بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب 320 داستان از معجزات و کرامات 320 داستان از معجزات و کرامات امام علی (ع ), عباس عزیزى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     KERAMA01 -
     KERAMA02 -
     KERAMA03 -
     KERAMA04 -
     KERAMA05 -
     KERAMA06 -
     KERAMA07 -
     KERAMA08 -
     KERAMA09 -
     KERAMA10 -
     KERAMA11 -
     KERAMA12 -
     KERAMA13 -
     KERAMA14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

41 - گفت و گوى على (ع ) با افعى  

على (ع ) بر منبر جامع كوفه بودند، ناگاه مردى براى وضو گرفتن از جا بلند شد.
آن شخص از مسجد بيرون رفت به سوى رحبه تا وضو بگيرد، ناگاه مار بزرگى مانعاو شد.
پس از مقابل آن مار فرار كرد و به خدمت على (ع ) آمد و قضيه را به آن حضرتنقل كرد. على (ع ) بلند شد و تشريف آورد نزديك آن سوراخى كه افعى در آن بود.
شمشير مبارك را بر در سوراخ گذاشت و فرمود: افعى از اين جا خارج شو. طولى نكشيدكه آن مار بيرون آمد و با آن حضرت صحبت كرد، على (ع ) به آن مار عتاب كرد چرا مانعاين مرد از وضو گرفتن شدى ؟ جواب داد: اين مرد شما را چهارمين خليفه مى داند يعنىشيعه شما نيست . آن گاه اميرالمؤ منين (ع ) به آن مرد فرمود: تو مرا خليفه چهارم مىدانستى ؟
پس آن مرد بر سر خود زد و اسلام خود را كامل نمود.(47)


42 - شهادت فرات بر وصايت على (ع ) 

امام صادق (ع ) مى فرمايد: هنگامى كه على (ع ) از جنگ صفين برمى گشت ، درساحل فرات ايستاد و فرمود: اى وادى ! من كيستم ؟ رود مضطرب شد و امواج به هم خوردندو مردم نگاه مى كردند. صدايى از فرات شنيدند كه گفت : (اشهد ان لا اله الا الله و انمحمدا رسول الله و ان عليا اميرالمؤ منين حجة الله على خلقه ).
امام صادق (ع ) مى فرمايد: وقتى كه على (ع ) از صفين برمى گشت برساحل فرات ايستاد و با چوب دستى خود بر آب زد و فرمود: جارى شو. پس ‍ دوازده چشمهجارى شد و مردم نگاه مى كردند. سپس با زبانى سخن گفت كه مردم نفهميدند. آن گاهمارها سرشان را از رودخانه بيرون آوردند و (لااله الاالله ) و تكبير گفتند و بعد ازآن گفتند: (السلام عليك يا حجة الله فى ارضه ، و يا عين الله فى عباده ) قوم تو درصفين تو را خوار كردند چنانچه قوم هارون بن عمران را.
حضرت به مردم فرمود: (آيا شنيديد؟)
گفتند: بلى .
پس فرمود: (اين معجزه من براى شماست و شما را بر آن شاهد مى گيرم ).(48)


43 - گفت وگو با ماهيان  

رود فرات طغيان كرد به اندازه اى كه نزديك بود خانه هاى كوفه بر اثر طغيان آب ،منهدم شود، مردم از اين بلا به حضرت على (ع ) پناهده شدند، على (ع ) بر استررسول خدا(ص ) سوار شده و مردم در ركاب او مى آمدند، چون به كنار رود فرات رسيد ازمركب پايين آمد، وضو گرفت در گوشه اى كه مردم او را مى ديدندمشغول نماز شد و دعاهايى كه بيشتر مردم مى شنيدند قرائت فرمود، سپس به طرففرات رفت چوبى كه در دست داشت بر آب زده فرمود: به خواست خدا كم شو، آب آن قدرفرو رفت كه ماهيان كف دريا ديده شدند، بسيارى از آنها به حضرت على (ع ) به عنواناميرالمؤ منين سلام كردند و عده اى از آنها از قبيل جرى ، مارماهى ، زمار سخنى نگفتند، مردممتعجب شدند كه چرا بعضى سخن گفتند و برخى ساكت ماندند، فرمود: خداىمتعال ماهيان حلال گوشت را به سلام بر من امر كرد و ماهيان حرام گوشت را از گفتگوىبا من ممانعت فرمود و اين خبر مشهورى است و در شهرت به پايه گفتگوى گرگ باپيغمبر و تسبيح سنگ ريزه در كف دست آن حضرت و ناله درخت به آن جناب و سير كردنعده بسيارى را با غذاى اندك مى باشد و كسى كه بخواهد به چنين معجزه اى اعتراض كردهو طعنه بزند مساوى با آن است كه معجزات پيغمبر راقبول ننموده و اعتراض ‍ نمايد.(49)


44 - سلام پرندگان  

دسته اى مرغابى بالاى سر على (ع ) در هوا پرواز مى كردند و صدا مى كردند، حضرتفرمود: به ما سلام مى كنند، منافقان به هم چشمك زدند، فرمود: قنبر! برو به اينپرندگان بگو: نزد اميرالمؤ منين بياييد، پس در صحن مسجد پايين آمدند، و حضرت بهلغتى كه ما نمى فهميديم به آنها سخنى فرمود، مرغ ها گردن به سوى او دراز كردهصدا كردند، فرمود: به ما سلام كردند.(50)


45- پرندگان على (ع ) را مى شناختند 

جابر انصارى گفت : در صحرا با على (ع ) بودم ، ناگاه آن حضرت به بالاى سر آنحضرت نگاه كرد.
تبسم فرمود و خنديد و گفت : آفرين اى پرنده .
گفتم : اى مولاى من با كدام پرنده صحبت مى كنيد؟
فرمود: مرغى كه در هواست آيا خوش دارى آن را ببينى و كلامش را بشنوى ؟
عرض كردم : بلى اى مولاى من .
در اين هنگام آن حضرت كلماتى به صورت پنهانى فرمود، ناگاه پرنده اى به سوىزمين پايين آمد و بر دست على (ع ) نشست . آن حضرت دست مباركش را بر پشت او كشيد وفرمود: سخن بگو به اذن خدا منم على بن ابيطالب . آنگاه خداوند قوه نطقى به او عطافرمود تا آن كه به زبان عربى آشكارا گفت : السلام عليك يا اميرالمؤ منين و رحمة اللهو بركاته .
حضرت جواب سلام او را داد و فرمود: بگو كه از كجا آب و دانه مى خورى در اين صحراىخشك كه هيچ سبزى نمى رويد و آبى نيست ؟
گفت : اى مولاى من زمانى كه گرسنه شوم ولايت شمااهل بيت را به خاطر مى آورم . پس سير مى گردم و زمانى كه تشنه شوم از دشمنان شما،بيزارى مى جويم پس سيراب مى شوم . على (ع ) فرمود: بارك الله فيك پس آن مرغپرواز كرد.(51)


46 - شهادت شتر 

از سيد مرتضى اعلى الله مقامه نقل است كه عمار ياسر گفت : در حضور اميرالمؤ منين على(ع ) بودم ناگاه صدايى برخاست پس فرمود: اى عمار ذوالفقار مرا بياور.
سپس فرمود: بيرون برو و اين مرد را از ظلم كردن به زنش بازدار. عمار گفت : از مسجدخارج شدم ناگهان ديدم يك زن و يك مرد زمام زمام شترى را گرفته اند زن مى گويد:مال من است .
عمار گفت : به آن مرد گفتم حضرت امير(ع ) مى فرمايد در حق اين زن ظلم مكن .
جواب داد على (ع ) مشغول به شغل خود باشد و دستش را از خون مسلمانهايى كه در بصرهكشته است بشويد.
عمار رضى الله عنه گفت : برگشتم تا اين كه به مولاى خود خبر دهم وقتىداخل مسجد شدم ديدم آن حضرت را كه مى آيد و آثار غضب در صورتش ‍ ظاهر است ، به آنمرد فرمود: واى بر تو، شتر اين زن را بده .
جواب داد: اين شتر مال من است .
امير(ع ) فرمود: دروغ مى گويى .
گفت : چه كسى شهادت مى دهد كه اين شتر از آن زن است ؟
على (ع ) فرمود: شاهدى شهادت بدهد كه احدى ازاهل كوفه تكذيب آن ننمايد.
پس على (ع ) فرمود: اى شتر صاحب تو كيست ؟
آنگاه شتر به زبان فصيح گفت : يا اميرالمؤ منين و يا سيد الوصيين من از آن اين زن هستم.
و در بعضى از روايات آمده است كه گفت : نوزدهسال است كه من از آن اين زن هستم .
پس به آن زن فرمود: بگير شتر خود را آنگاه على (ع ) پيش آمد و آن شخص ‍ را ذوالفقاربه دو نيم كرد.(چون حكم ناصبى قتل است ).(52)


47 - سليمان بنى هاشم  

از سيد رضى منقول است كه در كتاب مناقب الفاخره از عمار ياسر روايت نموده است كه : منو اميرالمؤ منين (ع ) در مسجد جامع كوفه بوديم و شخص ديگرى نبود در آن جا ناگاه ديدماميرالمؤ منين (ع ) مى فرمايد: تصديق كن او را تصديق كن او را.
پس متوجه شدم به طرف راست و چپ ، احدى را نديدم تعجب كردم .
آنگاه على (ع ) فرمود: اى عمار با خود مى گويى كه على با چه كس تكلم مى كند؟
عرض كردم : بلى مطلب اين است .
آنگاه فرمود: سرت را بلند كن چون سر خود را بلند كردم مشاهده كردم دو عدد كبوتر باهم حرف مى زنند فرمود: اى عمار مى دانى چه مى گويند؟ عرض كردم : نه يا اميرالمؤ منين.
فرمود: آن كبوتر ماده به كبوتر مى گويد: آيا زن ديگرى اختيار نموده اى و مرا تركگفته اى ؟ آن كبوتر نر قسم مى خورد كه چنين كارى نكرده ام .
پس آن پرنده ماده مى گويد: من تو را تصديق نمى كنم . پس كبوتر نر گفت : قسم بهحق اين شخص كه در مقابل ماست من زن ديگرى نگرفتم . خواست آن ماده او را تكذيب كند،گفتم : تصديق كن او را، تصديق كن او را.
عمار گفت : عرض كردم : يا اميرالمؤ منين من نمى دانستم كه احدى غيراز سليمان بن داودزبان منطق پرندگان را بداند. آن جناب فرمود: اى عمار البته سليمان بن داود سؤال كرد خدا را به احترام ما اهل بيت تا اين كه دانست منطق طير را و در روايت ديگر حضرتصادق (ع ) فرمود: كه على (ع ) فرموده است : ما مى دانيم زبان حيوانات را هم چنان كهمى دانست سليمان بن داود و ما نيز نطق هر جنبنده در آب يا خشكى را مى دانيم .(53)


تكلم امام على (ع ) با مردگان 

48 - تكلم على (ع ) با كشتگان جمل  

حضرت على (ع ) پس از جنگ جمل در ميان صفوف حركت مى كرد و آنها را مى شكافت تا آنكه به (كعب بن سورة ) رسيد (كعب قاضى بصره بود و اين ولايت را به او، عمربنخطاب داده بود. كعب در ميان اهل بصره در زمان عمر و عثمان به قضاوت باقى بود؛ چونفتنه اهل جمل در بصره عليه اميرالمؤ منين (ع ) برپا شد، كعب قرآنى بر گردن خودحمايل نمود و با تمام فرزندان و اهل خود براى جنگ با آن حضرت خارج شد، و همگى آنهاكشته شدند.)
وقتى حضرت از كنار جنازه كعب عبور فرمود، در آنجا درنگ كرد و فرمود: و فرمود: كعب رابنشانيد، كعب را بين دو مرد نشاندند.
حضرت فرمود: اى كعب بن سوره ! (قد وجدت ما وعدنى ربى حقافهل وجدت ما وعد ربك حقا)؟ آن چه را كه پروردگار من به من وعده داد يافتم كه تمامشحق بود، آيا تو هم وعده هاى پروردگارت را به حق يافتى ؟ و سپس فرمود: كعب رابخوابانيد. حضرت كمى حركت كرد تا به طلحة بن عبدالله رسيد كه او هم در ميانكشتگان افتاده بود، حضرت فرمود: او را بنشانيد، نشاندند و همان خطاب را عينا به طلحهفرمود و سپس فرمود: طلحه را بخوابانيد.
يكى از اصحاب به آن حضرت گفت : اى اميرالمؤ منين ! در سخن گفتن شما با اين دو مردكشته كه كلامى را نمى شنوند چه فايده اى داشت ؟
حضرت فرمود: اى مرد! سوگند به خدا آنها كلام مرا شنيديد، همان طورى كهاهل قليب (چاه بدر) كلام رسول خدا(ص ) را شنيدند.(54)


49 - گفت وگوى على (ع ) با جمجمه انوشيروان  

على (ع ) به مداين نزولاجلال فرموده به ايوان كسرى و در خدمت آن حضرت جماعتى ازاهل ساباط مداين و از جمله آنها شخصى بود به نام دلف كه پسر منجم كسراء بود چونظهر شد فرمود: اى دلف بلند شو و همراه من باش . پس آن حضرت در غرفه هاى اطرافايوان كسرى تشريف مى برد و مى فرمود: دلف اين مكان براى چنين چيز و آن غرفه ديگربراى چيز ديگر بوده است . دلف جواب مى داد: به خدا قسم واقع همين است كه مى فرماييدگويا شما در زمان كسرى بوده ايد و مشاهده نموده ايد كه از آنها خبر مى دهيد.
سپس به يك جمجمه اى نگاه كردند (يعنى سر مرده اى كهنه كه گوشت هاى آن ريخته واستخوان آن مانده باشد) سپس به بعضى از حضار دستور داد كه اين جمجمه را برداريدو خود در ايوان كسرى تشريف آورد و در آن مكان نشست ، سپس دستور فرمود طشتى آوردندآب ريخت و در آن طشت و فرمود: جمجمه را بگذاريد در طشت و گفت : قسم مى دهم تو را اىجمجمه كه مرا و خودت را معرفى بنمايى . پس آن جمجمه به زبان فصيح گفت :
شما اميرالمؤ منين و سيد الوصيين و من بنده خدا پسر كنيز خدا كسرى انوشيروان هستم . پسآن اشخاصى كه با آن حضرت بودند از اهل ساباط به خانه هايشان رفتند و آنها را بهچيزى كه واقع شده بود و شنيده بودند از جمجمه خبر دادند پس اختلاف كردند در اين كهاميرالمؤ منين چه كسى است .
(مؤ لف گويد يعنى بعضى به خدايى على (ع )قايل شدند و گفتند: با جمجمه حرف نمى زند مگر خالق او) بعضى ازاهل ساباط به حضور على (ع ) آمدند، در فرداى آن روز عرض كردند: بعضى از مردمانبه خدايى شما قايل شده اند و قلوب ما را نيز فاسد كرده اند به واسطه چيزى كه خبرمى دهند از شما.
پس على (ع ) آنها را احضار كرد و فرمود، چه چيز باعث شد كه شما اين حرف را بگوييد؟
گفتند: شنيديم كلام جمجمه و سخن گفتن آن را با شما و اين كار شخصى نيست غير از خدااز اين جهت گفتيم چيزى را كه گفتيم .
آن حضرت فرمود: از اين كلام به سوى پروردگارتان برگرديد.
گفتند: ما از گفته خود برنمى گرديم ، هر چه مى خواهى كن . دستور داد كه آتشى مهياساختند و آنها را سوزانيدند و دستور فرمود استخوان هايى كه از آنها باقى مانده بودكوبيده بر باد دهند، پس چنين كردند.
سه روز از اين قضيه گذشت بعضى از اهل ساباط به نزد آن حضرت آمدند و گفتند: اللهالله درياب دين محمد(ص ) را به درستى كه آنها را كه سوزاندى برگشتند به منزلهاىخود از اول سالمتر و نيكوتر. حضرت فرمود: آيا چنين نيست كه شما آنها را سوزانيديد باآتش و استخوان هاى آنها را كوبيديد و بر باد داديد؟ عرض كردند: بلى چنين است .فرمود: خداوند آنها را زنده كرده است . در اين هنگاماهل ساباط از مقام شامخ على (ع ) متحير شدند.(55)


50 - تكلم على با مردگان يهود 

از جابربن عبدالله رضى الله عنه نقل شده است كه :
اميرالمؤ منين على (ع ) را در خارج كوفه ديدم پشت سر آن حضرت رفتم تا آن كه آنحضرت به قبرستان يهود رسيد. پس ايستاد و ندا كرد: اى گروه يهود! شنيديم كه بهآن حضرت از داخل قبرها جواب دادند: لبيك لبيك ، آن گاه فرمود: چگونه ديديد عذاب خدارا؟ گفتند: به سبب نافرمانى ما نسبت به شما در عذاب خدا هستيم تا روز قيامت ، پس آنحضرت صيحه اى زد به صدايى مهيب كه من از صدا بىحال شده به زمين افتادم ، پس از آن كه به هوش آمدم با على (ع ) مراجعت كردهداخل كوفه شديم على (ع ) داخل مسجد كوفه شد و من عقب سر آن حضرت بوديم و شنيديمكه مى فرمود: نه به خدا قسم نخواهم كرد نه به خدا نخواهد شد هرگز. عرض كردم :اى مولاى من با چه كسى حرف مى زنى در حالى كه احدى را نمى بينم ؟
در اين جا فرمود: اى جابر برهوت آشكار شد پس شيبوبه و حبتر را در حالتى كه درعذاب بودند در داخل تابوت ديدم پس آن دو مرد مرا صدا زدند و گفتند: يا اباالحسنبرگردان ما را به دنيا تا اقرار كنيم به فضل تو و اقرار كنيم به ولايت و امامت تو.
گفتيم : نه و الله نمى كنم و نه به خدا نمى شود اين مطلب ابدا. سپس ‍ حضرت اين آيهرا خواند: (و لورد و العادوا لمانهوا و انهم لكاذبون . يعنى : اگر برگردانيده شوندبر همان طريقه اى كه بودند برمى گردند و ايشان دروغگويانند).
اى جابر هيچ كس نيست كه مخالفت وصى پيغمبر نمايد مگر آن كه به صورت انسانكورى به صورت افتاده است محشور مى شود.(56)


51 - گفتگوى على (ع ) با اصحاب كهف  

شريك بن عبدالله مى گويد: پيامبر اكرم (ص ) على (ع ) و ابوبكر و عمر را به سوىاصحاب كهف فرستاد و فرمود: سلام مرا به آنها برسانيد.
وقتى كه از نزد پيامبر(ص ) بيرون رفتند، آن دو به على (ع ) گفتند: جاى آنها را مىشناسى ؟
حضرت فرمود: پيامبر ما را جايى نمى فرستد. مگر اين كه خدا ما را به آنجا هدايت كند!
هنگامى كه بر در غار رسيدند، على (ع ) به ابوبكر گفت : (تو سلام كن چون توسالمندتر از ما هستى ). او سلام كرد ولى به او جواب ندادند.
امام به عمر گفت : (اى ابا حفص (57) تو سلام كن ، چون سن تو نيز از سن منزيادتر است ).
عمر سلام كرد ولى به او نيز جواب ندادند.
اما وقتى كه على (ع ) سلام داد، جواب او را دادند و حضرت سلام پيامبر را به آنها رساندو آنها نيز بر پيامبر سلام رساندند.
ابوبكر گفت : از اينها بپرس . ابوبكر پرسيد، ولى با او سخن نگفتند عمر نيز پرسيدباز هم حرف نزدند، به حضرت گفتند: اى اباالحسن ! تو سؤال كن .
جضرت فرمود: رفقاى من مى گويند: چرا جواب آنها را نداديد، ولى جواب مرا داديد؟
گفتند: (ما فقط با پيامبر و وصى او سخن مى گوييم ).(58)


52 - ارواح مؤ منين در وادى السلام  

اميرالمؤ منين (ع ) از كوفه خارج شد و همين طور مى رفت تا به غريين (59) رسيد، و ازآن جا نيز گذشت ، و ما به دنبال او رفتيم تا به او رسيديم و ديديم كه به پشت بهروى زمين دراز كشيد و بدن مباركش روى زمين بود و هيچ زيراندازى نداشت .
قنبر عرض كرد: اى اميرالمؤ منين (ع ) اجازه مى دهى من لباسم را براى شما در روى زمينپهن كنم ؟
فرمود: نه آيا اين جا مگر غير از خاك و تربت مؤ من ، يا مزاحمت با مؤ من در نشيمنگاه اوست؟
اصبغ مى گويد: اى اميرالمؤ منين ! خاك مؤ من را مى دانيم و مى شناسيم كه در اين جا بودهو يا آن كه بعدا خواهد بود، ليكن معناى مزاحمت با مؤ من را در نشيمنگاهش نفهميديم .
حضرت فرمود: اى فرزند نباته ! اگر پرده از برابر چشم هاى شما كنار برود مىبينيد ارواح مؤ منين را در اين ظهر (در ظهر كوفه كه وادى السلام است ) كه حلقه وار بهگرد خود نشسته و با يكديگر به سخن و گفت و شنيد مشغولند، در اين ظهر هر مؤ من ، ودر وادى برهوت (60) روح هر كافرى است .(61)


53 - گفت وگو با وصى موسى (ع ) 

از عبايه اسدى روايت كرده كه گفت : بر اميرالمؤ منين (ع ) وارد شدم و مردى ژنده پوشنزد او بود، و على (ع ) به او رو كرده با او سخن مى گفت ، و چون آن مرد برخاست بهعلى (ع ) گفتم : اين كيست ؟ فرمود: اين وصى موسى (ع ) است .(62)


54 - ملاقات راهب با اميرالمؤ منين (ع ) در راه صفين  

ابان از سليم نقل مى كند كه گفت : با اميرالمؤ منين (ع ) از صفين مى آمديم ، لشكر نزديكصومعه يك راهب پياده شدند. از صومعه پيرمرد سالخورده زيبا و خوش رو و خوش سيما وخوش چهره اى بيرون آمد در حالى كه كتابى در دستش بود. نزد اميرالمؤ منين (ع ) كهرسيد(63) با عنوان خلافت بر آن حضرت سلام كرد. (گفت : السلام عليك يا خليفهرسول الله (ص ) ).
حضرت فرمود: مرحبا اى برادرم شمعون فرزند حمون ، حالت چطور است ؟ خدا تو رارحمت كند.
او پاسخ داد: خوب است اى اميرالمؤ منين (ع ) و اى آقاى مسلمين و اى وصىرسول رب العالمين . من از نسل مردى از حواريين برادرت عيسى بن مريم هستم . من ازنسل شمعون بن يوحنا وصى حضرت عيسى بن مريم هستم كه از بهترين دوازده نفرحواريين آن حضرت و محبوب ترين آنان نزد او و مقدم آنها در پيشگاه او بود و عيسى بنمريم به او وصيت كرد و كتابها و علم و حكمتش را به او سپرد. و خاندانش همچنان بر ديناو ثابت ماندند و به آيين او پايدار بودند و كافر نشدند وتبديل و تغييرى ندادند.(64)


55 - مخاض كجاست ؟ 

از عماربن ياسر روايت شده كه گفت : هنگامى كه على (ع ) به جانب صفين مى رفت در كنارفرات توقف كرد و به اصحابش فرمود: مخاض كجا است ؟
گفتند: نمى دانيم مخاض كجا است ، سپس به بعضى از اصحابش فرمود: برو به سوىاين تپه و صدا بزن اى جلند، مخاض كجا است ؟
(عمار) گفت : آن مرد رفت تا به تپه رسيد و گفت : اى جلند مخاض ‍ كجاست ؟
پس جمعيت زيادى (كه همه جلند نام داشتند) از زير زمين جواب دادند، و او مبهوت شده ،برگشت خدمت امام و گفت : اى مولاى من جمعيت زيادى جواب مرا دادند.
فرمود: اى قنبر برو ندا كن : اى جلند بن كركر مخاض كجا است ؟ (عمار) گفت : پس يكنفر جواب داد و گفت : كيست كه نام من و پدرم را مى داند در صورتى كه من در اين جا خاكشده ام ، و كاسه سرم به صورت استخوان پوسيده اى باقى مانده ، و مرا سه هزارسال است ، ما نمى دانيم مخاض ‍ كجاست ؟ به خدا قسم او به مخاض داناتر است به سوىاو برويد و از او متابعت كنيد و هر جا كه او خوض كرد و فرو رفت شما هم با او فرورويد (يعنى در هر مرحله اى وارد شد شما هم وارد شويد) كه بعد از پيغمبر (ص ) اواشرف خلق است ، پس نزد آن حضرت آمدند و مخاض را به آنها معرفى كرد.(65)


56 - تكلم با ارواح  

حبه عرنى مى گويد: من با اميرالمؤ منين (ع ) به سوى ظهر كوفه خارج شديم . حضرتدر وادى السلام توقف كرد و مثل اين كه با اقوامى گفتگو داشت ، من به متابعت از قيام اوايستادم تا خسته شدم ، و سپس نشستم به قدرى كهملول شدم ، و پس از آن ايستادم به قدرى كه همانند مرتبهاول خسته شدم ، و سپس بازنشستم به قدرى كهملول شدم .
و سپس ايستادم و رداى خود را جمع كردم ، و عرض كردم : اى امير مؤ منان ! من ازطول اين قيام بر شما شفقت آرودم ، آخر يك ساعتى استراحت نماييد و سپس ردا را به روىزمين گستردم تا آن حضرت به روى آن بنشيند. حضرت فرمود: اى حبه اين قيام و وقوفنبود مگر تكلم با مؤ منى و يا مؤ انست با او.
عرض كردم : اى امير مؤ منان ! آيا مردگان هم تكلم و مؤ انست دارند؟
فرمود: بلى اگر پرده از جلوى ديدگان تو برداشته شود آنها را مى بينى كه حلقهحلقه نشسته و گفتگو دارند.
عرض كردم : آيا آنها اجسامى هستند يا ارواحى ؟
حضرت فرمود: بلكه ارواح هستند و هيچ مؤ منى در زمينى از زمينهاى دنيا نمى ميرد، مگر آنكه به روح او گفته مى شود كه به وادى السلام ملحق شود و وادى السلام بقعه اى ازبهشت عدن است .(66)


احياى اموات  

57 - زنده شدن ام فروه  

از سلمان فارسى روايت شده ، كه : زنى از انصار به نام ام فروة ، سخن درشتى بهابوبكر در مذمت او و مدح على (ع ) گفت : ابوبكر گفت : او را بكشيد كه مرتد شده او راكشتند، على (ع ) در مزرعه خود بود، وقتى خبرقتل ام فروه را شنيد بر سر قبر او ايستاد و دست هاى خود را به آسمان دراز كرد و گفت :اى زنده كننده نفوس بعد از مرگ ، و اى درست كننده استخوان هاى پوسيده ! ام فروه رابراى ما زنده كن ، و او را سبب عبرت گنهكاران قرار بده ، پس ‍ ام فروه در حالى كه حلهاى از ديباى سبز به خود پيچيده بود بيرون آمد، خبر به ابوبكر و عمر رسيده تعجبكردند، و اميرالمؤ منين (ع ) او را به شوهرش ‍ برگرداند، و دو پسر آورد، و شش ماه بعداز على (ع ) زنده بود.(67)


58 - رد كننده على مانند رد كننده خدا 

از امام باقر (ع ) روايت شده : على (ع ) روزى از ميان كوچه هاى كوفه عبور مى كرد تااين كه به مردى رسيد كه مارماهى حمل مى كرد. حضرت فرمود: به اين مرد نگاه كنيد كهيك اسراييلى را حمل مى كند. آن مرد انكار كرد و گفت : از كى تا بهحال مارماهى اسراييلى شده ؟!
على (ع ) فرمود: آگاه باشيد كه چون روز پنجم شود، از بينى و چشم و گوش ‍ اين مرد،دودى بلند مى شود و در همان جا از دنيا خواهد رفت . آن مرد در روز پنجم به آن بلا مبتلاشد و فوت كرد. او را نزد قبرش آوردند و دفن كردند. هنگامى كه دفن شد، اميرالمؤ منين(ع ) با جماعتى به سوى آن قبر تشريف آوردند و حضرت خدا را خواند و سپس با پا بهقبر او زد. بلافاصله آن مرد در مقابل آن جناب ايستاد در حالى كه مى گفت : رد كننده على(ع )، مانند رد كننده خدا و رسول اوست .
حضرت به او فرمود: به قبرت برگرد و او به درون قبر رفت و دهانه قبر به رويشبسته شد.(68)


59 - زنده كردن پرندگان  

سلمان به امر او، طاووس و باز و كلاغى را سر بريد، و پرهايشان را كند، و قطعهقطعه كرد و گوشت هاى آن ها را مخلوط كرد، پس به دعاى آن جناب زنده شدند و پروازكردند.(69)


60 - احياى كشته  

از ميثم تمار روايت شده كه روزى اميرالمؤ منين با جمعى از ياران خود و ياران خاصحضرت خاتم الانبياء در مسجد كوفه تشريف داشتند كه ناگهان مردى بلند قامت با قباىخزى در بر و عمامه زردى بر سر و دو شمشير بر كمر وارد مسجد شد. مردم از او سؤال كردند كه چه كسى هستى ؟ جواب داد كه من از جانب شصت هزار مرد كه آنها را عقيمه مىگويند و دنبال خودشان ميتى دارند كه مدتى است مرده است آمده ام و اكنون وارد مسجد مىشوند، پس اگر او را زنده كردى براى ما ثابت مى شود حجت خدا هستى وگرنه خلافتتحق نمى باشد.
حضرت على (ع ) يك جواب اجمالى دادند لكن آن مرد به آن جواب قانع نشد و طالب حياتآن مقتول شد حضرت على (ع ) حمد و ثناى خداوند را به جاى آورد و صلوات بر پيامبرفرستاد و فرمود: بدان كه گاو بنى اسرائيل نزد خداوند بهتر از من نبود كه يك جزء اورا بر بدن مرده ماليدند و صلوات بر محمد وآل محمد فرستادند زنده شد، پس اى مرد بعضى از اجزاى مرا به بدن ميت بزن تا زندهشود زيرا كه يك جزء بدن من از تمام گاو بنىاسرائيل بهتر است در اين حالت ميت را به پاى مبارك آن حضرت ماليدند و يا اين كه پاىمبارك را به او زد و فرمود: اى مدركة بن حنظله به اذن خداوند بلند شو همانا خداىمتعال او را با دست على بن ابى طالب زنده گردانيد، ناگهان آن جوان در حالى كهصورتش از آفتاب و ماه روشن تر بود برخاست و عرض كرد: لبيك لبيك اى حجت خدابر جن و انس و آن مرد براى هميشه در ركاب اميرالمؤ منين على (ع ) بود تا در غزوه صفينبه درجه رفيع شهادت رسيد.(70)


61 - على سام بن نوح را زنده مى كند 

از يمن جماعتى نزد پيغمبر آمدند و گفتند: ما بقاياى ملك مقدم هستيم ازآل نوح و از براى پيغمبر ما وصيى بود كه اسم او سام بود خبر داده است در كتابش اينكه از براى هر پيغمبرى معجزه است و نيز از براى او وصيى هست كه قائم مقام او مىشود.
وصى تو چه كسى است ؟ آن حضرت اشاره فرمود به طرف على (ع )، پس ‍ گفتند: يامحمد (ص ) اگر از وصى شما بخواهيم كه سام بن نوح را زنده كند، مى تواند؟ فرمود:بلى به اذن خدا. سپس فرمود: يا على بلند شو با آنها برو مسجد نزديك محراب و پاىخود را به زمين بزن . پس على (ع ) نزديك محراب رفت و در دست آن جماعت نوشته هايىبود على (ع ) دو ركعت نماز خواند و پاى خود را به زمين زد در آن هنگام زمين شكافته شد ولحد و تابوتى ظاهر شد، سپس بلند شد و ايستاد از تابوت پيرمردى كه صورت اومثل ماه شب چهارده مى درخشيد و خاك از سر خود مى افشاند، صلوات فرستاد بر على (ع ) وگفت : شهادت مى دهم كه معبودى جز ذات پروردگار نيست .
و اين كه محمد (ص ) سيد پيغمبران است و به درستى كه تو وصى محمد و سيد اوصياهستى .
منم سام بن نوح ، پس آن جماعت باز كردند صحيفه هاى خود را چنان كه وصف شده بودديدند، سپس آن قوم گفتند: مى خواهيم كه سوره اى از صحف را بخوانى . پس شروع كردبه خواندن ، تا آن كه سوره را تمام كرد، سپس سلام كرد بر على (ع ) و به همان حالتكه بود خوابيد و شكاف زمين به هم آمد و آن جماعت تماما گفتند: ان الذين عندالله الاسلام ومسلمان شدند.(71)


62- نشان دادن عالم قبر 

رميله مى گويد: عده اى از اصحاب على (ع ) پيش آن حضرت رفتند و گفتند: وصى موسىدلايل و نشانه ها و معجزه اى نشان مى داد و جانشين عيسى نيز همين طور. تو نيز اگر چيزىنشان ما بدهى تا قلب ما آرامش پيدا كند، خوب است .
حضرت فرمود: (شما تحمل ديدن آن را نداريد). ولى آنها اصرار ورزيدند.
حضرت آنها را به طرف خانه هاى مهاجرين برد و به آرامى دعا كرد. پرده طبيعت ازبرابر چشمان آنها كنار رفت ، در يك طرف ، باغهاى بهشت را ديدند و در طرف ديگر،آتش دوزخ را.
عده اى گفتند: (اين ) سحر است ! سحر است ! عده اى نيز در تصديق خود، پايدار ماندند وعده اى نيز اين معجزات را انكار نكردند و گفتند: پيامبر اكرم فرموده است : (قبر ياباغى است از باغهاى بهشت و يا دخمه اى است از دخمه هاى جهنم ).(72)


63- زنده كردن مردگان  

امام صادق (ع ) فرمود: فلانى و فلانى و عبدالرحمان بن عوف آمدند تا پيامبر (ص ) رااذيت كنند.
اولى گفت : خدا ابراهيم (ع ) را خليل و دوست خود قرار داد با تو چه كار كرد؟!
دومى گفت : خدا موسى را كليم خود قرار داد با تو چه كار كرد؟!
عبدالرحمان بن عوف گفت : عيسى بن مريم ، مرده را به اذن خدا زنده مى كرد تو چه كارمى توانى انجام بدهى ؟!
حضرت به اولى گفت : (خدا ابراهيم را خليل خود قرار داد و مرا حبيب خود).
به دومى گفت : (خدا با موسى از پشت پرده سخن مى گفت و من عرش ‍ خدا را ديدم و با اوسخن گفتم ).
به سومى گفت : (عيسى بن مريم مرده را به اذن خدا زنده مى كرد و اگر بخواهيد منمردگان شما را زنده مى كنم ).
گفتند: (آرى ، مى خواهيم ). و به اين خاطر هم در آنجا جمع شده بودند.
پيامبر (ص ) على (ع ) را طلب كرد، و به او فرمود: (اينها را به قبرستان ببر) سپسبه آنها گفت : (دنبال على (ع ) برويد). وقتى به وسط قبرستان رسيدند، حضرتسخنانى گفت كه زمين لرزيد و دگرگون شد. قلبهاى آنها را وحشت گرفت و ترسيدندو نتوانستند آن را تحمل كنند.
گفتند: يا على ! خدا از تقصيرات تو بگذرد از تقصير ما بگذر.
حضرت فرمود: پس به سوى خدا برگشتيد.
پيامبر اكرم (ص ) كسى را فرستاد و على (ع ) را برگرداند.(73)


64 - احضار ابليس ابليسيان و فرعون فراعنه

اصبغ بن نباته روايت كرده روزى من با مولايمان ، اميرالمؤ منين (ع ) بودم كه چند نفر ازاصحابش داخل شدند، از آن جمله ابوموسى اشعرى ، عبدالله بن مسعود، انس بن مالك ،ابوهريره ، مغيرة بن شعبه ، حذيفه بن يمان و غير ايشان .
گفتند: اى اميرالمؤ منين (ع )، چيزى از معجزات را به ما بنمايان كه خداوند تو را بدانمخصوص گردانيده است .
فرمود: شما را به اين مسايل چه كار؟ و چرا سؤال مى كنيد از چيزى كه بدان راضى نمى شويد. خداوند تعالى مى فرمايد: (به عزتو جلال و عظمت مقامم ، كسى را از آفريده هايم عذاب نخواهم كرد، مگر با حجت و برهان وعلم و بيان ، زيرا رحمت من بر غضبم سبقت گرفته است و رحمت را بر خودم لازم گردانيدهام ، پس من رحم كننده و مهربانم و دوست برترم . من منان بزرگم و عزيز كريمم . هنگامىكه رسولى بفرستم ، به او برهانى عطا كنم و بر او كتابىنازل نمايم ، پس هر كس به من و رسولم ايمان آورد، آنان كامياب و رستگارند و هر كسبه من و رسولم كفر ورزد، آنان زيانكارانند كه مستحق عذاب من هستند).
گفتند: اى اميرالمؤ منين ، ما به خدا و رسولش ايمان آورديم و به خداوندتوكل كرديم . على (ع ) فرمود: پروردگارا شاهد باش بر آن چه كه مى گويند و مندانا و خبيرم به آن چه كه مى كنند. سپس فرمود: به نام خدا و بركاتش ‍ برخيزيد. راوىگويد: همراه آن جناب برخاستيم تا اين كه ما را به جبانه (صحرا) آورد و در آن جا(سابقا) آبى نبود. نگاه كرديم ناگاه باغى سرسبز داراى آب ديديم . آن گاه در ميانباغ بركه هاى آب و در درون بركه ها ماهى هاى (زيادى ) ديديم ، گفتيم : به خدا قسماين دلايل امامتند، پس يا اميرالمؤ منين ، معجزات ديگرى به ما بنما و الا ما قسمتى از آن چهكه خواستيم دريافتيم . فرمود: خدا براى من كافى است و او كفايت كننده خوبى است . آنگاه با دست ديگر خود به طرف صحرا اشاره فرمود: ناگاه كاخ ‌هاى زيادى كه با در وياقوت و جواهر مزين شده بودند و درهايشان از زمرد سبز رنگ بود و در ميان قصرهادختران سياه چشم و پسران زيباروى و درختان و پرندگان و گياهان فراوانى وجود داشت، نمايان شد و ما در تحير و تعجب فرو مانديم . كنيزان و پسران زيبارويى كه مانند درّدر صدف بودند مى گفتند: يا اميرالمؤ منين ، شوق ما به شما و شيعيان و دوستان شمافراوان گشت و حضرت با دست ايشان را اشاره به سكوت فرمود.
سپس پاى بر زمين زد، زمين گشوده شد و منبرى از ياقوت سرخ ظاهر گرديد. آن گاه برفراز آن رفته ، حمد و ثناى خدا نموده و بر پيامبرش درود فرستاده و سپس فرمود: چشمهايتان را بر هم نهيد. ما چشم بر هم نهاديم و در آن زمان صداىبال هاى فرشتگان را همراه با گفتن تسبيح وتهليل و تحميد و تعظيم و تقديس مى شنيديم . سپس درمقابل حضرتش ايستاده و گفتند: امر كن ما را به هر چه فرمان توست اى اميرالمؤ منين و اىخليفه رب العالمين ، صلوات خدا بر تو باد. فرمود: اى فرشتگان پروردگارم ، هماكنون ابليس ابليسان و فرعون فراعنه را برايم بياوريد. راوى گويد: به خدا قسمكمتر از يك چشم به هم زدن او را نزد آن جناب حاضر كردند، پس ‍ فرمود: چشم هايتان رابگشاييد. چشم گشوديم در حالى كه نمى توانستيم از شدت شعاع نور ملايكه نگاه كنيم. گفتيم : يا اميرالمؤ منين از خدا بترس در مورد چشمهاى ما (مبادا به آنها آسيبى برسد)زيرا ما از شدت نور، چيزى را نمى بينيم . صداى زنجيرها و به هم خوردنغل ها را شنيديم . در اين حال ، بادى سخت وزيد و ملايكه گفتند: اى خليفه خدا لعنت اينملعون را زياد و عذابش را دو برابر فرما. گفتيم : يا اميرالمؤ منين ، از خدا در مورد چشم هاو گوش هاى ما بترس (كه آسيبى به آنها نرسد). به خدا قسم نمى توانيم اين سرّ واين قدر (بار) را تحمل كنيم .
راوى گفت : هنگامى كه او را به سختى در مقابل آن حضرت كشيدند، برخاست . و گفت :واويلا از ظلم به آل محمد، واويلا از گستاخى من بر ايشان . سپس گفت : اى سرور من بهمن رحم فرما، من نمى توانم اين عذاب را تحمل كنم . حضرت (ع ) فرمود: خداوند به تورحم نكند و تو را نيامرزد اى پليد نجس خبيث ناپاك شيطان . آن گاه متوجه ما گرديدهفرمود: شما اين شخص را با نام و قيافه مى شناسيد؟
گفتم : بله اى اميرالمؤ منين .
فرمود: از او بپرسيد تا به شما خبر دهد كيست .
گفتند: تو كيستى ؟
گفت : (من ابليس ابليسان و فرعون اين امت هستم . من كسى هستم كه با سرور و مولايم ،اميرالمؤ منين (ع ) و خليفه پروردگار جهانيان جحد ورزيدم و نشانه ها و معجزات او راانكار كردم ). سپس اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: چشم هايتان را به زير اندازيد و ما چشم بهزير انداختيم . آن گاه تكلم فرمود به كلامى آهسته تر و به ناگاه خود را در جاى قلبىكه در آن بوديم يافتيم كه نه قصرى و نه آبى و نه بركه اى و نه درختى در آن جابود.
اصبغ بن نباته (رضى الله عنه ) گفت : به خدايى كه مرا به ديدن ايندلايل و معجزات گرامى داشت ، اين قوم متفرق نشدند، مگر اين كه دچار شك و ترديد شدندو بعضى از آنها گفتند: سحر و كهانت و دروغ بود. پس ‍ اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: همانابنى اسراييل دچار عقوبت و مسخ نشدند، مگر بعد از اين كه درخواست آيات ودلايل نمودند و آن گاه عقاب خدا بر آنان فرود آمد و الان لعنت خدا بر شما فرود آمد وعقاب او بر شما خواهد بود.
اصبغ بن نباته گويد: من يقين كردم كه عقوبت بر آنان به خاطر تكذيب آنها نسبت بهدلالت ها و معجزاتى (كه مشاهده نمودند) نازل شد.(74)


65 - على (ع ) مرده را زنده مى كند. 

امام صادق (ع ) فرمودند: قومى از بنى مخزوم بودند كه با على (ع ) (از طرف مادرى )نسبت قوم و خويشى داشتند. روزى جوانى از آنها خدمت اميرالمؤ منين (ع ) آمد و گفت : اى دايى، يكى از نزديكانم فوت كرده و من خيلى اندوهگين شده ام .
حضرت فرمود: آيا دوست دارى او را ببينى ؟
گفت : بلى .
حضرت فرمود: ما را بر سر قبر او ببر. سپس امام (ع ) خدا خواند (دعا كرد) و فرمود: اىفلانى ، به اذن خداى تعالى به پاخيز. در اين هنگام ميت بر بالاى قبر نشست ، در حالىكه مى گفت : (ونيه ، ونيه ، شالا) يعنى لبيك ، لبيك ، اى آقاى ما.
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اين چه زبانى است ؟ آيا تو از دنيا نرفتى در حالى كه يكفرد عرب (زبان ) بودى ؟
گفت : بلى ، ولى من در حالى كه بر ولايت فلانى و فلانى بودم از دنيا رفتم و زبانمبه زبان اهل آتش مبدل گشت .(75)


66 - جزاى دشمنان على (ع ) 

روايت شده است از امام على (ع ) كه آن جناب بهدنبال گروهى از خوارج بود تا اين كه به محلى كه امروز معروف به ساباط است رسيد.از جمله كسانى كه در آن گروه (خوارج ) بودند، يكى عبدالله بن وهب و ديگرى عمر بنجرموزه بود. پس هنگامى كه به موضع معروف با ساباط توران رسيدند، مردى ازشيعيان على (ع ) نزد آن حضرت آمد و گفت : يا اميرالمؤ منين ، من شيعه و محب تو هستم .برادرى داشتم كه او را دوست مى داشتم ؛ اما عمر او را در لشكر سعد بن ابى وقاص بهسوى جنگ با اهل مداين فرستاد كه آن جا كشته شد و از زمان كشته شدنش تا بهحال سال هاى زيادى گذشته است .
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اكنون چه مى خواهى ؟
گفت : مى خواهم او را براى من زنده كنى . على (ع ) فرمود: زنده بودنش براى تو فايدهاى ندارد.
گفت : يا اميرالمؤ منين ، ناچار بايد اين كار بشود. حضرت فرمود: اكنون كه غير از اين رانمى پذيرى ، پس قبر و محل كشته شدنش را به من نشان بده ، آن مرد قبر برادرش رابه آن جناب نشان داد، حضرت در حالى كه سوار استر شهبا بود، با ته نيزه اش برقبر زد. مردى گندمگون و بلند قد از قبر خارج شد كه به زبان عجمى سخن مى گفت ،اميرالمؤ منين (ع ) به او فرمود: چرا به زبان غير عربى سخن مى گويى در حالى كهتو مردى از عرب بودى ؟ گفت : من دشمن تو بوده ام و دوستدار دشمنانت ؛ پس زبان من درآتش دگرگون شد.
آن گاه مرد شيعى گفت : يا اميرالمؤ منين ، او را به همان جا كه از آن آمده است بازگردان ؛زيرا ما به او احتياج نداريم . اميرالمؤ منين فرمود: برگرد. وى به درون قبر بازگشت ومدفون گرديد. خداوند ما را از چنين حالى محفوظ بدارد و سپاس خداوند را سزاست كهولايت اميرالمؤ منين (ع ) و اهل بيت آن حضرت (ع ) را به ما مرحمت فرمود.(76)


معجزات امام على (ع ) براى اهل كتاب  

67 - مسلمان شدن برخى نصارا 

عده اى از نصارا حضور پيامبر اكرم (ص ) آمدند و گفتند: مى رويم و تمام خويشان و قومخود را مى آوريم ، اگر صد شتر بچه دار براى ما بياورى به تو ايمان مى آوريم !پيامبر اكرم (ص ) نيز براى آنها صد شتر تعهد كرد، آنان به وطن خود برگشتند.
گفتند: ما در كتاب هاى خود خوانده ايم كه هر پيامبرى جانشين و وصى دارد. جانشين پيامبرشما كيست ؟
مردم ابوبكر را به او نشان دادند! بر ابوبكر وارد شدند و گفتند: تعهد محمد(ص ) راادا كن . ابوبكر گفت : چه تعهدى كرده است ؟
گفتند: صد شتر بچه دار كه تمامش سياه باشد.
ابوبكر گفت : ارثيه رسول خدا(ص ) به اندازه طلب شما نيست . آنان به زبان خود بهيكديگر گفتند: دين محمد(ص ) باطل است !
سلمان حاضر بود و زبان آنها را مى فهميد، به آنها گفت : بياييد تا وصىرسول خدا(ص ) را به شما نشان دهم . در اين هنگام على (ع ) وارد مسجد شد. آنها با سلمانبه طرف او رفتند و مقابل حضرت نشستند و گفتند: پيامبر شما صد شتر با اين صفاتبراى ما تعهد كرده بود.
على (ع ) فرمود: (در اين صورت ايمان مى آوريد).
گفتند: بلى . حضرت فرداى آن روز آنها را به جبانه برد و منافقينخيال مى كردند كه حضرت مفتضح خواهد شد. وقتى كه به آن جا رسيدند حضرت دو ركعتنماز خواند و به آرامى دعا كرد و با چوب دستىرسول خدا(ص ) به سنگى زد و از آن صدايىمثل ناله شتر حامله شنيده شد. آن گاه سنگ شكافه شد و سر شتر در حالى كه با افساربود، از آن بيرون آمد. به امام حسن (ع ) فرمود:(افسارش را بگير) تا اين كه صدشتر سياه موى بچه دار از آن بيرون آمد.
با مشاهده اين صحنه تمام نصارا ايمان آوردند. سپس گفتند: (ناقه صالح يكى بود وبه خاطر آن تمام قومش هلاك شدند. يا اميرالمؤ منين دعا كن اين ها به جاى خود برگردند،تا اين كه سبب هلاكت امت محمد(ص ) نشوند.
حضرت دعا نمود، سپس شترها از جايى كه بيرون آمده بودند، وارد شدند و ناپديدگشتند.(77)


68 - همچو كوهى سخت  

وقتى كه امير مؤ منان على (ع ) زمام امور خلافت را به دست گرفت ، روزى در (نخيله )(سرزمين نزديك كوفه ) بود، پنجاه نفر از يهوديان به محضر آن حضرت رسيده و عرضكردند: ما در كتاب هاى خود ديده ايم كه خبر داده اند از سنگ عظيم كه نام هفت نفر ازپيامبران در آن نوشته شده و آن سنگ در همين سرزمين است ولى هر چه كاوش كرديم آن رانيافتيم .
امام على (ع ) متوجه خدا شد و از درگاهش خواست كه آن ريگ ها را از روى سنگ بردارد،ناگهان طوفانى گرفت و تمام آن ريگ ها را به اطراف پراكنده ساخت و در نتيجه ، سنگنمايان شد و على (ع ) به يهوديان فرمود: آن نام ها در آن جانب سنگ كه روى زمين قرارگرفته ، ثبت شده است .
آن ها با بيل و كلنگى كه همراه داشتند، هر چه در توانشان بود كوشيدند، تا سنگ را بهآن سو برگردانند، ولى از عهده اين كار برنيامدند.
در اين وقت امير مؤ منان على (ع ) پيش آمد و با دست پرتوان خود، آن سنگ را به جانب ديگرانداخت ، در نتيجه آن سوى سنگ كه نام هفت پيامبر، در آن نوشته شده بود، آشكار شد.
يهوديان ديدند در آن ، نام اين پيامبران نوشته شده : نوح و ابراهيم و موسى و داود وسليمان و عيسى و محمد(عليهم السلام جميعا).
همان جا و همان دم نور حقانيت اسلام بر قلبشان تابيد و شهادتين را به زبان جارى كردهو قبول اسلام نمودند.(78)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation