|
|
|
|
|
|
ذكر نام حضرات ائمه عليهم السلام در تورات گفت : (اما حديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله پس نه و لكن بودم من با پدرم درنزد كعب الاخبار، شنيدم از او كه مى گفت : (بدرستى كه ائمه از اين امّت ، بعد از پيغمبر، خود، بر عدد نقباى بنىاسرائيل است و پيدا شد على بن ابيطالب عليه السلام . پس كعب گفت : اين مقفّىاوّل ايشان است و يازده نفر از فرزندان او و ناميد كعب ، ايشان را به نامهاى ايشان درتورات (نقرثيب ) (تقوثيب .ل ) (قذوا)، (دبيرا)، (مفسورا)، (مسموعاه )، (دوموه )،(ميثو)، (هذار)، (يثيموا) (شيموا. ل ) (بطور)، (نوقس )، (فيذموا).) ابو عامر هشام دستوانى كه راوى اين خبر است ، گفت : ملاقات نمودم شخصى يهودى را درحيره ، كه نزديك كربلا است ، او را عتوابن اوسوا مى گفتند و او عالم يهود بود.سئوال كردم او را از اين اسماء. گفت : (اينها اسم نيستند و اگر اسامى بودند هر آينه رقم مى شد در سلك اسماء و لكناينها اوصاف جميله اى هستند براى اقوامى به زبان عبرانى فصيح كه مى يابيم آنها رادر تورات و اگر سئوال كنى از آنها از غير من ، هر آينه كور خواهد بود از معرفت آنها ياخود را به كورى زند.) گفت : (چرا چنين كند؟) گفت : (براى آنكه معين بر فساد دين خود نباشد و به اين ، بصيرت پيدا نكنند و اين كهمن اقرار كردم براى تو به اين اوصاف ، براى آن است كه من مردى هستم از فرزندانهارون بن عمران و مؤ منم به محمّد صلى الله عليه و آله ، پنهان مى كنم ايمان خود را ازخواص خود، از يهودانى كه اظهار نمى كنم براى ايشان اسلام را و هرگز اظهار نخواهمكرد بعد از تو براى احدى تا آنكه بميرم .) گفتم : (چرا؟) گفت : (زيرا كه من يافتم در كتب پدرهاى گذشته خود كه ايمان نياوريم به اينپيغمبرى كه اسم او محمّد صلى الله عليه و آله است در ظاهر و ايمان بياوريم به او درباطن تا آن كه ظاهر شود مهدى قائم از فرزندان او. پس هر كس درك كند او را از ما، ايمانبياورد به او و وصف كرده شده صاحب آخر آن نامها.) گفتم : (به چه مدح كرده شده ؟) گفت : (به اينكه غالب مى شود بر جميع دنيا و خروج مى كند مسيح با او و به دين او درمى آيد و مصاحب او مى شود.) گفتم : (از براى من وصف كن اين اوصاف را !) گفت : (آرى ! و تو آن راز را پوشيده دار مگر از اهلش و موضعش ان شاءاللّه تعالى . اما (نقرثيب ): پس او اوّلاوصياست و وصىّ آخر الانبياء. و اما (قذوا): او ثانى اوصياست و اول عترت اصفياء. و اما (دبيرا): او دوم عترت و سيّد الشّهداست . و اما (مفسورا): او سيّد كسانى است كه عبادت كردند خداى را از بندگانش . و اما (مسموعاه ): پس او وارث علم اولين و آخرين است . و اما (مشيوا) (ميثو): او بهترين محبوسان در زندان ظالمين است . و اما (هذار): او (كلمه اى در اينجا بوده كه مقروء نبوده است ، منه ) مقهور دور شده از وطناست . و اما (يثيموا): پس كوتاه عمرى است كه آثارش طولانى است . و اما (بطور): چهارمين همنام اوست ، يعنى على عليه السلام . و اما (نوقس ): او همنام عمّ خود است . و اما (فيذموا): او مفقود از پدر و مادر خويش است كه غائب است به امر خداوند و برپا مىدارد حكم او را.) شيخ نعمانى در غيبت خود فرموده كه : (قرائت كرد بر من عبدالحكيم بن حسن سمرى رحمهالله چيزى را كه املاء نموده بود او را مردى از يهود، در ارجان كه او را (حسن بن سليمان) مى گفتند كه از علماى يهود بود در آنجا از اسماء ائمه عليهم السلام در زبان عبرانىو عدد ايشان و من به لفظ او بيان مى كنم و بود در آنچه خواندم آن را كه خداوند مبعوثمى فرمايد پيغمبرى را از فرزندان اسماعيل و اسماسماعيل در تورات ، اشموعيل است و اسم آن پيغمبر، ميمى زياد است يعنى محمّد صلى اللهعليه و آله و او بزرگ خواهد شد و از آل او، دوازده نفر ائمه و بزرگانند كه اقتدا كردهمى شود به ايشان و نامهاى ايشان تقوبيث ... .) تا آخر آنچه گذشت . از او سئوال كردند كه : (اين اسامى در كدام سوره است ؟) گفت : (در مسد سليمان ؛ يعنى در قصّه او.) و مخفى نماند كه كلمه فيذموا در بيشتر نسخباقى است و در بعضى ، با فاء، چون زبان عبرى است و نسخ قديمه غيرمقروء در ضبطآن و غير آن اطمينانى نيست . صد و دوازدهم : (قائم ) صلوات اللّه عليه و اين از القاب خاصّه مشهوره متداوله آن حضرت است و در (ذخيره ) گفته كه اين ، اسم آنجناب است در زبور سيزدهم و در كتاب برليوموا. (قائم ) يعنى برپا شونده در فرمان حق تعالى ؛ زيرا آن حضرت ، پيوسته در شب وروز، مهياى فرمان الهى است كه به محض اشاره ، ظهور نمايد. علت ناميدن قائم از بيان و گفتار ائمه عليهم السلام شيخ مفيد رحمه الله در (ارشاد) روايت كرده از امام رضا عليه السلام كه فرمود: (چونحضرت قائم عليه السلام برخيزد، مردم را به اسلام تازه بخواند.) تا آنكه فرمود: (او را قائم ناميدند براى آنكه قيام به حق خواهد نمود.) شيخ طوسى رحمه الله در (غيبت ) روايت كرده از ابى سعيد خراسانى كه گفت : پرسيدماز حضرت صادق عليه السلام كه : (مهدى و قائم يكى است ؟) فرمود: (آرى !) تا انكه فرمود: (ناميده شد قائم ، زيرا كه برمى خيزد بعد از آنكهمى ميرد. بدرستى كه برمى خيزد او، براى امر عظيمى .) مراد از موت ، گويا موت ذكر آن جناب است ، يعنى اسمش از ميان مردم مى رود و شايد لفظذكر، در خبر بوده و از نسخه شيخ يا از قلم راوى ساقط شده به قرينه خبر (صقر). صدوق در (معانى الاخبار) فرموده : (قائم عليه السلام را قائم ناميدند زيرا كه اوبرمى خيزد بعد از موت ذكرش .) يا آنكه مراد، بعد از مردن او به گمان بعضى از بيخبران ، كه بيايد كلام او در بابچهارم . و مؤ يّد اين احتمال است آنچه شيخ نعمانى ، روايت كرده در (غيبت ) خود از امام محمّدباقرعليه السلام كه فرمود: (هرگاه دور زد فلك و گفتند مُرد يا هلاك شد و كدام وادى رفت ؟و جوينده او گويد كجا خواهد شد؟ و حال آنكه استخوانهاى او پوسيده ، پس در اينحال اميدوار باشيد ظهور او را.) نيز روايت است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: (قائم عليه السلام چونبرخيزد، مردم گويند: چگونه خواهد بود اين ؟ وحال آنكه استخوانهاى او پوسيده شده بود!) به روايت ديگر، در حضور آن حضرت ، ذكر قائم عليه السلام در ميان آمد. پس فرمود:(آگاه باشيد كه آن جناب هرگاه برخيزد، مردم مى گويند: چگونه است اين ؟ وحال آنكه استخوانهاى او پوسيده از فلان زمان .) صدوق در (كمال الدين ) روايت كرده از (صقر بن دلف ) كه گفت : شنيدم از حضرتامام محمّد تقى عليه السلام كه مى فرمود: (امام بعد از من على ، فرزند من است . امر او،امر من است و گفته او گفته من و طاعت او، طاعت من است و امامت بعد از او، در فرزند او، حسناست و امر حسن ، مانند امر پدر او است و فرموده او، فرموده پدر اوست و اطاعت او، اطاعتپدر اوست .) پس حضرت ساكت شد. من عرض كردم : (يا بن رسول اللّه ! كيست امام بعد از حسن ؟) حضرت گريست گريستن شديدى . آن گاه فرمود: (امام بعد از حسن ، پسر اوست . قائمبه حق و منتظر است .) عرض كردم : (يا بن رسول اللّه ! چرا او را قائم ناميدند؟) فرمود: (براى آنكه او، به امامت اقامت خواهد نمود بعد از خاموش شدن ذكر او و مرتدشدن اكثر آنها كه قائل به امام آن حضرت بودند.) نيز روايت كرده است از ابوحمزه ثمالى كه گفت : سؤال كردم از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللّه عليه كه : (يا بنرسول اللّه ! آيا همه شما قائم به حق نيستيد؟) فرمود: (همه قائم به حقّيم .) گفتم : (پس چگونه حضرت صاحب الامر عليه السلام را قائم ناميدند؟) فرمود: (چون جدّم ، حضرت امام حسين عليه السلام ، شهيد شد ملائكه در درگاه الهى صدابه گريه و ناله بلند كردند و گفتند: (اى خداوند و سيّد ما ! آياغافل مى شوى از قتل برگزيده خود و فرزند پيغمبر پسنديده خود و بهترين خلق خود؟) پس حق تعالى وحى كرد به سوى ايشان كه : (اى ملائكه من ! قرار گيريد. قسم بهعزّت و جلال خود كه هر آينه انتقام خواهم كشيد از ايشان ، هر چند بعد از زمانها باشد.)پس حق تعالى حجابها را برداشت و نور امامان از فرزندان حسين را به ايشان نمود وملائكه به آن شاد شدند؛ پس يكى از آن نُه نور را ديدند كه در ميان آنها ايستاده ، بهنماز مشغول بود؛ حق تعالى فرمود: (به اين ايستاده از ايشان انتقام خواهم كشيد.) صد و سيزدهم : (قابض ) در (مناقب ) قديمه و (هدايه ) از القاب آن جناب شمرده شده است . صد و چهاردهم : (قيامت ) چنان كه در (هدايه ) است و در (ساعة ) مناسبت اين لقب ، معلوم شد. صد و پانزدهم : (قسط) چنانچه در آن دو كتاب ، مذكور است . صد و شانزدهم : (قوة ) در (هدايه ) از القاب شمرده شده . صد و هفدهم : (قاتل الكفره ) مستند آن در لقب هشتم گذشت . صد و هيجدهم : (قطب ) و اين از القاب شايعه آن جناب است در نزد طايفه عرفا و صوفيّه ؛ چنان كه بيايدكلمات ايشان در باب چهارم . شيخ كفعمى در حاشيه (جنّة الواقيه ) در دعاى امّ داوود، آنجا كه فرموده : اللّ همصلّ على الابدال واولاتاد... .الخ گفته كه : (دنيا خالى نيست از قطب و چهاراوتاد و چهل ابدال و هفتاد نجيب و سيصد و شصت صالح ؛ پس قطب ، مهدى عليه السلاماست .) تا آخر آنچه بيايد در باب نهم ان شاءاللّه تعالى . صد و نوزدهم : (قائم الزمان ) در (كمال الدين ) روايت است در حديث شخص ازدى كه در مسجدالحرام خدمت آن جناب رسيد وحضرت سنگى را براى او طلا كرد و در حق او دعا نمود و فرمود: (مرا مى شناسى ؟) گفت : (نه !) فرمود: (منم مهدى ! منم قائم الزمان ! منم آنكه زمين را پر كنم ازعدل و داد چنانچه پر شده از جور.) صد و بيستم : (قيم الزّمان ) چنانچه در خبر علوى مصرى است و بيايد در باب هفتم در حكايت 23. صد و بيست و يكم : (قاطع ) در (ذخيره ) گفته شده كه اين اسم آن جناب است در كتاب قنطره . صد و بيست و دوم : (كاشف الغطاء) در (هدايه ) و (مناقب ) از القاب شمرده شده . صد و بيست و سوم : (كمال ) چنان كه در كتاب اول است . صدو بيست و چهارم : (كلمة الحق ) در (ذخيره ) آمده است كه اين نام آن جناب است در صحيفه . صد و بيست و پنجم : (كيقباد دوّم ) در (ذخيره ) و (تذكره ) نوشته شده كه اين نام آن جناب است در نزد مجوس و گبرانعجم ؛ يعنى عادل بر حق . صد و بيست و ششم : (كوكماء) در (ذخيره ) مذكور است كه اين نام آن جناب است در كتاب نجتا. صد و بيست و هفتم : (كارّ) در (هدايه ) و (مناقب ) از القاب شمرده شده و آن به معنى رجوع كننده و بازگشت كنندهاست و ظاهر است كه آن حضرت از عالم غيبت و استتار و مجانبت مساكن اشرار برمى گردد وجمعى از مردگان را برمى گرداند. چنانچه شيخ مفيد در (ارشاد) و ديگران روايت كردند از حضرت صادق عليه السلام كهفرمود: (خروج مى كند با قائم عليه السلام از ظَهر كوفه ، وادى السّلام ، بيست و هفتنفر، پانزده از قوم موسى عليه السلام كه به حق هدايت مى كردند وبهعدل و انصاف حكم مى نمودند و هفت نفر از اهل كهف و يوشع بن نون و سلمان فارسى وابودجانه انصارى و مقداد و مالك اشتر، در پس و پيش رويش ، از انصار او مى شوند وحكّام در بلاد.) يا مراد رجوع بعد از مردن ذكرش يا موتش به اعتقادجهّال ، چنانچه در لقب قائم عليه السلام گذشت . صد و بيست و هشتم : (لواء اعظم ) در (هدايه ) از القاب شمرده شده . صد و بيست و نهم : (لنديطارا) در (ذخيره و تذكره ) مذكور است كه اسم آن جناب است در كتاب هزارنامه هند. صد و سى ام : (لسان الصدق ) اسم آن جناب است در صحيفه ، چنانچه در ذخيره گفته شد. صد و سى و يكم : (ماشع ) در (ذخيره ) گفته شده كه اين اسم آن جناب است در تورات عبريه و در (تذكره ) گفتهدر تورات كه نزول آن آسمانى است . صد و سى و دوم : (مهميد الاخر) در آن دو كتاب است كه اين اسم آن جناب در انجيل است . صد و سى و سوم : (مسيح الزمان ) در هر دو، (ذخيره ) و (تذكره ) مذكور است كه اين اسم آن حضرت است در كتابفرنگيان . صد و سى و چهارم : (ميزان الحق ) در (ذخيره ) گفته كه اين اسم آن جناب است در كتاب آژى پيغمبر. صد و سى و پنجم : (منصور) در (ذخيره ) و (تذكره ) مذكور است كه اين اسم آن جناب است در كتاب (ديد براهمه )كه به اعتقاد ايشان از كتب آسمانى است . در تفسير آيه شريفه (و من قتلمظلوما ... ) در تفسير شيخ فرات بن ابراهيم كوفى روايت است از حضرت باقر عليه السلام كهفرمود در تفسير آيه شريفه وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوما فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا... كه آن حسين عليه السلام است ؛ يعنى آن مظلوم كشته شده . فَلا يُسْرِفْفِى الْقَتْلِ اِنَّهُ كانَ مَنْصُورا(26) فرمود: (خداوند ناميد مهدى عليه السلام رامنصور، چنانچه ناميده شده احمد، محمّد و محمود صلى الله عليه و آله و چنانچه ناميده شدعيسى عليه السلام مسيح .) و شايد، تعبير از آن جناب به امام منصور در زيارت عاشورا،آيه مذكوره باشد به مناسبتى كه وجه آن واضح است . واللّه العالم صد و سى و ششم : (محمّد) صلى اللّه عليه وعلىآبائهواهل بيته . اسم اصلى و نام اولى الهى آن حضرت است ؛ چنانچه در اخبار متواتره خاصّه و عامّه استكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (مهدى همنام من است .) در خبر لوح مستفيض بلكه متواتر معنوى است كه (جابر) براى حضرت باقر عليهالسلام نقل كرد كه آن را در نزد صدّيقه طاهره عليها السلام ديد و آن را خداى عزّوجلّبراى رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه كرده بود و در آنجا اسامى اوصياى آنحضرت ثبت بود. به روايت صدوق در (كمال الدين ) و (عيون الاخبار) اسامى حضرت مهدى عليه السلامبه اين نحو ضبط شده بود: (ابوالقاسم محمّد بن الحسن ، هو حجة اللّه القائم ، مادر اوكنيزكى مى باشد كه اسم او، نرجس است صلوات اللّه عليهم اجمعين .) به روايت شيخ طوسى در (امالى ): (والخلف محمّد خروج مى كند در آخرالزمان ، بر سراو ابر سپيدى است كه بر او سايه مى افكند. ندا مى كند به زبان فصيح كه مى شنوندآن را ثقلين و خافقين ، كه اوست مهدى از آل محمّد عليهم السلام پر كند زمين را ازعدل ، چنانچه پر شده از جور.) در بيان حرمت ذكر نام مخصوص آن حضرت عليه السلام به روايتى ، جابر گفت : (ديدم محمّد را در آن ، در سه موضع و على را در چهار موضع.) مخفى نماند كه به مقتضاى اخبار كثيره معتبره قريب به متواتره به حسب معنى حرمت بردناين اسم مبارك است در مجالس و محافل تا ظهور موفورالسّرور آن حضرت و اين حكم ازخصايص آن حضرت و مسلّم در نزد قدماى اماميّه از فقها و متكلّمين و محدّثين مى باشد. حتىآنكه : شيخ اقدم ، ابومحمّد حسن بن موسى نوبختى از علماى غيبت صغرى در كتاب (فرقو مقالات ) در ذكر فرقه دوازدهم شيعه بعد از وفات امام حسن عسكرى عليه السلامفرموده كه : (ايشان اماميه اند.) آنگاه مذهب و عقيده ايشان را نقل مى كند تا آنكه مى فرمايد: ولايجوز ذكر اسمه ولاالسؤ ال عن مكانه حتى يؤ من بذلك . از اين كلام در اين مقام ، معلوم مى شود كه اين حكم ، از خصايص مذهب اماميه است و از احدى ازايشان خلافى نقل نشده تا عهد خواجه نصيرالدين طوسى كه آن مرحومقائل به جواز شدند و خلاف ايشان ، مضر نيست ، زيرا به جهت قلّت زمان و كمى وقتبراى مراجعت به كتب نقليّه ، گاهى به مذاهب نادره بلكه منحصر به خودقائل مى شدند. مثل : انكار بداء و توفيقى بودن اسماء حسنى و غير آن . و پس از ايشان از كسى نقل خلاف نشده جز از صاحب (كشف الغّمه ) على بن عيسى كه علمارا اعتنايى نيست به ترجيح و ردّ و قبول او درامثال اين مقام . با آنكه در اين جا اشتباه عجيبى كرده و آن ، اين است كه در آن كتاب گفته :من العجب ان الشيخ الطبرسى و الشيخ المفيد رحمه الله تعالى قالا لايجوز ذكراسمه ولا كنيته ثم يقولون اسمه اسم النبى صلى الله عليه و آله وكنيته و هما يظنانانهما لم يذكر اسمه ولا كنيته وهذا عجب . يعنى : از آنكه شيخ طبرسى و شيخ مفيد گفتند كه : جايز نيست ذكر اسم و كنيه آن حضرت، مى گويند كه اسم او، اسم پيغمبر صلى الله عليه و آله است و كنيه او، كنيه آنحضرت و ايشان گمان مى كنند كه ذكر اسم و كنيه آن جناب ننمودند. و از اين تعجب اوبايد تعجب كرد كه فرق نگذاشته است ميان تلفظ به اسم و كنيه كه حكم به حرمتفرمودند و ميان اشاره به اسم و كنيه . در عصر شيخ بهايى اين مساءله نظرى شد و در ميان فضلا،محل تشجّر شد تا آنكه در آن ، رسائل منفرده تاءليف شد، مانند شرعة التسميه از محققداماد. ميرلوحى در (كفاية المهتدى ) گفته كه اين ضعيف در نزد آن دو نحرير عديم النظيريعنى شيخ بهاء الدين محمّد و امير محمّد باقر داماد) به تعليم و تلمذ تردّد داشت ، درميان ايشان بر سر جواز تسميه و حرمت آن در زمان غيبت ، مناظره و مباحثه روى نمود و آنگفتگو مدّتى در ميان بود و لهذا سيّد مشاراليه ، كتاب مذكور را تاءليف نمود. رساله (تحريم التسميه ) از عالم جليل ، شيخ سليمان ماحوزى و (كشف التعميه ) ازشيخ حر و (فلك المشحون ) از جناب سيّد باقر قزوينى در (شرعة التسميه ) دعواىاجماع نموده و ما عبارت او را به نحوى كه تلميذ رشيدفاضل او، قطب الدين اشكورى در (محبوب القلوب ) و جناب سيّد باقر در فلك المشحوننقل كردند ذكر مى كنيم : قطب الدين فرموده : قال السيّد السند خاتم الحكماء والمجتهدين طاب ثراه فىكتاب شرعة التسميه فى زمان الغيبة : ان شرعة الدينوسبيل المذهب انه لايحل لاحد من الناس فى زمننا هذا واعنى به زمان الغيبة الى ان تحين حينالفرج وياذن اللّ ه سبحانه لوليه وحجته على خلقه القائم بامره والراصد لحكمهبسريح الظهور وشروق المخرج ان يسميه ويكنيه صلوات اللّه عليه فىمحفل مجمع مجاهرا اسمه الكريم معلا بكنيته الكريمه وانما الشريعة المشروعة المتلقاة عنساداتنا الشارعين صلوات اللّه عليهم اجمعين فى ذكرنا ايّاه مادامت غيبته الكناية عن ذاتهالقدس بالقابه القدسية كالخلف الصالح والامام القائم والمهدى المنتظر والحجة منآل محمّد عليهم السلام وكنيته وعلى ذلك اطباق اصحابنا السالفين واشياخنا السابقينالذين سبقونا بضبط مآثر الشرع وحفظ شعائر الدين رضوان اللّه تعالى عليهم اجمعين والروايات الناصّة متظافرة بذلك عن ائمتنا المعصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين وليس يستنكره الاضعفاء لتبصر بالاحكام والاخبار واطفاء الاطلاع على الدقائق والاسراروالاّ القاصرون الذين درجتهم فى الفقه ومبلغهم من العلم ان لايكون لهم قسط من الخبرةبخفيات مراسم الشريعة ومعالم السنة ولانصيب من البصيرة فى حقايق القرآن الحكيمولاحظّ من تعرف الاسرار الخفية التى استودعها احاديث مهابط الوحى ومعادن الحكمة ومواطنالنور وحفظة الدين وحملة السروعيبة علم اللّه العزيز. دلايل و گفتار سيّد نعمت اللّه جزايرى در باره حرمت بردن نام مخصوصآن حضرتعليه السلام سيد نعمت اللّه جزايرى در شرح (عيون الاخبار)قول به حرمت را نسبت به اكثر علما داده و قول به جواز را جز به آن سه و بعضى ازمعاصرين خود، به كسى نسبت نداده و با اينحال متبع دليل است و آن اخبار معتبره كثيره است كه متفرقا در اين كتاب ذكر شده و بهبعضى از آنها اشاره مى شود: اوّل : حديث سيزدهم از باب پنجم از نصوص خاصّه كه شيخجليل ، فضل بن شاذان در كتاب (غيبت ) خود روايت كرده از جابر انصارى كهجندل بن جناده كه از يهودان خيبر بود، خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و بعداز چند سؤ ال ، از اسامى اوصياى آن جناب پرسيد. يك يك را اسم بردند تا به امام حسنعسكرى عليه السلام آنگاه فرمود: (بعد از آن ، غايب گردد از مردمان ، امامى از ايشان .) جندل گفت : (يا رسول اللّه ! حسن از ايشان غايب گردد؟) فرمود: (نه ! ولكن پسراو، حجّت ، غايب گردد غيبتى طولانى .) جندل گفت : (نام او چه باشد؟) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (نام برده نشود تا زمانى كه خداوند، او راظاهر سازد.) دوم : حديث بيست و سوّم ، آنجا كه آن را صدوق و ديگران نيز به طرق معتبره از عبدالعظيمحسنى عليه السلام روايت كردند كه او عقايد و معالم دين خود را خدمت حضرت امام علىالنّقى صلى الله عليه و آله عرض كرد و امامان خود را شمرد تا آن جناب ؛ پس حضرتفرمود: (بعد از من ، امام و خليفه و ولى امر، فرزند من ، حسن است . پس مردمان را چگونهعقيده است در باره خلف بعد از او؟) پرسيد: (از چه وجه آن اى مولاى من ؟!) فرمود: (از آن جهت كه نبينند شخص او را و حلال نباشد بر زبان ، آوردن نام او تا آنكهخروج كند و پر گرداند زمين را از عدل و داد، آنچنان كه پر شده باشد از جور و ظلم .) سوّم : حديث بيست و هفتم ، آنجا كه از ابراهيم بن فارس نيشابورى ، روايت كرده كه چونخدمت حضرت عسكرى عليه السلام رسيد و حضرت حجّت عليه السلام در پهلوى پدربزرگوارش نشسته بود و از ضمير او خبر داد. پس از حالت آن جناب پرسيد. حضرتفرمود: (او فرزند من و خليفه من است بعد از من .) تا آنكه گفت : (از نام آن حضرت پرسيدم .) فرمود: (همنام و هم كنيه پيغمبر صلى الله عليه و آله است وحلال نيست كسى را كه او را به نام او يا به كنيت او ذكر كند تا زمانى كه ظاهر سازدخداوند، دولت و سلطنت او را.) چهارم : خبر صحيح مشهورى است كه آن را ثقة الاسلام كلينى در (كافى ) و صدوق در(عيون ) و (كمال الدين ) و طبرسى در (احتجاج ) از امام محمّدتقى عليه السلام روايتكردند كه (در خبرى طولانى كه حاصلش آن است ) فرمود: (روزى اميرالمؤ منين عليهالسلام در مسجدالحرام بود كه ناگاه مردى پيش آمد خوش هياءت و خوش لباس . سلامكرد و چند سؤ ال كرد و حضرت ، به امام حسن عليه السلام حواله فرمود. آن جناب جوابداد. پس آن شخص گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه ولمازل اشهد بها واشهد ان محمّدا رسول اللّه ولمازل اشهد بذلك . آنگاه شهادت بر خلافت و وصايت آن جناب و يك يك از اوصياى آن حضرت داد تا آنكه گفت: (شهادت مى دهم بر مردى از فرزندان حسن عليه السلام كه به كنيه نام برده نمىشود و به اسم نام برده نمى شود تا آنكه ظاهر شود امر او؛ پس پر كند زمين را ازعدل ، چنانچه پر شده از جور كه او قائم است به امر حسن بن على . والسلام عليكيااميرالمؤ منين ورحمة اللّه وبركاته .) آنگاه برخاست و رفت . پس حضرت به امام حسن عليه السلام فرمود: (در پى او برو،ببين به كجا مى رود؟) پس بيرون رفت و فرمود: (چون پاى خود را در بيرون مسجد گذاشت ، ندانستم به كجاىزمين رفت .) پس حضرت فرمود: (او خضر بود.) و در اين خبر شريف ، اين چند فايده وجود دارد: اوّل : آنكه بردن نام شريف از صفات معروفه آن حضرت بود كهتداول داشت در زمان انبياء و اوصياى گذشته . دوّم : آنكه آن از جمله تكاليف و معتقد اهل حق بود در جميع عصرها. سوّم : آنكه حكم ثابت است تا زمان ظهور و اختصاصى به زمان غيبت صغرى يا اوقاتتقيّه ندارد، مطابق اخبار سابقه و آينده . و علاّمه مجلسى در بحار، بعد از ذكر چند خبر كه تحديد فرمودند حرمت را تا زمان ظهور،فرموده كه : (اين تحديدات صريح است در نفىقول آنكه تخصيص داده اين را به زمان غيبت صغرى ، بهدليل اتكال بر بعضى تعليلات مستنبطه و استبعادات وهميه .) چهارم : در (كافى ) و (كمال الدين ) به سند صحيح روايت است از حضرت صادق عليهالسلام كه فرمود: (صاحب اين امر، مردى است كه نام او را به اسم او نمى برد كسى مگركافر.) فاضل صالح مازندرانى در شرح اين خبر گفته كه مراد به كافر در اينجا، تارك اوامرو فاعل نواهى است نه منكر پروردگار و مشرك به او جلّ جلاله و در آن ، مبالغه اى است درتحريم تصريح به اسم آن جناب و شايد آن مختص باشد به زمان تقيه ، بهدليل آنچه ذكر نموديم در مواضع متفرقه و دلالت بعضى اخبار بر آن ظاهرا. و مؤ يد اينكلام است باقى نبودن به تحريم در آن در جميع اوقات و زمانها اتفاقا و هرگاهتخصيص ما به آن راه يافت ، جايز است حمل آن بر آنچه ذكر نموديم ، پسدليل نمى شود بر شمول تحريم براى تمام زمان غيبت . جهات ضعف اين كلام بر ناظر مخفى نيست ، خصوص قراردادن جواز در ايّام ظهور رامخصّص عمومات ادّلّه حرمت با آنكه در همه آنها، آن زمان را غايت تحريم قرار دادند؛ پسگاهى داخل نبود تا به اتفاق خارج شود و پيش از ظهور، قائلين به حرمت كه جمهورعلمايند، هيچ زمانى را خارج نكردند و بر فرض تسليم خروج زمانى سبب جواز تصرفدر عالم نمى شود و حمل بر تقيّه در بسيارى از آنها راه ندارد، بلكه در معدودى كهاحتمال مى رود، شبهه اى است كه خواهيم گفت . پنجم : در (كافى ) و (عيون ) و (كمال الدين ) و (غيبت ) شيخ طوسى و غيره روايتاست كه حضرت امام على النقى عليه السلام به ابوهاشم ، داوود بن قاسم جعفرىفرمود: (خلف بعد از من ، حسن ، پسر من است . پس چگونه استحال شما با خلف بعد از خلف ؟) گفت كه گفتم : (چرا؟ فداى تو شوم !) فرمود: (زيرا كه شما نمى بينيد شخص او را وحلال نيست براى شما ذكر او به نام او.) ششم : در (كافى ) و (كمال الدين ) از ريّان بن صلت روايت شده است كه گفت : شنيدمحضرت رضا عليه السلام در حالتى كه سؤال كرده بودند از آن جناب از قائم عليه السلام فرمود: (جسمش ديده نمى شود و به اسم، نام برده نمى شود.) هفتم : در (كمال الدين ) روايت شده است از حضرت صادق عليه السلام كه به صفوان بنمهران فرمود: (مهدى از فرزندان من است . پنجم از فرزند هفتم ، غايب مى شود از شماشخص او و حلال نيست براى شما نام بردن .) و همين خبر را در آنجا به سند ديگر ازعبداللّه بن يعقوب روايت كرده . هشتم : نيز در آنجا (كمال الدين ) روايت كرده از حضرت كاظم عليه السلام در ضمن ذكرقائم عليه السلام كه فرمود: (مخفى مى شود بر مردم ولادت او وحلال نيست براى ايشان نام بردن او، تا آنكه ظاهر نمايد او را خداى عزّوجلّ. پس پر كندبه او زمين را از داد چنانچه پر شده باشد از جور و ظلم .) نهم : نيز در آنجا و خرّاز در (كفاية الاثر) روايت كرد از حضرت جواد عليه السلام كهفرمود: (قائم ما آن كسى است كه مخفى مى شود بر مردم ولادت او و غايب مى شود ازايشان شخص او و حرام است بر آنان نام بردن او و او همنامرسول خدا صلى الله عليه و آله و هم كنيه اوست .) دهم : و نيز در آنجا روايت است كه : (بيرون آمد در توقيعات صاحب الزّمان صلوات اللّهعليه كه ملعون است كسى كه مرا نام برد درمحفل مردم .) يازدهم : و نيز در آنجا از محمّد بن عثمان عمرى قدس اللّه روحه روايت شده كه گفت :(بيرون آمد توقيع به خطّ آن جناب كه آن را مى شناختم كه هر كسى كه مرا نام برد درمجمعى از مردم به اسم من ، پس بر او باد لعنت خداى تعالى !) دوازدهم : و نيز در آنجا روايت است از حضرت باقر عليه السلام كه عمر پرسيد ازحضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از حال مهدى و گفت : (اى پسر ابيطالب ! خبر ده مرا ازمهدى كه اسم او چيست ؟) فرمود: (اما اسم مى گويم ، زيرا كه حبيب من وخليل من وصيّت كرد به من كه او را به نام خبر ندهم تا آنكه مبعوث فرمايد او را خداىعزّوجلّ و آن از امورى است كه خداوند در علم خود آن را بهرسول خود به وديعت سپرده .) سيزدهم : شيخ حسن بن سليمان حلّى در كتاب (مختصر)نقل كرده از سيّد حسن بن كشيش كه در كتاب خود روايت كرده به اسناد خود از حضرتصادق عليه السلام كه آن جناب ، اشاره فرمود به پسر خود، موسى عليه السلام وفرمود: (پنجم از فرزندان او غايب مى شود وحلال نيست ذكر او به اسمش .) و اين اخبار كثيره معتبره كه شرايط حجيّت آنها تمام و مؤ يّد است به اجماعمنقول و شهرت محقّقه وافى است در اثبات مدّعا و با اينحال مؤ يّد است به چند چيز: اول : آنكه در تمام اخبار معراج كه در آنجا خداى تعالى ، اسامى يك يك از امامان را براىپيغمبر خود نام برده همه را به نام اسم برده ، جز حضرت مهدى عليه السلام كه بهلقب ذكر فرموده و آن اخبار بيايد متفرّقا در اين باب و باب آينده . دوم : آنكه در جميع اخبار نبويّه كه در آنجا رسول خدا صلى الله عليه و آله ذكر فرمودندنام هريك از اوصياى خود را و جمله اى از آنها بيايد در باب پنجم ، همه را به (نام )خود اسم بردند جز آن جناب را كه به (لقب ) ياد كردند يا فرمودند: (همنام من ) وحال آنكه حضرت باقر و امام محمّد تقى عليهما السلام نيز همنام آن جناب بودند. سوّم : كثرت القاب شايعه متداوله آن جناب كه پيش از ولادت و پس از آن در ميان امّتشايع بود. حتى آنكه در جميع امم سالفه كه بشارت مى دادند به ظهور آن جناب ،چنانچه بيايد از خطبه روز غدير رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: الاانّه قد يشربه من سلف بين يديه . و در نزد همه به لقب معروف و در زيارت آنجناب است : السلام على مهدى الامم . و اما حمل اين اخبار بر تقيّه ، به اين جهات جايز نيست : اوّل : آنكه تمام محدّثان خاصّه و عامّه اين فقره را ازرسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه فرمودند: (اسم مهدى ، اسم من است .)چنانچه به اسانيد و مآخذ آن در باب چهارم اشاره خواهد شد. پس همه دانا بودند به اسمآن جناب ، پس كيست آنكه از او بايد پنهان داشت ؟ دوّم : آنكه در بسيارى از اين اخبار و غير آن با نهى مذكور به نبردن اسم ، تصريحفرمودند كه او همنام رسول خدا صلى الله عليه و آله است و به اين كلام راوى و سامعدانا شدند به نام اصلى ؛ پس اگر تقيّه از آنها بود كه دانا شدند و اگر از غير است كهبايد ايشان در جاى ديگر ذكر نكنند، پس حذر از ذكر در آن مجلس ، دليلى ندارد بلكهلازم بود تنبيه ايشان كه نكردند. سوّم : ذكر نكردن جناب خضر، اسم آن حضرت را در محضر شريف اميرالمؤ منين عليهالسلام و اسم نبردن را از اجزاى شهادت و صفات آن حضرت قرار دادن و همچنين اسمنبردن رسول خدا صلى الله عليه و آله براىجندل يهودى خيبرى ، قابل حمل بر تقيّه نيست . چهارم : آنچه گذشت كه غايت زمانِ اين حرمت را ظهور قرار دادند و اين جمع نشود با آنكهحرمت مربوط به خوف باشد. پنجم : آنكه اگر مجرّد ذكر اين اسم منشاء خوف و فساد بود به ملاحظه آنكه ستمكاران درصدد قمع و قتل آن جناب بودند، چون به ايشان خبر رسيده بود كهزوال ملك ظالمان و انقطاع دولت آزاران بر دست آن حضرت است . پس بهتر آن بود كه بههيچ اسم و لقب معروفى ذكر نشود خصوص لقب مهدى كه در همه آن وعدها و وعيدهاى نبوى، آن جناب به اين لقب ذكر شده و معروف شده بود به آن تا آنكه پسر خطاب از اميرالمؤمنين عليه السلام از حال مهدى مى پرسد و عبدالملك از زهرى و منصور از سيف ، چنانچهبيايد. پس در اختصاص به اين اسم راهى نباشد جز بودن آن از اسرار مكنونه و خصايصِ الهيه ؛مثل بودن اميرالمؤ منين از خصايص جد بزرگوارش . بعضى احتمال دادند كه شايد سبب حرمت ، آن باشد كه عوام ، به شنيدن آن معتقداهل كتاب شوند كه مى گويند پيغمبر آخرالزّمان ، بعد از اين ظاهر خواهد شد. اما آنچه دلالت بر جواز مى كند چند خبر است كه به حسب سند يا متن ، ضعيفند،مثل خبرى كه در لقب (سيّد) گذشت كه كنيز خيزرانى گفت كه : (نرجس خاتون در حياتامام حسن عليه السلام وفات كرد و بر سر قبر او لوحى بود كه در آن نوشتهبود: هذا قبر ام محمّد. اين قبر مادر (م ح م د) است . و اين خبر، علاوه بر ضعف سند و مجهول بودن راوى و معلوم نبودن نويسنده و دلالتنكردن نوشتن بر جواز گفتن ، معارض است با چند خبر كه بعضى بيايد در باب ششمكه نرجس خاتون بعد از وفات آن حضرت ، حيات داشت واحتمال مى رود كه اُمّ محمّد، كنيه نرجس خاتون باشد. پس دلالتى بر مدّعى نخواهد كرد و در خبر همين كنيزك است كه اسم مادر آن حضرت ،صقيل بود. در (كمال الدين ) صدوق روايت است كه صقيل در وقت وفات حضرت عسكرى عليه السلامحاضر بوده و او، آب را با مصطكى جوش داد و خدمت آن جناب آورد بعد از نماز صبح ونياشاميده وفات كرد و مثل خبر لوح آن ، اگرچه در نهايت اعتبار است و لكن در متن آناختلاف بسيار است . در بسيارى احاديث از آن به لقب و كنيه ذكر شده ، اگر كسى بخواهد به جلد نهم بحارمراجعه كند كه بيشتر آنها را ضبط كرده و علاوه ذكر در آن لوح كه از اسرار مخزونه استو جز جابر كسى او را نديد، دلالت بر جواز گفتن نمى كند و به طريقى كه صدوقروايت كرده ، اسم مذكور است و لكن بعد از ذكر خبر فرموده ، خبر چنين رسيده . آنچه من به آن اعتقاد دارم ، نهى است از نام بردن آن جناب ومثل خبرى كه از على بن احمد نقل شده كه در مسجد كوفه ، سنگريزه اى ديد كه در آن ، ايناسم مبارك نقش شده بود به حسب خلقت ! و ضعف دلالت آن نيز واضح است . و روايت ابى غانم كه : حضرت را فرزندى شد و او را فلان اسم گذاشت و معلوم است كهدر نام بردن او يا مثل او از روات غير معروف ، حجّتى نباشد و خصوص كه نام نهادن غيراز نام بردن است و بعضى ادعيه كه به اسم مذكور شده و آن ، علاوه بر قلّت و معارضهبا بيشتر آنها كه به لقب ذكر شده و معلوم نبودن رسيدن به اين نحو. زيرااحتمال مى رود كه امام اوّل را اسم بردند و باقى را حواله به خواننده كردند؛ چنان كه درمواضع بسيار تصريح شده . پس برگشت آن به نادانى راوى باشد كه دلالت بر جواز در غير آن موضع نكند و اضعفاز همه ، استشهاد به كنيه امام حسن عليه السلام كه ابى محمّد است ، زيرا كنيه براى آنجناب ، هرگاه اسم عَلم شد، مقصود در آن به ولد نيست .مثل ابوالحسن اول و ابوالحسن دوم و اجزاى اعلام مركّبه دلالت بر جزء معنى نكند،مثل عبد شمس و ابى بكر و امثال آنها و بالجمله دست برداشتن از آن اخبار صحيحه صريحهمؤ يده به اجماع و شهرت و وجوه سابقه به سبب اينقبيل اخبار، خروج است از قانون استدلال و طريقه فقها و در اين مقام ، بعضى مباحث علميهبود كه با كتاب فارسى مناسبت نداشت . صد و سى و هفتم : (نية الصابرين ) در (هدايه ) از القاب شمرده شده . صد و سى و هشتم : (منتقم ) در آنجا (هدايه ) و در (مناقب ) قديمه از القاب شمرده و در خطبه غديريهرسول خدا صلى الله عليه و آله است در اوصاف آن جناب : الا انّه المنتقم من الظّالمين. در خبر طولانى مشهور (جارود بن منذر) است به روايت ابن عياش در (مقتضب ) كهرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (در آن شب كه مرا به آسمان بردند، خداوندوحى نمود به من كه سؤ ال كنم از رسولانى كه پيش از من مبعوث شدند. پس گفتم : (برچه مبعوث شديد؟) گفتند: (بر نبوّت تو و ولايت على بن ابيطالب صلوات اللّه عليه وآله و ائمه عليهمالسلام كه از شما خواهند بود.) آنگاه وحى نمود به من كه : (ملتفت شو از طرف راست عرش !) پس ملتفت شدم و ديدم علىو حسن و حسين و على بن الحسين و محمّد بن على و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و على بنموسى و محمّد بن على و على بن محمّد و حسن بن على و مهدى را كه در پايابى از نور،نماز مى كردند. پروردگار تبارك و تعالى به من فرمود: (اينها حجّت منند براىاولياى من و اين ، يعنى مهدى عليه السلام منتقم است از اعداى من .) در (علل الشّرايع ) روايت شده است از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود: (آگاهباشيد كه هرگاه قائم ما خروج كند، زنى را برمى گردانند به سوى او تا او را حدبزند و انتقام كشد براى دختر محمّد صلى الله عليه و آله فاطمه عليها السلام .) راوى از او پرسيد: (چرا او را حد مى زند؟) فرمود: (براى افتراى او بر مادر ابراهيم .) فرمود: (چرا خداوند آن را به تاءخير انداخت به قائم عليه السلام ؟) فرمود: (زيرا كه خداوند تبارك و تعالى ، مبعوث فرمود محمّد صلى الله عليه و آله رارحمت و مبعوث فرمود قائم عليه السلام را نقمت .) در (كافى ) روايت شده است از آن جناب كه فرمود: (هرگاه تمنّا مى كند يكى از شماهاقائم عليه السلام را، پس تمنّا كند آن را در عافيت . زيرا كه خداوند مبعوث فرمود محمّدصلى الله عليه و آله را رحمت و مبعوث مى فرمايد قائم عليه السلام را نقمت .) در (كمال الدين ) روايت شده است كه آن حضرت ، در سن سه سالگى به احمد بناسحاق فرمود: انا بقية اللّه فى ارضه والمنتقم من اعدائه . صد و سى و نهم : (مهدى ) صلوات اللّه عليه كه اشهر اسماء و القاب آن حضرت است در نزد جميع فرق اسلاميه . شيخ طوسى در (غيبت ) خود روايت كرده از ابى سعيد خراسانى كه او سؤال نمود از امام صادق عليه السلام كه : (چرا ناميده شده آن جناب به مهدى ؟) فرمود: (زيرا كه او هدايت مى كند مردم را به سوى هر امر مخفى .) شيخ مفيد در (ارشاد) روايت كرده از آن جناب كه فرمود: (قائم عليه السلام را مهدىناميدند به آن دليل كه هدايت مى نمايد مردم را به سوى امرى كه از او گم شده اند.) يوسف بن يحيى السلمى در كتاب (عقد الدُّرر فى الاخبار الامام المنتظر) از حضرت باقرعليه السلام روايت كرده كه فرمود: (مهدى را مهدى مى گويند زيرا كه هدايت مى كند بهسوى امرى خفى و بيرون مى آورد تورات و انجيل را از زمينى كه آن را انطاكيه مىگويند.) به روايت ديگر فرمود: (ناميده شده به مهدى ، زيرا كه او هدايت مى كند به سفْرْها ازتورات پس بيرون مى آورد آنها را از كوههاى شام و دعوت ، مى كند به سوى آنها، يهودرا و اسلام مى آورند براى اين كتب ، قريب سى هزار نفر.) به روايت ديگر: (او را مهدى ناميدند به جهت آنكه هدايت مى كند به سوى كوهى ازكوههاى شام ، پس بيرون مى آورد از آنجا سِفْرها از تورات و محاجّه مى كند با آنها بايهود؛ پس اسلام مى آورند بر دستش ، جماعتى از يهود.) و در اين اخبار، اشكالى است . زيرا كه آنچه فرمودند با معنى هادى مناسبت دارد كه بهمعنى رهنماست ، نه با مهدى كه به معنى هدايت يافته است به راه راست و به ضمِّ ميم همنشايد، زيرا مُهدى يعنى هديه دهنده و توضيح جواب از ايناشكال ، در لقب هادى خواهد شد. ان شاء اللّه تعالى . صد و چهلم : (عبداللّه ) از اسامى مباركه آن حضرت ، چنان كه در اسم احمد گذشت كهرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (اسم مهدى ، احمد و عبداللّه و مهدى عليه السلاماست .) صد و چهل و يكم : (مؤ مَلْ) شيخ كلينى و طوسى روايت كردند از حضرت امام عسكرى عليه السلام كه فرمود: (در آنوقت كه حجّت عليه السلام متولّد شد گمان كردند ظلمه كه ايشان مرا مى كشند تا اينكهقطع كنند اين نسل را. پس چگونه ديدند قدرت خداوند را؟ و ناميد او را مُؤ مَلْ.) و ظاهر آناست كه به فتح ميم دوّم باشد، يعنى آنكه خلايق ، آرزوى او را دارند و در دعاى ندبهاشاره به اين مضمون شده : بنفسى انت من امنية شايق يتمنى من مؤ من ومؤ منة ذكرافحنا. صد و چهل و دوم : (منتظر) در (كمال الدين ) روايت شده است از امام محمّدتقى عليه السلام كه فرمود: (امام بعد ازحسن عليه السلام پسر او، قائم به حق كه منتظر است .) راوى پرسيد: (چرا او را منتظر نام كرده اند؟) فرمود: (براى آنكه براى اوست غايب شدنى كه بسيار خواهد بود روزهاى آن و بهطول خواهد كشيد مدّت آن . پس انتظار خواهند كشيد خروج او را مخلصان و انكار خواهند كرداو را شك كنندگان و استهزا خواهند نمود به يادكردن او جاحدين و دروغ خواهند گفت وقتقراردهندگان و هلاك خواهند شد در آن غيبت ، شتاب كنندگان و رستگارى خواهند يافت در آنايّام ، تسليم كنندگان يعنى آنانكه گردن به تسليم گذارند و به چون و چرا كه سببتوقف چيست و چرا خروج نمى كند، كار ندارند.) بنابراين خبر، منتظَر به فتح ظاء است ؛ يعنى انتظار برده شده كه همه خلايق پيوستهمنتظِر مقْدم اويند. صد و چهل و سوم : (ماء معين ) يعنى آب ظاهر جارى بر روى زمين . در تفسير آيه شريفه (قل ارايتم ...) در (كمال الدين ) و (غيبت ) شيخ روايت شده از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود:در آيه شريفه قُلْ اَرَاَيْتُمْ اِنْ اَصْبَحَ مآؤُكُمْ غَوْرا فَمَنْ يَاْتِيْكُمْ بِماءٍ مَعين.(27) خبر دهيد كه اگر آب شما فرو رفت در زمين ، پس كيست كه بياورد براى شما آب روان ؟ فرمود: (اين آيه نازل شده در قائم عليه السلام . مى فرمايد خداوند: اگر امام شما غايبشد از شما كه نمى دانيد او در كجاست ، پس كيست كه بياورد براى شما امام ظاهرى كهبياورد براى شما اخبار آسمان و زمين و حلال خداوند عزّوجلّ و حرام او را؟) آنگاه فرمود: (واللّه ! نيامده تاويل اين آيه و لابد خواهد آمدتاويل آن .) قريب به اين مضمون چند خبر ديگر در آنجا و در (غيبت ) نعمانى وتاءويل الا يات هست و وجه مشابهت آن جناب ، به (آب ) كه سبب حيات هر چيزى است ظاهراست بلكه آن حياتى كه سبب آن وجود معظم آمده و مى آيد به چندين مرتبه اعلى و اتم واشدّ و ادوم از حياتى است كه آب آورد، بلكه حيات خود آب ، از آن جناب است . در تفسير آيه شريفه (اعلموا ان اللّه يحيى الاْرض ...) در (كمال الدين ) روايت شده از امام باقر عليه السلام كه فرمود: در آيه شريفه :اِعْلَمُوا اَنَّاللّهَ يُحْيِى الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها... .(28) بدانيد كه خداى تعالى زنده مى كند زمين را بعد از مردنش . فرمود: (خداوند زنده مى كند به سبب قائم عليه السلام زمين را بعد از مردنش به سببكفر اهلش و كافر مرده است .) و به روايت شيخ طوسى در آيه مذكوره : (خداوند اصلاح مى كند زمين را به قائمآل محمّد عليه السلام بعد از مردنش ، يعنى بعد از جورِاهل مملكتش .) مخفى نماند كه چون در ايّام ظهور، مردم ازاين سرچشمه فيض ربّانى بهسهل و آسانى استفاضه كنند و بهره برند، مانند تشنه اى كه در كنار نهر جارىگوارايى باشد كه جز اعتراف حالت منتظره نداشته باشد، لهذا از آن جناب ، تعبيرفرمودند به ماء معين . در ايّام غيبت كه لطف خاصّ حق ، از خلق برداشته شده ، به علّت سوء كردارشان ، بايدرنج و تعب و عجز و لابه و تضرّع و انابه از آن جناب فيضى به دست آورد و خيرىگرفت و علمى آموخت . مانند تشنه اى كه بخواهد از چاه عميق ، تنها به آلات و اسبابى كهبايد به زحمت به دست آورد، آبى كشد و آتشى فرونشاند. لهذا تعبير فرمودند از آنحضرت به بئر معطّله و مقام را گنجايش شرح زياده از اين نيست . صدو چهل و چهارم : (مخبر بما يعلن ) در (مناقب ) قديمه و (هدايه ). صد و چهل و پنجم : (مجازى بالاعمال) اول را در (مناقب ) قديمه و (هدايه ) و ثانى را در (هدايه ) از القاب آن جناب شمردهاند. صد و چهل و ششم : (موعود) در (هدايه ) از القاب شمرده شده . شيخ طوسى روايت كرده از حضرت سجاد عليه السلام كه فرمود در آيه شريفه : وَفِى السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُون .(29) در آسمان است رزق شما و آنچه وعده كرده مى شويد، وعده داده اند. فَوَرَبِّ السَّماءِ وَالاَْرْضِ اِنَّهُ لَحَقُّ مِثْلَ مَا اَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ.(30) پس ، قسم به پروردگار آسمان و زمين كه آن حق استمثل آنكه شما سخن گوييد. فرمود: (اين برخاستن و خروج قائم آل محمّد عليهم السلام است .) از ابن عباس نيز مثل آن نقل كرده و احتمال مى رود كه غرض آن حضرت ،تاءويل رزق در آيه باشد به ظهور آن جناب كه به سبب نشر ايمان و حكمت و انواع علومو معارف است كه حقيقت رزق و مدد حيات انسانى و عيش جاودانى است ؛ چنانچه طعام را در آيهشريفه فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسانُ اِلى طَعامِه .(31) تفسير فرمودند به علم وآنچه بعد از آن ذكر شده از حب و انگور و زيتون ونخل و بساتين و چراگاه و غيره ، به انواع علوم . در (غيبت ) نعمانى روايت شده است از امام باقر عليه السلام كه فرمود: (در زمان آنحضرت حكمت داده مى شود به خلق تا به آنجا كه زن ، در خانه خود، حكم مى كند بهكتاب خداوند و سنّت رسول خدا صلى الله عليه و آله .) يا آنكه مقصود تفسير وَما تُوعَدوُنَ باشد، يعنى : (آن موعودى كه به شماداده شده و جميع انبياء، امّتهاى خود را به آمدن او وعده دادند، آمدن آن جناب است .) كه :السلام على المهدى الذين وعد اللّه به الامم ان يجمع به الكلم . و در يكى از زيارات جامعه است در اوصاف آن جناب ، چنان كه در زيارت آن جناب است :واليوم الموعود وشاهد ومشهود. صد و چهل و هفتم : (مظهر الفضايح ) صد و چهل و هشتم : (مبلى السرائر) اول را در (مناقب ) قديمه و (هدايه ) و ثانى را در (هدايه ) از القاب آن جنابشمردند و از سير در سيره آن حضرت ، حقيقت اين دو لقب معلوم مى شود. در (غيبت ) نعمانى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: (در بين آنكه مرددر بالاى سر حضرت قائم عليه السلام ايستاده و به او، امر و نهى مى فرمايد كهفرمان مى دهد كه او را در پيش روى حضرت بياورند، پس او را به آنجا مى آورند. ناگاهحكم مى كند كه گردنش را بزنند. پس نمى ماند در خافقين چيزى مگر آنكه از او مىترسد.) و در روايت ديگر: (در همان جا كه ايستاده ، امر مى فرمايد كه گردنش را بزنند.) صد و چهل ونهم : (مبداء الا يات ) چنانچه در (هدايه ) است ، يعنى ظاهر كننده آيات خداوند يامحل بروز و ظهور آيات الهيّه ؛ زيرا از آن روز كه بساط خلافت در زمين گسترده شد وانبيا و رسل به آيات بيّنات و معجزات باهر، براى هدايت خلق بر آن بساط پا نهادند وماءمور ارشاد و اعلاى كلمه حق و ازهاق باطل شدند، براى احدى ، خداى تعالى ، چنينتكريم و اعزاز نفرمود و با احدى آن مقدار آيات نفرستاد كه براى مهدى خود صلواتاللّه عليه فرستاده و روانه خواهد كرد. عمرى به اين طولانى كه خداى داند كه به كجا خواهد كشيد، چون ظاهر شود در هياءت وسن مردان سى ساله و پيوسته ابرى سفيد بر سرش سايه افكند و به زبان فصيح ،از او ندا رسد كه : (اوست مهدى آل محمّد عليهم السلام .) بر شيعيانش دست گذارد وعقولشان كامل شود. در اردوى مباركش عسكرى باشد از فرشتگان كه ظاهر باشند و مردمببينند؛ چنانكه تا عهد ادريس نبى مى ديدند و عسكرى از جن و در اردويش طعام و شرابىنباشد جز سنگى حمل شود كه طعام و شرابشان از آن باشد. از نور جمالش زمين چنان نورانى و روشن شود كه به مهر و ماه حاجت نيفتد. شرّ و ضرر ازدرندگان و حشرات برود. خوف و وحشت از ميان آنها برخيزد. زمين ، گنجهاى خود را ظاهرنمايد و چرخ از سرعت سير بماند و عسكرش از روى آب ، راه روند. و كوه و سنگ ، كافرىرا كه به آنها خود را مخفى كردند، نشان دهند و كافر را به سيما بشناسند و بسيارى ازمردگان در ركاب مباركش باشند. و شمشير بر فرقِ زنده ها زنند و غير اينها از آياتعجيبه . و همچنين آياتى كه پيش از ظهور و خروج ظاهر شود كه عدد آنها احصا نشود وبسيارى از آن در كتب غيبت ثبت شده كه همه آنها مقدّمه آمدن آن جناب است و عشرى از آن براىآمدن هيچ حجّتى ظاهر نشده . صد و پنجاهم : (محسن ) صد و پنجاه و يكم : (منعم ) صد و پنجاه و دوم : (مفضل ) هر سه در (هدايه ) از القاب شمرده شده و هر سه آنها از اسماء حسنى است كه خداىتعالى آن جناب را مظهر اعظم آنها قرار داده . سيد جليل علّى بن طاووس ، در كتاب (اقبال ) به سند صحيح روايت كرده ، در خبرطولانى كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله به نجران رفت براى دعوت نصاراىآنجا، علماى ايشان جمع شدند براى تحقيق صدق آن جناب و كتب آسمانى را حاضر كردندو تفتيش نمودند. از آن جمله : در (صحيفه كبراى ) حضرت آدم صفى اللّه ، كه در آن سپرده شده بود علم ملكوت خداوندجلّ جلاله و آنچه آفريد در آسمان و زمين خود. پس در مصباح دوّم آن يافتند، بعد ازفقراتى چند. آنگاه نظر كرد به سوى نورى كه درخشيد. پس سد كرد فضاى شكافته شده را وگرفت مطالع مشاق را. پس سير نمود به همين نحو تا آنكه گرفت تمام مغارب را. آنگاه بالا رفت تا آنكه رسيد به ملكوت آسمان . پس نظر نمود، ديد كه آن نور محمّدصلى الله عليه و آله است و ديد جميع اكناف ، از بوى خوش آن معطّر شدند و ديد چهارنور را كه اطراف آن نور را گرفتند از راست و چپ و پيش رو و پشت سر كه شبيه ترينچيزها بودند به آن نور در نور و بود در پىِ آنها، نورهايى از آنها كه استمداد مىنمودند از آن انوار و ديدند كه اين انوار، شبيهند به آنها در ضياء و عظمت و خوشبويى . آنگاه نزديك شد به آن انوار و احاطه نمود به آن و اطراف آن را گرفت و نظر نمود، ديدانوارى را كه بعد از آن بود، به عدد ستاره ها و به غايت ، پست تر از مراتب آن انوارسابقه و پاره اى از اين انوار، روشنتر از بعضى و با نورانيّت با يكديگر متفاوتبودند. آنگاه ظاهر شد سياهى مانند شب و چون سيل رو آورد از هر طرفى و جهتى . پس چنين روآوردند تا اينكه پر كردند صحراها و تپه ها را و ديد كه آنها قبيح ترين چيزهاست درصورت و هياءت و متعفن ترين آنها در بو. پس متحير كرد آدم را آنچه ديد از اينها و گفت : (اى علاّم الغيوب ! و اى غافر الذنوب ! واى صاحب قدرت قاهره و مشيت عاليه ! كيست اين خلق سعيدى كه ارجمند و بلند مرتبهنمودى او را بر عالميان ؟ و كيست اين نورهاى منيفه كه جوانب آن را گرفتند؟) پس ، وحى فرستاد خداوند به سوى او كه : (اى آدم ! اين و اينها وسيله تو هستند و وسيلههركس كه نيكبخت كردم از خلق خود. اينها سابقين مقرّبين شافعين اند كه شفاعتشان پذيرفته است . و اين احمد است ! سيّد ايشان و سيّد مخلوقات من ؛ به علم خود او را برگزيدم و جدا كردماسم او را از اسم خود. پس منم محمود! و اوست محمّد! و اين صِنْو او (برادر او) و وصى او. تقويت كردم او را بهاو و گرداندم بركات خود و تطهير خود را در پى ايشان . اين است سيّده كنيزان من و باقيمانده از احمد، پيمبر من و اين دو سبط و دو خلف اند مر ايشانرا و اين ذوات كه نورشان شكافت آن انوار را بقيّه ايشانند. آگاه باش ! هركدام را برگزيدم و از آلايش پاك نمودم و بر هر يك بركت و رحمت خود رافرستادم و به علم خود قرار دادم هر يكى را پيشواى بندگان خود و نور بلاد خود.) نظر نمود، ديد شبحى را در آخر ايشان كه مى درخشيد در اين صفحه ، چنان كه مى درخشدستاره صبح از براى اهل دنيا. پس خداوند تبارك و تعالى فرمود: (به اين بنده سعيدخود باز مى كنم غلها را از بندگان خود و برمى دارم بار را از ايشان و پر مى نمايم زمينخود را به وجود او از مهربانى و راءفت و عدل ، چنانكه پر شده پيش از او از قسوت وجور.) و نيز در آن خبر شريف است كه : پس ، آن جماعت به صلوة (به صحيفه ح ظ) ابراهيمعليه السلام مراجعه كردند و در آنجا مذكور بود كه خداوند، به ميراث داده به آن حضرت، تابوت آدم عليه السلام را كه متضمن بود هر علمى را كه خداوندتفضل فرموده بود به آن بر جميع ملائكه . پس ، نظر نمود ابراهيم در آن تابوت و در آن ديد خانه هايى به عدد صاحبان عزم ازپيغمبران و رسولان و اوصياى ايشان و نظر نمود، ديد خانه محمّد صلى الله عليه و آلهرا آخر انبيا و از راست او، على ابن ابيطالب عليه السلام را كه دامان او را گرفته . پسشكل عظيمى را كه نورش مى درخشيد و در آن بود كه اين صنْو او و وصى اوست كه مؤ يّداست به نصر. ابراهيم عليه السلام عرض كرد: (الهى و سيّدى ! كيست اين خلق شريف ؟) پس خداوند به او وحى كرد كه : (اين بنده من و برگزيده من ، فاتح خاتم است و ايناست وصى وارث او.) گفت : (اى پروردگار من ! كيست فاتح خاتم ؟) فرمود: (اين محمّد صلى الله عليه و آله برگزيده منواول مخلوق من و حجّت بزرگ من در آفريدگان من . پيغمبرش كردم و او را برگزيدم .آنگاه كه آدم ميان گل و جسد بود.) تا اينكه مى فرمايد: و نظر نمود ابراهيم ، دوازده بزرگ را ديد كه از غايت نيكويىشكل ، نزديك بود كه نور از آن درخشان شود؛ پس سوال كرد از پروردگار عزّوجلِّ خود و گفت : (پروردگارا ! مرا خبر ده به نامها، اينصورتها كه مقرون است به دو صورت محمّد و وصىّ او صلوات اللّه عليهما .) پس ، وحى فرستاد خداوند به سوى او كه : (اين ، كنيز من و باقيمانده پيغمبر من است ،فاطمه صدّيقه زاهره و قرار دادم او را با خليل او عصبه اى از براى پيغمبر خود و اين دوحسناند و اين فلان است و اين فلان و اين حضرت مهدى عليه الصلوة والسلام كلمه مناست كه به او منتشر مى كنم رحمت را در بلاد خود و به او بيرون مى آورم دين خود را بعداز ياءس و نااميدى ايشان كه من ، ايشان را به فرياد برسم . الخ .) كافى است در اين مقام ، مضمون اين خبر شريف كه ابن طاووس آن را ازاصل كتاب (عمل ذى الحجة ) حسن بن اسماعيل بن اشناس ، برداشته و او از معروفانقدماست و معروف به ابن اشناس ، صاحب يكى از نسخ صحيفه كامله كه در ترتيب و مقدارو كلمات با نسخه متداوله ، مغايرت بسيار دارد ومحل اختلاف آن در محلش مذكور است و از آنچه ذكر شد معلوم مى شود وجه لقب . صد و پنجاه و سوّم : (منّان ) چنانچه در (هدايه ) است و آن نيز چون اسامى مباركه سابقه ، از اسماء حُسنى است و در(يد باسطه ) خبرى ذكر مى شود مناسب مقام . صد و پنجاه و چهارم : (موتور) در چند خبر شريف ، به اين لقب مذكور شده و (موتور) به والد آن است كه پدرش كشتهشده و خونخواهى او نشده . مجلسى رحمه الله فرموده كه : (مراد به والد، يا حضرت عسكرى عليه السلام يا جنابامام حسين عليه السلام يا جنس والد، كه شامل باشد همه ائمّه عليهم السلام را.) و در خبرى موتور باءبيه دارد. آن هممثل سابق است و چون طلب خون امامان گذشته نشد و جانشينى امامت به آن جناب رسيد، آنحق ، منتقل به آن حضرت شد و طلب خون جميع را خواهد كرد. بلكه چون وارث جميع انبياء ومرسلين و اوصياء راشدين است ، طلب خون تمام را خواهد كرد كه شهيد شدند. چنانچه دردعاى ندبه صريحا مذكور است و به ملاحظه اى ، تمام آنها به منزله والدند براى آنجناب كه از همه ارث برده . پس ، (موتور) است به تمام آن سلسله عليّه الهيّه . در (غيبت ) نعمانى روايت شده است از امام صادق عليه السلام ، در حديثى كه فرمود بهابوبصير: (اى ابامحمّد! قائم عليه السلام خروج مى كند، موتور و خشمناك ؛ بر بدناوست پيراهن رسول خدا صلى الله عليه و آله كه بر بدن آن جناب بود روز احد، يعنىآن پيراهن خون آلود.) چنانچه بيايد در وارث . صد و پنجاه و پنجم : (مدبّر) در (مناقب ) قديمه از القاب آن حضرت شمرده شده . صد و پنجاه و ششم : (ماءمور) نيز در همان كتاب . صد و پنجاه و هفتم : (مقدرة ) چنانچه در (هدايه ) است و آن به معنى توانايى است . زيرا از كثرت بروز و ظهورعجايب ، قدرتهاى الهيه از آن جناب ، به حدّى رسيده كه گويا عين قدرت شده ؛ چنانچهاطلاق عدل و قسط بر آن جناب كه گذشت ، به همين ملاحظه است . صد و پنجاه و هشتم : (ماءمول ) چون مُؤ مل ، يعنى آنكه آرزو و اميد او را دارند. چنانچه در (غيبت ) نعمانى از امام صادقعليه السلام روايت شده است كه بعد از ذكر بسيارى علامات ، فرمود: (آنگاه برمى خيزدقائم ماءمول و امام مجهول .) الخ . در (غيبت ) فضل فرمود: (سلطان ماءمول .) و در زيارت ماءثوره آن جناب است : السلام عليه ايّها الامامالماءمول . در مصباح شيخ طوسى و غيره روايت است از عاصم بن حميد كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود و ذكر نمود عملى براى حاجت كه آن روزه گرفتن روز چهارشنبه و پنجشنبهو جمعه و غسل و پوشيدن لباس نظيف و رفتن بر بام خانه و دو ركعت نماز گزاردن است وخواندن دعايى كه يكى از فقرات آن ، اين است كه : (متقرب مى شوم به تو به بقيهباقى ، مقيم بين اولياى خود كه پسنديدى او را براى نفس خود، طيب ، طاهر،فاضل ، خير نور زمين و عماد او و رجاى اين امت و سيد ايشان ، آمر به معروف و ناهى ازمنكر، ناصح امين كه مؤ يدى است از پيغمبران خاتم اوصياء،نجباء طاهرين صلوات اللّهعليهم اجمعين .) صد و پنجاه و نهم : (مفرج اعظم ) در (هدايه ) و (مناقب ) قديمه از القاب شمرده شده . شيخ مسعودى در (اثبات الوصية ) و حضينى در كتاب خود غير از (هدايه ) روايت كردنداز حضرت رضا عليه السلام كه فرمود: (هرگاه غايب شد عالم شما از ميان شما، پسمنتظر باشيد فرج اعظم را.) صد و شصتم : (مضطر) در تفسير آيه شريفه (امن يجيب ... ) در تفسير على بن ابراهيم روايت شده از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: (در آيهشريفه اَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الاَْرْضِ....(32) كه نازل شده در حق قائم عليه السلام . اوست واللّه مضطر!. هرگاه دو ركعت نماز بخواند در مقام ، يعنى مقام ابراهيم عليه السلام و خداى را بخواند،پس اجابت مى كند او را و برطرف مى كند سوء را، مى گرداند او را خليفه زمين .) در (تاءويل الا يات ) شيخ شرف الدين روايت شده است از امام باقر عليه السلام كهفرموده : (در آيه مذكوره كه آن ، نازل شده در حق قائم عليه السلام ، چون خروج كندعمامه بر سر نهد و در مقام ، نماز كند و به سوى پروردگار خود تضرّع نمايد. پسهرگز رايتى از او برنگردد؛ يعنى به هر جا فرستد، فتح كند.) نيز از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: (بدرستى كه قائم عليه السلامچون خروج كند، داخل مسجدالحرام شود. رو به كعبه نمايد و پشت به مقام ابراهيم عليهالسلام ، آنگاه دو ركعت نماز به جاى آرد، آنگاه برخيزد و بگويد: اى مردم ! من همانندترين مردمم به آدم ! من همانندترين مردمم به ابراهيم ! من همانندترين مردمم به اسماعيل ! و اى مردم ! من همانندترين هستم به محمّد صلى الله عليه و آله . آنگاه دستهاى خود را به آسمان بلند كند، پس دعا نمايد و تضّرع كند تا اينكه به رو درافتد و اين است قول خداى عزّوجلّ: اءَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ... . الخ . صد و شصت و يكم : (من لم يجعلاللّه له شبيها) نيز در (مناقب ) قديمه از القاب آن جناب شمرده شده . در (هدايه ) (سميا) نقل كرده و تفسير نموده به (شبيها) و با اندكىتاءمل در اين باب و باب آينده ، معلوم مى شود كه احدى ، شبيه و نظير آن جناب نبوده وبه رتبه عزّت و جلالش نرسيده و نخواهد رسيد. صد و شصت و دوم : (مقتصر) در (مناقب ) قديمه از القاب شمرده شده و شايد مراد، اين باشد كه جميع انبيا و اوصياىگذشته در ايّام رياست و عزلت ، مبتلا بودند به معاشرت و مؤ انست و مصاحبت ، بلكهمواصلت و مناكحت با منافقين و فاسقين و ماءمور بودند به مدارا و مؤ الفت با آنها، براىحفظ و بقاى دين و عصابه مؤ منين ؛ ولكن حضرت مهدى صلوات اللّه عليه اقتصار خواهدفرمود از انصار و اعوان و مصاحب به مؤ منان مخلصان و عباد صالح كه خداى تعالى ازايشان مدح فرموده و خبر داده كه ... عِبادا لَنا اُولى بَاءْسٍ شَديدِ ....(33) چنانچه عياشى روايت كرده بهقول خود ... اَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ.(34) چنانچه على بن ابراهيم روايت كرده : رشته الفت و مجالست و مؤ انست با كفار و منافقين ،بالمرة گسسته خواهد شد. صالح و طالح و طيّب و خبيث از يكديگر جدا شوند و هرگزبه احدى از ايشان مستعين نشود؛ چنانچه بسيار مى شد كه جدّ اكرمش به اعانت منافقان جهادمى كرد با مشركان و احتمال مى رود كه كلمه مذكور (منتصر) باشد، يعنى داد گيرنده واز آيه شريفه اخذ شده باشد كه : وَلَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَاُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْسَبيلٍ.(35) چنانچه در تفسير قمى روايت شده است از حضرت باقر عليهالسلام كه فرمود: (يعنى قائم عليه السلام چون خروج كرد، داد گيرد از بنى اميّه و ازكذّابان و ناصبيان .) صد و شصت و سوّم : (المصباح الشّديد الضّياء) چنانچه در لقب بيست و هشتم گذشت . صد و شصت و چهارم : (ناقور) به معناى صور است ، مانند شاخ و مثل آن كه در او مى دمند. در تفسير آيه شريفه (واذا نقر فى النّاقور) در (غيبت ) نعمانى روايت است از امام صادق عليه السلام كه فرمود: (در آيه شريفه :فَاِذا نُقِرَ فِى النّاقُورِ.(36) هرگاه دميده شد در صور؛ از براى ما امامىاست مستقر، پس هرگاه اراده فرمود خداى عزّوجلّ اظهار امر خود را، بيفكند در دلش ، آنگاهظاهر شود و خروج كند به امر خداى عزّوجلّ.) در تفسير سيّارى ، روايت شده است از آن جناب عليه السلام كه فرمود: (در آيه مذكورهدميده مى شود در كوس قائم عليه السلام و او را اذن مى دهند به خروج .) در (اثبات الوصيّة ) مسعودى روايت شده است ازمفضل بن عمر كه گفت : (سؤ ال نمودم از حضرت صادق عليه السلام از تفسير جابر.) پس فرمود: (خبر مده به او سفله را كه افشا خواهند نمود آن را. آيا نخواندى در كتابخداى عزّوجلّ: فَاِذا نُقِرَ فِى النّاقُورِ.؟ بدان كه از ما، امامى خواهد بود پنهان ؛ پس هرگاه اراده فرمود خداوند عزّوجلّ اظهار امرخود را، مى افكند در قلبش ، پس ظاهر مى شود و برمى خيزد به امر خداوند جلّ ثناؤ ه .) صد و شصت و پنجم : (ناطق ) در (مناقب ) قديمه و (هدايه ) از القاب آن حضرت شمرده شده . در (مقتضب الاثر) روايت شده است در خبرى طولانى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله براى سلمان ذكر نمود اسامى ائمه عليهم السلام را تااينكه فرمود: (پس حسن بن على ، صامت امين عسكرى و سپس پسر او، حجّة اللّه ابن الحسنالمهدى النّاطق القائم بحق اللّه .) و در زيارت عاشورا است به روايت ابن قولويه : وان يرزقنى ثاركم مع امام مهدىناطق لكم . و به روايت شيخ طوسى امام مهدى ظاهر ناطق منكم . وناطق بودن آن حضرت ، ظاهر است زيرا آباء طاهرينش ، مهر خموشى بر لب زده بودند ازعلوم و اسرار و معارف و حكم ، به علّت نبودن حمله (و اشخاص مورد اطمينان وحمل كنندگان آن علوم و اسرار) نفرمودند مگر اندكى ، بلكه بسيارى از احكام به علّتخوف از اعداء در پرده خفا مانده . محمّد بن طلحه شافعى گفته است كه : (حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام را (بطين )مى گفتند، يعنى مبطن و مخفى دارنده علوم و اسرارى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله به او آموخته بود، به علّت نداشتنمحل قابل و خوف و نبودن مجال و همه گنجهاى الهيه ذخيره شده كه از لسان مبارك آنحضرت به مردم رسد.) و در دعاى ماه مبارك است كه : (خدايا ! ظاهر كن دين خود و سنّت پيغمبر خود را تا آنكهمخفى نكند چيزى از حق را از بيم احدى از خلق .)
|
|
|
|
|
|
|
|