بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 8, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     02 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     03 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     04 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     05 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     06 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     07 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     08 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     09 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     10 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     11 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     12 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     13 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     14 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     15 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد هشتم
 

 

 
 

اما اهل آخرت

داراى چهره هائى شرمگين ، كثير الحيا ، كم حمق ، و وجودشان پرمنفعت و مكرشان كم است .

مردم از آنان در راحت ولى آنان براى راحت مردم در رنج ، داراى كلامى موزون و سنگين و حسابگر نفس ، در مسير برنامه هاى مثبت اهل رنج و زحمت .

چشمشان خواب ولى دلشان بيدار است ، ديدگانى پر اشك و قلبى ذاكر دارند .

به وقتى كه نام مردم را در ديوان غفلت مى نويسند ، آنان را در دفتر ذاكران ثبت نام مى كنند .

در ابتداى نعمت سپاس گذارد و در انتهاى آن شاكرند ، دعايشان مرفوع ، و سخنشان مسموع است ، ملائكه به آنان شادند ، خواسته هاشان در سراپرده ملكوت در گردش ، و خداوند عاشق شنيدن گفتار آنان است ، چنانچه پدر عاشق شنيدن كلام فرزند .

چشم بهم زدنى از ياد حق باز نمى مانند ، و به زيادى غذا ميل ندارند ، از پرحرفى گريزانند ، و لباس آنان اندك است ، مردم نزد آنان مرده و حضرت حق پيش آنان زنده و پايدار و كريم است .

فراريان را با آقائى و كرامت مى خوانند ، و برگشتگان را با مهربانى مى خواهند .

دنيا و آخرت نزدشان يكى است ، مردم يكبار مى ميرند ولى آنان به خاطر رياضت و مجاهده نفس و مخالفت با هوا روزى هفتاد بار با مرگ روبرو مى شوند ، از حركت باد پريشان خاطر شده به خدا پناه مى برند كه نكند بلائى آسمانى باشد .

چون در برابر من قيام مى كنند ، گوئى بنائى بسيار محكم سر پا ايستاده ، در دل ايشان مشغوليّتى به خلق نمى بينى ، به عزت و جلالم آنان را به حيات طيبه زنده مى كنم ، به وقت مفارقت روح از بدنشان ، ملك الموت را به آنان كارى نيست كه جز من كسى از آنان قبض روح نمى كند ، تام درهاى آسمان را به روى آنان باز كرده و كليه حجابها را از پيش نظرشان بردارم ، بهشت را امر مى كنم جهت آنان آرايش شود و حورالعين را دستور مى دهم خود را در اختيار آنان بگذارد .

ملائكه را مى گويم به آنان درود فرستند و درختان براى آنان ميوه دهند ، و اثمار جنّت برآنان بريزد ، به نسيم زير عرش دستور مى دهم كوهها از كافور و مشك با خود حمل كرده و با درخشش چشمگير بر او وارد كنند ، بين من و روحش پوششى نيست ، به وقت قبض روحش مى گويم به آمدنت نزد من خوش آمدى و صفا آوردى ، با كرامت و بشارت و رحمت و رضوان بسويم حركت كن ، در جنات نعيم مقيم باش و در آنجا به طور ابد قرار بگير كه نزد من داراى اجر عظيمى ، اگر بينى ملائكه با او چه مى كنند ؟ يكى روحش را پس از مرگ مى گيرد ، ديگرى بخششهايم را به او مى پردازد ! !اينان از وقتى خدا را شناختند آن طور كه بايد از غذاهاى خوشمزه لذت نبردند ، و از وقتى به سيئات گذشته خود توجه كردند مصائب در آنان اثرى نكرد ، بر گناهانشان گريه مى كنند ، بر نفسشان سخت مى گيرند ، راحت اهل بهشت در مرگ  ، و آخرت استراحتگاه بندگان من است ، مونسشان اشك چشم ، و جلوسشان با ملائكه دست راست و چپ است ، مناجاتشان با خدا است ، قلوبشان جريحه دار و مرتب مى پرسند چه وقت با رفتن از دار فنا به خانه بقا راحت مى شويم .

آرى عاشقان حق جز حق نخواهند و جز حق ندانند و جز سخن حق نشنوند و جز به حق و براى حق كارى نكنند ، دنيا براى آنان مقدمه آخرت ، و آخرت مقدمه رضوان الله ، و رسيدن به مقام قرب و وصل تنها آرزوى آنان است .

تمام لذت آنان در ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه است و به قول عارفان عاشق از دنيا و آخرت رسته و به حضرت دوست پيوسته اند .

الهى آن شوريده وارسته ، و آن عاشق از هستى گذشته در اين مقام چه نيكو سفته :

آتش عشقت چو به دلها فتاد  ***  اى خنك آن دل كه چو شمع ايستاد
وان كه گريزد كه نسوزد همى  ***  شمع فروزد به دم تند باد
بلبل اين باغ چه شيرين سرود  ***  شور هو القاهر فوِ العباد
يعنى اگر دوست و گر دشمنند  ***  خلق جهان هيچ مكن انتقاد
دوست بود دست و همه آستين  ***  دست بود كين همه بگرفت و داد
قاهرى اى عشق جهانگير دوست  ***  گر تو بسوزى همه عدل است و داد
چيست جهان آينه حسن دوست  ***  باز بر آن چشم خطا بين مباد
چشم خطا بين كه برآئينه اش  ***  طعن زند كور بود از عناد
پيچ و خم كار جهان مى نداشت  ***  جز خم گيسوى تو هيچ استناد
هر كه نه خاك ره آن يار گشت  ***  آه كه داد آبروى خود به باد
دوزخى آن جان كه نه جانان اوست  ***  يار بهشتى رخ حورى نژاد
عاشقى  آموز كه در عشق نيست  ***  جز ره عشاِ طريق رشاد
فكرت بيهوده عقل اى حكيم  ***  راه نيابد به رهش زاجتهاد
عاقلى ار صورت معقول او  ***  با نظر عشق دهد اتحاد
ورنه محال است به حكم خرد  ***  بر رخ فكرت در وحدت گشاد
اينهمه فرياد و هياهوست باز  ***  غافلى اى خفته زيوم التناد
راه عيان چاه عيان اى دريغ  ***  بر سر تن رفت سر جان بباد
زيست به چه هر كه نه زين راه رفت  ***  مانده به ره هر كه نيفزود زاد
سست نهادست كهن دير خاك  ***  بال و پر افشان سوى سبع الشداد
جغد خرابات جهان نيستى  ***  مرغ دل اى طاير قدسى نژاد
بلبل باغ ملكوتى دل  ***  زاغ صفت چو نى از اين جيفه شاد
حيف بود برده ويران دهى  ***  سلطنت ملك ابد را بباد
پرده وهم است و حجاب خيال  ***  آنكه جهان خوانيش اى اوستاد
رهزنت اى تشنه جهانى سراب  ***  از قدح ساقى رضوان مباد
ساقى مستان بت عهد الست  ***  خسرو خوبان شه مردان راد
آن كه شهنشاهى مصر وجود  ***  هم چو الهى بغلاميش داد

على (عليه السلام) در حكمت 359 نهج البلاغه درباره دنيائى كه براى انسان سود آخرتى ندارد ، و جز اتلاف وقت ثمرى به انسان نمى رساند ، و غير غرور و غفلت و سرگردانى و حمّالبى منفعتى ندارد مى فرمايد :

اى مردم كالاى دنيا گياه خشك خرد شده و باد آورنده ، تباه كننده است ، پس دورى كنيد از چراگاهى كهكوچ كردن و نماندن در آن از اقامت گزيدنش سودمندتر است ، و اندك روزى و خوراك آن از دارائى بسيارش پاكيزه تر ، فقر و ندارى براى آن كه بسيار از آن جمع كند مقرر شده ، و نصرت به آسودگى براى بى رغبت به آن ختم گشته ، آن را كه زينت دنيا به شگفتى كشيده ، انگار بيناست ، عاشق آن دلش ظرف اندوه شود ، و قلبش خانه نگرانى ، اراده و قصدى او را گرفتار سازد ، و غرور خواسته وى را اندوهگين نمايد .به طور دائم در كشاكش اندوه ها و گرفتاريها بماند تا راه نفسش با مرگ گرفته شود ، آنگاه وى را به قبرستان برده به دل خاك سپارند ، در حالى كه دو رگ دلش قطع شده ، نابود شدنش و بوسيله برادرانش به گور افتادنش سهل و آسان است .

مؤمن با ديده عبرت به دنيا نظر كند ، و به اندازه لازم و از باب ناچارى روزى خود بدست آورد ، با گوش خشم سخن از دنيا بشنود ، اگر بگويند فلانى ثروتمند شد ، اندكى بعد مى گويند بدبخت و فقير گشت ، اگر به بودش شاد شوند به نبودش غمگين گردند ، اين است حال انسان در دنيا . . .

و در حكمت 219 مى فرمايد :

آن كه به خاطر بدست نياوردن مال دنيا اندوهگين گردد ، به قضا و قدر حضرت دوست خشمگين گشته ، و كسيكه از مصيبتى گله كند از حضرت حق به شكايت برخاسته ، و كسى كه بر ثروتمند بخاطر ثروتش فروتنى نمايد ، دو سوم دينش را از دست داده ، و كسيكه قرآن بخواند و پس از مرگ دوزخى شود معلوم است قرآن را به مسخره گرفته و آن كه دلش شيفه و عاشق امور دنيائى و مادى محض شود و جز دنيا هدفى نبيند به سه چيز مبتلا شود ، اندوه هميشگى ، حرص حاكم ، آرزوى غير قابل يافتن ! !

و در خطبه 407 فرموده :

دنيا در ابتداى امر فريب مى دهد ، سپس زيان مى رساند ، آنگاه به شتاب و سرعت از دست مى رود .

خداوند راضى نشد دنيا را پاداش دوستان و عذاب دشمنان قرار دهد .

اهل دنيا چونان كاروانى هستند كه به وقت فرود آمدن ، راننده و حمله دارشان فرياد زند كوچ كنند ! !

يكى پرسيد از آن داناى فتو  ***  كه چه بهتر بود از مال دنيا
چنين گفت او كه مالى كان نباشد  ***  كه گر باشد بجز تاوان نباشد
كه گر مالى زدنيا افتد آغاز  ***  ترا آن مال دارد از خدا باز
ولى كى ارزد آن مال جهانى  ***  كه از حق باز مانى تو زمانى
چو از حق باز مى دارد ترا مال  ***  پس آن بهتر كه نبود در همه حال
ترا چون عشق دنيا راه زن شد  ***  كجا در دين توانى بت شكن شد
همه عمرت شب است اى خفته راه  ***  نه از روزى نه از بيدارى آگاه
چو روزت صبح گرداند به زودى  ***  كه تو در عشق بازى با كه بودى
اگر در عشق حق خلوت نشينى  ***  حريف اژدهاى آتشينى

در سوره بيست و پنجم احاديث قدسيه آمده :

اى پسر آدم ، زاد و توشه خود را ياد كن ، كه راه دور است دور ، كشتى را نو كن كه دريا عميق است عميق ، بارت را سبك كن كه راه دقيق است دقيق .

عمل را خالص كن كه ارزياب بيناست بينا ، خوابت را براى قبر بگذار ، و افتخارات را براى ميزان و خوشى و لذتت را براى بهشت و راحتت را براى آخرت ، و كام گيريت را براى حورالعين ، و براى من باش تا برايت باشم ، با سبك شمردن دنيا به من نزديك شو و با دشمنى با بدكاران و عشق به نيكان از آتش جهنم دور شو كه خداوند مزد نيكوكاران را ضايع نمى كند .

حكيم متالّه ، عاشق سر مست ، مخمور جام الست فيض بزرگوار مى فرمايد :

چون غم غم عشق تو بود زار توان بود  ***  چون عزّ همه عز تو بود خوار توان بود
بازار جهان را چو غمت نيست متاعى  ***  هر چند فروشنده خريدار توان برد
گر عافيت اين است كه اين بيخبران راست  ***  شكرانه بيمارى بيمار توان بود
يك ذره گر از مهر تو تابد به دل و جان  ***  بر هر دو جهان قاسم انوار توان بود
يك دم گر از آن زلف دو تا بوى توان برد  ***  عمرى دو جهان را همه عطار توان بود
در ميكده لطف تو  بى خويش توان زيست  ***  در مصطبه قهر تو هشيار توان بود
در حضرت قهر تو خطائى نتوان كرد  ***  در مشهد عفو تو خطا كار توان بود
گر باغ تماشاى ترا در نگشايد  ***  در حسرت آن در پس ديوار توان بود
گر روى تو در خواب نمايند به عشّاق  ***  حاشا دمى از شوِ تو بيدار توان بود
چون ناصر مستان زخود رسته تو باشى  ***  منصور توان بودن و بر دار توان بود
اى فيض طلب كن كه طلب چون طلب اوست  ***  گر بيهده باشد كه طلب كار توان بود

على (عليه السلام) در حكمت 424 نهج البلاغه نظر اولياء و عاشقان حق را به دنيا نظر ديگرى مى داند ، آن جناب عقيده دارد كه اهل دل به دنيا به ديد الهى و عمقى مى نگرند و لحظه لحظه دنيا را به آخرت ابدى و نعيم هميشگى حق مبدل مى كنند .

إنّ أوْلياءَ اللهِ هُمُ الَّذينَ نَظَرُوا إلى باطِنِ الدُّنْيا إذا نَظَرَ النّاسُ إلى ظاهِرِ وَاشْتَغَلُوا بآجِلِها إذَا اشْتَغَلَ النّاسُ بِعاجِلِها فَأماتُوا مِنْها ما خَشوا أنْ يُميتَهُمْ وَتَرَكُوا مِنْها ما عَمِلُوا أنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ وَرَأوُا اسْتِكْثارَ غَيْرِهِمْ مِنْها اسْتِقْلالاً وَدَرَكَهُمْ لَها فَوْتاً ، أعْداءُ ما سالَمَ النّاسُ وَسِلْمُ ما عادَى النّاسُ بِهِمْ عُلِمَ الْكِتابُ وَبِهِ عَلِمُوا وَبِهِمْ قامَ الْكِتابُ وَبِهِ قامُوا لا يَرَوْنَ مَرْجُوَاً فَوَِْ ما يَرْجُونَ وَلا يَخُوفاً فَوَِْ ما يَرْجُونَ .

عاشقان خدا آنانند كه به حقيقت و عمق و باطن دنيا بنگرند ، بوقتى كه ديگران به ظاهر فريبا و زينت و زيور از دست رفتنى آن نظر كنند ، و به پايان و عاقبت آن توجه كنند ، هنگامى كه تنگ نظران به امروز آن مشغول گردند ، علل بدبختى و عذاب را با طاعت و اخلاص از بين مى برند ، از ترس اينكه خود بدست آن علل هلاك گردند ، تمام كالاهاى دنيا را قلباً رها كرده و دل به آن نمى بندند ، زيرا مى دانند كه عناصر و اشياء و دنيا آنها را رها خواهد كرد ، آن را كه ديگران از امور مادى بهره زياد مى بينند ، آنان در مقابل بهره آخرت بسيار كم مى بينند ، مى دانند كه دريافت دنيا مساوى با از دست دادن آخرت است ، با آنچه معشوِ مردم است دشمن اند ، به وسيله آنان قرآن شناخته مى شود ، و آنان تمام حقايق را به وسيله كتاب يافتند برجائى و تداوم قرآن بآنان و دوام خود آنان به كتاب خدا است ، اميدى بالاتر از اميد خود كه اميد به عنايت حق است ، و ترسى ما فوِ ترس خود كه ترس از عذاب الهى است نمى بينند .

آرى اين وضع روحى و نفسى و قلبى و عقلى اولياء خدا نسبت به دنياست ، دنيا به حقيقت كه پر سودترين تجارتخانه براى بيداران و بينايان ، وعلت بدبختى و شقاوت و پستى و حقارت براى كوردلان است ، اهل معرفت دنيا را خانه مهمانى دانسته و در اين جايگاه عالى با آراسته شدن به ايمان و عشق و اخلاِ و عمل جز رسيدن به لقاء رب و وصل محبوب هدفى ندارند .

اگر بى پرده بنمائى جمالت اى جهان آر  ***  بدام اشتياِ آرى همه مرغان دل ها را
صبا زان طرّه مشكين اگر بر هم زند يك چين  ***  دو عالم را كند مشكين مشام از عنبر سارا
اگر بر كوه برگوئى نگارا قصه عشقت  ***  رسد بر آسمان بى شبهه فرياد از دل خارا
زشاهى گدايان درت گر آگهى يابد  ***  ره فقر و فنا گيرد هزار اسكندر و دارا
يكى مخمور ديدستى كه صهبا راست زان هستى  ***  عجب كان شوخ چشم استى چنين تأثير را دارا
فلك در كج روى افتاد زابروى كجش آرى  ***  حريفى سخت عيار است و با گردون زند نارا
تو خوانى زلف و مژگانش ندانى دست سبحانش  ***  رقم زد در كتاب حسن اين را جيم و آنرا را
الهى در هواى وصل اودلخون چه گل بنشين  ***  سر ديدار اگر دارى بپاى گلشنش خارا

حكايتى عجيب از اوضاع و احوال دنيا

فيلسوف بزرگ ، حكيم سترك ، عارف عامل ، عاشق كامل ، معلم كم نظير ، استاد بى نظير ، دلباخته حق حضرت صدر المتألهين ملا صدراى شيرازى در تفسير قرآنش در ضمن توضيح يكى از آيات سوره يس به نقل از رسائل اخوان الصفا ، گفتگوى دو رفيق را در زمينه برخوردشان به حال و وضع دنيا اين چنين نقل مى كند :

دوستى به يكى از دوستانش رسيد و از او پرسيد حال و وضعت در اين دنيا چگونه است ؟

جواب داد خوب است ، البته اگر از آفات و بلياتش در امان بمانم ، بغير از خير و خوشى و عافيت اميد ديگرى از دنيا ندارم ، اين حال من است ، اكنون تو وضع خود را براى من بگو ، جواب داد : مى خواهى چه باشد حال كسى كه در اين خانه غربت گرفتار و فقير است ، براى جلب منفعت ضعيف و براى دفع ضرر ناتوان و بى قدرت است .

پرسيد چگونه در اين حالى ؟ گفت : در اين دنيا در عذابيم ولى در قيافه دارنده نعمت ، دست بسته ايم ولى در شكل موجود آزاد ، مغروريم به صورت خوشبخت  ، آزاد محترميم در شكل برده پست ، پنج حكومت بر ما حاكم است كه فشار اين پنج حكومت به سختى برگرده ماست ، احكام خود را بر ما جارى مى كنند ، بخواهيم يا نخواهيم .

دوستش گفت : از اين پنج حاكم و حكومتشان مرا خبر ده ، پاسخ داد بشنو :

اوّل :جهان و اين فلك گردان است كه ما در درون او هم چون اسير زندانى محبوسيم .

انجم و ستارگانش بطور دائم در حركتند ، توقف و سكونى بر آنان نيست ، گاهى شب را با ظلمت و تاريكى اش براى ما مى آورند ، و زمانى روز را با نور و روشنائيش ، زمانى تابستان را با حرارتش و وقتى زمستان را با سرمايش ، گاهى بادهاى تند و وزنده را پديدار مى كنند ، و زمانى ابر و باران و برِ جهنده را ، وقتى صاعقه مهيب و زلزله ويران كننده و علل وحشت و گرفتگى ماه و خ ورشيد و زمانى قحطى و گرانى ، و دوره اى امراض كشنده حيوانات و وبا ، و زمانى جنگ و فتنه و بلا و وقتى غم و غصه دائمى ، كه از ضربه و ضرر و شر اين امور و اين همه تير بلا راه نجاتى جز مرگ نيست ! !

دوّم :طبيعت و امورى كه ذاتى اوست ، از حرارت گرسنگى و آتش تشنگى ، و سوز و شراره شهوات ، و آلام و امراض ، و كثرت حاجات كه انسانى نسبت به اين برنامه ها ، چاره اى جز جلب منفعت و دفع ضرر ندارد ، برنامه هائى كه يك چشم زدن به يك حالت نيست به طور دائم نفس انسان در برخورد با اين مسائل در مشقت و رنج و بلا و عذاب و گرفتارى و ناراحتى است ، و راحت انسان از اين امور جز به مرگ ميسر نخواهد بود !

سوّم :قواعد عظيم و عجيب الهى است ، از احكام و حدود ، و اوامر و نواهى و بشارت و انذار ، و تهديد و توبيخ ، و رنج رمضان ، و مشقت بدن در قيام به واجبات ، و مبارزه با نفس به وقت اداى واجبات مالى و رنج سفر حج ، و مشقت كشيدن در وقت مهاجرت ، و زخم برداشتن در ميدان جهاد با كفر و مسائل ديگر از قبيل ترك لذات حرام و اجتناب از شهوات و محرمات .

چهارم :روبرو شدن با حكومت ستمگران ، آن زورگويانى كه خود را مالك رقاب مردم دانسته ، و بندگان حق را به زور به بردگى مى برند ، كه اگر مطيع آنان بشوى جز هم و غم و رنج و مشقت و ضايع كردن عمر و از همه بدتر غضب و انتقام و سخط حضرت حق را در پى ندارى و بين تو و طاعت حق حجابى بدتر از خدمت به دولت ستمگر نيست ، و اگر از اطاعت آنان شانه خالى كنى ظاهر زندگيت تباه و جز ناراحتى محصولى برايت نيست ، و از طرفى هم انسان در دنيا به تعاون و تمدن و ساست و رياست محتاج است ! !

پنجم :نياز شديد به مواد و عناصر و اغذيه و اشربه و اطعمه و لباس و مسكن براى قوام بدن و اداره امور زندگى ، كه فراهم آوردنش در گرو كار طاقت فرسا و دويدن و عرِ ريختن در شب و روز ، و ياد گرفتن صنعت و تجارت و كشاورزى و دامدارى و خريد و فروش و سر و كله زدن با مردم و گرفتار شدن به حرص و طمع براى جمع مال وحفظ آن از دستبرد رندان و آفات و عوارض است ، اين است حال و احوال و وضع و اوضاع ما و اكثر مردم روزگار و خلاصه فرزندان اين دنياى تنگ و تاريك ، آنان كه با اين همه آفات و بليات و آلام و اسقام و امراض و رنج ها و اختلافات و نزاع ها و طوفانها و حوادث آرزوى ماندن و خوشى دارند ، يا ايمان به خدا و آخرت ندارند ، يا تصور مى كنند پس از مرگ خبرى نيست . در هر دو حالت هم چون كفار مردمى پست و غافل از حقيقت اند .

و اما آنان كه به آخرت و معاد و عظمت جهان ديگر و شرف و سرور اهلش و لذّت نيك بختان و نعمت و ملكت عالم بعد توجه دارند ، براى دلبستگى به دنيا و مغرور شدن به آن و آرزوى خلود ، در اين مجلس و دويدن دنبال تكاثر و تفاخر و رياست چه عذرى دارند ، بايد گفت اينان در عقل دچار خلل و در ايمان و عقيده دچار فسادند و به قول قرآن .

( وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللهَ إِلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ ) .

در مسئله دنيا و حقيقت ظاهر و باطن آن ، و برخورد اهل غفلت با دنيا و اهل خدا با اين خانه زودگذر ، و اينكه دنيا پرستان به چه خسارتهائى در همين دنيا و آخرت دچار مى شوند ، و اهل خدا و معرفت داران و بينايان چه سودها در همين دنيا و آخرت عايدشان مى شود آنقدر مطلب و مسئله هست ، كه اگر در اين نوشتار منعكس شود مثنوى هفتاد من شود ، اين فقير تصور مى كند ، آنچه به طور مختصر در توضيح اين حديث پر قيمت رفت براى درس و پند كافى مى باشد ، اميد است خداى بزرگ به همه ما توفيق نصيب بردن از دنياى صحيح را براى آبادى آخرت به لطف و كرمش عنايت فرمايد . اين دل شكسته حزين ، و اين غريب مسكين به حضرت دوست ناله كنان عرضه داشته ام :

بر درگه تو جمله ما زار و گدائيم  ***  در راه تو اى دوست گرفتار بلائيم
آن فرقه كه بر خاك رهت جبه نهادند  ***  باديده خونبار و دل زار كه مائيم
لطفى كه همه بر سر كويت به محبت  ***  با عرض نياز و دل شكسته برآئيم
اندر دل ما نيست قرارى زغم هجر  ***  ما را چه فتادست كجائى و كجائيم
از بيم فراِ تو در اين معركه  اى دوست  ***  ما لب به سخن با كس ديگر نگشائيم
بگشاى نقاب از رخ و بنماى جمالت  ***  زيرا كه همه منتظر وصل و لقائيم
مسكين و گدايت زازل بوده وهستيم  ***  در كوى تو آواره و هم بى سر و پائيم
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation