بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 11, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

2 - بعضى ديگر گفته اند: معناى كلمه (ياس ) همان معناى (نااميدى ) است ، چيزىكه هست جمله (افلم يايئس ) معناى علم را هم متضمن است ، و مقصود بيان اين جهت است كهمؤ منين لازم است بدانند كه خدا هدايت كفار را نخواسته ، و اگر مى خواست همه مردم را هدايتمى كرد، و ايشان از اينكه كفار هدايت شوند براى هميشه نااميد باشند.
پس در حقيقت تقدير كلام اين مى شود: (افلم يعلم الذين آمنوا ان اللّه لم يشا هدايتهم ولويشاء لهدى الناس جميعا او لم يياءسوا من اهتدائهم و ايمانهم ) يعنى : آيا كسانى كهايمان آورده اند هنوز نمى دانند كه خدا هدايت كفار را نخواسته و اگر مى خواست همه مردمرا هدايت مى كرد؟ و آيا هنوز از هدايت و ايمان كفار ماءيوس نشده اند؟
آنگاه به منظور اختصار، معناى علم در (ياس ) تضمين شده و از متعلق علم تنها جملهشرطيه يعنى (لو يشاء اللّه لهدى الناس ‍ جميعا) به آن نسبت داده شده است .
3 - بعضى ديگر گفته اند: جمله (افلم يايئس ) همان معناى ظاهرى خود را دارد ومتضمن معناى علم نيست ، و جمله (ان لو يشاء اللّه ) هم مربوط به آن نيست ، بلكه متعلقاست به جمله (آمنوا)، البته با تقدير حرف باء، و متعلق (يياءس ) هم محذوف شده، و تقدير كلام چنين است : (افلم يايئس الذين آمنوا بان لو يشاء اللّه لهدى الناس جميعامن ايمانهم ) يعنى : آيا هنوز ماءيوس نشده اند آنها كه ايمان دارند به اينكه اگر خدابخواهد همه مردم را هدايت مى كند از اينكه كفار ايمان آورند؟
اين بود سه وجهى كه در معناى آيه گفته شده ، و از همهمعتدل تر وجه وسطى است . و به هر حال ، آيه شريفه خالى از اشاره به اين نكته نيستكه مؤ منين آرزو مى كردند شايد كفار ايمان بياورند و شايد هم اين اميد ايشان ناشى ازگفتار كفار بود كه مى گفتند: (لو لا انزل عليه آيه من ربه )، لذا پيش خود اميدوارشدند كه شايد آيتى غير از قرآن نازل بشود و در نتيجه كفار ايمان بياورند و لذا ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درخواست كردند كه خواسته كفار را اجابت كند.خداى تعالى با آيه مورد بحث ، و در آيات ديگرى در كلام مجيدش ايشان را از ايمان آوردنآنان ماءيوس نمود. و اين گونه آيات هم در مكه و هم در مدينهنازل شده ، مانند، آيه شريفه سوره يس كه مكى است و مى فرمايد: (و سواء عليهمءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون ) و آيه ششم سوره بقره كه مدنى است و مى فرمايد:(ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون


و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعه اوتحل قريبا من دارهم حتى ياتى وعد اللّه ان اللّه لا يخلف الميعاد


سياق آيات شهادت مى دهند بر اينكه منظور از جمله (بما صنعوا) همان كفر ورزيدنشانبه رحمان ، در قبال دعوت حقه اسلام است . و كلمه (قارعه ) به معناى مصيبتى است كهانسان را بكوبد.
و در آيه شريفه تهديد و وعيد قطعى است براى كسانى كه كفر ورزيدند به عذابى كههرگز برنمى گردد، و نيز در آن علائم و مقدمات آن عذاب ذكر شده ، كه يكى پس ازديگرى بروز مى كند تا خود آن عذاب موعود فرا رسد.
تهديد كفارى كه در ابتداى دعوت اسلام انكار و دشمنى پيشه كردندبهنزول مصيبتها
و معناى آيه اين است كه : لا يزال مصيبتهاى كوبنده بر سر اينها كه به دعوت حقه توكفر مى ورزند بخاطر آنچه كردند و كفرى كه به رحمان ورزيدند مى آيد، و يا درنزديكى هاى خانه شان فرود آمده ، همواره بدينحال هستند، تا آنكه آن عذابى كه خداوند وعده شان داده برسد، چون خداى تعالى خلفوعده نمى كند و گفتارش تغيير نمى پذيرد.
دقّت در اينكه اين سوره مكى است ، - به شهادت مضامين آياتش - و همچنين دقّت درحوادثى كه بعد از بعثت و قبل از هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رخ داده، و بررسى حوادثى كه بعد از هجرت تا قبل از فتح اتفاق افتاده ، اين معنا را به دستمى دهد كه منظور از جمله (الذين كفروا - كسانى كه كافر شدند) همان كفار عرب ازاهل مكه و غير ايشان است كه در ابتداى دعوت اسلام آن را رد نموده ، انكار و عناد را بهنهايت رسانده ، در انگيختن فتنه و فساد پافشارى نمودند.
و مقصود از (آنانكه مصيبت ها بر سرشان آمد كفار اطراف مكه است كه جنگ ها وقتل و غارتها از پايشان درآورد. و مقصود از (آنها كه مصائب در نزديكى هاى خانه هاشانفرود آمد) اهل مكه اند كه حوادث ناگوار در پيرامون شهرشان اتفاق مى افتاد، و دودشبه چشم آنها نيز مى رفت و وحشت و اندوه و ساير آثار سوء آن خواب و خوراك را از ايشانسلب مى نمود. و مقصود از (عذابى كه وعده شان داده ) عذاب شمشير است كه در روزهاىبدر و احد و ساير غزوات با آن روبرو شدند.
و بايد دانست اين عذابى كه خداوند در اين آيه كفار را بدان تهديد نموده غير آن عذابيستكه در سوره يونس كه تفسيرش گذشت بدان انذار كرده و فرمود: (ولكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) تا آنجا كهبراى بار دوم فرمود: (و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ) زيرا آيه سورهيونس تهديدى است عمومى درباره همه امت ، و اما اين آيات تهديد و وعيدى است در خصوصكفار قريش و غير ايشان كه در ابتداى دعوترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عليه دعوتش قيام مى نمودند.
قبلا هم در جلد اول اين كتاب در سوره بقره در تفسير آيه (ان الذين كفروا سواء عليهمءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون )
گفتيم : كه منظور از (الذين كفروا) هر جا كه در قرآن بطور مطلق آمده باشد معانديناز مشركين عرب است ، كه در ابتداى دعوت اسلام عليه آن قيام مى كردند، همچنانكه مقصوداز (الذين آمنوا) هر جا كه بدون قيد آمده باشد سابقين در اسلامند، كه دراول دعوت اسلام ايمان آوردند.
اين را نيز بايد دانست كه مفسرين در آيه شريفه مورد بحثاقوال گوناگونى دارند، كه چون فائده اى در ايراد بيشتر آنها نديديم از ايرادشخوددارى نموديم . علاوه بر اينكه آنچه ما خود اختيار نموده و آورديم براىاهل بحث كافى است ، و - ان شاء اللّه - در بحث روايتى آتيه بعضى از آناقوال را خواهيم آورد.


و لقد استهزى ء برسل من قبلك فامليت للذين كفروا ثم اخذتهم فكيف كان عقاب


اين آيه تاءكيد همان وعيد قطعى است كه در آيه قبلى كرده بود، به بيان نظائر آن تادلالت كند بر اينكه تهديد در آيه قبلى صرف تهديد نيست و آنچنان نيست كه دليلى بروقوعش نباشد، بلكه از امكان وقوع گذشته ، وقوع هم يافته است ، و آنچنان نيست كهكفار پيش خود پنداشته و گفتند: (لقد وعدنا هذا نحن و آباونا منقبل ان هذا الا اساطير الاولين ).
آرى ، قبل از تو (اى پيغمبر اسلام ) بفرستادگان ديگر نيز كفر ورزيدند، و استهزاءكردند، و معجزات دلبخواه پيشنهاد كردند، عينا همينطور كه اينان به دعوت تو كفر مىورزند و با وجود معجزه قرآن ، معجزات ديگرى از پيش خود پيشنهاد مى كنند، من هم كفار راهميشه مهلت مى دهم و سپس ايشان را به عذاب خود مى گيرم ، و كس نمى داند كه عقاب منچگونه است ، آيا صرف تهديد است ؟ و يا چيزيست كه مى توانند از آن بگريزند؟ و ياچيزيست كه مى توانند تحمّل كنند؟ پس وقتى عذاب من بر امتهاى گذشتهنازل شده اينها نيز بايد بدانند كه عذاب من واقع شدنى است ، و بايد از كارهايى كهنظير افعال آنان است بپرهيزند تا آنچه بر سر آنان آمد بر سر اينان نيايد.
و از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى از مفسرين گفته اند آيه مورد بحث تسليت و مايهدلگرمى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است صحيح نيست .
و اگر فرمود: (فامليت للذين كفروا) با اينكه جا داشت بفرمايد: (فامليت للذيناستهزوا) بدين منظور بوده كه بفهماند استهزاء كفر بوده ، همچنانكه كفرشان كفراستهزاء بوده ، پس ايشان كافرانى استهزاء كننده به آيات خدا بودند، همچنانكهمعاصرين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همينطور بودند، قرآن را كه خود آيتخدا بود انكار نموده ، از در استهزاء مى گفتند: (چرا آيتى از ناحيه پروردگارش بر اونازل نمى شود).


افمن هو قائم على كل نفس بما كسبت و جعلوا للّه شركاء


معناى قائم بودن خداى تعالى بر هر نفس و به هر آنچه مى كند
(القائم على شى ء) به معناى مسلط بودن بر چيزى است و (القائم بشى ء) بهمعناى كسى است كه به نوعى مدبّر آن باشد و خداى سبحان ، هم قائم بر هر نفس است ، وهم قائم به آنچه مى كند. اما قيامش بر هر نفس ، براى اينكه او محيط به ذات آن و قاهربر آن و شاهد و ناظر ذات آنست . و اما قيامش به آنچه مى كند، براى اين است كه او مدبّرامر اعمال آن است و آن را از مرتبه حركت و سكون به مرحلهعمل تحوّل مى دهد، و اعمالش را در صحيفه هاىاعمال ضبط نموده ، سپس آنها را بصورت ثوابها و عقابهاى دنيا و آخرت ، و قرب وبعد، و هدايت و ضلالت ، و نعمت و نقمت ، و جنت و نار،متحول مى سازد.
اين آيه متفرع است بر آيات قبل ، بدين بيان كه : خداى سبحان هدايت مى كند هر كه رابخواهد، و پاداش مى دهد به بهترين ثواب ها، و گمراه مى كند هر كه را بخواهد، و كيفرمى دهد بشديدترين عقاب ، و وقتى همه امور بدست اوست ، پس او قائم بر هر نفس و قائمبه كرده هاى هر نفس ، و مسلط بر آن ، و مدبّر نظاماعمال آنست ، و با اين وصف آيا كسى معادل او هست تا در الوهيت شريك او باشد؟
از اينجا معلوم مى شود كه خبر مبتداء، در (افمن هو قائم ...)، حذف شده ، و جمله(جعلواللّه شركاء) دلالت بر آن محذوف مى كند، (و تقديرش چنين است : افمن هو قائم... هل يشاركه احد - آيا كسى كه قائم بر هر نفس است ... كسى هست كه شريك اوباشد؟).
و از سخنان سخيف و بى پايه اى كه در تفسير آيه گفته اند، مطلبى است كه بهضحاك نسبت داده اند، كه منظور از (من ) در جمله (افمن هو قائم علىكل نفس بما كسبت ) ملائكه است ، نه خداى تعالى ، چون ملائكه هستند كهموكل بر اعمال مردمند، و معناى آيه اين است كه : (آيا ملائكه كه به امر خداموكل بر اعمال مردمند شركاى خداى سبحانند؟) و سخافت اينقول از آنست كه بى نهايت از سياق آيات اجنبى است .
احتجاجى بى سابقه عليه مشركين : اوصافوفضائل شركاى خدا را بيان كنيد...


قل سموهم ام تنبونه بما لا يعلم فى الارض ام بظاهر منالقول


بعد از آنكه فرمود: (وجعلوا للّه شركاء) دوباره با بيان ديگرى كه از بيان سابقاخذ شده گفتارشان را باطل نموده است .
پس پيغمبر خود را دستور مى دهد به اينكه با ايشان به نوعى كه در باب خود عجيب وبى سابقه است احتجاج نموده ، به ايشان تكليف كند اين شركاء را توصيف كنيد، چونصفات است كه هر چيزى را متعين ، و شؤ ون و آثار آن را مشخص مى كند. و اگر اين بتهاشركاى خدا و شفعاى درگاه او باشند بايد صفاتى داشته باشند كه با داشتن آنصفات به چنين شاءن و مقامى رسيده باشند، همانطور كه خداى تعالى از اين نظر معبوداست كه حى و عليم و قدير و خالق و مالك و مدبّر است ، و بهمين جهت رب هر چيزيست . وليكن بتها وقتى اسمشان برده مى شود و معرفى مى شوند جز اسامىهبل و لات و عزى صفت و فضيلتى كه بخاطر آن شريك خدا شده باشند براى آنها شمردهنمى شود.
سپس دستور مى دهد از ايشان بپرسد (ام تنبئونه بما لا يعلم فى الارض )، و كلمه(ام ) در اينجا منقطعه ، و به معناى بل است . يعنى : بلكه معناى بت پرستى و شركورزى شما اين است كه خدا را خبر دهيد از چيزى كه خود او خبر ندارد، چون اگر او در زمينشريكى مى داشت حتما خودش اطلاع مى داشت ، و شريك در تدبير خلق چيزى نيست كهشريك ديگر از او بى خبر بماند، زيرا بالاخرة از اينكه شخص ديگرى تدبير ديگرىدر خلائق دارد مى فهمد كه حتما مدبرى غير خودش وجود دارد.
و خداى سبحان خود به تنهايى تمامى امور است ، و او از غير خودش هيچ تدبير و اثرىدر اين باب نديده ، چه اثر مخالف و چه موافق .
دليل بر اينكه خدا شريكى براى خود سراغ ندارد، اين است كه او قائم بر تمامى نفوسو واقف است به آنچه نفوس مى كنند. و به عبارت ديگر هم خلق از اوست ، و هم امر، و اوبه شهادت برهانى كه جاى ترديد در آن نيست بر هر چيزى شهيد و ناظر است .
و كوتاه ، سخن ، اين آيه نظير آيه ديگرى است كه مى فرمايد:(قل اتنبئون اللّه بما لا يعلم فى السموات و لا فى الارض ).
آنگاه اضافه مى كند كه (ام بظاهر من القول )، بلكه اين خبرى كه مى دهيد كه براىخدا شركائى هست صرف گفتار، و خالى از حقيقت است . و اين جمله نظير آيه ايست كه مىفرمايد: (ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آباؤ كم .
و از بعضى مفسرين نقل شده كه گفته اند: منظور از ظاهرقول ، ظاهر كتابيست كه از ناحيه خدا نازل شده باشد، وحاصل آيه اين است كه نه دليل عقلى بر الوهيت و شريك بودن اين بتها داريد، و نهدليلى نقلى ، ولى اين معنا از الفاظ آيه بعيد است .
و اما وجه ارتباط ميان اين سه دليل ، اين است كه بت پرستان در پرستش بتها و شريكخدا قرار دادن آنها متردد بودند، زيرا از هر طرفاشكال بر ايشان وارد بود اگر بگويند شريك خدايند، دليلى ندارند، چون در بتهاىخود اوصافى كه دلالت بر الوهيت آنها بكند سراغ ندارند، و اگر ادعا كنند كه چنيناوصافى در بتهاى خود ديده اند، دروغ گفته اند، زيرا معنايش اين مى شود كه ايشان بهوجود شركاى خدا پى برده باشند، ولى خداوند از وجود آنها بى خبر باشد. و اگر بهصرف لقلقه زبان اكتفاء كنند، بدون اينكه حقيقتى داشته باشد در حقيقت خواسته اند خدارا فريب دهند، و خدا بزرگتر از اين حرفها است ، خيلى هم بزرگتر است .
زمخشرى در كشاف گفته : اين احتجاج و اسلوبهايش بسيار عجيب است ، و خود با زبانىرسا و شيوا فرياد مى زند كه از زبان بشر نيست ، مگر كسى معرفت و يا انصافنداشته باشد.


بل زين للذين كفروا مكرهم و صدوا عن السبيل و منيضلل اللّه فما له من هاد


كلمه (بل ) به معناى اعراض و آيه شريفه اعراض از دليلهاى ذكر شده و لوازم آنست ،و معنايش اين است كه اين دليلها را واگذار، زيرا اينان اگر براى خدا شريكقائل مى شوند بخاطر هيچ يك از اين وجوه كه گفتيم نيست ، بلكه علتش تنها اين است كهشيطان شرك را در نظرشان جلوه داده و بدين وسيله از راه خدايشان باز داشته است .
چون اينان علم دارند بر اينكه هيچ حجتى بر شركت اين شركاء ندارند، و اين را هم مىدانند كه صرف ادعا، بتها را شريك خدا نمى سازد، ليكن هدفشان از ترويج بت پرستىو الوهيت بتها و جلب توجه عامه بسوى آنها، تنها و تنها بدست آوردنپول و زخارف دنيا است ، و چون دعوت تو سد راه منافع ايشان است ، از اين نظر از درلجبازى و دشمنى با تو نسبت به عبادت بتها تعصب به خرج داده ، مردم را بيش از پيشبسوى بت و بسوى توسل به آن دعوت مى كنند، تا هم سد راه تو شوند، و همه مردم راگمراه كنند.
شيطان هم اين مكر و نقشه را در نظر آنان جلوه داده ، و گرنه هيچ سبب ديگرى در مشركبودن آنان نيست ، نه دليلى ، و نه جهت ديگرى ، و هر چند شيطان اين نقشه ها را در نظرآنان زينت داده و گمراهشان ساخته .
و ايشان هم مردم را گمراه نمودند، و ليكن در عينحال خداوند گمراهشان كرد و از نعمت هدايت محرومشان نمود، و كسى كه خدا او را گمراهكرده باشد هدايت كننده اى نخواهد داشت .


لهم عذاب فى الحيوه الدنيا و لعذاب الاخرة اشق و ما لهم من اللّه من واق


كلمه (اشق ) صيغه افعلتفضيل است از ماده (مشقه ) است . و كلمه (واق ) اسمفاعل از ماده (وقايه ) به معناى نگهدارى است .
در اين آيه بطور اختصار عذابى را كه در آيات سابق وعده داده بود بيان مى كند. ومقصود از جمله (و ما لهم من اللّه من واق ) نفى شفاعت و تاءثير آن در حق ايشان است ، ومعنايش اين است كه به هيچ وجه كسى را ندارند كه شفاعتشان كند.
وعده به مؤ منان در مقابل وعيدى كه به كافران داده شد


مثل الجنه التى وعد المتقون تجرى من تحتها الانهار اكلها دائم و ظلها تلك عقبى الذيناتقوا و عقبى الكافرين النار


كلمه (مثل ) به معناى توصيفى است كه موصوف راممثل و مجسم نمايد.
در آيه شريفه وعده جميلى را كه در قبال وعيد كفار به مردم پرهيزگار اختصاص دادهبيان مى كند، تا هم آن را بيان كرده باشد، و هم اينكه زمينه براى خاتمه كلام كهخلاصه گيرى از نتيجه سعى كفار و مؤ منين در مسير بسوى پروردگار و بازگشتشانبسوى اوست ، فراهم گردد. و اگر در قبال كفار متقين را قرار داد، با اينكه مى بايست مؤمنين را قرار داده باشد، بدين منظور است كه اشاره كند بر اينكه كسانى به اين عاقبتحسنى نائل مى آيند كه علاوه بر ايمان ، عمل صالح هم داشته باشند، چون اگر ايمان بهخدا داشته باشند و عمل صالح نكنند مؤ من به خدا و كافر به آيات او خواهند بود.
و از جمله اشارات لطيفى كه در اين آيه به كار رفته اين است كه در مقابلهاول ميان مؤ منين و مشركين ، از آنان به (متقون ) و از اينان به (الذين كفروا) تعبيركرده ، و در آخر از آنان به (الذين اتقوا) و از اينان به (كافرون ) تعبير نمودهاست .
و بعيد نيست كه در اين اختلاف تعبير اشاره باشد به اينكهفعل ماضى (اتقوا) و (كفروا) و صفت (متقين ) و (كافرون ) در اينجا يكمدلول دارند، و مجموع اعمالشان در دنيا يك عمل اعتبار شده است ، و لازمه آن اين است كه يكبار بودن عمل عين استمرار آن باشد، و به اين اعتبار تعبير (الذين كفروا) و (الذيناتقوا) كه دلالت بر صدور فعل دارد با تعبير (كافرون و متقون ) كه دلالت براتصاف و استمرار مى كند يك مفاد را مى رسانند، و آن عبارتست از منحصر ساختن موصوفبر صفتش ، و اينكه يك دسته فقط كفر مى ورزند و دسته ديگر فقط در راه ايمان قدمبرمى دارند،
و اما آن كسانى كه اعمالشان و كفر و ايمانشان استمرار نداشته هر لحظه عوض مى شود،مدتى كفر از ايشان سرمى زند سپس مبدّل به ايمان مى گردد، و يا چندى بر طريقايمانند، سپس به كفر مى گرايند و خلاصه هنوز بر يك طريق معيّن استوار نشده اند، ازسياق اين آيات خارج اند، و روى سخن در اين آيات با آنان نيست - دقّت فرمائيد.
اين را نيز بايد خاطرنشان سازيم كه در آيات قبلى وجوه مختلفى از التفات به كاررفته بود، مانند (كذلك ارسلناك ) كه در آن خداوند متكلم مع الغير و در(بل للّه الامر) غايب اعتبار شده است ، و باز در جمله (فامليت للذين كفروا) متكلم وحدهو در جمله (و جعلوا للّه شركاء) غايب اعتبار شده است ، و وجه آن روشن است ، چونتعبير به مثل (ارسلناك ) كه خداوند متكلم با غير اعتبار شده است بدين جهت بوده كهدلالت كند بر اينكه در اين ميان وسائطى مثلا ازقبيل ملائكه وحى دخالت دارند، و در جمله (بل للّه الامر جميعا) كه خداوند غايب اعتبارشده است براى اين بوده كه دلالت كند بر اينكه هر امرى چه با واسطه و چه بدونواسطه به مقام الوهيت خداى تعالى كه قيوم بر هر چيز است برگشت مى كند.
و تعبير به مثل (فامليت للذين كفروا ثم اخذتهم ) براى دلالت بر اين است كه خداىتعالى در حقيقت واسطه اى كه شريك و يا شفيع او باشد ندارد، آنچنان كه كفار ادعا مىكنند.
آنگاه جمله (تلك عقبى الذين اتقوا و عقبى الكافرين النار) همانطور كه گفتيم اشارهمى كند به سرانجام كار دو طائفه ، و با اين جمله بحث در پيرامون مؤ منين و مشركين ازنظر آثارى كه حق و باطل در عقايد و اعمالشان دارد خاتمه مى يابد.
و بخاطر داريد كه گفتيم اين آيات نه گانه كه مورد بحث ما است تتمه آيات ده گانهقبل است كه با آيه (انزل من السماء ماء...) شروع مى شد.
بحث روايتى
رواياتى در ذيل جمله : (الا بذكر الله تطمئن القلوب ) و بيان اينكه پيامبر(صلىالله عليه و آله ) و اهل بيت او (عليهم السلام ) مصاديق ذكر خدايند
در تفسير عياشى خالد بن نجيع از جعفر بن محمد (عليهما السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه (الا بذكر اللّه تطمئن القلوب ) فرمود: به محمد بن عبداللّه (صلى اللّهعليه و آله و سلم ) نيز قلوب طمانينه مى يابند، چون او ذكر خدا و حجاب خداست .
مؤ لف : در آيه (قد انزل اللّه اليكم ذكرا رسولا) نيزرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ذكر ناميده شده .
و در الدّرالمنثور است كه ابو الشيخ از انس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وقتى آيه (الا بذكر اللّه تطمئن القلوب )نازل شد رو به اصحابش نموده فرمود: هيچ مى دانيد معناى اين آيه چيست ؟ عرض كردند:خدا و رسولش داناتر است . فرمود: كسى به ياد خدا است كه خدا و رسولش را واصحاب مرا دوست بدارد.
و در تفسير عياشى روايت كرده كه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آيه(الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر اللّه الا بذكر اللّه تطمئن القلوب ) را تلاوتكردم ، حضرت فرمود: اى پسر ام سليم هيچ مى دانى اينان چه كسانيند؟ عرض كردم چهكسانى هستند يا رسول اللّه ؟ فرمود: ما اهل بيت و شيعيان ما.
و در الدّرالمنثور است كه ابن مردويه از على بن ابى طالب (عليه السّلام ) ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرمود: وقتى اين آيهنازل شد حضرت فرمود: اينها كسانيند كه خدا و رسولش واهل بيت رسولش را به راستى ، نه به دروغ دوست بدارند، و مؤ منين را شاهد و غايبشانرا دوست بدارند، آرى بياد خداست كه يكديگر را دوست مى دارند.
مؤ لف : همه اين روايات از باب تطبيق مصداق بر عام است . آرىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و اهل بيت طاهرينش و برگزيدگان از صحابهو مؤ منين ، مصاديق ذكر خدايند، چون خدا بوسيله ايشان بياد مى آيد. و اما آيه شريفه اعماست و بر هر يادى دلالت دارد.
چند روايت درباره شجره طوبى در ذيل جمله : (طوبى لهم و حسن ماب )
و در تفسير قمى از پدرش از محمد بن ابى عمير از هشام بن سالم از ابى عبداللّه (عليهالسّلام ) روايت شده كه در ضمن حديث معراج ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: ناگهان درختى ديدم كه اگر مرغى راروانه كنند كه دور آن پرواز كند و تا هفتصدسال پر بزند، دور آن را نمى پيمايد و در بهشت هيچ منزلى نيست مگر آنكه از آن درخت يكشاخه در آن خانه سركشيده از جبرئيل پرسيدم اين چه درختى است ؟ گفت درخت طوبى است، كه خداى تعالى فرموده (طوبى لهم و حسن ماب ).
مؤ لف : اين معنا به طرق بسيارى روايت شده كه در پاره اى از آن طرق چنين آمده :جبرئيل از ميوه آن درخت چيده به من داد، من آن را خوردم ، خداوند آن را به پشت منمنتقل كرد، وقتى به زمين پايين آمدم با خديجه هم بستر شدم ، و او به فاطمه باردار شد،و از آن به بعد هيچوقت فاطمه را نديدم مگر آنكه بوى درخت طوبى را از او استشمام كردم.
و در كتاب خرائج آورده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود: اى فاطمه بشارتى از ناحيه پروردگارم در خصوص برادرم و پسرعمويم به من رسيده و آن اين است كه خداوند فاطمه را به على تزويج كرده و بهرضوان خازن بهشت دستور داد تا درخت طوبى را تكان دهد، و آن به عدد دوستداراناهل بيت من رقعه هائى حمل كرد، پس ملائكه اى از نور خلق كرد، و به هر ملك خطى و رقعهاى داد، و چون قيامت بپا شود و اهلش جابجا شوند دوستدارى از دوستداران ما نمى ماند مگرآنكه يكى از آن رقعه ها را به او مى دهند، كه سند برائت از آتش دوزخ است .
مؤ لف : و در تفسير برهان از موفق بن احمد روايت كرده كه در كتاب مناقب به سند خود ازبلال بن حمامه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نظير اين معنا رانقل كرده است . و نيز اين معنا را از ام سلمه و سلمان فارسى و على بن ابى طالبنقل كرده ، و در آن چنين آمده كه : وقتى خداوند ملائكه را بر تزويج فاطمه به على بنابى طالب گواه گرفت ، دستور داد تا درخت طوبى بار خود را نثار كند، و آنچه اززيور و زينت داشت فرو ريزد. درخت طوبى آنچه را داشت نثار كرده ، ملائكه و حور العينآنها را جمع كردند تا به يكديگر هديه داده ، و تا قيامت به يكديگر افتخار نمايند.قريب به اين معنا را از حضرت رضا (عليه السلام ) نيز روايت كرده .
و در مجمع البيان از ثعلبى روايت كرده كه به سند خود از كلبى از ابى صالح از ابنعباس نقل كرده كه گفت : طوبى درختى است كه ريشه اش در خانه على در بهشت است و درخانه هر مؤ منى يك شاخه از آن وجود دارد. آنگاه گفته است : اين روايت را ابو بصير هم ازامام صادق (عليه السّلام ) نقل كرده است .
و در تفسير برهان از تفسير ثعلبى بطور رفع (بدون ذكر سند) از جابر از ابى جعفر(عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: از رسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) ازمعناى طوبى سؤ ال شد، فرمود: درختى است در بهشت كه ريشه اش در خانه على و شاخههايش بر اهل بهشت سايه افكنده . پرسيدند يارسول اللّه ما قبلا از تو سؤ ال كرديم فرمودى ريشه اش در خانه من و شاخه هايش روىسر اهل بهشت است و حالا مى فرمائى ريشه اش در خانه على و شاخه هايش براهل بهشت است ؟ فرمود: آرى خانه من و على در بهشت يكى است ، و يكجا است .
مؤ لف : نظير اين روايت را صاحب مجمع البيان نيز به سند خود از حاكم ابى القاسمحسكانى به سند خود از موسى بن جعفر از پدرش از پدرانش (عليهم السلام ) ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده .
مؤ لف : و در اين معنا روايات بسيارى از طرق شيعه واهل سنت آمده ، و از ظاهر آنها برمى آيد كه در مقام تفسير آيه نبوده ، بلكه ناظر به بطنآيه است ، چون حقيقت معيشت طوبى همان ولايت خداى سبحان است كه از اين امّت على (عليهالسّلام ) صاحب آن ولايت و اولين گشاينده باب آن است ، و مؤ منيناهل ولايت ، اتباع و پيروان اويند، و خانه او در بهشت نعيم كه بهشت ولايت است با خانهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) يكى است ، و تزاحم و اختلافى ميان آندو نيست- دقت فرمائيد.
و در الدّرالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از ابن جريح روايت كرده اند كه درذيل جمله (و هم يكفرون بالرحمن ) گفته است : اين مربوط به آن وقتى است كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در حديبيه با قريش معاهده بست ، و دراول آن چنين نوشت : (بسم اللّه الرحمن الرحيم ) آنها اعتراض كردند كه ما رحمان رانمى نويسيم و او را نمى شناسيم ، و ما در نوشته هايمان تنها مى نويسيم (بسمك اللّهم)، تو نيز بايد چنين بنويسى ، اينجا بود كه اين جملهنازل شد.
مؤ لف : صاحب الدّرالمنثور اين روايت را از ابن جرير، ابن ابى حاتم ، ابى الشيخ ، ازقتاده نيز نقل كرده ، و خواننده محترم مى داند كه آيات بطورى كه از سياقش برمى آيدكلى است ، و صلح حديبيه از حوادث بعد از هجرت است . علاوه بر اينكه سياق خود آيهمورد بحث نيز با اين روايات سازگار نيست ، زيرا معنا ندارد يك جزء آيه درباره صلححديبيه ، و ساير اجزايش درباره حوادث ديگرنازل شده باشد.
رواياتى در ذيل آيه : (و لو ان قرانا سيرتبهالجبال ...)
و در الدّرالمنثور است كه ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ و ابن مردويه از عطيه عوفى روايتكرده اند كه گفت : مشركين به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفتند: چه مىشد كوههاى مكه را براى ما به راه مى انداختى و سرزمين ما را وسيع مى كردى ،
تا در آنجا به كشت و زرع مى پرداختيم ، و يا مسافت زمين را برايمان قطع مى كردى ،آنطور كه سليمان براى مردمش بوسيله باد زمين را قطع مى كرد، و يا مردگان را جهت مازنده مى نمودى ، آن چنان كه عيسى براى مردمش زنده مى كرد. خداوند در پاسخشان اينآيه را فرستاد: (و لو ان قرآنا سيرت بهالجبال ...) تا آنجا كه مى فرمايد: (افلم يايئس الذين آمنوا) يعنى آيا هنوز براى مؤمنين روشن نشده است كه ...
به عطيه عوفى گفتند: آيا اين روايت را به يكى از صحابهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت مى دهى ؟ گفت آرى از ابى سعيد خدرى ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت مى كنم .
مؤ لف : قريب به اين مضمون روايات ديگرى نيز هست .
و در تفسير قمى مى گويد: معصوم فرموده : يعنى اگر قرآنى يافت مى شد كه چنيناوصافى داشته باشد همين قرآن است .
و در كافى از محمد بن يحيى از احمد بن ابى زاهر، و يا شخص ديگر، از محمد بن حماد ازبرادرش احمد بن حماد از ابراهيم از پدرش از ابى الحسناول (عليه السّلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: (خداى تعالى در كتابش مىفرمايد: (و لو ان قرآنا سيرت به الجبال او قطعت به الارض او كلم به الموتى ) واين ماييم كه كتاب را به ارث برده ايم ، همان كتابى كه در آنست چيرهائى كه كوه ها رابه راه مى اندازد و شهرها را پاره پاره ، و مردگان را زنده مى كند....
مؤ لف : سند اين دو روايت ضعيف است .
و در الدّرالمنثور است كه ابن جرير از على (عليه السلام ) روايت كرده كه آيه رابصورت (افلم يتبين الذين آمنوا) قرائت كرده .
مؤ لف : اين قرائت از ابن عباس هم روايت شده .
و در مجمع البيان است كه على (عليه السلام ) و ابن عباس و على بن الحسين (عليهماالسلام ) و زيد بن على و جعفر بن محمد (عليهما السلام ) و ابن ابى مليكه و جحدرى وابو يزيد مدنى (افلم يتبين ) قرائت كرده اند، ولى قرائت مشهور همان (افلم يايئس) است .
و در تفسير قمى است كه در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السّلام ) آمده كه درتفسير آيه (و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعه ) فرموده : قارعه بهمعناى نقمت است ، و مقصود از جمله (او تحل قريبا من دارهم ) اينست كه عذاب به قومديگرى نازل شود، ولى آنان از ديدن و شنيدنش معذب شوند، و آنهايى كه عذاب به آنهارسيده نيز مانند اينها عاصى و كافرند، و با اينكه اينان از ديدن و شنيدن سرنوشتآنان بايد پند بگيرند و از كفر و عصيان دست بردارند، پند نگرفته همچنان به كفرخود ادامه مى دهند تا آنكه وعده اى كه خدا به مؤ منين داده بيايد، ايشان را نصرت داده كفاررا خوار و ذليل سازد.
آيات 42 - 36 سوره رعد


و الذين ءاتينهم الكتاب يفرحون بما انزل اليك و من الاحزاب من ينكر بعضهقل انما امرت ان اعبداللّه و لا اشرك به اليه ادعوا و اليه ماب (36)
و كذلك انزلنه حكماعربيا و لئن اتبعت اهواءهم بعد ما جاءك من العلم ما لك من اللّه من ولى و لا واق (37)
و لقدارسلنا رسلا من قبلك و جعلنا لهم ازوجا و ذريه و ما كانلرسول ان ياتى بايه الا باذن اللّه لكل اجل كتاب (38)
يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عندهام الكتاب (39)
و اما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فانما عليك البلغ و عليناالحساب (.4)
او لم يروا انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها و اللّه يحكم لا معقب لحكمه وهو سريع الحساب (41)
و قد مكر الذين من قبلهم فللّه المكر جميعا يعلم ما تكسبكل نفس و سيعلم الكفر لمن عقبى الدار( 42)



ترجمه آيات
و كسانى كه به آنان كتاب آسمانى داده ايم از اين قرآن كه به تونازل شده شادمانند، ولى بعضى از احزاب ، برخى از آن را انكار مى كنند، بگو من دستوريافته ام كه خداى يگانه را بپرستم ، و به او شرك نورزم ، بسوى او مى خوانم وبازگشت من بسوى اوست (36).
ما اين چنين قرآن را قانونى به زبان عرب نازل كرديم ، اگر با وجود اين دانشى كهبه سوى تو آمده ، هوسهاى آنها را پيروى كنى ، درقبال خدا دوست و نگهدارى نخواهى داشت (37)
پيش از تو نيز پيغمبرانى را فرستاديم كه همسران و فرزندانى داشتند، و هيچ پيغمبرىحق نداشت جز با اجازه خدا معجزه اى بياورد كه براى هر مدتى كتابى است (38).
خدا هر چه را بخواهد محو يا اثبات مى كند، واصل همه كتابها نزد خداست (39).
و اگر شمه اى از آن عذاب را كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان بدهيم و يا عمر تورا به سربريم در هر حال وظيفه تو فقط تبليغ است ، و حساب كردن با ماست (.4).
آيا نمى بينند كه ما داريم اين سرزمين را از اطرافش نقصان مى دهيم ، خدا حكم مى كند، وهيچ كس را ياراى جلوگيرى يا رد احكام او نيست و او سريع الحساب است (41).
كسانى كه پيش از اينان بوده اند نيز نيرنگ مى كرده اند ولى تدبيرها همه خاص خداست، مى داند كه هر كس چه مى كند، و بزودى كافران مى دانند كه عاقبت آن سراى از آن كيست(42).
بيان آيات
اين تتمه آيات سابق است ، و در آن باز هم گفتار كفار را كه گفته بودند: (لو لاانزل عليه آيه من ربه ) تعقيب مى كند.


و الذين آتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل اليك ...


توضيحى در مورد خوشحال شدن اهل كتابازنزول قرآن
ظاهرا منظور از (الذين اوتوا الكتاب ) يهود و نصارى ، و يا اين دو طائفه با مجوساست ، چون معهود از اطلاقات قرآن همين است . و اما اينكه مى فرمايداهل كتاب خوشحالى مى كنند از اين كه قرآن به تونازل شده ، جهتش اين است كه اين سوره مكى است و تاريخ اثبات كرده كه يهود، دراوائل بعثت و قبل از آن ، عنادى با پيامبر نداشتند، بلكه حوادث به وجود آمده بعد از هجرتبوده است .
و آن عنادى كه ايشان را واداشت آن حوادث شوم را ببار بياورند همه بعد از هجرت بود، وحتى در اوائل هجرت هم جمعى از ايشان دعوت اسلام را پذيرفته ، بر نبوت خاتم الانبياء(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شهادت دادند، و شهادت دادند كه اين همان پيغمبرى استكه در كتابهاى آنان بشارت به آمدنش داده شده ، و قرآن همين معنا را از ايشان حكايت نمودهمى فرمايد: (و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فامن و استكبرتم ).
و اما نصارى ، قومى از ايشان نيز در آن روزگار بر دين حق بودند و هيچگونه عنادى نسبتبه دعوت اسلام نشان ندادند،
مانند قومى از نصاراى حبشه به طورى كه در داستان هجرت مسلمين به حبشهنقل شده ، و همچنين جمعى از غير مردم حبشه ، همچنانكه قرآن كريم دربارهامثال آنان فرموده : (الذين اتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤ منون ) و نيز فرموده : (ومن قوم موسى امه يهدون بالحق و به يعدلون ).
و همچنين مجوس آن روز هم در انتظار بعثت و فرج خاتم الانبياء (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و ظهور دينى كه حق و عدالت را گسترش دهد بسر مى بردند و مانند مشركين با حقدشمنى و عناد نمى ورزيدند.
با در نظر داشتن اين زمينه ، آيه در اين معنا ظهور دارد كه منظور ازاهل كتاب همين يهود و نصارى و مجوس باشد، مخصوصااهل حق از نصارى كه معتقد بودند به اينكه مسيح بشرى است كه خداوند او را به نبوتارسال داشته - مانند نجاشى و اصحابش -.
ذيل آيه هم كه مى فرمايد: (بگو من مامور شدم كه خدا را بندگى كنم ، و كسى راشريكش ندانسته مردم را بسوى او دعوت كنم ) آن را تاييد مى كند و خيلى روشن است كهخطاب در اين جمله مناسب تر است كه با نصارى باشد.
(و من الاحزاب من ينكر بعضه ) - الف و لام در (الاحزاب ) الف و لام عهد است ، ومعنايش اين است كه پاره اى از احزاب اهل كتاب ، كسانيند كه پاره اى از آنچه به تونازل شده را انكار مى كنند، و آن آياتى است كه دلالت بر توحيد و نفى تثليث و نفىساير عقائد باطله و معارف و احكام دستخورده اهل كتاب دارد.
(قل انما امرت ان اعبداللّه و لا اشرك به ) - اين جمله دلالت دارد بر اينكه مقصود ازآن بعضى كه انكارش مى كنند آياتى است كه توحيد در عبادت و اطاعت را مى رساند، و درآيه ديگرى هم پيغمبر خود را دستور مى دهد كه ايشان را به موافقت با آن آيات و آنمعارف دعوت نمايد، و مى فرمايد: (قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا وبينكم ان لا نعبد الا اللّه و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه).
(اليه ادعو و اليه ماب ) - در اين جمله كلام را پايان داده ، مى فرمايد: بازگشت منبه سوى اوست . بنابراين در اول كلام هدف خود و ديگران را، و در آخر آن سيره خود رابيان نموده مى فرمايد: من مامور شده ام كه تنها خدا را پرستش كنم ، وعمل و دعوتم بر اين اساس باشد، و بر همين سيره هم در ميان مردم رفتار مى كنم ، و مردمرا جز به سوى او نمى خوانم ، و در هيچ امرى از امورم جز به او مراجعه نمى كنم .
بنابراين ذيل آيه ، همان معنايى را مى رساند كه آيه(قل هذه سبيلى ادعو الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى و سبحان اللّه و ما انا منالمشركين ) آن را افاده مى كرد.
ممكن هم هست منظور از جمله (و اليه ماب ) مساءله معاد باشد كه در اين صورتتعليل را افاده مى كند، و آيه چنين معنا مى دهد: من فقط به سوى او دعوت مى كنم ، چونبازگشت من ، تنها به سوى اوست .
وجوه ديگرى كه در بيان مراد از: (و الذين آتيناهم الكتاب يفرحونبماانزل اليك ) گفته شده است
بعضى از مفسرين كلمه (كتاب ) را كه در آيه است به قرآن ، و جمله (الذين آتيناهمالكتاب ) را به اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و كلمه (احزاب )را به اعرابى تفسير كرده اند كه عليه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) حزبتشكيل دادند - كه همان قريش و ساير قبايل بودند - و گرفتاريهايى براى آنحضرت درست كردند.
و ليكن اين تفسير صحيح نيست ، زيرا معهود نيست و سابقه ندارد كه قرآن كريم جمله(الذين اوتوا الكتاب ) را بر اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اطلاقكرده باشد. علاوه بر اينكه اگر آيه را اينطور تفسير كنيم لازمه اش اين است كه اينمعنى تكرار شود (زيرا آيه بعدى نيز همين معنى را ذكر مى كند).
و چه بسا گفته باشند كه مقصود از اين جمله تنها يهود، و مقصود از كتاب ، تورات است ،و مراد از اينكه فرمود بعضى از احزاب پاره اى از قرآن را انكار مى كنند آن آياتى استكه مشتمل بر احكامى خلاف احكام تحريف شده تورات است . و اگر بگويى انكار چنينآياتى اختصاص به بعضى از يهود نداشت ، بلكه همه يهود آن را منكر بودند، مىگوييم درست است و ليكن بعضى از يهود بدون فرح و خوشحالى ازنزول قرآن ، آن دسته از آيات را انكار مى كردند، و بقيه يهود همخوشحال بودند و هم آن دسته را انكار مى كردند. آنگاه براى اثبات اين معنا كلام راطولانى كرده اند.
و از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند: منظور ازموصول (الذين ) عموم مسلمين ، و منظور از (احزاب ) يهود و نصارى و مجوس است .باز از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند در جمله (و اليه ماب ) تقدير (و اليهمابى و مابكم ) است .
و ليكن اين اقوال هيچ دليلى از ظاهر لفظ آيه ندارند، و فائده اى هم در تعقيب آنها وپاسخ از آنها نيست .


و كذلك انزلناه حكما عربيا و لئن اتبعت اهواءهم بعد ما جاءك من العلم ما لك من اللّه من ولىو لا واق


اشاره (كذلك ) به كتابيست كه در آيه قبلى بود، و مقصود از آن جنس و عموم كتابهاىنازل شده بر انبياء گذشته است ، مانند تورات وانجيل .
و منظور از (حكم ) قضاء و فرمان است ، چون شاءن كتابى كه از آسماننازل شود همين است . همچنانكه در آيه ديگر فرموده : (وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ) پس كتاب از يك نظرحكم الهى است ، و از يك نظر حاكم ميان مردم است ، و اين است معناى حكم نه حكمت كه بعضىگفته اند.
كلمه (عربيا) صفت است براى حكم ، و اشاره است به اينكه اگر كتاب را به زبانعربى كه زبان رسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) استنازل فرموده براى اين بوده كه سنت او بر اين جارى شده كه هر پيغمبرى را به زبانقوم خودش بفرستد، و در اين باره فرموده : (و ما ارسلنا منرسول الا بلسان قومه ) و اين معنا پوشيده نيست كه خود شاهد است بر اينكه مراد ازاهل كتابى كه در آيه قبلى آمده يهود و نصارى است ، و اصولا روى سخن در اين آيات بهايشان است همچنانكه آيات سابق متعرض حال مشركين بود.
نهى شدن پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از پيروى خواستههاىاهل كتاب
بنابراين منظور از جمله (و لئن اتبعت اهواءهم ...) نهى از پيروى خواسته هاىاهل كتاب است ، كه نه تنها در اين آيه بلكه بارها در قرآن كريم از آن نهى فرموده ، وعمده جهت آن اين است كه اهل كتاب از پيش خود معجزاتى دلبخواه غير از معجزه قرآن پيشنهادمى كردند، همچنانكه مشركين از آن حضرت معجزاتى طلب مى نمودند. علاوه بر اينكهاهل كتاب نسخ احكام را محال مى پنداشتند،
و انتظار داشتند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پيرو احكام دينى ايشان باشد.اين دو جهت و مخصوصا جهت اولى عمده جهتى بود كه ايشان را به اين طمع وامى داشت .
بنابراين معناى آيه چنين مى شود: همچنانكه براهل كتاب (يهود و نصارى ) كتاب نازل كرديم ، بر تو نيز اين قرآن رانازل كرديم ، بزبان خودت ، و در حاليكه مشتمل بر حكم الهى ، و يا در حالى كه حاكمبين مردم است ، و تو اگر خواسته هاى اهل كتاب را پيروى كنى ، و مانند ايشان طمعبدارى كه بغير قرآن آيت ديگرى بر تو نازل شود، و يا با ايشان مداهنه نموده ، بهپاره اى از احكام منسوخه و يا تحريف شده ايشانتمايل كنى ، ما تو را به عقوبت مى گيريم ، و در آن وقت است كه بغير خدا دادرسىنخواهى داشت و كسى تو را از عذاب خدا نجات نتواند داد. بنابراين مخاطب در اين آيه تنهارسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) است ، نه امت ، آنچنانكه بعضىخيال كرده اند.


و لقد ارسلنا رسلا من قبلك و جعلنالهم ازواجا و ذريه و ما كانلرسول ان ياتى بايه الا باذن اللّه لكل اجل كتاب


انبياء (عليهم السلام ) در آوردن آيه و معجزه داراى اختيارواستقلال نبوده اند
بعد از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از پيروىاهل كتاب نهى فرمود: اينك حقيقت حال را به وى تذكر مى دهد، و او را از چنين طمعى ماءيوسساخته ، وادار مى كند كه بر خدا توكل نموده ، در امورش به او بازگشت نمايد.
و آن حقيقت اين است كه سنت خدا بر اين جريان يافته كه انبياء (عليهم السلام ) از جنس خودبشر باشند، و اصولا مساءله ارسال رسل از طريق متعارف و مالوف صورت گيرد، نهاينكه انبياء مالك غيب عالم و اختياردار چيزى از مختصات آن باشند، مثلا داراى يك قوه غيبيهباشند كه با داشتن آن هر چه بخواهند بكنند. قادر على الاطلاق باشند و در نتيجه هر آيهو معجزه اى كه بخواهند و يا از ايشان طلب كنند بياورند، بلكه ايشان مانند ساير مردمهستند و هيچ اختيارى از خود ندارند، و همه امور بدست خداست .
او است كه اگر بخواهد آيه و معجزه مى فرستد، و البته وقتى مى فرستد كه حكمت الهىاش اقتضاء بكند، و اينطور نيست كه همه اوقات در مصلحت و حكمت برابر باشند، و گرنهحكمت باطل گشته ، نظام خلقت مختل مى گردد، بلكه براى هر زمانى حكمتى است مناسب آن ،و حكمى است مساعد آن ، و بهمين جهت براى هر وقتى يك آيه مناسب است .
اين است آن حقيقتى كه گفتيم جمله (و لقد ارسلنا رسلا من قبلك و جعلنا لهم ازواجا وذريه ) بدان اشاره مى كند. و جمله (و ما كانلرسول ان ياتى بايه الا باذن اللّه ) هم اشاره به آن مطلبى است كه گفتيم انبياءقدرت غيبيه نداشته ،
در آنچه كه مى خواهند مستقل نيستند و تنها، كارى را مى توانند بكنند كه اذن خداوندياورشان باشد.
و معناى اينكه فرمود: (لكل اجل كتاب ) اين است : براى هر زمانى حكمى است رانده شدهو مخصوص آن زمان كه اين نيز اشاره است بهمان مطلبى كه استثناء (الا باذن اللّه ) ومساءله سنّت جارى خدا و تقديرات او بدان اشاره داشت .
پس خداى سبحان است كه هر چه بخواهد نازل مى كند و بهر چه بخواهد اذن مى دهد، وليكن همو در هر وقت و هر آيتى را نازل نمى كند و بدان اذن نمى دهد، زيرا براى هر وقتىكتابى است كه او نوشته و به جز آنچه در آن نوشته واقع نمى شود.
از آنچه گذشت برمى آيد كه تفسيرى كه بعضى كرده و گفته اند: (جمله(لكل اجل كتاب ) از باب قلب است ، و اصل آن(لكل كتاب اجل ) بوده ، يعنى براى هر كتابى عمرى معين و وقتى مخصوص است كه درآن وقت نازلش مى كند و مردم بايد بر طبقشعمل كنند، پس براى تورات وقتى ، و براى انجيل مدتى ، و براى قرآن سرآمدى معين است) تفسير صحيح و قابل اعتناء نيست .


يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب


(محو) هر چيز به معناى از بين بردن آثار آنست ، وقتى گفته مى شود من نوشته رامحو كردم ، معنايش اين است كه خطوط و نقشه هاى آن را از بين بردم . و معناى اينكه در آيه24 سوره شورى فرمود: (و يمحو اللّه الباطل و يحق الحق بكلماته ) اين است كهخداوند آثار باطل را از بين مى برد، همچنانكه فرموده : (فاما الزبد فيذهب جفاء...)، ونيز فرموده : (و جعلنا الليل و النهار ايتين فمحونا آيهالليل و جعلنا آيه النهار مبصره )، يعنى اثر بينا كنندگى را از شب گرفتيم . پسمعناى محو قريب به معناى نسخ است . وقتى گفته مى شود: (نسخت الشمسالظل ) معنايش اين است كه آفتاب سايه و اثر آنرا از بين برد.
در آيه شريفه در مقابل محو، لغت اثبات آمده ، چون اثبات به معناى بر جا گذاشتن هرچيزيست به طورى كه از آنجايش تكان نخورد و نلغزد، مثلا وقتى گفته مى شود: (اثبتالوتد فى الارض )، معنايش اين است كه من ميخ را در زمين محكم كوبيدم آنچنان كه ديگركنده نشود و تكان نخورد.
بنابراين نقطه مقابل اثبات محو است كه به معناى ازاله آثار چيزيست بعد از آنكه اثباتو جايگزين شده باشد، و ليكن بيشتر در نوشتهاستعمال مى شود.
معناى جمله (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت )
و اينكه جمله (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت ) از يكطرفمتصل شده به جمله (لكل اجل كتاب ) و از طرف ديگرمتصل است به جمله (و عنده ام الكتاب ) قهرا ظهور در اين يافته كه منظور از محو كتابو اثبات آن ، در زمانهاى معين است ، پس كتابى كه خداوند در يك زمانى اثبات كرده ، اگربخواهد در زمانهاى بعد آن را محو مى كند و كتاب ديگرى اثبات مى نمايد. پس خداىسبحان لا يزال كتابى را اثبات و كتاب ديگرى را محو مى سازد.
بنابراين اگر ما نوشته هاى كتاب را عبارت بدانيم از آيت و معجزه و نشان دهنده اسماء وصفات خداوندى ، و در نظر بگيريم كه وجود هر چيزى آيت خداست ، در اين صورت صحيحاست بگوييم خداوند لا يزال و همواره و در هر آنمشغول محو آيتى و اثبات آيتى ديگر است ، همچنانكه خودش فرموده : (ما ننسخ من آيه اوننسها نات بخير منها او مثلها) و نيز فرموده : (و اذ بدلنا آيه مكان آيه ).
پس اينكه فرمود: (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت ) با در نظر داشتن اينكه مطلق است وقيدى بدان نخورده نسبت به جمله (لكل اجل كتاب ) معناىتعليل را افاده مى كند، و معنايش اين مى شود: براى هر وقتى كتاب مخصوصى است ، پسكتابها به اختلاف اوقات مختلف مى شوند، و چون خداى سبحان در كتابى كه بخواهدتصرف نموده ، آن را محو مى كند، كتاب ديگرى به جايش اثبات مى نمايد، پس اختلافكتابها به اختلاف اوقات ناشى از اختلاف تصرفات الهى است ، نه اينكه از ناحيه خودآنها باشد كه هر وقتى كتابى داشته باشد كه بهيچ وجهقابل تغيير نباشد، بلكه خداى سبحان است كه آن را تغيير داده ، كتاب ديگرى به جايشاثبات مى نمايد.
مراد از جمله (و عنده ام الكتاب ) در دنباله آيه
و اينكه فرمود: (و عنده ام الكتاب ) معنايش اين است كه نزد خدااصل كتاب و ريشه آن وجود دارد، چون كلمه (ام ) به معناىاصل هر چيز است كه از آن ناشى گشته و بدان باز مى گردد.
اين جمله توهّمى را كه ممكن است به ذهن كسى برسد دفع نموده ، حقيقت امر را بيان مى كند،چه اختلاف حال كتاب و محو و اثبات آن و دگرگون شدن احكام نوشته شده و قضاء راندهشده در آن ، چه بسا آدمى را به اين توهّم وادارد كه قضايا و امور عالم نزد خداى سبحانهم وضع ثابتى نداشته ، حكم او هم تابع علل وعوامل خارجى است ، عينا مانند احكام ما آدميان و صاحبان شعور، و يا به توهّم بيندازد كهاصلا احكام الهى گزاف و بيهوده است ، و نه خودش به حسب ذات تعين دارد، و نه چيزى ازخارج در تعين آن اثر مى كند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation