بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 11, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و امّا مساءله بيرون نشدن از بهشت بعد از دخول در آن ، از مسائلى است كه آيات و رواياتبى شمار بر آن دلالت دارد. و اجماعى كه صاحب مجمع البياننقل كرده نيز برگشتش به همين آيات و روايات است ، ودليل جداگانه اى نيست ، زيرا معنايش اين است كه اجماع كنندگان ، از آيات و يا روايات ويا از عقل همه همين معنا را فهميده اند، پس دليل مساءله كتاب و سنت وعقل است .
بحث روايتى
در الدر المنثور است كه بخارى و مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و ابن جرير و ابنمنذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب (الاسماءوالصفات ) - همگى از ابو موسى اشعرى روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خداوند سبحان ظالم را آنقدر مهلت مىدهد كه وقتى گرفتش ، ديگر رهايى نداشته باشد، آنگاه اين آيه را قرائت كرد: (وكذلك اخذ ربك اذا اخذ القرى و هى ظالمه ان اخذه اليم شديد).
و در همان كتاب آمده كه ترمذى - وى اين حديث را حسن شمرده - و ابو يعلى و ابن جريرو ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه از عمر بن خطابنقل كرده اند كه گفت : وقتى آيه شريفه (فمنهم شقى و سعيد)نازل شد من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدم : پس ديگر به چه اميدعمل نيك انجام دهيم ؟ به اميد سرنوشتى كه خدا از تقدير آن فارغ شده ؟ يا به اميد چيزىكه هنوز خداوند از آن فارغ نگشته ؟ فرمود: بلكه بر اساس سرنوشتى كه خدا از آنفارغ شده ، و قلمهاى تقدير بر آن جارى گشته . اى عمر! و ليكن هر كسى براى چيزىكه خلق شده ، عمل كردن به منظور رسيدن به آن برايش ميسور است .
بررسى نسبت سعادت و شقاوت انسان با قضا و قدر الهى با توجه به رواياتوارده
مؤ لف : اين جمله آخرى به طرق متعددى از طرقاهل سنت از عمر روايت شده و همچنانكه در صحيح بخارى از عمران بن حصين روايت آورده كهگفت : به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كردم :اهل عمل در (انتظار رسيدن به ) چه چيز عمل مى كنند؟ فرمود: هر كس براى رسيدن به آنچهكه تقديرش برايش نوشته راه آسانى دارد.
و نيز در همان كتاب از على (كرم اللّه وجهه ) ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت شده كه وقتى در تشييع جنازه اى بود،چوبى برداشت و با نوك آن زمين را مى خراشيد در همينحال فرمود: هيچ يك از شما نيست مگر آنكه منزلش را معلوم كرده اند كه در بهشت است يا دردوزخ . پرسيدند بنابراين آيا بر (اعمال خود) تكيه و اتّكا نكنيم ؟ فرمود:عمل بكنيد، زيرا هر كس براى رسيدن به آنچه كه تقدير برايش نوشته راه آسانى داردو سپس اين آيه را تلاوت فرمودند: (فاما من اعطى و اتقى ....)
مؤ لف : براى اينكه اين مطلب روشن شود لازم است بگوييم هيچ خردمند و صاحب فكرىشكّ ندارد در اينكه تمامى حوادثى كه در اين عالم جريان مى يابد، چه آن حادثه هايىكه از مقوله اعيانند (از قبيل پديد آمدن عسل ) و يا آن حادثه هايى كه از مقوله اثر اعيانباشد (مانند خواص عسل ) و خلاصه هر چه باشد مادام كه حادث نشده ، در حد امكان قراردارد يعنى ممكن است حادث بشود و ممكن است نشود، و به همين جهت ، امكان هم يك نسبت بهوجود آن دارد و هم نسبتى به عدم آن ، مثلا يك چوب را فرض مى كنيم كه هنوز در اثراحتراق به صورت خاكستر درنيامده ، اين چوب امكان دارد خاكستر شود، و عينا امكان هم داردكه خاكستر نشود. و همچنين يك قطره منى كه مبدا پيدايش آدمى است مادام كه به صورت يكانسان درنيامده ممكن است ما بقى اجزاى علت انسان شدنش نيز جمع بشوند و در نتيجه اينقطره ، انسانى بشود، و ممكن هم هست آن اجزا و شرايط مساعدت نكنند، و در نتيجه بهصورت چيز ديگرى غير از انسان درآيد.
اين امكان تا موقعى است كه تكليفش يكسره نشده باشد، و اما اگر يكسره شد و مثلاخاكستر بالفعل و يا انسان بالفعل گرديد امكان خاكستر شدن و انسان شدنباطل مى شود، زيرا ديگر نسبتى با عدم خاكستر شدن و عدم انسان شدن ندارد، بلكهتنها انسان است و خاكستر و چيز ديگرى نيست و در عين اينكه خاكستر و انسان استمحال است چيز ديگرى باشد.
با اين بيان بخوبى روشن مى شود كه اگر ما فعليات را گرفته و آنها را بهعلتهاى تامه شان نسبت دهيم و علت ها را هم باز به علت هاى قبليش و همچنين تمامىسلسله معلولها و سلسله علت ها را يكجا در نظر بگيريم ، عالم عبارت مى شود از مشتىفعليات كه نه امكان در آنها راه دارد و نه استعداد و اختيار، و اگر همين موجودات را از اينجهت كه داراى امكان و استعداد هستند در نظر بگيريم نسبت به غايت هايى كه به سوى آندر حركتند قهرا نسبت آنها به آن غايتها نسبت امكان و استعداد خواهد بود و معلوم است كه هيچموجودى از موجودات مادى در رسيدن و نرسيدن به آن غايات از حيز امكان و اختيار بيروننرفته است .
عالم هستى داراى دو وجه است : وجه ضرورت و تقدير و وجه امكان و اختيار
پس براى عالم كون دو وجه است : يك وجه ، وجه ضرورت و فعليت است كه در اين وجههر جزئى از اجزاى عالم چه اعيان و چه آثار و خواص اعيان داراى تعين است و هيچگونهابهام و ترديدى در آن نيست و هيچ تغيير و تبديلى در آن راه ندارد و اين همان وجهى استكه مسبّبات به وسيله اسباب و علل تامّه خود (يعنى آن عللى كه از مقتضاى خود هرگزانفكاك ندارد و معلولها از آن علت ها تخلّف نمى پذيرند و به هيچ حيله اى نمى توان ايندو را از هم جدا نمود) تحقق مى پذيرند.
وجه ديگر، وجه امكان و وجه استعداد و قابليت است كه هيچ چيزى از اين وجه تعين به خودنمى گيرد و تا واقع نشود و از امكان در نيايد محدود و متشخص نگشته ، و تا تحقق نيابداز ابهام و اجمال درنمى آيد، و چون چنين است (و در تمامى موجودات اين دو وجه هست و درخصوص آدميان ) پاى اختيار به ميان مى آيد، و به خاطر همين وجه دوم است كه قانوناختيار واقعيتى مى شود و در دنبال آن ، مساءله سعى و كوشش و حركت وعمل و اكتساب سر درآورده تعليم و تربيت و خوف و رجاء و آرزوها و خواهش ها مصححيافته و پاسخ اين سؤ ال : (با اينكه قلم تقدير سرنوشت ها را معلوم كرده ديگر چهفايده و اثرى در سعى و عمل تصوّر مى شود و دعوت انبياء و امر و نهيشان و ثواب وعقابى كه وعده داده اند چه معنايى دارد) روشن مى گردد.
و پر واضح است كه هيچ يك از اين دو وجه ، ديگرى راباطل نمى كند، و در عالم وجود با هم تدافع ندارند، بلكه فعليت در ظرف خود فعليتاست ، و امكان و استعداد در ظرف خود امكان و استعداد است ، عينا مانند ابهام يك حادثه استقبل از واقع شدنش و تعين آن بعد از تحقّقش كه ما مى بينيم نه آن ابهام در آن ظرف ،تعين در اين ظرف را از بين مى برد، و نه تعين در اين ظرف با ابهام در آن ظرف منافاتدارد.
آرى ، وجه اول كه همان وجه قضا و قدر الهى است و حوادث در آن ظرف متعين است تعينحوادث در اين ظرف ، عدم تعين در ظرف دعوت انبياء وعمل و اكتساب را باطل نمى كند. و ما ان شاء اللّه به زودى اين مساءله را در بحث قضا وقدر هر جا كه مناسب باشد مورد بحث قرار مى دهيم ، و فعلا خواننده محترم را به انتظاررسيدن چنين موردى مى گذاريم و به سراغ احاديث فوق مى رويم :
اگر در سياق اين احاديث دقت كنيم اين معنا به خوبى براى ما روشن مى شود كه پرسشكنندگان از مساءله نوشته شدن سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ و جريان يافتن قلم براين معانى چنين فهميده اند كه اولا آنانكه قلم برايشان بهشت و سعادت نوشته ، بطورحتم و وجوب بهشتى هستند و ديگران بطور مسلم دوزخى اند، و از اين درك خود چنين نتيجهگرفته اند كه ديگر سعى و عمل بيهوده است . و خلاصه هر چه بايد بشود مى شود، چهما عمل نيك انجام دهيم و چه مرتكب گناه شويم . و بلكه خواسته اند نتيجه بگيرند كهبطور كلّى بايد رابطه ميان هر مقدمه و هدف را انكار كنيم ، هر چند آن مقدّمه به نظر ماموصله باشد، و همچنين رابطه ميان اسباب و مسبّبات را.
و ثانيا توهّم كرده اند كه اسباب و مقدماتى كه به نظر ما رساننده به غاياتند، عينامانند خود غايات و مسببات از اختيار ما بيرون هستند، و واقع در تحت قضاى حتمى مىباشند، و با چنين وضعى ديگر اختيار و تلاش و اكتساب ، معنايى ندارد (چه ما سعىبكنيم و چه نكنيم قضاء و قدر اگر گذشته باشد، هم مقدمات و اسباب فراهم مى شود وهم به دنبالش نتايج و مسببات موجود مى شوند).
آرى ، سوالات ايشان كه مثلا پرسيده اند: (يارسول اللّه بنابراين بر سر چه نتيجه اى عمل كنيم ، بر چيزى كه خدا از مقدر كردنش ‍فارغ شده ؟ و يا چيزى كه هنوز مقدر نكرده ) و يا پرسيده اند: (يارسول اللّه ! به چه اميدى عاملين عمل كنند؟) و نيز پرسيده اند:(حال كه چنين است آيا جا دارد كه ما به خدا و آنچه كه قضاى حتميش نوشته و ديگرتغيير نمى پذيرد، تكيه نموده از سعى و عمل دست بكشيم ؟) همه اينها دلالت دارد برتوهم اول آنان ، و اگر در پرسشهايشان چيزى ديده نمى شود كه دلالت كند بر توهمدوم آنان ، خيال مى كنم براى اين بوده كه مساءله اختيار و استطاعت را بالوجدان در خود مىديدند، و همين وجدانى بودن ، ايشان را بازداشته از اينكه در اين باره چيزى بگويند،چون گو اينكه توهم به دلهايشان چنگ زده و ليكن ميان توهم و پرسش ملازمه هست كهقطعا اگر آن وجدان مانع نمى شد، مى پرسيدند.
معناى فرمايش پيامبر (ص ): (كل ميسر لما خلق له )
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم در پاسخ سوالشانفرمود:(كل ميسر لما خلق له - هر كس براى رسيدن به آنچه كه تقدير برايش نوشته، راه آسان دارد) و اين كلام از آيه شريفه (ثمالسبيل يسره ) كه راجع به چگونگى خلقت انسانى است اقتباس شده و معنايش اين است :هر فردى از اهل بهشت كه خدا براى آنجا خلقشان كرده است . و در اين باره فرموده (ولقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس ). غايتى در خلقتش منظور شده و خداوند او رابراى رسيدن به آن غايت به راه انداخته و اسباب آن را فراهم و سير و سلوك به سوىآن غايت را برايش آسان ساخته .
پس در ميان انسانى كه برايش بهشت نوشته شده و ميان بهشتش راهى است كه هيچ چاره اىاز پيمودنش نيست همچنانكه ميان انسانى كه برايش جهنم نوشته شده و بين جهنم راهى استكه او نيز بايد بپيمايد. راه بهشت عبارت است از ايمان و تقوا و راه دوزخ عبارت است ازشرك و معصيت . انسانى كه بهشت برايش نوشته شده ، بهشتى برايش نوشته شده كهراه آن ايمان و تقوا است ، پس ‍ او نمى تواند فكر كندحال كه من اهل بهشتم چرا خود را مقيد به ايمان و تقوا سازم و همچنين آن كس كه آتش برايشنوشته شده آتشى برايش حتمى شده كه راهش شرك و معصيت است نه آتش مطلق كه اگرراه شرك و گناه را هم نپيمود باز به آن برسد.
به همين جهت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بنا به روايت على (عليه السلام )دنبال جمله (كل ميسر لما خلق له ) اين آيه را تلاوت كردند: (فاما من اعطى و اتقى وصدق بالحسنى فسنيسره لليسرى و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى فسنيسرهللعسرى .)
بنابراين ، كسى كه توقع دارد به يكى از اين دو غايت برسد بدون اينكه راه آن غايت راپيموده باشد، عينا مانند كسى خواهد بود كه توقع دارد نخورده سير و نياشاميده سيرابشود و بدون كمترين حركتى از جايى به جاى ديگرمنتقل گردد، با اينكه خداى تعالى فرموده : (و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيهسوف يرى ثم يجزيه الجزاء الاوفى ).
(عجب اينجاست كه ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جواب از توهم دوم را هم باآنكه درباره آن سوالى نشده بود مهمل نگذاشت و با آوردن كلمه (ميسر) به آن جواباشاره فرموده (چون كلمه مذكور اسم مفعول از بابتفعيل و مشتق از (تيسير)) و معنايش تسهيل است ، وتسهيل خود شاهد است بر اينكه آن امرى كه براى رسيدنشتسهيل شده امرى حتمى و ضرورى نيست كه عدم آنمحال باشد، و اگر راه بهشت براى هر كس كه مقدر شده ضرورى السلوك و حتمى القطعبدون قيد و شرط بوده باشد ديگر براى تيسير وتسهيل و آسان كردن سلوك آن معنايى نخواهد ماند.
پس ، اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود:(كل ميسر لما خلق له ) خود دليل بر اين است كه براى عاقبت كار انسان چه سعادت وچه شقاوت دو وجه هست : يكى وجه ضرورت و قضاى حتمى كه به هيچ وجهقابل تغيير نيست . و يكى هم وجه امكان و اختيار كه انسان مى تواند و برايش ميسّر استكه با عمل و اكتساب ، خود را به يكى از دو غايت سعادت و شقاوت برساند، و دعوت هاىالهى هم به خاطر اين وجه است نه وجه اول .
در جلد اول اين كتاب نيز در تفسير آيه (و مايضل به الا الفاسقين ) بحثى درباره جبر و تفويض ايراد نموديم .
رواياتى در ذيل آيات شريفه مربوط به خلود در جنت و نار و استثناء: (الّاماشاءربّك )
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابو الشيخ و ابن مردويه از قتاده روايت كرده اندكه وى آيه (فاما الذين شقوا) را تلاوت كرد و گفت كه انس براى مانقل كرد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: (جمعى از دوزخيان از آتشبيرون مى آيند) و به همين جهت ما به گفتهاهل حرورا معتقد نيستيم .
مؤ لف : اين جمله كه ما به گفته اهل حرورا معتقد نيستيم گفتار قتاده است ، واهل حرورا مردمى از خوارج بودند كه قائل به خلود همه دوزخيان بودند و مى گفتند هر كسداخل جهنم بشود ديگر بيرون نخواهد آمد و نيز در همان كتاب آمده كه ابن مردويه از جابرروايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آيه شريفه (فاما الذينشقوا - تا جمله - الا ما شاء ربك ) را قرائت نمود و فرمود: اگر خداوند بخواهد عدهاى از آنهايى را كه جهنّمى و بدبخت شده اند از جهنم بيرون بياورد و به بهشت درآورد مىتواند.
و در تفسير برهان از كتاب زهد حسين بن سعيد اهوازى و او به سند خود از محمد بن مسلمروايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السّلام ) از دوزخيان پرسش نمودم فرمود: ابوجعفر (عليه السّلام ) مى فرمود: جهنميان از جهنم بيرون مى آيند و تا كنار چشمه اى كه دمدر بهشت است و نامش چشمه زندگى است مى آيند، و از آب آن چشمه بر آنان مى پاشند ودر نتيجه مانند گياه گوشتها و پوستها و موهايشان بر بدنشان روئيدن مى گيرد.
مؤ لف : حسين بن سعيد اين روايت را از عمر بن ابان نيز از همان امام (عليه السّلام )نقل كرده است ، و مقصود از جهنّميان يك طايفه خاصى از ايشان است كه همان گنهكاران ازاهل توحيدند، و به وسيله شفاعت از آتش بيرون مى آيند، و همين عدّه اند كه به آنان جهنّمىگفته مى شود، نه عموم اهل آتش . و بزودى دليلش خواهد آمد.
و نيز در همان كتاب از همان راوى (حسين بن سعيد) به سند خود از ابى بصير روايت كردهكه گفت : من از حضرت ابى جعفر شنيدم كه مى فرمود: مردمى از آتش بيرون مى آيند، دراين هنگام شفاعت به دادشان مى رسد، چون مشمول شفاعت شدند آنان را به كنار نهرى مىبرند كه از پرورشگاه اهل بهشت بيرون مى آيد، در آن نهرغسل مى كنند، و در نتيجه گوشت و خونشان دوباره روئيده مى شود و آثار سوختگى جهنماز بدنشان زدوده گشته ، داخل بهشت مى شوند.اهل بهشت وقتى ايشان را مى بينند مى گويند جهنّمى ها آمدند سپس تمامى اين طايفه از خدامى خواهند كه اين اسم را از آنان بردارد، خداوند هم اين اسم را از ايشان برمى دارد. آنگاهفرمود: اى ابا بصير دشمنان على در آتش مخلدند و شفاعت به ايشان نمى رسد.
و نيز در تفسير برهان از حسين بن سعيد به سند خود از عمر بن ابان روايت كرده كه گفت: من از عبد صالح ، موسى بن جعفر (عليه السّلام ) شنيدم كه مى فرمود: جهنميانداخل آتش مى شوند به كيفر گناهانشان و بيرون مى آيند به عفو خدا.
بهشت اولياء خدا با بهشت ديگران تفاوت دارد (و من دونهما جنّتان )
و نيز در همان كتاب از حسين بن سعيد و او به سند خود از حمران روايت كرده كه گفت : خدمتامام صادق (عليه السّلام ) عرض ‍ كردم : آنها(اهل سنت ) ما را مسخره مى كنند و به يكديگر مى گويند تعجب نمى كنيد از مردمى كهمعتقدند خداوند قومى را از جهنم بيرون مى آورد و با اولياى خودش در بهشت قرارشان مىدهد؟ امام صادق (عليه السّلام ) فرمود: مگر نخوانده اند كلام خدا را كه مى فرمايد: (و مندونهما جنتان ) مقصود از بيرون آمدن از آتش و رفتن در بهشت آتشى است غير از جهنم وبهشتى است غير از آن بهشت . و اين عدّه كه از آتش بيرون مى آيند، با اولياى خدا همنشيننخواهند شد. آنگاه اضافه فرمود: آرى ، به خدا سوگند ميان اولياى خدا و اين عدّه ازمردم منزلتى فاصله است ، چيزى كه هست من نمى توانم حرف بزنم (و از روى اين اسرارپرده بردارم ) آرى كار اينان از يك حلقه تنگ تر است ، قائم (عليه السّلام ) هم كهظهور كند اول به اين عدّه مى پردازد.
مؤ لف : اينكه فرمود: (قائم (عليه السّلام ) هم كه ظهور كنداول به اين مى پردازد) يعنى اينكه هنگامى كه ظهور كنداول به كار اين عدّه كه اهل حق را استهزاء مى كنند مى پردازد و از آنان انتقام مى گيرد.
در تفسير عياشى از حمران از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه گفت من از آن جنابمعناى آيه (خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك ) را پرسش نمودم ،فرمود: اين آيه درباره آن عدّه اى است كه از آتش بيرون مى آيند.
و نيز در همان كتاب از ابى بصير از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه درذيل جمله (فمنهم شقى و سعيد) فرموده : خداوند در آيه (و اما الذين سعدوا ففى الجنهخالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ) در ذكراهل آتش ‍ استثناء آورد، ولى آنچه كه در ذكر اهل بهشت آورده استثناء نيست .
مؤ لف : امام (عليه السّلام ) مى خواهد اشاره بفرمايند به اينكه استثناء به مشيّت ، بهقرينه اينكه به دنبالش در جمله (عطاء غير مجذوذ) نعمت بهشت را نعمتى دائمى و غيرمقطوع معرفى كرده ، به معناى استثناء اصطلاحى نيست و نمى خواهد بفرمايد پاره اى ازبهشت بيرون مى شوند، بلكه تنها و تنها مى خواهد اطلاق قدرت خدا را برساند (وبفهماند كه با اينكه بهشت نعمتى است دائمى مع ذلك خداوند قدرت دارد كه بهشتيان را ازبهشت بيرون كند).
به خلاف استثناء در اهل آتش كه به قرينه جمله بعدش (ان ربكفعال لما يريد) استثناء اصطلاحى است ، چون جمله مذكور اشاره دارد به اينكه امرمذكور واقع شدنى است ، و ما در سابق اشاره اى به اختلاف اين دو معنا نموديم .
و در الدر المنثور است كه ابو الشيخ از سدى درذيل جمله (فامّا الذين شقوا...) روايت كرده كه گفت : خداوند به مشيت اين آيه را بعدانسخ نموده و ناسخ آن را در مدينه نازل كرده و فرموده : (ان الذين كفروا و ظلموا لم يكناللّه ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقا...) كه يكسره اميداهل آتش را نسبت به نجات از آن نااميد نمود و خلود در آتش را براى آنان تثبيت كرد. وهمچنين جمله (و اما الذين سعدوا...) كه خداوند بعدابه مشيّت خود اين آيه را نسخ وناسخ آن را در مدينه نازل نمود و فرمود: (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهمجنات - تا آنجا كه فرمود - ظلا ظليلا) و خلود در بهشت را براىاهل آن تثبيت كرد.)
رد سخن سيوطى در مورد منسوخ شدن دو آيه : (فاما الّذين شقوا... )
مؤ لف : اينكه سيوطى گمان كرده كه اين دو آيه به خاطر جمله (استثناء) دلالت برانقطاع داشته و در نتيجه معتقد شده كه دو آيه مذكور در روايت اين دو آيه را نسخ كرده وعذاب را براى اهلش و بهشت را براى اهلش دائمى نموده صحيح نيست و در بيان سابق ماخلاف اين پندار از نظر خوانندگان محترم گذشت . علاوه ، در اينجا اضافه مى كنيم كهمساءله نسخ در مثل عقاب و ثواب اخروى با هيچعقل و نقلى منطبق نيست .
علاوه بر اين ، با صريح آيه دومى كه راجع بهاهل بهشت است سازگارى ندارد. از همه اينها گذشته خلود اين دو فريق در بسيارى از آياتسوره هاى مكّى از قبيل سوره انعام و اعراف و غير آن دونازل گشته (با همه اينها چگونه سيوطى مى تواند بگويد آيه مورد بحث دلالت برانقطاع دارد؟).
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن منذر از حسن از عمر روايت كرده كه گفت : اگراهل آتش سالهاى طولانى به عدد ريگهاى صحراى عالج در جهنّم بمانند سرانجام روزى راخواهند داشت كه از آن بيرون بيايند.
و نيز در همان كتاب آمده كه اسحاق بن راهويه از ابى هريره روايت كرده كه گفت : روزىخواهد آمد كه ديگر احدى در جهنم نماند و همه از آن بيرون شوند. آنگاه اين آيه را تلاوتكرد: (فاما الذين شقوا).
و نيز در همان كتاب است كه ابن منذر و ابو الشيخ از ابراهيم روايت كرده اند كه گفتهاست : هيچ آيه اى در قرآن براى اهل آتش اميدوار كننده تر از اين آيه نيست كه مى فرمايد:(خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك ) آنگاه اضافه كرده كه ابنمسعود گفته : بر دوزخ زمانى فرا رسد كه درهايش بسته شود.
مؤ لف : آنچه در اين سه روايت آمده نقل كلام صحابه است كه هيچگونه حجيّتى ندارد،زيرا عقيده و گفتار ايشان بر ديگران حجت نيست ، و به فرضى هم كه بگويى اين سهروايت موقوفه است (يعنى در حقيقت كلام ، كلامرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ) مى گوييم : به خاطر اينكه مخالفقرآن است مطرود است ، زيرا خداى تعالى درباره كفّار صريحا فرموده : (و ما همبخارجين من النار).
و در تفسير برهان از حسين بن سعيد در كتاب زهد و او به سند خود از حمران روايت كردهكه گفت : خدمت امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : شنيده ايم كه روزى خواهد آمد كهدرهاى جهنم به هم مى خورند، فرمود: نه ، به خدا سوگند جهنم جاى هميشگى است . عرضكردم : آخر در آيه شريفه (خالدين فيها ما دامت السموات و الارض ) استثنايى آورده وفرموده : (الا ما شاء ربك ؟) فرمود: اين استثناء مربوط به بعضى از دوزخيان است كهبطور موقت در آنجا عذاب مى بينند و بعدا بيرون مى آيند.
مؤ لف : روايات داله بر خلود كفار در دوزخ از طرق اماماناهل بيت (عليهم السلام ) بسيار زياد است ، و ما يك بحثى فلسفى راجع به مساءله خلودعذاب و موقّت بودن آن در ذيل آيه (و ما هم بخارجين من النار) در جلداول اين كتاب ايراد نموديم .
آيات 119 - 109 سوره هود


فلا تك فى مريه مما يعبد هولاء ما يعبدون الا كما يعبد ءاباؤ هم منقبل و انا لموفوهم نصيبهم غير منقوص (9.1) و لقد ءاتينا موسى الكتب فاختلف فيه و لولا كلمه سبقت من ربّك لقضى بينهم و انّهم لفى شك منه مريب .(11) و ان كلا لماليوفينهم ربك اعملهم انه بما يعملون خبير (111) فاستقم كما امرت و من تاب معك و لاتطغوا انّه بما تعملون بصير(112) و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار و ما لكممن دون الله من اولياء ثم لا تنصرون (113) و اقم الصّلوه طرفى النّهار و زلفا مناليل ان الحسنت يذهبن السيئات ذلك ذكرى للذكرين (114) و اصبر فانّ اللّه لا يضيعاجر المحسنين (115) فلو لا كان من القرون من قبلكم اولوا بقيه ينهون عن الفساد فىالارض الا قليلا ممن انجينا منهم و اتبع الذين ظلموا ما اترفوا فيه و كانوا مجرمين (116) وما كان ربك ليهلك القرى بظلم و اهلها مصلحون (117) و لو شاء ربكلجعل الناس امة وحده و لا يزالون مختلفين (118) الا من رحم ربك و لذلك خلقهم و تمتكلمه ربك لاملان جهنم من الجنه و الناس اجمعين (119)



ترجمه آيات
پس درباره خدايانى كه اينان مى پرستند در ترديد مباش كه پرستش آنها جز بهطريقى كه پدرانشان از پيش پرستش مى كردند نمى باشد، و ما نصيب آنان را تمام وبى كم و كاست مى دهيم . (9.1)
براستى موسى را كتاب داديم و در آن اختلاف رخ داد، و اگر گفتار پروردگارت از پيشبر اين نرفته بود ميان ايشان داورى شده بود، كه آنان درباره كتاب موسى سخت درشكّاند، شكى آميخته با بدبينى . (.11)
پروردگارت سزاى اعمال همه آنان را تمام مى دهد كه او از اعمالى كه مى كنند خبر دارد.(111)
پايدار باش چنانكه فرمان يافته اى و هر كه با تو سوى خدا آمده نيز، و سركشىنكنيد كه او بينا به اعمال شما است . (112)
به كسانى كه ستم كرده اند متمايل نشويد كه جهنّمى مى شويد و غير خدا دوستانىنداريد و يارى نمى شويد. (113)
دو طرف روز و پاسى از شب نماز بپا دار كه نيكيها بديها را نابود مى كند، اين تذكّرىاست براى آنها كه اهل تذكرند. (114)
و صبور باش كه خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند. (115)
چرا از نسلهاى پيش از شما جز كمى از آنها كه نجاتشان داده بوديم ، صاحبان خرد نبودندكه از تباهكارى در اين سرزمين جلوگيرى كنند و كسانى كه ستم كردند مطيع لذّتهاىخوش شدند و بزهكار بودند. (116)
پروردگارت چنين نبود كه اين دهكده ها را اگر مردمش اصلاحگر بودند به سزاى ستمىهلاك كند. (117)
اگر پروردگارت خواسته بود همه مردم را يك امّت كرده بود ولى پيوسته مختلف خواهندبود. (118)
مگر كسانى كه پروردگارت به ايشان رحمت آورده و براى رحمت خلقشان كرده و سخنپروردگار تو بر اين رفته كه جهنّم را از جنّيان و آدميان يكسره لبالب مى كنم .(119)
بيان آيات
پس از آن كه داستانهاى امّتهاى گذشته و سرانجام شرك و فسق و لجبازى و انكار آياتخدا و استكبارشان را از قبول حق كه انبياى آنان بدان دعوت مى كردند، براى پيغمبرگراميش تفصيل داد خاطرنشان مى سازد كه چگونه رفتارشان ايشان را به هلاكت و عذاباستيصال و در آخرت و روزى كه اولين و آخرين يكجا جمع مى شوند به عذاب دائمى دوزخمبتلا مى سازد و پس از آنكه در آيات گذشته آن تفصيلات را خلاصه نموده ، اينك درآيات مورد بحث به پيغمبرش دستور مى دهد كه او و هر كه پيرو اوست از آن داستانهاعبرت گيرند و براى خود كسب يقين كنند، كه شرك و فساد در زمين آدمى را جز به سوىهلاكت و انقراض رهنمون نمى شود،
لا جرم مى بايستى دست از طريق عبوديّت برنداشته ، خويشتن دارى و نماز را شعار خودسازند، و بر ستمكاران ركون و اعتماد نكنند كه اگر چنين كنند آتش آنان را خواهد گرفت ،و ديگر جز خدا ياورى نخواهند داشت ، و كسى به كمكشان نخواهد شتافت ، و بايد بدانندكه هميشه برد، با خداست و منطق كفار هميشه منكوب و خوار است هر چند خدا چند صباحىمهلتشان دهد، چه اگر خدا مهلتشان مى دهد، جز براى اين نيست كه مى خواهد كلمه حق را كهقضا و قدرش بر تثبيت آن رانده شده استوار سازد (يعنى آنچه كه ايشان ، در قوّه دارندبه فعليّت برساند و حجّت بر آنان تمام شود) و بزودى اين منظور در قيامت كه ايشانرا به كيفر كردارشان مى رساند تاءمين و تكميل مى گردد.


فلا تك فى مرية مما يعبد هولاء ما يعبدون الا كما يعبد آباوهم ...


اين جمله تفريع بر مطالب گذشته و شرحمفصّل داستانهاى امم گذشته است كه با شرك ورزيدن به خدا و فساد انگيزى در زمينبه خود ستم كردند و خدا هم ايشان را به عذاب خود بگرفت . و مقصود از اشاره (هولاء)قوم رسول خدايند.
بت پرستى پايه و مبنائى جز تقليد از نياكان ندارد
و معناى جمله (ما يعبدون الا كما يعبد آباوهم ) اين است كه : مردم بتها را به خاطر تقليداز پدرانشان مى پرستند، پس اين نسل معاصر، حجت و برهانى غير از تقليد ازنسل گذشته ندارند. و مقصود از نصيب همان بهره اى است كه درقبال شرك و فسقشان عايدشان مى شود. و جمله (غير منقوص ) جمله اى است حاليه وحال از نصيب ، كه مفاد جمله (لموفوهم ) را تاءكيد مى كند، چون توفيه به معناى ايناست كه حق ديگرى را بطور تمام و كامل اداء كند. و منظور از آن تاءكيد و اين موكّد اين استكه كفار را يكباره از عفو الهى مايوس نمايد.
بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: حال كه داستان اولين و گذشتگان را شنيدى وفهميدى كه چگونه خدايانى غير از خداى تعالى مى پرستيدند و چگونه آيات خدا راتكذيب مى كردند، و دانستى كه سنّت خداى تعالى در ميان آنان چه بود، و چگونه خدا دردنيا هلاك و در آخرت به آتش جاودانه مبتلايشان نمود، پس ديگر در عبادت قوم خودت شكّ وترديد نداشته باش ، كه بت پرستى آنان همان رسم ديرينه پدران ايشان است و جزتقليد از آنان هيچ دليلى ندارند، و مطمئن بدان كه ما بزودى بهره اى را كه از كيفراعمالشان عايدشان مى شود به ايشان مى دهيم ، بدون اينكه بوسيله شفاعت و يا عفو از آنبكاهيم .
ممكن هم هست كه مقصود از كلمه (آبائهم ) پدرانبلافصل نباشد، بلكه امتهاى گذشته اى باشد كه به كيفر بت پرستى منقرض ‍ شدهاند، و حتى ممكن است مقصود پدران و نياكان عرب بعد ازاسماعيل (عليه السلام ) هم نباشد، بلكه مطلق امتهاى گذشته باشد و خداوند در اين آيه ودر آيه (افلم يدبروا القول ام جاءهم ما لم يات آباءهم الاوّلين ) آن امتها را پدران كفارمعاصر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خوانده و اين مناسب تر و بهتر است . وبنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: تو درباره بت پرستى قومت ترديد نداشته باشچه اينان نمى پرستند مگر همانهائى را كه آن امت هاى منقرض شده - كه پدران اينانحساب مى شوند - پرستش ‍ مى كردند، و شكّى نيست كه ما جز او كيفر اينان را بدون كمو زياد كف مشتشان خواهيم گذاشت همچنانكه درباره آن امّتها همين كار را كرديم .


و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم و انهملفى شك منه مريب


از آنجايى كه آيات مورد بحث سياقش سياق عبرت دادن به وسيلهنقل داستان امت هاى نامبرده در سوره است و خود آن داستانها هم هر كدام در جاى خود بهمنظور عبرت گرفتن و متعظ شدن معاصرين آن جناب بوده ، و مقصود اين بوده كه اين مردمدر رفتار خود و شرك ورزيدن و تكذيب آيات خدا و نسبت دادن به قرآن به اينكه افتراءبر خداست تجديد نظر نموده (و كلاه خود را قاضى نموده ) به حق قضاوت كنند، لذا دراين آيات هم كه باز براى عبرت دادن است متعرض مساءله بت پرستى و تكذيب قرآن شدهمى فرمايد: بت پرستى اينان مانند بت پرستى امتهاى گذشته و نياكان ايشان است ،همان عذابى كه به آنان رسيد به اينان نيز خواهد رسيد، همچنانكه اختلاف اينان دربارهقرآن عينا مانند اختلاف امّت موسى است درباره كتابى كه به ايشاننازل گرديد، و خداوند به زودى در آنچه كه اينان اختلاف مى كنند حكم خواهد كرد.
پس اينكه فرمود: (و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ) اشاره است به اختلافىكه يهوديان بعد از موسى درباره تورات نمودند.
دلالت آيه بر تاءخير عذاب اختلاف كنندگان در دين تا روز قيامت
و جمله (و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم ) مضمونى است كه خداوند به عباراتمختلفى آن را در كتاب مجيدش تكرار كرده ، و اين معنا را مى رساند كه اختلاف مردم در امردنيا، امرى است فطرى (و قابل توجيه ) و ليكن اختلافشان در امر دين هيچ توجيهى جزطغيان و لجاجت ندارد، چون همه اين اختلافها ب عد از تمام شدن حجت است .
مثلا در يك جا همين مضمون را آورده و مى فرمايد: (و ما كان الناس الا امة احدة فاختلفوا)و در جاى ديگر فرموده : (و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيابينهم ) و نيز فرموده : (كان الناس امة واحدة فبعث الله النّبيّين مبشرين و منذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذيناوتوه من بعد ما جاءتهم البيّنات بغيا بينهم .
آرى ، هر چند خداوند سبحان بنا گذاشته كه اجر عاملين و پاداش كيفر و آنچه كه مى كنند،بطور كامل بدهد، و هر چند مقتضاى اين معنا اين است كه پاداش و كيفر هر عملى را در همانموقع عمل بپردازد ، مثلا كيفر اختلاف كردن بعد از تمام شدن حجت را در همان موقع اختلافكف مشتشان بگذارد، و ليكن خدا در مقابل اين قضا يك قضاى ديگر هم رانده ، و آن اين استكه هر فرد و ملّتى را تا مدتى در زمين زنده نگهدارد تا بدين وسيله زمين آباد شود، و هركس در زندگى دنيائيش جهت آخرتش توشه بردارد، همچنانكه از اين قضاء خبر داده وفرموده : (و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ).
مقتضاى اين دو قضاء اينست كه در ميان مردمى كه با هم اختلاف مى كنند فورى حكم نكند، وكيفر آنهايى را كه از روى طغيان در دين خدا و كتاب خدا اختلاف مى كنند به قيامت بيندازد.
ممكن است كسى بپرسد: اگر چنين است پس چرا در امتهاى گذشته عذاب كجرويها تاءخيرنيفتاد، مثلا قوم لوط را در همين دنيا به كلّى از بين برد؟ و چرا به حكم (و لو لا كلمةسبقت من ربك ) عذابشان را به قيامت نينداخت ؟
در پاسخ اين سؤ ال مى گوييم : منشاء هلاك كردن قوم لوط، صرف كفر و معصيت وخلاصه اختلاف در امر دين نبود تا يك قضاى خدا اقتضاى هلاكت و يك قضاى ديگر خدااقتضاى مهلتشان را داشته باشد و به حكم قضاى دوّمى مهلتشان دهد و هلاكشان نكند،بلكه منشاء اين هلاكت يك قضاى سومى بود از خدا كه آيه (ولكل امّة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) به آن اشارهنموده است .
و كوتاه سخن ، آيه (و لو لا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم اشاره به اين دارد كهاختلاف مردم در كتاب محل تلاقى دو قضاى رانده شده است ، كه يكى اقتضاء دارد ميان مردمدر آنچه اختلاف مى كنند، حكم كند (و طرفدارانباطل را نابود سازد) و يكى ديگر اقتضاء دارد كه هر دو طرف را مهلت دهد و تا روز قيامتكيفرشان نكند. نتيجه اين تلاقى هم اين است كه كيفراهل باطل تا فرارسيدن قيامت تاءخير بيفتد.
اشاره به اينكه شك و ترديد يهوديان در اصالت و صحت تورات موجه بوده است
(و انهم لفى شك منه مريب ) - كلمه (مريب ) اسمفاعل از (ارابه ) مى باشد كه به معناى القاء شبهه در قلب است ، و اگر شك را بااين كلمه توصيف كرده به منظور تاءكيد همان شك است ، مانند (ظلا ظليلا) و(حجابامستورا) و (حجرا محجورا) و امثال آن .
و گويا مرجع ضمير در (و انهم ) امّت موسى يعنى يهوديان باشند. ظاهر آيه همين رامى رساند، ولى بايد گفت كه يهوديها حق داشتند درباره تورات خود در شك و ترديدباشند، زيرا سند توراتى كه فعلا در دست است منتهى مى شود به مردى از كاهنان بهنام (عزراء) كه وى در زمانى كه يهوديان مى خواستند پس از انقضاى مدّت اسيرى ازبابل به بيت المقدس كوچ كنند برايشان نوشت . آرى ، توراتى كه به موسى بنعمران (عليهما السلام ) نازل شد مدّتها قبل از اين واقعه ، در موقع آتش گرفتنهيكل همه را سوزانده و از بين برده بودند، و پر واضح است كه كتابى كه سندش منتهىبه يك شخص شود جاى ترديد هست . و نظير تورات ،انجيل است كه سندش به يك نفر منتهى مى شود.
از مساءله سند هم كه بگذريم اصولا در تورات فعلى حرفهايى ديده مى شود كه هيچفطرت سالمى حاضر نمى شود چنين مطالبى را به كتابى آسمانى نسبت دهد، و لا جرمهر فطرت سالمى در برابر اين تورات به شك و ترديد در مى آيد.
و اما اينكه بعضى از مفسرين مرجع ضمير مزبور را مشركين عرب گرفته و مرجع ضميردر (منه ) را قرآن گرفته اند از صواب به دور است ، زيرا خداوند سبحان حجت را برمشركين عرب در اول سوره تمام كرده و فرموده است كه قرآن كتابنازل از ناحيه او بر پيغمبرش است ، و نيز بهامثال آيه (و اگر قبول نداريد ده سوره مثل آنرا بياوريد) دعوت به تحدى كرده و باتمام شدن اين حجّت ديگر معنى ندارد شك و ترديد و دو دلى به ايشان نسبت دهد.


و ان كلا لما ليوفينهم ربك اعمالهم انه بما يعملون خبير


كلمه (ان ) در صدر آيه ، (ان ) مشبهةبالفعل است ، و اسم آن كلمه (كلا) مى باشد و به همين جهت بر سرش تنوين آمده واضافه نشده ، و تقدير آن (كلهم ) (همه اختلاف كنندگان ) است ، و خبر آن جمله(ليوفينهم ) است ، و لامى (ل) كه بر سر اين جمله و نون تاكيدى كه در آن به كاررفته خبر را تاءكيد مى كنند. كلمه (لما) مركب است از لام قسم و (ما) ى تشديددار، وخاصيّت آن اين است كه ميان دو لام فاصله شود و كلمهقابل تلفظ گردد. علاوه بر اين ، خاصيت تاءكيد را هم دارد، و جواب قسم حذف شده ،زيرا خبر (ان ) دلالت بر آن مى كند و حاجتى به ذكرش نيست .
و معناى آيه - و اللّه اعلم - اين است كه : همه اين اختلاف كنندگان ، سوگند مى خورمكه بطور مسلّم پروردگارت اعمالشان را به ايشان برمى گرداند، يعنى جزاىاعمالشان را مى دهد، چه او به اعمال خير و شرّشان آگاه است .
در تفسير روح المعانى از ابى حيان و ابن حاجبنقل كرده كه گفته اند: كلمه (لما) در آيه شريفه (لما) ى جازمه و مدخولش ‍ محذوفاست ، چه حذف مدخول (لما) ى جازمه در استعمال شايع است ، مثلا گفته مى شود:(خرجت و لما)، و يا: (سافرت و لما). آنگاه گفته است : بنابراين بهتر اين است كهمحذوف را (يوفوها) بگيريم ، آن وقت معنا چنين مى شود: (به درستى كه هر يك ازاين امم كه اعمالشان به ايشان داده نشده خداى تو البته خواهد داد) - و اين وجه ، وجهخوبى است .
اهل تفسير در مفردات اين آيه و همچنين در نظم آن بحث هاى ادبى طولانى دارند، كه چونبيشتر از آنچه كه گفته شد مورد اهميت نبود از ايرادش خوددارى نموديم ، و خوانندگانمحترمى كه مى خواهند از اين بحثها اطلاع بيشترىحاصل كنند بايد به تفاسير مطول مراجعه نمايند.


فاستقم كما امرت و من تاب معك و لا تطغوا انه بما تعملون بصير


معنا و موارد استعمال واژه هاى : (قيام )، (اقامه ) و (استقامت )
بطورى كه راغب و ديگران گفته اند كلمه (قام ) و (ثبت ) و (ركز) به يك معنااست .
و ظاهرا ريشه اين لغت از قيام آدمى گرفته شده باشد، چون انسان در ساير حالاتش غيراز قيام - مانند حال نشستن و دمرو خوابيدن و دو زانو نشستن و طاق باز و به رو افتادن- آنطور كه در حال قيام مسلط بر كارها و مقاصد خود هست تسلط ندارد و آنطور نمىتواند قبض و بسط و دادوستد را انجام دهد، به خلافحال قيام كه وقتى انسان بر پاى خود بايستد از هرحال ديگرى بهتر تعادل خود را در دست دارد و در نتيجه به تمامىاعمال خود از ثبات و حركت ، دادن و گرفتن ، اعطاء و منع و جلب و دفع مسلطتر است ، ونيز كنترل تمامى قواى خويش و افعال آن قوا را در دست دارد. بنابراين مى توان گفتحالت قيام در تمامى شؤ ون معرف شخصيت آدمى است .
اين اصل معناى قيام است ، آنگاه اين كلمه را بطور استعاره درمتعادل ترين احوال هر چيز ديگرى استعمال كرده اند، مثلا استوارترين وضع يك ستون راكه همان حالت عمودى آن است قائم مى نامند، و همچنين درختى را كه بر پاى خود ايستاده ورگ و ريشه خود را در زمين دوانيده قيام درخت مى خوانند، و به همينمنوال قائم بودن يك ظرف آب به اين است كه روى قاعده (كب ) خود ايستاده باشد، و قيامعدل اين است كه در زمين گسترده شود و قائم بودن قانون و سنت اين است كه در مملكتاجراء شود.
و به همين منوال اقامه ، به معناى بپاداشتن هر چيز است به نحوى كه تمامى آثار آن چيزمترتب بر آن شود، و هيچ اثر و خاصيتى پنهان و مفقود نماند، مانند اقامهعدل و اقامه سنت و اقامه نماز و اقامه شهادت و اقامه حدود و اقامه دين وامثال آن .
و اما اشتقاق ديگر اين ماده كه (استقامت ) است ، معنايش طلب قيام از هر چيز است . و بهعبارت ديگر استدعاى ظاهر شدن تمامى آثار و منافع آن چيز است ، و بنابراين معناىاستقامت طريق اين است كه راه متصف باشد به آن وصفى كه غرض از راه همان وصف است ، وآن اين است كه كوتاهترين خط ميان ما و هدف ما باشد و علاوه ، روشن باشد و ما را دچارترديد نسازد و به بيراهه نيندازد.
و همچنين استقامت آدمى در يك كار اين است كه از نفس خود بخواهد كه درباره آن امر قيامنموده آن را اصلاح كند، بطورى كه ديگر فساد و نقص به آن راه نيابد و به حدكمال و تماميت خود برسد. پس معناى آيه شريفه(قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فاستقيموا اليه ) اين مى شودكه : (پس به اداى حق توحيد الوهيت او قيام كنيد)، و معناى آيه (ان الذين قالوا ربنااللّه ثم استقاموا) مى شود: (بر آنچه كه در جميع شؤ ون زندگى خود مى گفتنداستوار بماندند و در عقايد و اخلاق و اعمالشان به چيزى جز آنچه كه موافق توحيد وسازگار با آن است ركون نكردند، بلكه همواره آن را رعايت و در جميعاحوال و با هر چيز كه در ظاهر و يا باطنشان مواجه مى شوند حفظ مى كنند).
و همچنين است در آيه (فاقم وجهك للدين حنيفا) چون منظور از اقامه وجه اقامه نفس وواداشتن آن است بگونه اى كه بايد و شايد مواجهعمل شود، و اقامه كردن نفس در هر امرى به معناى استقامت آن در آن امر است ، يعنى خواستناز نفس است به اينكه آن امر را اقامه كند - دقت بفرماييد.
معناى جمله : (فاستقم كما امرت )
بنابر آنچه كه در معناى اين ماده و مشتقات آن گفته شد معناى جمله مورد بحث ، يعنى آيه(فاستقم كما امرت ) اين مى شود: بر دين ثابت باش و حق آن را طبق دستورى كهگرفته اى ايفاء كن . و آن دستور همان است كه آيه (و ان اقم وجهك للدين حنيفا و لاتكونن من المشركين ) و آيه (فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناسعليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون )مشتمل بر آن مى باشند.
صاحب تفسير روح المعانى مى گويد: معناى اين آيه اين است كه (اى پيغمبر من ! در اينامر استوار باش ، همچنانكه قبلا هم دستور به استقامت داده بوديم ) و اين معنا اقتضاءدارد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به وحى ديگرى غير از وحى قرآن وبه وحيى كه مثل قرآن از مقوله خواندنى نباشد مامور به استقامت شده باشد، و اين مطلبرا عدّه ديگرى هم گفته اند.
آنگاه اضافه مى كند كه : اين امر، امر به دوام بر استقامت و ادامه آن است ، و معنايش ايناست كه همواره بر طريق مستقيم كه راه متوسط ميان افراط و تفريط است سلوك كن ، و اينكلمه جامعى است سرمشق در علم و عمل و اخلاق .
اما اينكه گفت (بايد وحى ديگرى باشد كه چون قرآن خواندنى نباشد) گفتارى استكه از سنت قرآن و روش آن به دور است . آرى ، حاشا بر قرآن كه در بيان خود بر امرىمجهول و يا اصلى پنهان و غير مذكور اعتماد كند، (و ما معناى صحيح و روشن آيه را بيانكرديم ، بدون اينكه به چنين تمحلى محتاج شويم ) و گفتيم كه مقصود از كما امرت اشارهبه آن آياتى است كه قبلا نازل شده بود و امر به اقامه وجه براى دين مى كرد، وگفتيم كه اقامه وجه براى دين به معناى استقامت در دين است (كه آيه مورد بحث هم همان رامى خواهد).
آرى ، (فاقم وجهك للدين ) در دو سوره مكّى روم و يونس آمده ، و اگر نپذيريم كهسوره روم قبل از سوره مورد بحث نازل شده ، درباره سوره يونس اين ترديد را نداريم ،زيرا قطعا سوره يونس قبل از سوره هود نازل شده (پس جمله (كما امرت ) معنايش ايناست كه : در دين استقامت به خرج بده همچنانكه قبلا در سوره يونس هم به تو امر كردهبوديم ).
و اما اينكه گفت (مقصود از (استقم ) ادامه بر استقامت و ملازمت بر راه راست و ميانافراط و تفريط است ) اين نيز صحيح نيست ، زيرا گفتيم كه استقامت در هر امرى بهمعناى ثابت قدم بودن در حفظ آن و در اداى حق آن بطور تمام وكامل است . چون گفتيم استقامت خود انسان عبارت است از پايدارى به تمام قوا و اركان دربرابر وظايفى كه به وى روى مى آورد، بطورى كه كمترين نيرو و استطاعتش نسبت بهآن وظيفه عاطل و بى اثر نماند.
و اگر منظور از امر به استقامت ، امر به ملازمتاعتدال و دورى از افراط و تفريط مى بود مناسبتر آن بود كهدنبال اين امر، هم نهى از افراط و هم نهى از تفريط را بياورد، وحال آنكه دنبال جمله مورد بحث تنها از افراط نهى كرده و فرموده : (و لا تطغوا.)
پس ، با اينكه مى دانيم عطف جمله (و لا تطغوا عطف ) تفسير است ، جمله مذكور بهترينشاهد مى شود بر اينكه منظور از جمله (استقم ) امر به اظهار پايدارى در عبوديت وقيام به حق آن ، و منظور از نهى بعدى نهى از مخالفت آن امر است . و مخالفت آن امر هماناستكبار از خضوع براى خدا و خارج شدن از زىّ عبوديت است كه فرموده : (و لا تطغوا.)امتهاى گذشته نيز تنها استكبار كردند و در عبوديت خدا دچار افراط شدند نه تفريط،وقتى دچار تفريط مى شوند كه بيش از حد لازم خضوع كرده باشند.
جمله (و من تاب معك ) عطف است بر ضميرى كه در (استقم ) مستتر است در نتيجه معناچنين مى شود: (استقامت كن تو و هر آن كس كه با تو توبه كرد)، يعنى هم گيتاناستقامت بورزيد. و اگر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را جداگانه اسم بردهبه خاطر احترام و تجليل از مقام نبوت است . آرى ، سنت خداى تعالى در كلامش بر همينمنوال جريان يافته ، چنانكه در آيه ديگر مى فرمايد: (آمنالرسول بما انزل اليه من ربه و المومنون ) و باز در آيه ديگرىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را جداگانه اسم مى برد، و مى فرمايد: (يوملا يخزى الله النبى و الذين آمنوا معه )
علاوه بر اينكه جمله (كما امرت ) كه قيد جمله (فاستقم ) است مختص بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و كس ‍ ديگرى در آن شركت ندارد، زيراگفتيم كه جمله (كما امرت ) اشاره است بهامثال جمله (فاقم وجهك للدين ) كه بطور مسلم مخصوص به آن جناب است ، و اگر ازهمان اول مى فرمود: (فاستقيموا) ديگر نمى توانست مقيدش كند به امر سابق وبفرمايد (كما امرتم ) (چون غير پيغمبر كسى مامورنشده بود).
و مقصود از كسانى كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) توبه كردند آندسته از مؤ منينند كه با ايمان به خدا به سوى خدا بازگشت نمودند. و اگراصل ايمان آوردن را توبه و رجوع به خدا ناميده براى اين است كه در حقيقت بازگشت ازشرك است .
و اين قسم اطلاق در قرآن كريم بسيار است ، مانند آيه (و يستغفرون للذين آمنوا ربناوسعت كل شى ء رحمه و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك ) وامثال آن .
و اينكه فرمود: (و لا تطغوا) معنايش اين است كه از خط مشيى كه فطرت و خلقت براىشما ترسيم كرده و از آن مرزى كه برايتان تعيين نموده كه همان عبوديت براى خداى يكتااست تجاوز مكنيد، همچنانكه امم قبل از شما تجاوز نمودند و كارشان منجر به شرك شد وسرانجام به هلاكت رسيدند.
و ظاهرا طغيان به اين معنا ريشه لغويش از طغيان آب گرفته شده ، چون طغيان در آنجابه معناى تجاوز از حد است ، آنگاه بعد بطور رعايت در اين امر معنوى يعنى سركشىانسان در طول زندگيش استعمال كرده اند، چون ديده اند كه اثر سوء اين طغيان - كههمان فساد است - و طغيان آب نظير هم است .
جمله (انه بما تعملون بصير) علّت مضمون قبلى خود را بيان مى كند و معنايش اين استكه : بايد در دين توحيد پايدار و بر طريق عبوديت استوار باشى ، وتزلزل و بلا تكليفى به خود راه ندهى ، آنها هم كه با تواند بايد استوار باشند، واز حدّى كه خداوند برايتان معلوم كرده تجاوز نكنند، چه خداوند به آنچه كه مى كنيد بينااست و اگر امر او را مخالفت كنيد شما را مواخذه مى كند.
لحن شديدى كه در اين آيه است بر كسى پوشيده نيست (آرى هر كه اين آيه را به دقتمورد نظر قرار دهد مى بيند) كه هيچ اثرى از آثار رحمت و نشانه لطف و مهر وجود ندارد.
قبل از اين هم آياتى بود كه در آنها داستان مؤ اخذه امتهاى گذشته به كيفراعمال ناپسندشان آمده بود و با لحنى شديد كهدل انسان را تكان مى داد خاطرنشان مى ساخت كه خداوند از آدميان بى نياز است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation