بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب منتهی الامال قسمت اول, حاج شیخ عباس قمی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAB10001 -
     BAB10002 -
     BAB10003 -
     BAB10004 -
     BAB10005 -
     BAB10006 -
     BAB10007 -
     BAB10008 -
     BAB10009 -
     BAB10010 -
     BAB10011 -
     BAB10012 -
     BAB10013 -
     BAB10014 -
     BAB10015 -
     BAB10016 -
     BAB10017 -
     BAB10018 -
     BAB10019 -
     BAB10020 -
     BAB20001 -
     BAB20002 -
     BAB30001 -
     BAB30002 -
     BAB30003 -
     BAB30004 -
     BAB30005 -
     BAB30006 -
     BAB30007 -
     BAB30008 -
     BAB30009 -
     BAB30010 -
     BAB30011 -
     BAB30012 -
     BAB40001 -
     BAB40002 -
     BAB40003 -
     BAB40004 -
     BAB40005 -
     BAB40006 -
     BAB40007 -
     BAB50001 -
     BAB50002 -
     BAB50003 -
     BAB50004 -
     BAB50005 -
     BAB50006 -
     BAB50007 -
     BAB50008 -
     BAB50009 -
     BAB50010 -
     BAB50011 -
     BAB50012 -
     BAB50013 -
     BAB50014 -
     BAB50015 -
     BAB50016 -
     BAB50017 -
     BAB50018 -
     BAB50019 -
     BAB50020 -
     BAB50021 -
     BAB60001 -
     BAB60002 -
     BAB60003 -
     BAB60004 -
     BAB60005 -
     BAB60006 -
     BAB60007 -
     BAB60008 -
     BAB60009 -
     BAB60010 -
     BAB60011 -
     BAB60012 -
     BAB60013 -
     BAB70001 -
     BAB70002 -
     BAB70003 -
     BAB70004 -
     BAB70005 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT201 -
     FOOTNT301 -
     FOOTNT302 -
     FOOTNT303 -
     FOOTNT401 -
     FOOTNT501 -
     footnt502 -
     footnt503 -
     FOOTNT601 -
     FOOTNT701 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ديـگـر حـديـث بـسـاط است كه سير دادن آن جناب باشد جمعى از اصحاب را در هوا و بردنايـشـان را بـه نزد كهف اصحاب كهف و سلام كردن اصحاب بر اصحاب كهف و جواب ندادنايـشـان جـز امـيـرالمـؤ مـنين عليه السّلام را و تكلّم نمودن ايشان با آن حضرت و ديگر طلاكـردن آن جـنـاب كـلوخـى را بـراى وام خـواه (59) و حـكم كردن او به عدم سقوطجِدارى كه مُشْرِف بر انهدام بود و آن حضرت در پاى آن نشسته بود و ديگر نرم شدن آهنزره در دسـت او چـنـانـچه خالد گفته كه ديدم آن جناب حلقه هاى درع خود را با دست خويشاصـلاح مى فرمود و به من فرمود كه اى خالد، خداوند به سبب ما و به بركت ما آهن را دردسـت د اوُد نـرم سـاخـت . و ديـگـر شـهـادت نخلهاى مدينه به فضليت آن جناب و پسر عمّ وبرادرش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و فرمودن پيغمبر صلى اللّه عليه و آلهو سلّم به آن حضرت كه يا على ! نخل مدينه را (صيحانى ) نام گذار، كه فضيلت من وتـو را آشـكـار كـردنـد. و ديـگر سبز شدن درخت امرودى به معجزه آن حضرت و اژدها شدنكـمان به امر آن حضرت و از اين قبيل زياده از آن است كه اِحْصاء شود و سلام كردن شَجَرو مـدر بـه آن جـنـاب در اراضـى يـمـن و كـم شدن فرات هنگام طغيان آن به امر آن حضرت.(60)
و ديـگـر مـعـجـزات آن حضرت است متعلّق به مَرضى و مَوْتى مانند ملتئم شدن دست مقطوعهـشـام بـن عـدىّ همدانى در حرب صفّين و ملتئم فرمودن او دست مقطوع آن مرد سياهى كه ازمـحـبـّان آن جـنـاب بـود و بـه امر آن حضرت قطع شده بود هنگامى كه سرقت كرده بود. وديـگـر سـخـن گـفـتـن جـمـجـمـه يـعـنـى كـلّه پـوسـيـده بـا آن حـضـرت در اراضـىبـابـل و در آن و مـوضـع مـسـجـدى بـنـا كـردنـد(61) والحال آن موضع در نزديكى مسجد ردّ شمس در نواحى حلّه معروف است .(62) و در(تـحـيـّة الزّائر) و (هـديـّه ) بـه مـسـجـد ردّ شـمـس و جـمـجمه اشارتى به شرح رفته(63) و ديـگـر حـكـايت زنده كردن آن سام بن نوح را و زنده گردانيدن اصحابكهف را در حديث بساط چنانكه به آن اشارت شد.
و از حـضـرت امـام مـحـمـد بـاقـر عـليـه السـّلام مـنـقـول اسـت كـه وقـتـىرسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم مريض شد اميرالمؤ منين عليه السّلام جماعتى ازانـصـار را در مـسـجـد ديـدار كـرد و فـرمـود: دوسـت داريـد كـه حـاضـر خـدمـترسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شويد؟ گفتند: بلى ، پس ايشان را بر در سراىآن حـضـرت آورد و اجـازه خـواسـتـه حـاضـر مجلس ساخت و خود بر بالين حضرت مصطفىصـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم در نـزد سـر آن بـزرگـوار نـشـست و دست مبارك بر سينهپـيـغـمـبـر صـلى اللّه عليه و آله و سلّم گذاشت و فرمود: اُمَّ مِلدَمٍ! اُخْرُجى عَنْ رَسُولِ اللّهِصـَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ. و تب را فرمود كه بيرون شو، در زمان تب از بدن پيغمبر صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم بـيـرون شـد و آن حـضـرت بـرخـاسـت و نشست و فرمود: اى پسرابوطالب ! خداوند چندان ترا خصال خير عطاء فرمود كه تب از تو هزيمت مى كند. وَلَنِعْمَما قيلَ: (قائل مَقْصُوره عَبْدى است ).
شعر :

مَنْ ز الَتِ الْحُمّى عَنِ الطُهْرِبِهِ
مَنْ رُدَّتِ الشَّمْسُ لَهُ بَعْدَ الِعِشا
مَنْ عَبَّرَ الْجَيْشَ عَنِ الْمآءِ وَلَمْ
يُخْشَ عَلَيْهِ بَلَلٌ وَلا نَدى (64)
و نيز ابن شهر آشوب رحمه اللّه روايت كرده است از عبدالواحد بن زيد كه گفت : در خانهكـعـبـه مـشـغـول بـه طواف بودم دخترى را ديدم كه براى خواهر خود سوگند ياد كرد بهاميرالمؤ منين عليه السّلام به اين كلمات :
لا وَحـَقِّ الْمـُنـْتـَجـَبِ بـِالْوَصـِيَّةِ، الْحـاكـِمِ بـِالسَّوِيَّةِ، الْع ادِلِ فـىِ الْقـَضِيَّةِ، الْع الىالْبَيِّنَةِ زَوْج فاطِمَةِ الْمَرْضِيَّةِ م ا كانَ كذَا.
مـن در تـعـجـّب شـدم كـه دختر به اين كودكى چگونه اميرالمؤ منين عليه السّلام را به اينكلمات مدح مى كند، از او پرسيدم كه آيا على عليه السّلام را مى شناسى كه بدين تمجيداو را يـاد مـى كـنـى ؟ گـفت : چگونه نشناسم كسى را كه پدرم در جنگ صِفّين در يارى اوكـشـتـه گشت و از پس آن كه ما يتيم گشتيم آن حضرت روزى به خانه ما درآمد و به مادرمفـرمـود: چـون اسـت حـال تـو اى مـادر يـتـيـمان ؟ مادرم عرض كرد: به خير است ؛ پس مرا وخـواهـرم را كـه ايـنـك حـاضـر اسـت بـه نـزد آن حضرت حاضر ساخت و مرض آبله چشم مرانابينا ساخته بود چون نگاهش به من افتاد آهى كشيد و اين دو شعر را قرائت فرمود:
شعر :
ما اِنْ تَاَوَّهْتُ مِنْ شَىْءٍ رُزِئْتُ بِهِ
كَما تَاَوَّهْتُ لِلاَطفالِ فيِ الصِّغَرِ
قَدْ ماتَ والِدُهُم مَنْ كانَ يَكْفِلُهُمْ
فيِ النّآئب اتِ وَفيِ الاَسْفارِ وَالحَضَرِ
آنگاه دست مبارك بر صورت من كشيد، در زمان به بركت دست معجز نماى آن حضرت چشم منبينا شد چنانكه در شب تاريك شتر رميده را از مسافت بعيده ديدار مى كنم .(65)
ديگر معجزات آن حضرت است در تعذيب و هلاكت جماعتى كه به خصومت و دشمنى آن حضرتقـيـام نـمودند مانند هلاكت مردى كه سبّ آن حضرت مى نمود به زير پاى شتر و كور شدنابـوعـبداللّه المحّدث كه منكر فضل آن حضرت بود و به صورت سگ شدن خطيب دمشقى وبه صورت خنزيز شدن ديگرى و سياه شدن روى مرد ديگر و بيرون آمدن گاوى از شطّو كـشـتـن خـطـيـب بـدگـو را در واسـط و فشردن آن حضرت گلوى بدگوئى را در خواب وقطران شدن بول مرد بدگوئى و هلاك جمع بسيارى در خواب كه آن حضرت را ناسزا مىگـفـتند مانند احمد بن حمدون موصلى و مذبوح شدن همسايه محمّد بن عَبّاد بصراوى و غيرايـشـان از جماعت ديگر كه در دنيا چاشنى عذاب الهى را چشيدند به جهت آنكه آن حضرت راسَبّ مى كردند. و كور شدن مردى كه تكذيب آن حضرت مى نمود و تعذيب حارث بن نعمانفـِهـْرى (66) كـه از قـبـولى مـولائيت جناب امير عليه السّلام سرتافت و كراهتشـديـد از آن ظـاهـر نـمـود. و احـقـر قضيّه آن را از ثَعْلَبى و سائر ائمّه سنّيّه در (فيضقـديـر) نـقـل نـمـودم و عـقـد اعـتـراضـات ابـن تيميّه حرّانى را بر اين حديث شريف مبتور وخرافات او را هباءً منثور نمودم .
و ديـگـر از مـعـجـزات آن حضرت است كه بعد از شهادت آن بزرگوار و جمله اى از آنها ازقبر شريفش ظاهر شده .
و ديـگر از معجزات آن حضرت اِخبار آن حضرت است از اَخبار غيب كه بعد از اين به جمله اىاز آنها اشارت خواهد شد ان شاء اللّه تعالى .
بـالجـمـله ؛ مـعـجـزات آن حـضـرت واضـح و روشـن اسـت كـه هـيـچ كـس رامـجـال انـكـار آن نيست ، يا اباالحَسَن ! يا اميرالمؤ منين ! بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى ، توئى آن كسكـه دشـمـنـانـت پـيـوسـتـه سـعـى مـى كـردنـد در خـامـوش كـردن نـورفـضـايـل تـو و دوسـتـانـت را يـارائى ذكـر مـنـاقـب نـبـود و بـه جـهـت تـرس و تقيّه كتمانفـضـل تـو مـى نـمـودنـد و بـا ايـن حـال ايـن قـدر از مـعـجـزات وفضائل جنابت بر مردم ظاهر شد كه شرق و غرب عالم را فرا گرفت و دوست و دشمن بهذكر مدائح و مناقب رطب اللسان و عذب البيان گشتند. عَرَبيّه :
شعر :
شَهِدَ الاَنامُ بِفَضْلِهِ حَتَّى الْعِد ى
وَالْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الاَعْد اءُ
ابـن شـهـر آشـوب نقل كرده كه اعرابيّه را در مسجد كوفه ديدند كه مى گفت : اى آن كسىكه مشهورى در آسمانها و مشهورى در زمينها و مشهورى در دنيا و مشهورى در آخرت ، سلاطينجـور و جبابره زمان همّت بر آن گماشتند كه نور ترا خاموش كنند خدا نخواست و روشنىآن را زيـادتر گردانيد. گفتند: از اين كلمات چه كس را قصد كرده اى ؟ گفت : اميرالمؤ منينعليه السّلام را، اين بگفت و از ديده ها غايب گشت .(67)
به روايات مستفيضه از شَعْبى روايت شده كه مى گفت پيوسته مى شنيدم كه خُطباى بنىامـيـّه بـر مـنـابـر سـَبّ امـيرالمؤ منين عليه السّلام مى كردند و از براى آن حضرت بد مىگـفـتـنـد بـا ايـن حال ، گويا كسى بازوى آن جناب را گرفته به آسمان بالا مى برد ورفـعـت و رتـبـت او را ظاهر مى نمود. و نيز مى شنيديم كه پيوسته مدائح و مناقب اسلاف وگـذشـتـگان خويش را مى نمودند و چنان مى نمود كه مردارى را بر مردم مى نمودند و جيفهاى را ظاهر مى كردند يعنى هرچه مدح و خوبى گذشتگان خود مى كردند بدى و عفونت آنهابـيـشـتـر ظـاهـر مـى شـد و ايـن نـيـز خـرق عـادت و مـعـجـزه آشـكـار اسـت و اگـرنـه با اينحـال ، بـايـد فـضـيـلتـى از آن جـنـاب ظـاهـر نـشـود و نـور او خـامـوش شـود بـلكـهبـَدَل مـنـاقـب مـثـالب مـوضـوعـه مـنـتـشـر شـود نـه آنـكـهفـضـائل و مـنـاقـب او شـرق و غـرب عـالم را مملو كند و جمهور مردم و كافّه ناس از دوست ودشـمـن قـهرا مدح او را گويند:(يُريدوُنَ اَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَيَاْبَى اللّهُ اِلاّ اَنْيُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ.)(68)
از اين سان است كثرت نسل و ذَرارى و اولادهاى آن جناب كه پيوسته خلفاى جور و دشمنانو جبابره زمان همّت بر آن گماشتند كه ايشان را از بيخ بركنند و نام و نشانى از ايشانبـاقى نگذارند و چه بسيار از علويّين را شهيد كردند و به انواع سختيها ايشان را عذابنـمـودند بعضى را به تيغ و شمشير و برخى را به جوع و عطش كشتند و كثيرى را زندهدر بـيـن اسـطـوانـه و جـِدار و تـحـت اَبـْنـِيـَه نـهـادنـد و بـسـيـارى را در حـبـس ونكال مسجون نمودند(69) و قليلى كه از دست ايشان جستند از ترس جان از بلادخـويـش غـربـت و دورى اخـتـيـار كردند و در مواضع نائيه و بيابان قفر دور از آبادانى وعـمـران مـتـفرق شدند و مردم نيز از ترس جان خويش و به جهت تقرّب نزد جبابره زمان ازايشان دورى كردند و با اين حال ، بحمدللّه تعالى در تمام بلاد و در هر شهر و قريه ودر هـر مـجـلس و مـجـمـعـى آن قدر مى باشند كه حصر ايشان نتوان نمود و از تمامى ذَرارىپـيـغـمـبـران و اوليـاء و صـالحـان بـلكـه از ذَرارى هر يك از مردمان بيشتر و فزونتر مىباشند و اين نيز خرق عادت و معجزه باهره باشد.(70)
خبردادن حضرت على عليه السّلام از امور غيبى
وجـه دوازدهـم : اِخـبـار آن حـضـرت اسـت از اخبار غيبيّه و آن اخبار زياده از آن است كه اِحْصاءشود و اين احقر به ذكر چند موردى از آن اشارت مى كنم .
نخستين : كَرّة بعد كَرَّة خبر داد كه ابن ملجم (فرق ) مرا با تيغ مى شكافد و ريش مرا ازخون سرم خضاب مى كند. و ديگر خبرداد از شهادت امام حسين عليه السّلام به زهر و بسياروقـت از شـهـادت فـرزنـدش حـسـيـن عـليـه السـّلام خـبـر مـى داد، و هـنـگـام عـبـور از كربلامـقـتـل مردان و مقام زنان و مناخ شتران را بنمود و خبر داد براء بن عازب را از درك كردن اوزمان شهادت حسين عليه السّلام را و يارى نكردن او آن حضرت را. و ديگر خبر داد از حكومتحـَجـّاج بـن يـوسـف ثـَقَفى و از يوسف بن عمرو از فتك و خويريزى ايشان ، و خبر داد ازخـوارج نـهـروان و عـبـور نـكـردن ايـشـان از نـهـر و خـبـر داد ازقـتـل ايـشـان ، و از كشته شدن ذى الثّديه سركرده خوارج و خبر داد از عاقبت امور جمعى ازاصـحـاب خـويـش كـه هـر يـك را چـسـان مـى كـُشـنـد، چنانكه خبر داد از بريدن دست و پاىجويرية بن مسهر و رُشيد هَجَرى و به دار كشيدن ايشان را، و خبر داد از كيفيّت شهادت ميثمتـمّار و به دار كشيدن او را بر دارى كه از نخلى بود كه تعيين آن فرمود و بودن آن داردر نـزد خـانـه عـمـروبـن حـريـث . و خـبـر داد بـه كـشـتـه شـدن قـنـبـر وكـمـيـل و حُجر بن عَدى و غيره و خبر داد از نمردن خالد بن عرفطه و رئيس شدن او بر جيشضلالت و خبر داداز قتال ناكثين و قاسطين و مارقين و خبر داد از مكنون طلحه و زبير هنگامىكـه بـه جـهـت نـكـث بـيـعـت و تهيّه جنگ با آن حضرت به جانب مكّه خواستند بروند و گفتندخـيـال عـُمـْره داريـم . و نـيـز خـبـر داد اصحاب خويش را كه بعد از اين طلحه و زبير را بالشكر فراوان ملاقات كنيد. و خبر داد از وفات سلمان در مدائن هنگام رحلت سلمان و خبر داداز خلافت بنى اميّه و بنى عبّاس و اشاره فرمود به اَشْهَر اوصاف و خصايص بعض خلفاءبـنـى عـبـّاس مـانـنـد راءفـت سـفّاح (1)(71) و خونريزى منصور(2) و بزرگىسـلطـنـت رشـيـد(5) و دانـائى مـاءمـون (7) و كـثـرت نـصـب و عـنـادمـتـوكـّل (10) و كـشـتـن پـسـر او، او را و كـثـرت تـَعـَب و زحـمـت مـعـتـمـد (15) بـه جـهـتاشـتـغـال او به حروب و جنگ با صاحب زنج و احسان معتضد (16) با علوييّن و كشته شدنمـقـتـدر (18) و اسـتـيلاء سه فرزند او بر خلافت كه (راضى ) و (متّقى ) و (مطيع )بـاشـنـد و غـيـر ايـشـان چـنانكه بر اهل تاريخ و سِيَر مخفى نيست و اين اخبار در اين خطبهشريفه است كه آن حضرت فرموده :
وَيـْلُ له ذِهِ الاُمَّةِ مـِنْ رِجـالِهـِمْ الشَّجَرَةُ الْمَلْعُونَةُ الّتي ذَكَرَها رَبُّكُمْ تَعالى اَوَّلُهُمْ خَضْرآءُ وَآخِرُهُمْ هَزْمآءُ، ثُمّ يَلي بَعْدَهُمْ اَمْرَ ه ذِهِ الاُمَّةِ رِجالٌ اَوَّلُهُمْ اَرْاَفُهُمْ وَ ث انيهِمْ اَفْتَكُهُمْ و خامِسُهُمْكـَبـْشـُهـُمْ وَسـابـِعـُهُمْ اَعْلَمُهُمْ وَعاشِرُهُمْ اَكْفَرُهُمْ يَقْتُلُهُ اَخَصُّهُمْ بِهِ وَخامِسُ عَشَرُهُمْ كَثيرُالْعـَنـآءِ قـَليـلُ الْغِنآءِ سادِسُ عَشَرُهُمْ اَقْضاهُمْ لِلذِّمَمِ وَ اَوْ صَلُهُمْ لِلّرَحِمِ كَانّي اَرى ث امِنَعـَشـَرِهـِمْ تـَفـْحُص رِجْلاهُ في دَمِهِ بَعْدَ اَنْ يَاْخُذُهُ جُنْدُهُ بِكَظْمِهِ مِنْ ولْدِهِ ثَلاثُ رِجالٍ سيرَتُهُمْسيرَةُ الضَّلالِ.
تا آخر خطبه كه اشاره فرموده به كشته شدن مستعصم در بغداد چنانكه فرموده :
لَكـَاَنـّي اَر اهُ عـَلى جـِسـْرِ الزَّوْراءِ قـَتـيـلاً ذلِكَ بـِمـا قَدَّمَتْ يَد اكَ وَاَنَّ اللّه لَيْسَ بِظلا مٍلِلْعَبيدِ.(72)
و ديـگـر خـبر داد از وقوع فتنه ها در كوفه و كشته شدن يا مبتلا به بلاهاى شاغله شدنسركردگان ظلم كه در كوفه عَلَمْ ظلم و ستم افراشته سازند در آنجا فرموده :
كَاَنّى بِكِ ي ا كُوفَةُ تُمَدّينَ مَدَّا الاَديمِ الْعُك اظى .
تـا آنـكـه مـى فـرمـايد: وَاِنّي لاََعْلَمُ وَاللّهِ اَنَّهُ لا يُريدُ بِكِ جَبّارٌ بِسُوءٍ اِلاّ رَماهُ اللّه بِقاتِلٍ اَو اِبْتَلا هُ اللّهُ بِشاغِلٍ.(73)
و چـنـيـن شد كه آن حضرت خبر داده بود و زياد بن ابيه و يوسف بن عمرو و حجّاج ثقفى وديـگـران كـه در كـوفـه بـنـاى تـعـدّى و ظـلم نـهـادنـد ابتلاء آنها و هلاكت و مردن آنها بهبدترين حالى در موضع خود به شرح رفته .
و ديگر خبر داد مردم را از عرض كردن معاويه بر ايشان سبّ كردن آن حضرت را، و خبر دادابـن عـبـّاس را در (ذى قار) از آمدن لشكرى از جانب كوفه براى بيعت با جنابش كه عددآنـهـا هـزار بـه شمار مى رود بدون كم و زياد، و خبر داد(74) از لشكر هُلاكو وفـتـنـه هـاى ايـشـان ، و در خـطـبـه اى كه در وقعه جمل در بصره خواند اشارت فرمود بهقـتـل مـردم بـصـره بـه دسـت زنـگـيـان و اخـبـار فـرمـود ازدَجّال و حوادث جهان (75) وديگرخبر داد از غرق شدن بصره چنانكه فرمود:
وَاَيـْمُ اللّهِ لَتـُغـْرقـَنَّ بـَلْدَتـُكـُمْ حـَتـّى كـَانّي اَنْظُرُ اِلى مَسْجِدِه ا كَجُؤ جُوءِطَيْرٍ في لُجَّةِبَحْرٍ.(76)
و خـبـر داد ازبـنـاء شـهـر بـغـداد، و ديـگـر خـبـر داد ازمـَآل امـر عـبـداللّه بـن زبـير وَقَوْلُهُ فيه : خَبُّ ضَبُّ يَرُومُ اَمْرا وَلا يُدْرِكْهُ يَنْصَبُ حِب الَةَالدّينِ لاِصْطِي ادِ الدُّنيا وَهُوَ بَعْدُ مَصْلُوب قُريْشٍ.
و ديگر خبر داد كه سادات بنى هاشم چون ناصر و داعى و غير ايشان خروج خواهند كرد وفـرمـوده : اِنَّ لاَِّلِ مـُحَمّدٍ بالطّالقانِ لَكَنْزا سَيُظْهِرُهُ اللّهُ اذا ش اءَ دُع اةٌ حَتّى تَقُومَ بِإ ذنِاللّه فَتَدْعُوا اِل ى دين اللّهِ.
و خبر داد از مقتل نفس زكيّه محمّد بن عبداللّه محض در احجار زيت مدينه ؛
فى قولِهِ: اَنَّهُ يُقْتَلُ عِنْدَ اَحْجارِ الزَّيْتِ.
و هـمچنين خبر داد از مقتل برادر محمّد ابراهيم در زمين باخمرا كه موضعى است مابين واسط وكوفه آنجا كه مى فرمايد: بِب اخَمْر آ يُقْتَلُ بَعْدَ اَنْ يَظْهَرَ وَ يُقْهَرُ بَعْدَ اَنَ يَقْهَرَ.
و هم در حق او فرموده :
يَاْتِي هِ سَهْمٌ غَربٌ يَكُونُ فيهِ مَنِيَّتُهُ فَي ابَؤُسَ الّر امى شَلَّتْ يَدُهُ وَ وَهَنَ عَضُدُهُ.
و ديـگر خبر داد از مقتولين فخّ و از سلطنت سلاطين علويه در مغرب و از سلاطين اسماعيليّهكقوله :
ثُمَّ يَظْهَرُ صاحِبُ الْقَيْرو انِ اِلى قَوْلِهِ مِنْ سُلا لَةِ ذِى الْبَدآءِ المُسَجّى بِالرِّد آءِ.
و خبر داد از سلاطين آل بويه .
وقـَوله فـيـهـِم : وَ يـَخـْرُجُ مـِنْ دَيـْلمان بَنُوا الصَّيّادِ وقوله فيهم : ثُمَّ يَسْتَشْرى اَمْرُهُمحَتّى يَمْلِكُوا الزَّوْر آء وَيَخْلَعُوا الْخُلَف اء.
و خـبـر داد از خـلفـاى بنى عبّاس و على بن عبداللّه بن عبّاس جدّ عبّاسييّن را (اَباالاملاك )فـرمـود. و در واقـعـه صـفـّيـن كـه مـابـيـن آن حـضـرت و مـُعـاويـهارسـال رسـل و رسـائل بـود در يـكـى از مـكـتوبات خود آن حضرت از اخبار غيب بسى اخبارفـرمـود از جـمـله در خـاتـمـه آن ، مـعـاويـه را مـخـاطـب داشـتـه كـهرسـول خـدا صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم مرا خبر داد: زود باشد كه موى ريش من به خونسـرم خضاب گردد و من شهيد شوم و بعد از من سلطنت امّت به دست گيرى و فرزندم حسنرا از دَر غدر و خديعت به سمّ ناقع شهيد كنى و از پس تو يزيد فرزند تو به دستيارىو هـمـدسـتـى پـسـر زانـيه ـ كه ابن زياد باشد ـ حسين پسرم را شهيد سازد و دوازده تن ازائمـه ضـلالت از اولاد ابـى العـاص و مـروان بن الحكم بعد از تو والى بر امّت شوند؛چـنـانـكـه رسـول خـدا صـلى اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب نمودار شد و ايشان را بهصـورت بـوزينه ديد كه بر منبر او مى جهند و امّت را از شريعت باز پس مى برند؛ پسفـرمـود: آنـگـاه جـماعتى كه رايات ايشان سياه و عَلَمهاى سياه علامت دارند ـ كه بنى عبّاسمـراد اسـت ـ خـلافـت و سـلطـنـت را از ايـشـان باز گيرند و بر هر كس از اين جماعت كه دستيابند از پاى درآورند و به كمال ذلّت و خوارى ايشان را بكشند.
آنـگـاه حـضـرت اخـبـار فـرمـود بـه مـغـيـّبـات بـسـيـار از امـردجّال و پاره اى از ظهور قائم آل محمّد عليهماالسّلام و در آخر مكتوب مرقوم فرمود: همانا منمـى دانـم كـه ايـن كـاغـذ بـراى تـو نـفـعـى و سـودى نبخشد و حظّى از آن نبرى مگر اينكهفـرحـنـاك شـوى بـه اخـبـار مـن از سلطنت تو و فرزند تو لكن آنچه باعث شد مرا كه اينمـكـتوب را براى تو نگاشتم آن بود كه كاتب خود را گفتم كه آن را نسخه كند كه شايدشـيـعـه و اصـحـاب مـن از آن نـفـع بـرند يا يك تن از كسانى كه نزد تو مى باشند آن رابـخوانند بلكه از گمراهى روى برتابد و طريق هدايت پيش گيرد و هم حجّتى باشد ازمن بر تو.(77)
مؤ لّف گويد: كه شرح غالب اين اخبار غيبيّه در اين كتاب مبارك و تتمّه آن هر يك در موقعخود مذكور خواهد شد ان شاء اللّه تعالى .
استجابت دعاهاى على عليه السّلام
وجـه سيزدهم : استجابت دعوات آن حضرت است ؛ چنانچه به طُرُق بسيار معتبره ثابت شدهنـفـريـن آن حـضـرت در حـقّ بـُسـْر بـن ارطـاة بـه اخـتـلاطعـقـل و اسـتـجـابت دعاى آن حضرت در حق او و نفرين نمودن او در حق مردى كه جاسوسى مىكرد و اخبار آن حضرت را به معاويه مى رسانيد پس كور شد، و نفرين كرد در حقّ طلحه وزبـيـر كـه بـه كمال ذلّت و زشتى كشته گردند و بميرند، و دعاى آن جناب در حقّ ايشانمستجاب شد و زبير را، عمروبن جُرموز در وقت خواب به ضرب شمشير بكشت و جسدش ‍ رادر خاك كرد(78) و طلحه را، مروان بن الحكم تيرى زد و به سبب آن رگ اكحلشگـشـوده گـشـت و در مـيـان بـيـابان در آفتاب سوزان به تدريج خون از بدنش ‍ رفت تابـمـرد و خـود طـلحـه مـى گـفـت كـه هـيـچ مـرد قـرشـىمثل من خونش ضايع نگشت .(79)
و از روايـات اهـل سـنـت ثـابـت اسـت كـه اميرالمؤ منين عليه السّلام استشهاد فرمود جمعى ازصـحـابـه را بـر حـديـث غـديـر تـمـامـى شـهـادت دادنـد كـه شـنـيـدنـدرسـول خـدا صـلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود در خُمّ غدير (مَنْ كُنْتُ مَوْلا هُ فَعَلِىُّ مَوْلاهُ). مـگر چند نفر كه كتمان كردند و به اخفاى آن پرداختند، آن حضرت در حقّ ايشان نفرينكرد پس ‍ به دعاى آن حضرت ، سزاى خود يافتند يعنى بعضى به كورى و بعضى بهبـَرَص ‍ مـبتلا گشتند و چاشنى عذاب الهى را در دار دنيا چشيدند، مانند انس بن مالك و زيدبـن ارقـم و عـبـدالرحـمـن مـدلج و يـزيـد بـن وديـعـه چـنـانچه در كتاب (اُسد الغابه ) و(تـاريـخ ابـن كـثـيـر) و (انـسـان العيون ) حَلَبى و (مناقب ابن المغازلى ) و (شواهدالنبوّة ) جامى و (انساب الاشراف ) بَلاذُرى و (حليه ) اَبونُعَيْم اصفهانى و ديگر كتببـه شـرح رفـتـه و عـبـارات ايـشـان را در (فـيـض قـديـر) ايـراد نـمـوده ام و بـطـلانقـول ابـن روزبـهـان را كـه ايـن روايـات را از مـوضـوعـات روافـض شـمـرده ظاهر ساختم.(80)
يـــارى كـــردن عـــلى عــليـه السـّلام بـه پـيـامـبـر اسـلام صـلى اللّه عليه و آله وسلّم
وجـه چـهـاردم : اخـتـصـاص آن حـضـرت اسـت بـه فـضـيـلت نـصرت و يارى كردن حضرترسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم چنانچه حق تعالى فرموده :
(فَاِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلا هُ وَ جِبْريلُ وَصالِحُ الْمُؤ مِنينَ).(81)
(مـولى ) در اينجا به معنى (ناصر) است و به اتفاق مفسّرين مراد از (صالح المؤ منين)، امـيـرالمؤ منين عليه السّلام است . و نيز اختصاص آن جناب است به اُخوّت و برادرى بارسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و به پا نهادن بر دوش پيغمبر صلى اللّه عليهو آله و سـلّم و شـكستن بُتها و به فضيلت (خبر طائر) و (حديث منزلت ) و (رايت ) و(خبر غدير) و غيره .
وَلَقَدْ اَحْسَنَ مَنْ قالَ:
شعر :
غير على كس نكرد خدمت احمد
غم خور موسى نباشد الا هارون
كرد جهانى زتيغ زنده به معنى
از دم تيغش اگرچه ريخت همى خون
صورت انسانى و صفات خدائى
سُبحان اللّه از اين مركّب معجون
ساحت جاهش به عقل پى نتوان برد
نتوان با موزه در گذشت زجيحون
سوى شريعت گراى و مهر على جوى
از بن دندان اگر نه قلبى و واروُن
بـالجـمـله ؛ در كـمـالات نفسانيّه و بدنيّه و خارجيّه ، آن حضرت متميّز بود از سايرين ؛ چهكـمـالات نـفـسـانـيـة آن جـناب مانند علم و حلم و زهد و شجاعت و سخاوت و حُسن خلق و عفّت وغـيرها به مرتبه اى بود كه احدى را معشار آن نبود و دشمنانش ‍ اعتراف به آن مى نمودندو انـكـار آن نـمـى تـوانستند نمود و جوانمردى و ايثار او به مرتبه اى بود كه در فراشرسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم خـوابيد و شمشيرهاى برهنه كفّار قريش را درعوض رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم به جان خود خريد و در غزوه اُحد به اندازهاى جـوانـمـردى و فـتـوّت از آن حـضـرت ظـاهـر شـد كـه از جـانـب ملا اعلا نداى لا سَيْفَ اِلاذُوالفِقار وَلا فَتى اِلاّ عَلى بلند شد.
شجاعت شگفت انگيز على عليه السّلام
امـّا كـمـالات بـدنـيـّه آن حـضـرت را هـمـه مى دانند كه احدى همپايه او نبود، قوّت و زورش ‍ضـرب المـثـل اسـت در آفـاق و هـيـچ كـس به قوّت او نبوده . به اتفاق دَر خيبر را به دستمعجزنماى خويش از جاى كند و جماعتى نتوانستند حركتش دهند و سنگى عظيم را از سر چاهىبـر گـرفـت كـه لشـكـر از تـحـريكش عاجز بودند، شجاعتش شجاعت گذشتگان را از يادبرده و نام آيندگان را بر زبانهاى مردم فسرده ، مقاماتش در حروب مشهور و حروبش تاقـيـامـت معروف و مذكور است . شجاعى است كه هرگز نگريخته و از هيچ لشكرى نترسيدههرگز خصمى در برابر نيامده كه از او نجات يافته باشد مگر در ايمان آوردن ، هرگزضربتى نزده كه محتاج به ضربت ديگر باشد، و شجاعى را كه آن حضرت مى كشت قوماو افتخار مى كردند به آنكه اميرالمؤ منين عليه السّلام او را كشته ؛ و لهذا خواهر عمروبنعـبـدودّ در مـرثـيـه بـرادر خـويـش اشعارى خواند به اين مضمون كه اگر كشنده عمرو غيراميرالمؤ منين عليه السّلام بود من تا زنده بودم بر او مى گريستم امّا چون قاتلش يگانهاست در شجاعت و ممتاز است به كرامت ، كشته او را عارى و ننگى نيست . و شجاعى كه لحظهاى در مقابل آن حضرت مى ايستاد پيوسته به آن افتخار مى نمود و از قوّت قلب و دليرىخود مى سرود. پادشاهان بلاد كفر صورت آن جناب را در معبد خود نقش مى كردند و جمعىاز مـلوك تـرك و آل بـويـه بـراى تـيمّن و تبرّك صورت او را بر شمشيرهاى خود از جهتظـفـر و نـصـرت بر دشمن نگاشته و با خود مى داشتند و اين بود قوّت و زور او با آنكهنان جو مى خورد و غذا كم تناول مى نمود و ماءكول و ملبوسش از همه كس درشت تر بود وهميشه صائم و قائم و عبادت او دائم بود.(82)

next page

fehrest page

back page