بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 12, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     hs~FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
     TAFSIR18 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ممكن است گفته شود، افرادى را در اين جهان مى بينيم كه بدون تلاش و كوشش بهره هاىوسـيـع مـى گـيـرنـد، ولى بـدون شـك ايـنها موارد استثنائى است و نمى توان در برابراصـل كـلى تلاش و كوشش و رابطه آن با ميزان موفقيت به آن اعتنائى كرد، و اين گونهبهره گيريهاى انحرافى منافات با آن اصل كلى ندارد.
ضـمـنـا بـايـد توجه داشت كه منظور از تلاش و كوشش تنها كميت آن نيست ، گاه مى شودتلاش كم با كميت عالى اثرش بسيار بيشتر از تلاش فراوان با كيفيت پائين باشد.
نكته ها:
1 - آيا دنيا و آخرت با هم تضاد دارند؟
در آيات بسيارى ، مدح و تمجيد از دنيا يا امكانات مادى آن شده است :
در بعضى از آيات ، مال به عنوان خير، معرفى شده (سوره بقره آيه 180).
و در بـسـيـارى از آيـات مـواهـب مـادى تـحـت عـنـوانفضل خدا آمده است و ابتغوا من فضل الله (سوره جمعه آيه 10).
در جاى ديگر مى فرمايد همه نعمتهاى روى زمين را براى شما آفريده است خلق لكم ما فىالارض جميعا (بقره - 29).
و در بسيارى از آيات آنها را تحت عنوان سخر لكم (آنها را مسخر شما گردانيد) ذكر كردهكه اگر بخواهيم اين همه آياتى را كه در رابطه با محترم شمردن امكانات مادى اين جهانجمع آورى كنيم ، مجموعه قابل ملاحظهاى خواهد شد.
ولى بـا ايـنـهـمـه اهميتى كه به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده ، تعبيراتى كه قويا آنراتحقير مى كند در آيات قرآن به چشم مى خورد.
در يكجا آن را عرض و متاع فانى مى شمرد تبتغون عرض الحيوة الدنيا نساء - 94).
و در جـاى ديگر آنرا مايه غرور و غفلت مى شمرد و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور (سورهحديد آيه 20).
و در مـورد ديـگـر آن را وسيله سرگرمى و بازيچه شمرده و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو ولعب عنكبوت 64).
و در جـائى ديـگر مايه غفلت از ياد خدا رجال لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله (نور -37).
اين تعبيرات دوگانه عينا در روايات اسلامى نيز ديده مى شود:
از يـكـسـو دنـيـا، مـزرعـه آخـرت ، تـجـارتـخـانـه مـردان خـدا مـسـجـد دوسـتـان حـق ،مـحـل هـبـوط وحـى پـروردگار، سراى موعظه و پند، شمرده شود (مسجد احباء الله و مصلىملائكة الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله ).
و از سوى ديگر مايه غفلت و بيخبرى از ياد خدا و متاع غرور و مانند آن .
آيا اين دو گروه از آيات و روايات با هم تضاد دارند؟
پاسخ اين سؤ ال را در خود قرآن مى توان يافت .
چرا كه آنجا كه از دنيا و مواهبش نكوهش مى كند، كسانى را مى گويد كه اين زندگى تنهاهـدفـشـان را تـشـكـيـل مـى دهد، در سوره نجم آيه 29 مى خوانيم و لم يرد الا الحيوة الدنيا(كـسـانـى كـه جـز زنـدگى دنيا را نخواهند). به تعبير ديگر سخن از كسانى است كهآخرت را به دنيا مى فروشند و براى رسيدن به ماديات از هيچ خلافكارى و جنايتى اباندارند.
در سـوره تـوبـه آيـه 38 مـى خـوانـيـم ا رضـيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة : (آيا راضىشديد كه زندگى دنيا را به جاى آخرت بپذيريد)؟!
آيـات مـورد بـحـث ، خـود شـاهـد اين مدعا است ، آنجا كه مى گويد: من كان يريد العاجلة ...يعنى تنها هدفشان همين زندگى زودگذر مادى است .
اصولا تعبير به (مزرعه ) و يا (متجر) (تجارتخانه ) و مانند آن خود شاهد زندهاىبراى اين موضوع است .
كـوتاه سخن اينكه مواهب جهان مادى كه همه از نعمتهاى خدا است و حتما وجودش در نظام خلقتلازم بـوده و هـسـت اگـر بـه عـنـوان وسـيـله اى بـراى رسـيـدن بـه سـعـادت وتـكـامـل مـعـنـوى انـسـان مـورد بـهـره بـردارى قـرار گـيـرد از هـر نـظـرقابل تحسين است .
و امـا اگـر بـه عـنوان يك هدف و نه وسيله مورد توجه قرار گيرد و از ارزشهاى معنوى وانـسـانـى بـريده شود كه در اين هنگام طبعا مايه غرور و غفلت و طغيان و سركشى و ظلم وبيدادگرى خواهد بود، درخور هر گونه نكوهش و مذمت است .
و چه زيبا فرموده است على (عليه السلام ) در آن گفتار كوتاه و پرمغزش : من ابصر بهابـصـرتـه و مـن ابـصـر اليها اعمته : (آنكس كه با چشم بصيرت به آن بنگرد (و آنراوسيله بينائى قرار دهد) دنيا به او آگاهى مى بخشد، و آنكس كه به خود آن نگاه كند دنيااو را نابينا خواهد كرد.
در حـقـيـقـت تـفاوت ميان دنياى مذموم و ممدوح ، همان چيزى است كه از (اليها) و (بها)استفاده مى شود كه اولى هدف را مى رساند و دومى وسيله را.
2 - نقش سعى و تلاش در پيروزيها
ايـن نـخـسـتـيـن بـار نـيـسـت كـه قـرآن بـا تـكـيـه كـردن روى سـعـى و تـلاش بـه افـرادتـنـبـل و بـيـكار هشدار مى دهد كه سعادت سراى ديگر را تنها با اظهار ايمان و سخن نمىتوان بدست آورد، بلكه عامل اصلى سعادت سعى و تلاش است .
اين حقيقت در بسيارى از آيات قرآن منعكس است .
در ايـنـجـا انـسـان را در گـرو اعـمـالش مـى شـمـرد(كل نفس بما كسبت رهينة ) (مدثر - 38).
و در جاى ديگر بهره او را تنها در گرو سعيش ميشمرد (و ان ليس للانسان الا ما سعى ).
و در بـسـيـارى از آيـات ، بـعـد از ذكـر ايـمـان ، روىعمل صالح تكيه مى كند. تا همگان اين خيال خام را از سر بدر كنند كه بى سعى و تلاشبـه جـائى مـى توان رسيد مواهب دنياى مادى را بى سعى و تلاش نمى توان بدست آورد،چگونه مى توان انتظار داشت كه سعادت جاودانى بدون آن بدست آيد.
3 - امدادهاى الهى
(نـمـد) از مـاده (امـداد) بـه معنى كمك رساندن است ، راغب در كتاب مفردات مى گويد:كـلمـه امـداد غـالبـا در مـورد كمكهاى مفيد و مؤ ثر به كار برده مى شود و كلمه (مد) درموارد مكروه و ناپسند.
به هر حال در آيات مورد بحث مى خوانيم كه خداوند بخشى از نعمتهايش را در اختيار همگانمـى گـذارد و نـيـكـان و بدان همگى از آن استفاده مى كنند، اين اشاره به آن بخش از نعمتهااست كه ادامه حيات ، متوقف بر آنست و بدون آن نمى تواند يك انتخابگر باشد.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـن هـمـان مـقـام رحـمـانـيـت خـدا اسـت كـه فيض عامش ، مؤ من و كافر راشـامـل مـى شـود، ولى در مـاوراء ايـنـهـا نعمته ائى است بى پايان كه مخصوص مؤ منان ونيكان است .
آيه و ترجمه


لا تجعل مع الله الها اخر فتقعد مذموما مخذولا(22)
و قـضـى ربـك الا تـعـبدوا الا اياه و بالولدين احسنا اما يبلغن عندك الكبر احد هما او كلا همافلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما(23)
و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا(24)
ربكم اعلم بما فى نفوسكم ان تكونوا صلحين فانه كان للا وبين غفورا(25)


ترجمه :

22 - و بـا (الله ) مـعـبـود ديگرى قرار مده كه ضعيف و مذموم و بى يار و ياور خواهىشد.
23 - پـروردگـارت فـرمـان داده جـز او را نـپـرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، هر گاهيـكـى از آنها - يا هر دو آنها - نزد تو، به سن پيرى برسند كمترين اهانتى به آنها روامدار، و بر آنها فرياد مزن ، و گفتار لطيف و سنجيده بزرگوارانه به آنها بگو.
24 - بـالهـاى تـواضـع خـويـش را در بـرابـرشـان از مـحـبـت و لطـف فـرود آر، و بـگـوپـروردگـارا هـمـانـگـونـه كـه آنـهـا مـرا در كـوچـكـى تـربـيـت كـردنـدمشمول رحمتشان قرارده
25 - پـروردگـار شما از درون دلهاى شما آگاه است (اگر لغزشى در اين زمينه داشتيد وجبران كرديد شما را عفو مى كند چرا كه ) هر گاه صالح باشيد او توبه كنندگان را مىبخشد.
تفسير:
توحيد و نيكى به پدر و مادر، سرآغاز يك رشته احكام مهم اسلامى .
آيـات مورد بحث سرآغازى است براى بيان يك سلسله از احكام اساسى اسلام كه با مسالهتوحيد و ايمان ، شروع مى شود، توحيدى كه خمير مايه همه فعاليتهاى مثبت و كارهاى نيكو سـازنـده اسـت و هـم از ايـن طـريـق پـيـونـدى مـيـان اين آيات و آيات گذشته كه سخن ازسـعـادتـمـنـدان و بـرنـامـه سـهگانه آنها يعنى (ايمان ) و (سعى و تلاش ) و ارادهسراى آخرت مى گويد برقرار مى سازد.
و نيز تاكيدى است مجدد بر آنچه قبلا در باره قرآن و دعوت كننده بودنش به صافترينو بهترين راهها، بيان شده .
نـخـسـت از توحيد شروع كرده مى گويد: (با خداوند يگانه (الله ) هيچ معبودى قرار مده) (لا تجعل مع الله الها آخر).
نمى گويد معبود ديگرى را با خدا پرستش مكن ، بلكه مى گويد (قرار مده ) تا معنىوسـيـعـتـرى داشـتـه بـاشـد، يـعـنـى نـه در عـقـيـده ، نـه درعمل ، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود ديگرى را در كنار (الله ) قرار مده .
سـپـس بـه بـيـان نـتـيـجـه مـرگـبـار شرك پرداخته مى گويد: (اگر شريكى براى اوقائل شوى با مذمت و خذلان فرو خواهى نشست ) (فتقعد مذموما مخذولا).
انتخاب كلمه (قعود) (نشستن در اينجا اشاره به ضعف و ناتوانى است ، زيرا در ادبياتعـرب ، ايـن كـلمـه كـنـايـه از ضـعـف اسـت همانگونه كه گفته مى شود قعد به الضعف عنالقتال : (ناتوانى سبب شد كه او از پيكار با دشمن بنشيند).
از جمله بالا استفاده مى شود كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مى گذارد:
1 - شـرك مـايـه ضـعـف و نـاتـوانـى و زبـونـى و ذلت اسـت در حـالى كـه تـوحـيـدعامل قيام و حركت و سرفرازى است .
2 - شـرك ، مـايه مذمت و نكوهش است ، چرا كه يك خط روشن انحرافى است در برابر منطقعـقـل و كفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار، و آنكس كه تن به چنين انحرافى دهددرخور مذمت است .
3 - شـرك سـبـب مـى شـود كـه خـداونـد مـشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد و دست ازحـمـايتش بردارد، و از آنجا كه معبودهاى ساختگى نيز قادر بر حمايت كسى نيستند و خدا همحمايتش را از چنين كسان برداشته آنها (مخذول ) يعنى بدون يار و ياور خواهند شد.
در آيات ديگر قرآن نيز همين معنى به شكلديـگـرى مجسم شده است ، چنانكه در سوره عنكبوت آيه 41 مى خوانيم : (آنها كه غير خدارا مـعـبـود خـويـش انـتخاب مى كنند همانند عنكبوتند كه آن خانه سست و بى اساس را تكيهگـاه خـود قـرار داده و سـسـتـتـريـن خـانـه هـا خـانـه عـنـكـبـوت اسـت )(مـثـل الذيـن اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيتالعنكبوت لو كانوا يعلمون ).
بعد از اصل توحيد به يكى از اساسيترين تعليمات انسانى انبياء ضمن تاكيد مجدد برتـوحيد اشاره كرده مى گويد: (پروردگارت فرمان داده كه تنها او را بپرستيد و نسبتبه پدر و مادر نيكى كنيد) (و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا).
(قضاء) مفهوم مؤ كدترى از (امر) دارد، و امر و فرمان قطعى و محكم
را مى رساند و اين نخستين تاكيد در اين مساله است .
قـرار دادن تـوحـيـد يـعـنـى اسـاسـيترين اصل اسلامى در كنار نيكى به پدر و مادر تاكيدديگرى است بر اهميت اين دستور اسلامى .
مـطـلق بـودن احـسـان كـه هـر گـونه نيكى را در بر مى گيرد و همچنين ، (والدين ) كهمسلمان و كافر را شامل مى شود، سومين و چهارمين تاكيد در اين جمله است .
نكره بودن احسان ( احسانا) كه در اين گونه موارد براى بيان عظمت مى آيد پنجمين تاكيدمحسوب مى گردد.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه فرمان ، معمولا روى يك امر اثباتى مى رود در حالىكه در اينجا روى نفى رفته است (پروردگارت فرمان داده كه نپرستيد جز او را).
ايـن مـمـكن است به خاطر آن باشد كه از جمله (قضى ) فهميده مى شود كه جمله ديگرىدر شـكـل اثـبـاتى در تقدير است و در معنى چنين مى باشد: پروردگارت فرمان موكد دادهكه او را بپرستيد و غير او را نپرستيد.
و يا اينكه مجموع جمله (نفى و اثبات ) (الا تعبدوا الا اياه ) در حكم يك جمله اثباتى است، اثـبـات عـبـادت انحصارى پروردگار سپس به بيان يكى از مصداقهاى روشن نيكى بهپدر و مادر پرداخته مى گويد:
(هر گاه يكى از آن دو، يا هر دو آنها، نزد تو به سن پيرى و شكستگى برسند (آنچنانكه نيازمند به مراقبت دائمى تو باشند) از هر گونه محبت در مورد
آنـهـا دريـغ مـدار، و كـمـتـريـن اهانتى به آنان مكن ، حتى سبكترين تعبير نامودبانه يعنى(اف ) بـه آنـهـا مـگـو) (امـا يـبـلغـن عـنـدك الكـبـر احـدهـمـا او كـلاهـمـا فـلاتقل لهما اف ).
(و بر سر آنها فرياد مزن ) (و لا تنهرهما).
بـلكـه (بـا گـفـتـار سـنـجـيـده و لطـيـف و بـزرگـوارانـه بـا آنـهـا سـخـن بـگـو) (وقل لهما قولا كريما).
و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما، (و بالهاى تواضع خود را در برابرشان ازمحبت و لطف فرود آر) (و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة ).
(و بـگـو بـار پـروردگارا! آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همانگونه كه در كودكىمرا تربيت كرده اند) (و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا).
دقت فوق العاده در احترام به پدر و مادر
در حـقـيـقـت در دو آيـه اى كـه گـذشت ، قسمتى از ريزه كاريهاى برخورد مودبانه و فوقالعاده احترام آميز فرزندان را نسبت به پدران و مادران بازگو مى كند:
1 - از يكسو انگشت روى حالات پيرى آنها كه در آن موقع از هميشه نيازمندتر به حمايت ومحبت و احترامند گذارده ، مى گويد: كمترين سخن اهانت آميز را به آنها مگو!.
آنـهـا مـمـكـن اسـت بـر اثر كهولت به جائى برسند كه نتوانند بدون كمك ديگرى حركتكنند، و از جا برخيزند و حتى ممكن است قادر به دفع آلودگى از
خود نباشند، در اين موقع آزمايش بزرگ فرزندان شروع مى شود.
آيا وجود چنين پدر و مادرى را مايه رحمت مى دانند، و يا بلا و مصيبت و عذاب .
آيا صبر و حوصله كافى براى نگهدارى احترام آميز از چنين پدر و مادرى را دارند و يا هرزمـان بـا نـيـش زبـان ، بـا كـلمات سبك و اهانت آميز و حتى گاه با تقاضاى مرگ او از خداقلبش را مى فشارند و آزار مى دهند؟.
2 - از سـوى ديـگـر قرآن مى گويد: در اين هنگام به آنها اف مگو، يعنى اظهار ناراحتى وابراز تنفر مكن ، و باز اضافه مى كند با صداى بلند و اهانت آميز و داد و فرياد با آنهاسـخـن مـگـو، و بـاز تاكيد مى كند كه با قول كريم و گفتار بزرگوارانه با آنها سخنبگو كه همه آنها نهايت ادب در سخن را مى رساند كه زبان كليد قلب است .
3 - از سـوى ديگر دستور به تواضع و فروتنى مى دهد، تواضعى كه نشان دهنده محبتو علاقه باشد و نه چيز ديگر.
4 - سـرانـجـام مى گويد: حتى موقعى كه رو به سوى درگاه خدا مى آورى پدر و مادر را(چه در حيات و چه در ممات ) فراموش ‍ مكن و تقاضاى رحمت پروردگار براى آنها بنما.
مخصوصا اين تقاضايت را با اين دليلهـمـراه سـاز و بـگـو (خـداونـدا هـمـانـگـونـه كـه آنـهـا در كـودكى مرا تربيت كردند تومشمول رحمتشان فرما)؟
نـكـتـه مـهـمى كه از اين تعبير علاوه بر آنچه گفته شد استفاده مى شود اين است كه اگرپـدر و مـادر آنچنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهائى قادر بر حركت و دفع آلودگيهااز خـود نباشند، فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هر گونه حمايت ومحبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.
و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى
كـه بـر فـرزنـد لازم است ممكن است لغزشهائى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاهبه سوى آن كشيده شود در آخرين آيه مورد بحث مى گويد : (پروردگار شما به آنچهدر دل و جان شما است از شما آگاهتر است ) (ربكم اعلم بما فى نفوسكم )
چرا كه علم او در همه زمينه ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هر گونه اشتباهاست در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست .
بـنـابـرايـن اگـر بـدون قـصد طغيان و سركشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمينهاحترام و نيكى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پشيمان شديد و در مقام جبرانبـرآئيـد مـسلما مشمول عفو خدا خواهيد شد: (اگر شما صالح باشيد و توبه كار خداوندتوبه كاران را مى آمرزد) (ان تكونوا صالحين فانه كان للاوابين غفورا).
(اواب ) از مـاده (اوب ) (بر وزن قوم ) بازگشت توام با اراده مى گويند، در حالىكـه رجـوع هـم بـه بـازگـشـت بـا اراده گـفـتـه مـى شـود و هـم بـى اراده ، بـه هـمـيـندليـل بـه (تـوبـه ) (اوبـه ) گفته مى شود، چون حقيقت توبه بازگشت توام بااراده به سوى خداست .
و از آنـجـا كـه (اواب ) صـيـغه مبالغه است به كسى گفته مى شود كه هر لحظه از اوخطائى سر زند به سوى پروردگار باز مى گردد.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه ذكـر صـيـغـه مـبـالغـه اشـاره بـه تـعـددعـوامـل بـازگـشت و رجوع به خدا باشد، زيرا ايمان به پروردگار از يكسو، توجه بهدادگـاه عـالم قـيامت از سوى ديگر، وجدان بيدار از سوى سوم ، و توجه به عواقب و آثارگناه از سوى چهارم دست به دست هم مى دهند و انسان را موكدا از مسير انحرافى به سوىخدا مى برند.
نكته ها:
1 - احترام پدر و مادر در منطق اسلام
گـر چـه عـواطـف انـسـانـى و مـسـاله حـقشناسى به تنهائى براى رعايت احترام در برابروالديـن كـافـى اسـت ، ولى از آنـجـا كـه اسـلام حـتـى در مـسـائلى كـه هـمعـقـل در آن اسـتـقـلال كـامـل دارد، و هم عاطفه آن را به وضوح در مى يابد، سكوت روا نمىدارد، بلكه به عنوان تاكيد در اين گونه موارد هم دستورات لازم را صادر مى كند در مورداحترام والدين آنقدر تاكيد كرده است كه در كمتر مساله اى ديده مى شود.
به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى كنيم :
الف در چـهـار سـوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مساله توحيد قرارگرفته اين همرديف بودن دو مساله بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادراحترام قائل است .
در سوره بقره آيه 83 مى خوانيم : لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا:
و در سوره نساء آيه 36 و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا.
و در سوره انعام آيه 151 مى فرمايد: الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا.
و در آيـات مـورد بحث نيز اين دو را قرين با هم ديديم و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه وبالوالدين احسانا.
ب - اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات صريحا توصيه مى كنندكه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است . در سوره لقمان آيه 15مـى خـوانـيـم : و ان جـاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهمافـى الدنـيا معروفا: (اگر آنها به تو اصرار كنند كه مشرك شوى اطاعتشان مكن ، ولىدر زندگى دنيا به نيكى با آنها معاشرت نما)!
ج - شـكـرگـزارى در بـرابـر پـدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابرنـعـمتهاى خدا قرار داده شده چنانكه مى خوانيم : ان اشكر لى و لوالديك (سوره لقمان آيه14) بـا ايـنـكـه نـعـمـت خـدا بـيـش از آن انـدازه اسـت كـهقابل احصا و شماره باشد، و اين دليل بر عمق و وسعت حقوق پدران و مادران مى باشد.
د - قرآن حتى كمترين بى احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است . در حديثى ازامـام صـادق (عـليـه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: لو علم الله شيئا هو ادنى من اف لنهىعـنـه ، و هـو مـن ادنـى العـقـوق ، و مـن العـقـوق ان يـنـظـرالرجل الى والديه فيحد النظر اليها:
(اگـر چيزى كمتر از (اف ) وجود داشت خدا از آن نهى مى كرد (اف همانطور كه گفتيمكمترين اظهار ناراحتى است ) و اين حداقل مخالفت و بى احترامى نسبت به پدر و مادر است ،و از اين جمله نظر تند و غضب آلود به پدر و مادر كردن مى باشد).
ه - با اينكه جهاد يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است ، مادام كه جنبه وجوب عينى پيدانـكـنـد يـعـنى داوطلب به قدر كافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است ، واگر موجب ناراحتى آنها شود، جايز نيست .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه مردى نزد پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) آمد و عرض كرد من جوان بانشاط و ورزيده اى هستم و جهاد را دوست دارم ولىمـادرى دارم كـه از ايـن مـوضـوع نـاراحـت مـى شود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )فـرمـود: ارجـع فـكـن مـع والدتـك فو الذى بعثنى بالحق لانسها بك ليلة خير من جهاد فىسـبـيـل الله سـنـة : (بـرگـرد و با مادر خويش باش ، قسم به آن خدائى كه مرا به حقمـبـعـوث سـاخـتـه اسـت يـك شـب مـادر بـا تـو مـاءنـوس گـردد از يـكسال جهاد در راه خدا بهتر
است )!
ولى البـتـه هـنـگـامـى كـه جـهاد، جنبه وجوب عينى پيدا كند و كشور اسلامى در خطر قرارگيرد و حضور همگان لازم شود، هيچ عذرى پذيرفته نيست ، حتى نارضائى پدر و مادر.
در مـورد سـايـر واجـبـات كـفـائى و همچنين مستحبات ، مساله همانگونه است كه در مورد جهادگفته شد.
و - پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: اياكم و عقوق الوالدين فان ريح الجنةتوجد من مسيرة الف عام و لا يجدها عاق : (بترسيد از اينكه عاق پدر و مادر و مغضوب آنهاشـويـد، زيـرا بـوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد، ولى هيچگاه به كسانىكه در مورد خشم پدر و مادر هستند نخواهد رسيد).
اين تعبير اشاره لطيفى به اين موضوع است كه چنين اشخاص نه تنها در بهشت گام نمىگـذارنـد بـلكـه در فـاصـله بـسـيـار زيادى از آن قرار دارند، و حتى نمى توانند به آننزديك شوند.
سـيـد قـطب در تفسير فى ظلال حديثى به اين مضمون از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) نـقل مى كند كه مردى مشغول طواف بود و مادرش را بر دوش گرفته طواف مى داد،پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) را در هـمـانحـال مـشـاهـده كـرد عرض كرد آيا حق مادرم را با اين كار انجام دادم ، فرمود: نه حتى جبرانيكى از ناله هاى او را (به هنگام وضع حمل ) نمى كند!
و اگـر بـخـواهـيـم عـنـان قـلم را در ايـنـجـا رهـا كـنـيـم سـخـن بسيار به درازا مى كشد و ازشـكـل تـفـسـير خارج مى شويم ، اما با صراحت بايد گفت هر قدر در اين زمينه گفته شودباز هم كم است چرا كه آنها حق حيات بر انسان دارند.
در پـايان اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه گاه مى شود پدر و مادر پيشنهادهاىغـيـر مـنـطـقـى و يـا خلاف شرع به انسان مى كنند، بديهى است اطاعت آنها در هيچيك از اينمـوارد لازم نـيـست ، ولى با اين حال بايد با برخورد منطقى و انجام وظيفه امر به معروفدر بهترين صورتش با اين گونه پيشنهادها برخورد كرد
سخن خود را در اين زمينه با حديثى از امام كاظم (عليه السلام ) پايان مى دهيم : امام (عليهالسـلام ) مـى گـويـد كـسى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و از حق پدر وفـرزند سؤ ال كرد فرمود: لا يسميه باسمه ، و لا يمشى بين يديه ، و لا يجلس قبله ، ولا يـسـتـسب له : (بايد او را با نام صدا نزند (بلكه بگويد پدرم !) و جلوتر از او راهنـرود، و قـبل از او ننشيند، و كارى نكند كه مردم به پدرش بدگوئى كند) (نگويند خداپدرت را نيامرزد كه چنين كردى !).
2 - تحقيقى پيرامون معنى (قضاء)
(قـضـى ) از مـاده (قـضـاء) در اصـل بـه مـعـنـى جـدا سـاخـتـن چـيـزى اسـت يـا بـاعمل و يا با سخن ، و بعضى گفته اند در اصل به معنى پايان دادن به چيزى است ، و هردو معنى در واقع قريب الافق مى باشند.
و از آنجا كه پايان دادن و جدا ساختن معنى وسيعى دارد، اين كلمه در مفاهيم مختلفى به كاررفته است .
(قرطبى ) در تفسيرش شش معنى براى آن ذكر كرده :
(قـضـاء) بـه مـعـنـى (امـر) و فـرمـان مـانـنـد و قـضـى ربـك الا تـعـبـدوا الا ايـاه(پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد).
- (قـضاء) به معنى (خلق ) مانند فقضاهن سبع سماوات فى يومين : (خداوند جهانرا به صورت هفت آسمان ، در دو دوران آفريد) (سوره فصلت آيه 12).
- (قضاء) به معنى (حكم ) و داورى مانند فاقض ما انت قاض : (هر داورى مى خواهىبكن ) (سوره طه آيه 72).
- (قـضـاء) به معنى فراغت از چيزى مانند قضى الامر الذى فيه تستفتيان : (كارى راكه درباره آن نظر خواهى مى كرديد پايان يافت ) (سوره يوسف آيه 41).
- (قـضـاء) بـه مـعـنـى (اراده مـانـنـد اذا قـضـى امـرا فـانـمـايـقـول له كـن فيكون (هنگامى كه كارى را اراده كند به آن مى گويد موجود باش ، آن همموجود مى شود) (سوره آل عمران آيه 47).
- و (قضاء) به معنى (عهد) مانند اذ قضينا الى موسى الامر: (هنگامى كه از موسىپيمان و عهد گرفتيم ) (سوره قصص آيه 44).
(ابوالفتوح رازى ) بر اين معانى اضافه مى كند.
(قـضـاء) بـه مـعـنـى (اخـبـار و اعـلام ) مـانـنـد و قـضـيـنـا الى بـنـىاسرائيل فى الكتاب : (ما به بنى اسرائيل در تورات اعلام نموديم ).
و بر اين اضافه مى توان كرد:
(قضاء) به معنى (مرگ ) مانند فوكزه موسى فقضى عليه : (موسى ضربه اىبر او زد و او جان داد) (سوره قصاص آيه 15).
حـتـى بـعـضى از مفسران معانى (قضاء) را بالغ بر سيزده معنى در قرآن مجيد دانستهاند.
ولى اينها را نمى توان معانى متعددى براى كلمه (قضاء) دانست ، زيرا همه آنها جامعىدارند كه در آن جمعند، و در حقيقت غالب معانى كه در بالا ذكر
شـد از قـبـيـل (اشـتـبـاه مـصـداق به مفهوم ) است ، چه اينكه هر يك از اينها مصداقى استبراى آن معنى كلى و جامع يعنى (پايان دادن و جدا ساختن ).
فى المثل شخص قاضى با حكم خود به دعوا خاتمه مى دهد، آفريدگار با آفرينش خودبـه خـلقـت چيزى پايان مى دهد، خبر دهنده با اخبارش به بيان چيزى پايان مى دهد، تعهدكـنـنـده و فـرمان دهنده با تعهد و فرمانشان مساله اى را خاتمه يافته تلقى مى كنند بهگونه اى كه بازگشت در آن ممكن نيست .
ولى نـمـى تـوان انـكار كرد كه در بعضى از اين مصداقها آنقدر اين لفظ به كار رفتهاست كه به صورت معنى جديدى درآمده است از جمله قضاء به معنى داورى و به معنى امر وفرمان است .
3 - تحقيقى پيرامون معنى (اف )
(راغـب ) در كـتـاب مـفـردات مـى گـويـد: (اف دراصـل بـه مـعنى هر چيز كثيف و آلوده است ، و به عنوان توهين نيز گفته مى شود، اين كلمهتـنـهـا معنى اسمى ندارد، بلكه فعل از او نيز ساخته مى شود، مثلا مى گويند: اففت بكذايعنى من فلان چيز را آلوده شمردم ، و از آن اظهار نفرت كردم ).
بـعـضـى از مـفـسران مانند (قرطبى ) در تفسير و (طبرسى ) در (مجمع البيان )گـفته اند: (اف ) و (تف ) در اصل به معنى چركى است كه زير ناخن جمع مى شود،هم آلوده است و هم ناچيز، حتى بعضى ميان (اف ) و (تف ) تفاوت گذاشته اند، اولىرا چـرك گـوشـت و دومـى را چـرك ناخن دانسته اند، سپس مفهوم آن توسعه يافته و به هرچيزى كه مايه ناراحتى است گفته شده .
معانى ديگر نيز براى اف گفته اند، از جمله چيز كم ، ناراحتى و ملامت بوى بد.
بعضى ديگر گفته اند اصل اين كلمه از اينجا گرفته شده است كه هر گاه
خـاك يا خاكستر مختصرى روى بدن يا لباس انسان مى ريزد، انسان با فوت كردن آنرااز خود دور مى كند، صدائى كه از دهان انسان در اين موقع بيرون مى آيد چيزى است شبيه(اوف ) يـا (اف ) و بـعـدا در معنى اظهار ناراحتى و تنفر مخصوصا از چيزهاى كوچكبه كار رفته است .
از جـمـع بـنـدى آنـچه در بالا ذكر شد و قرائن ديگر چنين استفاده مى شود كه اين كلمه دراصـل (اسـم صـوت ) بـوده اسـت ، (صـدائى كه انسان به هنگام اظهار نفرت يا ابرازتاءلم و درد جزئى و يا فوت كردن چيز آلوده اى از دهانش خارج مى شود).
سپس اين (اسم صوت ) به صورت كلمه اى در آمده و حتى افعالى از آن مشتق شده است، و در نـاراحـتـيـهـاى جـزئى و يـا اظـهـار تـنـفـر بـه خـاطـرمـسـائل كـوچكى ، به كار رفته ، معانى مختلفى كه در بالا ذكر شد به نظر مى رسد ازمصداقهاى همين معنى جامع و كلى بوده باشد.
به هر حال ، آيه فوق مى خواهد در يك عبارت كوتاه و در نهايت فصاحت و بلاغت اين معنىرا بـرسـانـد كـه احترام پدر و مادر چندان زياد است كه حتى نبايد در برابر آنها كمترينسـخـنـى كـه دليـل بر ناراحتى از آنها و يا بى ميلى و تنفر بوده باشد بر زبان جارىساخت ،
آيه و ترجمه


و ات ذا القربى حقه و المسكين و ابن السبيل و لا تبذر تبذيرا(26)
ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين و كان الشيطان لربه كفورا(27)
و امـا تـعـرضـن عـنـهـم ابـتـغـاء رحـمـة مـن ربـك تـرجـوهـافقل لهم قولا ميسورا(28)
و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا(29)
ان ربك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه كان بعباده خبيرا بصيرا(30)


ترجمه :

26 - و حـق نـزديـكـان را بـپـرداز و (هـمچنين ) مستمند و وامانده در راه را، و هرگز اسراف وتبذير مكن .
27 - چرا كه تبذيركنندگان برادران شياطينند، و شيطان كفران (نعمتهاى ) پروردگارشكرد
28 - و هـر گـاه از آنـهـا (يـعنى مستمندان ) روى برتابى و انتظار رحمت پروردگارت راداشته
بـاشـى (تـا گـشـايشى در كارت پديد آيد و به آنها كمك كنى ) با گفتار نرم و آميختهلطف با آنها سخن بگو.
29 - هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد آنرامگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرو مانى .
30 - پـروردگـارت روزى را بـراى هـر كـس بـخواهد گشاده يا تنگ مى دارد، او نسبت بهبندگانش آگاه و بيناست .
تفسير:
رعايت اعتدال در انفاق و بخشش .
در ايـن آيـات فـصـل ديـگـرى از سـلسـله احـكـام اصـولى اسـلام را در رابـطـه با اداى حقخويشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان ، و همچنين انفاق را بطور كلى ، دور از هر گونهاسراف و تبذير بيان مى كند.
نـخـست مى گويد: (حق ذى القربى و نزديكان را به آنها بده ) (و آت ذا القربى حقه).
(و هـمـچـنـيـن مـسـتـمـنـدان و در راه مـانـدگـان را) (والمـسـكـيـن و ابـنالسبيل ):
در عين حال (هرگز دست به تبذير نيالاى ) (و لا تبذر تبذيرا).
(تـبـذيـر) در اصـل از مـاده (بـذر) و بـه مـعنى پاشيدن دانه مى آيد، منتها اين كلمهمـخـصـوص مـواردى است كه انسان اموال خود را به صورت غير منطقى و فساد، مصرف مىكند، و معادل آن در فارسى امروز (ريخت و پاش ) است .
و بـه تـعـبـيـر ديـگر تبذير آنست كه مال در غير موردش مصرف شود هر چند كم باشد، واگر در موردش صرف شود تبذير نيست هر چند زياد باشد.
چـنـانـكـه در تـفـسـيـر عـيـاشـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : كـه درذيـل ايـن آيه در پاسخ سؤ ال كننده اى فرمود: من انفق شيئا فى غير طاعة الله فهو مبذر ومن انفق فى سبيل الله فهو مقتصد: (كسى كه در غير راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق كند،تبذير كننده است و كسى كه در راه خدا انفاق كند ميانه رو
اسـت ) و نـيـز از آنـحـضـرت نـقـل شـده كـه روزى دسـتور داد رطب براى خوردن حاضرانبـيـاورند، بعضى رطب را مى خوردند و هسته آنرا به دور مى افكندند، فرمود: (اين كاررا نكنيد كه اين تبذير است و خدا فساد را دوست نمى دارد).
دقـت در مـسـاله اسراف و تبذير تا آن حد است كه در حديثى مى خوانيم پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) از راهـى عـبـور مـى كـرد، يـكـى از يـارانـش بـنـام سـعـدمـشـغـول وضـوء گرفتن بود، و آب زياد مى ريخت ، فرمود: چرا اسراف مى كنى اى سعد!عـرض كـرد: آيا در آب وضو نيز اسراف است ؟ فرمود: نعم و ان كنت على نهر جار: (آرىهر چند در كنار نهر جارى باشى ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از ذى القربى در اينجا همه خويشاوندان است يا خصوص خويشاوندانپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (زيرا مخاطب در آيه او است ) در ميان مفسران گفتگواست .
در احاديث متعددى كه در نكات ، بحث آن خواهد آمد مى خوانيم كه اين آيه به ذوى القرباىپـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير شده ، و حتى در بعضى مى خوانيم كه بهداستان بخشيدن سرزمين فدك به فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) نظر دارد.
ولى همانگونه كه بارها گفته ايم اينگونه تفسيرها مفهوم وسيع آيات را محدود نمى كند،و در واقع بيان مصداق روشن و واضح آن است .
خـطـاب بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در جـمـله (و آت )دليـل بـر اختصاص اين حكم به او نيست ، زيرا ساير احكامى كه در اين سلسله آيات واردشـده ، مـانـنـد نـهـى از تـبـذيـر و يـا مـداراى بـا سـائل و مـسـتـمـنـد و يـا نـهـى ازبـخـل و اسـراف ، هـمه به صورت خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ذكرشده ، در حالى كه مى دانيم اين احكام جنبه اختصاصى ندارد، و مفهوم آن كاملا عام است .
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه نـهـى از تـبـذيـر بـعـد از دسـتور به اداى حقخـويـشـاونـدان و مـسـتـمـنـد و ابـن سـبـيـل اشـاره بـه ايـن اسـت كـه مـبادا تحت تاثير عواطفخـويـشـاونـدى و يـا عـاطـفـه نـوعـدوسـتـى در مـقـابـل مـسـكـيـن و ابـنالسبيل قرار بگيريد و بيش از حد استحقاقشان به آنها انفاق كنيد و راه اسراف را بپوئيدكه اسراف و تبذير در همه جا نكوهيده است .
آيـه بـعـد بـه مـنـزله اسـتـدلال و تـاكـيـدى بـر نـهـى از تـبـذيـر اسـت ، مـى فـرمـايـد:(تبذيركنندگان برادران شياطين هستند) (ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين ).
(و شيطان ، كفران نعمتهاى پروردگار كرد) (و كان الشيطان لربه كفورا).
امـا ايـنـكـه شـيـطـان ، كفران نعمتهاى پروردگار را كرد روشن است ، زيرا خداوند نيرو وتـوان و هـوش و اسـتـعـداد فـوق العـاده اى بـه او داده بـود، و او ايـنـهمه نيروها را در غيرموردش يعنى در طريق اغوا و گمراهى مردم صرف كرد.
و امـا ايـنكه تبذيركنندگان برادران شياطينند، به خاطر آنست كه آنها نيز نعمتهاى خدادادرا كفران مى كنند و در غير مورد قابل استفاده صرف مى نمايند.
تـعـبـيـر بـه (اخـوان ) (بـرادران ) يا به خاطر اين است كه اعمالشان همرديف و هماهنگاعـمـال شـيـاطـيـن اسـت ، هـمـچـون بـرادرانـى كـه يـكـسـانعـمـل مـى كـنـند، و يا به خاطر آنست كه قرين و همنشين شيطان در دوزخند، همانگونه كه درآيه 39 از سوره زخرف بعد از آنكه قرين بودن شيطان را با انسانهاى آلوده بطور كلىبيان مى كند مى فرمايد: و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون : (امروزاظـهـار بـرائت و تـقـاضـاى جـدائى از شـيـطـان سـودمـنـد بـهحال شما نيست چرا كه همگى در عذاب مشتركيد).
و امـا ايـنـكـه (شـيـاطـين ) در اينجا به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به چيزىبـاشـد كـه از آيـات سـوره (زخـرف ) اسـتـفاده مى شود كه هر انسانى روى از ياد خدابـرتـابد، شيطانى برانگيخته مى شود كه قرين و همنشين او خواهد بود، نه تنها در اينجـهـان كـه در آن جـهـان نيز همراه او است و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو لهقـريـن ... حـتـى اذا جـائنـا قـال يـا ليـت بـينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين (سورهزخرف آيه 36 و 38).
و از آنـجـا كـه گـاهى مسكينى به انسان رو مى آورد و امكاناتى براى پاسخ گوئى بهنياز او در اختيارش نيست ، آيه بعد طرز برخورد صريح با نيازمندان را در چنين شرائطىبـيـان مـى كـنـد و مـى گويد (اگر از اين نيازمندان به خاطر (نداشتن امكانات و) انتظاررحـمـت خدا كه به اميد آن هستى روى برگردانى نبايد اين رويگرداندن توام با تحقير وخـشـونـت و بـى احـترامى باشد، بلكه بايد با گفتارى نرم و سنجيده و توام با محبت باآنـهـا بـرخـورد كـنـى ) حـتى اگر مى توانى وعده آينده را به آنها بدهى و ماءيوسشاننـسـازى (و امـا تـعـرضـن عـنـهـم ابـتـغـاء رحـمـة مـن ربـك تـرجـوهـافقل لهم قولا ميسورا).
(مـيسور) از ماده (يسر) به معنى راحت و آسان است ، و در اينجا مفهوم وسيعى دارد كههـر گـونـه سـخـن نـيـك و بـرخـورد تـوام بـا احـتـرام و مـحـبـت راشامل مى شود.
بـنـابراين اگر بعضى آنرا به عبارت خاصى تفسير كرده اند، و يا به معنى وعده دادنبراى آينده ، همه از قبيل ذكر مصداق است .
در روايـات مـى خـوانـيـم كه بعد از نزول اين آيه هنگامى كه كسى چيزى از پيامبر (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـواسـت و حـضرت چيزى نداشت كه به او بدهد مى فرمود:يرزقنا الله
و اياكم من فضله : (اميدوارم خدا ما و تو را از فضلش روزى دهد).
در سـنـتـهاى قديمى ما به هنگام برخورد با سائل چنين بوده و هست كه هنگامى كه تقاضاكـنندهاى به در خانه مى آمد و چيزى براى دادن موجود نبود به او مى گفتند: (ببخش )،اشـاره بـه ايـنـكـه آمدن تو بر ما حقى ايجاد مى كند و از نظر اخلاقى از ما چيزى طلبكارهـسـتـى و ما تقاضا داريم كه اين مطالبه اخلاقى خود را بر ما ببخشى چرا كه چيزى كهپاداش آن باشد موجود نداريم !
و از آنـجـا كـه رعـايـت اعتدال در همه چيز حتى در انفاق و كمك به ديگران ، شرط است ، درآيـه بـعـد روى ايـن مـسـاله تـاكيد كرده مى گويد: (دست خود را بر گردن خويش بستهقرار مده ) و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك ).
اين تعبير كنايه لطيفى است از اينكه دست دهنده داشته باش ، و همچون بخيلان كه گوئىدستهايشان به گردنشان با غل و زنجير بسته اند و قادر به كمك و انفاق نيستند مباش .
از سـوئى ديـگـر (دسـت خـود را فـوق العـاده گـشـاده مـدار، وبـذل و بـخـشـش بـى حـسـاب مـكن كه سبب شود از كار بمانى ، و مورد ملامت اين و آن قرارگيرى ، و از مردم جدا شوى ) (و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا). همانگونه كه(بـسـتـه بـودن دسـت بـه گـردن ) كـنـايـه ازبـخـل ، (گـشـودن دسـتـهـا بـه طـور كـامـل ) آنـچـنـانـكـه از جـمـله (و لا تـبـسـطـهـاكل البسط) استفاده مى شود كنايه از بذل و بخشش بى حساب است .
و (تقعد) كه از ماده (قعود) به معنى نشستن است كنايه از توقف و از كار افتادن مىباشد.
تـعـبـيـر بـه (مـلوم )، اشـاره بـه ايـن اسـت كـه گـاهبذل و بخشش زياد نه تنها
انسان را از فعاليت و ضروريات زندگى بازمى دارد بلكه زبان ملامت مردم را بر او مىگشايد.
(مـحـسـور) از مـاده (حـسـر) (بـر وزن قـصـر) دراصـل مـعـنـى كـنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زير آن است ، به همين جهت (حاسر)به جنگجوئى مى گويند كه زره در تن و كلاه خود بر سر نداشته باشد.
بـه حـيـوانـاتى كه بر اثر كثرت راه رفتن خسته و وامانده مى شوند، كلمه (حسير) و(حـاسر) اطلاق شده است ، گوئى تمام گوشت تن آنها يا قدرت و نيرويشان كنار مىرود و برهنه مى شوند.
و بـعـدا ايـن مـفـهـوم تـوسعه يافته به هر شخص خسته و وامانده كه از رسيدن به مقصدعاجز است (محسور) يا (حسير) و (حاسر) گفته مى شود.
(حـسـرت ) بـه مـعـنـى غم و اندوه نيز از همين ماده گرفته شده ، چرا كه اين حالت بهانـسـان مـعـمـولا در مـواقعى دست مى دهد كه نيروى جبران مشكلات و شكستها را از دست داده ،گوئى از توانائى و قدرت برهنه شده است .
در مـورد مـسـاله انـفـاق و بـخـشـش اگـر از حد بگذرد و تمام توان و نيروى انسان جذب آنگـردد، طـبـيـعـى اسـت كـه انـسـان از ادامـه كـار و فـعـاليت و سامان دادن به زندگى خودوامـيـمـاند، برهنه از نيروها و سرشار از غم مى گردد، و طبعا از ارتباط و پيوند با مردمنيز قطع خواهد شد.
در بـعـضـى از روايـات كـه در شـان نـزول ايـن آيـهنـقـل شـده ايـن مـطـلب بـه وضوح ديده مى شود، در روايتى مى خوانيم پيامبر (صلى اللّهعـليه و آله و سلّم ) در خانه بود سؤ ال كنندهاى بر در خانه آمد چون چيزى براى بخششآماده نبود، و او تقاضاى پيراهن كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيراهن خود رابه او داد، و همين امر سبب شد كه نتواند آن روز براى نماز به مسجد برود.
ايـن پـيـش آمـد زبـان كـفـار را بـاز كـرد، گـفـتـنـد: مـحـمـد خـواب مـانـده يـامشغول
لهو و سرگرمى است و نمازش را بدست فراموشى سپرده است .
و به اين ترتيب اين كار هم ملامت و شماتت دشمن ، و هم انقطاع از دوست را در پى داشت ، ومصداق (ملوم حسور) شد، آيه فوق نازل گرديد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) هشدار داد كه اين كار تكرار نشود.
در مـورد تـضـادى كـه ايـن دسـتـور ظاهرا با مساله (ايثار) دارد و پاسخ آن را در نكاتآينده بحث خواهيم كرد.
بعضى نيز نقل كرده اند كه گاهى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنچه را در بيتالمـال داشـت بـه نـيازمند مى داد به گونهاى كه اگر بعدا نيازمندى به سراغ او مى آمد،چـيـزى در بـسـاط نـداشـت و شـرمـنده مى شد، و چه بسا شخص نيازمند، زبان به ملامت مىگـشـود و خـاطر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آزرده مى ساخت ، لذا دستور دادهشـد كـه نـه همه آنچه را در بيت المال دارد انفاق كند و نه همه را نگاهدارد، تا اين گونهمشكلات پيش نيايد.
در ايـنـجـا ايـن سؤ ال مطرح مى شود كه اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نيازمند و مسكينهستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازمبود مى داد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث گـوئى اشـاره بـه پـاسـخ هـمـيـن سـؤال است ، مى فرمايد : (خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مى دارد و بر هر كسبخواهد تنگ ، چرا كه او نسبت به بندگان آگاه و بينا است ) (ان ربك يبسط الرزق لمنيشاء و يقدر انه كان بعباده خبيرا بصيرا).
ايـن يـك آزمـون بـراى شـما است و گرنه براى او همه چيز ممكن است ، او مى خواهد به اينوسيله شما را تربيت كند، و روح سخاوت و فداكارى و از خود
گذشتگى را در شما پرورش دهد.
بـه عـلاوه بـسـيـارى از مـردم اگـر كـامـلا بـى نـيـاز شوند راه طغيان و سركشى پيش مىگـيـرنـد، و صـلاح آنـهـا اين است كه در حد معينى از روزى باشند، حدى كه نه موجب فقرگردد نه طغيان .
از هـمـه ايـنـها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان (بجز موارد استثنائى يعنى ازكار افتادگان و معلولين ) بستگى به ميزان تلاش و كوشش آنها دارد و اينكه مى فرمايدخـدا روزى را بـراى هر كس بخواهد تنگ و يا گشاده مى دارد، اين خواستن هماهنگ با حكمت اواست و حكمتش ايجاب مى كند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر و هر كس كمترباشد محرومتر گردد.
بـعـضـى از مـفـسـران در پـيـونـد ايـن آيـه بـا آيـاتقـبـل ، احـتـمـال ديـگـرى را پـذيـرفـتـه انـد و آن ايـنـكـه آيـه اخـيـر در حـكـمدليل براى نهى از افراط و تفريط در انفاق است ، مى گويد حتى خداوند با آن قدرت وتوانائى كه دارد در بخشش ارزاق حد اعتدال را رعايت مى كند، نه آنچنان مى بخشد كه بهفساد كشيده شوند، و نه آنچنان تنگ مى گيرد كه به زحمت بيفتند، همه اينها براى رعايتمصلحت بندگان است .
بـنـابـرايـن سـزاوار اسـت كـه شـمـا هـم بـه ايـن اخـلاق الهـى مـتـخـلق شـويـد، طـريـقاعتدال در پيش گيريد، و از افراط و تفريط بپرهيزيد.
نكته ها:
1 - منظور از ذى القربى در اينجا كيانند؟
كلمه (ذى القربى ) همانگونه كه گفتيم به معنى بستگان و نزديكان است و در اينكهمنظور از آن در اينجا معنى عام است يا خاص در ميان مفسران بحث است .
1 - بـعـضى معتقدند مخاطب ، همه مؤ منان و مسلمانان هستند، و منظور پرداختن حق خويشاوندانبه آنها است .
2 - بـعـضـى ديـگر مى گويند مخاطب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و منظورپرداختن حق بستگان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنها است ، مانند خمس غنائمو سـايـر اشـيـائى كـه خـمـس بـه آن تـعـلق مـى گـيـرد و بـطـور كـلى حـقـوقشان در بيتالمال .
لذا در روايـات مـتـعـددى كـه از طـرق شـيـعـه و اهـل تـسـنـننـقل شده مى خوانيم كه به هنگام نزول آيه فوق ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )فاطمه (عليهاالسلام ) را خواند و سرزمين (فدك ) را به او بخشيد.
در حـديـثـى كـه از منابع اهل تسنن از ابو سعيد خدرى صحابه معروف پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سلّم ) نقل شده مى خوانيم لما نزل قوله تعالى و آت ذا القربى حقه اعطىرسـول الله (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـاطـمـه فـدكـا: (هنگامى كه آيه و آت ذاالقربى حقه نازل شد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سرزمين فدك را به فاطمه(عليهاالسلام ) داد.)
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه حتى امام سجاد (عليه السلام ) به هنگام اسارت
در شـام بـا هـمـيـن آيـه بـه شـامـيـان اسـتـدلالفـرمود و گفت : منظور از آيه (آت ذا القربى حقه ) مائيم كه خدا به پيامبرش دستورداده كه حق ما ادا شود (و اين چنين شما شاميان همه اين حقوق را ضايع كرديد).
ولى با اينهمه همانگونه كه قبلا هم گفتيم اين دو تفسير با هم منافات ندارد، همه موظفندحـق ذى القـربـى را بـپـردازنـد پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم كه رهبر جامعهاسـلامـى اسـت مـوظـف اسـت بـه ايـن وظـيـفـه بـزرگ الهـىعمل كند، در حقيقت اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از روشنترين مصداقهاى ذىالقـربـى و شـخـص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از روشنترين افراد مخاطب بهاين آيه است .
بـه هـمين دليل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حق ذى القربى را كه خمس و همچنينفـدك و مـانـنـد آن بـود بـه آنـهـا بـخـشـيـد، چـرا كـه گـرفـتـن زكـات كـه در واقـع ازاموال عمومى محسوب مى شد براى آنها ممنوع بود.
2 - بلاى اسراف و تبذير
بـدون شـك ، نـعـمـتـهـا و مواهب موجود در كره زمين ، براى ساكنانش كافى است ، اما به يكشـرط و آن ايـنـكـه بـيـهـوده بـه هـدر داده نـشـونـد، بـلكـه بـه صـورت صـحـيـح ومـعـقول و دور از هر گونه افراط و تفريط مورد بهره بردارى قرار گيرد، و گرنه اينمواهب آنقدر زياد و نامحدود نيست كه با بهره گيرى نادرست ، آسيب نپذيرد.
و اى بـسـا اسـراف و تـبـذيـر در مـنـطقه اى از زمين باعث محروميت منطقه ديگرى شود، و يااسراف و تبذير انسانهاى امروز باعث محروميت نسلهاى آينده گردد.
آن روز كـه ارقـام و آمـار، هـمـچـون امـروز دسـت انـسـانها نبود، اسلام هشدار داد كه در بهرهگيرى از مواهب خدا در زمين ، اسراف و تبذير روا مداريد.
قرآن در آيات فراوانى شديدا مسرفان را محكوم كرده است :
در جائى مى گويد: (اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد) و لاتسرفوا انه لايحب المسرفين (انعام - 141 - اعراف 31).
در مـورد ديـگـر (مسرفان را اصحاب دوزخ مى شمرد) و ان المسرفين هم اصحاب النار(غافر - 43).
و (از اطاعت فرمان مسرفان ، نهى مى كند) و لا تطيعوا امر المسرفين (شعراء - 151).
و مجازات الهى را در انتظار مسرفان مى شمرد مسومة عند ربك للمسرفين (ذاريات - 34).
و اسـراف را يـك بـرنـامـه فـرعـونـى قـلمـداد مـى كـنـد و ان فـرعـونلعال فى الارض و انه لمن المسرفين (يونس - 83).
و مـسـرفـان دروغـگـو را مـحروم از هدايت الهى مى شمرد ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب(غافر - 28).
و سـرانـجـام سـرنـوشت آنها را هلاكت و نابودى معرفى مى كند و اهلكنا المسرفين (انبياء -9).
و هـمـانـگـونه كه ديديم آيات مورد بحث نيز تبذير كنندگان را برادران شيطان و قرينآنها مى شمرد.
(اسـراف ) بـه معنى وسيع كلمه هر گونه تجاوز از حد در كارى است كه انسان انجاممى دهد، ولى غالبا اين كلمه در مورد هزينه ها و خرجها گفته مى شود.
از خـود آيـات قـرآن بـه خـوبـى اسـتـفـاده مـى شـود، اسـراف نـقـطـهمقابل تنگ گرفتن و سختگيرى است آنجا كه مى فرمايد و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لميقتروا و كان بين ذلك قواما: (كسانى كه به هنگام انفاق ، نه اسراف مى كنند
و نـه سـخـتـگـيـرى و بـخـل مـى ورزنـد بـلكـه در مـيـان ايـن دو حـداعتدال و ميانه را مى گيرند (فرقان - 67).
3 - فرق ميان اسراف و تبذير
در ايـنـكـه مـيـان اسـراف و تـبذير چه تفاوتى است ، بحث روشنى در اين زمينه از مفسراننـديـده ايـم ، ولى بـا در نظر گرفتن ريشه اين دو لغت چنين به نظر مى رسد كه وقتىايـن دو در مـقـابـل هـم قـرار گـيـرنـد (اسـراف ) بـه مـعـنـى خـارج شـدن از حـداعـتـدال ، بـى آنـكه چيزى را ظاهرا ضايع كرده باشد، و يا غذاى خود را آنچنان گرانقيمتتـهـيـه كـنـيـم كـه با قيمت آن بتوان عده زيادى را آبرومندانه تغذيه كرد. در اينجا از حدگذرانده ايم ولى ظاهرا چيزى نابود نشده است .
امـا (تـبـذيـر) و ريـخـتـوپـاش آنـسـت كـه آنچنان مصرف كنيم كه به اتلاف و تضييعبيانجامد مثل اينكه براى دو نفر ميهمان غذاى ده نفر را تهيه ببينيم ، آنگونه كه بعضى ازجـاهـلان مـى كـنـنـد و بـه آن افـتـخـار مى نمايند، و باقيمانده را در زباله دان بريزيم واتلاف كنيم .
ولى نـاگـفـتـه نـماند بسيار مى شود كه اين دو كلمه درست در يك معنى به كار مى رود وحتى به عنوان تاكيد پشت سر يكديگر قرار مى گيرند.
عـلى (عـليـه السـلام ) طـبـق آنـچـه در نـهـج البـلاغـهنـقل شده مى فرمايد: الا ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع صاحبهفـى الدنـيـا و يـضـعـه فى الاخرة و يكرمه فى الناس و يهينه عند الله : (آگاه باشيدمـال را در غـيـر مـورد اسـتـحـقـاق صـرف كـردن ، تـبـذيـر و اسـراف اسـت ، مـمـكـن اسـت اينعـمـل انـسـان را در دنـيـا بلند مرتبه كند اما مسلما در آخرت پست و حقير خواهد كرد، در نظرتوده مردم ممكن است سبب اكرام گردد، اما در پيشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد.
در شـرح آيـات مـورد بـحـث خـوانـديـم كه در دستورهاى اسلامى آنقدر روى نفى اسراف وتـبـذيـر تـاكيد شده كه حتى از زياد ريختن آب براى وضوء و لو در كنار نهر آب باشدنهى فرموده اند، و نيز از دور افكندن هسته خرما امام نهى مى فرمايد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation