فصل دوم : در كيفيّت دفن اجساد طاهره شهداء
اى امّت بدكار خدا خير ندهد شما را كه رعايت جدّ ما در حق ما نكرديد و در روز قيامت كه ما وشما نزد او حاضر شويم چه جواب خواهيد گفت ؟ ما را بر شتران برهنه سوار كرده ايد ومانند اسيران مى بريد گويا كه ما هرگز به كار دين شما نيامده ايم و ما را ناسزا مىگوئيد و دست برهم مى زنيد و به كشتن ما شادى مى كنيد، واى بر شما مگر نمى دانيد كهرسول خدا و سيّد انبياء صلى اللّه عليه و آله و سلّم جدّ من است . اى واقعه كربلا! اندوهى بر دل ما گذاشتى كه هرگز تسكين نمى يابد. مسلم گفت كه مردم كوفه را ديدم كه بر اطفالاهل بيت رقّت و ترحّم مى كردند و نان و خرما و گردو براى ايشان مى آوردند آناطفال گرسنه مى گرفتند، امّ كلثوم آن نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهانكودكان مى ربود و مى افكند، پس بانگ بر اهل كوفه زد و فرمود: يا اَهْلَ الْكُوفَة ! اِنَّالصَّدَقَةَ عَلَيْنا حَرامٌ؛ دست از بذل اين اشياء بازگيريد كه صدقه بر مااهل بيت روا نيست . زنان كوفيان از مشاهده اين احوال زار زار مى گريستند، امّ كلثوم سر ازمحمل بيرون كرد، فرمود: اى اهل كوفه ! مردان شما ما را مى كشند و زنان شما بر ما مىگريند، خدا در روز قيامت ما بين ما و شما حكم فرمايد. هنوز اين سخن در دهان داشت كه صداى ضجّه و غوغا برخاست و سرهاى شهداء را بر نيزهكرده بودند آوردند، و از پيش روى سرها(349)، سر حسين عليه السّلام راحمل مى دادند وآن سرى بود تابنده و درخشنده ، شبيه ترين مردم بهرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و محاسن شريفش سياهيش مانند شَبَه (350)مشكى بود و بن موها سفيد بود؛ زيرا كه خضاب از عارض آن حضرت جدا شده بود وطلعتش چون ماه مى درخشيد وباد، محاسن شريفش را از راست و چپ جنبش مى داد، زينب را چوننگاه به سر مبارك افتاد جبين خود را بر چوب مقدّممحمل زد چنانچه خون از زير مقنعه اش فرو ريخت و از روى سوزدل با سر خطاب كرد و اشعارى فرمود كه صدر آن اين بيت است : شعر :
و آنچه از مقاتل معتبره معلوم مى شود حمل ايشان بر شتران بوده كه جهاز ايشان پَلاس ورو پوش نداشته بلكه در ورود ايشان به كوفه موافق روايت حذام (يا حذلم ) ابن ستيركه شيخان نقل كرده اند به حالتى بوده كه محصور ميان لشكريان بوده اند چون خوففتنه و شورش مردم كوفه بوده ؛ چه در كوفه شيعه بسيار بوده و زنهائى كه خارجشهر آمده بودند گريبان چاك زده و موها پريشان كرده بودند و گريه و زارى مىنمودند و روايت حذام بعد از اين بيايد. بالجمله ؛ فرزندان احمد مختار و جگر گوشه حيدر را چون اُسراى كفّار با سرهاى شهداءوارد كوفه كردند، زنهاى كوفيان بر بالاى بامها رفته بودند كه ايشان را نظارهكنند. همين كه ايشان را عبور مى دادند زنى از بالاى بام آواز برداشت : مِنْ اَىِّ الاُْسارى اَنْتُنَّ؟ شما اسيران كدام مملكت و كدام قبيله ايد؟ گفتند: ما اسيرانآل محمّديم ، آن زن چون اين بشنيد از بام به زير آمد و هر چه چادر و مقنعه داشت جمع كردو بر ايشان بخش نمود، ايشان گرفتند و خود را به آنها پوشانيدند(352). مؤ لف گويد: كه شيخ عالم جليل القدر مرحُوم حاج ملا احمد نراقى - عطّر اللّه مرقده - دركتاب (سيف الامّة ) از (كتاب ارمياى پيغمبر)نقل كرده كه در اخبار از سيّد الشهداء عليه السّلام درفصل چهارم آن فرموده آنچه خلاصه اش اين است كه چه شد و چه حادثه اى روى داد كهرنگ بهترين طلاها تار شد، و سنگهاى بناى عرش الهى پراكنده شدند، و فرزندان بيتالمعمور كه به اولين طلا زينت داده شده بودند و از جميع مخلوقات نجيب تر بودند چونسفال كوزه گران پنداشته شدند در وقتى كه حيوانات پستانهاى خود را برهنه كرده وبچه هاى خود را شير مى دادند، عزيزان من در ميان امت بى رحمدل سخت چوب خشك شده در بيابان گرفتار مانده اند، و از تشنگى زبانطفل شيرخواره به كامش چسبيده ، در چاشتگاهى كه همه كودكان نان مى طلبيدند چونبزرگان آن كودكان را كشته بودند كسى نبود كه نان به ايشان دهد. آنانى كه در سفره عزّت ، تنعّم مى كردند در سر راهها هلاك شدند، پس واى بر غريبىايشان ، بر طرف شدند عزيزان من به نحوى كه بر طرف شدن ايشان از بر طرف شدنِقوم سدوم عظيم تر شد؛ زيرا كه آنها هر چند بر طرف شدند امّا كسى دست به ايشاننگذاشت ، اما اينها با وجود آنكه از راه پاكى و عصمت مقدّس بودند و از برف سفيدتر واز شير بى غش تر و از ياقوت درخشانتر رويهاى ايشان از شدّت مصيبتهاى دوران متغيّرگشته بود كه در كوچه ها شناخته نشدند؛ زيرا كه پوست ايشان به استخوانها چسبيدهبود(353). فقير گويد: كه اين فقره از كتاب آسمانى كه ظاهرا اشاره به همين واقعه در كوفهباشد معلوم شد سِرّ سؤ ال آن زن مِنْ اَىّ الاُسارى اَنْتُنَ . و اللّه العالم . شيخ مفيد و شيخ طوسى از حذلم بن ستير روايت كرده اند كه گفت : من در ماه محرمسال شصت و يكم وارد كوفه گشتم و آن هنگامى بود كه حضرت على بن الحسينعليهماالسّلام را با زنان اهل بيت به كوفه وارد مى كردند و لشكر ابن زياد بر ايشاناحاطه كرده بودند و مردم كوفه از منازل خود به جهت تماشا بيرون آمده بودند؛ چوناهل بيت را بر آن شتران بى رو پوش و برهنه وارد كردند، زنان كوفه بهحال ايشان رقّت كرده گريه و ندبه آغاز نمودند. در آنحال على بن الحسين عليه السّلام را ديدم كه از كثرت علّت مرض رنجور و ضعيف گشته و(غل جامعه ) بر گردنش نهاده اند و دستهايش را به گردنمغلول كرده اند و آن حضرت به صداى ضعيفى مى فرمود كه اين زنها بر ما گريه مىكنند پس ما را كه كشته است ؟! و در آن وقت حضرت زينب عليهاالسّلام آغاز خطبه كرد، و به خدا قسم كه من زنى با حيا وشرم ، اَفْصَح و اَنْطَق از جناب زينب دختر على عليه السّلام نديدم كه گويا از زبانپدر سخن مى گويد، و كلمات امير المؤ منين عليه السّلام از زبان او فرو مى ريزد، درميان آن ازدحام واجتماع كه از هر سو صدائى بلند بود به جانب مردم اشارتى كرد كهخاموش باشيد، در زمان نفسها به سينه برگشت و صداى جَرَسها ساكت شد(354) آنگاهشروع در خطبه كرد و بعد از سپاس يزدان پاك و درود بر خواجه لَوْلاك فرمود: اى اهل كوفه ، اهل خديعه و خذلان ! آيا بر ما مى گرييد و ناله سر مى دهيد هرگز بازنايستد اشك چشم شما، و ساكن نگردد ناله شما، جز اين نيست كهمثل شمامثل آن زنى است كه رشته خود را محكم مى تابيد و باز مى گشود چه شما نيزرشته ايمان را ببستيد و باز گسستيد و به كفر برگشتيد، نيست در ميان شما خصلتى وشيمتى جز لاف زدن و خود پسندى كردن و دشمن دارى و دروغ گفتن و به سَبْك كنيزانتملّق كردن و مانند اَعدا غمّازى كردن ، مَثَل شمامَثَل گياه و علفى است كه در مَزْبَله روئيده باشد يا گچى است كه آلايش قبرى به آنكرده شده باشد پس بد توشه اى بود كه نفسهاى شما از براى شما در آخرت ذخيرهنهاده و خشم خدا را بر شما لازم كرد و شما را جاودانه در دوزخ جاى داد از پس آنكه ما راكشتيد بر ما مى گرييد. سوگند به خدا كه شما به گريستن سزاواريد، پس بسياربگرئيد و كم بخنديد؛ چه آنكه ساحت خود را به عيب و عار ابدى آلايش داديد كه لوث آنبه هيچ آبى هرگز شسته نگردد و چگونه توانيد شست و با چه تلافى خواهيد كردكشتن جگر گوشه خاتم پيغمبران و سيّد جواناناهل بهشت و پناه نيكويان شما و مَفْزَع بليّات شما و علامت مناهج شما و روشن كننده محجّهشما و زعيم و متكلّم حُجَج شما كه در هر حادثه به او پناه مى برديد ودين و شريعت رااز اومى آموختيد. آگاه باشيد كه بزرگ وِزْرى براى حشر خود ذخيره نهاديد، پس هلاكت ازبراى شما باد و در عذاب به روى در افتيد و از سعى و كوشش خود نوميد شويد ودستهاى شما بريده باد و پيمان شما مورث خسران و زيان باد، همانا به غضب خدابازگشت نموديد و ذلّت و مسكنت بر شما احاطه كرد، واى بر شما آيا مى دانيد كه چهجگرى از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شكافتيد و چه خونى از او ريختيد و چهپردگيان عصمت او را از پرده بيرون افكنديد، امرى فظيع و داهيه عجيب به جا آورديد كهنزديك است آسمانها از آن بشكافد و زمين پاره شود و كوهها پاره گردد و اين كار قبيح ونا ستوده شما زمين و آسمان را گرفت ، آيا تعجّب كرديد كه از آثار اين كارها از آسمانخون باريد؟ آنچه در آخرت بر شما ظاهر خواهد گرديد از آثار آن عظيم تر و رسواترخواهد بود؛ پس بدين مهلت كه يافتيد خوشدل و مغرور نباشيد؛ چه خداوند به مكافاتعجلت نكند، و بيم ندارد كه هنگام انتقام بگذرد و خداوند در كمينگاه گناهكاران است . راوى گفت : پس آن مخدّره ساكت گرديد و من نگريستم كه مردم كوفه از استماع اين كلماتدر حيرت شده بودند و مى گريستند و دستها به دندان مى گزيدند. و پيرمردى را هم ديدم كه اشك چشمش بر روى و مو مى دويد و مى گفت : شعر :
و از براى فاطمه دختر امام حسين عليه السّلام و امّ كلثوم نيز دو خطبهنقل شده لكن مقام را گنجايش نقل نيست . سيّد بن طاوس بعد از نقل آن خطبه فرموده كه مردم صداها به صيحه و نوحه بلند كردندو زنان گيسوها پريشان نمودند و خاك بر سر مى ريختند و چهره ها بخراشيدند وطپانچه ها بر صورت زدند و نُدبه به ويل و ثبور آغاز كردند و مردان ريشهاى خود راهمى كندند و چندان بگريستند كه هيچگاه ديده نشد كه زنان و مردان چنين گريه كردهباشند. پس حضرت سيّد سجاد عليه السّلام اشارت فرمود مردم را كه خاموش شويد و شروعفرمود به خطبه خواندن پس ستايش كرد خداوند يكتا را و درود فرستاد محمّد مصطفىصلى اللّه عليه و آله و سلّم را پس از آن فرمود كه : ايّها النّاس ! هركه مرا شناسد شناسد و هر كس نشناسد بداند كه منم على بن الحسين بنعلى بن ابى طالب عليهماالسّلام منم پسر آن كس كه او را در كنار فرات ذبح كردند بىآنكه از او خونى طلب داشته باشند، منم پسر آنكه هتك حرمت او نمودند و مالش را بهغارت بردند و عيالش را اسير كردند، منم فرزند آنكه او را بهقتل صَبْر كشتند(357) و همين فخر مرا كافى است . اى مردم ! سوگند مى دهم شما رابه خدا آيا فراموش كرديد شما كه نامه ها به پدر من نوشتيد چون مسئلت شما را اجابتكرد از در خديعت بيرون شديد، آيا ياد نمى آوريد كه با پدرم عهد و پيمان بستيد و دستبيعت فرا داديد آنگاه او را كشتيد و مخذول داشتيد، پس هلاكت باد شما را براى آنچه براىخود به آخرت فرستاديد، چه زشت است راءيى كه براى خود پسنديديد، با كدام چشمبه سوى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نظر خواهيد كرد هنگامى كه بفرمايدشماها را كه كشتيد عترت مرا و هتك كرديد حرمت مرا و نيستيد شما از امّت من . چون سيّد سجاد عليه السّلام سخن بدين جا آورد صداى گريه از هر ناحيه و جانبى بلندشد، بعضى بعضى را مى گفتند هلاك شويد و ندانستيد. ديگرباره حضرت آغاز سخن كردو فرمود: خدا رحمت كند مردى را كه قبول كند نصحيت مرا و حفظ كند وصيّت مرا در راه خدا ورسول خدا و اهل بيت او؛ چه ما را با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم متابعتىشايسته و اقتدائى نيكو است . مردمان همگى عرض كردند كه يابن رسول اللّه ! ما همگى پذيراى فرمان توئيمونگاهبان عهد و پيمان و مطيع امر توئيم و هرگز از تو روى نتابيم و به هر چه امرفرمائى تقديم خدمت نمائيم و حرب كنيم با هر كه ساخته حرب تست و از در صلح بيرونشويم با هر كه با تو در طريق صلح و سازش است تا هنگامى كه يزيد را ماءخوذ داريمو خونخواهى كنيم از آنانكه با تو ظلم كردند و بر ما ستم نمودند حضرت فرمود: هيهات ! اى غدّاران حيلت اندوز كه جز خدعه و مكر خصلتى به دست نكرديد ديگر من فريبشماها را نمى خورم مگر باز اراده كرده ايد كه با من روا داريد آنچه با پدران من به جاآورديد، حاشا و كلاّ به خدا قسم هنوز جراحاتى كه از شهادت پدرم در جگر ودل ما ظاهر گشته بهبودى پيدا نكرده ؛ چه آنكه ديروز بود كه پدرم بااهل بيت شهيد گشتند. و هنوز مصائب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و پدرم و برادرانم مرا فراموشنگشته و حُزن و اندوه بر ايشان در حلق من كاوش مى كند و تلخى آن در دهانم و سينه امفرسايش مى نمايد، و غصّه آن در راه سينه من جريان مى كند، من از شما همى خواهم كه نهبا ما باشيد و نه برما، و فرمود: شعر :
شعر :
|