|
|
|
|
|
|
براى اينكه نوح (عليه السلام ) همانطور كه بعضى از دانشمندان گفته اند - نميدانستهكه كفار در آينده نيز ايمان نخواهند آورد، و از طريقعقل نيز راهى به اين علم نداشته ، چون جزء غيبهاى عالم بوده و تنها راهى كه به اين علمو آگهى داشته طريق نقل بوده ، كه همان طريق وحى است پس نوحقبل از نفرين و درخواست عذاب ، از طريق وحى خداى تعالى به وى كه ديگر از كفار كسىايمان نخواهد آورد آگاه شده كه نه خود كفار ايمان مى آورند و نه از نسلشان مومنى پديدمى آيد، پس در حقيقت در دعايش همان مطلبى را كه به وى وحى شده بود ذكر كرد، وعرضه داشت : پروردگارا! از اين كفار و نسلشان ديگر مومنى نخواهد آمد. و وقتى كهخداى تعالى نفرينش را مستجاب كرد و خواست تا كفار را هلاك كند، دستورش داد تا كشتىو سفينهاى بسازد و به كفار خبر دهد كه بطور حتم غرق خواهند شد.
و اصنع الفلك باعيننا و وحينا و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون
|
كلمه (فلك ) - به ضمه فاء - به معناى سفينه است ، چه يك سفينه و چه چند سفينه ،به خلاف كلمه (سفينه ) كه به معناى يك كشتى است ، و در مورد چند كشتى مى گوييم: (سفن )، و كلمه (اعين ) جمع قله عين است . مراد از خطاب خداوند به نوح (ع ): كشتى را پيش چشمان ما و به وحى ما بسازو... و اگر بپرسى چرا خداى تعالى براى خود، ديدگان بسيارى اثبات كرده و فرموده :به نوح گفتيم كه كشتى را در جلو چشم هاى بسيارى كه ما داريم بساز، با اينكه خداىتعالى اصلا چشم ندارد، تا چه رسد به اينكه چشم هاى بسيارى داشته باشد. در پاسخ مى گوئيم كلمه (عين - چشم ) در مورد خداى تعالى به معناى مراقبت و كنايهاز نظارت است ، و استعمال جمع اين كلمه يعنى كلمه (اعين ) براى فهماندن كثرتمراقبت و شدت آن است ، و ذكر كلمه : (اعين ) قرينه است بر اينكه مراد از وحى در كلمه(وحينا) وحى لفظى و بيانى كه فرمان (و اصنع الفلك ...) با آننازل شده نيست . و خلاصه كلام اينكه كلمه (اعين ) به ما مى فهماند كه منظور اين نيست كه ما به نوحگفتيم كشتى را در تحت مراقبت ما و طبق فرمان لفظى ما بساز، بلكه منظور اين است كه مابه نوح گفتيم كشتى را در تحت مراقبت ما و طبق هدايت عملى ما و راهنمايى ما بساز، پس مراد از وحى در كلمه (و وحينا) هدايت عملى به وسيله تاءييد روح القدس است ، كه بهوى اشاره كند به اينكه اين كار را اينطور انجام بده و آن ديگرى را فلان جور. و خلاصه همان هدايت عملى كه خداى تعالى در مورد تمامى امامان ازآل ابراهيم به كار برده ، و درباره اش فرموده : (و اوحينا اليهمفعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين )، و ما در مباحث سابقبه وجود چنين وحيى غير وحى لفظى اشاره نموديم ، در آينده نيز در تفسير سوره انبياءمتعرض اين بحث مى شويم ان شاء اللّه تعالى . و معناى اينكه فرمود: (و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا) اين است كه درباره ستمكاران ازمن چيزى كه شر و عذاب را دفع مى كند مخواه ، و براى برگشتن بلا از آنان شفاعت مكن ،زيرا قضا و حكمى را كه رانده ايم قضاى فصل و حكم حتمى است ، و با اين جمله دو نكتهروشن مى شود يكى اينكه جمله (انهم مغرقون ) كارتعليل را ميكند، حال يا فقط تعليل جمله (و لا تخاطبنى )، و ياتعليل مجموع جمله هاى (و اصنع الفلك باعيننا و وحينا و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا)،نكته ديگرى كه روشن شد اين است كه جمله (و لا تخاطبنى ...) كنايه از شفاعت است . و معناى آيه اين است كه : كشتى را زير نظر، و مراقبتكامل ما و طبق تعليمى كه به تو مى دهيم بساز، و از من مخواه كه عذاب را از اين ستمكارانبرگردانم ، كه قضاء و حكم غرق شدن بر عليه آنان رانده شده و اين قضاء حتمى بودهو به هيچ وجه برگشت ندارد.
و يصنع الفلك و كلما مر عليه ملا من قومه سخروا منهقال ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون
|
طبرسى - رحمت اللّه عليه - در مجمع البيان گفته : (سخريه ) به معناى اين است كهانسان كارى را بر خلاف آنچه در باطن دارد انجام دهد، بطورى كه هر بينندهاى به كمعقلى انجام دهنده آن كار پى ببرد، و از همين باب است كلمه (تسخير) چون تسخير بهمعناى آن است كه كسى را آنقدر با قهر استضعاف كنى كهذليل شود، و فرق ميان سخريه و بازى اين است كه در سخريه معناى خدعه و نيرنگ وناقص جلوه دادن طرف ميباشد، و معلوم است كه طرف بايد موجودى جاندار باشد تا بشودبا او نيرنگ كرد به خلاف لعب و بازى كه با جمادات نيز ممكن است . و اما راغب در معناى اين كلمه در مفرداتش گفته : وقتى گفته مى شود (سخرت منه ) وهمچنين (استسخرته ) معنايش اين است كه من او را مسخره كردم ، و در كلام خداى تعالىنيز چند جا استعمال شده يكى در اين آيه كه مى فرمايد: (ان تسخروا منا فانا نسخرمنكم كما تسخرون فسوف تعلمون )، و يكى ديگر آنجا كه مى فرمايد:(بل عجبت و يسخرون )، و بعضى گفته اند:(رجل سخرة ) - به ضمه سين و فتح خاء - يعنى كسى كه ديگران را مسخره مى كند، ورجل سخرة - به ضمه سين و سكون خاء - يعنى كسى كه ديگران مسخرهاش كرده باشند،و كلمه (سخريه ) - به ضمه سين - و همچنين كلمه (سخريه ) - به كسره سين -به آن عملى گفته مى شود كه مسخره كننده در مسخرگى خود استفاده مى كند. مسخره كردن قوم نوح (ع )، كشتى ساختن او را و جواب آن حضرت به آنان جمله (و يصنع الفلك ) هر چند صيغه مضارع است ولى از نظر معنا حكايتحال گذشته است ، و معنايش اين است كه نوح در حالى كه كشتى را مى ساخت مردم دستهدسته آمده بالاى سرش مى ايستادند و مسخرهاش مى كردند، و آن جناب در برابر دعوتالهى خود و اقامه حجت بر عليه آنان همه آن آزارها راتحمل مى كرد، بدون اينكه فشل و سستى و انصرافى از خود نشان دهد. و جمله (و كلما مر عليه ملا من قومه سخروا منه )حال از فاعل (يصنع ) است ، - كه همان نوح (عليه السلام ) باشد، - و معناى آن ايناست كه نوح (عليه السلام ) كشتى را مى ساخت در حالى كه هر دسته از سران مردم بر اوگذشته و مسخره اش مى كردند، و كلمه (ملا) در خصوص اين جمله ، به معناى جماعتىاست كه مورد اعتناى مردم باشند، (گو اينكه در موارد ديگر به معناى درباريان است ) واين آيه دلالت دارد بر اينكه مردم زمان نوح (عليه السلام ) براى مسخره كردن آن جنابدسته دسته مى آمدند، و نيز دلالت دارد بر اينكه آن جناب كشتى را پيش روى مردم مىساخته ، و محل كارش سر راه عموم مردم بوده است . (قال ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون ) - اين قسمت از آيه شريفه بهمنزله جواب از سؤ الى تقديرى است ، گويا كسى پرسيده نوح در برابر مسخرگىهاى كفار چه گفت ؟ در پاسخ فرموده : نوح گفت : اگر شما ما را مسخره مى كنيد ما نيزشما را مسخره خواهيم كرد. و به همين جهت جمله مزبور را بدون حرف عطف آورد تا معلوم كندكه معطوف به ما قبل نيست ، بلكه مربوط به سوالى مقدر است . در جمله مورد بحث نفرمود: (ان تسخروا منى فانى اسخر منكم ) - اگر شما مرا مسخرهكنيد من (نيز) شما را مسخره مى كنم ) تا هم از خود دفاع كرده باشد و هم از مؤ منين وگروندگان به خود، و چه بسا از همين تعبير فهميده شود كه آن جناب در ساختن كشتى ازاهل و گروندگان خود كمك مى گرفته و در هنگام گفتن اين سخن ، يارانش نيز حضورداشته اند، و سخريه كفار سخريه آنان نيز بوده ، در نتيجه كلام اين ظهور را دارد كهكفار گروه گروه از كارگاه نوح عبور مى كرده اند و در حالى كه آن جناب و يارانشمشغول ساختن كشتى بودند، مسخره اش كرده و نسبت جنون و حواسپرتى به او مى دادند،پس هر چند كفار در استهزايشان جز از نوح نامى نبردند، و ليكن استهزاى آنانشامل مؤ منين به آن جناب نيز مى شده . صرف نظر از اين ظهور، طبع و عادت نيز اقتضاء مى كند كه كفار، پيروان آن جناب رانيز استهزاء كنند، همانطور كه خود او را مسخره مى كردند، براى اينكه نوح و پيروانشاجتماع واحدى بودند كه معاشرت آنان را به يكديگر مرتبط مى كرده ، هر چند كه مسخرهكردن پيروان آن حضرت در حقيقت مسخره كردن خود آن جناب بود، اما چوناصل و پايه اى كه دعوت به توحيد قائم به آن بود همان نوح (عليه السلام ) بود، ولذا گفته شد: (سخروا منه - او را مسخره كردند). و نفرمود: (سخروا منه و من المؤ منين- او و مؤ منين را مسخره كردند. در اين آيه سوالى به ذهن مى آيد، و آن اين است كه اگر سخريهعمل زشتى است چرا نوح (عليه السلام ) به كفار فرموده ما شما را مسخره مى كنيم ، واگر بد نيست چرا آيه كفار را ملامت مى كند بر اينكه نوح را مسخره مى كردند؟ جوابش ايناست كه آنچه از سخريه زشت است ابتدائى آن است و اما اگر جنبه مجازات و تلافىباشد آن هم در جائى كه فايده اى عقلائى ازقبيل پيشبرد هدف و اتمام حجت بر آن مترتب شود زشت نيست و به همين جهت قرآن كريم درجاى ديگر نسبت سخريه را به خود خداى تعالى داده و فرموده : (فيسخرون منهم سخراللّه منهم و لهم عذاب اليم ). نكته ديگرى كه در آيه مورد بحث است اين است كه با آوردن جمله (كما تسخرون )مماثلت و به يك اندازه بودن سخريه را معتبر فرموده است .
فسوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه ويحل عليه عذاب مقيم
|
سياق آيه حكم مى كند به اينكه حرف (فاء) براى اين بر سر جمله (فسوفتعلمون ) آمده كه مطلب را متفرع بر جمله شرطيهقبل يعنى : (ان تسخروا منا فانا نسخر منكم ) بسازد، و بفهماند كه جمله مورد بحث متنهمان سخريه اى است كه نوح (عليه السلام ) از كفار كرده ، و به عبارت ساده تر اينكهسخريه آن جناب از كفار همين بوده كه به آنان فرموده : آن عذابى كه وعدهاش را داده امگريبان هر كس را بگيرد خوارش مى سازد و جمله : (من ياتيه عذاب يخزيه ...)، متعلقبه جمله (تعلمون ) است تا معلوم آن علم باشد، يعنى به زودى مى دانيد كه (منياتيه عذاب يخزيه ). و معناى آيه اين است كه اگر ما را مسخره كنيد ما نيز شما را مسخره مى كنيم يعنى مىگوييم به زودى خواهيد فهميد كه چه كسى دچار عذاب مى شود ما و يا شما؟ و اين قسمسخريه ، سخريه با سخن حق است . و در جمله (من ياتيه عذاب ) منظور از عذاب ، عذاب دنيوى است كه موجب انقراض و ريشهكن شدن مى شود، و آن همان عذاب غرق است كه سرانجام آن قوم كافر را منقرض نموده وخوار و ذليل كرد، و مراد از (عذاب مقيم ) در جمله (دويحل عليه عذاب مقيم ) عذاب آتش در آخرت است كه عذابى است ثابت و دائمى ،دليل بر گفتار ما نيز كه گفتيم عذاب اول دنيوى و عذاب دوم اخروى است ، مقابله اى استكه در اين دو واقع شده ، و كلمه عذاب - به صورت نكره يعنى بدون الف و لام در عبارت- تكرار شده و اولى توصيف به اخزاء و دومى به اقامه شده . و چه بسا كه بعضى از مفسرين جمله (فسوف تعلمون ) را جمله اى تام گرفته وگفته اند متعلق اين جمله در عبارت نيامده و نفرموده چه چيز را مى دانند و آنگاه جمله (منياتيه عذاب يخزيه ) را ابتداى كلام نوح گرفته اند، ليكن ، اين توجيه و تفسير ازسياق آيه دور است . معناى جمله : (و فار التنور) و اقوال مختلفى كه در معناى تنور و فوران آنگفتهاند
حتى اذا جاء امرنا و فارا لتنور...
|
وقتى گفته مى شود: (فار القدر يفور فورا و فورانا) معنايش اين است كه ديگ بهجوش آمد و فوران كرد، يعنى به شدت جوشيد. و وقتى گفته مى شود: (فار النار)معنايش اين است كه آتش مشتعل شد و شعلهاش بالا رفت ، و كلمه (تنور) از لغاتمشترك فارسى و عربى است ، احتمال هم دارد كه دراصل فارسى بوده و در عرب مورد استعمال قرار گرفته باشد و به معناى محلى استكه خمير را براى پخته شدن به آن مى چسبانند. و (فوران تنور) به معناى جوشيدن آب ازداخل تنور و سرازير شدن از تنور است ، در روايات نيز آمده كه در ماجراى طوفان نوحاولين نقطهاى كه آب از آن فوران كرد يك تنور بود و بنابراين روايت ، الف و لامى كهدر آيه شريفه بر سر كلمه تنور آمده الف و لام عهد خواهد بود يعنى آن تنور معهود، درخطاب ، فوران كرد. احتمال هم دارد فوران تنور به معناى جوشيدن تنور نانوائى نباشدبلكه كنايه باشد از شدت غضب خداى تعالى كه در اين صورت نظير عبارت (حمىالوطيس ) خواهد بود، كه وقتى در مورد جنگ استعمال مى شود اين معنا را مى دهد كه تنورجنگ گرم شد و آتش جنگ شعله ور گرديد، پس اينكه فرمود: (حتى اذا جاء امرنا و فارالتنور) معنايش اين است كه وضع نوح و قومش به همانمنوال ادامه داشت ، تا آنكه امر ما آمد، يعنى امر ربوبى تحقق يافته و متعلق به آنانگرديد و آب از تنور جوشيد، و يا غضب الهى شدت گرفت كه در آن هنگام ما به نوحچنين و چنان گفتيم . و در معناى كلمه (تنور) اقوال ديگرى نيز هست كه از فهم به دور است ،مثل قول آن مفسرى كه گفته مراد از تنور طلوع فجر است ، و معناى آيه اين است كه (امربه همان منوال بود تا آنكه امر ما آمد، و فجر كه لحظهاول عذاب بود طلوع كرد) و قول آن مفسر ديگر كه گفته مراد از تنور بلندترين نقطهزمين و مشرفترين آن است و معناى آيه اين است كه آب از نقاط بلند زمين فوران كرد، وقول بعضى ديگر كه گفته اند تنور به معناى همه روى زمين است . (قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين ) - يعنى ما به نوح دستور داديم كه از هر جنسى ازاجناس حيوانات يك جفت يعنى يك نر و يك ماده سوار بر كشتى كن . (و اهلك الا من سبق عليه القول ) - يعنى و اهل خود را نيز سوار كن ، واهل هر كس عبارتند از افرادى كه مختص وى باشند نظير همسر و فرزند و همسر فرزندانو اولاد آنان (الا من سبق عليه القول )، يعنى مگر آن افرادى كهاهل تو هستند، و ليكن فرمان و عهد ما در سابق بر هلاكت آنان گذشته است . و منظور از ايناهل كه قرار شده هلاك گردند يكى همسر خائن آن جناب بوده ، بهدليل اينكه قرآن كريم در آيه اى ديگر فرموده : (ضرب اللّه مثلا للذين كفروا امراةنوح و امراة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما)، و ديگرى پسر نوحبوده كه خداى تعالى در آيات بعد، داستان او را بيان مى كند، و نوح مى پنداشته كهاستثناء تنها مربوط به همسرش است ، بدين جهت خداى تعالى آن را برايش بيان كرده وفرمود كه او اهل تو نيست ، او عملى غير صالح است ، بعد از اين بيان الهى فهميد كهفرزندش نيز از كسانى است كه ظلم كرده . (و من امن و ما امن معه الا قليل ) - يعنى غير اهلت آنانكه از قوم تو به تو ايمان آوردندرا نيز سوار كشتى كن ، و اما اينكه گفت غير اهلت را سوار كشتى كن ، براى اين بود كهاهل آن جناب را قبلا در جمله (و اهلك ) بيان كرده بود، و در آخر فرموده كه از قوم نوحجز اندكى به وى ايمان نياورده بودند. در اين جمله اخير فرمود: (و ما امن معه ) و نفرمود: (و ما امن به )، براى اينكه اشارهكند به اينكه منظور از ايمان آوردن به نوح ، ايمان آوردن قوم نوح و خود نوح به خداىتعالى است ، و اين تعبير مناسبتر بوده به مقامى كه آيه شريفه داشته ، چون آيهشريفه در اين مقام است كه بفرمايد خداى تعالى چه كسانى را از بلاى غرق نجات داد، وملاك اين نجات دادن هم ايمان به خداى تعالى و خضوع در برابر ربوبيت حضرتش بود،و همچنين اگر فرمود: (الا قليل ) و نفرمود: (الاقليل منهم )، براى اين بود كه بفهماند ايمان آورندگان ، فى نفسه اندك بودند نه درمقايسه با قوم ، چون در مقايسه با همه قوم بسيار اندك بودند، به حدى كه نمى شدگفت اين چند نفر اندك از آن قومند. معناى جمله : (بسم اللّه مجريها و مرسيها) و احتمالاتى كه درباره مفردات اين جملهومعناى آن ذكر شده است
و قال اركبوا فيها بسم اللّه مجريها و مرسيها ان ربى لغفور رحيم
|
بعضى از اساتيد قرائت ، كلمه (مجراها) را به فتحه ميم قرائت كرده و آن را مصدرميمى از ثلاثى مجرد و به معناى جريان و سير و حركت كشتى گرفتهاند. بعضى ديگر آن را (مجراها) - به ضمه ميم - خوانده - و آن را مصدر ميمى از بابافعال - و به معناى اجراء و سوق دادن و به پيش راندن كشتى گرفتهاند و از كلمه(مرسا) مصدر ميمى - از باب افعال - و به معناى ارساء و مرادف آن است ، و ارساء بهمعناى متوقف كردن و ثابت نگه داشتن كشتى است ، و اين كلمه در جاى ديگر قرآن آمده ، آنجاكه فرموده : (و الجبال أ رسيها). و جمله (قال اركبوا فيها) عطف است بر جمله (جاء امرنا) كه در آيهقبل بود، و معناى اين معطوف و آن معطوف عليه اين است كه : مسخره كردن نوح همچنان ادامهيافت تا زمانى كه امر ما آمد و نوح به اهل خود و ساير مؤ منين و يا به همه كسانى كه دركشتى بودند خطاب كرد: كه اين كشتى رفتن و ايستادنش به نام خدا است . و منظور از بردن نام خدا اين بوده كه از نام مبارك پروردگار بركت گرفته و به آنوسيله خير را در حركت و سكون كشتى جلب كند، چون وقتى انسان فعلى ازافعال و يا امرى از امور را معلق بر نام خداى تعالى كرده و آن را با نام مبارك حضرتشمرتبط مى سازد، همين عمل باعث مى شود كه آنفعل و يا آن امر از هلاكت و فساد محفوظ گشته و از ضلالت و خسران مصون بماند. آرى همانطور كه خداى تعالى فنا و بطلان و گمراهى و خستگى نمى پذيرد، چون رفيعالدرجات و داراى مقام منيع و بلند است ، همچنين امرى و فعلى هم كه مرتبط به او -جل و علا - شده قهرا از گزند عوارض سوء مصون ميماند. پس نوح (عليه السلام ) حركت و سكون كشتى را معلق به نام خدا كرد، و با در نظرگرفتن اينكه سبب ظاهرى نجات كشتى همين دو سبب يعنى حركت و سكون صحيح كشتى است، وقتى اين دو سبب كارگر ميافتد كه عنايت الهىشامل حال سرنشينان كشتى باشد، و شمول اين عنايت به اين است كه مغفرت الهىشامل خطاهاى سرنشينان گردد، تا زمينه براى رحمت الهى فراهم گشته ، از غرق نجاتيابند و آزاد و آسوده در زمين زندگى كنند، و چون زمينه چنين زمينهاى بود، لذا نوح (عليهالسلام ) اشاره كرد به اينكه به اين خاطر، من حركت و سكون كشتى را وابسته به نامخدا كرد كه پروردگارم غفور و رحيم است ، (ان ربى لغفور رحيم )، او است كه ميتواندمجرا و مرساى كشتى را از اختلال و اشتباه حفظ كند، و در نتيجه با مغفرت و رحمت او كشتىاز غرق حفظ شود. و نوح اولين انسانى است كه خداى تعالى گفتن بسم اللّه را در كتاب مجيدش از او حكايتكرده ، پس او اولين كسى است كه تمسك به نام كريم خدا را فتح باب نموده ، همچنانكهاو اولين كسى است كه بر مساءله توحيد اقامه حجت نموده ، و اولين كسى است كه كتاب وشريعتى آورده ، و اولين كسى است كه در صدد بر آمده تا اختلاف طبقاتى مجتمع بشرىرا تعديل نموده و تناقض را از آن بر طرف نمايد. و معنايى كه ما براى جمله (بسم اللّه مجريها و مرسيها) كرديم مبنى بر اين بود كهگفتار، گفتار نوح (عليه السلام ) باشد و نيز دو كلمه (مجرى ) و (مرسا) مصدرميمى باشند، ولى بسيارى از مفسرين چه بسااحتمال داده باشند كه (اين گفتار گفتار خود نوح نبوده ، بلكه كلام همراهان نوح باشدو نوح به آنان دستور داده باشد كه هنگام سوار شدن ، اين كلمه شريفه را بگويند و يااحتمال داده باشند كه دو كلمه (مجرى و مرسا) اسم زمان و مكان باشند كه در اينصورت معناى آيه طورى ديگر مى شود). زمخشرى در كشاف ، در تفسير اين آيه گفته (ممكن است اين سخن كلامى واحد باشد و ممكنهم هست كه دو كلام باشد، وجه واحد بودنش اين است كه جمله (بسم اللّه )متصل باشد به جمله (اركبوا) و حال باشد از (واو) جمع كه در اين صورتشكل جمله (قال اركبوا فيها بسم اللّه ) مى شود و معنايش اين مى شود كه سوار كشتىشويد در حالى كه نام خدا را ببريد، و يا در هنگام به حركت در آمدن كشتى و كنده شدنشاز زمين و هنگام ايستادنش بسم اللّه بگوييد حال يا به خاطر اينكه دو كلمه (مجرى ومرسا) اسم زمانند، و يا به خاطر اينكه مصدر ميمى و به معناى اجرا و ارسااند كه درتقدير كلمه وقت بر آن دو اضافه شده و در نتيجه عبارت مجراها و مرساها (وقت اجراءهاو ارساءها) بوده ، همانطور كه (خفوق النجم ) به معناى وقت حركت و گردش ستاره ،و (مقدم الحاج ) به معناى وقت آمدن حاجيان است . ممكن هم هست اين دو كلمه اسم مكان و به معناى مكان اجراء و مكان ارساء باشند، و اگرمنصوب خوانده شده اند يا به خاطر فعلى باشد كه در معناى بسم اللّه خوابيده (و آنفعل ، يا ابتداء مى كنم است و يا استعانت مى جويم ، و يا هرفعل ديگرى كه بر اراده قول دلالت كند. و وجه دو كلام بودنش اين است كه جمله (بسماللّه )، خبر مقدم و دو كلمه مجراها و مرساها مبتداى موخر باشند، و اين مبتداء و خبر كه بهاصطلاح (مقتضبه ) هستند يك كلام (قال اركبوا فيها) و كلام باشد و كلام ديگرش(بسم اللّه مجريها و مرسيها)، يعنى نوح گفت : سوار بر كشتى بشويد كه سكونش در روى زمين و كنده شدنش از زمين وبه حركت در آمدنش بر روى آب به نام خدا است ، در روايت نيز آمده : همينكه كشتى خواستحركت كند نوح گفت : (بسم اللّه ) آنگاه كشتى به حركت در آمد و وقتى خواست بر روىزمين قرار گيرد نيز گفت : (بسم اللّه ) پس كشتى روى زمين قرار گرفت . احتمال هم دارد كه كلمه (اسم ) به عنوان تقحيم ذكر شده باشد، همچنانكه شاعر درشعر خود گفته : (ثم اسم السلام عليكما)، و تقدير كلام (باللّه مجراها و مرسيها)بوده . زمخشرى سپس گفته : دو كلمه مجرى و مرسا، هر دو به فتحه ميم نيز قرائت شده اند، كهدر اين صورت يا مصدر ميمى از ماده (جرى ) و ماده (رسى ) است ، و يا اسم زمان ومكان از آنها است ، و مجاهد هر دو كلمه را به ضمه ميم قرائت كرده تا اسمفاعل از ماده اجراء و ارساء باشند، و محل آن دو را مجرور گرفته تا دو صفت براى لفظاللّه باشند چون كلمه اللّه نيز مجرور به حرف باء است .
و هى تجرى بهم فى موج كالجبال
|
ضمير (هى ) به سفينه بر مى گردد، و كلمه (موج ) مانند كلمه (تمر) اسم جنساست ، و يا بطورى كه گفته شده جمع كلمه (موجة ) است ، و موجه به معناى قطعهعظيمى از آب است كه از آبهاى اطراف خود بالاتر رفته باشد، و در آيه شريفهبطورى كه ديگران نيز گفته اند اشاره اى است به اينكه كشتى نوح روى آب حركت مىكرده ، نه اينكه همانند ماهيان دريا در جوف آب شناور بوده باشد - چنانچه بعضى چنينگفته اند.
و نادى نوح ابنه و كان فى معزل يا بنى اركب معنا و لا تكن مع الكافرين
|
كلمه (معزل ) اسم مكان از عزل است ، كه همانا پسر نوح ، خود را از پدرش و از مؤ منينكنار كشيده بود، و در جايى قرار داشته كه به پدر نزديك نبوده است ، و به همين جهتتعبير به (نداء) كه مخصوص صدا زدن از دور است آورده و فرموده و نادى نوح ابنهو نفرموده : (و قال نوح لابنه - نوح به پسرش گفت ). گفتگوى نوح (ع ) كه از كفر درونى پسرش اطلاع نداشت ، با او و معناى آيه اين است كه نوح فرزند خود را كه در نقطه دورى كناره گيرى كرده بود ازهمان دور صدا زد (و در ندايش گفت : (يا بنى )، و كلمه (بنى ) مصغر - كوچك شده- كلمه (ابنى ) است ، كه به معناى (پسرم ) مى باشد، قهرا كلمه (بنى ) معناىپسركم را مى دهد، و اضافه كردن اين كلمه بر ياى متكلم براى اين است كه بر شفقت ومهربانى گوينده دلالت كند و به پسر بفهماند كه پدرش او را دوست مى دارد و خير اورا مى خواهد). و گفت : اى پسرك من ، با ما سوار بر كشتى شو، و با كافران مباش ، وگرنه در بلاء شريك آنان خواهى شد، همانطور كه در همنشينى و سوار نشدن بر كشتىشريك آنهايى ، و نوح (عليه السلام ) در اين گفتارش نفرمود (و لا تكن من الكافرين -از كافران مباش ) براى اينكه خيال ميكرد مسلمان است ، چون از نفاق دلش خبر نداشت ونميدانست كه او تنها به زبان مسلمان و مومن است ، بدين جهت بود كه او را صدا زد تا بامسلمانان باشد و سوار بر كشتى شود، - و خلاصه اگر از كفر درونى پسرش اطلاعميداشت او را صدا نمى زد.
قال ساوى الى جبل يعصمنى من الماء قال لا عاصم اليوم من امر اللّه
|
راغب گفته كلمه (ماوى ) مصدر ميمى از فعل (اوى - ياوى - اويا و ماوى ) است ، وقتىميگويى : (اوى الى كذا) معنايش اين است كه فلانى خود را منضم به فلان كس يافلان چيز كرد، مضارعش يا وى و مصدرش اوى و باب افعالش (آوى - يووى - ايواء)است ، يعنى فلانى را منضم به خود كرد. و معناى آيه اين است كه پسر نوح در پاسخ دعوت پدرش و در رد فرمان او گفت : من بهزودى به كوهى منضم ميشوم تا مرا از آب حفظ كند و در آب غرق نشوم نوح گفت : امروز هيچحافظى از بلاى خدا وجود ندارد، زيرا امروز غضب خدا شدت يافته و اين قضاء رانده شدهكه تمامى اهل زمين به جز كسانى كه به خود او پناهنده شوند غرق گردند، امروز نه هيچكوهى عاصم و حافظ است و نه چيز ديگرى . بعد از اين گفتگو فاصله زيادى نشد كه موج ، بين نوح و پسرش فاصله شد و پسرشاز غرق شدگان بود، و اگر موج بين آنها فاصله نمى شد و گفتگويشان ادامه مى يافتبه كفر پسرش واقف مى شد و از او بيزارى مى جست . در اين كلام اشارهاى است به اينكه سرزمينى كه نوح و مردمش در آن زندگى مى كردندسرزمين كوهستانى بوده و رفتن يك انسان به بالاى بعضى از كوهها موونه زيادى نمىخواسته است . اتمام عذاب ، و امر تكوينى خداى تعالى به سكون و آرامش زمين و آسمان (ياارضابلعى ماءك و...)
و قيل يا ارض ابلعى ماك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر و استوت علىالجودى و قيل بعدا للقوم الظالمين )
|
كلمه (بلع ) - كه مصدر ثلاثى مجرد ابلعى است - به معناى اجراء و جريان دادن چيزىدر حلق به طرف معده ، و يا به عبارت ديگر به طرف جوف بدن است ، و كلمه (اقلاع) كه مصدر صيغه امر (اقلعى ) است به معناى اين است كه چيزى را ازاصل و ريشه اش ترك و امساك كنى ، و كلمه (غيض ) به معناى اين است كه زمين آب و هرمايع مرطوب ديگرى را از ظاهر خود به باطنش فرو برد نظير كلمه (نشف ) كه آننيز به همين معنا است ، مثلا وقتى گفته مى شود: (غاضت الارض الماء)، معنايش اين استكه زمين آب را فرو برده و از آن كاست . كلمه (جودى ) به معناى مطلق كوه ، و زمين سنگى و سخت است ، ولى بعضى گفته اندكلمه مذكور بر همه كوههاى دنيا اطلاق نمى شود بلكه نام كوه معينى در سرزمينموصل است و اين كوه معين در يك رشته جبالى واقع شده كه آخرش به سرزمين (ارمينيه) منتهى مى شود، كه به سلسله جبال (آرارات ) معروف است . و جمله (و قيل يا ارض ابلعى ماك و يا سماء اقلعى ) ندائى است كه از ساحت عظمت وكبريائى حق تعالى صادر شده ، و اگر نام حضرتش را نبرد و نفرمود: (وقال اللّه يا ارض ابلعى ...) به منظور تعظيم بوده ، و دو صيغه امرى كه در اين جملهاست يعنى امر (ابلعى ) و امر (اقلعى ) امر تكوينى است ، همان امرى كه كلمه (كن) حامل آن است ، و از مصدر صاحب عرش ، خداى تعالى صادر مى شود، و همه مى دانيم كهوقتى اين كلمه در مورد چيزى صادر شود بدون فاصلهاى زمانى آن امر محقق مى شود، و درمورد بلعيده شدن آب طوفان بوسيله زمين نيز چنين شد، زمين ديگر نجوشيد، آسمان همنباريد. و در اين آيه دلالتى است بر اينكه در داستان طوفان نوح به امر الهى ، هم زمين درطغيان آب دخالت داشته و هم آسمان همچنانكه در جاى ديگر فرموده : (ففتحنا ابوابالسماء بماء منهمر و فجرنا الارض عيونا فالتقى الماء على امر قد قدر.) جمله : (غيض الماء) به معناى آن است كه آب كم شده و از ظاهر زمين به باطن آن . فرورفت ، و زمين كه تا آن لحظه در زير آب فرو رفته بود پديدار شد، و اين حادثه مىتواند حادثهاى طبيعى باشد به اينكه مقدارى از آب در گودالهاى زمين جمع شود، ودرياها و درياچه هايى را تشكيل دهد، و مقدارى هم درداخل زمين فرو رود. و جمله (و قضى الامر) معنايش اين است كه آن وعدهاى كه خداى تعالى به نوح داده بودكه قوم وى را عذاب كند منجر و قطعى شد و آن قوم غرق شده و زمين از لوث وجودشانپاك گرديد، و به قول بعضى آنچه امر (كن ) به آن تعلق گرفته بود محققگرديد، پس تعبير (قضاء امر) همانطور كه به معناى صادر شدن حكم وجعل آن استعمال مى شود، در معناى امضاء و انفاذ حكم و محقق ساختن آن در خارج نيزاستعمال ميگردد، منتهى چيزى كه هست اين است كه چون قضاى الهى و حكم او عين وجودخارجى است ، قهرا جعل حكم و انقاذ آن هر دو يكى خواهد بود و اختلافى اگر باشد صرفااز نظر تعبير است . جمله (و استوت على الجودى ) به اين معنا است كه كشتى نوح بر بالاى كوهى ازكوهها و يا بر بالاى كوه جودى كه كوهى است معهود نشست . و اين جمله خبر مى دهد از اينكهماجراى طوفان كه نوح و گروندگان به وى ناظر آن بودند خاتمه يافت . (و قيل بعدا للقوم الظالمين ) - يعنى خداىعزوجل فرمود دورى باد نصيب مردم ستمگر. و اين جمله مى خواهد بفهماند كه خداى تبارك وتعالى آن قوم را از دار كرامت خود يعنى از بهشت دور كرد، و پاسخ اينسوال كه چرا در اينجا نفرمود: (قال اللّه بعدا للقوم الظالمين ) همان جوابى است كهدر تعبير (قيل يا ارض ابلعى ) داديم . امر در جمله (بعدا للقوم الظالمين ) كه تقديرش ابعدوا بعدا است نيز مانند دو امرقبل از آن ، يعنى (ابلعى و اقلعى ) امر تكوينى خداى تعالى بوده نه امر تشريعى ،كه گفتيم امر تكوينى او عين ايجاد و انفاذ او است ، پس همين كه اين امرها از مقام ربوبىصادر شد بلافاصله زمين و آسمان به خروش آمدند، و قوم نوح غرق گشتند و در نتيجهدر دنيا گرفتار خوارى و در آخرت مبتلا به خسران شدند، هر چند كه از وجهى ديگر، اينامر از جنس امرى تشريعى بوده ، زيرا متفرع بر مخالفت قوم بوده ، ساده تر بگويم ازآنجا كه قوم نوح دستور الهى به ايمان و عمل صالح را مخالفت كردند نتيجه و فرعشاين شد كه خداى تعالى با امرى تكوينى كه از مخالفت امرى تشريعى نشات گرفتهبود، آن فرامين را صادر فرمود تا جزاى آنان در برابر تكبر و استعلايشان بر خداىعزوجل باشد. و در چشم پوشى از ذكر فاعل در سه جمله (وقيل يا ارض ...)، و جمله (و قضى الامر)، و جمله (وقيل بعدا...) در خصوص آيه مورد بحث وجه ديگرى هست كه مشترك است بين هر سه و آناين است كه اين امور سه گانه به قدرى عظيم و دهشت آور است كه كسى جز خداى تعالىقادر به ايجاد آن نيست و چون هر شنوندهاى مى داند كهفاعل آنها خداى واحد قاهرى است كه در امرش شريك ندارد، لذافاعل را ذكر نفرمود چون ذكر فاعل براى اين است كه ذهن شنونده جاى ديگر نرود ولى دراينگونه امور ذهن كسى متوجه غير خداى تعالى نشده وفاعل براى كسى مشتبه نمى گردد. و خلاصه كلام اينكه همه مى دانند كار، كار خداىتعالى است چه نامش برده بشود و چه نشود. در جمله (غيض الماء) نيز فاعل آن كه زمين است به همين جهت ذكر نشده چون وقتى گفتهمى شود (آب فرو رفت ) همه مى دانند كه زمين آن را فرو برده . و همچنين در جمله (واستوت على الجودى ) به خاطر معلوم بودنفاعل كه سفينه باشد آن را حذف كرد و نفرمود: (و استوت السفينة على الجودى ). وباز به خاطر همين نكته فرمود: (دورى نصيب ستمكاران باد) و نام ستمكاران را نبرد،چون براى شنونده معلوم بود كه منظور همان قوم نوح است و نيز نام نجات يافتگان رانبرد چون شنونده مى دانست نجات يافتگان ، نوح و همراهان وى در كشتى بودند. نكات ادبى و بلاغت شگفتى كه در آيه :(وقيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى ...) ديده مى شود آرى اين آيه در بلاغت عجيبى كه از حيث سياق داستان دارد به آن حد رسيده كه در آن بهجز نام آسمانى كه بارانهايش را نازل مى كند و زمينى كه چشمه هايش مى جوشد، و آب رافرو مى برد و سفينه اى كه در امواج دريا به حركت در مى آيد و امرى كه انفاذ شده وقوم ستمگرى كه غرق شدند نيامده (و با كوتاهى عبارتش مى فهماند) اگر آب فروكششده ، زمين آن را فرو برده ، و اگر چيزى بر كوه جودى نشسته كشتى نوح بوده ، و اگربه زمين فرمان داده شده كه ابلعى و به آسمان كه (اقلعى ) فرمانده خداى سبحانبوده ، و اگر گفته شده (بعدا للقوم الظالمين - دورى بهره ستمگران باد) گويندهاش خداى عز اسمه بوده و قوم ستمگر همان قومى بودند كه عذاب بر آنها گذرا شده واگر گفته شده (قضى الامر - امر گذرا شد) گذرا كننده امر، خدا و امر گذرا شده آنامر هلاكتى بوده كه خداى تعالى به نوح وعده اش را داده و او را نهى كرده بود از اينكهدرباره آن امر به درگاهش مراجعه كند، و اگر بعد از فرمان (ابلعى ) به زمين ،فرمان (اقلعى ) را به آسمان داده منظور از اقلاع آسمان اين بوده كه از ريختن آب بازايستد و ديگر نبارد. بنابراين در آيه كريمه ، اجتماع اسباب ايجاز - كوتاه گوئى - و توافق لطيفى در بينآن اسباب وجود دارد، همانطور كه آيه شريفه در موقف عجيبى از بلاغت معجزه آساى قرآنىقرار دارد، بلاغتى كه عقل را حيران و دهشت زده مى كند، گو اينكه همه قرآن بلاغتى معجزهآسا دارد، ليكن خصوص اين آيه شريفه آنقدر بليغ ومشتمل بر نكاتى ادبى است كه رجال ادب و متخصصين بلاغت پيرامون خصوص اين آيهبحث ها كرده و در آبهاى بيكران اين دريا شناوريها نموده ، لولوهايى استخراج نمودهاند،تازه خود آنان در آخر اعتراف كرده اند كه آنچه استخراج كرده اند درمثل نظير مشتى آب از دريائى بيكران و يا مشتى ريگ از بيابانى ريگزار است .
و نادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين
|
اين آيه شريفه دعائى است كه نوح براى پسرش كرده ، البته آن پسرى كه از سوارشدن بر كشتى تخلف ورزيد، و آخرين بارى كه نوح او را ديد همان روزى بود كه باياران خود سوار بر كشتى شد، و ديد كه او در كنارى ايستاده صدايش زد كه پسرم بياسوار كشتى شو، ولى او نپذيرفت و بعد از آنكه طوفان شروع شد و موج بين او وپسرش حائل شد، در اين هنگام به خيال اينكه او نيز مانند ساير فرزندانش به خدا ايماندارد و چون قبلا از خداى تعالى اين وعده را شنيده بود كهاهل او را نجات مى دهد لذا او را صدا زد، و گرنه اين كار را نمى كرد. و اگر در آيه شريفه آمده كه : (و نادى نوح ربه - نوح پروردگار خود را نداء كرد)و نفرموده : (و سال نوح ربه - نوح از پروردگار خود درخواست كرد) و يا (وقال نوح - نوح گفت ) و يا (و دعا نوح - نوح دعا كرد )، براى اين است كه نوح(عليه السلام ) در آن لحظه دچار اندوه شديدى از هلاكت فرزند خود بوده ، و از اين تعبيرمى فهميم كه آن جناب صداى خود را به استغاثه و دعا بلند كرده و اين عكسالعمل از كسى كه دچار اندوه شديد باشد امرى طبيعى است ، و درخواست نوح از خداىتعالى كه جمله : (و نادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى ...) آن را بيان مى كند،هر چند كه در اين آيات بعد از جمله (و استوت على الجودى ...) آمده ، و هر چند ظاهرشاين است كه اين استغاثه و دعاى نوح بعد از غرق شدن كفار و فرو نشستن طوفان بودهليكن مقتضاى ظاهر حال اين است كه استغاثه وى بعد ازحائل شدن موج بين او و فرزندش واقع شده باشد، پس اگر در اين آيات آن استغاثه رابعد از تمام شدن ماجرا ذكر كرده ، براى اين بوده كه به بيان همه جزئيات داستان دريك جا عنايت داشته ، جزئياتى كه همه اش هول انگيز است ، تا نخستاصل داستان را بطور كامل در يك آيه بيان كند و سپس به بعضى جهات باقيماندهبپردازد. دلسوزى نوح (ع ) براى پسرش - در قالب استفسار از خداى تعالى - و ادبىكهآن حضرت در سخن گفتن درباره پسرش ، در برابر احكم الحاكمين به كاربرده است نوح (عليه السلام ) فرستاده خداى تعالى و يكى از انبياى اولوا العزم - يعنى صاحبشريعت - بوده ، و چنين كسى بطور مسلم عالم به مقام خداى تعالى و عارف به آن وبصير به موقف عبوديت خود بوده ، علاوه بر همه اينها ظرف گفتگويى كه نوح باپروردگارش داشته ظرف معمولى نبوده ، بلكه ظرفى بوده كه آيات ربوبيت خداى تعالى و قهر و غضب الهى به حداكمل ظهور يافته و تمام دنيا و اهل دنيا در زير آب فرو رفته و غرق شده اند، و از ساحتعظمت و كبريائى خداى تعالى نداء شده كه : ستمكاران از رحمت من دور شوند. در چنين جوىچطور ممكن است نوح (عليه السلام ) براى پسرش دعا كند؟ و ادب عبوديت چگونه اجازه مىدهد كه او خواست دل خود را كه همان نجات فرزند است بطور صريح و پوست كنده درميان بگذارد؟ لذا مى بينيم كه آن جناب رعايت ادب را نموده و سخن خود را در قالبسوال و استفسار از حقيقت امر بيان كرده ، و نخست وعدهاى را كه خداى تعالى قبلا يعنىهنگام سوار كردن مؤ منين و جفت جفت حيوانات در كشتى داده بود كهاهل او را نجات مى دهد به زبان آورد. از سوى ديگر براى آن جناب كفر فرزند ثابت نشده بود، بلكهاهل آن جناب حتى همين فرزندش (البته غير از همسرش ) به ظاهر مومن بودند، و اگرفرزند مذكور وى بر خلاف آنچه نوح (عليه السلام ) مى پنداشت كافر بود بطور مسلماو را براى سوار شدن به كشتى نمى خواند و چنين درخواستى را از خداى تعالى نميكرد،براى اينكه خود آن جناب قبلا كفار را نفرين كرده و از خداى تعالى خواسته بود كهديارى از كافران را بر روى زمين زنده نگذارد، پس همه اينها شاهد بر آن است كه اوپسر مورد بحثش را مومن مى پنداشته ، و اگر آن پسر سوار كشتى نشده و دستور پدر رامخالفت كرد، صرف اين مخالفت كفر آور نيست بلكه تنها معصيتى است كه مرتكب شدهبوده . و به خاطر همه اين جهات بود كه نوح (عليه السلام ) گفت : (رب ان ابنى من اهلى و انوعدك الحق )، پس وعده پروردگارش را ياد كرد و به ضميمه اين يادآورى گفت : پسرماهل من است . و اين خطاب را با كلمه (ربى ) ادا كرد تا رحمت پروردگارش را به سوىخود جلب كند، چون اين كلمه دلالت بر استرحام و طلب رحم و شفقت دارد. و نيز گفت(ابنى ) كه در آن (ابن ) به (ياء) متكلم اضافه شده ، تا حجتى باشد بركلمه (من اهلى )، و در حقيقت گفته باشد كه اين جواناهل من است زيرا پسر من است ، و اينكه جمله (و ان وعدك الحق ) را با (ان ) و (لامجنس ) تاكيد كرد - با اينكه ممكن بود بگويد: (و وعدك حق ) - براى اين بود كه باآوردن حرف (ان ) و الف و لام جنس ، حق ايمان را اداء كرده باشد. و اين دو جمله يعنى جمله (ان ابنى من اهلى ) و جمله (و ان وعدك الحق ) وقتى بهيكديگر منضم شوند نتيجه مى دهند كه بايد پسرش نجات يابد، و جا داشت خود آن جنابنتيجه گيرى نموده بگويد پس او را نجات ده ، ليكن از اين دو جمله اش نتيجه گيرىنكرد، تا در مقام عبوديت ، رعايت ادب را كرده باشد، و چون هيچ كس به جز خداى تعالىصاحب حكم نيست ، حكم حق و قضاى فصل را به خداى تعالى واگذار نموده تا در برابرحكم او تسليم باشد، و لذا در آخر كلامش گفت : (و انت احكم الحاكمين ). با در نظر گرفتن نكات بالا، معناى آيه چنين مى شود: (اى پروردگار من ! پسرماهل من است ، و وعده تو حق است ، آن هم كل حق و به تمام معناى حق ، و همين حق بودن وعده اتدليل بر اين است كه تو او را به عذاب قوم كافر نگرفته و غرقش نمى كنى ، ولى باهمه اين احوال حكم حق به دست تو است و تو احكم الحاكمينى )، گويا نوح (عليهالسلام ) با اين گفتار خود خواسته است حقيقت امر را به وضوح بفهمد، و بيش از اين چندجمله كه خداى تعالى از او حكايت كرده چيزى نگفته ، و به زودى بيانكامل اين معنا مى آيد ان شاء اللّه .
قال يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح فلا تسالن ما ليس لك به علم ...
|
در اين آيه ، خداى سبحان راه صواب و وجه صحيح آنچه را كه نوح در كلامش آورده وگفته بود: (ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق ...) بيان فرموده است . نوح (عليه السلام) مى خواست با گفتار خود نجات پسرش را حتمى سازد و همانطور كه قبلا گفتيم خداىتعالى با جمله (انه ليس من اهلك - او اهل تو نيست ) اثراستدلال نوح را از بين برد. مراد از اينكه پسر نوح (ع ) از اهل آن حضرت نبوده است (انه ليس من اهلك ) و منظور از اينكه فرمود: (او اهل تو نيست ) - و خدا داناتر است - اين است كه او از آنافرادى كه خدا وعده نجاتشان را داده و فرموده بود:(اهل خودت را نيز سوار كشتى بكن ) نيست زيرا منظور از اهلى كه قرار است نجاتيابند اهل صالح تواند ولى پسرت نيست زيرا او در عين اينكه پسر واهل تو است و اختصاصى به تو دارد ولى صالح نيست ، و لذا خداى تعالىدنبال جمله (انه ليس من اهلك ) بلافاصله فرمود: (انهعمل غير صالح - براى اينكه او از نظر عمل ، غير صالح است ). اگر شما در اينجا بگوييد لازمه اين مطلب اين است كه پسر نوح از همسرش به وىبيگانه تر باشد، و به عبارتى ديگر همسر نوحداخل در اهل او بوده و از پسر نوح به نوح نزديكتر باشد براى اينكه همسر نوح در جمله(قلنا احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك ) داخل در كلمهاهل بود، ولى جمله استثنائى (الا من سبق عليهالقول ) او را استثناء كرد، يعنى موضوعا داخل بوده بعد خارج شده اما پسر نوح بنابهگفته شما اصلا موضوعا داخل در كلمه اهل نبوده ، و بدون حاجت به استثناء، خارج بوده ، واين بعيد است . در پاسخ مى گوييم : منظور از اهل در جمله (و اهلك الا من سبق عليهالقول ) اهل به معناى اختصاص است ، يعنى در جمله مزبور دستور داده كه آن جنابافرادى را كه به نحوى به وى اختصاص دارند سوار بر كشتى كند، و منظور از مستثنىيعنى جمله (من سبق عليه القول ) غير صالحين از خواص نوح (عليه السلام ) است كهمصداقش همسر و پسر آن جناب بوده ، و اما منظور از كلمه اهل در جمله (انه ليس من اهلك ) خصوص صالحين از خواص نوح بود،چون طبق همان معنايى كه خود نوح در جمله (رب ان ابنى من اهلى ) از كلمهاهل در نظر داشته صالحين از خواصش بوده ، زيرا گفتيم كه اگر غير صالحين را نيز درنظر مى داشت كلمه اهل ، شامل همسرش نيز مى شد و استدلالشباطل مى شد، دقت بفرماييد. اين بود آنچه از ظاهر آيه به نظر ما مى رسيد، و مويد آن پاره اى روايات است كه ازامامان اهل بيت (عليه السلام ) رسيده كه ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده از نظر خوانندهخواهد گذشت . چند قول ديگر پيرامون مراد از جمله :(انهعمل غير صالح ) ولى مفسرين در تفسير اين آيه معانى ديگرى آورده اند، كه از جمله گفته اند: منظور ازاينكه فرمود: (انه ليس من اهلك ) اين است كه او بر دين تو نيست چون كفر او، او را ازاينكه مشمول احكام اهل شود خارج كرد. و اين تفسير به جماعتى از مفسرين نسبت داده شده ،ولى تفسير درستى نيست ، زيرا هر چند كه ساقط شدن كافر از اينكهاهل مسلمان باشد در جاى خود مطلب درستى است ، و ليكن اين معنا از آيه شريفه استفادهنمى شود. آرى اگر كلمه (اهل ) در همين جمله آمده بود ممكن بود بگوييم چنين معنايى منظور بوده ،ليكن قبل از اين جمله در كلام خود نوح (عليه السلام ) نيز آمده بود، پس بايد هر دو را بهيك معنا بگيريم و بگوييم همان معنايى كه نوح (عليه السلام ) از كلمهاهل براى پسرش اثبات كرده ، خداى تعالى همان معنا را نفى نموده ، و نوح در كلام خودمنظورش از كلمه اهل اختصاص و صلاحيت بوده هر چند كه صلاحيت مستلزم ايمان نيز هست ،ولى آن جناب در اين صدد نبوده كه اثبات كند پسرش مومن و غير كافر است مگر اينكهمنظور اين مفسرين همان معنايى بوده باشد كه ما قبلا در آنسوال و جواب توضيح داديم . و از آن جمله اين است كه گفته اند: آن پسرى كه از سوار شدن بر كشتى تخلف كردپسر واقعى نوح نبوده ، بلكه در بستر زناشوئى او متولد شده بود، و نوحخيال مى كرد او واقعا پسر خودش است ، و خبر نداشته كه همسرش به ناموس وى خيانتكرده - و از مردى بيگانه باردار شده - خداى تعالى در جمله (انه ليس من اهلك ) آنجناب را متوجه به حقيقت امر نموده است . و اين تفسير به (حسن ) و (مجاهد) نسبت دادهشده . اين نيز درست نيست ، زيرا اولا نسبت ننگ به ساحت مقدس انبياء دادن امرى است كه ذوقآشناى با كلام خداى تعالى آن را نمى پسندد، بلكه اينگونه امور را از ساحت مقدس انبياء دفع مى كند، و آن حضرات را منزه ازامثال اين اباطيل مى داند. و ثانيا اين مطلبى است كه لفظ آيه بطور صريح بر آندلالت ندارد و حتى ظهورى هم در آن ندارد، زيرا ما در اين قسمت از داستان نوح (عليهالسلام ) جز اين جمله كه مى فرمايد: (انه ليس من اهلك انهعمل غير صالح ) چيز ديگرى نداريم ، و اين عبارت هيچ ظهورى در آن جسارتى كهمفسرين نامبرده كرده اند ندارد، و اگر در آيه (امراة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدين منعبادنا صالحين فخانتاهما) نسبت خيانت به همسر نوح و همسر لوط داده ، بيش از اين ظهورندارد كه آن دو زن با دشمنان شوهر خود دوستى مى كرده اند، و اسرار شوهر خود رامخفيانه در اختيار دشمنان مى گذاشته و آنان را بر عليه همسران خود مى شورانيدند. و از آن جمله اين است كه گفته اند: پسر متخلف ، پسر صلبى خود نوح نبوده ، بلكهپسر همسرش و ربيبش بوده . اين وجه نيز درست نيست ، زيرا اولا در لفظ آيه هيچ دليلىبر آن نيست ، و ثانيا با تعليلى كه خداى تعالى براى جمله اواهل تو نيست آورده و فرموده : (چون او عمل غير صالح است نمى سازد)، زيرا اگر واقعاآن پسر ربيب نوح بوده باشد، بايد خداى تعالى در تعليلش بفرمايد: (او پسر تونيست زيرا پسر زن تو است ). منظور از اينكه پسر نوح (ع )، عملى غير صالح است(انهعمل غير صالح ) (انه عمل غير صالح ) - از ظاهر سياق بر مى آيد كه مرجع ضمير همان پسر نوحباشد، و خود او عمل غير صالح باشد، و اگر خداى تعالى او راعمل غير صالح خوانده از باب مبالغه است ، همانطور كه وقتى بخواهى در عدالت زيدمبالغه كنى ميگويى زيد عدالت است ، يعنى آنقدر داراى عدالت است كه مى توان گفت اوخود عدالت است همچنانكه آن شاعر گفته : (فانما هىاقبال و ادبار - دنيا اقبال و ادبار است ) يعنى داراىاقبال و ادبار است . پس معناى جمله اين است كه اين پسر تو داراىعمل غير صالح است و از آن افرادى نيست كه من وعده دادم نجاتشان دهم ، مؤ يد اين معنا همقرائت قاريانى است كه كلمه عمل را به صورتفعل ماضى قرائت كرده و گفته اند: معنايش اين است كه اين پسر تو در سابقعمل ناشايست مرتكب شده است ، اين آن چيزى است كه از ظاهر سياق استفاده مى شود، ولىبعضى از مفسرين گفته اند مرجع ضمير مذكور سوالى است كه از گفته نوح (عليهالسلام ) فهميده مى شود كه گفت : (رب ان ابنى من اهلى ) و آنسوال عبارت است از درخواست نجات ، در نتيجه معناى جمله (انهعمل غير صالح ) اين مى شود كه اين درخواست تو عملى غير شايسته است زيرا درخواستچيزى است كه تو به آن آگاهى ندارى ، و يك پيامبر سزاوار نيست پروردگار خود را بهمثل اينگونه درخواستها خطاب كند. و اين از سخيفترين تفسيرهايى است كه براى جمله مورد بحث شده ، براى اينكه نه باجمله قبلش مى سازد و نه با جمله بعدش ، نه با جمله (انه ليس من اهلك - اواهل تو نيست ) و نه با جمله (فلا تسالن ما ليس لك به علم - چيزى را كه علمى به آنندارى درخواست مكن ) و اين ناسازگارى روشن است و حاجت به توضيح ندارد و اگرچنين معنايى منظور بود حق كلام اين بود كه جمله دومقبل از جمله اول و متصل به كلام نوح آورده شود، ودنبال جمله (و انت احكم الحاكمين ) بفرمايد: (لا تسالن ما ليس لك به علم انه ليس مناهلك ). علاوه بر اين ، خواننده محترم توجه فرمود كه گفتيم منظور نوح (عليه السلام )تقاضاى نجات فرزند نبود، بلكه صرفا مى خواست از حقيقت امر استفسار كند، البتهاگر سخن او ادامه مى يافت و موج ، بين او و فرزندش فاصله نشده بود گفتارش بهتقاضا كشيده مى شد. (فلا تسالن ما ليس لك به علم ) - همانطور كه گفتيم ، گويا كلام نوح (عليهالسلام ) كه گفت : (رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق ) در مظنه اين بود كه دنبالشو پس از شنيدن جواب مساعد، نجات فرزند خود را تقاضا كند، كه عنايت الهىشامل حالش شد و نگذاشت از روى جهل درخواستى كند.
|
|
|
|
|
|
|
|