بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 12, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     hs~FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
     TAFSIR18 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

دنياى امروز كه احساس مضيقه در پارهاى از مواد مى كند، سخت به اين موضوع توجه كردهاسـت تـا آنجا كه از همه چيز استفاده مى كند، از زباله بهترين كود مى سازند، و از تفالههـا، وسـائل مـورد نـيـاز، و حـتـى از فـاضـل آبـهـا پـس از تـصـفـيـه كـردن آبقـابـل اسـتـفـاده بـراى زراعـت درسـت مـى كنند، چرا كه احساس كرده اند مواد موجود در طبيعتنـامـحـدود نـيـسـت كه به آسانى بتوان از آنها صرف نظر كرد، بايد از همه به صورت(دورانى ) بهره گيرى نمود.
4 - آيا ميانه روى در انفاق با ايثار تضاد دارد؟!
بـا در نـظـر گـرفـتـن آيـات فـوق كـه دسـتـور بـه (رعـايـتاعتدال در انفاق ) مى دهد اين سؤ ال پيش مى آيد كه در سوره (دهر) و آيات ديگر قرآنو همچنين روايات ستايش و مدح ايثارگران را مى خوانيم كه حتى در نهايت سختى از خود مىگيرند و به ديگران مى دهند، اين دو چگونه با هم سازگار است ؟!
دقـت در شـان نـزول آيـات فـوق ، و هـمـچـنـيـن قـرائن ديـگـر، پـاسـخ ايـن سـؤال را روشـن مـى سـازد و آن ايـنـكـه : دسـتـور بـه رعـايـتاعـتـدال درجائى است كه بخشش فراوان سبب نابسامانيهاى فوق العاده اى در زندگى خودانسان گردد، و به اصطلاح (ملوم و محسور) شود.
و يـا ايـثـار سـبـب ناراحتى و فشار بر فرزندان او گردد و نظام خانوادگيش را به خطرافكند، و در صورتى كه هيچيك از اينها تحقق نيابد مسلما ايثار بهترين راه است .
از ايـن گـذشـتـه رعـايـت اعتدال يك حكم عام است و ايثار يك حكم خاص كه مربوط به مواردمعينى است و اين دو حكم با هم تضادى ندارند.
آيه و ترجمه


و لا تقتلوا اولدكم خشية املق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطا كبيرا(31)
و لا تقربوا الزنى انه كان فحشة و ساء سبيلا(32)
و لا تـقـتـلوا النـفـس التـى حـرم الله الا بـالحـق و مـنقـتـل مـظـلومـا فـقـد جـعـلنـا لوليـه سـلطـانـا فـلا يـسـرف فـىالقتل انه كان منصورا(33)
و لا تـقـربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن حتى يبلغ اشده و اوفوا بالعهدان العهد كانمسولا(34)
و اوفوا الكيل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير و احسن تاويلا(35)


ترجمه :

31 - و فـرزنـدانـتان را از ترس فقر به قتل نرسانيد، ما آنها و شما را روزى مى دهيم ،مسلما قتل آنها گناه بزرگى است .
32 - و نزديك زنا نشويد كه كار بسيار زشت و بد راهى است .
33 - و كـسـى را كـه خـداونـد خـونـش را حـرام شـمـرده بـهقتل نرسانيد، جز به حق ، و آن
كـس كـه مـظـلوم كـشـتـه شـده بـراى وليـش سـلطـه (حـق قـصـاص ) قـرار داديـم ، امـا درقتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است .
34 - و بـه مـال يـتـيـم - جـز بـه طـريـقـى كه بهترين طريق است - نزديك نشويد تا بهسـرحـد بـلوغ بـرسـد، و بـه عـهـد (خـود) وفـا كـنـيـد كـه از عـهـد سـؤال مى شود.
35 - و بـه هـنـگامى كه پيمانه مى كنيد حق پيمانه را ادا نمائيد و با ترازوى درست وزنكنيد اين براى شما بهتر و عاقبتش نيكوتر است .
تفسير:
شش حكم مهم
در تـعـقـيـب بـخشهاى مختلفى از احكام اسلامى كه در آيات گذشته آمد آيات مورد بحث بهبـخـش ديـگـرى از ايـن احكام پرداخته و شش حكم مهم را ضمن 5 آيه با عباراتى كوتاه اماپرمعنى و دلنشين شرح مى دهد.
نـخـسـت بـه يـك عـمـل زشـت جـاهـلى كـه از فـجـيـعترين گناهان بود اشاره كرده مى گويد:(فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانيد) (و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق ).
روزى آنـهـا بـر شـما نيست ، (آنها و شما را ما روزى مى دهيم ) (نحن نرزقهم و اياكم ):(چرا كه قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست ) (ان قتلهم كان خطا كبيرا).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحتكـنـنـده بـوده كه حتى گاهى فرزندان دلبند خود را از ترس عدم توانائى اقتصادى بهقتل مى رساندند.
در ايـنـكه عرب جاهلى آيا فقط دختران را به زير خاك پنهان مى كرد، و يا پسران را نيزاز ترس فقر به قتل مى رساند در ميان مفسران گفتگو است .
بـعـضـى مـعـتـقـدنـد ايـنـهـا هـمـه اشـاره بـه زنـده بـه گور كردن دختران است كه به دودليـل ايـن كـار را انـجـام مى دادند يكى اينكه مبادا در آينده در جنگها به اسارت دشمنان درآيـنـد نـوامـيس آنان به چنگال بيگانه بيفتد!! ديگر اينكه فشار فقر و عدم توانائى برتـامـيـن هـزيـنـه زنـدگى آنها سبب قتلشان مى شد، چرا كه دختر در آن جامعه توليد كنندهنبوده بلكه غالبا مصرف كننده محسوب مى شد.
درسـت اسـت كـه پـسـران نـيز در آغاز عمر مصرف كننده بودند ولى عرب جاهلى هميشه بهپسران به عنوان يك سرمايه مهم مى نگريست و حاضر به از دست دادن آنها نبود.
بـعـضـى ديـگـر عـقيده دارند كه آنها دو نوع قتل فرزند داشتند: نوعى كه به پندار غلطخودشان به خاطر حفظ ناموس بود و اين اختصاص به دختران داشت ، و نوعى ديگر كه ازتـرس فـقـر صـورت مـى گـرفت و آن جنبه عمومى داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمىكرد.
ظـاهـر تـعبير آيه كه ضمير جمع مذكر در آن به كار رفته (قتلهم ) مى تواند دليلى برايـن نـظـر بـوده بـاشـد، زيـرا اطـلاق جمع مذكر به پسر و دختر به طور مجموع از نظرادبيات عرب ممكن است ولى براى خصوص دختران بعيد به نظر مى رسد.
امـا ايـنكه گفته شد پسران قادر بر توليد بودند و سرمايه اى محسوب مى شدند كاملاصـحـيـح اسـت ، ولى ايـن در صـورتـى اسـت كـه توانائى بر هزينه آنها در كوتاه مدتداشـتـه بـاشـنـد، در حـالى كـه گـاهى آنقدر در فشار بودند كه حتى توانائى بر ادارهزنـدگـى آنـهـا در كـوتـاه مـدت هـم نـداشـتـنـد (و بـه هـمـيـندليل تفسير دوم صحيحتر به نظر مى رسد).
بـه هـر حال اين يك تو هم بيش نبود كه روزى دهنده فرزندان پدر و مادرند، خداوند اعلاممـى كـنـد كـه ايـن پـندار شيطانى را از سر بدر كنند و به تلاش و كوشش هر چه بيشتربرخيزند، خدا هم كمك نموده ، زندگى آنها را اداره مى كند.
قابل توجه اينكه ما از اين جنايت زشت و ننگين وحشت مى كنيم ، در حالى
كه همين جنايت در شكل ديگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى ترين جوامع انجامگـيـرد، و آن اقـدام بـه سـقـط جنين در مقياس بسيار وسيع به خاطر جلوگيرى از افزايشجـمـعـيت و كمبودهاى اقتصادى است (براى توضيح بيشتر به تفسير آيه 151 سوره انعامجلد 6 تفسير نمونه صفحه 33 مراجعه فرمائيد).
تـعـبير به (خشية املاق ) نيز اشاره لطيفى به نفى اين پندار شيطانى است ، در واقعمى گويد اين تنها يك ترس است كه شما را به اين خيانت بزرگ تشويق مى كند، نه يكواقـعـيـت . ضـمـنـا بـايـد تـوجـه داشـت كـه جـمـله كـان خطا كبيرا با توجه به اينكه كانفـعـل مـاضـى اسـت اشـاره و تـاكـيـد بـر ايـن مـوضـوع اسـت كـهقتل فرزندان گناهى است بزرگ كه از قديم در ميان انسانها شناخته شده ، و زشتى آن دراعماق فطرت جاى دارد، لذا مخصوص به عصر و زمانى نيست .
2ـ گـنـاه بـزرگ ديـگـرى كـه آيـه بـعـد بـه آن اشـاره مـى كـنـد مـسـاله زنـا وعـمـل مـنـافـى عـفـت اسـت مـى گـويـد: (نـزديـك زنـا نـشـويـد چـرا كـهعـمـل بـسـيـار زشـتى است و راه و روش بدى است ) (و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة وساء سبيلا).
در اين بيان كوتاه به سه نكته اشاره شده .
الف - نـمـى گـويـد زنـا نـكـنـيـد، بـلكـه مـى گـويـد بـه ايـنعـمـل شـرم آور نزديك نشويد، اين تعبير علاوه بر تاكيدى كه در عمق آن نسبت به خود اينعـمـل نـهـفته شده ، اشاره لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد كهانـسـان را تـدريـجـا به آن نزديك مى كند، چشمچرانى يكى از مقدمات آن است ، برهنگى وبى حجابى مقدمه ديگر، كتابهاى بدآموز و (فيلمهاى آلوده ) و (نشريات فاسد) و(كانونهاى فساد) هر يك مقدمه اى براى اين كار محسوب مى شود.
هـمـچـنـيـن خـلوت بـا اجـنـبـيـه (يـعـنـى بـودن مـرد و زن نـامـحـرم در يـك مكان خالى و تنها)عامل وسوسه انگيز ديگرى است .
بـالاخـره تـرك ازدواج بـراى جـوانـان ، و سـخـتـگـيـريـهـاى بـىدليـل طـرفـيـن در ايـن زمينه ، همه از عوامل (قرب به زنا) است كه در آيه فوق با يكجمله كوتاه همه آنها را نهى مى كند، و در روايات اسلامى نيز هر كدام جداگانه مورد نهىقرار گرفته است .
ب - جـمـله (انـه كـان فـاحـشـة ) كـه مـشـتـمـل بـر سـه تـاكـيـد اسـت (ان و اسـتـفـاده ازفعل ماضى و تعبير به فاحشه ) عظمت اين گناه آشكار را آشكارتر مى كند.
ج - جـمـله (سـاء سـبـيـلا) (راه زنـا بـد راهـى اسـت ) بـيـانـگـر ايـن واقـعـيت است كه اينعمل راهى به مفاسد ديگر در جامعه مى گشايد.
فلسفه تحريم زنا
1 - پـيـدايـش هـرج و مـرج در نـظـام خـانـواده ، و از ميان رفتن رابطه فرزندان و پدران ،رابـطـهـاى كـه وجـودش نـه تـنـهـا سـبـب شـنـاخـت اجـتـمـاعـى اسـت ، بـلكـه مـوجـب حـمـايـتكـامـل از فـرزنـدان مـى گـردد، و پـايـه هـاى مـحـبـتـى را كـه در تـمـامطول عمر سبب ادامه اين حمايت است مى گذارد.
خـلاصه ، در جامعه اى كه فرزندان نامشروع و بى پدر فراوان گردند روابط اجتماعىكـه بـر پـايـه روابـط خـانـوادگـى بـنـيـان شـده سـخـت دچـارتزلزل مى گردد.
بـراى پـى بـردن بـه اهـميت اين موضوع كافى است يك لحظه چنين فكر كنيم كه چنانچهزنـا در كـل جـامـعه انسانى مجاز گردد و ازدواج برچيده شود، فرزندان بى هويتى كه درچـنـيـن شـرائطـى متولد شوند تحت پوشش حمايت كسى نيستند، نه در آغاز تولد و نه بههنگام بزرگ شدن .
از ايـن گـذشـتـه از عنصر محبت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايتها و خشونتها داردمـحـروم مـى شـونـد، و جـامـعه انسانى به يك جامعه كاملا حيوانى تواءم با خشونت در همهابعاد، تبديل مى گردد.
2 - ايـن عـمـل نـنـگـين سبب انواع برخوردها و كشمكشهاى فردى و اجتماعى در ميان هوسبازاناسـت ، داسـتـانـهـائى را كـه بـعـضـى از چـگـونـگـى وضـعداخـل مـحـله هـاى بـدنام و مراكز فساد نقل كرده و نوشته اند به خوبى بيانگر اين واقعيتاست كه در كنار انحرافات جنسى بدترين جنايات رخ مى دهد.
3 - تـجـربـه نـشـان داده و عـلم ثـابـت كـرده اسـت كـه ايـنعـمـل بـاعـث اشاعه انواع بيماريها است و با تمام تشكيلاتى كه براى مبارزه با عواقب وآثـار آن امـروز فـراهـم كـرده انـد بـاز آمار نشان مى دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راهسلامت خود را از دست داده و مى دهند.
4 - ايـن عـمـل غـالبـا سـبـب سـقـوط جـنـيـن و كـشـتـن فـرزنـدان و قـطـعنسل مى گردد، چرا كه چنين زنانى هرگز حاضر به نگهدارى اينگونه فرزندان نيستند،و اصـولا وجـود فـرزنـد مـانـع بـزرگـى بـر سـر راه ادامـهاعمال شوم آنان مى باشد، لذا هميشه سعى مى كنند آنها را از ميان ببرند.
و ايـن فـرضـيـه كـاملا موهوم كه مى توان اينگونه فرزندان را در مؤ سساتى زير نظردولتها جمع آورى كرد شكستش در عمل روشن شده ، و ثابت گرديده كه پرورش فرزندانبـى پـدر و مـادر بـه ايـن صـورت چـقـدر مـشـكـلات دارد، و تـازهمـحـصـول بسيار نامرغوبى است ، فرزندانى سنگدل : جنايتكار بى شخصيت و فاقد همهچيز!
5 - نـبـايـد فـرامـوش كرد كه هدف از ازدواج تنها مساله اشباع غريزه جنسى نيست ، بلكهاشـتـراك در تـشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى ، و تربيت فرزندان و همكارى درهـمـه شـئون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريمزنان هيچيك از اينها امكان پذير نيست .
امـام عـلى بـن ابـى طـالب (عـليـه السـلام ) در حديثى مى گويد: از پيامبر شنيدم چنين مىفرمود:
فى الزنا ست خصال : ثلث فى الدنيا و ثلث فى الاخرة :
فاما اللواتى فى الدنيا فيذهب بنور الوجه ، و يقطع الرزق ، و يسرع
الفناء.
و امـا اللواتـى فـى الاخـرة فـغـضـب الرب و سـوء الحـسـاب والدخول فى النار - او الخلود فى النار -:
در زنا شش اثر سوء است ، سه قسمت آن در دنيا و سه قسمت آن در آخرت است .
امـا آنـهـا كـه در دنـيـا است يكى اين است كه صفا و نورانيت را از انسان مى گيرد روزى راقطع مى كند، و تسريع در نابودى انسانها مى كند.
و امـا آن سـه كـه در آخـرت اسـت غـضـب پـروردگـار، سـخـتـى حـسـاب ودخول - يا خلود - در آتش دوزخ است .
3 - حـكـم ديـگـر كـه آيـه بـعـد بـه آن اشـاره مـى كـنـد احـتـرام خون انسانها و حرمت شديدقـتـل نـفـس اسـت مـى گـويـد: (كـسـى كـه خـداونـد خـونـش را حـرام كـرده اسـت بـهقتل نرسانيد مگر آنجا كه به حق باشد) (و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ).
احـتـرام خـون انـسـانـهـا و حـرمـت قـتـل نفس از مسائلى است كه همه شرايع آسمانى و قوانينبـشـرى در آن مـتـفـقـنـد، و آن را يـكـى از بـزرگترين گناهان مى شمرند، ولى اسلام اهميتبيشترى به اين مساله داده است تا آنجا كه قتل يك انسان را همانند كشتن همه انسانها شمردهاسـت : مـن قـتـل نـفـسـا بـغـيـر نـفـس او فـسـاد فـى الارض فـكـانـمـاقتل الناس جميعا (سوره مائده آيه 32).
و حتى از بعضى از آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه مجازات خلود در آتش كه مخصوصكـفـار اسـت بـراى قـاتـل تـعـيـيـن شـده كـه سـابـقـا گـفـتـيـم مـمـكـن اسـت ايـن تـعـبـيـردليـل آن بـاشـد كـه افـرادى كه دستشان به خون بى گناهان آلوده مى شود با ايمان ازدنيا نخواهند رفت ! و من قتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم خالدا
فيها (سوره نساء آيه 93).
حـتـى در اسـلام بـراى كـسانى كه اسلحه به روى مردم بكشند مجازات سنگينى به عنوان(مـحـارب ) تـعـيـيـن شـده اسـت كـه شـرح آن در كـتـب فـقـهـى آمـده و مـا درذيل آيه 33 سوره مائده به آن اشاره كرديم .
نه تنها قتل نفس بلكه كمترين و كوچكترين آزار يك انسان از نظر اسلام مجازات دارد، و مىتـوان بـا اطـمـيـنـان گـفـت ايـنـهـمـه احـتـرام كـه اسـلام بـراى خـون و جـان و حـيـثـيت انسانقائل شده است در هيچ آئينى وجود ندارد.
ولى درسـت بـه همين دليل مواردى پيش مى آيد كه احترام خون برداشته مى شود، و اين درمـورد كـسـانـى اسـت كه مرتكب قتل و يا گناهى همانند آن شده اند، لذا در آيه فوق بعد ازذكـر يـك اصـل كلى در زمينه حرمت قتل نفس بلا فاصله با جمله (الا بالحق ) اين گونهافراد را استثناء مى كند.
در حـديـث مـعـروفـى از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـوانـيم : لايـحـل دم امـرء مـسـلم يـشـهـد ان لا اله الا الله و ان مـحـمـدارسـول الله الا بـاحـدى الثـلاث : النـفس بالنفس ، و الزانى المحصن ، و التارك لدينهالمـفارق للجماعة : (خون هيچ مسلمان كه شهادت به وحدانيت خدا و نبوت پيامبر اسلام مىدهـد حـلال نـيست مگر سه گروه : قاتل ، زانى محصن ، و آن كس كه دين خود را رها كند و ازجماعت مسلمين بيرون رود.
امـا قـاتـل كـه تـكـليـفش روشن است و در قصاص او حيات جامعه و تامين امنيت نفوس است ، واگـر حـق قصاص به اولياى مقتول داده نشود قاتلان جسور و جرى مى شوند و امنيت جامعهمختل مى گردد.
و اما زانى محصن قتل او در برابر يكى از زشتترين گناهان است كه با خون برابرى مىكند.
و قـتـل مرتد جلو هرج و مرج را در جامعه اسلامى مى گيرد، و همانگونه كه قبلا گفته ايمايـن حـكـم يـك حـكـم سـيـاسـى بـراى حـفـظ نـظـام اجـتـمـاعـى درمـقـابـل امـورى اسـت كـه نـه تـنـهـا امـنـيـت اجـتـمـاعـى بـلكـهاصل نظام اسلام را تهديد مى كند.
اصولا اسلام كسى را مجبور به پذيرش اين آئين نمى كند، بلكه برخورد آن با پيروانآئيـن هـاى ديگر تنها يك برخورد منطقى توام با بحث آزاد است ، ولى اگر كسى اسلام رابـا مـيل خود پذيرفت و جزء جامعه اسلامى شد، و طبعا از اسرار مسلمين آگاه گرديد، سپستـصـمـيـم گـرفـت از ايـن آئيـن بـازگـردد و عـمـلا اسـاس نـظـام را تـضـعـيـف كـنـد وتـزلزل در اركـان جـامـعـه اسـلامـى ايـجـاد نـمـايـد مـسـلمـا ايـن كـارقابل تحمل نيست و با شرائطى كه در فقه اسلامى آمده است حكم آن اعدام است .
البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نيست ، بلكه غير مسلمانانى كهبـا مـسـلمـيـن سـر جـنـگ نـدارنـد و در يـك زنـدگـى مـسالمت آميز با آنها بسر ميبرند، جان ومال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع .
سـپس به حق قصاص كه براى اولياى دم ثابت است اشاره كرده ، مى گويد: (كسى كهمـظـلوم كـشـتـه شـود بـراى ولى او سـلطـه قـرار داديـم ) (سـلطـه قـصـاصقاتل ) (و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا).
امـا در عـيـن حـال (او نـبـايـد بـيـش از حـق خـود مـطـالبـه كـنـد و درقـتـل اسـراف نـمـايـد چـرا كـه او مـورد حـمـايـت اسـت ) (فـلا يـسـرف فـىالقـتـل انـه كان منصورا). آرى اولياى مقتول مادام كه در مرز اسلام گام برميدارند و از حدخود تجاوز نكرده اند مورد نصرت الهى هستند.
اين جمله اشاره به اعمالى كه در زمان جاهليت بود، و در امروز نيز گاهى
صـورت مـى گـيـرد كـه احـيـانـا در بـرابـر كـشـتـه شـدن يـك نـفـر از يـك قـبـيـله ، قـبيلهمقتول خونهاى زيادى را مى ريزند.
و يـا ايـنـكـه در بـرابـر كـشـتـه شـدن يكنفر افراد بى گناه و بى دفاع ديگرى غير ازقـاتـل را بـه قـتـل مـى رسـانـنـد، چـنـانـكـه در رسوم عصر جاهليت مى خوانيم هر گاه فردسـرشـنـاسـى از قـبـيـلهـاى كـشـتـه مـى شـد قـبـيـله مـقـتـول بـه كـشـتـنقـاتـل قـانـع نـبـود، بـلكه لازم بود رئيس قبيله قاتل و يا فرد سرشناس ديگرى را بهقتل برسانند هر چند هيچگونه شركتى در قتل نكرده باشد.
در عصر ما نيز گاهى جناياتى رخ مى دهد كه روى جانيان عصر جاهليت را سفيد مى كند و ماشـاهـد ايـن گـونـه صـحـنـه هـا مـخـصـوصـا از نـاحـيـهاسـرائيـل غـاصـب هـستيم كه هر گاه يك جنگجوى فلسطينى سربازى از آنها را بكشد بلافـاصله بمبهاى خود را بر سر زنان و كودكان فلسطينى فرومى ريزند و گاه دهها نفرانسان بى دفاع و بى گناه را در برابر يك نفر به خاك و خون مى كشند.
عـيـن هـمـين معنى را در جنگ تحميلى كه مزدوران بعث امروز بر ضد كشور اسلامى ما به راهانداخته اند مشاهده مى كنيم باشد كه تاريخ آينده در اين زمينه قضاوت كند.
مـسـاله رعـايـت عدالت حتى در مورد قاتل در آن حد و پايه است كه در وصاياى امير مؤ منانعلى (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يا بنى عبد المطلب لا الفينكم تخوضون دماءالمـسـلمـيـن خـوضا تقولون قتل امير المؤ منين ، الا لاتقتلن بى الاقاتلى ، انظروا اذا انامت منضـربـتـه هـذه فـاضـربـوه ، ضـربـة بـضـربـة ، و لا تـمـثـلوابـالرجـل : (اى فـرزنـدان عبد المطلب ! مبادا بعد از شهادت من در خون مسلمانان غوطه ورشويد و بگوئيد امير مؤ منان كشته شد، و به بهانه آن خونهائى بريزيد، آگاه باشيدتنها قاتل من ( عبد الرحمن بن ملجم مرادى ) كشته خواهد شد،
درسـت دقـت كـنـيـد هـنگامى كه من از اين ضربهاى كه او بر من زده است شهيد شوم تنها يكضربه كارى بر او بزنيد و بعد از كشتنش بدن او را مثله نكنيد).
آيـه بـعـد چـهـارمـيـن دسـتـور از ايـن سـلسـله احـكـام را شـرح مـى دهـد نـخـست به اهميت حفظمـال يـتـيـمـان پـرداخـتـه و بـا لحـنـى بـه آنـچـه در مـوردعـمـل مـنـافـى عـفـت در آيـات قـبـل گـذشـت مـى گـويـد: (بـهاموال يتيمان نزديك نشويد) (و لا تقربوا مال اليتيم ).
نه تنها اموال يتيمان را نخوريد بلكه حتى حريم آن را كاملا محترم بشماريد.
ولى از آنـجـا كـه ممكن است اين دستور دستاويزى گردد براى افراد ناآگاه كه تنها بهجنبه هاى منفى مى نگرند، و سبب شود كه اموال يتيمان را بدون سرپرست بگذارند و بهدست حوادث بسپارند، لذا بلا فاصله استثناء روشنى براى اين حكم ذكر كرده مى گويد:مگر به طريقى كه بهترين طرق است (الا بالتى هى احسن ).
طـبـق ايـن تـعـبـيـر جـامـع و رسـا، هـر گـونـه تـصـرفـى درامـوال يـتـيـمـان كـه بـه مـنـظور حفظ، اصلاح ، تكثير و اضافه بوده باشد، و جهات لازمبراى پيشگيرى از هدر رفتن اين اموال در نظر گرفته شود مجاز است ، بلكه خدمتى استآشكار به يتيمان كه قادر بر حفظ مصالح خويشتن نيستند.
البته اين وضع (تا زمانى ادامه دارد كه به حد رشد فكرى و اقتصادى برسد آنگونهكـه قـرآن در ادامـه آيـه مـورد بحث از آن ياد مى كند تا زمانى كه به حد قدرت برسد)(حتى يبلغ اشده ).
اشد از ماده شد (بر وزن جد) به معنى گره محكم است ،
سـپـس تـوسـعـه يـافـتـه و به هر گونه استحكام جسمانى و روحانى گفته شده است ، ومنظور از اشد در اينجا رسيدن به حد بلوغ است ، ولى بلوغ جسمانى در اينجا كافى نيست، بـلكـه بـايـد بـلوغ فـكـرى و اقـتـصـادى نـيـز بـاشـد، بـه گـونهاى كه يتيم بتواندامـوال خـود را حـفـظ و نـگـهـدارى كـند و انتخاب اين تعبير براى همين منظور است كه البتهبايد از طريق آزمايش قطعى مشخص گردد.
بـدون شـك در هـر جـامـعـه اى بـر اثـر حوادث گوناگون ايتامى وجود دارند كه ملاحظاتانـسـانـى و هر حساب ديگر ايجاب مى كند كه اين يتيمان در تمام جهات زير پوشش حمايتخيرخواهان جامعه قرار گيرند، به همين دليل اسلام به اين مساله فوق العاده اهميت داده استكـه بـخشى از آن را در ذيل آيه 2 سوره نساء آورديم (به جلد سوم تفسير نمونه صفحه249 مراجعه فرمائيد).
چـيـزى كـه در ايـنـجـا بـايـد اضـافـه كـنـيم اين است : در بعضى از روايات يتيم در معنىوسيعترى استعمال شده و به كسانى كه از امام و پيشواى خود جدا شده اند و صداى حق بهگـوش آنـهـا نـمـى رسـد يـتـيـم اطلاق گرديده است ، و اين يكنوع توسعه در مفهوم يتيم واستفاده معنوى از يك حكم مادى است .
5 - سپس به مساله وفاى به عهد پرداخته مى گويد: (به عهد خود وفا كنيد چرا كه ازوفاى به عهد سؤ ال كرده مى شود) (و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسولا).
بـسـيـارى از روابـط اجـتـمـاعـى و خـطـوط نـظـام اقـتـصـادى ومسائل سياسى همگى بر محور عهدها و پيمانها دور مى زند كه اگر تزلزلى در آنها پيداشـود و سـرمـايـه اعـتـمـاد از بين برود به زودى نظام اجتماع فرو مى ريزد و هرج و مرجوحـشـتـنـاكـى بر آن حاكم مى شود، به همين دليل در آيات قرآن تاكيد فراوان روى مسالهوفاى به عهد شده است .
عهد و پيمان معنى وسيعى دارد كه هم شامل عهدهاى خصوصى در ميان افراد
در رابـطـه بـا مـسـائل اقـتـصـادى و كـسـب و كـار و زنـاشـوئى وامـثـال آن مـى گـردد، و هـم شـامـل عهد و پيمانهائى كه در ميان ملتها و حكومتها برقرار مىگـردد، و از آن بـالاتـر شامل پيمانهاى الهى و رهبران آسمانى نسبت به امتها و امتها نسبتبه آنها نيز مى شود.
آخـريـن حـكم در آخرين آيه مورد بحث در رابطه با عدالت در پيمانه و وزن و رعايت حقوقمـردم و مـبـارزه بـا كـم فـروشـى اسـت مـى فـرمايد: (هنگامى كه با پيمانه چيزى را مىسنجيد حق آن را اداء كنيد) (و اوفوا الكيل اذا كلتم ).
(و با ميزان و ترازوى صحيح و مستقيم وزن كنيد) (وزنوا بالقسطاس المستقيم ).
(چرا كه اين كار به سود شما است ، و عاقبت و سرانجامش از همه بهتر است ) (ذلك خيرو احسن تاءويلا).
نكته ها:
زيان كم فروشى
نخستين نكته اى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد اين است كه در قرآن مجيد كراراروى مـسـاله مـبارزه با كم فروشى و تقلب در وزن و پيمانه تكيه و تاكيد شده است ، دريـك جـا رعـايـت اين نظم را در رديف نظام آفرينش در پهنه جهان هستى گذارده مى گويد: والسماء رفعها و وضع الميزان ان لا تطغوا فى الميزان : (خداوند آسمان را برافراشتو ميزان و حساب در همه چيز گذاشت ، تا شما
در وزن و حساب تعدى و طغيان نكنيد) (سوره رحمن آيه 7 و 8).
اشـاره بـه ايـنكه مساله رعايت عدالت در كيل و وزن مساءله كوچك و كم اهميتى نيست ، بلكهجزئى از اصل عدالت و نظم است كه حاكم بر سراسر هستى است .
در جـائى ديـگـر بـا لحـنـى شـديـد و تـهـديـدآمـيـز مـى گـويـد:ويل للمطففين الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون ، و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون ، الا يـظـن اولئك انـهـم مـبـعـوثـون ليوم عظيم : (واى بر كم فروشان ! آنها كه به هنگامخـريـد، حـق خـود را بـطـور كـامـل مـى گـيـرنـد، و بـه هـنـگـام فـروش ازكـيـل و وزن كم مى گذارند، آيا آنها گمان نمى كنند كه در روز عظيمى برانگيخته خواهندشد، روز رستاخيز در دادگاه عدل خدا) (سوره مطففين آيات 1 - 4).
حـتـى در حـالات بعضى از پيامبران در قرآن مجيد مى خوانيم كه لبه تيز مبارزه آنها بعداز مـسـاله شرك متوجه كم فروشى بود، و سرانجام آن قوم ستمگر اعتنائى نكردند و بهعـذاب شـديـد الهـى گـرفـتـار و نـابود شدند (به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 249ذيل آيه 85 سوره اعراف پيرامون رسالت شعيب در مدين مراجعه فرمائيد).
اصـولا حـق و عـدالت و نـظـم و حـسـاب در هـمـه چـيـز و هـمـه جـا يـكاصـل اسـاسـى و حـيـاتـى اسـت ، و هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـيـم اصـلى اسـت كـه بـركـل عـالم هـسـتـى حـكـومـت مـى كـنـد، بـنـابـرايـن هـر گـونـه انـحـراف از ايـناصـل ، خـطـرنـاك و بد عاقبت است ، مخصوصا كم فروشى سرمايه اعتماد و اطمينان را كهركـن مـهـم مـبـادلات اسـت از بـيـن مـى برد، و نظام اقتصادى را به هم مى ريزد. بسيار جاىتـاسـف اسـت كـه گـاه مـى بـيـنـيـم غـيـر مـسـلمـانـان در رعـايـت ايـناصـل از بـعـضـى از مـسـلمانان وظيفه ناشناس ، پيشقدمترند، و سعى مى كنند اجناسشان رادرست با همان وزن و پيمانهاى كه روى آن نوشته اند بى كم و كاست به بازارهاى
جهان بفرستند و اعتماد ديگران را از اين راه جلب كنند.
آرى آنها مى دانند كه اگر انسان اهل دنيا هم باشد راهش همين است كه در معامله خيانت نكند.
اين موضوع نيز قابلتـوجـه است كه از نظر حقوقى كم فروشان ضامن و بدهكار در برابر خريداران هستند ولذا توبه آنها جز به اداى حقوقى را كه غصب كرده اند ممكن نيست ، حتى اگر صاحبانش رانشناسند بايد معادل آن را به عنوان رد مظالم از طرف صاحبان اصلى به مستمندان بدهند.
2 - نـكـتـه ديگر اينكه گاهى مساله كم فروشى تعميم داده مى شود به گونه اى كه هرنوع كم كارى و كوتاهى در انجام وظائف را شامل مى شود، به اين ترتيب كارگرى كه ازكـار خـود كم مى گذارد، آموزگار و استادى كه درست درس نمى دهد كارمندى كه به موقعسـر كـار خـود حـاضـر نـمـى شـود و دلسـوزى لازم را نـمـى كـنـد، هـمـهمشمول اين حكمند و در عواقب آن سهيمند.
البـتـه الفـاظ آيـاتـى كـه در بـالا گـفـتـه شـد مـسـتـقـيـمـاشـامـل ايـن تـعميم نيست ، بلكه يك توسعه عقلى است ولى تعبيرى كه در سوره (الرحمن) خـوانـديـم : و السـماء رفعها و وضع الميزان الا تطغوا فى الميزان اشاره اى به اينتعميم دارد.
3 - (قسطاس ) به كسر قاف و ضم آن (بر وزن مقياس و گاهى هم بر وزن قرآن نيزاسـتـعـمال شده ) به معنى ترازو است ، بعضى آن را كلمه اى رومى ، و بعضى عربى مىدانـنـد، و گـاهـى گـفـتـه مـى شـود در اصـل مـركـب از دو كـلمـه (قـسـط) بـه مـعـنـىعـدل و (طـاس ) به معنى كفه ترازو است ، و بعضى گفته اند (قسطاس ) ترازوىبزرگ است در حالى كه (ميزان ) به ترازوهاى كوچك هم گفته مى شود.
بـه هـر حال قسطاس مستقيم ترازوى صحيح و سالمى است كه عادلانه وزن كند، بى كم وكاست !.
جـالب ايـنـكـه در روايـتى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير اين كلمه مى خوانيم : هوالميزان الذى له لسان : (قسطاس ترازوئى است كه زبانه دارد).
اشاره به اينكه ترازوهاى بدون زبانه حركات كفه ها را به طور دقيق نشان نمى دهد، اماهنگامى كه ترازو زبانه داشته باشد كمترين حركات كفه ها روى زبانه منعكس مى شود،و عدالت كاملا رعايت مى گردد.
آيه و ترجمه


و لا تـقـف مـا ليـس لك بـه عـلم ان السـمـع و البـصـر و الفـوادكل اولئك كان عنه مسئولا(36)
و لا تـمـش فـى الارض مـرحـا انـك لن تـخـرق الارض و لن تـبـلغالجبال طولا(37)
كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها(38)
ذلك مـمـا اوحـى اليـك ربـك مـن الحـكـمـة و لا تـجعل مع الله الها اخر فتلقى فى جهنم ملومامدحورا(39)
افا صفكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا انكم لتقولون قولا عظيما(40)


ترجمه :

36 - از آنچه نمى دانى پيروى مكن ، چرا كه گوش و چشم و دلها همه مسئولند!.
37 - روى زمـيـن بـا تـكـبـر راه مـرو، تـو نـمـى تـوانـى زمـيـن را بـشـكـافـى وطول قامتت هرگز به كوهها نمى رسد؟
38 - همه اينها گناهش نزد پروردگار تو منفور است .
39 - ايـن احـكـام از حـكـمـتـهـائى اسـت كـه پروردگارت به تو وحى فرستاده ، و هرگزمـعـبـودى بـا الله قـرار مـده كه در جهنم مى افتى در حالى كه مورد سرزنش خواهى بود ورانده
شده (درگاه خدا).
40 - آيـا خـداونـد پـسـران مخصوص شما قرار داد و خودش دخترانى از فرشتگان انتخابكرد؟! شما سخن بزرگ (و بسيار زشتى ) مى گوئيد!
تفسير:
تنها از علم پيروى كن
در آيـات گـذشـتـه يـك سـلسـله از اصوليترين تعليمات و احكام اسلامى را خوانديم ، ازتوحيد كه خمير مايه اين تعليمات است گرفته تا دستوراتى مربوط به شئون مختلفزندگى فردى و اجتماعى انسانها.
در آيـات مـورد بحث به آخرين بخش از اين احكام مى رسيم كه در آن به چند حكم مهم اشارهشده است .
1 - نـخـسـت سخن از لزوم تحقيق در همه چيز به ميان آورده ، مى فرمايد: (از آنچه به آنعلم ندارى پيروى مكن ) (و لا تقف ما ليس لك به علم ).
نـه در عـمـل شخصى خود از غير علم پيروى كن ، و نه به هنگام قضاوت درباره ديگران ،نه شهادت به غير علم بده ، و نه به غير علم اعتقاد پيدا كن .
و به اين ترتيب ، نهى از پيروى از غير علم معنى وسيعى دارد كه مسائلى اعتقادى و گفتارو شـهادت و قضاوت و عمل را شامل مى شود، و اينكه بعضى از مفسران آن را به بخشى ازايـن امـور مـحـدود كـرده انـد دليل روشنى ندارد، زيرا لا تقف از ماده قفو (به وزن عفو) بهمـعـنـى دنباله روى از چيزى است ، و مى دانيم دنباله روى از غير علم ، مفهوم وسيعى دارد كههمه آنچه را گفتيم شامل مى شود.
روى اين زمينه الگوى شناخت در همه چيز، علم و يقين است ، و غير آن خواه (ظن و گمان )بـاشـد يـا (حـدس و تـخـمـيـن ) يـا (شـك و احـتـمـال ) هـيـچـكـدامقابل اعتماد نيست .
آنها كه بر اساس اين امور اعتقادى پيدا مى كنند، يا به قضاوت و داورى
مـى نـشـيـنـنـد، يا شهادت مى دهند، و يا حتى در عمل شخصى خود طبق آن رفتار مى كنند برخلاف اين دستور صريح اسلامى گام برداشته اند.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر نـه شـايـعـات مـى تـوانـد مـقـيـاس قـضـاوت و شـهـادت وعمل گردد و نه قرائن ظنى و نه اخبار غير قطعى كه از منابع غير موثق بما مى رسد.
و در پـايـان آيـه دليـل ايـن نـهـى را چـنـيـن بـيـان مـى كـنـد كـه : (گـوش و چـشـم ودل هـمـگـى مـسـئولنـد) و در بـرابـر كـارهـائى كـه انـجـام داده انـد از آنـهـا سـؤال مى شود (ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا).
ايـن مـسـئوليـتها به خاطر آن است كه سخنانى را كه انسان بدون علم و يقين مى گويد يابه اين طريق است كه از افراد غير موثق شنيده ، و يا مى گويد ديده ام در حالى كه نديده، و يـا در تـفـكـر خـود دچـار قضاوتهاى بى ماخذ و بى پايه اى شده كه با واقعيت منطبقنـبـوده اسـت ، بـه هـمـيـن دليـل از چـشـم و گـوش و فـكـر وعـقـل او سـؤ ال مـى شـود كـه آيـا واقـعـا شـمـا بـه ايـنمـسـائل ايـمـان داشـتـيـد كـه شـهـادت داديـد، يـا قـضـاوت كـرديـد، يا به آن معتقد شديد وعمل خود را بر آن منطبق نموديد؟!
گـر چـه بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد كـه مـنـظـور از سـؤال كـردن از ايـن اعـضـاء سـؤ ال از صـاحـبان آنها است ، ولى با توجه به اينكه قرآن درآيات ديگر (مانند آيه 21 فصلت ) تصريح مى كند كه روز قيامت ، اعضاء پيكر انسان وحـتى پوست تنش به سخن در مى آيند و حقايق را بازگو مى كنند، هيچ دليلى ندارد كه ماظـاهـر آيـه را رهـا سـازيـم و نـگـوئيـم از خـود ايـن اعـضـاء سـؤال مى شود.
امـا ايـنـكـه چرا از ميان حواس انسان تنها اشاره به چشم و گوش شده است ، دليلش روشناسـت ، زيـرا مـعـلومـات حـسـى انـسـان غـالبـا از ايـن دو طـريـقحاصل مى شود و بقيه تحت الشعاع آنها هستند.
يك درس مهم براى برقرارى نظم اجتماعى
در آيـه اى كـه خـوانـديم به يكى از مهمترين اصول زندگى اجتماعى اشاره شده است كهنـاديـده گـرفـتـن آن نـتـيـجـه اى جـز هرج و مرج اجتماعى و از بين رفتن روابط انسانى وپيوندهاى عاطفى نخواهد داشت .
و اگـر بـراستى اين برنامه قرآنى در كل جامعه انسانى و همه جوامع بشرى بطور دقيقاجـرا شود بسيارى از نابسامانيها كه از شايعه سازى و جوسازى و قضاوتهاى عجولانهو گمانهاى بى اساس و اخبار مشكوك و دروغ سرچشمه مى گيرد برچيده خواهد شد.
در غير اين صورت ، هرج و مرج در روابط اجتماعى همه جا را فرا خواهد گرفت ، هيچكس ازگمان بد ديگرى در امان نخواهد بود، هيچكس به ديگرى اطمينان پيدا نخواهد كرد، و آبروو حيثيت افراد همواره در مخاطره قرار خواهد گرفت .
در بسيارى ديگر از آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين موضوع تكيه شده است از جمله:
1 - آيـاتـى كـه افـراد بـى ايـمـان را نسبت به پيروى از ظن و گمان شديدا مورد نكوهشقـرار داده اسـت مـانند: و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيئا: (اكثر آنها درقـضـاوتهاى خود تنها از ظن و گمان پيروى مى كنند در حالى كه ظن و گمان به هيچوجهانسان را به حق و حقيقت نمى رساند) (سوره يونس آيه 36).
2 - در جاى ديگر پيروى از گمان در رديف پيروى از هواى نفس قرار داده شده : ان يتبعونالا الظـن و ما تهوى الانفس : (آنها تنها پيروى از گمان و هواى نفس مى كنند) (نجم آيه23).
3 - در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ان من حقيقة الايمان ان
لا يـجـوز مـنطقك علمك : (از حقيقت ايمان اين است كه گفتارت از علمت فزونتر نباشد و بيشاز آنچه مى دانى نگوئى ).
4 - در حـديث ديگرى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم كه از پدرانش چنيننـقـل مـى كـنـد ليـس لك ان تـتـكـلم بـمـا شـئت ، لان الله عـز وجـل يـقـول و لا تقف ما ليس لك به علم : (تو نمى توانى هر چه را مى خواهى بگوئى ،زيرا خداوند متعال مى گويد از آنچه علم ندارى پيروى نكن ).
5 - در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه فرمود: اياكمو الظن فان الظن اكذب الكذب : (از گمان بپرهيزيد كه گمان بدترين دروغ است ).
6 - كسى خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيد و عرض كرد من همسايگانى دارم كه كنيزانخـوانـنـده اى دارنـد، مـى خـوانـنـد و مـى نـوازنـد، و مـن گـاهـى كـه بـراى قضاء حاجت (بهدسـتـشـوئى ) مـى روم نـشـستن خود را طولانى تر مى كنم ، تا نغمه هاى آنها را بشنوم درحـالى كـه بـراى چـنـيـن مـنظورى نرفته ام امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مگر گفتارخـداونـد را نـشـنـيـده اى كـه مـى فـرمـايـد: ان السـمـع و البـصـر و الفـوادكـل اولئك كـان عـنـه مسئولا: (گوش و چشم و قلب همگى مسئولند) او عرض كرد گوياهرگز اين آيه را از هيچكس نه عرب و نه عجم نشنيده بودم و من اكنون اين كار را ترك مىگويم و بدرگاه خدا توبه مى كنم .
در بـعـضـى از مـنابع حديث در ذيل اين روايت مى خوانيم كه امام به او دستور داد برخيز وغـسل توبه كن و به مقدارى كه مى توانى نماز بگذار چرا كه كار بسيار بدى انجام مىدادى كه اگر در آن حال مى مردى مسئوليت تو عظيم بود!
از ايـن آيـات و احـاديـث كـه از پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (عليهمالسـلام ) نـقـل شـده اسـت روشـن مـى شـود كـه اسـلام چـگـونـه چـشـم و گـوش انـسـان رامسئول مى شمرد، تا نبيند نگويد، تا نشنود قضاوت نكند، و بدون تحقيق و علم و يقين نهبه چيزى معتقد شود، نه عمل كند و نه داورى نمايد.
پـيـروى از گـمـان و حـدس و تـخمين و شايعات و هر آنچه غير از علم و يقين است ، خطراتبـزرگـى بـراى فـرد و جامعه ايجاد مى كند كه هر كدام به تنهائى ضايعات بزرگىدارد از جمله :
1 - تكيه بر غير علم سرچشمه پايمال شدن حقوق افراد و يا دادن حق به غير مستحق است .
2 - پـيـروى از غـيـر عـلم ، آبـروى افـراد آبـرومـند را به خطر مى اندازد و خدمتگذاران رادلسرد مى كند.
3 - اعتماد بر غير علم ، بازار شايعات و شايعه سازان را داغ و پررونق مى كند.
4 - پـيـروى از غـيـر عـلم ، روحـيـه تـحـقـيـق و كنجكاوى را از انسان گرفته و او را فردىزودباور و ساده انديش بار مى آورد.
5 - پيروى از غير علم ، روابط گرم و دوستانه را در خانه و بازار و مركز كار و همه جابه هم زده و مردم را نسبت به يكديگر بدبين مى سازد.
6 - پـيـروى از غـير علم ، استقلال فكرى ما را از بين مى برد و روح را براى پذيرش هرگونه تبليغات مسموم آماده مى سازد.
7 - پـيـروى از غـيـر علم سرچشمه قضاوتهاى عجولانه و انتخابهاى فورى ، در مورد همهكس و همه چيز است كه اين خود مايه انواع ناكاميها و پشيمانيها است .
راه مبارزه با پندارگرائى
تنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه ما چگونه مى توانيم خود و جامعه رااز ايـن عـادت زشـت و نـكـبـت بـار و عـواقـب دردنـاك آن رهـائى بـخـشـيـم . پـاسـخ ايـن سؤال نـيـاز بـه بـحـث طـولانـى دارد ولى بـه عـنـوان يـك دسـتـورالعمل فشرده بايد به نكات زير توجه كرد:
الف - بـايـد عـواقب دردناك اين عمل را از طرق مختلف پى در پى به مردم گوشزد كرد واز آنها خواست كه در آثار شوم پيروى از غير علم بينديشند.
ب - بـايـد طـرز تـفكر و جهان بينى اسلامى را در انسانها زنده كرد تا بدانند خداوند درهـمـه حـال مـراقـب آنها است ، او سميع و بصير است و حتى از افكار ما آگاه است يعلم خائنةالاعين و ما تخفى الصدور ( سوره غافر آيه 19): (هر سخنى مى گوئيم ثبت و ضبط مىشـود و هـر گـامـى بـرمـى داريـم در حـسـاب مـا نـوشـتـه مـى شـود، ومسئول تمام اعمال و قضاوتها و اعتقادات خود هستيم ).
ج - بـايد سطح رشد فكرى را بالا برد چرا كه پيروى از غير علم غالبا كار عوام سادهلوح و افـراد نـاآگـاه اسـت كـه بـا شنيدن يك شايعه بى اساس فورا به آن مى چسبند وداورى مى كنند، و الگوى كار خود را از آن مى گيرند.
2 - متكبر مباش !
آيـه بـعـد به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى مومنان را از آننـهـى مـى كند، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد:(در روى زمين از روى كبر و غرور، گام برمدار) (و لا تمش فى الارض مرحا).
(چـرا كـه تـو نـمـى تـوانـى زمـيـن را بـشـكـافـى ! وطول قامتت به كوهها نمى رسد)!
(انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا)
اشاره به اينكه افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمينمـى كـوبـنـد تـا مـردم را از آمـد و رفـت خويش آگاه سازند، گردن به آسمان مى كشند تابرترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! ولى قرآن مى گويد: آيا تواگـر پـاى خـود را بـه زمـيـن بـكوبى هرگز مى توانى زمين را بشكافى يا ذره ناچيزىهستى بر روى اين كره عظيم خاكى .
هـمـانـند مورچه اى كه بر صخره بسيار عظيمى حركت مى كند و پاى خود را بر آن صخرهمى كوبد و صخره بر حماقت و كمى ظرفيتش مى خندد.
آيـا تـو مى توانى - هر قدر گردن خود را برفرازى - هم طراز كوهها شوى يا اينكه حداكـثـر مـى تـوانـى چـنـد سـانـتيمتر قامت خود را بلندتر نشان دهى در حالى كه حتى عظمتبـلنـدتـريـن قـله هـاى كـوهـهـاى زمـيـن در بـرابـر ايـن كـره ، چـيـزقابل ذكرى نيست ، و خود زمين ذره بى مقدارى است در مجموعه جهان هستى .
پس اين چه كبر و غرورى است كه تو دارى ؟!.
جـالب تـوجه اينكه قرآن ، تكبر و غرور را كه يك خوى خطرناك درونى است مستقيما موردبحث قرار نداده بلكه روى پديده هاى ظاهرى آن ، حتى ساده ترينش ، انگشت گذاشته ، واز طـرز راه رفـتن متكبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است ، اشاره به اينكهتكبر و غرور، حتى در سطح ساده ترين آثارش ، مذموم و ناپسند و شرم آور است .
و نيز اشاره به اينكه صفات درونى انسان ، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در لابلاىاعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش ، در نگاه كردنش ، در سخن گفتنش و در همه كارش.
بـه هـمـيـن دليـل تـا بـه كـوچـكـتـريـن پـديـده اى از ايـن صـفـات دراعـمـال برخورديم بايد متوجه شويم كه خطر نزديك شده و آن خوى مذموم در روح ما لانهكرده
است و فورا به مبارزه با آن برخيزيم .
ضمنا از آنچه گفتيم به خوبى مى توان دريافت كه هدف قرآن از آنچه در آيه فوق آمده(هـمـچـنـين در سوره لقمان و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن ) اين است كه كبر و غرور رابه طور كلى ، محكوم كند، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن .
چرا كه غرور سرچشمه بيگانگى از خدا و خويشتن ، و اشتباه در قضاوت ، و گم كردن راهحق ، و پيوستن به خط شيطان ، و آلودگى به انواع گناهان است .
على (عليه السلام ) در خطبه (همام ) درباره صفات پرهيزگاران مى فرمايد: و مشيهمالتواضع : (آنها متواضعا راه مى روند).
نـه تـنـهـا در كـوچـه و بـازار كـه خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعاتفكرى و خط سير انديشه ها توام با تواضع است .
بـرنـامـه عـمـلى پيشوايان اسلام سرمشق بسيار آموزنده اى براى هر مسلمان راستين در اينزمينه است .
در سـيـره پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : هرگز اجازه نمى داد بههنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند، بلكه مى فرمود: (شما بهفـلان مـكـان بـرويد و من هم مى آيم و در آنجا به هم مى رسيم ، حركت كردن پياده در كنارسواره سبب غرور سوار و ذلت پياده مى شود)!
و نـيز مى خوانيم : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر روى خاك مى نشست ، و غذاىساده همچون غذاى بردگان مى خورد، و از گوسفند شير مى دوشيد، بر الاغ برهنه سوارمى شد.
ايـن گـونـه كـارها را حتى در زمانى كه به اوج قدرت رسيد - مانند روز فتح مكه - انجاممى داد، تا مردم گمان نكنند همين كه به جائى رسيدند باد كبر و
غـرور در دمـاغ بـيـفـكـنـنـد و از مـردم كـوچـه و بـازار و مـسـتـضـعـفـان فاصله بگيرند و ازحال توده هاى زحمت كش بيگانه شوند.
در حـالات عـلى (عـليـه السـلام ) نـيـز مـى خـوانـيـم كـه او بـراى خـانه آب مى آورد و گاهمنزل را جارو مى كرد.
و در تـاريـخ امـام مـجـتـبـى (عـليـه السلام ) مى خوانيم كه با داشتن مركب هاى متعدد، بيستمـرتـبـه پـيـاده به خانه خدا مشرف شد و مى فرمود: من براى تواضع در پيشگاه خدا اينعمل را انجام مى دهم .
آيـه بـعـد بـه عـنـوان تـاكـيـدى بـر تـمـام احـكـامـى كـه در مـورد تـحـريـم شـرك وقتل نفس و زنا و فرزندكشى و تصرف در مال يتيمان و آزار پدر و مادر و مانند آن در آياتپـيـشـيـن گـذشـت مـيـگـويـد: (تـمـام ايـنـهـا گـنـاهـش نـزد پـروردگـارت مـنـفـور است )(كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروها).
از ايـن تـعـبير روشن مى شود كه بر خلاف گفته پيروان مكتب جبر، خدا هرگز اراده نكردهاسـت گـنـاهـى از كـسـى سـر بزند، چرا كه اگر چنين چيزى را اراده كرده بود با كراهت وناخشنودى كه در اين آيه روى آن تاكيد شده است سازگار نبود.
و نـيـز ضـمـنـا روشـن مـى شـود كه تعبير مكروه در لسان قرآن حتى در مورد بزرگترينگناهان نيز به كار مى رود.
3 - مشرك مشو؟
بـاز بـراى تـاكـيـد بـيـشـتـر و ايـنكه اين احكام حكيمانه همگى از وحى الهى سرچشمه مىگـيـرد، اضـافـه مـى كند: (اينها از امور حكمت آميزى است كه پروردگارت به تو وحىفرستاده است ) (ذلك مما اوحى اليك ربك من الحكمة ).
تـعـبير به (حكمت ) اشاره به اين است كه اين احكام آسمانى در عين اينكه از وحى الهىسـرچـشـمـه مـى گـيـرد بـا تـرازوى عـقـل ، نـيـز كـامـلاقـابـل سـنـجـش و قـابـل درك اسـت ، چـه كـسـى مـى تـوانـد زشـتـى شـرك يـاقـتل نفس ، يا آزار پدر و مادر و همچنين قبح زنا، و كبر و غرور، و ظلم به يتيمان ، و عواقبشوم پيمانشكنى و مانند آن را انكار كند.
بـه تـعـبـيـر ديـگر اين احكام هم از طريق حكمت عقلى ، اثبات شده است ، و هم از طريق وحىالهـى ، و اصـول هـمـه احـكـام الهـى چنين است هر چند جزئيات آنرا در بسيارى از اوقات باچـراغ كـم فروغ عقل نمى توان تشخيص داد و تنها در پرتو نورافكن نيرومند وحى بايددرك كرد.
بـعـضى از مفسران از تعبير (حكمت ) اين استفاده را نيز كرده اند كه احكام متعددى كه درآيـات پـيـشـيـن گـذشـت از احـكـام ثـابـت و مـسـتـحـكـم و غـيـرقـابـل نـسـخ اسـت كـه در هـمـه اديـان آسـمـانـى بـوده اسـت ، فـىالمـثـل شـرك و قـتـل نـفس و زنا و پيمان شكنى ، چيزى نيست كه در هيچ مذهبى ، مجاز شمردهشده باشد، پس اين احكام جزء محكمات و قوانين ثابت محسوب مى شود.
سپس همانگونه كه آغاز اين احكام از تحريم شرك شروع شده بود با تاكيد بر تحريمشـرك آنـرا پـايـان مـى دهـد و مـى گـويـد: (هـرگـز بـراى خـداونـد يـگـانـه شـريـكـىقـائل مـبـاش و مـعـبـود ديـگـرى را در كـنـار الله قـرار مـده ) (و لاتجعل مع الله الها آخر).
چـرا كـه ايـن امـر سبب مى شود كه (در آتش سوزان دوزخ بيفتى در حالى كه هم سرزنشخلق خدا دامنگير تو شود و هم طرد و قهر خالق ) (فتلقى فى جهنم
ملوما مدحورا).
در حقيقت شرك و دوگانه پرستى ، خميرمايه همه انحرافات و جنايات و گناهان است ، لذابيان اين سلسله احكام اساسى اسلام از شرك شروع شد و به شرك نيز پايان يافت .
در آخـريـن آيـه مـورد بحث ، به يكى از افكار خرافى مشركان اشاره كرده و پايه منطق وتـفـكـر آنـها را به اين وسيله روشن مى سازد و آن اينكه : بسيارى از آنها معتقد بودند كهفـرشـتـگـان دختران خدا هستند در حالى كه خودشان از شنيدن نام دختر، ننگ و عار داشتند وتولد او را در خانه خود مايه بدبختى و سرشكستگى مى پنداشتند!.
قرآن از منطق خود آنها اتخاذ سند كرده ، مى گويد: (آيا پروردگار شما پسران را تنهادر سـهـم شـمـا قـرار داد و خـود از فـرشـتـگان دخترانى انتخاب كرد) (افاصفاكم ربكمبالبنين و اتخذ من الملائكة اناثا).
بدون شك فرزندان دختر همانند فرزندان پسر از مواهب الهى هستند و هيچگونه تفاوتى ازنظر ارزش انسانى ندارند، اصولا بقاء نسل بشر بدون هيچ يك از آنها امكان پذير نيست وبـه هـمـيـن دليل تحقير دختران كه مخصوص جوامع جاهلى بوده و هست يك فكر خرافى استكه ريشه هاى آنرا در بحثهاى گذشته بيان كرده ايم .
ولى هدف قرآن اين است آنها را با منطق خودشان محكوم سازد كه شما چگونه افراد نادانىهستيد براى پروردگارتان چيزى قائل مى شويد كه خود از آن عار داريد.
سپس در پايان آيه به صورت يك حكم قاطع مى گويد: (شما سخن بسيار
بزرگ و كفرآميزى مى گوئيد) (انكم لتقولون قولا عظيما).
سخنى كه با هيچ منطقى سازگار نيست و از چندين جهت بى پايه است زيرا.
1 - اعـتـقاد به وجود فرزند براى خدا اهانت عظيمى به ساحت مقدس او است ، چرا كه نه اوجـسـم اسـت نـه عـوارض جـسـمـانـى دارد، نـه نـيـاز بـه بـقـاءنـسـل ، بنابراين اعتقاد به فرزند براى او صرفا از عدم شناخت صفات پاكش سرچشمهمى گيرد.
2 - چـگـونـه شما فرزندان خدا را همه دختر مى دانيد؟ در حالى كه براى دختر پائينترينمنزلت را قائليد اين اعتقاد سفيهانه اهانت ديگرى از نظر پندارهاى شما به خدا است .
3 - از هـمـه گـذشـتـه ايـن عقيده اهانتى به مقام فرشتگان الهى است كه فرمانبران حقند ومـقـربـان درگاه او شما از شنيدن نام دختر، وحشت داريد ولى اين مقربان الهى را همه دخترمى دانيد.
آرى بـا تـوجـه به اين امور به خوبى روشن مى شود كه اين سخن ، سخن بسيار عظيم وبـزرگـى اسـت ، بـزرگ از نـظـر انـحـراف از واقـعـيـات ، بزرگ از نظر گناه و كيفر وبالاخره بزرگ از نظر عرف و عادت خودتان ، همان عرف و عادت زشتى كه دختران معصومرا تحقير مى كرد و احترام آنها را مى كاست .
اما اينكه چرا مشركان ، مشركان عرب ، فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند؟ و همچنين چراعـرب جـاهـلى دخـتـران را زنـده بگور مى كرد و از شنيدن نام آنها وحشت داشت ؟! و نيز نقشاسـلام در احـياى ارزش و مقام زن و مبارزه با هر گونه تحقير جنس زن بحثهاى مشروحى درجـلد يـازدهـم در ذيل آيات 57 تا 59 سوره نحل آمده است كه مطالعه مجدد آنرا توصيه مىكنيم .
آيه و ترجمه


و لقد صرفنا فى هذا القران ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا(41)
قل لو كان معه الهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا(42)
سبحانه و تعالى عما يقولون علوا كبيرا(43)
تـسـبـح له السـمـوات السـبـع و الارض و مـن فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا(44)


ترجمه :

41 - مـا، در ايـن قـرآن انـواع بـيانات موثر را آورديم تا متذكر شوند، ولى (گروهى ازكوردلان ) جز بر نفرتشان نمى افزايد.
42 - بگو اگر با او خدايانى - آنچنان كه آنها مى پندارند - بود، سعى مى كردند راهىبه سوى (خداوند) صاحب عرش پيدا كنند.
43 - پاك و برتر است او از آنچه آنها مى گويند، بسيار برتر!
44 - آسـمـانـهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همه تسبيح او مى گويند، و هرموجودى تسبيح و حمد او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد او حليم و آمرزندهاست
تفسير:
چگونه از حق فرار مى كنند؟!
از آنـجا كه سخن در آيات گذشته به مساله توحيد و شرك منتهى شد، در آيات مورد بحثاين مساله با بيان روشن و قاطعى دنبال مى شود.
نـخـسـت از لجـاجـت فـوق العـاده جـمـعـى از مـشـركـان در بـرابـردلائل مـخـتـلف تـوحـيـد سخن به ميان آورده مى گويد: (ما در اين قرآن انواع استدلالات وبيانات موثر را آورديم تا آنها متذكر شوند و در راه حق گام بردارند، ولى اين همه بيانو استدلال جز بر نفرت و فرار آنها نيفزود) (و لقد صرفنا فى هذا القرآن ليذكروا وما يزيدهم الا نفورا).
(صـرف ) از مـاده (تـصـريـف ) بـه مـعـنـى تـغـيير دادن و دگرگون ساختن است ، ومخصوصا با توجه به اينكه از باب (تفعيل ) است ، معنى كثرت را نيز در بردارد.
و از آنـجـا كـه بـيـانـات قـرآن در زمـيـنـه اثـبـات تـوحـيد و نفى شرك ، گاهى در لباساسـتـدلال مـنـطـقـى ، گـاهـى فطرى ، زمانى در شكل تهديد، گاهى تشويق ، و خلاصه ازانـواع طرق و فنون مختلف كلام براى آگاه ساختن و بيدار كردن مشركان استفاده شده است، تعبير به (صرفنا) در مورد آن بسيار مناسب است .
قـرآن بـا ايـن تعبير مى گويد: ما از هر درى وارد شديم ، و از هر راهى استفاده كرديم تاچـراغ تـوحـيد را در دل اين كوردلان بيفروزيم ، اما گروهى از آنها آنقدر لجوج و متعصب وسـرسـختند كه نه تنها اين بيانات آنها را به حقيقت نزديك نمى سازد بلكه بر نفرت ودورى آنها مى افزايد!

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation