بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شخصیت و قیام زید بن علی (ع), سید ابوفاضل رضوى اردکانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     ZEID0001 -
     ZEID0002 -
     ZEID0003 -
     ZEID0004 -
     ZEID0005 -
     ZEID0006 -
     ZEID0007 -
     ZEID0008 -
     ZEID0009 -
     ZEID0010 -
     ZEID0011 -
     ZEID0012 -
     ZEID0013 -
     ZEID0014 -
     ZEID0015 -
     ZEID0016 -
     ZEID0017 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

4 - خيانت مردم كوفه  
علت ديگرى كه شايد از ساير علل مهم تر بودتخاذل و كمك نكردن مردم كوفه در بحبوحه نبرد بود.
مردم كوفه همانطور كه به امام حسين (عليه السلام ) خيانت كردند و گناهى نابخشودنىدامن آنان را گرفت نسبت به فرزند رشيد وى ، زيد (عليه السلام ) نيز همانگونه رفتاركردند.(652)
آنان از تهديدهاى دشمن هراسيدند و موقعى يوسف بن عمر به نماينده خود حكم بن صلتدستور داد مردم را قبل از قيام در مسجد محاصره كند.
اغلب اين ملت بى بخار و خائن كوچكترين مقاومتى از خود نشان ندادند و فورا خود راتسليم دشمن ساختند، و براى اينكه خود را از معركه دور نگه دارند، اين بهانه بسيارخوبى براى آنان شد.
و دليل روشن تر اينكه موقعى زيد (عليه السلام ) با يارانش تا در مسجد پيشروىنمودند و مسجد را به محاصره خويش درآوردند و به آنان اعلام شورش و پيوستن بهنبرد دادند آنان حركتى از خودشان ندادند.(653)
و اين مردم بزدل هيچ عذرى براى اين گناه بزرگ خويش نداشتند و تنها علت ، همان ترسو وحشت آنان از قواى دشمن بود.
(اعمش ) فقيه كوفه اين مطلب را خوب مى دانست ، هنگامى كه زيد (عليه السلام ) وى رابه پيوستن به نهضت و بيعت با خويش دعوت نمود او در جواب زيد گفت : قربانت گردم، من به اين مردم اعتماد ندارم ، و اگر ما اقلا سيصد نفر مردمقابل اعتماد را در كنار تو مى يافتيم ، اوضاع را عوض ‍ مى كرديم .(654)
اعمش خوب مردم كوفه و نيرنگ و خيانت آنان را خوانده بود و اين سخن وى روى همينتشخيص بود.
مثلا از باب نمونه از جمله كسانى كه دست زيد (عليه السلام ) را به عنوان بيعت فشردهبود و به او قول همكارى و نبرد داده بود، (انس بن عمرو ازدى ) كه يكى از مردان متنفذكوفه به حساب مى آمد، بود، امّا اين مرد خائن در گرماگرم نبرد خود را در خانه اشمخفى ساخت موقعى زيد (عليه السلام ) با يارانش به در خانه او رسيدند و فرياد (((جاء الحق ) )) و پيروزى را بلند نمودند و او را به جهاد در راه خدا دعوت كردند، اواصلا جوابى نداد.(655)
و از جمله خائنين ، قيس بن ربيع ، از شخصيتهاى معروف بود، كه با زيد بيعت كرد، امّابه هيچ وجه در جنگ شركت نكرد.(656)
در اين وضع بود كه زيد متوجه شد كه مرد كوفه به او خيانت كردند و گفت : (((فعلوها حسبى اللّه ) )) آخر كار خودشان را كردند خدا مرا كفايت كند.(657)
و به افسر رشيد و يار فداكارش (نصر بن خزيمه ) فرمود: (( يا نصرا تخاف انيكونوا فعلوها حسينية ))، )) (658) آيا مى ترسى ، كه همان گونه كه با حسين(عليه السلام ) رفتار كردند با ما نيز چنان كنند.
روحيه ترس و وحشت از دشمن و خود باختن درمقابل نيروى مخالف هميشه در شكستها و مغلوب شدن ها اثر مهمى داشته .
و در نهضت زيد (عليه السلام ) اين مطلب به وضوح نمايان شد و حتى بعضى از ياراننزديك خاندان پيامبر نيز مرعوب دشمن شدند و خود را از معركه كنار كشيدند.
(كميت اسدى ) كه از شعراى آزاده و مبارز و طرفدار خاندان پيامبر بود از جمله كسانى بودكه وحشت و ترس از دشمن به او اجازه شركت در جهاد نداد، گرچه كميت مردى پاك و باشمشير اشعار و بيانش دشمن را خرد مى كرد امّا موقعى زيد (عليه السلام ) به او نامهنوشت و وى را به بيعت و نبرد با دشمن دعوت كرد و به او نوشت : (( ... اخرج الينا،الست القائل ))

ما ابالى ان حفظت اباالقا
سم فيكم ملامة اللوام ))
كميت در جواب زيد (عليه السلام ) نامه اى نوشت و بدين شعرشتمثل جست :
(( تجود لكم نفس بما دون و ثية
تظلل لها الغر الغربان حول تجمل )) (659)
خلاصه با اين بهانه به نهضت ملحق نشد، امّا بعدا سخت از اين كار خود پشيمان گشت وبا اين اشعار ندامت خود را ابراز مى داشت :
(( دعانى ابن الرسول فلم اجبه
الا يا لهف للداعى الوثيق
حذارمنية لابد منها
و هل دون المنية من طريق )) (660)
امّا او موفق گشت اشتباه خود را جبران كند، زيرا عاقبت در راه هدف مقدس ‍ مبارزه با ظلم وطرفدارى اهلبيت (عليهم السلام ) به شهادت رسيد (و ما درفصل شعراء آزاده اين كتاب به گوشه اى از حالات اين شاعر زندهدل اشاره كرده ايم ).
عيسى (عليه السلام ) فرزند ارجمند زيد (عليه السلام ) نيرنگ و خدعه مردم كوفه راچنين توصيف مى كند:
(( لااغرف موضع ثقة يفى ببيعته و يثبت عند اللقاء)) (661) من ، اعتقادى به مردمكوفه نسبت به بيعت آنان نديدم كه در موقع ملاقات و نبرد به آن متعهد و پايدار مانند.
و مردم شناس تر از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كسى نبود، امام سالها در ميان مردم كوفهبود و روحيه آنان را خوب تشخيص داده بود، حضرتش در خطبه اى آنان را چنين توصيفمى فرمايد:
(( يا اهل الكوفة ، منيت منكم بثلاث و اثنتين ، صم ذو و اسماع ، و بكم ذو و كلام ، و عمىذو و ابصار، لااحرار صدق عند اللقاء و لا اخوان ثقة عند البلاء، تربت ايدكم يا اشباهالابل غاب عنها رعاتها، كلما جمعت من جانب تفرقت من جانب آخر، و اللّه لكانى بكم فيمااخال ان لوحمس الوغى وحمى الضراب ، قد انفرجتم عن ابن ابى طالب انفراج المراءة عنقبلها...)) (662) ترجمه : اى اهل كوفه از كار شما به سه چيز كه داريد و دو چيزكه نداريد به غم و نگرانى مبتلا شده ام . گوش داريد امّا كر هستيد گويا هستيد امّا گنگهستيد، چشم داريد، امّا كوريد. امّا آن دو كه نداريد.
(اول ) هنگام جنگ راستى و ثبات قدم احرار را نداريد (دوم ) در سختى و گرفتارىبرادران مورد اعتماد نيستيد. دستهاى شما خاك آلوده باد شما مانند شترهايى هستيد كهساربانشان از آنها دور شده باشد اگر از يك طرف جمعتان كنند، از طرف ديگر پراكندهشويد، به خدا قسم گمان دارم كه اگر جنگ سخت شود و آتش نبرد شعله گيرد، از پسرابوطالب جدا و پراكنده خواهيد شد. مانند جدا شدن زن (موقع زائيدن ) از بچه در شكمخود. با وجودى كه من از جانب پروردگارم حجت دارم .
از اين قضاوت و پيشامدها مى توان روحيه مردم كوفه را چنين تشخيص داد: آنان مردمى پراحساس و گرم بودند تا موقعى كه خطر پيش نمى آمد، و زبان وعمل ظاهرشان دوتا بود و اعتماد به آنان كار مشكلى بود. ظاهرشان خوب و دلفريب ، امّادلهاى آنان نيرنگ و آلوده بود و تاريخ به خوبى شاهد اين مطلب است .(663)
ناگفته نماند، اين روحيه و صفات همه ملتها و مردمى است كهمراحل عاليه تربيت را نگذرانده باشند و علت اينكه در تاريخ اسلام مردم كوفه در اينصفت (بى وفايى و نيرنگ ) معروف شدند، اين است كه آنان مورد اين اتفاقات و حوادثواقع شدند، و در رهگذر اين پيشامدها قرار گرفتند و اين وقايع در ساير اقطار اسلامىكمتر به وقوع پيوست .(664)
5 - دعوت عباسيان  
در سنه يكصد هجرى ابتدا تشكيل گروه هاى مخفى و تكوين نهضتهاى سرى بود كه مردمرا به خلع بنى اميه و روى كار آمدن بنى عباس دعوت مى كرد، و محمّد بن على بن عبداللّهبن عباس اولين رجل عباسى است كه به فكر اين مطلب افتاد و به دستور وى دعات وفرستادگانى بطور مخفيانه معين شدند تا در تمام اقطار و بلاد كشور وسيع اسلامى آنروز مردم را به خلافت بنى عباس و بيعت با آنان آشنا كنند. (665) گرچه اين افراد وگروهها ضربه هاى سختى از بنى اميه ديدند و شكنجه ها و قتلهامتحمل شدند.(666)
امّا اين گروه ها از هدف خود دست برنداشتند و موفق شدند افكار زيادى از مردم را متوجهطرز تفكر خويش كنند و پشتيبانى آنان را به خويش جلب نمايند، البته مردم شناسىآنان و توجه به روحيات افراد و خودساختگى اين گروه نيز در موقعيت آنان اثربسزايى داشت .(667)
(( فكانوا يدورون كورة كورة و بلدا بلدا فى زى النجار)) (668) آنان شهرها ودهات را يكى يكى مى گشتند، و در لباس تجارت ، هدف خويش را تعقيب مى نمودند.
كوفه يكى از پايگاه هاى مهم فعاليت دعات بنى عباس و اين گونه افراد بود كه ،البته آنان به سرزمين معينى در كشور اسلامى اكتفا نمى كردند هر كجا را كه براىپيشبرد هدف خويش بهتر تشخيص مى دادند فعاليت خود را در آنجا متمركز مى ساختند،مانند خراسان ، و رى و ديگر نقاط دور دست (669) امّا شكى نبود كه كوفه مركز انتشارو فعاليت بيشتر اين گروه بود (670) موقعى درسال 120 ه‍ ق زيد بن على (عليه السلام ) به قصد قيام و خلع بنى اميه به كوفه آمد،اول با استقبال گرم و توجه كامل مردم كوفه روبرو شد و يكى ازعلل اين موفقيت ، نتيجه زحمات و تبليغات بنى العباس در بدبين كردن مرم به رژيمحاكم و آماده كردن آنان براى انقلاب بود.
در موقع قيام زيد (عليه السلام ) مى توان گفت : دو نيروى انقلابى در كوفه در كنار همقرار گرفتند كه هدف اولى آنان مشترك بود، و آن خلع بنى اميه و نابود كردن حكومتشام و بيعت مردم و پيوستن آنان به بنى هاشم بود.(671)
اين دو نيرو همديگر را تاءييد مى كردند و مردم را به شورش دعوت مى نمودند، امّا سرعتپيروزى زيد در توجه مردم به او و لياقت و برازندگى وى براى رهبرى نهضت و ازهمه مهم تر، حق مسلم علويون در مساءله خلافت سخت موجب وحشت بنى العباس و طرفدارانآنان شد و در آن موقعيت حساس خود را از نهضت كنار كشيدند و به خرابكارى و تفرقهاندازى ميان مردم و بدبين كردن آنان به نهضت زيد (عليه السلام ) پرداختند.
علت پيشرفت زيد (عليه السلام ) در كوفه معلوم بود، زيرا او فرزند على بن ابىطالب است و كوفه شيعه على است نه شيعه بنى عباس و روى اين جهت بنى عباس باكثرت فعاليت و تبليغات خود خود نتوانستند تاءييد مردم را نسبت به مرام و فكر خودجلب كنند امّا علويون به رهبرى زيد (عليه السلام ) كاملا به اين موفقيت چشمگيرنائل شدند. (672) و اين پيروزى سبب شد كه محمّد بن على عباسى از (بكير بن ماهان )كه از سران عراق و طرفداران بنى العباس بود بخواهد، مردم را از اطراف زيد (عليهالسلام ) پراكنده كند و در امر زيد اخلال نمايد. (673) او در جمله اى خطاب به مردمچنين گفت : (( اظلكم خروج رجل من اهل بيتى بالكوفة يغتر فى خروجه كما اغتر غيره ،فيقتل او يصلب فخذر الشيعه قبلكم امره )). ))روى اين اصل ، بكير بن ماهان به دستور محمّد بن على به كوفه آمد و مردم را از بيعت بازيد (عليه السلام ) منع كرد و به ياران خويش مى گفت :
(( الزموا بيوتكم و تجنبوا اصحاب زيد و مخالطتهم ، فواللّه ليقتلن و ليصلبنبمجمع اصحابكم )) (674)
و هنگامى كه بكير شنيد زيد (عليه السلام ) قيام كرده است به اصحاب و اطرافيان خويشدستور داد از كوفه خارج شوند و به (حيره ) روند، مبادا كسى از آنان به نهضت بپوندد،و آنان در حيره ماندند تا آنكه زيد (عليه السلام ) به شهادت رسيد، آنگاه به كوفهبرگشتند. اين هم از جمله عللى بود كه در شكست نهضت و اختلاف مردم اثر مهمى داشت .
6 - مساءله امامت  
علت ديگرى كه در وجود آمدن اختلاف بين ياران زيد و شيعيان مؤ ثر بود و در شكستنهضت اثر مهمى داشت مساءله امامت و شركت نكردن امام صادق (عليه السلام ) در قيام ، و مادر همين كتاب در فصل (زيد (عليه السلام ) مدعى امامت نبود) كه قبلا ذكر شده بود مفصلاشرح داديم كه خود زيد ادعاى امامت و خلافت و رهبرى مسلمين را نداشت و اوقائل به امامت برادرزاده اش امام صادق (عليه السلام ) بود، و در موقع نهضت روى دوانگيزه اين مطلب را مخفى مى داشت و اعتقاد خويش را نسبت به امامت ائمه معصومين پنهان مىداشت :
1 - حفظ جان امام صادق و عدم ايجاد سوء ظن دشمن نسبت به وجود مقدس امام ، و اين موضوعبسيار مورد توجه حضرت زيد بود، گرچه واقعا امام رهبرى سرى نهضت را به عهدهداشت و مؤ يد قيام زيد (عليه السلام ) بود، امّا مصلحت اين بود كه اصلا نامى از امامصادق (عليه السلام ) در قيام به ميان نيايد.
2 - حفظ وحدت صفوف همرزمان و همراهان زيد (عليه السلام ) انگيزه ديگرى بود كهحضرتش نام امام صادق را مخفى نگه مى داشت و مردمخيال مى كردند وى امامت را براى خويش قائل است ، و اگر زيد (عليه السلام ) رسما مىگفت من شما را به امام صادق دعوت مى كنم از يك طرف حضرت را در معرض خطر قرارداده بود و امت اسلام پيش از وقت مقرر از وجود رهبرى معصوم چون امام صادق (عليه السلام) محروم مى شدند.
و از طرف ديگر جمعيت زيادى از فقهاء و مردم كوفه كه مشى آنان با امام صادق جدا بوداگر مى دانستند غرض زيد اين است كه پس از پيروزى خلافت را به امام صادق (عليهالسلام ) بسپارد، وى را ترك مى گفتند و دست از كمك او بر مى داشتند.
روى اين دو اصل زيد (عليه السلام ) نام امام را در نهضت پنهان مى داشت و مى گفت من شمارا بر (رضاى آل محمّد) مى خوانم و مردم خيال مى كردند خودش را قصد كرده است . اينسبب شد كه جمعى از شيعيان كه معتقد به امامت امام صادق (عليه السلام ) بودند و نسبتبه زيد (عليه السلام ) سوء ظن پيدا كرده بودند، از او جدا شوند و جمعيت ديگر از ياراناو هم قائل به امامت وى گردند و اين خود اختلاف شديدى به وجود آورد و از جمله اسبابىبود كه در شكست نهضت اسلامى اثر مهمى داشت .
و صحبت در اين زمينه در فصل (زيد (عليه السلام ) مردم را به رضاىآل محمّد دعوت مى كرد) و (زيد (عليه السلام ) مدعى امامت نبود) مفصلا در اين كتاب آمده است، خلاصه به خاطر اينكه امام صادق شخصا روى مصالحى كه قبلا در (فلسفه قيام )متذكر شديم مستقيما در قيام شركت نكرد و بعضى از اصحاب وى نيز به پيروى حضرتشخود را از نهضت كنار كشيدند و اين جهت در شكست نهضت اثر فراوانى داشت .(675)
فصل سيزدهم : نتايج قيام 
(( فانتقمنا من الذين اجرموا و كان حقا علينا نصر المؤ منين )). )) ما از جنايتكارانانتقام گرفتيم و بر ماست يارى مؤ منان .
(قرآن كريم ، سوره روم ، آيه 47).
(( اذن فى هلاك بنى اميه بعد احراق زيد بسيعة ايام )). )) (676)
بعد از هفت روز كه بنى اميه بدن زيد را سوزاندند خداوند، اراده هلاك و نابودى آنان رانمود.
نتايج قيام 
هلاك و نابودى حكومت جابرانه بنى اميه يكى از آثار و نتايج قيام امام حسين (عليه السلام) و آنگاه نهضت زيد بن على (عليه السلام ) بود، و سرگذشت بنى اميه پس از آنجنايتشان ، خود درس عبرتى است .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (( ان اللّه عز ذكره اذن فى هلاك بنى امية بعداخراقهم زيدا بسبعة ايام )) (677)
خداوند 7 روز بعد از آنكه بنى اميه جسد زيد را به آتش سوزاندند، اذن هلاك آنان را داد.
اين روايت بايد توجيه شود به اين بيان چون بنى اميه چهارسال بدن زيد را بالاى دار نگه داشتند و در سال 125 ه‍ ق موقعى قيام يحيى فرزند زيدبه دستور هشام يا وليد اموى از دار پائين آوردند و آنرا سوزاندند كه شرح آن گذشت ،و از آن طرف سقوط بنى اميه و روى كار آمدن بنى عباس درسال 132 ه‍ ق بوده است (678) پس بنى اميه 7سال بعد از سوزاندن بدن زيد سقوط كردند.
و البته در اين روايت ، پروردگار اذن به هلاكت داده و مقتضى نابودى آنان را به وجودآورده ، بعدا هلاكت واقع شده است .
و احتمال دارد كه در خبر به جاى يوم سال بوده و آن را ايام ياد كرده اند، البته توجيهاول بهتر است ، و ظاهر روايت همين است .
محمّد حلبى از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه حضرتش فرمود:
(( ان آل ابى سفيان قتلوا الحسين بن على صلوات اللّه عليه فنزع اللّه ملكهم ، وقتل هشام زيد بن على (عليه السلام ) فنزع اللّه ملكه ، وقتل الوليد يحيى بن زيد رحمة اللّه فنزع اللّه ملكه )) (679) دودمان ابوسفيان ،حسين (عليه السلام ) را كشتند خداوند هم ملك و حكومت را از آنان گرفت و هشام زيد را كشت ،خداوند هم در عوض حكومت وى را زايل ساخت ، و وليد يحيى را كشت ، خداوند هم درمقابل حكومت او را نابود ساخت .
سقوط امويان 
قيام زيد (عليه السلام ) و شهادت او اثر مهمى درزوال ملك بنى اميه داشت و نتايج خطيرى از آن بدست آمد.
قيام زيد (عليه السلام ) با شهادت او تمام نشد، و انقلابيون به رهبرى فرزند رشيدش(يحيى ) پرچم شورش و قيام بر ضد حكومت اموى را به دست گرفتند. و اين وصيت زيد(عليه السلام ) بود، كه در بستر شهادت به يحيى يادآور شد و فرمود: (فرزندم بااين قوم نبرد كن ) گرچه يحيى مانند پدر بزرگوارش به شهادت رسيد، امّا اين دو قياممقدمه اى براى سقوط حكومت بنى اميه گرديد.
يعقوبى مى گويد: (( لما قتل زيد تحركت الشيعة بخراسان ))، )) بعد از شهادتزيد شيعيان خراسان به جنبش درآمدند و روز به روز اين حركت سريع تر مى شد، (( وجعلوا يذكرون الناس افعال بنى امية ))، )) و مرتب جنايات و بدكردارى بنى اميه رابراى مردم يادآور مى شدند، و ظلمهايى كه نسبت به خاندان پيامبر روا مى داشتند بيان مىكردند.
(( حتى لم يبق بلد الا فشى فيه هذا الخبر))، )) ديگر جايى نبود كه از جنايات بنىاميه بى خبر باشند و شيعيان و انقلابيون شديدا بر ضد دستگاه اموى دست به كارشدند، مردم حالت عجيبى پيدا كرده بودند حوادث بزرگ و مهمى روى مى داد و خوابهاىوحشتناكى مى ديدند.(680)
و كشور اسلامى آبستن حوادثى قريب الوقوع بود و اين حوادث همه به هم مربوط مىشد، و گويا همه چيز در حال تغيير بود زيرا سقوط دولت هزار ماهه بنى اميه فرا مىرسيد.(681)
پس از شهادت زيد (عليه السلام ) مردم خراسان نسبت به حكام اموى علنا اظهار نفرت وانزجار مى كردند و در عوض طرفدارى و محبت خاندان پيامبر بالا خص زيد و يحيى ، درقلبشان جاى گرفته و مى گرفت به طورى كه (( لم يلد لهم ولدا فى تلك السنة الااسموه زيدا و يحيى )) در آن سال هر نوزادى كه متولد مى شد نام او را زيد و يحيى مىگذاشتند (682) و يحيى در خراسان چنان نفوذى به هم زده كه دعات بنى العباس وهواخواهان حكومت عباسى براى پيشبرد مرام خويش به وى پيوستند بطورى كه (بكيرماهان) كه از طرفداران پر و پا قرص عباسى ها و از شخصيتهاى مهم عراق بود، رسما مردم رابه بيعت با يحيى دعوت مى كرد.(683)
بنى عباس از محبوبيت علويون سوء استفاده كردند و در تبليغات خود براى جلب دلهاىمردم جنايات بنى اميه را نسبت به خاندان پيامبر يادآور مى شدند و در اجتماعى كه در مكهبين (محمّد بن ابراهيم امام ) و عده اى از دعات بنى عباس پيش آمد آنان گفتند: ((تا كىمرغها از گوشت فرزندان پيامبر تغذيه كنند))، ما بدن زيد را در حالى كه به دارآويخته بود در كناسه به جاى گذاشته ايم و فرزندش در شهرها سرگردان و مطرودبه سر مى برد و خوف و وحشت بر شما حاكم شده و دوران ظلم و جنايت بر شما طولانىگشته است .(684)
لباس سياه 
بعد از شهادت زيد (عليه السلام ) شيعيان به عنوان عزا لباس سياه پوشيدند مقريزىگويد: (( لما قتل زيد (عليه السلام ) سودت الشيعه )) (685) در سوگ زيد(عليه السلام ) شيعيان سياهپوش شدند.
و همچنين مردم خراسان در ماتم يحيى بن زيد (عليه السلام ) لباس سياه به تن كردند.
بغدادى گويد: (( فسودت اهلخراسان ثيابهم عليه )) مردم خراسان در عزاى يحيى سياهپوش شدند.(686)
بعد از قيام و شهادت يحيى ، ابومسلم خراسانى از موقعيت و زمينه مناسبى كه يحيى وانقلابيون براى برانداختن بنى اميه به وجود آورده بودند استفاده كرد، و بنى عباس هماز اين فرصت مناسب به نفع خويش وارد عمل شدند و همه به عنوان خونخواهى فرزندانپيامبر و قيام بر ضد جنايات بنى اميه ، و متاءثر شدن از شهادت زيد و يحيى جامه سياهبه تن كردند و (سيه جامگان خراسان ) كه به (( (مسوده ) )) معروف شدند مظهرمبارزه با بنى اميه گشتند.
و هر كس سياهپوش بود طرفدار حكومت عدل و دشمن بنى اميه شناخته مى شد و بنى عباسو انقلابيون علوى و سادات هاشمى به احترام شخصيت زيد (عليه السلام ) و فرزندشيحيى و به پاس فداكارى اين دو شخصيت بزرگ لباس سياه را از تن بيرون نياوردندو اين لباس سياه خود شعارى شد براى كسانى كه در جبهه مخالف حكومت بنى اميه قرارداشتند.
خلفاى عباسى همه عمامه سياه و لباس سياه به تن مى كردند چون اين لباس ‍ و شعاربود كه آنان را به قدرت رساند.
امّا كم كم اين علامتى براى شناسايى انقلابيون علوى و مبارزين هاشمى شد، و آناناصرار داشتند اين شعار را حفظ كنند، مردم بعد از پيروزى بنى العباس ديگر لباس سياهنپوشيدند ولى علويون و سادات هاشمى اين شعار را نگه داشتند و از جمله مشخصات آنانشد، و تا الا ن كه قريب بيش از 13 قرن است سادات و فرزندان پيامبر عمامه سياه برسر دارند، و براى آنان احترام خاصى قائلند، امّا كمتر به آنچه مى پوشند مى انديشند.
سيه جامگان خراسان
(سيه جامگان ) خراسان به انقلابيونى گفته مى شد كه بعد از شهادت زيد در ركابيحيى بن زيد (عليه السلام ) جنگيدند و بعد از كشته شدن يحيى لباس ‍ سياه را از تنبيرون نياوردند، و بالاخره در ميان مردم مبارز خراسان ، مردى شجاع و با كفايت به نام(ابومسلم خراسانى ) از اين موقعيت مناسب استفاده كرد، و رهبرى سيه جامگان را به عهدهگرفت (687) و لشكرى عظيم به وجود آورد و موفق شد كه بر بنى اميه چيره وپيروز گردد، كه شرح حال ابومسلم و قيام و پيروزى او خود كتاب مفصلى مى شود،البته شخص ‍ ابومسلم از نظر تاريخ اسلام كاملا شناخته نشده .
و معلوم نيست ، او عرب بوده يا عجم يا ترك يا بربر، و در تواريخ از جمله صفات اوخونريزى و هتاكى و آدم كشى را به او نسبت مى دهند.
وانگهى خود ابومسلم از دعات بنى عباس و دست نشاندگان آنان بود و نتيجه كار او روىكار آمدن عباسيان شد، و اگر ابومسلم خراسانى طرفداراهل بيت پيامبر از علويون بود بايد حكومت را به امام صادق (عليه السلام ) مى سپرد، نهفرزندان عباسى ، لذا ابومسلم وجهه خوبى در نظر شيعيان و ائمه اسلام (عليهم السلام) ندارد.(688)
استاد معظم مرحوم آقاى مطهرى شهيد در كتاب (خدماتمتقابل اسلام و ايران ) در اين باره چنين مى نويسد:
((نهضت سياه جامگان خراسان عليه مظالم و تبعيضات اموى به نام اسلام وعدل اسلامى آغاز گشت نه به نام ديگر))، داعيان و نقيبان عباسيان كه مخفيانه به دعوتمى پرداختند دم از عدالت اسلامى مى زدند و مردم را به (( الرضى منآل محمّد)) مى خواندند، رايتى كه براى مردم خراسان از طرف صاحبان دعوت ((كهنامش مخفى نگه داشته مى شد)) رسيد مشكى بود و آيه مباركه قرآن (( اذن للذينيقاتلون بانهم ظلموا و ان اللّه على نصرهم لقدير)) (689) (به ستم ديدگان اذنداده شد كه (با ستمكاران ) بجنگند و خداوند بر يارى آنان قادر است ) ثبت بود، در آغازنهضت نه نام آن آل عباس در ميان بود و نه نام ابومسلم و نه نام قوميت ايرانى و نه نامديگر، جز نام اسلام و قرآن و اهل بيت و عدل و مساوات اسلامى ، هيچ شعارى در بين نبود جزشعارهاى مذهبى مقدس اسلام ابومسلم بعدها از طرف ابراهيم (690) امام معرفى شد، دريكى از سفرها كه داعيان عباسى مخفيانه به مكه آمدند و با ابراهيم امام ملاقات كردند، اوابومسلم را كه هيچ معلوم نيست كى است ؟ اهل كجا است ؟ عرب است يا ايرانى ؟ معرفى كردو چون ابومسلم در خراسان ظهور كرد و نام ابومسلم خراسانى معروف شد.
برخى از تاريخ نويسان ايرانى ، اخيرا كوشش دارند كه همه موفقيتهاى قيام سياهجامگان را مرهون شخصيت ابومسلم معرفى كنند، شكى نيست كه ابومسلم سردار لايقى بودهاست ، ولى آن چيزى كه زمينه را فراهم كرد چيز ديگر بود، گويند ابومسلم در مجلسمنصور آنگاه كه مورد عتاب قرار گرفت از خدمات خودش در راه استقرار خلافت عباسىسخن راند و كوشش كرد با يادآورى خدمات خويش منصور را رام كند، منصور پاسخ داد كهاگر كنيزى بر اين امر دعوت مى كرد موفق مى شد، و اگر تو، به نيروى خودت مىخواستى قيام كنى از عهده يك نفر هم بر نمى آمدى .
هر چند در بيان منصور اندكى مبالغه است ، امّا حقيقت است و به هميندليل منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بكشد و آب هم از آب تكان نخورد.
عباسيان با تحريك احساسات اسلامى ايرانيان قيام را رهبرى كردند و آنجا هم با قرائتآيه : (( اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا)) مظالم امويان را برشمردند، بيشتر ازمظلوميت آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) سخن مى گفتند تا مظلوميتهاى خود ايرانيان .
در سال 129 ه‍ ق روز عيد فطر سيه جامگان علنا در بلاد ماوراءالنهر قيام خويش را ضمنخطبه نماز عيد اعلام كردند و نماز عيد را مردى به نام (سليمان بن كثير) كه خود عرباست و ظاهرا از دعات عباسيان است خواند شعار اين قوم كه هدف آنها را مشخص مى كرد آيهكريمه :
(( يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم )) (691) : اى مردم ، ما شما را از يك مرد وزن آفريديم ، و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم تا همديگر را بشناسيد،همانا گرامى ترين شما نزد خداوند پارساترين شما است .(692)
با دقت در تاريخ سقوط امويان و پيروزى عباسيان اين مطلب به وضوح نمايان است كهقيام زيد و سپس يحيى علت اصلى هلاكت بنى اميه گرديد. (( فتكون قوى الزيدية هىالاساس لارتكاز الثورة العباسية )) (693) نيروى هواخواه زيد (عليه السلام ) درواقع اساس به ثمر رسيدن انقلاب عباسيان بود.
سيه جامگان خراسان و راهيان راه زيد (عليه السلام ) و يحيى نمى خواستند كه عباسيانبه حكومت برسند بلكه آنان هدفشان در سرنگون كردن رژيم بنى اميه ، اقامه دولتعدلى بود كه بر پايه كتاب و سنت عمل كند و احكام قرآن را اجرا نمايد و رهبرى ايندولت به عهده (رضاى آل محمّد باشد) (694) و مقصودشان امام معصوم از خاندان پيامبر(امام صادق ) بود كه در واقع همان تعقيب هدف زيد (عليه السلام ) و يحيى بود.
روى كار آمدن عباسيان به معناى پايان يافتن واضمحلال امويان بود و بنى عباس پيروزى خود را مرهون جهاد و فداكارى علويان و درراءس آنان زيد و فرزندش يحيى مى دانستند.
روى همين اصل در سال 130 ه‍ ق موقعى قحطبة بن سبيب طائى (متوفاىسال 132 ه‍ ق كه از سران انقلاب بنى عباس بود، بر خراسان و نيشابور مسلط شد بهتمام مردان امان داد مگر به كسانى كه در جنگ با يحيى دست داشتند.(695)
و زمانى كه (عبداللّه بن علتى عباسى متوفاىسال 147 ه‍ ق ) رهبر انقلاب عباسيان بر شام ، مركز قدرت بنى اميه تسلط يافت دستورداد: بدن ننگين هشام بن عبدالملك را از قبرش بيرون آوردند و آن را به دار زدند و گفت :(( هذا بما فعل بزيد بن على )) اين تلافى آنچه كه نسبت به زيد مرتكب شد.
و موقعى كه مروان بن محمّد در سال 132 ه‍ ق بهقتل رسيد، به دستور حسن بن قحطبه سر بريده او را در دامن يكى از دختران مروان قرارداد، علت را پرسيدند.
وى در جواب گفت : (( فعلت فعلهم بزيد بن على لما قتلوه جعلوا راءسه فى حجرزينب بنت على بن الحسين )) من اين كار را به خاطرى كه آنان نسبت به زيد مرتكبشدند، انجام دادم ، آنان سر زيد (عليه السلام ) را بعد از جدا كردن از بدن در دامن زينبدختر على بن حسين (عليهماالسلام ) قرار دادند.(696)
و موقعى كه سر مروان بن محمّد اموى را براى ابوالعباس سفاح آوردند او به سجده افتادو سر را بلند كرد و گفت : (( الحمدللّه الذى اظفرنا عليك ما ابالى منى طرقنى الموتو قد قتلت بالحسين الفا من بنى اميه و احرقت شلو هشام بابن عمى زيدا)) سپاس خداىرا كه ما را بر تو چيره ساخت و پيروزى بخشيد، من اكنون ديگر از مگر باكى ندارم ،زيرا به خونخواهى حسين (عليه السلام ) هزار نفر از بنى اميه را كشتم و اعضاى جسدهشام را به تلافى آتش زدن ، بدن پسر عمويم زيد (عليه السلام ) آتش زدم ، آنگاه بهاين شعر تمثل جست :
(( لو يشربون دمى لم يروشاربهم
و لادمائهم جمعا تروينى )) (697)
هنگامى كه دختران مروان بن محمّد به حضور صالح بن عبداللّه آمدند صالح گفت :
(( الم يقتل هشام بن عبدالملك زيد بن على و صلبه بكناسة الكوفة وقتل امراءة زيد بالحيرة على يد يوسف بن عمر، الميقتل الوليد بن يزيد يحيى بن زيد و صلبه فى خراسان )). )) (698)
(آيا هشام بن عبدالملك زيد بن على (عليه السلام ) را نكشت و بدن او را در كناسه كوفهبه دار نياويخت ؟ يوسف بن عمر همسر زيد را در حيره كشت ، و آيا وليد بن يزيد، يحيىبن زيد را نكشت ؟ و در خراسان به دار نزد.
فاتحان عباسى روى اجساد بنى اميه نشستند و غذا خوردند 
آرى جنايتكاران اموى مى پنداشتند كه ديگر بعد از كشته شدن امام حسين و يارانش و خاموشكردن شعله هاى انقلاب زيد (عليه السلام ) و يحيى ديگر بر تمام مشكلات فائق آمدند وهميشه بر اريكه قدرت با ناز و نعمت به عيش و شهوترانى بهميل هواى خويش حكومت مى كنند، امّا غافل از اينكه : (( الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى معالظلم )) حكومت با كفر دوام آورد، امّا با ظلم دوامى نخواهد داشت آنان حتىخيال نمى كردند كه روزى دست انتقام از آستين عدالت بدر آيد و پوزه آنان را به خاكمذلت بمالد.
آرى خون شهيدان ، مى جوشد و انتقام دشمنان گرفته خواهد شد، پس از پيروزى بنىعباس كه در واقع مرهون فداكاريها و مجاهدت حضرت حسين (عليه السلام ) و ياران نمونهاش و آنگاه زيد و ياران او و سپس فرزندش ‍ يحيى و ديگر مجاهدين علوى بود.
آفتاب قدرت و عزت بنى اميه غروب كرد، و آن مغروران و از خود راضيان چنان به ذلت ونكبت گرفتار شدند كه در تاريخ كم سابقه است ، و خداوند انتقامى از آنان گرفت كهتا ابد ذلت آنان دوام يافت و ديگر روى خوشى نه در دنيا و نه در آخرت به خودنديدند، آرى (( ان ربك لبالمرصاد)) (699) همانا خداى تو، در كمينگاه است .
حمام خون
صداى زنگ انقلاب و حماسه زيد (عليه السلام ) در اطراف قصور بنى عباس قطع نمىشد، و انشاد يك بيت شعر، ياد زيد را زنده مى كرد و احساسات مردم را به جوش مى آورد.
در اوايل قدرت عباسيان بود كه شبل بن عبداللّه بر عبداللّه بن على عباسى وارد شد، واطراف او هشتاد نفر از سران بنى اميه كنار سفره طعام نشسته بودند.شبل اين اشعار را خواند (بعضى اين اشعار را به سديف بن ميمون نسبت مى دهند).(700)
(( اصبح الملك ثابت الاساس
للبها ليل من بنى عباس
طلبوا وتر هاشم شعفوها
بعد ميل الزمان و ياءس
لاتقيلن عبد شمس عثارا
و اقطعن كل نخلة و غراس
ذلها اظهر التورد منها
و بها منكم كحد المواسى
و لقد غاضنى وغاظ سوائى
فريهم من نمارق و كراسى
انزلوها بحيث انزلها اللّه
بدار الهوان والا تعاس
واذكروا مصرع الحسين وزيدا
و قتيلا بجانب المهراس
و القتيل الذى بحران اضحى
ثاويا بين غربة و تناسى ))
در اين هنگام عبداللّه فرمان داد، به بنى اميه حمله ور شوند، ناگهان دژخيمان و جلادان كهقبلا خود را آماده اين كارزار كرده بودند، بر سر آنان ريختند و همه را با هم خرد كردند وحمام خونى از آنان به وجود آمد و اجساد مرده و نيمه جان آنان را زير فرشها قرار دادند، وروى آن نشستند تا همه آنان هلاك شدند. (701) و نظير اين پيشامد را در مجلس سفاحاولين خليفه عباسى نيز نقل كرده اند، سديف ميمون به قولى سراينده اين اشعار، گويدمن حس كردم كه يكى از آنان در زير فرشى كه من نشسته بودم زنده بود و حركت مى كرد،من اين قدر فشار آوردم تا مرد و ديگر حركت نكرد، (( و ذلك جزاء الظالمين )) اين استسزاى ستمكاران .
آنگاه سديف برخاست و اين اشعار را خواند:
(( طعمت امية ان سيرضى هاشم
عنها و يذهب زيدها و حسينها
كلا و رب محمّد و الهه
حتى يباد كفورها و خؤ ونها )) (702)
و اثر زيد در اين سخن على بن محمّد قاضى تنوخى (متوفات سنه 342 ه‍ ق ) ديده مىشود، او در مقام رد بر ابن مغتر (متوفاى 296) كه به بنى عباس ‍ درمقابل بنى طالب و علويون افتخار كرده و گفته است :
(( ابى اللّه الا ما ترونى فما لكم
غضابا على الاقدار يا آل طالب ))
تنوخى چنين جواب داده است :
(( و قلتم نهضنا ثائرين شعارنا
بثارات زيد الخير عند التجارب
فهلا يا ابراهيم كان شعاركم
فترجع دعواكم تملة خائب )) (703)
از نقل مطالب گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه سقوط دولت امويان و انتقام عباسيان ازآنان يكى از آثار و نتايج قيام زيد (عليه السلام ) بود.
آنچه در بخش گذشته ذكر شد درباره اثر و نتيجه قيام زيد (عليه السلام ) در نابودىحكومت بنى اميه بود.
اثر قيام در حكومت بنى عباس  
همانطور كه قبلا گفته شد، قيام زيد (عليه السلام ) مشعلى فروزان بود كه به دستانقلابيون زبانه مى كشيد شعار آنان (مبارزه با ظلم و بيدادگرى ) بود، و چون نهضتهدفش روشن و آشكار و مسير آن معلوم بود ديگر فرق نمى كند، خواه ستمگران در جلدبنى اميه باشند خواه بنى عباس ، مقصود سقوط رژيم هاى فاسد و روى كار آمدن حكومت حقبه رهبرى امامى عادل از دودمان پيامبر بود، و چون بنى عباس بعد از به دست گرفتنقدرت و بر اوضاع مسلط شدن اين هدف را كاملا مى دانستند از انقلابيون و مجاهدينى كهراه حسين (عليه السلام ) و زيد و يحيى را مى پيمودند، سخت به وحشت افتادند، بنىعباس خود خوب مى دانستند كه علويون و آزاديخواهان به هيچ وجه زير بار حكومت ناحق واستبدادى آنان نخواهند رفت و آنان را مستحق خلافت و حكومت نمى دانند بلكه اين حق واقعىائمه دين چون امام صادق و فرزندان پاك و معصوم او بود و ساير نهضت ها و قيام هايىكه در مقابل عباسيون به وقوع پيوست روى همين طرز تفكر و عقيده به وقوع پيوست .
آرى مشعلفروزانى كه در كناسه كوفه مى خواست خاموش شود به همت جوانمردى چون يحيى درخراسان شعله ور شد، و ريشه بنى اميه را سوزاند و آنمشعل دست به دست ، جوانانى مبارز و نمونه كه هر كدام به تنهايى شخصيتى كم نظيربه حساب مى آمدند مى گشت ، افرادى كه در تارى از نظر شخصيت معنوى و لياقت وكرامت و علم و پارسايى كمتر نظير آنان يافت مى شد، مبارزينى سلحشور كه امام صادق(عليه السلام ) همه آنان را با عظمت ياد مى كند، و افرادى كه از ايشان به شهادترسيدند، حزن و اندوه امام صادق (عليه السلام ) و گريه هاى جانسوز حضرتش در فقدانآن عزيز مردان مقام والا و مرتبه رفيع آنها را گويا بود.
آرى بنى عباس بعد از رسيدن به قدرت تمام عهدها و قولهاى خود را نسبت به همكارى باعلويون و آزاديخواهان فراموش كردند (704) و با شكلى خطرناك تر و عوام فريبانهتر از بنى اميه به حكمرانى پرداختند، امّا، انقلابيون فريب نخوردند، و رسما بر ضدآنان ، آن جنايتكاران غاصب وارد نبرد شدند، نبرد مسلحانه ، و قيام خونين ، نبردهاىسهمگين و پر ماجرا و بار ديگر و بارها، نهضت زيد (عليه السلام ) تجديد شد، وفرياد (( (يا منصور امت ) )) كاخ نشينان عباسى را به وحشت انداخت .
قيام نفس زكيه (705)  
اولين فرياد خشم آگين و قيامى كه بر ضد دستگاه غاصب عباسيان بلند شد، و پشتستمگران را لرزاند.
فرياد محمّد بن عبداللّه بن حسن (نفس زكيه ) است كه با كمك عيسى بن زيد بن على قيامكرد كه ما، در (فصل فرزندان زيد) در همين كتاب به شرححال او پرداخته ايم و در اين جا فقط به عنوان شاهد، نام مقدس او زينت بخش اين صفحهمى گردد.
عيسى بر ضد ابى جعفر منصور خليه هتاك و خطرناك عباسى قيام كرد، و چيزى نماندهبود كه طومار حكومت عباسيان را در بهار قدرتشان به هم بپيچاند.(706)
امّا قدرت بنى عباس تصميم به تار و مار كردن عيسى و طرفدارانش گرفت و هنوز بهمقصود خود نرسيده بود كه جوانمردى دلير و با فضيلت از دودمانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و از فرزندان امام مجتبى (عليه السلام ) به نام محمّدبن عبداللّه بن حسن كه به (نفس زكيه ) معروف بود رهبرى قيام را به عهده داشت .
درباره هدف نفس زكيه از انقلابش اختلاف است بعضى قائلند كه وى مدعى مهدويت و امامتبود و هدف او با زيد بن على فرق مى كرد و البته ادله و شواهدى هم در دست هست امّابعضى قائلند كه هدف او همان بود كه زيد بن على (عليهماالسلام ) و يحيى (عليهالسلام ) آن را تعقيب مى كردند و آنان در يك جمله خلاصه مى شد.
(( ارجاع الحقوق الى اصحابها الشرعيين )) برگرداندن حقوق به صاحبان واقعى وشرعى آن (707) و تغيير مسير خلافت اسلامى كه حق مسلم امام معصوم از خاندان پيامبربود، و تفويض حق به صاحب واقعى آن ، گرچه اين نهضت هم روى عواملى به شكستظاهرى آن انجاميد امّا، ادامه يافت و اين مشعل خاموش نگشت . (( (واللّه اعلم ) ))عيسى بن زيد (عليه السلام ) كه از پرچمداران اين نهضت بود، بعد از هم پاشيدن آن بهمدينه برگشت ، امّا وى آرزوى بزرگى در دل داشت و آن انتقام از بنى عباس و نابودىظلم بود، و او معتقد بود كه قيام تنها راه نابود كردن قدرتهاى ديكتاتوران و ستمگراناست ، ولو بعد از شكستها و از هم پاشيدن ها باشد.(708)
عيسى بعد از شهادت محمّد به برادر او ابراهيم قهرمان نهضت (باخمرى ) پيوست و بعداز شكست نهضت و شهادت ابراهيم متوارى شد و بطور مخفيانه در كوفه زندگى مى كرد ودر زمان حكومت مهدى از دنيا رفت شرح حال اين مرد بزرگ علوى را در همين كتاب بخش(فرزندان زيد) ملاحظه فرمائيد.
شهرستانى مى گويد: يحيى بن زيد (عليه السلام ) پرچم نهضت را به (نفس ‍ زكيه )سپرد و او بعد از شهادت يحيى رهبرى انقلابيون را عليه حكومت وقت به عهده داشت.(709)
قيام زيد سبب ايجاد روح مقاومت در جنبش هاى آزاديخواهانه بود كه ادامه يافت و نفس زكيهدر قيامش همان راه زيد (عليه السلام ) را پيش گرفت و جالب اينكه او به همان شعرمعروف زيد (عليه السلام ) در مواقعى مختلفتمثل مى جست كه مى گويد:
(( شرده الخوف وازرى به
كذاك من يكره حرالجلاد ))
ترس او را آواره كرد و مورد خوارى قرار مى گرفت كسى كه تيزى شمشير را دوستندارد چنين خواهد بود.(710)
شايد ريشه قيام نفس زكيه همان نهضت زيد (عليه السلام ) بود (711) و عيسى بن زيدو حسين از فرزندان زيد (عليه السلام ) در قيام با وى همكارى كردند.(712)
و بعضى از كسانى كه جزء ياران زيد بودند بعدا به نهضت نفس زكيه پيوستند مانندابوخالد واسطى ، و قاسم بن مسلمه سلمى .(713)
ابن هرمز با وجود اينكه پيرمردى مسن بود همراه او قيام كرد.(714)
از جمله فرزندان امام صادق (عليه السلام ) و اولاد عمر بن خطاب و نوه هاى زيد و سايربزرگان قريش با نفس زكيه بيعت كردند.(715)
پيوستن بزرگان و شخصيتهاى مسلمان به نهضت ، حاكى از خشنودى و پشتيبانى مردم ازجنبش بود.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation