بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 12, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     hs~FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
     TAFSIR18 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

هـمـگـى را مـو بـه مـو بـه حـسـاب آورده ، ضبط كرده ، و چيزى را فروگذار ننموده است ،راسـتـى چـه وحشتناك است ؟ ما همه اين اعمال را به دست فراموشى سپرده بوديم ، آنچنانكـه گـاهـى فـكـر مـى كـرديـم اصـلا خـلافـى از مـا سـر نـزده ، امـا امـروز مى بينيم بارمسئوليتمان بسيار سنگين ، و سرنوشتمان تاريك است !.
عـلاوه بـر ايـن سـنـد كـتـبـى اصـولا هـمـه اعـمـال خود را حاضر مى بينيد! (و وجدوا ما عملواحاضرا).
خـوبـيـهـا و بديها ظلمها و عدلها، هرزگيها و خيانتها، همه و همه در برابر آنها تجسم مىيابد!.
در واقع آنها گرفتار اعمال خودشان هستند: و پروردگار تو به احدى ظلم نمى كند (و لايظلم ربك احدا ).
آنچه دامن آنها را ميگيرد كارهائى است كه در اين جهان انجام داده اند
بنابر اين از چه كسى مى توانند گله كنند جز از خودشان .
نكته ها:
1 - كوهها و سر انهدام آنها
گـفـتـيـم در آسـتـانـه رسـتـاخـيز نظام جهان ماده بهم مى ريزد، از جمله كوهها از هم متلاشىميشوند، ولى در زمينه متلاشى شدن كوهها در قرآن تعبيرات مختلفى ديده مى شود:
در آيـات مـورد بـحـث خـوانـديـم كـه كـوهـهـا را بـه حـركـت درمـى آوريـم (نـسـيـرالجـبـال ) هـمـيـن تعبير در سوره نبا آيه 20 و سوره تكوير آيه 3 ديده مى شود. ولى درسوره مرسلات آيه 10 ميخوانيم و اذا الجبال نسفت كوهها بر اثر طوفان شديد از جا كندهخواهد شد.
در حـالى كـه در سـوره حـاقـه آيـه 14 مـى خـوانـيـم : و حـمـلت الارض والجـبـال فـدكتا دكة واحدة زمين و كوهها از جا كنده ميشوند، و يك مرتبه در هم كوبيده خواهندشد.
و در سـوره مـزمـل آيـه 14 مـى خـوانـيـم : يـوم تـرجـف الارض والجـبـال و كـانـت الجـبـال كـثـيـبـا مـهـيـلا روزى كه زمين و كوهها به لرزه درمى آيد و كوههاتبديل به تلى از شن متراكم خواهند شد!.
و آيـه 5 سـوره واقعه مى گويد و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا كوهها از هم متلاشى وخرد و سپس به گرد و غبار پراكنده تبديل ميشوند.
و بـالاخـره آيـه 5 سـوره قـارعـه مـى گـويـد: و تـكـونالجبال كالعهن المنفوش كوهها همچون پشم رنگين و زده شده اى خواهند بود (كه به هر سوپراكنده مى شوند).
واضـح اسـت مـيـان ايـن آيـات هـيـچـگـونـه مـنـافـاتـى وجـود نـدارد، بـلكـهمراحل مختلف در هم ريختن كوههاى جهان كه محكمترين و پابرجاترين اجزاء زمين
هـسـتـنـد، مـى بـاشـد، از حـركـت كـوهـهـا شـروع مـى شـود و تـاتـبـديـل شـدنـشـان بـه گرد و غبارى كه تنها رنگ آن در فضا به چشم مى خورد ادامه مىيابد.
عـامـل ايـن جنبش عظيم و وحشتناك چيست ؟ مسلما بر ما معلوم نيست ممكن است خاصيت جاذبه موقتابرداشته شود و حركت دورانى زمين باعث درهم كوبيدن كوهها و سپس فرارشان به اعماقفـضـا گـردد، يـا بـخـاطـر انـفجارهاى عظيم اتمى در هسته مركزى زمين چنين حركت عظيم ووحشتناكى رخ دهد.
بـه هـر حـال هـمه اينها دليل بر آن است كه رستاخيز جنبه انقلابى عظيمى هم در جهان مادهبـيـجـان ، و هـم در تـجـديـد حـيـات انسانها دارد كه تمام آنها آغازگر جهانى نو در سطحوالاتـرى اسـت ، جـهان كه هر چند روح و جسم در آن حكومت مى كند ولى بافت آن از هر نظرگسترده تر و كاملتر خواهد بود.
اين تعبير قرآن ضمنا اين واقعيت را به ما انسانها گوشزد مى كند كه باغ و چشمه آب كهسـهل است . كوههاى عظيم متلاشى ميشوند، و به اين ترتيب نقش فنا بر جبين همه موجوداتاين جهان حتى عظيمترينشان ثبت شده است !
2 - نامه اعمال
در تفسير الميزان در ذيل آيات فوق مى خوانيم : از مجموع آيات قرآن استفاده مى شود كهدر عالم قيامت سه نوع كتاب (نامه اعمال ) براى انسانها وجود دارد:
نـخـسـت كـتـاب واحـدى اسـت كـه بـراى حـساب اعمال همگان گذارده مى شود، و در واقع همهاعـمال اولين و آخرين در آن ثبت است همانگونه كه در آيات فوق خوانديم و وضع الكتابكه ظاهر آن اينست كتاب واحدى براى حساب همه انسانها قرار داده مى شود.
دوم كتابى است كه هر امتى دارد يعنى اعمال يك امت در آن درج است
هـمـانـگـونـه كـه در سـوره جـاثـيـه آيـه 28 آمـده اسـتكل امة تدعى الى كتابها هر امتى به كتاب و نامه اعمالش خوانده مى شود.
سوم كتابى است كه براى هر انسانى جداگانه وجود دارد، آنچنانكه در سوره اسراء آيه13 مـيـخـوانـيـم و كـل انـسـان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيامة كتابا ... : هرانسانى مسئوليت اعمالش را به گردن خودش افكنده ايم ، و براى او در روز قيامت كتاب ونامه عملى بيرون مى آوريم .
بـديـهـى اسـت هـيـچـگـونـه مـنـافـاتـى در ميان اين آيات نيست چرا كه هيچ مانعى ندارد كهاعـمـال آدمـى در كـتـب مختلف ثبت گردد، همانگونه كه در برنامه هاى دنيا امروز نيز نظيرآنرا مى بينيم ، كه براى سازماندهى دقيق به تشكيلات يك كشور، براى هر واحد، نظام وحساب و سپس آن واحدها در واحدهاى بزرگتر، حساب جديدى پيدا مى كنند.
امـا بـا توجه به اين نكته كه نامه اعمال انسانها در قيامت شبيه دفتر و كتاب معمولى اينجـهـان نـيـسـت مـجـمـوعـه اى اسـت گـويـا، غـيـر قـابـل انـكـار كـه شـايـدمحصول
طبيعى خود اعمال آدمى باشد.
و بـه هـر حـال آيـات مـورد بـحـث نـشـان مـى دهـد كـه عـلاوه بـر ثـبـتاعمال انسانى در كتب ويژه ، خود اعمال نيز در آنجا تجسم مى يابند و حضور پيدا مى كنندو وجدوا ما عملوا حاضرا
اعمالى كه به صورت انرژيهاى پراكنده در اين جهان از نظرها محو و نابود شده اند درحـقـيـقـت از بين نرفته اند (و علم امروز نيز ثابت كرده كه هيچ ماده و انرژى هرگز از مياننخواهد رفت ، بلكه دائما تغيير شكل مى دهد).
آن روز ايـن انـرژيـهـاى گـم شـده ، بـه فـرمـان خـداونـد،تـبـديـل بـه مـاده مـى شـونـد، و بـه صـورتـهـاى مـنـاسـبـى تـجـسـم مـى يـابـنـد،اعـمـال نـيـك بـه صـورتهاى جالب و زيبا، و اعمال بد در چهره هاى زشت و ننگين ظاهر مىگـردنـد، و ايـن اعـمـال بـا مـا خـواهـنـد بـود، و بـه هـمـيـندليـل در آخـريـن جـمـله آيات فوق مى فرمايد و لا يظلم ربك احدا: و خداوند به بندگانشستم نمى كند چرا كه پاداشها و كيفرها محصولاعمال خودشان است
البـتـه بـعـضـى از مـفـسـران جـمـله و وجـدوا مـا عـمـلوا حـاضـرا را تـاكيدى بر مساله نامهاعمال دانسته اند، و گفته اند مفهوم جمله اين است كه در آن كتاب همه كارهاى خود را حاضرو ثبت شده مى يابند.
بعضى ديگر در اين آيه كلمه جزاء را در تقدير گرفته اند، و گفته اند مفهومش اين استكـه در آن روز جـزاى اعـمـال خـود را حـاضـر مـى بـيـنـنـد. ولى تـفـسـيـراول با ظاهر آيات مساعدتر است .
در بـاره تـجـسـم اعـمـال در جـلد دوم ذيـل آيه 30 آل عمران بحث مشروحى داشته ايم (جلد 2صفحه 377 ) و به خواست خدا در ذيل آيات مناسب در آينده
نيز بحث بيشترى خواهيم داشت .
3 - ايمان به معاد و نقش آن در تربيت انسانها
بـراسـتـى قـرآن كـتـاب تـربـيتى عجيبى است ، هنگامى كه صحنه قيامت را براى انسانهاتـرسـيـم مـى كـنـد، مـى گـويـد، روزى كـه هـمـه مـردم در صـفـوف مـنـظـم بـه دادگـاهعـدل پروردگار عرضه ميشوند، در حالى كه هماهنگى عقائد و اعمالشان معيار تقسيم آنهادر صفوف مختلف است .
دسـتـهـاى آنها از همه چيز تهى ، تمام تعلقات دنيا را پشت سر افكنده اند، در عين جمعيت ،تنها، و در عين تنهائى جمعند، نامه هاى اعمال گسترده مى شود.
هـمـه چـيـز بـه زبـان مـى آيـد و اعـمـال كـوچـك و بزرگ آدميان را بازگو مى كند، و از آنبـالاتـر خـود اعـمـال و افـكـار جـان مـى گـيـرنـد تـجـسـم مـى يـابـند، اطراف هر كسى رااعـمـال تجسم يافتهاش احاطه مى كند، آنچنان مردم به خود مشغولند كه مادر فرزند را، وفرزند پدر و مادر را به كلى فراموش مى كنند.
سـايـه سـنـگـين وحشت از اين دادگاه عدل الهى و كيفرهاى بزرگى كه در انتظار بدكاراناست همه را فرا مى گيرد، نفسها در سينه ها حبس مى شود، و چشمها از گردش باز مى ماند
راسـتـى ايـمـان بـه چـنـيـن دادگـاهـى چـقـدر در تـربـيـت انـسـان وكـنترل شهوات او مؤ ثر است ؟ و چقدر آگاهى و بيدارى و توجه به مسئوليتها به انسانمى بخشد؟
در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : اذا كان يوم القيامة دفع للانسان كتابثـم قـيـل له اقـرء - قـلت فـيـعـرف مـا فـيـه - فقال انه يذكره فما من لحظة و لا كلمة و لانـقـل قـدم و لا شى ء فعله الا ذكره ، كانه فعله تلك الساعة ، و لذلك قالوا يا ويلتنا مالهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها:
هـنگامى كه روز قيامت مى شود، نامه اعمال آدمى را به دست او مى دهند، سپس گفته مى شودبـخـوان - راوى ايـن خـبـر مـى گـويـد از امـام پرسيدم آيا آنچه را كه در اين نامه است مىشناسد و به خاطر مى آورد؟ - امام فرمود:
همه را به خاطر مى آورد، هر چشم بر هم زدنى ، كلمه اى ، جابجا كردن قدمى ، و خلاصههـر كـارى را كـه انـجام داده است آنچنان به خاطر مى آورد كه گوئى همان ساعت انجام دادهاسـت ! و لذا فريادشان بلند مى شود و مى گويند: اى واى بر ما اين چه كتابى است كههيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر آنكه آنرا احصا و شماره كرده است ؟!
نقش مؤ ثر تربيتى ايمان به چنين واقعيتى ناگفته پيداست ، راستى ممكن است انسان بهچنين صحنهاى ايمان قاطع داشته باشد باز هم گناه كند؟!
آيه و ترجمه


و إ ذ قـلنـا للمـلائكـة اسـجـدوا لادم فـسـجـدوا إ لا إ بـليـس كان من الجن ففسق عن أ مر ربه أفتتخذونه و ذريته أ ولياء من دونى و هم لكم عدو بئس للظلمين بدلا(50)
ما أ شهدتهم خلق السموت و الا رض و لا خلق أ نفسهم و ما كنت متخذ المضلين عضدا(51)
و يـوم يـقـول نـادوا شـركـائى الذيـن زعـمـتـم فـدعـوهـم فـلم يستجيبوا لهم و جعلنا بينهمموبقا(52)
و رءا المجرمون النار فظنوا أ نهم مواقعوها و لم يجدوا عنها مصرفا(53)


ترجمه :

50 - بـه يـاد آريـد زمـانـى را كـه بـه فـرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد آنها همگىسـجده كردند، جز ابليس ، او از جن بود، سپس از فرمان پروردگارش خارج شد، آيا (بااينحال ) او و فرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مى كنيد در حالى كه دشمن شماهستند؟ اينها چه جانشينهاى بدى براى ظالماناند.
51 - مـن آنـهـا را بـه هـنگام آفرينش آسمانها و زمين حاضر نساختم ، و نه بهنگام آفرينشنوع خودشان ، و من گمراه كنندگان را دستيار خود
52 - بخاطر بياوريد روزى را كه خدا مى گويد شريكهائى را كه براى من مى پنداشتيدصـدا بـزنـيـد (تـا بـه كـمك شما بشتابند ) ولى هر چه آنها را مى خوانند جوابشان نمىدهند، و ما در ميان اين دو گروه كانون هلاكتى قرار داده ايم .
53 - و گنهكاران آتش (دوزخ ) را مى بينند و يقين مى كنند كه بر آتش افكنده ميشوند و همآتش بر آنها، و هيچگونه راه گريزى از آن نخواهند يافت !
تفسير:
شياطين را اولياى خود قرار ندهيد!
در آيات مختلف قرآن كرارا از داستان آفرينش آدم و سجده فرشتگان براى او و سرپيچىابـليـس سـخـن بـه مـيان آمده است ، ولى همانگونه كه قبلا هم اشاره كرده ايم اين تكرارهاهمواره نكته هائى دارد و در هر مورد نكتهاى در نظر بوده است . به تعبير ديگر يك حادثهمهم ممكن است ابعاد مختلفى داشته باشد كه در هر مورد كه ذكر مى شود نظر به يكى ازاين ابعاد باشد.
از آنـجـا كـه در بـحـثـهـاى گـذشـتـه ضمن يك مثال عينى خارجى چگونگى موضع - گيرىثـروتـمـندان مستكبر و مغرور، در مقابل تهيدستان مستضعف ، و عاقبت كار آنها تجسم يافتهبـود، و از آنـجـا كـه غـرور از روز نخست عامل اصلى انحراف و كفر و طغيان بوده است ، درآيـات مـورد بحث از مساله ابليس و سرپيچى او از سجده بر آدم سخن به ميان مى آورد تابدانيم از آغاز غرور سرچشمه كفر و طغيان بوده است .
بـعـلاوه ايـن داسـتـان مـشـخـص مـى كـنـد كه انحرافات از وسوسه هاى شيطانى سرچشمهمـيگيرد، و تسليم شدن در برابر وسوسه هاى او كه از آغاز كمر دشمنى ما را بسته استچقدر احمقانه است ؟
نـخـست مى گويد: به ياد آريد زمانى را كه به فرشتگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد،آنها همگى سجده كردند جز ابليس (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ).
ايـن اسـتـثـنـاء مـمـكـن است اين توهم را به وجود آورد كه ابليس از جنس فرشتگان بود، درحالى كه فرشتگان معصومند، پس چگونه او راه طغيان و كفر را پوئيد؟!
لذا بـلا فـاصـله اضافه مى كند او از جن بود، و سپس از فرمان پروردگارش خارج شد(كان من الجن ففسق عن امر ربه ).
او از فـرشـتـگـان نـبـود ولى بـه خـاطـر بندگى و اطاعت و قرب به پروردگار در صففـرشـتـگـان جـاى گـرفت ، و حتى شايد معلم آنان بود، اما به خاطر يكساعت كبر و غرورآنـچـنـان سـقوط كرد كه همه سرمايه معنويت خود را از دست ، داد و راندهترين و منفورترينموجود در درگاه خدا شد.
سـپـس مـى گـويـد بـا ايـن حـال آيـا او و فرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مىكنيد؟! (افتتخذونه و ذريته اولياء من دونى ).
در حالى كه آنها دشمن شما هستند (و هم لكم عدو).
دشمنى سرسخت و قسم خورده كه تصميم به گمراهى و بدبختى همه شما گرفته اند،و عداوت خود را از روز نخست نسبت به پدرتان آدم آشكارا اظهار داشته اند.
شيطان و فرزندانش را به جاى خدا پذيرا شدن بسيار بد است (بئس للظالمين بدلا).
راسـتـى چـه زشـت اسـت كـه انسان خداى عالم و آگاه و رحيم و مهربان و فيض بخش را رهاكـنـد، و شـيـطـان و دار و دسـتهاش را به جاى او بپذيرد، اين زشتترين انتخابهاست ، كدامعاقل دشمن را كه از روز نخست ، كمر به نابوديش
بسته ، و سوگند ياد كرده ، بعنوان ولى و رهبر و راهنما و تكيهگاه مى پذيرد؟!
آيـه بـعـد دليـل ديـگـرى بر ابطال اين پندار غلط اقامه مى كند، و مى گويد ما ابليس وفرزندانش را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين ، و حتى به هنگام آفرينش نوع خودشان ،در صحنه حاضر نساختيم (ما اشهدتهم خلق السماوات و الارض و لا خلق انفسهم ).
تا از آنها در آفرينش جهان كمك بگيريم يا از اسرار خلقت آگاه و مطلع شوند.
بـنـابـر ايـن كـسـى كـه هـيچگونه دخالتى در آفرينش جهان و حتى نوع خود نداشته و ازاسـرار و رمـوز خـلقـت بـه هـيـچـوجـه آگـاه نـيـسـت چـگـونـهقـابـل ولايـت يـا پـرسـتـش اسـت ، و اصـولا او چـه قدرتى دارد، و چه نقشى ميتواند داشتهبـاشـد، او مـوجـودى اسـت ضـعـيـف و نـاتـوان و حـتـى نـاآگـاه ازمـسـائل خـويـشـتـن ، او چـگـونـه مـيـتـوانـد ديـگـران را رهبرى كند؟ و يا آنها را از مشكلات وگـرفـتـاريـهـا رهـائى بخشد؟! و در پايان اضافه مى كند: من هرگز گمراه كنندگان رادستيار خود انتخاب نمى كنم (و ما كنت متخذ المضلين عضدا).
يـعـنـى آفـريـنـش بـر پـايـه راسـتـى و درسـتـى و هـدايـت اسـت ، موجودى كه برنامه اشاضـلال و افـسـاد است در اداره اين نظام ، جائى نمى تواند داشته باشد، چرا كه او درستدر جـهـت مـخـالف نـظـام آفـريـنـش و هـسـتى است ، او خرابكار است و ويرانگر، نه مصلح وتكامل آفرين .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مجددا هشدار مى دهد كه به خاطر بياوريد روزى را كه خداوند مىفـرمـايد شريكهائى را كه براى من مى پنداشتيد صدا بزنيد تا به كمك شما بيايند (ويوم يقول نادوا شركائى الذين زعمتم ).
يك عمر دم از آنها مى زديد، و در آستانشان سجده مى نموديد، اكنون كه امواج عذاب و كيفراطراف شما را احاطه كرده فرياد بزنيد لااقل ساعتى به كمكتان بشتابند.
آنها كه گويا هنوز رسوبات افكار اين دنيا را در مغز دارند فرياد مى زنند و آنها را مىخـوانـنـد، ولى ايـن مـعـبودهاى پندارى حتى پاسخ به نداى آنها نمى دهند تا چه رسد بهاينكه به كمكشان بشتابند (فدعوهم فلم يستجيبوا لهم )
و ما در ميان آنها كانون هلاكتى قرار داده ايم (و جعلنا بينهم موبقا)
آخـريـن آيه مورد بحث ، سرانجام كار پيروان شيطان و مشركانرا چنين بيان مى كند: در آنروز گنهكاران آتش دوزخ را مى بينند (و رأ ى المجرمون النار).
و آتـشـى كـه هـرگـز آنـرا بـاور نـكرده بودند در برابر چشمان آنها آشكار مى شود. درايـنـجـا پـى بـه اشـتباهات گذشته خود مى برند: و يقين مى كنند كه در آتش ورود خواهندكرد و هم آتش در آنها! (فظنوا انهم مواقعوها).
و نـيـز بـه يـقـيـن مى فهمند كه هيچگونه راه گريز از آن نخواهند يافت (و لم يجدوا عنهامصرفا).
نـه مـعبودهاى ساختگيشان به فريادشان مى رسند، نه شفاعت شفيعان در باره آنها مؤ ثراسـت ، و نـه بـا كـذب و دروغ و يـا تـوسـل بـه زر و زور مـى تـوانـنـد ازچنگال آتش دوزخ ، آتشى كه اعمالشان آن را شعلهور ساخته رهائى يابند.
تـوجـه بـه ايـن نكته لازمست كه جمله ظنوا گر چه از ماده ظن است ولى در اينجا و بسيارىموارد ديگر، به معنى يقين به كار ميرود، لذا در سوره
بـقـره آيـه 249 هـنـگامى كه از مؤ منان راستين و مجاهدان ثابت قدمى كه همراه طالوت بهمـبـارزه بـا جـالوت جـبـار و سـتـمـگـر بـرخـاسـتـنـد سـخـن مـى گـويـد تـعـبـيـر بـهقال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله :
آنها كه ايمان قاطع به معاد داشتند گفتند بسيار مى شود كه گروهى اندك (اما با ايمان )به فرمان خدا بر گروه كثيرى پيروز گردد
ضـمـنـا كـلمـه مواقعوها از ماده مواقعه به معنى وقوع بر يكديگر است اشاره به اينكه همآنـهـا بـر آتـش مـى افتند و هم آتش بر آنها، هم آتش در آنها نفوذ مى كند و هم آنها در آتشچـرا كـه در آيـات ديـگـر قرآن خوانده ايم كه گنهكاران خود آتشگيره آتشند (سوره بقرهآيه 24).
نكته ها:
1 - آيا شيطان فرشته بود؟
مى دانيم فرشتگان پاك و معصومند، و قرآن هم به پاكى و عصمت آنها اعتراف كرده ، آنجاكـه مـى گـويـد: بـل عـبـاد مـكـرمـون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون آنها بندگانگـرامـى خـدا هـستند، در هيچ سخنى بر او پيشى نمى گيرند و فرمانهاى او را گردن مىنهند (آيه 36 و 37 سوره انبياء).
اصولا از آنجا كه در جوهر آنها عقل است و نه شهوت بنابر اين كبر و غرور و خودخواهى ،و بطور كلى انگيزه هاى گناه در آنها وجود ندارد.
از طـرفـى اسـتثناء ابليس در آيات فوق (و بعضى آيات ديگر قرآن ) از جمع ملائكه اينتـصـور را بـه وجـود مـى آورد كـه ابـليـس از فـرشـتگان بوده و با توجه به عصيان وسـركـشـى او ايـن اشكال به نظر مى رسد كه چگونه از فرشتهاى اين گناهان كبيره ممكناست سر بزند؟!
بـخـصـوص ايـنـكـه در بـعـضـى از خـطـبه هاى نهج البلاغه نيز آمده است كه ما كان اللهسبحانه ليدخل الجنة بشرا بامر اخرج به منها ملكا: هرگز
ممكن نيست خداوند انسانى را به بهشت بفرستد در برابر كارى كه بخاطر آن فرشته اىرا از بهشت رانده است (اشاره به غرور ابليس است )
آيـات فـوق ايـن مـشـكـل را حـل كـرده مـى گويد: كان من الجن (ابليس از طائفه جن بود) آنهاموجوداتى هستند از چشم ما پنهان و داراى عقل و شعور و خشم و شهوت .
و مى دانيم كلمه جن هر گاه در قرآن اطلاق مى شود اشاره به همين گروه است ولى آن دستهاز مفسران كه معتقدند ابليس از فرشتگان بوده آيه فوق را به مفهوم لغوى آن تفسير مىكـنـنـد، و مـى گـويـنـد منظور از كان من الجن اين است كه ابليس از نظر پنهان بود همچونساير فرشتگان ، در حالى كه اين معنى كاملا خلاف ظاهر است .
از دلائل واضـحـى كه مدعاى ما را اثبات مى كند، اين است كه قرآن از يك سو مى گويد: وخلق الجان من مارج من نار جن را از شعله هاى مختلط آتش آفريد (سوره الرحمن آيه 15).
و از سـوى ديـگـر هـنـگامى كه ابليس از سجده بر آدم سرپيچيد منطقش اين بود خلقتنى مننـار و خـلقـتـه من طين مرا از آتش آفريدى و او را از خاك و آتش برتر از خاك است (اعرافآيه 12).
از ايـن گـذشـتـه آيـات فـوق بـراى ابـليـس ذريـه (فـرزنـدان )قائل شده است ، در حالى كه مى دانيم فرشتگان ذريه ندارند
مجموع آنچه گفته شد به ضميمه ساختمان جوهره فرشتگان بخوبى گواهى مى دهد كهابـليـس هرگز فرشته نبوده ولى از آنجا كه در صف آنها قرار داشت و آنقدر پرستش خداكـرده بـود كـه بـه مـقـام فـرشـتـگـان مـقـرب خـدا تـكـيـه زده بـودمشمول
خـطـاب آنـهـا در مـسـاله سـجده بر آدم شده و سرپيچى او به صورت يك استثناء در آياتقرآن بيان گرديده ، و در خطبه قاصعه نام ملك مجازا بر او نهاده شده است . (دقت كنيد).
در كتاب عيون الاخبار از امام على ابن موسى الرضا مى خوانيم : فرشتگان همگى معصومندو محفوظ از كفر و زشتيها به لطف پروردگار، راوى حديث مى گويد: به امام عرض كردممـگـر ابـليـس فـرشته نبود؟ فرمود: نه ، او از جن بود، آيا سخن خدا را نشنيده ايد كه مىفرمايد: و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس كان من الجن .
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام )نـقـل شـده كـه يـكـى از يـاران خـاصـش مـى گـويـد: از امـام در بـاره ابـليـس سـؤال كـردم كـه آيـا از فـرشـتـگـان بـود فـرمـود نه از جن بود، ولى همراه فرشتگان بود،آنـچـنـانـكـه آنـهـا فـكـر مـى كـردنـد از جـنـس آنـان اسـت (بخاطر عبادت و قربش نسبت بهپروردگار) ولى خدا مى دانست از آنها نيست ، هنگامى كه فرمان سجود صادر شد آنچه مىدانيم تحقق يافت (پرده ها كنار رفت و ماهيت ابليس آشكار گرديد).
در بـاره ابـليـس و بـطـور كـلى شـيـطـان بـحـثـهـاى مـشـروحـىذيل آيه 11 تا 18 اعراف بيان كرده ايم (تفسير نمونه جلد 6 صفحه 98 به بعد) و درسـوره انـعـام ذيـل آيـه 112 (تـفـسـيـر نـمـونـه جـلد 5 صـفـحـه 406) و در سـوره بـقـرهذيل آيه 34 (جلد اول ) نيز بحثهائى آمده است .
2 - گمراهان را نبايد به معاونت دعوت كرد
گر چه در آيات فوق سخن از خداوند است و نفى وجود ياورى براى او از
گـمـراهـان ، و مـى دانـيـم اصـولا خدا نياز به معين و كمك كار ندارد تا چه رسد به اينكهگمراه باشد يا نباشد.
ولى ايـن يـك درس بـزرگ اسـت بـراى هـمگان كه در كارهاى جمعى ، همواره كسانى را بهيـارى طـلبـنـد كه هم خودشان در خط صحيح حق و عدالت باشند و هم دعوت كننده به چنينخـطـى ، و بـسـيار ديده ايم افراد پاكى را كه به خاطر عدم دقت در انتخاب دستياران خودگـرفـتـار انـواع انـحـرافـهـا و مـشـكـلات و انـواع ناكاميها و بدبختيها شده اند، جمعى ازگـمـراهـان و گـمـراه كـنندگان دور آنها را گرفته ، و نظام كارشان را به تباهى كشيدهاند، و سرانجام همه سرمايه هاى انسانى و اجتماعيشان را بر باد داده اند.
در تـاريخچه كربلا چنين ميخوانيم كه امام حسين (عليه السلام ) سرور شهيدان در ميان راهبه عبيد الله بن حر برخورد كرد، امام (عليه السلام ) به ديدن عبيد الله رفت و او احترامفـراوان نـمـود، امـا هـنـگـامـى كه امام او را دعوت به يارى نمود او سوگند ياد كرد كه ازكوفه بيرون نيامده مگر به خاطر اينكه از اين جنگ كناره گيرى كند، سپس اضافه كرد منمى دانم اگر با اين گروه نبرد كنى نخستين كشته خواهى بود، ولى اين شمشير و اسبم راتـقـديـم شـمـا مـى كـنـم . امـام صـورت از او بـرگـرداند و فرمود: هنگامى كه از جان خودمـضـايـقـه دارى نـيـازى بـه مـال تـو نـداريـم سـپـس اين آيه را تلاوت كرد، و ما كنت متخذالمـضلين عضدا (اشاره به اينكه تو گمراهى و گمراه كننده ، و شايسته دستيارى نيستى).
بـه هـر حـال نداشتن يار و ياور از اين بهتر است كه انسان از افراد آلوده و ناپاك يارىبطلبد و آنها را گرد خود جمع نمايد.
آيه و ترجمه


و لقد صرفنا فى هذا القرءان للناس من كلمثل و كان الانسان أ كثر شى ء جدلا(54)
و ما منع الناس أ ن يؤ منوا إ ذ جاءهم الهدى و يستغفروا ربهم إ لا أ ن تأ تيهم سنة الا ولين أو يأ تيهم العذاب قبلا(55)
و مـا نـرسـل المـرسـليـن إ لا مـبـشـريـن و مـنـذريـن و يـجـادل الذيـن كـفـروابالباطل ليدحضوا به الحق و اتخذوا ءاياتى و ما أ نذروا هزوا(56)


ترجمه :

54 - مـا در ايـن قرآن هر گونه مثلى را براى مردم بيان كرده ايم ، ولى انسان بيش از هرچيز به جدل مى پردازد.
55 - تـنـهـا مـانـع انسانها از اينكه هنگامى كه هدايت به سراغشان آمد ايمان بياورند و ازپروردگارشان تقاضاى آمرزش كنند اين بود كه سرنوشت پيشينيان دامانشان را بگيرد،و يا عذاب الهى را در برابر خود مشاهده كنند!
56 - مـا پـيـامـبـران را جز براى بشارت و انذار نمى فرستيم ، اما كافران همواره مجادلهبـه بـاطل مى كنند تا (به گمان خود) حق را از ميان بردارند، و آيات ما و مجازاتهائى راكه به آنها وعده داده شده است به باد مسخر گيرند.
تفسير:
گوئى تنها منتظر مجازاتند!
ايـن آيـات يـك نـوع نـتيجه گيرى از مجموع بحثهاى گذشته و نيز اشاره اى به بحثهاىآينده است .
نـخـسـتـين آيه مى گويد: ما در اين قرآن براى مردم هر گونه مثلى را بيان كرديم (و لقدصرفنا فى هذا القرآن للناس من كل مثل ).
از تـاريـخ تـكان دهنده گذشتگان نمونه هاى مختلفى آورديم ، از حوادث دردناك زندگىآنـهـا و خـاطـره هـاى تـلخ و شـيـريـن تـاريـخ ، در گـوش مـردم فـرو خـوانـديـم و آن قدرمـسـائل را زيـر و رو كـرديـم تـا دلهـائى كـه آماده پذيرش است پذيراى حق گردد، و برسايرين نيز اتمام حجت شود، و جائى براى ابهام باقى نماند
ولى با اين حال گروهى طغيانگر و سركش هرگز ايمان نياوردند، چرا كه انسان بيش ازهر چيز به جدل ميپردازد (و كان الانسان اكثر شى ء جدلا)
صـرفـنـا از مـاده تـصـريـف بـه مـعـنـى تـغـيـيـر و دگـرگـون سـاخـتـن و از حـالى بـهحـال ديـگـر درآوردن اسـت ، هـدف از ايـن تـعـبـيـر در آيـه فوق آن است كه ما در لباسهاىگـوناگون و چهره هاى مختلف و به هر زبانى كه امكان تاثير در آن بوده با مردم سخنگفته ايم .
جـدل بـه مـعنى گفتگوئى است كه بر اساس نزاع و تسلط بر ديگرى صورت گيرد، وبـنـا بـر ايـن مـجـادله بـه مـعـنى آن است كه دو نفر در برابر هم به جر و بحث و مشاجرهبـرخـيـزنـد، ايـن كـلمـه در اصـل - بـطـورى كـه راغـب مـى گـويـد - از جـدلتالخـيـل (طـنـاب را مـحـكـم تـابـيدم ) گرفته شده است ، گوئى كسى كه چنين سخنانى مىگويد ميخواهد طرف مقابل را به زور از افكارش بپيچاند
بعضى نيز گفته اند اصلجدال به معنى كشتى گرفتن و ديگرى را بر زمين
افـكـنـدن اسـت كـه در مـشـاجـرات لفـظـى نـيـز بـه كـار مـيـرود، ولى بـه هـرحال منظور از انسان در اينجا انسانهاى تربيت نايافته است ، و نظير آن در قرآن فراواناسـت ، در ايـن زمـيـنـه بـحـث مـشـروحى ذيل آيه 12 سوره يونس آورده ايم (جلد هشتم تفسيرنمونه صفحه 239).
آيـه بعد مى گويد با اين همه مثالهاى گوناگون و بيانات تكان دهنده و منطقهاى متفاوتكه بايد در هر انسان آمادهاى نفوذ كند باز گروه كثيرى از مردم ايمان نياوردند: مانع آنهااز ايمان و استغفار از گناهان به هنگامى كه هدايت الهى به سويشان آمد تنها اين بود كهانتظار سرنوشت پيشينيان را داشتند!
(و ما منع الناس ان يؤ منوا اذ جائهم الهدى و يستغفروا ربهم الا ان تاتيهم سنة الاولين ).
و يا عذاب الهى در برابر آنان قرار گيرد و با چشم خود آن را ببينند (او ياتيهم العذابقبلا).
در حـقـيـقـت ، ايـن آيـه اشـاره بـه آن اسـت كـه ايـن گـروه لجـوج و مـغـرور بـاميل و اراده خود هرگز ايمان نخواهند آورد تنها در دو حالت ايمان مى آورند: نخست زمانى كهعـذابـهـاى دردنـاكـى كـه اقـوام پـيـشـيـن را دربـرگـرفـت آنـهـا را فـرو گـيرد، دوم آنكهلااقـل عـذاب الهـى را بـا چـشـم خود مشاهده كنند، كه اين ايمان اضطرارى البته بى ارزشخواهد بود.
توجه به اين نكته نيز لازمست كه اين گونه اقوام گمراه هرگز در انتظار
چـنـيـن سـرنـوشـتـى نـبـوده انـد امـا چون اين سرنوشت براى آنها حتمى بوده ، قرآن آن رابـعـنـوان انـتـظـار بـيـان كـرده و ايـن يـكـنـوع كـنـايـه زيـبـا اسـت ، درسـتمـثـل اينكه ما به فرد سركشى مى گوئيم تو فقط مى خواهى مجازات شوى يعنى مجازاتسرنوشت حتمى تو است آنچنان كه گويا در انتظارش هستى .
بـه هـر حـال كـار انـسان سركش و مغرور گاه به جائى ميرسد كه نه وحى آسمانى ، نهتـبـليغ مستمر انبياء، نه مشاهده درسهاى عبرت در زندگى اجتماعى ، و نه مطالعه تاريخگـذشـتـگـان ، هـيـچـكـدام در او اثـر نـمى كند، تنها چوب خدا است كه ميتواند او را بر سرعـقـل بـيـاورد امـا چـه فـايـده كـه بـه هنگام نزول عذاب درهاى توبه بسته مى شود و راهبازگشت و استغفار نيست .
سـپـس بـراى دلدارى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر سماجت و لجاجتمـخالفان ميفرمايد: وظيفه تو تنها بشارت و انذار است ، ما پيامبران را جز براى بشارتو انذار نمى فرستيم (و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين ).
سـپـس اضافه مى كند اين مساله تازهاى نيست كه اين گونه افراد به مخالفت و استهزاءبـرخـيـزنـد، بـلكـه هـمـواره افـراد كـافـر لجـوج مـجـادله بـهبـاطـل مـى كـنـنـد، تـا بـه گمان خود حق را از ميان ببرند، و آيات ما و رستاخيز و عذاب ومـجـازات الهـى را بـه بـاد اسـتـهـزاء بـگـيـرنـد (ويجادل الذين كفروا بالباطل ليدحضوا به الحق و اتخذوا آياتى و ما انذروا هزوا).
در حـقـيـقـت ايـن آيـه شبيه آيه 42 تا 45 سوره حج است كه مى گويد: و ان يكذبوك فقدكذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود ... اگر آنها تو را تكذيب
كنند پيش از تو قوم نوح و عاد و ثمود ... پيامبرانشان را تكذيب كردند
ايـن احـتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه خداوند مى فرمايد كار پيامبران اجبار و اكراهنيست ، بلكه وظيفه آنها بشارت و انذار است ، اما تصميم گيرى نهائى با خود مردم است ،تـا درسـت بـيـنـديـشـنـد و عـواقـب كـفـر و ايـمان را بنگرند و از روى اراده و تصميم ايمانبياورند نه اينكه عذاب الهى را در برابر چشم خود ببينند و اضطرارا اظهار ايمان كنند
ولى مـتـاسـفـانـه ايـن آزادى و اخـتـيـار كـه وسيله تكامل است غالبا مورد سوء استفاده قرارگـرفـتـه ، و طـرفـداران بـاطـل بـه مـجـادله در بـرابر حق برخاسته اند، گاه از طريقمـغـالطـه و گـاه از طريق استهزاء خواسته اند آئين حق را از ميان ببرند، ولى هميشه دلهاىآمـاده اى پـذيـراى حـق بـوده ، و بـه حـمـايـت از آن بـرخـاسـتـه اسـت ، و ايـن مـبـارزه حـق وباطل در طول تاريخ بوده و همچنان ادامه دارد.
آيه و ترجمه


و من أ ظلم ممن ذكر بايات ربه فأ عرض عنها و نسى ما قدمت يداه إ نا جعلنا على قلوبهم أكنة أ ن يفقهوه و فى ءاذانهم وقراو إ ن تدعهم إ لى الهدى فلن يهتدوا إ ذا أ بدا(57)
و ربـك الغـفـور ذو الرحـمـة لو يـؤ اخـذهـم بـمـا كـسـبـوالعجل لهم العذاب بل لهم موعد لن يجدوا من دونه موئلا(58)
و تلك القرى أ هلكنهم لما ظلموا و جعلنا لمهلكهم موعدا(59)


ترجمه :

57 - چـه كـسـى ستمكارتر است از آنها كه به هنگام يادآورى آيات پروردگارشان از آنروى مـى گـردانـنـد، و آنـچـه را بـا دسـت خود انجام داده فراموش مى كنند، ما بر دلهاشانپـرده افـكـنـده ايـم تـا نـفهمند، و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم (تا صداى حق رانشنوند!) و لذا اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى هرگز هدايت نمى شوند!
58 - و پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است ، اگر ميخواست آنها را
مجازات كند عذاب هر چه زودتر براى آنها مى فرستاد، ولى براى آنها موعدى است كه بافرا رسيدنش راه فرارى نخواهند داشت .
59 - ايـنها شهرها و آباديهائى است (كه ويرانه هايش را با چشم مى بينيد) ما آنها را بههـنـگـامـى كـه سـتـم كـرده انـد هـلاك كـرديـم و (در عـيـنحال ) براى هلاكتشان موعدى قرار داديم .
تفسير:
در مجازات الهى عجله نمى شود
از آنـجـا كـه در آيـات پـيـشـيـن سـخـن از گـروهـى از كـافـران تـاريـكدل و متعصب در ميان بود، آيات فوق نيز همان بحث را تعقيب مى كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: چـه كـسـى سـتـمـكـارتـر اسـت از آنـهـا كـه بـه هـنـگـام تـذكـر آيـاتپـروردگـارشـان از آن روى مـى گـردانند و كارهاى گذشته خود را بدست فراموشى مىسپارند (و من اظلم ممن ذكر بايات ربه فاعرض عنها و نسى ما قدمت يداه ).
تـعـبـيـر بـه تـذكـر (يـادآورى ) گـويـا اشـاره بـه ايـن اسـت كـه تـعـليـمـات انـبـيـاء ازقبيل يادآورى حقائقى است كه بطور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد و كار پيامبرانپرده برداشتن از روى آن است .
ايـن مـعـنـى در خـطبه اول نهج البلاغه نيز آمده است ، آنجا كه مى فرمايد ليستادوهم ميثاقفـطـرتـه و يـذكـروهـم مـنـسـى نـعـمـتـه و يـحـتجوا اليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائنالعـقـول : هـدف از بـعـثـت پـيامبران آن بوده كه انسانها را وادار به وفا كردن به پيمانفـطـرت كنند، و نعمتهاى فراموش شده خدا را به ياد آنها بياورند و از طريق تبليغ برآنها اتمام حجت كنند و گنجينه هاى پنهانى عقلها را آشكار سازند!.
جالب اينكه در اين آيه از سه طريق به اين كوردلان درس بيدارى مى دهد نخست اينكه اينحقائق با فطرت و وجدان و جان شما كاملا آشناست ، ديگر
ايـنـكـه از سوى پروردگار خودتان آمده و سوم اينكه فراموش نكنيد شما خطاهائى انجامداده ايد كه برنامه انبياء براى شستشوى آنهاست .
ولى ايـن عـده بـا همه اينها هرگز ايمان نمى آورند، چرا كه ما بر دلهايشان پرده افكندهايـم تـا نـفـهـمـنـد! و در گـوشـهايشان سنگينى قرار داده ايم تا صداى حق را نشنوند (اناجعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا).
و لذا اگـر آنـهـا را بـه سـوى هـدايـت بـخـوانـى هرگز هدايت را پذيرا نخواهند شد (و انتدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا).
شـايـد مـحـتـاج به تذكر نباشد كه خداوند اگر حس تشخيص و قدرت درك و شنيدن را ازآنها گرفته بخاطر همان ما قدمت يداه و اعمالى است كه قبلا انجام داده اند و اين كيفر اثرمـسـتـقـيـم اعـمـال خـود آنـهـاسـت بـلكـه بـه تـعـبـيـر ديـگـر هـمـاناعـمـال زشـت و نـنـگـين تبديل به پرده و سنگينى (كنان و وقر) بر دلها و گوشهايشان ،شـده اسـت ، و ايـن حـقيقتى است كه بسيارى از آيات قرآن از آن سخن مى گويد مثلا در آيه155 سـوره نـسـاء مـيـخـوانيم (بل طبع الله عليها بكفرهم فلا يؤ منون الا قليلا): خداوندبخاطر كفرشان بر دلهاى آنها مهر نهاده ، لذا جز گروه اندكى ايمان نمى آورند.
امـا آنـهـا كـه از هر بهانه اى براى اثبات مكتب جبر بهره گيرى مى كنند بدون اينكه جملههـاى ديـگر اين آيه را در نظر بگيرند، و ساير آيات قرآن را كه مفسر آن است در كنار آنبگذارند، به ظاهر تعبير فوق چسبيده و از آن براى اثبات مكتب خود كمك گرفته اند، درحالى كه پاسخ آن ، همانگونه كه گفتيم كاملا روشن است .
و از آنجا كه برنامه تربيتى خداوند نسبت به بندگان چنين است كه تا آخرين مرحله بهآنـهـا فـرصت ميدهد و هرگز مانند جباران روزگار فورا اقدام به مجازات نمى كند، بلكهرحـمـت واسـعـه او هـميشه ايجاب مى كند كه حداكثر فرصت را به گناهكاران بدهد، در آيهبعد مى گويد: پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است (و ربك الغفور ذو الرحمة ).
اگـر مـيـخـواسـت آنـهـا را بـه اعـمـالشـان مـجـازات كند هر چه زودتر عذاب را بر آنها مىفرستاد (لو يؤ اخذهم بما كسبوا لعجل لهم العذاب ).
ولى بـراى آنـهـا مـوعـدى اسـت كـه بـا فـرا رسـيـدن آن راه فـرارى نـخـواهـنـد داشـت(بل لهم موعد لن يجدوا من دونه موئلا).
غفران او ايجاب مى كند كه توبه كاران را بيامرزد و رحمت او اقتضاء مى كند كه در عذابغـيـر آنـهـا نـيـز تـعـجيل نكند شايد به صفوف توبه كاران بپيوندند ولى عدالت او هماقـتـضـا مـى كـنـد وقـتى طغيان و سركشى به آخرين درجه رسيد حسابشان را صاف كند واصـولا بـقاء چنين افراد فاسد و مفسد كه اميدى به اصلاحشان نيست از نظر حكمت آفرينشمعنى ندارد، بايد نابود شوند، و زمين از لوث وجودشان پاك گردد.
و سـرانـجـام بـراى آخـريـن تـذكر و هشدار در اين سلسله آيات ، سرنوشت تلخ و دردناكسـتمكاران پيشين را يادآورى كرده مى گويد: و اينها شهرها و آباديهائى است كه ويرانههاى آنها در برابر چشم شما قرار دارد، و ما آنها را به هنگامى كه مرتكب ظلم و ستم شدندهلاك كرديم ، و در عين حال در عذابشان تعجيل ننموديم ، بلكه موعدى براى هلاكشان قرارداديم (و تلك القرى اهلكناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلكهم موعدا) .
آيه و ترجمه


و إ ذ قال موسى لفتئه لا ابرح حتى أ بلغ مجمع البحرين أ و أ مضى حقبا(60)
فلما بلغا مجمع بينهما نسيا حوتهما فاتخذ سبيله فى البحر سربا(61)
فلما جاوزا قال لفتئه ءاتنا غداء نا لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا(62)
قـال أ راءيـت إ ذ أ ويـنا إ لى الصخرة فإ نى نسيت الحوت و ما أ نسانيه إ لا الشيطان أ ن أذكره و اتخذ سبيله فى البحر عجبا(63)
قال ذلك ما كنا نبغ فارتدا على ءاثارهما قصصا(64)


ترجمه :

60 - بخاطر بياور هنگامى كه موسى به دوست خود گفت : من دست از طلب برنمى دارم تابه محل تلاقى دو دريا برسم هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم .
61 - هـنـگـامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند ماهى خود را (كه براى تغذيه همراهداشتند فراموش كردند و ماهى راه خود را در پيش گرفت (و روان شد).
62 - هنگامى كه از آنجا گذشتند موسى به يار همسفرش گفت غذاى ما را بياور كه از اينسفر، سخت خسته شده ايم .
63 - او گفت بخاطر دارى هنگامى كه ما به كنار آن صخره پناه برديم (و استراحت كرديممـن در آنـجـا فـرامـوش كـردم جـريان ماهى را بازگو كنم ، اين شيطان بود كه ياد آنرا ازخاطر من برد، و ماهى به طرز شگفتانگيزى راه خود را در دريا پيش گرفت !.
64 - (مـوسـى ) گـفـت ايـن هـمـان اسـت كه ما مى خواستيم ، و آنها از همان راه بازگشتند درحالى كه پيجوئى مى كردند.
تفسير:
سرگذشت شگفت انگيز خضر و موسى
مـفسران در شان نزول آيات فوق نقل كرده اند كه جمعى از قريش خدمت پيامبر (صلى اللّهعـليه و آله و سلّم ) رسيدند و از عالمى كه موسى (عليه السلام ) مامور به پيروى از اوشد سؤ ال كردند، آيات فوق نازل شد.
اصـولا سـه مـاجرا در اين سوره (سوره كهف آمده ) كه هر سه از يك نظر هماهنگ است ماجراىاصحاب كهف كه قبل از اين گفته شد، داستان موسى و خضر، و داستان ذو القرنين كه بعداز اين مى آيد.
ايـن هـر سـه مـاجـرا مـا را از افـق زندگى محدودمان يعنى آنچه به آن خو و عادت كرده ايمبـيـرون مـى بـرد و نـشان ميدهد كه نه عالم محدود به آن است كه ما مى بينيم ، و نه چهرهاصلى حوادث هميشه آن است كه ما در برخورد اول درمى يابيم .
بـه هـر حـال داسـتان اصحاب كهف سخن از جوانمردانى ميگفت كه براى حفظ ايمانشان پشتپـا بـه هـمه چيز زدند، و سرانجام آنچنان زندگى عجيبى پيدا كردند كه براى همه مردمآمـوزنـده شـد، و در ماجراى موسى و خضر، يا به تعبير ديگر عالم و دانشمند زمانش ، بهصـحـنه شگفت انگيزى برخورد مى كنيم كه نشان ميدهد كه حتى يك پيغمبر اولو العزم كهآگاهترين افراد محيط خويش ‍ است باز
دامـنـه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى ميرود كه به او درسبياموزد، او هم درسهائى كه هر يك از ديگرى عجيبتر است به او ياد ميدهد، و چه نكته ها ىبـسيار مهمى كه در مجموعه اين داستان نهفته شده است . در نخستين آيه مى گويد: بخاطربـيـاور هـنـگـامى كه موسى به دوست و همراه خود گفت من دست از طلب برنمى دارم تا بهمـجـمـع البـحـريـن بـرسـم هـر چـنـد مـدتـى طـولانـى بـه راه خـود ادامـه دهـم (و اذقال موسى لفتيه لا ابرح حتى ابلغ مجمع البحرين او امضى حقبا).
مـنـظـور از موسى در آيه فوق بدون شك همان موسى بن عمران پيامبر اولو العزم معروفاسـت ، هـر چـنـد بعضى از مفسران احتمال داده اند موساى ديگرى باشد، و بعدا خواهيم گفتكـه ايـن احتمال بيشتر بخاطر اين بوده كه نتوانسته اند پارهاى از اشكالات موجود در اينداسـتـان را حـل كـنـنـد، نـاچار به فرض موساى ديگرى شده اند، در حالى كه قرآن هر جاسخن از موسى مى گويد همان موسى بن عمران است .
و منظور از فتاه در اينجا طبق گفته بسيارى از مفسران ، و بسيارى از روايات ، يوشع بننون مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل است ، و تعبير به فتى (جوان ) ممكن استبـه خـاطـر همين صفات برجسته ، و يا به خاطر خدمت به موسى و همراهى و همگامى با اوبوده باشد.
مـجـمـع البـحـرين به معنى محل پيوند دو دريا است ، در اينكه اشاره به كدام دو دريا استميان مفسران گفتگو است ، و رويهمرفته سه عقيده معروف در اينجا وجود دارد.
1 - منظور محلاتـصـال خـليـج عـقـبـه بـا خـليـج سـوئز اسـت (مـيـدانـيـم دريـاى احـمـر درشـمـال دو پـيـشـرفـتـگـى : يـكـى بـه سـوى شـمـال شـرقـى ، و ديـگـرى بـه سـوىشمال غربى دارد كه اولى خليج عقبه را تشكيل مى دهد، و دومى خليج سوئز را
و ايـن دو خـليـج در قـسـمـت جـنـوبـى بـه هـم مـى پـيـونـدنـد، و بـه دريـاى احـمـرمتصل ميشوند.
2 - منظور محل پيوند اقيانوس هند با درياى احمر است كه در بغاز باب المندب به هم مىپيوندند.
3 - مـحـل پـيـوستگى درياى مديترانه (كه نام ديگرش درياى روم و بحر ابيض است ) بااقيانوس اطلس يعنى همان محل تنگه جبل الطارق كه نزديك شهر طنجه است .
ولى تـفـسـيـر سـوم بـسـيـار بعيد به نظر ميرسد، زيرا فاصله ميان زندگى موسى باجـبـل الطـارق آنـقـدر زيـاد اسـت كه از طريق عادى آن زمان رفتن موسى به آنجا شايد ماههاطول مى كشيد.
احـتـمـال دوم هـر چـنـد فاصله كمترى را دربرميگيرد ولى آنهم در حد خود زياد است زيرا ازشام تا جنوب يمن فاصله نسبتا زيادى وجود دارد.
اما احتمالاول كـه نزديكتر فاصله را به محل زندگى موسى دارد (از شام تا خليج عقبه راه زيادىنـيـست ) از همه تفاسير نزديكتر به نظر ميرسد، چرا كه از آيات فوق نيز اجمالا استفادهمـى شـود موسى راه زيادى را طى نكرده هر چند آماده بود براى رسيدن به اين مقصود بههمه جا سفر كند (دقت كنيد)
در بعضى از روايات نيز اشارهاى به اين معنى ديده مى شود.
كـلمـه حـقـب بـه مـعـنـى مـدت طـولانـى اسـت كـه بـعـضـى آنـرا بـه هـشـتـادسـال تفسير كرده اند و منظور موسى از ذكر اين كلمه اين بوده است كه من دست از تلاش وكوشش خود براى پيدا كردن گم شده ام برنخواهم داشت ، هر چند سالها به اين سير خودادامه دهم .
از مـجـمـوع آنـچـه در بـالا گـفـتـه شد آشكارا پيدا است كه موسى به سراغ گمشده مهمىمـيـرفت و در بدر دنبال آن ميگشت ، عزم خود را جزم و تصميم خويش را راسخ كرده بود كهتا مقصود خود را پيدا نكند از پاى ننشيند.
گـمـشـدهـاى كـه مـوسـى مـامـور يـافـتـن آن بـود در سـرنـوشـتـش بـسـيـار اثـر داشـت وفصل تازهاى در زندگانى او مى گشود.
آرى او بـه دنـبـال مـرد عالم و دانشمندى ميگشت كه ميتوانست حجابها و پرده هائى را از جلوچـشـم مـوسى كنار زند، حقايق تازهاى را به او نشان دهد، و درهاى علوم و دانشهائى را بهرويش بگشايد.
و بـه زودى خـواهـيـم ديـد كـه او بـراى پـيـدا كـردنمـحـل ايـن عـالم بـزرگ نـشـانـه اى در دسـت داشـت و بـهدنبال آن نشانه در حركت بود.
بـه هـر حـال هـنـگـامـى كـه بـه مـحل پيوند آن دو دريا رسيدند ماهى اى را كه همراه داشتندفراموش كردند (فلما بلغا مجمع بينهما نسيا حوتهما).
امـا عـجب اينكه ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت و روان شد (فاتخذ سبيله فى البحرسربا).
در اينكه آيا اين ماهى كه ظاهرا به عنوان غذا تهيه كرده بودند ماهى بريان يا نمك زده يامـاهى تازه بوده كه معجزآسا زنده شد و در آب پريد و حركت كرد، در ميان مفسران گفتگوبسيار است .
در پـارهـاى از كـتـب تـفاسير نيز سخن از وجود چشمه آب حيات در آن منطقه و پاشيده شدنمـقـدارى از آن بـر مـاهـى ، و جـان گـرفـتـن مـاهـى ، بـه مـيـان آمـده ، ولى ايـناحـتـمال نيز وجود دارد كه ماهى هنوز كاملا نمرده بود زيرا هستند ماهيهائى كه بعد از خارجشدن از آب مدت قابل ملاحظهاى به صورت نيمه جان باقى ميمانند و اگر در اين مدت درآب بيفتند حيات عادى خود را از سر مى گيرند.
سـرانـجـام مـوسـى و هـمـسـفـرش از مـحـل تـلاقـى دو دريـا (مـجـمـع البـحـريـن گـذشـتـند،طول سفر و خستگى راه ، گرسنگى را بر آنها چيره كرد، در اين هنگام موسى به خاطرشآمد كه غذائى به همراه آورده اند، به يار همسفرش گفت : غذاى ما را بياور كه از اين سفر،سخت خسته شده ايم (فلما جاوزا قال لفتاه آتنا غدائنا لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا).
غداء به غذائى گفته مى شود كه در آغاز روز يا وسط روز مى خورند (صبحانه يا نهار)ولى از تـعـبـيـراتـى كه در كتب لغت آمده است چنين استفاده مى شود كه در زمانهاى گذشتهغـداء را تـنـهـا بـه غذائى مى گفتند كه در آغاز روز مى خوردند (چرا كه از غدوه گرفتهشده كه به معنى آغاز روز است ) در حالى كه در عربى امروز غداء و تغدى به معنى نهارو نهار خوردن است
به هر حال اين جمله نشان ميدهد كه موسى و يوشع راهى را پيمودند كه عنوان سفر بر آناطلاق ميشد، ولى همين تعبيرات نشان ميدهد كه اين سفر چندان طولانى نبوده است .
در ايـن هـنـگـام هـمسفرش به او خبر داد كه به خاطر دارى هنگامى كه ما به كنار آن صخرهپـنـاه بـرديم (و استراحت كرديم ) من در آنجا فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم وايـن شـيـطـان بـود كه ياد آن را از خاطر من برد و ماهى راهش را به طرز شگفت انگيزى دردريـا پـيـش گرفت (قال أ رأ يت اذ أ وينا الى الصخرة فانى نسيت الحوت و ما انسانيه الاالشيطان ان اذكره و اتخذ سبيله فى البحر عجبا.
و از آنـجا كه اين موضوع ، به صورت نشانه اى براى موسى در رابطه با پيدا كردنآن عـالم بـزرگ بـود: مـوسـى گـفـت : ايـن هـمـان چـيـزى اسـت كـه مـا مـى خـواسـتـيم و بهدنبال آن مى گرديم (قال ذلك ما كنا نبغ ).
و در ايـن هـنـگام آنها از همان راه بازگشتند در حالى كه پيجوئى مى كردند (فارتدا علىآثارهما قصصا).
در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار نسيان وفـرامـوشـى شود كه قرآن مى گويد نسيا حوتهما (ماهيشان را فراموش كردند) به علاوهچرا همسفر موسى نسيان شخص خودش را به شيطان نسبت ميدهد؟
پاسخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى و امور تبليغىنداشته باشد يعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود (مخصوصا درمـوردى كـه جـنـبـه آزمـايش داشته باشد آن گونه كه در باره موسى در اينجا گفته اند وبعدا شرح آنرا خواهيم گفت ).
و امـا نـسـبـت دادن نـسـيـان هـمـسـفـرش بـه شـيـطـان مـمـكـن اسـت بـه ايـندليـل بـاشـد كـه مـاجـراى مـاهى ارتباط با يافتن آن مرد عالم داشت ، و از آنجا كه شيطاناغواگر است خواسته است با اين كار آنها ديرتر به ملاقات آن عالم دست يابند، و شايدمـقـدمـات آن از خود او (يوشع ) نيز آغاز گرديده كه دقت و اهتمام لازم را در اين رابطه بهخرج نداده است .
آيه و ترجمه


فوجدا عبدا من عبادنا ءاتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما(65)
قال له موسى هل أ تبعك على أ ن تعلمن مما علمت رشدا(66)
قال إ نك لن تستطيع معى صبرا(67)
و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا(68)
قال ستجدنى إ ن شاء الله صابرا و لا أ عصى لك أ مرا(69)
قال فإ ن اتبعتنى فلا تسلنى عن شى ء حتى أ حدث لك منه ذكرا(70)


ترجمه :

65 - (در آنـجـا بـنـده اى از بـنـدگـان مـا را يـافـتـنـد كـه او رامشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعليم داده بوديم .
66 - موسى به او گفت آيا من از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده استو مايه رشد و صلاح است به من بياموزى ؟!
67 - گفت تو هرگز نمى توانى با من شكيبائى كنى !
68 - و چگونه ميتوانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى .
69 - (موسى ) گفت انشاء الله مرا شكيبا خواهى يافت ، و در هيچ كارى مخالفت فرمان تونخواهم كرد.
70 - (خـضـر) گـفـت پـس اگـر مـيـخـواهـى بـه دنـبـال مـن بـيـائى از هـيـچ چـيـز سـؤال مكن تا خودم (به موقع ) آنرا براى تو بازگو كنم .
تفسير:
ديدار معلم بزرگ
هـنـگـامـى كـه مـوسـى و يـار هـمـسفرش به جاى اول ، يعنى در كنار صخره و نزديك مجمعالبـحـريـن بـازگـشـتـنـد نـاگـهـان بـنـدهـاى از بـنـدگـان مـا را يـافـتـنـد كـه او رامـشمول رحمت خود ساخته ، و علم و دانش قابل ملاحظه اى تعليمش كرده بوديم (فوجدا عبدامن عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما).
تعبير به وجدا نشان ميدهد كه آنها در جستجوى همين مرد عالم بودند و سرانجام گمشده خودرا يافتند.
و تـعـبير به عبدا من عبادنا ... (بندهاى از بندگان ما) نشان ميدهد كه برترين افتخار يكانـسـان آن اسـت كـه بـنـده راسـتـيـن خـدا بـاشـد و ايـن مـقـام عـبـوديـت اسـت كـه انـسـان رامشمول رحمت الهى مى سازد، و دريچه هاى علوم را به قلبش مى گشايد.
تـعـبـيـر بـه مـن لدنـا نـيز نشان مى دهد كه علم آن عالم يك علم عادى نبود بلكه آگاهى ازقسمتى از اسرار اين جهان و رموز حوادثى كه تنها خدا مى داند بوده است .
تعبير به علما كه نكره است ، و در اين گونه موارد معمولا براى تعظيم مى آيد، نشان مىدهد كه آن مرد عالم بهره قابل ملاحظه اى از اين علم يافته بود.
در ايـنـكـه مـنـظـور از رحمة من عندنا در آيه فوق چيست مفسران تفسيرهاى مختلفى ذكر كردهانـد: بـعـضـى آنـرا بـه مقام نبوت ، و بعضى به عمر طولانى تفسير كرده اند، ولى ايناحـتـمـال نيز وجود دارد كه منظور استعداد شايان و روح وسيع و شرح صدرى است كه خدابه آن مرد داده بود تا پذيراى علم الهى گردد.
در ايـنـكـه ايـن مـرد عـالم نـامش خضر بوده ، و اينكه او پيامبر بوده يا نه در نكته ها بحثخواهيم كرد.
در ايـن هـنـگام موسى با نهايت ادب و به صورت استفهام به آن مرد عالم چنين گفت : آيا مناجـازه دارم از تـو پـيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده ، و مايه رشد و صلاحاست به من بياموزى ؟ (قال له موسى هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا).
از تـعبير رشدا چنين استفاده مى شود كه علم هدف نيست ، بلكه براى راه يافتن به مقصودو رسـيـدن بـه خـيـر و صـلاح مـى باشد، چنين علمى ارزشمند است و بايد از استاد آموخت ومايه افتخار است .
ولى بـا كـمـال تـعـجـب آن مـرد عـالم بـه مـوسـى گـفـت تو هرگز توانائى ندارى با منشكيبائى كنى (قال انك لن تستطيع معى صبرا).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation