بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 12, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     hs~FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
     TAFSIR18 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

تـعـبـير به يموج يا بخاطر فزونى و كثرت انسانها در آن صحنه است همانگونه كه درتـعبيرات معمولى نيز مى گوئيم در فلان جريان جمعيت موج مى زد و يا بخاطر اضطرابو لرزه اى است كه به اندام انسانها در آن روز مى افتد، گوئى همچون امواج آب پيكر آنهامى لرزد.
البته اين دو تفسير تضادى با هم ندارند، ممكن است هر دو جهت موجب اين تعبير باشد.
سـپـس اضـافـه مى كند: آنگاه در صور دميده مى شود، و ما آنها را حيات نوين مى بخشيم وجمعشان مى كنيم (و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا)
بـدون شـك همه انسانها در آن صحنه ، جمع خواهند بود، و احدى از اين قانون مستثنا نيست ،تعبير جمعناهم جمعا نيز اشاره به همين حقيقت است
از مـجـمـوع آيـات قرآن بخوبى استفاده مى شود كه در پايان جهان و آغاز جهان ديگر، دوتـحـول عـظـيـم انـقـلابـى در عـالم رخ مـى دهـد: نـخـسـتـيـنتحول ، فناى موجودات و انسانها در يك برنامه ضربتى است ، و دومين برنامه كه معلومنـيـسـت چـه انـدازه بـا بـرنـامـه نخست فاصله دارد. برانگيخته شدن مردگان آنهم با يكبرنامه ضربتى ديگر است ، كه از اين دو برنامه در قرآن به عنوان نفخ صور(دمـيـدن در شـيـپـور) تـعـبـيـر شـده اسـت ، و مـا بـه خـواسـت خـدا شـرح آنـرا درذيل آيات 68 سوره زمر بيان خواهيم كرد.
در ايـنـجـا روايـتـى از اصـبـغ نـبـاتـه از عـلى (عـليـه السـلام )نـقـل شده كه امام در تفسير جمله تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض ‍ مى فرمايد منظورروز قيامت است
مـمكن است چنين تصور شود كه اين روايت با آنچه ما در بالا در تفسير آيه آورديم منافاتدارد زيـرا مـا آن را بـه مـرحـله فـنـاء دنـيـا تـفـسـيـر نـمـوديـم (هـمـانگونه كه ظاهر آياتقبل و بعد آن است ).
امـا تـوجـه بـه يك نكته اين اشكال را بر طرف مى سازد و آن اينكه گاهى روز قيامت بهمـعـنـى وسـيـع كـلمـه بـه كـار مـيـرود كـه مـقـدمـات آن را نـيـزشامل مى شود و مى دانيم يكى از مقدمات آن ، فناى ضربتى دنيا است .
سـپـس بـه شرح حال كافران مى پردازد، هم عاقبت اعمالشان و هم صفاتى را كه موجب آنسـرنـوشـت مـى گـردد بـيـان مـى دارد و چـنين مى گويد: ما جهنم را در آن روز به كافرانعرضه مى داريم (و عرضنا جهنم يومئذ للكافرين عرضا).
جـهـنـم بـا عـذابـهاى رنگارنگش و مجازاتهاى مختلف دردناكش در برابر آنها كاملا ظاهر وآشكار مى شود كه همين مشاهده و ظهورش در برابر آنان خود عذابى است دردناك و جانكاه ،تا چه رسد به اينكه گرفتار آن شوند.
كـافـران كـيـانند و چرا گرفتار چنان سرنوشت مى شوند؟ در يك جمله كوتاه آنها را چنينمـعرفى مى كند: همانان كه چشمهايشان در پرده بود، و نتوانستند چهره حق را ببينند و بهياد من بيفتند (الذين كانت اعينهم فى غطاء عن ذكرى ).
و همانها كه گوش داشتند اما قدرت شنوائى نداشتند (و كانوا لا يستطيعون سمعا).
در حـقـيـقـت آنـهـا مـهـمـتـريـن وسـيـله حـقـجـوئى و درك واقـعـيـات و آنـچـهعـامـل سـعـادت و شـقـاوت انـسـان مـى شـود از كـار انـداخـتـه بـودند، يعنى چشمهاى بينا وگـوشـهـاى شـنـوا را بـر اثـر انـديشه هاى غلط و تعصبها و كينه توزيها و صفات زشتديگر در حجابى سخت و سنگين فرو برده بودند.
جـالب ايـنـكـه در مـورد چشم مى گويد: چشمهايشان در پوششى دور از ياد من قرار داشت ،اشـاره بـه ايـنكه چون در پوشش و حجاب غفلت بودند آثار خدا را نديدند و چون نديدندحقيقت ، ره افسانه زدند، و خدا را فراموش كردند.
آرى چـهره حق آشكار است ، و همه چيز اين جهان با انسان سخن مى گويد تنها يك چشم بيناو يك گوش شنوا لازم است و بس .
به تعبير ديگر ياد خدا چيزى نيست كه با چشم ديده شود، آنچه ديده مى شود آثار او است، اما آثار او، سبب ياد او است .
آيـه بـعـد بـه يـك نقطه انحراف فكرى آنها كه پايه اصلى انحرافات ديگرشان بودهاسـت اشـاره كـرده مـى گـويـد: آيا كافران گمان كردند مى توانند بندگان مرا بجاى منولى و سرپرست خود انتخاب كنند (افحسب الذين كفروا ان يتخذوا عبادى من دونى اولياء).
آيا اين بندگانى كه معبود واقع شدند همچون مسيح و فرشتگان هر قدر مقامشان والا باشداز خود چيزى دارند كه بتوانند از ديگران حمايت كنند؟ يا بعكس ، خود آنها هم هر چه داشتنداز ناحيه خدا بود، حتى خودشان نيز نيازمند
به هدايت او بودند اين حقيقتى است كه آنها فراموشش كردند و در شرك فرو رفتند.
در پـايـان آيـه بـراى تـاكـيد بيشتر مى فرمايد: ما جهنم را براى منزلگاه كافران آمادهساختيم و از آنها در اين منزل پذيرائى مى كنيم ! (انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا).
نزل (بر وزن رسل ) هم به معنى منزلگاه آمده ، و هم به معنى چيزى كه براى پذيرائىمـهـمان آماده مى شود، بعضى گفته اند نخستين چيزى است كه با آن از مهمان پذيرائى مىكنند، همانند شربت يا ميوه اى كه در آغاز ورود مهمان براى او مى آورند.
آيه و ترجمه


قل هل ننبئكم بالا خسرين أ عمالا(103)
الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون أ نهم يحسنون صنعا(104)
أ ولئك الذيـن كـفـروا بـايـات ربـهـم و لقـائه فـحبطت أ عمالهم فلا نقيم لهم يوم القيمةوزنا(105)
ذلك جزاؤ هم جهنم بما كفروا و اتخذوا ءاياتى و رسلى هزوا(106)
إ ن الذين ءامنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنت الفردوس نزلا(107)
خالدين فيها لا يبغون عنها حولا(108)


ترجمه :

103 - بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم ) كيانند.
104 - آنـهـا كـه تـلاشـهـايـشـان در زنـدگـى دنـيـا گـم (و نـابـود) شـده ، بـااينحال گمان مى كنند كار
105 - آنـهـا كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند، به همينجهت اعمالشان حبط و نابود شد، لذا روز قيامت ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد.
106 - ايـنگونه كيفر آنها دوزخ است ، بخاطر آنكه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم رابه باد استهزاء گرفتند.
107 - اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشاناست .
108 - آنـهـا جـاودانـه در آن خـواهـنـد مـانـد و هـرگـز تـقـاضـاىنقل مكان از آنجا نمى كنند.
تفسير:
زيانكارترين مردم
ايـن آيـات و آيـات آيـنـده تـا پـايـان اين سوره در عين اينكه توضيحى است براى صفاتافـراد بـى ايـمـان ، يـكـنـوع جـمعبندى است براى تمام بحثهائى كه در اين سوره گذشتمـخـصـوصـا بـحـثـهـاى مـربـوط بـه داستان اصحاب كهف و موسى و خضر و ذو القرنين وتلاشهاى آنها در برابر مخالفانشان .
نـخـست به معرفى زيانكارترين انسانها و بدبختترين افراد بشر مى پردازد، اما براىتـحـريـك حـس كـنـجـكـاوى شـنـونـدگـان در چـنـيـن مـسـاله مـهـمـى آن را درشـكـل يـك سـؤ ال مـطـرح مـى كـنـد و بـه پـيامبر دستور مى دهد: بگو آيا به شما خبر دهمزيانكارترين مردم كيست ؟! (قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا)
بـلافـاصـله خـود پـاسـخ مـى گـويـد تـا شـنـونـده مـدت زيـادى در سـرگردانى نماند:زيـانـكارترين مردم كسانى هستند كه كوششهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده باايـن حـال گـمـان مـى كـنـنـد كـار نـيـك انـجـام مـى دهـنـد! (الذيـنضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا)
مسلما مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد بلكه
خسران واقعى آنست كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد، چه سرمايه اى برتر و بالاتر ازعـقـل و هـوش و نـيـروهـاى خـداداد و عـمـر و جـوانـى و سـلامـت اسـت ؟ هـمـيـنـهـا كـه محصولشاعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نيروها و قدرتهاى ما.
هنگامى كه اين نيروها تبديل به اعمال ويرانگر يا بيهوده اى شود گوئى همه آنها گم ونـابـود شـده انـد، درسـت بـه ايـن مى ماند كه انسان سرمايه عظيمى همراه خود به بازارببرد اما در وسط راه آنرا گم كند و دست خالى برگردد.
البـته در صورتى كه انسان بداند سرمايه خويش را از دست داده گر چه خسران كرده ،امـا خـسـران خـطـرناكى نيست ، چرا كه اين زيان درسهائى براى آينده به او مى آموزد كهگاهى اين درسها معادل آن سرمايه يا بيشتر از آن است و به اين ترتيب در واقع چيزى رااز دست نداده است .
اما زيان واقعى و خسران مضاعف آنجا است كه انسان سرمايه هاى مادى و معنوى خويش را دريـك مـسـيـر غـلط و انـحـرافـى از دسـت دهـد و گـمـان كـنـد كار خوبى كرده است ، نه از اينكوششها نتيجه اى برده ، نه از زيانش درسى آموخته ، و نه از تكرار اين كار در امان است.
جـالب اينكه در اينجا تعبير به اخسرين اعمالا شده در حالى كه بايد اخسرين عملا باشد(چـون تميز معمولا مفرد است ) اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها فقط در يكبـازار عـمـل گـرفـتـار زيـان و خـسـران نـشـده انـد بـلكـهجـهـل مـركـبـشـان ، سـبـب خـسـران در هـمـه بـرنـامـه هـاى زنـدگـى و تـمـاماعمال و كارهايشان شده است .
به تعبير ديگر گاه انسان در يك رشته تجارت زيان مى كند، و در يك رشته ديگر سود،و در پـايـان سـال آنـهـا را روى هـم مـحاسبه كرده مى بيند چندان زيانى نكرده است ، ولىبدبختى آن است كه انسان در تمام رشته هائى كه سرمايه گذارى كرده زيان كند.
ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه گـم شـدن گـويـا اشـاره بـه ايـن حـقـيـقـت اسـت كـهاعمال انسان به هر صورت در عالم نابود نمى شود، همانگونه كه ماده و انرژيهاى جهانهر چند دائما تغيير شكل مى دهند اما به هر حال از بين نمى روند، ولى گاه گم مى شوند،چـون آثـار آنـهـا بـه چشم نمى خورد و هيچگونه استفاده از آن نمى گردد، همانند سرمايههاى گم شده اى كه از دسترس ما خارج و بلا استفاده است .
در بـاره ايـنـكـه چـرا انـسـان گـرفتار چنين حالتى از نظر روانى مى شود در نكات بحثخواهيم كرد.
آيـات بـعـد بـه مـعـرفـى صـفات و معتقدات اين گروه زيانكار مى پردازد و چند صفت كهريشه تمام بدبختيهاى آنها است ، بيان مى دارد:
نـخـسـت مـى گـويـد: آنـها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان كافر شدند (اولئكالذين كفروا بايات ربهم )
آياتى كه چشم و گوش را بينا و شنوا مى كند، آياتى كه پرده هاى غرور را درهم ميدرد،و چـهـره واقـعـيـت را در بـرابـر انـسـان مـجـسـم مى سازد، و بالاخره آياتى كه نور است وروشـنـائى ، و آدمـى را از ظلمات اوهام و پندارها بيرون آورده به سرزمين حقايق رهنمون مىگردد.
ديگر اينكه آنها بعد از فراموش كردن خدا به معاد و لقاء الله كافر گشتند (و لقائه )
آرى تا ايمان به معاد در كنار ايمان به مبدء قرار نگيرد و انسان احساس نكند كه قدرتىمـراقب اعمال او است و همه را براى يك دادگاه بزرگ و دقيق و سختگير حفظ و نگهدارى مىكند، روى اعمال خود حساب صحيحى نخواهد كرد، و اصلاح نخواهد شد.
سپس اضافه مى كند: به خاطر همين كفر به مبدء و معاد، اعمالشان حبط
و نابود شده است (فحبطت اعمالهم ).
درست همانند خاكسترى در برابر يك طوفان عظيم .
و چـون آنـهـا عـمـلى كـه قـابـل سـنجش و ارزش باشد ندارند، لذا روز قيامت وزن و ميزانىبراى آنان برپا نخواهيم كرد (فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا).
چـرا كـه توزين و سنجش مربوط به جائى است كه چيزى در بساط باشد، آنها كه چيزىدر بساط ندارند چگونه توزين و سنجشى داشته باشند؟!.
سـپـس ضـمـن بـيـان كـيفر آنها سومين عامل انحراف و بدبختى و زيانشان را بيان كرده مىگـويـد: كـيـفـر آنـهـا جـهنم است به خاطر آنكه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را بباداستهزاء و سخريه گرفتند (ذلك جزائهم جهنم بما كفروا و اتخذوا آياتى و رسلى هزوا).
و بـه ايـن تـرتـيـب آنـهـا سـه اصل اساسى معتقدات دينى (مبدء و معاد و رسالت انبياء) راانكار كرده و يا بالاتر از انكار آن را به باد مسخره گرفته اند:
مـشـخـصـات كـفـار و زيـانكارترين مردم و همچنين سرانجام كارشان بخوبى دانسته شد واكنون به سراغ مؤ منان و سرنوشتشان مى رويم تا با قرينه مقابله ، وضع هر دو طرفكـامـلا مـشـخـص گـردد، قـرآن در ايـن زمـيـنـه مـيـگـويـد: كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد وعـمـل صـالح انـجـام دادنـد بـاغـهـاى فـردوس مـنـزلگـاهـشـان اسـت (ان الذيـن آمـنوا و عملواالصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا).
فـردوس بـه طـورى كـه بـعضى از مفسران بزرگ گفته اند باغى است كه همه نعمتها وتـمـام مـواهب لازم در آن جمع باشد، و به اين ترتيب فردوس بهترين و برترين باغهاىبهشت است .
و از آنـجـا كـه كـمـال يـك نـعـمـت در صـورتـى خـواهـد بـود كـه دسـتزوال بـدامـن آن دراز نـشود بلا فاصله اضافه مى كند: آنها جاودانه در اين باغهاى بهشتخواهند ماند (خالدين فيها)
و بـا ايـنـكـه طـبـع مـشـكل پسند و تحول طلب انسان دائما تقاضاى دگرگونى و تنوع وتـحـول مـى كـنـد سـاكـنـان فـردوس هـرگـز تـقـاضـاىنقل مكان و تحول از آن نخواهند كرد (لا يبغون عنها حولا).
بـراى ايـنـكـه هـر چـه مـى خـواهـنـد در آنـجـا هـسـت حـتـى تـنـوع وتكامل چنانكه شرح آن در نكته ها خواهد آمد
نكته ها:
1 - اخسرين اعمالا چه كسانى هستند؟!
در زندگى خود و ديگران بسيار ديده ايم كه گاه انسان كار خلافى انجام ميدهد در حالىكـه فـكـر مـى كـنـد كـه كـار خـوب و مـهـمـى انـجـام داده اسـت ، ايـن گـونـهجـهـل مـركـب مـمـكـن اسـت يـك لحـظـه و يا يك سال ، و يا حتى يك عمر، ادامه يابد، و راستىبدبختى از اين بزرگتر تصور نمى شود.
و اگر مى بينيم قرآن چنين كسان را زيانكارترين مردم نام نهاده دليلش روشن است براىاينكه كسانى كه مرتكب گناهى مى شوند اما مى دانند خلافكارند غالبا حد و مرزى براىخلافكارى خود قرار مى دهند، و لااقل چهار اسبه نمى تازند، و بسيار مى شود كه به خودمى آيند و براى جبران آن به سراغ توبه
و اعـمـال صـالح مـى رونـد، امـا آنـهـا كـه گـنـهـكـارنـد و در عـيـنحال گناهشان را عبادت ، و اعمال سوئشان را صالحات و كژى ها را درستى ها مى پندارند،نـه تـنـها در صدد جبران نخواهند بود بلكه با شدت هر چه تمامتر به كار خود ادامه مىدهـنـد، حـتـى تـمـام سـرمايه هاى وجود خود را در اين مسير به كار مى گيرند، و چه تعبيرجالبى قرآن در باره آنها ذكر كرده : (اخسرين اعمالا).
در روايات اسلامى تفسيرهاى گوناگونى براى اخسرين اعمالا آمده است كه هر يك از آنهااشـاره به مصداق روشنى از اين مفهوم وسيع است ، بى آنكه آنرا محدود كند، در حديثى ازاصـبغ بن نباته مى خوانيم كه شخصى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) از تفسير اينآيه سؤ ال كرد، امام فرمود: منظور يهود و نصارى هستند، اينها در آغاز بر حق بودند سپسبـدعـتهائى در دين خود گذاردند و در حالى كه اين بدعتها آنها را به راه انحراف كشانيدگمان مى كردند كار نيكى انجام مى دهند در
حـديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم : كه پس از ذكر گفتار فوق فرمود:خوارج نهروان نيز چندان از آنها فاصله نداشتند!
در حـديـث ديـگـر مـخـصـوصـا اشـاره بـه رهـبـانـها (مردان و زنان تارك دنيا) و گروه هاىبدعتگذار از مسلمين شده است .
و در بعضى از روايات به منكران ولايت امير مؤ منان على (عليه السلام ) تفسير گرديده .
راهـبـانـى كـه يك عمر در گوشه ديرها تن به انواع محروميتها مى دهند، از ازدواج چشم مىپـوشند، از لباس و غذاى خوب صرف نظر مى كنند، و ديرنشينى را بر همه چيز مقدم مىشمرند، و گمان مى كنند اين محروميت ها سبب قرب آنها
به خدا است آيا مصداق اخسرين اعمالا نيستند؟
آيـا هـيـچ مـذهـب و آئيـن الهـى مـمـكـن اسـت بـر خـلاف قـانـونعـقل و فطرت ، انسان اجتماعى را به انزوا دعوت كند و اين كار را سرچشمه قرب به خدابداند؟
هـمـچـنين آنها كه در آئين خدا بدعت گذاردند، تثليث را بجاى توحيد و مسيح بنده خدا را بهعنوان فرزند خدا، و خرافاتى ديگر از اين قبيل را وارد آئين پاك الهى نمودند، به گماناينكه دارند خدمتى مى كنند، آيا اين گونه افراد از زيانكارترين مردم نيستند؟!
خوارج نهروان ، آن جمعيت قشرى بى مغز و نادان كه بزرگترين گناهان (همچون كشتن على(عليه السلام ) و گروهى از مسلمانان راستين و گلهاى سرسبد اسلام ) را موجب تقرب بهخدا مى دانستند و حتى بهشت را در انحصار خود فرض مى كردند آيا از زيانكارترين مردمنبودند؟!
خـلاصـه آيـه آنـچـنـان مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه اقـوام زيـادى را در گـذشـتـه وحال و آينده در برمى گيرد.
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه سرچشمه اين حالت انحرافى خطرناك چيست ؟
مـسـلمـا تـعـصـبـهـاى شـديـد، غـرورهـا، تـكـبـر خـودمـحـورى ، و حـب ذات از مـهـمـتـريـنعوامل پيدايش اين گونه پندارهاى غلط است .
گـاه تـمـلق و چـاپـلوسـى ديـگران ، و زمانى در گوشه انزوا نشستن و تنها به قاضىرفـتـن ، سـبـب پـيـدايـش ايـن حـالت مـى گـردد كـه تـمـاماعـمـال و افـكـار انـحرافى و زشت انسان در نظر او زينت مى دهد، آنچنان كه بجاى احساسشـرمـنـدگـى و نـنـگ از اين زشتيها، احساس غرور و افتخار و مباهات مى كند، همانگونه كهقـرآن در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد: (افـمـن زيـن له سـوء عـمـله فـرآه حـسنا: آيا كسى كهاعمال زشتش در نظرش زينت داده شده است و آن را نيكو مى پندارد...
(فاطر آيه 8).
در بـعـضى ديگر از آيات قرآن عامل اين تزيين زشتيها، شيطان معرفى شده است ، و مسلماابزار شيطان در وجود انسان همان خلق و خوهاى زشت و انحرافى است ،
و اذزين لهم الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم :
بـه خـاطـر بـيـاوريـد هـنـگـامـى را كـه شـيـطـان اعـمـالمشركان را در نظرشان زينت داد و به آنها گفت در اين ميدان (جنگ بدر) هيچكس ‍ نمى تواندبـر شـمـا پـيـروز شـود و مـن شـخـصـا در كـنـار شـمـا در ايـن مـيـدان شـركـت دارم ! (سورهانـفـال آيـه 48. قـرآن پـس از ذكـر داسـتـان بـرج معروف فرعون مى گويد و كذلك زينلفـرعـون سوء عمله : اين چنين براى فرعون اعمال زشتش در نظرش تزيين شده (كه دستبـه ايـن گـونه كارهاى احمقانه و مضحك براى مبارزه با خدا مى زند و گمان مى كند كارمهمى انجام داده است ) (مؤ من - 36 و 37).
2 - لقاء الله چيست ؟
گرچه بعضى از شبه دانشمندان خرافى از اينگونه آيات چنين استفاده كرده اند كه خدا رادر جهان ديگر ميتوان ديد، و ملاقات را به معنى ملاقات حسى تفسير نموده اند.
ولى بديهى است كه ملاقات حسى لازمه اش جسميت ، و جسميت لازمهاش محدود بودن ، نيازمندبودن و فنا پذير بودن است ، و هر عاقلى مى داند خداوند نمى تواند داراى چنين صفاتىباشد.
بـنـابـر اين بدون شك منظور از ملاقات يا رؤ يت در آيات مختلف قرآن هنگامى كه به خدانسبت داده مى شود ملاقات حسى نيست بلكه شهود باطنى است .
يعنى انسان در قيامت چون آثار خدا را بيشتر و بهتر از هر زمان مشاهده مى كند او را با چشمدل آشكارا مى بيند، و ايمان او نسبت به خدا يك ايمان شهودى
مـى شود، به همين دليل ، طبق آيات قرآن ، حتى لجوج ترين منكران خدا در قيامت زبان بهاعتراف مى گشايند چرا كه راهى براى انكار نمى بينند
گـروهـى از مـفـسـران نـيـز مـفـهـوم ايـن تـعبير را مشاهده نعمتها و پاداشها، و همچنين عذاب وكيفرهاى الهى دانسته اند، و در حقيقت كلمه نعمت و ثواب و جزا را در تقدير گرفته اند.
از ايـن دو تـفـسـيـر در عـيـن ايـنـكـه بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارنـد تـفـسـيـراول روشنتر به نظر ميرسد.
3 - توزين اعمال
نـيـازى بـه ايـن نـداريـم كـه مـسـاله تـوزيـن اعـمـال را در قـيـامـت از طـريـق تـجـسـماعـمـال تـفـسـيـر كـنـيـم و بـگـوئيـم عـمـل آدمـى در آنـجـاتبديل به جسم صاحب وزنى مى شود چرا كه توزين معنى وسيعى دارد و هر گونه سنجشرا دربر مى گيرد، مثلا در مورد افراد بى شخصيت مى گوئيم آدمهاى بيوزنى هستند، و ياسبك مى باشند، در حالى كه منظور كمبود شخصيت آنها است نه وزن جسمانى .
جـالب ايـنـكـه در آيـات بـالا در مـورد گـروه اخسرين اعمالا مى گويد: براى آنها در قيامتاصـلا ترازوى سنجش برپا نمى سازيم آيا اين با آياتى كه مى گويد و الوزن يومئذالحق (وزن در آنروز حق است - اعراف 8) منافات دارد؟!
مـسـلمـا نـه ، زيـرا تـوزيـن در مـورد كـسـانـى اسـت كـه كـارقـابـل سـنجشى انجام داده اند، اما كسى كه تمام وجودش و افكار و اعمالش حتى به اندازهبال يك مگس وزن ندارد چه نيازى به سنجش دارد؟!
لذا در روايـت مـعـروفـى از پـيـغـمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : انهلياتى الرجل العظيم السمين يوم القيامة لا يزن جناح بعوضة : در روز قيامت مردان
فـربـه بـزرگ جـثـهـاى را در دادگـاه خـدا حـاضـر مـى كـنـنـد كه وزنشان حتى به اندازهبـال مگسى نيست ! چرا كه در اين جهان اعمالشان ، افكارشان و شخصيتشان همه تو خالىو پوك بود.
و از اينجا روشن مى شود كه مردم در آنجا چند دسته اند:
1 - گـروهـى بـقـدرى از نـظـر حـسنات و اعمال صالح پربارند كه نيازى به توزين وحساب در كارشان نيست و بى حساب وارد بهشت مى شوند.
2 - گـروهـى ديـگـر آنـچـنـان اعـمـالشـان حـبـط و بـاطـل شـده و يـا بـكـلى فـاقـدعـمـل صـالح هـسـتـند كه باز نيازى به توزين ندارند، آنها نيز بى حساب وارد دوزخ مىشوند!.
3 - اما گروه سوم آنهائى هستند كه داراى حسنات و سيئات مى باشند، كارشان به وزن وحساب كشيده مى شود و شايد اكثر مردم داخل در اين قسم سوم هستند.
4 - تفسير جمله لا يبغون عنها حولا.
حـول (بـر وزن مـلل ) مـعـنـى مـصـدرى دارد و بـه مـعـنـىتـحـول و نقل مكان است ، همانگونه كه در تفسير آيات گفتيم فردوس باغى از بهشت استكـه بـهـتـريـن نـعـمـتـهـا و مـواهـب الهـى در آن جـمـع اسـت ، و بـه هـمـيـندليـل بـهـتـريـن نـقـاط آن جـهـان مـى بـاشـد: و لذا سـاكـنـان آن هـرگـز تـمـنـاىنقل مكان از آن را نمى كنند.
مـمـكـن اسـت سـؤ ال شود پس زندگى در آنجا به صورت يكنواخت و راكد خواهد بود و اينخود عيب بزرگ آن است .
در پـاسـخ مـى گـوئيـم هـيـچ مـانـعـى نـدارد كـه تـحـول وتـكـامـل در هـمـان مـنـطـقـه تـداوم داشـتـه بـاشـد يـعـنـى اسـبـابتكامل در آنجا جمع است ، و انسانها در پرتو اعمالى كه در اين
جـهـان انـجـام داده انـد و مـواهـبـى كـه خـدا در آن جـهـان بـه آنـهـا عـنـايـت كـرده در مـسـيـرتكامل دائما پيش مى روند.
بـه خـواسـت خـدا در ذيـل آيـات مـنـاسـب بـحـث پـيـرامـونتكامل انسان را حتى در بهشت مشروحتر بيان خواهيم داشت .
5 - فردوس جاى چه كسانى است ؟
سـؤ ال ديـگـرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه فردوس چنانكه گفته شد برترينجـاى بـهـشـت اسـت و در آيـات فـوق خـوانديم فردوس منزلگاه افراد با ايمان و صاحباناعمال صالح است ، اگر چنين است مناطق ديگر بهشت ساكنانى نبايد داشته باشد، چرا كهغير مؤ من را در بهشت راهى نيست .
در پـاسـخ ايـن سـؤ ال مـى تـوان گـفـت كـه آيـات فـوق بـه هـر فـردى كـه ايـمـان وعـمـل صـالح دارد اشـاره نـمـى كـنـد بـلكـه درجـه والائى از نـظـر ايـمـان وعـمـل صـالح را مـعـيـار بـراى دخول در فردوس قرار داده ، هر چند ظاهر آيه مطلق است ، اماتوجه به مفهوم كلمه فردوس آن را مقيد مى كند.
لذا در سـوره مـؤ منون كه صفات وارثان فردوس را بيان مى كند حد اعلائى از صفات مؤمـنـان را ذكـر كرده كه در همه افراد وجود ندارد و اين خود قرينهاى است بر اينكه ساكنانفـردوس بـايـد داراى صـفـات مـمـتـازى بـاشـنـد، عـلاوه بـر ايـمـان وعمل صالح .
و نـيـز بـه هـمـيـن دليـل در حـديـثـى كـه سـابقا از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نـقـل كـرديـم خـوانـديم كه مى فرمايد هر وقت از خدا تقاضاى بهشت را مى كنيد مخصوصاتقاضاى
فردوس كنيد كه جامعترين و كاملترين منزلگاه هاى بهشت است
اشـاره بـه ايـنـكـه هـمـت افـراد بـا ايـمـان بـايـد در هـمـه چـيـز و در هـمـهحـال عـالى بـاشـد حـتـى در تـمـنـاى بـهـشـت بـه مـراحـل پـائيـنـتـر قـنـاعـت نـكـنـد، هر چندمراحل پائينتر هم غرق نعمت است .
بـديـهـى است كسى كه چنين تقاضائى از خدا مى كند لابد بايد خود را براى رسيدن بهچـنـيـن مـقـامـى آمـاده كند، لابد بايد حداكثر تلاش و كوشش را براى كسب برترين صفاتانسانى و انجام صالحترين اعمال به خرج دهد.
بـنـابـر ايـن آنـهـا كـه مـى گـويند خدا كند ما به بهشت راه يابيم هر چند در پائين ترينمراحل آن باشيم ، افرادى هستند كه از همت والاى مؤ منان راستين بهره كافى ندارند.
آيه و ترجمه


قـل لو كـان البـحـر مـداد الكـلمـات ربـى لنـفـد البـحـرقبل أ ن تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله مددا(109)
قـل إ نـمـا أ نـا بـشـر مـثـلكـم يوحى إ لى أ نما إ لهكم إ له واحد فمن كان يرجوا لقاء ربهفليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه أ حدا(110)


ترجمه :

109 - بـگـو اگـر درياها براى (نوشتن ) كلمات پروردگارم مركب شوند، درياها پايانمى گيرند پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد، هر چند همانند آن (درياها) را بهآن اضافه كنيم !
110 - بگو من فقط بشرى هستم همچون شما (امتيازم اين است كه ) به من وحى مى شود كهمـعـبـود شـمـا تـنـهـا يـكـى اسـت ، پـس هـر كـس امـيـد لقـاى پـروردگـارش را دارد بـايـدعمل صالح انجام دهد، و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نكند.
شان نزول :
در شـان نـزول ايـن آيـه از ابـن عـباس چنين آمده است : يهود هنگامى كه اين سخن الهى را ازپـيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدند كه ما اوتيتم من العلم الا قليلا: شماجـز بـهـره كـمى از دانش نداريد گفتند: چگونه چنين چيزى ميتواند صحيح باشد؟ در حالىكه به ما تورات داده شده است و هر كس تورات به او داده شده است صاحب خير كثير است ،در ايـن هـنـگام نخستين آيه فوق نازل شد (و ترسيمى از علم بى نهايت خدا و ناچيز بودنعلم ما در برابر علم او نمود).
بعضى مى گويند يهود به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند، خداوند به توحـكمت داده است و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا: و هر كس به او حكمت داده شده داراىخـيـر كـثـيـر اسـت امـا هـنـگـامـى كـه در بـاره روح از تـو سـؤال مـى كـنـيـم جـواب سـربـسـتـه مـيـگـوئى ؟! آيـه فـوقنـازل شـد (و نـشان داد كه انسان هر قدر دانش داشته باشد در برابر علم بى پايان خدابسيار ناچيز است ).
تفسير:
آنها كه اميد لقاى خدا را دارند
آيـات فـوق در عـيـن ايـنـكـه بـحـث مـسـتـقـلى را دنـبـال مـى كـنـد در ارتـبـاط بـاكـل مـباحث اين سوره است ، زيرا هر يك از داستانهاى سه گانه مهمى كه در اين سوره بودپرده از روى مطالب تازه و عجيبى برميداشت ، گوئى قرآن در اين آيات مى خواهد
بـگـويـد كـه آگـاهـى بـر سـرگـذشـت اصـحاب كهف ، و موسى و خضر، و ذو القرنين دربـرابر علم بى پايان خدا مطلب مهمى نيست ، چرا كه علم و دانش او از همه كائنات و جهانهستى از گذشته و حال و آينده را در برمى گيرد.
بـه هـر حـال قـرآن در نـخـسـتـين آيه مورد بحث به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )مـيـگويد: بگو اگر درياها براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب شود، درياها پايان مىيـابـد پـيـش از آنكه كلمات پروردگارم پايان گيرد، هر چند همانند آن را به آن اضافهكـنـيـم (قـل لو كـان البـحـر مـدادا لكـلمـات ربـى لنـفـد البـحـرقبل ان تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله مددا).
مـداد بـه مـعـنـى مـركـب و يـا مـاده رنـگـيـنـى كـه بـه كـمـك آن مـى نـويسند مى باشد، و دراصل از مد به معنى كشش گرفته شده است زيرا با كشش آن خطوط آشكار مى شود.
كـلمـات جـمـع كـلمه در اصل به معنى الفاظى است كه با آن سخن گفته مى شود و يا بهتـعـبـيـر ديـگـر لفظى است كه دلالت بر معنى دارد، اما از آنجا كه هر يك از موجودات اينجـهـان دليـل بـر عـلم و قـدرت پـروردگار است گاهى به هر موجودى كلمة الله اطلاق مىشود، مخصوصا اين تعبير در مورد موجودات مهم و با عظمت بيشتر آمده است :
قـرآن مـجـيـد در مـورد عـيـسـى مـسـيـح (عـليـه السـلام ) ميگويد: انما المسيح عيسى بن مريمرسول الله و كلمته القاها الى مريم : عيسى كلمه خداوند بود كه آنرا به مريم القا نمود(سوره نساء - 171).
در آيه مورد بحث كلمه نيز به همين معنى است يعنى اشاره به موجودات
جهان هستى است كه هر كدام حكايت از صفات گوناگون پروردگار مى كند.
در حـقـيـقـت قـرآن در اين آيه توجه به اين واقعيت مى دهد كه گمان مبريد عالم هستى محدودبـه آن اسـت كـه شـمـا مـى بـيـنـيـد يـا مـى دانـيـد يا احساس مى كنيد، بلكه آن قدر عظمت وگـسترش دارد كه اگر درياها مركب شوند و بخواهند نام آن و صفات و ويژگيهاى آنها رابنويسند درياها پايان مى يابند پيش از آنكه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند.
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه دريـا در اينجا مفهوم جنس را دارد، و همچنين كلمهمـثـل در جمله و لو جئنا بمثله مددا نيز معنى جنس را مى رساند اشاره به اينكه هر قدر هماننداين درياها بر آن افزوده شود باز هم كلمات الهى پايان نمى گيرد.
و به همين دليل آيه فوق با آيه مشابهى كه در سوره لقمان آمده است هيچگونه منافاتىنـدارد آنـجـا كـه مـى گـويـد: و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعدهسـبـعـة ابـحـر مـا نـفـدت كـلمـات الله : اگر تمام درختان روى زمين قلم شوند و دريا و هفتدريـاى ديـگـر، مـركـب آن گـردنـد (تا كلمات خدا را بنويسند هرگز كلمات او پايان نمىگيرد (لقمان - 27).
يعنى اين قلمها مى شكند و آن مركبها تا آخرين قطره تمام مى شوند و هنوز شرح مخلوقاتو اسرار و حقايق جهان هستى باقى مانده است .
مـوضـوع مـهـمـى كـه در ايـنـجـا تـوجه به آن لازم است اين است كه آيه فوق در عين اينكهگـسـتـرش بـى انـتـهـاى جـهـان هـسـتـى را در گـذشـتـه وحـال و آينده مجسم مى سازد ترسيمى از علم نامحدود خداوند نيز هست ، چرا كه مى دانيم خدابه همه آنچه در پهنه هستى بوده است و خواهد بود احاطه علمى دارد، بلكه علم او به حكماينكه علم حضورى است از وجود اين موجودات جدا نخواهد بود (دقت كنيد).
پس به تعبير ديگر مى توان گفت : اگر تمام اقيانوسهاى روى زمين مركب و جوهر شوندو همه درختان قلم گردند هرگز قادر نيستند آنچه در علم خداوند است رقم بزنند.
ترسيمى از بى نهايت
قـرآن مـجـيـد در ايـنـجـا بـراى مـجـسم ساختن عدد بى نهايت ، و نزديك ساختن معنى علم بىپايان خدا و گستردگى فوق العاده جهان هستى را به افكار ما، در اينجا به بيان بسيارفصيح و بليغى دست زده است و از اعداد زنده و جاندار استفاده كرده .
مگر اعداد هم زنده و مرده دارند؟
آرى عددهائى كه در رياضيات به كار ميرود و از تكثير صفر در طرف راست اعداد صحيحبدست مى آيد در حقيقت اعدادى مرده است ، و هرگز نمى تواند عظمت چيزى را مجسم كند.
كـسـانـى كـه بـا رياضيات سر و كار دارند مى دانند يك عدد يك كه در طرف راست آن يككـيـلومـتـر صـفـر بـاشـد عـددى اسـت فـوق العـاده عـظـيم و گيج كننده كه تصور عظمت آنبراستى مشكل است ، اما براى چه اشخاصى ؟ براى رياضى دانها، ولى براى توده مردمهرگز نمى تواند تجسمى از عظمت باشد:
عـدد زنده آنست كه فكر ما را به همراه خود تا آنجا كه پيش ميرود ببرد و واقعيت را آنچنانكـه هـسـت در نـظـرهـا تـجسم بخشد، روح داشته باشد، عظمت داشته باشد، و زبان داشتهباشد.
قـرآن بـه جـاى ايـنـكه بگويد مخلوقات خداوند در پهنه هستى از عددى كه يكصد كيلومترصفر در كنار آن باشد فوق العاده بيشتر است مى گويد: اگر تمام درختان روى زمين قلمشوند، و همه درياها مركب تمام اين قلمها مى شكند
و از بـين مى رود، و همه اين مركبها تا آخرين قطره پايان مى يابند اما حقايق عالم هستى واسرار و رموز آن و موجودات اين جهان و معلومات پروردگار پايان نمى پذيرد.
درسـت فـكـر كـنيد يك قلم چقدر قدرت نوشتن دارد؟ سپس فكر كنيد از يك شاخه كوچك درختچـند قلم ساخته مى شود؟ پس ‍ از آن از يك درخت بزرگ با آن ساقه تنومندش چند هزار ياچـنـد مـليـون قلم تهيه مى شود؟ سپس مجموع درختان روى زمين در تمام جنگلها و باغها را درنظر بگيريد، و قلمهائى كه از آن ساخته مى شود حساب كنيد!
از سـوى ديـگـر بـا يك قطره مركب فكر كنيد چند كلمه مى توان نوشت ؟ سپس آن را در يكاسـتخر و يك درياچه و يك دريا و اقيانوس و سرانجام همه درياهاى روى زمين ضرب كنيد،چه عدد عجيبى را تشكيل ميدهد؟!!
عـظمت اين سخن آنگاه روشنتر مى شود كه به اين واقعيت توجه كنيم كه عدد سبع (هفت ) درايـنـجـا عـدد تعداد نيست بلكه عدد تكثير است ، و به تعبير ديگر مفهومش اين است كه اگردرياهاى بسيار بر آن دريا بيفزائيم باز كلمات الله پايان نمى يابد.
فـكـر كـنـيد اين عدد تا چه اندازه زنده و جاندار است ، عددى است كه فكر انسان را با خودمى كشد و به سوى بى نهايت پيش ‍ مى برد.
عـددى اسـت كـه هـر كـس ، چـه ريـاضـيـدان چـه بـى سـواد، درك عـظمت آن را مى كند، و بهگستردگى و ابهتش آشنا مى شود.
آرى علم خدا از اين عدد هم بالاتر است .
علمى است نامحدود و بى نهايت .
عـلمـى اسـت كـه قـلمـرو آن سرتاسر جهان هستى است و گذشته و آينده تاريخ عالم و همهاسرار و رموز و حقايق را در برمى گيرد.
آيـه دوم كـه آخـريـن آيـه سـوره كـهـف اسـت مـجـمـوعـه اى اسـت ازاصول اساسى
اعـتقادات دينى ، يعنى توحيد و معاد و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و درواقع همان چيزى است كه آغاز سوره كهف نيز با آن بوده است ، چرا كه در آغاز نيز سخن ازالله و وحـى و پـاداش عمل و قيامت بود، و از يك نظر عصاره و فشرده اى است از مجموع اينسوره كه قسمت مهمى از آن بر محور اين سه موضوع دور ميزد.
و از آنـجـا كـه مـسـاله نبوت در طول تاريخش با انواع غلو و مبالغه همراه بوده است آن راچنين بيان مى كند:
بـگـو مـن فـقـط بـشـرى هـمچون شما هستم ، يگانه امتيازم اين است كه بر من وحى مى شود(قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى ).
و بـا ايـن تـعـبـير بر تمام امتيازات پندارى شرك آلودى كه پيامبران را از مرحله بشريتبه مرحله الوهيت بالا مى برد قلم سرخ مى كشد.
سپس از ميان تمام مسائلى كه وحى مى شود، انگشت روى مساله توحيد مى گذارد و ميگويد:بر من وحى مى شود كه معبود شما فقط يكى است (انما الهكم اله واحد ):
چـرا تـنـهـا بـه ايـن مـسـاله اشـاره شـده است براى اينكه توحيد عصاره همه معتقدات و همهبـرنـامـه هـاى فـردى و اجتماعى سعادتبخش ‍ انسان است ، در جاى ديگر نيز گفته ايم كهتـوحـيـد تـنـهـا يـك اصـل از اصـول ديـن نـيـسـت بـلكـه خـمـيـرمـايـه هـمـهاصول و فروع اسلام است .
اگـر در يـك مـثـال سـاده تعليمات دين را از اصول و فروع به دانه هاى گوهرى تشبيهكـنـيم بايد توحيد را به آن ريسمانى تشبيه كرد كه اين دانه ها را به هم پيوند ميدهد واز مجموع آن گردنبند پرارزش و زيبائى مى سازد.
و يـا ايـنـكـه اگـر هـر يـك از تعليمات دين را به يكى از اعضاء پيكر انسان تشبيه كنيمبايد بگوئيم توحيد روحى است كه در مجموع اين پيكر دميده است .
در بحثهاى معاد و نبوت ، اين واقعيت به ثبوت رسيده است كه آنها جدا از
توحيد نيستند يعنى هنگامى كه خدا را با همه صفاتش بشناسيم مى دانيم چنين خدائى بايدپـيـامـبـرانـى بـفـرسـتـد، و نـيـز حـكـمـت و عـدالت او ايـجـاب مـى كـنـد كـه دادگـاهعـدل و رسـتـاخـيـزى وجـود داشـتـه بـاشـد، مـسـائل اجـتـمـاعـى وكل جامعه انسانى و هر چه در ارتباط با آن است بايد پرتوى از توحيد و وحدت باشد تاسامان يابد.
بـه همين دليل در احاديث مى خوانيم كه جمله لا اله الا الله قلعه محكم پروردگار است و هركس در آن وارد شود از عذاب و كيفر الهى در امان است .
و نـيـز همه شنيده ايم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آغاز اسلام مى فرمود:اگر طالب رستگارى هستيد زير پرچم توحيد درآئيد (قولوا لا اله الا الله تفلحوا)
سـومـيـن جـمـله ايـن آيـه اشاره به مساله رستاخيز مى كند و آنرا با فاء تفريع به مسالهتـوحيد پيوند ميزند، و ميگويد: بنا بر اين هر كس ‍ اميد لقاى پروردگارش را دارد بايدعـمـل صـالح انـجـام دهـد (فـمـن كـان يـرجـوا لقـاء ربـهفليعمل عملا صالحا).
لقـاى پـروردگـار كـه هـمـان مـشـاهـده بـاطـنـى ذات پـاك او بـا چـشـمدل و بـصـيـرت درون است گر چه در اين دنيا هم براى مؤ منان راستين امكانپذير است اما ازآنـجـا كـه ايـن مـسـاله در قـيـامـت بـه خـاطر مشاهده آثار بيشتر و روشنتر و صريحتر جنبههـمگانى و عمومى پيدا مى كند، اين تعبير در لسان قرآن معمولا در مورد روز قيامت به كاررفته از سوى ديگر طبيعى است اگر انسان انتظار و اميد چيزى را دارد بايد خود را براىاستقبال از آن آماده كند.
آن كـس كـه ادعـا مـى كـنـد مـن انـتـظـار چـيـزى دارم و اثـرى درعمل او نمايان نيست ، در واقع مدعى دروغينى بيش نخواهد بود.
به همين دليل در آيه فوق ، فليعمل عملا صالحا به صورت صيغه امر بيان شده ، امرىكه لازمه رجاء و اميد و انتظار لقاى پروردگار است .
در آخرين جمله حقيقت عمل صالح را در يك بيان كوتاه چنين بازگو
مـى كـنـد: و نـبـايـد كـسى را در عبادت پروردگارش شريك سازد (و لا يشرك بعبادة ربهاحدا).
بـه تـعـبـيـر روشـنـتـر تـا حـقـيـقـت خـلوص و اخـلاص درعمل نيايد، رنگ عمل صالح به خود نخواهد گرفت .
انـگـيـزه الهـى و خـدائى اسـت كـه به عمل انسان عمق مى دهد، نورانيت ميبخشد، و جهت صحيحمـيـدهـد، و هنگامى كه اخلاص از ميان رفت ، عمل بيشتر جنبه ظاهرى پيدا مى كند، به منافعشخصى گرايش مى يابد و عمق و اصالت و جهت صحيح خود را از دست مى دهد.
در حـقيقت اين عمل صالحى كه از انگيزه الهى و اخلاص ، سرچشمه گرفته و با آن آميختهشده است گذرنامه لقاى پروردگار است !.
و همانگونه كه سابقا اشاره كرده ايم عمل صالح آنچنان مفهوم وسيعى دارد كه هر برنامهمـفـيـد و سـازنـده فـردى و اجـتـمـاعـى را در تـمـام زمـيـنـه هـاى زنـدگـىشامل مى شود.
اخلاص يا روح عمل صالح
در روايات اسلامى به مساله نيت اهميت فوق العادهاى داده شده است ، و اصلا برنامه اسلاماين است كه هر عملى را با رنگ نيت و انگيزه آن مى پذيرد حديث معروف پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سلّم ) لا عمل الا بالنية را كه همه شنيده ايم بيانگر همين حقيقت است و بعد ازمـسـاله نـيـت روى اخـلاص تـكـيـه شـده اسـت كـه اگـر آن بـاشـد،عمل فوق العاده پر ارزش و الا فاقد ارزش ‍ خواهد بود.
اخـلاص آن اسـت كـه محرك انسان از هر گونه شائبه غير الهى پاك باشد و ميتوان نام آنرا توحيد نيت گذاشت يعنى در تمام برنامه ها تنها به پروردگار و رضاى او انديشيدن.
جالب توجه اينكه در شان نزول آيه فوق از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنيننـقـل شـده اسـت كـه شـخـصـى خـدمـتـش آمـد عـرض كـرد: يـارسـول الله ! مـن در راه خـدا انـفـاق مـى كـنـم و صـله رحـم بـجـا مـى آورم ، و ايـناعـمـال را فـقـط بـه خـاطـر الله انـجـام مـى دهـم ، امـا هـنـگـامـى كـه مـردم از ايـناعـمـال مـن سـخـن مـى گـويـنـد و سـتـايـش مـى كـنـنـد مـسـرور وخوشحال مى شوم ، اين اعمال من چگونه است ؟
پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سكوت فرمود و سخنى نگفت ، تا اينكه آيه فوقنـازل شـد و بـه ايـن سـؤ ال پـاسـخ داد (كـه تـنـهـا عـمـلىمقبول درگاه خدا است كه با اخلاص كامل همراه باشد)
بـدون شـك مـنظور از اين روايت آن حالت سرور غير اختيارى نيست ، بلكه حالتى است كهانگيزه عمل انسان گردد و يا حكايت از عدم خلوص نيت كند.
عـمـل خـالص تـا آن حـد در اسـلام مـورد اهميت است كه در حديثى از پيامبر اكرم (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـوانـيـم مـن اخـلص لله اربعين يوما فجر الله ينابيع الحكمة منقـلبه على لسانه : كسى كه چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد خداوند چشمه هاىحكمت و دانش را از قلبش بر زبانش مى گشايد
پروردگارا! نيت ما را در همه اعمالمان آنچنان خالص فرما كه به احدى جز تو نينديشيم ،و بـراى غـيـر تو گام برنداريم ، بلكه هر چه غير از تو و هر كس جز تو را مى خواهيمبه خاطر رضايت تو و پيوند و ارتباطش با تو باشد آمين يا رب العالمين .

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation