بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 8, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     02 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     03 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     04 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     05 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     06 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     07 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     08 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     09 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     10 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     11 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     12 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     13 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     14 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     15 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد هشتم
 

 

 
 

دنيا از ديدگاه حكيمان و عارفان

حكماى الهى و عرفاى عاشق يعنى آنان كه از علم گذشته و به معرفت رسيده اند ، و به تعبير ديگر طعم شيرين حقيقت را چشيده اند ، نسبت به دنيا نظرى جز نظر وحى و مبلغان رسالات حق ندارند .

اينان آنچه را بيان مى كنند ، در حقيقت شرح و توضيحى بر معارف حقه الهيه است .

ابو حامد كه گفتارش محصولى از تفكرات حكيمان وارسته و عارفان پيراسته است درباره دنيا مى گويد :

بدان كه دنيا منزلى است از منازل راه دين ، وراه گذارى است مسافران را به حضرت حق تعالى ، و بازاريست آراسته ، بر سر باديه نهاده ، تا مسافرين از وى زاد خود بر گيرند .

و دنيا و آخرت عبارت است از دو حالت :

آنچه بيش از مرگ است و آن نزديك تر است آن را دنيا گويند .

و آنچه پس از مرگ آن را آخرت گويند و مقصود از دنيا زاد آخرت است ، كه آدمى را در ابتداى آفرينش ساده آفريده اند و ناقص ولكن شايسته آن كه كمال حاصل كند ، و صورت ملكوت را نقش دل خويش گرداند ، چنان كه شايسته حضرت الهيت گردد .

بدان معنى كه راه يابد ، يا يكى از نظارگيان جمال حضرت باشد ، و منتها سعادت وى اين است و بهشت وى اين است ، و وى را براى اين آفريده اند ، و نظارگى نتواند بود تا چشم وى باز نشود ، و آن جمال را ادراك نكند و آن به معرفت حاصل آيد ، و معرفت جمال الهيت را ، كليد معرفت عجايب صنع الهى است ، و صنع الهى را كليد اول اين حواس آدمى است ، و اين حواس ممكن نبود الا در اين كالبد مركب از آب و خاك ، پس بدين سبب به عالم آب و خاك افتاد تا اين زاد برگيرد .

و معرفت حق تعالى حاصل كند به كليد معرفت نفس خويش ، و معرفت جمله آفاِ كه مدركست به حواس .

تا اين حواس با وى مى باشد و جاسوسى وى مى كند ، گويند وى را كه در دنياست .

و چون حواس را وداع كند و وى بماند و آنچه صفت ذات وى است پس گويند : وى به آخرت رفت ، پس سبب بودن آدمى در دنيا اين است .

اين گفتار حكيمانه و پسنديده را خوانديد ، يك بار هم در مفاهيم عالى آن دقت كنيد ، ببينيد به نظر پاك دلان و اهل بصيرت دنيا براى انسان بهترين جايگاه جهت بدست آوردن رشد و كمال ، و تحصيل معارف و ساختن آخرت و در نتيجه محل رسيدن به مقام قرب و وصال حضرت اوست .

اين است حقيقت دنيا ، و اين است درك اهل دل از اين حقيقت ، كه دنيا خانه معرفت ، محل كسب فضيلت ، مدرسه تربيت ، مركز رشد و كمال ، و منزلگاه يافتن دوستانى حقيقى چون انبياء و اولياء و حكيمان و عارفان است ، و در حقيقت سكوى پرتاب جان به مقام قرب و منزل قدس و پيشگاه مقدس حضرت ربوبى است .

لحظه لحظه اينگونه اقامت در دنيا آنچنان با ارزش است ، كه حسابگران عالم از فهم عمق اين ارزش عاجزند .

با توجه به حقيقت دنيا ، و بديدار وجه حق با چشم دل موفق گشت .

اى خدا اين وصل را هجران مكن *** سر خوشان عشق را نالان مكن
باغ جان را سر خوش و سر سبزدار *** قصد اين بستان و اين مستان مكن

در هر صورت اينجا جاى حسد ، كبر ، نخوت ، غرور ، سركشى ، بغى ، فحشا ، ظلم ، زورگوئى ، دروغ ، بهتان ، غيبت ، عيب جوئى ، درندگى ، حيوانيت ، شيطنت ، پستى ، ذلت ، دنائت و كسالت نيست .

دنيا محل معرفت ، علم ، تقوا ، حقيقت ، اصالت ، شرف ، غيرت ، مروت ، وجدان ، شرافت ، كرامت ، درستى ، صدِ ، عدل ، و خير است .

چون به رذائل آلوده شوى ، و در نتيجه به حق خود و حقوِ ديگران تجاوز كنى ، دنيايت بسيار بد و مذموم است و چنين دنيائى از نظر وحى و عرفان و حكمت مردود است .

چون به فضائل آراسته گردى ، و بخاطر آن ، جانب حق خود و حقوِ ديگران نگهدارى ، دنيايت دنيائى بسيار خوب و چنين دنيائى مقبول حق و انبياء و امامان و حكيمان و عارفان است .

ابو حامد گفتارش را بدينگونه ادامه مى دهد :پس وى را « يعنى انسان »در دنيا به دو چيز حاجت است ، يكى آن دل را از اسباب هلاك نگاه دارد ، و غذاى وى حاصل كند ، و ديگر آن كه تن را از مهلكات نگاه دارد و غذاى وى حاصل كند .

و غذاى دل معرفت و محبت حق تعالى است كه غذاى هر چيزى مقتضى طبع وى باشد ، كه خاصيّت وى بود و از پيش پيدا كرده آمد ، كه خاصيّت دل آدمى اين است و سبب هلاك وى آن است ، كه به دوستى چيزى جز حق تعالى مستغرِ شود ، و تعهد تن براى دل مى بايد ، كه تن فانى است و دل باقى ، و تن دل را هم چون اشترست حاجى را ، در راه حج كه اشتر براى حاجى بايد نه حاجى براى اشتر ، و اگر چه حاجى را به ضرورت ، تعهد اشتر بايد كرد به علف و آب و جامه ، تا آنگاه كه به كعبه رسد ، و از رنج وى برهد ، ولكن بايد تعهد اشتر به قدر حاجت كند ، پس اگر همه روزگار در علف دادن و آراستن و تعهد كردن وى كند ، از قافله باز ماند و هلاك شود ، هم چنين آدمى اگر همه روزگار در تعهد تن كند تا قوت وى بجاى آرد و اسباب هلاك از وى دور دارد ، از سعادت خويش باز ماند .

و حاجت تن در دنيا سه چيز است ، خوردنى براى غذاست ، و پوشيدنى و مسكن براى سرما و گرما تا اسباب هلاك از وى باز دارد ، پس ضرورت آدمى از دنيا براى تن بيش از اين نيست ، بلكه اصول دنيا خود اين است ، و غذاى دل معرفت است و هر چند بيش باشد بهتر ، و غذاى تن طعام است و اگر زيادت از حد خويش بود ، سبب هلاك گردد ، اما آن است كه حق تعالى شهوتى بر آدم موكل كرده است تا متقاضى وى باشد در طعام و مسكن و جامه ، تا تن وى كه مركب وى است هلاك نشود .

و آفرينش اين شهوت چنان است كه بر حدّ خود نايستد و بسيار خواهد ، و عقل را بيافريده است تا وى را بر حد خويش بدارد ، و شريعت را بفرستاده است بر زبان انبياء (عليهم السلام) تا حدودى پيدا كند ، ليك اين شهوت به اول آفرينش بنهاده است در كودكى ، كه به وى حاجت بود و عقل از پس آفريده است ، پس شهوت از پيش جاى گرفته است و مستولى شده و سركشى همى كند ، عقل و شرع پس از آن بيامد تا همگى وى را به طلب قوت و جامه و مسكن مشغول نكند و بدين سبب خود را فراموش نكند و بداند كه اين قوت و جامه براى چه مى يابد و وى خود در اين عالم براى چيست ؟ و غذاى دل كه زاد آخرت است فرموش نكند ، ابو حامد پس از توضيح انواع صناعات و معاملات و مشغوليّت هاى مادى مى گويد :

پس بدين وجه مشغلهاى ، دنيا بسيار شد و در هم پيوست ، و خلق در ميان آن خويشتن را گم كردند و ندانستند كه اصل و اول اين همه سه چيز بيش نبود ، طعام و لباس و مسكن ، اين همه براى اين سه مى بايد و اين سه براى تن مى بايد ، و تن براى دل مى بايد تا مركب وى باشد ، و دل براى حق عزوجل مى بايد ، پس خود را و حق را فراموش كردند ، مانند حاجى كه خود را و كعبه را و سفر را فراموش كند و همه روزگار خويش با تعهّهد اشتر آورد .

پس دنيا و حقيقت دنيا اين است كه گفته آمد :هر كه در وى بر سر پاى و مستوفر نباشد و چشم بر آخرت ندارد ، و مشغله دنيا بيش از قدر حاجت درپذيرد ، وى دنيا را نشناخته باشد و سبب اين جهل است كه رسول خدا (عليه السلام)گفته است دنيا جادوتر است از هاروت و ماروت از وى حذر كنيد . و چون دنيا بدين جادوئى است فريضه باشد مكر و فريفتن وى را بدانستن و تمثال كار وى خلق را روشن كردن پس اكنون وقت آن است كه مثالهاى وى بشنوى :

مقال اول :بدان كه اول جادوئى دنيا آن است كه خويشتن را به تو نمايد ، چنان كه تو پندارى كه وى ساكن است و با تو قرار گرفته و وى جنبانست و بر دوام از تو گريزان است ولكن بتدريج و ذره ذره حركت مى كند ، و مثل وى چون سايه است كه در وى نگرى ساكن نمايد و وى بر دوام همى رود ، و معلوم است كه عمر تو هم چنين بر دوام مى رود و به تدريج هر لحظتى كمتر مى شود و آن دنياست كه از تو مى گريزد و ترا وداع مى كند و تو از آن بى خبر ! !

مگر نمرود را چون هشت صد سال *** برآمد تيره شد حالى بر او حال
اگر چه از تكبر پيل تن بود *** ولى يك پشه او را راهزن بود
يقينش شد كه چون انكار كردست *** خدا اين پشه را اغيار كردست

مثال آخر :ديگر سحر وى آن است كه خويشتن را به تو دوستى بنمايد ، تا تو را عاشق كند ، و فراتو نمايد كه ترا ساخته خواهد بود و به كسى ديگر نخواهد شد ، و آنگاه ناگاه از تو به دشمن تو شود ، و مثل آن چون زنى نابكار مفسدست كه مردان را بخويشتن غره كند تا عاشق كند و آنگاهبه خانه برد و هلاك كند .

عيسى (عليه السلام) دنيا را ديد در مكاشفات خويش در صورت پيره زنى گفت : چند شوهر دارى گفت :در عدد نيايد از بسيارى ، گفت بمردند يا طلاِ دادند ، گفت : نه كه همه را بكشتم گفت :پس عجب از اين احمقان ديگر مى بينند كه با ديگران چه مى كنى وانگه در تو رغبت مى كنند و عبرت نمى گيرند ! !

عارفى شد بخواب در فكرى *** ديد دنيا چو دختر بكرى
كرد از وى سئوال كى دختر *** بكر چونى به اين همه شوهر
گفت دنيا كه با تو گويم راست *** كه مرا هر كه مرد بود نخواست
هر كه نامرد بود خواست مر *** اين بكارت از آن بجاست مرا

مثال آخر :ديگر سحر دنيا آن است كه ظاهر خويش را آراسته دارد ، و هر چه بلا و محنت است پوشيده دارد ، تا جاهل به ظاهر وى نگردد و غرّه شود و مثل وى چون پيره زنى است زشت كه روى دربندد ، و جامه هاى ديبا و پيرايه بسيار بر خود كند ، هر كه از دور وى را ببيند فتنه شود ، و چون چادر از وى باز كند پشيمان شود و فضايح وى مى بيند .

در خبر است كه : دنيا را روز قيامت بياورند بر صورت عجوزه اى زشت ، سبز چشم ، و دندانهاى وى بيرون آمده ، و چون خلق در وى نگرند ، گويند : نعوذ بالله اين چيست بدين فضيحت و زشتى ؟ گويند : اين آن دنياست كه به سبب اين ، حسد و دشمنى ورزيدند با يك ديگر و خونها ريختند ، و رحم ببريدند و به وى غرّه شدند ، آنگاه وى را به دوزخ اندازند ، گويد : خدايا كجااند دوستان ؟ بفرمايد تا ايشان را نيز ببرند و به دوزخ اندازند !

حال دنيا را بپرسيدم من از فرزانه اى *** گفت يا خوابيست يا وهميست يا افسانه اى
گفتمش احوال عمر ايدل بگو با ما كه چيست *** گفت يا برقيست يا شمعيست يا پروانه اى
گفتمش اين پنج روز نحس چون بايد گذشت *** گفت با خلقى و يا دلقى و يا ويرانه اى
گفتمش اينان كه مى بينند چون دل بسته اند *** گفت يا كورند يا مستند يا ديوانه اى

مثال آخر :كسى كه حساب برگيرد تا چند بوده است ، از ازل كه در دنيا نبود ، و در ابد چندست كه نخواهد بود ! و اين روزى چند در ميان ازل و ابد چندست ؟

داند كه مثل دنيا چون راه مسافرى است ، كه اول منزل وى مهد است و آخر منزل وى لحدست ، و در ميان وى منزلى چندست معدود ، هر سالى چون منزلى و هر ماهى چون فرسنگى و هر روزى چون ميلى و هر نفسى چون گامى . و وى بر دوام مى رود ، يكى را از آن راه فرسنگى مانده ، و يكى را كم و يكى را بيش ، و وى ساكن نشسته كه گوئى هميشه اينجا خواهد بود ، تدبير كارهائى كند كه تا ده سال باشد كه بدان محتاج نشود و وى تا ده روز زير خاك خواهد شد ! !

به مثنوى زير كه حاوى نكاتى بس ارزنده ، و در شرح حال كسانى كه از حقيقت بى خبرند سروده شده بذل عنايت كنيد ، تا معلوم گردد كه بايد دنيا را به عنوان مقدمه آخرت نگريست ، نه جائى مستقل ، كه مستقل نگريستن دنيا و خود خرج كردن براى آن عين حماقت و صرف بدبختى و خسارت است ، اگر انسان دنيا را وسيله اى براى ساختن آخرت انتخاب كند هم دنيا دارد و هم آخرت ، و اگر از دنيا براى عيش و نوش محض استفاده كند نه دنيا دارد نه آخرت .

در اين خاكى طلسم سست بنياد *** شنيدم وقتى از فرزانه استاد
خوش الحان طايرى در بوستانى *** بشاخى ريخت طرح آشيانى
به محنت خار و خاشاكى كشيدى *** بر آن شاخش به صد اميد چيدى
خس خشكى چو بر خارى فزودى *** نمودى از شعف دلكش سرودى
چو طرفى زان خراب آباد كردى *** زشادى نغمه ها بنياد كردى
چو وقت آمد كه بختش ياور آيد *** گل اميدش از گلبن برآيد
در آن فرخنده جا منزل گزيند *** در آن خرّم سرا خوشدل نشيند
كه ابرى ناگهان دامن كشان شد *** وزان برقى عجب دامن فشان شد
شرارى ريخت بر كاشانه او *** كه در هم سوخت عشرت خانه او
بجا نگذاشت در اندك زمانى *** از آن جز مشت خاكستر نشانى
چو ديد اين بازى از چرخ غم اندوز *** كشيد از دل چو برِ آهى جهانسوز
نه دستى آن كه با گردون ستيزد *** نه پائى آن كه از دوران گريزد
بگرييدى گهى بر خويشتن سخت *** بخنديدى گهى از سستى بخت
دلش هر چند زخمى بس عجب داشت *** ولى درمان صبر از دست نگذاشت
غبار از خاطر آشفته مى رُفت *** فريب خويش مى داد و مى گفت
به دل گو باش خاشاكى بخاكى *** چو در كف هست خاكى نيست باكى
جهان گر جمله از من رفت گو رو *** زمشتى خاك ريزم طرحش از نو
ور از برقم برون شد خرمن از دست *** بحمد الله كفى خاكسترم هست
بسازم بستر از خاكستر گرم *** وزان پهلو نهم بر بستر نرم
ولى غافل كه اين چرخ دل آزار *** چو طرح نو زكين ريزد دگر بار
هنوز اين حرف مى گفت آن بلاكش *** كه ناگه صرصرى آمد به جنبش
چو صرصر برد شاخ از آشيانه *** خراب از جنبش آن خانمانها
به يك جنبش اساسش را زجا برد *** خراب آباد او باد صبا برد
بر آن بستر كه بود از خستگى ه *** بآن صد گونه اش دلبستگى ها
چنان زد پشت پا از هر كنارى *** كه شد هر ذره از خاكش غبارى
نماندش يك كف خاك آن غم انديش *** كه افشاند زحسرت بر سر خويش
نه امرزش چنين رفتار بودست *** فلك تا بوده اينش كار بودست
به دلها بى سبب كين دارد اين زال *** نه دين دارد نه آئين دارد اين زال

مثال آخر :بدان كه مثل اهل دنيا در لذتى كه مى يابند ، باز آن رسوائى و رنج كه از دنيا خواهند ديد در آخرت ، هم چون كسى است كه طعام چرب و شيرين بسيار بخورد تا معده وى تباه شود ، آنگاه فضيحتى از معده و نفس و قضاء حاجت خويش مى بيند و تشوير مى خورد و پشيمان مى شود كه لذت گذشت و فضيحت بماند و چنان كه هر چند طعام خوشتر ، ثقل وى گنده تر ، هر چند لذت دنيا بيشتر عاقبت آن رسواتر و اين خود در وقت جان كندن پديدار آيد ، كه هر كه را نعمت و باغ و بستان و كنيزكان و غلامان و زرو و سيم بيش بود ، به وقت جان كندن رنج فراِ بيش بود از آن كس كه اندك دارد و آن رنج و عذاب به مرگ زايل نشود ، بلكه زيادت شود كه آن دوستى صفت دل است و دل بر جاى خويش باشد و نمى ميرد .

بر جهان دل منه از مهر و مشو زان دلشاد *** كين عروسى است كه كشته است هزاران داماد

خاطرى را به وفا شاد نسازد هرگز *** كز جفا عاقبت او را ننمايد ناشاد

هم چو خسرو نكند كام كسى را شيرين *** كه نه آخر بسرش تيشه زند چون فرهاد

شرط آزادگى از شادى و غم بى زارى است *** اى خوش آن كز غام و شادى جهان است آزاد

نفس دام است هوس دانه هر آن مرغ دلى *** كه برفت از پى اين دانه در آن دام افتاد

جام مى گير چو جمشيد كه اين زال سپهر *** داده بر باد بسى تخت كى و تاج قباد

بنشين و به حقيقت غم دل را بنشان *** پيش تر زان كه دهد خاك تراچرخ بباد

هوش اگر دارى و گوشى كه بود پند نيوش *** مبر اين پند حكيمانه فرصت از ياد

مثال آخر :بدان كه كارهاى دنيا كه پيش آيد ، مختصر نمايد ، و مردم پندارند كه شغل وى دراز نخواهد بود ، و باشد كه از صد كار وى يكى پديدار آيد ، و عمر آن شود ، و عيسى (عليه السلام) مى گويد :

مثل جوينده دنيا چون مصل خورنده آب درياست ، هر چند بيش خورد تشنه تر مى شود ، مى خورد ، و مى خورد تا هلاك شود ، و هرگز آن تشنگى از وى بنشود .

و رسول ما عليه افضل الصلوات واكمل التحيات مى گويد :هم چنان كه روا نباشد كه كسى در آب رود و تر نگردد ، روا نباشد كه كسى در دنيا شود و آلوده نگردد ! !

اين كهن باغ كه گل همدم خار است در او *** نيست يك دل كه نه زان خار فكار است در او

بهر عبرت بگشا ناف زمين چون نافه *** خط مشكين بتان بين كه غبار است در او

نافه مشك كه با اين همه عطر افشانست *** خون افشرده آهوى تتار است در او

برگ راحت مطلب ميوه مقصود مجوى *** برگ بى برگى و غم ميوه و بار است در او

چون جهان در خم چوگان فضا گوى صفت *** بى قرار است چه امكان قرار است در او

مثال آخر :مثل كسى كه در دنيا آيد ، مثل كسى است كه مهمان شود نزديك ميزبانى كه عادت وى آن بود كه هميشه سراى آراسته دارد براى مهمانان ، و ايشان را مى خواند ، گروهى پس از گروهى ، و طبق زرين پيش وى نهد ، بر وى نقل و مجمره سيمين با عود و بخور تا وى معطر شود و خوش بوى گردد ، و نقل بخورد و طبق مجمره بگذارد تا قوم ديگر در رسند ، پس هر كس رسم وى داند و عاقل باشد عود و بخور برافكند و خوش بوى شود و نقل بخورد و طبق و مجمره به دل خوش بگذارد و شكر بگويد و برود و كسيكه ابله باشد پندارد كه اين بوى دادند تا با خويشتن ببرد ، چون بوقت رفتن بازستانند ، رنجور و دلتنگ شود و فرياد درگيرد ، دنيا نيز هم چون مهمان سراى است ، سبيل بر راه گذران تا زاد برگيرند و در آنچه در سراى است طمع نكنند .

پيش صاحب نظران ملك سليمان باد است *** بلكه آن است سليمان كه زملك آزاد است

آن كه گويند كه بر آب نهادست جهان *** مشنو اى خواجه كه تا در نگرى بر باد است

هم چون نرگس بگشا چشم و ببين كاندر خاك *** چند روزى چو گل و قامت چون ششماد است

هر زمان مهر فلك بر دگرى مى تابد *** چون توان كرد كه اين سفله چنين افتادست

خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط *** كه اساسش همه بى موقع و بى بنياد است

مثال آخر :مثال اهل دنيا در مشغولى ايشان بكار دنيا و فراموش كردن آخرت ، چون مثل قومى است كه در كشتى باشند و به جزيره اى رسيدند ، براى قضاء حاجت و طهارت بيرون آمدند ، و كشتى بان منادى كرد كه : هيچ كس مباد كه روزگار بسيار برد و جز به طهارت مشغول شود كه كشتى به تعجيل خواهد رفت .

پس ايشان در آن جزيره پراكنده شدند ، گروهى كه عاقل تر بودند سبك طهارت كردند و بازآمدند ، كشتى فارغ يافتند ، جائى كه خوشتر و موافقتر بود بگرفتند ، و گروهى ديگر در عجايب آن جزيره عجب بماندند و بنظاهر بازايستادند و در آن شكوفه ها و مرغان خوش آواز و سنگ ريزه هاى منقش و ملون نگريستند ، چون بازآمدند در كشتى هيچ جاى فراخ نيافتند ، جاى تنگ و تاريك بنشستند و رنج آن مى كشيدند .

گروهى ديگر نظاره اختصار نكردند ، بلكه آن سنگ ريزه هاى غريب و نيكوتر چيدند و با خود بياوردند و در كشتى جاى آن نيافتند ، جاى تنگ بنشستند و بارهاى آن سنگ ريزه ها بر گردن نهادند ، و چون يك دو روز برآمد آن رنگ ها نيكو بگرديد ، و تاريك شد ، و بويهاى ناخوش از آن آمدن گرفت ، جاى نيافتند كه بيندازند ، پشيمانى خوردند و بار روج آن برگردن مى كشيدند .

و گروهى ديگر در عجايب آن جزيره متحيّر شدند ، تا از كشتى دور افتادند و كشتى برفت و منادى كشتى به آن نشنيدند و در جزيره مى بودند تا بعضى هلاك شدند از گرسنگى ، و بعضى را سباع هلاك كرد .

آن گروه اول مثال مؤمنان پرهيزكار است و گروه پسين مثل كافران كه خود و خداى را عزّوجلّ و آخرت را فراموش كردند و همگى خود را به دنيا دادند كه :

( اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الاْخِرَةِ ) .

و آن دو گروه ميانين مثل عاصيان است ، كه اصل ايمان نگاه داشتند ، و ليكن دست از دنيا بنداشتند ، گروهى با درويشى تمتّع كردند و گروهى با تمتع نعمت بسيار جمع كردند تا گران بار شدند ! !

به ملك تن زكيد نفس بى پروا هراسانم *** به تنگ آمد در اين وحشت سرا صاحبدلان جانم

نمى دانم نشان از كوى آن ليلى جمال ايدل *** چو مجنون زان همى سرگشته كوه و بيابانم

نه وصلش مى شود حاصل نه تاب دوريش دارم *** ندانم چون كنم در عشق سرگردان و حيرانم

زتدبير خرد گفتم مرا آسان شود مشكل *** ولى زو مشكلم دشوارتر شد خسته شد جانم

به رخش فكر گفتم سير عالم كن دمى گفت *** چسازم چون كنم در ملك تن تنگست ميدانم

به صد آبادى ارزد در طريق عشق ويرانى *** چو شد ويران دلم گنج غم آمد سوى ويرانم

بده پيمانه عشرت زلطف و مكرمت ساقى *** به شكر آن كه در سوداى او برجاست پيمانم

به پير ميكشان گفتم به من خصمى كند گيتى *** بگفتا غم مخور من خيل مستان را نگهبانم

نهادم بر خط فرمان سلطان ولايت سر *** از آن باشد فرات افلاك و انجم زير فرمانم

بدين مذمت كه دنيا را كرده آمد ، گمان مبر كه هر چه در دنياست مذموم است بلكه در دنيا چيزهاست كه آن نه دنياست ، چه علم وعمل در دنيا باشد و آن نه از دنيا بود ، كه در آن صحبت آدمى به آخرت رود ، اما علم به عينه با وى بماند و اما عمل اگر چه به عينه نماند اثر آن بماند و اين دو قسم بود :

يكى پاكى و صفاى جوهر دل كه از ترك معاصى حاصل شود ، و يكى انس به ذكر خداى عزوجل كه از مواظبت بر عبادت حاصل شود ، پس اين جمله باقيات صالحات است كه حق عزوجل گفت :

( وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ) .

و لذت علم و لذت مناجات و لذت انس به ذكر خداى تعالى بيشترست و آن از دنياست و نه از دنياست ، پس همه لذتها مذموم نيست ، بلكه لذتى كه بگذرد و به نماند ، و آن نيز جمله مذموم نيست كه اين دو قسم است :

يكى آن است كه اگر چه وى از دنياست و پس از مرگ به نماند ولكن معين است بر كار آخرت و بر علم و عمل و بر بسيار گشتن مؤمنان چون : قوت و نكاح و لباس و مسكن كه به قدر حاجت بود كه اين شرط راه آخرت است ، هر كس از دنيا بر اين قدر قناعت كند و قصد وى از اين فراغت بود بر كار دين وى از اهل دنيا نباشد .

پس مذموم از دنيا آن باشد كه مقصود از وى نه كار دين باشد ، بلكه وى سبب غفلت و بطر و قرار گرفتن دل در اين عالم و نفرت گرفتن وى از آن عالم بود و براى اين بود كه رسول (عليه السلام) گفت :

اَلدُّنْيا مَلْعُونَةٌ وَمَلْعُونٌ ما فيها إلاّ ذِكْرُ اللهِ وَما والاهُ .

دنيا و هر چه در آن است ملعون است الا ذكر خداى تعالى و آنچه بر آن معاونت كند .

الهى بر همه داناى رازى *** به فضل خود زجمله بى نيازى
الهى گر بدى كردم ببخشاى *** مرا از جود خود راهى تو بنماى
الهى بنده اى محكوم را هم *** تو مى دانى كه من مظلوم راهم
الهى گر ببخشى گر برانى *** تو خواهى بخش خواهى ران تو دانى
الهى جز درت جائى نداريم *** كجا تازيم چون پائى نداريم
الهى رحمتت درياى عام است *** وزآنجا قطره اى ما را تمام است
الهى واقفى بر كلّ اسرار *** مرا آخر نمود خود پديدار
الهى من كيم اينجا گدائى *** ميان دوستانت آشنائى
الهى اين گدا بس ناتوان است *** بدرگاه تو مشتى استخوان است
الهى اين گدا از فضل بنواز *** بسوى آتش سوزان مينداز
الهى اين گدا طاقت ندارد *** در اين دنيا دمى راحت ندارد
الهى سوختم من در فراقت *** ميان آتش غم زاشتياقت
الهى حاكمى و پادشاهى *** بكن حكمى كه آنجا كرد خواهى
الهى جان عطارست حيران *** عجب در آتش مهر تو سوزان
الهى جان او گردان تو آزاد *** بوصل خويشتن گردانش دلشاد
الهى جز تو من چيزى ندارم *** زبوى وصل اميدى برآرم
دلم خون شد زمشتاقى تو دانى *** مرا فانى كن و باقى تو دانى
فناى ما بقاى تست آخر *** توئى بر جز و كل پيوسته ناظر
تو باشى من نباشم جاودانى *** نمانم من در آخر هم تو مانى

فَمَنْ أحَبَّها أوْرَثَتْهُ الْكِبْرُ ، وَمَنِ اسْتَحْسَنَها أوْرَثَتْهُ الْحِرْصَ وَمَنْ طَلَبَها أوْرَثَتْهُ الطَّمَعَ وَمَنْ مَدَحَها ألْبَسَتْهُ الرّياءَ وَمَنْ أرادَها مَكَّنَتْهُ مِنَ الْعُجْبِ وَمَنِ اطْمَأنَّ إلَيها أرْكَبَتْهُ الْغَفْلَةَ وَمَنْ أعْجَبَهُ مَتاعُها فَتَنَتْهُ وَلا تَبْقى لَهُ ، وَمَنْ جَمَعَها وَبَخِلَ بِها أوْرَدَتْهُ مُسْتَقَرَّها وَهِيَ النّارُ .

امام ششم (عليه السلام) در دنباله روايت مطالب بسيار مهم و عجيبى را بيان مى فرمايد ، و آن اين است كه هر كس با امور مادى و ظاهرى و به تعبير حضرت با دنيا بر اساس هوا و هوس رابطه داشته باشد ، هر نوع رابطه اش و هر شكل ارتباطش علّت گناه و عصيان و خطا است ، و چون از طريق روابط غلط گناه فراوان كسب شد ، قرارگاه آدمى آتش دوزخ مى شود .

عشق به دنيا ، عشق شيطانى مورث كبر ، و نيكو دانستن آن برخلاف قواعد الهيه علت حرص ، و خواستن آن باعث طمع ، و مدح آن سازنده ريا ، و اراده آن بوجود آوردنده عجب ، و اطمينان به آن فراهم كننده غفلت ، و خوش آيند آن مفتون كننده و سپس از دست رونده است ، و هر كس برخلاف دستورات حق به جمع مال بپردازد ، و نسبت به آن بخل ورزد به قرارگاهش كه آتش است درافتد .

على (عليه السلام) مى فرمايد :

دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَبِالْغَدْرِ مَوْصُوفَةٌ لا تَدُومُ أحْوالُها وَلا يَسْلَمُ نُزّالُها .

دنيا سرائى است پيچيده به گرفتاريها ، و موصوف به مكر و بىوفائى ، احوالش يك نواخت نمى ماند ، و منزل داران در آن از غم و اندوه مرگ جان به سلامت نمى برند .

دارٌ هانَتْ عَلى رَبِّها فَخُلِطَ حَلالُها بِحَرامِها وَخَيْرُها بِشَرِّها وَحُلْوُها بِمُرِّها .

دنيا خانه ايست كه نزد پروردگارش بسى بى ارزش و خوار ، و حلالش به حرام و خيرش به شرّ و شيرينش به تلخش آميخته است . از پس هر خنده اش گريه و به دنبال هر راحتش رنج و پس حياتش مرگ است .

دارُ الْفَناءِ مَقيلُ الْعاصينَ وَمَحَلُّ الاْشْقِياءِ وَالْمُعْتَدينَ .

اين سراى ناپايدار منزل گنهكاران و جاى تيره بختان ، و مركز زندگى گردنكشان است ، محلى نيست كه بر آن دل ببندند و به امورش دل خوش كنند .

ملا عبدالرزاِ گيلانى در توضيح بسيار مختصرى كه به جملات پايانى اين حديث درباره ظاهر فريباى امور مادى و مغرور شدگان به آن دارد مى فرمايد :

حاصل آن كه اين خبيثه دنيّه كه از صفت او از هزار يكى و از بسيار اندكى به قلم آمد ، هر كه را در حبايل غرور خود دانه خوار ، حرص و امل گردانيد ، و مكايد و شرور او هر كه را به مكر و تزوير مبتلا و اسير شهوت و شره ساخت ، يقين ببايد دانست كه طريق خير و صلاح دينى بر او مسدود شد ، و اميد سعادت و فلاح اخروى از او منقطع گشت ، چنان كه خالق عالم فرموده كه :

( مَا لَهُ فِي الاْخِرَةِ مِنْ خَلاَِ ) .

اين محروم بى نصيب از آخرت ، كه اراده دنيا در ضميرش متمكن است ، و حبّ دنيا و خواهش وى در خاطرش ثابت و راسخ ، موافق خواهش و رغبت او مراد او را در كنارش مى نهند چنانكه فرموده :

( مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ ) .

با آن كه در حقيقت اين دنيا كه با زحمت بسيار در كف مرادش مى گذارند ، بمثابه خيالى است سريع السير ، چنان كه خفته در خواب بيند ، و معانى و صورت چند كه برسم از شدت كوفت و استيلاى مرض مشاهده نمايد ، خداوند عزيز در كلام مجيد از حال بندگان خود خبر داده و فرموده :

( مِنكُم مَن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَن يُرِيدُ الآخِرَةَ ) .

و در اين آيه شريفه اراده خاص و عام را بيان فرموده ، و قصه نيك و بد را شرح داده دشمن را از دوست جدا كرده و دور و نزديك را پيغام فرستاده ، طالب دنيا به نزد طالب عقبى كافر است و طالب عقبى به نزد طالب مولا مشرك .

آدمى بايد در صحيفه احوال و در مرآت اعمال خود تأملى و تدبرى واجب داند ، و به نور بصيرت در دايره فكر طوفى كند ، تا مشاهده كند كه اراده كدام طرف از نهاد او سر مى زند ، و به علم خود قياس برگيرد كه از كدام طايفه است .جهد كن تا از آن قوم نباشى كه حق سبحانه و تعالى خبر مى دهد :

( مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَى هؤُلاَءِ ) .

طلاب دنيا را صفت مى نمايد كه :

( وَبِا لاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ) .

و در صفت ثانى فرموده :

( وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ ) .

حديث است كه : شيرينى دنيا تلخى آخرت است ، و تلخى دنيا شيرينى آخرت ، و نيز حديث است كه : دنيا مانند مار و افعى است ، ظاهرش نرم است و باطنش زهر قاتل .

حكايتى عجيب از دنيا

از حضرت صادِ (عليه السلام) روايت است كه : روزى حضرت داود (عليه السلام) از منزل خود بيرون رفت و زبور مى خواند ، و چنان بود كه هرگاه آن حضرت زبور مى خواند از حسن صوت او جميع وحوش و طيور و جبال وصخور حاضر مى شدند و گوش مى كردند و هم چنان مى رفت تا به دامنه كوهى رسيد كه به بالاى آن كوه پيغمبرى بود حزقيل نام و در آن جا به عبادت مشغول بود ، چون آن پيغمبر صداى مرغان و وحوش و حركت كوهها و سنگ ديد و شنيد دانست كه داود است كه زبور مى خواند ، حضرت داود به او گفت كه : اى حزقيل !اجازه مى دهى كه بيايم پيش تو ؟ عابد گفت نه ، حضرت داود به گريه افتاد ، از جانب حضرت بارى به او وحى رسيد كه داود را اجازه ده ، پس حزقيل دست داود را گرفت و پيش خود كشيد ، حضرت داود از او پرسيد كه :هرگز قصد خطيئه و گناهى كرده اى ؟ گفت : نه ، گفت : هرگز عجب كرده اى ؟ ، گفت : نه ، گفت : هرگز ترا ميل به دنيا و لذات دنيا بهم مى رسد ؟ گفت : بهم مى رسد ، گفت : چه مى كنى كه اين را از خود سلب مى كنى ؟ و اين خواهش را از خود سرد مى نمائى ؟ گفت : هرگاه مرا اين خواهش مى شود ، داخل اين غار مى شوم كه مى بينى و به آنچه در آنجاست نظر مى كنم اين ميل از من برطرف مى شود .

حضرت داود به رفاقت او داخل آن غار شد ، ديد كه يك تختى در آنجا گذاشته است و در روى آن تخت كلّه آدمى و پاره اى استخوانهاى نرم شده گذاشته ، و در پهلوى او لوحى ديد از فولاد ، و در آنجا نقش است كه : من فلان پادشاهم كه هزار سال پادشاهى كردم ، و هزار شهر بنا كردم و چندين بواكر ازاله بكارت كردم ، و آخر عمر من اين است كه مى بينى كه خاك فراش من است و سنگ بالش من و كرمان و مارها همسايه من اند ، پس هر كه زيارت من مى كند بايد فريفته دنيا نشود گول او نخورد ! !

شير خدا رهبر اهل يقين *** حيدر صفدر شه دنيا و دين
سوى قبورش بفتادى گذار *** گفت كه  اى معتكفات مزار
باغ و سراسيم و زر و خانمان *** آنچه نهاديد شد از ديگران
اين خبر خانه و مال و شم *** چيست در آن مرحله حال شما
بهر اجابت زشه ارجمند *** از طرفى گشت ندائى بلند
كآنچه كه خورديم از آن خورده بيش *** سود نبرديم از اموال خويش
وآنچه نهاديم به ملك جهان *** حاصل ما زان نشد الاّ زيان
وآنچه از آن روى طمع يافتيم *** پيش فرستاده كنون يافتيم

نشانه هاى اهل دنيا و اهل آخرت

در سطور گذشته به اين معنا واقف شديد كه مقصود از دنيا زمين و آسمان ، خورشيد و ماه ، ماكولات و ملبوسات و چشمه ها ورودها نيست كه اين همه نعمت هاى الهى است ، كه كسى قدرت ارزيابى ارزش آنها را ندارد ، بلكه مقصود رابطه غلط و ظالمانه و غاصبانه و عاصيانه با نعمت هاى الهى است ، آن كه از حرام به دست مى آورد و در حرام مصرف مى كند ، يا آن كه از حلال بدست مى آورد و در حرام مصرف مى نمايد ، يا آن كه بدست مى آورد و نسبت به آن بخل مىورزد او اهل دنيا است .

پيامبر مى فرمايد :شب معراج به من خطاب رسيد :اى احمد دنيا و اهل آن را دشمن دار و آخرت و اهل آن را عاشق باش ، پرسيدم اهل دنيا كيانند ، و اهل آخرت چه مردمى هستند ؟

خداوند خطاب فرمود اين است نشانه هاى اهل دنيا :

پرخورى ، خنده زياد ، خواب بى اندازه ، كثرت خشم ، قلّت رضا ، وخوشنودى نسبت به حق و خلق ، و عدم عذرخواهى دربرابر رفتار سوئى كه نسبت به ديگران داشته ، قبول نكردن عذر خواه ، كسالت در طاعت ، بى باكى در معصيت ، آرزوى دراز ، نزديكى مرگ ، عدم محاسبه نفقس ، كم سود ، پر حرف ، كم ترس ، خوشحالى زياد به وقت خوردن ، عدم شكر به هنگام راحتى ، بى صبرى به وقت بلا و آزمايش ، بسيارى مردم به پيش نظرشان كم است ، و به آنچه كه انجام نداده اند از خويش ستايش مى كنند ، نسبت به آنچه ندارند ادعا مى كنند ، احسان خود را بازگو كرده ، و از گفتن بديهاى مردم پروا ندارند ، نيكى مردم را از نظر دور داشته و پنهان مى كنند !

عرضه داشتم غير از اين عيوب براى اهل دنيا عيب ديگرى هم هست ؟ خطاب رسيد :عيب اهل دنيا زياد است ، جهل و حماقتشان بسيار و نسبت به استادان خود متكبر و پيش خود عاقل ولى نزد عارفان احمق اند .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation