بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 8, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     02 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     03 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     04 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     05 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     06 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     07 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     08 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     09 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     10 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     11 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     12 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     13 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     14 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     15 - عرفان اسلامي جلد هشتم
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد هشتم
 

 

 
 

 باب بيست و هفتم

در بيان سكوت است

قالَ   الصّادُِِقق (عليه السلام) :

الصَّمْتُ شِعارُ الْمُحَقِّقينَ بِحَقايِقِ ما سَبَقَ وَجَفَّ الْقَلَمُ بِهِ ، وَهُوَ مِفْتاحُ كُلِّ راحَة مِنَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ وَالصَّوْنُ مِنَ الْخَطايا وَالزَّلَلِ .

وَقَدْ جَعَلَهُ اللهُ سِتْراً عَلَى الجاهِلِ وَتَزَيُّناً لِلْعالِمِ وَفِيهِ عَزْلُ الْهَوى وَرياضَةُ النَّفْسِ وَحَلاوَةُ العِبادَةِ وَزَوالُ قَساوَةِ القَلْبِ وَالْعَفافُ وَالْمُرُوَّةُ وَالظَّرْفُ .

فَاَغْلِقْ بابَ لِسانِكَ عَمّا لَكَ مِنْهُ بُدٌّ لا سِيَّما إذا لَمْ تَجِدْ أهْلاً لِلْكَلامِ وَالْمساعِدَ فِى المُذاكَرَةِ للهِِ وَفِى الله .

وَكانَ الرَّبيعُ بنُ خُثَيْم يَضَعُ قِرْطاساً بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَكْتُبُ كُلَّ ما يَتَكَلَّمُ بِهِ يُحاسِبُ نَفْسَهُ في عَشِيَّتِهِ مالَهُ وَما عَلَيْهِ وَيَقُولُ :آهِ نَجَا الصّامِتُونَ وَبَقينا .

وَكانَ بَعْضُ أصْحابِ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) يَضَعُ حَصاةً في فَمِهِ فَإذا أرادَ أنْ يَتَكَلَّمَ بِما عَلِمَ أنَّهُ للهِِ وَفِى اللهِ وَلِوَجْهِ اللهِ أخْرَجَها مِنْ فَمِهِ .

وَإنَّ كَثيراً مِنَ الصَّحابَةِ رَضِي اللهُ عَنْهُمْ كانُوا يَتَنَفَّسُونَ الصُّعداءَ وَيَتَكَلَّمُونَ شِبْهَ الْمَرضى .

وإنَّما سَبَبُ هَلاكِ الْخَلْقِ وَنَجاتِهِم الْكَلامُ وَالصَّمْتُ ، فَطُوبى لِمَنْ رُزَِِ مَعْرِفَةَ عَيْبِ الْكَلامِ وَصَوابِهِ وَفَوائِدِ الصَّمْتِ فَإنَّ ذلِكَ مِنْ اخلاِِ الأنْبِياءِ وَشِعاِ الأصْفِياءِ .

وَمَنْ عَلِمَ قَدْرَ الْكَلامِ أحْسَنَ صُحْبَةَ الصَّمْتِ ، وَمَنْ أشْرَفَ عَلى لَطائِفِ الصَّمْتِ وَائْتُمِنَ عَلى خَزائِنِهِ كانَ كَلامُهُ وَصَمْتُهُ عِبادَةً .

وَلا يَطَّلِعُ عَلى عِبادَتِهِ هذِهِ إلاّ الْمَلِكُ الْجَبّارُ .

شرح حديث :

قال  الصّادُِِق (عليه السلام) : الصَّمْتُ شِعارُ الْمُحَقِّقينَ بِحَقايِقِ ما سَبَقَ وَجَفَّ الْقَلَمُ بِهِ .

در اين روايت ، كه از مهم ترين روايات كتاب با قيمت« مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة »است ، امام به حق ناطق حضرت صادِ (عليه السلام) به توضيح خاموشى يعنى خاموشى زبان از آنچه در آئين قرآن گناه و معصيت شمرده شده ، فوائد و منافع خاموشى برخاسته اند ، و از اين رهگذر پرثمرترين درس را به اهل دل و به هر كس كه خواهان سعادت دنيا و آخرت است داده اند .

در اين روايت وجود مقدس امام صادِ (عليه السلام) ، بر اهل حال ، و صاحبان قلب و خرد ، و آنان كه خواستار سلامت در دين هستند اتمام حجّت نموده ، و پرفروغ ترين چراغ راه فرا راه هر انسانى براى نجات از مهالك و خطرات قرار داده است .

در اين روايت ، تا اندازه اى به خطرات عظيم زبان اشاره رفته ، و حساسيّت بسيار بسيار مهم اين عضو در صحنه حيات انسان بازگو شده است .

در اين روايت نشان داده مى شود ، كه خاموشى زبان از آنچه بايد خاموش باشد قفلى بر تمام درهاى جهنم ، و كليدى براى بازكردن درهاى بهشت الهى است .

در اين روايت بازگو مى شود ، كه انسان در كنار زبان يا در خطر عظيم ، يا در نقطه نجات و سعادت است ، در صورت عدم خاموشى و آزاد گذاشتن زبان بر لبه پرتگاه ، و در صورت حفظ زبان در مرز سعادت و نجات است .

بى توجهى به زبان و اعمال آن ، علت شقاوت ، و مورث بدبختى و هلاكت است ، ساكت و صامت مورد عنايت و مرحمت و لطف خاص حضرت الهى است .

زبان در آئينه دانش

كتابهاى توضيح دهنده اوضاع اعجاب انگيز بدن ، كه محصول تحقيقات و زحمات بسيارى از دانشمندان تاريخ و بخصوص روزگار فعلى است ، درباره زبان و اهميت اين عضو در ارتباط با مسئله چشائى ، خوردن غذا ، گويائى ، مسائلى را يادآورى مى كنند ، كه انسان با توجه به آن مسائل به عظمت دستگاه آفرينش پى برده ، و با تمام وجود ، خود را براى تواضع و خضوع در برابر صاحب خلقت و بوجود آورنده هستى ، وجود مقدّس حضرت مولا آماده مى كند ، و روى گردانى از آن پيشگاه مبارك را كمال بى انصافى و عين ظلم مى داند .

از جمله از مسائل بسيار مهم زبان حسّ چشائى آن است ، كه اگر نبود ، موجود زنده از درك انواع مزه ها محروم بود .

گيرنده هاى حس چشائى ، جوانه هاى چشائى هستند كه بر روى زبان ، كام ، ستونهاى قدامى حلق ، و اپيگلوت قرار گرفته اند .

جوانه هاى چشائى شامل سلولهاى نگاهدارنده و سلولهاى عصبى پوششى ، هستند كه مانند يك پياز بر هم منطبقند ، هر جوانه يك فرورفتگى يا حفره مركزى موسوم به منفذ چشائى دارد .

رشته هاى عصبى وارد انتهاى عمقى جوانه شده و در مجاورت سلولهاى چشائى نور و اپيتليال ختم مى شوند .

ممكن است تعداد زيادى گيرنده در يك پاپى وجود داشته باشد ، محلولها وارد منفذ مى شوند تا گيرنده ها را تحريك كرده و امواج عصبى توليد كنند .

چهار طعم اصلى وجود دارند :

1ـ شيرينى

2ـ ترشى

3ـ تلخى

4ـ شورى

بعضى مواد ، گيرنده هاى لمس و حرارت و درد را در عصب سه قلو در زبان تحريك كرده و به اين ترتيب بر روى طعم تأثير مى گذارد .

مواد بايد به حالت محلول باشند تا طعم آنها احساس گردد ، يكى از اعمال بزاِ حال كردن مواد است ، تا بتوانند جوانه هاى چشائى را تحريك كنند .

زبان به طور يكسان در تمام نواحى خود به چهار طعم اصلى حساس نيست ، عقب زبان به تلخى ، نوك زبان به شيرينى ، كناره هاى زبان به ترشى ، و نوك و دو طرف زبان به شورى حساس ترند .

در مسئله عظمت خلقت زبان اين عضو حساس كتاب كالبدشناسى علمى و عجايبى و آثار قابل توجهى و مسائل مهمّى به توضيح زير نشان مى دهد :

زبان عضوى است متحرك و مخروطى شكل ، كه از بالا به پائين مسطح ، وقاعده آن در عقب ، و نسبتاً غير متحرك مى باشد ، و رأس آن در جلو و كاملاً متحرك است .

اين عضو داراى دو سطح فوقانى و تحتانى و دو كنار جانبى و يك رأس و يك قاعده است ، و رويهم رفته مى توان براى آن دو قسمت قائل شد : يكى قسمت قدامى ، يا قسمت دهانى ، كه به طور افقى قرار گرفته است ، و ديگرى قسمت خلفى يا حلقى كه به طور عمودى در عقب قسمت اولى واقع است .

سطح فوقانى زبان

اين سطح مانند تمام زبان داراى دو قسمت افقى و عمودى است ، قسمت افقيش در دهان واقع ، و متوجّه سقف آن مى باشد .و قسمت عموديش در عقب و مواجه با حلق است .

در حدّ فاصل اين دو قسمت ، خط فرورفتگى است بنام شيار انتهائى ، كه محل تقاطع دو شاخه مشكله آن ، عميق تر و خلفى تر از ساير قسمتهاى آن است و به سوراخ اعور ، يا روزنه كور موسوم مى باشد .

در روى قسمت افقى اين سطح اجزاء زير ديده مى شود :

1ـ در خط وسط ، شيار قدامى خلفى كه از نوك زبان شروع و به سوراخ اعور ختم مى گردد به اسم شيار ميانى .

2ـ چين هائى كه عرضاً قرار گرفته و عده آنها زياد است .

3ـ برآمدگيهائى كه در تمام اين سطح پراكنده بوده و از متفرعات مخاط زبانى است به نام حبّهاى زبانى كه عده اى از آنها نسبتاً بزرگ و در جلوى شيار انتهائى واقع و روى هم رفته تشكيل زاويه حاده را مى دهند ، كه فرجه آن به طرف جلو است و به هشت زبانى موسوم مى باشد ، و بالاخره پاره اى از حبه ها كه كوچك ترند در روى تمام قسمت افقى سطح فوقانى موجود مى باشد ، و ما در موقع شرح مخاط زبان به ذكر آنها خواهيم پرداخت قسمت عمودى سطح فوقانى كه متوجه به حلق است غير منظم و داراى غددى است كه مجموع آنها را لوزه زبانى مى نامند ، بين انتهاى تحتانى اين قسمت و غضروف مكبى كه در عقب آن قرار دارد ، سه چين مخاطى موجود مى باشد كه زبان را به غضروف مكبى متصل نموده و به چين هاى زبانى مكبى ميانى و طرفى موسومند ، بين چين هاى طرفى دو فرورفتگى است به نام حفره هاى زبانى مكبى .

سطح تحتانى

وسعت آن از سطح فوقانى كمتر و متوجه به كف دهان مى باشد ، اين سطح به توسط مخاط پوشيده شده و در روى آن قسمت هاى زير ديده مى شود :

1ـ در وسط آن چين مخاطى برجسته ايست كه از جلو به عقب كشيده شده و مهار زبان ناميده مى شود .

2ـ در جلو و در امتداد مهار ، شيار نسبتاً عميق قدامى خلفى وجود دارد كه تقريباً تا نوك زبان ادامه پيدا مى كند .

3ـ انتهاى خلفى مهار ، به برآمدگيى ختم مى گردد ، كه در روى آن دو سوراخ مشاهده مى شود كه منافذ مجارى وارتون مى باشند .

4ـ در طرفين مهار دو برآمدگى است كه مربوط به وجود غدد زير زبانى بوده ، و در روى هر يك سوراخ هاى متعددى وجود دارد كه منافذ مجارى مترشحه اين غدد مى باشند .

5ـ بالاخره اورده نوك زبان كه يكى در طرف راست و ديگرى در طرف چپ خط وسط از جلو به عقب كشيده شده و باعث برآمدگى مخاط سطح تحتانى زبان مى گردند .

كناره ها :

گرد و مجاور دندانها مى باشند و هر قدر از عقب به جلو نزديك تر مى شويم نازك تر مى گردند .

قاعده :

پهن و ضحيم بوده و به ترتيب از جلو به عقب با اجزاء زير مجاورت مى باشند :

1ـ عضلات فكى لامى و زنخى لامى .

2ـ استخوان لامى .

3ـ غضروف مكبى .

رأس :

كه از بالا به پائين پهن ، و در اين شيارهاى سطوح فوقانى و تحتانى زبان به يك ديگر منتهى مى گردند .

قسمت دوم ساختمان زبان :

زبان از سه قسمت مختلف تشكيل شده است :

اول : اسكلت استخوانى ليفى

دوم : عضلات

سوم : مخاط

اسكلت استخوانى ليفى :

اين اسكلت شامل استخوان لامى و دو تيغه ليفى بنام غشاء لامى زبانى و غشاء ميانى است .

غشاء لامى زبانى :

تيغه ليفى است ، كه عرضاً در ضخامت قسمت خلقى زبان قرار گرفته است .

اين تيغه روى كنار فوقانى تنه استخوان لامى « در فاصله بين شاخهاى كوچك »چسبيده ، و سپس به طرف بالا و كمى به جلو متوجه شده ، و در ضخانت زبان قرار مى گيرد ، طول اين غشاء در خط وسط تقريباً يك سانتى متر است .

غشاء ميانى يا غشاء زبانى :

تيغه ليفى است كه در خط وسط و در سطح سهمى ، عمود بر غشاء لامى زبان قرار دارد .

اين تيغه بين دو عضله زنخى زبانى واقع است و به شكل داس كوچكى است كه قاعده آن در روى وسط سطح قدامى غشاء لامى زبانى و روى كنار فوقانى استخوان لامى چسبيده است .

رأس آن تقريباً در حدود نوك زبان ، بين عضلات مختلفه اين عضو قرار دارد ، كنار فوقانيش محدب و به موازات سطح فوقانى زبان مى باشد و از آن بيش از سه الى چهار ميلى متر فاصله ندارد ، كنار تحتانيش مقعر و مجاور الياف عضله زنخى لامى است .

عضلات زبان :

زبان داراى هفت عضله است ، يكى از آنها كه به نام زبان فوقانى است فرد و بقيه زوج و هشت جفت مى باشند .

به استثناى عضلات عرضى زبان كه كاملاً در داخل اين عضو هستند ، ساير عضلات زبان ، به يكى از استخوآنهاو يا اعضاء مجاور نيز چسبندگى دارند و از اين جهت آنها را مى توان به سه دسته تقسيم كرد :

دسته اول آنهائى كه مبدأشان به يكى از استخوانهاى مجاور متصل است ، اين سه دسته شامل سه زوج عضله مى باشند از اين قرار :

1 ـ زنخى زبانى

2 ـ نيزه زبانى

3 ـ لامى زبانى

دسته دوم ، عضلاتى كه مبدأشان در روى اعضاء مجاور چسبندگى دارند و عبارتند از :

1 ـ كامى زبانى

2 ـ حلقى زبانى

3 ـ لوزه زبانى

دسته سوم عده اى كه مبدأشان هم در روى اعضاء و هم در روى استخوانهاى مجاور مى باشند ، اين دسته شامل عضله زبانى تحتانى و عضله زبانى فوقانى است .

1 ـ زنخى زبان

عضله ايست ضخيم و مثلثى شكل كه رأس آن در جلو و قاعده اش مانند بادبزنى در داخل زبان پخش مى شود .

مبدأ :به توسط الياف كوتاه وترى در روى زائده زنخى فوقانى استخوان فك اسفل مى چسبد .

مسير :الياف عضلانى از يكديگر جدا شده و مانند بادبزنى به طرف سطح فوقانى زبان استخوان لامى متوجه مى گردند .

انتها : الياف قدامى يا فوقانى ، قوسى را تشكيل مى دهند كه به طرف جلو مقعر است و به رأس زبان منتهى مى گردند .

2ـ الياف ميانى كه همه به مخاط سطح فوقانى و به غشاء لامى زبانى متصل مى گردند .

3ـ الياف تحتانى يا خلفى در روى كنار فوقانى تنه استخوانى لامى مى چسبند .

مجاورات : سطح داخلى آن مجاور عضله همنام طرف مقابل است ، و بين آنها در طرف بالا غشاء ميانى و در طرف پائين نسج سلولى قرار دارد ، سطح خارجى آن مجاور با غده تحت زبانى و مجراى وارتن و شريان زبانى عصب زير زبانى و عضلات لامى زبانى و نيزه زبانى تحتانى مى باشند ، كنار قدامى اش مقعر و مجاور با مخاط سطح تحتانى زبان است كنار تحتانى آن روى عضله زنخى لامى تكيه مى كنند .

عمل :الياف قدامى نوك زبان را به طرف پائين و عقب مى كشانند ، الياف ميانى زبان را به جلو مى برند ، الياف خلفى يا تحتانى زبان و استخوان لامى را به بالا و جلو مى كشانند و در صورتى كه كليه الياف اين عضله بالاتفاِ منقبض گردند ، زبان را به طرف كف دهان مى گسترانند ! !

عصب :شاخه هائى است از عصب زير زبانى .

2 ـ نيزه زبانى

عضله ايست طويل و نازك ، كه از زائده نيزه به قسمت طرفى زبان كشيده شده است .

مبدأ :در روى نقاط ذيل مى چسبد :

1ـ روى قسمت قدامى خارجى نوك زائده نيزه استخوان گيجگاه .

2ـ روى رباط نيزه فكى .

3ـ در بعضى موارد روى زاويه فك اسفل و مجاور آن روى كنار خلفى اين استخوان .

مسير :عضله به طرف پائين و جلو و خارج متوجه شده در حدود انتهاى خلفى كنار طرفى زبان به دو دسته الياف فوقانى و تحتانى تقسيم مى گردد .

انتها : الياف فوقانى به شكل بادبزنى در روى سطح فوقانى زبان پخش مى گرند ، اين الياف در طرف عقب عرضاً قرار دارند و هر چه به طرف نوك زبان نزديك تر شوند بيشتر به طرف داخل و جلو متمايل مى گردند و بالاخره كليه آنها روى غشاء ميانى منتهى مى شوند ، بايد دانست كه خارجى ترين اين دسته در امتداد كنار طرفى زبان تا نوك اين عضو كشيده مى شوند .

مجاورات : اين عضله از طرف خارج با غدّه بنا گوشى ، و عضله رجلى داخلى و مخاط زبانى و عصب زبانى مجاور است و از طرف داخل با رباط نيزه لامى و عضله تنگ كننده فوقانى حلق و عضله لامى زبانى مجاورت دارند .

عمل :زبان را به طرف بالا و عقب مى كشانند .

عصب : 1 ـ شعبه اى از عصب زير زبانى .

2ـ شعبه اى از عصب صورتى .

3ـ لامى زبانى .

عضله اى پهن و نازك و چهار گوش كه در قسمت طرفى و تحتانى زبان قرار دارد .

مبدأ :در روى نقاط زير مى چسبد :

1ـ روى تنه استخوان لامى مجاور شاخ كوچك آن .

2ـ روى سطح فوقانى شاخ بزرگ و در طول كنار خارجى آن .

مسير :الياف عضلانى به طرف بالا و كمى به جلو متوجه شده و وقتى كه به كنار طرفى زبان رسيدند تغيير جهت داده و تقريباً افقاً به طرف داخل و جلو متوجه شده و از يك ديگر دور مى شوند .

انتها :اين الياف در ضخامت زبان با رشته هاى فوقانى عضله نيزه زبانى مخلوط شده و به اتفاِ آنها در روى غشاء ميانى متصل مى گردند .

بايد دانست كه در بعضى اوقات اين عضله شامل دو دسته الياف مجزا از يكديگر مى باشند يكى : به نام قاعده زبانى كه از تنه استخوان لامى مجزا مى گردد و ديگرى :شاخى زبانى كه مبدأ آن در روى شاخ بزرگ استخوان لامى است ، و اغلب در بين اين دو دسته فاصله اى موجود است كه در صورت تشريح دقيق ممكن است شريان را نيز در اين فاصله مشاهده كرد .

مجاورات :سطح عمقى آن با عضلات تنگ كننده ميانى حلق و زبانى تحتانى و زنخى زبانى و شريان زبانى مجاور است ، و شريان به طور مايل از عقب به جلو و از پائين به بالا كشيده شده است ، اما سطحاً اين عضله با عضلات فكى لامى و نيزه لامى و دو بطنى و غده تحت فكى و مجراى وارتن و اعصاب زبانى و زير زبانى مجاور است .

عمل :عضلات لامى زبانى چپ و راست بالاتفاِ زبان را به طرف پائين مى كشانند .

عصب :شاخه اى از عصب زير زبانى .

4 ـ كامى زبانى

عضله ايست نازك و طويل كه در ضخامت ستون قدامى لوزه دارد .

مبدأ :روى سطح تحتانى شراع الحنك يعنى در روى سطح تحتانى نيام كامى مى چسبد .

مسير :الياف عضلانى به طرف پائين و جلو ممتد گشته و قوسى را تشكيل مى دهند كه تقعّر آن به جلو و بالاست .

انتها :الياف اين عضله در حدود قاعده زبان از يكديگر دور شده عده اى عرضاً ، و پاره اى طولاً پيش رفته و با الياف عضله نيزه زبانى يكى مى گردند .

مجاورات :قسمت عمده اين عضله مجاور مخاط است و چنان كه مى دانيد قسمتى از تنه آن در جلو لوزه قرار دارد .

عمل :زبان را به بالا و عقب مى كشانند .

عصب :شعبه ايست از عصب صورتى ، ولى در حقيقت عصب اين عضله شاخه ايست از عصب ريوى معدى كه به توسط عصب پيوندى حفره و لامى آن داخل در عصب صورتى مى گردد .

5 ـ حلقى زبانى

عضله ايست نازك كه در حقيقت از متفرعات عضله تنگ كننده فوقانى حلق مى باشد .

مبدأ :چنان كه گفته شد الياف آن جزئى از عضله تنگ كننده فوقانى است .

انتها : الياف فوقانى با رشته هائى از عضلات كامى زبانى و نيزه زبانى در ضخامت زبان مختلف مى گردند ، ولى الياف تحتانى آن پس از آن كه از زير عضله لامى زبان عبور كردند با رشته هائى از عضله زبانى تحتانى يكى مى شوند .

مجاورت : قسمتى از اين عضله در زير عضله لامى زبانى قرار دارد .

عمل :زبان را به عقب و بالا مى كشانند .

عصب :شعبه ايست از عصب زير زبانى .

6 ـ لوزه زبانى

عضله ايست پهن و بسيار نازك كه هميشه نيز موجود نيست .

مبدأ :روى سطح خارجى پوشه لوزه اتصال مى يابد .

مسير :الياف آن به طرف جلو و پائين متوجه مى شوند .

انتها : عضله در ضخامت قاعده زبان تغيير جهت داده و عرضاً متوجه خط وسط گرديده و در اين نقطه با الياف عضله طرف مقابل متقاطع مى گردند .

مجاورات : اين عضله ابتدا در سطح خارجى لوزه قرار دارد ولى در ضخامت زبان در زير عضله زبانى فوقانى واقع است .

عمل :بالا برنده قاعده زبان مى باشد .

عصب :شعبه اى از عصب سه زير زبانى است .

7 ـ زبانى فوقانى

تنها عضله فرد زبان است كه به شكل تيغه نازكى در زير مخاط سطح فوقانى زبان از قاعده تا رأس اين عضو كشيده شده است :

مبدأ :اين عضله از سه دسته الياف ميانى و طرفى تشكيل شده است از اين قرار :

1ـ دسته ميانى كه در روى غضروف مكبى و چين زبانى مكبى ميانى مى چسبد .

2ـ دسته هاى طرفى كه در روى دو شاخ كوچك استخوان لامى اتصال مى يابند .

مسير :دسته هاى نامبرده به طرف جلو و بالا و داخل متوجه شده ، و كمى نيز به عرض آنها افزوده مى گردد و بالاخره با يك ديگر مخلوط گشته و تشكيل تيغه واحدى را مى دهند .

مجاورات :سطحاً با مخاط زبان و عمقاً با ساير عضلات زبان كه در زير آن قرار دارند مجاور است و در طرفين آن عضلات كامى زبانى و حلقى زبانى و نيزه زبانى واقع اند .

عمل :نوك زبان را به بالا و عقب مى كشانند و بالنتيجه اين عضو را كوتاه مى نمايند .

عصب :شعبه ايست از عصب زير زبانى .

8 ـ زبانى تحتانى

عضله ايست نازك و مسطح و طويل كه در سطح تحتانى زبان قرار دارد .

مبدأ :روى شاخ كوچك استخوان لامى مى چسبد و نيز عده اى از الياف حلقى زبانى و نيزه اى زبانى به آن ملحق مى گردند .

مسير :عضله به طرف جلو و بالا متوجه شده و قوسى را مى پيمايد كه تقعر آن به طرف پائين و جلو است .

انتها :در روى سطح عمقى مخاط نوك زبان اتصال مى يابد .

مجاورات :اين عضله در زير عضله نيزه زبانى و بين عضلات زنخى زبانى « در طرف داخل » و لامى زبانى « در طرف خارج » قرار دارد .

عمل :زبانى را پائين آورده و به عقب مى كشاند و بالنتيجه آن را كوتاه مى نمايد .

عصب :شعبه از عصب زير زبانى .

9 ـ عرضى

عضله ايست نازك كه عرضاً از خط وسط تا كنار زبان كشيده شده است .

شخص چند ساعتى غذا نخورده باشد سفيد يا سفيد زرد رنگ است .

حبه هاى زبان

سطح مخاط زبان صاف و هموار نيست ، بلكه داراى برآمدگى هائى است به نام حبّه زبانى كه بر حسب شكلشان به چند دسته تقسيم مى شوند از اين قرار :

1ـ حبه هاى كاسى شكل كه حجمشان از ساير حبه ها بزرگ تر و در وسط هر يك برآمدگى مدورى است كه دور آن را نيز شيارى احاطه نموده است ، عدّه آنها معمولاً نُه است و در جلوى شيار انتهائى و محاذات آن قرار گرفته اند و تشكيل هشت زبانى را مى دهند .

2ـ حبه هاى قارچى شكل كه مانند قارچ است كه از سر حجيم و يك پايه باريكى تشكيل شده است ، عده آنها يكصد و پنجاه الى دويست عدد است كه بيشترشان روى سطح فوقانى زبان در جلوى هشت زبانى پراكنده اند .

3ـ حبه هاى نخى شكل ، برآمدگى هاى استوانه يا مخروطى شكل فوِ العاده كوچكى هستند ، كه از رأس آنها استطاله نخى شكل متنوع مى گردد ، اين حبه ها نيز در جلوى هشت زبانى واقعند .

4ـ حبه هاى نيم كروى بسيار كوچك و در تمام مخاط زبان پخش مى باشند .

ساختمان مخاط زبان

اين مخاط علاوه بر عروِ و اعصاب كه بعداً ذكر مى شود داراى قسمت هاى ذيل است :

الف : مخاط بطور كلى ، كه مانند كليه مخاطهاى بدن از دو طبقه عمقى كوريون ، و سطحى « پوششى »تشكيل شده است .

ب ـ غدد ، كه خود به دو نوعند : يكى غدد فوليكولر و ديگر غدد مخاطى .

1ـ غدد فوليكولر كه چنان كه در شكل خارجى زبان ذكر شد در عقب هشت زبانى قرار گرفته و مجموعشان را لوزه زبانى مى نامند .

2ـ غدد مخاطى ، كه غدد خوشه اى هستند و مانند ساير غدد خوشه اى دهان مى باشند .

3ـ رويهم رفته مجموعه اين غدد شبيه به نعل اسبى است ، كه قسمت ميانى آن روى ثلث خلفى سطح فوقانى زبان قرار گرفته ، و شاخه هاى اين نعل در امتداد كناره هاى زبان واقع است .

انتهاى شاخه در روى سطح تحتانى زبان و مجاور رأس آن مى باشند ، و بدين ترتيب مى توان آنها را به سه دسته تقسيم كرد :يكى دسته خلفى كه فرد و ميانى است و در عقب هشت زبانى قرار دارد و ديگرى دسته طرفى كه به موازات دو كنار زبان از حبه هاى كاسه اى شكل تا نوك زبان كشيده شده است ، سوم دسته قدامى تحتانى يا دسته نوك زبان كه در سطح تحتانى اين عضو و در طرفين خط وسط واقع مى باشند .اين دسته را به اسم غده بلانده يا غده نون نيز مى نامند .

ج ـ جوانه هاى ذائقه ، اين جوانه ها مخصوص مخاط زبان اند و در ضخامت طبقه پوششى آن قرار گرفته و در حقيقت عضو اصلى ذائقه مى باشند .

هر يك از اين جوانه ها به شكل بطريى است كه ته آن روى كورين قرار گرفته و گلوى آن عموداً از طبقه هاى مختلفه سطحى پوششى عبور نموده و بالاخره دهانه آن در روى سطح آزاد مخاط قرار دارد ، از اين دهانه چندين استطاله نخى شكل خارج مى گردد به نام مژگان ذائقه .

اين جوانه ها فقط در دو نقطه يافت مى شوند :

اول روى حبه هاى كاسى شكل .

دوم روى حبه هاى قارچى شكل .

و بدين ترتيب محل آنها در روى كناره هاى زبان و دو سوم قدامى كاسى سطح فوقانى اين عضو ، و به خصوص در حدود هشت زبانى است .

اگر قطع عمودى از يك حبه شكل ملاحظه مى شود ، كه جوانه هاى نامبرده بخصوص در سطوح طرفى حبه ها قرار دارند ، ولى مكان آنها در روى جعبه هاىقارچى شكل فقط در حدود انتهاى آزاد يا رأسشان مى باشند .

عروقِ و اعصاب زبان

اول شرائين : شريان عمده اين عضو شريان زبانى مى باشد ،( شاخه اى از شريان سباب خارجى ) كه در زير عضله لامى زبانى قرار دارد و از آن دو شاخه عمده مجزا مى گردد ، كه در ضخامت عضلات زبان پخش مى شوند ، يكى به نام شاخه پشتى زبان و ديگرى موسوم به شاخه نوك زبان .

شرائين فرعى عبارتند از شاخه هائى از شرائين كامى تحتانى ( شعبه اى از شريان صورتى ) و حلقى صعودى ( شعبه اى از شريان سبات خارجى ) .

دوم آورده : بيشتر وريدهاى زبان در سطح خارجى عضله لامى زبان قرار گرفته و بعضى نيز در سطح داخلى اين عضله واقع اند ، با اين آورده با يكديگر جمع شده وريد زبانى را تشكيل مى دهند كه معمولاً با واسطه تنه وريدى درقى زبانى صورتى به وريد وداج داخلى منتهى مى گردند .

سوم عروِ لنفاوى : عروِ لنفاوى نوك زبان ، به غدد لنفاوى زير چانه منتهى مى گردند ، ولى عروِ لنفاوى ساير قسمتهاى اين عضو به غدد لنفاوى تحت فكى و غدد قدامى زنجير وداج داخلى منتهى مى گردند .

چهارم اعصاب : اعصاب زبانى دو نوع تقسيم مى شوند از اين قرار :

يك : اعصاب محركه كه شعبى از اعصاب صورتى و زير زبانى مى باشند .

اعصاب عضلات نيزه زبانى و كامى زبانى و گاهى نيزه زبان تحتانى شاخه هائى از عصب صورتى هستند و به علاوه كليه عضلات زبان از عصب زير زبانى عصب مى گيرند .

دو اعصاب حسى كه شاخه هائى از اعصاب زبانى و زبانى حلقى و ريوى معدى مى باشند .

1ـ عصب زبانى « شاخه عصب فك اسفل »قسمتى از مخاط را كه در جلوى هشت زبانى است عصب مى دهد .

2ـ عصب زبانى حلقى در ناحيه حبه هاى كاسى شكل و قسمتى از مخاط زبان كه در عقب هشت زبانى قرار دارد پخش مى شود .

3ـ عصب ريوى معدى با واسطه عصب حنجره فوقانى مخاط ، چين ها و حفره هاى زبانى مكبى را عصب مى دهد .

بايد دانست كه عموم اين اعصاب در ناحيه زبان داراى خاصيّت حس عمومى « حسى »و « خصوصى » « حساسه »مى باشند و در سه نقطه مختلف مخاط زبان پخش مى شوند :

1ـ در روى حبه هاى كاسى شكل .

2ـ در داخل جوانه هاى ذائقه .

3ـ در داخل غدد زبانى .

عزيزانى كه در جستجوى حق و حقيقت هستيد و مى خواهيد به خير دنيا و آخرت برسيد ، و هماى سعادت و خوشبختى را براى ابد در آغوش جان بگيريد ، در صفحات گذشته عظمت خلقت زبان را يافتيد ، و دانستيد كه خداى عزوجل چه قدرتى در آفرينش زبان تجلّى داده ، بجاست كه از اين نعمت بسيار بسيار مهم الهى بطور صحيح استفاده شود ، و از خرج كردن آن در مواضعى كه حضرت او نمى پسندد جداً خوددارى كرد .

عبد اگر بخواهد شكر اين نعمت بى نظير را به پيشگاه حضرت حق ادا كند ، در درجه اوّل بايد از آنچه گناه مربوط به اين عضو است و حتى از سخنان بى فايده و بيهوده سكوت كند ، و در درجه بعد به بيان حق در تمام زمينه هاى لازم اقدام نمايد ، چنانچه حضرت صادِ (عليه السلام) در ابتداى روايت مى فرمايند :

سكوت و حرف نزدن ، شعار زندگى آن كسانى است ، كه در حقايق ثابت و محقق بررسى و رسيدگى كامل كرده اند .

آرى صمت و خاموشى طريقه اهل تحقيق است ، و شعار كسانى است كه به چشم بصيرت در احوال گذشته ها نظر كنند ، و تغييرات و تبديلات كه بر انبيا و ملوك و اشقيا و سعدا واقع شده تفكّر نمايند ، چه معلوم است كه اين چنين نظر موجب حيرت است ، و حيرت و تعجب موجب صمت و سكوت ، سكوت از شكوه ، سكوت از ياوه گوئى ، سكوت از هر نوع دروغ و غيبت و تهمت و باطل گوئى و از همه مهم تر سكوت در برابر قضا و قدر الهى .

البته سكوت و صمت زائد بر اين از طاقت عموم بيرون است ، به همين خاطر فرمود :

جَفَّ الْقَلَمْ بِهِ .

عَنْ عُثْمانَ بْنِ عيسى قالَ : حَضَرْتُ أبَا الْحَسَنِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَقالَ لَهُ رَجُلٌ : أوْصِني فَقالَ لَهُ :إحْفَظْ لِسانَكَ تَعِزَّ وَلا تُمَكِّنِ النّاسَ مِنْ قِيادِكَ فَتُذِلَّ رَقَبَتَكَ .

عثمان بن عيسى مى گويد خدمت حضرت ابو الحسن (عليه السلام) بودم كه مردى به آن جناب گفت به من توصيه اى بنما ، حضرت فرمود :

زبانت را نگهدار تا عزيز باشى ، ومهار خود را بدست مردم مده تا از خوارى و ذلّت دور بمانى .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به مردى كه براى زيارت آن حضرت آمده بود فرمود :ترا به چيزى راهنمائى نكنم كه به خاطر آن خداوند ترا به بهشت برد ؟ عرضه داشت چرا يا رسول الله ، فرمود : از آنچه خدا به تو مرحمت فرموده بپرداز ، گفت : اگر خودم محتاج تر باشم چه كنم ؟ فرمود : ستمديده اى را يارى كن ، گفت : اگر ناتوان تر از آن ستمديده باشم ، فرمود بيخردى را هدايت كن ، گفتم اگر خود بدبخت و بيخرد باشم بيش از آن كه محتاج به راهنمائى است ، فرمود زبانت را جز از خير حفظ كن ، آيا شاد نيستى كه يكى از اين صفات در تو باشد ، و تو را به بهشت كشد .

راستى حضرت حق براى نجات همه جانبه انسان چه درهائى از رحمت و لطف و عنايت به روى انسان باز كرده ؟

راهى به سوى سعادت و سلامت وجود ندارد ، مگر آن كه خداوند مهربان تمام انسانها را به آن راه هدايت فرمود .

او از هر جهت عاشق انسان و علاقه مند به سعادت آدمى است ، ميل دارد تمام انسانها در وادى بندگى وارد شده ، و از دستورات سعادتبخش او پيروى كنند ، او جهنم و عذاب را براى احدى نمى پسندد ، و خزى دنيا و آخرت را براى كسى نمى خواهد .

دعوت جناب او دعوت به دارالسلام و دعوت به خير و دعوت به سلامت است و دعوت به عاقبت بخيرى و دعوت به لقاء الله است ، اما اين انسان است كه بين خود و او هزاران حجاب قرار داده :

فيض آن حكيم يگانه و عارف واله در اين زمينه مى فرمايد :

گفتم كه روى خوبت از من چرا نهان است *** گفتا تو خود حجابى ورنه رخم عيان است
گفتم كه از كه پرسم جانا نشان كويت *** گفتا نشان چه پرسى آن كوى بى نشان است
گفتم مرا غم تو خوشتر زشادمانى *** گفتا كه در ره ما غم نيز شادمان است
گفتم كه سوخت جانم از آتش نهانم *** گفت آن كه سوخت او را كى ناله يا فغان است
گفتم فراِ تا كى گفتا كه تا تو هستى *** گفتم نفس همين است گفتا سخن همان است
گفتم كه حاجتى هست گفتا بخواه از م *** گفتم غمم بيفزا گفتا كه رايگان است
گفتم زفيض بپذير اين نيم جان كه دارد *** گفتا نگاه دارش غم خانه تو جان است

عَنْ أبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ : يا بُنَيَّ إنْ كُنْتَ زَعَمْتَ أَنَّ الْكَلامَ مِنْ فِضَّة فَإنَّ السُّكُوتَ مِنْ ذَهَب .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :لقمان به فرزندش گفت :پسرم اگر تصور مى كنى سخن از نقره است ، به حقيقت كه خاموشى از طلا است .

قالَ رَسُولُ الله (صلى الله عليه وآله) : أمْسِكْ لِسانَكَ فَإنَّها صَدَقَةٌ تَصَدَُِّ بِها عَلى نَفْسِكَ ، ثُمَّ قالَ : وَلا يَعْرِفُ عَبْدٌ حَقيقَةَ الايمانِ حَتّى يَخْزُنَ مِنْ لِسانِهِ .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : زبانت را حفظ كن ، كه حفظ زبان در حقيقت دستگيرى از خودت مى باشد ، آنگاه فرمود : هيچ بنده اى حقيقت ايمان را نشناسد ، مگر اينكه زبانش را در بند كند .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) نَجاةُ المُؤْمِنِ في حِفْظِ لِسانِهِ .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : نجات مؤمن در نگهداشتن زبان است .

امام باقر (عليه السلام) مى فرمود :عادت ابوذر اين بود كه فرياد مى زد :اى دانش خواه ، به حقيقت كه اين زبان كليدِ خير و شر است ، چنانچه بر طلا و نقره ات مهر مى زنى تا از دستبرد محفوظ بماند بر زبانت نيز مهر خاموشى بزن تا از عذاب دنيا و آخرت در امان بمانى .

عيسى بن مريم مى فرمود :بجز ذكر خدا سخن بسيار مگوئيد ، زيرا بسيار گويان جز در ذكر خدا دلهاشان سخت است ولى نمى دانند .

عَنْ أبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) : مامِنْ يَوْم إلاّ وَكُلُّ عُضْو مِنْ أعْضاءِ الْجَسَدِ يُكَفِّرُ لِلسانِ يَقُولُ :نَشَدْتُكَ اللهَ أنْ نُعَذَّبَ فيكَ .

امام ششم (عليه السلام) فرمود : روزى نيست مگر اينكه هر عضوى از اعضاء بدن در برابر زبان كرنش كند و بگويد ترا به خدا قسم خودت را حفظ كن مبادا من براى تو عذاب بكشم .

عَنْ عَليِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (عليهما السلام) قالَ : إنَّ لِسانَ ابْنِ آدَمَ يُشْرِفُ عَلى جَميعِ جَوارِحِهِ كُلَّ صَباح فَيَقُولُ :كَيْفَ أصْبَحْتُمْ ؟ فَيَقُولُونَ : بِخَيْر إنْ تَرَكْتَنا وَيَقُولُونَ : اللهَ اللهَ فينا وَيُناشِدونَهُ وَيَقُولُونَ : إنَّما نُثابُ وَنُعاقَبُ بِكَ .

امام چهارم حضرت على بن الحسين (عليهما السلام) فرمود : هر بامداد زبان آدمى بر همه اعضاء تنش سركشد و گويد :حالتان چطور است ؟ گويند : اگر ما را رها كنى بخير است ، ومى گويند خدا را خدا را درباره ما ، و او را قسم مى دهند و مى گويند همانا بخاطر تو يا ثواب گيريم يا به عذاب الهى دچار شويم .

مردى خدمت رسول اسلام مشرّف شد و عرضه داشت مرا نصيحتى كن فرمود :زبانت را حفظ كن ، واى بر تو ، آيا مردم را جز روييده هاى زبان به روى در دوزخ درافكند .

عَنِ الوَشّاءِ قالَ : سَمِعْتُ الرِّضا (عليه السلام) يَقُولُ : كانَ الرَّجُلُ مِنْ بَنىْ إسرائيلَ إذا أرادَ الْعِبادَةَ صَمَتَ قَبْلَ ذلِكَ عَشْرَ سِنينَ .

وَشّاء مى گويد :از حضرت رضا (عليه السلام) شنيدم مى فرمود :هر مردى از بنى اسرائيل مى خواست عابد شود ، پيش از آن ده سال خاموشى اختيار مى كرد .

عَنْ أبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ في حِكْمَةِ آلِ داوُدَ : عَلَى الْعاقِلِ أنْ يَكُونَ عارِفاً بِزَمانِهِ مُقْبِلاً عَلى شَأنِهِ حافِظاً لِلِسانِهِ .

امام صادِ (عليه السلام) فرمود : در حكمت آل داود است :بر خردمند است كه زمان خود را بشناسد ، و بر برنامه خودش روى آرد ، و زبانش را نگهدارد .

عَنْ أبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : لا يَزالُ الْمُؤْمِنُ يُكْتَبُ مُحْسِناً مادامَ ساكِتاً فَإذا تَكَلَّمَ كُتِبَ مُحْسِناً أوْ مُسيئ .

امام صادقق (عليه السلام) فرمود : پيوسته بنده مؤمن نيكوكار نوشته شود ، تا وقتى خاموش است و چون به سخن آيد نيكوكار يا بدكار نوشته شود .

زبان از نعمت هاى عظيم الهى و لطائف صنع غريب ربوبى است ، زبان جِرمش صغير و جُرم و طاعتش بزرگ و عظيم است ، زبان نهايت طاعت و طغيان عبد است ، زبان ميدان دار تمام اوضاع باطن و ظاهر است .

آرى اين نعمت عظيم و اين وديعه بزرگ الهى چون در سخن گفتن راه انحراف گيرد ، گناهان عظيم از او سرزند ، و چون به راه حق و حقيقت رود طاعات بزرگ و منافع كثيره از او ظهور كند ، اگر به ارزيابى تعداد گناهان برخيزيم به اين نتيجه مى رسيم كه سهم عمده گناهان بر دوش زبان است ، چنانچه اگر به ارزيابى طاعات دست زنيم مى بينيم قسمت اعظم طاعات سهم زبان است .

بيائيد درباره اين عضو فوِ العاده حسّاس بيشتر انديشه كنيم ، و از عاقبت آزادى زبان و بى بند و بارى آن بترسيم ، كه بدترين روز بنا بر آثار اسلامى در فرداى قيامت روز زبان است و سخت ترين عذاب در فضاى دوزخ عذاب زبان است .

به قول صابر همدانى :

ايها الناس كار بد مكنيد *** بهر خود راه چاره سد مكنيد
نفس امّاره دشمنى است قوى *** دشمن خويش را مدد مكنيد
حسد است از صفات شيطانى *** صفت خويش را حسد مكنيد
سخنان حضور نادان ر *** در غياب كسى سند مكنيد
از براى رضايت اصنام *** پشت بر درگه صمد مكنيد
بهره مندى گر از خرد داريد *** پيروى ها زبى خردى مكنيد
بر سليمان عقل تكيه زنيد *** راه را گم چو ديو و دد مكنيد
حد و حصرى است بهر هر كارى *** هيچ كارى برون زحد مكنيد
پند صابر قبول اهل دل است *** پند او بشنويد و رد مكنيد

وَهُوَ مِفْتاحُ كُلِّ راحَة مِنَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ وَالصَّوْنُ مِنَ الْخَطايا وَالزَّلَلِ وَقَدْ جَعَلَهُ اللهُ سِتْراً عَلَى الجاهِلِ وَتَزَيُّناً لِلْعالِمِ .

امام ششم (عليه السلام) در دنباله روايت به فوائد و منافع عظيم خاموشى اشاره كرده مى فرمايد :

صمت و خاموشى كليد راحت دنيا و آخرت است : زيرا انسان خاموش در زندگى دنيا از بسيارى از شرور و خطرات و زيانها و خسارتها كه محصول بى نظمى زبان و بى بند و بارى عضو در گفتار است در امان مى ماند و فضاى امام در حقيقت فضاى سلامت و راحتى و خوشى است ، و در زندگى آخرت از شرّ و ضرر عذاب كه نتيجه گناهان زبان است محفوظ ماند ، و در كنف رحمت الهى ، زندگى ابدى آخرتى خويش را بخوشى و راحت بگذراند .

سخنان بى جاى زبان ، گفته هاى خطا ، گفتارهاى ناهنجار ، و گفتن آنچه نبايد گفت ، همچون زنجيرهائى است ، كه خود انسان را در تنگناى حلقاتش به اسارت مى كشد ، و گاهى دست و پا زدن انسان براى نجاتش از عذابى كه در دنيا و آخرت براى خود فراهم آوده ، بى فايده است .

كم گوئى و بخصوص خاموشى و صمت موجب مصون ماندن از لغزش ها و خطاهاست ، چرا كه اكثر گناهان منشأش زبان است و چون زبان محبوس شود ، بدون شك انسان از اكثر گناهان به خصوص ظلم در حق ديگران محفوظ خواهد ماند .

خداوند مهربان خاموشى را براى جاهل ستر و حجاب از عيوب درونى و براى عالم و دانشمند صمت و خاموشى را زينت قرار داده است ، چرا كه جاهل چون بدون علم و معرفت است ، هرگاه ملازم و مصاحب خاموشى باشد ، احوالات درونش نزد مردم پوشيده است و به خاطر اين پوشيدگى از رسوائى و افتضاح مصون است ، و عالم با آنكه هر چه مى گويد سرچشمه اش دانش و حقيقت است ، در عين حال خاموشى براى او وقار و زينت است ، كه عالم پر حرف در نزد مردم چندان اعتبار و ارزش ندارد .

وَفِيهِ عَزْلُ الْهَوى وَرياضَةُ النَّفْسِ وَحَلاوَةُ العِبادَةِ وَزَوالُ قَساوَةِ القَلْبِ وَالْعَفافُ وَالْمُرُوَّةُ وَالظَّرْفُ .

وخاموشى باعث دورى از هواست ، هواى نفسيكه علّت گمراهى و به عذاب دچار شدن اكثر مردم عالم شده ، نفس عجيب از شنيدن لغو و سخنان بى فائده و كلمات ناحق در حق ديگران لذت مى برد ، خاموشى در حقيقت مبارزه اى جانانه با اين دشمن خطرناك درونى است ، كه اگر اين خاموشى ادامه پيدا كند ، بدون ترديد به حكومت هواى نفس اين شيطان پر قدرت و خطرناك درونى خاتمه داده مى شود و به عزل اين ستم پيشه براى هميشه مى انجامد .

راستى با تمام وجود بايد از خطرات بسيار بسيار سنگين هواى نفس كه اكثراً از نوك زبان ، هم چون شعله هاى آتش جهنم آشكار مى گردد به حضرت حق پناه برد .

به قول حضرت فيض آن بلبل گلستان عشق ، و آن شوريده حال بستان محبّت در خطاب به حضرت معشوِ جهت نظر رحمت به عاشق :

بنواز دل شكسته اى ر *** رحمى بنماى خسته اى را
مى كن چو گذر كنى نگاهى *** بر خاك رهت نشسته اى را
بيگانه مشو بخويش پيوند *** از هر دو جهان گسسته را
سهسلت كنى گر التفاتى *** دل بر كرم تو بسته را
مگذار بدام نفس افتد *** از چنگل ديو جسته را
با بار فتد بچنگ ابليس *** با خيل ملك نشسته را
مگذار شود به كام دشمن *** دل در غم دوست بسته اىرا
مپسند دگر شود گرفتار *** بهر تو زخويش رسته اى را
بى دانه و آب زار مگذار *** مرغ پر و پا شكسته اى را
يارب چه شود كه دست گيرى *** از پاى فتاده خسته اى را
فيض است و غم تو و ديگر هيچ *** وصلى از خود گسسته اى را

و نيز در خاموشى تربيت و رياضت نفس قرار دارد ، كه نفس را اگر از گناهان زبان به وسيله خاموشى بتوان بازداشت ، و در زمينه سخن گفتن اگر بتوان به او سختى داد ، بازداشتنش از ساير گناهان كار ساده اى خواهد شد ، و به نظر مى رسد كه مهم ترين رياضت در ميان رياضت ها مسئله پر منفعت صمت خاموشى است ، در آثار اسلامى آمده كه از عمده ترين علل ، براى رسيدن به بارگاه رحمت و يافتن اسرار ملكوت ترك هر كلام بجز كلام حقّ است .

و همچنين از فوائد خاموشى چشيدن شيرينى عبادت و از بين رفتن قساوت قلب است ، و اين مسئله معلومى است ، چرا كه هر گناه هم چون حجابى بين عبد و خداست و هر حجابى علّت دورى محب از محبوب است ، در صورتى كه گناهان گوناگون ، به خصوص گناهان متنوع زبان پرده ها بر آئينه روح الهى انسان انداخته باشد ، چگونه مى توان از عبادت لذّت برد ، كه چشيدن لذت عبادت به وقتى است كه بين روح عبد و مولايش فاصله اى و حجابى نباشد .

گناهان زبان از عمده ترين علل قساوت قلب است ، و قلب قسى از بسيارى از عنايات و بركات الهيه و فيوضات ربانيه و لطائف رحمانيه محروم است ، خاموشى پيشه كنيد تا لذت عبادت را بچشيد و دل هم چون صفحه آئينه نورانى كنيد 

چون حجابها برداشته شود ، و قساوت قلب از ميان برود ، روح و دل خانه اسرار گردد ، و شب تيره گناهان به روز طاعت مبدّل شود ، و يا روح پرور و دل نواز ، انيس جان و هم نشين دل گردد .

آن كه رفت از نظرم گر زدرم باز آيد *** عمر رفته است كه بار دگرم باز آيد
اى بسا روز كه بنشينم و خورشيد گذشت *** باميدى كه چو شب شد قمرم باز آيد
در ره عشق چنان بى كس و يارم كه كنم *** شرم از سايه كه در رهگذرم باز آيد
منم آن قطره در كام صدف رفته فرو *** كه خود ار باز نيايم گهرم باز آيد
گر چه در ورطه غم كشتى جانم بشكست *** هم چو سيل از مژه خون جگرم باز آيد
عالم بى خبرى هست بهشتى كه اگر *** رفتم آنجا نگذارم خبرم باز آيد
آن درختم كه خزان هستيم ار داد بباد *** فصل سر سبزى و وقت ثمرم باز آيد
گر كند رو به من آن شوخ بدين عشوه و ناز *** مى رسد جان بلبم تا زدرم باز آيد
در وفا خشك هوائى شده پيدا كه مراست *** عجب از اشك كه بر چشم ترم باز آيد
موج اشكم كه زسر در شب هجر تو گذشت *** گر زنم چشم بهم تا كمرم باز آيد
گر دهد دست كه از عشق گريزم حاش *** كه نهم شور تو ديگر به سرم باز آيد
آهوئى را كه خدنگ تو دهد وعده قتل *** گر بزنجير برندش بحرم باز آيد
آن كه آتش به نظر آمد و دل برد مر *** كاش تا جان دهمش در نظرم باز آيد

و نيز از منافع خاموشى عفت و مروّت است ، عفت از ارتكاب مناهى و معاصى چه به حكم عقل ، هر كس حول و حوش قرقگاه چريد امكان افتادنش در آن مى رود ، آرى هر كس به زياده گوئى عادت كند ، عاقبت به هر گفتار ناپسندى دچار آيد ، كم گوئى و خاموشى مورث عفت نفس است .

و نيز از صمت مروّت حاصل آيد ، چرا كه معنى مروّت عمل كردن است به آنچه از نظر حق سزاوار است ، و لايق زبان نطق به ضروريات است چه ضرورى دنيوى چه ضرورى اخروى ، چون خاموشى ادامه پيدا كند ، صفت مروّت براى زبان حاصل شود و خلاصه كلام اين كه : خاموشى زبان را در دو سنگر الهى عفت و مروّت هم چون سربازى تسليم مقام مافوِ حفظ خواهد كرد .

و نيز خاموشى علت كياست و حسن خلق است ، چه بسيار گفتن و بسيار شنيدن مورث تنگ خلقى يا بد خلقى است .

فَاَغْلِقْ بابَ لِسانِكَ عَمّا لَكَ مِنْهُ بُدٌّ لا سِيَّما إذا لَمْ تَجِدْ أهْلاً لِلْكَلامِ وَالْمساعِدَ فِى المُذاكَرَةِ للهِِ وَفِى الله .

تا مجبور نشوى لب به سخن باز مكن ، با توجه به اين كه معايب و مفاسد زياده گوئى را دانستى ، پس لب گشودن ، جز در ضرورت صحيح نيست به خصوص وقتى كه شنونده اهل و يار مناسبى را براى گفتگو براى خدا و در راه خدا نيافتى .

عارف بزرگوار شيخ مصطفوى در شرح جمله بالا مى فرمايد :

آرى آنان كه به حقايق و اسرار الهى آگاه شدند سكوت اختيار كردند .

هر كه را اسرار حق آموختند *** مهر كردند و دهانش دوختند

سخن زياد گفتن علامت نادانى و دور بودن از حقيقت است .

الْعِلْمُ نُقْطَةٌ كَثَّرَها الْجاهِلُونَ .

علم نقطه روشن و معلومى است كه جاهلان آنرا زياد كرده اند .

در هر موضوع حق مطلب در يك جمله كوتاه خلاصه مى شود ، ولى افرادى كه به حق مطلب نرسيده اند ، دهها احتمال و شقوِ ذكر نموده ، و بعد از احتمالات و ذكر برهان و استدلال ، باز به حقيقت مطلب توجه پيدا نكرده و از حق منحرف مى شوند .

و حق مطلب اين است كه كسى كه در هر موضوعى به حقيقت آن كه يك نقطه بيش نيست نرسيده است ، بايد لب از گفتار فرو بندد ، و با احتمالات و اوهام و متشابهات ، اذهان و افكار ديگران را مشوش و منحرف نكند ، و با گفتن نمى دانم كه نصف علم است و واقعيّت دارد ، خود و ديگران را راحت و آسوده خاطر سازد .

يا رب سببى كه آب حسرت نخورم *** در جام هوا شراب غفلت نخورم
از نعمت معرفت غنى ساز مر *** تا نان خسان به زهر منت نخورم

وَكانَ الرَّبيعُ بنُ خُثَيْم يَضَعُ قِرْطاساً بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَكْتُبُ كُلَّ ما يَتَكَلَّمُ بِهِ يُحاسِبُ نَفْسَهُ في عَشِيَّتِهِ مالَهُ وَما عَلَيْهِ وَيَقُولُ : آهِ نَجَا الصّامِتُونَ وَبَقينا .

وَكانَ بَعْضُ أصْحابِ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) يَضَعُ حَصاةً في فَمِهِ فَإذا أرادَ أنْ يَتَكَلَّمَ بِما عَلِمَ أنَّهُ للهِِ وَفِى اللهِ وَلِوَجْهِ اللهِ أخْرَجَها مِنْ فَمِهِ .

وَإنَّ كَثيراً مِنَ الصَّحابَةِ رَضِي اللهُ عَنْهُمْ كانُوا يَتَنَفَّسُونَ الصُّعداءَ وَيَتَكَلَّمُونَ شِبْهَ الْمَرضى .

ربيع بن خثيم در ابتداى هر روز كاغذى در پيش روى مى نهاد ، و هر چه از دهانش خارج مى شد مى نوشت ، چون شب مى رسيد نوشته را مى خواند ، و نفس خود را با آن نوشته محاسبه مى كرد و مى گفت :آه خاموشان نجات يافتند و ما بسيار گويان در بدبختى مانديم .

بعضى از اصحاب رسول خدا سنگ ريزه اى در دهان مى گذاشتند ، و چون مى خواستند حرف بزنند فكر مى كردند ، اگر آن حرف براى خدا و در راه خدا و لوجه الله بود ، سنگريزه را در آورده و آن حرف الهى را مى زدند و سپس به خاموشى فرو مى رفتند ، و اگر پس از فكر مى يافتند كه آن حرف براى خدا نيست سنگ ريزه را بيرون نمى آوردند و به خاموشى ادامه مى دادند .

بسيار از صحابه آنجناب اكثر اوقات ساكت بودند و آه پر درد از سينه مى كشيدند ، و بر سبيل ندرت حرف مى زدند ، به نحوى كه حرف زدن آنان شبيه بيماران ضعيف و خسته از مرض بود .

اى دل قدمى چند پى اهل نظر گير *** دنبال نكو مردم فرخنده سير گير
قومى گرويدند چو آئينه به صورت *** چون شاهد معنى دل از اين طايفه برگير
مگذار كه دل نقش تعلّق بپذيرد *** چون آب روان باش و دل از نقش صور گير
گر ساغر عيشت تهى از باده ناب است *** رو لاله صفت داغ دل از خون جگر گير
چون كوه گران در جلو خيل حوادث *** زى ثابت و خورشيد صفت تيغ و سپر گير
زان پيش كه خورشيد كشد تيغ جهانگير *** فيض از دم روح القدس باد سحر گير
شادى كه زدل رفت بود منكر رجعت *** اى غم كه ترا گفت ره رفته زسر گير
صابر اگرت لطف خدا شامل حال است *** گو روى زمين را سپه فتنه و شرگير

وإنَّما سَبَبُ هَلاكِ الْخَلْقِ وَنَجاتِهِم الْكَلامُ وَالصَّمْتُ .

آرى بدون شك سبب هلاكت و نجات مردم سخن و خاموشى است .

كسيكه با كلام و شايعه مردم را ترسانده و يا شخصيّت آنان را از آنان گرفته ، و براى اسارت عباد حق ، به هزار خدعه و مكر از طريق كلام توسّل جسته ، و يا با كلام باطل هزاران بنده حق را به گمراهى كشيده ، جز اين است كه خود را به هلاكت ابدى دچار كرده ؟

و كسيكه با سخن خود مال مردم را به غارت داده و جان شيرين جاندار از او گرفته و عرض و آبروى آبرودار را به باد داده ، آيا خود را به چاه هلاكت نينداخته ؟

ولى كسيكه از تمام اين امور خاموش بوده ، سبب نجات خود را فراهم آورده ، و در پيشگاه حضرت دوست براى خود كسب آبرو كرده است .

آرى بايد خيمه زندگى از خاكدان عصيان بيرون زده ، و در بستان معرفت جاى باز كرده و مقيم ديار عبادت و طاعت شويم ، تا از نسيم مهر و عنايت و رحمت و لطف حضرت يار زنده گشته و به نعمت ابدى متنعم شويم .

به قول عاشق وارسته ، وشيداى دل داده فيض بزرگوار :

خيز تا زين خاكدان بيرون رويم *** زين سراى مردگان بيرون رويم
زنده گرديم از حيات جاودان *** زين جهان جان ستان بيرون رويم
راست از هم صبحتيهاى كجان *** هم چو تيرى از كمان بيرون رويم
تا شويم الاّ بما شا را محيط *** زين محيط آسمان بيرون رويم
گوهر بحر يقين آيد بكف *** گرز صحراى گمان بيرون رويم
بى نشان از بى نشان آگه شويم *** بى نشان گر از نسان بيرون رويم
خيز تا بر موطن اصلى رسيم *** از مقام سالكان بيرون رويم
خيز تا از مغز جان روغن كشيم *** پس زروغن شعله سان بيرون رويم
در بلا و در ولا قربان شويم *** از تن و ان و جهان بيرون رويم
فيض تا چند از مكان و لا مكان *** از مكان و لا مكان بيرون رويم

فَطُوبى لِمَنْ رُزَِِ مَعْرِفَةَ عَيْبِ الْكَلامِ وَصَوابِهِ وَفَوائِدِ الصَّمْتِ فَإنَّ ذلِكَ مِنْ اخلاِِ الأنْبِياءِ وَشِعاِ الأصْفِياءِ .

خوش به حال آن كس كه از طريق عنايت حق كلام معيب و صواب و فوائد خاموشى را شناخته ، كه خاموشى اخلاِ پيامبران و شعار برگزيدگان حق است .

وَمَنْ عَلِمَ قَدْرَ الْكَلامِ أحْسَنَ صُحْبَةَ الصَّمْتِ ، وَمَنْ أشْرَفَ عَلى لَطائِفِ الصَّمْتِ وَائْتُمِنَ عَلى خَزائِنِهِ كانَ كَلامُهُ وَصَمْتُهُ عِبادَةً .

هر كه قدر و اندازه كلام را بشناسد و به صحيح و غلط و حق و باطل آن راه برد البته مصاحبت و رفاقت با خاموشى را نيكو خواهد شمرد و هر كه بر لطائف و فوائد خاموشى آگاه شد و خاموشى را نگهبان امين اسرار و حقايق قلبى خود قرار داد كلام و سكوتش عبادت است .

وَلا يَطَّلِعُ عَلى عِبادَتِهِ هذِهِ إلاّ الْمَلِكُ الْجَبّارُ .

بر قدر و قيمت و عظمت اين بندگى جز خداى آگاه كسى آگاه نيست .

به قول عارف معارف شيخ حسن مصطفوى :

تشخيص سخن گفتن كه آيا موافق رضاى پروردگار متعال است و آيا بر خلاف هوا و هوس و خودنمائى است ، و آيا به منظور اظهار حق و روى اخلاص در نيّت است ، و آيا نفسانى ، و آيا موجب نورانيّت قلب خواهد شد يا موجب كدورت و ظلمت ، و آيا به صلاح دين و شرع است يا به ضرر دين ؟ كار هر كسى نيست .

انبياء و اوليا و آنان كه دلهاى منور و پاك دارند مى توانند اين قسمت ها را تشخيص دهند ، و از عهده اين موضوعات بخوبى برآيند ، و بايد افراد متوسط تا مى توانند كنتر سخن بگويند و پيش از سخن گفتن اگر چه يك جمله و بلكه يك كلمه آرى يا نه باشد ، مختصر تأمّلى نمايند ، يعنى متوجه باشند كه حرفى را كه مى خواهند بزنند ، روى خودنمائى و هوا پرستى و يا اهانت بديگرى و تحقير ، و يا به مقتضاى حسد و خودبينى و ساير صفات ذميمه نفسانى صورت نگيرد .

خداوندا در زبان و در سخن گفتن آن ، چه خطرهاست ، و چه انسانهائى در طول حيات به وسيله ريسمان زبان به قعر جهنم افتادند ، و چه نيكانى بد شدند ، و چه پاكانى در كنار زبان آلوده گشتند ؟

خداوندا ما در برابر اين عضو عظيم آن گونه كه بايد قدرت حفظ خود را نداريم ، بر ما بيچارگان و ضعيفان رحمت آور ، و دست ناتوان را بگير و از شر هر گناهى بخصوص گناهان زبان حفظ فرما ، و قفل خاموشى از غير حق براى ابد بر زبان ما بگذار .

اين بنده بى بند و بار ، و اين مريض خطاكار ، و اين عاصى جفا كردار در مقام مناجات با حضرت حق و التماس به پيشگاه با عظمت دوست و بارگاه رحمت حضرت يار عرضه داشته ام :

اى كرمت روشنى زندگى *** بندگيت چشمه پايندگى
ارض و سما جمله زمين بوس تو *** نغمه عشق است زناقوس تو
لذت عالم همه در ياد تست *** خاطر عشاِ درت شاد تست
گلشن عالم زتو دارد صف *** درد همه از تو رسد بر شفا
در دمن ايدوست گناه من است *** سوى عنايات تو راه من است
گر نپذيرى چكند بنده ات *** چيست بگو چاره شرمنده ات
زنگ گنه بر دل من چيره بين *** روز مرا از سيهى تيره بين
دامن آلوده من ننگ من *** واى بر اين صلح من و جنگ من
كاش نبودم به جهان اى حبيب *** تاكه نمى گشت گناهم نصيب
اى غم تو روشنى شام من *** محو كن از بزم گنه نام من
كام مرا داروى غفران بريز *** آبرويم پيش پيمبر مريز
بار گنه پاك كن از نامه ام *** مغفرت خويش نما جامه ام
غرقه درياى كرم كن مر *** مرغ نواخوان حرم كن مرا
داغ غمت بر دل مسكين گذار *** تا كه بنالد به درت زارزار
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation