بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای صاحبدلان, محمدمحمدى اشتهاردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAHEB001 -
     SAHEB002 -
     SAHEB003 -
     SAHEB004 -
     SAHEB005 -
     SAHEB006 -
     SAHEB007 -
     SAHEB008 -
     SAHEB009 -
     SAHEB010 -
     SAHEB011 -
     SAHEB012 -
     SAHEB013 -
     SAHEB014 -
     SAHEB015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

102 - ذلت طمع

شبلى يكى از عارفان وارسته بود، روزى با همراهان وارد مكتب خانه اى شد نگاهبه شاگردان كرد، ديد هنگام چاشت است و ملاى مكتب به آنها اجازه داده تا غذايى كه باخود آورده اند بخورند، در اين ميان ديد دو كودك كنار هم نشسته اند، از وضع لباس وغذاى آنها پيدا است كه يكى فقيرزاده ، و ديگرى از خانواده مرفهى است ، به نگاه خودادامه داد، ديد فقيرزاده به نام روغنى و حلواى ثروتمند زاده نگاه كرد و طمع نمود و بهاو گفت : از نان و حلواى خود كمى به من بده ، ثروتمندزاده در پاسخ او گفت : اگرسگ من بشوى و مثل سگ ، عوعو كنى ، به تو مى دهم
فقير زاده پيشنهاد او را پذيرفت ، عوعو مى كرد و كم كم از ثروتمند زاده نان و حلوا مىگرفت ، شبلى به همراهان گفت : ببينيد، اگر آن فقير زاده قناعت داشت ، خود را سگنمى كرد تا كمى حلوا بگيرد، و اين درس را بياموزيد كه طمع موجب ذلت و خوارى است (144)


103 - چگونگى صحت تقليد عوام

در آيه 79 سوره بقره مى خوانيم :
فويل للدين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا بهثمنا قليلا لهم مما كتب ايديهم و ويل لهم مما يكسبون .
واى بر آنانكه مطالبى با دست خود مى نويسند سپس مى گويند از طرف خدا است ،تا به بهاى كمى آن را بفروشند، واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشته و واى برآنها از آنچه از اين راه بدست مى آورند.
امام حسن عسگرى (عليه السلام ) در ذيل اين آيه فرمود: منظور يهوديان هستند (كه علماىآنها چنين مى كردند تا از اموالى كه همه ساله از ناحيه عوام يهود به آنها مى رسيد محرومنگردند)
مردى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: يا اينكه عوام يهود اطلاعى به كتاب آسمانىخود جز از طريق علمايشان نداشتند، چگونه خداوند آنان را نسبت به تقليد از علماء وپذيرش از آنان سرزنش مى كند؟ آيا عوام يهود با عوام ما كه از علماى خود تقليد مى كنندتفاوتى دارند؟
امام صادق (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: بين عوام ما با عوام يهود، از يك جهت فرقو از يك جهت مساوات است ، و در آن جهت كه عوام ما با عوام يهود مساويند اين است كه خداوندعوام ما را نيز همچون عوام يهود نكوهش نموده است .
اما از آن جهت كه بين عوام ما و عوام يهود، تفاوت است ، اين است كه : يهود از وضع علماىخود اگاه بودند، مى توانستند كه آنها صريحا دروغ مى گويند، حرام و رشوه مى خورندو احكام خدا را تغيير مى دهند، آنها با فطرت خود اين حقيقت را دريافته بودند، كه چنيناشخاصى فاسقند و جايز نيست سخنان آنها را درباره احكام خدا پذيرفت ، و سزاوار نيستگواهى آنها را درباره پيامبر (صلى الله عليه وآله )قبول كنند، از اين رو خداوند آنها را مورد سرزنش قرار داده است (ولى عوام ما پيرو چنينعلمايى نيستند)
حال اگر عوام ما نيز از علماى خود فسق آشكار ببينند و تعصب شديد و حرص بر دنيا واموال حرام بنگرند، هر كس از چنين علمايى تقليد و پيروى كندمثل عوام يهود است كه خداوند (طبق آيه فوق ) آنها را به اين خاطر نكوهش نموده است :
فانا من كان من العلماء صائنا لنفسه حافظا لدينه ، مخالفا على هواه مطيعا لامرفللعوام ان يقلدوه (145)
اما علمايى كه پاكى روح خود را حفظ كنند، و دين خود را نگه دارند، و مخالف هوى وهوس خود، و مطيع فرمان مولاى خود (خدا) باشند بر عوام است كه از آنان پيروىنمايند و اين روش نيست مگر در مورد بعضى از فقهاى شيعه نه همه آنها...


104 - مقام مؤ من !

به نقل از شيخ مفيد: در حضور امام صادق (عليه السلام ) سخن از مؤ من و حق او به ميان آمد،امام به يكى از ياران رو كرد و فرمود:
اى اباالفضل ! مى خواهى تو را به مقام ارجمند مؤ من ، هنگام مرگ خبر دهم ؟.
او عرض كرد: آرى .
امام فرمود: وقتى كه روح مؤ من قبض شد، دو فرشته (رقيب و عتيد كه هميشه همراه اوبودند و خوب و بد او را مى نوشتند) به سوى آسمان پرواز مى كنند و به خدا عرض مىنمايند: كه اين مؤ من ، نيكو بنده تو بود، در راه اطاعت تو سريع و تند و تيز بود، و دربرابر گناه كند و بى اعتنا بود، اينك هر فرمانى بفرمايى در مورد او انجام دهيم .
خداوند به آنها خطاب مى كند: برويد كنار قبر آن مؤ من و در همانجا باشيد و ذكرهاىاو را از تسبيح و تهليل و تكبير تا روز قيامت ، بنويسيد (146)

اول و آخر ندارد داستان عاشقى
كانچه را آغاز باشد همچنين انجام هست

105 - جاذبه و دافعه حضرت نوح (عليه السلام )

حضرت نوح (عليه السلام ) يكى از پيامبران بزرگ خدا 950سال پيامبرى كرد، و در اين مدت طولانى ، هر چه قوم خود را دعوت به حق نمود، دربرابرش سرسختانه و لجوجانه ايستادند، كار به جايى رسيد كه روزى يكى ازافراد، گلوى آن حضرت را گرفت و فشار داد، به گونه اى كه آن حضرت بيهوش بهزمين افتاد، وقتى بهوش آمد، به خدا متوجه شده وعرض كرد: اللهم اغفر لقومى فانهملايعلمون : خدايا قوم مرا بيامرز پس بدرستى كه اينها نادانند.
آن حضرت همچنان با كوششى پى گير به وظيفه نبوت ادامه داد، و تا اميد داشت ، درجذب مردم مى كوشيد ولى سرانجام از هدايت قوم ، مايوس ‍ گرديد، و طبق ضربالمثل عربى و بلغ السيل الزبى اينمثال را عرب وقتى كه ديگر كارد به استخوان رسيد مى گويد كه گودالى رادرمحل بلندى براى صيد شير بكنند، تا آن شير را صيد نمايند (147) در اين وقت كهديگر راه جذبى باقى نمانده بود، به دفع آنها پرداخت و به خدا عرض كرد:پروردگارا من ، مغلوب شدم ، از اين قوم انتقام بگير و مرا پيروز كن (148)
كه سرانجام بلاى طوفان آنها را فرا گرفت و به هلاكت رسيد.
به اين ترتيب مى بينيم كه نوع (عليه السلام ) تا اميد به هدايت قوم داشت ، نسبت بهآنها مهربان بود و در جذب آن ها مى كوشيد.


106 - بهانه گيرى و مجازات سخت

پيامبر سلام صلى الله عليه وآله : فرمود با اينكه حضرت موسى عليه السلام پيامبر وكليم و همسخن خدا بود وقتى كه در ميان هزاران نفر از ياران خود، هفتاد نفر را به عنواننمونه برگزيد و با خود به سوى كوه طور برد عجيب اين است كه همين هفتاد نفر نمونه، از بهانه جويى كه يكى از ويژگيهاى بنىاسرائيل بود دست بر نداشته ، آنهمه دعوت موسى عليه السلام به توحيد را فراموشنموده و گفتند: خدا را به ما نشان بده (149)
خداوند بر آنها غضب كرد و صاعقه اى فرستاد و آنها را در حالى كه نگاه مى كردند،سوزاند و آنها به هلاكت رسيدند.
موسى عليه السلام بسيار ناراحت شد، زيرا خبر هلاكت اين افراد نمونه ، بهانه اىبراى ماجراجوها مى شد و درد سر ديگرى اينجاد مى كردند.
از خداوند خواست ، اين بار آن ها را بيامرزد و زنده كند، خداوند نيز پس از هلاكت آنها، آنانرا زنده نمود تا بلكه به راه راست ادامه دهند و درقول و عمل ، سپاسگزار خدا باشند (150)
اين بود نمونه اى از بهانه گيرى بنى اسرائيل و مجازات آنها كه هنوز هم اين جمعيت دستاز ماجراجويى بر نمى دارند.


107 - شير مردى از بصره مى آيد

هفهاف بن مهند در بصره بود، جريان ورود امام حسين عليه السلام و يارانش را بهكربلا شنيد، با اراده اى آهنين از بصره بيرون آمد و سوار بر است با شتاب به سوىكربلا روانه شد، تا به رهبرش حسين عليه السلام كمك كند.
وقتى كه به كربلا رسيد، فهميد كه جنگ تمام شده و امام حسين عليه السلام را بهشهادت رسانده اند.
شمشيرش را از غلاف بيرون كشيد و قهرمانانه به سپاه عمر سعد يورش برد، در حالىكه رجزى كه مى خواند، خود را معرفى نمود، و هدفش را مطالبه خون حسين عليه السلامو دفاع از حريم اهلبيت نبوت عليهم السلام بيان كرد.
امام سجاد عليه السلام در دو صف او مى فرمايد: من بعد از على عليه السلام ، يكهسوارى مانند هفهاف نديدم ، آنچه توان داشت از دشمن كشت ، سرانجام پنج نفر ازدشمن او را احاطه نموده و به شهادت رساندند، خداى او را رحمت كند (151)
اين بود، حماسه اى كه سوار سلحشورى بنام هفهاف كه اين گونه جنگيد، تاعروس شهادت را در آغوش گرفت ، نام اين قهرمان كمتر به ميان آمده اميد آنكه ياد آوران ،حماسه اين شهيد پر صلابت را از ياد نبرند.


108 - نهى شديد مراجعه به طاغوت

عمر بن حنطله گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : دو نفر از ما در مورد قرضيا ارث نزاع دارند، براى اصلاح به سلطان (طاغوت زمان و دستگاه قضايى او) مراجعهمى كنند آيا صحيح است ؟
امام فرمود: كسى كه به دستگاه سلطان ، در حق ياباطل مراجعه نمايد، به طاغوت مراجعه كرده است ، و كسى كه به طاغوت مراجعهنمايد گرچه قضاوت او حق ثابت باشد در صورتى كه خداوند از مراجعه به طاغوت نهتنها نهى كرده بلكه فرمان به تكفير و انكار طاغوت داده است چنانكه در قرآن مىخوانيم :
يريدون ان يتحاكوا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به (152)
مى خواهند حاكمان طاغوتى را به داورى بطلبند با اينكه به آنها دستور دادهشده به طاغوت ، كافر شوند.
از امام پرسيدم : پس اين دو نفر نزاع كننده چه كنند؟ فرمود: بنگرند به آنكه از شما،حديث ما را نقل مى كند و به حلال و حرام ما نظر مى نمايد و به احكام ما آگاه است بهداورى او راضى شوند، من او را حاكم شما قرار دادم ، وقتى او به حكم ما حكم كرد، ولىمورد قبول واقع نشد، حكم خدا را سبك شمرده و رد بر ما كرده است و آنكس كه ما را رد كندخدا را رد كرده و كسى كه خدا را رد كند، كار او در حد شرك به خدا است (153)


109 - پنجاه سال در جستجوى اين شخص مى گشتم

يكى از علماى بزرگ مسيحى به نام ابرهه با امام موسى بن جعفر عليه السلامملاقات كرد و پس از احوالپرسى ، سخن از كتابهاى آسمانى به ميان آمد.
عالم مسيحى از امام پرسيد: علم شما به قرآن چگونه است ؟
امام فرمود: من به معنا و تاويل اين كتاب ، آگاهى دارم سپس سخن از كتابانجيل به ميان آمد، امام كاظم عليه السلام چند آيه ازانجيل را خواند.
ابرهه مجذوب خواندن امام كاظم عليه السلام شد و گفت : حضرت مسيح عليه السلام نيزانجير را همين گونه مى خواند، و هيچ كسى كتاب آسمانىانجيل را جز عيسى عليه السلام چنين نمى خواند، و من مدت پنجاهسال است در جستجوى چنان فردى بودم كه انجيل را چنين بخواند.
او از همين راه به حقانيت امامت امام كاظم عليه السلام و حقانيت اسلام پى برد و در حضور آنحضرت ، قبول اسلام كرد (154)


110 - مناجات سه پيامبر در سه خلوتگاه

سه پيامبر در ميان پيامبران بودند كه در سه خلوتگاه مخصوص با خدا راز و نيازكردند.
1 - موسى بن عمران تنها به كوه طور رفت و به خدا عرض كرد: اتهلكنا بمافعل السفهاء منا (155)
آيا ما را بخاطر سفيهانمان انجام دادند هلاكت مى كنى ؟.
2 - پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در بيت العمور با خدا مناجات نمود و گفت : سلام علينا و على عباد الله الصالحين .
سلام بر ما و بر بندگان سالح خدا و ستايش تو (اى خدا) به شماره در نمى آيد،تو همانگونه اى كه خودت ، خود را ستوده اى .
3 - حضرت يونس عليه السلام در دريا با خدايش مناجات نمود و عرض كرد:سبحانك اين كنت من الظالمين (156)
پاك و منزه هستى تو اى خدا، و من از ستمكاران بودم (157)


111 - پاسخ دندانشكن به طاغوت

ابوحمزه ثمالى گويد: شخصى كه در مجلس عبدالملك (پنجمين خليفه اموى ) در مكهحضور داشت ، به من خبر داد، در ان مجلس ، عبدالملك بالاى منبر رفت و خطبه خواند، بعد ازحمد ثنا وقتى كه مى خواست ، موعظه كند، مردى از گوشه اى برخاست و فرمود: مهلامهلا: آهسته باش ‍ آهسته باش ، شما امر و نهى مى كنيد ولى خود به امر و نهىعمل نمى نماييد، موعظه مى كنيد ولى خودتان پند نمى گيريد. آيا ما به شما اقتدا كنيمو روش شما را الگو قرار دهيم ؟،
در اين صورت چگونه صحيح است كه به ظالم اقتدا كرد و از روش مجرى پيروى نمود؟كه مال خدا را دست بدست بين خود حيف و ميل مى كنند و بندگان صالح خدا را دربدر ومحروم مى نمايند.
اگر مى گوييد: بايد از ما بنى اميه پيروى كرد و موعظه ما را گوش نمود،پس چرا خودتان به موعظه ، گوش فرا نمى دهيد و خود را نصيحت نمى كنيد.
و اگر مى گوييد: هر كجا حكمت و پند يافتيد، آن را بگيريد، و موعظه را از هر حا هستبپذيريد شايد در ميان ما كسانى باشند كه به همه اقسام موعظه آگاه و عارف و فصيحبوده ، و به زبانهاى مردم آشناتر هستند، ولى شما آنها را دربدر كرده و همچون جبارانخود كام با آنها رفتار مى نماييد، و جز اين نيست كه ما منتظر وقتش هستيم كه فرا رسدآنگاه به حقمان برسيم ، هر كسى روزگارى دارد، روزگار شما نيز تمام مى شود،اينطور نيست كه هميشگى باشد، و براى هر كسى در قيامت نامه عملى است كه كارهاىكوچك و بزرگ او را ثبت نموده و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب نيقلبون : وبزودى آنان كه ستم كردند كيفر سخت خود را خواهند يافت (158)
ابوحمزه گويد: آن شخص گفت : اين آخرين ملاقاتى بود كه با آن مرد داشتيم ، ديگر اورا نديديم ، و از حال او (كه تبعيد به شام شد) با خبر نشديم (159)


112 - سخنى در كفت دست على عليه السلام

شخصى بنام فتح بن شخرف در يكى از كوههاى انطاكيه (از شهرهاى مرزىسوريه و تركيه ) قرآن را از اول تا آخر خواند، سپس در خواب ، على عليه السلام راديد و از آن حضرت تقاضا نمود كه يك سخن خوب به او ياد دهد، او مى گويد:
على عليه السلام كف دستش را به سوى من باز كرد، ديدم اين دو سطر در آن نوشته شدهاست :
ما رايت احسن من تواضع الغنى للفقير يطلب ثواب الله و احسن من ذلك تيهالفقير على الغنى ثقة بالله
نديدم كارى را بهتر از فروتنى ثروتمند در برابر فقير، كه نيتش كسب پاداش ‍ خدااست ، و بهتر از اين ، بى اعتنايى مستمندان در برابر ثروتمندان به خاطر تكيه به خدااست (160)


113 - مرد ناپاكى كه به كيفر شديد خود رسيد

امام حسين عليه السلام روز عاشورا در لحظات آخر عمر، در حالى كه سراسر بدنشمجروح شده بود، آب طلبيد، در اين ميان شخصى از افراد بسيار ناپاك دشمن صدا زد:اى حسين ! آيا نمى بينى كه آب فرات همچون شكم ماهيان ، موج مى زند؟ از ان نخواهىآشاميد تا مرگ را با لب تشنه بچشى .
(اين گفتار جسورانه ، دل پاك امام را سخت ناراحت كرد) به درگاه الهى متوجه شد وعرض كرد: خدايا اين شخص را در شدت تشنگى بميران .
بعد از مدتى همين شخص ناپاك ، بيمارى تشنگى گرفت بگونه اى كه هر چه آب مىآشاميد باز تشنه بود، روزى آنقدر آب آشاميد كه از دهانش بيرون آمد، و وضع او به همينحال بود تا در حال شدت تشنگى مرد، و با ذلت و درد بيچارگى به جهنمواصل شد (161)


114 - حكم ناسزا گويى به پيامبر صلى الله عليه وآله

در عصر امام صادق عليه السلام شخصى به پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فحشداد، فرماندار مدينه ازعبدالله بن حسن و زيد بن حسن و غير از اينها حكم اين مساله راپرسيد، آنها گفتند، زبان او را بايد قطع نمود.
ربيعه رازى و غير او گفتند: بايد او را ادب نمود.
مساله را از امام صادق عليه السلام پرسيدند، امام فرمود: اگر شخصى به يكى ازاصحاب حقيقى پيامبر صلى الله عليه وآله فحش بدهد، حكمش ‍ چيست ؟ همان حكم در موردفحش دهند به پيامبر صلى الله عليه وآله نيز هست .
فرماندار گفت : حكم ، چگونه است ؟
امام فرمود پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: كسى كه مرا فحس دادقتل او واجب است ، وديگر او را نزد سلطان نمى برند و اگر نزد او نيز ببرند بر او واجباست كه آن شخص را بقتل رساند.
آنگاه فرماندار گفت : اين فحاش را بيرون ببريد و بحكم امام صادق عليه السلامبقتل رسانيد. (162)


115 - آژير خطر ابليس

وقتى كه آيه 135 سوره آل عمران بر پيامبر اسلام صلى الله عليه وآلهنازل شد: و الدين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذكرو الله فاستغفروالذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون ، اولئكجزائهم مغفرة من ربهم و جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و نعم اجر العالمين.
و آنان كه هنگامى كه كار زشتى انجام دهند و يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مىافتند و براى گناهان طلب آمرزش مى كنند - و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد؟ - واصرار بر گناه نمى كنند با اينكه مى دانند، پاداششان آمرزش خداوند و بهشتهايى استكه از زير درختان آنها، نهرهاى جارى است كه در ان ها جاويد مى مانند و براستى چهپاداش نيكى براى اهل عمل هست ابليس (پدر شيطانها) سخن ناراحت گرديد بالاىكوهى در مكه بنام ثور رفت و آژير خطرش بلند شد، و همه يارانش را بهتشكيل انجمن خود دعوت نمود، همه جمع شدند، ابليسنزول آيه فوق را به آنها گفت و اظهار نگرانى كرد و از آنها كمك خواست . يكى از ياراناو گفت : من با دعوت انسانها از اين گناه به آن گناه ، اثر اين آيه را خنثى مى كنم ،ابليس ‍ سخن او را نپذيرفت .
ديگر پيشنهادى شبيه او كرد، باز پذيرفته نشد.
تا اينكه در ميان شيطانها، شيطان كهنه كارى به نام وسواس خناس گفت :پيشنهاد من اين است : فرزندان آدم را با وعده ها و آرزوها آلوده به گناه مى كنم ، وقتىكه مرتكب گناه شدند، خدا را فراموش كرده و بازگشت به سوى خدا را از خاطر آنها محومى گردد.
ابليس گفت : راه همين است ، و اين ماموريت را تا پايان دنيا به او سپرد (163) ماموريتغافل كردن انسانها از ياد خدا بوسيله آرزوها و وعده ها اعادنا الله من شره : (پناهمى بريم به خدا از شر اين وسواس
.


116 - مجازات نمك نشناسان

روزى جمعى از طايفه بنى صنبه كه بيمار شده بودند به حضوررسول اكرم صلى الله عليه وآله آمدند، رسول بزرگوار صلى الله عليه وآله به آنهافرمود: چند روز در مدينه باشيد تا با مراقبتهاى مستقيم و غير مستقيم ، از اين بيمارىنجات يابيد، و بعد شما را به سوى نزديكانتان خواهيم فرستاد.
آنها پيشنهاد كردند اگر ما در اينجا بمانيم ، ما را به خارج از شهر بفرستيد تا از آب وهواى مساعد آنجا بهره مند گرديم .
پيامبر مهربان صلى الله عليه وآله علاوه بر اينكه پيشنهاد آنها را پذيرفت ، فرمود:چند شتر كه جزء بيت المال است با خود ببريد و از چراگاه بهره مند شوند شما نيز ازشير آنها استفاده كنيد، آنها قبول كردند و با چند شتر به بيرون رفتند. و پيامبر صلىالله عليه وآله چند نفر را نيز براى نگهبانى شترها با آنها فرستاد.
در آنجا به زندگى طبيعى خويش پرداختند و بعد از چند روز از بيمارى نجات يافتند،جالب اينكه نگهبانان شترها را پيامبر صلى الله عليه وآله فرستاده بودند از آنهاپذيرايى مى كردند.
ولى اين بيماران خوب شده كه دل بيمارى داشتند و بر اثر دورى از اسلام ، خوى جاهليتدر درونشان بود، بجاى قدردانى و نمك شناسى از سه نگهبان شترها، آن سه نفر راكشتند و شترها را با خود برداشته و فرار كردند.
خبر كشته شدن آن سه نفر و فرار نمك نشناسان به پيامبر صلى الله عليه وآله رسيدپيامبر صلى الله عليه وآله دستور دستگيرى آنها را صارد كرد، و آنها چون راههاىاصلى را نمى شناختند، بزودى در ميان بيابان توسط ماموران اسلام دستگير شده و بهحضور پيامبر صلى الله عليه وآله آورده شدند، چند ساعتى در بازداشتگاه حكومت اسلامىبسر بردند، تا اينكه آيه محارب نازل گرديد:
انما جزاء الدين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا اويصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ‍ ذلك لهم خزى فى الدنيا ولهم فى الاخرة عذاب عظيم (164)
كيفر آنها كه با خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله به جنگ مى پردازند و در روى زميندست به فساد مى زنند اين است كه يا اعدام شوند يا به دار آويخته گردند و يا دست ويا پايشان بر خلاف يكديگر (دست راست با پاى چپ و دست چپ با پاى راست ) قطعگردد و يا از سرزمين خود تبعيد شوند، اين رسوايى آنها در دنيا است و در آخرت مجازاتبزرگى دارند (165) طبق بعضى از روايات ، پيامبر ( صلى الله عليه و آله )يكى از آنها را اعدام كرد، و ديگرى را به دار آويخت و در مورد سومى دستور داد دست راستو پاى چپش را قطع نمايند (166) واين دستور قرآنى براى محارب ( كه بااسلحه مردم را مى ترساند) و مفسد فى الاعرض ، جزء قانون اسلام قرار گرفت .


117 - احترام مردگان

جابر جعفى گويد: در حضور امام باقر (عليه السلام ) بودم ، نامه اى از هشام بنعبدالملك (دهمين خليفه اموى ) به حضور امام باقر (عليه السلام ) آوردند كه در آن نامهچنين نوشته شده بود: شخصى قبر را نبش كرده و در همان قبر با زنى كه در آن دفنبود زنا نموده است بعلاوه كفنش را دزديده است ، در اينجا بعضى ها مى گويند بايدكشته شود و بعضى مى گويند: بايد با آتش سوزانده شود، چه بايد كرد؟.
امام باقر عليه السلام در پاسخ نوشت : احترام مرده همچون احترام زنده است ،بنابراين ديت او را بخاطر نبش قبر و دزدى كفن ، قطع نماييد و بخاطر زنا، مجازاتحد را بر او جارى كنيد، اگر محصن (زن دار) است سنگسارش كنيد، و اگر محصننيست (زن ندارد) صد تازيانه به او بزنيد. (167)
به اين ترتيب در مى يابيم كه مردگان نيز همچون زنده ها، احترام دارند، و بايد در مواردديگر، مانند پاك نگهداشتن قبور آنها، و... رعايت احترام مردگان مسلمان بشود.


118 - جهاد اكبر

نقل مى كنند مرحوم محدث قمى مؤ لف مفاتيح الجنا (كهبسال 1294 ه .ق در قم متولد شد و بسال 1359 در سن 65 سالگى در نجف اشرف ازدنيا رفت و قبرش در كنار قبر استادش محدث نورى است )، در زمستان سردى در مشهد درمسجدى منبر مى رفت ، روزى جمعيت بسيار در مسجد آماده بودند تا مرحوم شيخ عباسى قمى، بيايد و به منبر برود.
مرحوم محدث ، روانه مسجد شد، وقتى كه پرده مسجد را كنار زد تا وارد گردد، ديد جمعيتىبسيار در مسجد هستند، همانجا به منزلگاه خود برگشت .
از او پرسيدند، چرا برگشتى ؟ در پاسخ گفت : من وقتى كه آمدم و پرده مسجد را بالازدم ديدم جمعيت بسيارى هست ، در من حالت وسوسه و خوش بينى به خود، به وجود آمد(براى سركوب اين حالت نفسانى ) برگشتم .
و آن مرحوم ديگر به آنجا براى سخنرانى نرفت (168)
اين مرد بزرگ تاليفات گرانمايه و بسيارى دارد كه نام شصت كتاب او در جلد كتابالكنى و الالقاب صفحه 302 تا 311 مذكور است .
البته رسيدن به چنين مقامى از نفس كشى ، جهاد بسيار بزرگى است ، بسيار دشوار است، ولى انسان ، قابل ترقى است ، و مى تواند پله پله دست اندازها را رد كند و به اينمقامات برسد.


119 - پيرمردى عاقبت بخير، در راه مكه

معاوية بن وهب گويد: (سالى ما) به سوى مكه حركت نموديم ، و همراه ما پيرمردى بودخداپرست ، و اهل عبادت (ولى ) به مذهب شيعه نبود (و اطلاعى از آن نداشت ) و طبق مذهب(سنيها كه نماز خواندن نماز را در سفر جايز مى دانند) نماز مى خواند، برادر زاده اىداشت شيعه كه همراهش ‍ بود.
در راه آن پيرمرد بيمار شد (و به حالت احتضار در آمد) به برادر زاده اش ‍ گفتم : اىكاش مذهب تشيع را به عمويت پيشنهاد مى كردى ، شايد خدا او را نجات دهد، (ولى )همه همراهان گفتند بگذاريد پيرمرد به حال خود بميرد، زيرا همينحال كه دارد خوبست .
برادرزاده اش سخن آن ها را نپذيرفت ، و سرانجام به او گفت : اى عمو! مردم بعد ازرسول خدا صلى الله عليه وآله مرتد شدند جز عده كمى و على عليه السلام مانندرسول خدا بود و پيروى از او واجب ، و حق و طاعت از او آن او بود.
آن پيرمرد ناگهان نفسى كشيد و فرياد زد و گفت : انا على هذا (من هم بر همينعقيده هستم ) و سپس جان سپرد.
بعدا ما به حضور امام صادق عليه السلام رفتيم و يكى از همراهان ما جريان را بهحضرت عرض كرد، امام صادق عليه السلام فرمود: او مردى است ازاهل بهشت آن مرد عرض كرد: او جز آن ساعت از مذهب شيعه اطلاعى نداشت ، امامفرمود: چه چيز ديگر از او مى خواهيد به خدا سوگند وارد بهشت شد(169)


120 - درسى بزرگ از عارفى سترگ

علامه و عارف بزرگ مرحوم آيت الله سيدعلى آقا قاضى طباطبائى (استاد مرحوم علامهطباطبائى تفسير الميزان ) روزى در كوچه اى نجف اشرف عبور مى كرد در حالى كه چندعدد كاهوى پلاسيده و زرد بدست گرفته بود و به خانه اش مى رفت .
يكى از شاگردان به او رسيد و پس از احوالپرسى سؤال كرد:
چرا كاهوى زرد خريده اى ؟ او در پاسخ گفت :
اين كاهورا از اين ميوه فروش فقير ( اشاره به يكى از ميوه فروشهاى فقير كهدرگوشه اى ميوه مى فروخت ) خريده ام ، راستش اين ميوه فروش ، نيازمند است ، من فكركردم پولى رايگان به او بدهم ، ديدم به عزت و شرافت او آسيب مى رسد، از طرفى ،ممكن است به پول گرفتن بدون عوض عادت كند، وانگهى اين كاهوها را كسى نمى خرد،بعد از چند ساعت آنها را مى برد و به زباله دانى مى ريزد، ولى من اينها را مى برم آنقسمتهائى كه قابل استفاده است ، مى خورم (170)
به اين ترتيب مى بينيم : اين عارف بزرگ ، به اينكه در جامعه چه مى گذرد توجهكامل داشت و به عزت و آبروى يك مؤ من فكر مى كرد كه مبادا آسيب برسد و درس احترامبه مؤ من و تواضع و دورى از اسراف و زندگى بى آلايش را به ما مى آموزد.


121 - مرد مخلص و نامزد فرصت طلب

از ابن عباس نقل شده كه مردى از كافران ، در جنگ بدر به مسلمانان آسيب و آزار مىرساند، يكى از اصحاب بنام صهيب او را كشت
در اين ميان يكى از مسلمانان فرصت طلب و تيرهدل براى اينكه نزد پپامبر صلى الله عليه وآله خود را مجاهد جلوه دهند، به پيامبر صلىالله عليه وآله عرض كرد: (فلانكس را كشتم )
پيامبر صلى الله عليه وآله از خبر كشته شدن آن ستمكارخوشحال شد.
عمرو عبدالرحمن ، از جريان مطلع شدند، به صهيب گفتند: برو به پيامبر صلى اللهعليه وآله گزارش بده كه آن كافر آزار دهنده را كشته ، مگر نمى دانى فلانى رفته بهدروغ گفته من كشته ام ؟
صهيب كه مرد خدا بود كارش از روى اخلاص ، در پاسخ گفت : من او را به خاطر خدا ورسولش كشتم (ديگر لازم نيست خبر دهم ).
عمرو عبدالرحمن ، خود به پيامبر صلى الله عليه وآله رسيده و عرض كردند: آن مرد آزاردهنده ، را صهيب كشته است نه فلانى
پيامبر صلى الله عليه وآله به صهيب فرمود: آيا همينطور است ، تو كشته اى ، صهيبعرض كرد: آرى .
در اين هنگام آيه 2و 3 سوره 9صف در رد آن مسلمان فرصت طلب و تيرهدل كه به دروغ خود را قاتل آن كافر ستمگر وانمود ساخته بودنازل شده :
( يا ايها الذين آمنو لم تقولون مالا تفعلون كبر مقتا عند الله آن تقولوا ما تفلون )
اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد، خداوند، سختدشمن دارد كه بگوييد آنچه را كه انجام نداده ايد.
به اين ترتيب : صهيب مرد فداكار و مخلص ، با مرد ديگرى كه فرصت طلب بود و مىخواست خود را به عنوان شخصى شجاع ، جا بزند، از همديگر شناخته شدند، و آياتقرآن بين حق و باطل را جدا نمود، و براى هميشه مخلصان را ستود، و فرصت طلبان تهىرا طرد كرد.


122 - مريض صلواتى مى پذيرم

من دكتر متخصص امراض كودكان هستم ، چندى قبل چكى از بانك نقد كردم و بيرون آدم ، كناربانك ، دست فروشى بساط باطرى ، ساعت ، فيلم و اجناس ديگرى گسترده بود، ديدممقداى هم سكه 2 ريالى در بساطش ‍ ريخته است ، جلو رفتم ، يك تومان به او دادم و گفتم2 ريالى بده ، او با خوشروئى ، يك تومانم را پس داد و 2 عدد سكه هم بدستم داد وگفت : اينها صلواتى است ، گفتم يعنى چه گفت : براى سلامتى خودت صلواتبفرست ، و سپس اشاره به نوشته اى كه روى ميزش كرد (2 ريالى صلواتى موجود است) باورم نشد، ولى چند نفر ديگر هم مراجعه كردند و به آن ها هم ... گفتم : مگر چقدر درآمددارى كه اينهمه 2 ريالى را مجانى مى دهى ؟باكمال سادگى گفت : 200 تومان كه 50 تومان آن را در راه خدا و براى اينكه كارمردم را راه بيندازم دو ريالى مى گيرم و صلواتى مى دهم .
مثل اينكه سيم برق به بدنم وصل كردند، بعد از يك عمر كه براىپول دويدم و حرص زدم ، ديدم اين دست فروش از من خوش بختر است كه يك چهارم ازمالش را براى خدا مى دهد، در صورتى كه من تاكنون به جرات مى توانم بگويم يكقدم به راه خدا نرفتم و يك مريض مجانى نيز نپذيرفته ام احساساتى شدم و دست كردمده تومان به طرف او گرفتم ، آن جوان با لبخندى مملو از صفا گفت : براى خدا دادمكه شما را خوشحال كنم اين بار يك صد تومانى به طرفش بردم ، و او باز همانحرف اولش را تكرار كرد، من كه خيلى به غرور تشريف دارممثل يخى كه در تابستان در گرماى خورشيد باشد، آب شدم .. به او گفتم چكار مىتوانم بكنم ؟ گفت : خيلى كارها آقا! شغل شما چيست ؟ گفتم : دكترم ، گفت ، آقاىدكتر شبهاى جمعه در مطب را باز كن و مريض صلواتى بپذير، نمى دانيد چقدر ثوابدارد؟ صورتش را بوسيدم و در حالى كه گريان شده بودم ، خودم را درون اتومبيلمانداختم و به منزل رفتم ، دگرگون شده بودم ، ما كجا اينها كجا؟
از آن روز دادم تابلويى در اطاق انتظار مطبم نوشتند به اين مضمون شبهاى جمعهمريض صلواتى مى پذيرم . رفقا و دوستانم طعنه ام زندند و آشنايان هم ، اما گفتههاى آن دست فروش در گوشم همى طنين انداز وبد و اين بيت سعدى :

هيچ گمان نداشتم كه بانگ مرغى چنين ترا كند مدهوش ‍
گفت آرى مرغ تسبيح خوان من ، خاموش !
اين بود جرس بيدارى وجدان كه دكتر متخصص را به اردوگاه جلالت و مقام انسانيت سوقداد، و گلواژه نوعدوستى در كوير لم يزرع فكرش شكفته شد (171)

123 - احترام به ارزشها

در جنگ بدر كه در سال دوم هجرت واقع شد شكست سختى بر مشركان واردگرديد، در بحران جنگ ، يكى از سرشناسان شرك بنام ابوالبخترى درمحاصره سلحشوران اسلام قرار گرفت .
پيامبر صلى الله عليه وآله سفارش كرد بود كه ابوالبخترى را نكشند، زيرادر آغاز بعثت ، در عين اينكه مشرك بود، مشركان را از آزار پيامبر صلى الله عليه وآلهباز مى داشت ، و در نقض صحيفه (قطعنامه مشركان دربارهقتل پيامبر صلى الله عليه وآله كوشش مى نمود. و پيامبر صلى الله عليه وآله اين چنينارزشها هر چند سالها از آن گذشته بود احترام مى گذاشت .
مسلمانان ، سفارش پيامبر صلى الله عليه وآله را به او خبر دادند، او گفت : رفيق ودوستم مجذر بن زياد را نيز ببخشيد، مسلمانان گفتند: اين سفارش تنها مربوط بهتو است نه دوستت .
او لجاجت كرد و گفت : حال كه چنين است هر دو ما را بكشيد، تا زنان قريش نگويند من بهدنيا حريص بودم و حاضر شدم دوستم را بكشند، ولى خودم رهايى يابم ، در نتيجه پساز گرفتن دستور از پيامبر صلى الله عليه وآله هر دو را كشتند (172) آرىابوالبخترى آن سيه بخت بر اثر تعصب غلط به هلاكت رسيد.
اما پيامبر صلى الله عليه وآله كار نيك چندسال قبل او را خواست جبران كند، به اين ترتيب پيامبر صلى الله عليه وآله و دشمنانشرا مى توان به خوبى شناخت .


124 - رعايت عدالت در ميدان اسيران

عباس يكى از عموهاى پيامبر صلى الله عليه وآله است ، كه در مكه مى زيست ، ولىايمانش را مخفى مى داشت ، او در ظاهر جزء صف لشكر دشمن به جنگ بدر آمد، ولى همانندساير بنى هاشم ، از روى اجبار بود، و پيامبر صلى الله عليه وآله اين مطلب را مىدانست و لذا دستور داده بود كه اگر مسلمين به بنى هاشم برخوردند به آن ها آسيبنرسانند.
در جنگ بدر، عباس ، بدست ابويسر اسير شد، او مانند، چوبى ، بى حركتايستاد، كه كاملا از وضع او روشن شد كه قصد جنگ ندارد، ابويسر او و عبيد بن ابوس رابه ريسمانى بست و به عنوان اسير، به سوى مدينه روانه ساخت .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نسبت به عموى خود محبت فراوان داشت ، ولى از نظر حفظعدالت و قانون هيچ فرقى بين اسيران نمى گذاشت .
پس از پايان جنگ ، اسيران را به ريسمان بسته بودند و عباس نزديك خيمه پيامبر(صلى الله عليه وآله ) قرار گرفته بود، صداى ناله عباس به گوش پيامبر (صلىالله عليه وآله ) مى رسيد، و آن حضرت ناراحت شد و تا نيمه هاى شب ، خوابش نبرد.
يكى از مسلمانان پرسى چرا به خواب نمى روى ؟ فرمود: ناله عباس ناراحتم كرده است .
از اين رو خوابم نمى برد، اندكى بعد از آنكه صداى عباس خاموش شد، پيامبر (صلىالله عليه وآله ) از علت پرسيد، آن شخص (كه سؤال فوق را كرده بود) گفت : ريسمان او را شل كردم ، حضرت فرمود: بنابراينريسمان همه اسيران فرقى نگذاشت ، تا رعايت عدالت و قانون شده باشد.


125 - فتوا و قضاوت خالص

گويند: يكى از فقهاى وارسته ، مى خواست به بررسى حكم مساءله افتادن موش در چاهآبى فتوا بدهد، رواياتى كه در اين باب آمده بود، در ظاهر اختلاف داشت ، كه مثلا براىافتادن موش و مردن آن در ميان چاه ، بايد چهل دلو آب كشيد يا شصت دلو و يا... و در همانموقع موشى به چاه خانه او افتاده بود، از اين رو به دلش بطور غير اختيار خطور مىكرد كه فتوايش ‍ مطابق كمترين تعداد كشيدن آب با دلو باشد، تا زحمت خودش كمتر شودبراى اينكه چنين خطورى در فتواى او اثر نكند،اول دستور داد چاه خانه اش را پر كنند ببندند، بعد باكمال بى طرفى ، به تحقيق و بررسى مساءله بپردازد.
نيز گويند: شخصى در منزل گربه اى داشت هر روز قصاب محله از استخوانها و مواد بىمصرف گوسفند، به او براى گربه اش مى داد، اين شخص چند روز، ديد كه آن قصاببا زنى شوخى مى كند كه چنين شوخى با زن نامحرم حرام بود، تصميم گرفت ، قصابرا نهى از منكر كند، سراغ قصاب رفت و با نصيحت و موعظه ، او را نهى از منكر نمود.
قصاب به او گفت : اين حرفها را اينجا بزنى ، ديگر براى گربه ات ، چيزى در اينمغازه نخواهد بود؟
آن شخص در پاسخ گفت : اتفاقا اين مطلب را مى دانستم لذااول گربه را رها كردم بعدم آمدم تو را نهى از منكر كنم
به اين ترتيب مى يابيم كه انسان در هر حال ، بخصوص در احكام شرعى ، نبايد جوزدهباشد، بايد هر گونه عوامل انحرافى را از خود دور سازد تا خالص گردد.


126 - امتياز ذاتى

روزى على (عليه السلام ) به فرزندش حسن مجتى (عليه السلام ) كه آن وقت كودك بودرو كرد و فرمود برخيز سخنرانى كن تا بشنوم .
حضرت حسن (عليه السلام ) برخاست و گفت :
حمد و سپاس خداوندى را كه اگر كسى سخن گويد، سخنش را مى شنود و اگر سكوتاختيار كند، به باطن او آگاه است و كسى كه زندگى مى كند، رزق او باخدا است ، و اگرمرد، بازگشت او به سوى خدا است اما بعد: قبرها، جايگاه ما خواهد شد، و روز قيامت وعدهگاه ما مى شود، و خداوند بر ما احاطه دارد و بازخواست از ما مى كند و بدرستى كه على(عليه السلام ) درى است كه هر كه بر اين در وارد گردد مؤ من است .
على (عليه السلام ) برخاست و حسنش را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم بفدايت: ذرية بعضها من بعض الله سميع عليم (173) آنها فرزندانى بودند (كهاز نظر پاكى و تقوا و علم ) بعضى از بضعى ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنواو آگاه است (174).
به اين ترتيب امام على (عليه السلام ) امام حسن (عليه السلام ) را به عنوان يك انسانفوق العاده ، داراى امتياز ذاتى معرفى نمود همچون پيامبران كه طينتى پاك و سرشتىعالى داشتند.


127 - پاداش و كيفر توجه ، و عدم توجه به بستگان

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه على (عليه السلام ) (از مدينه ) به سوىبصره (براى جنگ جمل ) حركت كرد، در راه به ربذه(محل دفن ابوذر غفارى ) رسد، در آنجا مردى به پيش آمد و عرض كرد: اى اميرمؤ منان !من از طايفه خود غرامت (و تاوانى ) را به عهده گرفته ام ، و از بعضى از آنها كمكخواسته ام تا مواسات كنند و من اين تاوان را بپردازم ، كمك نمى كنند و مى گويند چيزىنداريم تا كمك كنيم ، اى امير مؤ منان به ايشان امر فرما و وادارشان كن كه به من كمككنند.
على (عليه السلام ) فرمود: آنها در كجايند؟ او عرض كردن گروهى از آنها آنجايند(اشاره به محل تجمع آنها نمود)
حضرت كه سوار بر مركب بود، با سرعت به سوى آنها تاخت به گونه اى كه مركبشهمچون شترمرغ ، حركت مى كرد، و عده اى كه جلو بودند، حضرت از آن ها سبقت گرفت تابه آن گروه رسيد، به آن ها سلام كرد و پرسيد: چرا بهفاميل خود كمك نمى كنيد؟ آن ها از او شكايت كردند و او از آنها شكايت نمود، تا اينكه اميرمؤ منان (عليه السلام ) فرمود:
هركسى بايد با فاميل خود، پيوند داشته باشد، زيرا خويشان ، به احسان ودستگيرى مالى او از ديگران سزاوارترند، و هر يك از تك تكفاميل ها بايد با افراد ديگر، رابطه صميمى داشته باشند، زيرا اگر حوادث روزگار،يكى از آنها را از پاى درآورد، ولى ديگران پشت به او كنند و نسبت به او بى توجهباشند، باركيفرشان سنگين است ، و اگر با يكديگر مواسات داشته باشند حتما ماءجورخواهند بود (175).


128 - كيفر سخت رد كننده حاجت مؤ من

اسماعيل بن عمار گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : مؤ من براى مؤ منرحمت است ؟ فرمود: آرى گفتم : چگونه ؟ فرمود: هر مؤ منى براى حاجتى نزد برادر مؤ منشرود، رحمتى است كه خداوند آن را به سوى او فرستاده و برايش آماده ساخته است ، پساگر حاجتش را روا كرد، رحمت خدا را پذيرفته و اگر با اينكه مى تواند، رفع نياز ازبرادر مؤ منش ‍ ننمود، خداوند آن رحمت را تا روز قيامت ذخيره كند، تا كسى كه از حاجتش ردهشد، نسبت به آن قضاوت كند، اگر خواهد آن را به خود برگرداند و اگر خواهد بهديگرى واگذار نمايد.
اى اسماعيل ! هرگاه آن شخص نيازمند در روز قيامت ، حاكم شود، آيا به عقيده تو، او آنرحمت را كه خداوند به او داده به چه كسى مى بخشد؟
اسماعيل گويد: عرض كردم : گمان ندارم كه آن رحمت را از خودش به ديگرىمنتقل سازد
فرمود: گمان مبر، بلكه يقين داشته باش كه او آن رحمت را هرگز از خود به ديگرمنتقل نمى كند.
اى اسماعيل ! هركس براى حاجتى نزد برادرش رود كه او بتواند روا كند، ولى روا نكند،خداوند در قبر، مارى بر او مسلط كند كه انگشت شست او را تا روز قيامت بگزد، خواه آن ميت، در قيامت آمرزيده شود يا در عذاب باشد (176) (يعنى اگر در قيامت آمرزيده هم باشد،در عالم برزخ بخاطر رد كردن حاجت مؤ من ، عذاب مى شود كه عبارت بود از: گزيدن مار،انگشت شست او را).


129 - دوستان محمد (صلى الله عليه وآله )

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) (همراه ياراندر رمضان سال هشتم هجرت ) مكه را فتح كرد (و اين مركز مهم در تحت پرچم اسلام قرارگرفت ) بر بالاى كوه صفاه ايستاد و خطبه اى ايراد فرمود و در اين خطبه خطاب بهبستگان خود فرمود: اى بنى هاشم ! و اى بنى عبدالمطلب ! منرسول خدا به سوى شما هستم و نسبت به شما مهربان مى باشم ، نگوئيد محمد (صلىالله عليه وآله ) از ما است .
فو الله ما اوليائى ولا من غير كم الا المتقون
سوگند به خدا، دوستان من نه از شما است و نه از غير شما، دوستانم تنهاپرهيزكاران هستند.
سپس فرمود: بدانيد مبادا بشناسم شما را در روز قيامت كه به سوى من مى آئيد درحالى كه دنيا را بر دوشهاى خود حمل مى نمائيد، ولى مردم ديگر من آيند در حالى كهآخرت را روى دوش خود حمل مى نمايند، باز بدانيد كه من بين خود و شما معذورم وان لىعملى ولكم عملكم : براى من عمل خودم سود بخش است و براى شما،عمل شما . (177)


130 - پست ترين مخلوق بهترين دارو

روزى مردى سوسك سياه كوچك بدبويى را (كه به زبان عربى خنفساع گويند) ديد ا ازروى اعتراض گفت : خداوند براى چه اين حشره را آفريده است ؟ آياشكل زيبا يا بوى خوشى دارد؟!
آن مرد، پس از مدتى بيمار شد و زخمى در بدن او پديد آمده نزد هر دكترى رفت و هرگونه مداوايى كرد، خوب نشد، ديگر مايوس گرديد و از درمان آن دست كشيد.
روزى صداى طبيب دوره گردى را شنيد، به حاضران گفت : برويد اين طبيب را بياوريد،تا در مورد زخم بدن من نظر بدهد.
حاضران رفتند و آن طبيب را ببالين مريض آوردند، او وقتى كه زخم را ديد گفت :برويد يك خنفساء (سوسك كوچك و سياه بدبو) بياوريد حاضران از سخن اوخنديدند.
در همين لحظه ، بيمار به ياد سخنش افتاد كه روزى گفته بود: خدا براى چه اينسوسك را آفريده است ؟ به حاضران گفت ، سخن دگرت را گوش ‍ دهيد برويدسوسك را بياوريد، كه اين دكتر ماهرى است ، آنها رفتند و سوسك را آوردند، دكتر آنسوسك را سوزاند و خاكستر آن را روى زخم بيمار گذاشت ، و به اذن خدا، زخم او (كم كم) خوب و از بيمارى نجات يافت ، بعد به حاضران گفت : خداوند خواست به من بفهماندكه پست ترين مخلوقات او بهترين داروها مى باشد (178)


132 - داستان زيد و عمرو

مى دانيم كه كلمه عمرو را با واو مى نويسند و كلمه داود را بجاى دو واو، با يكواو مى نويسند، و ضمنا در دروس مقدماتى ادبى ، بيشترمثال به زيد و عمرو مى زنند اينك به اين داستان توجه فرماييد.
در زمانهاى گذشته يكى از وزيران ترك بنام داود ياشا مى خواست لغت عربىياد بگيرد، يكى از دانشمندان را براى اين كار طلبيد.
در درس نحو وزير مكرر اين جمله را مى شنيد: ضرب زيد عمرا: زيد زد عمرورا و استاد مى گفت : زيد فاعل است و عمرومفعول .
و در يكى از درسها، وزير خشمگين شد و از استاد پرسيد، مگر عمرو چه كردهكه هر روز زيد او را مى زند؟.
استاد جواب داد: در اينجا زننده و كتك خورده اى در كار نيست بلكه اين جلمه يكمثال براى بيان قواعد نحو است .
وزير خيال كرد كه او جواب صحيح را نداده است ، دستور داد او را به زندان افكندند سپساستاد ديگرى را طلبيد و از او سوال فوق را پرسيد و همان پاسخ را از او شنيد، او رانيز به زندان افكند.
و همچنين استادهاى ديگر بطورى كه زندآنهاپر از دانشمندان شد بجرم اينكه وزيرپاسخ آن ها را نپسنديده است .
سپس وزير، دانشمندان بغداد را دعوت كرد، در ميان آن ها يك دانشمند زيرك وجود داشت ،وزير داود پادشا از او سوال فوق را پرسيد.
او در پاسخ گفت : اين كه هر روز زيد عمر را مى زند از اين رو است كهعمرو يك جنايتى كرده كه سزايش بالاتر از زدن است ، زيرا او هجوم آورده به نامسروزم داود پاشا تا يكى از دو واو نام سرورم را بدزدد.
از اين رو سرورم داود پاشا با يك واو زندگى مى كند ولى عمرو 9 با واوزيادى ، براى اين علماى نحو خواستند تسلط زيد را بر عمرو زياد كنند، تا هر روز او رابخاطر جنايت دزديش بزنند، مثال فوق را مى زنند.
وزير از شنيدن اين سخن ، نفس عميقى كشيد و احساس آرامش كرد و به آن دانشمند زيركگفت : اكنون به حق پى بردم و بزودى هر چه بخواهى از جايزه به تو خواهمداد.
دانشمند گفت : هم اكنون جايزه ام را مى خواهم و آن اين است كه دانشمندان را از زندان آزادسازى .
وزير پذيرفت ، و آنها را از زندان آزاد ساخت ! (179)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation