بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 11, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

چيزى كه هست اسم بردن خصوص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از ميان مؤ منيندر عين اينكه تجليلى از آن حضرت است ، و در عينحال تشديد را هم در حق ايشان مبالغه مى كند، زيرا وقتىقبل از ديگران اسم خصوص آن جناب برده شد قهراهول و هراس خطاب و ترس و وحشتى كه از تكلم كردن مقام عزّت و كبريايى حق ناشى مىشود لبه تيز آن متوجه آن جناب مى گردد ، همچنانكه در آيه (و لو لا ان ثبتناك لقدكدت تركن اليهم شيئا قليلا اذا لاذقناك ضعف الحيوه و ضعف الممات ) هم وضع به همينمنوال است ، و لذا بيشتر مفسرين گفته اند: اينكهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: (سوره هود مرا پير كرد) ناظر بههمين آيه است ، و ان شاء اللّه - در بحث روايتى آينده درباره اين موضوع بحث خواهيمنمود.


و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار و ما لكم من دون اللّه من اولياء ثم لا تنصرون



در صحاح درباره ماده (ركن ) (از باب قعد، يعقد، قعودا) گفته : مصدرش ركون مىشود كه به معناى ميل كردن به سوى چيزى و تسكين دادن خاطر به وسيله آن است ، و كلمه(ركن ) - به ضم اول آن - به معناى ناحيه قوى تر هر چيز و به معناى امر عظيم ونيز به معناى عزت و منيع بودن است . لسان العرب هم همينطور گفته ، ولى مصباح گفته: ركون به معناى اعتماد است .
راغب گفته : ركن هر چيز، آن ناحيه اى است كه دلگرمى و خاطر جمعى به همان ناحيه است(اين معناى لغوى ركن است )، ولى بطور استعاره در معناى نيرو هماستعمال شده ، همچنانكه در قرآن آمده : (لو ان لى بكم قوه او آوى الى ركن شديد)
(ركن ، يركن ) - با فتح عين الفعل مضارع - نيز آمده است ، و خداى تعالى فرموده(و لا تركنوا الى الذين ظلموا). ولى صحيح تر اين است كه بگوييم : اين ماده از دوباب آمده يكى (ركن ، يركن ) مانند (نصر، ينصر)، و ديگرى از باب (ركن يركن) مانند (علم ، يعلم ). و در آيه (لا تركنوا) از اين باب است ، و (ناقه مركنهالضرع ) آن ماده شترى را گويند كه رگ و ريشه پستانش بزرگ باشد و پستان رابزرگ كند، و (مركن )به معناى طغار كوچك است ، و (اركان عبادات ) به معناى آنجوانبى است كه بناى هر عبادتى بر آنها نهاده شده ، و اگر آن اركان ترك شود عبادتباطل و ترك شده . و اين قريب به همان معنايى است كه صحاح گفته است .
معناى (ركون ) كه در آيه : (و لاتركنوا الى الّذين ظلموا...) از آن نهى شدهاست
و حق مطلب اين است كه ركون به معناى صرف اعتماد نيست ، بلكه اعتمادى است كه تواءمبا ميل باشد، و به همين جهت است كه با حرف (الى ) متعدى مى شود، نه با (على )و تفسيرى كه اهل لغت براى آن كرده اند تفسير به معناى اعم است ، و اين خود عادت و رسماهل لغت مى باشد.
بنابراين ، ركون به سوى ستمكاران ، يك نوع اعتمادى است كه ناشى ازميل و رغبت به آنان باشد، حال چه اين ركون دراصل دين باشد، مثل اينكه پاره اى از حقايق دين را كه به نفع آنان است بگويد، و از آنچهكه به ضرر ايشان است دم فروبندد و افشاء نكند، و چه اينكه در حيات دينى باشدمثل اينكه به ستمكاران اجازه دهد تا به نوعى كه دلخواه ايشان است در اداره امور مجتمعدينى مداخله كنند و ولايت امور عامه را به دست گيرند، و چه اينكه ايشان را دوست بدارد ودوستيش منجر به مخالطت و آميزش با آن شود و در نتيجه در شؤ ون حياتى جامعه و يافردى از افراد اثر سوء بگذارد.
و كوتاه سخن ، ركون به اين معنا است كه در امر دين و يا حيات دينى طورى به ستمكاراننزديك شود كه نزديكيش تواءم با نوعى اعتماد و اتكاء باشد، و دين و خدا و يا حياتدينى را از استقلال در تاءثير انداخته ، و از آن پاكى و خلوص اصليش ساقط كند ومعلوم است كه نتيجه اين عمل اين است كه راه حق از طريقباطل سلوك شود، و يا حق با احياى باطل احياء گشته و بالاخرة به خاطر احيائش كشتهشود.
دليل ما بر اين معنايى كه كرديم اين است كه خداى تعالى در خطابى كه در اين آيه دارد،كه خود تتمه خطاب در آيه قبلى است جمع كرده ميانرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مومنين از امتش ، و شؤ ون ى كه هم مربوط بهآن جناب و هم به امّت اوست ، همان معارف دينى و اخلاق و سنت هاى اسلامى است از جهتتبليغ و حفظ و اجراء و تطبيق حيات اجتماعى بر آن ، و همچنين عبارت است از ولايت امورمجتمع اسلامى ، و شناخته شدن افراد به عنوان يك فرد مسلمان ، در صورتى كه به آنسنت ها عمل كند. بنابراين ، نه پيغمبر مى تواند در اين امور به ستمكاران ركون كند ونه امّت او.
بعلاوه ، كاملا روشن است كه اين دو آيه مورد بحث به منزله نتيجه اى است كه ازداستانهاى ملت هاى ستمكارى استنتاج شده كه خداوند به جرم ستمهايشان آنها را هلاكنموده است . اين دو آيه متفرع بر آن داستانها و ناظر به آنها است ، و ظلم آن ملتها تنهاشرك ورزيدن و بت پرستيشان نبود، بلكه از جمله كارهاى نكوهيده آنها كه خداوند از آننكوهش كرده پيروى از ستمكاران بوده ، كه نتيجه اش فساد در زمين بعد از اصلاح آن مىشد، و آن فساد عبارت بود از رسميت دادن به سنت هاى ظالمانه كه واليان جورباب كردهبودند و مردم هم از آنها پيروى مى كردند.
اين نيز پر واضح است كه سياق دو آيه مزبور مترتب بر يكديگر است ، يعنى غرضيكى مترتب بر غرض ديگرى است ، چون آيه اولى مردم را نهى مى كند از اينكه ازستمكاران باشند، و دومى نهى مى كند از اينكه به آنان نزديكى و به سوى آنانميل و اعتماد كنند، يعنى بخواهند در اجراى حق ميان خود، برباطل آنان اعتماد كنند و به وسائل باطل آنان تمسّك جويند. پس جمله (لا تركنوا الىالذين ظلموا) نهى است از ميل به سوى ايشان و اعتماد بر آنان و اينكهاصل دين و حيات دينى بر اساس باطل ايشان بنا شود.
منظور از (الّذين ظلموا) كه از اعتماد و تمايل به آنان نهى گرديده است
قرار گرفتن اين دو آيه به منزله نتيجه اى از داستانهاى گذشته ، اين معنا را افاده مىكند كه منظور از ستمكاران در آيه ، كسانى نيست كه صرفا ظلمى از آنان سرزده باشد، وگرنه بايد تمامى مردم را شامل شود، زيرا از معدودى معصومين كه بگذريم تمامى مردمسهمى از ظلم را دارند، و با اين حال ديگر معنايى براى نهى نمى ماند.
و نيز افاده مى كند كه مقصود از ستمكاران آن عدّه اى هم كه دائما كارشان ظلم باشد نيست .درست است كه فعل به خودى خود صرف تحقق را مى رساند، و در صورت وجود اسبابافاده وصف و استمرار هم مى كند، و ليكن آن شرايط و اسباب در آيه مورد بحث وجود نداردو هيچ چيزى بر چيزى بطور گزاف دلالت نمى كند.
پس مقصود از ستمكاران ، اين طايفه نيستند، بلكه مراد آن عدّه از مردم هستند كه حالشان درظلم و ستم ، حال همان كسانى باشد كه خداوند در آيات سابق داستانشان را آورده بود، ومثل اينكه خداى تعالى در آن داستانها عموم مردم را در برابر دعوت الهيى كه متوجه آنانشده مانند يك دسته دانسته ، آنگاه آنان را به دو قسم پذيرندگان و مخالفين تقسيم كردهآنگاه در چند جاى آن داستانها از طايفه اول تعبير كرده به (الذين آمنوا - آنانكه ايمانآوردند)، و در نزديك ده جا از طايفه دوم كه دعوت او را رد كرده اند تعبير كرده به(الذين ظلموا - كسانى كه ظلم كردند)، مانند جمله (و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا)و (و اخذت الذين ظلموا الصيحه ) و (و تلك عاد جحدوا بايات ربهم و عصوا رسله واتبعوا امر كل جبار عنيد) و (الا ان ثمود كفروا ربهم ) و (الا بعدا لمدين كما بعدتثمود) و امثال آن .
خداوند سبحان از ردّ و قبول آنان در قبال دعوت الهى تعبير بهفعل ماضى آورده كه تنها بر تحقق و وقوع دلالت مى نمايد، چون مقام ، مقام قياس است وهمينكه از مقام مقايسه بيرون مى آيد به صيغه اسمفاعل و يا در واقع به صفت تعبير نموده مى فرمايد: (وقيل بعدا للقوم الظالمين ) و يا: (و ما هى من الظالمين ) و يا: (و لا تتولوا مجرمين )و امثال آن كه زياد آمده است .
آرى ، همانطور كه اشاره شد مقام مقايسه و نسبت سنجى وضع مردم در برابر دعوت ازنظر قبول و ردّ، اقتضا دارد كه به صرف وقوع و تحقق اكتفاء كند، چون بيش از ايناحتياج ندارد كه بگويد فلان قوم و ملت جزو اين دسته شدند يا آن دسته ايمان آوردند، ويا ظلم كردند، و ديگر احتياج نيست به اينكه وصف استمرار و تلبس و اتصاف ايشان رابيان كند.
پس مفاد جملات : (ظلموا) و (عصوا) و (اتبعوا امر فرعون ) اين است كه ايشانجزو اين دسته شدند، و به ظلم و عصيان و متابعت امر فرعون شناخته گرديدند. و همچنينمفاد جمله (نجينا الذين آمنوا) اين است كه ما آنهايى را كه به صفت و علامت ايمان متصفهستند نجات داديم .
پس در افاده اصل آن سمت و علامت تعبير به فعل (ماضى ) كافى است ، هر چند لازمهداشتن آن علامت اتصاف هم باشد. و به عبارت ديگر كسانى كه مثلا از قوم نوح ظلمكردند، قهرا ظالم هم شدند، و ليكن در مقام قياس و تقسيم ، عنايت به صرف صدور وتحقق ظلم تعلق مى گيرد، نه به اتصافشان به وصف ظلم ، چون در اين مقام عنايت بهاين معنا نداريم كه ظلم وصف دائمى آنان شده ، و لذا مى بينيم به محضى كه كلام از مقامقياس و نسبت بيرون مى رود، لحن گفتار عوض شده ، به جاىفعل به وصف تعبير مى شود، مثلا مى فرمايد: (بعدا للقوم الظالمين ) و (يا و لاتكن مع الكافرين ) - دقت فرماييد.
از آنچه گذشت نقطه ضعف كلام پاره اى از مفسرين به دست مى آيد كه در تفسير جمله(الذين ظلموا) گفته اند: اين جمله دلالت دارد بر اينكه ظلمى از آنان سرزده و بيش ازاين دلالت ندارد. و همچنين مفسرين ديگرى كه گفته اند: جمله (الذين ظلموا) به معنىوصف و معنايش اين است كه ركون به ظالمين مكن .
سخن صاحب المنار درباره مراد از: (الّذين ظلموا) و نقاط ضعف آن سخن
صاحب المنار در ت فسير خود گفته : زمخشرى جمله (الذين ظلموا) را چنين تفسير كرده(يعنى ركون مكن به كسانى كه ظلم از ايشان ديده شده تا چه رسد به آنهايى كه ظلموصفشان شده ). آنگاه حكايت كرده از موفق كهدنبال امام جماعتى به نماز ايستاد، وقتى آن امام اين آيه را تلاوت كرد موفق غش كرد، وپس از آنكه به هوش آمد سبب انقلابش را پرسيدند گف ت : خدا وعده آتش ‍ داده به كسىكه ركون كند به شخصى كه ظلمى از او ديده شود، تا چه رسد به اينكه ظلم شيوه ووصف او باشد.
و بنا به گفته وى معناى آيه اين است كه (هر كس كمترين ميلى كند به كسى كه ولو يكبار مختصر ظلمى از او سر زده باشد به آتش ‍ دوزخ درمى افتد) وحال آنكه اين معناى غلطى است ، زيرا مقصود از (الذين ظلموا) همان طايفه ستمگران ازمشركين هستند كه با مومنان دشمنند و آنها را آزار نموده ، براى بيزار كردنشان از ديننقشه چينى مى كنند.
پس جمله (الذين ظلموا) عينا مانند جمله (الذين كفروا) است كه در آيات بسيارى آمده ،همانطور كه نمى توان گفت به صرف اينكه كلمه (كفروا) ماضى است و مراد از آنكسانى است كه در گذشته كفرى از ايشان صادر شده - بلكه مراد از آن طايفه كفار است- همينطور در (الذين ظلموا) نمى توان چنين معنايى كرد.
بهترين شاهد بر اين معنا آيه شريفه (ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لمتنذرهم لا يومنون ) است (كه بطور قطع مى دانيم معناى صله (الذين ) وموصول (كفروا) كسانى هستند كه كفر صفت ايشان است نه اينكه در گذشته يك بار ازايشان كفر سرزده باشد، چون اگر چنين باشد انذار كردن و نكردن پيغمبر درباره آنانيكسان نيست ).
و مخاطبين به نهى از ركون همان كسانى هستند كه در آيه (فاستقم ) مخاطب بودند. و درآيه مورد بحث ، از اين دشمنان مشرك پيغمبر تعبير كرده به (الذين ظلموا) همانگونهكه از قومهاى پيامبران گذشته در داستانهايى كه از آنها در همين سوره در آيات 37، 67،94، ذكر مى كند همين تعبير را آورده ، و نيز در همين سوره از آنها به ظالمين نيز تعبيركرده و فرموده : (و قيل بعدا للقوم الظالمين ). پسحاصل كلام اينكه در اين آيات فرقى ميان دو تعبير وصف (ظالمين ) و صله وموصول (الذين ظلموا) نيست ، چون هر دو تعبير درباره اقوام به يك معنا است .
اما اينكه صاحب كشاف گفته : (منظور از جمله (الذين ظلموا) كسانى است كه ظلمى ازايشان سرزده باشد و گرنه مى فرمود ظالمين ) حرف صحيحى است ، و ليكن آن نتيجهاى را كه او مى خواهد نمى تواند بگيرد، زيرا تعبير بهفعل در مقام آيه كه توضيحش ‍ گذشت هر چند بيشتر از صرف تحقق و صدور را نمىرساند و ليكن مقام ، اين معنا را با معناى وصفى منطبق مى كند، نظير آيه (فاما من طغى وآثر الحيوة الدنيا فان الجحيم هى الماوى و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوىفان الجنه هى الماوى ) كه در عين اينكه تعبير بهفعل شده مع ذلك با معناى صفت منطبق است .
آيه شريفه : (و لاتركنوا...) متضمن نهىازتمايل به همه ستمكاران است
و اما نقطه ضعفى كه در كلام صاحب المنار است اين است كه وى آيه را تنها مربوط بهستمكاران و دشمنان مومنين و نقشه چينان از مشركين دانسته ، و اين از مشاراليه ، محض تحكمو بدون دليل سخن گفتن است ، زيرا هيچ دليلى در دست نيست كه دلالت كند بر اينكه آيهشامل ستمگران از اهل كتاب و دشمنان اسلام از يهود و نصارا نمى شود، مخصوصا با اينكهخود قرآن در گذشته نزديكى ايشان را به جرم اينكه از در ظلم در كتاب خدا اختلاف مىاندازند ستمگر خوانده و صريحا از دوستى با آنان نهى و تشديد كرده و حتى فرموده :(و من يتولهم منكم فانه منهم )
و درباره دوستى با مطلق كفار فرموده : (و منيفعل ذلك فليس من اللّه فى شى ء).
از ايشان مى پرسيم چه مانعى هست كه اين آيهشامل ستمگران اين نشود با اينكه در ميان اين امّت جبارانى وجود داشته و دارد كه صدهابرابر شقى تر از جباران عاد و ثمودند، و طاغيانى وجود داشته و دارد كه هزار بارطاغى تر از فرعون و هامان و قارونند؟
و صرف اينكه اسلام در موقع نزول اين سوره گرفتار ستمگران و مشركين قريش وحوالى مكّه بوده چه دلالت مى كند بر اينكه لفظ آيه مخصوص به ايشان و نهى ازركون به ايشان باشد؟ و مگر خاص بودن مورد، عموم لفظ را تخصيص مى زند؟ حاشا!پس آيه شريفه نهى مى كند از ركون به هر كسى كه به علامت ظلم شناخته شده باشد،چه اينكه مشرك باشد يا موحد، چه اهل كتاب باشد و چه مسلمان .
نقطه ضعف ديگرى كه در كلام صاحب المنار است اين است كه ايشان براى تاءييد و شاهدگفتار خود تمسك جسته به آيه (ان الذين كفروا سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لايؤ منون )، به اين بيان كه (الذين كفروا) با اينكهفعل است معناى وصف را مى دهد، و مقصود از آن كافرانند، نه فردى از افراد كه در زمانگذشته كفرى از او صادر شده باشد.
و آن نقطه ضعف اين است كه آيه مذكور مربوط به عموم كفار و بيانحال عموم آنان نيست تا شاهد گفتار وى باشد، بلكه در تفسيرش ‍ و همچنين در مواضعديگرى در اين كتاب بيان كرديم كه اين آيه مخصوص كفّار قريش است آن هم نه همه آنانبلكه سران ايشان كه رسما عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در ابتداىدعوتش به مخالفت و كارشكنى برخاستند، و خداوند هم شر ايشان را از سر آن جنابكوتاه نمود و در واقعه بدر و وقايع ديگر نابودشان كرد. پس آيه عام نيست ، چون اگرعام مى بود و منظور از جمله (الذين كفروا) همه كفار مى بود مضمون آيه خلاف واقع مىشد، براى اينكه كفار بسيارى را سراغ داريم كه حتى از ميان خود قريش و حتى بعد ازنزول اين آيه به سوى اسلام گراييدند، (و انذاررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در دلهايشان مؤ ثر افتاد).
و اگر صاحب المنار بگويد: مراد آن كفاريست كه تا آخرين لحظه عمر خود ايمان نياوردنددر جوابش مى گوييم در اين صورت مضمون آيه شبيه به مضمون (آنچه در جوى مىرود آبست ) خواهد شد، زيرا معنا ندارد بگوييم (كفارى كه تا آخرين لحظه عمر خودايمان نياوردند ايمان نمى آورند چه انذارشان بكنى و چه نكنى ) پس هيچ چاره اى جزاين نيست كه بگوييم آيه مذكور مخصوص عدّه معينى است و جمله (الذين كفروا) بهطايفه خاصّى نظر دارد.
و ما در سابق هم گفتيم كه جمله (الذين آمنوا) هم يك عنوان تشريفى است براى اشخاصمعينى كه در اول دعوت اسلامى به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) يمانآوردند، و خطابات (يا ايها الذين آمنوا) در قرآن هم مختص به ايشان است (مگر در آنمواردى كه دليلى بر خلاف اين مطلب دلالت كند) ولى در هرحال ساير مؤ منين هم در احكام آن خطابات با آن اشخاص ‍ شريكند.
نقطه ضعف سومى كه در گفتار صاحب المنار مى باشد اين است كه در آخر كلامش گفته :(در آيه مورد بحث از ستمكاران معاصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تعبيركرده به (الذين ظلموا) همانطور كه از اقوام پيغمبران گذشته (در آيه 37، 67، 94)هم اين تعبير را كرده ، و هم به ظالمين تعبير كرده پس در اين آيات فرقى ميان دو تعبيرنيست .)
و خلاصه گفتارش اينكه : گاهى از ايشان به (الذين ظلموا) تعبير كرده و گاهى به(ظالمين ) و اين خود دليل بر اين است كه مقصود از هر دو تعبير يكى است .
اشكال اين حرف اين است كه گويا آن عنايتى كه گفتيم در كلام هست از نظر وى مخفى مانده، و نتوانسته منتقل شود به اينكه اتحاد مصداق دو تعبير باعث نمى شود كه عنايت به هردو يكى باشد.
پس خلاصه مضمون اين آيه نهى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امت او است ازركون به كسى كه به عنوان ظلم شناخته شده باشد، به اينكه به سوى اوميل و در امر دين و حيات دينى بر ظلم او اعتماد كنند، اين است منظور جمله (و لا تركنوا الىالذين ظلموا).
(فتمسكم النار) - اين جمله تفريع است بر ركون و معنايش اين است كه عاقبت ركون ،تماس با آتش است . (نكته جالبى كه در اين جمله است اين است كه ) عاقبت ركون به ظلم ،ظالم را تماس با آتش و خود ظلم را آتش قرار داده است . و اين همان فرق ميان نزديك شدنبه ظلم و تلبس به ظلم است .
(و ما لكم من دون اللّه من اولياء) - اين جمله در موضعحال است از مفعول (فتمسكم )، يعنى آتش شما را مس مى كند در حالى كه در آن آتش غيراز خدا هيچ ياورى نداشته باشيد، چه اين واقعه در قيامت واقع مى شود كه انسان تمامىاولياء و ياورانى (كه در دنيا ياورش مى پنداشت ) از دست مى دهد. ممكن هم هستحال از ركون باشد، البته اين در صورتى است كه منظور از آتش عذاب باشد و جمله(ثم لا تنصرون ) به احتمال اول به معناى نداشتن شفيع و بهاحتمال دوم به معناى خذلان الهى خواهد بود.
و تعبير به (ثم ) در جمله (ثم لا تنصرون ) براى اين است كه دلالت كند برخاتمه امر و اينكه سرانجام كار شما نوميدى و خذلان مى شود، گويا فرموده : در قيامتجز خدا كسى را نداريد او هم هر چه بخوانيدش جوابتان را نمى دهد و هر چه از او طلبيارى كنيد ياريتان نمى كند، پس در نتيجه سرانجام كارتان نوميدى و خسران و خذلانخواهد بود.
از بحثهايى كه تاكنون پيرامون آيه كرديم چند چيز بدست آمد:
چه مواردى مشمول نهى آيه شريفه نمى باشد؟
1 - اينكه متعلق نهى در آيه شريفه ركون بهاهل ظلم است در امر دين و يا حيات دينى ، از قبيل سكوت كردن در بيان حقايق دينى و امورىكه موجب ضرر جامعه دينى مى شود و ترك هرعمل ديگرى كه خوش آيند ظالمان نيست ، و يا مثل اينكه ظالم كارهايى كند كه براى جامعهدينى ضرر دارد، و مسلمانها آن را ببينند و سكوت كنند و حقايق دينى را برايش بازگونكنند، و يا امورى را ترك كند كه با تركش لطمه به اجتماع مسلمين بزند. و مسلمينسكوت كنند، او زمام جامعه دينى را در دست بگيرد و عهده دار مصالح عمومى جامعه بشود وبا نداشتن صلاحيت ، امور دينى را اجراء كند و ايشان سكوت كنند و نظير اينها.
بنابراين ، ركون و اعتماد بر ستمگران در معاشرت و معامله و خريد و فروش و همچنينوثوق داشتن به ايشان و در برخى از امور امين شمردن آنان ،مشمول نهى آيه شريفه نيست ، زيرا ركون در اينگونه امور ، ركون در دين و يا حياتدينى نيست ، خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مى بينيم كه در شب هجرتوقتى از مكه به سوى غار ثور حركت كرد يكى از مردم قريش را امين شمرد و از او براىسفر به مدينه مركبى را اجاره كرد، و نيز او را امين دانست و مورد وثوق قرار داد كه بعداز سه روز، راحله را تا درب غار خواهد آورد، آرى او رفتارش چنين بود و خود مسلمانان همدر پيش روى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با كفّار و مشركين همين معامله راداشتند.
ركون به اهل ظلم اخص از ولايت كفار است و مراد از آن اعتماد و مماشات در امر دين وحياتدينى است نه مطلق ركون و اعتماد
2 - نتيجه اى ديگر كه از بحثهاى گذشته گرفته شد اين است كه ركونى كه در آيهاز آن نهى شده ، اخص است از معناى ولايتى كه در آيات بسيار ديگرى از آن نهى شده ،زيرا ولايت به معناى نزديك شدن به نحوى است كه مسلمين را در دين و اخلاقشان در معرض‍ تاءثر قرار دهد و در نتيجه دين و اخلاقشان كه از بين رفته و سنت هاى ظالمانه اى كهدر جامعه دشمنان دين رايج شده در ميان مسلمين رواج يابد، به خلاف ركون كه به معناىبنا نهادن دين و يا حيات دينى است بر اساس ظلم ظالمين ، و اين معنا از نظر مورد اخص ازولايت است ، براى اينكه هر جا كه ركون به ظالمى پيدا شود ولايت ظالم هم شده ولى هرجا كه ولايت ورزيدن به ظالم يافت شد چنان نيست كه ركون هم باشد. فرق ديگر اينكهخطر و بروز اثر در ركون بالفعل است ولى در ولايت اعم ازبالفعل است .
از اينجا اشكال گفتار پاره اى از مفسرين كه ركون را به معناى ولايت گرفته اند معلوممى شود.
سخن ديگرى از صاحب المنار و اشكال وارد بر آن
صاحب المنار در تفسير خود نخست كلام زمخشرى رانقل كرده كه گفته است : نهى در آيه جهات بسيارى راشامل مى شود، مانند گراييدن و پست شدن در راه هوا و هوس آنان ، و به اميد ايشان از همهجا و همه كس قطع اميد كردن ، و همنشينى و رفاقت كردن ، و به ديدنشان رفتن ، و باايشان مداهنه نمودن و به كارهايشان رضايت دادن ، و خود را به ايشان شبيه كردن ، و بهزىّ آنان درآمدن ، و به زرق و برق زندگى و تجمّلات ايشان چشم حسرت دوختن ، و اسمآنان را به عظمت ياد كردن ، چون دقت و تاءمّل در جمله (و لا تركنوا) اين معنا را اثباتمى كند، زيرا ركون به معناى كمترين ميل است . و همچنين جمله (الى الذين ظلموا) نيزناراحت كننده است زيرا اگر فرموده بود: (الى الظالمين ) باز امتثالش خيلى دشوارنبود، زيرا ظالمين عدّه معدوديند، ولى فرمود (هر كس كه ظلم كند) و اين تعبير عمومىتر است و هر كسى كه ظلمى را ولو براى يك بار مرتكب شودمشمول آن مى گردد.
آنگاه در مقام ردّ آن برآمده چنين مى گويد: البته آنچه را كه وى انگشت رويش گذاشته واز مصاديق ركون دانسته همه در جاى خود كارهاى زشتى است كه سزاوار نيست مؤ من مرتكبآن شود و احيانا هم از لوازم غيرقابل توجه ركون هست و ليكن صحيح نيست كه هيچيك ازآنها را مفسر و مراد آيه بگيريم ، براى اينكه مى دانيم اولين طايفه اى كه مخاطب به اينخطاب بودند رسول گرامى اسلام و صحابه ايشان يعنى همان سابقين اولين بودند كهاز شرك توبه كرده به سوى ايمان گراييدند و در ميان آنان كسى را سراغ نداريم كهاينطور نسبت به مشركين ركون داشته باشد، يعنى از اسلام و مسلمين يكباره قطع نمودهدل به كفار ببندد، و يا به خاطر هواهاى آنان تن به پستى دهد و يا به كارهاى آنانراضى بوده باشد، و همچنين ساير مصاديقى كه شمرده .
مؤ لف : صاحب المنار اولا خودش گفتار خود را نقض كرده و با اينكه قبلا اعتراف كرد كهبعضى از امور مذكور از لوازم ركون است ، مع ذلك مى گويد هيچ يك از آنها صلاحيتندارد كه بگوييم مراد آيه است . آرى ، با اينكه همه معصيت ها بزرگ است و نبايد نسبتبه آنها بى اعتناء بود مع ذلك بيشتر مفسّرين قرآن را مى بينيم كه عادت كرده اند ازنسبت دادن پاره اى سهل انگاريها به قرآن كريم هيچ خوددارى نكنند.
و از اين بدتر اينكه مى گويد: مخاطب به اين نهىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و سابقين اولين بودند و ايشان در مظان چنينچيرهايى نبودند. اشكال آن اين است كه اولا خطاب ، خطاب واحدى است متوجه او و امتش ، ودر چنين خطابى اول و دومى وجود ندارد، و اگر بعضى از مخاطبين از جهت زمان مقدم بربعضى ديگر باشند باعث نمى شود كه خطاب آن روزى مردم امروزى را نگيرد، هر چندلفظ شامل باشد.
و ثانيا اگر مخاطب در مظنه نافرمانى نباشد باعث نمى شود كه خطاب نهى متوجه اونگردد، مخصوصا نواهيى كه از مقام تشريع صادر مى شود. بله ، در چنين صورتى ازتاءكيد و الحاح جلوگيرى مى كند، ولى از اصل نهى جلوگيرى نمى كند، و ما مى بينيمكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از چيرهايى نهى شده كه به مراتببزرگتر از ركون به ظالمان است ، مانند شرك به خدا و ترك تبليغ پاره اى اوامر ونواهى ، از آن جمله فرموده : (و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطنعملك و لتكونن من الخاسرين ).
و درباره ترك تبليغ فرموده : (يا ايها الرسول بلغ ماانزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ) و درباره پيروى كفار فرموده :(يا ايها النبى اتق اللّه و لا تطع الكافرين و المنافقين ان اللّه كان عليما حكيما و اتبعما يوحى اليك من ربك ) با اينكه چنين مظنه اى در بين نيست كه آن جناب به پروردگارخود شرك بورزد، و يا آنچه كه به وى وحى شده از تبليغش سر باز زند، و يا كافرانو منافقان را اطاعت كند، و يا وحى پروردگار خود را پيروى ننمايد وامثال اين از نواهى ديگر.
و همچنين سابقين اولين ، كه ايشان هم از امورى خيلى بزرگتر از ركون به ظالمين و يامثل آن نهى شده اند، از آن جمله فرموده : (و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة) كه درباره اهل بدر نازل شده ، كه سابقين اولين هم در ميان ايشان بوده اند.
و درباره بعضى از آنان آمده كه خود آنان را ستمكار خوانده ،حال بعضى صحابه پيغمبر را ستمكار خواندن مهم است ، و يا به او بگويند بهستمكاران ركون مكن ؟ و همچنين آيات ديگرى كه مربوط به داستانهاى بدر، احد و حنين است، و مشتمل است بر نهى هايى كه خيلى مهم تر از نهى ركون است . و نيز آيات ناهيه اى كهزنان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از امورى نهى مى كند كه بدتر ازركون به ظالمين است . پس صرف اينكه سابقين اولين در مظنه چنين اعمالى نيستند باعثنمى شود كه نهى هم از ناحيه خداى تعالى صادر نشود، علاوه بر اينكه بعضى از همانسابقين اولين به پاره اى از آن گناهان و جرائم مبتلا شدند.
اشاره به فرق بين ميل به ظالمين و مصاديق مباشرت در ظلم
سوم چيزى كه از بحث گذشته به دست آمد اين بود كه آيه شريفه به كمك سياقى كهدارد و نيز با تاييد مقام ، نهى مى كند از ركون به ستمكاران در ستمهايشان ، به اين معناكه مسلمانان ، دين حق خود و حيات دينى خود را مبنى بر ظلمى از ظلم هاى آنان كنند، و يا درگفتار و كردار حق خود، جانب ظلم و باطل ايشان را رعايت كنند. و خلاصه وقتى بتوانندحقى را احياء كنند كه باطلى را هم احياء بكنند، و برگشت اينعمل همانطور كه قبلا هم گفتيم به اين است كه احياء يك حق با از بين رفتن يك حق ديگرصورت گيرد.
و اما ميل كردن به ظلمى از ظلم هاى آنان و راه دادن آن ظلم را در دين ، و اجراى آن در مجتمعاسلامى و يا در محيط زندگى شخصى ، ركون به ظالمين نيست ، بلكه مباشرت در ظلم ووارد شدن در زمره ظالمين است .
و اين مطلب بر بسيارى از مفسرين مشتبه شده ، و نتوانسته اند ميان ركون به ظالمين و اينمثالها كه ما ذكر كرده و گفتيم مباشرت در ظلم است ، فرق بگذارند، در نتيجه در تفسيرآيه بحث هايى را ايراد كرده اند كه كمترين ارتباطى با آيه و با مساءله ركون بهظالمين ندارد، و ما به خاطر رعايت اختصار از ايراد و بحث در صحت و سقم آنها صرفنظركرديم ، و هر كس بخواهد مى تواند به تفاسير آنان مراجعه نمايد.


و اقم الصلوه طرفى النهار و زلفا من الليل ان الحسنات يذهبن السيئات ...


دو طرف نهار به معنى صبح و عصر است ، و كلمه (زلف ) جمع (زلفى ) وبطورى كه مى گويند از نظر معنا و ساختمان لفظى شبيه است به (قرب ) كه جمع(قربى ) است ، و اين وصفى است كه به جاى موصوف خود - نظير ساعات وامثال آن - نشسته و تقديرش اين است : و ساعاتى از شب كه نزديك به روز باشد.
يعنى نماز را در صبح و عصر و در ساعاتى از شب كه نزديكتر به روز باشد به پاىدار، و اين ساعات با نماز صبح و عصر كه در يك طرف روز قرار دارد و نماز مغرب وعشاء كه وقتشان ساعتهاى اول شب است تطبيق مى كند، همچنانكه بعضى از مفسرين نيزگفته اند. و يا تنها با نماز صبح و مغرب كه هر يك در يك طرف روز قرار دارند و نمازعشاء كه وقتش اوايل شب است منطبق مى شود چنانكه ديگران گفته اند و بعضى ديگرحرفهاى ديگرى زده اند.
و ليكن از آنجايى كه بحث در اين مورد به فقه مربوط است ، و در بحث فقهى متبع ،بيانى است كه از پيغمبر و امامان اهل بيتش وارد شده باشد، لذا آن را حواله مى دهيم بهبحث روايتى آينده - ان شاء اللّه تعالى .
جمله (ان الحسنات يذهبن السيئات ) امر (اقم الصلوة ) راتعليل نموده ، بيان مى كند كه نمازها حسناتى است كه در دلهاى مؤ منين وارد شده و آثارمعصيت و تيرگيهايى كه دلهايشان از ناحيه سيئات كسب كرده از بين مى برد، و ما در اينباره بحثى راجع به (حبط) در جلد دوم اين كتاب ايراد نموديم .
(ذلك ذكرى للذاكرين ) - يعنى اينكه گفته شد كه حسنات سيئات را از بين مى بردبه خاطر اهميتى كه دارد و براى بندگانى كه به ياد خدا هستند مايه تذكر است .
امر به نماز و صبر كه مهمترين عبادات و اخلاقيات هستند


و اصبر فان الله لا يضيع اجر المحسنين


پس از امر به نماز، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را دستور مى دهد به صبركردن ، و در موارد ديگرى مانند: (و استعينوا بالصبر و الصلوة ) ميان صبر و نمازجمع كرده . و سرّ آن اين است كه هر كدام از اين دو، در باب خودش مهم ترين اركان هستند.آرى ، در ميان عبادات ، نماز مهمترين عبادت و در اخلاقيات صبر مهمترين خلق است ،همچنانكه درباره نماز فرموده : (و لذكر اللّه اكبر) و درباره صبر فرموده : (انذلك لمن عزم الامور).
و اجتماع اين دو، مهمترين وسيله اى است كه با آن مى توان بر مصائب و ناملايمات فايقآمد، چون صبر، نفس را از قلق و اضطراب و فرارى شدن نگه مى دارد، و نماز نفس را بهسوى پروردگار توجّه مى دهد و در نتيجه ناملايمات را از ياد آدمى مى برد، و ما بيانمفصل اين معنا را در جلد اول اين كتاب در تفسير آيه 45 سوره بقره گذرانديم .
و از اينكه بطور مطلق امر به صبر كرده به دست مى آيد كه منظور از آن ، اعم از صبربر عبادت و يا صبر بر معصيت و يا صبر در مصيبت است ، بلكه همه آنها راشامل مى شود و بنابراين ، امر مزبور، امر به صبر است درامتثال تمامى اوامر و نواهى كه قبلا در سوره آمده ، ازقبيل (فاستقم )، و (لا تطغوا)، و (لا تركنوا)، و (اقم الصلوة )
و ليكن از اينكه صيغه امر را مفرد آورده و تنها بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) متوجّه كرده به دست مى آيد كه مقصود از آنصبر، صبر مخصوصى است كه مختص به آن حضرت است ، و گرنه مى فرمود: (واصبروا) مخصوصا با اينكه سياق امرها و نهى هاى گذشته همه سياق جمع بود، و اينمطلب گفتار آن كسانى را كه مى گويند منظور از صبر، صبررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در برابر آزار مشركين و ظلم ستمگرانشان استتاييد مى كند.
و اما اينكه چرا امر به نماز را مفرد آورده مگر نماز هم اختصاص به آن جناب دارد؟ جوابشاين است كه نماز مخصوص به آن جناب نيست ، ولى مقصود از اقامه در اينجا چيزيست كه آنروز مخصوص به آن جناب بوده ، و آن عبارت است از اقامه نماز به جماعت كه آن روزبايد آن حضرت اين كار را مى كرد - دقت فرماييد.
و اينكه فرمود: (ان اللّه لا يضيع اجر المحسنين ) امر به صبر راتعليل م ى كند.


فلو لا كان من القرون من قبلكم اولوا بقيه ينهون عن الفساد فى الارض ...


كلمه (لو لا) به معناى (هلا) و (الا) است كه تعجب آميخته با توبيخ را مىرساند، و معناى آن اينست كه : ملل و اقوامى كهقبل از شما مى زيستند چرا باقى نماندند و چرا از فساد در زمين نهى نكردند؟ تاخود را ازانقراض و استيصال حفظ كنند؟
(الا قليلا ممن انجينا منهم ) - اين استثناء استثناء از معناى نفى جمله سابق است چون معنااين است : عجب است از امت هاى گذشته كه با آن آيات كه از خدا ديدند و آن عذابها كهمشاهده كردند، چرا جز عدّه كمى كه ما براى اينكه از فساد نهى مى كردند از عذاب و هلاكنجاتشان داديم ، بقاياى بيشترى نماندند تا از فساد در زمين نهى كنند؟
(و اتبع الذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوا مجرمين ) - اين جمله بيانحال كسانى است كه پس از استثناء باقيمانده اند كه اكثريت ايشان راتشكيل مى دهند، و چنين معرفيشان كرده كه مردمى ستمكار و همه پيرو لذايذ مادى بوده و دراين وادى غوطه ور و در نتيجه به جرم و گناه آلوده شده بودند.
پس ، از اين استثناء و از اين ما بقى كه حالشان را بيان كرد يك تقسيم بدست مى آيد و آناين است كه مردم باقيمانده دو صنف مختلفند، يكى ناجيانى كه خداوند آنها را نجات داده ،دوم مجرمين و لذا مى بينيم كه دنبال اين آيه مى فرمايد: (و لو شاء ربكلجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك ).


و ما كان ربك ليهلك القرى بظلم و اهلها مصلحون


يعنى سنت خداى تعالى چنين نبوده كه قريه ها را هلاك و منقرض كند در حالى كهاهل آن مصلح باشند، چون اين خود ظلم است ، (و لا يظلم ربك احدا - پروردگار تو بهاحدى ظلم نمى كند). پس اينكه فرمود (بظلم ) قيد توضيحى مى شود (يعنى هلاكتىكه خود ظلم است ) نه اينكه احترازى باشد، و بخواهد از ميان دو جور هلاك كردن ، هلاككردن به ظلم را بگويد، و چون قيد توضيحى است اين معنا را افاده مى كند: سنّت خداىتعالى بر اين قرار گرفته كه سرزمينهايى را كهاهل آن مصلحند هلاك نكند، چون هلاك كردنشان ظلم است (و ما ربك بظلام للعبيد - و خداوندهيچگاه به بندگان ظلم نمى كند).


و لو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك ... اجمعين


معناى (اختلاف ) و مشتقات ديگر ماده (خلف )
كلمه (خلف ) در مقابل (امام ) و يا (قدام ) به معناى پشت سر است ، اين معناىاصلى اين ماده است و در ساير مشتقّاتى كه از اين ماده منشعب شده نيز اين معنا نهفته ، مثلاوقتى گفته مى شود: (خلف اباه - پدر خود را خلف شد) معنايش اين است كه به جاىاو نشست ، او از دنيا رفت و وى بعد از او زنده بماند. و همچنين وقتى گفته مى شود:(اخلف وعده - خلف كرد وعده خود را) معنايش اين است كه وعده خود را پشت سر انداخت .و وقتى گفته مى شود: (فلان مات و خلف ابنا - فلانى مرد و فرزندى خلف گذاشت) معنايش اين است كه فرزندى پشت سر نهاد، و رفت ، و وقتى گفته مى شود: (فلاناستخلف فلانا - فلانى از فلان كس خواست تا خليفه اش باشد) معنايش اين است كهاز او خواست تا پس از غيبت و يا مرگش و يا به عنايت ديگرى نايب او باشد، مانند خليفهقرار گرفتن آدم به وسيله خدا در زمين . و نيز وقتى گفته مى شود (فلان خالف فلانااو تخالفا - فلانى با فلان كس ‍ مخالفت و يا با يكديگر مخالفت كردند) معنايشاين است كه در عقيده و يا عمل از هم جدا شدند، كانّه هر يك ديگرى را پشت سر انداخت . ومعناى (تخلف عن امره - تخلف ورزيد از امر او) اين است كه امر او را پشت سر انداخت وبه آن عمل نكرد. و معناى (اختلف القوم فى كذا - مردم در فلان موضوع اختلافكردند) اين است كه يكديگر را پشت سر انداختند. و معناى (اختلف فلان الى فلان -فلانى به نزد فلانى اختلاف كرد) اين است كه پى در پى نزد او آمد و شد كرد.
و اين (اختلاف ) كه در مقابل معناى (اتفاق ) است ، از امورى است كه طبع سليم آن رانمى پسندد، زيرا همه طبايع مى دانند كه با اختلاف ، نيروها پراكنده و ضعيف مى شود.البته آثار سوء ديگرى از قبيل نزاع ، مشاجره ،جدال ، كشت و كشتار، كينه توزى و دشمنى نيز دارد، كه هر يك به نوبه خود در سلبامنيت و سلامتى ،تاءثير به سزايى دارند.
دو نوع اختلاف و مذمت يك نوع آن در قرآن كريم
چيزى كه هست يك نوع از اختلاف ، اختلافى است كه در عالم انسانى چاره اى از آن نيست ، وآن اختلاف طبايع است كه منتهى به اختلاف بنيه ها مى گردد. آرى تركيبات بدنى درافراد اختلاف دارد و اين اختلاف در تركيبات بدنى باعث اختلاف در استعدادهاى بدنى وروحى مى شود، و با ضميمه شدن اختلاف محيطها و آب و هواها اختلاف سليقه ها و سنن وآداب و مقاصد و اعمال نوعى و شخصى در مجتمعات انسانى پديد مى آيد، و در علم الاجتماعو مباحثش ثابت شده كه اگر اين اختلافات نمى بود بشر حتى يك چشم بر هم زدن قادربه زندگى نبود.
و خداى تعالى هم در قرآن كريم اين اختلاف را به خود نسبت داده و فرموده : (نحن قسمنابينهم معيشتهم فى الحيوه الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضاسخريا) و در هيچ جاى از كلام خود آن را مذمّت ننموده ، مگر در آن مواردى كه اين اختلافآميخته با هواى نفس و بر خلاف هدايت عقل باشد، مانند اختلاف در دين ، چون خداى سبحاندين را يك مساءله فطرى دانسته و فرموده : بشر مفطور بر معرفت و توحيد خداست . و نيزدرباره نفس انسان فرموده : تقواو فجور نفس را به نفس هر كسى الهام كرده . و نيزفرموده : دين حنيف از فطرياتى است كه بشر بر آن خلق شده ، و در خلق خدا تبديلىنيست .
و به همين جهت در موارد بسيارى از كلام مجيدش اختلاف در دين را به ظلم و طغيان اختلافكنندگان نسبت داده ، از آن جمله فرموده : (فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيابينهم ).
و در آيه زير هر دو اختلاف را ذكر كرده و فرموده : (كان الناس امة واحدة فبعث اللّهالنبيّين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه) اين همان اختلاف اول است كه اختلاف در امور مادّى و زندگى مادى است . (و ما اختلففيه ) اين آن اختلاف دومى يعنى اختلاف در امر دين است (الا الذين اوتوه من بعد ماجاءتهم البيّنات بغيا بينهم فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه ).
آن اختلافى كه خداوند در آيه مورد بحث يعنى در جمله (و لو شاء ربكلجعل النّاس امة واحدة ) منظور دارد، همان اختلافى است كه در آياتقبل بيان داشته بود و آن اختلاف در امر دين بود كه مردم دو طايفه شدند اندكىاهل نجات و بيشتر ستمكاران و اهل هلاكت .
جمله : (لايزالون مختلفين ) راجع به اختلاف در دين است
بنابراين ، معناى آيه مورد بحث چنين مى شود: و اگر اختلاف كنند در امر دين ، بارى خدارا بدين وسيله عاجز نمى كنند، چون اگر خدا مى خواست مى توانست مردم را يك امّت قراردهد و در نتيجه در امر دين اختلافى ميان آنان پديد نيايد. پس در حقيقت اين آيه نظير آيهاى است كه مى فرمايد: (و على اللّه قصد السبيل و منها جائر و لو شاء لهديكم اجمعين )و آيه (افلم يياس الذين آمنوا ان لو يشاء اللّه لهدى الناس جميعا.
و بنابراين ، جمله (و لا يزالون مختلفين ) نيز تنها راجع به اختلاف در دين خواهدبود، زيرا همين اختلاف است كه قرآن براى ما بيان مى كند كه اگر خدا مى خواست از ميانمردم بر مى داشت . پس تقدير كلام چنين است : اگر خدا مى خواست اختلاف را از ميان ايشانبرمى داشت ليكن چنين نخواست در نتيجه مردم همچنان تا ابد مخالف يكديگر خواهند بود.
علاوه بر اينكه جمله (الا من رحم ربك ) صريح در اين است كه از يك عدّه مخصوصى كهبه ايشان رحم كرده اين اختلاف را برداشته . و ما مى دانيم كه اختلاف در غير دين راخداوند از هيچ طايفه مرحومه هم برنداشته ، ولى از ايشان اختلاف دينى را برداشته ،البته آن اختلافى را برداشته كه مذموم و ناشى از بغى و بعد از علم به حق است .
جمله (الا من رحم ربك ) استثناء جمله (و لا يزالون مختلفين ) است ، يعنى مردم بعضىبا بعضى ديگر در امر حق تا ابد اختلاف مى كنند مگر كسانى كه خداوند به آنان رحمكرده كه آنها در امر حق اختلاف نكرده و متفرّق نمى شوند. و بطوريكه از آيه (فهدىاللّه الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه استفاده مى شود، منظور از رحمت ، هدايتالهى است .
و اگر بگويى : معناى اختلاف مردم اين است كه عده اى با عده اى ديگر در نفى و اثباتمقابل هم قرار گيرند، و در نتيجه معناى (لا يزالون مختلفين ) اين مى شود كه دائمابه دو قسمت محق و مبطل منقسمند، و چنين مساله اى ديگرقابل تخصيص و استثناء نيست مگر آنكه عموم زمانى آن را تخصيص زده و زمان معينى را ازآن خارج كنند، و اما افراد آن قابل استثناء نيستند، براى اينكه اگر استثناء را راجع بهافراد بگيريم معناى مستثنا و مستثنامنه چنين مى شود (ايشان دائما منقسم به دو قسم محق ومبطل هستند، مگر آنان كه خدا رحمشان كرده كه ايشان منقسم به دو قسم نيستند بلكه هموارهمحقند) و اين معناى غلطى است ، زيرا آنهايى هم كه اختلاف مى كنند يك دسته شان محقند،پس برگشت معنا به اين مى شود كه بعضى از ايشان هم مبطلند و هم محق ، ولى محق ايشانتنها محقند و در ميانشان مبطل نيست و اين كلام كلامى بى فايده است .
علاوه بر اين ، اصلا معنا ندارد محق ها را از حكم اختلاف استثناء كنيم ، زيرا اين محق ها يكطرف اختلاف هستند، و پرواضح است كه اختلاف ، قائم به هر دو طرف محق ومبطل است .
مذمت اختلاف ، از جهت لوازم آن يعنى تفرق و اعراض از حق است
در پاسخ مى گوييم : درست است كه اختلاف در اين آيه و در ساير آيات كهاهل اختلاف را مذمّت مى كنند، اختلاف در حق است ، و نيز درست است كه مخالفت كردن بعضىبا بعضى ديگر مستلزم اين است كه يكى از آن دو، بر حق و داراى بصيرت باشد ليكنوقتى حساب اجتماعى را كه اين دو فريق تشكيل داده اند برسيم اجتماعى استمتزلزل و متفرق از حق ، و جامعه ايست كه مى توان گفت بر حق ، اجتماعى ندارند و حق راكنار گذارده اند، و حق بر ايشان مخفى است و درباره آن ترديد دارند.
و خداى سبحان اگر اختلاف را مذمّت مى كند به خاطر لوازم آنست كه همان تفرق و اعراضاز حق است ، و آيات هم شاهد و گواه بر اين است ، زيرا هر جا از اختلاف مذمّت مى كند، هردو طرف اختلاف به باطل را توبيخ مى كند و اگر منظور از (مختلفين ) صاحبان آراء واعمال مختلف و متفرق از حق نبوده باشد صحيح نمى بود كه هر دو طرف اختلاف را مذمتكند.
و نيز بهترين موءيّد اين معنا آيه (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينااليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ) استكه از (اختلاف ) تعبير به (تفرّق ) كرده ، و همچنين آيه (و ان هذا صراطى مستقيمافاتبعوه و لا تتبعوا السّبل فتفرق بكم عن سبيله ) بلكه اين آيه دلالتش روشن تر ازآيه قبل است زيرا اهل حق و ملازمين سبيل حق را خارج ازاهل تفرقه و اختلاف دانسته .
و لذا مى بينيم در غالب مواردى كه خداوند اختلافاهل اختلاف را درباره كتاب مذمّت مى كند دنبالش مساءله ريب و ترديد را ذكر مى كند، مانند:(و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم و انهملفى شك منه مريب ) و اين معنا در مواضعى از كلام مجيد خداوند تكرار شده و فرموده :(عم يتسائلون عن النباء العظيم الذى هم فيه مختلفون ) يعنى از چه چيزى مى پرسندو هر كدام حرفى مى زنند كه ايشان را از حق دور مى كند. و نيز فرموده : (انكم لفىقول مختلف يوفك عنه من افك قتل الخراصون ) يعنى قولى كه به يك وجه و معنىبرنمى گردد، بلكه قول هر كدام معنايى مى دهد، غير آنچه كهقول ديگرى افاده مى كند، قولى كه مبتنى بر علم نيست ، بلكه مبتنى بر خرص و تخميناست ، و همين پندار و تخمين ، اين قولها را در ميان شما پديد آورده .
و در اين معنا است : (يا اهل الكتاب لم تلبسون الحقبالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون ) زيرا اين (لبس ) كه در آيه مذمّت شدهعبارت از حرفهايى بوده كه ايشان مى زدند و به صورت ، شباهت به حق داشته ولى حقنبوده بلكه منظور از آن القاء شبهه و تفرقه بوده تا بدين وسيله حق پنهان بماند.
پس مقصود آيه از اختلاف آنان همان حرفها و عقايدى است كه پيش خود تراشيده و درنتيجه مردمى كه پيرو ايشانند در شّك افتاده از حق متفرق مى شوند. آرى ، مقصود آيه آنكسانى است كه پيروانى دارند، و در نزد پيروان خود القاء شبهه مى كنند و آراء باطلىرا به صورت حق جلوه مى دهند تا به كلّى حق را از فهم و درك مردم پوشيده نگهدارند. واين اختلاف را فقط از روى بغى و دشمنى مرتكب مى شوند، و اين همان اختلافشان در حقمى باشد، پس از اينكه حق براى آنان روشن گشت .
رحمت الهى غايت خلقت انسان مى باشد (و لذلك خلقهم )
از آنچه گذشت - هر چند طول كشيد - اين نكته عايد گرديد كه اسم اشاره (و لذلكخلقهم ) اشاره است به رحمتى كه جمله (الا من رحم ربك ) بر آن دلالت دارد، و اگركلمه رحمت مونّث لفظى است منافات ندارد كه اسم اشاره به آن مذكر آورده شود، زيرا درمصدر (رحمت ) هر دو صورت جايز است ، به شهادت اينكه مى بينيم در آيه (ان رحمهاللّه قريب من المحسنين ) قريب را كه وصف رحمت است مذكر آورده . علاوه ، اگر ما اشاره(لذلك ) را اشاره به رحمت ندانيم ، لابد بايد بگوييم اشاره به اختلاف است ، وحال آنكه گفتيم كه اختلاف مزبور ناشى از بغى و ظلم ايشان و موجب تفرق ايشان از حق وپوشاندن حق و نمودارى باطل است ، و چنين اختلافى چگونه مى تواند غايت خلقت و منظورخداى تعالى از آفرينش انسانها باشد. آرى ، معنا ندارد بگوييم خداوند سبحان عالمانسانى را ايجاد كرد تا ظلم و ستم را زنده و حق راباطل كنند و بعد او به اين جرم هلاكشان كند و سپس ‍ آنها را در آتش خالد بسوزاند، قرآنكريم با تمام بياناتش چنين احتمالى را رد مى كند.
از اين هم كه بگذريم سياق آيات اين اعمال را دفع مى كند، زيرا آيات در مقام بيان اينمعنا است كه خداوند به رافت و رحمت خود مردم را به سوى خير و سعادتشان دعوت مى كند،و از ايشان ظلم و شر را نخواسته ، و ليكن مردم به خاطر ظلم و اختلاف خود از دعوت اواستنكاف مى ورزند و آيات او را تكذيب نموده غير او را مى پرستند، و در زمين فسادانگيخته با دست خود گور خود را مى كنند، و خود را دچار عذاب مى سازند، و گرنهخداوند سرزمينهايى را كه اهل آن صالحند به ظلم و ستم هلاك نمى كند، و نيز او نخواستهمردم را خلق كند تا بغى و فساد به راه بيندازند، و او به همين جرم هلاكشان كند.
پس آنچه از ناحيه خداست تنها رحمت و هدايت است ، و آنچه ظلم و اختلاف است از ناحيه خودمردم است ، اين است آنچه از سياق آيات مورد بحث استفاده مى شود.
و اگر رحمت را - كه گفتيم همان هدايت است - غايت خلقت گرفتيم به خاطر اينست كهرحمت به غايت نهايى كه همان سعادت بشر استاتصال دارد همچنانكه در آيه (و قالوا الحمد لله الذى هدانا لهذا) كه حكايتقول اهل بهشت است هدايت را غايت شمرده و اين نظير غايت شمردن عبادت است براى خلقت درآن آيه كه مى فرمايد: (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) عبادت نيزمتصل به سعادت آدمى است .
(و تمت كلمة ربك لاملان جهنم من الجنه و الناس اجمعين ) - يعنى كلمه خداى تعالىتحقق يافت ، و مصداق خود را از ايشان گرفت ، به خاطر ظلم و اختلافشان در حق ، و بعداز آنكه بدان عالم شدند، و كلمه او كه تحقق يافت همان پر كردن جهنم بود.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation