بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 12, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     hs~FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
     TAFSIR17 -
     TAFSIR18 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

2 - فتية جمع فتى در اصل به معنى جوان نوخاسته و شاداب است ، ولى گاهى به افرادصـاحـب سـن و سالى كه روحى جوان و شاداب دارند نيز گفته مى شود، و معمولا اين كلمهبـا يـك نـوع مـدح بـخـاطـر صـفـات جـوانـمـردى و مـقـاومـت و شـهـامـت و تـسـليـم درمقابل حق همراه است .
شـاهـد ايـن سـخـن حـديـثـى اسـت كـه از امـام صـادق (عـليـه السـلام )نـقـل شـده اسـت : امـام (عـليـه السلام ) از يكى از ياران خود پرسيد فتى به چه كسى مىگـويـنـد؟ او در پـاسـخ عـرضـكـرد: فـتـى را بـه جوان مى گوئيم ، امام (عليه السلام )فـرمود: اما علمت ان اصحاب الكهف كانوا كلهم كهولا، فسماهم الله فتية بايمانهم : آيا تونـمى دانى كه اصحاب كهف همگى كامل مرد بودند، اما خدا از آنها به عنوان فتيه نام بردهچون ايمان به پروردگار داشتند.
سپس اضافه فرمود من آمن بالله و اتقى فهو الفتى : هر كس به خدا ايمان داشته باشدو تقوا پيشه كند جوانمرد است .
نـظـيـر هـمـيـن حـديـث در روضـه كـافـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام )نقل شده است .
3 - تعبير به من لدنك رحمة (رحمتى از ناحيه خودت ) اشاره به اين است كه آنها وقتى بهغـار پـنـاه بـردنـد دسـت خـود را از هـمـه جـا كـوتـاه مـى ديـدنـد و تـمـام اسـبـاب ووسائل ظاهرى در برابرشان از كار افتاده بود و تنها به رحمت خدا اميدوار بودند.
4 - جمله ضربنا على آذانهم (پرده بر گوش آنها زديم ) در لغت عرب
كنايه ظريفى است از خواباندن گوئى پرده و حجابى بر گوش شخص افكنده مى شودتا سخنى را نشنود و اين پرده همان پرده خواب است .
بـه هـمـيـن دليـل خواب حقيقى ، خوابى است كه گوشه اى انسان را از كار بيندازد، و نيزبه همين دليل هنگامى كه كسى را مى خواهند بيدار كنند غالبا از طريق صدا زدن و نفوذ درشنوائى او بيدارش مى كنند.
5 - تـعـبـيـر بـه سنين عددا (سالهاى متعدد) اشاره به آن است كه خواب آنان ساليان درازبه طول انجاميد چنانكه شرح آن در تفسير آيات آينده به خواست خدا خواهد آمد.
6 - تـعبير به بعثناهم در مورد بيدار شدن آنها، شايد به اين جهت است كه خواب آنها بهقـدرى طولانى شد كه همچون مرگ بود، و بيدارى آنها همچون رستاخيز و زندگى پس ازمرگ .
7 - جمله لنعلم (تا بدانيم ...) مفهومش اين نيست كه خداوند مى خواسته در اينجا علم تازهاىكسب كند، اين تعبير در قرآن فراوان است و منظور از آن تحقق معلوم الهى است يعنى ما آنهارا از خـواب بـيـدار كـرديـم تا اين معنى تحقق يابد كه آنها در باره ميزان خوابشان از همسؤ ال كنند.
8 - تعبير به اى الحزبين اشاره به چيزى است كه در تفسير آيات آينده خواهد آمد كه آنهاپـس از بيدار شدن در باره مقدار خواب خود اختلاف كردند، بعضى آنرا يكروز، و بعضىيك نيمه روز مى دانستند، در حالى كه ساليان دراز خوابيده بودند.
و اما اينكه بعضى گفته اند اين تعبير شاهد بر آن است كه اصحاب رقيم غير از اصحابكهف بودند سخن بسيار بعيدى است كه از توضيح بيشتر در باره آن بى نياز هستيم .
آيه و ترجمه


نحن نقص عليك نبأ هم بالحق إ نهم فتية ءامنوا بربهم و زدناهم هدى(13)
و ربطنا على قلوبهم إ ذ قاموا فقالوا ربنا رب السموت و الا رض لن ندعوا من دونه إ لهالقد قلنا إ ذا شططا(14)
هـؤ لاء قـومـنا اتخذوا من دونه ءالهة لو لا يأ تون عليهم بسلطان بين فمن أ ظلم ممن افترىعلى الله كذبا(15)
و إ ذ اعـتـزلتموهم و ما يعبدون إ لا الله فأ وا إ لى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيئلكم من أ مركم مرفقا(16)


ترجمه :

13 - مـا داسـتـان آنها را به حق براى تو بازگو مى كنيم ، آنها جوانانى بودند كه بهپروردگارشان ايمان آوردند، و ما بر هدايتشان افزوديم .
14 - مـا دلهـاى آنـهـا را مـحـكـم سـاختيم در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ماپـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت ، هرگز غير او معبودى را نمى پرستيم كه اگر چنينگوئيم سخنى به گزاف گفته ايم .
15 - ايـن قـوم مـا مـعـبـودهـائى جـز خـدا انـتـخـاب كـرده انـد، چـرا آنـهـادليل آشكارى بر اين معبودان نمى آورند؟! چه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغببندد؟!
16 - و هـنـگـامـى كـه از آنـهـا و آنـچـه را جـز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد به غارپـنـاهـنـده شـويـد، كـه پـروردگـارتـان (سايه ) رحمتش ‍ را بر شما مى گستراند، و راهآسايش و نجات به رويتان مى گشايد.
تفسير:
سرگذشت مشروح اصحاب كهف
چـنـانـكـه گـفـتـيـم بـعد از بيان اجمالى اين داستان قرآن مجيد به شرح تفصيلى آن ضمنچـهـارده آيـه پرداخته و سخن را در اين زمينه چنين آغاز مى كند: ما داستان آنها را آنچنان كهبوده است براى تو بازگو مى كنيم (نحن نقص عليك نباهم بالحق ).
گفتارى كه خالى از هر گونه خرافه ، و مطالب بى اساس ، و سخنان نادرست باشد.
آنـهـا جـوانـانـى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايت آنها افزوديم(انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدى ).
فتية همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم جمع فتى به معنى جوان شاداب است اما از آنجاكـه در سـن جـوانـى بـدن نيرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است ، و از نظرجـنـبـه هـاى روحـى قلب جوان آماده پذيرش نور حق و كانون محبت و سخاوت و عفو و گذشتاست بسيار مى شود كه اين كلمه (فتى و فتوت ) به معنى مجموعه اين صفات به كار مىرود هـر چـنـد در سـن و سـالهـاى بـالا باشد، همانگونه كه از كلمه جوانمردى و فتوت درفارسى امروز نيز اين مفاهيم را مى فهميم .
از آيات قرآن بطور اشاره و از تواريخ به صورت مشروح اين حقيقت استفاده
مـى شـود كـه اصـحاب كهف در محيط و زمانى مى زيستند كه بتپرستى و كفر آنها را احاطهكـرده بـود و يـك حـكـومـت جـبـار و سـتـمـگـر كـه مـعـمـولا حـافـظ و پـاسـدار شرك و كفر وجهل و غارتگرى و جنايت است بر سر آنها سايه شوم افكنده بود.
امـا ايـن گـروه از جـوانمردان كه از هوش و صداقت كافى برخوردار بودند سرانجام بهفـسـاد ايـن آئيـن پـى بـردنـد و تـصـمـيـم بر قيام گرفتند و در صورت عدم توانائى ،مهاجرت كردن از آن محيط آلوده .
لذا قرآن به دنبال بحث گذشته مى گويد: ما دلهاى آنها را محكم ساختيم ، در آن هنگام كهقـيام كردند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است (و ربطنا على قلوبهماذ قاموا فقالوا ربنا رب السماوات و الارض .
ما هرگز غير از او معبودى را نمى پرستيم (لن ندعوا من دونه الها).
اگر چنين بگوئيم و كسى را جز او معبود بدانيم سخنى گزاف و دور از حق گفته ايم (لقدقلنا اذا شططا).
از جـمـله ربـطـنـا عـلى قـلوبـهـم اسـتـفـاده مـى شـود كـه نـخـسـت فـكـر تـوحـيـد دردل آنـها پيدا شد ولى توانائى بر اظهار آن را نداشتند، اما خداوند دلهاى آنها را استحكامبخشيد و به آنها قدرت و شهامت داد تا بپاخيزند و آشكارا نداى توحيد سر دهند.
آيا نخستين بار در برابر پادشاه جبار زمان دقيانوس چنين اظهارى را كردند، و يا در ميانتوده مردم ، و يا هر دو و يا خودشان در ميان خود؟ درست روشن نيست ، ولى ظاهر تعبير بهقاموا اين است كه اين سخن را در ميان مردم يا در برابر سلطان ظالم گفته اند.
شـطـط (بـر وزن وسـط) بـه مـعـنـى خـارج شـدن از حـد، و افـراط در دورى است ، لذا بهسخنانى كه بسيار دور از حق است ، شطط گفته مى شود، و اگر
بـه حـاشـيه نهرهاى بزرگ شط مى گويند به خاطر آنست كه از آب فاصله زياد دارد وديوارهاى آن بلند است .
در واقـع ايـن جـوانـمـردان بـا ايـمـان بـراى اثـبـات تـوحـيـد و نـفـى (آله ه ) بـهدليـل روشـنـى دسـت زدنـد، و آن ايـنـكـه مـا بـه وضـوح مـى بـيـنـيـم كـه اين آسمان و زمينپـروردگـارى دارد كـه وجـود نـظـام آفـريـنش دليل بر هستى او است ، ما هم بخشى از اينمـجـموعه هستى مى باشيم ، بنابر اين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها و زميناست .
سـپـس به دليل ديگرى نيز توسل جستند و آن اينكه : اين قوم ما معبودهائى جز خدا انتخابكرده اند (هؤ لاء قومنا اتخذوا من دونه الهة ).
آخـر مـگـر اعـتـقـاد بـدون دليـل و بـرهـان مـمـكـن اسـت ؟ چـرا آنـهـادليل آشكارى براى الوهيت آنها نمى آورند؟ (لو لا ياتون عليهم بسلطان بين .
آيا پندار و خيال ، يا تقليد كوركورانه مى تواند دليلى بر چنين اعتقادى باشد؟ اين چهظلم فاحش و انحراف بزرگى است .
چه كسى ظالمتر است از آنكس كه به خدا دروغ ببندد (فمن اظلم ممن افترى على الله كذبا).
ايـن افـتـرا هـم سـتـمـى اسـت بـر خـويـشـتـن ، چـرا كـه انـسـان سـرنـوشت خود را به دستعـوامـل بـدبـختى و سقوط سپرده ، و هم ظلمى است بر جامعه اى كه اين نغمه در آن سر مىدهد و به انحراف مى كشاند، و هم ظلمى است به ساحت قدس پروردگار و اهانتى است بهمقام بزرگ او
ايـن جـوانـمـردان مـوحـد تـا آنـجـا كه در توان داشتند براى زدودن زنگار شرك از دلها، ونشاندن نهال توحيد در قلبها، تلاش و كوشش ‍ كردند، اما آنقدر
غـوغـاى بت و بتپرستى در آن محيط بلند بود و خفقان ظلم و بيدادگرى شاه جبار، نفسهاىمردان خدا را در سينه ها حبس كرده بود كه نغمه هاى توحيدى آنها در گلويشان گم شد.
ناچار براى نجات خويشتن و يافتن محيطى آماده تر تصميم به هجرت گرفتند، و لذا درمـيـان خـود بـه مـشـورت پـرداختند كه به كجا بروند، و به كدام سو حركت نمايند؟ و بايكديگر چنين گفتند:
هنگامى كه از اين قوم بتپرست و آنچه را جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد، و حسابخـود را از آنـهـا جـدا نـموديد، به غار پناهنده شويد (و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا اللهفاووا الى الكهف ).
تا پروردگار شما رحمتش را بر شما بگستراند و راهى به سوى آرامش و آسايش و نجاتاز اين مشكل به رويتان بگشايد (ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيى ء لكم من امركم مرفقا).
يهيى ء از ماده تهيه به معنى آماده ساختن است .
و مـرفق به معنى چيزى است كه وسيله لطف و راحتى و رفق باشد، بنا بر اين مجموع جملهيهيى ء لكم من امركم مرفقا يعنى خداوند، وسيله لطف و راحتى شما را فراهم مى سازد.
بـعـيـد نـيـست نشر رحمت كه در جمله اول آمده است اشاره به الطاف معنوى خداوند باشد، درحالى كه جمله دوم به جنبه هاى جسمانى و نجات و آرامش مادى اشاره مى كند.
نكته ها:
1 - جوانمردى و ايمان - هميشه روح توحيد با يك سلسله صفات عالى انسانى همراه است ،هـم از آنـهـا سـرچـشـمـه مـى گـيـرد و هـم در آنـهـا تـاثـيـرمـتـقـابل دارد، به همين دليل در اين داستان اصحاب كهف مى خوانيم آنها جوانمردانى بودندكه به پروردگارشان ايمان آوردند.
و بـاز روى هـمـيـن جـهـت بـعـضـى از دانـشـمـنـدان گـفتهاند: رأ س الفتوة الايمان سرچشمهجوانمردى ايمان است .
و بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند الفتوة بذل الندى و كف الاذى و ترك الشكوى : جوانمردىبخشش و سخاوت است و خوددارى از آزار ديگران و ترك شكايت از حوادث و مشكلات .
بـعـضـى ديـگـر فـتـوت را چـنـيـن تـفـسـيـر كـرده انـد: هـى اجـتـنـاب المـحـارم واسـتـعـمـال المـكـارم : جـوانـمـردى پـرهـيـز از گـنـاهـان و بـه كـار گـرفـتـنفضائل انسانى است .
2 - ايـمـان و امـدادهاى الهى - در چند مورد از آيات فوق اين حقيقت به خوبى منعكس است كهاگـر انـسـان گـامـهـاى نـخستين را در راه الله بردارد، و براى او به پاخيزد، كمك و امدادالهـى بـه سـراغ او مـى شـتـابـد، در يك جا مى گويد: آنها جوانمردانى بودند كه ايمانآوردند و ما بر هدايتشان افزوديم .
در مورد ديگر مى گويد: ما دلهاى آنها را محكم ساختيم و نيرو و توان بخشيديم .
و در پـايـان آيـات نـيـز خـوانـديـم كـه آنـها در انتظار نشر رحمت الهى و يافتن راه نجاتبودند.
آيـات ديـگـر قـرآن نـيـز ايـن حـقيقت را به روشنى تاييد مى كند مگر نه اين است كه اگرانـسـان بـراى خـدا مـجـاهـده كـنـد خـدا او را به راه حق هدايت مى نمايد؟ (و الذين جاهدوا فينالنهدينهم سبلنا) (سوره عنكبوت آخرين آيه ).
و نـيـز در سـوره مـحـمـد آيـه 17 مـيخوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : آنها كه راه هدايت راپوئيدند خدا بر هدايتشان مى افزايد
مـى دانـيـم راه حـق راهـى اسـت بـا مـوانـع بـسـيـار و دشـواريهاى فراوان كه اگر لطف خداشامل حال انسان نشود پيمودن آن تا وصول به مقصد كار مشكلى است .
ايـن را هـم مـى دانـيم كه لطف خداوند بالاتر از آن است كه بنده حقجو و حق طلبش را در اينمسير تك و تنها بگذارد.
3 - پـنـاهـگـاهى به نام غار - الف و لام در كلمه الكهف شايد اشاره به اين باشد كه آنهاغـار مـعـينى را در نقطه دور دستى در نظر گرفته بودند كه اگر تبليغات توحيديشانبه ثمر نرسد براى نجات خود از آن محيط آلوده و تاريك به آن غار پناه برند.
كهف كلمه پر مفهومى است كه همان بازگشت به ابتدائى ترين نوع زندگى بشر را بهخـاطر مى آورد، محيطى كه در آن نور و روشنائى نيست ، و شبهاى تاريك و سردش يادآوردردهـاى جـانـكاه انسانهاى محروم است ، نه از زرق و برق دنياى مادى در آن خبرى است ، نهاز بستر نرم و زندگى مرفه !.
مـخـصـوصـا بـا تـوجـه بـه آنـچـه در تـواريـخ نـقـل شـده كـه اصـحـاب كـهـف وزيران وصـاحـبـمـنصبان بزرگ شاه بودند كه بر ضد او و آئينش ‍ قيام كردند روشن مى شود كهگذشتن از آن زندگى پرناز و نعمت و ترجيح غارنشينى بر آن تا چه حد شهامت و گذشتو همت و وسعت روح ميخواهد؟!.
ولى در آن غار تاريك و سرد و خاموش ، و احيانا خطرناك از نظر حمله حيوانات
موذى ، يك دنيا نور و صفا و توحيد و معنويت بود.
خـطـوط رحـمـت الهى بر ديوار چنين غارى نقش بسته ، و آثار لطف پروردگار در فضايشمـوج مـيـزد، خبرى از بتهاى رنگارنگ مسخره در آن نبوده ، و دامنه طوفان ظلم جباران به آنكشيده نمى شد.
انـسـان را از آن فـضـاى مـحـدود و خـفـقـان بـار مـحـيـطجهل و جنايت رهائى مى بخشيد و در فراخناى انديشه آزاد غوطه ور مى ساخت .
آرى ايـن جـوانـمردان موحد آن دنياى آلوده را كه با تمام وسعتش زندان جانكاهى بود تركگـفـتـنـد، و بـه غـار خـشـك و تـاريـكى كه ابعادش همچون فضائى بيكران مى نمود روىآوردند.
درسـت همچون يوسف پاكدامن كه هر چه به او اصرار كردند اگر تسليم هوسهاى سركشهـمـسـر زيـبـاى عـزيـز مـصـر نـشوى ، زندان تاريك و وحشتناك در انتظار تو است ، او براستقامتش افزود، و سرانجام اين جمله عجيب را به پيشگاه خداوند عرضه داشت : رب السجناحـب الى مـمـا يـدعوننى اليه و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن : پروردگارا! زندان باآنهمه دردهاى جانكاهش نزد من از اين آلودگى كه مرا به آن دعوت مى كنند، محبوبتر است ،و اگـر وسـوسـه هـاى آنـها را از من دفع نكنى من در دام آنها گرفتار خواهم شد! (يوسف -32).
آيه و ترجمه


و تـرى الشـمـس إ ذا طـلعـت تـزور عـن كـهـفـهـم ذات اليـمـيـن و إ ذا غـربـت تـقـرضـهـم ذاتالشـمـال و هـم فـى فـجـوة مـنـه ذلك مـن ءايـات الله مـن يـهـد الله فـهـو المـهـتـد و مـنيضلل فلن تجد له وليا مرشدا(17)
و تـحـسـبـهـم أ يـقـاظـا و هـم رقـود و نـقـلبـهـم ذات اليـمـيـن و ذاتالشـمـال و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد لواطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئت منهمرعبا(18)


ترجمه :

17 - خـورشـيـد را مـى ديـدى كـه بـه هـنـگـام طـلوع بـه ظـرف راسـت (غـار) آنـهـامـتـمـايـل مـى گـردد، و بـه هـنـگـام غـروب بـطـرف چـپ ، و آنـهـا درمحل وسيعى از غار قرار داشتند، اين از آيات خدا است ، هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافتهواقعى او است ، و هر كس را گمراه كند ولى و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت .
18 - (اگـر بـه آنـهـا نگاه مى كردى ) مى پنداشتى بيدارند، در حالى كه در خواب فرورفـته بودند، و ما آنها را به سمت راست و چپ مى گردانديم (تا بدنشان سالم بماند) وسـگ آنـهـا دسـتـهـاى خـود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهبانى مى كرد) اگر به آنهانگاه مى كردى فرار مى نمودى ، و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد
تفسير:
موقعيت دقيق اصحاب كهف
در دو آيه فوق قرآن به ريزه كاريهاى مربوط به زندگى عجيب اصحاب كهف در آن غارپرداخته و آنچنان دقيق و ظريف ، جزئيات آن را فاش مى كند كه گوئى انسان در برابرغـار نـشسته و خفتگان غار را با چشم خود تماشا مى كند در اين دو آيه به شش ‍ خصوصيتاشاره شده است :
1 - دهانه غار رو به شمال گشوده ميشد و چون در نيمكره شمالى زمين قطعا بوده است نورآفتاب به درون آن مستقيما نمى تابيد چنانكه قرآن مى گويد: اگر به خورشيد نگاه مىكـردى مـى ديـدى كـه به هنگام طلوع ، در طرف راست غار آنها قرار مى گيرد، و به هنگامغـروب در طـرف چـپ (و تـرى الشـمـس اذا طـلعـت تـزاور عـن كـهـفـهـم ذات اليمين و اذا غربتتقرضهم ذات الشمال )
و به اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى و فرسودگىشود به بدن آنها نمى تابيد، ولى نور غير مستقيم بقدر كافى وجود داشت .
تـعـبـيـر به تزاور كه به معنى تمايل پيدا كردن است اين نكته را دربردارد كه گوئىخورشيد ماموريت داشت از سمت راست غار بگذرد و همچنين تعبير تقرض كه معنى قطع كردنو بـريـدن دارد، نـيـز مـفـهـوم مـامـوريـت را در بـر دارد، و از اين گذشته تزاور كه از مادهزيـارت اسـت تـوأ م بـا آغازگرى است كه مناسب طلوع آفتاب مى باشد، و تقرض قطع وپايان را كه در مفهوم غروب نهفته است نيز مشخص مى كند.
بـودن دهـانـه غـار بـه سوى شمال سبب ميشد كه بادهاى ملايم و لطيفى كه معمولا از سمتشمال ميوزد به آسانى در درون غار وارد شود و در همه زواياى آن روح تازهاى بدمد.
2 - آنها در يك محل وسيع از غار قرار داشتند (و هم فى فجوة منه ).
اشـاره به اينكه دهانه غار كه معمولا تنگ است جايگاه آنها نبود، بلكه قسمتهاى وسط غاررا انتخاب كرده بودند كه هم از چشم بينندگان دور بود، و هم از تابش مستقيم آفتاب .
در ايـنجا قرآن رشته سخن را قطع مى كند، و به يك نتيجه گيرى معنوى مى پردازد، چراكه ذكر همه اين داستانها براى همين منظور است .
مى گويد: اين از آيات خدا است ، هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است ، و هركـس را گـمـراه نـمـايد سرپرست و راهنمائى هرگز براى او نخواهى يافت (ذلك من آياتالله من يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا)
آرى آنـهـا كـه در راه خـدا گـام بـگذارند و براى او به جهاد برخيزند در هر قدمى آنانرامـشـمـول لطـف خـود مـى سـازد، نـه فـقـط در اسـاس ‍ كـار، كـه در جـزئيـات هـم لطـفـششامل حال آنها است .
3 - خـواب آنـهـا يـك خـواب عـادى و مـعـمـولى نـبـود، اگـر بـه آنـهـا نـگـاه مـى كـردى ،خـيال مى كردى آنها بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفته بودند! (و تحسبهم ايقاظاو هم رقود).
و ايـن نشان مى دهد كه چشمان آنها كاملا باز بوده است ، درست همانند يك انسان بيدار، اينحالت استثنائى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه ازانسان بيدار مى ترسند، و يا به خاطر اينكه منظره رعبانگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانىجرات ننمايد به آنها نزديك شود، و اين خود يك سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.
4 - بـراى ايـنـكه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى اندام آنها نپوسد: ماآنها را به سمت راست و چپ ميگردانديم (و نقلبهم
ذات اليمين و ذات الشمال ).
تـا خـون بـدنـشـان در يـكـجـا مـتـمركز نشود، و فشار و سنگينى در يك زمان طولانى روىعضلاتى كه بر زمين قرار داشتند اثر زيانبار نگذارد.
5 - در ايـن مـيـان سـگـى كـه هـمـراه آنـهـا بود بر دهانه غار دستها را گشوده و به حالتنگهبانى خوابيده بود (و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد).
وصـيـد چـنـانـكـه راغـب در كـتـاب مـفـردات مـى گـويـد: دراصـل بـه مـعـنـى اطـاق و انـبـارى اسـت كـه در كـوهـسـتـان بـراى ذخـيـرهاموال ايجاد مى كنند، و در اينجا به معنى دهانه غار است .
با اينكه در آيات قرآن تاكنون سخنى از سگ اصحاب كهف نبوده ولى قرآن مخصوصا درذكـر داسـتـانـهـا گـاه تـعـبـيـراتـى مـى كـنـد كـه از آنمـسـائل ديگرى نيز روشن مى شود، از جمله بيان حالت سگ اصحاب كهف در اينجا نشان مىدهـد كـه آنـهـا سـگـى نـيـز بـه هـمراه داشتند كه پابپاى آنها راه ميرفت و گوئى مراقب ونگاهبانشان بود.
در ايـنـكـه ايـن سـگ از كجا با آنها همراهى كرد، آيا سگ صيد آنها بود، و يا سگ چوپانىبـود كه در وسط راه به او برخوردند، و هنگامى كه چوپان آنها را شناخت حيوانات را روبـه سـوى آبـادى روانـه كـرد و خـود كـه جـويـاى حـقـيـقـت و طالب ديدار يار بود با اينپاكبازان همراه شد، سگ نيز دست از دامنشان برنداشت و براه خود ادامه داد.
آيـا مـفـهـوم ايـن سـخن آن نيست كه در راه رسيدن به حق همه عاشقان اين راه مى توانند گامبـگـذارند، و درهاى كوى دوست به روى كسى بسته نيست ، از وزيران توبهكار شاه جبارگرفته ، تا مرد چوپان ، و حتى سگش ؟!
مـگـر نـه اين است كه قرآن مى گويد تمام ذرات موجودات در زمين و آسمان و همه درختان وجـنـبـنـدگـان ذكـر خـدا مـى گـويـنـد، عـشـق او را در سـر و مـهـر او را بـهدل دارند (آيه 44 سوره اسراء).
6 - مـنـظـره آنـها چنان رعبانگيز بود كه اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى . وسـر تـا پاى تو از ترس و وحشت پر مى شد (لو اطلعت عليهم لوليت منهم فرارا و لملئتمنهم رعبا).
ايـن اوليـن و آخـريـن بار نيست كه خداوند به وسيله رعب و ترس يك سپر حفاظتى به دوربـنـدگـان بـا ايـمـانـش ايـجـاد مـى كـنـد، در آيـات سـورهآل عـمـران آيـه 151 نـيز به صحنهاى از همين امر برخورد مى كنيم كه خداوند مى گويد:سـنـلقـى فـى قـلوب الذين كفروا الرعب : ما به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مىافكنيم .
در دعـاى نـدبـه نـيز در باره پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم ثمنـصـرتـه بـالرعـب : خـداونـدا تـو پـيـامـبـرت را بـوسـيـله رعـب و وحـشـتـى كـه دردل دشمنانش افكندى يارى نمودى .
اما اينكه اين رعب و وحشت كه از مشاهده اصحاب كهف سراسر وجود بيننده را پر مى كرد بهخـاطـر ظـاهـر جـسـمـانى آنها بود، يا يك نيروى مرموز معنوى در اين زمينه كار مى كرد؟ درآيـات قـرآن سـخـنـى از آن نيامده ، هر چند مفسران بحثهائى دارند كه چون دليلى بر آنهانبود از ذكر آنها صرف نظر مى كنيم .
ضـمـنـا جمله و لملئت منهم رعبا (سر تا پاى وجود تو از ترس پر ميشد) در حقيقت علت استبـراى جـمـله لوليـت مـنـهـم فـرارا (اگـر آنـها را مى ديدى فرار مى كردى ) يعنى به ايندليـل فـرار مى كردى كه ترس و وحشت قلب تو را احاطه مى كرد، بلكه گوئى از قلبكـه كانون اصلى آنست نيز سر برآورده ، به تمام ذرات وجود نفوذ مى كرد و همه را مملواز وحشت مى ساخت به هر حال هنگامى كه اراده خدا به چيزى تعلق گيرد از ساده ترين راه، مهمترين نتيجه را پديد مى آورد .
آيه و ترجمه


و كذلك بعثنهم ليتساءلوا بينهم قال قائل منهم كم لبثتم قالوا لبثنا يوما أ و بعض يومقـالوا ربـكـم أ عـلم بـمـا لبثتم فابعثوا أ حدكم بورقكم هذه إ لى المدينة فلينظر أ يها أزكى طعاما فليأ تكم برزق منه و ليتلطف و لا يشعرن بكم أ حدا(19)
إ نهم إ ن يظهروا عليكم يرجموكم أ و يعيدوكم فى ملتهم و لن تفلحوا إ ذا أ بدا(20)


ترجمه :

19 - هـمـيـنـگـونـه مـا آنـهـا را (از خـواب ) بـرانـگـيـخـتـيـم تـا از يـكـديـگـر سـؤال كـنـنـد، يـكـى از آنها گفت چه مدت خوابيديد؟ آنها گفتند يكروز يا بخشى از يكروز (وچـون درسـت نـتـوانـسـتـند مدت خوابشان را بدانند) گفتند پروردگارتان از مدت خوابتانآگـاهـتـر اسـت ، اكـنـون يـك نـفر را با اين سكهاى كه داريد به شهر بفرستيد تا بنگردكـدامـيـن نـفـر از آنـها غذاى پاكترى دارند، از آن مقدارى براى روزى شما بياورد، اما بايدنهايت دقت را به خرج دهد و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد.
20 - چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند سنگسارتان مى كنند، يا به آئين خويششما را باز مى گردانند، و در آن صورت هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد!
تفسير:
بيدارى بعد از يك خواب طولانى
بـه خـواست خدا در آيات آينده مى خوانيم كه خواب اصحاب كهف آنقدر طولانى شد كه به309 سـال بـالغ گـرديـد، و بـه ايـن تـرتـيب خوابى بود شبيه به مرگ ، و بيداريشهمانند رستاخيز، لذا در آيات مورد بحث قرآن مى گويد: و اينگونه آنها را برانگيختيم (وكذلك بعثناهم ).
يـعـنـى هـمـانگونه كه قادر بوديم آنها را در چنين خواب طولانى فرو بريم قادر بوديمآنها را به بيدارى باز گردانيم
مـا آنـهـا را از خـواب بـرانـگـيـخـتـيـم : تـا از يـكـديـگـر سـؤال كـنـنـد، يـكـى از آنـهـا پـرسـيـد فـكـر مـى كنيد چه مدت خوابيده ايد؟ (ليتسائلوا بينهمقال قائل منهم كم لبثتم ).
آنها گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز (قالوا لبثنا يوما او بعض يوم ).
ايـن تـرديـد شـايـد به خاطر آن بوده است كه طبق گفته جمعى از مفسران آنها در آغاز روزوارد غـار شـدنـد و بـه خـواب فرو رفتند و در پايان روز بيدار شدند، همين سبب شد كهاول چـنـيـن فـكـر كنند كه يك روز خوابيده اند همين كه منظره آفتاب را ديدند بخشى از يكروز را مطرح كردند.
ولى سـرانـجـام چون نتوانستند دقيقا بدانند مدت خوابشان چقدر بوده : گفتند پروردگارشما از مدت خوابتان آگاهتر است (قالوا ربكم اعلم بما لبثتم ).
جـمـعـى گـفـتـه انـد گوينده اين سخن بزرگترين آنها كه تمليخا نام داشت بوده است ، وتـعـبـيـر بـه صـيـغـه جـمـع قـالوا (گـفـتـنـد) در ايـنـگـونـه مـواردمعمول است .
و شـايـد ايـن سـخـن بـه خـاطـر آن بـود كـه از وضع قيافه و موها و ناخنها و همچنين طرزلباسهايشان در شك فرو رفتند كه نكند اين يك خواب غير عادى باشد.
ولى به هر حال سخت احساس گرسنگى و نياز به غذا مى كردند چون ذخيره هاى بدن آنهاتـمـام شـده بـود، لذا نـخستين پيشنهادشان اين بود: سكه نقرهاى را كه با خود داريد بهدسـت يـكـى از نـفـرات خـود بـدهـيـد و او را بـه شـهـر بـفـرستيد، تا برود و ببيند كدامينفـروشـنـده غـذاى پـاكترى دارد، به مقدار روزى و نياز از آن براى شما بياورد (فابعثوااحدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه ).
امـا بـايـد نـهايت دقت را به خرج دهد، و هيچكس را از وضع شما آگاه نسازد (و ليتلطف و لايشعرن بكم احدا).
چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند و بر شما دست يابند يا سنگسارتان مى كننديـا بـه آئين خويش (آئين بت پرستى ) باز مى گردانند (انهم ان يظهروا عليكم يرجموكماو يعيدوكم فى ملتهم ).
و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهيد ديد (و لن تفلحوا اذا ابدا).
نكته ها:
1 - پاكترين طعام - جالب اينكه در اين داستان مى خوانيم كه اصحاب
كهف بعد از بيدارى با اينكه قاعدتا بسيار گرسنه بودند و ذخيره بدن آنها در اين مدتطـولانـى مـصـرف شـده بود، ولى باز به كسى كه مامور خريد غذا مى شود توصيه مىكـنـنـد هـر غـذائى را نـخـرد، بـلكـه بـنگرد در ميان فروشندگان كدامين نفر غذايش از همهپاكتر است آنرا انتخاب كند
بـعـضـى از مـفـسـران گـفـتـه انـد اين سخن ناظر به حيوانات ذبح شده است زيرا آنها مىدانـسـتـنـد در آن شـهـر افرادى هستند كه گوشتهاى آلوده و احيانا مردار مى فروشند، و يابعضى از آنها كسب و كارشان اصولا آلوده به حرام بوده ، آنها توصيه مى كنند از خريدطعام از چنين اشخاصى پرهيز شود.
ولى ظـاهـرا ايـن جـمـله مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـر گـونـه پـاكـى ظـاهـرى و بـاطنى راشـامل مى شود، و اين توصيهاى است به همه رهروان راه حق كه نه تنها به غذاى روحانىبـيـنديشند، بلكه مراقب پاكى غذاى جسمانيشان نيز باشند، پاك از هر گونه آلودگى ،حـتـى در بـحـرانـيـتـريـن لحـظـات زنـدگـى نـيـز ايـناصل را فراموش نكنند.
امـروز بـسـيارى از مردم جهان به اهميت اين دستور در يك قسمت پى برده اند، وسعى دارندغـذاى آنـهـا از هـر نوع آلودگى ظاهرى به دور باشد، غذاها را در ظرفهاى سرپوشيده ودور از دستهاى آلوده ، و گرد و غبار نگهدارى مى كنند، البته اين كار بسيار خوبى است ،ولى بـه ايـن مـقـدار نبايد قناعت كرد، بلكه بايد غذاها از آلودگى به حرام ، ربا، غش وتقلب و هر گونه آلودگى باطنى نيز پاك باشد.
در روايـات اسـلامـى تـاكـيـد فـراوانـى روى غـذاىحلال و تاثير آن در استجابت دعا و صفاى قلب شده است .
در روايـتـى مـيـخـوانـيـم كسى خدمت پيامبر آمد عرض كرد احب ان يستجاب دعائى : دوست دارمدعاى من به اجابت برسد.
پيامبر فرمود: طهر ماكلك و لا تدخل بطنك الحرام : غذاى خود
را پاك كن و غذاى حرام در معده خود وارد منما.
2 - تـقـيـه سـازنـده - از تعبيرات آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه اصحاب كهفاصـرار داشـتـنـد در آن مـحـيـط كـسـى از جـايـگـاه آنـهـا آگـاه نـشود، مبادا آنها را مجبور بهقـبـول آئيـن بـتـپـرسـتـى كـنـنـد، و يـا بـه بـدتـريـن وضـعـى آنـهـا را بـهقـتل برسانند يعنى سنگسارشان كنند، آنها مى خواستند ناشناخته بمانند تا از اين طريقبـتـوانـنـد نـيـروى خـود را بـراى مـبـارزات آيـنـده ، و يـالااقل براى حفظ ايمان خويش نگهدارند.
ايـن خـود يـكـى از اقسام تقيه سازنده است ، زيرا حقيقت تقيه اين است كه انسان از به هدردادن نـيروها جلوگيرى كند و با پوشاندن خويش يا عقيده خويش موجوديت خود را حفظ كند،تا در موقع لزوم بتواند به مبارزات مؤ ثر خود ادامه دهد.
بـديـهـى اسـت آنـجا كه اخفاى عقيده باعث شكست هدف و برنامه ها است در اينجا تقيه ممنوعاست ، بايد همه چيز را آشكار كرد و لو بلغ ما بلغ (هر آنچه باداباد!).
3 - كانون قرآن لطف است
جـمـله و ليـتـلطـف كه طبق مشهور درست نقطه وسط قرآن مجيد از نظر شماره كلمات است خودداراى لطف خاص و معنى بسيار لطيفى است ، زيرا از ماده لطف و لطافت گرفته شده كه درايـنـجـا بـه مـعـنـى دقـت و ظرافت به خرج دادن است ، يعنى مامور تهيه غذا آنچنان برود وبازگردد كه هيچكس از ماجراى آنها
آگاه نشود.
بـعـضـى از مـفسران گفته اند منظور لطافت در خريدن غذا است به گونه اى كه در معاملهسختگيرى نكند، و نزاع و جنجالى به راه نيندازد، و جنس بهترين را انتخاب كند.
و ايـن خـود لطـفـى اسـت كـه جـمـله وسـط قـرآن را لطـف و تـلطـفتشكيل مى دهد .
آيه و ترجمه


و كـذلك أ عـثـرنـا عـليـهـم ليـعلموا أ ن وعد الله حق و أ ن الساعة لا ريب فيها إ ذ يتنازعونبـيـنـهـم أ مـرهـم فـقـالوا ابـنـوا عـليـهـم بـنـيـانـا ربـهـم أ عـلم بـهـمقال الذين غلبوا على أ مرهم لنتخذن عليهم مسجدا(21)
سـيـقـولون ثـلثـة رابعهم كلبهم و يقولون خمسة سادسهم كلبهم رجما بالغيب و يقولونسـبـعـة و ثـامـنـهـم كـلبـهـم قـل ربـى أ عـلم بـعـدتـهـم مـا يـعـلمـهـم إ لاقليل فلا تمار فيهم إ لا مراء ظهرا و لا تستفت فيهم منهم أ حدا(22)
و لا تقولن لشى ء إ نى فاعل ذلك غدا(23)
إ لا أ ن يشاء الله و اذكر ربك إ ذا نسيت و قل عسى أ ن يهدين ربى لا قرب من هذا ارشدا(24)


ترجمه :

21 - و ايـنـچنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده (رستاخيز) خداوند حق است ودر پـايـان جـهـان و قـيـام قـيـامت شكى نيست ، در آن هنگام كه ميان خود در اين باره نزاع مىكردند: گروهى مى گفتند بنائى بر آن بسازيد (تا براى هميشه از نظر پنهان شوند واز آنـهـا سـخـن نـگـوئيـد كه ) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است (ولى آنها كه ازرازشان آگاهى يافتند و آنرا دليلى بر رستاخيز ديدند) گفتند ما مسجدى در كنار (مدفن )آنها مى سازيم (تا خاطره آنها فراموش نشود).
22 - گروهى خواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگ آنها بود، و گروهى مىگـويـنـد پـنـج نـفـر بـودنـد كـه شـشـمـيـن آنـهـا سـگشان بود - همه اينها سخنانى بدوندليـل اسـت - و گـروهـى مـى گـويـنـد آنها هفت نفر بودند و هشتمينشان سگ آنها بود، بگوپـروردگـار مـن از تـعـداد آنـهـا آگـاهـتـر اسـت جـز گـروه كـمـى تـعداد آنها را نمى دانند،بـنـابـرايـن در بـاره آنـهـا جـز بـا دليـل سـخـن مـگـوى و از هـيـچـكـس پـيـرامـون آنـهـا سؤال منما.
23 - و هرگز نگو من فردا كارى انجام مى دهم .
24 - مـگـر ايـنـكـه خـدا بـخواهد، و هر گاه فراموش كردى (جبران نما) و پروردگارت رابخاطر بياور، و بگو اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند.
تفسير:
پايان ماجراى اصحاب كهف
بـه زودى داسـتـان هـجـرت اين گروه از مردان با شخصيت در آن محيط، در همه جا پيچيد، وشـاه جـبـار سخت برآشفت ، نكند هجرت يا فرار آنها مقدمه اى براى بيدارى و آگاهى مردمگـردد، و يـا به مناطق دور و نزديك بروند، و به تبليغ آئين توحيد و مبارزه با شرك وبتپرستى بپردازند.
لذا دسـتـور داد مـامـوران مـخـصـوص هـمـه جا به جستجوى آنها بپردازند، و اگر رد پائىيافتند آنان را تا دستگيريشان تعقيب كنند، و آنها را به مجازات برساند.
امـا هـر چه بيشتر جستند كمتر يافتند، و اين خود معمائى براى مردم محيط و نقطه عطفى درسـازمـان فكر آنها شد، و شايد همين امر كه گروهى از برترين مقامات مملكتى پشتپا برهمه مقامات مادى بزنند و انواع خطرات را پذيرا گردند سرچشمه بيدارى و آگاهى براىگروهى از مردم شد.
ولى بـه هـر حـال داستان اسرارآميز اين گروه در تاريخشان ثبت گرديد، و از نسلى بهنـسـل ديـگـر انـتـقـال يـافـت ، و صـدهـا سـال بـر ايـنمنوال گذشت ...
اكنون به سراغ مامور خريد غذا برويم و ببينيم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولىدهانش از تعجب بازماند، شكل ساختمانها به كلى دگرگون شده ، قيافه ها همه ناشناس ،لبـاسـهـا طـرز جـديدى پيدا كرده و حتى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض ‍ شدهاسـت ويـرانـه هـاى ديـروز تـبـديـل بـه قـصـرهـا و قـصـرهـاى ديـروز بـه ويـرانـه هـامبدل گرديده !
شـايـد در يـك لحـظـه كوتاه فكر كرد هنوز خواب است و آنچه مى بيند رؤ يا است چشمهاىخود را بهم مى مالد اما متوجه مى شود آنچه را مى بيند عين واقعيتى عجيب و باورناكردنى .
او هـنـوز فـكـر مـى كـنـد خـوابـشـان در غـار يك روز يا يك نيمه روز بوده است پس اينهمهدگرگونى چرا؟ اينهمه تغييرات در يك روز چگونه امكان پذير است .
از سوى ديگر قيافه او براى مردم نيز عجيب و نامانوس است ، لباس او، طرز سخن گفتناو، و چـهـره و سـيـماى او، همه براى آنها تازه است ، و شايد اين وضع نظر عده اى را بهسوى او جلب كرد و به دنبالش روان شدند.
تـعـجـب او هـنـگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذائى را كه خريده بودبـپـردازد، فـروشـنـده چـشـمـش بـه سـكـهـاى افـتـاد كـه بـه 300سـال قـبـل و بـيشتر تعلق داشت ، و شايد نام دقيانوس شاه جبار آن زمان بر آن نقش بود،هنگامى كه توضيح خواست ، او در جواب گفت تازگى اين سكه را به دست آورده ام !
كـم كم از قرائن احوال بر مردم مسلم شد كه اين مرد يكى از گروهى است كه نامشان را درتـاريـخ 300 سـال قـبـل خـوانـده انـد و در بـسـيـارى ازمحافل سرگذشت اسرارآميزشان مطرح بوده است .
و خود او نيز متوجه شد كه در چه خواب عميق و طولانى او و يارانش فرو رفته بودند.
اين مساله مثل بمب در شهر صدا كرد، و زبان به زبان در همه جا پيچيد.
بـعـضى از مؤ رخان مى نويسند در آن ايام زمامدار صالح و موحدى بر آنها حكومت مى كرد،ولى هـضـم مـسـاله مـعـاد جـسـمـانـى و زنـده شـدن مردگان بعد از مرگ براى مردم آن محيطمـشـكـل بـود جـمـعـى از آنـهـا نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگىبـازمـى گـردد، اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندانشكنى شد براى آنها كه طرفدارمعاد جسمانى بودند.
و لذا قرآن در نخستين آيه مى گويد:
هـمـانـگـونـه كه آنها را به خواب فرو برديم از آن خواب عميق و طولانى بيدار كرديم ومـردم را مـتـوجه حالشان نموديم ، تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است (و كذلك اعثرناعليهم ليعلموا ان وعد الله حق ).
و در پايان جهان و قيام قيامت شكى نيست (و ان الساعة لا ريب فيها).
چـرا كـه ايـن خـواب طـولانـى كـه صـدهـا سـال بـهطول انجاميد بى شباهت به مرگ نبود و بيدار شدنشان همچون رستاخيز، بلكه ميتوان گفتايـن خـواب و بـيـدارى از پارهاى جهات از مردن و بازگشتن به حيات ، عجيبتر بود، زيراصدها سال بر آنها گذشت در حالى كه بدنشان نپوسيد، در حالى كه نه غذائى خوردندو نـه آبـى نـوشـيـدنـد، در ايـن مـدت طـولانـى چـگـونـه زنـده مـانـدنـد؟ آيـا ايـندليـل بـر قـدرت خـدا بـر هـر چـيـز و هر كار نيست ؟ حيات بعد از مرگ با توجه به چنينصحنهاى مسلما امكان پذير است .
بـعـضى از مؤ رخان نوشته اند كه مامور خريد غذا به سرعت به غار بازگشت و دوستانخـود را از مـاجـرا آگـاه سـاخـت ، هـمـگى در تعجب عميق فرو رفتند، و از آنجا كه احساس مىكردند همه فرزندان و برادران و دوستان را از دست داده اند، و هيچكس از ياران سابق آنهازنده نمانده تحمل اين زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند كه چشم ازاين جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنين شد.
آنها چشم از جهان پوشيدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند.
در اينجا نزاع و كشمكش بين طرفداران مساله معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت .
مـخـالفـان سـعـى داشـتـنـد كـه مـسـاله خـواب و بـيـدارى اصـحـاب كهف به زودى به دستفـرامـوشـى سـپـرده شـود، و ايـن دليـل دندانشكن را از دست موافقان بگيرند، لذا پيشنهادكـردنـد در غـار گـرفـتـه شـود، تا براى هميشه از نظر مردم پنهان گردند (اذ يتنازعونبينهم امرهم فقالوا ابنوا عليهم بنيانا).
و براى خاموش كردن مردم مى گفتند زياد از آنها سخن نگوئيد، آنها سرنوشت اسرارآميزىداشتند كه پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است (ربهم اعلم بهم ).
بنابراين داستان آنها را رها كنيد و به حال خودشان واگذاريد
در حالى كه مؤ منان راستين كه از اين امر آگاهى يافته بودند و آن را سند زنده اى براىاثـبـات رسـتـاخـيـز به مفهوم حقيقيش ‍ مى دانستند، سعى داشتند اين داستان هرگز فراموشنـشـود، و لذا گـفـتـنـد: ما در كنار مدفن آنها مسجد و معبدى مى سازيم تا مردم ياد آنها را ازخـاطـره هـا هـرگـز نـبـرنـد بـه عـلاوه از روح پـاك آنـهـا اسـتـمـداد طـلبـنـد(قال الذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا).
در تفسير آيه فوق احتمالات متعدد ديگرى داده اند كه به هنگام ذكر نكته ها به بعضى ازآنها اشاره خواهيم كرد.
آيـه بـعـد بـه پـاره اى از اخـتلافات اشاره مى كند كه در ميان مردم در زمينه اصحاب كهفوجود دارد، از جمله : در باره تعداد آنها مى گويد:
گـروهـى از مـردم خـواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگشان بود (سيقولونثلاثة رابعهم كلبهم ).
و گـروهـى مـى گـويـنـد پـنـج نـفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود (و يقولون خمسةسادسهم كلبهم ).
همه اينها سخنانى بدون دليل و تير در تاريكى است . (رجما بالغيب ).
و گـروهـى مـى گـويند آنها هفت نفر بودند و هشتمين آنها سگ آنها بود (و يقولون سبعة وثامنهم كلبهم ).
بـگـو پـروردگـار مـن از تـعـداد آنـهـا آگـاهـتـر اسـت(قل ربى اعلم بعدتهم ).
تـنـهـا گـروه كـمـى تـعـداد آنـهـا را مـى دانـنـد (مـا يـعـلمـهـم الاقليل ).
گـر چـه در جـمـله هـاى فـوق قـرآن بـا صـراحـت تـعـداد آنها را بيان نكرده است ، ولى ازاشـاراتـى كـه در آيـه وجـود دارد مـى تـوان فـهـمـيـد كـهقـول سـوم هـمـان قـول صـحـيـح و مـطـابـق واقـع اسـت ، چـرا كـه بـهدنبال قول اول و دوم كلمه رجما بالغيب (تير در تاريكى ) كه اشاره به بى اساس بودنآنـهـا اسـت آمـده ، ولى در مـورد قـول سـوم نـه تنها چنين تعبيرى نيست ، بلكه تعبير بگوپـروردگـارم از تـعـداد آنـهـا آگاهتر است و همچنين تعداد آنها را تنها گروه كمى مى دانندذكـر شـده اسـت كـه ايـن خـود دليـلى اسـت بـر تـايـيـد ايـنقـول و در هـر حـال در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كـنـد در مـورد آنـهـا بـحـث مـكـن جـز بـحـثمستدل و توأ م با دليل و منطق (فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا) .
مـراء بـطـورى كـه راغـب در مـفـردات مـى گـويـد - دراصل از مريت الناقة يعنى پستان شتر را بدست گرفتم براى دوشيدن گرفته شده است، سپس به بحث و گفتگو پيرامون چيزى كه مورد شك و ترديد است اطلاق گرديده .
و بـسـيـار مـى شـود كـه در گـفـتـگـوهـاى لجـاجـت آمـيـز و دفـاع ازباطل به كار مى رود، ولى ريشه اصلى آن محدود به اين معنى نيست ، بلكه هر نوع بحثو گـفـتـگـو را در بـاره هـر مـطـلبـى كـه مـحـل تـرديـد اسـتشامل مى شود
ظاهر به معنى غالب و مسلط و پيروز است .
بنابر اين جمله (فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا) مفهومش اين است كه آنچنان با آنها منطقى ومستدل سخن بگو كه برترى منطق تو آشكار گردد.
اين احتمال را نيز بعضى در تفسير آيه گفته اند كه بطور خصوصى با مخالفان لجوجبـحـث و گـفـتـگـو نكن چرا كه هر چه بگوئى تحريفش مى كنند، بلكه آشكارا و در حضورمردم گفتگو كن ، تا نتوانند حقيقت را تحريف يا انكار نمايند
ولى تـفـسـيـر اول صـحـيـحـتـر بـه نـظـر مـيـرسـد، بـه هـرحـال مـفـهـوم سـخـن اين است كه تو بايد به اتكاء وحى الهى با آنها سخن بگوئى زيرامـحـكـمـتـريـن دليـل در ايـن زمـيـنـه هـمين دليل است ، و بنا بر اين از احدى از آنها كه بدوندليـل سـخـن مـى گـويـنـد در بـاره تـعـداد اصـحـاب كـهـف سـؤال نكن (و لا تستفت فيهم منهم احدا).
آيه بعد يك دستور كلى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد كه هرگز نگومـن فـلان كـار را فـردا انـجـام مـى دهـم (و لا تـقـولن لشـى ء انـىفاعل ذلك غدا).
مگر اينكه خدا بخواهد (الا ان يشاء الله )
يعنى در رابطه با اخبار آينده و تصميم بر انجام كارها، حتما جمله انشاء الله
را اضافه كن ، چرا كه اولا تو هرگز مستقل در تصميمگيرى نيستى و اگر خدا نخواهد هيچكـس تـوانـائى بـر هـيـچـكـار را نـدارد، بنا بر اين براى اينكه ثابت كنى نيروى تو ازنيروى لا يزال او است و قدرتت وابسته به قدرت او جمله انشاء الله (اگر خدا بخواهد) راحتما به سخنت اضافه كن .
ثـانـيـا: خـبـر دادن قـطـعـى بـراى انـسـان كـه قـدرتـش مـحـدود اسـت واحتمال ظهور موانع مختلف مى رود صحيح و منطقى نيست ، و چه بسا دروغ از آب در آيد، مگراينكه با جمله انشاء الله همراه باشد.
بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمال ديگرى در تفسير آيه فوق گفته اند و آن اينكه منظور نفىاستقلال انسان در كارها است مفهوم آيه چنين است : تو نمى توانى بگوئى من فلان كار رافردا انجام خواهم داد مگر خدا بخواهد.
البـتـه لازمـه ايـن سـخـن آن اسـت كـه اگـر جـمـله انـشـاء الله را بـيـفـزائيـم سـخـنكـامـل خـواهـد بـود، امـا ايـن لازمـه جـمـله اسـت نـه مـتـن آنـچـنـانـكـه در تـفـسـيـراول گفته شد.
شـان نـزولى را كـه در مـورد آيـات فـوق نـقـل كـرديـم تـفـسـيـراول را تـايـيد مى كند، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بدون ذكر انشاء اللهبـه كـسـانـى كـه پـيـرامـون اصـحـاب كـهـف و مـانـنـد آن سـؤال كرده بودند قول توضيح و جواب داد، به همين جهت مدتى وحى الهى به تاخير افتاد،تـا بـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينه هشدار داده شود و سرمشقىبراى همه مردم باشد
سـپـس در تـعـقـيـب اين جمله ، قرآن مى گويد هنگامى كه ياد خدا را فراموش كردى بعد كهمتوجه شدى پروردگارت را بخاطر بياور (و اذكر ربك
اذا نسيت ).
اشـاره به اينكه اگر بخاطر فراموشى جمله انشاء الله را به سخنانى كه از آينده خبرمـى دهـى نـيـفـزائى هـر مـوقـع بـيـادت آمد فورا جبران كن و بگو انشاء الله ، كه اين كارگذشته را جبران خواهد كرد.
و بـگـو امـيـدوارم كـه پـروردگـارم مـرا بـه راهـى روشـنـتـر از ايـن هـدايـت كـنـد (وقل عسى ان يهدين ربى لاقرب من هذا رشدا).
نكته ها:
1 - رجما بالغيب
رجم در اصل به معنى سنگ يا پراندن سنگ است ، سپس به هر نوع تيراندازى اطلاق شدهاسـت ، و گـاه بـه مـعـنـى كـنـائى مـتـهـم سـاخـتـن يـا قـضـاوت بـه ظـن و گـمـاناستعمال مى شود. و كلمه (بالغيب ) تاكيدى بر اين معنا است ، يعنى غائبانه قضاوت بىماخذ در باره چيزى كردن .
ايـن تـعـبير شبيه همان چيزى است كه در فارسى ميگوئيم تير در تاريكى انداختن از آنجاكـه انـداخـتـن تـير در تاريكى غالبا به هدف اصابت نمى كند اين نوع قضاوتها غالبادرست از آب در نمى آيد.
2 - واو در جمله و ثامنهم كلبهم
در آيات فوق جمله رابعهم كلبهم و سادسهم كلبهم هر دو بدون واو آمده است در حالى كهجـمـله و ثـامـنـهم كلبهم با واو شروع مى شود، از آنجا كه تمام تعبيرات قرآن حتما داراىنكتهاى است مفسران در معنى اين واو سخن فراوان گفته اند.
شايد بهترين تفسير اين باشد كه اين واو اشاره به آخرين سخن و
آخـريـن حـرف اسـت ، چـنـانـكـه در ادبـيـات امـروز نـيـز اخـيـرا ايـن تـعـبـيـرمـعـمول شده كه هنگام برشمردن چيزى ، تمام افراد آن بحث را بدون واو ذكر مى كنند، اماآخـريـن آنـهـا حـتـمـا بـا واو خواهد بود، مثلا مى گوئيم زيد، عمر، حسن و محمد آمدند اين واواشاره به پايان كلام و بيان آخرين مصداق و موضوع است .
ايـن سـخـن از مـفسر معروف ابن عباس نقل شده و بعضى از مفسران ديگر آنرا تاييد كرده وضـمـنـا خـواسـته است از همين كلمه واو تاييدى براى اينكه عدد واقعى اصحاب كهف عدد هفتبـوده است استفاده كند، زيرا قرآن پس از بيان گفته هاى بى اساس ‍ ديگران ، عدد حقيقىآنها را در پايان بيان كرده است .
بـعـضـى ديـگـر از مـفـسـران مـانـنـد فـخـر رازى و قـرطـبـى تـفسير ديگرى براى اين واونـقـل كـرده انـد كـه خـلاصـه اش چـنـيـن اسـت : عـدد هـفـت نـزد عـرب بـه عـنـوان يـك عـددكـامـل شـمـرده مـى شـود، بـه هـمـيـن جـهت تا هفت را بدون واو مى آورند، اما همينكه از اين عددگـذشتند واو كه دليل آغاز كلام و استيناف است مى آورند، لذا در اصطلاح ادباء عرب بهواو ثمانيه معروف شده است
در آيـات قـرآن نـيـز غـالبـا بـه اين مطلب برخورد مى كنيم كه مثلا در سوره توبه آيه112 هـنـگامى كه صفات مجاهدان فى سبيل الله را مى شمرد هفت صفت را بدون واو ذكر مىكـنـد ولى بـه صفت هشتم كه مى رسد مى گويد: و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدودالله .
و در آيـه 5 سـوره تـحـريـم در وصف زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد ازذكر هفت صفت هشتمين را با واو آورده مى گويد ثيبات و ابكارا.
و در سـوره زمـر در آيـه 71 هـنـگامى كه سخن از درهاى جهنم مى گويد مى فرمايد فتحت أبـوابها (درهاى آن گشوده مى شود) اما در دو آيه بعد هنگامى كه سخن از درهاى بهشت بهمـيـان مـى آيـد مـى فـرمـايد: و فتحت أ بوابها آيا اين بخاطر آن نيست كه درهاى جهنم هفت ودرهاى بهشت هشت است ؟
البـتـه شـايـد ايـن يـك قـانـون كـلى نـبـاشـد، ولى در غـالب مـوارد چـنـيـن است ، و به هرحال نشان مى دهد كه حتى وجود يك واو در قرآن حساب شده و براى بيان واقعيتى است .
3 - مسجد در كنار آرامگاه
ظـاهـر تعبير قرآن اين است كه اصحاب كهف سرانجام بدرود حيات گفتند و به خاك سپردهشدند، و كلمه عليهم شاهد اين مدعا است ، سپس علاقه مندان به آنها تصميم گرفتند معبدىدر كنار آرامگاه آنان بسازند، قرآن اين موضوع را در آيات فوق با لحن موافقى آورده استو ايـن نـشـان مـى دهـد كـه سـاخـتـن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست -آنچنان كه وهابيها مى پندارند - بلكه كار خوب و شايسته اى است .
اصـولا بـنـاهـاى يادبود كه خاطره افراد برجسته و با شخصيت را زنده مى دارد هميشه درمـيـان مردم جهان بوده و هست ، و يك نوع قدردانى از گذشتگان ، و تشويق براى آيندگاندر آن كار نهفته است ، اسلام نه تنها از اين كار نهى نكرده بلكه آنرا مجاز شمرده است .
وجود اينگونه بناها يك سند تاريخى بر وجود اين شخصيتها و برنامه و تاريخشان است، بـه هـمـيـن دليـل پـيامبران و شخصيتهائى كه قبر آنها متروك مانده تاريخ آنها نيز موردترديد و استفهام قرار گرفته است .
ايـن نـيـز واضـح اسـت كـه ايـن گـونه بناها كمترين منافاتى با مسئله توحيد و اختصاصپرستش به الله ندارد، زيرا احترام ، مطلبى است ، و عبادت و پرستش مطلبى ديگر.
البته اين موضوع . بحث فراوانى دارد كه اينجا جاى آن نيست .
4 - همه چيز با اتكاء بر مشيت خدا
آوردن جـمـله ان شـاء الله بـه هنگام بيان تصميم هاى مربوط به آينده ، نه تنها يك نوعادب در پـيـشـگاه خدا است ، بلكه بيان اين حقيقت مهم نيز هست كه ما چيزى از خود نداريم هرچـه هـسـت از نـاحـيـه او اسـت ، مـستقل بالذات خدا است ، و ما همه متكى باو هستيم ، تا اراده اونـبـاشـد اگـر تيغهاى عالم از جا حركت كنند حتى يك رگ را نخواهند بريد، و اگر اراده اوبـاشـد هـمـه چـيـز بـه سـرعـت تـحـقـق مـى يـابـد و حـتـى شـيـشـه را دربغل سنگ نگه مى دارد.
اين در حقيقت همان مفهوم توحيد افعالى است كه در عين وجود اختيار و آزادى اراده انسان ، وجودهر چيز و هر كار را به مشيت خدا وابسته مى كند.
اين تعبير با افزايش دادن توجه ما را به خدا در كارها، به ما نيرو و قدرت مى بخشد ، وهم دعوت به پاكى و صحت عمل مى كند.
از پـارهـاى از روايـات استفاده مى شود كه اگر كسى سخنى را در ارتباط با آينده بدونانشاء الله بگويد خدا او را به خودش ‍ واميگذارد و از زير چتر حمايتش بيرون مى برد.
در حـديـثـى از امـام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : امام دستور داده بود نامهاى بنويسند،هـنـگـامـى كـه نـامـه پـايـان يـافت و به خدمتش ‍ دادند ملاحظه كرد، انشاء الله در آن نبود،فـرمـود: كـيـف رجـوتـم ان يـتـم هـذا و ليـس فـيـه اسـتـثـنـاء، انـظـرواكـل مـوضـع لا يكون فيه استثناء فاستثنوا فيه شما چگونه امى دوار بوديد كه اين نامه(يـا ايـن كار) به پايان برسد در حالى كه انشاء الله در آن نيست ، نگاه كنيد در هر جاىآن نيست بگذاريد.
5- پاسخ به يك سؤ ال
در آيات فوق خوانديم خداوند به پيامبرش مى گويد هنگامى كه خدا را فراموش كردى وبعد متذكر شدى ياد او كن
اشاره به اينكه اگر تكيه بر مشيت او با جمله انشاء الله ، نكردى هر گاه به خاطرت آمدجبران نما.
در احـاديـث مـتـعـددى كـه در تـفـسـيـر آيـه فـوق از اهـلبـيـت (عـليـهـمـالسـلام )نـقـل شـده نـيـز روى ايـن مـسـاله تـاكـيـد گـرديـده اسـت كـه حـتـى پـس ‍ از گـذشـتـنيكسال نيز به خاطرتان آمد كه انشاء الله نگفته ايد گذشته را جبران نمائيد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation