بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان حسین بن علی (ع), حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HOSEIN00 -
     HOSEIN01 -
     HOSEIN02 -
     HOSEIN03 -
     HOSEIN04 -
     HOSEIN05 -
     HOSEIN06 -
     HOSEIN07 -
     HOSEIN08 -
     HOSEIN09 -
     HOSEIN10 -
     HOSEIN11 -
     HOSEIN12 -
     HOSEIN13 -
     HOSEIN14 -
     HOSEIN15 -
     HOSEIN16 -
     HOSEIN17 -
     HOSEIN18 -
     HOSEIN19 -
     HOSEIN20 -
     HOSEIN21 -
     HOSEIN22 -
     HOSEIN23 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فصل هفتم : سر مطهر امام حسين عليه السلام  
سر مطهر را كجا به خاك سپردند؟  
درباره اين كه سر مطهر را كجا به خاك سپردند، نظرهاى گوناگونى ابراز شده كهذيلا به آنها اشاره مى شود:
الف ) سر امام را در نجف اشرف ، كنار قبر حضرت على بن ابيطالب عليه السلام ، درطرف سر آن حضرت دفن كرده اند. اين نظر را برخى از علماى شيعه با استناد بهرواياتى كه در كتاب كافى و تهذيب آمده ، پذيرفته اند. در يكى از اين روايات مىخوانيم : امام صادق عليه السلام به فرزند خوداسماعيل فرمودند كه سر بريده امام پس از بردن به شام ، توسط يكى از دوستداران ماربودنه و در جوار اميرالمومنين عليه السلام دفن گرديد. اين نظريه را قرائن ديگرىنيز تاييد مى كند. از جمله آن كه در زيارت بالاى سر اميرالمومنين عليه السلام كه ازامامان شيعه به دست ما رسيده ، زيارت حضرت حسين بن على عليه السلام نيز وارد شدهاست .
ب ) سر امام در كنار پيكر پاك حضرتش به خاك سپرده شده است . بنابر آنچه در كتابگرانقدر بحار الانوار ذكر شده ، اين نظر را بيشتر عالمان اماميه پذيرفته و معتقدند كهحضرت على بن الحسين سر را به كربلا باز گرداند. سيد بن طاووس در لهوف مىفرمايد: سر مطهر امام به كربلا آورده شد و در كنار پيكر گلگون دفن گرديده . سيرهشيعه نيز اين نظر را تاييد مى كند.
دانشمند مزبور در كتاب اقبال الاعمال نيز به اين نظريهمتمايل است . ابن نما كه مردى مورد اعتماد و دانشمندى متتبع به شمار مى رود، دراين باره مى فرمايد: سر امام را در شهرها گرداندند، ولى سرانجام به كربلا عودتداده شد و همراه جسد مطهر دفن گرديد. سيد مرتضى و شيخ طوسى نيز با اين نظريهموافقت كرده اند. سبط ابن جوزى معتقد است كه سر بريده امام عليه السلام همراه باكاروان اسيران از شام به مدينه آورده شد و سپس آن را از مدينه به كربلا برده ، دركنار جسد مقدس حضرت به خاك سپردند.
ج ) كلينى در كتاب ارزشمند كافى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه سر مطهرسالار شهيدان ، بيرون كوفه ، نزديك مرقد مطهر اميرالمومنين عليه السلام مدفون است .
د ) سر امام را در مدينه نزد مرقد مادرش فاطمه زهرا عليه السلام به خاك سپرده اند. اينمطلب را سبط ابن جوزى از كتاب الطبقات الكبرىنقل مى كند و مى نويسد: يزيد، سر امام را براى عمرو بن سعيد بن عاص ، فرماندارمدينه گسيل داشت و او آن را در كنار قبر مادر امام دفن نمود. ابو البركات شمس الدينمحمد الباغندى الشافعى نيز در كتاب جواهر المطالب همين نظر را پذيرفته و آن رانظريه مشهور تاريخ نگاران و سيره نويسان مى داند.
ه‍) مدفن سر امام در دمشق است . سبط ابن جوزى بهنقل از ابن ابى الدنيا مى نويسد: سر مطهر امام حسين عليه السلام در خزانه يزيددر دمشق يافت شد و در باب الفراديس به خاك سپرده شد.
بلاذرى و واقدى نيز در كتاب هاى خود همين مطالب رانقل كرده اند. در كتاب جواهر المطالب آمده كه سر مقدس امام تا پايان سلطنت يزيد درخزانه حكومتى حفاظت مى شد و پس از هلاكت وى در باب الفراديس دفن گرديد.در روايت ديگر آمده كه سليمان بن عبدالملك اموى اين كار را انجام داد و پس از آن كه سرمبارك را با پنج قطعه ديبا پوشانيد و با عده اى بر آن نماز گزارد، آن را به خاكسپرد.
عده اى معتقدند كه سليمان بن عبدالملك اموى سر را در قبرستان مسلمين دفن كرد. وى درزمان عمر بن عبدالعزيز از آن جا منتقل گرديد كه ظاهرا بايد به كربلا آورده شده باشد.ابن عساكر، بنا نقل جواهر المطالب گويد: پس از آن كه سر بريده امام را به دمشقآوردند، يزيد فرمان داد كه سه روز در برابر ديدگان مردم نصب شود، سپس آن را بهجايگاه سلاح انتقال داد، تا آن كه خود به هلاكت رسيد. آن گاه سليمان اموى سر را درگورستان مسلمانان به خاك سپرد.
ابن نما مولف كتاب مثير الاحزان به نقل از منصور بن جمهور مى نويسد: پس ‍ از هلاكتيزيد و گشوده شدن خزانه او، به آن جا رفتم و ظرفى قيمتى يافتم و با خود پنداشتمكه در آن گنجى نهفته است . ظرف را به خدمتكار خود داده ، سفارش كردم كه از آن مراقبتنمايد. اما بعد از آن كه به سراغ گنج رفتم با سر مبارك امام روبه رو شدم ، بى درنگآن را كفن كرده در باب الفراديس دفن كردم .
صاحب اعيان الشيعه معتقد است ، مركزى كه امروز در دمشق به نام مسجد راس الحسين يا مقام راس الحسين يا مشهد راس الحسين معروف و نزديك جامع دمشق است ،همان مدفنى است كه تاريخ نگاران بيان كرده اند.
و) مسجد رقه در نزديكى فرات . سبط ابن جوزى از عبداله بن عمرنقل مى كند كه يزيد سر مبارك امام را نزد آل ابى معيط فرستاد كه آنان در منطقه رقه مى زيستند. اين عده ، سر را در خانه اى دفن نمودند و اين خانه بعدها جزو مسجدجامع شد. گفته اند درختى در كنار مدفن سر مطهر بود كه به بركت آن سر همواره سبزماند.
ز) مصر، همان جايى كه اكنون مشهد راس الحسين عليه السلام ناميده مى شود.خلفاى فاطمى سر را از دمشق به مصر انتقال داده در قاهره به خاك سپردند. اين مطلب راسبط ابن جوزى آورده است . مورخان مى نويسند: يكى از خلفاى فاطمى ، فردى را بهعسقلان ، ناحيه اى بين مصر و شام ، روانه كرد. فرد مزبور در عسقلان سرى را يافت ومدعى شد كه سر اما حسين عليه السلام است . به دستور خليفه فاطمى اين سر به مصرمنتقل و در مشهد الراس دفن شد. البته در اين مطلب ترديدى نيست كه چنينعمل در زمان خليفه فاطمى انجام گرفته است ، اما نمى توان قاطعانه گفت كه اين سرمتعلق به امام عليه السلام بوده است . در هر صورت امروزه مشهد الراس زيارتگاه عمومى مردم بوده و آنان با علاقه بسيار به اين مركز رفت و آمد مى كنند.
در پايان ياد آورى اين نكته ضرورى است كه چهار نظريه اخير را تنها دانشمنداناهل سنت ابراز نموده اند، اما علماى شيعه اماميه به جز سه نظر نخست ، نظر ديگرىنداشته اند. والله اعلم .
آستانه راس الحسين عليه السلام  
بين مورخان و روات و محققان در مورد محل دفن سر مقدس سيدالشهدا عليه السلام اختلافاست . سيد محسن امين در كتاب خويش اعيان الشيعه (1/626 - 627) هفت مورد را ذكر كرده كهمدفن سر مطهر ابى عبدالله الحسين عليه السلام است :
قولاول : علماى اماميه بر اين اند كه حضرت سجاد عليه السلام سر مبارك را به كربلا بازگردانيد و به بدن شريف سيدالشهدا عليه السلام ملحق فرمود: علامه مجلسى در بحار وديگران اين معنى را تاكيد مى كنند. برخى نيز مى گويند كه يزيد سر مطهر را بااسراى كربلا به مدينه فرستاد سپس سر مطهر را به كربلا عودت داد و به بدن مقدسملحق نمود. سيد ابن طاووس ‍ در كتاب خود اللهوف فى قتلى الطفوف ص 86 تصريحدارد كه سر مبارك را به كربلا بازگرداندند و به جسد مطهر ملحق داشتند.
قول دوم : بر اساس اخبار و روايت هايى كه از معصومين عليه السلام در كتاب الكافى والتهذيب و ديگر كتب شيعه ذكر شده ، جمعى از علماى شيعه بر آنند كه سر مبارك حضرتسيدالشهدا عليه السلام در نجف اشرف جنب مرقد حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالبعليه السلام مدفون است و مى گويند، حضرت صادق عليه السلام به فرزند خويشاسماعيل فرمود، هنگامى كه سر مطهر را به شامحمل كردند يكى از شيعيان و موالى اهل بيت عليه السلام سر مبارك را ربود و در كناراميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام دفن كرد. در كتب معتبر زيارتنامه ها نيزاستحباب زيارت امام حسين عليه السلام در بالاى سر حضرت امير المومنين عليه السلام درنجف اشرف آمده است .
قول سوم : در كتاب الكافى به سند از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آمده استكه سر مطهر در حومه كوفه دفن شده است .
قول چهارم : جمعى از مورخان گفته اند كه يزيد بن معاويه سر مبارك سيدالشهدا عليهالسلام را به مدينه براى عمرو ابن سعيد بن عاصارسال داشت و وى سر مطهر را در بقيع دفن نمود و در آن هنگام مروان بن حكم در مدينهبود و سر مطهر را گرفت و گفت : به خدا قسم ايام عثمان را به خاطر مى آورم .
قول پنجم : سيد محسن امين در اعيان الشيعه بهنقل از سبط ابن الجوزى مى نويسد كه يزيد سر مطهر سيدالشهدا عليه السلام را درمقابل سر عثمان به رقه براى آل ابى معيطارسال داشت و آنها سر مطهر را در خانه هاى خويش دفن نمودند و بعد خانه هاى آنانداخل مسجد جامع رقه افتاد كه قبر مطهر سر سيدالشهدا عليه السلام داراى ضريحىگشت و در كنار آن درخت سدره اى سبز شد.
قول ششم : جمعى كثير از مورخان بر آنند كه سر مطهر حضرت سيد الشهدا عليه السلامدر انبار اسلحه يزيد به معاويه باقى ماند و پس از به هلاكت رسيدن يزيد و در عصرسليمان بن عبدالملك سر شريف را آوردند و كفن نمودند، سپس بر آن نماز خواندند و درباب الفراديس ، محل آستانه راس ‍ الحسين عليه السلام در شهر دمشق دفن نمودند، اينآستانه مطهر فعلا در ضلع جنوب شرقى مسجد اموى دمشق به نام آستانه راس الحسين ويا مقام راس الحسين عليه السلام شهرت دارد. در ورودى به آستانه مباركه از ضلعشرقى مسجد اموى است كه داخل يك رواق به مساحت حدود 100 متر مربع قرار دارد و از آنجا وارد رواق دوم آستانه كه به شكل مستطيل است مس گردند.
در اين رواق مقام حضرت سجاد عليه السلام واقع است و بعدداخل حرم مطهر آستانه راس الحسين عليه السلام مى گردند كه در كنار ديوارشمال غرب حرم ضريح واقع است و محل دفن سر مطهر حضرت سيد الشهدا عليه السلاممى باشد. حرم آستانه داراى گنبد كوچكى است كه ازداخل گنبد گچ برى و با رنگ سبز پوشيده شده است . ديوارهاى حرم مطهر حدود سه متراست و از سنگ مرمر سفيد تشكيل مى گردد كه داراى حواشى از سنگ سياه است و در وسطسنگها نام دوازده امام عليهم السلام به شكل زيبايى حجارى برجسته شده و درداخل گنبد احاديثى در وصف خاندان عصمت و طهارت كتيبه شده است .
قول هفتم : يكى از باشكوهترين مساجد شهر قاهره آستانه راس الحسين عليه السلام استكه نزد مصرى ها به نام مشهد راس الحسين عليه السلام شهرت دارد. بسيارى از مورخاناز جمله مقريزى در الخطط و ياقوت حموى در معجم البلدان (4/554) به اين نكته اشارهكرده و مى گويند يزيد دستور داده بود سر مبارك را در بلاد اسلامى به علامت پيروزىو ايجاد رعب و وحشت گردش دهند. و شهر عسقلان كه بين مصر و شام واقع است پايان اينماجرا و طواف بود. امير عسقلان سر مطهر ابى عبدالله الحسين عليه السلام را دفن كرد،سپس زمانى كه فاطميان در مصر به قدرت رسيدند، پس از تفحص دقيق آن را از عسقلانطى تشريفات خاصى به قاهره حمل نمودند و در روز يكشنبه هشتم جمادى الاخر طىتشريفات خاص و همراه موكب شكوهمند و عظيمى از نظاميان و علما و اعيان و اشراف كه درپيشاپيش آنان امير مصر الصالح طلائع بن رزيك بود پابرهنه به سمت كاخ زمردآوردند و سپس در قبه الديلم دفن كردند. اين آستانه همواره يكى از زيارتگاه هاى مهمشيعيان جهان بوده و در تمام اوقات حرم آستانه مملو از زائران به ويژه شيعيان مصر وقاره آفريقاست . مخصوصا در ده روز محرم و روز عاشوراى حسينى موكب عزادارى و روضهخوانى برقرار است .
جمال الدين ابوالمحاسن يوسف اتابكى در كتاب خود النجوم الزاهره فى ملوك مصروالقاهره (5/153 - 154) مى نويسد:
در روز عاشورا خليفه از انظار به دور بود و لباس عزا بر تن مى كرد و با قاضىو حاشيه خويش به سمت آستانه حسينى در قاهره مى رفت .قبل از بناى اين آستانه ، عزادارى را در جامع الازهر اقامه مى كردند ولى بعد همگى درآستانه حسينى مى نشستند و در كنار آنها امرا و اعيان و توليت عظمى و وزرا و تمام خدمهآستانه گرد هم مى آمدند، سپس روضه خوانى شروع مى گشت و رثا درباره امام حسن وامام حسين عليه السلام مى خواندند و همگى مشغول شيون و گريه و ناله مى شدند
ابن بطوطه كه در سال725 قمرى از اين آستانه ديدار كرده ، در وصف آن چنين اظهار مى دارد:
از مزارات متبركه مصر مشهد عظيم الشان مقدسى است كه در جايگاه سر امام حسين بنعلى عليه السلام ساخته شده و رباطى وسيع و بسيار عالى دارد كه بر درهاى آن حلقهها و صفحه هاى نقره كار گذاشته اند و احترام و تعظيمى را كه سزاوار چنان مقامى استدرباره آن مرعى مى دارند.
اين آستانه كه امروز در نزديكى خان الخليل واقع است ، از عظيم ترين آثار عصرفاطميان است و از بزرگ ترين مساجد شهر قاهره به حساب مى آيد. در وسط حرم بزرگو مجلل آستانه ضريح نقره اى بزرگى نصب شده كه از سوى طايفه اسماعيليه نزاريهبه اين آستانه اهدا گشته است . (704)
فصل هشتم : سر مطهر شهيدان ، در دمشق  
صاحب اعيان الشيعه مى نويسد: در دمشق ؛مقبره اى است به نام مقبره باب الصغير.بعد از سال 1321 نگارنده اين مقبره را مشاهده نمود. بر سر در مقبره سنگى وجود داشتكه بر آن اين عبارت ديده مى شد:
اين جا جايگاه سرهاى مطهر عباس بن على ، على بن الحسين الاكبر و حبيب بن مظاهر است .چند سال بعد هنگام تجديد بناى مقبره ، سنگ مزبور از بين رفت و به جاى آن ضريحىدر داخل مقبره قرار دادند كه بر روى آن نام بسيارى از شهيدان كربلا نقش شده بود. اماحقيقت آن است كه اين مقبره منسوب به همان سه بزرگوارى است كه نام برديم .
البته در مورد صحت چنين انتسابى ، با توجه به آن كه يزيد پس از ايجاد رعب و وحشتدر دل مردم ، چاره اى جز دفن سر شهدا نداشت ، بعيد به نظر نمى رسد كه اين سه سردر مقبره مزبور به خاك سپرده شده و نام آنها مضبوط مانده باشد.
مقام رووس الشهدا  
از جمله مقامات باب الصغير، كه نام قبرستانى در دمشق مى باشد، مقام رووسالشهدا است كه مرقدى در آنجا ساخته شده و 16 علامت بر روى آن به نشانه 16سر گذاشته شده است . نام شهدايى كه اين مقام به آنان منسوب است از قرار زير است :
1.ابوالفضل العباس بن امير المومنين عليه السلام
2. على بن الحسين الاكبر
3. حبيب بن مظاهر
4. قاسم بن الحسن
5. عبدالله بن على
6. عمر بن على
7. الحر الرياحى
8. محمد بن على
9. عبدالله بن عوف
10. على بن ابى بكر
11. عثمان بن على
12. جعفر بن على
13. جعفر بن عقيل
14. محمد بن مسلم
15. عبدالله بن عقيل
16. حسين بن عبدالله
آستانه رووس الشهدا  
اين آستانه مطهر كه در باب الصغير شهر دمشق واقع است ، يكى از زيارتگاه هاىشيعيان جهان مى باشد. پس از واقعه كربلا، درسال 61 ق ، سرهاى مقدس شهداى كربلا از كوفه به شام فرستاده شد و جهت ايجاد رعبو فزع در دل مسلمانان و مخالفان و به علامت پيروزى ، در كوچه و بازار طواف داده شد.
سپس يزيد بن معاويه دستور دفن آنها را صادر كرد و سرهاى مبارك را در باب الصغيردفن نمودند. اين آستانه ، سرهاى مطهر حضرتابوالفضل العباس عليه السلام ، حضرت على اكبر عليه السلام ، حضرت قاسم عليهالسلام ، جعفر ابن عقيل ، جعفر بن على ، حبيب بن مظاهر اسدى ، حر رياحى ، عمر بن على ،عبدالله بن على ، محمد بن على ، عبدالله ابن عوف ، محمد بن مسلم ، عبدالله بنعقيل ، حسين بن عبدالله ، على بن ابى بكر و عثمان بن على را در بردارد.
سيد محسن امين ، اين آستانه مقدسه را بدون شك و ترديد مدفن سرهاى بريده شهداىكربلا مى داند ولى در تعداد سرهاى مطهرى كه مدفون اند ترديد دارد و مى نويسد:
بعد از سال1321 ق در مقبره مشهور به باب الصغير دمشق آستانه اى را ديدم كه بر روى آن سنگىبود و بر سنگ مذكور چنين ذكر گشته بود: هذا مدفن راس العباس بن على و راس علىبن الحسين الاكبر و راس حبيب بن مظاهر آنگاه بعد از چندسال اين آستانه را خراب نمودند و تجديد بنا كردند و اين سنگ را برداشتند و ضريحىرا داخل آستانه نصب نمودند و نام جمعى از شهداى كربلا را به آن اضافه كردند، ولىدر حقيقت اين آستانه منسوب به سرهاى شريف سه نفر است كه در بالا نام آنها را ذكرنموديم .
لازم به توضيح است كه بدون شك و ترديد تمامى سرهاى شريف شهداى كربلا بهشام حمل گشت در اين آستانه دفن شده ، به استثناى سر مطهر حضرت سيدالشهدا عليهالسلام كه خود تاريخچه مفصلى دارد. ظاهرا بر سنگى كه صاحب اعيان الشيعه درسال 1321 قمرى مشاهده نموده ، فقط نام مشهورترين شهداى كربلا جهت علامت و حفظمحل دفن ثبت شده بود و هرگز مقصود اين نبوده كه اين آستانه فقط به سر مطهر سهنفر تعلق دارد، چه بر يك در قديمى كه ساخت آن بهقبل از ديدار سيد محسن امين مى رسد و سابقا در قاب چوبى بوده و بر اثر مرور زمانپوسيده و فعلا داراى قاب آهنى است ، نام شانزده نفر از شهداى كربلا ذكر شده كه عينااز روى در مذكور نقل و در اول مقاله درج گرديد. اين آستانه فعلا داراى صحن وسيعى استكه حرم شريف در وسط آن واقع است و يك در ورودى به حرم مطهر دارد كه نام شانزدهنفر از شهداى كربلا بر روى آن با نقوش ديگر بهشكل بر جسته ثبت است . در وسط حرم ضريحى فولادى و بالاى ضريح گنبد گچىقرار دارد و در اطراف گنبد از داخل اسماء دوازه امام عليه السلام به چشم مى خورد.توليت اين آستانه با خاندان آل مرتضى است . (705)
بخش نهم : دشمنان اهل بيت 
فصل اول : دشمنان اهل بيت عليه السلام حرام زاده اند  
دشمنان اهل بيت رسول خداصلى الله عليه و آله همه حرام زاده اند چنان كه مرحوم حومانىگفته كه نشاشيبى نسبش به امويان مى رسد، بايد گفت : بيشتر آنهايى كه ؛اعماققلبشان نصب و عداوت و دشمنى با خاندان رسالت واهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام ديده مى شود و يا بعضى كه از شنيدن شوون ولايت وامامت و معجزات و كرامات ائمه عليه السلام منزجرند يا با دستگاه عزادارى سيدالشهداعليه السلام خوشدلى ندارند، انسان اطمينان مى كند كه آبا و اجدادشان از نواصب ودشمنان اهل بيت عليه السلام بوده و يا در اسلافشان اشخاصى وجود داشته كه از طريقهاهل بيت عليه السلام بر كنار بوده اند. (706)

پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
تربيت نا اهل را چون گردكان بر گنبد است
جسارت متوكل به قبر امام حسين عليه السلام  
از جمله كارهاى متوكل در ايام خلافت آن بود كه مردم را از زيارت قبر امام حسين واميرالمومنين عليه السلام منع كرد. و همت خود را بر آن گماشت كه نور خدا را خاموش كند وآثار قبر امام حسين عليه السلام را باز بين ببرد و زمين آن را شخم و شيار كند و زراعتنماى . ديده بان هايى در راه هاى كربلا قرار دارد كه هر كه را يابند كه به زيارت آنحضرت آمده است او را عقوبت كنند و به قتل برسانند. (707)
ابوالفرج از احمد بن الجعد الوشاء روايت كرد است او از كسانى است كه اياممتوكل را درك كرده و اين امر را مشاهده نموده كه سبب اين كارمتوكل آن بود كه قبل از خلافت او يكى از آوازه خوانان ، كنيزان خود را براىمتوكل مى فرستاد كه هنگام شراب خوارى براى او تغنى كنند و اين بود تا گاى كه آنپليد به خلافت رسيد. وقتى نزد آن مغنيه فرستاد كه كنيزان خويش را براى تغنىبفرستد گفتند: سفر رفته است و اين هنگام ماه شعبان بود و در آن ايام بود كربلا رفتهبود. چون مراجعت كرد يكى از كنيزان خود را براى تغنى به نزدمتوكل فرستاد. متوكل از آن كنيز پرسيد كه در اين ايام كجا رفته بوديد؟ گفت : با خانمبه سفر حج رفته بوديم . متوكل گفت : در ماه شعبان به حج رفته بوديد؟ كنيز گفت :به زيارت قبر حسين مظلوم عليه السلام . متوكل از شنيدن اين كلام در غضب شد كه كارقبر حسين عليه السلام به جايى رسيده كه زيارت او را حج گويند. پس امر كرد تا خانماو را بگرفتند و حبس كردند و اموال او را بگرفت . پس يكى از اصحاب خود را كه ديزجنام داشت و مردى يهودى بود و به حسب ظاهر در نزد قبر شريف اسلام آورده بود، براىشخم و شيار و محو آثار قبر امام حسين عليه السلام و عقوبت كردن زوار آن حضرت بهكربلا روانه كرد.
مسعودى مى گويد: اين واقعه در سال 236 واقع شده است . پس ديزج باعمال بسيار سر قبر شريف رفت و هيچ كدام جرات نكردند قبر را خراب كنند. ديزج بيلىبر دست گرفت ، حوالى قبر را خراب كرد، آن وقت ساير عمله بر خراب كردن قبر اقدامكردند و بناى قبر مطهر را منهدم ساختند.
نيز ابوالفرج مى گويد: تا دويست جريب از اطراف قبر را شخم كردند و آب بر آن زمينجارى كردند و در اطراف آن زمين به مساحت هرميل نگهبانى گماشته بودند كه هر كسى به قصد زيارت قبر منور آيد او را دستگيركرده عذاب كنند. (708)
تيرهاى غيبى  
متوكل عباسى 17 مرتبه قبر امام حسين عليه السلام را خراب كرد، باز به صورتاول برگشت .
طبق روايتى ، ديزج ملعون قبر مطهر را بشكافت و بورياى تازه اى كه بنى اسد هنگامدفن آورده بودند ديد كه هنوز باقى است و جسد مطهر بر روى آن است . اما بهمتوكل نوشت : قبر را نبش نمودم چيزى نيافتم .
همه اراضى كربلا را آب بست و زراعت نمود گاهى آب نرفت و گاهى گاوهايى كه بهجهت شخم و شيار بسته بودند پيش نمى رفتند. و گاهى قبر مطهر در آسمان و زمين معلقشد و گاهى تيرهاى غيبى و بيل داران مى رسيد و لكن موافق آيه مباركه :
حكمه بالغه فما تغن النذر. (سوره قمر، آيه 5)
دست از اين كار برنداشت و بر بغض و كينهمتوكل افزوده مى گشت . (709)
هشام بن محمد گويد: وقتى آب به قبر امام حسين عليه السلام بستند بعد ازچهل روز آب فرو نشست و اثرى از قبر باقى نماند. در اين هنگام باديه نشينى از قبيلهبنى اسد آمد و از خاك زمين مشت مشت بر مى داشت و مى بوييد تا به قبر حسين عليه السلامرسيد. شروع كرد به گريه كردن و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد، درحال حيات چقدر خوشبو بودى و بعد از مرگت تربتت خوشبو است . آنگاه گريه كرد و اينبيت را سرود:
ارادوا ليخفوا قبره عن عداوه
وطيب تراب القبر دل على القبر
از دشمنى خواستند كه قبرش را پنهان كنند وحال آن كه بوى خوش تربتش ‍ راهنماى مزارش گرديد. (710)
هارون از قبر امام حسين عليه السلام واهمه دارد  
محدث قمى از مناقب و كامل التواريخ و ارشاد القلوب و امالى طوسى وكامل الزياره و اربعين فاضل قمى نقل كرده است : در ايام خلافت هارون الرشيد، زيارتحضرت سيدالشهدا عليه السلام در ميان شيعه و سنى شايع شد چنان كه بر اساسنقل كامل الزياره حتى زنان هميشه به زيارت آن قبر شريف مى رفتند. بر پايه روايتى ،كثرت جمعيت سبب ترس هارون الرشيد شد كه مبادا مردم به اولاد اميرالمومنين عليه السلامرغبت كنند و خلافت از عباسيان به علويان منتقل شود. از اين رو حكم كرد موسى بن عيسىعباسى را كه والى كوفه بود به خراب كردن قبر سيدالشهدا عليه السلام و عمارتاطارف آن و كشيت و زرع در آن زمين . او هم مردى را مامور اين كار كرد كه نامش موسى بنعبدالملك بود و تمام عمارت و بنيان قبه شريف را خراب كرد و تمام زمين حائر را شخم زدو زراعت كرد و مقصود محو اثر قبر بود. درخت سدرى نزديك قبر شريف بود كه علامتبود. آن درخت را نيز از ريشه در آوردند كه بعد از آن هم كسى نتواند قبر را بشناسد.چون اين خبر به جرير بن عبدالحميد رسيد تكبير گفت و تعجب نمود. زيرا حديثى ازرسول خدا صلى الله عليه و آله معروف بود كه سه مرتبه فرموده بود لعن اللهقاطع السدره و گفت : الان معناى حديث را فهميدم . (711)
هم نشينان ظالمان  
شيخ صدوق قدس سره (712) از حضرت امام رضا عليه السلام روايت نمودهاست كه هر كس ترك كند سعى در حوايج خود را در روز عاشورا، پروردگار جهان حوايجدنيا و آخرت او را بر آورد. هر كس روز عاشورا را براى خود روز مصيبت قرار بدهد،خداوند روز قيامت خوشحالى و فرح براى اوحاصل كند و چشمانش را به روى ما در بهشت روشن گرداند و اما هر كس روز عاشورا راروز خير و بركت بشمارد و براى خود پس اندازى قرار دهد، خداوند به پس انداز او بركتندهد و او را در روز قيامت با يزيد و عبيدالله و عمر سعد در جهنم محشور مى گرداند.(713)
عذاب قاتل امام حسين عليه السلام  
ابن بابويه از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كهرسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: قاتل امام حسين عليه السلام در تابوتى از آتشاست و بر او نصف عذاب اهل دنيا مقرر است . دست ها و پاى او را با زنجير بسته اند وسرنگون در قعر جهنم آويخته اند، و جهنميان از بوى گنديده او استعاذه مى كنند، و آنملعون با جمع ياوران خود و هركه در قتل آن حضرت باو همدست بوده است ، ابدالدهر درجهنم خواهند بود، و اينها اگر هم بسوزند باز خداوند آنها را زنده مى كند و عذاب مىنمايد، و لحظه اى عذاب از اين ها باز نمى ماند. پس واى بر ايشان از عذاب خدا به وسيلهآتش جهنم .
عذاب آنها كه در قتل امام حسين عليه السلام شركت كردند  
از ابو حصين روايت شده است ، از شيخى كه از قوم او بود، از بنى اسد كه او گفت : منرسول الله صلى الله عليه و آله را در واقعه ديدم كه نشسته و طشتى از خون پيش نهادهو مردمان را بر آن حضرت عرض مى كنند و هر يكى را به عقوبتى معاقب مى سازند. چوننوبت به من رسيد مرا پيش ‍ بردند. گفتم بابى انت و امى در لشكر ابن زياد بودم ، اماتيرى نينداختم و نيزه اى نرسانيدم و تكثير لشكر راضى بودى . سپس با انگشت بهسوى من اشاره كرد، پس صبح برخاستم ، نابينا بودم و ديگر خوشى نديدم . (714)
دشمنى با امام حسين عليه السلام  
زنان قبيله اود نذر كردند اگر حسين عليه السلام كشته شود هر يك از آنها ده شتر بكشندو در راه خدا تقسيم كنند و اين زنان به نذر خود وفا كردن .
هشام بن سائب كلبى گويد: از پدرم شنيدم كه مى گفت : من بنى اود را ديدم فرزندان وخدام خود را به سب على بن ابيطالب تعليم مى دادند. مردى از آنها به نام عبدالله بنادريس بر حجاج بن يوسف داخل شد و با او سخنى گفت كه حجاج را به خشم آورد. عبداللهگفت : با ما به درشتى سخن نگو اى امير، امروز نه در قريش و نه ثقيف كسى بهفضيلت ما نمى رسد و هر منقبتى كه آنها دارند ما هم داريم .
حجاج گفت : آن منقبت چيست ؟ گفت : ما عثمان را هرگز به بدى ياد نكرده ايم و هيچ كس از مابر عليه بنى اميه خارج نشده است و از قبيله ما كسى با ابوتراب همراهى نداشته استمگر يك نفر كه آن هم از نظر ما ساقط است و ارزش و اعتبارى در قبيله ما ندارد. هر كس ازقبيله ما خواستگارى كند و زن بخواهد ما او را درباره ابوتراب آزمايش مى كنيم ، اگرمشاهده كنيم ابوتراب را دوست دارد و يا او را به نيكى ياد مى كند دختر به او نمى دهيم .در قبيله ما كسى نام على و حسن و حسين و فاطمه بر كودكان خود نمى گذارد. يكى از زنانما هنگامى كه حسين به طرف عراق آمده بود نذر كرد اگر حسين كشته شود ده شتر در راهخداى قربانى كند. پس از آن كه حسين كشته شد او به نذر خود وفا كرد. (715)
دادخواهى امام حسين عليه السلام  
امام حسين عليه السلام با بدنى آغشته به خون ، خود و يارانش كه با وى كشته شدند درجلو پيغمبر مى ايستند. چون پيغمبر او را مى نگرد زار زار مى گريد. از گريه اواهل آسمان و زمين گريه مى كنند. حضرت فاطمه زهرا عليه السلام هم ناله جانكاه ازدل پر الم بر مى آورد. از ناله و شيون و گريه و زارى آن حضرت زمين واهل متزلزل مى گردند.
سپس اميرالمومنين و امام حسن در سمت راست پيغمبر و فاطمه زهرا عليه السلام در سمت چپ آنحضرت قرار مى گيرند. پيغمبر صلى الله عليه و آله او را در آغوش مى گيرد و مىگويد: يا حسين ، فدايت گردم . ديدگانت روشن باشد و ديدگان من هم روشن باشد. سپسهمراه سيد الشهدا عليه السلام عموى پيغمبر در سمت راست آن حضرت مى ايستد و در سمتچپ جعفر بى ابى طالب (طيار) قرار مى گيرد. ناگاه خديجه كبرى و فاطمه دختر اسد(مادر على عليه السلام ) محسن سقط شده فاطمه عليه السلام اين آيه قرآن را مى خواند هذا يومكم الذى كنتم توعدون يوم تجدكل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سو تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا (716) اين است آن روزى كه بر شما وعده شده بود. امروز هر كس كار نيكى كردهيا عمل بدى نموده كرده خود را خواهد يافت . امروز هر كس آرزو مى كند كه كاش ميان او وعمل بدش زمان متمادى فاصله بود. (717)
بخش دهم : اهل بيت عليه السلام در كوفه 
فصل اول : اهل بيت امام حسين عليه السلام به طرف كوفه مى روند
هنگامى كه دختران اميرالمومنين عليه السلام را وارد كوفه كردند مردم جمع شدند و آنان راتماشا كردند. ام كلثوم فرياد زد: اى مردم ، آيا شرم نمى كنيد و از خدا ورسول حيا نداريد كه به دختران و زنان پيغمبر نگاه مى كنيد. يكى از زناناهل كوفه سر خود را از غرفه اى بيرون كرد و آنان را در آنحال مشاهده كرد و گفت : شما از كدام اسيران هستيد.
گفتند: ما اسيران آل محمد صلى الله عليه و آله هستيم . در اين هنگام مردم براى آنها خرما ونان مى آوردند. ام كلثوم فرياد زد: اى مردم كوفه . صدقه بر ما حرام است و آن نان ها رااز بچه ها گرفت و به زمين انداخت . (718)
مردم در حالى كه خاندان رسالت را به سوى عبيدالله زياد مى بردند ايستاده بودند واسيران را تماشا مى كردند از گوشه اى صداى گريه و زارى شنيده مى شد و از جايىبانگ شيون و ناله بر مى خواست و سخنانى به گوش ‍ مى رسيد كه نوحه گرى مىكرد و عزادارى مى نمود. زنان كوفه نوحه گر و گريبان چاك ديده مى شدند. گريهكنندگان براى بانوان گريه مى كردند. زينب اين منظره را كه ديد نتوانست تاببياورد. زينب تاب نياورد كه ببيند اهل كوفه گريه مى كنند و هم آنها بودند كه بهپدرش على و به برادرش حسن عليه السلام خيانت كردند و پسر عمويش مسلم بنعقيل را به دست دشمن دادند و برادرش حسين عليه السلام را به سوى خود خواندند و وعدهيارى دادند، ولى وقتى كه به سويشان آمد، شمشيرهاى خود را به يزيد فروختند. زينبنتوانست ببيند كه كوفيان بر حسين و جوانانش مى گريند. با آن كه همگى به دست آنهاقربانى شدند. آنان براى اسيرى دختران رسول صلى الله عليه و آله زارى مى كنند وكسى جز خود كوفيان هتك حرمت آن خاندان را نكرده است .
سخنان پدرش على را به ياد آورد. پدرش از اهل كوفه نكوهش مى كرد و از آنان شكايتداشت . زينب ديدگان خود را به سوى نقطه دورى متوجه گردانيد، جايى كه پيكرهاىپاره پاره عزيزانش در بيابان افتاده بودند. سپس ‍ چشمانش به سوى گريه كنندگانبازگشت و اشارت كرد كه خاموش شويد. همه سرها را از خوارى و پشيمانى به زيرانداختند و تا زينب سخن مى گفت چنين بودند: اىاهل كوفه ، گريه مى كنيد. هرگز اشك هاى شما نايستد و شيونتان آرام نگيرد.مثل شما مثل زنى است كه هر چه رشته است پنبه كند. شما ايمان خود را بازيچه فسادقرار داديد و بدانيد كه بارى شوم بر دوش ‍ كشيديد. آرى به خدا چنين است ، بايدبيشتر بگرييد و كمتر بخنديد. شما چنان خود را ننگين كرديد كه شستن نتوانيد. ننگ كشتننواده خاتم پيغمبران و سالار فرستادگان را چگونه مى توانيد بشوييد. كسى كه نقطهاتكاى شما و چراغ راهنماى شما و سرور جواناناهل بهشت بود. بدانيد كه به نادانى و پليدى جنايتى عظيم مرتكب شديد. آيا تعجب مىكنيد اگر آسمان خود ببارد.
نفس پليد شما جنايتكارى را نزد شما خوب جلوه داد تا خشم خداى را براى شما بياورد ودر عذاب الهى براى هميشه گرفتار باشيد. آيا مى دانيد چه جگرى پاره پاره كرديد وچه خونى ريختيد و چه پرده نشينى را پرده دريديد؟ جنايتى بزرگ و مرتكب شديد كهاز عظمتش نزديك است آسمان ها بشكافد و زمين از هم بپاشد و كوه ها خورد شود

كسى كه خطبه زينب را شنيده بود مى گويد:
به خدا من بانويى سخنورتر از او نديدم . گويى از زبان اميرالمومنين على بنابيطالب سخن مى گفت : زينب هنوز گفتارش را تمام نكرده بود كه صداى گريه مردمبلند شد و همگى از هراس اين مصيبت بزرگ مات و از خود بى خود شدند.
آن گاه زينب روى خود را از كوفيان برگردانيد و به جايى كه خودش و ديگر اسيران آنخاندان كريم را مى بردند متوجه شد. زينب به راه خود ادامه داد تا به دار الاماره رسيد.در اين هنگام در گلوى خود سوزشى احساس كرد. زينب همه جاى اين خانه را مى شناخت و اينجا روزى خانه زينب بود، روزگارى كه پدرش اميرالمومنين با عظمتى بى مانند جهان راپرساخته بود. اشك در ديدگانش حلقه زد، ولى خوددارى كرد، مبادا گريه خوارش كند.زينب شجاعت خود را به كمك طلبيد. از ميدان بزرگى كه در جلو دارالعماره بود بگذشت .ميدانى كه بيست سال پيش فرزند دو ساله اش ‍ عون در آن دو ساله راه مى رفت و باز مىكرد و بزرگوارى برادرش حسن و حسين دل و چشم همگان را پر كرده بود.
زينب دست راستش را به روى باقى مانده قلبش گذارد مبادا از هم بپاشد، در آن دم كه بهاتاق بزرگى رسيد و ديد عبيدالله زياد در جايى نشسته كه پدرش در آن جا مى نشست واز ميهمانان پذيرايى مى كرد، و با فرستادگانش ‍ و سران سپاه و استانداران سخن مىگفت :....
به جاى مه نشيند كژدم كور.
امروز ديگر باره زينب به درون اين خانه پا مى گذارد، در صورتى كه اسير شده ويتيم گرديده و داغ ديده و پدر و فرزند و دو برادرش و بقيه خويشانش ‍ را از دست داده .خواست در اين هنگام قطره اشكى بفشاند و يا ناله اى كند، شايد اندكى از آلام خود بكاهد،ولى خوش نداشت كه گريان و ذليل با ابن زياد روبه رو شود.
هيچ وقت زينب مانند امروز احتياج نداشت كه به عظمت روحى و نيروى معنوى اش اعتماد كند وبه ارجمندى خاندان و شرافت تبار و اصالت نژادش پناه برد تا آن طور كه شايستهنواده رسول خدا صلى الله عليه و آله و بانوى خردمند بنى هاشم است در برابر ابنزياد بايستد، ولى امروز بزرگ ترين احتياج را به آن دارد تا بتواند آنچه را كه از اوشايسته است انجام دهد، پس از آن كه روزگار همه مردانش را از كفش ربوده ...
زينب كه پست ترين لباس هايش (719) را در برداشت و كنيزانش دورش را گرفتهبودند با ابهت و جلالى هرچه تماتم تر قدم پيش نهاد و بدون آن كه به امير سركشخونخوار اعتنايى كند رفت و به گوشه اى بنشست .
ابن زياد بى پدر و بى دين كه ديد زينب كبرى قهرمان كربلا باجلال و عظمت نشست و بدون آن كه اجازه بگيرد، پرسيد: توكيستى ؟ زينب جواب نداد. ابنزياد ولدالزنا پرسش را دوبار يا سه بار تكرار كرد، ولى زينب براى اين كه خوردشكند و كوچكش سازد جوابش را نداد. يكى از كنيزان زينب جواب داد: اين زينب دختر فاطمهزهرا عليه السلام است .
ابن زياد كه از رفتار زينب به خشم آمده بود چنين گفت : حمد خدا را كه شماها را رسواركرد. و بكشت و دروغتان را روشن ساخت .
خواننده محترم بايد متوجه باشد اين بى پدر هم حمد خدا را مى كند.مثل ابن زياد بى پدرها خيلى هستند به لباس هاى مختلف و به رنگ هاى مختلف در منابر ومساجد دم از خدا مى زنند، ولى مزدور و جيره خوار و هابى ها هستند. خداوند همه آنها را باابن زياد محشور بدارد به حق محمد و آله الطاهرين . شايد خواننده اى هم پيدا بشود وبگويد: چرا چنين گفته شده است و باز بايد با آن ها صلح كرد، و حدتتشكيل داد. آخر اينان ديگر لياقت ندارند كه آن ها را انسان دعا كند. اينها دشمنان ائمه هداهستند. براى صلاح ديد كارشان دم از اسلام و قرآن مى زنند. ولى خود انصاف بدهند كهبا اعمالشان مخالفت مى كنند با فرموده ائمه اطهار عليه السلام بهقول شاعر: قرآن كنند حفظ به طه كشند تيغ ياسين كنند حفظ امام مبين كشند
زياد طول ندهيم ، زينب كه با نظر حقارت به ابن زياد مى نگريست گفت : حمد خداى را كهبه واسطه پيغمبرش ما را عزيز و محترم قرار داد و از پليدى پاك گردانيد، فقطگناهكار رسوا مى شود و تنها فاجر دروغ مى گويد و او بحمد الله غير از ماست . ابنزياد پرسيد: كار خدا را با خويشانت چطور ديدى ؟ زينب كه هم چنان عظمتش استوار بودگفت :
سرنوشت آنها كشته شدن و فداكارى بود، همه رفتند و در بسترهاى خود آرميدند و بههمين زودى خداى آنها را با تو جمع خواهد كرد و در پيش او محاكمه خواهيد شد. در اين جاابن زياد سركش و پليد كوچك شد و براى آن كه درد خويش را شفا بخشد گفت : خدا مرا ازشورش تو و ياغيان سركش ‍ خويشان تو آسوده گردانيد و رنج درونى مرا شفا داد. زينباشك هاى خود را پس زد و گفت : تو پشت و پناه مرا كشتى و خاندان مرا نابود كردى وشاخه هاى مرا بريدى و ريشه مرا كندى ، اگر اين جنايت ها درد تو را شفا بخشد به يقينكه آسوده گشتى و شفا يافتى . (720) ابن زياد لعين خشمگين شد و گفت : اين سخنپردازى مى كند و پدرش نيز سخن پرداز و شاعر بود.
زينب نيز با لحن قاطع و محكم گفت : زن را با سخن پردازى چكار؟ من با درد خود سروكار دارم . (721) ابن زياد ملعون رو كرد به طرف امام سجاد عليه السلام و گفت : نامتو چيست ؟ امام جوان پاسخ داد: على بن الحسين . (722) ابن زياد در عجب شد و پرسيدمگر على بن الحسين خدا نكشت ؟ جوان چيزى نگفت . ابن زياد مى خواست حضرت را به سخنگفتن وادارد، گفت : چرا سخن نمى گويى ؟ جوان گفت : برادرى داشتم كه نام او على بودو لشكريان تو او را كشتند. ابن زياد گفت : خدا او را كشت . حضرت چيزى نفرمود: بعد ازآن كه ابن زياد او را وادار كرد سخن بگويد، حضرت فرمود: الله يتوفى الانفسحين موتها و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله (723) خدا در وقت مرگهمه را مى ميراند و هيچ كس نمى ميرد مگر به اذن خدا آن لعين بن لعين كه چنين شجاعتو شهامت را از امام سجاد عليه السلام ديد، فرمانقتل او را صادر كرد. در اين زمان عمه اش حضرت زينب كبرى عليه السلام دست درگردنامام سجاد انداخت و به آغوشش ‍ گرفت و گفت : اى ابن زياد، هر چه از ما كشتى بس است ،هنوز از خون هاى ما سيراب نشدى ؟ آيا از ما كسى را باقى گذاردى ؟ زينب او را سوگندداد كه از قتل على بن الحسين عليه السلام در گذرد اگر مى خواهد بكشد، (724) زينبرا هم با او بكشد.
به روايت سيد بن طاووس ره حضرت سجاد عليه السلام فرمود: عمه خاموشباش تا من جواب او را بگويم . به ابن زياد فرمود: مرا به كشتن مى ترسانى ، مگرنمى دانى كشته شدن عادت ماست و شهادت كرامت و بزرگوارى ماست .
و نقل شده كه رباب دختر امرو القيس كه همسر امام حسين عليه السلام بود در مجلس ابنزياد سر مطهر را برداشت و بر آن بوسه داد و ندبه آغاز كرد.
و احسيناه فلا نسيت حسينا
القصدته اسنه الادعيا
غادروه بكربلا صريعا
لاسقى الله جانبى كربلا (725)
واحسينا، من فراموش نخواهم كرد حسين را و فراموش نخواهم كرد كه دشمنان نيزه بر بدناو زدند و فراموش نخواهم كرد كه جنازه او را در كربلا روى زمين گذاشتند و دفن نكردند.در جمله لاسقى الله جانبى كربلا او اشاره به عطش آن حضرت كرد. پس از آن ابنزياد دستور داد سرها را در كوچه هاى كوفه بگردانند.
ورود اهل بيت عليهم السلام به كوفه و ذكر خبر مسلم جصاص  
چون ابن زياد (ملعون ) را خبر رسيد كه اهل بيت عليهم السلام به كوفه نزديك شده اند،امر كرد سرهاى شهدا را كه ابن سعد (لعين ) از پيش ‍ فرستاده بود باز برند و پيشروى اهل بيت سر نيزه ها نصب كنند و از جلو حمل دهند و به اتفاقاهل بيت به شهر در آورند و در كوچه و بازار بگردانند تا قهر و غلبه و سلطنت يزيد(پليد) بر مردم معلوم گردد و بر هول و هيبت مردم افزوده شود، و مردم كوفه چون ازورود اهل بيت عليهم السلام آگهى يافتند از كوفه بيرون شتافتند.
مرحوم محتشم در اين مقام فرموده :
چون بى كسان آل نبى در به در شدند
در شهر كوفه ناله كنان نوحه گر شدند
سرهاى سروران همه بر نيزه و سنان
در پيش روى اهل حرم جلوه گر شدند
از ناله هاى پردگيان ساكنان عرش
جمع از پى نظاره بهر رهگذر شدند
بى شرم امتى كه نترسيد از خدا
بر عترت پيمبر خود پرده در شدند
دست از جفا نداشته بر زخم اهل بيت
هر دم نمك فشان به جفاى دگر شدند
از مسلم گچكار روايت كرده اند كه گفت عبيدالله بن زياد مرا به تعمير دارالاماره گماشتهبود هنگامى كه دست در كار بودم كه ناگاه صيحه و هياهويى عظيم از طرف محلات كوفهشنيدم ، پس به آن خادمى كه نزد من بود گفتم كه اين فتنه و آشوب در كوفه چيست ؟گفت همين ساعت سر مردى خارجى كه بر يزيد خروج كرده بود مى آورند و اين انقلاب وآشوب به جهت نظاره آن است . پرسيدم كه اين خارجى كه بوده ، گفت حسين بن على عليهالسلام ، چون اين شنيدم صبر كردم تا آن خادم از نزد من بيرون رفت آن وقت لطمه سختىبر صورت خود زدم كه بيم آن داشتم دو چشمم نابينا شود، آنوقت دست و صورت را كهآلوده به گچ بود شستم و از پشت قصر الاماره بيرون شدم تا به كناسه رسيدم پس درآن هنگام كه ايستاده بودم و مردم نيز ايستاده منتظر آمدن اسيران و سرهاى بريده بودند كهناگاه ديدم قريب به چهل محمل و هودج پيدا شد كه برچهل شتر حمل داده بودند و در ميان آنها زنان و حرم حضرت سيد الشهدا عليه السلام واولاد فاطمه بودند، و ناگاه ديدم كه على بن الحسين عليه السلام را بر شتر برهنهسوار است و از زحمت زنجير خون از رگهاى گردنش جارى است . (726)

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation