بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آثار همنشينى با علما
و از فـوايـد وجـود علما، مضاعف شدن ثواب نمازها است با ايشان چنانچه شيخ شهيد رحمهاللّه روايـت كـرده كـه نـمـاز بـا عـالم در غـيـر مـسـجـد جـامـعمـقـابـل هـزار ركـعـت است و در مسجد جامع مقابل صد هزار ركعت ، و همچنين مضاعف شدن ثوابصـدقـات اسـت بـر آنـها چنانچه علامه حلى رحمه اللّه در ( رساله سعديه ) و ابنابـى جـمـهـور در ( عـوالى اللّئالى ) روايـت كـرده ازرسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و سلم كه صدقه بر علما به ازاء يكى هفت هزار است وهـمـچـنين رسيدن خير و رحمت به همنشين ايشان ، چنانچنه در ( امالى ) از جناب صادقعـليـه السـلام مـروى اسـت كه هيچ مؤ منى نمى نشيند نزد عالمى يك ساعت مگر آنكه ندا مىكند او را پروردگارش نشستى نزد حبيب من ، قسم به عزت و جلالم هر آينه بنشانم تو رادر بـهـشـت بـا او و باكى ندارم . و در ( عدة الداعى ) مروى است از حضرت اميرالمؤمـنـيـن عـليـه السـلام كه نشستن يك ساعت نزد علما، محبوبتر است نزد خداوند از عبادت هزارسال .(77)
و در ( كـافـى ) و غيره ، از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم مروى است كهفـرمـود عـلمـا سـادات انـد و نـشـسـتـن بـا ايـشان عبادت است و در پاره اخبار نهى رسيده ازمـجـالسـت بـا قـاضـى عـامه به جهت اينكه شايد لعنت او را در رسد پس ‍ همنشين او را فراگـيـرد و از ايـن مـعـلوم مـى شـود كـه نـشـسـتـن بـا آنـكـهمـحـل رحـمـت اسـت سـبـب شـركـت در آن مـوهـبـت اسـت . نـيـز مـروى اسـت كـهمـثل عالم مثل عطر فروش ‍ است كه در ملاقاتش اگر از عطر نخريدى از بوى عطرش معطرخـواهـى شـد. و هـمچنين رسيدن فيض به نگاه كنندگان به ايشان كه نظر كردن به روىعـالم عـيـادت اسـت . و در ( جـامـع الا خـبـار ) از حـضـرترسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم روايت كرده كه نظر به سوى عالم محبوبتر استنـزد خـداونـد از اعـتـكـاف يك سال در بيت اللّه الحرام ، و همچنين نظر به در خانه ايشان ،چـنـانچه در كتاب مذكور مروى است كه خداوند نظر كردن به در خانه عالم را عبادت قرارداه و هـمـچـنـيـن زيارت ايشان را، چنانكه در آن كتاب از آن جناب مروى است كه زيارت علما،مـحبوبتر است نزد خدا از هفتاد طواف دور خانه خدا و بهتر است از هفتاد حج و عمره پسنديدهقـبـول شـده و بـلنـد مـى كـنـد خـداونـد بـراى او هـفـتـاد درجـه ونـازل مـى كـند بر او رحمت را و گواهى مى دهند براى او ملائكه كه بهشت بر او واجب شدهبـلكـه زيـارت ايـشان را بدل زيارت ائمه عليهم السلام قرار داده اند با آن همه اجرها وخيرها كه در آن است ، چنانكه در ( كافى ) جناب كاظم عليه السلام روايت كرده كههركس قدرت ندارد بر زيارت قبور ما پس زيارت كند صلحا و برادران ما را.
و هـمـچـنـيـن بـرداشـتـه شـدن عـذاب دنـيـا و برزخ از گناهكاران به سبب وجود علما، موافقرواياتى كه ذكرش در اينجا موجب تطويل است .(78)
مـؤ لف گـويـد: كـه شـايـسـتـه ديـدم ايـن اشـعـار حـكـمـت آمـيـز را كـه در مـدح عـلم وعمل است در اينجا ذكر نمايم :

نيست از بهر آسمان ازل
نردبان پايه به ز علم و علم
علم سوى در اله برد
نه سوى ملك و مال و جاه برد
مرد را علم ره دهد به نعيم
مرد را جهل در دهد به جحيم
علم باشد دليل نعمت و ناز
خنك آن را كه علم شد دمساز
علم خوان گر ز آدمى است رگى
زانكه شد خاص شه به علم سگى
ننگ دارد بسى به جان و به دل
سگ عالم از آدمى جاهل
هركه را علم نيست گمراه است
دست او زآن سراى كوتاه است
كار بى علم تخم در شور است
علم بيكار زنده در گور است
كار بى علم بار و بر ندهد
تخم بى مغز پس ثمر ندهد
حجت ايزديست در گردن
خواندن علم كار ناكردن
آنچه دانسته اى به كار درآر
خواندن علم جوى از پى كار
تا تو در علم با عمل نرسى
عالمى فاضلى ولى نه كسى
علم در مزبله فرو نايد
كه دقم با حدث نمى پايد
چند از اين ترّهات محتالى
چشمها درد ولاف كحّالى
دانش آن خوبتر ز بهر بسيج
كه بدانى كه مى ندانى هيچ
نهم ـ قال عليه السلام : ( اِنَّما مَثَلُ الْحاجَةِ مَنْ اَصابَ مالَهُ حَديثا كَمَثَلِ الدِّْرهَمِ فى فَمِاَلافـْعـى اَنـْتَ اِلَيـْهِ مـُحـْوِجٌ وَ اَنـْتَ فـيـها عَلى خَطَرٍ ) (79) ؛ فرمود: همانامـثـل حـاجـتـمـنـد بـودن بـه مـردم نـو كـسـيـه كـه بـتـازه داراىمـال و بضاعت شده اند مانند درهمى است كه در دهان افعى باشد كه تو آن درهم حاجت دارىو لكن بسبب آن افعى دچار خطر و نزديك هلاكتى
دهـم ـ قال عليه السلام : ( اَرْبَعٌ مِنْ كُنُوزِ الْبرِ، كِتْمانُ الْحاجَةِ، وَ كِتْمانَ الصَّدَقَةِ، وَكـِتـْمـانُ الْوَجـَعِ، وَ كـِتـْمـانُ الْمـُصـيـبَةِ ) (80) ؛ يعنى چهار چيز است كه ازگنجهاى بر و نيكويى است : كتمان حاجت و كتمان صدقه و كتمان درد و كتمان مصيبت .
مـؤ لف گـويـد: در ( مـجـمـوعـه ورّام ) خـبـرى از احـنـفنقل شده كه ذكرش در اينجا مناسب است و آن چنان است كه احنف گفت : شكايت كردم به عموىخـويـش صـعـصـعـه ، وجـع و درد خـود را كه در دل داشتم ، او مرا سرزنش كرد، فرمود: اىفـرزنـد بـرادر! هـرگاه مصيبتى بر تو وارد شد شكايت مكن آن را به احدى مانند خودت ؛زيـرا كـه آن شـخـصـى كـه بـه آن شـكـايـت مـى كـنـيـم يـا دوسـت تـو اسـتبـدحـال مـى شـود و يـا دشـمن تو است پس مسرور مى شود، همچنين آن دردى كه در تو استشـكـايـت مـكـن آن را بـه مـخـلوقـى كـه مـثـل تـو اسـت و قـدرت نـدارد كـهمثل آن را از خودش رفع كند تا چه رسد به ديگرى و لكن عرض كن آن را به آنكه تو رابـه آن مـبـتلا كرده است و او قدرت دارد كه آن را از تو برطرف كند و فرجى از آن تو راكـرامـت فـرمـايـد، اى فـرزنـد بـرادر! يـكـى از ايـن دو چـشـم مـنچهل سال است كه بينايى آن رفته است و نمى بينم به آن چيزى نه بيابانى و نه كوهىو در ايـن مـدت مـطـلع نـكـرده ام ، بـه آن زوجـه خـود را و نـه احـدى ازاهل بيت خود را!(81)
فـقـيـر گويد: كه فقره اول ، مضمون اين شعر است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلامبه آن متمثّل مى شده :
فَاِنْ تَسْئَلينى كَيْفَ اَنْتَ فَاِنَّنى
صَبُورٌ عَلى رَيْبِ الزَّمانِ صَليبُ
يَعِزُّ عَلَىَّ اَنْ يُرى بِىَ كَاءبَةٌ
فَيَشْمُتَ عادٍ اَوْ يُسامَ حَبيبُ(82)
يـازدهـم ـ قالَ عليه السلام : اِيّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجَرَ فَاِنَّهُما مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ، مَنْ كَسِلَلَمْ يـُؤَدٍّ حَقَّا وَ مَنْ ضَجِرَ لَمْ يَصْبِرْ عَلى حَقٍّ(83) ؛ فرمود: بپرهيز از كسالتو مـلالت در امـور؛ زيـرا كـه ايـن دو چـيـز كـليـد هـر بـدى اسـت ، كـسـى كه به كسالت وواماندگى رود اداى هيچ حقى نكند و كسى كه ملالت و بيقرارى گيرد بر هيچ حقى صابرو شكيبا نتواند بود.
مؤ لف گويد: كه در اين مقام حكايتى از شيخ عارف زاهد ابوالحجاج اقصرى در نظر دارمكه شايسته است گفت : شيخ من ابوجعران است و آن حيوانى است كه سرگين را گرد كردهمـى غـلطـانـد و بـه سـوراخ خـود بـرد و نـام او (جـعـل عـ( (سوسك سرگين غلطان ) است ، مردم گمان كردند كه مزاح مى كند، گفت : مزاحنـمـى كـنـم ، گـفـتـند: اين حيوان را كه قصد كرده برود نزد چراغ و چراغ روى پايه بودمـانـند مناره لكن صاف و املس بود به حدى كه پاى حيوان به آن قرار نمى گرفت . اينحيوان مى خواست بالاى مناره چراغ رود پايش مى لغزيد و مى افتاد. بر مى خاست باز برمـنـاره بـلنـد شـد و بـه زحـمـت مقدارى مى رفت باز مى افتاد، من شمردم اين كردار او را تاهـفـتـصـد مـرتـبـه و ايـن حيوان از اين كار كسل و ملول نشد و من تعجب مى كردم تا آنكه من ازمـنـزل بـيـرون شدم براى نماز صبح چون نماز گذاشتم و برگشتم ديدم كه بالاى منارهرفـتـه پـهـلوى فتيله چراغ نشسته ، پس گرفتم از او آنچه گرفتم يعنى جد و ثبات دركار و به پايان رسانيد آن را.
دوازدهـم ـ قـالَ عـليـه السلام : ( اَلتّواضُعُ الرِّضا بِالْمَجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ وَ اَنْ تُسَلِّمَعَلى مَنْ لَقيتَ وَ اَنْ تَتْرُكَ الْمِراءَ وَ اَنْ كُنْتَ مُحِقّا ) (84) ؛ فرمود: تواضعو فـروتنى آن است كه راضى باشد شخص به نشستن در محلى كه پست تر است از محلىكـه مـقتضاى شرف او است ، و آنكه سلام كنى بر هر كسى كه ملاقات كنى ، و آنكه ترككنى مراء و مجادله را اگرچه حق با تو باشد.
سـيـزدهـم ـ قـالَ عـليـه السلام : ( اَلْحَياءُ وَ الاْيمانُ مَقْرُونانِ فى قَرَنٍ فَاذا ذَهَبَ اَحَدُهُماتـَبـِعـَهُ صـاحـِبـُهُ عـ( ؛(85) فرمود: حيا و ايمان يك ريسمان مقرون و اين دوگوهر گرانمايه در يك سلك منظوم هستن ، پس هرگاه يكى از آن دو برود رفيقش نيز بهمرافقت و مصاحبت او مى رود.
مـؤ لف گويد: كه روايات در فضيلت حيا بسيار است و كافى است در حق او آنكه حضرترسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم او را لباس اسلام قرار داده فرموده : ( اَلا سْلامُعـُرْيـانٌ فـَلِباسُهُ الْحَياءُ. ) (86) پس همچنان كه لباس ‍ ساتر عورات وقبايح ظاهره است ، حيا نيز ساتر قبايح و مساوى باطنه است . و روايت شده كه ايمان نيستبـراى كـسـى كـه حـيـا نـدارد، و آنـكه در هر بنده ، كه حق تعالى اراده فرمايد هلاك او را،بيرون كند از او حيا را.(87)
و از حـضـرت رسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلم مروى است كه قيامت بر پا نخواهد شدتـا بـرود حيا از كودكان و زنان . الى غير ذلك ؛(88) و لهذا اين صفت شريفهدر حـضـرت رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم و ائمه هدى عليهم السلام بسيار وكـامـل بـود بـه حـدى كه روايت شده پيغمبر خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم در وقتى كهتـكـلم مـى فـرمـود حيا مى كرد و عرق مى نمود، و فرو مى خوابانيد چشم خود را از مردم ازجهت حيا هنگامى كه با او تكلم مى نمودند.
و فـرزدق شـاعـر، امـام زيـن العـابـديـن عـليـه السـلام را بـه هـمـيـن خـصلت مدح كرده درقول خود:
يَغْضى حَياءً وَ يُغْضى مِنْ مَهابَتِهِ
فَلا يُكَلَّمُ اِلاّ حينَ يَبْتَسِمُ
حـيـا مى كرد و عرق مى نمود و فرو مى خوابانيد چشم خود را از مردم از جهت حيا هنگامى كهبا او تكلم مى نمودند.
و از حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام نـقـل شـده كـه مـنـافـقـى وقـتـى بـراى آن حضرتنـقل كرد كه بعضى از شيعيان تو شراب مى خوردند حضرت صورت مقدسش عرق كرد ازحيا و خجالت .(89)
چهارده ـ فرمود آن حضرت آيا خبر ندهم شما را به كارى كه چون به جاى آوريد آن را دورشـود سـلطـان و شـيـطـان از شما، ابوحمزه عرض كرد: ما را خبر فرماى تا آن را به جاىآوريـم ، فـرمـود: بـر شـما باد به دادن صدقه در صبحگاهان ؛ چه اداى صدقه فرمودنروى شيطان را سياه كند و قهر و ستيز سلطان را در آن روز درهم شكند، و بر شما باد كهدر راه خـداى و رضـاى حـق بـا مـردم دوسـتـى و مـودت گيريد، يعنى دوستى شما از اين راهباشد و بر عمل صالح موازرت و معاونت نماييد؛ چه اين كار ريشه ظلم سلطان و وسوسهشـيـطـان را بـر مـى كـند، و چندان كه مى توانيد در كار استغفار و طلب آمرزش از حضرتپـروردگـار الحـاح و ابـرام نـمـايـيـد؛ چـه ايـن كـردار گـنـاهـان را مـحـو و نـابـودگرداند.(90)
پانزدهم ـ روايت شده كه آن حضرت به جابر جعفى فرمود كه اى جابر! آيا همين بس استكـسـى را كـه تـشـيـع بـر خـود مـى بـنـدد كـه دعـوى مـحـبـت مـااهـل بـيـت كـنـد، واللّه ! شـيعه ما نيست مگر كسى كه اطاعت خدا نمايد و تقوى و پرهيزكارىداشـتـه بـاشـد، اى جابر! پيشتر شيعيان را نمى شناختيد مرگ به تواضع و شكستگى وبسيار ذكر خدا و بسيارى نماز و روزه و تعهد همسايگان نمودن از فقراء و مساكين و قرض‍ داران و يـتـيـمان و راستى در سخن و تلاوت قرآن و زبان بستن از غير نيكى مردم و امينانخـويـشـان بـودنـد در جـمـيـع امـور. جـابـر گـفـت : يـابـنرسـول اللّه مـن كـسـى را در اين زمان به اين صفات نمى شناسم ، حضرت فرمود: كه اىجـابر! به اين خيالها از راه مرو. همين بس است مگر آدمى را كه گويد من على عليه السلامرا دوسـت مـى دارم و ولايـت او را دارم اگـر گـويـد كـهرسول خدا را دوست مى دارم و حال آنكه آن حضرت بهتر از اميرالمؤ منين عليه السلام است وبه اعمال آن حضرت عمل ننمايد و پيروى سنت او نكند آن محبت هيچ به كار او نمى آيد؟ پساز خدا بترسيد و عمل كنيد تا ثوابهاى الهى را بيابيد، به درستى كه ميان خدا و احدى ازخـلق خـويـشـى نـيـسـت ، و محبوبترين بندگان نزد خدا كسى است كه پرهيزكارى از محارمالهـى زيـادتـر كـنـد و عـمـل بـه طاعت الهى بيشتر نمايد، واللّه ! كه تقرب به خدا نمىتوان جست مگر به طاعت او و ما براتى از آتش جهنم از براى شما نداريم و هيچ كس را برخـدا حـجـتـى نـيست ، هركه مطيع خدا است ولى و دوست ما است و هركه معصيت الهى مى كند اودشـمـن مـا اسـت و بـه ولايـت مـا نـمـى تـوان رسـيـد مـگـر بـه پـرهـيـزكـارى وعمل صالح .(91)
مؤ لف گويد: حكايت شده از شخصى كه گفت ديدم ابوميسره عابد را كه از كثرت عبادت وجـد و جـهـد در طـاعـات دنـده هـاى بدنش ظاهر شده بود من گفتم : يَرْحَمُكَ اللّهُ اِنَّ رَحْمَةَ اللّهِواسِعَةٌ؛ يعنى خدا تو را رحمت كناد رحمت خداوند واسع است ، ابوميسره در غضب شد و گفت :مگر از من چيزى ديدى كه دلالت نوميدى من كند ( اَنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ )(92) همانا رحمت خدا نزديك است به نيكوكاران ؛ پس من از كلمات او به گريهدرآمـدم و گـريـسـتـم پـس ‍ شـايـسـتـه اسـت كـه عـقـلا و دانـايـان نـظـر كـنـنـد درحـال رسـولان و ابـدال و اوليـاء و كـوشش ‍ و اجتهاد آنها در طاعات و صرف عمر خويش درعبادات كه شب و روز آرام نداشتند و به هيچ وجه سستى نمى نمودند و آيا آنها حسن ظن بهخدا نداشتند؟ نه چنين بود بلكه به خدا سوگند! كه ايشان اعلم بودند به سعه رحمت خداو حـسـن ظن ايشان به جود حق تعالى از همه بيشتر بود لكن دانستند كه اين رجاء و حسن ظنبـدون جـد و اجـتـهـاد، آرزوى مـحـض و غـرور بـحـت اسـت لاجـرم خـود را در تعب عبادت و طاعتدرآوردنـد تـا مـحـقـق شـود بر ايشان رجاء و حسن ظنشان و بس است در اين مقام آنكه حضرترسـول صـلى اللّه عـليه و آله و سلم در منبر آخرى كه در ايام مرض خويش مردم را موعظهفـرمـود ايـن مـطـلب را فـرمـود: ايـّهـا النـّاس ! دعـوى نـكـنـد دعـوى كـنـنـده اى كـه مـن بـىعـمـل رسـتـگـار مى گردم ، و آرزو نكند آروز كننده اى كه من بى طاعت خدا به رضاى او مىرسم ، به حق آن خداوندى كه مرا به حق فرستاده است كه نجات نمى دهد از عذاب خدا مگرعمل نيكو با رحمت حق تعالى ، آنگاه فرمود: وَلَوْ عَصَيْتُ لَهَويْتُ.(93)
شـانـزدهم ـ روايت شده از آن حضرت كه فرمود ملكى است در خلقت خروس كه پنجه هاى اودر تـه زمـيـن اسـت و بـالهـاى او در هـوا اسـت و گـردن او خـم شده است در زير عرش ، پسهـرگـاه بـگـذرد از شب نصف آن بگويد ( سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ، رَبُّ الْمَلائكة و الرُّوح ، رَبُّناالرَّحـمـْانُ لا اِلهِ غـَيـْرُهُ عـ( و چون اين ذكر شريف را گفت بگويد ( لِيَقُمِ الْمُتَهَجِّدونَ) ؛ يعنى برخيزند از خواب نماز شب گزارندگان ، پس در اين وقت خروسها صداهابـلنـد كـنـنـد پس آن ملك به صورت خروس ساكت شود به اندازه اى كه خدا خواسته ، آنوقت بگويد ( سُبُّوحٌ قُدّوُسُ، رَبُّنا الرَّحْمانُ لا اِلهَ غَيْرُهُ، لِيَقُمِ الذّاكِروُنَ ) ؛ يعنىبـرخـيـزنـد از خـواب ذكـر كنندگان ، و چون صبح طلوع كند بگويد رَبُّنا الرَّحْمانُ لا اِلهَغَيْرُهُ لِيَقُمِ الْغافِلُونَ؛ يعنى برخيزند از خواب غافلان .(94) مؤ لف گويد:كه شايد سبب كم كردن اين ملك عرش از ذكر سابق خود در هر نوبت بعد، آن باشد كه آنرحـمـات و بـركـات و الطـاف و عـنـايـاتـى كـه عـابـد مـى شـود در وقـت ذكـراول بـراى مـتـهـجـّديـن كـه در آن وقـت شـب بـر مـى خـيـزنـدمثل آن عايد نمى شود براى ذاكرين كه در وقت ذكر دوم از خواب بر مى خيزند، لهذا از ذكرخود رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَالرُّوحِ را كم كرده و چون صبح طلوع كرد غافلان برخاستند اين الطافو عناياتى كه براى ذاكرين بود براى ايشان نخواهد بود، اگرچه از رحمت واسعه الهىبـالكـليـّة بى بهره نمانند، لهذا از ذكر خود، ( سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ ) را كم كرده اكتفاءنـمـود بـه هـمـان ذكـر رَبُّنـَا الرَّحـمانُلا اِلهَ غَيْرُهُ و شايد كسى كه بين الطلوعين در خوابباشد بى نصيب و بى بهره و از سعادت محروم و بى روزى ماند.
فَمَنْ نامَ بَيْنَهُما نامَ عَنْ رِزْقِهِ. هذا ما خَطَرَ بِبالى وَاللّهُ تَعالى الْعالِمُ.
و مناسب است در اين مقام قول بعض شعراء:
هنگام سفيده دم خروس سحرى
دانى كه چرا همى كند نوحه گرى
يعنى كه نمودند در آيينه صبح
كز عمر شبى گذشت تو بى خبرى
و چه خوب گفته شيخ جامى :
دلا تا كى در اين كاخ مجازى
كنى مانند طفلان خاك بازى
تويى آن دست پرور گستاخ
كه بودت آشيان بيرون از اين كاخ
چرا زان آشيان بيگانه گشتى
چو دونان مرغ اين ويرانه گشتى
بيفشان بال و پر زآميزش خاك
بپر تا كنگره ايوان افلاك
ببين در رقص ازرق طيلسانان
رداى نور بر عالم فشانان
همه دور جهان روزى گرفته
به مقصد راه فيروزى گرفته
خليل آسا در ملك يقين زن
نواى لااحبّ الا فلين زن
فـصـل پـنجم : در وفات حضرت امام محمدباقر عليه السلام و بيان آنچه ميان آن حضرتومخالفان واقع شد
مؤ لف گويد: كه من در اين فصل اكتفا مى كنم به آنچه علامه مجلسى در ( جلاءالعيون) نگاشته ، فرموده : سيد بن طاووس رضى اللّه عنه روايت كرده است به سند معتبراز حـضرت صادق عليه السلام كه در سالى از سالها هشام بن عبدالملك به حج آمده در آنسال من در خدمت پدرم به حج رفته بودم ، پس من در مكه روزى در مجمع مردم گفتم كه حمدمـى كـنـم خـداونـدى را كـه مـحمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم را به راستى به پيغمبرىفرستاد و ما را به آن حضرت گرامى گردانيد، پس ماييم برگزيدگان خدا بر خلق اوو پـسـنـديـدگان خدا از بندگان او و خليفه هاى خدا در زمين . پس سعادتمند كسى است كهمـتـابـعـت مـا كند، و شقى و بدبخت كسى است كه مخالفت ما نمايد و با ما دشمنى كند، پسبـرادر هـشـام ايـن خـبر را به او رسانيد و در مكه مصلحت در آن نديد كه متعرض ما گردد وچـون بـه دمـشـق رسـيـد و مـا بـه سـوى مـديـنـه مـعـاودت كـرديـم پـيـكـى بـه سـوىعـامـل مـديـنه فرستاد كه پدرم را و مرا به نزد او به دمشق فرستد، چون وارد دمشق شديمسـه روز مـا را بـار نـداد، روز چـهـارم مـا را بـه مـجـلس خـود طـلبـيـد چـونداخـل شـديـم هـشـام بـر تـخـت پـادشـاهـى خـود نـشـسـتـه و لشـكـر خـود را مـسـلّح ومـكـّل دو صف در برابر خود باز داشته بود و آماج خانه يعنى محلى كه نشانه تير در آننـصـب كـرده بـودنـد در بـرابـر خـود ترتيب داده بود و بزرگان قومش در حضور او بهگرو تير مى انداختند، چون در ساحت خانه او داخل شديم پدرم در پيش مى رفت و من از عقباو مـى رفـتـم چـون بـه نـزديـك رسـيـديـم بـه پدرم گفت كه با بزرگان قوم خود تيربينداز، پدرم گفت كه من پير شده ام و اكنون از من تيراندازى نمى آيد اگر مرا معاف دارىبـهـتـر اسـت ، هشام سوگند ياد كرد كه به حق آن خداوندى كه ما را به دين خود و پيغمبرخـود عـزيـز گردانيده تو را معاف نمى گردانم ، پس به يكى از مشايخ بنى اميه اشارهكرد كه كمان و تير خود را به او بده تا بيندازد.
پـس پـدرم كـمـان را از آن مـرد گرفت و يك تير از او بگرفت و در زه كمان گذاشت و بهقـوت امـامـت كـشـيـد و بـر مـيـان نـشـانـه زد پـس تـيـر ديـگـر بـگـرفـت و بـر فـاق تيراول زد كـه آن را تـا پـيـكـان بـه دو نـيـم كـرد و در مـيـان تـيـراول قـرار گـرفـت ، پـس تير سوم را گرفت و بر فاق تير دوم زد كه آن را نيز به دونـيـم كـرد و در مـيـان نـشانه محكم شد تا آنكه نه تير چنين پياپى افكند كه هر تير برفـاق تـيـر سـابـق آمـد و آن را به دو نيم كرد و هر تير كه آن حضرت مى افكند بر جگرهـشـام مـى نـشست و رنگ شومش متغير مى شد تا آنكه در تير نهم بى تاب شد و گفت : نيكانداختى اى ابوجعفر و تو ماهرترين عرب و عجمى در تيراندازى چرا مى گفتى كه من برآن قـادر نـيـسـتـم . پـس ، از آن تـكـليـف پـشـيـمـان شـد و عـازمقتل پدر من گرديد و سر به زير افكند و تفكر مى كرد و من و پدرم در برابر او ايستادهبوديم .
چـون ايـسـتادن ما به طول انجاميد پدرم در خشم شد و چون آن حضرت در خشم مى شد نظربه سوى آسمان مى كرد و آثار غضب از جبين مبينش ظاهر مى گرديد، چون هشام آن حالت رادر پـدرم مـشـاهده كرد از غضب آن حضرت ترسيد و او را بر بالاى تخت خود طلبيد و من ازعـقـب او رفـتـم چـون به نزديك او رسيد برخاست و پدرم را در برگرفت و در دست راستخـود نـشـانـيـد، پس دست در گردن من درآورد و مرا در جانب راست پدرم نشانيد، پس رو بهسـوى پـدرم گـردانـيد و گفت : پيوسته بايد كه قبيله قريش بر عرب و عجم فخر كنندكـه مـثـل تـويى در ميان ايشان هست ، مرا خبر ده كه اين تيراندازى را كى تعليم تو نمودهاسـت و در چـه مـدت آمـوخـتـه اى ؟ پـدرم فـرمـود: مـى دانـى كـه در مـيـاناهل مدينه اين صنعت شايع است و من در حداثت سن چند روزى مرتكب اين بودم و از آن زمان تاحـال تـرك آن كرده ام و چون مبالغه كرديد و سوگند داديد امروز كمان به دست گرفتم .هـشـام گـفـت : مـثـل ايـن كـمـانـدارى هـرگـز نـديـده بـودم اى ابـاجـعـفـر در ايـن امـرمـثـل تـو هـسـت ؟ حـضـرت فـرمـود كـه مـا اهـل بـيـت رسـالت عـلم وكمال و اتمام دين را كه حق تعالى در آيه :
( اَلْيـَوْمَ اَكـْمـَلْتُ لَكُمْ دينَكُم وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاِسْلامَ دينا ).(95)
به ما عطا كرده است از يكديگر ميراث مى بريم و هرگز زمين خالى نمى باشد از يكى ازما كه در او كامل باشد آنچه ديگران در آن قاصرند، چون اين سخن را از پدرم شنيد بسياردر غـضـب شـد و روى نـحـسـش سرخ شد و ديده راستش كج شد، و اينها علامت غضب او بود وسـاعتى سر به زير افكند و ساكت شد، پس سر برداشت و به پدرم گفت كه آيا نسب ماو شما كه همه فرزندان عبدمنافيم يكى نيست ؟ پدرم فرمود كه چنين است و لكن حق تعالىمـا را مـخصوص گردانيده است از مكنون سرّ خود و خالص علم خود به آنچه ديگرى را بهآن مـخـصـوص نـگـردانيده است ، هشام گفت كه آيا چنين نيست كه حق تعالى محمّد صلى اللّهعـليـه و آله و سـلم را از شـجـره عبد مناف به سوى كافه خلق مبعوث گردانيده از سفيد وسـيـاه و سـرخ پـس از كـجـا ايـن مـيـراث مـخـصـوص شـمـا گـردانـيـده اسـت وحـال آنـكـه حـضـرت رسـول صلى اللّه عليه و آله و سلم بر همه خلق مبعوث است ، خدا درقـرآن مـجـيـد مـى فرمايد: ( وَ للّهِ ميراثُ السَّمواتِ وَالاَرْضِ ) (96) ؛ پسبه چه سبب ميراث علم مخصوص شما شد و حال آنكه بعد از محمّد صلى اللّه عليه و آله وسلم پيغمبرى مبعوث نگرديد و شما پيغمبران نيستيد.

next page

fehrest page

back page