بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 11, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

همچنانكه چه بسا صاحبان عقل بسيط و ساده لوحان توهم كرده اند كه خدايى كه ملك -بكسر لام - مطلق است ، سلطنتش مطلق ، و هر چه بخواهد مى كند، و با آزادى مطلق و بدونرعايت هيچ قيد و شرطى ، و هيچ طريقه و نظامى هر عملى كه بخواهد انجام مى دهد، و بااين حال ديگر نمى توان صورتى ثابت و نظامى معين براىافعال و قضاياى او تصوّر نمود. در حالى كه (بر خلاف اين توهم ) خودش فرموده :(ما يبدل القول لدى ) و نيز فرموده : (وكل شى ء عنده بمقدار) و همچنين آياتى ديگر.
در جمله مورد بحث اين توهم را دفع نموده و فرموده : (و عنده ام الكتاب )، يعنىاصل و ريشه عموم كتابها و آن امر ثابتى كه اين كتاب هاى دستخوش محو و اثبات بدانبازگشت مى كنند، همانا نزد اوست . و آن اصل مانند اين شاخه ها دستخوش محو و اثباتنمى شود، و اگر آن هم دستخوش محو و اثبات مى شد ديگر معنا نداشت كهاصل كتابها خوانده شود، بلكه آن هم مانند اينها بود، و اگر اين كتابها اصلى نمى داشتمحو و اثبات آنها بخاطر يكى از دو جهت بود:
يا بخاطر اين بود كه عوامل خارجى اقتضاء محو يكى و اثبات يكى ديگر را داشت و در محوو اثبات آنها اثر مى گذاشت ، كه در اين صورت خداى تعالى مقهور و مغلوبعوامل و اسباب خارجى مى شد، عينا مانند ما ممكنات كه محكومعوامل خارجى هستيم ، و اين غلط است ، زيرا به حكم (لا معقب لحكمه ) خداوند محكوم چيزىنمى شود.
و يا بخاطر اين مى بود كه اصولا كارهاى او تابع هيچ نظامى نبوده بلكه گزافىصورت مى گيرد. اين نيز صحيح نيست ، زيرا گزاف بودن مستلزماختلال نظام خلقت و تدبير عام و واحدى است كه موجودات را به هم مربوط مى سازد، وساحت ذات خداوندى بزرگتر و منزه تر از اين معنا است ، همچنانكه فرموده : (و ما خلقناالسموات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقنا هما الا بالحق ).
خلاصه مضمون آيه (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت ) و نكاتى كه از آن استفادهمىشود
پس خلاصه مضمون آيه اين مى شود كه : خداى سبحان در هر وقت و مدتى كتاب و حكم وقضائى دارد، و از اين نوشته ها هر كدام را بخواهد محو و هر كدام را بخواهد اثبات مىكند. يعنى قضائى كه براى مدتى رانده تغيير مى دهد، و در وقت ديگر به جاى آن ،قضاى ديگرى مى راند، و ليكن در عين حال براى هميشه قضائى لا يتغير و غيرقابل محو و اثبات هم دارد، و اين قضاء لا يتغير اصلى است كه همه قضاهاى ديگر از آنمنشاء مى گيرند، و محو و اثبات آنها نيز بر حسب اقتضاى آن قضاء است .
بنابراين از آيه شريفه چند نكته روشن مى گردد:
اول اينكه حكم محو و اثبات حكمى است عمومى كه تمامى حوادثى كه به حدود زمان واجل محدود مى شود - و بعبارت ديگر تمامى موجوداتى كه در آسمانها و زمين و ما بينآندو است - دستخوش آن مى گردند، همچنانكه فرموده : (ما خلقنا السموات و الارض وما بينهما الا بالحق و اجل مسمى ).
و اين نكته از اينجا استفاده مى شود كه در آيه شريفه به طور اطلاق فرموده : (خداوندهر چه را بخواهد محو مى كند و هر چه را بخواهد اثبات مى نمايد)، و صرف اينكه موردآيه مساءله نبوت است باعث نمى شود كه ما از اطلاق آن صرفنظر نموده ، عموميّت آن راتخصيص بزنيم ، زيرا مورد مخصص نيست . از همينجا فساد گفتار كسانيكه آيه را بهمعناى خاصى گرفته اند معلوم مى شود. آرى ، بعضى گفته اند: محو و اثبات همان نسخاحكام است . عدّه اى ديگر گفته اند: محو و يا اثبات مباحاتى است كه در نامهاعمال نوشته شده كه اگر خدا بخواهد آنها را محو نموده ، به جاى آن اطاعت و يا معصيت مىنويسد، تا عمل صاحبش بى جزاء نباشد. عدّه سوم گفته اند: محو گناهان مؤ منين و اثباتگناهان كفار است كه خداوند با آنان به فضل خود، و با اينان به عقوبت خود معامله مىكند. و عدّه ديگر گفته اند: مربوط به محنت ها و مصائب و تنگى معيشت وامثال آن از امورى است كه دعا و صدقه در تغيير آنها دخالت و اثر دارد.
بعضى ديگر گفته اند (محو) همان از بين بردن گناهان است ، نه توبه ، و (اثبات) تبديل سيئات است به حسنات . عده اى گفته اند: محو نسلهاى پيش ، و اثبات نسلهاىبعد است . و بعضى گفته اند مقصود محو ماه و اثبات آفتاب است ، كه آيت شب را محونموده ، روز را كه وسيله بينايى است اثبات مى كند. و بعضى گفته اند: محو دنيا، واثبات آخرت است . عده اى گفته اند: راجع به ارواح است كه خداوند درحال خواب آنها را مى گيرد، هر كدام را كه بخواهد رها مى كند و هر كدام را بخواهد نگه مىدارد. قول ديگر اينكه راجع به اجلهاى نوشته شده در شب قدر است كه هر كدام را بخواهدبهمان حال باقى مى گذارد و هر كدام را بخواهد تغيير مى دهد.
اين اقوال و امثال آن اقوالى است كه در خود آيه دليلى بر آنها نيست تا آيه را به آنمعانى تخصيص دهيم ، و بدون هيچ ترديدى آيه اطلاق دارد. علاوه بر اينكه مشاهدات خودما نيز به ضرورت و بداهت شاهد و مطابق آنست ، زيرا ما مى بينيم كه مساءله دگرگونىو تحوّل در تمامى اطراف عالم جريان داشته ، هيچ موجودى وقتى در دو زمان مقايسه شودبه يك حالت باقى نمى ماند، و حتما دستخوش تغيير وتحوّل شده ، حالا يا ذاتش متحول شده ، و يا صفاتش ، و يا اعمالش . و در عينحال وقتى فى حد ذاته و بر حسب وقوعش اعتبار شود مى بينيم ثابت مانده ، و تغييرنيافته ، چون هيچ چيز از آن حالى كه بر آنحال واقع شده تغيير نمى پذيرد.
پس براى تمامى موجودات ديده شده دو جهت است ، يك جهت تغير كه از اين جهت دستخوشمرگ و زندگى ، و زوال و بقاء، و انواع دگرگونيها مى شود، و يك جهت ثبات كه از آنجهت بهيچ وجه دگرگونى نمى پذيرد. حال ، اين دو جهت ، يا همان كتاب محو و اثبات و امالكتاب است ، و يا دو چيز ديگريست كه از آثار آن دو كتاب و متفرع بر آنها است . به هرحال ، آيه شريفه قابل تطبيق بر اين دو جهت هست ، و در نتيجهشامل تمامى موجودات مى گردد.
نكته دوم اينكه خداى سبحان در هر چيزى قضاء و قدرى ثابت دارد كهقابل تغيير نيست ، و همين خود دليل فسادگفتار كسانى است كه گفته اند: هر قضائىقابل تغيير است و آنگاه استدلال كرده اند به روايات و دعاهاى متفرق كه دلالت دارد براينكه دعاء و صدقه مقدرات سوء را دفع مى كند، مانند دعائى كه از ائمه (عليهم السلام )و از بعضى صحابه روايت شده كه گفته اند: (پروردگارا اگر اسم مرا در زمرهاشقياء نوشته اى از آنجا محو كن ، و در زمره سعداء بنويس )، و همچنين نظاير اينمضمون . ولى بايد بدانيد كه اين راجع به مقدرات غير حتمى است كه ما نيز منكر آننيستيم .
نكته سوم اينكه قضاء دو قسم است ، يكى قابل تغيير و يكى غيرقابل تغيير - كه ان شاء اللّه در آينده نزديكى راجع به اين مطلب بحث خواهد شد.


و ان ما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فانما عليك البلاغ و علينا الحساب


كلمه (ان ما) تركيب يافته از دو جمله : (ان ) شرطيه و (ما) ى زائده مفيد تاءكيداست ، دليل زائده و تاءكيد بودن آن اين است كه در آخرفعل بعديش نون تاءكيد آمده .
اين آيه وظيفه اى را كه به عهده رسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) است روشن مىسازد، و آن اين است كه تنها سرگرم كار انذار و تبليغ باشد، و به هيچ وجه توجهىبه هوى ها و خواسته كفار نكند، و مانند ايشان آرزوى رسيدن آيتى كه اقتراح كرده اندنكند، حتى منتظر اثر تبليغات خود و يا نزول عذاب بر آنان نيز نباشد.
و اين آيه دلالت دارد بر اينكه حساب الهى همانطور كه در آخرت برقرار مى شود در دنيانيز برقرار است .
معناى آيه شريفه : (اولم يروا انّا ناءتى الارض ننقصها من اطرافها)


اولم يروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها


اين كلام به منظور عبرت آمده . بعد از آنكه آنانرا به هلاكت تهديد كرده بعبرت ازسرنوشت گذشتگان وادار مى نمايد، و از آن استفاده مى شود كه پرداختن به زمين و كمنمودن از اطراف آن ، كنايه است از كشتن و هلاك كردناهل آن ، و بنابراين آيه شريفه از نظر مضمون ، نظير آيه ايست كه مى فرمايد:(بل متعنا هولاء و آباءهم حتى طال عليهم العمر افلا يرون انا ناتى الارض ننقصها مناطرافها افهم الغالبون ).
و اينكه بعضى گفته اند: مراد اين است كه (مگراهل مكه نمى بينند كه ما به سرزمين ايشان پرداختيم ، و يكى پس از ديگرى قراء وقصبات ايشان را از ايشان گرفته و براى مسلمانان فتح كرديم و چطور نمى ترسند كهبه شهرهاى ايشان بپردازيم ، و از ايشان انتقام بگيريم ) صحيح نيست ، زيرا اينسوره مكى است ، و وقتى نازل شده كه هيچ فتحى نصيب مسلمانان نشده بود، زيرافتوحات مسلمين بعد از هجرت شروع شد.
علاوه بر اينكه آيات مورد بحث و تهديد آن ناظر به هلاكت آنان در جنگ بدر و احد وامثال
آنست كه بعدها اتفاق افتاد نه به فتح مكه .
(و اللّه يحكم لا معقب لحكمه و هو سريع الحساب ) - مقصود از اين جمله اين است كهغلبه از خداى سبحان است ، اوست كه حكم مى كند و درقبال حكمش حكم احدى نفوذ ندارد، و در نتيجه نمى تواند از حكم او جلوگيرى كند. آرى ،خداى سبحان هر عملى را به مجرد وقوعش حساب مى كند، بدون اينكه فاصله دهد تاديگران بتوانند در آن تصرف نموده و اخلال كنند. پس جمله (و اللّه يحكم ...) در معناىجمله (افهم الغالبون ) است كه در ذيل آيه سوره انبياء گذشت .


و قد مكر الذين من قبلهم فللّه المكر جميعا...


يعنى كسانى هم كه قبل از ايشان بودند مكر كردند و ليكن مكرشان سودى به ايشاننبخشيد و نتوانستند ما را از اينكه به زمين بپردازيم و از اطرافش بكاهيم مانع شوند، پستنها خداى سبحان مالك مكر و همه آن است ، و مكر هر كس را به صاحبش برمى گرداند.
(يعلم ما تكسب كل نفس ) - اين جمله در مقامتعليل مالكيت خداى تعالى نسبت به همه مكرها است . به اين بيان كه مكر وقتى صورتمى گيرد كه طرف يعنى شخص مكر شده از نقشه مكر كننده بى خبر باشد، وگرنه اگربداند كه چه نقشه اى برايش ريخته شده در صدد برمى آيد نقشه او را خنثى بسازد.
(و سيعلم الكفار لمن عقبى الدار) - اين جمله حجت را تمام نموده ، ادعا مى كند كه مساءلهانتهاى امور به عواقبش از مسائل ضرورى و بديهى است كه در هيچ موردى تخلف نمىپذيرد، و بطور كلى هر امرى به عاقبتش منتهى مى گردد. و كفار به زودى خواهند ديد كهسرانجام نيك از آن كيست ، بنابراين هيچ حاجتى نيست به اينكه براى فهماندن اين حقيقتاستدلال را تعقيب نموده ، طولانى كنيم .
بحث روايتى
رواياتى درباره محو و اثبات احكام و قضاياى الهىدرذيل جمله : (يمحوا لله ما يشاء و يشبت ...)
در الدّرالمنثور است كه ابن شبيه ، ابن جرير، ابن منذر و ابن ابى حاتم از مجاهد روايتكرده اند كه گفته است : وقتى آيه (و ما كانلرسول ان ياتى بايه الا باذن اللّه ) نازل شد مشركين قريش گفتند: اى محمد گماننمى كنيم كه كارى از تو ساخته باشد، و به حكم اين آيه خداوند سرنوشت ما را و همهكس را تعيين كرده ، (خلاصه خدا ما را چنين كرده ، كه بر مسلك خود باقى باشيم ) خداونددر پاسخشان اين آيه را فرستاد كه : (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت ) و تهديدشان كردبه اينكه هر پيشامدى را كه بخواهيم براى او پيش ‍ مى آوريم .
مؤ لف : بيان آيه شريفه آنطور كه در سابق گفتيم اجنبى از مضمون اين روايت است ،علاوه بر اينكه در ذيل روايت آمده كه خداوند هر چه را كه از ارزاق و مصائب و هر چيزديگرى كه براى بندگانش مقدر كرده باشد، مى تواند بر همان تقديرش باقىبگذارد، و مى تواند آن را محوكند. و در روايت ديگر از جابرنقل شده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درذيل جمله مورد بحث فرموده (خداوند از رزق مردم يكى را محو و يكى را زياد مى كند، وهمچنين از اجلها و عمرها يكى را محو و يكى را زياد مى كند) وحال آنكه آيه شريفه عموميت دارد، ناگزير بايد بگوييم مساءله محو و اثبات ارزاق وآجال از باب مثال است .
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه ، از ابن عباس روايت كرده كه شخصى ازرسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) از معناى آيه (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت )سؤ ال كرد، حضرت فرمود: اين در شب قدر و مربوط به فراز و نشيب محو و اثباتزندگانى و ارزاق بندگان است ، و اما حيات و مرگ و شقاوت و سعادت ، دستخوش ،تغيير نشده از آنچه تقدير است زوال نمى پذيرد.
مؤ لف : اين روايت علاوه بر اينكه معارض روايات بسيار زيادى است كه ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و ائمه اطهار (عليهم السلام ) و صحابه واردشده ، با اطلاق آيه نيز معارض است ، و با دليل عقلى هم سازگارى ندارد. نظير آن ازابن عمر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيز وارد شده كه درذيل آيه مذكور فرموده : (مگر شقاوت و سعادت و حيات و موت ، كهقابل محو و اثبات نيست ).
و نيز در همان كتابست كه ابن مردويه و ابن عساكر از على (عليه السّلام ) روايت كرده اندكه فرمود: از رسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) از اين آيه پرسش نمودم حضرتفرمود: ديدگانت را با تفسير آن روشن مى كنم ، و ديدگان امّتم را كه بعد از من مى آيندبا تفسير آن روشن مى سازم ، و آن اين است كه صدقه در صورتى كه با شرائطشانجام شود، و احسان به پدر و مادر و به طور كلى كار نيك كردن ، شقاوت را به سعادتمبدّل نموده عمر را طولانى ، و از پيشامدهاى بد جلوگيرى مى كند.
مؤ لف : اين روايت بيش از ذكر پاره اى از مصاديق چيز ديگرى ندارد.
و در كافى به سند خود از هشام بن سالم و حفص بن بخترى و غير آن دو، از امام صادق(عليه السّلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت ) فرموده : و آياجز اين است كه چيزى كه ثابت است محو مى شود، و چيزى كه محو و نابود است اثبات مىگردد.
مؤ لف : اين روايت را عياشى هم در تفسير خود ازجميل از آنجناب نقل كرده .
و در تفسير عياشى از فضيل بن يسار روايت آورده كه گفت : من از حضرت ابى جعفر (عليهالسّلام ) شنيدم كه مى فرمود: پاره اى از امور، امورى حتمى هستند كه ناگزير واقع مىشوند، و پاره اى ديگر امورى مشروط و موقوفند كه خداوند هر كدام را بخواهد پيش ‍ مىاندازد و يا محو مى كند و يا اثبات مى نمايد، و هيچكس از اين امور اطلاع ندارد. و اما آنچهكه به وسيله انبياء خبر داده ناگزير واقع خواهد شد، چون خداوند راضى نيست كه خود ويا ملائكه و يا انبيائش تكذيب شوند.
مؤ لف : اين روايت در همان كتاب به طريق ديگرى نيز آورده شده . صاحب كافى هم آن رابه سند خود از فضيل از آنحضرت نقل كرده است .
و در همان كتاب از زراره از حضرت ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: علىبن الحسين همواره مى گفت : اگر آيه اى از كتاب خدا نبود هر آينه شما را به آنچه كهبوده و آنچه كه تا قيامت خواهد شد خبر مى دادم پرسيدم كدام آيه ؟ فرمود: آيه-(يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ).
مؤ لف : معناى اين حديث اين است كه از آيه شريفه برمى آيد كه خدا خواسته است خلائقشبا جهل به حوادث آينده زندگى كنند، تا به ضروريات زندگى خود قيام نمايند، چوناگر عالم باشند هدايت اسباب عادى را نمى پذيرند، و دواصل اساسى زندگى كه همان خوف و رجاء است از اعتبار مى افتد. آرى ، اگر حوادث آيندهبطور كامل براى آنان هويدا و مكشوف شود، اين غرض الهى كه ادامه زندگى عادى بشراست فاسد مى شود.
و همين جهت باعث شده است كه امام از آينده خبر ندهد، نه اينكه اگر خبر مى داد خداوند بامحو و اثبات و بداء خود، او را تكذيب نموده ، خلاف آنچه را كه او خبر داده بود پديد مىآورد، چون آنجناب از اين جهت در امن بود. بنابراين تعارضى ميان اين روايت و رواياتقبلى نيست .
رواياتى در مورد (بداء) و توضيحى در مورداينكهحصول بداء مستلزم تغير علم خداى تعالى نيست
و در همان كتاب از فضيل بن يسار از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود:خداى تبارك و تعالى كتابى نوشته كه در آن تمامى آنچه بوده و خواهد بود ثبت شده ،و آن را پيش روى خود نهاده ، هر چه را بخواهد جلو مى اندازد و هر چه را بخواهد تاءخيرمى اندازد، هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى نمايد، هر چه را كه اوبخواهد موجود مى شود، هر چيز را نخواهد نمى شود.
باز در همان كتاب از ابن سنان از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:خداوند هر حادثه اى را كه بخواهد جلو مى اندازد و هر چه را بخواهد تاءخير مى اندازد، هرچه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى كند، و نزد اوست ام الكتاب . و نيزفرمود: هر چه را كه خدا بخواهد قبل از اينكه ايجادش كند در علمش موجود است ، و هيچ چيزىبراى او پيش نمى آيد مگر آنكه قبلا در علمش موجود بوده براى او چيزى بدون اطلاع وعلم پيش نمى آيد.
مؤ لف : روايات در باب بداء از ائمه (عليهم السلام ) بسيار زياد وارد شده ، و باكثرتى كه دارد ديگر نبايد به گفته آنها كه گفته اند: خبر بداء خبر واحد است اعتناءنمود.
و اين روايت بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد بداء به معناى علم بعد ازجهل را نفى مى كند، و از نظر اين روايات علم خداى تعالى كه عين ذات اوست مانند علم مامبدّل به جهل نمى شود، بلكه بداء، به معناى ظهور امرى است از ناحيه خداى تعالى بعداز آنكه ظاهر مخالف آن بود. پس بداء عبارت است از محواول و اثبات ثانى و خداى سبحان عالم به هر دو است .
و اين حقيقتى است كه هيچ صاحب عقلى نمى تواند انكارش كند، براى اينكه براى امور وحوادث دو وجود پيش بينى و تصوّر مى شود: يك وجود به حسب اقتضاى اسباب ناقص ازقبيل شرط و يا علت و يا مانعى است كه قابل تخلف است ، و يك وجود ديگرى بر حسباقتضاى اسباب و علل تامه آن كه اين وجود بر خلاف وجوداول وجوديست ثابت و غير مشروط و غير متخلف .
و آن دو كتابى كه آيه مورد بحث معرفى مى كند، يعنى كتاب محو و اثبات و كتاب امالكتاب ،
يا عبارتند از همين دو مرحله از وجود، و يا مبدء آن دو. هر چه باشد اين مساله كه امرى و يااراده اى از ناحيه خداى تعالى ظاهر گردد كه خلاف آن توقع مى رفت ، مساله ايست واضحكه جاى هيچگونه ترديد در آن نيست .
و آنچه ما به نظرمان مى رسد اين است كه نزاع در ثبوت بداء - همچنانكه از احاديثائمه اهل بيت (عليهم السلام ) برمى آيد - و نفى آن ، همچنانكه ديگران معتقدند، نزاعىاست لفظى كه با كمى دقّت خود به خود از بين مى رود. و به همين جهت بود كه ما در اينكتاب بحث جداگانه اى اختصاص به اين مساءله نداديم ، با اينكه روش ما اين بود كهبراى هر مساءله علمى بحثى اختصاص دهيم .
دليل ما بر اينكه نزاع در بداء نزاع لفظى است ، اين است كه آنهاييكه منكر آنند، چنيناستدلال مى كنند كه قول به بداء مستلزم تغير علم خداست ، وحال آنكه اين استلزام در بداء ما آدميان است ، و در ما است كه مستلزم تغير علم است ، و امابداء به آن معنايى كه در روايات آمده مستلزم چنين اشكالى نيست .
و در الدّرالمنثور است كه حاكم از ابى درداء نقل كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آيه را به صورت (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت) - بدون تشديد باء - قرائت مى كرد.
چند روايت در مورد اينكه : (انّا ناءتى الارض ننقصها من اطرافها) اشاره بهمرگعلما و اختيار است
و همو آورده كه ابن مردويه از ابى هريره روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در تفسير جمله (ننقصها من اطرافها) فرمود:مقصود از ناقص كردن اطراف زمين ، از بين بردن علماء است .
و در مجمع از امام صادق (عليه السّلام ) روايت آورده كه درذيل همين جمله فرمود: مقصود مرگ علماء و فقهاء و اخيار است .
و در كافى به سند خود از محمد بن على از شخصى كه او اسم برده ، از جابر از ابىجعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: على بن الحسين (عليهما السلام ) همواره مىفرمود: اين كلام خدا كه فرمود: (او لم يروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها)سرعت مرگ ، و يا كشته شدن ما خاندان رسالت را بر نفس من گوارا مى كند، آنگاه فرمود:مقصود از (نقص اطراف ) مرگ علماء است .
مؤ لف : گويا مراد اين باشد كه در اين آيه خداوند ميراندن علماء را به خودش نسبت داده ،نه بغير، و همين ، نفس را آرامش مى دهد و مرگ يا كشته شدن را در كامم گوارا مى سازد.
آيه 43 سوره رعد


و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب(43)



ترجمه آيه
كسانى كه كافر شدند مى گويند تو فرستاده خدا نيستى ، بگو خدا و آن كس كه علمكتاب نزد اوست براى گواهى ميان من و شما بس ‍ است (43).
بيان آيه
اين آيه ، آخرين آيه اين سوره است ، و با حرف (و) گفتار در آن را عطف بر كلامى مىكند كه در ابتداء سوره آورده و فرموده بود: (و الذىانزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤ منون ). و اين سومين باريست كه برمنكرين حقيقت كتاب اللّه حمله نموده ، استشهاد مى كند به اين كه خداوند و آنها كه علم بهاين كتاب دارند بر رسالت خاتم النبيين گواهند.


و يقول الذين كفروا لست مرسلا...


زمينه گفتار در اين سوره بيان اين جهت بود كه كفار منكر حقيقت كتابند و آن را آيتى الهىنمى دانند، و لذا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درخواست آيتى غير آن مىكردند، همچنانكه در اين سوره در خلال آياتش چند نوبت اين معنا را از كفار حكايت نمود، واز جوابى داد كه كلامشان را به خودشان برگردانيد،
و كانّه وقتى اين جواب را شنيده و از آمدن آيتى غير قرآن ماءيوس شدند، ناگزيراصل رسالت را انكار كردند، چون آيت بودن قرآن راقبول نداشتند، و آيت ديگرى هم نيامد و لذا گفتند: (لست مرسلا - تو اصلا پيغمبرنيستى ).
اقامه حجت عليه كفار در جواب انكار رسالت پيامبر اسلام (ص )
خداوند به پيغمبر خود تلقين مى كند كه با جمله(قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ) عليه ايشان اقامه حجت كند،و اين جمله حجتى است قاطع ، نه صرف كلامى خطابى ، و نه حواله به چيزى كه راهىبه تحصيل علم به آن نباشد.
(قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم ) - اين جمله استشهاد به خداى سبحان است كهخود ولى امر رسالت است ، و شهادت در اينجا شهادت تاءديه است ، نه شهادتتحمّل تنها، (خلاصه ، خداوند مى گويد نه صرف اينكه مى داند) زيراامثال جمله (انك لمن المرسلين ، على صراط مستقيم ) مكرر در قرآن كريم آمده و آيت ومعجزه بودن قرآن هم ضروريست كه از ناحيه خداوند آمده ، وشامل شدن آن بر تصديق رسالت ، آنهم به دلالت مطابقى كه مورد اعتماد همه است نيزضروريست ، و شهادت تاءديه هم همين است ، كه شاهد به علم ضرورى شهادت دهد.
بعضى از مفسرين شهادت خداوندى را چنين تفسير كرده اند كه : خداوند آن قدر ادله وبراهين بر رسالت خاتم النبيين اقامه و اظهار نموده كه ديگر احتياجى به شهادت هيچشاهدى نيست . و اگر اقامه حجت را كه فعل است شهادت ناميده ، با اينكه شهادت از مقولهقول و گفتار است ، تسميه مجازى است ، چون اقامه حجت كار شهادت را مى كند، و بلكه ازآن قوى تر و موثرتر است .
و اين تفسير در حقيقت همان تفسيريست كه ما براى آيه كرديم ، چيزى كه هست مفسر نامبردههدف را از غير راهش تعقيب كرده است ، زيرا ادله و حجتهاى داله بر حقيقت رسالت خاتمالانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا قرآن است كه خود معجزه اى جاودانى است ، و ياغير قرآن از ساير خوارق عادت و معجزات است ، و آيات اين سوره به طورى كه ملاحظهمى كنيد پاسخ پيشنهاد كفار را با قسم دوم نداده ، و با آنكه از آن راه جواب نداده معنىندارد با همان راه استشهاد كند. پس قطعا استشهاد به قرآن است و استناد به قرآن هم ازاين جهت است كه قرآن آيت و معجزه بر صدق رسالت است ، يعنى كلام الهى است كهبرسالت آنجناب شهادت مى دهد، و با اين كه به قرآن استشهاد شده ، و قرآن هم معجزه وهم از مقوله كلام است ديگر چه معنا دارد كه ما شهادت را از مقولهفعل گرفته و آنرا شهادت مجازى بدانيم .
علاوه بر اينكه ممكن است قبول نكنيم كه دلالتفعل خداى تعالى بر صدق رسالت اقواى ازقول و كلام او باشد.
پس حاصل بحث اين شد كه معناى جمله (اللّه شهيد بينى و بينكم ) اين است كه آنچه درقرآن درباره تصديق رسالت آمده شهادت الهى بر رسالت است .
و اما اگر شهادت را به معناى شهادت تحمّل بگيريم ، به كلى معناى آيه را فاسد نمودهايم ، چون شهادت تحمل به معناى ديدن و ناظر بودن و علم داشتن بما وقع است ، و هيچمعنا ندارد كه مساءله مورد بحث ، يعنى صدق رسالت آنجناب را به علم خدا ارجاع داده وعلم خدا را حجت عليه خصم بدانيم ، زيرا خصم راهى به علم خدا ندارد تا بفهمد آيارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در دعوى خود درست مى گويد و يا به خداافتراء مى بندد.
اقوال مختلفى كه در تفسير جمله (و من عنده علم الكتاب ) گفته اند
(و من عنده علم الكتاب ) - يعنى در شهادت ميان من و شما كسانى كه علم كتاب را دارندكافيند. بعضى از مفسرين گفته اند: مقصود از (كتاب ) لوح محفوظ است . و بنابراينتفسير، مقصود از موصول (من : كسى كه ) خداى سبحان خواهد بود، در حقيقت گفته است :(كفايت مى كند در شهادت خداييكه نزد اوست علم كتاب ).
ولى اين تفسير صحيح نيست ، زيرا اولا خلاف ظاهر عطف است ، چوناول كفايت خدا را گفته بود و ديگر معنا نداشت كه تكرار كند. و ثانيا بنابراين تفسير،ذات و صفت خدا را بر ذات خدا عطف كرده است ، و اين قبيح و غير فصيح است .
و لذا مى بينيم وقتى زمخشرى اين تفسير را از حسننقل مى كند كه گفته است : (به خدا سوگند جز خدا كسى ديگر مقصود نيست )، تفسيراو را توجيه نموده مى گويد: بنا به گفته حسن معناى آيه چنين مى شود:(قل كفى بالذى يستحق العباده ، و بالذى لا يعلم علم ما فى اللوح الا هو شهيدا بينى وبينكم - بگو آن كس كه مستحق عبادت است و آن كس كه علم لوح محفوظ نزد كسى جز اونيست ، بس است براى شهادت بين من و شما) و براى تصحيح كلام مزبور لفظ جلاله(اللّه ) را به معناى (الذى يستحق العباده ) و لفظ (من ) را به (الذى )برگردانيده ، تا هر دو به صورت وصف درآمده ، عطف هم عطف صفت بر صفت شود، و حكمشهادت به ذات داده شود. چيزى كه هست ، دو صفت مذكور در دادن حكم دخالت دارند،همانطور كه در خود حكم دخالت دارند - دقّت فرمائيد.
ليكن صرف اينكه عبارتى را كه معناى مستقيمى نمى دهد به عبارت ديگرى برگردانيمتا معنى بدهد، باعث نمى شود كه بگوييم پس ‍ عبارتاول صحيح و مفيد معنا است زيرا اگر اين حرف صحيح باشد بطور كلى احكام الفاظباطل گشته ، هر كلام باطلى صحيح و هر سخن صحيحىباطل مى شود.
علاوه بر اينكه اگر در آنچه ما در معناى اين شهادت گفتيم دقّت شود و بدانيم كه مراد ازآن تصديق قرآن كريم است بر رسالت خاتم الانبياء، آنگاه خواهيم دانست كه كلمه جلاله(اللّه ) آنطور كه زمخشرى به معناى وصفيش گرفته نيست ، بلكه مراد از آن ذاتخداى تعالى است ، و شهادت را به ذات مقدس و مستجمع جميع صفاتكمال نسبت داده ، چون شهادت چنين كسى از هر شهادتى بزرگتر است ، همچنانكه خود قرآنفرموده : (قل اى شى ء اكبر شهاده قل اللّه شهيد بينى و بينكم ).
عده اى ديگر گفته اند: منظور از كتاب تورات وانجيل ، و يا فقط تورات است ، و معنايش اين است كه علماى كتاب كافى اند براى شهادتبين من و شما، زيرا ايشان از بشارتهايى كه درباره من در كتابشان آمده خبر دارند، واوصاف مرا در كتاب خود خوانده اند.
ولى اين تفسير نيز صحيح نيست ، زيرا در آيه شريفه شهادت آمده ، نه صرف علم . و ازسوى ديگر، اين سوره در مكه نازل شده و بطورى كه مى نويسند در آن ايّام احدى ازعلماى اهل كتاب ايمان نياورده بود، و كسى از ايشان به رسالت آنجناب شهادت نداده بود،و با اين حال معنا ندارد احتجاج را مستند به شهادتى كند كه هنوز احدى آن را اقامه نكردهباشد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد آن عدّه از علماى اهل كتابند كه اسلام آورده اند، مانند عبداللّهبن سلام و تميم دارى و جارود و سلمان فارسى و بعضى گفته اند: مراد تنها عبداللّه بنسلام است .
ولى جواب اين گفتار هم اين است كه گفتيم اين سوره در مكهنازل شده ، و نامبردگان در مدينه مسلمان شدند.
آنهايى كه گفته اند: مراد، عبداللّه بن سلام است ، از دعوى خود سخن دفاع نموده اند.بعضى از ايشان گفته اند: مكى بودن سوره منافات با اين ندارد كه بعضى از آياتش درمدينه نازل شده باشد، ممكن است سوره مورد بحث در مكّهنازل شده باشد، و خصوص اين آيه در مدينه .
و ما در جوابشان مى گوئيم : اولا صرف اينكه ممكن است اين يك آيه در مدينهنازل شده باشد دليل نيست بر اينكه در مدينهنازل شده ،
مگر آنكه روايت صحيحى كه بتوان به آن اعتماد نمود ايناحتمال را تاييد كند، علاوه بر اينكه از نقل برمى آيد مفسرين تصريح كرده اند بر اينكهاين سوره در مكه نازل شده است .
و ثانيا اينكه در پاره اى از سوره هاى مكّى آيات مدنى وجود دارد، در آن موارديست كه آياتمدنى در خلال سوره هاى مكّى قرار داده شده است ، نه درمثل آيه مورد بحث كه در آخر سوره قرار دارد، و به آياتاول سوره مرتبط است ، و معنا ندارد بعضى از كلام مرتبط به هم چندسال به بيفتد.
بعضى ديگر از ايشان گفته اند: چه عيب دارد كه آيه مورد بحث هم مكى باشد، و ازعلمائى خبر دهد كه بعدها در مدينه مسلمان شدند، و به رسالت آن جناب شهادت دادند.
جواب اين است كه باعث خرابى حجت ، و سقوط آن حجيّت مى شود، زيرا معنا ندارد درپاسخ كسانى كه در مكّه به آن جناب مى گويند (لست مرسلا - تو پيغمبر نيستى )گفته شود: شما امروز بدون دليل او را تصديق بكنيد، ودليل او بعدها به شما خواهد رسيد، چون مردمى از علماىاهل كتاب مسلمان مى شوند، و بر رسالت او شهادت مى دهند.
بعضى ديگر از ايشان گفته اند: اين شهادت ، شهادتتحمل است ، و لازم نيست كه شاهد در حين شهادت ايمان داشته باشد، (بلكه آنچه لازم استعلم شاهد است ، نه ايمان او) پس ممكن است آيه مكّى باشد و مقصود از (كسى كه نزد اوعلم كتاب است ) عبداللّه بن سلام ، و يا غير او از علماى يهود و نصارى ، باشد، هر چندكه در زمان نزول آيه ايمان نياورده باشند.
اشكال اين وجه اين است كه در اين صورت استدلال آيه به علم علماىاهل كتاب خواهد بود، هر چند خود آن علماء اعتراف به رسالت آنجناب ننموده ، و ايماننياورده باشند، و اگر اين استدلال صحيح بود، جا داشتاستدلال به علم خود كفار بكند، چون حجّت بر خود آنان تمام بود، و ديگر جاى شبهه اىبر ايشان نمانده بود در اينكه قرآن كلام خداى تعالى است ، و چنين كسانى قطعا علم بهاين معنا داشته اند، پس چه باعث شد كه علم خود خصم را گذاشته و به علماهل كتاب استدلال كند، و حال آنكه مشركين و اهل كتاب در كفر به رسالت و انكار آن مشتركبودند.
علاوه بر اينكه قبلا گفتيم كه شهادت در آيه شهادت اداء است ، نه شهادتتحمل .
بعضى ديگر ايشان كه ابن تيميه باشد حرف عجيب و غريبى زده ، و گفته است : اين آيهبه اتفاق همه در مدينه نازل شده است ، و حال آنكه چنين اتفاقى در كار نيست .
بعضى ديگر آنان گفته اند منظور از كتاب ، قرآن كريم است ، و معناى آن اين است كه هركس اين كتاب را فرا گرفته و بدان عالم گشته و در آن تخصص يافته باشد، او گواهاست بر اينكه قرآن از ناحيه خداست ، و من هم كه آورنده آنم فرستاده خدايم ، در نتيجهخاتمه سوره به ابتداء آن برمى گردد، كه فرموده بود: (تلك آيات الكتاب و الذىانزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤ منون ) و آخر سوره بهاول آن و همچنين به وسط آن عطف مى شود كه فرمود: (افمن يعلم انّماانزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى انّما يتذكّر اولوا الالباب ).
و اين گفتار از خداى سبحان در حقيقت يارى كردن قرآن و دفاع از آن است ، درقبال توهينى كه كفار از آن كرده ، و مكرر گفتند: (لو لاانزل عليه آيه من ربه ).
البته براى افاده اين معنا جا داشت كه صريحا متعرض وضع قرآن شده بفرمايد قرآنبزرگترين آيت بر رسالت است ، و ليكن فرمود:(قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ) تا اين غرض را ايفاء كردهباشد، و از بزرگترين شواهد اين معنايى كه براى آيه كرديم اين است كه آيه شريفهمثل بقيه آيات اين سوره در مكّه نازل شده است .
و با همين بيان گفته جمعى كه گفته اند: آيه شريفه در حق على (عليه السّلام )نازل شده و همچنين رواياتى كه در اين باره وارد شده تاييد مى شود. پس اگر جمله (ومن عنده علم الكتاب ) به كسى از گروندگان بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) منطبق گردد، قطعا به على (عليه السّلام )منطبق خواهد شد، چون او بود كه به شهادت روايات صحيح و بسيار، از تمامى امّت مسلمانداناتر به كتاب خدا بود. و اگر هيچ يك آن روايات نبود جز روايت ثقلين كه هم از طرقشيعه و هم از طرق سنى بما رسيده در اثبات اين مدعا كافى بود، زيرا در آن روايتفرمود: (انى تارك فيكم الثقلين ، كتاب اللّه و عترتى ،اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا - مندر ميان شما دو چيز بس بزرگ مى گذارم : يكى كتاب خدا، و يكى عترتم ،اهل بيتم ، اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا كنار حوض بر من درآيند، و شما مادام كهبه اين دو تمسك جوييد بعد از من هرگز گمراه نخواهيد شد).
بحث روايتى
(رواياتى در اين باره كه مراد از: (من عنده علم الكتاب ) على (عليه السلام )است
در كتاب بصائرالدرجات به سند خود از ابى حمزه ثمالى از ابى جعفر (عليه السلام )روايت كرده كه در ذيل آيه مورد بحث فرمود: مقصود على (عليه السّلام ) است .
مؤ لف : و در همان كتاب اين روايت را با چند سند از جابر و بريد بن معاويه وفضيل بن يسار از امام ابى جعفر (عليه السّلام ) و به سند خود از عبداللّه بن بكير وعبداللّه بن كثير هاشمى ، از ابى عبداللّه (عليه السّلام ). و به سند خود از سلمانفارسى از على (عليه السّلام ) روايت نموده است .
و در كافى به سند خود از بريد بن معاويه روايت كرده كه در تفسير آيه مورد بحثفرمود: ما را منظور داشته كه اولمان و افضلمان و بهترين ما بعد ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) على (عليه السّلام ) است .
و در معانى الاخبار به سند خود از خلف بن عطيّه عوفى از ابى سعيد خدرى روايت كردهكه گفت : من از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از معناى گفتار خداىجل ثنائه كه فرموده : (قال الذى عنده علم من الكتاب ) پرسش نمودم فرمود: او جانشينبرادرم سليمان بن داوود بود، گفتم : يا رسول اللّه ! در آيه(قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ) منظور كيست ؟ فرمود: اوبرادرم على بن ابيطالب است .
و در تفسير عياشى از عبداللّه بن عطا، روايت كرده كه گفت : خدمت حضرت ابى جعفر(عليه السّلام ) عرض كردم : اين پسر عبداللّه بن سلام بن عمران چنين معتقد است كه منظوراز (من عنده علم الكتاب ) پدر اوست ، آيا صحيح است ، يا نه ؟ فرمود: دروغ مى گويد،منظور على بن ابى طالب است .
و در تفسير برهان از ابن شهر آشوب روايت كرده كه گفته است : محمد بن مسلم و ابىحمزه ثمالى و جابر بن يزيد، از ابى جعفر (عليه السّلام )، و على بنفضال و فضيل بن داوود از ابى بصير از امام صادق (عليه السّلام )،
و احمد بن محمد كلبى و محمد بن ف ضيل از حضرت رضا (عليه السّلام ) و بطريقى كهاسم نبرده ، از موسى بن جعفر (عليه السّلام )، و از زيد بن على ، و از محمد بن حنفيه و ازسلمان فارسى و از ابى سعيد خدرى و اسماعيل سدى روايت كرده اند كه همگى گفته اند:منظور از (من عنده علم الكتاب ) در آيه (قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم و من عندهعلم الكتاب ) على بن ابى طالب (عليه السّلام ) است .
و در تفسير برهان از ثعلبى در تفسير خود به سند خود از معاويه از اعمش از ابىصالح از ابن عباس روايت كرده ، و از عبداللّه عطاء از ابى جعفر نيز روايت شده كهشخصى به او گفت : مردم گمان كرده اند منظور از جمله (من عنده علم الكتاب ) عبداللّهبن سلام است ، آيا صحيح است يا نه ، او (يعنى هم ابن عباس و هم حضرت ابى جعفر) گفت: نه ، منظور على بن ابيطالب است .
و نيز روايت شده كه شخصى از سعيد بن جبير پرسيد: منظور از جمله (من عنده علم الكتاب) عبداللّه بن سلام است ؟ گفت : نه ، چطور ممكن است او باشد با اينكه اين سوره در مكهنازل شده است ؟.
مؤ لف : اين روايت را سيوطى هم در الدّرالمنثور از سعيد بن منصور، ابن جرير، ابن منذرابن ابى حاتم و نحاس در كتاب ناسخ خود از سعيد بن جبير روايت كرده اند.
و در تفسير برهان هم از فقيه ابن المغازلى شافعى روايت كرده كه او به سند خود ازعلى بن عابس نقل كرده كه گفت : من و ابو مريم وارد شديم بر عبداللّه بن عطا، او بهابى مريم گفت : اى ابا مريم ! على را بآن حديثى كه از ابى جعفر برايمنقل كردى حديث كن . ابو مريم گفت : من نزد ابى جعفر نشسته بودم كه پسر عبداللّه بنسلام گذشت ، گفتم خدا مرا فدايت كند، اين پسر آن كسى است كه نزد او علم كتاب است ؟گفت : نه ، و ليكن صاحب شما على بن ابى طالب (عليه السلام ) است آنكسى كه آياتىاز كتاب خدا در شاءنش ‍ نازل شده ، و از آن جمله فرمود: (و من عنده علم الكتاب )، و نيزفرمود: (افمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه )، و نيز فرمود: (انما وليكماللّه و رسوله ...).
و در الدّرالمنثور است كه ابن جرير و ابن از طريق عبدالملك بن عمير، روايت كرده اند كهمحمد بن يوسف بن عبداللّه بن سلام گفته است :
عبداللّه بن سلام گفته : خداوند در قرآن درباره من اين آيه رانازل كرده : (قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ).
مؤ لف : و نظير اين معنا از ابن مردويه ، از زيد بن اسلم ، از پدرش و از جندب ، نيزروايت شده . ولى خواننده عزيز حال روايت را از آنچه گذشت بدست آورد، علاوه بر اينكهابن منذر از شعبى روايت كرده كه گفته است : خداوند در قرآن هيچ آيه اى درباره عبداللّهبن سلام نازل نكرده است .

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation