بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 9, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد 9
     10 - عرفان اسلامي جلد 9
     11 - عرفان اسلامي جلد 9
     12 - عرفان اسلامي جلد 9
     13 - عرفان اسلامي جلد 9
     14 - عرفان اسلامي جلد 9
     15 - عرفان اسلامي جلد 9
     2 - عرفان اسلامي جلد 9
     3 - عرفان اسلامي جلد 9
     4 - عرفان اسلامي جلد 9
     5 - عرفان اسلامي جلد 9
     6 - عرفان اسلامي جلد 9
     7 - عرفان اسلامي جلد 9
     8 - عرفان اسلامي جلد 9
     9 - عرفان اسلامي جلد 9
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد9
 

 

 
 

خواطر و وساوس

عارفان بزرگ در اين زمينه مى فرمايند : آنچه اندر خاطر پديد آيد متعارف است ميان خلق ، و كس اين را منكر نيست ، و اين از جمله ضرورات است ، كه هيچ كس از اين خالى نباشد .

و خاطر نام است مر چيزى را كه بر دل بى قصد بگذرد و عامه همه را خاطر خوانند ، و نزديك اين طايفه خاطر آن است كه از حق تعالى پديد آيد ، و آنچه از ديو پديد آيد وساوس باشد و آنچه از نفس پديد آيد هواجس باشد .

بزرگان گفته اند : كه ميان خواطر و وساوس و هواجس كسى فرق تواند كردن كه لقمه وى حلال باشد ، اما آن كس كه حرام خورد خاطر وى وساوس باشد و خاطر نباشد ، و آن كه غذاى وى شبهت باشد خاطر با وساوس آميخته باشد ، و آن كه لقمه وى حلال باشد خواطر وى همه درست باشد ، اما ديو مر او را نيز وسوسه كند ، و هواجس نفسانى مر او را نيز باشد ، اما فرق تواند كردن ميان خواطر و وسواس تا بر خاطر كار كند و وسواس و هواجس از خويش دفع كند .

مجاهد مقرى گويد : كه پيش ابو عمرو بن علاء بودم و او هرگز باختيار خود امامت در نماز نكردى ، در روزى او را به زور به امامى داشتند و پيش فرستادند ، چون پيش اندر آمد و مردم را گفت : « اِسْتَووا » چنان كه بر شريعت آمده است كه مصطفى فرمود صلوات الله عليه وآله كه چون صف گيريد راست بايستيد كه هرگاه مخالف ايستيد دلهاتان مخالف گردد ، و كتف ها اندر دوزيد تا ديو ميان شما راه نيابد و چشم ها به سجده گاه داريد تا دلهاتان پراكنده نگردد .

پس چون ابوعمرو گفت استووا بيهوش گشت و بيفتاد و تا ديگر روز بهوش نيامد ، پرسيدند كه تو را چه افتاده ؟ گفت : من شما را گفتم كه راست بايستيد ، بر دل من خاطرى آمد از حق تعالى كه اى بنده تو با من طرفة العينى راست بوده اى تا خلق مرا همى گوئى كه راست باشيد ؟ !

آن عارف الهى گفت : وقتى بيمار گشتم از خداى عزوجل بخواستم تا مرا عافيت دهد . اندر سر من خطاب كردند كه ميان ما و ميان تن خويش تو اندر مياى .

و بعضى گفتند كه شنيديم از محمد بن سعدان كه گفت : از بزرگى شنيدم كه گاه گاه زمانكى بغنودمى ، ندا آمد مر مرا كه تو را از ما همى خواب آيد ؟ اگر بخسبى از ما به تازيانه بزنيمت ، يعنى اين اشارت است به فرط محبت كه هر چند محبت قوى تر گردد ، خوردن و خفتن كمتر گردد ، همه خاطر و سروى دوست فرو گيرد ، چنان گردد كه گوئى پيوسته دوست را همى بيند و يا دوست مى گويد و از دوست سخن مى شنود ، خاموش باشد به زبان ، گويا باشد به دل .

صامِتٌ بِلِسانِهِ ، ذاكِرٌ بِقَلْبِهِ ، مُطْرِقٌ بِرَأْسِهِ ، ناظِرٌ بِسِرِّهِ .

به زبان ساكت و به قلب گويا است ، سر بزير داشته و به باطن ناظر به واقعيات است .

پس چون محبت قوى گردد و همگى وى دوست فرو گيرد ، چنان شود كه هميشه گويا دوست پيش وى است ، اگر لمحه اى از دوست غافل گردد ، چنان داند كه دوست با وى عتاب همى كند .

چنان بكوى تو آسوده از بهشت برينم *** كه در ضمير نيامد خيال حورى و عينم
كمند طرّه نهادى بپاى طاقت و تابم *** سپاه غمزه كشيدى بغارت دل و دينم
نه دست آن كه دمى دامن وصال تو گيرم *** نه بخت آن كه شبى جلوه جمال تو بينم
مرا چه كار به ديدار مهوشان زمانه *** كه با وجود تو فارغ زسير روى زمينم
رشك مردن من جان عالمى بلب آيد *** اگر به روى تو افتد نگاه بازپسينم
زبسكه هر سر مويم هواى مهر تو دارد *** نمى برم زتو گر سر برى به خنجر كينم
زحسرت لب ميگون و جعد غاليه سايت *** رفيق لعل بدخشان شريك نافه چينم
معاشران همه مشغول عيش و عشرت و شادى *** بغير من كه شب و روز باغم تو قرينم
چگونه شاد نباشد دلم بگوشه نشينى *** كه خال گوشه چشم تو كرده گوشه نشينم
بر آستانه آن پادشاه حسن فروغى *** كمان كشيده زهر گوشه لشگرى بكمينم

در هر صورت بقول حضرت صادق (عليه السلام) . با ياد خدا ، و اهميت دادن به او امر حضرت او ، و ترك محرمات ، و توجه به اطلاع علام الغيوب بر همه اسرار ، روزنه نفوذ وساوس شيطانى را ببنديد ، كه وسوسه دام خطرناك و طريق شرانگيز ، و آتش سوزنده ، و طوفان بر باد دهنده اى است .

وَالْوَسْوَسَةُ ما يَكُونُ مِنْ خارج الْقَلْبِ بِإشارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَمُجاوَرَةِ الطَّبْعِ .

وامّا اِذا تَمَكَّنَ فِى الْقَلْبِ فَذلِكَ غَىٌّ وَكُفرٌ ; وَالله عَزَّوَجَلَّ دَعا عِبادَهُ بِلُطْفِ دَعْوتَهِ وَعَرَّفَهُمْ عَداوَةَ إبْليسَ فَقالَ عَزَّ مِنْ قائِل : إنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً .

فَكُنْ مَعَهُ كَالْغَريبِ مَعَ كَلْبِ الرّاعى يَفْزَعُ إلى صاحِبِهِ فى صَرْفِهِ عَنْهُ .

وسوسه در زمينه معرفت عقل و تمايل به عالم طبيعت از خارج قلب وارد خانه قلب مى شود ، و چون مرحله طبع و شهوات مادى بر جنبه عقل غالب شد و توجه و معرفت عقل از انسانى رخت بست ، آنچنان قدم وسوسه در قلب محكم و برقرار مى گردد كه كار آدمى به گمراهى و گم گشتگى و كفر مى رسد .

خداوند بزرگ با لطف و محبتى كه نسبت به همه دارد ، بندگانش را به سوى خود دعوت كرده و دشمنى ابليس را به آنان شناسانده آنجائى كه فرموده :

شيطان دشمن شماست ، او را به حقيقت دشمن بگيريد ، معامله كن با اين دشمن خطرناك چون معامله شخص غريب با سگ چوپان ، نديدى چون سگ

گله به شخص غريب حمله كند ، آن شخص براى دفع حمله خطرناك آن سگ به چوپان پناه مى برد ، و اين پناه برى است كه او را در حصار امنيت قرار مى دهد ، كه هر كس از شر ابليس به حضرت حق پناه برد بى ترديد خداوند مهربان او را پناه خواهد داد كه او پناه تمام بى پناهان و شفاى درد دردمندان و يار بى ياران و اميد گدايان و تكيه گاه مستمندان است .

الهى بى پناهان را پناهى *** بسوى خسته حالان كن نگاهى
چه كم گردد زسلطان گر نوازد *** گدائى را زرحمت گاه گاهى
الهى تكيه بر لطف تو كردم *** كه جز لطفت ندارم تكيه گاهى
مرا شرح پريشانى چه حاجت *** كه بر حال پريشانم گواهى
دل سرگشته ام را رهنما باش *** كه دل بى رهنما افتد بچاهى
نهاده سر بخاك آستانت *** گدائى دردمندى عذرخواهى
اميد لطف و بخشش از تو دارد *** اسيرى شرمسارى روسياهى
تهيدستى كه با اشك ندامت *** زپا افتاده از بار گناهى
گرفتم دامن بخشنده اى را *** كه بخشد از كرم كوهى به كاهى
رحيمى چاره سازى بى نيازى *** كريمى دلنوازى دادخواهى
خوشا آنكس كه بندد با تو پيوند *** خوشا آن دل كه دارد با تو راهى
مران از آستانت بى نوا را *** كه ديگر در بساطم نيست آهى
مقام و عزّ و جاهت چون ستايم *** كه برتر از مقام عزّ و جاهى
فنا كى دولت سرمد پذيرد *** كه اقليم بقا را پادشاهى
زنخل رحمت بى انتهايت *** بيفكن سايه بر روى گياهى
به آب چشمت لطفت فرو شوى *** اگر سر زد خطائى اشتباهى
مران يا رب زدرگاهت رسا را *** پناه آورده سويت بى پناهى

ابليس از روز شروع حيات آدم بعنوان دشمن مرد و زن معرفى مى شود

زيباترين و رساترين كلامى كه به اين حقيقت بسيار عالى دلالت دارد ، كلام وجود مقدّس حضرت حق است ، قرآن كريم در سوره مباركه طه مسئله اعلام اين مسئله كه ابليس دشمن مرد و زن است را در آيات صد و هفده تا صد و بيست بيان مى كند .

) فَقُلْنَا يَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى * إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَى * وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَى * فَوَسْوَسَ إِلَّيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَاآدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْك لاَّ يَبْلَى ((1) .

پس به آدم گفتيم اى آدم به حقيقت بدان كه ابليس با تو و همسرت دشمن است ، هشيار باش كه مبادا شما را از بهشت بيرون كند . كه پس از خروج از بهشت به دردسر و مشقت خواهى افتاد .

در اين بهشت هرگونه لباس و غذا براى تو آماده است و بدان كه در اينجا نه گرسنه مانى و نه عريان .

و تو در اين بهشت از رنج تشنگى و آفتاب زدگى آزار نبينى ، با اين همه سفارش ، شيطان در راه وسوسه او قدم گذاشت و به او گفت ميل دارى تو را به درخت ابديت آور و ملك جاودانى دلالت كنم ؟

سپس قرآن مجيد مى فرمايد : آدم و همسرش به وسوسه اين دشمن غذا را از درخت نهى شده خوردند ، تا جائى كه لباسهاى بهشتى از تنشان ريخت عورت آنان در نظرشان آشكار شد ، آنها خواستند تا با ساترى از برگ درختان خود را بپوشانند ، آدم از خدا نافرمانى كرد پس به غوايت افتاد ، ولى خداوند مهربان وى را از رحمت بى منتهاى خود محروم نكرد ، توبه وسيله شد كه از طرف حضرت دوست پذيرفته شود .

اى پادشاه كون و مكان اى اله من *** لطفت زمهر شامل حال تباه من
من مستحق دوزخم از كرده هاى خويش *** واحسرتا اگر تو نبخشى گناه من
در حشر گر تو پرده زكارم برافكنى *** محشر شود سياه زروى سياه من
آندم كه جز عطاى تو را كس پناه نيست *** خواهم كه هم عطاى تو باشد پناه من
يك شب بطاعت تو نياورده ام به صبح *** بيهوده رفت روز و شب و سال و ماه من
اعضاى من كه غير گنه نيست كارشان *** اى واى اگر شوند به محشر گواه من
ترسم كه روز حشر زبسيارى گناه *** نزد تو هيچ كس نشود عذر خواه من
هرگه مرا بسوى تو راهى نمود عقل *** داد از هواى نفس كه شد سد راه من
من لايق جنان نيم اى واى پس اگر *** روز جزا جحيم شود جايگاه من
با اينهمه گناه چنانم اميدوار *** كآمد بجوش رحمتت از سوز آه من
يا رب چه باشد از گنه بنده بگذرى *** بگذشته را ببخش و زآينده بگذر

قرآن مجيد در بسيار از آيات خود تمام فرزندان آدم را همانند پدرشان از ابليس و جنود او كه در لباسهاى گوناگونى در زندگى آدميان ظهور مى كنند برحذر مى دارد و خلاصه پند و درسش اين است ، كه اين دشمن نابكار و اين موجود خطرناك تنها هدفش بهم ريختن اساس سعادت دنيا و آخرت آدميان است ، در اينجا نمونه اى از آن آيات الهى را ملاحظه كنيد :

) الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ وَاللهُ يَعِدُكُم مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلاً وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ((1) .

شيطان شما را به وقت انفاق وعده فقر و تهيدستى مى دهد و به فحشا و زشتى ها دعوت مى كند ، ولى خداوند به شما وعده آمرزش و فزونى مى دهد و خداوند قدرتش بى نهايت و بهر چيز داناست .

تفسير نمونه در توضيح اين آيه مى فرمايد :

نخستين جمله آيه مى گويد : هنگام انفاق يا اداى زكات ، شيطان شما را از فقر و تنگدستى مى ترساند .

بخصوص اگر اموال خوب و قابل توجه بخواهيد انفاق كنيد كه در آيه قبل به آن اشاره رفت .

و چه بسا اين وسوسه شيطانى مانع از انفاق و بخشش مى گردد و حتى ممكن است در اداى زكات و خمس و ساير انفاقهاى واجب نيز اثر بگذارد .

خداوند به اين وسيله بشر را آگاه مى كند كه خوددارى از انفاق به جهت ترس از تهيدستى فكر غلط و از وسوسه هاى شيطانى است ، و چون ممكن است بنظر برسد كه اين ترس گرچه از ناحيه شيطان است يك ترس منطقى است بلافاصله مى فرمايد : شيطان شما را وادار به معصيت و گناه مى كند ، بنابر اين ترس از فقر و تهيدستى در هر حال غلط است زيرا شيطان جز به باطل و گمراهى دعوت نمى كند .

اصولاً هر نوع فكر منفى و بازدارنده و كوته بينانه سرچشمه اش انحراف از

فطرت و تسليم در برابر وسوسه هاى شيطانى است ، اما هر گونه فكر مثبت و سازنده و محرك و آميخته با بلندنظرى سرچشمه اش الهامات الهى و فطرت پاك خداد داد است .

و با توجه به اين كه وسوسه هاى شيطانى بر خلاف قوانين آفرينش و سنت الهى است نتيجه و اثر منفى آن كه زيان و بدبختى است روشن خواهد بود .

در مقابل فرمانهاى پروردگار هماهنگ و هم دوش با آفرينش و فطرت است و نتيجه آن حيات و زندگى سعادت بخش مى باشد .

در توضيح اين سخن بايد گفت : در نظر ابتدائى انفاق و بذل مال چيزى جز كم كردن مال نيست و اين همان نظر كوته بينانه شيطانى است ، ولى با دقت و ديد وسيع مى بينيم كه انفاق ضامن بقاى اجتماع و تحكيم عدالت اجتماعى و سبب كم كردن فاصله طبقاتى و پيشرفت همگانى و عمومى مى باشد ، و مسلم است كه با پيشرفت اجتماع ، افرادى كه در آن اجتماع زندگى مى كنند نيز در رفاه و آسايش خواهند بود و اين همان نظر واقع بينانه الهى است .

قرآن به اين وسيله مسلمانان را توجه مى دهد ، كه انفاق اگر چه به ظاهر چيزى از شما كم مى كند ، در واقع چيزهايى بر سرمايه هاى شما مى افزايد ، هم از نظر معنوى و هم از نظر مادى .

در دنياى امروز كه نتيجه و اثر اختلافات طبقاتى و پايمال شدن ثروتها بخاطر بهم خوردن تعادل تقسيم ثروت به روشنى به چشم مى خورد ، درك معناى آيه فوق چندان مشكل نيست .

ضمناً از آيه استفاده مى شود كه يك نوع ارتباط ميان ترك نمودن انفاق و فحشاء وجود دارد ، البته اگر فحشا به معناى بخل باشد ، ارتباط آن از اين جهت است كه ترك انفاق و بخشش هاى مالى آرام آرام صفت بخل را كه از بدترين صفات است در انسان ايجاد مى كند ، و اگر فحشاء را به معناى مطلق گناه يا

فحشاى جنسى بگيريم باز ارتباط آن با ترك انفاق بر كسى پوشيده نيست ، زيرا سرچشمه بسيارى از گناهان و بى عفتى ها و خودفروشى ها فقر و تهيدستى است ، علاوه بر همه اينها انفاق يك سلسله آثار و بركات معنوى دارد كه جاى انكار نيست .

در تفسير مجمع البيان از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه هنگام انفاق دو چيز از طرف خداست و دو چيز از ناحيه شيطان است ، آنچه از جانب خداست يكى آمرزش گناهان و ديگرى وسعت و افزونى اموال است ، آنچه از طرف شيطان است يكى وعده فقر و تهيدست و ديگر امر به فحشاء است .

جالب توجه اينكه از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : هنگامى كه در سختى و تنگدستى افتاديد بوسيله انفاق كردن با خدا معامله كنيد ، انفاق نمائيد تا از تهيدستى نجات يابيد .

) وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ((1) .

در اين جمله اشاره به اين حقيقت شده كه چون خداوند قدرتى وسيع و علمى بى پايان دارد ، مى تواند به وعده خويش عمل كند ، بنابراين بايد به وعده او دلگرم بود نه وعده شيطان فريبكار و ناتوان كه انسان را به گناه مى كشاند و چون از آينده آگاه نيست و قدرتى ندارد وعده او جز گمراهى و تشويق به نادانى نخواهد بود .

يك بار ديگر در آيه شريفه دقت كنيد تا بر شما بيشتر روشن شود ، كه آن موجودى كه آدمى را به فقر وسوسه مى كند ، و دعوت به فحشا مى نمايد و خلاصه انسان را در جهت ضد خواسته هاى الهى مى كشاند تا خزى دنيا و عذاب آخرت را براى او فراهم كند دشمن واقعى انسان است ، و از اين دشمن با تمام توان بايد حذر كرد .

) إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ ((1) .

اين شيطان است كه با سخنان و گفته هاى پوچ خود ، دوستان و خواستارانش را مى ترساند ، تا آنان را از راه الهى و صراط مستقيم بازدارد ، شما از سخنان و گفته هاى او بيم و هراس بخود راه ندهيد ، اگر اهل ايمان هستيد از من بترسيد ، كه جز قدرت من قدرتى شايسته تر از آن نيست .

آرى موجودى كه انسان را از واقعيات اصيل و پيش آمدهاى الهى و حوادث سازنده ، و مصائب رشد دهنده يا از حقايق عالى و مهمى كه ذاتاً باعث جلب عنايت الهى است بترساند ، دشمن شماره يك انسان است و آدمى واجب است با تمام توان با او مبارزه كند .

عيش دنيا بجز خسان نرسيد *** جز رياضت به عاقلان نرسيد
سود كرد آن دل كه زدنيا كند *** مرد آزاده را زيان نرسيد
گشت بيچاره آن كه دنيا خواست *** هر چه را بست دل به آن نرسيد
سود دنيا زيان ، زيانش سود *** زين دو چيزى به عارفان نرسيد
جان عارف گذشته از دو جهان *** دو جهانش بگرد جان نرسيد
از هوا و هوس كسى نگذشت *** كه به عشرتگه جهان نرسيد
هر كه دل در سراى فانى بست *** همت كوتهش به آن نرسيد
هيچ كس سر به نان فرو نارد *** كه بنانش به آب و نان نرسيد
هر كه دنيا به آخرت نفروخت *** هم از اين ماند و هم به آن نرسيد
همت هيچ كس نشد عالى *** كه به فضل علوشان نرسيد
نتوان شرح اين معانى فيض *** نه بديع است گربيان نرسيد
) أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً ((1) .

آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه از كتب آسمانى بر تو و پشتيبان نازل شده ايمان آورده اند ، ولى مى خواهند طاغوت و حكام باطل را به داورى به طلبند ، با اين كه به آنها دستور داده شد به طاغوت كافر شوند ، و شيطان قصد دارد آنها را به شدت گمراه كند و به بيراهه هاى دوردستى بفرستند !

در شأن نزول اين آيه در تفسير با عظمت « مجمع البيان » جلد سوم صفحه 66 آمده :

يكى از يهوديان مدينه ، با يكى از مسلمانان منافق اختلافى داشت ، قرار گذاشتند يك نفر را به داورى بين خود انتخاب كنند ، شخص يهودى چون به عدالت و بى نظرى رهبر اسلام (صلى الله عليه وآله) اطمينان داشت گفت : من به داورى پيامبر شما راضيم ، ولى مرد منافق يكى از بزرگان يهود بنام كعب بن اشرف را انتخاب كرد . زيرا مى دانست كه مى تواند با هديه نظر او را به سوى خود جلب كند و به اين ترتيب با داورى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) مخالفت كرد ، اين آيه شريفه نازل شد و چنين افرادى را كه برده شيطان اند ، و به پيروى از او به دنيا و آخرت خود لطمه مى زنند به شدّت سرزنش كرد .

طاغوت از ماده طغيان است و اين كلمه با همه مشقاتش به معناى سركشى و شكستن حدود و قيود ، و يا هر چيزى كه وسيله طغيانگرى و يا سركشى است مى باشد بنابراين آنها كه داورى به باطل مى كنند طاغوت هستند ، زيرا حدود و مرزهاى الهى و حق و عدالت را شكسته اند .

در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : هر كس به غير حق حكم كند و مردم او را به داورى بطلبند طاغوت است .

آيه فوق مسلمانانى را كه براى داورى به نزد حكام جور مى رفتند ملامت مى كند و سپس اضافه مى نمايد كه : مراجعه به طاغوت يك دام شيطانى است كه مى خواهد انسانها را از راه راست به بيراهه هاى دوردستى بيفكند .

ناگفته پيداست كه آيه فوق همچون ساير آيات قرآن يك حكم عمومى و جاودانى را براى همه مسلمانان در سراسر اعصار و قرون بيان مى نمايد ، و به آنان اخطار مى كند كه مراجعه كردن به حكام باطل و داورى خواستن از طاغوت ، با ايمان به خدا و كتب آسمانى سازگار نيست ، به علاوه انسان را از مسير حق به بيراهه هائى پرتاب مى كند كه فاصله آن از حق بسيار زياد است ، مفاسد چنين داورى ها در بهم ريختن سازمان اجتماعى بشر بر هيچ كس پوشيده نيست ، و يكى از عوامل عقب گرد اجتماعات محسوب مى شود(1) .

) وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً * يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلاِْنسَانِ خَذُولاً ((2) .

و به ياد آور روزى را كه ستمكار دست خود را از شدّت پشيمانى و اندوه به دندان مى گزد و مى گويد : اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم .

اى واى بر من ، كاش فلان را دوست خود انتخاب نكرده بودم ، او مرا از ياد حق گمراه ساخت ، بعد از آن كه آگاهى به سراغ من آمده بود ، و شيطان هميشه آدمى را بدبخت كرده سپس او را رها مى كند و دنبال كار خود مى رود !

براى اين آيه شأن نزولى به مضمون زير آورده اند :

در ميان مشركان مكه دو دوست بودند بنام عُقبه و ابى ، هر زمان عقبه از مسافرت مى آمد سفره اى مى انداخت و بزرگان قومش را براى صرف غذا دعوت مى كرد ، در عين حال هم علاقه داشت از محضر پيامبر بهره مند شود گرچه اسلام را قبول نكرده بود .

روزى از سفر آمد و طبق معمول غذا آماده كرد و دوستان را براى صرف غذا وعده گرفت ، در ضمن از پيامبر هم دعوت كرد .

وقتى غذا حاضر شد پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : تا شهادت به وحدانيت حق و رسالت من ندهى دست به سفره نمى برم !

عقبه شهادتين گفت ، اين خبر به گوش دوستش ابى رسيد ، نزد عقبه آمد و گفت از مسيرت منحرف شده اى ؟ پاسخ داد نه بخدا سوگند ، من منحرف نشده ام . ولكن مردى مهمان من بود كه جز با شهادتين من غذا نمى خورد ، من شرم داشتم او گرسنه از خانه من برود به اين خاطر شهادت به حق و رسالت دادم .

اين شيطان خطرناك به عقبه گفت : از تو راضى نمى شوم مگر در برابر او بايستى و آب دهن به صورتش بيندازى ! !

عقبه بدبخت به پيروى از شيطان اين كار را كرد و مرتد شد و سرانجام هم در جنگ بدر در صف كفار كشته شد و رفيقش ابى هم در جنگ احد به جهنم رفت ، از پى اين واقعه آن آيات نازل شد ، و هشدار داد كه شيطان جز خذلان آدمى چيزى نخواهد ، بنابراين از اين دشمن خطرناك سخت بپرهيزيد .

خداوندا به تعداد هر سر موى ما شيطانى در درون و برون در راه ماست ، اگر لطف و عنايت تو نباشد ، ما را قدرت حفظ خود از خطرات شيطان نيست .

الهى در اين راه پر از خطر ما را از حفظ و حراست و از لطف و عنايت خود بى بهره مگذار .

خداوند اگر نظر تو نباشد ، به يك آن تمام واقعيات از ما گرفته مى شود و جز خزى دينا و عذاب آخرت براى ما چيزى باقى نخواهد ماند ، خدايا ما را هم چون عاشقان جمالت از معنويتى سنگين و روحانيتى عظيم برخوردار كن تا تمام وجود و هستى ما هم چون آنان به پيشگاهت مترنّم به اين برنامه باشد .

اى ربوده دلم به رعنائى *** اين چه لطفست و اين چه زيبائى
بيم آنست كز غم عشقت *** سر بر آرد دلم به شيدائى
از جمالت خجل شود خورشيد *** گر تو برقع زروى بگشائى
زير برقع چو آفتاب منير *** اندر ابر لطيف پيدائى
در جمالت لطافتى است كه آن *** در نيايد كمال بينائى
آن ملاحت كه حسن روى تراست *** كس نبيند مگر تو بنمائى
منقطع مى شود زبان مرا *** پيش وصف رخ تو گويائى
نيست بى روى تو عراقى را *** بيش از اين طاقت شكيبائى
) وَقُل لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلاِْنسَانِ عَدُوّاً مُبِيناً ((1) .

اى پيامبر به بندگانم بگو در مقام گفتن هميشه سخن بهتر بر زبان آريد كه شيطان بوسيله كار زشت مى خواهد شما دشمنى و فساد ايجاد كنيد ، دشمنى اين موجود خطرناك با انسان مسئله روشن و آشكارى است .

خطرشيطان از ديدگاه اميرالمؤمنين (عليه السلام)

امام عاشقان ، مولاى عارفان ، اميرمؤمنان در باره شيطان و شرورش و در باره پيروان شيطان و بدبختى هاشان در خطبه هفتم نهج البلاغه مى فرمايد :

اِتَّخَذُوا الشَّيْطانَ لاِمْرِهِمْ مِلاكاً ، وَاتَّخَذَهُمْ لَهُ اَشْراكاً ، فَباضَ وَفَرَّخَ في صُدُورِهِمْ ، وَدَبَّ وَدَرَجَ في حُجُورِهِمْ ، فَنَظَرَ بِأعْيُنِهِمْ وَنَطَقَ بِألْسِنَتِهِمْ ، فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ ، وَزَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ ، فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطانُ في سُلْطانِهِ ، وَنَطَقَ بِالْبأطِلِ عَلى لِسانِهِ .

مردمى هستند كه شيطان را تكيه گاه شئون زندگى خود قرار دادند و شيطان هم آنان را در پليدى و فريبندگى شركاى خود نمود ، اين موجود پليد در درون سينه هاى آنان تخم گذارد و جوجه درآورد حركت كرد و تدريجاً در آغوش آنان نشست .

آن مطرود ازل و ابد با چشمان آنان مى نگرد و با زبانهايشان سخن مى گويد ، نتيجه اين شد كه آنان را مركبى براى راندن در لغزشگاهها نمود و خطا و انحراف را در ديدگاه آنان بياراست ، در زندگى رفتار كسى را پيش گرفتند كه شيطان او را در سلطه خود شريك نموده ، باطل را از زبانش بيرون بياورد .

شارح نهج البلاغه حكيم بزرگوار آقاى جعفرى در توضيح اين جملات مى فرمايد :

درست است كه كار شيطان اغوا و فريب دادن اولاد آدم است ولى فعاليت او از آراستن خطاها و گناهان تجاوز نمى كند .

اين موجود پليد هرگز مانند يك عامل جبرى مردم را به بدبختى و سقوط نمى كشاند ، و چنان كه در قرآن مجيد آمده است كار او وعده هاى دروغين و آرايش هاى بى اساس مى باشد .

خداوند رحمان انسانها را بوسيله عقول و وجدان ها و پيامبران از اغواها و فريبكاريهاى شيطان برحذر داشته است ، سه وسيله مزبور قدرتى بيش از تحريكات شيطان دارا مى باشند ، كه بخوبى مى توانند دغل كارى هاى شيطان را خنثى نمايند .

بنابراين ، اين شيطان نيست كه دست آدمى را گرفته با اجبار او را بردهً خود مى سازد ، بلكه اين خود انسان است كه نخست همه وسايل سه گانه را از كار مى اندازد و تحريكات آنها را در درون خود خنثى مى نمايد و دست بردگى به سوى شيطان دراز مى كند و سپس آن موجود پليد شريك زندگى او مى گردد ، اين مطلب در مواردى از قرآن مجيد چنين مطرح شده است .

) وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الاَْمْرُ إِنَّ اللهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَان إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ((1) .

هنگامى كه امر الهى در روز قيامت در باره گمراهان و رستگاران محقق شد شيطان به اولاد آدم مى گويد .

خداوند به شما وعده حق داده بود ، و من به شما وعده دادم و تخلف كردم و من سلطه بر شما نداشتم جز اينكه شما را خواندم ، دعوت مرا پذيرفتيد مرا ملامت نكنيد ، خودتان را ملامت كنيد ، امروز نه من مى توانم به شما پناه بدهم نه شما مى توانيد پناهگاه من باشيد ، من به آنچه كه شما پيش از اين ]در دنيا[ مرا در آن ]اطاعت خدا[ شريك قرار داديد كفر ورزيده ام براى ستمكاران عذاب دردناكى است .

ملاحظه مى شود كه شيطان بعنوان يك عامل جبرى فرزندان آدم را به تباهى نمى كشد ، بلكه وعده هاى دروغين مى دهد و خطاكارى ها را مى آرايد و بس .

بنابراين ملامت كردن شيطان بى مورد خواهد بود ، همين مسئله در باره نفس ( مدير غرائز حيوانى ) آدمى نيز وجود دارد ، به اين معنى كه آدمى در روز قيامت نمى تواند گناهان و انحرافات خود را به گردن نفس بيندازد و بگويد :

چون خدا به من نفس داده بود ، لذا مرتكب گناه شدم ، زيرا تحريكات و فعاليت هاى غرائز حيوانى به مديريت نفس در برابر نيروهاى عقل و وجدان و فرياد پيامبران عظام قابل توجيه و مهار كردن بوده ، هرگز به درجه عامل جبرى نمى رسد .

در اين كه شيطان را سلطه و زورى نسبت به آدميان نيست باز در قرآن مجيد مى خوانيم :

) وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الاَْمْوَالِ وَالاَْوْلاَدِ وَعِدْهُمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلاَّ غُرُوراً * إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً ((1) .

اى شيطان از اولاد آدم هر چه بتوانى با صداى خود دعوت و تحريك كن عمال سواره و پياده خود را به سوى بنان بسيج نما و در اموال و فرزندانشان مشترك باش و به آنان وعده بده ، و شيطان به فرزندان آدم وعده اى جز فريبندگى نمى دهد ، قطعى است كه تو اى شيطان ، سلطه اى بر بندگان من ندارى و پشتيبانى پروردگار تو كافى است .

مقصود از شركت شيطان در اموال و اولاد و ساير شئون زندگى شركت محسوس و عينى نيست ، كه مانند يك پديده فيزيكى قابل مشاهده باشد ، بلكه منظور شريك شدن او در هدف گيريها و انتخاب وسائل و ساير عوامل محرك انسانى در انديشه و گفتار و رفتار مى باشد ، مانند شركت نفس كه مديريت غرائز حيوانى را دارد و در شئون زندگى داخل در هدف گيرى ها و انتخاب وسائل و ساير عوامل محرك مى گردد .

سهم آدمى در اين شركت گاهى به قدرى تقليل پيدا مى كند كه شئون زندگى آدمى تا حدّ مالكيت انحصارى شيطان و هوا و هوس در مى آيد ، اين حد از تبهكارى در قرآن مجيد در آيه زير گوشزد شده است :

) أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً ((1) .

آيا ديدى آن كس را كه هواى نفسش را خداى خود قرار داده است ، آيا تو وكيل او مى باشى .

شيطان اين موجود پليد در درون سينه هاى آنان تخم گذارد و جوجه درآورد و حركت كرد و تدريجاً در آغوش آنان نشست .

آن سينه آدمى كه جايگاه دل است ، و دل آدمى كه جايگاه تجلى انوار الهى است ، و انوار الهى كه از خورشيد عظمت خداوندى تشعشع مى كند ، با پيروى از شيطان مبدل به قفسه و آشيانه دائمى شيطان مى گردد .

معناى قفسه شيطان بودن آن نيست كه واقعاً يك موجود فيزيكى در سينه آدمى داخل شده در گوشه اى مى نشيند و شروع به امر و نهى مى كند ، بلكه همانطور كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد :

اين موجود پليد كه نمود فيزيكى ندارد ، همه سطوح روانى را اشغال نموده خيالات و توهمات و وسوسه ها و شك و ترديدها را در آن سطوح توليد مى كند و مالك مطلق آن سطوح مى گردد .

كلمه درج اشاره لطيفى به اين حقيقت دارد كه اين تسلّط به تدريج انجام مى گيرد ، و چنان نيست كه وجدان و عقل و فطرت پاك آدمى ناگهان از درون وى محو شوند و شيطان فوراً جاى آنها را بگيرد .

اندك اندك راه زد سيم و زرش *** مرگ و جسك نوفتاداند رسرش
عشق گردانيد با او پوستين *** مى گريزد خواجه از شور و شرش
اندك اندك روى سرخش زرد شد *** اندك اندك خشك شد چشم ترش
وسوسه و انديشه بروى درگشاد *** راند عشق لا ابالى از درش
اندك اندك شاخ و برگش خشك گشت *** چون بريده شد رگ بيخ آورش
اندك اندك ديو شد لا حول گو *** سست شد در عاشقى بال و پرش
عشق داد و دل بر اين عالم نهاد *** در برش زين پس نيايد دلبرش

پيروى از شيطان بتدريج خود انسان را تبديل به يك شيطان عليه ساير انسانها مى كند چنانچه مى فرمايند :

ديروز انسانهائى بودند كه مختصات انسانيت در وجود آنان فعاليت مى كرد ، راه مى رفتند و دست ديگران را هم براى سلوك در مسير كمال مى گرفتند ، تدريجاً آن مختصات را از دست دادند ، امروز به قهقرا مى روند و سدّ راه رهگذران كمال شده اند ، اكنون با هر فرد و گروهى كه ارتباط برقرار كنند منحرفش خواهند كرد ، بنابراين انسانهائى بودند كه امروز مبدل به شياطين شده ، رهزنى رهروان كمال را پيشه خود ساخته اند ، اين است معناى شياطين الانس .

وقتى كه هدف گيريها و انديشه هاى آدمى جنبه شيطانى داشته باشد او با داشتن صورت آدمى مبدل به شيطان مى گردد .

اى بسا ابليس آدم رو كه هست *** پس بهر دستى نبايد داد دست
وَكَذلِكَ إذا اَتاكَ الشَّيْطانُ مُوَسْوِساً لِيُضلَّكَ عَنْ سَبيلِ الْحَقِّ وَيُنْسِيَكَ ذِكْرَ اللهِ فَاسْتَعِذْ مِنْهُ بِرَبِّكَ وَرَبِّهِ فَإنَّهُ يُؤَيِّد الْحَقَّ عَلَى الْباطِلِ وَيَنْصُرُ الْمَظْلُومَ بِقَوْلِهِ عَزَّوَجَلَّ :) إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ((1) .

امام صادق (عليه السلام) در دنباله گفتار پر فروغ خود مى فرمايد :

چون شيطان به قصد گمراه كردن تو با وسوسه هايش به تو حملهور شد ،

خواست تو را از راه حق و ذكر حضرت الله باز دارد به خداى خود پناه ببر كه حضرت حق باطل را در برابر حق از بين مى برد و مظلوم را در برابر ظالم يارى مى دهد چنانچه در قرآن مجيد فرموده :

شيطان سلطه اى بر اهل ايمان كه تكيه بر پروردگار بزرگ دارند ندارد .

وَلَنْ تَقْدِرَ عَلى هذا وَمَعْرِفَةِ اِتْيانِهِ وَمَذاهِبِ وَسْوَسَتِهِ اِلاّ بِدَومِ الْمُراقَبَةِ وَالاِْسْتِقامَةِ عَلى بِساطِ الْخِدْمَةِ وَهَيْبَةِ الْمُطَّلَعِ وَكَثْرَةِ الذِّكْرِ ، وامَّا الْمُهْمِلُ لاِوْقاتِهِ فَهُوَ صَيْدُ الشَّيْطانِ .

بدون شك قدرت خلاصى از فريب او و نجات از راههاى فريب و وسوسه او براى تو نيست مگر به چند چيز .

1 ـ دوام مراقبت .

2 ـ استقامت بر عبادت .

3 ـ هراس از عظمت و قدرت خدائى كه بر درون و برون تو آگاه است .

4 ـ كثرت ياد حق در همه اوقات .

با توجه به اين چهار واقعيت ، انسان در مبارزه با شيطان قطعاً پيروز است ، ولى كسى كه در اين امور اهمال كار است و اوقاتش را بيهوده تلف مى كند به يقين صيد مناسبى براى اين دشمن خطرناك است .

خواجه در زمينه مراقبت مى فرمايد : مراقبه دوام ملاحظه مقصود است و به عبارت روشن تر ، دائماً بحق نظر داشتن .

سالكى كه در طريق حق است و هميشه به حق نظر دارد اهل مراقبه است ، مراقبه سه درجه دارد :

درجه اول : مراقبه اى است كه سالك در سير بسوى حق دارد .

درجه دوم : توجه يافتن به مراقبه حق است ، سالك متوجه مى گردد كه حق متعال مراقب اوست .

درجه سوم : مراقبه اى است كه سالك نسبت به آثار وجود حضرت حق داراست ، كيفيت تجليات حضرت احديت را پيوسته مورد نظر دارد .

قسم اول را مى توان مراقبه مقدماتى ، دوم را متوسط ، و سوم را عالى نام نهاد .

در مراقبه مقدماتى ، مراقبه سالك در اياب و ذهاب ، خورد و خواب ، گفت و شنود ، طاعت و عبادت ، رفتار و كردار است .

در اين مراقبه نظر سالك اين است كه از طريق دستورات شرع خارج نگردد ، آنچه انجام مى دهد بر وفق دستور باشد ، و براى اين منظور مراقبه را دارد كه خود را به اطاعت و عبادت زينت دهد . تا مورد توجه و عنايت واقع گردد ، خود را مى آرايد تا او را بپسندند و محرك او را در اين مراقبه وعده ها و وعيدها است ، از خوف عقاب از بديها كناره گيرى مى كند ، به اميد ثواب به خوبيها مى گرايد .

مبند اى دل بجز دريار خود دل *** اميد از هر كه دارى جمله بگسل
زمنزلگاه دونان رخت بربند *** و راى هر دو عالم جوى منزل
برون كن از درون سوداى گيتى *** از اين سودا بجز سودا چه حاصل
منه دل بر چنين محنت سزائى *** كه هرگز زو نيابى راحت دل
دل از جان و جهان بردار كلى *** نخست آنگه قدم زن در مراحل
كه راهى بس خطرناك است و تاريك *** كه كارى سخت دشوار است و مشكل
نمى بينى چو روى دوست بارى *** حجابى پيش روى خود فرو هل
چو روى حق نبينى ديده بر دوز *** نبايد ديد بارى روى باطل
تو هم بر بند بار خود از آنجا *** كه همراهانت بر بستند محمل
قدم بر فرق عالم نه عراقى *** نمانى تا در اينجا پاى درگل

در مراقبه متوسط سالك حق متعال را مراقب خود مى بيند ، به شهود در مى يابد كه در هر حال خداى متعالى مراقب اوست .

) كَانَ اللهُ عَلَى كُلِّ شَيْء رَقِيباً ((1) .

خداى متعالى نسبت به همه چيز رقيب است ، اين شهود به سالك نظر ديگرى مى دهد ، سالك را عوض مى كند ، مسير او را تغيير مى دهد ، در اول سالك براى خود كار مى كرد ، در اين مراقبه براى خدا كار مى كند ، در اول محرك او وعده هاى حق بود ، در اين مراقبه محركش جلب رضايت حق است ، در آنجا در انجام اعمال نظر تجارت داشت ، در اين جا وظيفه او را به عمل وادار مى كند ، در اول بهشت و يا جهنم منتهاى مقصد او بود ، در اينجا وصال و لقا نهايت سير اوست بقول خواجه :

در اين مراقبه چون سالك باعشق و محبت به وظائف قيام مى كند و منظور او ترك خودپرستى است بديهى است در نظر با حق متعال معارضه ندارد و نسبت به احكام او اعتراض نمى كند ، و مراقبه خود او هم ديگر مورد نظر او نخواهد بود .

در مراقبه عالى ، مراقبه سالك روى سبق ذات و ظهور اشارات و افاضات حضرت احديت است در كليه اجزاء زمان ازلاً و ابداً ، و روى خلاصى از ربطه و قيد مراقبه است ، كه با فناى نفس وتخليص از رسم حاصل است ، در اين مراقبه آيات و افاضات الهى مورد مشاهده سالك است ، مى خواهد بداند به چه كيفيت اين آيات در آفاق و انفس و در عالم انوار بروز و ظهور دارند و چطور الهامات ، اشارات و افاضات به خلق مى رسد ، و تجليات افعالى و صفاتى و ذاتى چگونه است ، به عبارت ساده تر مراقبه او روى مشيت و اراده الهى است .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation