى زشت نمى شوند، نه تنها مغرور نمى شوند بلكه كمترينتغييرى در برنامه زندگى آنها پديدار نمى گردد، آنها همه اين امور را زينتهاى عاريتىمى شمرند كه با وزش يك نسيم فرو مى ريزند!
آيه و ترجمه


و يوم نسير الجبال و ترى الارض بارزة و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا(47)
و عـرضـوا عـلى ربـك صـفـا لقـد جـئتـمـونـا كـمـا خـلقـنـكـماول مرة بل زعمتم الن نجعل لكم موعدا(48)
و وضـع الكـتـاب فـتـرى المـجـرمـيـن مـشـفـقـيـن مـمـا فـيـه و يـقـولون يـا ويـلتـنـامال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربكاحدا(49)


ترجمه :

47 - بـخـاطـر بـيـاور روزى را كـه كـوه ها را به حركت در مى آوريم ، و زمين را آشكار (ومـسـطـح ) مـى بـينى ، و همه آنها (انسانها) را محشور مى كنيم و احدى را فروگذار نخواهيمكرد.
48 - آنـها همه در يك صف به پروردگارت عرضه مى شوند (و به آنها گفته مى شود)شـمـا هـمـگى نزد ما آمديد آنگونه كه در آغاز شما را آفريديم اما شما گمان مى كرديد ماموعدى برايتان قرار نخواهيم داد.
49 - و كـتـاب (كـتـابـى كـه نـامـه اعـمـال هـمـه انسانها است ) در آنجا گذارده مى شود، اماگـنـهـكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است ترسان و متوحش اند، و مى گويند: اى واىبـر مـا! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آنرا شماره كردهاست ؟ و همه اعمال خود را حاضر مى بينند، و پروردگارت به احدى ظلم نمى كند.
تفسير:
واى بر ما اين چه كتابى است !
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه سـخن از انسان خودخواه و مغرورى به ميان آمد كه بخاطرغرورش معاد و رستاخيز را انكار كرد به دنبال آن ، آيات مورد بحث تشريحى از چگونگىقيامت در سه مرحله مى كند:
1 - مرحله قبل از رستاخيز انسانها، و مرحله رستاخيز، و قسمتى از مرحله بعد.
نـخـسـت مـى گـويـد: (بـخـاطر بياوريد روزى را كه (نظام جهان هستى به عنوان مقدمهاىبـراى نـظـام نـويـن درهـم فـرو مـى ريـزد) كوهها را به حركت در مى آوريم ، و همه موانعسطح زمين از ميان ميرود، به گونه اى كه زمين را صاف و همه چيز را در آن نمايان ميبينى(و يوم نسير الجبال و ترى الارض بارزة ).
اين قسمت از آيات به حوادثى كه در آستانه رستاخيز رخ مى دهد اشاره مى كند، اين حوادثبسيار زياد است كه مخصوصا در سوره هاى كوتاه آخر قرآن فراوان به چشم مى خورد، وبه عنوان اشراط الساعة (نشانه هاى قيامت ) ناميده مى شود.
مـجـمـوعه اين نشانه ها دليل بر آن است كه جهان امروز ما به كلى ويران و دگرگون مىشود، كوهها متلاشى مى گردد، درختان و بناها فرو مى ريزد، زمين صاف و مسطح مى شودو سـپـس زلزله هـا آن را درهـم مـى كـوبـد، آفـتـاب بـى فروغ و ماه بى نور و ستارگانخـامـوش ‍ مـى گـردنـد، سـپـس جـهانى نو، آسمان و زمينى تازه بر ويرانه هاى آن بنا مىگردد، و زندگى نوين انسانها در آن جهان نو بنا مى شود.
بعد اضافه مى كند: ما همه آنها را در اين هنگام محشور مى كنيم به گونه اى كه حتى يكنفر را ترك نخواهيم گفت (و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا).
(نـغـادر) از مـاده (غـدر) بـه مـعـنـى تـرك گفتن چيزى است ، به همين - جهت كسى كهپـيـمان و عهد خود را بشكند و ترك كند مى گويند غدر كرده است ، و اينكه به گودالهاىآب غدير مى گويند بخاطر آن است كه مقدارى از آب باران در آنها، رها و ترك شده است .
به هر حالجـمـله فـوق تـاكيدى است بر اين حقيقت كه معاد يك حكم عمومى و همگانى است و هيچكس از آنمستثنى نخواهد بود.
آيـه بـعـد سـخـن از چـگـونـگـى رسـتـاخـيـز انـسـانـهـا مـى گويد: آنها همه در يك صف بهپروردگارت عرضه مى شوند (و عرضوا على ربك صفا).
ايـن تـعـبـيـر مـمـكـن اسـت اشـاره بـه آن بـاشـد كـه هـر گـروهـى از مـردم كه عقيده واحد ياعمل مشابهى دارند در يك صف قرار مى گيرند، و يا اينكه همگى بدون هيچگونه تفاوت وامتياز در يك صف قرار خواهند گرفت .
و بـه آنـهـا گـفـتـه مـى شـود: (شـمـا هـمـگـى نزد ما آمديد، همانگونه كه در آغاز شما راآفريديم ) (لقد جئتمونا كما خلقناكم اول مرة ).
نـه خـبـرى از امـوال و ثـروتـهـا اسـت ، نـه زر و زيـورهـا، نه امتيازات و مقامات مادى ، نهلبـاسهاى رنگارنگ ، و نه يار و ياور، درست همانگونه كه در آغاز آفرينش بوديد، بههمان حالت اول !.
(امـا شـمـا گـمـان كـرديـد كـه مـا مـوعـدى بـرايـتـان قـرار نـخـواهـيـم داد)(بل زعمتم ان لن نجعل لكم موعدا).
و ايـن هـنـگـامـى بـود كـه غـرور امـكـانـات مـادى شـمـا را فـرا مـيـگـرفـت وتمايل
بـه جـاودانـگـى دنـيـا شـمـا را از فـكـر آخـرت كـه در فـطـرت هـر انـسـانـى نـهـفـته استغافل مى كرد.
سـپـس بـه مـراحـل ديـگـر از ايـن رسـتـاخـيز بزرگ پرداخته ، مى گويد: كتابى كه نامهاعمال همه انسانها است ، در آنجا گذارده مى شود (و وضع الكتاب ).
(گنهكاران هنگامى كه از محتواى آن آگاه مى شوند وحشتزده خواهند شد به گونه اى كهآثار وحشت را در چهره هاشان مى بينى (فترى المجرمين مشفقين مما فيه ).
در ايـن هـنـگـام فـريـاد بـرمـى آورنـد و مـيـگـويند اى واى بر ما اين چه كتابى است ؟! هيچعـمـل كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آنرا احصا و شماره كرده است (و يقولون يا ويلتناما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation