|
|
|
|
|
|
طريقه خواندن نماز شكر (منقول از شيخ طبرسى ) شيخ طبرسى در كتاب (عدة السفر و عمدة الحضر) دو ركعت نماز شكر به نحو مخصوصروايت كرده كه : بايست پس از اداى هر فريضه به جاى آورد: (در ركعتاول سوره حمد و قل هو اللّه يك مرتبه در دوم حمد و سورهقل يا ايّها الكافرون يك مرتبه و در ركوع و دو سجده ركعتاول بگويد: الحمد للّه شكرا شكرا للّه وحمدا. و در ركوع و سجده ركعت دوّمبگويد: الحمد للّه الّذى قضى لى حاجتى واستجاب لى دعائى واعطانى مسئلتى. منه رحمه الله ). و بايد دانست كه حرمان از نعمت مذكوره يا هر نعمتى به جهت هر تقصير و گناهى ، گاهىاز روى عقوبت و خزى و خذلان است و شناخته مى شود به اينكه آن حرمان سبب نشود ازبراى تذكر و ندامت صاحبش ، مانند غالب خلايق كه از بيشتر اين قسم نعم جليله به جهتبدى كردار خود محروم و هرگز ملتفت نشوند كه چه كردند و چه از دست ايشان رفته تاآن روز كه بر ايشان مكشوف شود و حسرت خورند و نتوانند تدارك كنند. و گاهى از روى لطف و عنايت و آگاه كردن مرتكب جرم است به سوء كردار و بدى عاقبتآنكه زود ملتفت شود و تلافى كند واين را با آن كسان كنند كه بناىعمل خود را بر تجاوز نكردن بر حدود الهيّه گذاشته اند و در جميع حركات و سكنات وگفتار و كردار و رفتار، ملاحظه رضاى خداوند تبارك و تعالى كنند. پس ، اگر گاهى به جهت پاره اى مصالح كهمحل شرح آنها نيست ، جرمى از ايشان سرزند، زود جزايش دهند و متنبهش كنند و دستش بگيرند و پس از آن حالش بهتر از حالت سابق شود و آن انكسار و شرم و خجلت كه دراو پيدا شده ، كارش را بالا برد. چنانچه از خبر مخاصمهجبرئيل و ميكائيل ظاهر مى شود و مقام را گنجايش زياده از اين نيست . و پوشيده نماند كه بنى طاووس در ميان علما جماعتى بودند ازافاضل آل طاووس . اشهر ايشان : سيّد جليل رضى الدين على بن موسى بن جعفر بن محمّداحب مقامات معروف و كتب شايعه در ميان شيعه و آنچه در كتب ادعيه و زيارات وفضايل ابن طاووس گويند، مراد، اوست . دوم : برادر و عالم نبيل احمد كه در فقه و رجال يگانه عصر بود و مراد از طاووس در كتبفقهيه و رجاليه اوست . سوم : پسر او غياث الدين عبدالكريم بن احمد طاووس صاحب كتاب (فرحة الغرى ) كهاز اجله علما و يگانه روزگار بود در حفظ و جودت فهم . چهارم : پسر سيّد عبدالكريم رضى الدين ابى القاسم ،على بن عبدالكريم . پنجم : سيّد رضى الدين ابى القاسم ، على بن سيّد رضى الدين على بن طاووس ،صاحب كتاب (زوايد الفوايد) كه در اسم و كنيت با پدر امجد خود شريك بود. گاهى بر برادر او سيّد جلال الدين بن محمّد نيز ابن طاووس اطلاق كنند. پدر امجد اوكتاب (كشف المحجّه ) را براى او تصنيف نمود. در حكايت ورود هلاكو خان به بغداد، مذكور است كه سيّد مجدالدين بن طاووس با سيّديدالدين واله علامه و جمعى ديگر از علما رفتند نزد او، از براى حلّه امان گرفتند. در (رياض العلماء) از تاريخ مولى فخرالدين تباكنىنقل كرده كه : سيّد مجدالدين ، محمّد بن حسن بن طاووس حلى و سيّد يدالدين يوسف بنمطهر، مكتوبى فرستادند نزد هلاكو و اظهار كردند اطاعت و انقياد را و گفتند كه : (مايافتيم در اخبار على عليه السلام كه تو خواهى قاهر شد بر اين بلاد.) و ذكر كردند آنخبر مروى از على عليه السلام را در خروج هلاكو و غلبه او بر بغداد. پس ايشان را اكرام كرد و حلّه را امان داد و فاضل مورّخ معاصر در (ناسخ التواريخ ) درذكر بنى طاووس گفته كه : (يكى از بنى طاووس در عراق سيّد مجدالدين است ، صاحبكتاب البشارة .) و در آن ذكر اخبار و آثار وارده مى نمايد و غلبهمغول را در آن بلاد و انقراض دولت بنى العباس را ذكر مى فرمايد. الخ . ولكن شيخحسن بن سليمان حلى تلميذ شهيد اول در كتاب (منتخب البصاير) كتاب بشارت را نسبتداده به سيّد على بن طاووس . واللّه اعلم حكايت دوازدهم : سيّد بن طاووس و ايضا سيّد جليل ، ابن طاووس در كتاب مذكور مى فرمايد: (شنيدم از كسى كه اسم او رانمى برم ، مواصلتى ميان او و مولاى ما، مهدى صلوات اللّه عليه است كه اگر روا بودذكر آن ، هرآينه چند جزو مى شد كه دلالت دارد بر وجود مقدّس آن جناب و حيات او معجزهاو.) حكايت سيزدهم : سيّد بن طاووس سيّد معظم مذكور طاب ثراه در كتاب (فرج الهموم فى معرفة نهجالحلال والحرام من النجوم ) فرمود: به تحقيق كه درك كردم در زمان خود جماعتى را كهذكر مى كردند كه ايشان ، مشاهده نمودند مهدى را صلوات اللّه عليه و در ميان ايشانبود كسانى كه حامل شده بودند از جانب آن حضرت رقعه ها و عريضه ها را كه عرضهشده بود بر آن جناب و از اين جمله است خبرى كه صدق آن را دانستم و آن چنان است كه خبرداد مرا كسى كه اذن نداده است كه نام او را ببرم ؛ پس ذكر نمود كه : (او خداى تعالىمساءلت كرده بود كه بر او تفضّل نمايد به مشاهده نمودن حضرت مهدى عليها السلامرا.) پس در خواب ديد كه او مشاهده خواهد نمود آن جناب را در وقتى كه او را اشاره نمودندبه آن وقت . گفت : چون آن وقت رسيد او در مشهد مطهّر مولاى ما، موسى بن جعفر عليهما السلام بود. پسشنيد آوازى را كه شناخته بود آن را پيش از آن وقت و اومشغول بود به زيارت مولاى ما، حضرت جواد عليه السلام . پسسائل مذكور، خود را نگاه داشت از مزاحمت كردن آن جناب وداخل شد در حرم منوّر و ايستاد در نزد پاهاى ضريح مقدّس مولاى ما، حضرت كاظم عليهالسلام . پس بيرون آمد آنكه معتقد بود كه اوست مهدى صلوات اللّه عليه و با او بودرفيقى و اين شخص مشاهده نمود آن جناب را و تكلّم نكرد با او به جهت وجوب تاءديب درحضور مقدس آن جناب . حكايت چهاردهم : شيخ ورّام و نيز سيّد عظيم الشاءن مسطور در آن كتاب فرموده كه از آن جمله است خبرى كه حديث كردمرا به آن ، رشيد ابوالعباس بن ميمون واسطى در حالى كه ما مى رفتيم به سمت سامره . گفت : چون متوجّه شد شيخ يعنى جدّ من ، ورّام بن ابى فراس قدس اللّه روحه از حله بهجهت تاءلّم و ملالتى كه پيدا كرده بود از مغازى و اقامت نمود در مشهد مقدّس در مقابرقريش ، دو ماه الاّ هفت روز، گفت : پس متوجّه شدم من از بلد واسط به سوى سرّ من راءى وهوا بشدّت سرد بود. پس مجتمع شديم با شيخ ورّام در مشهد كاظمى و عزم خود را درزيارت براى او بيان كردم . گفت : (مى خواهم با تو رقعه بفرستم كه آن را بر دكمه لباس خود ببندى يا در زيرپيراهن خود.) پس آن را در جامه خود بستم . فرمود: (چون رسيدى به قبّه شريفه يعنى قبّه سرداب مقدّس وداخل شوى در آنجا در اوّل شب و كسى در نزد تو باقى نماند و آخر كسى بودى كهخواستى بيرون بيايى ، پس رقعه را در قبّه بگذار؛ پس چون صبح بروى به آنجا ورقعه را در آنجا نبينى ، به احدى چيز مگو.) گفت : (پس من كردم آنچه را به من امر فرمود.) پس صبح رفتم و رقعه را نيافتم و برگشتم به سوىاهل خود و شيخ پيش از من به ميل خود برگشته بود به سوىاهل خود. يعنى به حله مراجعت نمود. پس در موسم زيارت آمدم و ملاقات كردم شيخ را درمنزلش در حلّه . فرمود به من : (آن حاجت منقضى شد.) ابوالعباس گفت : (اين حديث را قبل از تو به احدى نگفتم از وقت وفات شيخ تاحال كه قريب سى سال است .) مؤ لف گويد: شيخ ورّام مذكور از زهّاد علما و اعيان فقهاست و از اولاد مالك اشتر است ومصنّف كتاب (تنبيه الخواطر) كه معروف است به مجموعه ورّام و او جدّ مادرى ابن طاووساست و مادر او دختر شيخ طوسى است و مادر اين دختر و دختر شيخ كه مادر ابن ادريس است ،دختر مسعود ورّام است و هر سه از فضلا و داخل در اجازاتند و آن مسعود ورّام به اين ورّامبر جماعتى مشتبه شده و بسيارى از كتب مؤ لفه در اين باب اشتباهات عجيبه در ترجمهابن طاووس و ابن ادريس شده كه مقام ذكر آن نيست ؛ حتى بعضى اين دو عالم را پسرخالهيكديگر شمرده و اين از اغلاط فاحشه است و مخفى نيست بر آنكه فى الجمله معرفتى بهطبقات علما دارد. حكايت پانزدهم : علامه حلّى سيّد شهيد قاضى نوراللّه شوشترى در (مجالس المؤ منين ) در ضمن احوالات آية اللّهعلاّمه حلّى گفته كه : از جمله مراتب عاليه كه جناب شيخ به آن امتياز دارد، آن است كه بر السنهاهل ايمان اشتهار يافته كه يكى از علماى اهل سنّت كه در بعضى قنون علمى استاد جنابشيخ بود، كتابى در ردّ مذهب شيعه اماميه نوشته بود و در مجالس ، آن را با مردم مىخواند و اضلال ايشان مى نمود و از بيم آنكه مبادا كسى از علماى شيعه ردّ آن نمايد، آن رابه كسى نمى داد كه بنويسد و جناب شيخ هميشه حيله مى انگيخت كه آن را بدست آرد تاردّ آن نمايد. لاجرم علاقه استاد و شاگردى را وسيله التماس عاريت كتاب مذكور كرد و چون آن شخصنخواست كه يكباره دست ردّ بر سينه التماس او نهد، گفت : (سوگند ياد كرده ام كه اينكتاب را زياده از يك شب پيش كسى نگذارم .) جناب شيخ نيز آن قدر را غنيمت دانسته ، كتاب را بگرفت و به خانه برد كه در آن شب ازآن جا به قدر امكان نقل نمايد. چون به كتابت آن اشتغال نمود و نصفى از شب بگذشت ، خواب بر جناب شيخ غلبه نمود؛حضرت صاحب الامر عليه السلام پيدا شد و با شيخ گفتند كه : (كتاب را به من واگذارو تو خواب كن .) چون شيخ از خواب بيدار شد، نقل آن نسخه از كرامت صاحب الامر عليه السلام تمام شدهبود. مؤ لف گويد: اين حكايت را در كشكول فاضل المعى على بن ابراهيم مازندرانى معاصرعلاّمه مجلسى رحمه الله به نحو ديگر ديدم و آن چنان است كهنقل كرد كه آن جناب ، كتابى از بعضى از افاضل خواست كه نسخه اى كند. او ابا كرد ازدادن و آن كتاب بزرگى بود. تا آنكه اتفاق افتاد كه به او داد به شرط آنكه يك شببيشتر نزد او نماند و استنساخ آن كتاب نمى شد مگر در يكسال يا بيشتر. پس علاّمه آن را به منزل آورد و شروع كرد و در نوشتن آن در آن شب . پس چند صفحهنوشت و ملالت پيدا كرد. پس ديد مردى از در داخل شد به صفتاهل حجاز و سلام كرد و نشست . آن شخص گفت : (اى شيخ ، تو مسطر بكش براى من اين اوراق را و من مى نويسم .) پس شيخ براى او مسطر مى كشيد و آن شخص مى نوشت و از سرعت كتابت ، مسطر به اونمى رسيد! چون بانگ خروس صبح برآمد، كتاب بالتمام به اتمام رسيده بود. وبعضى گفتند كه : (چون شيخ خسته شد، خوابيد. چون بيدار شد كتاب را نوشته ديد.)واللّه اعلم . حكايت شانزدهم : ابن رشيد و نيز سيّد اجلّ، على بن طاووس در كتاب (فرج الهموم ) مى فرمايد كه : (و از اين جملهاست خبرى كه معلوم شده براى من از كسى كه محقق شده راستى او براى من در آنچه ذكرمى كنم آن را. مساءلت كرده بودم از مولاى خود، مهدى عليه السلام كه : (مرا رخصت دهد در اينكه بودهباشم از كسانى كه مشرفند به صحبت او و خدمت آن جناب در زمان غيبتش كه اقتدا كردهباشم به آنان كه خدمت مى كنند آن جناب را از بندگان و خاصانش .) و مطّلع نكرده بودمبر اين مقصود خود احدى از عباد را. پس حاضر شد در نزد من ، ابن رشيد ابوالعباس واسطى كه سابقا ذكر شد، در روزپنجشنبه ، بيست و نهم رجب المرجب سنه 635 و گفت به من : (ابتدا از نفس خود مى گويندبه تو، ما قصد نداريم مگر مهربانى با تو را. پس اگر توطين مى كنى نفس خود را برصبر، مراد حاصل مى شود.) به او گفتم : (از جانب كه مى گويى اين سخن را؟) گفت : (از جانب مولاى ما مهدى صلوات اللّه عليه .) حكايت هفدهم : نقل سيّد بن طاووس و ايضا سيّد عظيم الشاءن مذكور در آن كتاب مى فرمايد: و از اين جمله است ، حكايتى كهدانسته ام آن را از كسى كه محقّق شده در نزد من حديث او و تصديق كرده ام او را. گفت :نوشتم به سوى مولاى خود، مهدى صلوات اللّه عليه مكتوبى كه متضمّن بود چند امرمهم را و تقاضا كردم كه جواب دهند از آنها به قلم شريف خود و برداشتم مكتوب را باخود به سوى سرداب شريف در سر من راءى . پس مكتوب را در سرداب گذاشتم . آنگاهخوف كردم بر او. پس برداشتم آن را با خود و آن در شب جمعه بود و تنها در يكى ازحجره هاى صحن مقدس ماندم . چون نزديك نصف شب شد، خادمى با شتابداخل شد، گفت : (بده به من مكتوب را !) (يا گفت : مى گويند و اين شك از راوى است .)پس نشستم براى تطهير نماز و طول دادم ؛ چون بيرون آمدم نه خادمى ديدم و نه مخدومى . حكايت هيجدهم : سيّد بن طاووس و نيز سيّد جليل القدر مذكور قدس اللّه روحه در اواخر كتاب (مهج الدعوات ) فرمودهاست كه : (بودم من در سرّ من راءى ، پس شنيدم در سحر، دعاى قائم عليه السلام را وحفظ كردم از آن جناب ، دعا را از براى آنكه ذكر كرده بود او را از زنده ها و مرده ها وابقهم يا فرمود: واحيهم فى غرنا وملكنا. يا فرمود: سلطانناودولتنا. و بود اين قصه در شب چهارشنبه سيزدهم ذيقعده سنه 638.) حكايت نوزدهم : سيّد بن طاووس در ملحقات كتاب (انيس العابدين ) مذكور است كهنقل شده از ابن طاووس رحمه الله كه او شنيد در سحر در سرداب مقدّس از صاحب الامرعليه السلام كه آن جناب مى فرمود: دعاى حضرت درباره شيعيان اللّهم انّ شيعتنا خلقت من شعاع انوارنا وبقية طينتنا وقد فعلوا ذنوبا كثيرة اتّكالاعلى حبّنا و ولايتنا فان كانت ذنوبهم بينك وبينهم ، فاصفح عنهم فقد رضينا! وما كان منهافيما بينهم ، فاصلح بينهم و قاصّ بها عن خمسنا! وادخلهم الجنّة ! وزحزحهم عن النّارولاتجمع بينهم و بين اعدائنا فى سخطك . (بحار الانوار، جلد53 صفحه 302) مؤ لف گويد: عبارت اين دعا در مصنّفات جمله از متاءخرين ، از علاّمه مجلسى و معاصرينبه نحو ديگر نقل شده و در رساله (جنّة الماوى )اشكال كردم در صحّت نسبت اصل اين واقعه به جهت نبودن آن در مصنّفات صاحب واقعه ومؤ لفات متاءخرين از او و كتب علامه مجلسى و محدثين معاصرين او بلكهاحتمال دادم در آنجا اين كلام ، ماءخوذ باشد از كلام حافظ شيخ رجب برسى در (مشارقالانوار) چه او بعد از نقل حكايات سابقه از مهج تا آنجا كه فرموده :ملكنا. مى گويد: ومملكتنا. و هر چند شيعيان ايشان از ايشانند ومرجع آنها بسوى ايشان است و عنايت ايشان مصروف است در آنها، پس گويا كه آن جنابعليه السلام مى فرمايد: اللّهم انّ شيعتنا منّا ومضافين الينا وانّهم قد اساؤ ا و قد قصروا واخطاءوا راءوناصاحبا لهم رضا منهم قد تقبّلنا عنهم بذنوبهم وتحمّلنا خطاياهم لانّ معوّلهم عليناورجوعهم الينا فصرنا لاختصاصهم بنا واتّكالهم علينا كانّا اصحاب الذنوب اذ العبدمضاف الى سيّده ومعوّل المماليك الى مواليهم . اللّهم اغفرلهم من الذنوب ما فعلوه اتّكالاعلى حبّنا وطمعا فى ولايتنا وتعويلا على شفاعتنا ولاتفضحهم بالسيئات عند اعدائنا وولّنا امرهم فى الاخرة كما وليتنا امرهم فى الدنيا وان احبطت اعمالهمفثقّل موازينهم بولايتنا وارفع درجاتهم بمحبّتنا. اين كلمات كه از صاحب مشارق است و شرحى است به زعم او براى كلام آن جناب با عبارتمذكوره متقارب است و عصر او قريب عصر سيّد است و چنانچه از سيّد چنين عبارتى شايعبوده ، او اولى بود به نقل آن به جهت كثرت حرص او بر اين مطالب و اطّلاع او برشواهد بر آنها، اگرچه اين نسبت بعيد نيست از مقام سيّد چنانچه از حكايات سابقه معلوممى شود و بيايد بعضى كلمات او در باب هشتم كه شايسته است هر كسى در آنها بهحسرت نظر نمايد. حكايت بيستم : زيارت اميرالمؤ منين عليه السلام توسط امام عصر عليهالسلام و نيز سيّد مؤ يد مذكور رحمه الله در كتاب (جمال الاسبوع روايت كرده از شخصى كه اومشاهده نمود حضرت صاحب الزمان عليه السلام را كه زيارت مى كرد اميرالمؤ منين عليهالسلام را به اين زيارت و اين مشاهده در بيدارى بود نه در خواب ، در روز يك شنبه كهآن روز، روز اميرالمؤ منين عليه السلام است . السّلام على الشّجرة النبويّة والدوحة الهاشميّة المضيئة المثمرة بالنبوّة المونعةبالامامة . السّلام عليك وعلى ضجيعيك آدم ونوح . السّلام عليك و علىاهل بيتك الطيّبين الطاهرين . السّلام عليك و على الملائكة المحدقين بك والحافّين بقبركيامولاى يا اميرالمؤ منين هذا يوم الا حد و هو يومك و باسمك وانا ضيفك فيه و جاركفاءضفنى يامولاى واجرنى فانّك كريم تحبّ الضيافة وماءمور بالاجابةفافعل ما رغبت اليك فيه ورجوته منك بمنزلتكوآل بيتك عنداللّه ومنزلته عندكم و بحق ابن عمّكرسول اللّه صلى الله عليه و آله و عليكم اجمعين . نسبت ايام هفته به حجج طاهره عليهم السلام مؤ لف گويد كه نسبت ايّام هفته به حجج طاهرين صلوات اللّه عليهم به حسباعمال و اورادى كه بايد متوسّل شد به آنها در نزد ايشان به جهت رسيدن به منافعداخليه و خارجيه ، دنيويّه و اخرويّه و دفع كردن بلاهاى آسمانى و زمينى و شرور شياطينانسى و جنّى مختلف رسيده ، اما در زيارت و توسّل به سلام و ثناگويى و مدحت . پسبه نحوى است كه سيّد بن طاووس در كتاب (جمال الاسبوع ) ذكر نموده : شنبه منسوب است به رسول خدا صلى الله عليه و آله . و يكشنبه به اميرالمؤ منين عليه السلام . و دوشنبه به امام حسن و سيّد الشهداء عليهما السلام . و سه شنبه به حضرت سجّاد و امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام . و چهارشنبه به حضرت كاظم و امام رضا و امام محمّد تقى و امام على النقى عليهم السلام . و پنجشنبه به امام حسن عسكرى عليه السلام . و روز جمعه منسوب است به امام عصر، صاحب الزّمان صلوات اللّه عليه . و به اسماوست و آن روزى است كه ظاهر خواهد شد در آن روز. و براى هر روز، زيارتى ذكر نمود و در هر يك از آنها اشاره شده به اين مطلب كه :(امروز، روز شماست و من در اين روز مهمان شما هستم و پناه به شما آوردم . مرا ضيافتكنيد و پناه دهيد.) و اين ترتيب ، مطابق است با دو روايت كه هر دو از حضرت هادى ، امام على النقى عليهالسلام روايت شده . يكى را صدوق از صفر بن ابى دلفنقل نموده و ديگرى را قطب راوندى از ابى سلمان بن ارومه . در خبر اول صفر مى گويد: گفتم به آن جناب : (اى سيّد من ! حديثى است كه روايت كردهشده از پيغمبر صلى الله عليه و آله نمى دانم معنى آن را.) فرمود: (كدام است آن حديث ؟) گفتم : (قول آن حضرت كه : دشمنى مكنيد با روزها كه دشمنى خواهند كرد با شما. چيستمعناى آن ؟) فرمود: (آرى ! روزها ماييم مادامى كه برپاست آسمانها و زمينها. شنبه به اسمرسول خداست صلى الله عليه و آله .) و به همان نسق ذكر نمود تا آنكه فرمود: (جمعه روز پسر پسر من است و به سوى اوجمع مى شوند گروه اهل حق . پس اين است معنى روزها. پس دشمنى نكنيد با ايشان در دنياكه دشمنى مى كنند با شما در آخرت .) در خبر دوم بعد از سؤ ال از حديث مذكور، در جواب فرمود: (آرى ! بدرستى كه از براىحديث رسول خدا صلى الله عليه و آله تاءويلى است ؛ اما شنبه ، پسرسول خداست صلى الله عليه و آله .) تا آخر. و از اين خبر مى شود فهميد كه كنايه بودن اسامى ايّام هفته از آن نامهاى مباركه ، منافاتندارد كه ظاهر آن نيز مراد باشد كه تفاءل بد كردن به روزى و تطيّر به آن و دشنامدادن او، سبب شود از براى تاءثير بدى او. چنانچه علامه مجلسىاحتمال داده و آن بعيد است ، چه مكرر خود مذمت مى فرمودند بعضى از اين ايّام را يا آنكهدشمنى كردن به روز، عمل بد كردن و معصيت نمودن در اوست ؛ پس او دشمنى خواهد كردبه اين كه شهادت دهد بر آن عمل بد در روز قيامت . و در دعاى صباح صحيفه كامله است كه : و هذا يوم حادث جديد وهو علينا شاهد عتيد اناحسنا ودعنا بحمد وان اسائنا فارقنا بذم . اگرچه شارحين صحيفه در اين عبارتتاءويلات بعيده كرده اند كه ذكر آن مناسب نيست . و مخفى نماند كه در اين دو خبر از صديقه طاهره عليها السلام ذكرى نشده ولكن ابنطاووس بعد از زيارت اميرالمؤ منين عليه السلام در يكشنبه ، زيارتى براى آن معظّمهذكر نموده و محتمل است كه از خبرى ديگر استفاده فرموده و ما ان شاء اللّه زيارت حضرتحجّت عليه السلام را در روز جمعه در باب يازدهم ذكر كنيم . توسّل به حضرات ائمه عليهم السلام و خواندن نماز هديه اما در توسّل به حضرت رسول و ائمه صلوات اللّه عليهم به وسيله نماز و بردنهديه نماز در نزد ايشان ، تقسيم آن به حسب ايّام هفته به روايت شيخ طوسى در مصباح ،چنين است كه : شروع مى كند از روز جمعه و هشت ركعت نماز مى خواند. چهار ركعت را هديه مى كند از براىرسول خدا صلى الله عليه و آله و چهار ركعت براى فاطمه زهرا عليها السلام . روز شنبه چهار ركعت براى اميرالمؤ منين عليه السلام . روز يكشنبه چهار ركعت براى حضرت مجتبى عليه السلام . روز دوشنبه چهار ركعت براى سيّد الشّهداء عليه السلام . روز سه شنبه چهار ركعت براى حضرت سجاد عليه السلام . روز چهارشنبه چهار ركعت براى حضرت باقر عليه السلام . روز پنجشنبه چهار ركعت براى حضرت صادق عليه السلام . روز جمعه هشت ركعت . باز چهار ركعت براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و چهار ركعتبراى حضرت حجّت عليه السلام . روز شنبه چهار ركعت براى امام موسى كاظم عليه السلام . و به همين ترتيب تا روز پنجشنبه چهار ركعت براى حضرت حجّت عليه السلام . و اين ازاعمال نفيسه است . در خبر ديگر كه در آن ذكر اين نماز هديه شده ، فرمودند: (كسى كه ثواب نماز خود را،چه فريضه چه نافله ، قرار دهد براى رسول خدا و اميرالمؤ منين و اوصياى بعد از او صلوات اللّه عليهم خداوند مضاعف مى كند ثواب نماز او را اضعاف مضاعف تا نفس قطعشود. و به او مى گويند پيش از آن كه روحش از بدنش مفارقت كند: اى فلان ! دلت خوشباد و چشمت روشن به آنچه مهيّا كرده آن را خداى تعالى براى تو و گوارا باد برايتآنچه را كه رسيدى به آن .) بهتر آن است كه در اين نمازها، تسبيح ركوع و سجود را سه مرتبه بگويد و پس از آنبگويد: وصلّى اللّه على محمّد وآله الطيّبين الطاهرين . و بعد از هر دو ركعت بگويد: اللّهم انت السّلام ومنك السّلام واليك يعود السّلام حيناربّنا منك بالسّلام . اللّهم ان هذه الركعات هدية منّى الى فلان بن فلان ! (ونام آن حجت رابرد كه هديه براى اوست ) فصلّ على محمّد وآل محمّد وبلّغه ايّاها واعطنىافضل املى ورجائى فيك وفى رسولك صلواتك عليه وآله و فيه . آنگاه دعا كن ،هرچه را كه خواستى . و مخفى نماند كه از براى ايّام ماه نيز تقسيمى است منسوب به ايشان كه در هر روز بايدخوانده شود و تسبيحى كه مختص است به آن حجّت كه آن روز منسوب به اوست و سيّدفضل اللّه راوندى در كتاب (دعوات ) آن تسبيحها رانقل كرده . و تسبيح حضرت حجّت عليه السلام از روز هيجدهم ماه است تا آخر ماه و آن ، اين است :سبحان اللّه عدد خلقه سبحان اللّه رضا نفسه سبحان اللّه مداد كلماته سبحان اللّهزنة عرشه والحمد للّه مثل ذلك . حكايت بيست و يكم : سيّد رضى الدين محمّد آوى حسينى آية اللّه علاّمه حلّى در كتاب (منهاج الصلاح ) مى فرمايد: (نوعى ديگر از استخاره استكه روايت كردم آن را از والد فقيه خود، سديد الدين ، يوسف بن على بن المطهر رحمهالله از سيّد رضى الدين محمّد آوى حسينى رحمه الله از صاحب الامر عليه السلام و آن چنيناست كه : (بخواند فاتحه الكتاب را ده مرتبه و اقلّ آن سه مرتبه و پست تر از آن يكمرتبه ، آنگاه بخواند انّا انزلناه را ده مرتبه ، آنگاه بخواند اين دعا راسه مرتبه ، اللّهم انّى استخيرك لعلمك بعواقب الامور واستشيرك لحسن ظنّى بك فىالماءمول والمحذور. اللّهم ان كان الامر الفلانى قد نيطت بالبركة اعجازه وبواديه وحفتبالكرامة ايّامه ولياليه فخرلى فيه خيرة ترد شموسه ذلولا وتقعض ايّامه سرورا.اللّهم اما امر فائتمر و اما نهى فانتهى . اللّهم انّى استخيرك برحمتك خيرة فى عافية. آنگاه يك قبضه بردارد از قطعه تسبيح و در خاطر بگذارند حاجت خود را وبيرون بياورد، اگر عدد آن قطعه جفت است ، پس آنافعل است . يعنى بكن و اگر فرد است ، لاتفعل است . يعنى مكن يا بعكس ، يعنى اين علامتخوبى و بدى بسته است به قرار داد استخاره كننده .) شيخ شهيد اول در ذكرى فرموده : (يكى از اقسام استخاره ، استخاره به عدد است و اينقسم مشهور نبود در عصرهاى گذشته ، پيش از زمان سيّد كبير عابد رضى الدين محمّد آوىحسينى ، مجاور مشهد مقدس غروى 2 و من روايت مى كنم يا اذن دارم در روايت اين استخاره از اوو ساير مرويّات او از جمله از مشايخ خود از شيخ كبيرفاضل جمال الدين بن مطهر از والدش از سيّد رضى از صاحب الامر عليه السلام .) بيست و دوم : سيّد رضى الدين محمّد آوى حسينى و نيز علامه رحمه الله در كتاب (منهاج الصلاح ) در شرح دعاى عبرات فرموده كه : (آنمروى است از جناب صادق ، جعفر بن محمّد عليهما السلام و از براى اين دعا از طرف سيّدسعيد رضى الدين محمّد بن محمّد بن محمّد آوى 2 حكايتى است معروفه و به خطّ بعضى ازفضلا در حاشيه اين موضع از منهاج .) آن حكايت را چنين نقل كرده از مولى السعيد فخر الدين محمّد پسر شيخاجل جمال الدين يعنى علاّمه كه او از والدش روايت نموده از جدّش شيخ فقيه سديدالدينيوسف از سيّد رضى مذكور كه : او محبوس بود در نزد اميرى از امراى سلطان جرماغون ، مدّت طويلى در نهايت سختى وتنگى . پس در خواب خود ديد خلف صالح منتظر را صلوات اللّه عليه . پس گريست وگفت : (اى مولاى من ! شفاعت كن در خلاص شدن من از اين گروه ظلمه .) پس حضرت فرمود: (بخوان دعاى عبرات را.) سيّد گفت : (كدام است دعاى عبرات ؟) فرمود: (آن دعا در مصباح تو است .) سيّد گفت : (اى مولاى من ! دعا در مصباح من نيست .) فرمود: (نظر كن در مصباح ، خواهى يافت دعا را در آن .) پس از خواب بيدار شده ، نماز صبح را كرد و مصباح را باز نمود. پس ورقه اى يافت درميان اوراق آن كه آن دعا نوشته بود در آن . پس چهل مرتبه آن دعا را خواند و آن امير را دو زن بود يكى از آن دو عاقله و مدبّره و آن امير بر او اعتقاد داشت . پس اميرنزد او آمد در نوبه اش . پس گفت به امير: (گرفتى يك از اولاد اميرالمؤ منين عليهالسلام را؟) امير گفت : (چرا سؤ ال كردى از اين مطلب ؟) گفت : در خواب ديدم شخصى را و گويا نور آفتاب مى درخشيد از رخسار او؛ پس حلق مراميان دو انگشت خود گرفت . آنگاه فرمود كه : (مى بينم شوهر تو را كه گرفت يكى ازفرزندان مرا و در طعام و شراب بر او تنگ گرفته .) پس من به او گفتم : (اى سيّد من ! تو كيستى ؟) فرمود: (على بن ابيطالب ! بگو اگر او را رها نكرد، هر آينه خراب خواهم كرد خانه اورا.) پس اين خواب منتشر شد و به سلطان رسيد. پس گفت مرا علمى به اين مطلب نيست و ازنواب خود جستجو كرد و گفت : (كى محبوس است در نزد شما؟) گفتند: (شيخ علوى كه امر كردى به گرفتن او.) گفت : (او را رها كنيد و اسبى به او بدهيد كه بر آن سوار شود و راه را به او دلالتكنيد. پس برود به خانه خود.) سيّد اجلّ، على بن طاووس در آخر (مهج الدعوات ) فرموده : (و از اين جمله است دعايى كهمرا خبر داد صديق من و برادر و دوست من ، محمّد بن محمّد قاضى آوى ضاعف اللّه جلّ جلالهسعادته و شرف خاتمته . از براى او حديث عجيبى و سبب غريبىنقل كرد و آن ، اين بود كه : براى او حادثه اى روى داد. پس يافت اين دعا را در اوراقى كه نگذاشته بود آن دعا را درآن در ميان كتب خود. پس نسخه برداشت از آن نسخه . چون آن نسخه را برداشت ، آناصل كه در ميان كتب خود يافته بود مفقود شد. آنگاه سيّد دعا رانقل كرد و پس از آن سند ديگر براى دعا ذكر نمود بااصل دعا و ميان آن دو نسخه اختلاف بسيار است چنانچه ميان نسخه سيّد و علاّمه نيز اختلافبسيار است و ما تيمنا به ذكر نسخه اولى سيّد قناعت مى كنيم : دعاى عبرات اللّهمَّ انّى اسئلك يا راحم العبرات و يا كاشف الكربات انت الّذى تقشّع سحائبالمحن وقد امست ثقالا و تجلوا ضبات الاحن وقد سحبت اذيالا وتجعل زرعها هشيما وعظامها رميما وترد المغلوب غالبا والمطلوب طالبا والمقهور قاهراوالمقدور عليه قادرا. الهى فكم من عبد ناديك انّى مغلوب فانتصر (نادى انا مغلوب نسخه علامه ) ففتحت له مننصرك ابواب السّماء بماءٍ منهمر وفجرت له من عونك عيونا فالتقى ماه (الما، خل ) فرجه على امر قد قدر و حملته من كفايتك على ذات الواح و دسر. يا ربّ انّى مغلوب فانتصر. يا ربّ انّى مغلوب فانتصر. يا ربّ انّى مغلوب فانتصر.فصلّ على محمّد وآل محمّد وافتح لى من نصرك ابواب السماء بماء منهمر وفجر لى منعونك عيونا ليلتقى ماء فرجى على امر قد قدر و احملنى . يا ربّ من كفايتك على ذات الواح و دسر يا من اذا ولج العبد فىليل من حيرته يهيم فلم يجد له صريخا يصرخه من ولى و لاحميم صلّ على محمّدوآل محمّد و جد يا ربّ من معونتك صريخا معينا و وليا يطلبه حثيثا ينجيه من ضيق امره وحرجه و يظهر له المهم من اعلام فرجه . اللّهم فيا من قدرته قاهرة وآياته باهرة ونقماته قاصمةلكل جبار دامغه لكل كفور ختار. صلّ يا ربّ على محمّدوآل محمّد وانظر الىّ يا ربّ نظرة من نظراتك رحيمة تجلو بها عنّى ظلمة واقفة مقيمة من عاهةجفت منها الضروع وقلفت منها الزروع واشتمل بها على القلوب الياءس و جرت بسببهاالانفاس . اللّهم صلّ على محمّد وآل محمّد و حفظا حفظا لغرايس غرسها بيد الرحمن و شربها من ماءالحيوان ان يكون بيد الشيطان تجزّ و بفاءسه تقطع و تحزّ الهى من اولى منك ان يكونعن حريمك دافعا و من اجدر منك ان يكون عن هماك حارسا ومانعا. الهى ان الامر قد هال فهوّنه و خشن فاءلنه وان القلوب كانت فطمنها والنفوس ارتاعتفسكنها. الهى تدارك اقداما قد زلت وافهاما فى مهامه الحيرة ضلت اجحف الضرّ بالمضرور فىداعية الويل والثبور فهل يحسن من فضلك ان تجعله فريسة للبلاء و هو لك راجع امهل يحمل من عدلك ان يخوض لجة الغماء و هو اليك لاج مولاى لان كنت لااشق على نفسى فىالتقى ولاابلغ فى حمل اعباء الطاعة مبلغ الرضا و لا انتظم فى سلك قوم رفضوا الدّنيافهم خمص البطون من الطوى عمش العيون من البكاءبل اتيتك يا ربّ بضعف من العمل وظهر ثقيل بالخطاءوالزلل و نفس للراحة معتادة و لدواعى التسويف منقادة اما يكفيك يا ربّ وسيلة اليك وذريعةلديك انّى لاوليائك موال وفى محبّتهم مغال اما يكفينى ان اروح فيهم مظلوما واغدو مكظوماواقضى بعد هموم هموما وبعد رجوم رجوما؟ اما عندك يا ربّ بهذه حرمة لاتضيع وذمّة بادناها يقتنع فلم لاتمنعنى يا ربّ وها انا ذا غريقوتدعنى بنار عدوّك حريق اتجعل اوليائك لاعدائك طرائد وبمكرهم مصائد وتقلدهم من خسفهمقلائد وانت مالك نفوسهم لو قبضتها جمدوا وفى قبضتك مواد انفاسهم لوقطعتها خمدوا. و ما يمنعك يا ربّ ان تكف باءسهم وتنزع عنهم من حفظك لباسهم وتعريهم من سلامة بهافى ارضك يسرحون و فى ميدان البغى على عبادك يمرحون . اللّهم صلّ على محمّد وآل محمد وادركنى ولما يدركنى الغرق وتداركنى ولمّا غيب شمسىللشفق . الهى كم من عبد خائف التجاء الى سلطان فابى عنه محفوفا بامن وامان افاءقصد يا ربّاعظم من سلطانك سلطانا ام اوسع من احسانك احسانا اما اكثر من اقتدارك اقتدارا ام اكرم منانتصارك انتصارا فما عذرى يا الهى اذا حرمت فى حسن الكفاية نائلك وانت الّذى لايخيبآملك ولايرد سائلك . اللّهم اين كفايتك الّتى هى نصرة المستغيثين من الا نام و اين عنايتك الّتى هى جنّةالمستهدفين لجور الايّام الىّ الىّ بها يا ربّ نجّنى من القوم الظالمين انّى مسّنى الضروانت ارحم الراحمين . مولاى ! ترى تحيرى فى امرى وتقلبى فى ضرى وانطواى على حرقة قلبى وحرارةصدرى فصلّ يا ربّ على محمّد و آل محمّد و جدلى يا ربّ بما انت اهله فرجا ومخرجاويسّرلى يا ربّ نحو اليسرى من هجا واجعل لى يا ربّ من نصب حبالا ليصرعنى بهاصريع ما مكره و من حفرلى البئر ليوقعنى فيها واقعا فيما حفره واصرف اللّهم عنّىشرّه ومكره وفساده وضرّه ما تصرفه عمن قاد نفسه (عن القوم المتقين خل ) الدين الديان ومناد ينادى للايمان . الهى عبدك عبدك اجب دعوته وضعيفك ضعيفك فرّج غمته فقدانقطعكل حبل الاحبلك وتقلّص كلّ ظل الا ظلّك . مولاى دعوتى هذه (العصابة خل ل ) ان رددتها اين تصادف موضع الاجابة و يجعلنى انكذبتها اين تلافى موضع الاخافة فلاترد عن بابك من لايعرف غيره بابا و لايتمنع دونجنابك من لايعرف سواه جنابا. و يسجد ويقول الهى ان وجها اليك برغبته توجه فالراغب خليق بان تجيبه وانَّ جبينا لكبابتهاله سجد حقيق ان يبلغ ما قصد وان خدّا اليك بمسئلته تعفّر جدير بان يفوز بمرادهويظفر، وها انا ذا يا الهى ! قد ترى تعفير خدّى وابتهالى واجتهادى فى مسئلتك وجدّىفتلق ياربّ رغباتى براءفتك قبولا وسهّل الىّ طلباتى براءفتك وصولاوذلّل لى قطوف ثمرة اجابتك تذليلا. الهى لا ركن اشد منك فآوى الى ركن شديد وقد اويت اليك وعولت فى قضاء حوائجىعليك ولا قول اسدّ من دعائك فاستظهر بقول سديد وقد دعوتك كما امرت فاستجب لىبفضلك كما وعدت فهل بقى يا ربّ الا ان تجيب وترحم منّى البكاء والنحيب يا من لا الهسواه و يا من يجيب المضطرّ اذا دعاه . ربّ انصرنى على القوم الظالمين وافتح لى وانت خير الفاتحين والطف بى يا ربّوبجميع المؤ منين والمؤ منان برحمتك يا ارحم الراحمين . حكايت بيست و سوم : محمّد بن على علوى حسينى سيّد جليل ، على بن طاووس در (مهج الدعوات )نقل فرموده از بعضى از كتب قدما كه او روايت نمود از ابى على احمد بن محمّد بن الحسين واسحق بن جعفر بن محمد علوى عريضى در حران كه گفت : خبر داد مرا محمّد بن على علوىحسينى كه ساكن بود در مصر، گفت : (فرا گرفت مرا امرى عظيم و همّى شديد از طرفوالى مصر. پس ترسيدم از او بر جان خود و نزد احمد بن طولان از من سخن چينى كردهبودند. بيرون آمدم از مصر به قصد حجّ. آنگاه از حجاز رفتم به سوى عراق و قصد كردم مرقدمولى و پدر خود، حسين بن على عليهما السلام را كه پناه برم به قبر منوّرش از سطوتآنكه از او مى ترسم . پس ماندم در حاير، پانزده روز. دعا مى كردم و تضرّع مى نمودم درشب و روز خود. نمودار شد براى من قيّم زمان و ولىّ رحمن ! و من در ميان بيدارى و خواببودم . به من فرمود كه : (حسين عليه السلام به تو مى گويد: اى پسر من ! ترسيدىاز فلان ؟) گفتم : (آرى ! قصد نموده كه مرا هلاك كند. پس پناه آوردم به سيّد خود و شكايت كنم نزداو، از اين قصد بزرگى كه كرده .) فرمود: (چرا نخواندى خداوند و پروردگار خود و پروردگار پدران خود را به دعاهايىكه خواندند آن را گذشتگان از پيغمبران ؟ پس به تحقيق كه بودند در سختى ، پسخداوند برطرف نمود بلا را از ايشان .) گفتم : (به چه بخوانم او را؟) فرمود: (چون شب جمعه شود. غسل كن و نماز شب بگذار. چون به سجده شكر رفتى ،بخوان اين دعا را در حالتى كه زانوى خود را بر زمين چسبانده باشى .) پس دعا رابراى من ذكر نمود. علوى مى گويد: و ديدم آن جناب را كه در مثل آن وقت نزد من آمد و آن كلام و دعا را بر منمكرر مى نمود. تا آن كه آن را حفظ نمودم و منقطع شد آمدنش در شب جمعه . غسل كردم و جامه خود را تغيير دادم و خود را خوشبو كردم و نماز شب بجاى آوردم و سجدهشكر كردم وبه زانو در افتادم و خداى عزّوجلّ را خواندم به اين دعا. پس حضرت ، شب شنبه نزد من آمد و فرمود به من : (دعاى تو مستجاب شد اى محمد! ودشمن تو كشته شد بعد از فراغ تو از دعا در نزد آن كه سعايت تو را در نزدشكردند.) پس چون صبح شد، وداع كردم سيّد خود را و بيرون رفتم و متوجه مصر شدم . چون به اردن رسيدم در سيرم به سوى مصر، ديدم مردى از همسايگان را در مصر و اومردى بود مؤ من . پس او مرا خبر داد كه خصم مرا احمد بن طولان گرفت . پس امر به حبساو نمود. پس صبح كرد در حالتى كه سرش از قفا بريده شده بود. و گفت اين در شبجمعه بود. پس امر نمود كه اورا در نيل انداختند. به نحوى كه خبر دادند مرااهل و برادران شيعه من اينكه كشته شدن او بعد از فراغ من بود از دعا. چنانچه مولايم بهمن خبر داد.) سيّد اين قصّه را به سند ديگر از ابوالحسن على بن حماد مصرى با اختلافى فى الجملهنقل نمود و آخر آن چنين است كه : (چون رسيدم به بعضى ازمنازل ، ناگاه قاصدى از اولاد خود را ديدم كه با او خطوطى به اين مضمون بود كه : آنمردى كه تو فرار كردى از او، جمع نمود قومى را و براى ايشان ، سفره مهيّا نمود، پسخوردند و آشاميدند و متفرّق شدند و خوابيد او و غلامانش در همان مكان . پس صبح كردند مردم و نشنيدند از بارى او حسى . پس لحاف را از روى او برداشتند كهديدند مذبوح شده از قفا و خونش جارى است ! الخ .) آنگاه سيّد دعا را نقل نمود و پس از آن على بن حماد گفت : (من اين دعا را از ابوالحسن علىعلوى عريضى گرفتم و شرط كرد كه ندهم آن را به مخالفى و ندهم آن را مگر بهكسى كه مذهبش را بدانم كه او از اولياى آل محمّد است عليهم السلام و در نزد من بود و منو برادرانم آن را مى خوانديم . آنگاه وارد شد بر من در بصره ، بعضى از قضات اهواز و از مخالف بود و بر من حقاحسان داشت و به او محتاج بودم در بلد او و در نزد اومنزل مى كردم . سلطان او را گرفت و از او نوشته گرفت كه بيست هزار درهم بدهد. پس براى او رقّتكردم و رحم نمودم و اين دعا را به او دادم . پس هفته تمام نشد كه سلطان او را ابتدا رهاكرد و از آن نوشته چيزى از او نگرفت و او را به بلد خود با اكرام برگرداند و تا ابلهاو را مشايعت كردم وبرگشتم به بصره . چون چند روز گذشت ، دعا را طلب كردم ، نيافتمو در تمام كتب خود تفتيش كردم اثرى از آن نديدم . پس طلب كردم دعا را از ابى مختارحسينى و در نزد او نيز نسخه اى از آن بود. او نيز در كتب خود نيافت . پس پيوسته در كتب خود جستجو مى كرديم از آن تا بيستسال و آن را نيافتم و دانستم كه عقوبتى است از جانب خداوند عزّوجلّ چون آن را به مخالفدادم . چون بيست سال گذشت آن را در ميان كتب خود يافتم وحال آن كه دفعات چند كه احصا نشود، در آن تفتيش كرده بودم . پس سوگند ياد كردم كهندهم آن را مگر به كسى كه به دين او وثوق پيدا كنم كه از معتقدين ولايتآل محمّد عليهم السلام است و بعد از آن كه عهد بگيرم از او كه ندهد آن را مگر به آن كهمستحق است . چون دعا طولانى بود از وضع كتاب بيرون و در بسيارى از كتب دعا موجود،لهذا نقل نكردم . و پوشيده نماند كه ماءخذ اين دعا كه معروف است به دعاى (علوى مصرى ) كتاب (مهجالدعوات ) سيّد است و قبل از آن در كتاب دعايى ديده نشده واوّل آن چنين است : ربّ من ذا الّذى دعاك فلم تجبه ومن ذا الّذى سئلك فلم تعطه .... لكن در رساله ملحقات مصباح كفعمى كه معروف است و غالبا با نسخه مصباح است و مؤلفش معلوم نيست ، مذكور است به اين مضمون ؛ دعايى استجليل القدر از براى دفع شرّ اعداء. و براى آن ، قصّه غريبه عجيبه طولانى است كه مقام را وسعت شرح آن نيست و بالجمله آندعايى است براى آنچه ذكر شد و صحيح است استناد آن به سوى سيّد اوصيا و اماماتقياء، اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام . و به سوى كسى كه او را تجربهنمود. پس به صحت رسيد در نزد او تاءثير آن . پس از آن آدابى ذكر نمود كهقبل از شروع در آن بايد خواند از سوره ها و آيات و دعاى معروف . پس از آن گفته : پس شروع كن در دعا با خضوع و خشوع و تضرع و رقّت قلب و نيّتصدق و پس از تفحّص تاكنون معلوم نشد كه مستند و ماءخذ مؤ لف در آن نسبت و اين آدابچيست و كجاست ؟ واللّه تعالى العالم حكايت بيست و چهارم : ابى الحسن محمّد بن ابى الليث شيخ جليل القدر فضل بن حسن الطبرسى ، صاحب تفسير (مجمع البيان ) در كتاب(كنوز النجاح ) نقل كرده كه اين دعا را حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه عليه تعليمنموده در خواب به ابى الحسن ، محمّد بن احمد بن ابى الليث رحمه الله در شهر بغداد درمقابر قريش . ابى الحسن مذكور از ترس كشته شدن به مقابر قريش گريخته و پناه برده بوده است .پس به بركت خواندن اين دعا از كشته شدن نجات يافته است و ابوالحسن مذكور گفتهاست كه آن حضرت به من تعليم نمود كه بگو: اللّهم عظم البلاء وبرح الخفاء وانقطع الرجاء وانكشف الغطاء وضاقت الارض ومنعتالسّماء واليك يا ربّ المشتكى وعليك المعوّل فى الشدّة والرّخاء. اللّهم فصلّ على محمّد وآل محمّد اولى الامر الّذين فرضت علينا طاعتهم فعرفتنا بذلكمنزلتهم ففرّج عنا بحقّهم فرجا عاجلا قريبا كلمح البصر او هو اقرب يا محمّد ياعلىاكفيانى فانّكما كافياى وانصرانى فانّكما ناصراى يا مولاى يا صاحب الزمان الغوثالغوث ادركنى ادركنى ادركنى . و راوى گفته است كه در وقت گفتن يا صاحب الزمان ، حضرت اشارت به سينه خود نمود. مؤ لف گويد: ظاهر آن است كه مراد آن حضرت از اين اشارت اين باشد كه در وقت گفتنيا صاحب الزمان مرا بايد قصد نمود و اين دعا با اختلافى در چند موضوع گذشت درذيل حكايت اول در تعقيب نماز آن حضرت . حكايت بيست و پنجم : شيخ ابراهيم كفعمى شيخ متبحّر صالح ، شيخ ابراهيم كفعمى در كتاب (بلد الامين ) گفته : مروى است ازحضرت مهدى عليه السلام هركس بنويسد اين دعا را در ظرف تازه با تربت حسين عليهالسلام و بشويد و بخورد آن را، شفا مى يابد از مرض خود. دعاى مروى از امام زمان عليه السلام جهت شفاء امراض بسم اللّه الرحمن الرحيم بسم اللّه دواء والحمد للّه شفاء ولا اله الاّ اللّه كفاء هو الشافى شفاء وهو الكافىكفاء اذهب الباءس بربّ الناس شفاء لايغادره سقم وصلّى اللّه على محمّد وآلهالنجباء. و ديدم به خط سيّد زين الدين على بن الحسين حسينى كه اين دعا را آموخت به مردى كهمجاور بود در حاير يعنى كربلا، على مشرفه السلام ، از مهدى عليه السلام در خوابخود و به مرضى مبتلا بود، پس شكايت كرد به سوى قائم عليه السلام . پس امرفرمود به نوشتن اين دعا و شستن آن و خوردنش . پس كرد آنچه فرموده بود. فىالحال از آن مرض عافيت . والحمد للّه حكايت بيست و ششم : شيخ حاجى عليا مكى سيّد مؤ يّد جليل سيّد عليخان مدنى شيرازى صاحب شرح صحيفه و صمديه و غيره دركتاب (كلم الطيب و الغيث الصيب ) گفته كه : من ديدم به خط بعضى از اصحاب خود ازسادات اجلاّء صلحاء ثقات كه صورت آن ، اين بود كه شنيدم در ماه رجب سنه 1093 ازبرادر فى اللّه المولى الصدوق ، جامع كمالات انسيه و صفات قدسيه ، اميراسماعيل بن حسين بيك بن على بن سليمان جابرى انصارى اناراللّه تعالى برهانه كهگفت : شنيدم شيخ صالح متقى متورع شيخ حاجى عليا مكى گفت كه : من مبتلا شدم به تنگى و سختى و مناقصه با خصما تا آن كه بر جان خود ترسيدم ازكشته شدن و هلاكت . پس يافتم اين دعاى مسطور بعد را در جيب خود، بدون آن كه كسى آنرا به من بدهد. پس تعجب كردم از اين امر و متحير بودم . پس در خواب ديدم گوينده اى كه در زىّ صلحاء و زهاد بود مى گويد به من كه : (ما عطانموديم دعاى فلانى را به تو. پس بخوان آن را كه نجات خواهى يافت از تنگى وسختى .) و ظاهر نشد براى من كه گوينده كيست ! پس تعجبم زياد شد. دفعه ديگر حجّت منتظر عليه السلام را ديدم و به من فرمود: (بخوان آن دعايى را كهداده بودم به تو و بياموز آن را به هركس كه خواستى .) شيخ گفت : به تحقيق كه تجربه كردم آن دعا را چند مرتبه . پس ديدم فرج را بزودى وبعد از مدتى آن دعا گم شد و چندى مفقود بود و من تاءسف مى خوردم بر فوت آن واستغفار مى كردم از بدى عمل خود. پس شخصى نزد من آمد و گفت كه : (اين دعا از تو مفقودشد در فلان مكان .) و در خاطرم نيامد كه من به آن مكان رفته باشم . پس دعا را گرفتمو سجده شكر براى خداى تعالى بجا آوردم و آن دعا اين است : دعاى مروى از حضرت حجّت عليه السلام جهت ايمنى از بلا وگرفتارى بسم الله الرحمن الرحيم ربّ انّى اسئلك مددا روحانيا تقوى به قوى الكلية والجزئية حتى اقهر عبادى !نفسى كلّ نفس قاهرة فتنقبض لى اشارة رقائقها انقباضا تسقط به قواها حتّى لايبقى فىالكون ذو روح الاّ ونار قهرى قد احرقت ظهوره يا شديد يا شديد يا ذا البطش الشديد ياقهّار اسئلك بما اودعته عزرائيل من اسمائك القهرية فانفعلت له النفوس بالقهر انتودعنى هذا السرّ فى هذه السّاعة حتّى الين بهكل صعب واذلل به كل منيع بقوتك يا ذا القوة المتين .(83) مى خوانى اين را در سحر، سه مرتبه ، اگر ممكن شود و در صبح ، سه مرتبه و در شام ،سه مرتبه . پس ، هرگاه سخت شود كار بر آن كه اين دعا را مى خواند، بگويد بعد از خواندن آن ،سى دفعه : يا رحمن يا رحيم يا ارحم الراحمين اسئلك اللطف بما جرت بهالمقادير. حكايت بيست و هفتم : ابن جواد نعمانى عالم فاضل متبحر نقاد، ميرزا عبدالله اصفهانى معروف به افندى در جلد پنجم كتاب(رياض العلماء و حياض الفضلا) در احوالات شيخ ابن جواد نعمانى گفته كه : (او ازكسانى است كه ديده است قائم عليه السلام را و روايت نموده از آن جناب .) ديدم منقول از خط شيخ زين الدين على بن حسن بن محمّد خازن حابرى شهيد كه بدرستى وتحقيق كه ديده است ابن ابى كذا الجواد نعمانى مولاى ما، مهدى عليه السلام را. پس عرضكرد به او: (اى مولاى من ! براى تو مقامى است در نعمانيه و مقامى است در حلّه . پس كداموقت تشريف داريد در هريك از آنها؟) فرمود به او كه : (مى باشم در شب سه شنبه و روز سه شنبه در نعمانيه و روز جمعهو شب جمعه مى باشم در حلّه . ولكن اهل حلّه به آداب ، رفتار نمى كنند در مقام من و نيستمردى كه داخل شود در مقام من به ادب ، ادب كند و سلام كند بر من و بر ائمه عليهم السلامو صلوات فرستد و سلام كند بر من و بر ايشان دوازده مرتبه ؛ آنگاه دو ركعت نماز بهجاى آرد با دو سوره و با خداى تعالى مناجات كند در آن دو ركعت ، مگر آن كه خداى تعالىعطا فرمايد به او آنچه را كه مى خواهد.) پس گفتم : (اى مولاى من ! تعليم فرما به من اين مناجات را.) فرمود: اللّهم قد اخذ التاءديب منّى حتّى مسنى الضرّ وانت ارحم الراحمين وان كانمااقترفته من الذنوب استحق به اضعاف اضعاف ما ادبتنى به وانت حليم ذو اناة تعفو عنكثير حتى يسبق عفوك ورحمتك عذابك . و سه مرتبه اين دعا را بر من تكرار فرمود تا آن كه فهميدم ، يعنى حفظ نمودم آن را. مؤ لف گويد: نعمانيه بلدى است از عراق ، مابين واسط و بغداد و ظاهرا ازاهل آن بلد باشد شيخ جليل ابوعبدالله محمّد بن محمّد بن ابراهيم بن جعفر كاتب شهير بهنعمانى ، معروف به ابن ابى زينب تلميذ شيخ كلينى و صاحب تفسير مختصر كه در انواعآيات است و كتاب غيبت كه از كتب مشروحه مفصّله معتبره است چنانچه شيخ مفيد در (ارشاد)اشاره فرموده . اماكن مخصوص و معروف به مقام آن حضرت عليه السلام مخفى نماند كه در جمله از اماكن ، محل مخصوصى است معروف به مقام آن جناب ،مثل : وادى السلام و مسجد سهله و حلّه و خارج قم و غير آن . ظاهر آن است كه كسى در آنموضع به شرف حضور مشرّف يا از آن جناب معجزه اى در آنجا ظاهر شده . و از اين جهت دراماكن شريفه مبترّكه و محلّ انس و تردّد ملائكه و قلّت شياطين در آنجا و اين خود يكى ازاسباب قريبه اجابت دعا و قبول عبادات است . و در بعضى از اخبار رسيده كه : (خداوند را مكانهايى است كه دوست مى دارد عبادت كردهشود در آنجا.) و وجود امثال اين اماكن چون مساجد و مشاهد ائمه عليهم السلام و مقابرامامزادگان و صلحا و ابرار در اطراف بلاد از الطاف عينيّه الهيّه است براى بندگاندرمانده و مضطرّ و مريض و مقروض و مظلوم و هراسان و محتاج . و نظاير ايشان از صاحبانهموم مفرّق قلوب و مشتّت خاطر و مخلّ حواس كه به آنجا پناه برند و تضرّع نمايند و بهوسيله صاحب آن مقام از خداوند مساءلت كنند و دواى درد خود را بخواهند و شفا طلبند و دفعشرّ اشرار كنند. بسيارى شده كه به سرعت مقرون به اجابت با مرض رفتند و با عافيت برگشتند ومظلوم رفتند و مغبوط برگشتند و با حال پريشان رفتند و آسوده خاطر مراجعت نمودند والبته هرچند در آداب و احترام آنجا بكوشند، خير در آنجا بيشتر بينند ومحتمل است همه آن مواضع داخل باشد در جمله آن خانه ها كه خداى تعالى امر فرموده استكه : (بايد مقام آنها بلند باشد و نام خداى تعالى در آنجا مذكور شود.) و مدح فرموداز كسانى كه در بامداد و پسين در آنجا تسبيح حق تعالى گويند و اين مقام را گنجايششرح بيش از اين نيست . حكايت بيست و هشتم : محمّد بن ابى الرّواد رواسى سيّد جليل على بن طاووس در كتاب (اقبال ) نقل كرده از محمّد بن ابى الرّواد رواسى كهاو ذكر نمود كه بيرون رفت با محمّد بن جعفر دهّان به سوى مسجد سهله در روزى ازروزهاى ماه رجب . محمّد به او گفت : (ما را ببر به مسجد صعصعه كه آن مسجد مباركى است و اميرالمؤ منينعليه السلام در آنجا نماز كرده و حجج عليهم السلام قدمهاى شريفه خود را در آنجاگذاشتند.) پس ميل كرديم به سوى آن مسجد. در بين نمازگزاردن بوديم كه ديديم مردى را كه ازشتر خود فرود آمد و در زير سايه ، زانوى او راعقال كرد. آنگاه داخل شد و دو ركعت نماز كرد وطول داد آن دو ركعت را. آنگاه دستهاى خود را بلند كرد و گفت : اللّهم يا ذا المننالسابغة ... . تا آخر آنچه بيايد؛ آنگاه برخاست و رفت نزد شتر خود و بر اوسوار شد. ابن جعفر دهّان به من گفت : (آيا برنخيزيم و نرويم نزد او؟ پس سؤال كنيم از او كه او كيست ؟) پس برخاستيم و به نزد او رفتيم و به او گفتيم : (تو را به خداوند قسم مى دهيم كهتو كيستى ؟) فرمود: (شما را قسم مى دهم به خداوند كه مرا كى پنداشتيد؟) ابن جعفر دهّان گفت : (گمان كردم تو را خضر.) پس به من فرمود: (تو هم چنين گمان كردى ؟) گفتم : (گمان كردم كه تو خضرى .) فرمود: (واللّه كه من هرآينه آن كس هستم كه خضر محتاج است به ديدن او. برگرديد كهمنم امام زمان شما.) شيخ محمّد بن مشهدى در مزار كبير خود و شيخ شهيداوّل در مزار، نقل كردند از على بن محمّد بن عبدالرحمن شوشترى كه او گفت : گذشتم بهقبيله بنى رواس . پس بعضى از برادران من گفتند: (كاش مى بردى ما را به سوى مسجدصعصعه كه نماز مى كرديم در آن . زيرا كه رجب است و مستحب است در آن ، زيارت اينمواضع مشرفه كه موالى عليهم السلام قدمهاى خود را در آنجا گذاردند و نماز كردند درآن و مسجد صعصعه ، يكى از آنهاست .) پس با او ميل كرديم به سوى مسجد كه ناگاه ديديم شترى را كه زانويش بسته وپالانش بر پشتش گذاشته كه در مسجد خوابانيده شده . پس داخل شديم ، ناگاه مردى را ديديم كه بر بدنش جامه هاى حجازى بود و بر او، عمامهبود مانند عمامه اهل حجاز و نشسته بود و مى خواند اين دعا را. پس من و رفيقم حفظ كرديم وآن دعا اين است : اللّهم يا ذا المنن السابغة ... . آنگاه سجده طولانى كرد وبرخاست و بر شتر سوار شد و رفت . پس رفيق من به من گفت : (گمان مى كنم كه او خضر بود. پس چه شد ما را كه با اوسخن نگفتيم . گويا كه زبان ما را بسته بودند.) بيرون رفتيم و ملاقات كرديم ابن ابى الرواد رواسى را. پس گفت : (از كجا مى آييد؟) گفتيم : (از مسجد صعصعه .) و آن خبر را براى اونقل نموديم . گفت : (اين شتر سوار مى آيد به مسجد صعصعه در هر دو روز و سه روز و تكلّم نمىكند.) گفتيم : (كيست او؟) گفت : (شما چه گمان كرديد او را؟) گفتيم : (گمان كرديم خضر است .) پس گفت : (من واللّه نمى دانم او را مگر كسى كه خضر محتاج است به مشاهده او.برگرديد با رشد و هدايت .) پس رفيقم به من گفت : (او واللّه صاحب الزمان صلوات الله عليه است .) مؤ لف گويد: آن است كه اين دو واقعه است و دو مرتبه اين دعا را در آن مسجد در ايّام رجباز آن جناب شنيدند و رواسى با على محمّد بن محمّد شوشترى به نحوى كه حضرت با اومكالمه نمود، او نيز رفتار نمود و علماى اعلام اين دعا را در كتابهاى مزار از آداب مسجدصعصعه شمردند. در كتب ادعيه و اعمال سال از جمله ادعيه ماه رجب دانستند و اين حكايت راگاهى در آنجا و گاهى در اينجا ذكر كردند. گويا احتمال دادند كه خواندن آن جناب ، اين دعا را در آنجا به جهت خصوصيّت مكان باشد.پس ، از اعمال مسجد خواهد بود. و محتمل است كه به جهت خصوصيت زمان باشد، پس ، ازادعيه ماه رجب باشد و لهذا در هر دو جا ذكر فرموده اند واول به نظر اقوى است اگرچه احتمال مى رود كه از ادعيه مطلقه باشد و اختصاصى بهزمان يا مكان نداشته باشد و دعا اين است : دعاى مهم رجبيّه اللّهم يا ذا المنن السّابغة والا لاء الوازعة والرحمة الواسعة والقدرة الجامعةوالنعم الجيسمة والمواهب العظمية والايادى الجميلة والعطايا الجزيلة يا من لاينعتبتمثيل ولا يمثل بنظير ولايغلب بظهير يا من خلق فرزق والهم فانطق وابتدع فشرع وعلافارتفع وقدر فاحسن وصوّر فاتقن واحتج فابلغ وانعم فاسبغ واعطىفاجزل ومنح فافضل يا من سما فى العزّ ففات نواظر الابصار ودنى فى اللطف فجازهواجس الافكار يا من توحد بالملك فلاند له فى ملكوت سلطانه و تفرد بالا لاءوالكبرياء فلا ضد له فى جبروت شاءنه . يا من حارت فى كبرياء هيبته دقايق لطائف الاوهام وانحسرت دون ادراك عظمته خطايفابصار الا نام يا من عنت الوجوه لهيبته وخضعت الرقاب لعظمته ووجلت القلوب من خيفته ،اسئلك بهذه المدحة الّتى لاتنبغى الاّ لك وبما وايت به على نفسك لداعيك من المؤ منين وبماضمنت الاجابة فيه على نفسك للداعين يا اسمع السامعين وابصر المبصرين ويا انظرالناظرين ويا اسرع الحاسبين ويا احكم الحاكمين ويا ارحم الراحمين صلِّ على محمّد خاتمالنبيين وعلى اهل بيته الطاهرين الاخيار وان تقسم لنا فى شهرنا هذا خير ما قسمت وان تختملى فى قضائك خير ما حتمت وتختم لى بالسعادة فيمن ختمت واحينى مااحييتنى موفوراوامتنى مسرورا ومغفورا وتول انت نجاتى من مسائلة البرزخ وادرء عنى منكرا ونكيرا وارعينىمبشرا وبشيرا واجعل لى الى رضوانك وجنانك مصيرا وعيشا قريرا و ملكا كبيرا و صلّىاللّه على محمّد وآله بكرة واصيلا ياارحم الراحمين .(84) حكايت بيست و نهم : امير الحق استرآبادى قصّه امير اسحاق استرآبادى و اين قصه را علاّمه مجلسى در بحارنقل كرده از والد خود و حقير، به خط والد ايشان ، جناب آقا خواند ملا محمّد تقى رحمه اللهديدم در پشت دعاى معروف به حرز يمانى ، مبسوطتر از آنچه در آنجا است ، با اجازه براىبعضى . ما ترجمه صورت آن را نقل مى كنيم : بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه ربّ العالمين والصلوة على اشرف المرسلينمحمّد و عترته الطاهرين . و بعد: پس به تحقيق كه التماس كرد از من سيّد نجيب اديب حسيب زبده سادات عظام نقباىكرام ، امير محمّد هاشم ادام اللّه تعالى تاءييده بجاه محمّد و آله الاقدسين كه اجازه دهمبراى او حرز يمانى را كه منسوب است به اميرالمؤ منين و امام المتقين و خير الخلايق بعدسيّد النبيين صلوات اللّه وسلامه عليهما ما دامت الجنّة ماوى الصالحين . پس اجازه دادمبراى او دام تاءييده اين كه روايت كند اين دعا را از من به اسناد من از سيّد عابد زاهد،امير اسحاق استرآبادى كه مدفون است به قرب سيّد باباهل الجنّة اجمعين ، كربلا از مولاى ما مولى الثقلين ، خليفة اللّه تعالى صاحب العصروالزمان صلوات الله عليه و على آبائه الاقدسين . سيّد گفت : من مانده شدم در راه مكّه و پس افتادم از قافله و ماءيوس شدم از حيات و بر پشتخوابيدم ، مانند محتضر و شروع كردم در خواندن شهادت كه ناگاه ديدم بالاى سر خود،مولاى ما و مولى العالمين ، خليفة اللّه على الناس اجمعين را. فرمود: (برخيز اى اسحاق!) پس برخاستم و من تشنه بودم . پس مرا سيراب نمود و به رديف خود سوار نمود. پسشروع كردم در خواندن اين حزر و آن جناب ، اصلاح مى كرد آن را تا آنكه تمام شد.ناگاه خود را ديدم در ابطح . پس ، از مركب فرود آمدم و آن جناب غايب شد و قافله بعد ازنُه روز رسيد. شهرت كرد بين اهل مكّه ، من به طى الارض آمدم ! خود را پنهان نمودم بعد از اداى مناسك حجّ.و اين سيّد حجّ كرده ، پياده ، چهل مرتبه و چون مشرّف شدم در اصفهان به خدمت او درزمانى كه از كربلا آمده بود به قصد زيارت مولى الكونين ، الامام على بن موسىالرضا صلوات اللّه عليهما و در ذمه او مهر زوجه اش بود هفت تومان و اين مقدار داشتكه در نزد كسى بود از سكنه مشهد رضوى . پس در خواب ديد كه اجلش نزديك شده . گفت كه : (مجاور بودم در كربلا پنجاهسال براى اينكه در آنجا بميرم و مى ترسم كه مرا مرگ در رسد در غير آن مكان .) پس چون مطّلع شد بر حال او بعضى از اخوان ما، آن مبلغ را ادا نمود و فرستاد با اوبعضى از اخوان فى اللّه ما را. پس او گفت كه : (چون سيّد رسيد به كربلا و دين خودرا ادا نمود، مريض شد و در روز نهم فوت شد و درمنزل خود دفن شد و ديدم امثال اين كرامات را از او در مدّت اقامت او در اصفهان رضى اللّهعنه .) و براى من از براى اين دعا، اجازات بسيار است و اقتصار كردم بر همان و براى جوازاوست دام تاءييده كه مرا فراموش نكند در مظان اجابت دعوات . التماس مى كنم از او كه نخواند اين دعا را مگر از براى خداوند تبارك و تعالى ونخواند براى هلاك كردن دشمن خود، اگر ايمان دارد، هرچند فاسق باشد يا ظالم . و اينكه نخواند براى جمع دنياى دنيه . بلكه سزاوار است كه بوده باشد خواندن آن ، ازبراى تقرّب به سوى خداوند تبارك و تعالى و براى دفع ضرر شياطين انس و جن از اوو از جميع مؤ منين . اگر ممكن است او را نيّت قربت در اين مطلب ، وگرنه پس اولى تركجميع مطالب است غير از قرب از جناب حق تعالى شاءنه نمقه بيمناه الداثره احوجالمربوبين الى رحمة ربّه الغنى محمّد تقى بن مجلسى الاصبهانى حامدا للّه تعالىومصليّا على سيّد الانبياء واوصيائه النجباء الاصفياء. انتهى . خاتم العلماء الحدثين ، شيخ ابوالحسن شريف ، تلميذ علامه مجلسى در اواخر مجلد (ضياءالعالمين ) اين حكايت را از استادش از والدشنقل كرده تا ورود سيّد به مكّه ، آنگاه گفت كه : والد شيخ من گفت كه : پس ، من نسخه دعارا از او گرفتم بر تصحيح امام عليه السلام و اجازه داد به من روايت كردن آن را از امامعليه السلام و او نيز به فرزند خود اجازه داد كه شيخ مذكور من بود طاب ثراه و آندعا از جمله اجازات شيخ من بود براى من و من حالچهل سال است كه مى خوانم آن را و از آن خير بسيار ديدم . آنگاه قصه خواب سيّد را نقل كرد كه به او در خواب گفتند كه :(تعجيل كن رفتن به كربلا را كه مرگ تو نزديك شده .) و اين دعا به نحو مذكورموجود است در جلد ثانى نوزدهم بحار الانوار.
|
|
|
|
|
|
|
|