چون اهل بيت عليهماالسّلام از شام بيرون شدند طىمراحل و منازل نمودند تا نزديك به مدينه شدند، بشيربن جَذلَم كه از ملازمين ركاب بودگفت : چون نزديك مدينه رسيديم حضرت على بن الحسين عليه السّلام محلّى را كه سزاواردانست فرود آمد و خيمه ها بر افراخت و فرمود: اى بشير! خدا رحمت كند پدر ترا او مردىشاعر بود آيا تو نيز بهره اى از صنعت پدر دارى ؟ عرض كردم : بلى يابنرسول اللّه ، من نيز شاعرم . فرمود: پس بروداخل مدينه شو و شعرى در مرثيه ابوعبداللّه عليه السّلام بخوان و مردم مدينه راازشهادت او و آمدن ما آگاه كن .
قُلتُ وَ يُناسِبُ اَنْ اَذكُرَ فى هدا الْمَقامِ هِذِهِ الابياتِ:
شعر :عُجْبَالْمَدينةِ وَاصْرَخْ فى شَوارعِها
|
بِصَرخَةٍ تَمْلا الدُّنيا بِها جَزَعا
|
نادِى الَّذينَ اِذانادَى الصَّريخُ بِهِمْ
|
لَبَّوْهُ قَبلَ صَدىً مِن صَوتِهِ رَجَعا
|
قُل يا بنى شَيْبَةِ الْحَمْدِ الَّذى بِهِمُ
|
قامَتْ دَعائمُ دينِ اللّه وَ ارْتَ فَعا
|
قُومُوا فقَدْ عَصَفَتْ بِالطَّفِّ عاصِفَةٌ
|
مالَتْ باَرجاءِ طَوْدِ الْعِزِّ فَانْصَدَعا
|
بشير گفت : حسب الامر حضرت سوار بر اسب شدم و به سوى مدينه تاختم تاداخل مدينه شدم ، چون به مسجد حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدم صدابه گريه و زارى بلند كردم و اين دو شعر گفتم :
شعر :يا اَهْلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم بِها
|
قُتِلَ الْحُسينُ فَاَدْمُعى مِدْرارٌ
|
اَلجِسْمُ مِنهُ بِكربَلاءَ مُضَرَّجٌ
|
وَالرَّاءسُ مِنهُ عَلَى الْقَناةِ يُدارُ
|
؛يعنى اى اهل مدينه ديگر در مدينه اقامت نكنيد كه حسين عليه السّلام شهيد شد و به اينسبب سيلاب اشك از چشم من روان است ، بدن شريفش در كربلا در ميان خاك و خون افتاده وسر مقدّسش را بر سر نيزه ها در شهرها مى گردانند. آن وقت فرياد برآوردم كه اى مردماينك على بن الحسين عليه السّلام با عمّه ها و خواهرها به نزديك شما رسيده اند و در ظاهرشهر شما رحل خويش فرود آورده اند و من پيك ايشانم به سوى شما و شما را به حضرتاو دلالت مى كنم .
گوئى بانگ بشير نفخه صور بود كه عرصه مدينه را صبح نشور ساخت ، مخدّراتمحجوبه بى پرده از خانه ها بيرون شدند و با صورتهاى مكشوفه و گيسوهاى آشفتهو پاهاى برهنه بيرون دويدند و روها بخراشيدند و صداها به ناله و زارى بلند كردندو فرياد واويلاه و واثبوراه كشيدند، و هرگز مدينه به آن حالت مشاهده نگشته بود وروزى از آن ، تلخ تر و ماتمى از آن ، عظيم تر ديدار نشده بود.
بشير گفت : جاريه اى را ديدم كه اشعارى در مرثيه حضرت سيّد الشهداء عليه السّلامخواند آنگاه گفت : اى ناعى ! تازه كردى حزن و اندوه ما را و بخراشيدى جراحت قلوبى راكه هنوز بهبودى نپذيرفته بود، اكنون بگو چه كسى و از كجا مى رسى ؟ گفتم : منبشير بن جَذلَمم كه مولايم على بن الحسين عليه السّلام مرا به سوى شما فرستاده و خودآن حضرت با عيالات ابى عبداللّه عليه السّلام در فلان موضع نزديك مدينه فرود آمده ،بشير گفت مردم مرا بگذاشتند و به سوى اهل بيت عليهماالسّلام بشتافتند، من نيز عجلهكرده و اسب بتاختم وقتى رسيدم ديدم اطراف خيمه سيّد سجاد عليه السّلام چنان جمعيت بودكه راه رفتن نبود از اسب پياده شدم و راه عبور نيافتم لاجرم پاى بر دوش مردمانگذاشته تا خود را به نزديك خيمه آن حضرت رسانيدم ديدم آن حضرت از خيمه بيرونتشريف آورد در حالتى كه دستمالى بر دست مباركش گرفته و اشك چشم خويش را پاكمى كند و خادمى نيز كُرسى (486) حاضر كرد و حضرت بر او نشست . لكن گريهچنان او را فرو گرفته كه خوددارى نمى تواند نمايد و صداى مردم نيز به گريه وناله بلند است ، و از هر سو آن حضرت را تعزيت و تسليت مى گفتند و آن بقعه زمين ازصداهاى مردم ضجه واحده گشته ، پس حضرت ايشان را به دست مبارك اشاره فرمود كهلختى ساكت باشيد چون ساكت شدند آغاز خطبه فرمود كهحاصل و خلاصه آن به فارسى چنين است :
حمد خداوندى را كه ربّ العالمين و رحمن و رحيم ، فرمان گذار روز جزا و خالق جميع خلائقاست و آن خداوندى كه از ادراك عقلها دور است و رازهاى پنهان نزد او آشكار است ، سپاس مىگذارم خدا را به ملاقاتهاى خَطْب هاى عظيم و مصائب بزرگ و نوائب غم اندوز و اَلَم هاىصبر سوز و مصيبتى سخت و سنگين .
ايّها النّاس ! حمد خداى را كه ما را ممتحن و مبتلا ساخت به مصيبتهاى بزرگ و به رخنهبزرگى كه در اسلام واقع شد.
قُتِلَ اَبو عبداللّه الْحُسينُ عليه السّلام وَ عِتْرَتُهُ وَسُبِىَ نِسآؤُهُ وَصِبْيَتُهُ وَدارُوابِرَاْسِهِ فِى الْبُلْدانِ مِنْ فَوقِ عامِلِ السِّنانِ؛ همانا كشته شد ابو عبداللّه عليه السّلام وعترت او و اسير شدند زنان و فرزندان او و سر مباركش را بر سر نيزه كردند و درشهرها بگردانيدند و اين مصيبتى است كه مثل و شبيه ندارد.
ايّها النّاس ! كدام مردانند از شماها كه بعد از مصيبتىدل شاد باشند، و كدام چشم است كه پس از ديدار اين واقعه اشكبار نباشد و اشك خود راحبس نمايد همانا آسمانهاى هفتگانه براى قتل حسين عليه السّلام گريستند و درياها باموجهاى خود سرشك ريختند و اركان آسمانها به خروش آمدند و اطراف زمين بناليدند وشاخه هاى درختان آتش از نهاد خود برآوردند و ماهيان درياها و لجّه ها بِحار و ملائكهمُقرّبين و اهل آسمانها جميعا در اين مصيبت همدست و همداستان شدند.
ايّهاالنّاس ! كدام دلى است كه از قتل حسين عليه السّلام شكافته نشد و كدام قلبى استكه مايل به سوى او نشد، و كدام گوشى است كه اين مصيبت را كه به اسلام رسيدبتواند شنيد.
ايّهاالنّاس ! ما را طرد كردند و دفع دادند و پراكنده نمودند و از ديار خود دور افكندند،با ما چنان رفتار كردند كه با اسيران ترك وكابل كنند بدون آنكه مرتكب جرم و جريرتى شده باشيم ؛ به خدا سوگند اگر به جاىآن سفارشها كه در حقّ حرمت و حمايت ما فرمود؛ بهقتل و غارت و ظلم بر ما فرمان مى داد از آنچه كردند زيادتر نمى كردند فَاِنّا للّه وَاِنّااِلَيْهِ راجِعُونَ.
اين مصيبت ما چقدر بزرگ و دردناك و سوزنده و سخت و تلخ و دشوار بود، ازحق تعالىخواهانيم كه در مقابل اين مصائب به ما رحمت و اجر عطا كند و از دشمنان ما انتقام كشد و داد مامظلومان را از ستمكاران باز جويد. چون كلام آن حضرت به نهايت رسيد صُوحان بنصَعْصَعة بن صُوحان برخاست و عذر خواست كه يابنرسول اللّه ! من از پا افتاده و زمين گير شده بودم و به اين سبب نصرت شما را نتوانستم، حضرت عُذر او را قبول فرمود و بر پدر او صعصعه رحمت فرستاد.
پس با اهل بيت عليهماالسّلام آهنگ مدينه كردند چون نظر ايشان بر مرقد منوّر و ضريحمطهّر حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلم افتاد فرياد كشيدند كه واجدّاه وامحمّداه! حسينِ ترا با لب تشنه شهيد كردند و اهل بيت محترم را اسير كردند بدون آنكه رحم برصغير و كبير كرده باشند(487). پس بار ديگر خروش ازاهل مدينه برخاست و صداى ناله و گريه از در و ديوار بلند شد، ونقل شده كه حضرت زينب عليهاالسّلام چون به در مسجد حضرترسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد دو بازوى در را بگرفت و ندا كرد كه يا جَدّاه !اِنّى ناعِيَةٌ اِلَيكَ اَخِى الحُسين عليه السّلام ؛ اى جدّ بزرگوار همانا برادرم حسين عليهالسّلام را كشتند ومن خبر شهادت او را براى تو آورده ام .
شعر :برخيز حال زينب خونين جگر بپرس
|
از دختر ستمزده حال پسر بپرس
|
با كشتگان به دشت بلا گرنبوده اى
|
من بوده ام حكايتشان سر به سر بپرس
|
از ماجراى كوفه و از سر گذشت شام
|
يك قصّه ناشنيده حديث دگر بپرس
|
از كودكانت از سفر كوفه و دمشق
|
پيمودن منازل و رنج سفر بپرس
|
دارد سكينه از تن صد پاره اش خبر
|
حالِ گُل شكفته ز مرغ سحر بپرس
|
از چشم اشكبار و دل بى قرار ما
|
كرديم چون به سوى شهيدان گذر بپرس
|
بال و پرم ز سنگ حوادث بهم شكست
|
بر خيز حال طائر بشكسته پر بپرس
|
و پيوسته آن مخدّره مشغول گريه بود و اشك چشمش خشك نمى شد و هرگاه نظر مى كردبه سوى على بن الحسين عليه السّلام تازه مى شد حُزن او و زياد مى شد غصّه او.
و طبرى از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه چونداخل مدينه شدند زنى بيرون آمد از آل عبدالمطّلب بهاستقبال ايشان در حالتى كه مو پريشان كرده بود و آستين خود را بر سر گذاشته بودو مى گريست و مى گفت :
شعر :
ماذا تَقُولُونَ اِنْ قالَ النَبىُّ لَكُم
|
ماذا فَعَلْتُم وَ اَنتُمْ آخِرُ الاُمَم
|
بِعْتِرتى وَ بِاَهْلى بَعدَ مُفْتَقَدى
|
مِنْهُم اُسارى وَ مِنْهُم ضُرِّجوا بِدَمٍ
|
ما كانَ هذا جَزائى اِذْ نَصَحْتُ لَكُم
|
اَنْ تَخْلُفُونى بَسُوءٍ فى ذَوى رَحِمٍ
|
و از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه حضرت امام زين العابدين عليه السّلامچهل سال بر پدر بزرگوار خود گريست و در اين مدّت روزها روزه داشت و شبها بهعبادت قيام داشت و غلام آن حضرت هنگام افطار آب و طعام براى آن جناب حاضر مى كرد ودر پيش آن جناب مى نهاد و عرض مى كرد بخور اى مولاى من . حضرت مى فرمود: قُتِلَابْنُ رسُولِ اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم جائِعا، قُتِلَ ابنُ رَسُولِ اللّه عَطْشانا؛
يعنى من چگونه آب و طعام بخورم و حال آنكه پسررسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد كردند. واين كلمات را مكرر مى ساخت و مى گريست تا آنكه طعام و آب را با آب ديده ممزوج و مخلوطمى داشت و پيوسته بدين حال بود تا خداى خود را ملاقات كرد(488).
و نيز از يكى از غلامان آن حضرت روايت شده كه گفت : روزى حضرت سيّد سجّاد عليهالسّلام به صحرا تشريف برد من نيز از قفاى آن جناب بيرون شدم وقتى رسيدم يافتم اورا كه سجده كرده بر روى سنگ نا هموارى و من مى شنيدم گريه او را كه در سينه خود مىگردانيد و شمردم كه هزار مرتبه اين تهليلات را در سجده خواند:
لا اِلهَ اِلاّاللّهُ حَقّا حَقّا لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ تَعَبُّدا وَرِقّا لااِلهَ اِلاّ اللّهُ ايمانا وَتَصْديقا
آنگاه سر از سجده برداشت ديدم صورت همايون و لحيه مباركش را آب ديدگانشفروگرفته من عرض كردم : اى سيّد و آقاى من ! وقت آن نشد كه اندوه شما تمام شود وگريه شما كم گردد؟
فرمود: واى بر تو! يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم عليهماالسّلام پيغمبر و پيغمبر زادهبود، دوازده پسر داشت حقّ تعالى يكى از پسرانش را از نظر او غايب كرد و از حزن واندوه مفارقت آن پسر موى سرش سفيد گرديد و پشتش خميده و چشمش از بسيارى گريهنابينا شد و حال آنكه پسرش در دنيا زنده بود، ولكن من به چشم خود پدر و برادرم رابا هفده تن از اهل بيت خود كشته و سر بريده ديدم ، پس چگونه حزن من به غايت رسد وگريه ام كم شود!(489).
و روايت شده كه آن حضرت بعد از قتل پدر بزرگوارش از مردم كناره گرفت ودر باديهدر خانه موئى كه (سياه چادر) گويند چندسال منزل فرمود و گاهى به زيارت جدش اميرالمؤ منين عليه السّلام و پدرش امام حسينعليه السّلام مى رفت و كسى مطلع نمى شد.
و در جمله اى از كتب معتبره منقول است كه رباب دختر امرءالقيس مادر سكينه عليهاالسّلام كهدر واقعه طَفّ حاضر بود بعد از ورود به مدينه در زير سقف ننشست و از حَرّ و بَردپرهيز نجست و اشراف قريش خواهان تزويج او شدند در جواب فرمود: لا يَكُونُ لي حَمْوٌبَعْدَ رَسوُلِ اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ؛ يعنى من ديگر پدر شوهرى بعد ازپيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم نخواهم و پيوسته روز و شب گريست تا از غصّه وحزن از دنيا بيرون رفت .(490)
و از ابوالفرج نقل شده ك اين ابيات را رباب بعد ازقتل حضرت سيدالشهداء عليه السّلام در مرثيه آن حضرت انشاد كرد:
شعر :اِنَّ الَّذى كانَ نُورا يُسْتَضاءُ بهِ
|
بِكربلاءَ قَتيلٌ غَيرُ مَدفُونٍ
|
سِبْطَ النَّبىِّ جَزاكَ اللّهُ صالِحَةً
|
عَنّا وَجَنَّبْتَ خُسْرانَ المَوازينِ
|
قَدْ كُنْتَ لى جَبَلاً صَعْبا اَلوُذُبِهِ
|
وَكُنتَ تَصْحَبُنا بالرَّحْمِ وَالدّينِ
|
مَنْ لِلْيَتامى وَمَنْ لِلسّائِلينَ وَ مَنْ
|
يَعنى وَيَاءوي اِلَيهِ كُلُّ مِسكينٍ
|
وَاللّه لا اَبْتَغى صِهرا بِصِهْركُمُ
|
حتّى اُغَيَّبَ بينَ الرَّمْلِ وَالطّينِ(491)
|
وَرَوى اءَنَّهُ اكْتَحَلَتْ هاشميَّةٌ ولا اخْتَضَبَتْ وَلا رُاِىَ في دارِ هاشِمِي دُخانٌ اِلى خَمْسِ حِجَجٍحتى قُتِلَ عُبيدُاللّه بْنِ زيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ تَعالى .(492)
يعنى روايت شده كه بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام زنى از بنى هاشم سرمه درچشم نكشيد و خود را خضاب نفرمود، و دود از مطبخ بنى هاشم برنخاست تا پس از پنجسال كه عبيداللّه بن زياد لعين به درك واصل شد.
مؤ لّف گويد: كه چون ابن زياد ملعون كشته شد مختار سر نحس او را براى حضرت علىبن الحسين عليه السّلام فرستاد وقتى كه سر آن ملعون را خدمت آن حضرت آوردندمشغول غذا خوردن بود سجده شكر به جاى آورد و فرمود: روزى كه ما را بر اين كافروارد كردند غذا مى خورد، من از خداى خود در خواست كردم كه از دنيا نروم تا سر اين كافررا در مجلس غذاى خود مشاهد كنم هم چنانكه سر پدر بزرگوارممقابل اين كافر بود غذا مى خورد،(493) و خدا جزاى خير دهد مختار را كه خونخواهى مانمود.
و از اينجا معلوم شود حال مختار كه چگونه قلب مبارك امّا را شاد كرد بلكه دلجوئى وشادنمود قلوب شكسته دلان و مظلومان و مُصيبت زدگاناَرامل و اَيتام آل پيغمبر را كه پنج سال در سوگوارى و گداز بودند و به مراسم تعزيتاقامت فرموده بودند بلكه به علاوه آنكه ايشان را از عزا در آورد، خانه هاى ايشان را آبادكرد و اعانتها به ايشان نمود.
و در كتب معتبره حديث روايت شده كه شخص كافرى همسايه مسلمانى داشت كه با او نيكوئىو مدارا مى كرد، چون آن كافر بمرد و بر حسب وعده الهى به جهنم رفت حقّ تعالى خانهاى از گِل در وسط آتش بنا فرمود كه حرارت آتش به وى ضرر نرساند و روزى او ازغير جهنم برسد و به او گفتند اين سزاى آن نيكويى است كه آن به مسلمان رسانيدى(494). هر گاه حال كافر به واسطه احسان به مسلمانى اين گونه باشد، پسچگونه خواهد بود حال مختار كه اين نحو سيرت مرضيّه او بوده و اخبار معتبره در بابفضيلت القاء سرور در قلب مؤ من زياده از آن است كه احصاء شود.
پس خوشا حال مختار كه بسى دلهاى محزون ماتم زدگاناهل بيت رسالت عليهماالسّلام را شاد كرد، و دو دعاى حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام بردست او مستجاب شد: يكى كشتن ابن زياد چنانكه معلوم شد و ديگر كشتن حرمله بنكاهل و سوزانيدن آن ؛ چنانچه در خبر منهال بن عَمرو است كه گفت : از كوفه به سفر حجرفتم و خدمت على بن الحسين عليه السّلام رسيدم آن جناب از من پرسيد ازحال حرملة بن كاهل عرضه داشتم در كوفه زنده بود، حضرت دست برداشت به نفرين براو و از خدا خواست كه او را در دنيا بچشاند حرارت آهن و آتش را،منهال گفت : چون به كوفه برگشتم روزى به ديدن مختار رفتم ، مختار اسب طلبيد وسوار شد و مرا نيز سوار كرد و با هم رفتيم به كناسه كوفه ، لحظه اى صبر كردمثل كسى كه منتظر چيزى باشد كه ناگاه ديدم حرمله را گرفته بودند و به نزد اوآوردند مختار رحمه اللّه حمد خداى را به جا آورد و امر كرد دست و پاى او را قطع كردند واز پس آن او را آتش زدند من چون چنين ديدم سبحان اللّه سبحان اللّه گفتم ، مختار گفتبراى چه تسبيح گفتى ؟
من حكايت نفرين حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام و استجابت دعاى او رانقل كردم . مختار از اسب خويش پياده شد و دو ركعت نماز طولانى به جاى آورد و سجدهشكركرد و طول داد سجده را پس با هم بر گشتيم ، چون نزديك خانه ما رسيديم من او رابه خانه دعوت كردم كه داخل شود و غذا ميل كند، مختار گفت : اىمنهال ! تو مرا خبر دادى كه حضرت على بن الحسين عليه السّلام چند دعا كرده كه به دستمن مستجاب شده پس از آن از من خواهش خوردن طعام دارى ، امروز، روز روزه است كه به جهتشكر اين مطلب بايد روزه باشم (495).
خاتمه
مكشوف باد كه اخبار زياد وارد شده در باب گريستن فرشتگان و پيغمبران و اوصياىايشان عليهماالسّلام و گريستن آسمان و زمين و جن و انس و وحش و طير در مصيبت جناب سيّدمظلومان ابوعبداللّه الحسين عليه السّلام و هم روايات كثيرهنقل شده در باب واردات احوال اَشجار و نباتات و بِحار وجِبال در شهادت آن حضرت و اشعار و مراثى و نوحه گرى جنيّان در حقّ آن حضرت وبيان آن كه مصيبت آن حضرت اعظم مصائب بوده و بيان ثواب زيارت آن مظلوم و شرافتزمين كربلا و فوائد تربت مقدّسه آن حضرت و بيان جور و ستمى كه بر قبر مطهّرش وارد شده و معجزاتى كه از آن قبر شريف ظاهر گشته و بيان ثواب لعن بر قاتلان آنحضرت و كفر ايشان و شدّت عذاب ايشان و آنكه آنها در دنيا بهره نبردند و چاشنى عذابالهى را در دنيا يافتند و اگر بناى اختصار نبود هر آينه به ذكر مختصرى از آن تبرّكمى جستم .
لكن بايد دانست كه اينگونه وقايع و آثار منقوله از انقلابات كليّه در اجزاء عالم امكانبه جهت شهادت مظلومان در نظر ارباب اديان وملل و قائلين به مبدء و معجزات و كرامات ، استبعاد و استغرابى ندارد و هرگاه متتبّع خبيررجوع به تواريخ و سِيَر نمايد تصديق خواهد كرد كه وقايعسال شصت و يكم هجرى كه سنه شهادت آن حضرت بوده از عادت خارج بود و جمله اى ازآن را اهل تاريخ كه متّهم به تشيع و جزاف نوشتن نبوده اند ضبط كرده اند.
ابن اثير جَزَرى صاحب (كامل التواريخ ) كه معتمداهل تاريخ و معروف به اتقان است در آن كتاب به طور قطع در وقايع سنه شصت و يكنوشته كه مردم دو ماه يا سه ماه بعد از شهادت جناب سيّد الشهداء عليه السّلام مشاهده مىكردند در وقت طلوع آفتاب تا آفتاب بالا مى آمد ديوارها را كه گويا خون به آن ماليدهاند. و از اين قبيل در كتب معتبره بسيار است .(496)
و فاضل اديب اريب جناب اعتماد السلطنه در كتاب (حُجّة السَّعادة فى حجَّة الشهادة )بيان كرده كه سال شهادت سيّد مظلوم عليه السّلام كه سنه شصت و يكم باشد كليّه روىزمين از حالت وقفه و سكون بيرون و در انقلاب و اضطراب بوده و روى صفحه ممالكاروپا و آسيا يا بغازه خونريزى گلگون و يا لامحاله جمله جوارحش بى قرار و بىسكون بوده و رشته سلم و صلاح مردمان گسيخته و ما بين ايشان غبار فتنه و شورش برانگيخته بوده است و مبناى آن كتاب (تواريخ عتيقه دنيا) است كه به اَلسَنه مختلفه ولغات شَتّى بوده به زبان فارسى در آورده و در آن كتاب جمع نموده هر كه خواهد مطلعشود به آن كتاب رجوع نمايد.
و بس است در اين مقام آنچه مشاهده مى شود از بقاياى آثار تعزيه دارى آن مظلوم تا روزقيامت كه سال به سال تجديد مى شود و آثار او محو نشود واز خاطرها نرود؛ چنانكه دراخبار اهل بيت عليهماالسّلام به اين مطلب اشاره شده ، و عقيله خدر رسالت و رضيعه ثدىنبوّت زينب كبرى عليهاالسّلام در خطبه اى كه در مجلس يزيد لعين ، انشاء فرموده مىفرمايد:
فِكِدْكَيْدَكَ وَاسْعَ سَعيَكَ وَ ناصِبْ جَهدَكَ فَوَ اللّهِ لا تَمْحُو ذِكْرَنا وَلا تُميتُ وَحيَنا.(497)
فرموده به يزيد: هر چند توانى كيد و مكر خود را بكن و هر سعى كه خواهى بهعمل آور و در عداوت ما كوشش خود را فرو مگذار و با اين همه به خدا سوگند كه ذكر مانتوانى محو كرد و وحى ما نتوانى ميراند. و بعضى از علماء اين مطلب را از معجزاتباهرات آن حضرت شمرده و از زمان سلطنت ديالمه تاكنون در همهسال لواى تعزيه دارى اين مظلوم در شرق و غرب عالم بر پا است و مشاهده مى شود كهمردم شيعى مذهب در ايّام عاشورا چگونه بى تاب و بى قرار هستند و در جميع بلادمشغول نوحه سرائى و اقامه مجلس تعزيه و بر سر و سينه زدن و لباسهاى سياهپوشيدن و ساير لوازم مصيبت هستند.
جمله اى از مورّخين نقل كرده اند كه در سنه سيصد و پنجاه و دو روز عاشورا معزّالدولهديلمى امر كرد اهل بغداد را به نوحه و لطمه و ماتم بر امام حسين عليه السّلام و آنكهزنها موها را پريشان و صورتها را سياه كنند و بازارها را ببندند و بر دكانها پلاسآويزان نمايند و طباخين طبخ نكنند، زنهاى شيعه بيرون آمدند در حالى كه صورتها را بهسياه ديگ و غيره سياه كرده بودند و سينه مى زدند و نوحه مى كردند، و سالها چنين بود واهل سنّت عاجز شدند از منع آن ، لِكَوْنِ السُلْطانِ مَعَ الشّيعَةِ.
و از غرائب آن است كه در نفوس عامّه ناس تاءثير مى كند حتى اشخاصى كهاهل اين مذهب نيستند يا كسانى كه به مراسم شرع عنايتى ندارند چنانچه اين مطلب واضحاست ، و چنين ياد دارم وقتى كتاب (تحفة العالم ) تاءليففاضل بارع سيّد عبداللطيف (498) شوشترى را مطالعه مى كردم ديدم شرحى عجيب ازحال تعزيه دارى آتش پرستان هند نقل كرده كه در روز عاشورا مرسوم مى دارند.
و شيخ جليل و محدّث فاضلنبيل جناب حاج ميرزا محمّدقمّى رحمه اللّه در (اربعين ) فرموده كه احقر در سنه هزار وسيصد و بيست و دو در ايّام عاشورا در طريق كربلا بودم ، دراوّل عاشورا در يعقوبيه كه اكثر اهل آنجا سنّى مذهب بلكه متعصّب هستند در شب نواى نوحهسرائى و اصوات اطفال شنيدم ، از كودكى ازاهل آنجا پرسيدم چه خبر است ؟
به زبان عربى به من جواب گفت : يَنُوحُون عَلَى السّيِّد الْمَظلوم ! گفتم : سيّد مظلومكيست ؟ گفت : سَيّدُنا الْحُسينُ عليه السّلام .
و در بقيّه ايّام عاشورا كه در كردستان بودم ديدم بيابان نشينان كه از مراسم شريعتآگاهى ندارند همه دسته شده اند فرياد يا حسين آنها به فلك مى رود.
و نِعمَ ما قيلَ:
شعر :سر تا سر دشت خاوران سنگى نيست
|
كز خون دل و ديده بر او رنگى نيست
|
در هيچ زمين و هيچ فرسنگى نيست
|
كز دست غمت نشسته دلتنگى نيست
|
و عجب از اين تاءثير مصيبت آن حضرت است در جمادات و نباتات و حيوانات ؛ چنانچه اخباركثيره دلالت دارد بر اينكه كليّه موجودات بر مصيبت جانگداز سيّد مظلومان متاءلم شدند وهر يك بر وضع مترقب از خود گريه كردند و انقلابات كليّه در اجزاء عالم امكان دست دادبه واسطه ارتباط واقعى و مناسبت حقيقى كه عبارت از تلقى فيض الهى است به واسطهآن وجود مقدّس و استمداد از بركات آن ذات همايون درنيل ترقّيات مترقّبه هر يك در كمال طبيعى خود كه با آن جناب دارند و او بر وجهىنمودار شد كه پرده بر روى كار نتوان كشيد، و دوست و دشمن و مؤ من و برهمن همه شهادتدادند و مشاهده كردند.
و چون استيفاى اين اخبار مستدعى وضع كتابى استمستقل و نقل جزئى از آن نيز دراين مختصر شايسته نيست لهذا بهحاصل بعضى از آن اخبار و آثار اشاره مى كنيم .
از حضرت باقر العلوم عليه السّلام مروى است كه گريستند آدميان وجنيان و مرغان ووحشيان بر حسين بن على عليهماالسّلام تا اشك ايشان فرو ريخت .(499)
و از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه چون حضرت ابوعبداللّه عليه السّلامشهيد شد گريستند بر او آسمانهاى هفتگانه و هر چه در آنها است و آنچه مابين آسمان وزمين است و آنچه حركت مى كند در بهشت و جهنم و هر چه ديده مى شود و هر چه ديده نمىشود، و گريستند بر آن حضرت مگر سه چيز الخبر(500).
در ذيل خبرى است كه امام حسن به امام حسين عليهماالسّلام فرمود كه بعد از شهادت توفرود مى آيد در بنى اميّه لعنت خداى و آسمان خون مى بارد و گريه مى كند بر تو همهچيز حتى وحوش در صحراها و ماهيها در درياها.
اخبار حضرت صادق عليه السّلام زراره را به گريستن آسمان و زمين و آفتاب بر آنحضرت چهل صباح گذشت .
شيخ صدوق رحمه اللّه روايت كرده از يك تن ازاهل بيت المقدّس كه گفت : قسم به خدا كه ما اهل بيت المقدس شبقتل حضرت حسين عليه السّلام را شناختيم ، بر نداشتيم از زمين سنگى يا كلوخى ياصخره اى مگر اينكه زير آن خون ديديم كه در غليان است و ديوارها مانند حلقه سرخ شدو تا سه روز خون تازه از آسمان باريد، و شنيديم كه منادى ندا مى كرد در جوفليل (اَتَرْ جُوا اُمَّةً قَتَلَتْ حُسينا) الخ (501).
در طى خطبه اى حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام در هنگام ورود به مدينه و در جمله اى اززيارات حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام و روايات ديگر اشاره به گريه موجودات وانقلاب مخلوقات شده و اخبار عامّه و كلمات اهل سنّت كه شهادت به وقوع آثار غريبه ازاين مصيبت عظمى در آسمان و زمين داده اند نيز بسيار است و از ملاحظه مجموع ، قطع بهدعوى عموم مصيبت مى توان حاصل كرد، از جمله روايات ايشان است در تفسير آيه كريمه(فَما بَكَتْ عَلَيهِمُ السّمآءُ وَالاَرْضُ)(502) كه لمّا قُتِلَ الحُسَيْنُ بَكَتِ السَّماءُ وَبُكائها حُمْرتُها.(503)
اِبْن عَبدَرَبّهِ اندلسى در ذيل حديث وفود محمّدبن شهاب زُهَرى بر عبدالملك مرواننقل كرده كه عبدالملك از زهرى پرسيد چه واقع شد در بيت المقدس روزى كه حضرت حسينعليه السّلام كشته شد؟ زهرى گفت : كه خبر داد مرا فلان كه برداشته نشد در صبحگاهشب شهادت حضرت على بن ابى طالب و جناب امام حسين بن على عليهماالسّلام سنگى ازبيت المقدس مگر اينكه زير آن خون تازه يافتند(504).
در (كامل الزيارات ) مثل اين حديث را از امام محمّدباقر عليه السّلامنقل كرده كه براى هشام بن عبدالملك فرمود،(505) و هم ابن عبدربّه روايت كرده كه چونلشكرگاه حضرت حسين عليه السّلام را غارت كردند طيبى در او يافت شد كه هيچ زنىاستعمال آن نكرد مگر آنكه به برص مبتلا شد.(506)
و حكايت نوشتن قلم فولاد بر ديوار اشعار معروفه : اَتَرْجُوا اُمَّةً قَتَلَتْ حُسَينا.
و حكايت خذف و سفال شدن پولهايى كه راهب داد به جهت گرفتن سر مطهّر كه علماى عامّهنقل كرده اند در سابق شنيدى .
و حكايت مراثى و نوحه گرى جنّيان زيادتر از آن است كه اِحْصاء شود. و شنيدن امّ سلمهدر شب قتل حضرت حسين عليه السّلام مرثيه جن را: اَلا ياعَينُ فَاحْتَفِلى بِجَهْدٍ و شنيدنزُهرى نوحه گرى جنّيان رابه اين ابيات :
شعر :نِساءُ الجِنّ يَبْكينَ نِساءَ الْهاشِمِيّات
|
ويَلْطَمنَ خُدوُدا كالدَّنا نيرِ نَقِيّاتٍ
|
وَيَلْبَسْنَ ثِيابَ السُّودِ بَعدَ الْقَصَبيّات (507)
وهم مرثيه ايشان را به اين كلمات :
شعر :مَسَحَ النّبىُّ جَبينَهُ وَلَهُ بَريقٌ فى الْخُدود
|
اَبَواهُ مِنْ عُلْيا قُريْشٍ جَدُّهُ خَيرُشعر :الْجُدُود(508)
|
در (تذكره سبط) و غيره مسطور است و هم در (تذكره سبط) است كه محمّدبن سعد در(طبقات ) گفته كه اين حُمرت در آسمان ديده نمى شدقبل از كشتن حضرت حسين عليه السّلام و از ابوالفرج جد خود در كتاب (تبصره )نقل كرده كه چون حالت غضبان آن است كه هنگام غضب گونه او سرخ مى شود و اينسرخى دليل غضب و اءماره سخط او است و خداى تعالى از جسمانيّت و عوارض اجسام منزّهاست اثر غضب خود را در كشتن حضرت حسين عليه السّلام به حُمرت افق اظهار كرد و ايندليل بزرگى آن جنايت است .(509)
و در جمله اى از روايات عامّه است كه بعد از شهادت سيّد مظلوم عليه السّلام دو ماه و اگرنه سه ماه ديوارها چنان بودند كه گفتى مُلَطَّخْ به خون بودند و از آسمان بارانى آمدكه اثر وى در جامه ها مدّتى باقى ماند.
و ابراهيم بن محمّد بيهقى در كتاب (محاسن و مساوى ) كه زياده از هزارسال است آن كتاب نوشته شده گفته كه محمّدبن سيرين گفته كه ديده نشد اين حُمرَت درآسمان مگر بعد از قتل امام حسين عليه السّلام و حيض نشد زنى در روم تا چهار ماه مگر آنكهپيسى اندام فرا گرفت او را پس نوشت پادشاه روم به پاشاه عرب كه كشته ايد شماپيغمبر يا پسر پيغمبر را انتهى (510).
هم از ابن سيرين منقول است كه سنگى يافتند پانصدسال قبل از بعثت نبوى صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه بر او به سريانيّه مكتوب بودچيزى كه ترجمه اش به عربيّه اين است :
شعر :اَتَرْجُوا اُمَّةً قَتَلَتْ حُسينا
|
شَفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحَسابِ(511)
|
سليمان بن يسار گفته كه سنگى يافتند بر او مكتوب بود:
شعر :
لابدّ اَنْ تَردَ الْقيامَةَ فاطِمَةُ
|
وَقَميصُها بِدَمِ الْحُسَينِ مُلَطَّخٌ
|
وَيْلٌ لِمَنْ شُفَعآؤُهُ خُصَمآئُهُ
|
وَالصُّورُ فى يَوم الْقيمَةِ يُنْفَخُ(512)
|
در (مجموعه شيخ شهيد) و (كشكول ) و (زُهَر الرّبيع ) و غيره مذكور است كهعقيقى سرخ يافته شد كه مكتوب بود بر آن :
شعر :اَنَادُرُّ مِنَ السَّمآءِ نَثَروُنى
|
يَومَ تَزْويج والِدِ السِّبْطَيْنِ
|
كُنتُ اَنْقى مِنَ اللُّجَينِ بياضا
|
صَبَغَتَني دِماءُ نَحْرِ الحُسَيْنِ(513)
|
سيّد جزائرى در (زُهر الربيع ) فرموده كه يافتم در شهر شوشتر سنگ كوچك زردىكه حفّاران از زمين بر آورده بودند و بر آن سنگ مكتوب بود:
بِسمِ اللّه الرَّحمن الرَّحيم لا اِلهَ اِلا اَللّه محمّدرَسُولُ اللّه ، عَلِىُّ وَلِىُّ اللّه ، لَمّا قُتِلَالْحُسينُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ اَبى طالِب عليه السّلام كُتِبَ بِدَمِهِ عَلى اَرضٍ حَصْباءَ (وَسَيَعْلَمُالذِّينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبوُنَ)(514)(515)
اين گونه مطالب عجيب نباشد؛ چه نظير اين وقايع در زمان ما وقوع يافته چنانچه شيخمحدّث جليل مرحوم ثقة الاسلام نورى - طاب ثراه - خبر داده از شيخ خود مرحوم شيخعبدالحسين طهرانى رحمه اللّه كه وقتى به حلّه رفته بود اتّفاق چنان افتاد كه درختىرا قطع كرده بودند و طولاً آن را با ارّه تنصيف كردند در باطن او در هر شقّى منقوش بودلا اِلهَ اِلا اللّه محمّدرَسُولُ اللّه عَلِىُّ وَلِىُّ اللّه !
عالم فاضل اديب ماهر جناب حاج ميرزا ابوالفضل طهرانى به توسّط والد محقّقش اينقضيّه را نيز از مرحوم شيخ العراقين جناب شيخ عبدالحسيننقل كرده پس از آن فرموده كه من خود در طهران قطعه الماس كوچكى ديدم كه به قدرنصف عدس بيش نيست و در باطن او بر وجهى كه هر كه ببيند قطع مى كند كه به صناعتنيست منقوش بود لفظ مبارك (على ) به ياء معكوس با كلمه كوچكى كه ظاهرا لفظ(يا) باشد كه مجموع (يا على ) بشود و از اينقبيل قصص در سير و تواريخ بسيار است .(516)
و در جمله اى از كتب عامّه است كه در شب قتل حضرت حسين عليه السّلام شنيدند قائلى مىگفت : اَيُّها القاتِلُونَ جَهْلاً حُسينا الخ (517)
و در چند حديث است كه چون امام حسين عليه السّلام شهيد شد آسمان خون باريد و هم واردشده كه آسمان سياه شد به حدّى كه ستاره ها در روز پديدار شد و سنگى برداشته نشدمگر اينكه خون تازه زير آن ديده شد.
و در روايت ابن حجر است آسمان هفت روز بگريست و سرخ شد.(518)
و ابن جوزى از ابن سيرين نقل كرده كه دنيا تا سه روز تاريك بود و بعد از او سرخىدر آسمان پيدا شد.(519)
و در (ينابيع المودّة ) از (جواهر العقدين ) سمهودى روايت كرده كه جماعتى بهعزاى روميان رفته بودند و در كنيسه اى يافتند كه نوشته بود: اَتَرْجُوا اُمَّةً قَتَلَتْحُسَينا الخ پرسيدند كه نويسنده اين كيست ؟ گفتند: ندانيم (520).
و هم در آن كتاب از (مقتل ابى مِخْنَف ) روايت كرده قضاياى عديده از نوحه و مرثيهجنّيان در بين طريق اهل بيت عليهماالسّلام از كوفه به شام ونقل كرده كه چون به دير راهب رسيدند لشكر سر مبارك را بر رُمْحى نصب كردند آوازهاتفى شنيدند كه مى گفت :
شعر :وَاللّه ما جِئْتُكُم حَتّى بَصُرْتُ بِهِ
|
بِالطَفِّ مُنْعَفِرَ الْخَدَّينِ مَنحوُرا
|
وَحَوْلَهُ فِتْيَةٌ تُدْمى نُحُوُرُهُمُ
|
مِثْلُ الْمَصابيحِ يَغْشُونَ الْدُّجى نُورا
|
كانَ الْحُسَيْنُ سِراجا يُسْتَضآءُ بِهِ
|
اللّهُ يَعْلَمُ اَنّى لَمْ اَقُل زُورا(521)
|
و از (شرح همزيّه ) ابن حجر منقول است كه گفته از جمله آيات ظاهره در روزقتل حضرت امام حسين عليه السّلام آن بود كه آسمان خون باريد و اَوانى (ظرفها) بهخون آكنده گشت و هوا چنان سياه شد كه ستارگان ديدار شدند و تاريكى شب چنان شدّتكرد كه مردم را گمان اين شد كه مگر قيامت قيام كرده و ستارگان به يكديگر برخوردندو مختلط شدند و هيچ سنگى برداشته نشد مگر اينكه زير آن خون تازه جوشيدن گرفت ودنيا سه روز ظلمانى و تار بود آنگاه اين حُمرت (522) در او نمايان شد، و گفته شدهكه تا شش ماه طول كشيد و على الدوام بعد از او ديدار شد(523) و قريب به اين مضامينرا سيوطى در (تاريخ الخلفاء) ذكر كرده آنگاه گفته : و (وَرْسى )(524) كه درعسكر ايشان بود خاكستر شد و ناقه اى از عسكر ايشان نحر كردند در گوشت او مانندآتش ديدند و او را طبخ كردند مانند صَبرِ تلخ بود(525).
بالجمله ؛ از اين مقوله كلمات در مطاوى كتب اهل سنّت بيش از آن است كه بتوان در حيطهحصر و احصاء در آورد.