بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 12, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - عرفان اسلامي جلد12
     02 - عرفان اسلامي جلد12
     03 - عرفان اسلامي جلد12
     04 - عرفان اسلامي جلد12
     05 - عرفان اسلامي جلد12
     06 - عرفان اسلامي جلد12
     07 - عرفان اسلامي جلد12
     08 - عرفان اسلامي جلد12
     09 - عرفان اسلامي جلد12
     10 - عرفان اسلامي جلد12
     11 - عرفان اسلامي جلد12
     12 - عرفان اسلامي جلد12
     13 - عرفان اسلامي جلد12
     14 - عرفان اسلامي جلد12
     15 - عرفان اسلامي جلد12
     16 - عرفان اسلامي جلد12
     FEHREST - عرفان اسلام جلد 12
 

 

 
 

اخلاص در روايات

روايات مهمى در جلد دوّم « كافى » و جلد هفتادم « بحار » در باب اخلاص نقل شده كه بگوشه اى از آن روايات توجه مى كنيد :

عَنْ اَبِى الْحَسَنِ الِّرضا (عليه السلام) :اَنَّ اَميرَ الْمُؤْمِنينَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ كانَ يَقولُ : طوبى لِمَنْ اَخْلَصَ للهِِ الْعِبادَةَ وَالدُّعاءَ ، وَلَمْ يَشْغَلْ قَلْبَهُ بِما تَرى عَيْناهُ ، وَلَمْ يَنْسَ ذِكْرَ اللهِ بِما تَسْمع اُذُناهُ ، وَلَمْ يَحْزِنْ صَدْرَهُ بِما اُعْطِىَ غَيْرُهُ .

حضرت ابوالحسن الرضا (عليه السلام) از امير المؤمنين (عليه السلام) روايت مى كند : بهشت از آن كسانيست كه عبادت و دعايشان محض رضاى خداست ، و در اين زمينه به احدى نظر ندارند ، آنان كه ديده هاى چشمشان قلب نورانى و پاكشان را از حق نمى گرداند ، و زخارف و مشتهيات و ملك و مملكت دنيا ذرّه اى در دلشان اثر نمى گذارد ، و آواز و صداى غيرحق و ذكر لذات دنيا و شهوات و شبهات كه بگوششان مى خورد ، زبان و قلبشان از ياد حق باز نمى ماند ، و آنچه از مال و عيش و خوشى به ديگران عنايت مى گردد نسبت به آن حساسيّت نداشته و دچار آه و حسرت و حزن و اندوه نمى گردند و خلاصه معامله آنان با حضرت جانان در همه ى شئون و جوانب معامله خالصانه و عاشقانه است ، و ايشان را در امور حيات نظرى و منظورى جز رسيدن به عنايت محبوب و اتصال به دامن لطف معشوق نيست .

در عظمت اخلاص و فوائد و نتايج عالى آن روايت مهمّى به مضمون زير از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) رسيده :

ما اَخْلَصَ عَبْدٌ للهِِ عَزَّوَجَلَّ اَرْبَعينَ صَباحاً اِلاّ جَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ .

چون بنده اى چهل روز تمام امورش را براى حق خالص كند ، چشمه هاى حكمت از دلش بر زبانش جارى شود .

حيلت رها كن عاشقا ديوانه شود ديوانه شو *** وندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خويش را بيگانه كن هم خانه را ويرانه كن *** وانگه بيا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سينه را چون سينها هفت آب شو از كينه ها *** وانگه شراب عشق را پيمانه شو پيمانه شو
بايد كه جمله جان شوى تا لايق جانان شوى *** گر سوى مستان مى روى مستانه شو مستانه شو
آن گوشوار شاهدان همصحبت عارض شده *** آن گوش و عارض بايدت دردانه شو دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شيرين ما *** فانى شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
تو ليلة القبرى برو تا ليلة القدرى شوى *** چون قدر مر ارواح را كاشانه شو كاشانه شو
انديشه ات جائى رود وانگه ترا آنجا كشد *** زانديشه بگذر چون قضا پيشانه شو پيشانه شو
قفلى بود ميل و هوا بنهاده بر دلهاى ما *** مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
بنواخت نور مصطفى آن استن حنانه را *** كمتر ز چوبى نيستى حنانه شو حنانه شو
گويد سليمان مر تو را بشنو لسان الطير را *** دانى و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو
گر چهره بنمايد صنم پرشو از و چون آينه *** ور زلف بگشايد صنم رو شانه شو رو شانه شو
تا كى دو شاخه چو رخى تا كى چو بيدق كم تكى *** تا كى چو فرزين گژ روى فرزانه شو فرزانه شو
شكرانه دادى عشق را از تحفه ها و مال ها *** هل مال را خود را بده شكرانه شو شكرانه شو
يك مدتى اركان بدى يك مدتى حيوان بدى *** يك مدتى چون جان شدى جانانه شو جانانه شو
اى ناطقه بر بام رو تا كى روى در خانه پر *** نطق زبان را ترك كن بى چانه شو بى چانه شو
قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

اِنَّ اللهَ لا يَنْظُرُ اِلى صُوَرِكُمْ وَاَعْملِكُمْ وَاِنَّما يَنْظُرُ اِلى قُلُوبِكُمْ .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : خداوند به صورتها و اعمال شما نظر نمى كند ، و اوست كه به حقيقت به دلهاى شما نظر مى نمايد ، كه دل از نظر نيّت در چه حال است .

وَقالَ (صلى الله عليه وآله) مُخْبِرًا عَنْ جِبْرَئيلَ عَنِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ اِنَّهُ قالَ :الاِْخْلاصُ سِرٌّ مِنْ اَسْرارى اِسْتَوْدَعْتُهُ قَلْبَ مَنْ اَحْبَبْتُ مِنْ عِبادى .

و نيز آن حضرت فرمود : جبرئيل از حق تعالى خبر داد كه : اخلاص سرّى از اسرار من است ، آن را قلب بنده اى كه محبوب من است قرار مى دهم .

عَنْ اَبى جَعْفَر الْجَوادِ (عليه السلام) قالَ :اَفْضَلُ الْعِبادَةِ الاِْخْلاصُ .

حضرت جواد (عليه السلام) فرمود : بالاترين عبادت اخلاص است .

بزرگان از عرفا مى فرمايند : اخلاص عام ترك شرك است كه چون از شركت تبرّا كردند و به يگانگى وى مقر آمدند توحيد به اخلاص گشت .

باز اخلاص آرد به صفات وى ، بدان كه هيچ چيز را تشبيه وى نگويد و نه مثل وى به ذات و صفات و فعل .

چون اعتقاد بر اين وصف خالص درآمد اين مؤمن باشد مخلص ، باز هر عملى كه بيارد اندر آن عمل رياى خلق و عجب نفس نيارد تا عمل وى از فساد خالص گردد ، باز از آن عمل كه بيارد مراد وى رضاى خداوند باشد نه طمع ثواب و خوف عقاب . كما قال الله تعالى :

( ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللهَ )(53) .

و نيز فرمود :

( يُرِيدُونَ وَجْهَهُ )(54) اَىْ يُريدونَ رِضاهُ .

تا اگر اندر هر دو كون هيچ مكافات نباشد چون رضاى حق يافته است بسنده باشد .

باز هرچه كند كرده ى خويش نبيند ، از آن كه چنان كه وى حق نيست فعل وى هم حق نيست ، چون بيند كه من چه كردم چيزى كه همى بيند غير حق است اخلاص نيست ، پس تا هر دو كون و مافيها بنده از عمل برنگيرد عمل وى به اخلاص نگردد ، اخلاص معاملت بدين صعبى است ، اخلاص اعتقاد چگونه بود ؟ از اين معناست كه حق تعالى همه ى خلق را به اخلاص فرمود :

( وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ )(55) .
تا نقش خيال دوست با ماست *** ما را همه عمر خود تماشاست
آنجا كه وصال دوستانست *** و الله كه ميان خانه صحراست
وانجا كه مراد دل برآيد *** يك خار به از هزار خرماست
چون بر سر كوى يار خسبيم *** بالين و لحاف ما ثرياست
چون در سر زلف يار پيچيم *** اندر شب قدر قدر ما راست
چون عكس جمال او بتابد *** كهسار و زمين حرير و ديباست
از باد چو بوى او بپرسيم *** در باد صداى چنگ و سّرناست
بر خاك چو نام او نويسيم *** هر پاره ى خاك حور و حوراست
بر آتش ازو فسون بخوانيم *** زو آتش تيز آب تيز آب سيماست
قصه چه كنم كه بر عدم نيز *** نامش چو بريم هستى افراست
آن نكته كه عشق او در اينجاست *** پر مغزتر از هزار جوز است
وان لحظه كه عشق روى بنمود *** اينها همه از ميانه برخاست
خامش كه تمام ختم گشته است *** كلّى مراد حق تعالاست

اخلاص آنست كه ديدار خويش از فعل بردارى ، يعنى چون فعل خويش ديدى خويشتن ديدى ، و خويشتن بين خداى بين نباشد .

موحد را توحيد بايد و توحيد يكى ديدن است ، و مؤمن را اخلاص بايد و اخلاص يگانه بودن است .

اگر خواهيد تا موحد و مخلص باشيد خويشتن و آنِ خويشتن مبينيد ، حق را مطيع باشيد ، و آن طاعت خويش منّت حق بينيد و از حق بينيد ، كه منت نهاد بر تو و اندر ازل تو را اين قسمت كرد ،و چون پديد آمدى اهل گردانيد و چون اهل گردانيد توفيق داد .

چون نظاره منت وى كردى حق بين باشى ، مخلص باشى ، آنگاه بر تو شكرى نو واجب گردد كه تو را توفيق شكر داد ، اندر زير نظاره ى منّت چنان بمانى كه به ديدن خويشتن و عمل خويشتن نپردازى .

پرسيدند عمل خالص كدام است ؟ گفت آنكه از آفت ها بيرون آيد و سلامت يابد ، يعنى آفات تباه كننده عمل يا عُجب نفس است يا رياى خلق يا طمع عوض است يا ديدن عمل است كه هر يكى از اين آفات طاعت هر دو كون را ويران گرداند ، چون از اين آفات بيرون آيد آنگاه خالص باشد .

عمل خالص آن باشد كه نه ملك بداند تا بنويسد و نه شيطان بداند تا آن را تباه كند و نه نفس بداند تا عجب آرد و آن انقطاع بنده باشد به خداى عزّ و جل و رجوع كردن به خداى تعالى از فعل خود .

باب هفتاد و هفتم در شناختن جهل است

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَلْجَهْلُ صورَةٌ رُكِّبَتْ فى بِنى آدَمَ ، اِقْبالُها ظُلْمَةٌ وَاِدْبارُها نورٌ ، وَالْعَبْدُ مُتَقَلِّبٌ مَعَها كَتَقَلُّبِ الظِّلِ مَعَ الشَّمْسِ .

اَلا تَرى اِلَى الاِْنْسانِ تارَةً تَجِدُهُ جاهِلاً بِخِصالِ نَفْسِهِ حامِداً لَها عارِفاً بِعَيْنِها فى غَيْرِهِ ساخِطاً لَها ، وَتارَةً تَجِدُهُ عالِماً بِطَباعِهِ ساخِطاً لَها حامِداً لَها فى غَيْرِهِ فَهُوَ مِنْهُ مُنْقَلِبٌ بَيْنَ الْعِصْمَةِ وَالْخِذْلانِ فَاِنْ قابَلَتْهُ الْعِصْمَةُ أَصابَ ، وَاِنْ قابَلَهُ الْخُذْلانُ اَخْطَأَ .

وَمِفْتاحُ الْجَهْلِ الرِّضا وَالاِْعْتِقادُ بِهِ ، وَمِفْتاحُ الْعِلْمِ الاِْسْتِبْدالُ مَعَ اِصابَةِ مُوافَقَةِ التَّوْفيقِ .

وَاَدْنى صِفَةُ الْجاهِلِ دَعْواهُ بِالْعِلْمِ بَلا اِسْتِحْقاق وَاَوْسَطُهُ الْجَهْلُ بِالْجَهْلِ وَاَقْصاهُ جُحُودُهُ .

وَلَيْسَ شَىْءٌ اِثْباتُهُ حَقيقَةً نَفْيُهُ اِلاّ الْجَهْلُ وَالدُّنْيا وَالْحِرْصُ فَالْكُلُّ مِنْهُمْ كَواحِد وَالْواحِدُ مِنْهُمْ كَالْكُلِّ .

در باب شصت و دوّم شرح « مصباح » مسائل بسيار مهمّمى و همچنين در جلد اوّل شرح در توضيح علم مطالب فوق العاده اى نگاشته شد ، كه مى توان با مراجعه به آن باب ، و رجوع به جلد اوّل به معناى جهل كه ضد علم است آشنا شد .

علم عبارتست از نورانيّت قلب ، كه از پى زحمت تحصيل در راه خدا بدست مى آيد ، و جهل عبارتست از پوشيده بودن قلب به حجابهاى ظلمانى .

در اين فصل كه اختصاص به بيان جهل داده شده شرح مفصلى را لازم نمى بينم ، و تنها به ترجمه اصل حديث اكتفا مى كنم .

جهل مسئله ايست كه رو آوردنش به انسان موجب ظلمت و كدورت ، و دور شدنش موجب نور و معرفت است .

انسان همانند روشنائى و تاريكى و سايه ى آفتاب ، كه تابع آفتاب است ، هميشه ميان اين دو حالت در تغيير و تحول است ، چون علم بيابد روشنائى است ، و چون جهل آيد تاريكى و حجاب ، چون آفتاب كه وقتى بيايد روشنائى به دنبال اوست ، و چون برود ظلمت و تاريكى مى آيد .

انسان به وقت حكومت جهل ، از عيوب خود غافل است و به همين جهت از خود ستايش مى كند ، و به عيوب ديگران چشم مى دوزد و از آنان بد مى گويد ، در جنين موقعيتى وقت رو آوردن جهل است .

انسان به وقت آراسته بودن به علم و دانش به عيوب و نقائص خود آگاه و از عيب ديگران چشم پوش است ، به همين خاطر از خود در سخط و خشم است و نسبت به ديگران مداح و ستايش كننده و اين زمان وقت روى گردانى جهل است .

هميشه احوال و اطوار آدمى حائز اهميت است ميان عصمت و پاكى كه عالم بودن اوست به معايب خود ، و خذلان و ذلّت كه آن جاهل بودن انسان است به عيب هاى خود .

توجه به عيوب همراه با توجّه به حضرت حق داروى درمان تمام عيوب ، و غفلت از عيوب همراه بى توجّهى نسبت به مولا بزرگترين علّت براى ريشه دار شدن امراض روحى و قلبى است .

تو نقش نقشبندان را چه دانى *** تو شكلى پيكرى جان را چه دانى
تو خود مى نشنوى بانگ دهل را *** رموز سرّ پنهان را چه دانى
هنوز از كاف كفرت خود خبر نيست *** حقايقهاى ايمان را چه دانى
هنوزت خار در پايست بنشين *** تو سرسبزى بستان را چه دانى
تو نامى كرده اى اين را و آن را *** از اين نگذشته اى آن را چه دانى
چه صوتهاست مربى صورتان را *** تو صوتهاى ايشان را چه دانى
زنخ كم زن كه اندر چاه نفسى *** تو آن چاه زنخدان را چه دانى
درخت سبز داند قدر باران *** تو خشكى قدر باران را چه دانى
سيه كارى مكن با باز چون زاغ *** تو باز چتر سلطان را چه دانى
سليمانى نكردى در ره عشق *** زبان جمله مرغان را چه دانى
نگهبانيست حاضر بر تو سبحان *** تو حيوانى نگهبان را چه دانى
تو را در چرخ آوردست ماهى *** تو ماه چرخ گردان را چه دانى

نمى بينى كه آدمى گاهى به عيوب خود جاهل است و به اين علّت به ثنا و ستايش خود برخاسته و پى گير عيب ديگران مى شود ، و گاهى به عكس است ، پس آدمى در بين عصمت از خطا ، و خذلان و آلودگى بخطا منقلب الاحوال است ، اگر خداى مهربان پى گيرى عيوب نفسش را به او توفيق داد ، در راه صواب است و در آخرت اهل نجات ، و اگر نعوذ بالله در پى خطوات شيطانى و خطرات نفسانى برآيد ، و در پى اصلاح خود نباشد و به جاسوسى عيوب ديگران برنخيزد ، از جمله عاصيان است و در آخرت در معرض عذاب و هلاكت .

كليد جهل و نادان خودپسندى و از خويش راضى بودن است ، و كليد علم و دانش ساده گرفتن علم خويش و براى آن قدر و ارزشى قرار ندادن است .

پست ترين صفت جاهل در عين جهل ادّعاى علم داشتن ، و مرتبه وسط صفت جاهل جهل به جهل است كه بدين خاطر ادعاى علم ندارد ، و حدّ نهايى از جهل آنكه ، هر كجا علمى باشد انكار كند و با اهل فضل و دانش و معرفت و بينش پيوسته دشمنى نموده و از آنان بدگوئى كند .

و چيزى نيست كه اثبات وجود آن برگشت داشته باشد به نفى و نبودن آن مگر جهل و دنيا و حرص ، زيرا توجه كردن به جهل خود در حقيقت علم است ، و همچنين توجه به زندگى پست مادى و حيات جداى از حق و يا توجه به رذيله هركجا جهالت حاكم باشد قلب انسان تيره و تار و خود بخود صاحب آن قلب اسير دنيا و دچار حرص شديد مى شود .

باب هفتاد و هشتم در بزرگداشت برادران مؤمن است

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

مُصافَحَةُ اِخْوانِ الدّينِ اَصْلُها مِنْ تَحِيَّةِ اللهِ لَهُمْ .

قالَ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) :

ما تَصافَحَ اِخْوانِ فى اللهِ اِلاّ تَناثَرَتْ ذُنوبُهُما حَتّى يَعودانِ كَيَوْم وَلَدَتْهُما اُمُّهُما .

وَلا كَثَّرَ حُبَّهُما وَتَبْجيلَهُما كُلُّ واحِد لِصاحِبِهِ اِلاّ كانَ لَهُ مَزيدٌ وَالْواجِبُ عَلى اَعْلَمِهِما بِدينِ اللهِ تَعالى اَنْ يَزيدَ صاحِبَهُ مِنْ فُنونِ الْفَوائِدِ الَّتى اَكْرَمَهُ اللهُ بِها وَيُرْشِدَهُ اِلَى الاِْسْتِقامَةِ وَالرِّضا وَالْقِناعَةِ وَيُبَشِّرُهُ بِرَحْمَةِ اللهِ وَيُخَوِّفُهُ مِنْ عَذابِهِ ، وَعَلَى الاْخَرِ اَنْ يَتَبارَكَ بِاِهْدائِهِ وَيَتَمَسَّكَ بِما يَدْعوهُ اِلَيْهِ وَيَعِظُهُ بِهِ وَيَسْتَدِلُّ بِما يَدُلُّهُ اِلَيْهِ مُعْتَصِماً بِاللهِ وَمُسْتَعينا بِهِ لِتَوْفيقِهِ عَلى ذلِكَ .

قيلَ لِعيسىَ بْنِ مَرْيَمَ (عليه السلام) : كَيْفَ اَصْبَحْتَ اَنْتَ ؟ قالَ : لا اَمْلِكُ ما اَرْجو وَلا اَسْتَطيعُ بِما اُحاذِرُ ، مَأْمُوراً بِالطّاعَةِ مُنْهِيًّا عَنِ الْمَعْصِيَةِ ، فَلا اَرى فَقيراً اَفْقَرُ مِنّى .

قيلَ لاُِوِيْس الْقَرَنى : كَيْفَ اَصْبَحْتَ ؟ قالَ : كَيْفَ يُصْبِحُ رَجُلٌ اِذا اَصْبَحَ لا يَدْرى اَيُمْسى وَاِذا اَمْسى لايَدْرى اَيُصْبَحُ !

قالَ اَبوذَرٍّ (رضي الله عنه) : اَصْبَحْتُ اَشْكُرُ رَبّى وَاَشْكو نَفْسى .

وَقالَ النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله) : مَنْ اَصْبَحَ وَهَمُّهُ غَيْرُ اللهِ اَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ الْمُبْعِدينَ .

مسئله بسيار مهم مراعات برادران مؤمن و بزرگداشت آنان و اداى حق هر مؤمن و مسلمان را در ضمن شرح حديث پنجاه و پنج باب مواخات و حديث شصت و يك باب حسن خلق ، و حديث حرمت مسلمين باب هفتاد و در طول احاديثى كه در مجلدات گذشته به شرح آمد ، توضيح داده ام و به توفيق خدا به تفسير و تشريح قرار داده شد و در اين فصل نيازى به توضيح بيشتر ديده نمى شود ، تنها به ترجمه ى حديث قناعت مى كنم .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

مصافحه با برادران دينى ريشه و منبعش محبّت و عنايت پروردگار مهربان است با بندگان خود .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود :

دو برادرى كه در راه خدا با يكديگر برادرند ، مصافحه نمى كنند مگر آنكه گناهان آنان ريخته مى شود ، همچون روزى كه از مادر متولّد شده اند . محبّت و بزرگداشت يكى از آنان نسبت به ديگرى زياد نمى شود مگر آنكه پروردگار متعال مرحمت زيادترى به او بنمايد ، و واجب است بر برادرى كه آگاه تر است بخواهد كه از انواع عنايت حق كه به او عطا شده ، به برادرش نيز عطا شود ، و وى را در صورت استقامت به مهربانى و رحمت خداوند مژده دهد ، و در صورت كوتاهى از وظائف از جريمه خداوندى بترساند .

وظيفه لازم آن ديگر اين است كه به سبب ارشاد و راهنمائى شدن از طرف برادرش خوشحال و خرسند باشد ، و به دقّت و به احسن وجه به آنچه برادرش او را به آن هدايت مى كند عمل نمايد ، و در عين حال با توجّه به لطف پروردگار خود را از آفات و فرار از عمل محفوظ بدارد و از جانبش يارى بطلبد ، تا به وى توفيق دهد و او را براى انجام خير و اعمال نيك و قدمهاى خداپسندانه هدايت فرمايد .

به عيسى بن مريم گفتند : چگونه اى ؟ فرمود : آنچه را آرزو داردم مالك نيستم ، و بر هرچه مى ترسم قدرت دفعش را ندارم ، در عين حال مأمور به وظايف و تكاليف و مسئوليّت هايم و دستور دارم از منهيّات حق بپرهيزم ، پس كدام نيازمندى از من نيازمندتر است ؟ !

از اويس قرن پرسيدند چگونه اى ؟ فرمود : چگونه است حال كسى كه وارد صبح مى شود نمى داند به شب مى رسد يا نه ، و چون وارد شب شود نمى داند به صبح مى رسد يا نه ؟ !

ابوذر فرمود : صبح مى كنم در حالى كه از جناب حق شاكرم و از خود بيزار و شاكى ، رسول خدا فرمود : آنكس كه صبح كند و همت و فكرش غير خدا باشد هر آينه از خاسرين و از دور شدگان از رحمت خداست .

مرحبا قومى كه داد بندگى را داده اند *** ترك دنيا گفته اند از قيد آن آزاده اند
روزها با روزه ها در گوشه ها بنشسته اند *** باز شبها در مقام بندگى ايستاده اند
نفس را مقهور كرده روح را داده فتوح *** زاد تقوا برگرفته بهر مرگ آماده اند
طرفة العينى نبوده غافل از يزدان وليك *** سيل ها با اينهمه از چشم خود بگشاده اند
يك زمان از نوحه همچون نوح عالى نيستند *** گوئيا خود هم چو يحيى بهرزادى زاده اند
ز آب و تاب تُب الى الله غسل كرده در جهان *** روى را بر خاك پاك اسجدوا بنهاده اند
راحتى ديدند و ذوقى يافتند از انس حق *** روز و شب در كنج خلوت بر سر سجاده اند
ربّنا گويند وزو لبيك عبدى بشنوند *** جمله سرمست الست از جرعه آن باده اند
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation