بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 9, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     1 - عرفان اسلامي جلد 9
     10 - عرفان اسلامي جلد 9
     11 - عرفان اسلامي جلد 9
     12 - عرفان اسلامي جلد 9
     13 - عرفان اسلامي جلد 9
     14 - عرفان اسلامي جلد 9
     15 - عرفان اسلامي جلد 9
     2 - عرفان اسلامي جلد 9
     3 - عرفان اسلامي جلد 9
     4 - عرفان اسلامي جلد 9
     5 - عرفان اسلامي جلد 9
     6 - عرفان اسلامي جلد 9
     7 - عرفان اسلامي جلد 9
     8 - عرفان اسلامي جلد 9
     9 - عرفان اسلامي جلد 9
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد9
 

 

 
 

سيد الحكما آقا ميرزا ابوالحسن جلوه

سيد جلوه از اعاظم حكما و از بزرگترين اساتيد حكمت و معقول در عصر قاجاريه بود .

سيد به عزم رفتن سبزوار جهت استفاده از حاجى از اصفهان خارج شد ولى در تهران عزم سفرش به قصد اقامت تبديل شد و ساكن مدرسه دارالشفاء گشت .

مدت چهل و يكسال در آن مدرسه به تدريس و تربيت شاگردان مستعد پرداخت و تا آخر عمر مجرّد زيست .

ميرزا مورد احترام تمام طبقات بود ، ولى آن مرد بزرگ كه عمرى را براى خدا به رياضت گذراند از مقام و عنوان خويش به هيچ عنوان استفاده نكرد .

كراراً ناصر قاجار در حالى كه ميرزا كراهت داشت در همان حجره از آن سيد بزرگ ديدار كرد ، در حالى كه ميرزا نه اينكه به بازديد او نرفت ، بلكه در همان محل ديدار به شاه قاجار احترام مناسب با آن قدرت را نمى گذاشت .

آرى مردان خدا از خدا جز خدا نخواهند و براى غير حق هيچ گونه اصالتى قائل نيستند .

بقول خود ميرزا

چون شد كه در اين غمكده يك هم نفسى نيست *** از هم نفسان بگذر و از اصل كسى نيست
بازار جهان جمله جزا بين و مكافات *** عاقل بچه سان گفت كه آنجا عسى نيست
جز رفتن از اين مرحله با مژده رحمت *** داناست خدا در دل جلوه هوسى نيست

آقا محمد رضا اصفهانى

اين شخصيت والا كه بر بسيارى از اساتيد حكمت و عرفان برترى داشت . و شاگردان بنامى در مكتب او تربيت علمى و عملى يافتند براى شكايت از خوانين اطراف اصفهان كه مختصر ملك او را تصاحب كرده بودند به تهران آمد و چون كسى به شكايت او ترتيب اثر نداد به اصرار طلاب در مدرسه صدر شروع به درس كرد ، و تا آخر عمر در همان حجره اى كه بالاى آب انبار مدرسه بود سكونت اختيار نمود .

با اين كه در اوائل زندگى تمكّن مالى قابل توجه داشت ، در اواخر عمر كه نيازش بيشتر بود به حال تجرد با نان و پنير ساخت ، در حالى كه مى توانست از پرتو شخصيتش بهره هاى مادى فراوان ببرد .

اين مرد بزرگ در احوالاتش آمده : يك لحظه به غفلت نگذراند ، يا تدريس مى كرد و يا به عبادت مشغول مى شد و در بيست و چهار ساعت بيش از پنج ساعت نمى خوابيد ، اغلب روزها روزه داشت و بيشتر ساعات شب عبادت مى كرد ، با آن كه دائماً در خود سير داشت و هميشه حزن قلبى داشت ، هيچگاه تبسّم از لبش دور نمى شد !

وه كه مردان حق چه طرفه مردانى هستند ، آه و حسرت بر ما كه عمرى را به غفلت بسر برده و هنوز هم غافليم ، در حالى كه به مرگ ما چيزى نمانده ، الهى اين خفتگان در خواب غفلت را به لطف عميمت قبل از انتقال به جهان آخرت بيدار فرما .

هر كه در بند تو افتاد نجاتش نبود *** وان كه بى زخم تو ميرد درجاتش نبود
گنج ديدار تو نقديست كه صرفش نكند *** وجه حسن تو نصابى كه زكاتش نبود
هر كه در ظلمت راه تو شبى روز نكرد *** گر خضر شد به مثل آب حياتش نبود
جهد كردم كه شوم كشته شمشير غمت *** تا رسيدم به حياتى كه وفاتش نبود
هر كه همسايه خورشيد بود هم چو مسيح *** غم بيمارى و تشويش مماتش نبود
دل كه با درد تو باشد نكند ياد دوا *** خنك آن تشنه پرواى فراقش نبود
هر كه را قبله طاعت نبود ابروى تو *** بى حضورى است كه حاصل زصلاتش نبود
دردمند تو كه در آتش هجران بگداخت *** شربت صبر كه از آب نباتش نبود
هر كه از ياد كند ناله به بيدار عماد *** سست عهدى است كه آئين ثباتش نبود

باب سى و نهم :در بيان وسوسه است

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

لا يَتَمَكَّنُ الشَّيْطانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إلاّ وَقَدْ اَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِاللهِ وَاسْتَهانَ بِأمْرِه وَسَكَنَ إلى نَهْيِهِ وَنَسِىَ إطّلاعَهُ عَلى سِرِّهِ .

وَالْوَسْوَسَةُ ما يَكُونُ مِنْ خارج الْقَلْبِ بِإشارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَمُجاوَرَةِ الطَّبْعِ .

وامّا اِذا تَمَكَّنَ فِى الْقَلْبِ فَذلِكَ غَىٌّ وَكُفرٌ ; وَالله عَزَّوَجَلَّ دَعا عِبادَهُ بِلُطْفِ دَعْوتَهِ وَعَرَّفَهُمْ عَداوَةَ إبْليسَ فَقالَ عَزَّ مِنْ قائِل :

) إنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً ( .

فَكُنْ مَعَهُ كَالْغَريبِ مَعَ كَلْبِ الرّاعى يَفْزَعُ إلى صاحِبِهِ فى صَرْفِهِ عَنْهُ .

وَكَذلِكَ إذا اَتاكَ الشَّيْطانُ مُوَسْوِساً لِيُضلَّكَ عَنْ سَبيلِ الْحَقِّ وَيُنْسِيَكَ ذِكْرَ اللهِ فَاسْتَعِذْ مِنْهُ بِرَبِّكَ وَرَبِّهِ فَإنَّهُ يُؤَيِّد الْحَقَّ عَلَى الْباطِلِ وَيَنْصُرُ الْمَظْلُومَ بِقَوْلِهِ عَزَّوَجَلَّ :

) إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ((1) .

وَلَنْ تَقْدِرَ عَلى هذا وَمَعْرِفَةِ اِتْيانِهِ وَمَذاهِبِ وَسْوَسَتِهِ اِلاّ بِدَومِ الْمُراقَبَةِ وَالاِْسْتِقامَةِ عَلى بِساطِ الْخِدْمَةِ وَهَيْبَةِ الْمُطَّلَعِ وَكَثْرَةِ الذِّكْرِ ، وامَّا الْمُهْمِلُ لاِوْقاتِهِ فَهُوَ صَيْدُ الشَّيْطانِ .

وَاعْتَبِرْ بِما فَعَلَ بِنَفْسِهِ مِنَ الاِْغْواءِ وَالاِْسْتِكْبارِ حَيْثُ غَرَّهُ وَأعْجَبَهُ عَمَلُهُ وَعِبادَتُهُ وَبَصيرَتُهُ وَجُرْأتُهُ عَلَيْهِ ، قَدْ أوْرَثَهُ عِلْمُهُ وَمَعْرِفَتُهُ وَاسْتِدْلالُهُ بِمَعْقُولِهِ اللَّعْنَةَ عَلَيْهِ إلَى الاْبَدِ فَما ظَنُّكَ بِنَصيحَتِهِ وَدَعْوَتِهِ غَيْرَهُ .

فَاعْتَصِمْ بِحَبْلِ اللهِ الاْوْثَقِ وَهُوَ الاِْلْتِجاءُ وَالاْضْطِرارُ بِصِحَّةِ الاْفْتِقارِ إلَى اللهِ في كُلِّ نَفَس ، وَلا يَغُرَّنَّكَ تَزْيينُهُ الطّاعاتِ عَلَيْكَ فَإنَّهُ يَفْتَحُ لَكَ تِسْعَةً وَتِسْعينَ باباً مِنَ الْخَيْرِ لِيَظْفَرَ بِكَ عِنْدَ تَمامِ الْمِائَةِ ، فَقابِلْهُ بِالخِلافِ وَالصَّدِّ عَنْ سَبيلِهِ وَالْمُضادَّةِ بِأهْوائِهِ .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

لا يَتَمَكَّنُ الشَّيْطانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إلاّ وَقَدْ اَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِاللهِ وَاسْتَهانَ بِأمْرِه وَسَكَنَ إلى نَهْيِهِ وَنَسِىَ إطّلاعَهُ عَلى سِرِّهِ .

اين فصل كه وجود مقدس حضرت صادق (عليه السلام) مسئله وسوسه را در آن عنوان فرموده و آن را يكى از بدترين امراض قلبى دانسته ، و راه علاج قطعى آن را بيان مى فرمايد ، از مهم ترين فصول كتاب پر قيمت مصباح الشريعه است .

وسوسه حالتى است كه براى بريدن انسان از حق و از اخلاق حميده و اعمال پسنديده ، بوسيله شياطين انسى و جنّى متوجه انسان مى گردد ، و در حقيقت يك نوع تبليغ است كه از طرف دشمنان خدا به انسان القا مى شود ، تا نور هدايت و ولايت انبيا و ائمه از حيات آدمى گرفته شود ، و انسان عبد ذليل شيطان گشته براى خدمت به او در هر زمينه اى حاضر و آماده باشد .

وسوسه به دو صورت عملى و قولى هم چون شعله اى سوزان در راه خرمن انسانيت قرار مى گيرد ، و وسوسه گر هدفى جز تيشه زدن به ريشه آدمى ندارد .

بطور دائم در جوامع انسانى ، بخصوص جوامع مذهبى ، على الخصوص هر زمانى كه پرچم حق به اهتزاز مى آمد و اسلام مى رفت كه تمام قلوب را مسرخ كند وسوسه گر زياد بوده ، تا جائى كه مى توان گفت درصد وسوسه گران هميشه بيش از وسوسه شدگان بوده است !

وسوسه كه از طرف دشمنان حق ، و دوستان نادان ، و بى خبران از حقيقت ، و ماديگران پست و اهل دنيا و جاهلان و مغرضان و بخصوص از جانب بى صبران و بى طاقتان به هنگام هجوم مشكلات در راه خدا به انسان رو مى كند ، خطر عظيمى است ، كه براى دفع اين خطر بايد هشيار بود ، و به دامن خضر راه متوسل شد .

از خطر وسوسه بپرهيزيد ، و به اولياء خدا و عنايت و لطف حضرت حق پناه ببريد كه براى دفع اين خطر پناهى جز عنايت او نيست .

بر حق زباطل آن كه چو ما مى برد پناه *** از هر خطرى بسوى خدا مى برد پناه
زاهد چو عارف اردل آگاه باشدش *** بر كبريا زكبر و ريا مى برد پناه
بيمار هجر چاره ندارد به غير وصل *** آرى زدرد سوى دوا مى برد پناه
با خال او دلم به لبش برد پى بلى *** گم كرده ره به راهنما مى برد پناه
از جور دوست دوست آن كه به دشمن پناه برد *** مأمن نهاده و به بلا مى برد پناه
گفتى كه رنجى از سر كوى تو مى رود *** دلداده اى چو او به كجا مى برد پناه

امام صادق (عليه السلام) در ابتداى اين روايت مى فرمايد :

براى شيطان « چه شيطان انسى چه جنّى » راه وسوسه كردن « از طريق تبليغ يا عمل » برقرار نمى شود مگر اينكه انسان در بستر غفلت افتد و از ياد حضرت حق اعراض نمايد ، و دستورات و فرمانهاى جناب دوست را سبك بشمارد ، و بر نواهى و محرمات الهى روى آورده ، و از آگاهى و اطلاع حق بر درون و بر اشياءِ غافل شود .

آرى وقتى رابطه انسان با حضرت محبوب قطع شود ، و به فرامين و واجبات الهى عمل نشود ، و گناهان از همه طرف به انسان هجوم كند . و آدمى از اطلاع حق بر خود غافل بماند ، لقمه چرب و نرمى براى هجوم وساوس از شياطين مى شود ، وساوسى كه اعراض از ذكر را قوى تر كرده ، و ترك واجبات را ملكه نفسى قرار داده ، و شوق به گناه و غفلت از علم حق را در وجود انسان شديدتر مى كند .

شارح تمام واقعيات الهى و انسانى وجود مقدس حضرت حق ، انسان را از وساوس شياطين برحذر داشته و دستور مى دهد در اين زمينه به حضرت الله پناه ببرند .

جوهر نفس و قلب انسان به مقتضاى « كُلُّ مَوْلوُد يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ » پاك و صاف است ، و در اين لوحه صاف و لطيف از دو طرف فعاليت و نفوذ و تصرفاتى به عمل مى آيد ، از طرف جنود الهى رحمانى الهامات توأم با خير و صلاح و سعادت ، و از طرف جنود ابليسى شيطانى وسوسه هاى گمراه كننده و وحى هاى انحراف آور عرضه مى شود .

جنود الهى از عالم ملكوت و جبروت برمى خيزند ، چنان كه جنود شيطانى از عالم ملك و طبيعت روى كار آيند ، پس انسان را دو وجهه هست : يك روى به جانب عقل و ملكوت ، و يك روى به جانب ملك و طبيعت ، و بهر طرف كه متمايل گشته و روى نمود ، در تحت حكومت و تصرف و نفوذ جنود آن سرزمين واقع خواهد شد ، و يگانه برنامه تمام و كامل ، سير به سوى جهان ملكوت و روحانيت بوسيله همان آداب و احكام و اوامر و نواهى دينى است ، چنانكه تنها علامت ارتجاع و برگشت بسوى طبيعت و شيطنت ترك دستورهاى الهى و مخالفت با تكاليف دينى است .

ترك واجبات ، و آلوده شدن به محرمات عجب زمينه خطرناكى براى تأثير تبليغ و وسوسه هاى شياطين است ، و ذكر خدا و اداى واجبات و ترك محرمات عجب حصار عجيبى براى دفع شرور و فتن و اثرات تبليغ سوء و وسوسه هاى خنّاسان است .

در تو هرگز نرسيد آن كه زخود درنگذشت *** خاك پاى تو كه برسيد كه از سر نگذشت
هيچ كس چاشنى شربت وصل تو نيافت *** كه نخست از سر لذات جهان در نگذشت
آنچه از سوز غمت مى گذرد بر دل من *** بر سر مشعله و سينه مجمر نگذشت
سالهاشد كه من دلشده در هيچ مقام *** نگذشتم كه خيال تو برابر نگذشت
تا تو بر خاك ره خويش نكردى گذرى *** بادى از جانب كوى تو بر آن در نگذشت
دل من قرعه به اميد وصالت مى زد *** فال او راست نيامد مگر اختر نگذشت
نكهت عاليه و رايحه مشك نيافت *** هر نسيمى كه بر آن زلف معنبر نگذشت
آن كه بيرون شد از چشم تو يك لحظه عماد *** هرگزش ياد تو در خاطر انور نگذشت

نظرى بر دو سوره فلق و ناس

در اين دو سوره با عظمت كه حاوى بسيارى از حقايق است به مسئله شرور و وساوس و مبادى و منشأ هر دو و راه علاجش اشاره رفته ، و دستور به قرائت هر دو سوره با تأكيدهاى فراوانى كه رسيده ، به خاطر اين است كه تكرار قرائت حقايق دو سوره را در قلب ظهور داده و پس از قلب تمام اعضا و جوارح را تصرف نموده ، آدمى را با تمام وجود در پناه حضرت حق قرار دهد ، تا از هر شرّ و وسوسه اى در امان بماند .

براى توضيح حقايق اين دو سوره نزديك به نوزده تفسير در اختيار اين فقير بود ، بين اين تفاسير در توضيح اين دو سوره فرق زيادى وجود نداشت تنها تفسيرى كه بهتر و بيشتر از ساير تفاسير از عهده بيان اين دو سوره برآمده بود تفسير پرتوى از قرآن بود ، كه در اين زمينه خلاصه اى از آن تفسير نقل مى شود .

) قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ((1) .

فلق اگر اشاره به نوع باشد شامل هرگونه فلقى مى شود : آن شعاعى كه از شكافته شدن تاريكى ، و آن گياه و جانورى كه از زمين و بذر و تخم و رحم سرير مى آورد .

آن چشمه ها و بارانهائى كه از درون كوهها و ابرهاى فشرده جارى مى شود .

اعمالى كه از نيات و خويها ، و معارفى كه از اذهان و افكار ، و صورتهايى كه از تركيب عناصر و ماده ، و وجودى كه از عدم پديدار مى شود .

اضافه اسم رب به الفلق اشعار به چنين ربوبيت وسيع و فراگيرنده اى دارد كه پيوسته در درون جهان و زير پوست ها ، و پرده هاى گوناگون ، هر موجودى را مى پروراند و چون آماده ظهور شدند آن پرده ها و پوست ها را سر شكاف مى نمايد و آنها را پديد مى آورد .

) مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ((2) .

حرف « ما » دلالت بر تعميم و شمول دارد و اضافه شر به آن و فعل « خلق » و نسبت آن به خالق مشعر به آن است كه شر از خلق و تركيب و امتزاج و تفصيل كائنات و مواد و قوا برمى آيد ، نه از عالم امر و اراده فاعلى خالق .

اين شرور فقط همان مضاف به ما خلق است و در واقع نمايشى از چگونگى نظر و انديشه و دريافت انسان از حوادث متضاد مى باشد . و وجود عينى و مستقلى ندارند .

پس اگر انسان خود را برتر آرد و در حريم قدرت رب رساند و به او ايمان آورد و پناهنده شود و با نظر ربوبى به حوادث و پديده هاى جهان بنگرد ، از مواجهه با آنچه شر مى نمايد امنيت مى يابد و در درون هر حادثه شر نمائى خيرى يا مقدمه خيرى مى نگرد ، و يا بينش وسيع و نيروى اراده اى كه در حريم رب مى يابد ، مى تواند هر حادثه اى را رو به خير و مقاصد برتر بگرداند و بالاى امواج حوادث بسوى ساحل خير پيش رود .

و به عكس براى فرد تنها و بى پناهى كه خود را از حريم پناهندگى رب بر كنار داشته و در ميان و درون حوادث واقع شده ، هر موج حادثه و هر پديده اى كه از گريبان آفرينش ، يا از دروه اجتماع يا از باطن انديشه ها سر زند ، شر مى نمايد و در مسير شرش پيش مى برد .

تا اختيار كردم سر منزل رضا را *** مملوك خويش ديدم فرمانده قضا را
تا ترك جان نگفتم آسوده دل نخفتم *** تا سير خود نكردم نشناختم خدا را
چون رو بدوست كردى سر كن بجور دشمن *** چون نام عشق بردى آماده شو بلا را
دردا كه كشت ما را شيرين لبى كه مى گفت *** من داده ام به عيسى انفاس جانفزا را
يك نكته از دو لعلش گفتيم با سكندر *** خضر از حيا بپوشيد سرچشمه بقا را
دوش اى صبا از آن گل در بوستان چه گفتى *** كآتش بجان فكندى مرغان خوش نوا را
بخت ارمدد نمايد از زلف سربلندى *** بندى بپا توان زد صبر گريز پا را
يا رب چه شاهدى تو كز غيرت محبت *** بيگانه كردى از هم ياران آشنا را
آئينه رو نگارا از بى بصير حذر كن *** ترسم كه تيره سازى دلهاى با صفا را
گر سوزن جفايت خون مرا بريزد *** نتوان زدست دادن سررشته وفا را
تا ديده ام فروغى روشن بنور حق شد *** كمتر زذره ديدم خورشيد با ضيارا
) وَمِن شَرِّ غَاسِق إِذَا وَقَبَ ((1) .

نكره آمدن غاسق و قيد ظرف اذا وقب شامل هرگونه تاريكى فشرنده و فراگيرنده اى مى شود ، كه همه محيط و ظرف تابش را پركند و هر روزنه نورى را مسدود نمايد .

مثال بارز و محسوس اين گونه غاسق ، تاريكى شب ديجور است . كه در آن راهزنان و جانوران و احلام و اوهام وحشت انگيز از لانه ها و كمين گاه هاى زيرزمين و خلال نفوس سربرمى آورند و تاخت و تاز مى نمايند .

تاريكى فراگيرنده كفر و جهل و هوا و خشم و شهوت ، مثال هاى ديگرى از غاسق اذا وقب است كه شر آنها از نفس آدمى و در اوست و خطيرتر از هر شرى مى باشد .

همينكه اين تاريكى هاى نفسانى محيط درونى آدم را فرا گرفت و نور ايمان و پرتو عقل و شعاع وجدان را خاموش داشت. غرائز و خويهاى حيوانى و عقده ها از بندها و كمين گاههاى درونى رها مى شوند و چون جانورهاى متنوع و متلون به تاخت و تاز درمى آيند و به مركز فرمان و اراده يورش مى آورند، تا همين كه آن را بدست گرفتند همه قوا و جوارح را بخواست خود و در مسير انجام شهوات و اوهام و زبانه هاى خشم خود بهر سو مى گردانند و در اين مسير هر حد و قيد قانونى و اخلاقى و مانعى را از ميان برمى دارند و هر استعداد و شخصيتى را درهم مى شكنند و هر قدرت و نيروئى را در اختيار خود مى گيرند .

چاره كفر تو ايمان است و بس *** دافع هر درد درمان است و بس
اى كه پا بر خوان هر خان مى نهى *** تشنه خون تو آن خان است و بس
اين همه بهر شكم كوشش مكن *** حل اين مشكل بسى نان است و بس
آن كه در بند شكم درمانده است *** درگذر از وى كه حيوان است و بس
تا هوس را سرور خود كرده اى *** گله ات را گرگ چوپان است و بس
تا هوس را رهبر خود كرده اى *** خانه ات را دزد دربان است و بس
اى كه از بهبود حالى نااميد *** عقده كار تو حرمان است و بس
كى بتاج سرورى نائل شود *** هر سرى كاندر گريبان است و بس
ملك جان را تا سليمان شرع نيست *** ديو نفس آنجا سليمان است و بس
جاى بلبل تا در اين گلشن تهى است *** زاغ زشت آوا غزل خوان است و بس
هر كه زد مشتى بناحق بر سرى *** مشت او را چاره سندان است و بس
كاخ دين را جز عمل بنياد نيست *** علم تنها نقش ايوان است و بس
هر كه گيرد تيغ مرد جنگ نيست *** جنگ كار مرد ميدان است و بس
جستجوى گل بخارستان مكن *** جلوه گل در گلستان است و بس
اندرون خانه توحيد را *** مذهب اسلام دالان است و بس
بزم هر كس را به شب شمعى سزد *** شمع ما آيات قرآن است و بس
) وَمِن شَرِّ النَّفَاثَاتِ فِي الْعُقَدِ ((1) .

چون خطاب و سياق و مضامين آيات اين سوره و همچنين سوره بعد ، نشان دهنده شرور و آفاتى است كه از حوادث خلقت و قوا و انگيزه هاى نفسانى برمى آيد ، و متوجه رسالت اسلام و ايمان و عقايد و اجتماع مسلمانان مى شود ، بايد تعبير النفاثات فى العقد ، نوعى تشبيه لطيف و استعاره باشد ، براى نشان دادن تبليغات آهسته زنانه و ساحرانه و ماهرانه اى كه در مشاعر و تصميمات ايمانى و عقده هاى اعتقادى نفوذ مى نمايد و آنها را يكى پس از ديگرى سست و باز مى گرداند ، از اين رو كار دميدن و گره زدن جادوگرانه را « عزيمه ـ عزائم ـ رقيه ـ رقى » گويند .

گويا در اين آيه به فى العقد تعبير شده تا اشعار به همان گرههاى عقيده و ايمانى داشته باشد كه جادوگران و دشمنان عقايد محكم ، مى كوشند و با نفس هاى مسموم خود همى آهسته و پنهانى مى دمند تا آنها را سست نمايند و صاحبان عقيده را تحت نفوذ و بهره گيرى خود درآورند و به عبارت بهتر آنان را دربند استعمار و استثمار قرار دهند .

در اين قسمت يعنى در توضيح نفاثات فى العقد سخن را بدست يكى از دانشمندان بنام اسلامى محمد محمود صواف كه از نقشه هاى نقاثاتى استعمارگران پرده برداشته مى سپارم ، سپس به توضيح آيات دو سوره ادامه مى دهيم .

« از هزاران سال يا بيشتر به اين طرف ، يهود ، مسيحيان ، مجوس و مشركين براى درهم شكستن عظمت اسلام به حيله و نيرنگ دست زده اند .

در اين راه نقشه ها كشيده و توطئه ها چيده اند ، براى از بين بردن شكوه و مجد اسلام و در هم كوبيدن مسلمانان و همچنين براى مبارزه با دعوت آنان اجتماعات جهانى تشكيل داده اند .

ولى اسلام همان اسلام بوده ، نه سپاهى از آن شكست مى خورد و نه پرچمى از آن سرنگون مى گردد .

طى اين مدت طولانى در هيچ معركه اى از بين نمى رفت ، بلكه مانند كوه محكمى هر مخالفى را با شكست پاسخ مى داد .

مسلمانان در دين خود داراى بصيرت بوده و رابطه محكمى با خدا داشتند ، برراى بزرگداشت كلمه « الله » جهاد مى كردند ، و در راه خدا از هيچ گونه طعنه و ملامتى باك نداشتند .

برادرى در راه اسلام آنها را گرد هم آورده و پرچم خود را بالاى سرشان به اهتزاز درآورده بود ، همه آنها در برابر دشمن يكدست و متّحد بودند ، تعصبات كوركورانه آنها را پراكنده نمى ساخت ، و ملّيت هاى بيجا ميانشان جدائى نمى انداخت .

آنها بخوبى فهميده بودند كه ملّيت در قاموس اسلام يك معنا دارد ، آن هم تعصّب احمقانه و كوركورانه اى كه با طليعه اسلام عصرش منقرض شده بود .

در پناه اسلام آنچنان بهم فشرده بودند كه همگى يك تن و يك جسد به شمار مى آمدند ، مانند بناى محكمى كه همه قسمت ها در استحكام كلّى و دخيل باشند .

مسلمان ترك در كنار عرب مى جنگيد ، فارس دوشادوش كُرد شمشير مى زد و جهاد مى كرد ، سپاه اسلام كه از نژادها و توده هاى مختلف تشكيل يافته بود همچنان موجوديت خود را حفظ مى كرد .

سپاهى كه مانند قلعه محكم و محفوظى بخاطر حمايت از اسلام بوجود آمده و در دفاع از عقيده و دين خود از همه چيز بى نياز بود .

سپاهى كه بخاطر دفاع از رسالت ابدى ، جان خود را رايگان در اختيار خدائى مى گذاشت كه عهده دار رسالت و فرستنده پيامبر شناخته شده بود .

فردى از افراد امت بفكر عيب جوئى نبود ، يك سرباز عرب امتيازى نسبت به برادر تُرك يا فارس حس نمى كرد ، زيرا گرامى ترين آنان نزد خدا پرهيزكارترين آنها بود .

آن كس به مقام رهبرى سزاوار بود و در قلب افراد سپاه جاى مى گرفت كه از همه دلاورتر بوده ، و در ميدان جنگ استقامت زياد داشته باشد .

گاهى اين سپاه پيروز سپاه قرآن و اسلام تحت رهبرى يك عرب پيش مى رفت ، و زمانى تحت رهبرى يك كُرد يا يك تُرك .

مادامى كه رهبرشان مسلمان بود و در راه بزرگداشت نام خدا جهاد مى كرد و ميان مسلمانان فرقى قائل نبود احدى در فكر عيب جوئى از وى برنمى آمد .

سپاه آنان بخاطر همين وحدت و بهم پيوستگى مراحل موفقيت و پيروزى را يكى پس از ديگرى پشت سر مى نهاد .

موفقيت ملت اسلامى آنچنان بالا گرفت كه بحق بهترين امت ميان توده ها بحساب آمدند ، آرى معتدل ترين جمعيتى كه از ميان برخاستند و روى مدار عدالت حكومت كردند .

بهترين شاهد به حكومت عادلانه و همچنين انصاف و رحم آنها اين بوده كه قبل از فتح ديار توده ها به قلب آنان راه مى يافتند .

دوست و دشمن ، دور و نزديك شاهد اين همه فضائل كه از امتيازات مسلمانان بشمار مى رود بوده و به مقام ارجمندشان گواهى مى دهند ، تا آنجا كه دشمنان با ايمان قاطع دريافتند كه اين امّت مغلوب نخواهد شد و ستم نخواهد كشيد ، زيرا خداوند با آنهاست و پيوسته آنان را يارى مى كند .

توطئه استعمارگران با نفّاثات فى العُقَد

دشمنان اسلام نحوه برخوردى را كه با مسلمانان در طول قرنها پيش گرفته بودند مورد بررسى قرار داده و دريافتند كه جنگ با شمشير جز شكست و زيان نتيجه اى به آنان نداد ، جنگى كه مردان و جوانان آنها را به ديار نيستى فرستاده و آمال و آرزوهايشان را نقش به آب مى كرد .

وقتى صلاح الدين به آخرين تلاش مذبوحانه غربيان صليبى پايان داده و آن را نقش به آب نمود ، و بالاخره آنان را به بدترين وضعى از سرزمين هاى اسلامى دور ساخت و به اصلاح فساد و خرابكاريهائى كه بدست آنان انجام يافته بود پرداخته ، دوران جوانى و عظمت از بين رفتته را به اسلام بازگردانيد ، مسلمانان هيبت و سلطه اوّلى را بازيافتند ، و مثل اوّل طراوت و نيرو و متانت نصيب اسلام و مسلمانان گرديد .

صليبى هاى حيله گر و ساير دشمنان جهانى اسلام نزديك بود از شدت حسرت و بيچارگى قلب سياهشان از كار بيفتد ، قلبى كه دائماً به آتش حسد و كينه و خشم مى سوخت ، دوران مرگبارى را مى گذرانيدند ، چشمان آنها در برابر نورافشانيهاى اسلام كور و گوششان از شنيدن بانگ حقيقت خيزش كر گشته بود .

آرى دشمنان نحوه جنگى را كه با ما در پيش گرفته بودند خوب بررسى كردند و دريافتند كه جنگ با شمشير آنچنان شكستى را به آنان پيش مى آورد كه هرگز جبران پذير نخواهد بود .

با مسلمانان وارد ميدان مى شدند ولى از خرمن ستيزه جز شكست و سرزنش ، زيان و خسارت بهره اى نصيب آنان نمى گشت .

اوضاع جنگى و نظامى مسلمانان را ديده و مزه مرارت ميدانها را چشيدند و با خسارات افتضاح آميز و وضع دردناكى عقب نشينى كردند .

جوانان و مردان قهرمان ما را ديده و قدرت بهت آور سپاه پيروز ما را مشاهده كردند ، جبهه هاى جنگى را خالى نموده و ميدان ستيزه را ترك گفتند .

آنگاه براى پيدا كردن راه چاره اى در فكر فرو رفتند ، تا با پيدا كردن راه هاى تازه اى زودتر و بهتر به مقصد برسند و بر مسلمانان و در حقيقت براى شكست اسلام پيروز شوند .

اول مطلبى كه نظر پيشوايان يهود و نصارى و مجوس و مشركين و همه دشمنان اسلام را جلب كرد . راز عظمت مسلمانان بود .

آيا نيروئى كه به اين ملت امكان داد كه از مرزهاى جزيره منحطى به خارج رايه يافته توده ها و نژادهاى مختلف را در زير يك پرچم گرد آورد از كجا سرچشمه گرفته است ؟

كدام عامل باعث شده كه اقوام و قبائل مختلف تا اين حد پابند تعاون بوده و همگى به حالت فشرده ، در يك صف قرار گيرند ؟

آن كدام نيروست كه مردم پراكنده و جمعيت هاى متفرق را جمع كرده و از آنها بناى يك سپاه مظّفر و پيروزى پايه گذارى كرده است ؟

ملّتى از آنها بوجود آورده است مغلوب نشدنى ، ملّتى كه نه تنها از مرگ نمى هراسد بلكه آن را آرزو نموده و در راهش مى كوشد .

آن كدام رازى است كه اين ملت را از تنگناى جزيره محدود ، زندگى محدود ، افكار محدود ، افتخارات محدود ، و هم چنين از كشمكش هائى كه بر سر رياست هاى بى ارزش و مالكيت هاى كوچك مى افتاد رهائى بخشيد ؟

كدام قدرت آنها را از آن همه انحطاط و كوته بينى نجات داده و طورى آنها را تربيت كرد ، كه در باره قوميّت هاى شخصى و مليّت هاى فردى كوچك ترين فكرى نكنند ، و هيچ كس در انديشه قبيله خود نبوده و توجّهى به سرزمين شخصى و وطن خود نداشته باشد ؟

نه ربيعه اى بشناسد و نه مُضرى ، عدنانى با قحطانى فرقى نداشته همگى در اوضاع كلّى دنيا و مسائل مربوط به اوضاع فرهنگى و همگانى فكر كنند و در باره عقايد مذهبى و دين جديدشان بينديشند ؟

اينان چگونه تمام توده ها را به يك قبيله تبديل نموده و همه نژادهاى مختلف را يكى كردند ؟

آرى فقط يك قبيله و يك نژاد ، آنهم امت و نژاد اسلامى ، كدام عامل اين جمعيت را وادرا كرد دست به ترقيّاتى بزند كه مردم سراسر جهان اعم از گذشتگان و آيندگان از آنها عاجز باشند ؟

دشمنان اجنبى اسلام در هر يك از زيربناى وحدت و اجتماع ما ، اسرار نهضت ما ، عوامل آزادى و بالاخره در انگيزه دلاورى و شجاعت ما بدقت به مطالعه فكر كردند و قدرت يافتند ، گشتند تا آنجا كه قدرت داشتند ، زيرا روى اسرار ، ما انگشت نهاده و به آنچه مى خواستند دست يافتند !

همگى نظر دادند كه اسرار نهضت مسلمانان در پشت پرده دين آنها است ، و سرچشمه وحدت و نيرو و آزادى مسلمانان ، ديانت اسلام است .

سپس بعد از توافق در اين نظريه به تدبير و حيله پرداختند و چنين گفتند :

بياذيد با از بين بردن مكتب دينى مسلمانان ، بناى عظمت و سلطه آنان را ويران سازيم ، بيائيد اسلام را در نظر آنان تضعيف نموده از اسلام متنّفر كنيم .

ميان آنان و اسلام فاصله انداخته و آنها را به موضوعات ديگرى سرگرم كنيم .

با ايجاد تفرقه در گفت و طرز فكرشان آنان را به وضعى برگردانيم كه قبل از اسلام داشتند .

همان مليت محدود ، همان تعصبات احمقانه و همان اختلافات را به آنان بازگردانيم .

اين نقشه اى است كه راه غلبه و حاكميت را براى ما همواره كرده و فقط با اجراى اين نقشه مى توانيم به مسلمانان و سرزمين آنان تسلّط يابيم .

آرى اجراى اين برنامه ضامن تسلّط بر آنها و پيروزى ما بر پايگاهها و مراكز و دژهاى آنان خواهند بود .

مسلمانان از همين راه وارد شده اند كه ما نمى توانيم بر آنان پيروز شويم ، يا در نبردى بهر اندازه اى كه نيروى ما قوى و تجهيزات ما كامل باشد نمى توانيم بر آنان غلبه كنيم ، و تا روزى كه آنان پروانهوار دور شمع اسلام گرد آمده باشند وضع ما اين چنين خواهد بود ، و همين است راز عظمت آنان .

پس بر ماست كه مذهب آنان را از بين ببريم و همين امر موجب نابودى پايه هاى عظمت و استقلال مسلمانان در سراسر روى زمين خواهد بود .

همه آنها در اين موضوع توافق داشتند ، لذا توطئه چينى بر عليه اسلام شروع گرديد ، براى پيش برد هدفهاى مشترك و شومى كه داشتند نقشه ها كشيدند كه عبارت بود از :

1 ـ تأسيس و تكثير انواع مدارس اجنبى در سرزمين مسلمانان و ارسال معلمين كه نشان صليب را با خود همراه داشتند ، تا در محيط اين مدارس تربيت فرزندان مسلمان را عهده دار شوند .

مدارس تأسيس گرديد كه لابلاى كتب مسموم و هم چنين در سينه معلّمينش بيشتر استعمار و مسيحى گرى موج مى زد ، آرى در سينه آنهائى كه به اسلام كينه توزى مى كردند و جان خود را در راه مبارزه با اسلام وقف كرده بودند نقشه هائى نهفته بود !

2 ـ اعزام هيئت هاى تبليغى ، كه در كمين گاه هاى روى زمين پراكنده شده و جوانان مسلمان را در دين و عقيده خود به پرتگاه ترديد و شك نزديك ساخته او را تحت الشعاع اوهام و گمراهى قرار دهد ، از جمله وسائلى كه در اين نقشه بكار مى رفت تأسيس بيمارستانها و درمانگاهها بود .

3 ـ يكى از نقشه هاى آنان اين بود كه تا مى توانستند تعدادى از جوانان و فرزندان مسلمان را به سرزمين غرب اعزام كردند تا از فرهنگ مسموم آنها سيراب شده با وضعى به ديار خود برگردند كه با دين و اخلاق و اصول و روش هاى خود وداع گفته اند ، با وضعى برگردند كه با خود امانتى همراه دارند و آن امانت تبشير مسيحى گرى و نبرد با رسالت اسلام مى باشد .

4 ـ انتشار كتبى كه جوانان مسلمان را به راه فساد و گمراهى سوق دهد ، آنها را از فرهنگ اصيل خود منحرف كرده به اوهام احمقانه و بيشرمانه پاى بند ساخته ، بالاخره بسوى پرروئى و ديوانگى بكشاند .

5 ـ از همين نقشه ها تسلّط يافتن بر برنامه هاى فرهنگ تعليم در سرزمين هاى اسلامى بود ، وضع تعليمات علمى را طورى وانمود كردند كه جوانان از دين خود دورى جسته به پيامبر ايمان نداشته باشند و بسوى الحاد و فساد سوق داده شوند .

6 ـ انتشار دادن مجلات ننگين و دائر كردن سينماهاى مسموم و تلويزيون هائى كه جز تحريك غرائز جوانها برنامه اى نداشته باشند ، به حدّى كه جوانان بجاى انديشه در وضع ملّيت اسلامى خود و آينده دين و عقيده و آزادى وطنشان ، فقط براى سير كردن غرائز طبيعى خود بينديشند .

7 ـ با كوشش هاى پيگير و بى امان ، جوانان را به راه فساد و هرزگى كشيده و در اين راه مشروبات الكلى و دختران هوسران و عكسهاى ننگين و داستانهاى رسواكننده را بكار بردند ، زنان خواننده و فتنه انگيز را دسته دسته بنام هنر بديار مسلمين اعزام نمودند تا بنام ترقى و آزادى دست به خرابكارى بزنند ! !

8 ـ دريچه هاى تمدن و فرهنگ غرب را باز كرده و جوانان ما را براى تماشا از آنها بديار غرب دعوت كردند ، تا يك جوان مسلمان شيفته شادى و سرور و همچنين مظاهر دور از واقعيت و تمدن و فرهنگ آن گشته ، ملت و كشور خود را به بهانه سرپيچى از تمدن تحقير نمايند ، از اوضاع گذشته غربيها غافل نموده شيفته وضع فعلى آنان نمايند ، با اين كه جسمش در محيط اسلامى و كشور خود پرورش يافته و در ديار شرق پا به دنيا نهاده است معهذا روح و قلب خود را به ديار غرب بفرستند .

9 ـ تسلط به اوضاع اقتصادى و حكمرانى در بازارهاى مسلمانان ، و مكيدن بزرگترين رقم ثروت از بلاد مسلمين و گسترش دادن فقر و بيكارى در ميان آنان ، بطورى كه همواره گرفتار زندگيشان بوده و در راه پيشگيرى از فقر و احتياجات دست خود را براى وام هاى سنگين در برابر غرب باز كنند و بطور كلى از روش هاى ديانت خود فاصله گيرند .

10 ـ زنده كردن و عظمت دادن به تمدنهاى قديمى از قبيل تمدن آشوريها و فينقى ها و تمدن فراعنه و هخامنشيان ، آب و رنگ دادن به آنها ، تا بلكه بدينوسيله يك جوان مسلمان تمدن ريشه دار و اسلامى خود را فراموش كرده شيفته تمدنهاى قديمى گردد ، بى آنكه از اوضاع و حقيقت آن آگاه باشد . آرى بدين گونه وسوسه كنند تا چشمان جوانان را به روى اين گونه تمدنها و همچنين تمدنهاى غلط فعلى باز كنند .

11 ـ در راه الغاى محكمه هاى شرعى و مراكز فتوا كوشيدند ، و به اوقات مسلمانان دست يافتند ، قوانينى از خود وضع و مورد تجزيه و تحليل قرار داده و در مراكز آموزشى به تدريس آن پرداختند ، تا آنجا كه در اكثر كشورهاى اسلامى دانشكده هاى حقوق تأسيس نموده ، و بجاى حقوق و قوانين اسلامى ، قوانين روم و فرانسه تدريس كردند .

فقط در گوشه و كنار آن هم در مواردى از قبيل ازدواج و طلاق و نظائر آن اسمى از شريعت اسلام بميان مى آمد ، لكن از حقايق و قوانين كلى كوچكترين اطلاعى در دست مسلمين نبود ، حتى در ساده ترين مسائل و اصول اسلامى .

12 ـ از كار انداختن نيرو و قدرت اسلام در دلهاى مسلمان است ، اين رويه را با مسخره كردن علما و دانشمندان دينى آغاز كردند ، گاهى آنان را نادانهاى خشك معرفى كردند ، كه در راه منافع شخصى از نفوذ و قدرت دينى خود سوء استفاده مى كنند .

براى ريشه كن كردن نفوذ معنوى آنان از قلوب مسلمين شايعاتى پخش نموده آنان را در معرض افتراها قرار دادند . دشمنان در اواخر قرن حاضر در اجراى اين نقشه آنچنان پيش رفتند كه موقعيّت اسلامى و دعوت دينى و ربّانى بعهده آنان بوده ، پرتوافكن هاى اسلام محسوب مى شدند .

كار بجائى كشيد كه مردم از فراگرفتن علوم دينى و اسلامى كناره گيرى كردند و امروز آنقدر كه اسلام از كمبود علماى دينى و ربّانى در همه كشورهاى اسلامى شكايت دارد از هيچ نقص ديگرى نمى نالند .

13 ـ يكى از نقشه هاى استعمار مشوب ساختن حقايق اسلام و قرار دادن آن در معرض تهمت هاى نارواست ، با بى رحمانه ترين وضعى قرآن را مورد حمله و هجوم قرار داده و جهت نبرد با قرآن آن را به زبانهاى مختلفى ترجمه نمودند .

14 ـ ادبيات و نويسندگى و روزنامه نويسى را در مسير بى دينى ولا مذهبى قرار داده به بنگاههاى نشر و انتشارات و مطبوعات دست يافتند ، جهت چاپ و نشر و كار تأليف مراكز و بنگاههاى بزرگى بوجود آوردند ، كه هدف شوم استعمار و زمامداران آن را منتشر سازند ، اكنون در بعضى از كشورهاى اسلامى در صد زيادى از اين مراكز مشغول كار است .

15 ـ مشوب ساختن تاريخ اسلام و ترديد انداختن در حوادث آن ، يكى از اين نقشه ها بشمار مى رود ، تويسندگانى مانند جرجى زيدان و اغلب مستشرقين كه به خيال خود عيوبى در تاريخ اسلام پيدا كرده و با نشان دادن گوشه هاى ضعيف و اسفناكش و همچنين با انتشار آن بصورت داستانها ، تاريخ اسلامى را لكه دار قلمداد كرده و دل جوانان ما را مالامال از كينه نسبت به اسلام نموده است و همچنين آنان را نسبت به يادگارهاى اصيل و تاريخشان بدبين و متنّفر ساخته اند .

16 ـ از همين نقشه ها تأسيس مذهب ها و مكتب هاى ويران كننده اى مانند حزب فراماسونى ، بهائيگرى ، قاديانيگرى و نظائر آن است . بطورى كه مسلمانان را با آنها سرگرم ساخته ميان آنان و دينشان جدائى اندازند .

احزاب سياسى را بوجود آوردند كه همگى با هم مخالف بوده و تحت رهبريهاى بى ارزش دشمنان شرقى و غربى اسلام فعاليت مى كردند .

17 ـ در راه الغاى خلافت اسلامى كوشيدند و ميان گفتار و طرز فكر مسلماناان تفرقه انداخته آنان را به طوايف و توده هاى مختلفى تقسيم نمودند .

18 ـ كوشيدند تا زنان را به سوى فساد كشيده بنام فرهنگ و آزادى و دموكراسى آنان را با زرق و برق بخورد مردم بدهند ، و از همين راه خانواده ها را ويران و استقلال اجتماع اسلامى را نابود سازند .

19 ـ از جمله نقشه ها محاربه با لغات اصيل عربى و دعوت به لهجه هاى محلّى است ، و اينكه نويسندگى و مكاتبات با حروف لاتينى انجام شود ، بدينوسيله وضع فعلى مسلمانان ارتباط خود را از اوضاع گذشته قطع نموده و ذخائر علمى را كه بصورت ارث از اسلاف مسلمانان به آنها رسيده و به بركت آن بهترين مردم بشمار مى رفتند ، ضايع گردانند .

20 ـ توافق استعمار و صهيونيسم جهانى در راه مبارزه با اسلام است ، استعمار توسط يهود و بنام توجه به مسائل آن و ملّت منكوبش و قرار دادن مساله فلسطين به مثابه يك مسئله ملى كه هيچ گونه ارتباطى با ملل اسلامى ندارد در فلسطين كه قلب كشورهاى اسلامى است پا نهاد و اكنون نبرد آنان با مسلمانان در بيت المقدس ادامه همان جنگ هاى صليبى است .

21 ـ از همين نقشه ها و بلكه از مهم ترين و خطرناك ترين آنها زنده كردن احساسات ناسيوناليستى و تحريك نعره هاى ملت پرستى در بين مسلمانان است .

احساسات ناسيوناليستى منفى كه اسلام بساط آن را برچيده و از همان نخستين دوران رسالت جاويدان محمدى (صلى الله عليه وآله) آن را نابود ساخت .

از روزى كه پيامبر فرمود : هر كس كه از اطاعت حكومت اسلامى سرپيچى كند و از جامعه همگانى جدا گردد . آنگاه بميرد مانند مردم دوران جاهليت مرده است ، و كسى كه در زير پرچمى روى تعصبات جاهلانه و كوركورانه اى نبرد كند ، روى تعصبّات دعوت كند و يا كسى را يارى نمايد و در اين راه كشته شود در راه جهالت كشته شده است .

و هر كس بر عليه امت من شورش كند و خوب و بد آن را بهم بياميزد و از افراد پاك دامن و مؤمن باك نداشته باشد و به پيمان خود پابند نشود ، از من نيست و من نيز از او تبرّى خواهم جست .

اسلام تمامى اين نعره هاى تعصّبات را از بين برده ، برادرى اسلامى را زنده كرد ، مردم را با رشته هاى ايمان بهم ديگر پيوند داد و آنان را بر محور دعوت قرآنى گرد آورد كه : بهترين آنها نزد خداوند پرهيزكارترين و صالح ترين آنان خواهد بود .

ولى غرب استعمارگر چنين نقشه كشيده است ، كه اين تعصّبات و نژادپرستى ها را احيا كند ، و در اين راه از هيچ گونه كوششى فروگذار نيست ، و نوكران خود را در كشورهاى اسلامى برانگيخته تا در راه نشر احساسات ملّت پرستى كه مسلمانان عرب را از برادر مسلمان عجمش دور مى ساخت ، بكوشند تا نژاد و مليّت پرستى را كه پيامبر از آن نهى فرموده و اسلام به جنگ آن برخاسته بود علنى و همگانى سازند .

آرى پيامبر فرموده بود : آن كس كه بسوى تعصبات دعوت كند از ما نيست .

و اين طرز فكر دوران جاهليت نخستين را كه عصر انحطاط و قبيله بازى و فئوداليسم بود زنده ساخته و تنها همين طرز فكر براى از هم گسستن پيوند وحدت مسلمانان و ايجاد تفرقه و دشمنى و اختلاف در بين مسلمانان كافى است .

غربيهاى صليبى مقصد خود را پيش بردند و با اجراى نقشه هاى خود طرز فكر مليّت پرستى را در ميان ما اشاعه داده و به تناسب انديشه ملّيت پرستى ها در ميان ملل اسلامى مكتب ها و اصول گوناگونى منتشر نموده به آنها چنين وانمود كردند كه وحدت توده ها و ملّت ها جز در سايه مليت پرستى امكان پذير نيست .

در صورتى كه همه اصول و مكتب هائى كه آنان در سر راه جوانان و بعضى از اجزاب سياسى ، قرار داده اند ، صلاحيت اين را ندارد كه اساس و پايه وحدت توده ها و ملّت ها باشد ، زيرا كه رهبران ملّيت پرستى در طرز فكر خود اختلاف داشته و بر دستجات و احزابى تقسيم شدند و هر كس بسوى حزب و فلسفه مخصوص خود دعوت مى كند ! !

اين بود نقشه شوم استعمارگران براى نابودى اسلام ، اينجا بى انصافى است كه از عظمت كار و وسعت برنامه رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران مرجع بزرگ حضرت امام خمينى ياد نشود ، مردى كه در تمام دوران عمر اجتماعى خود با تمام اين نقشه ها و در حقيقت وسوسه ها و اين نفّاثّات فى العقد مبارزه جانانه كرد و به مردم مسلمان ايران در درجه اول و به ساير مسلمين در مرحله بعد بيدارى داد تا در برابر استعمارگران قيام كنند و آنان را به عقب رانده زمينه نابودى آنان رافراهم سازند .

) وَمِن شَرِّ حَاسِد إِذَا حَسَدَ ((1) .

حاسد صفت لازم است : كسى كه داراى طبيعت و خوى حسد است . اين خوى چون ديگر خوى هاى پست ناشى از كوتاه بينى و ناتوانى و زبونى روحى است و اثرش در نفس حاسد اين است كه بدون حساب سود و زيان از نعمت و قدرت ديگرى رنج مى برد و خود را مى خورد و چون اين خوى برانگيخته شد و از درون سرزد فتنه برمى انگيزد و زيانها مى رساند .

) قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ ((1) .

صفت عينى و حقيقى رب ، عناصر و قوا و غرائز انسانى را تركيب و تنظيم نموده و به كمال رشد و نمو رساند .

آنگاه با موهبت عقل فطرى و اختيار كه نماينده و نمونه قدرت و اراده و مالكيت خداوند است او را مالك و متصرف در كشور وجود خود گرداند ، و همين كه عقل به كمال رشد خود رسد و يكسر آزاد شود ميدان كشمكش ها و جواذب قواى متضاد نفسانى با عقل ، باز و گسترده تر مى گردد ، در اين مرتبه رشد قواى عقلى و نفسانى بايد شعاع ديد و قدرت اختيار و اراده انسانى نيز بازتر و نيرومندتر شود تا خود را از شرورى كه بوسيله قواى نفسانى و مجارى آن به گناه و پستى و سقوط مى كشاند برهاند .

آن صفت عينى و پرتو الوهيت است كه در عقل رشد يافته مى تابد و آفاق و مباديب و نهايات را روشن مى نمايد و اراده محكم ايمانى مى بخشد و در مسير الهام و وحى و طريق شريعت و تشريع پيش مى برد و انسان بايد خود را در پناه او بدارد .

) مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ((1) .

آن وسوسه گرى كه پى در پى القا مى نمايد و همى پيش مى آيد و پس مى رود و پنهان مى شود و آشكار مى گردد .

اگر محيط درون انسان با نور معرفت و ايمان روشن باشد و در پناه ربوبيت رب و تصرف او و وقايه تقوا درآيد و قوا و فرشتگان الهام بخش بخير و صلاح ، راههاى نفوذ و وسوسه هاى شرانگيز را ببندند ، آن سوسه گر خناس به عقب برمى گردد و در كمين مى ماند تا بچه صورتى و از چه مجرائى و با چگونه سموم وسوسه اى پيش آيد ، و در انتظار آن است كه انگيزه هاى هواها و شهوات و كبر و حسد و ديگر خويهاى پست محيط درونى را تاريك و مشوش گردانند تا سر برآرد و بر قوا و انگيزه هاى خير بتازد و عقل را تيره سازد و فرمان اراده را بدست گيرد و براى پيشبرد شر و انجام هرگونه گناه ، جلوى بينش و عاقبت انديشى را ببندد و شبهه ها و غدرها پيش آورد و شوق ها و آرزوها و اميدهاى كاذب و پست برانگيزد !

و اگر نور ايمان پرتو افكند و هشيارى و پشيمانى از گناه پيش آمد ، باز خود را پنهان مى نمايد و براى يورش و وسوسه از طريق ديگر آماده مى شود ، مانند ميكرب هائى كه در پيرامون و در لابلاى نسوج بدن كمين كرده يا در حال كمون هستند تا اگر جراحتى در قلعه بدن پديد آيد و يا دستگاههاى رئيس آن مختل گردد و قواى دفاعى ناتوان شود ، در آن رخنه نمايند و از ميان نسوج سر برآرند و پيش روند .

) الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ((2) .

وصف الوسواس به معناى اسمى ، يا وصف الخنّاس است و دلالت به موصوف و منشأ با شعورى دارد .

فعل يوسوس ، وسوسه صدر ، جاى قلب و مقصود و محل بروز عواطف و انگيزه ها مى باشد ، امواج وسوسه ها را مستمر مى رساند ، الهامات و انگيزه هاى گوناگون و متضاد در اين محل تلاقى مى نمايند و هر يك انديشه و خواست انسان را به سوى خود مى كشند .

و چون انسان پيوسته اثرپذير و در معرض و سوسه ها و الهامات مى باشند ، نبايد خود منشأ اصلى و انگيزنده اين واردات و آثار باشد و چون اينها حادث هستند بايد علل و اسباب محدثه اى داشته باشند و چون متضادند بايد علل و اسباب آنها مبادى مختلفى باشند كه بعضى خود ذاتاً خير و منشأ خيرات است و بعضى شر و منشأ شرور ، آن كه مبدا خير است فرشته ناميده مى شود و آن كه مبدء شر است شيطان خناس .

آن حال ترديدى كه براى انسان هنگام مواجه شدن با گناه و حرام لذت انگيز ، يا ثواب و واجب مشقت آور پيش مى آيد نمودارى از اين جواذب متضاد درونى است ، در اين حال احساس مى شود كه عاملى انسان را بسوى زشتى و گناه ترك واجب مى كشاند ، و عامل ديگرى از آن باز مى دارد .

بيشتر مردم با آن كه پيوسته در معرض تأثير و جواذب اين عوامل مى باشند ، يا يكسر از آنها غافلند يا چون محكوم حواسند آنها را معلول انگيزه هاى حسى و يا قواى نفسانى مى پندارند . فقط در روشنى ايمان و معارف عاليه و هدايت قرآن مى توان اين عوامل و آثار و تحريكات آنها را شناخت و هشيار آنها بود و در پناه ربّ الناس و ملك الناس واله الناس مى توان راه نفوذ وسوسه ها را بست و دريچه انوار الهامات را گشود .

) إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ ((1) .

و اگر آدمى از خود غافل و خدا را از ياد ببرد قرين شيطان مى گردد .

) وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ((2) .

و يكسر شيطان بر او چيره مى شود و جزء حزب او مى گردد .

) اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللهَ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ ((3) .) مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ ((4) .
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation